ریشهی تمام خاطرههایم
در تو بود؛
شکوه نکن
از بیریشه بودنم
Printable View
ریشهی تمام خاطرههایم
در تو بود؛
شکوه نکن
از بیریشه بودنم
شوخیهای امروزی بدجوری جدی شدهاند
قلب شکسته را کجا بند میزنند !!!
ما ناخودآگاه به دنیا آمدیم
ناخواسته بزرگ شدیم
و ناجوانمردانه،
در عین ناباوری خواهیم مُرد
شعرهایم را که خط زدم
تو آمدی
چشمهایم را که بستم
تو آمدی
افسوس....
همان لحظه که عزم رفتن کردم
همان آخرین بار که عشق را درونم کشتم
تو آمدی
... دیر آمدی
خندیدم خندیدی گریست
رفتم رفتی رفت
آمدم آمدی هرگز نیامد
درسته که قرن بیست و چندمه
ولی هنوزم
برای رسیدن به رویای شیرین
برای بودن در آغوش گرم شیرین
برای بوسیدن لب های شیرین
بهتره بجای تزریق انسولین، خمسه نظامی رو ورق بزنی
یادت باشد
بر پیله های تنت
با اشک بنویس
دنیا جای پروانه شدن نیست..
لای ابرها
تکه ای از رنگین کمان را
پنهان کرده ام
تا فردا
روزگارمان را سیاه وسفید نگذرانیم..
اصغر رضایی گماری
از خانه که می آیی
یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزینهء شعر فروغ ،
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است !
" سید علی صالحی "
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا !
اگر بیایی
همه چیز خراب می شود
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم ؟!
" رسول یونان "
تو را نفی نمی کنم
تو را می آمرزم
تو می توانی
زشت
زیبا
هملت
دن کیشوت
تو می توانی از آن خودت باشی
این مهربانی من است که رام نمی شود !
" کیانا رشیدی "
نامت را در پرانتزی می نویسم
که آن را برای همیشه خواهم بست
سالها بعد
چون دری قدیمی
بازش می کنند
زن بر دریچه خیره مانده
و مرد آرام دور می شود
حالا قلم مو را بردار !
موهای زن را سفید کن
گرامافون را خاموش.
و اندوه را
در قاب هایی تاریک
از تمام دیوارها بیاویز
در کشیدن تار عنکبوت آزادی !
در بسته می شود
و نامت را در پرانتزی می نویسم
که آن را برای همیشه خواهم بست
سال ها بعد
چون قبری بازش می کنند
مردی
خودکارش
دستش
دلش
در بین یک پرانتز غمگین گیر کرده است
حالا قلم مو را بردار !
" گروس عبدالملکیان "
ترا نمی بخشند.
مرا نبخشیدند.
ترانمی بخشم.
ترا که تشویشی .
ترا که تردیدی .
ترا که پچ پچ زیر لبی و رخنه ی ذهن.
ترا نمی بخشند.
به تهمت دیدن.
به جرم زمزمه کردن ،
و عشق ورزیدن.
به اتهام شنودن،
و بازگو کردن.
مرا نبخشیدند.
ترا نمی بخشند.
که بی گناهی ، و بخشش سزای پاکان نیست.
بر آستان دنائت بسای پیشانی ،
به من نگاه مکن ،
وگرنه این تو و آغاز بی سرانجامی.
رگ هایم
هنوز درخشان اند
صبح
که از خانه سرازیر می شوم
با اولین خورشید
شک می کنم به صبحانه
وآفتاب که
نوشیده ام
حالا چگونه بگویم:
"شب را سپید بوده ام
و کجا چه نوشیده ام "
کهتو باور کنی؟!
امسال، چشم من
دنبال چشم غم زده غم زدای اوست
ور با همه رمیده دلی زنده مانده ام
تنها برای اوست...
" حالا که رفته ای
قبول می کنم
از آنان که مانده اند
اندکی شاعرند و
بسیاری به مناسبت زنده اند"
تو شاعر بودی
و مناسبت ِ زنده بودن من!
"محمدرضاعبدالملکیان"
همه ی آدم ها
چیزی را دارند برای غصه خوردن..
من هم
« تو را ندارم »
برای غصه خوردن..!!
ما احمقانه عاشق شدیم و
صادقانه خیانت کردیم
و این گونه شد که
قصهء ما بر سر زبانها افتاد ...
ما ،
خاطرهء باران هاییم
که از ذهن آسمان پاک شده است.
از این پس
دعای باران را
به نام من
و به نام تو
خواهند خواند.
تنها که می شود
به تنهایی اش ادامه می دهد
تنها که می شود
زیبا می شود
این تابلو را به دوش می کشد
این تابلو را زندگی می کند
زیبا می شود
زیبا که می شود
به تنهایی اش ادامه می دهد
گفتم که پنجره نمی خواهیم
وقتی درخت ها ، شاخه ها را
کوچه ها درخت ها را
و آسمان همه را
گم کرده است .
گفتم که چتر نمی خواهیم
وقتی
که زیر چتر ها
باران گرفته است.
اصلا" بگذار ببارد این آوار
بر سرم
وقتی که از صدای پای تو خالی است
سطر های بعدی این شعر ...
دیوانه می شوم
مادر هنوز باور نکرده است !
یادم بماند که
من تنها نیستم
ما یک جمعیتیم
که تنهاییم !
به قهوه خانه رفتم
تا فراموش كنم
عشقمان را ودفن كنم
اندوه خود را
اما تو پديدار شدي
ازفنجان قهوه ام:
گل رزي سفيد
دلی میشکند
اشکی میریزد
و من ذوق میکنم
که مرا بالاخره دیدی
آنقدر که میگفتند سخت نبود
فقط چند سال آخر عمرم را
تنها بودم !
این روزها، همه چیز را فیل تر میکنند
من هم چند ساعت پیش
قلبم را فیل تر کردم
بیهوده نیست
که بیهوده میگویم
وقتی بیهوده باشی
بیهوده زندگی میکنی
و بیهوده خواهی مُرد
نه !
همیشه برای عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچه ای می رسی
که ماه را بر لبانت می نشاند !
مادر ها اسلحه به دنیا می آورند
پدر ها مین می کارند
فرزندان در گیر خاک بازی
دقیق تر که بشوی
همه ی این ها پیداست
کف دستت
و تو از ترس
دستت را می بری
پرت میکنی جایی
خیلی دور
و نمی دانی
که زمین
حاصل خیز ترین مکان
برای دست های بریده است
مگر چند بار به دنیا می آییم
که این همه می میریم ؟!
خاك گور آدم بدشانس
سنگ مستراح مي شود
جنازه ام را بسوزان پسرم
جنازه ام را بسوزان
بالای همین رودخانه بود
پاچه شلورات را بالا زدی
از آب گذشتی
هنوز ماهی ها
روبه بالای رودخانه شنا می کنند
آب حس عجیبی دارد
دریا با تمام بزرگی ش
برا ی عشق کوچک است
ببین
نهنگ های عاشق
در ساحل می میرند
ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را .
عفت كيميايي
نمي شد به بازي عقربه ها پايان داد
به ثانيه هاي شكسته برنمي گرديم
روزهايي كه در پي هم چيده ام
و اسب هايي كه از بازي من گريخته اند .
رزا جمالي
رد پا چيز خوبي است
دانه پاشيدهام تا بيايي.
گوش كن: تق
تق تتق تق
حس موسيقيات را بياور
من همين گوشهام
پاي اين كاجهاي مطبّق.
شعرهايم
ـ واژه در واژه ـ
يك رد پا بيشتر نيست.
شعرهايي كه سوراخ سوراخ
بر تن كاجها خالكوبي است.
گوش كن: تق تتق تق.
واژه پاشيدهام
تا بيايي
رد پا چيز خوبي است.
سيدعلي ميرافضلي
این لحظه هایی که خشکیده از حسرت
همه داغ تو دیدند
رفتن برای تو آسان بود
لحظه ی آخر گنجشک ها هم
خوابتو دیدند
دیشب نزدیک بود خوابت را ببینم
اما باز خورشید نگذاشت...
امشب دوباره میخوابم
تو خیال میکنی
همینجوری دنیا آفریده شد
ما همینجوری به دنیا آمدیم
همینجوری قلب دار شدیم
همینجوری عشق در ما متولد شد
و همینجوری من
دیوانه وار
عاشقت شدم
ولی عزیز من!
«خدا در کارهای دنیا، تاس نمیریزد»
تو که به دنیا آمدی
خدا، آینه را هم آفرید
حالا بعد از تو
خودت قضاوت کن
حالِ ما را !
اگر بخواهی
تا گرگ و میش هم برایت بیدار میمانم
اما بدان !
شرط گذاشته ام كه بیایی
و اگر نیامدی و صبح را به جایت فرستادی
بدان كه من هم با میشهای دم صبح
به دام گرگ افتادم !
زندگي حکايت مرد يخ فروشيست
که به او گفتند:
"فروختي؟!" ...
گفت: "نخريدند ولي تمام شد...!!".