نقل قول:
اول باید جهان خارج اثبات بشه بعد باقی قضایا
گونه های انکار واقعیت
1 )انكار مطلق هستى به طورى كه براى مفهوم موجود كه موضوع فلسفه است هیچ مصداقى باقى نماند چنانكه ظاهر كلامى كه از گرگیاس نقل شده اقتضاء دارد واضح است كه با چنین فرضى نه تنها جایى براى بحثهاى فلسفى و علمى باقى نمىماند بلكه باید باب گفت و شنود را هم مطلقا بست و در برابر چنین ادعائى پاسخ منطقى كارآیى ندارد و باید به وسایل عملى دست زد .
2 )انكار هستى خارج از "من درك كننده" به طورى كه تنها براى مفهوم موجود یك مصداق باقى بماند این ادعاء گرچه به سخافت ادعاى قبلى نیست ولى بر اساس آن ادعا كننده حق بحث و گفتگو ندارد زیرا وجود شخص دیگرى را نمىپذیرد تا با او به بحث و مناظره بپردازد و اگر چنین كسى در مقام مباحثه برآید باید نخست او را به نقض ادعاى خودش محكوم كرد و پذیرفتن این نقض مستلزم خروج از این فرض است .
3 )انكار هستى ماوراء انسان چنانكه از بعضى از سوفیستها نقل شده است و بر اساس آن مصداق موجود منحصر در انسانها خواهد بود این ادعاء كه نسبه معتدلتر است باب بحث و گفتگو را باز مىكند و جا دارد كه از ادعا كننده دلیل پذیرفتن وجود خودش و انسانهاى دیگر را سؤال كرد و وى را به پذیرفتن بدیهیات ملزم نمود و سپس بر اساس بدیهیات مسائل نظرى را هم برایش اثبات كرد .
4 )انكار هستى موجودات مادى چنانكه از سخنان باركلى برمىآید زیرا وى موجود را مساوى با درك كننده و درك شونده مىشمارد و درك كننده را شامل خدا و موجودات غیر مادى مىداند سپس در صدد برمىآید كه درك شوندهها را منحصر در صورتهاى ادراكى معلومات بالذات نماید كه در خود درك كنندهها تحقق مىیابند نه خارج از ایشان و بدین ترتیب جایى براى وجود خارجى اشیاء مادى باقى نمىماند .
سایر ایدهآلیستهایى كه مانند هگل جهان را به صورت اندیشههایى براى روح مطلق تصور مىكنند و آنها را محكوم قوانین منطقى نه قوانین على و معلولى مىدانند نیز به این گروه ملحق مىشوند .
5 )جا دارد كه در برابر ایدهآلیستها كه بخشى از واقعیتیعنى واقعیت مادى را انكار مىكنند ماتریالیستها را نیز از منكرین واقعیت به شمار آورد زیرا ایشان در حقیقت بخش عظیمترى از واقعیت را انكار مىكنند افزون بر این سخن ایدهآلیستها منطقىتر از ایشان است زیرا تكیهگاه آنان علوم حضورى و تجارب درونى است كه داراى ارزش مطلق مىباشند هر چند در استنتاجاتشان به خطا مىروند ولى تكیهگاه ماتریالیستها دادههاى حسى است كه خاستگاه بیشترین خطاها در ادراك مىباشند .
راز بداهت واقعیت عینى
ممكن است پاسخ داده شود كه تصدیق به وجود واقعیت عینى بطور اجمال و سربسته و تصدیق به واقعیت مادى بطور متعین و مشخص مقتضاى فطرت عقل است و شاهد آن وجود چنین اعتقادهایى در همه انسانها است چنانكه رفتار عملى ایشان نیز آنرا تایید مىكند و بدین ترتیب چهار گونه از گونههاى انكار واقعیت غیر از گونه پنجم ابطال مىشود .
ولى این سخن از ارزش منطقى كافى برخوردار نیست زیرا چنین مطلبى نمىتواند صحت این اعتقادها را تضمین كند و جاى این سؤال باقى مىماند كه از كجا اگر عقل ما طور دیگرى آفریده شده بود به گونه دیگرى درك نمىكرد ؟افزون بر این استناد به نظر و رفتار انسانها در واقع استدلال به استقراء ناقص است كه ارزش منطقى صد در صد ندارد .
بداهت واقعیت، نخست در مورد وجدانیات و امورى كه با علم حضورى خطا ناپذیر درك مىشوند شكل مىگیرد و سپس با انتزاع مفهوم موجود و واقعیت از موضوعات آنها به صورت قضیه مهمله كه دلالت بر اصل واقعیت دارد درمىآید و بدین ترتیب اصل واقعیت عینى بطور اجمال و سربسته به صورت یك قضیه بدیهى نمودار مىگردد.
منشا اعتقاد به اصل واقعیت عینى همان علم حضورى به واقعیتهاى وجدانى است و بنابراین نمىتوان علم به سایر واقعیتها و از جمله واقعیتهاى مادى را بدیهى به حساب آورد زیرا آنچه را که واقعا مىتوان بدیهى و مستغنى از هر گونه استدلالى دانست وجدانیات و بدیهیات اولیه است و وجود واقعیتهاى مادى جزء هیچكدام از این دو دسته نیست از این روى این سؤال مطرح مىشود كه منشا اعتقاد جزمى به وجود واقعیتهاى مادى چیست و چگونه است كه هر انسانى خود بخود وجود آنها را مىپذیرد و رفتار همه انسانها بر همین اساس استوار است .
پاسخ این سؤال این است كه اعتقاد انسان به واقعیت مادى از یك استدلال ارتكازى و نیمه آگاهانه سرچشمه مىگیرد و در واقع از قضایاى قریب به بداهت است كه گاهى به نام فطریات نیز نامیده مىشود .
توضیح آنكه در بسیارى از موارد عقل انسان بر اساس آگاهیهایى كه به دست آورده با سرعت و تقریبا به صورت خودكار نتیجههایى مىگیرد بدون آنكه این سیر و استنتاج انعكاس روشنى در ذهن بیابد و مخصوصا در دوران كودكى كه هنوز خود آگاهى انسان رشد نیافته این سیر ذهنى توام با ابهام بیشترى است و به ناآگاهى نزدیكتر مىباشد و از این روى چنین پنداشته مىشود كه علم به نتیجه بدون سیر فكرى از مقدمات حاصل شده و به دیگر سخن خود بخودى و فطرى است ولى هر قدر خود آگاهى انسان رشد یابد و از فعالیتهاى درون ذهنى خودش بیشتر آگاه گردد از ابهام آن كاسته مىشود و تدریجا به صورت استدلال منطقى آگاهانه ظاهر مىشود. البته براى اینكه اعتقاد ما نسبت به اشیاء مادى به وصف مادیت مضاعف شود و احتمال تاثیر مستقیم یك امر غیر مادى دیگرى نفى شود نیاز به ضمیمه كردن استدلالهاى دیگرى دارد كه مبتنى بر شناخت ویژگیهاى موجودات مىباشد ولى ذهن انسان به گونه ایست كه قبل از آنكه ملكه استدلالات دقیق فلسفى را پیدا كند میتواند نتایج آنها را به صورت ارتكازى و با استدلال نیمه آگاهانه به دست بیاورد و بدین وسیله نیاز زندگى خود را تامین كند.