تیر غم نشست به پهلو ........ چندان که پشت گشت کمانی
شد هفت سال تا ز خراسان ......... دورم فکند چرخ کیانی
اکنون گرم ز خانه بپرسند .......... نارم درست داد نشانی
شهر ری آشیانهی بوم است ........... بوم اندر آن به مرثیهخوانی
Printable View
تیر غم نشست به پهلو ........ چندان که پشت گشت کمانی
شد هفت سال تا ز خراسان ......... دورم فکند چرخ کیانی
اکنون گرم ز خانه بپرسند .......... نارم درست داد نشانی
شهر ری آشیانهی بوم است ........... بوم اندر آن به مرثیهخوانی
یکایک ازو بخت برگشته شد
به دست یکی بنده بر کشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند
الهی عفو کن گناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا
داستان دقیقی شاعر از شاهنامه
آن روز راحتم که گریزم ........ از چنگ آن گروه، نهانی
گویی پی شکست بزرگان ........ با دهر کردهاند تبانی
یا رب! دلم شکست در این شهر ....... حال دل شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای ... کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش ..... پستاند، پست عالی و دانی
اری اری.. و خیلی هم اشناست
یادش به خیر
عهد جوانی
که تا سحر
با ماه می نشستم
از خواب بی خبر
کنون که می دمد سحر از سوی خاوران
بینم شبم گذشته
ز مهتاب بی خبر ...
این سان که خواب غفلتم از راه می برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب بی خبر ...
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانه درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم
گویی به خود که مادر من او بود
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
من نیستم فراخور این جای.. کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش .. پستاند، پست عالی و دانی
سیراب باد خاک خراسان .. و ایمن ز حادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه ... در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی ... آن مرکز امیری و خانی
آن مفتخر به تاج سپاری ... آن مشتهر به شاه نشانی
آن کوهسار دلکش و احشام .. وآن دلنشین سرود شبانی
و آن شاعران نیکوگفتار .... الفاظ نیک و نیک معانی
يک هديه از سوی خدا...ماه وستاره ـ
يک آسمان هستيد...نه! يک کهکشانيد!
خيلی شباهت بين چشمان شما هست ـ
ـ با نيمه ی گمگشته ام...حتما همانيد...
در هجر مانده بودم باد صبا رسانید
از بوستان وصلت بوی امیدواری
یکی را دوست می دارم، ولی هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم...
ولی افسوس،
او هرگز نگاهم را نمی خواند