.
به شادی،
تو را دارم؛
به اندوه،
جهان را ..
سیروس نوذری
.
.
Printable View
.
به شادی،
تو را دارم؛
به اندوه،
جهان را ..
سیروس نوذری
.
.
سپید پیراهن؛
قرار بود قونیه به شکل تو باشد،
که این انارِ ناگهان، بر سینه ات روئید!
هبوطِ کدام ستاره؛
کوچاند هزار سارِ مدام را،
بر آسمان چشمان تو!
کی، کجای شب بی آواز مانده بود
که درخت حیاط ما
رقصید با ردای بلند آتش!
قرار بود قونیه به فکر تو باشد،
که این گربه عثمانی
بر آشفت سماعِ کبوتران را
بر بام خانه ما!
در تمام شب!
کسی نمی داند
گوشه اتاقم ساحل دریاست،
دریایی که سیر می نوشد
از شورِ سرانگشتان تو.
قرار بود قونیه به ذکر تو باشد،
تا بگذرم از گلهای دروغ روسری ات،
و جادو شوم در جنگلی تاریک!
گویی؛
این تلفنِ مواج
در شرفِ شمس است
که قرار ملاقات مرا
با چشمان اندوهگین تو تنظیم می کند.
راد قنبری
سید مهدی موسوی
غزل پست مدرن
■
به خواب رفتمت از بسته های خالی قرص
به دوست داشتنم بین ِ دوستش داری!
به خواب رفتمت از گریـــــه های تکراری
تماس های کسی ناشناس از خطّ ِ ...
بــــه استخوان ِ سرم زیر حرکت ِ مته
که می شود به رگ و پوست، از تو تیغ کشید
که می شود بـــه تو چسبید و بعد جیغ کشید
که می شود وسط ِ وان، دچار فلسفه شد
که زیر آب فرو رفت... واقـــعا خفـــــــه شد!
که مثل من، ته ِ آهنگ ِ «راک» گریه کنی!
جلوی پاش بیفتی به خاک... گریه کنــی
که می شود چمدانت شد و مسافر شد
میان دست تو سیگار بـــود و شاعر شد
که می شود وسط سینه ات مواد کشید
کــــه بعد، زیر پتو رفت و بعد داد کشید...
به چشم های من ِ بی قرار تکیه زد و
به این توهّــــم دیوانـــــه وار تکیه زد و
که دیر باشم و از چشم هات زود شود
که مته بر وسط ِ مغز من، عمود شود!
که هی کشیده شوم، در کشاکشت بکشم
کــــــه هرچه بود و نخواهد نبود، دود شود...
قرار بود همین شب قرارمان باشد
که روز خوب تو در انتظارمان باشد
قرار شد که از این مستطیل در بروی
قرار شد بــــــه سفرهای دورتر بروی
قرار شد دل من، مُهر ِ روی نامه شود
که در توهّــــــم این دودها ادامه شود
که نیست باشم و از آرزوت هست شوم
عرق بریزم و از تــــو نخورده مست شوم
که به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ
که به سلامتی گوسفند قبل از مرگ
که به سلامتی جام بعدی و گیجی
که به سلامتی مرگ های تدریجی
که به سلامتی خواب های نیمه تمام
که بـه سلامتی من... که واقعا تنهام!
که به سلامتی سال هـــــای دربدری
که به سلامتی تو که راهی ِ سفری...
صدای گریه ی من پشت سال ها غم بود
صدای مته می آمد کـــــه تـوی مغــزم بود
صدای عطر تو که توی خانه ات هستی
صدای گریـــــه ی من در میان بدمستی
صدای گریـــه ی من توی خنده ی سلاخ!
صدای پرت شدن از سه شنبه ی سوراخ
صدای جر خوردن روی خاطراتی که...
ادامه دادن ِ قلبـم بـه ارتباطـــی که...
به ارتباط تو با یک خدای تک نفره
بــــه دستگیری تو با مواد منفجره
به ارتباط تو با سوسک های در تختم
که حس کنی چقدَر مثل قبل بدبختم
کــــه ترس دارم از ایـــن جنّ داخل کمـدم
جنون گرفته ام و مشت می زنم به خودم
دلم گرفته و می خواهمت چه کار کنم؟!
که از خودم که تویی تا کجا فرار کنـــم؟!
غریبگـــــــــی ِ تنـــــــم در اتاق خوابـــــــی کــــــه...
به نیمه شب، «اس ام اس»های بی جوابی که...
به عشق توی توهّم... به دود و شک که تویی
به یک ترانـــــه ی غمگین ِ مشترک کـــه تویی
به حسّ تیره ی پشتت به لغزش ِ ناخن
به فال هــای بد و خوب پشت یک تلفن
فرار می کنم از تـو بـه تــو به درد شدن
به گریه های نکرده، به حسّ مرد شدن
فرار می کنم از این سه شنبه ی مسموم
فــــــرار می کنـــم از یک جواب نامعـلـــــوم
سوال کردن ِ من از دلیل هایـــی که...
فرار می کنم از مستطیل هایی که...
فرار کردن ِ از این چـهـــاردیــــــــــواری
به یک جهان غم انگیزتر، به بیداری...
■
دو چشم باز به یک سقف ِ خالی از همه چیز
فقط نگاه کن و هیــــچ چــــــــی نپرس عزیـــز!
به خواب رفتنم از حسرت ِ هماغوشی ست
کـــه بهترین هدیه، واقعا فراموشـــــی ست..
میم
اين دستهای توست
که در شرايط مساوی سه چيز است
اول پرندهای که نمیخواند
دوم پرندهای که نمیخواند
فکرکنم اسم کوچکی را
از پردههای گيج نمیفهمم.
اما اين تويی ميم!
که دست های موريانه را
به آغوش کشيده ای
و کوچکی آنقدر که شلوارهای مخدر
نجاتت نمیدهند.
راه رفتن تو تا مقام ابرها
به انضمامِ
شمردن پلههای تا ملکوت
چطور بگويم نظم اين شريطه را
به هم ريخته!
حالا که مجاب شدی
دنبال سطرهای درخشان نباش
فقط سر به هوا
به دستهايت نگاه کن
قول میدهم روزی شش بار
از تکليف تو روشن باشم
که اين روزها شديدا
"به نام گذاری بادها مشغولم"
و اين پرنده عجيب
حواسم را پرت می کند
که اولا!
محسن بوالحسنی
یکی چسب آکواریوم بریزد بین پلکهام
اینجور که
قطره
قطره
ماهی مشکی می میرد
یکی پتروس را خبر کند
انگشت کند توی چشمم
نبینم جه می کنی با خاطره ها
رویاها.
مجید کوهکن
روزی تو پیدا میشوی،وقتی که شاعر میشوم...
من درخیابانهای گیج،روزی مسافر میشوم...
حس میکنم درچشم تو هرشب دلم گم میشود...
امادوباره عاشقی را بنده منکر میشوم...!
در کوچه های چشم تو من عشق را گم میکنم...
دنبال عشقم میروم،مرغ مهاجر میشوم...
حوای مصرع های من دارد هوای آدمت...
با گندم موهای تو،من باز کافر میشوم...!
در طرح لبهای تو من،یک شعر خاموشم ولی..
من عاشق چشمان تو در بیت آخر میشوم...
این خط و این هم یک نشان،وقتی تو پیدامیشوی...
من بهترین گوینده ی شعر معاصر میشوم...!
فائزه محمودی
.
چــہ خــوش اســت حــالِ مرغــی که قفــس ندیــده باشــد
چــہ نکوتــر آنکـــہ مرغــی ز قفــس پریـده باشـد
پـــر و بـــال ما بریــدنـد و درِ قفـــس گشــودنـد
چــہ رهــا چــہ بستـــہ مرغــی کــه پَــرش بریــده باشــد
مــטּ از آن یکـی گـزیــدم که بجُـــز یکـی ندیــدم
کــہ میــاטּ جمــلـہ خوبــاטּ بــہ صفــت گزیــده باشــد
عجــب از حبیـــبم آیــد که ملــول مـی نمایــد
نکنــد کـــہ از رقیبــاטּ سـخنــی شـنیــده باشــد
اگر از کســی رسیــده اسـت بـــہ مــا بــدی بمـانــد
بـــہ کســی مبـاد از مــا کـــہ بــدی رسـیــده باشــد
"
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
صادق سرمد
شکوه آرزو را
بازگو کن
ندار از هیچ کس باکی ،هراسی
به هر چیزی نمیخواهی
بگو نه
اگر راه رهایی زیر سنگ است
تمام کوه ها را زیرو رو کن
وگر بشکست جام آرزویت
تلاطمهای دریا را
سبو کن
ژاله اصفهانی
با تشکر مهران...
عشق شیری است قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما...
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ی ما
کوه ما سینه ی ما ، ناخن ما تیشه ی ما
شور شیرین ز بس آراست ره جلوه گری
همه فرهاد تراود ز رگ و ریشه ی ما
بهر یک جرعه ی می منّت ساقی نکشیم
اشک ما باده ی ما ، دیده ی ما شیشه ی ما
عشق شیری است قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما...
ادیب نیشابوری
با تشکر مهران...
نوشتم که از بغض خالی بشم
که خون دلم٬ توی خودکار بود
درو باز کردم به تنهاییام
که پشتِ درِ خونه دیوار بود!
سید مهدی موسوی
كاش خودم را جايي جا بگذارم
و برگردم ببينم كه
نيستم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ناهيد سلطاني
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وابستهام کن
گاهی حتی نبودنت هم غنیمت میشود
همیشه گفته ام
دلتنگی
سگش شرف دارد
به دلگیری غروبهای جمعه
نیکی فیروزکوهی
آینهی توام
میآیی و برابرم زیبا میشوی
اما مرا نمیبینی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
احمد زاهدی لنگرودی
غزلـــی ســـاختم از وزن النگــــــــوهـــايت
به پريشــان شدن قسـمتـــی از موهـــايت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
غزلـــی ســـاختم از وزن النگــــــــوهـــايت *** به پريشان شدن قسـمتی از موهــايت
غــــزلی ســــاختم از شيوه شــهرآشوبيت *** برگرفتـــــه شده از قصــــــه ابـروهايت
حــــس خـــوب غــزلم را به چه تشبيه كنم؟ *** جز بـــه احسـاس بغـل كردن بـازوهايت
آنقــــــدر واژه بـرای غــــــــزلم داد بـه مــن *** كوچه بـــــاغی كه مرا برد به گردوهايت
بی تو آرامــــش اين شعر به هم مـــي ريزد *** ای بــه قــربان سكــــوت سر زانوهايت
موج دريــــــــای تنت وقت سرآسيمه شدن *** دلبـــری می كند از جمله جــاشوهايت
كودكی هستم و در حسرت چشم عسليت * ** می رود دست لبــم تا لب كنــ ـدوهايت
اينكه آبادی مــا آب و هـوايش عـــــــاليست *** ماجراييست كه افتاده به شـب بوهايت
سينه ات دشت پر احســاس و چراگاه قـرق *** اينقـدر ظلم نكن در حـــق آهــــوهايت
(ابوالقاسم خورشیدی)
با تشکر مهران...
مرا چه به تو؟
دریا هیچ وقت به رودخانه نریخته است!
همان بهتر
به زانوهای مادرم فکر کنم
و آلزایمر مادربزرگ
ــ که تنها کلمه ی مدرن خانه ی قدیمی ماست ــ
و اینکه
ماهی را
هر وقت از آب بگیری
دریایی را در ماتم غرق کرده ای.
.
.
«داود ســـوران»
سال ۹۲
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو مدّعی بودی درون را نیز می بینی
احساس را در هرکس و هرچیز می بینی!
شاید همان بودی که بایستی کنارم بود
اما دلِ دیوانه ات را ریز می بینی!
گفتم که ویران می کنم طهرانِ غمگین را
تا پایتخت تو شود تبریز، می بینی
با چنگ و دندان پای چشمان تو جنگیدم
افسوس! این سرباز را چنگیز می بینی
هر روز کندی از بهار زندگی برگی
تقویم عمرم پُر شد از پاییز، می بینی؟
در بازی ات نقش مترسک را به من دادی
افتاده ام در گوشه ی جالیز، می بینی؟
رفتی و بعد از رفتنِ تو تازه فهمیدم
هر دل که دستت بود دستاویز می بینی!
کاری ندارم؛ هرچه می خواهی بکن، امــّا-
روی سگم را روز رستاخیز می بینی ...
اميد صباغ نو
نقشه ي گنج من است
آدرس خانه ات
از آن گنج ها
که تا آخر فيلم
دست نخورده مي ماند
"ساره دستاران- دلفين ها در خواب هايم شنا مي کنند"
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] به تـــو فکــر هـم نکنـــم
از تــوسـت هر چــہ مـے نـویســــم
در ناخــودآگــاهـــم نشـستـــہ ای
که ناخـــودآگــاه مـے نویسمـــت__________
"سيدمحمــد مركبیــان"
فرض کن
در آغوشت می مُردم
و مرا همانجا دفن می کردی
چه دلپذیر اگر
فشارِ قبر را بیشتر کنی !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شده هرگز دلت مالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
برایت اتفاق افتاده در یک کافهی ابری
تهِ فنجانِ تو فالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کردهای با سایهی دیوار وقتی که
دلت جویایِ احوال کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خواهی کرد اگر هربار گوشی را که برداری
نصیبت بوقِ اشغالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
حواسِ آسمانت پرتِ روی شیشههای مه
سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد که دیگر نیست
شبِ سرد زمستانی تو هم لرزیدهای هرچند
به دورِ گردنت شالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
تصور کن برای عیدهای رفته دلتنگی
به دستت کارتِ پستالِ کسی باشد که دیگر نیست
شبیهِ ماهیِ قرمز به روی آب میمانی
که سینات هفتمین سالِ کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشهاش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمالِ کسی باشد که دیگر نیست
چه مشکل میشود عشقی که حافظ در هوای آن
الا یا ایها احالِ کسی باشد که دیگر نیست
رسیدن سهمِ سیبِ آرزوهایت نخواهد شد
اگر خشبختیات کالِ کسی باشد که دیگر نیست
- شهراد میدری
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خواستیم رویا ببافیم
سوزن ها را غلاف کردند
و برای ما یاد دادند نخ ها را گره بزنیم
روزی هم که خواستیم گره ای باز کنیم
قیچی !
اختراع شد...
وحید رحمتی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من نشستم بروي
مِي بخري
برگردي
ترسم اين است
مسلمان شده باشي جايي
مهدي فرجي
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتم؟
نه نگفتم
اگر گفته بودم می ماندی!!!
رضا یاراحمدی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما چشم به فردای جهان دوخته ایم
از بی پدری حکایت آموخته ایم
گفتند که نسل قبل ما سوخته استپس ما همگی نسل پدر سوخته ایم
عباس صادقي زريني
قطارها فقط مسافر جابجا نمي کنند
دل هايي را با خود مي برند و
مي آورند
چشم هايي را به انتظار مي گذارند و
از انتظار در مي آورند
گاهي هم از ريل خارج مي شوند
و همه چيز را با خود مي برند
"ساره دستاران"
مانند برگبر تن پاييز،ديدنیمانند صبحبر لب خورشيدخواندنیمثل بهارخاطرهای باش ماندنی...شاعر: مريم رزاقی
باز شلوار من شده كوتاهآستينم نيزشدهام لوبيای سحرآميز
پيراهن تنگدل
دلتنگ
كفشهايم چهقدر كوچك شد
كاش میشد دوباره كودك شد...
شعر از مريم رزاقی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اشکاتو کی میشمره وقتیکه دستای من از گونه هات دوره
رفتن همیشه اختیاری نیست آدم یه جاهایی رو مجبوره
فکر کن همیشه مال من باشی دنیا مگه زیباتر از این هم میشه؟
تو خیلی چیزا رو نمی فهمی من خیلی حرفا رو سرم میشه
امروز اگه از من جدا باشی دلواپس فردای تو نیستم
دنیا شبیه روزگارم نیست من مرد رویاهای تو نیستم
میرم با اینکه عاشقت هستم با اینکه چشمای تری دارم
ای کاش بفهمی که برای تو آروزهای بهتری دارم
خندت تو خونم جا نمیگیره سهم تو خورشیدِ نه خاموشی
من عاشقانه میگذرم از تو گاهی چه دلچسبه فراموشی
باور کن این روزا به غیر از من چیزی تو رویاهات اضافی نیست
باید با قرصام مهربون تر بشم بعد از تو روزی دو تا کافی نیست
ما قول دادیم مال هم باشیم ما قول دادیم اینو میدونم
با گریه میگیم مرده و قولش نامردم و قولم رو میشکونم
مثل فرشته ها شدی امشب تو این لباس روشن توری
با گریه گم میشم تو مهمون ها دیدی یه جاهایی رو مجبوری
خندت تو خونم جا نمیگیره سهم تو خورشیدِ نه خاموشی
من عاشقانه میگذرم از تو گاهی چه دلچسبه فراموشی
باور کن این روزا به غیر از من چیزی تو رویاهات اضافه نیست
باید با قرصام مهربون تر بشم بعد از تو روزی دو تا کافی نیست
اشکاتو کی میشمره وقتیکه دستای من از گونه هات دوره
رفتن همیشه اختیاری نیست آدم یه جاهایی رو مجبوره
فکر کن همیشه مال من باشی دنیا مگه زیباتر از این هم میشه؟
تو خیلی چیزا رو نمی فهمی من خیلی حرفا رو سرم میشه
مهدی ایوبی
حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی
با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری
در بند این خیال نمانی که نیستی
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
غلامرضا طریقی
تاریخ را کنار بگذار،
جغرافیا مهم تر است.
تو کجایی؟
صادق عبدالهی
درخت ها دیوانه انددر سوز پاییز برهنه،
و در گرمای تابستان....!
تو هم اگر در مغز زمین ریشه می کردی
با آن همه خاطره
با آن همه ...
غلی اسدالهی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو كه در كوچه راه افتادي
همه جا غير كربلا بودي
با توام آي حضرت باران
ظهر روز دهم كجا بودي؟
حسين زحمت كش
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]علیرضا بدیع
تو ماهی و من ماهی این برکهی کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی !
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجرهی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هربار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی !
ای باد سبکسار ! مرا بگذر و بگذار
هشدار ! که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگیست چه باشی ... چه نباشی
اسم رمز؟
آب
مثل يك سوال بیجواب
آمد و گريخت!
با شتاب
ثبت شد
نام او
مثل خط خط خطی رود
روی يك جلد كتاب!
رودابه حمزهای
اعداد پيچيدهاند
غمهای مادر
و دستمزد پدر
سخت است
پاسخ اين معادله دو مجهولی...
نوشين صرافها
از وقتی كه رفتهای
چشمهايم
خانه تار عنكبوتها شده
تار تار تار...
كيانا ابطحی
Photo by Maryam Zahirimehr
روزگار دست پاييز باشد برگها را میريزد
درختها را برهنه میكند
و بر من و تو با صدای گرفته و خشخش كنان میخندد.
بيا خود كاج باشيم
و فصل خزان پاييز را رقم بزنيم.
شاعر سيد محمد امينی
همه وقت باریده ای
اما بر سرزمین دیگری
بی انصاف !
من اگر سنگ هم بودم
به لطافت کمی باران
احتیاج داشتم .
ستاره چگينيان
از کتاب "ماهی ها گناهکارند "
همه ی من
تویی
یاد باشد.....
حالا که می خواهی
بروی
با تمامِ وجودت
برو...
مهتاب چگینیان
مثل «داش آکل» کـــه برق چشم یک دختر به بادش داده باشد
مثل یک «فرمان» که نارو خوردن از «قیصر» به بادش داده باشد ـ
ـ بغض دارم؛ بغض، چون مردی که بی رحمانه ترکش کرده باشی
بدتر از آن، مثل فــرزندی کــــه یک مـــادر بــــــه بادش داده باشد
بغض دارم؛ بغض از تصویر دنیایی کـــه بی تو جای من نیست
بغض دارم؛ مثل یک «باور» که یک «یاور» به بادش داده باشد
مثل «دارا» یی کــه «اسکندر» ذلیلش کرده باشد درد دارد
پشت سالاری که دست غدر همسنگر به بادش داده باشد
حال من؟؟؟: حالِِ غرورِ شاعرِ فحلی که شاگردِ عزیزش
با سرآمد خواندنِ یک شاعــــرِ دیگر بـه بادش داده باشد
شانه ام هم وزنِ نامِ خانه ام ویران و رنج آجین و زخمی است
مثل یک کشور کــــه ظلم حاکمی خودسر به بادش داده باشد
شرمگاه مُرده برمی خیزد؛ امّــــا برنخواهد خاست هرگـــز
پشتِ گرمی که خیانت دیدن از همسر به بادش داده باشد
حسِّ مافوقِ به سربازان خیانت کرده حسّ دردناکی است
مثل ایمانـــی کــه کفرِ شخصِ پیغمبر به بادش داده باشد
بغض دارم؛ بغض، هم سنگِ «برادرخوانده» یِ خودخوانده ای که
نارفیقی ، تحتِ نامِ نامــیِ «خواهــــر» بــــه بـــادش داده باشد
شکّ ندارم که تـو برمی گردی؛ امّا بر نخواهد گشت دیگر
حرمتِ شعری که مدحِ یک ستم پرور به بادش داده باشد
شانه یعنی مار؟؟ ...یا نه! مار یعنی شانه؟؟... تعبیر دقیقش ؟؟؟
- شانه، یعنـــی هرچه یک هم گریه با خنجر به بادش داده باشد
علی اکبر یاغی تبار