بگو تا بنویسم ...
مثل همیشه
وقتی همه چیز
با نگاه تو آغاز می شود ؛
وقتی
تنها با چشمهایت
نوازشم می کنی
دلم
اسیر هزار عاشقانه می شود....
Printable View
بگو تا بنویسم ...
مثل همیشه
وقتی همه چیز
با نگاه تو آغاز می شود ؛
وقتی
تنها با چشمهایت
نوازشم می کنی
دلم
اسیر هزار عاشقانه می شود....
يك كلاغ
يا چهل كلاغ
فرقي نميكند
كي
خبر دوستت درم را به تو مي دهد. . .
از که پنهان کنم؟!
این راز دل خسته خویش...
از نسیمی که پیام آور توست؟!؟!
از بهاری که مرا رسوا ساخت؟!
از خدایی که خودش می داند
عشق وحشی تر ازآن است که پنهان ماند!!
دستانِ بی قرار و دو امضا و .... والسلام....
این بار ٬ گلْ نچیده ٬ این قصه شد تمام
حالا نشسته ام گره ی بغض وا کنم
اما هنوز ٬ بی جهت دلواپس ِ شمام
هی مشت می زند به دیوار سینه ام
تکرار می کند کسی نام تورا مدام
هر جای خانه را که سرک میکشم تویی
حتی درون ِ متن ِغزل ها و قصه هام...
مانده برای من ٬ از آن زندگی همین:
یک عشقِ نیمه کاره و یک بغضِ نا تمام
من می روم٬ و این غزل ٬ شعرِ آخر است
می بوسمت ٬ خدا نگهدار ٬ یک کلام !
" آیـــه "
عشق یعنی لایق مریم شدن ...
عشق یعنی با خدا هم دم شدن ...
عشق یعنی جام لبریز از شراب ...
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب ...
عشق یعنی خواستن وبر در زدن
عشق یعنی سوختن و پر پر زدن ...
عشق یعنی سال های عمر سخت ...
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نذر کرده ام ، آنگاه که تو بیائی به اندازۀ تمامِ مهربانی هایت غزل بسرایم ،
کمکم کن :
می خواهم عاشق ترین شاعرِ دنیا باشم.
بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت....
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...
که بهانه نزدیک ترنشستن مان می شود...
و من...
روبه روی تو...
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جابگویم...
من بیدم و تو باد
چقدر با ترانه ی چشمانت برقصم
تا باور کنی عاشقم
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یکجا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آنجا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارودری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یکباغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش توبود
یادت هست؟
پیاده را دو خانه تو و من یکی!نه بیشتر همیشه کل راه تو،همیشه نصف راه منیکی تو و یکی من و یکی تو و...یکی نه من، دوباره رو سپید تو،دوباره رو سیاه من
دوباره شاد لذت نَبَرد تن به تن تو ودوباره شرمسار ارتکاب این گناه منتو بُردهای و من خوشم که در نبرد زندگیتو هستی و نماندهام دمی بدون شاه من
بهت نمی گم دوسِت دارم
ولی قسم می خورم که دوسِت دارم
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم
چون همه چیزم تویی
نمی خوام خوابتو ببینم
چون توخوش ترازخوابی
اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن
قول می دم سکوت کنم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی
صِدام کن چون قلبم تنهاست
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم
اما باهات میدوم اگه یه روز خواستی بمیری
قول نمی دم جلوتو بگیرم
اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم
چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره
تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه
تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده
تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد
و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد
و كسي كه چنين ارزشي دارد
باعث اشك ريختن تو نمي شود
اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد
به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد
دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيرد
و قلب تورالمس كند
بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است
كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد
زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم
اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟
چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم
نقل قول:
با تشكر از شما دوست عزيز
اين برادر كوچيكتو ببخش. چون من اين شعر رو خيلي دوست داشتم و شما دوباره منو ياد اين انداختيد، متن كامل اين شعر رو مي نويسم كه دوستان محظوظ شن
همیشه برد خواه تو، همیشه مات خواه من
بچین دوباره می زنیم سفید تو سیاه من
ستاره های مهره و مربعات روز و شب
نشسته ام دوباره روبروی قرص ماه من
پیاده را دو خانه تو و من یکی نه بیشتر
همیشه کل راه تو همیشه نصف راه من
تمسخر تکان اسب و اندکی درنگ تو
گناه و دست بر پیاده ، بازهم گناه من
یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من
دوباره رو سفید تو دوباره روسیاه من
دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من
تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه من
از غلامرضا طريقي
اگه تا 6 ماه پيش بود اين نوشته رو درك نمي كردم.نقل قول:
بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است
كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
از جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران
اول به دست آرم تورا وانگه گرفتارت شوم
آنکه به ديوانگي در غمش افسانه ام
آه که غافل گذشت از دل ديوانه ام
بی تو دنیا بر سرم آوار شد بین ما هر پنجره دیوار شد
درد ما در بودن ما ریشه داشت رفتن و مردن علاج کار شد
آنکه اول نوش دارو می نمود بر لب ما زهر نیش مار شد
عیب از ما بود از یاران نبود تا که یاری یار شد بیزار شد
عاقبت با حیله سوداگران عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟ مردم از بس زندگی تکرار
مو به مو بسته ي آن زلف گره گير شدم
آخر از فيض جنون قابل زنجير شد م !
آرام جانم!
نمی دانم ...کدام پل در کجای جهان شکسته
است ؟که هیچکس به خانه اش نمی رسد!!!
هان ای ملکوت دلدادگیم ! بیش از این در بستر خاطراتم پرسه
نزن ...این وحشی نازکدل را دمی به خود واگذار...چشمهایم این
روزها بارانی است...دلم دریا ایست که تمام وجودم را غرق یاد تو کرده ...
زندگیم پر است از رویا های تو که شبانگاه دلخوشیم اقامه بر آنها
است...این گفتن ها و نوشتنها همه و همه بیان دلسپردگی ٬
چه میگویم سر سپردگی من است...تو که نذر دلم را می
دانی...تو که آبی چشمانم را خیسی گونه هایم را بارها دیده
ای ...چشمانم را خوانده ای آنگاه که دلم هوای تو را
دارد ... دیوانگی هایم را دیده ای زمانی که سودا زده ی چشمان
مست تو می شوم...آخ چقدر دلم تنگ است برای آن نگاهای
آسمانیت ...مگر می شود تو را فراموش کرد ؟ ...مگر می شود
چشمانت را نسرایم ؟...مگر می شود آن دل عاشقت را ندید
؟...مگر می شود آن دستان گرم را پس زد ؟...مگر میشود آن
قلب تپنده ی سرشار از عشق و محبت را بر کناری نهاد ؟ تو چه
می کنی با من ؟ مگر می توان نبودنت را تاب آورد ؟... آیا می
شود بی تو رفت ؟...چگونه تو را بگذارم و بگذرم ...کاش میشد
زمان را متوقف می کردیم ...کاش میشد بهار را نگه
میداشتیم...کاش میشد بهار را نگه می داشتیم ...کاش میشد...
نازنینم دستهایت را بگشا...چشمانم اذان توست...آغوش بگشا
سینه ام درانتظار توست....دلت را بدلم بسپار٬دلم ارزانی
توست ! دستهایت را باز کن چشمهایم را به تو می بخشم...
دنیای عجیبیه و ما انسانها عجیبت تر از
این دنیا.....راستی آخرش چی میشه ؟
بی خیال هرچه بادا باد...
هفت شهر عشق را عطار گشت
او هنوز اندر خم یک کوچه است
وآن یکی اندر خمش گم گشته است
وآن دگر هم عاشق است و خودپرست
من در این حیرت سرا وا مانده ام
عاشق هستم ؟ واله هستم ؟ یا که مست ؟
یک روز صبح از خواب بیدار میشوی میبینی،
غزل شدهای؛
و من شاعر …
رضا احسان پور
عشق می تواند ما را به بهشت یا دوزخ ببرد.
اما همواره همراه ماست .
باید آن را پذیرفت، چون عشق خوراک هستی ماست.
عشق از همه چیز و همه کس خودخواه تر است:
و اگر غرورش شکسته شود ارزش خود را از دست می دهد.
غمناک ترین چیز در جهان و در زندگی عشق است،
عشق: زاییده مستی است و زاینده هوشیاری:
عشق تسلای تنهایی انسان است.
اندیشه ها
رویاها
ه
آه ها
آرزوها
و اشک ها
از ملازمان جدایی ناپذیر عشق می باشد.
عاشق برای گریستن،
بهانه می خواهد.....
عاشق برای کشته شدن،
بهانه می خواهد.
تو روز بلوري زمستون....
عشق من!
خواستنت مث خوشحالي نفس كشيدن
تو يه كاجستون برف نشسته س!(ناظم حكمت-تركيه)
هدف چی بود ؟
شاید از روی گستاخی ام بود
شاید هم می خواستم از رو بره !
زل زدم توی چشماش ...
بدون هیچ انگیزه ای ! ...
و ...
هنوزم سرگردونم توی این دریا ! ...
قلم از دستم افتادقلم را پیدا کردم ،تنها نام تواز آنچه می خواستم بنویسمبه یادم ماند ...این بار برای آمدندر نمی زنم ...!
دلم به بوی تو آغشته است ...سپیده دمان کلمات سراسیمه بر می خیزند ودهانم را می بویند !مبادا نام تو را برده باشم ...!مهتاب من ،دلم به بوی تو آغشته است ...!
(فریدون مشیری)بگذار سر به سینه من تا که بشنویآهنگ اشتیاق دلی دردمند راشاید که پیش ازین نپسندی به کار عشقآزار این رمیده سر در کمند رابگذار سر به سینه من تا بگویمتاندوه چیست عشق کدامست غم کجاستبگذار تا بگویمت این مرغ خسته جانعمری است در هوای تو از آشیان جداستدلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کامخواهم که جاودانه بنالم به دامنتشاید که جاودانه بمانی کنار منای نازنین که هیچ وفا نیست با منتتو آسمان آبی آرام و روشنیمن چون کبوتری که پرم در هوای تویک شب ستاره های ترا دانه چین کنمبا اشک شرم خویش بریزم به پای توبگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبحبگذار تا بنوشمت ای چشمه شراببیمار خنده های توام بیشتر بخندخورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
اندكي شبيه دريا شده ام
همين دريايي كه در حوض خانه ي همسايه است
دهانم طعم آبي گرفته
پاهايم جلبك بسته
و در دلم هزار ماهي بي نام و نشان آشيانه كرده
باز هم نيستي
غروب چهارشنبه
و كسي ناشناس واژه هاي علاقه را سر مي برد
و كنج آواز مردگان مي اندازد
نمي دانم
شايد آخر دنياست
كه عقربه ها به بن بست رسيده اند
كاش بيايي
سر بر شانه ات بگذارم
و عريان ترين حرف هايم را
شبيه هق هق پرنده هاي پر شكسته
يادت بياورم
هيچ لازم نيست دلهره ي آيينه
از روييدن باد را به رخم بكشي
من آن قدر طعم گس آيينه را چشيده ام
كه محرم ترين آشناي باران شده ام
آه ، عزيزم ، رايحه ات پيچيده
بگو كجاي سه شنبه اي
هنوز اما خيلي صبورم
كه مي نشينم و از ته آيينه برايت انار مي چينم
تا كي بگويم برگرد
و تو بادبادكي را كه ته دريا به جلبك ها گير كرده
بهانه بياوري براي نيامدنت
اصلا بگذار طعم خاكستري شب رابچشم
بگذار آن قدر شبيه دريا شوم
كه تو ديگر به چشم نيايي
بگذار بميرم ...
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
که گیسوانت را یک به یک
شعری باید و ستایشی
دیگران
معشوق را مایملک خویش می پندارند
اما من
تنها می خواهم تماشایت کنم
در ایتالیا تو را مدوسا صدا می کنند
(به خاطر موهایت)
قلب من
آستانه ی گیسوانت را ، یک به یک می شناسد
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می کنی
فراموشم مکن !
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه ، دریغشان مکنی
نرودا
خوشا شب نشستن به پهلوی تو
تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو
خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن
وســـجده به محـــراب ابـــروی تو
خوشا در نگاه تو چون می خـــراب
خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو
دو چـــشم پـــر از کهربای خموش
که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو
خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر
که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو
...
بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود
ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو
تو دور می شوی
من در همین دور می مانم !
پشیمان که شدی
برنگرد !
لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !
سرت را بالا بگیر
سینه را سپر کن
صدایت را بینداز ته حلقت و فریاد بزن :
" من فراموشش کردم ! "
....
بعد راست بینی ات را بگیر و
تا ته بی نهایت برو ...
پینوکیوی بیچاره !