چه قدر دلمان می خواست قهرمان باشیم . او هم خیلی دلش می خواست قهرمان باشد اما بعد از شنیدن حرف های خورخه مائورا متوجه شد که قهرمان بازی پروژه نیست که بتوان با خواستن به آن رسید بلکه پاسخ به شرایطی پیش بینی نشده اما قابل تصور است .
لائورادیاس
Printable View
چه قدر دلمان می خواست قهرمان باشیم . او هم خیلی دلش می خواست قهرمان باشد اما بعد از شنیدن حرف های خورخه مائورا متوجه شد که قهرمان بازی پروژه نیست که بتوان با خواستن به آن رسید بلکه پاسخ به شرایطی پیش بینی نشده اما قابل تصور است .
لائورادیاس
چیزهایی هست که از دست رفتنشان را هیچ چیزی در دنیا نمی تواند جبران کند .
لیدی ال
عشق های بزرگ و حقیقی در این دنیا اندکند و آدم حق ندارد بگذارد بدون هیچ گونه اثری نابود شوند .
لیدی ال
تنها به این امید به صورت مردها نگاه کرده ام تا شاید یک وقتی یک ذره شباهت با او را ببینم ، اما افسوس که امکان پذیر نبود .
لیدی ال
بعد از همان نگاه اول فهمیدم که هرگز مرد دیگری در زندگی من نخواهد بود و اینکه هیچ چیز به جز او هرگز نه برایم مهم است نه وجود دارد .
لیدی ال
درست به همان اندازه که از تنها ماندن بیزار بود تنهایی را دوست داشت .
لیدی ال
نمی دانی چه روزهایی را بی تو گذرانده ام . به خاطر این روزها از تو بدم می آید . می توانستیم با هم خوشبخت باشیم .
لیدی ال
جان گفت:" من ناراحتی ها را دوست دارم"
بازرس گفت: " ما دوست نداریم ، ما ترجیح می دهیم که کارها را با راحتی انجام دهیم"
"اما من راحتی را نمی خواهم . خدا را می خواهم ، شعر را می خواهم، خطر واقعی را می خواهم ، آزادی را می خواهم ، خوبی را می خواهم، گناه را می خواهم."
مصطفی موند گفت"در واقع شما دارید ادعای حق بدبخت بودن را می کنید."
جان لجوجانه گفت:" خب ، باشد و من ادعای حق بدبخت بودن را می کنم"
"صرفنظر از حق پیر و زشت و عنین شدن ، حق سیفلیس و سرطان گرفتن، حق کمبود قوت لایموت ، حق نکبت زدگی، حق زندگی کردن در بیم فردا، حق حصبه گرفتن، حق عذاب کشیدن از درد های نگفتنی جورواجور"
سکوتی طولانی از پس آن امد و عاقبت جان گفت" من تمام این حق ها را ادعا می کنم"
مصطفی موند شانه بالا انداخت و گفت:مبارکت باشد!
از کتاب بسیار بسیار زیبای " دنیای قشنگ نو " نوشته آلدوس هاکسلی
"جان مثل اینکه حالت خرابه."
برنارد پرسید:" چیز نابابی خوردی؟"
جان سر به نشانه تصدیق تکان داد." تمدن خوردم."
تمدن مسمومم کرد، آلوده شدم...
دنیای قشنگ نو
برای اینکه خودتان را از بین ببرید، باید یک روح پیچیده و اسرارآمیز داشته باشید. هرچه سطحی تر باشید بیشتر در امان هستید.
عروس بیوه - جویس کرول اتس