نگویی کاین چنین عید و عروسی / طرب در روزه عشرت در نمازست
حدیث عافیت یکبارگی خود / چنان پوشیده شد گویی که آزست
نیاز ای انوری بس عرضه کردن / که معشوق از دو گیتی بینیازست
Printable View
نگویی کاین چنین عید و عروسی / طرب در روزه عشرت در نمازست
حدیث عافیت یکبارگی خود / چنان پوشیده شد گویی که آزست
نیاز ای انوری بس عرضه کردن / که معشوق از دو گیتی بینیازست
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گویا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
اگه دوباره ت بگيد باهاتون قهر مي كنم
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
سایه آمیخته با سایه
سنگ با سنگ گرفته پیوند
روز فرسوده به ره می گذرد
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک لبخند
جغد بر کنگره ها می خواند
لاشخورها سنگین
از هوا تک تک ایند فرود
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود
دي مي شد گفتم صنما عهد بجاي آر
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
magmagf عزيز شما امضاتونو تازه عوض نكرديد؟يا اينكه من تازه ديدم؟ مطمئنم قبلا خونده بودم به هر حال شعرش خيلي قشنگه
تو را گم کرده ام امروز و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگین اند
و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند
ببین چه ساکت و گریانند
چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو
نمیدانم چه خواهد شد فقط بیتاب و دلگیرم
کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در هر لحظه میمیرم
مرسی از لطفت خیلی ممنون
چرا دیشب عوضش کردم
قبلا یک شعر دیگه بود
مرا با دلبری کاری بیفتاد .. دلم را روز بازاری بیفتاد
مسلمانان مرا معذور دارید .. دلم را ناگهان کاری بیفتاد
قبای عشق مجنون میبریدند ... دلم را زان کله واری بیفتاد
فرانک این امضات قشنگتر از قبلیه
اما به خوشگلی اون دوتا که می دونی نیست
اما اینم خیای خوب
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!
مرسی باز خوبه پیشرفت کردم
شاید باز هی بهتر بشه تا دوباره از اونا بشه که دوست داری
اما ما این قضیه این اغوش تو را نفهمیدیم ها
تا کار مرا وصل تو تیمار ندارد ........ جز با غم هجر تو دلم کار ندارد
بیرونقی کار من اندر غم عشقت .......... کاریست که جز هجر تو بر بار ندارد
دارد سر خون ریختنم هجر تو دانی ...... هجر تو چنین کار به بیگار ندارد
گویی که ندارد به تو قصدی تو چه دانی ........... این هست غم هجر تو نهمار ندارد
فدا
این همون ترانه شهریار قنبری هست که خیلی دوست دارم
نمی دونم برات گذاشتمش
"بغلم کن....بغلم کن... به رسم مرغ تنهایی پر از پر تماشای...."
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی