ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد
که حجاب از حرم راز معما برخاست
سعديا تا کي ازين نامه سيه کردن؟ بس
که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست
سعدی
Printable View
ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد
که حجاب از حرم راز معما برخاست
سعديا تا کي ازين نامه سيه کردن؟ بس
که قلم را به سر از دست تو سودا برخاست
سعدی
تا به ناخواست دهی کاهش ما
هیچ سودی ندهد خواهش ما
گر به ما خواهش تو راست شود
مو به مو بر تن ما خواست شود
جامی
دل من تاب و سينه تنگي يافت
جانم از غصه بار سنگي يافت
رخت خود در خرابهاي بردم
زان دل افسردگان بيفسردم
اوحدی مراغه ای
مغکده دید که من رد شدهی کعبه شدم
کرد لابه که ز من مگذر و مگذار مرا
سوخته بید منم زنگ زدای می خام
ساقی میکده به داند مقدار مرا
خاقانی
امشب از شبهاي تنهايي است رحمي کن بيا
تا بخوانم بر تو امشب دفتر سوداي من
همچو ناي انبان در اين شب من از آن خالي شدم
تا خوش و صافي برآيد نالهها و واي من
مولانا
نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت
انگیخته برصفحهی کن صورت اشیا
سجاده نشینان نه ایوان فلک را
حکم تو فروزنده قنادیل زوایا
خواجوی کرمانی
آه و فرياد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروي من منزل کرد
نزدي شاه رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازي ايام مرا غافل کرد
حافظ
دیده را دریا نمودن، مردمک را غوصگر
اشک را مانند مروارید غلطان داشتن
از تکلف دور گشتن، ساده و خوش زیستن
ملک دهقانی خریدن، کار دهقان داشتن
پروین اعتصامی
نيش و نوش جهان که پيش و پسست
دردم و در دم يکي مگسست
نبود در حجاب ظلمت و نور
مهره خر ز مهر عيسي دور
نظامی گنجوی
رندلر بزمینه سر مست سبو تک گیریبن
ذؤوق باغینا گیریب جام گؤلؤنؤ دریبن
مئیه دئرلرسه بها،عقل متاعین وئریبن
مست و مدهوش و خراباتی و بی باک اولالیم
مولانا فضولی