افتتاحيه صفحه صدم :biggrin: :thumbsup:
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
=====================
(اينم يه بيت با حرف "ر" )
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم
Printable View
افتتاحيه صفحه صدم :biggrin: :thumbsup:
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
=====================
(اينم يه بيت با حرف "ر" )
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم
دونه دونه دونه دونه دونه پر كنيم از شادي همه خونه ها رو
دونه دونه دونه دونه دونه پاك كنيم اشك هاي روي گونه ها رو
(چيز ديگه اي به ذهنم نرسيد)
با "رو" ادامه ميدم !!!نقل قول:
دونه دونه دونه دونه دونه پر كنيم از شادي همه خونه ها رو
دونه دونه دونه دونه دونه پاك كنيم اشك هاي روي گونه ها رو
رو تو كم كن بي حيا
ديگه سراغ من نيا
انگشت نماي شهر شدي
بي آبروي رو سياه
همه گويند طاهر کس نداره
خدا يار منه چه حاجت کس
سلام من به تو يار قديمي
منم همون هوادار قديمي
يه شبي از اين شبا به كوچه تون سر مس زنم
مي گذرم از همه چي به سيم آخر مي زنم
تا كه دل آروم بشه دور و بر خونه ي تو
مي شينم تا برسي خيال نكن در مي زنم
مي دوني كه بهتر از تو مي شناسه كوچه منو؟
همه پيچكاا ديوارا و اون درخت مو
همه شون خوب مي دونن من واسه چي اون جا ميام
مي دونن ميام مي شينم سر راه براي تو
طرف خونه ي تو يه شب مي خوام پر بزنم
دل به دريا بزنم به سيم آخر مي زنم
يا دوباره مي گي نه يا كه قبولم مي كني
هر چي هست مي خوام يه شب به كوچه تون سر بزنم.
با سلام
مشقم کن
وقتی که عشق را زیبا بنویسی
فرقی نمی کند که قلم
از ساقه های نیلوفر باشد یا از پر کبوتر ...
-------------------
خدایا
تو خود خوب می دانی که،
بنده شرمسار توام و جز تو کسی را ندارم....
می دانی که شنونده ی همه ی حرفهای دلم توئی و بس!
می دانی که جز تو کسی را به یاری نطلبیده ام و یاریگری جز تو نخواهم.....
می دانی که سست ایمانم و مردد!
می دانی که عاشقم و بی قرار......
می دانی که خودم را به تو سپرده ام.......
می دانی که دوستت دارم.....
نمی گویم دستم را بگیر،
چون گرفته ای
می گویم؛
رهایم نکن.
به نقل از وبلاگ del-neveshteh.blogfa
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان جس شاعرانه ام
زخم خورده است
...
تا خاک مرا به قالب آميختهاند / بس فتنه که از خاک برانگيختهاند
دلم از دل خستگی ها خسته ست
دلم از دلمردگی ها مانده ست
دستانم چقدر سرد و لرزان
پی تکیه گاهی گرم می گردد
و نگاهم چه بی صبرانه
بازگشتت را منتظر است
...