گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن
به رفتن فکر میکنی اتفاقی میافتد که منصرف میشوی
میخواهی بمانی رفتاری میبینی که انگار باید بروی
ایـــــــن بلاتکلیفـــــــی خـــــــودش کلــــــــی جهنــــــــــــم است...!
گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن
به رفتن فکر میکنی اتفاقی میافتد که منصرف میشوی
میخواهی بمانی رفتاری میبینی که انگار باید بروی
ایـــــــن بلاتکلیفـــــــی خـــــــودش کلــــــــی جهنــــــــــــم است...!
ته ! ته ! ته !
همه ی نا امیدی ها ؛ نداشتن ها ؛ نخواستن ها ؛ نبودن ها ؛ و بن بست ها !
خدا رو داری ! که آغوشش رو باز کرده برات !
خــــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است ...
فقط من باشم و تو !!!!
ه سرنوشت بگویید:
اسباب بازی هایت بی جان نیستند
آدمنـــــــــــــــــــــ ـــد
میشکننـــــــــــــــــــ ــــــد
آرامتــــــــــــــــــــ ـــــــــــر....
هستی ام را به آتش كشیدی
سوختم من ٬ ندیدی ندیدی
باز هم از یاد تو ، شعله به پا خواسته / آتش سرخش ز نور ، قلب من آراسته
زردی روی مرا ، نیک تماشا نما / شمع وجود من از دوری تو کاسته
اگر رفتی بدان من مانده ام در رده پای اول تو
بدان جامانده م در اولین خطِ کلامِ تو
اگر رفتی بدان من دورِ دورم
ولی هستم کنار هر نفس، در امتدادِ تو
اگر رفتی بدان من هستم آنجایی که می ری
بدان من در شعاع انعکاس ماه هستم در کنار تو
اگر رفتی بدان نا مهربان بودی
بدان ماندم ،بدان هر لحظه هستم من به یادِ تو
اگر رفتی بدان تقصیر من نیست
بدان احساسِ هایم در کلامم رو به تو نیست
اگر رفتی خداحافظ نگو تا بازگردی
بدان من خسته ام اما دلم آواز میخواند برای بازگشت تو
این بار برای چه دلتنگی تو
این بار برای چه تو غمگینی
غمگینی ات تیری است به قلب من
دلتنگی ات قلب مرا سنگین بفشارد
در این زمانه غصه و ماتم
چون مرغ حیران و سر افکنده
از غصه ات غمگین و دلتنگم
اشک از رخت بر چهره زیبا چه دلگیر است
دلگیری قلبم از اشکهای توست
هرگز نمی خواهم اشکت شود پیدا
با من بگو راز دلت یا راز دلتنگی
من با توأم تا آخرین هنگامه خورشید
تا آن زمان که جان در بدن دارم
من در کنا تو غمخوار دلتنگی...
به که پیغام دهم ؟ به شباهنگ که شب مانده به راه ؟
یا به اندوه کلاغان سیاه ، به پرستو که سفر میکند از سردی فصل ؟
یا به مرغان نکو چیده شهر ؟ به که پیغام دهم که به یادت هستم ؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خسته در فرسوده شدن در زمان
مانده ام در تعجب دنیای بیهوده نافرجام
از بس فکر کرده ام در بی نهایت نهان
مانده ام چگونه شوم در کار عشق ناتمام
ماندن کنار من لیاقت میخواست
نه بهانه
بلندتر میگویم:
به درک که رفتی...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امشب شب رویای تو بود و تو نبودی / در دلم آوای تو بود و تو نبودی / دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد / در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی . . .
نگاهم کن که چشمانت قشنگ است/صدایم کن که دل در سینه تنگ است/مرا با خود ببر آنسوی غربت/که اینجا شیشه هم از جنس سنگ است . . .
======================================
پ.ن: به عنوان آخرین پستم تو پی سی ورلد ، جای داره از تمام عزیزان تشکر کنم ، حرفای بالا واقعی نیستن همینجوریه ...
تو پی سی ورلد چیزای زیادی یاد گرفتم از تمام عزیزان کمال تشکر رودارم ... دیگه هیچوقت نمیتونم بیام پی سی ورلد خواهشا اگه اشتباهی از من سر زده باشه ، به بزرگواری خودتون ببخشین...مواظب خودتون باشین ، خداحافظ.
Signature
1392/02/17
Mehran-King
ای فـلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟
من که باشم یا نباشم کار گردون لنگ نیست
من بمیرم یا بمانم که کسی دل تنگ نیست !!!
سخت استـــــــــــ ، میدانـــــی؟؟؟
این همه دل در دنـــــــــــــیا هست
که هیچــــــــکدامــــ
برایمـــ تنگ نمیشود...
زخم زبان
دل سوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراكنده رندان جهانم
در دهنه بازيگری كهنه دنيا
عشق است قمار و من بازيگر آنم
با آنكه همه باخته در بازی عشقم
بازنده ترين هست در اين جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به كامم
دل سوخت، تن سوخت، من ماندم و نامم
عمريست كه می بازم و يك برد ندارم
اما چه كنم عاشق اين كهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصيحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصيبت
من زنده از اين جرمم و بگذشته مجازات
مرگست مرا گر بزنم حرف ندامت
بايد كه ببازم، با درد بسازم
در مذهب رندان اين است نمازم
من دربدر عشقم و رسوای جهانم
چون سايه بدنبال سر عشق روانم
دل سوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراكنده رندان جهانم
روزها ماسک لودگی میزنم
تا کسی نفهمد چقدر نبودنت درد دارد
اما شبها بلا استثنا شاعر میشوم
این تمام سهم من از توست!
از معنی انتظار يك لحظه به ايست
ديوانه شدن به خاطرت كافی نيست
يك لحظه به ايست و يك جمله بگو
تكليف دلی كه عاشقش كردی چيست؟
دنیا خیلی کوچکه...
من اینجا و تو کمی آنطرف تر...
بین من تو شاید یک قدم فاصله باشد...
ترجیح میدهم این یک قدم آخر را بپرم...
ایـטּ روزهآ هـم خوش حآلـم هم غمگیـטּ . . . !
نمـﮯ فهمم . . .
خودم هم حآلـم رآ نمـﮯ فهمم . . .
گآهــﮯ قنـב בر בلـم آبــــ مـﮯ شوב و روحم بہ آسماטּ هآ پـر مـﮯ کشـב . . .
گآهــﮯ تنهآ בلـم اتآقـﮯ میخوآهـב تآریـڪـ و سوتــــ و ڪور . . .
ڪه بنشینم گوشہ ڪنـآرش و ثآنـیہ بہ ثآنـیہ ام رآ هم آغـوش غـم شوم . . .
نمیـבآنم . . .
تنهآ چیز ﮮ ڪه میـבآنم ایـטּ استــــ ڪه ایـטּ روزهآ בلـم بــچہ مـﮯ شوב בمـﮯ میخنـבב בمـﮯمیگریـב
و پآ بہ زمیـטּ مـﮯ ڪوبـב ، בمـﮯ بهآنہ هآﮮ ڪودڪآنہ میگیـرב . . . !
{בل ڪوچـڪـ مـטּ} آرام بآش . . . خوבم هوآیتــــ را בآرم !
«اگر بشود که باز
باد بیاید و بوی پیراهنِ ترا به یادم بیاورد،
به خدا از تختِ ستاره و تاجِ ترانه خواهم گذشت
درِ بیکلیدِ زندانِ گریه را خواهم گشود
حواسِ همهی کلمات را
از دستورِ بیدلیل اسم و استعاره آزاد خواهم کرد
بعد هم حکومتِ دیرسال دریا را
به تشنهترین مرغانِ بیاردیبهشت خواهم بخشید
من عاشقترین امیرِ اقلیمِ آب و آینهام»
سید علی صالحی
سالیان سال تنها تلخی دیدم از روزگار
تا اینکه تو آمدی، گشت دلم امیدوار
گشته ایی تنها دل خوشی من
بعد از این همه سال
تنها خدا و تو را دارم بانو
دل محتاج مهر توست...
دیگر نمانده برایم جانی
بگیر دستان سردم را
تا که آرام گیرد دل
تنهایم نگذار در این زمانه
که بی تو
زندگی جان کندن است برای من
دلم خیــــلی گرفتـــه
چشمامو اشکــــ گرفتــــه
گلوم رو بغض گرفتــــه
وقتی روزگار تو رو ازم گرفتــــ و
فهمیدم دلی ازم گرفتـــــــه
دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیقِ شش دانگ
یک آرامِ دل ،
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده
و دیگر محک زدن و زیر و رو کردنی در کار نباشد
رفیقی که
من نگویم و او بشنود...
بخندم و حجــم بغضم را در خنده ام ببیند...
رفیقی که بگویمش برو ، اما بماند
که نرود ،
وقتی ماندنش آرامم می کند
نیســت...
شعرهايم را قايق ساختم
تا اقيانوس نگاه تو را در نوردم
ديگر نگو چرا نه منی مانده نه شعری نه زورقی
چشم اگر برداری
من جايی همين نزديکی ها
به گل نشسته ام !
تن من زخمی است...
یک خراش کمتر یا بیشتر!!!!
چه فرقی دارد
راحت باش ...
رفتنت را با اشکــ های سر خورده روی گونه ام پاکــــ می کنم
و یادتـــ را از مغز سرخ آتشین دلواره ی مرگــــ زمان، پاکـــــــ
بر وجودم تلخی یادِ تو بود و
بودنتـــ بر لحظه های شاد من غم می نشاند...
رفتی و جان هم به دنبالت بیامد بی صدا
من نرفتم ،جانــ و دل بگریختـــ از من
من بماندم تنها ...
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست
مثل آرامش بعد از یک غم
مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست
من به آن محتاجم!
این روزهـــا . . .
روی این کـــره ی خـــاکی چه خبر اســت؟
" آدمـــها سنگ شده اند ، یا سنگ ها نقاب آدم دارند " ؟
احســاس ها مــرده اند ، یا مـــرده ها جـــای زنده ها زندگـــی می کنند؟
من سردرگــمم میان این همــه رنگ...
خدایا مـــگر همه را از یک گِـــل نیافریـــدی؟
ﺑـغضم بزرگ
ﭼﺸـمانم ﺧـﻴﺲ ﻭ
صدایم آشناست ...
...
ﻗﻬـﻮﻩ ام تلخ ﺗﻠﺦ و
نگاهـم پر ازغــم
به این دنیاست ...
...
به حرف نگفته می مانم ...
پر از سکوتم این روزها ...
...
دلم خوش نیست ...
دیگر هیچ نمی خواهم ...
...
نه آن آرزوی دور ...
نه این خیال واهی ...
...
به همین قانعم ...
که به یک فنجان قهوه
تلخی حالم را ...
تنها با خود ...
همدرد کنم !
چشم هایت ،
حرف که می زنند..
لب هایم سکته می کنند !
راه نمیروم که
میدوم
خسته نمیشوم که
اين راه
خاکستری هم باشد
در مقصدش
تو ايستادهای
بلندبالای من !
فقط بگو
کجای زمين
میرسم به تو .
همه رفتند کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این آخر و این عاقبت بود
به جز افسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتند کسی با ما نموندش، کسی خط دل ما رو نخوندش
عجب بالا و پایین داره دنیا، عجب این روزگار دل سرده با ما
یه روز دور و برم صد تا رفیق بود، منو امروز ببین تنهای تنهام
خیال کردم که این گوشه کنارا، یکی داره هوای کار ما را
یکی هم این میون دلسوز ما هست، نداره آرزوی، آزار ما را
زِنــבگـــے
مــَعنــے پـيـچـيـבه اے نـَבارב
ـهــَميـن ڪـﮧ بــاشـے زنـבگـيسـتــ !
اگه یه مرد توی زندگی هیچ چیزی نداشته باشه که بخاطرش بمیره، همون بهتر که بره بمیره!
نام ما مردود عالم - روزی ما خون دل
ما وغم گویا به یک طالع زمادر زاده ایم
احساس من این لحظه است
این لحظه ی بی انتها، این لحظه ی حیرت زده
احساس من گنجایش یک گریه است
یک گریه ی خسته ز غم، خسته از روز، لبخند تلخ
احساس من خوابیدن است با چشم باز
خواییدنی تا انتهای نزدیک، تا ابتدای یک جهان
احساس من بغضی پر از حرف دل است
بغضی که ساکت مانده هم رنگ آب و آینه
احساس من سهم صدایی از سکوت
سهم صدایی ذبح شده رو به در افسانه های دور
احساس من بی رنگی ام
در لابه لای رنگ هاست مانند آب...
احساس من یک مردن است، مثل در و دیوار و چوب..
زندگی دوست داشتنی ترین تکرار منه
مردن ،هیچ سخت نیستــــ
سکوتـــ ،هیچ سخت نیستــــ
بغض داشتن و نَــگریستن سختـــ نیستــــ
داشتن تو و نبودنتـــ، سختــــ نیستــــ
به اندازه ی تمام شعر های دنیا حرف داشته باشی و نگویی،سختــــ نیستـــ
این ها همه تکرار لحظه های زندگی من اند... با اینها انس گرفته ام ...
تنها برای من،
خنده ی تو و نبودن من،
در امتداد نگاهتـــ سخت استــــ ... .
كاش بودی تا دلم تنها نبود
اسير غصه ی فردا نبود
كاش بودی تا برای قلب من
زندگي اينگونه بی معنا نبود
كاش بودی تا لبان سرد من
قصه گوی غصه ی فردا نبود
كاش بودی تا نگاه خسته ام
بی خبر از موج و از دريا نبود
كاش بودی تا زمستان دلم
اين چنين پر سوز و پر معنا نبود
كاش بودی تا فقط باور كنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود