دیشب وقتی خواست سفره بیاندازد، حاجی از دستش گرفت، گفت «وقتی من میآم، تو باید بنشینی. من دوست دارم تو از دنیا هیچ سختی نکشی»
نیمه پنهان ماه 2
Printable View
دیشب وقتی خواست سفره بیاندازد، حاجی از دستش گرفت، گفت «وقتی من میآم، تو باید بنشینی. من دوست دارم تو از دنیا هیچ سختی نکشی»
نیمه پنهان ماه 2
گردنش را راست گرفت و با غرور گفت «محال است تو شهید شی» و زیر چشمی نگاهش کرد؛ حاجی کنار علاء الدین نشسته بود و آستینهایش را میکشید پائین. دسته نازکی از موهایش که از آب وضو خیس بود چسبیده بود به پیشانیش و به صورتش حالتی بچگانه میداد پرسید چرا؟ گفت:
برای اینکه تو همه کس منی پدرم، مادرم، برادرم... خدا دلش نمیآد همه کس آدم رو یکجا از او بگیره.
نیمه پنهان ماه2
چیزهای مهم هیچ وقت نمی میرند و نابود نمی شوند
تربیت اروپایی
هر چیزی که آدم به اش معتقد است و به خاطرش حاضر است جانش را فدا کند بالاخره یک روزی به قصه و افسانه بدل می شود .
تربیت اروپایی
- ازشان متنفرم . دلم می خواهد همه شان را بکشم .
- یک تنه که نمی شود همه را کشت .
- دلم می خواهد ازمایش کنم . دلم می خواهد برای شروع کار ، یکیشان را بکشم .
- ارزشش را ندارد . بالاخره یک روزی خودشان می میرند .
- آره ، اما در این صورت نمی دانند برای چه مردند . دلم می خواهد بدانند چرا می میرند . من پیش از آنکه بکشمشان به شان می گویم چرا آنها را می کشم .
تربیت اروپایی
- معلوم است تو دیگر مرا دوست نداری .
- چطور می توانی این حرف را بزنی ؟ چرا ؟
چون که غصه می خوری . وقتی کسی را دوست داشته باشی ، هرگز غمگین نمی شوی .
تربیت اروپایی
اشک راه خیال را نمی بندد ، بلکه به آن میدان می دهد .
تربیت اروپایی
گفت: «فعلا این حرفها را بذار کنار که من امشب یواشکی اومده ام خانه. اگه فلانی بفهمه کله ام را میکنه» و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت «بیا بشین اینجا، با تو حرف دارم» نشستم. گفت« تو میدونی من الان چی دیدم؟» گفتم نه. گفت«من جداییمون رو دیدم» به شوخی گفتم تو داری مثل بچه لوس ها حرف میزنی. گفت«نه تاریخ رو ببین. خدا هیچ وقت نخواسته عشاق، اونهایی که خیلی بهم دل بسته اند، با هم بمونند.»
نیمه پنهان ماه 2
خبر را داخل مینیبوس از رادیو شنیدم.
داد زد؟ ناله کرد؟ جیغ کشید؟نفهمید! فقط چیزی از دلش کنده شد. در گلویش جوشید. مصطفی زد زیر گریه و همه خیره خیره نگاهش کردند. چندتا از زنهای مینی بوس شانههای او را که به اصرار میخواست وسط جاده پیاده شود، گرفتند و نشاندند و او دوباره داد زد. این بار اشک هم آمد، گفت«نگه دارید! مگه نشنیدید؟ شوهرم شهید شده.»
نیمه پنهان ماه 2
تنها یک چیز است که به حساب می آید : تنها نماندن .
رختکن بزرگ