هان اي دل عبرت بين از ديده عبر كن هان
آيين مدائن را آيينه ي عبرت دان
Printable View
هان اي دل عبرت بين از ديده عبر كن هان
آيين مدائن را آيينه ي عبرت دان
نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
می كشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
دردم نه همين است كه بستند پرم را
ترسم نرسانند بگلشن خبرم را
از حسرت مرغي كه جدا مانده ز گلشن
آگه نشدم تا نشكنند پرم را
گرديست ز من باقي و ترسم كه تو از ناز
تا باز كني چشم نيابي اثرم را
بودند بهم روز و شب آيا كه جدا كرد
از روشني رور، شب بي سحرم را
چون لاله من ان روز كه سر برزدم از خاك
پيوست بداغ تو محبت جگرم را
"عاشق" منم آن نخل كه از سردي ايام
يكباره برافشاند قضا برگ و برم را
محمد جان شما اواتارتو عوض نمی کنی ؟
در شعله آن شمع که افروخته بودم ------- ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
آئین وفا نیست در این جامعه یا رب -------- من درس وفا را ز که آموخته بودم
اقا محمد باید با الف شروع کنید
من با تو چنانم اي نگار يمني
خود در غلطم كه من توام يا تو مني
گر در يمني چو با مني پيش مني
گر پيش مني چو بي مني در يمني
مرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاجش آتش است
جون ابجی تصمیم گرفتم با 11 دهمین فیلم لوک بسون عوضش کنم
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
همچو گل هائی كه مستند از شراب شبنم دوشين
گوئی آنها در گريز تلخشان از ما
نغمه هائی را كه ما هرگز نمی خوانيم
نغمه هائی را كه ما با خشم
در سكوت سينه می رانيم
زير لب با شوق می خوانند
دل سعدي ز محبت تو خون شد
نه به وصل مي رساني نه به قتل مي رهاني