یار مردان خدا باش که در کشتی نوح .... هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب ......... کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
Printable View
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح .... هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب ......... کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله های دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
مرا ديوانه و شيدا ته ديرى
مرا سرگشته و رسوا ته ديرى
نميدونم دلم دارد کجا جاى
هميدونم که دردى جا ته ديرى
به امید 11 همین فیلم شب بخیر
اسم اینجا باید گذاشت تاپیک ویرایش مشاعره
حال كه در كف اصلاح پستها هستيم از فرصت استفاده كرده و :
magmagf عزيز شعرت خيلي زيبا بود (شما رو چي صدا كنم؟)
mohammad99 جان مي توني منو پايان صدا كني (كاش شب بخير نمي گفتي حداقل اسممو ياد مي گرفتي من شما رو چي صدا كنم؟)
مرسی
خوشحالم که به شعرهای بقیه هم توجه می کنی پایان جان
چه اسم جالبی
اسم من فرانک هست
با اجازه من ادامه می دم
یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم
گر جان بدهند ای غم از من نستانندت
گر دست بیفشانند بر سایه ، نمی دانند
جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت
چون مشک پرکنده عالم ز تو کنده
گر نافه نهان داری از بوی بدانندت
تو کجايی ومن ساده ی درويش کجا؟
تو کجايی ومن بی خبر از خويش کجا؟
دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نيست
روز وشب منتظر اسب و سواری است که نيست
در دلم اين عطش کيست خدا می داند
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر هیچکس به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهایی بیهودگی به دنیا آمد
و زنان باردار کودکان بی سر به دنیا آوردند
و گهواره ها از شرم به گورها پناه بردند
وپیغمبران گرسنه و مفلوک از وعده گاههای الهی گریختند
شعر از بهرامیان بود ؟
در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را ......... و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را
گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت ......... چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را
با چشم تو چو گردی رطلاللسان به یادش ......... از چوب خشک برخود ریزان کنی رطب را
خواهی که جاودانت باشد تصرف اینجا ........... از خویشتن جدا دار این شهوت و غضب را