نوشته شده توسط mi8236
با عرض بخشش از پيشکسوتان سوتی ببخشید اگه سوتيم مسخره و طولانيست
آقا سال پيش مدرسه ما يه اردويه زيارتی گذاشت بود باسه مشهد و فقط بچه هايه
سر به زيرو ميبردن ما هم که ديگه ختم مسخره بازی و شرارت محض بودم اسمّون خط
خورده بود 2 روز که مونده بود اينا برن مشهد مديره مدرسه امد پاچه خواری گفت
فلانی بابات آشنا داره غذا حزرت رو برايه بچه ها بگيريد منم گفتم آره
گفت پس بهش بگو باسه ما يه چند تا بليت بگيره بچه هارو ببريم يه غذا حضرت بهشون بديم
منم جلويه بچه ها گفتم به من ربطی نداره مگه من ميخوام غذا بخورم خودتون بهش بگيد
هيچی مديره جلويه بچه ها هم چپ چپ به ما نگاه کرد زنگ که خورد دوباره سرو کلش پيدا شد
گفت به خاطر اين که نميبرمت اين کارا رو ميکنی منم گفتم خوب ما شاگرد اول کلاسيم
گفت نيگاه کن يادت اردويه قبل چه بلايه سر ما اوردی (تو يه اردو من باعث شدم
که ما رو از هتل بندازن بيرون اونم غزيش مفصله بعد ميگم) اما من يه فرصت بهت ميدم
که قول بدی تو قتار فقط پيش خودم بيشينه و هيچ کار ازت سر نزنه اگه کاری بکنی خدا
شاهده يه بليت برگشت ميگيرم برت ميگردونم آقا ما هم ذوق کرديمو گفتيم باشه
آقا روز حرکت فرا رسيد ما هم همه چيزو اماده کرده بوديم با کلی نقشه
شب که شده بود اين مديره ما زود کپشو گذاشتو خوابيد چند نفر اومدن دنبال ما
و ما رفتيم يه کوپه ديگه که ديگه يه قليونی بکشيم ديگه همه وسايلی اورده بوديم
که يه حاله اساسی تو کوپه بکنيم ديگه قليونو که بستيم اما سر روشن کردن ذغال
چشتون روز بد نبينه مگه روشن ميشد ديگه داشت روشن ميشد که اين مديره نکبت
از راه رسيد و در کوپه رو زد ما هم که همگه کوپ کرده بوديم حالا تو اون شرايت ذغال دسته من بودم
که يدفعه در کوپه باز شد ذغال افتاد رويه پيرهنم ميديرمون آقا ذغالم داغ پيرهنش آتيش
گرفت از يه طرف داش به من فهشه....... ميداد از يه طرفم حول کرده بود که من يه گنده
ديگه هم زدم و پارچه ابو ريختم روش که ديگه ديونه شد عوض تشکر که از آتيش
گرفتنش جلوگيری کرده بودم ما رو گرفت زير بار کتک منم يه دو سه تا خوردم از کوپه زدم بيرون
همين که رسيديم مشهد يه بليت برگشت برام گرفتو برگردوندم