ادعا نمیکنم کسانی را که دوستشان دارم همیشه به یادشان هستم !!
اما ادعا میکنم زمانی که به یادشان نیستم نیز دوستشان دارم !
علی شریعتی
Printable View
ادعا نمیکنم کسانی را که دوستشان دارم همیشه به یادشان هستم !!
اما ادعا میکنم زمانی که به یادشان نیستم نیز دوستشان دارم !
علی شریعتی
:11:یادمه یه روز یکی از جملات شریعتی رو برای یکی از دوستام فرستادم انقدر در برابرش جبهه گرفت که از کارم پشیمون شدم.(من رقص دختران هندی را به نماز پدر ومادرم ترجیح میدهم زیرا ان از سر عشق است ودیگری عادت)به نظر شما وقت این نرسیده که دیدمان را نسبت به انچه در برابر ماست عمیق تر کنیم/نقل قول:
مشکل اینه که یک عده هم از خدا بت ساختن! به نظر اینم جالب نیست!نقل قول:
(امیدوارم عمق مطلبو درک کنید)
واقعا جمله پر معنا و ديوانه كننده اي هستش............. .نقل قول:
من رقص دختران هندی را به نماز پدر ومادرم ترجیح میدهم زیرا ان از سر عشق است ودیگری عادت
هر چند سراپا گله هستي اي عشق
خاموشي و بي حوصله هستي اي عشق
دل در تو بنا نهاده ايم اما تو
روي گسل زلزله هستي اي عشق
بسوزم ... دكتر علي شريعتي
چه امید بندم در این زندگانی
که در ناامیدی سرآمد جوانی
سرآمد جوانی و مارا نیامد
پیام وفایی ازاین زندگانی
بنالم زمحنت همه روزتا شام
بگریم زحسرت همه شام تاروز
توگویی سپندم براین آتش طور
بسوزم ازاین آتش آرزوسوز
بود کاندرین جمع ناآشنا
پیامی رساند مرا آشنایی ؟
شنیدم سخن ها زمهرو وفا لیک
ندیدم نشانی زمهر و وفایی
چو کس بازبان دلم آشنا نیست
چه بهترکه از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرانیست همدرد بهتر
که ازیاد یاران فراموش باشم
ندانم درآن چشم عابد فریبش
کمین کرده آن دشمن دل سیه کیست ؟
ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش
چنین دل شکاف و جگر سوز ازچیست ؟
ندانم در آن زلفکان پریشان
دل بیقرار که آرام گیرد ؟
ندانم که از بخت بد آخر کار
لبان که از آن لبان کام گیرد ؟
---------- Post added at 02:07 PM ---------- Previous post was at 02:07 PM ----------
دلنوازترین قطعه نثر دکتر علي شريعتي كه با روح و فكرتون بازي مي كنه خدايا
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولیکن سخت مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش
او یکریز و پی در پی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
---------- Post added at 02:08 PM ---------- Previous post was at 02:07 PM ----------
دكتر علي شريعتي ... بالاله که گفت ...
از دیده به جای اشک خون می آید
دل خون شده از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ چنون می آید
می رفت و دو چشم انتظارم بر راه
کان عمر که رفته باز چون می آید ؟
بالاله که گفت حال ما را که چنین
دل سوخته و غرقه به خون می آید
کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع
کز صحبت تو بی جنون می آید
---------- Post added at 02:08 PM ---------- Previous post was at 02:08 PM ----------
نزدیک تر به خدا
من باید فرود آیمو هر لحظه نزدیک تر به خدا
نباید بنشینم
سال هاست ازآن لحظه که پربر اندامم رویید
واز آشیان از بام خانه پرواز کردم
همچنان می پرم . هرگز ننشسته ام
ودیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها
وبامهای کوتاه خانه ها بر نگرداندم
چشم به زمین ندوختم
پروازی رو به آسمان
در راه افلاک
و هر لحظه دورتر و بالاتر ا ز زمین
آتش مقدس شک را
آن چنان در من بیفروز
تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر
لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی
شسته از هر غبار طلوع کند
---------- Post added at 02:09 PM ---------- Previous post was at 02:08 PM ----------
احمق نیستم
پر بودم و سیر بودم و سیراب
ولذتم تنها اینکه ...
آری کارم سخت است و دردم سخت تر
و از هرچه شیرینی و شادی و بازی است محروم
اما ...
این بس که میفهمم !
خوب است .... خوب
احمق نیستم .
نه مرد بازگشتم !
اما باز نگشتم
به بیراهه هم نرفتم
که من نه مرد بازگشتم !
استوار ماندن و به هر بادی به باد نرفتن
دین من است .
دینی که پیروانش بسیار کم اند .
مردم همه زادگان روزند و پاسداران شب !؟
---------- Post added at 02:11 PM ---------- Previous post was at 02:09 PM ----------
کار بی چرا
عشق تنها کار بی چرای عالم است
چه آفرینش بدان پایان می گیرد .
معشوق من چنان لطیف است
که خود را به (( بودن )) نیالوده است
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد
نه معشوق من بود
سلام ممنونم از این مطالبی که میذارین
دکتر شریعتی یه شعری داره:
خداوندا اگر روزی بشر گردی.....
این شعر رو به طور کامل میخواستم اگه ممکنه:5:
ولی این شعر که از دکتر نیست ... درسته ؟!نقل قول:
سلام ممنونم از این مطالبی که میذارین
دکتر شریعتی یه شعری داره:
خداوندا اگر روزی بشر گردی.....
این شعر رو به طور کامل میخواستم اگه ممکنه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:خداوندا اگر روزي بشر گردی ... زحال ما خبر گردي ... پشيمان مي شوي از قصه خلقت ... از اينکد:http://forum.p30world.com/showpost.php?p=2308346&postcount=158
بودن،از اين بدعت ... خداوندا تو مي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است ...
چه زجري مي کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.
شریعتی
سلام دوستان
:20:
شما دوستانِ عزیز که کتابهایِ مرحومِ دکتر شریعتی رو خوندین ، به نظرِ ایشان هدف از زندگیِ در دنیا چی هست ؟
اگه عینِ متنِ نوشتۀ ایشون رو در این مورد درج کنین ممنون میشم .
:11:
===============================================
سوالی دیگر :
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
==============================
نیتِ ایشان ( هدفشون ) از نوشتن این مطلب چی هست ؟
آیا اینها حرفهایِ مستقیم و روشن هست و احتیاجی به تفسیر نداره و راستی راستی مرحومِ دکتر خدا رو به استیضاح گرفته ؟
با تشکر
:11:
نوشته ی بالا تا اونجایی که من میدونم از آقای شریعتی نیست.
:18::18:نقل قول:
این شعر از دکتر شریعتی نیست. این شعر پر متوا از خانم طاهره نیازمنده که دوستان هم شعر کاملشو لطف کردن و نوشتن
سلامنقل قول:
:20:
بنده نت رو گشتم چیزی در مورد اینکه فرمودین پیدا نکردم اما صدها سایت هست که همگی نوشتن از مرحوم شریعتی هست
عشق در هر رنگی و هر سطحی، با زیبائی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد
چنانچه شوپنهاور میگوید: شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزائید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر روی احساستان
مطالعه کنید ، در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن
عشق، تملک معشوق است، و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
سلامنقل قول:
سلام
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بنده نت رو گشتم چیزی در مورد اینکه فرمودین پیدا نکردم اما صدها سایت هست که همگی نوشتن از مرحوم شریعتی هست
نت رو بی خیال دوست عزیز!
الان این نقل قول ها شده داستان حدیث های جعلی!
این دیگه به شناختتون از "دکتر شریعتی" برمیگرده که امثال این متون رو باور کنید یا نه ...
این رو هم بگم که نویسندگان زیادی هستند که سبک مناجات های آقای شریعتی رو برای خودشون انتخاب میکنند.
و ممکنه تشابه چشم گیری هم داشته باشند.
اما با شناخت درست بهتر میشه قضاوت کرد ...
سلامنقل قول:
این شعری که با رنگ قرمز مزین شده برای شاعر معاصر جناب کارو هست
این وبلاگ از ایشون هست و میتونید خودتون قضاوت کنید
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.قضاوت رو میگذاریم به عهده ی کسانی که میخواهند بیاندیشند.کد:http://karo281.mihanblog.com/
:11:
همواره در این کوهستان خواهد پیچیددکتر علی شریعتیطنین آوای مناگر دیگر نگذاشتند زندگی را ببینم ،گفته ام که نثرهایم را به چاپخانه بدهند تا چاپ کننداما شعرهایم راکه از دستبرد هر چشمی پنهان کرده ام،بردارند و بی آن که بخوانند ،همه را ببرند و در شکافته ی کوه ساکت تنهایی امصومعه ای هست کوچک و زیباو روحانی و مجهول ،به آن جا بسپارند .چه در همین صومعه است که مناز وحشت تنهایی در انبوه دیگران می گریختمو به درون آن پناه می بردم.همین جا بود که شب ها و روزهای سیاه و خفه و دردناک را به نیایش می گذراندمدر برابر سر در آن که به رنگ دعاست ،گرم ترین و پرخلوص ترین سروهاهای عاشقانه ام راخاموش زمزمه می کردم.و نغمه ی مناجات من ،از چشم های پر اسرار مناره ای باریک و بلند آندر آستانه ی هر سحرگاه و در دل هر شامگاهو در بهت غمگین و اندوهبار هر غروبدر آن کوهستان خلوت و ساکت و مغرور تنهایی من می پیچید.و همواره انعکاس طنین آن در این دره ،گرداگرد دیوارهای بلند و سنگی و عظیم کوهستان ، می گردد و می پیچد و می خواند.حتی اگر برای همیشه خاموش شوم،حتی دیگر نگذارند فردا برگردم ،و باز آوای محزون تنهایی سنگین و رنج آلود روح تنهایم رادر زیر رواق بلند و زیبای صومعه ام زمزمه کنم ،آریحتی اگر فردا دیگر نگذاشتند که برگردم ،حتی اگر دیگر نتوانستم آواز بخوانم ،طنین آوای من که از درون صومعه بر می خاست ،
سلام
:20:
دوستِ عزیز eMer@lD
تشکر از مطلبی که نوشتین
:11:
بله در بعضی سایتها نوشته شده که این شعر از برادرِ مرحومِ ویگن هست . اما من نعجبم که اگر واقعاً اینجوره چرا همه جا پیچیده که از مرحوم شریعتی هست ؟؟؟؟؟
جالب اینجاست که همۀ طرفدارانش هم اون رو تایید میکنند اما تا میپرسم که منظورش از این حرفها چه بوده و آیا واقعاً خدا رو به استیضاح کشیده ، اونوقت یکی میاد و میگه این شعر از شریعتی نیست !!!!!!!!
:20:
حالا هم تعداد سایتهایی که این شعر رو به نام شریعتی درج کرده اند دهها برابر سایتهایی هست که به نام کارو درج کردند .
مردم در تشخیصِ اینکه یک شعرِ معاصر از کی هست تا این حد دچار اشتباه میشند اونوقت ما توقع داریم که در موردِ سخنان بزرگانی که صدها سال پیش زندگی میکردند با هم اختلاف پیدا نکنیم !!!!!!!
:41:
=============================================
حالا این شعر از هر که هست اما پیداست که اطلاعاتِ شاعر در موردِ جهانِ اطرافش زیاد نبوده و بعد از دیدنِ دنیا و مشکلاتِ انسان در دنیا به این نتیجه رسیده که خدا مسئول هست و شروع کرده به استیضاح خدا !!!!!
البته اگر اینها کنایه و تشبیه باشه موضوع فرق میکنه که این احتمال بسیار کم است .
گفته میشه که این شعر از دیوان شعر کارو به نام کفرنامه هست . اگر واقعاً اسمش کفرنامه باشه که الحق اسمش با مُسَماست .
:20:
خدا ما رو از تقلیدِ کورکورانه در امان نگه داره .
تا حالا سه تا شاعر پیدا شده برایِ این شعر . نمیدونم منتظرِ چهارمی هم باشیم یا نه ؟؟؟؟
:31:
===============================================
این هم شعرِ کاملش که الحق نامِ کفرنامه برازندشه:
خدايا كفر نمي گويم /پریشانم
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
و شايد هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا اگر با مردم آميزي
شتابان در پي روزي
ز پيشاني عرق ريزي
شب آزرده ودل خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين آسمان را کفر مي گويي نمي گويي؟
خدايا خالقا بس کن جنايت را/ تو ظلمت را
تو خود سلطان تبعيضي
تو خود يک فتنه انگيزي
يکي را همچون من بدبخت
يکي را بي دليل آقا نمي کردي
جهاني را چنين غوغا نمي کردي
دگر فرياد ها در سينه ي تنگم نمي گنجد
دگر آهم نمي گيرد
دگر اين سازها شادم نمي سازد
دگر از فرط مي نوشي
مي هم مستي نمي بخشد
دگر در جام چشمم باده شادي نمي رقصد
نه دست گرم نجوائي به گوشم پنجه مي سايد
نه سنگ سينه ي غم چنگ صدها ناله مي کوبد
اگر فريادهايي از دل ديوانه برخيزد
براي نا مرادي هاي دل باشد
خدايا گنبد صياد يعني چه ؟
فروزان اختران ثابت سيار يعني چه ؟
اگر عدل است اين پس ظلم ناهنجار يعني چه؟
به حدي درد تنهايي دلم را رنج مي دارد
که با آواي دل خواهم کشم فرياد و برگويم
خدايي که فغان آتشينم در دل سرد او بي اثر باشد خدا نيست ؟!
شما اي مولياني که مي گوييد خدا هست و براي او صفتهاي توانا هم روا داريد!
بگوييد تا بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمي بيند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمي گويد؟
چرا او اين چنين کور و کر و لال است؟
و يا شايد دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را
چرا در پرده مي گويم
خدا هرگز نمي باشد
من امشب ناله ني را خدا دانم
من امشب ساغر مي را خدا دانم
خداي من دگر ترياک و گرس و بنگ مي باشد
خداي من شراب خون رنگ مي باشد
خدا هيچ است
خدا پوچ است
خدا جسمي است بي معني
خدا يک لفظ شيرين است
خدا رويايي رنگين است
شب است و ماه ميرقصد
ستاره نقره مي پاشد
و گنجشک از لبان شهوت آلوده ي زنبق بوسه مي گيرد
من اما سرد و خاموشم!
من اما در سکوت خلوتت آهسته مي گريم
اگر حق است زدم زير خدايي!!
عجب بي پرده امشب من سخن گفتم
خداوندا
اگر در نعشه ي افيون از من مست گناهي سر زد ببخشيدم
ولي نه؟!
چرا من روسيه باشم؟
چرا غلاده ي تهمت مرا در گردن آويزد؟
خداوندا
تو در قرآن جاويدت هزاران وعده ها دادي
تو مي گفتي که نامردان بهشتت را نمي بينند
ولي من با دو چشم خويشتن ديدم
که نامردان به از مردان
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا بيا بنگر بهشت کاخ نامردان را
خدايا ! خالقا ! بس کن جنايت را
بس کن تو ظلمت را
تو خود گفتي اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرمايد
تو او را با صليب عصيانت مصلوب خواهي کرد
ولي من با دو چشم خويشتن ديدم پدر با نورسته خويش گرم ميگيرد
برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام ميگيرد
نگاه شهوت انگيز پسر دزدانه بر اندام مادر مي لرزد
قدم ها در بستر فحشا مي لغزد
چه شد...قولت!؟
اگر مردانگي اين است
به نامردي نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستي به قرآنت بيالايم !
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!
آن ها که توانسته اند تقدیر رابشکنند وخود برپیشانی خود بنویسند، درختان بی باک وگستاخی بوده اند که در کویر روئیده اند.
دکترعلی شریعتی
هنگامی که یک انسان بزرگ را می شناسیم که درزندگی پاک وموفق زیسته است،روح اورا درکالبدخویش می دمیم وبااوزندگی می کنیم واین ماراحیاتی دوباره می بخشد.
کتاب "ماواقبال"ص 33
دکترعلی شریعتی
اگه شعر های دکتر شریعتی و کارو رو با این شعر مقایسه کنید متوجه میشیدنقل قول:
پ.ن:شما با دکتر شریعتی چه پدر کشتیگی دارید ؟! حتما می خواید بگید کافر بوده؟:18:
سلام
یکی از دوستان این دو تا کتاب رو میخاستن ،من هم چون داشتم وظیفه خودم دیدم در اختیارشون قرار بدم . میدونم معرفی کتاب جاش این جا نیست ولی پروفایل اون دوست عزیز برای من بسته است ، به هر حال :
مذهب علیه مذهب :
شیعه علوی ، شیعه صفوی :کد:http://sharim2.persiangig.com/document/Mazhab%20Aleyhe%20Mazhab%20%5BDr.%20Shariati%5D.pdf
آن چه پیوسته برجاست تلاطم اندیشه هاست ...کد:http://sharim2.persiangig.com/document/ShieaAlaviSafavi.pdf
اینک بادامنی پراز خوب ترین گوهرهای زمانه
دستی پراز زیباترین زیورهای زمین آمده ام
تاهمه را
هرچه را اندوخته ام
به معبدپاک تو ای الهه مهر
مهراو ه ی قدسی من،وقف کنم.
من ازمعراج آسمانها می آیم.
همه ی طبقات آسمان راگشته ام.
در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن ومهربان تابستان
برجاده ی کهکشان تاخته ام.
صحرای ابدیت رادرنوردیده ام.
بال دربال فرشتگان درفضای پاک ملکوت شناکرده ام.
باخدایان،ایزدان،امشاسپدان
باهمه ی الهه های زیبای آسمان
باهمه ی ارواح جاویدی که درنیروانای روشن وبی وزش آرام یافته اند، آشنابوده ام.
ازهرجا، ازهریک
یادی،یادگاری برایت هدیه آورده ام
ازسیمای هرکدام،زیباترین خط را ربوده ام
ازاندام هریک،نازنین طرحی گرفته ام
ازهرگلی،افقی،دریایی،آسمان ی،چشم اندازی
رنگی دزدیده ام.
وبادست ودامنی پرازخط ها ورنگ ها
وطرح های آن سوی این آسمان زمینی
ازمعراج نیم شبان تنهایی
به دامان مهربان تو
ای دامن حریرمهتاب شبهای زندگی سیاه من
فرودآمده ام.
نشسته ام تاآن ودیعه ها که ازآسمان ها آورده ام
دردامن تو ریزم
ای میهن خوبی ها، ای آیینه مهر
دکترعلی شریعتی
دفترهای سبز
نه، من هرگز نمی نالم.
قرن ها نالیدن بس است.
می خواهم فریادکنم.
اگرنتوانستم سکوت میکنم.
خاموش مردن بهتراز نالیدن است.
کویر
ترجیح میدهم با کفش هایم در خیابان قدم بزنم و به فکر خدا باشم
تا این که در مسجد بنشینم و به فکر کفش هایم باشم
***دکتر علی شریعتی***
«مریم مادر عیسی است»
و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم.
باز درماندم:
خواستم بگویم که:
فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه دختر محمد(ص) است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:
فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
«فاطمه،فاطمه است»
تلاشت واقعا قابل تحسینه واقعا موفق باشی
یکی ازدانشجویان من بالحن گوشه داری میگفت:مذهب تشیعی راکه تواینگونه توجیهش میکنی،واقعایک مذهب مترقی وانقلابی ست یانه به مصلحت آن راتوجیه می کنی؟گفتم:چه مصلحتی؟ آنچه راکه من درمبارزه وفعالیتهای مذهبی ام به دست آورده ام معلوم است که چیست!حیثیت علمی وروشنفکری ام وجوانی ام وآسایشم وخانواده ام وزندگی وکارم وآینده ام راهمه به خاطرایمانم ازدست داده ام ومی بینی درعوض فقط مقداری تهمت وفحش وتوطئه ازاهل ایمان!به دست آورده ام... واگربه کارآنهاکاری نداشتم ،حتی باتمام قدرت علمی وقلمیهم باخداومذهب وریشه اسلام وتشیع هم درمی افتادم بازهم به من کاری نداشتند وامروزهمه کارشکنی ها ازجانب همین هاست که توازدورخیال میکنی ازمن پشتیبانی میکنند!... بنابراین آنچه مرا به مذهب وبه تشیع میکشد،یک حقیقت عقلی وانسانی ست، نه مصلحت اجتماعی وشخصی!...دکترعلی شریعتیمجموعه آثارجلد22،ص 111تا113
خداوندا من با تما م کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری
دکتر شریعتی...
اصل این جمله از حضرت زین العابدین (ع) استنقل قول:
درتهران شایع کرده بودندکه من بااهل بیت موافق نیستم،بعدمن تعجب کردم،چون من تمام عشق وایمانم اهل بیت پیغمبراست وبیشترازهرشیعه افراطی به این خانواده عشق میورزم.... بعدافهمیدم که اینهااهل بیت خودشان رامیگویند که داردصدمه میخورد! وقتی میگویم به جای یک تکیه،یک مدرسه بسازید وبه جای شله زرد،کتاب. خوب اهل بیت ازکجابخورد!! امادرآنجاکه اهل بیتی نباشد میتوان بورس تحصیلی امام حسین به وجودآورد.
دکترعلی شریعتی
مجموعه آثارجلد23ص75
در شگفتم که سلام آغاز هر دیداریست ، ولی در نماز پایان است . شاید این بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است
خدایا:
مراازهمه فضایلی که به کارمردم نیایدمحروم ساز!وبه جهالت وحشی معارف لطیفی مبتلامکن که،درجذبه احساسهای بلند،واوج معراج های ماوراء، برق گرسنگی رادرعمق چشمی،وخط کبودتازیانه رابرپشت مظلومی،نتوانم دید.
دکترعلی شریعتی
نیایش
چگونه خداراسپاس بگزارم که پیش ازآنکه بمیرم،مرده ام؛وهیچ بندی و باری برپا ودوش ندارم ودرخوب مردن، چیزی ندارم که دغدغه ازدست دادنش مرا زبون سازد.
بامخاطبهای آشنا ص41
بیا گناه كنیم جایی كه خدا نباشد..
دکتر علی شریعتی..
دنيا رابد ساخته اند....کسي را که دوست داری، تو را دوست نميدارد...کسي که تو را دوست دارد، تودوستش نمي داري... اما کسي که هم تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد... به رسمو آيين هرگز به هم نمي رسند... و اين رنج است...
(دکتر علي شريعتي)
برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند
اسلام قرآن، جای تقدیرآسمانی راکه درآن انسان هیچ است،به تقدیرانسانی داده است که انسان درآن نقش اساسی دارد.
انسان واسلام {ص 46}
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم
تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
چهره دل
هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم