[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان ان تاج بر سر داشتن
در بهشت ارزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب،بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون افتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماه رویا افرین
ناز بر افلاک و اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز ملک
بال دربال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن
فریدون مشیری
:40:عشــــق و مهــــر و محبـــت مـــــادر:40:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
( مهر مادری...برنده جایزه داوران 14مین جشنواره بین المللی کارتون و انیمیشن سئول - کره 2010 )
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشق
مادر ای غمخوار بی همتای من
اولین و آخرین معنای عشق
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنچنان این کلمه سنگینه که اشک در چشمم حلقه میزنه.
مادرم؛ دلگرم آرزوهای خوبتم ...
مادر ای والاترین رویا ی عشق
مادر ای دلوا پس فردای عشق
مادر ای غمخوار بی همتا ی من
اولین و آخرین معنای عشق
زندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشق
ما در ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگی
تکیه گا ه خستگی ها یم توئی
مادرای تنها نرین ما وای عشق
یا د تو آرام می سا زد مرا
از تو آهنگی گرفته نا ی عشق
صوت لالائی تو اعجا ز کرد
مادر ای " پیغمبر زیبای عشق "
ما ه من پشت و پنا ه من توئی
جا ن من ای گوهر یکتا ی عشق
دوستت دارم تو را دیوانه وار
از تو احیاء شد چنین دنیا ی عشق
ای ا نیس لحظه های بی کسی
در دلم برپا شده غوغای عشق
تشنه آغوش گرم تومنم
من که مجنونم توئی لیلای عشق
مادر!من از كشاكش این عمر رنج زای ـــ
بیمار خسته جان به پناه تو آمده ام
دور از تو هر چه هست، سیاهیست ، نور نیست
من در پناه روی چو ماه تو آمده ام
مادر ! مرا ببخش
فرزند خشمگین و خطا كار خویش را
مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است
با چشم اشكبار ز پیشم چو می روی ـــ
سر تا به پای من ـــ
غرق ملامــــــت است.
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
***
هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
***
او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
***
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.
***این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.
***آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.
***
می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
***باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...
مهر مادر....
[PHP]http://up.--------.com/download.php?file=cexkz579ymsno7babgt.rar[/PHP]
اگه 5 نفر باشین و اگه 4 تا نون خیلی خیلی خوشمزه داشته باشین . . .
تنها کسی که اون نونا واسش مزه ای نداره
" مادره "
.
.
.
[مادر زندگی از تو و با تو وهمراه تو معنا می یابد دوستت دارم
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم!
BROTHER SAID: WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID: WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد!
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID: STUPID RAIN
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک میکرد گفت: باران احمق.
صدای پای آب نثار شبهای خاموش مادرم......:37:
میدونم این شعر تلخه ولی به بزرگی خودتون ببخشید!!
رفتی و تنها ماندم
با غصه و غم ها ماندم
گر که تو را ازردم
مادر حلالم کن
مادر من مادر من تو یاریو یاور من مادر چه مهربونه درد منو می دونه
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوهٔ راهرفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
قطعه جاودان ایرج میرزا
راننده پرسید : چند نفرید ؟
مادر کودک را روی پاهایش نشاند و گفت : یک نفر.......
چه ساده از سرزمين مادران عبور ميكنيم.....
آسایش جان و تن ندارد مادر ، دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش ، ورنه غم خویشتن ندارد مادر.......
مادر روزت مبارک
نشد کاری بکنیم نزنن تو ذوقمون
مادر ای پرنده ی بهشتی روزت مبارک...
با اجازه عزیزان یبار دیگه اینو میزارم بخدا وقتی این شعرو میخونم یه حس دیگیی دارم میفهمم چقد مادر محبت داره........
به متن های صورتی توجه کنید...!
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
***
هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها
***
او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
***
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.
***این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.
***آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.
***
می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.
***باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...
مادر وقتی بهشت خدا زیر پای توست . . .
چه چیزی پیشکشت کنم که لایقت باشد . . . ؟
سلام
روز مادر مبارک
مادر بی تو تنها و غریبم اتاق خلیم بی تو جه سرده
یا علی
تولد فاطمه زهرا مبارک
پای تخته نوشتم......
»"مادر......"«
گویی تخته هم دلتنگ بود.....یا شاید از راز دلم خبر داشت....
ادامه ی جمله را که خواستم بنویسم تخته جیغ زد. گچ را عوض کردم باز هم جیغ زد.
فهمیدم چرا. گچ ها خیس بود.
شاید از اشک چشم های من! شاید از گریه ی دیوار. شاید از دلتنگی ساعت. شاید از نبض خسته ی زمان.
شاید از گلایه ی فاصله و شاید از صبوری مادر......
صبر کردم تا زمان گچ را خشک کند. دوباره نوشتم.
»"مادر آغوش....."«
آغوش را که نوشتم شکست. هم بغض خودم هم گچ!
گریه ام لبریز شد. از چشمانی که خیلی وقت بود طعم شیرین گریه را نچشیده بود!
از روحی که خیلی وقت بود مزه ی آغوش را فراموش کرده بود.....
از نوشتن با گچ منصرف شدم. فکر جدیدی به ذهنم رسید. با اشک مینویسم!
با اشک نوشتم.
»" مادر آغوشت گرمترین....."«
اما باد سردی وزید. به خودم لرزیدم. تازه یادم آمد که بدون عشق اشک آبی بیش نیست!
یادم آمد. عشق مادر! یادم آمد گرمی بوسه ی مادرم بر روی گونه های خیسم.
شبهایی که می ترسیدم. هنوز هم وقتی غمگینم یا میترسم، یاد آغوش گرم مادر آرامم می کند.
یادم آمد لالایی پر مهر مادر.
بهتر شد. حالا اشک هایم گرم و رنگش سرخ شد!
عشق را ضمیمه اش کردم.....
باز نوشتم
»"مادر آغوشت گرم ترین جا ....."«
دستهایم لرزید. یاد دیروز افتادم. دختر بچه ای که بهم گفت: آقا ازم گل میخری؟ تورو خدا. ازم گل بخر. برا مادرت برا پدرت برا هرکی که دوسش داری....
این را که گفت دلم لرزید. پرسیدم قیمتش چند است؟ حیف! کاش نمیپرسیدم. مگر برای مهر و محبت هم قیمت میگذارند؟!
چه بوی خوبی! بوی همان گل های دیروز است. گل های همان دختر بچه ای جایش به جای آغوش مادر آغوش زمین است.
همان دختر بچه ای که شاید حسرت گفتن مادر برایش غذای شب است!
دختر بچه ای که صدای بوق ماشین ها برایش حکم لالایی مادر را دارد. همانی که وزش باد سرد روی تنش نقش نوازش مادر را بازی می کند.
لرزش دستانم نوشته را زیبا تر کرد. با بوی گل های دیروز و حسرت آغوش مادر در دل دختر بچه ی گل فروش!
ادامه دادم.
»" مادر آغوشت گرم ترین جا برای....."«
از خودم پرسیدم. برای که مینویسم؟ مادرم؟ کاش می توانستم خودم به او بگویم...
کاش میتوانستم او را بغل کنم آرام در گوشش بگویم "دوستت دارم"
نه فقط به خاطر اینکه مرا به دنیا آوردی، نه فقط به خاطر اینکه با صبوری مرا بزرگ کردی، نه فقط به خاطر از خود گذشتگی های فراوانت،
به خاطر خودت. به خاطر زیبا ترین مخلوق هستی بودنت. به خاطر جلوه ی عشق بودنت.
به خاطر مادر بودنت...
کم کم عقده ی دلم دارد وا می شود. انگار جمله دارد به آخر میرسد.
تخته هنوز ناله می کند ، گچ ها هنوز خیس و اشکهایم هنوز گرم و سرخ است
عطری عجیب در فضای کلاس پیچیده است. انگار در و دیوار هم با کلمه ی مادر به خروش می افتند!
اشکهایم تمامی ندارد.
شاید بتوانم با آنها، با رنگ سرخ، و بوی یاس، با تمام قلب و حسم، این جمله را هزارها بار بنویسم
"»مادر آغوشت گرم ترین جا برای زیستن...."«
گـــویـــنـــد مـــرا چـــو زاد مــادر / پـسـتـان بـه دهـن گـرفتن آموخت
شــــبــــهـــا بـــر گـــاهـــواره مـــن / بـیـدار نـشـسـت و خـفـتن آموخت
دســتــم بــگــرفـت و پـا بـپـا بـرد / تـــا شــیــوه راه رفــتــن آمــوخــت
یـک حـرف و دو حـرف بـر زبـانـم / الــفــاظ نــهــاد و گــفـتـن آمـوخـت
لـــبـــخـــنــد نــهــاد بــر لــب مــن / بـر غـنـچـه گـل شـکـفـتن آموخت
پـس هـسـتـی مـن ز هـسـتی اوست / تا هستم و هست دارمش دوست
مرا به كعبه چه حاجت؟
طواف ميكنم "مــادرم" را،
كه براي لمـــس دستانش هم، بايد وضـو گرفت ..
با تشکر مهران...
من می رفتـــم
مادرم چه می دانست
زمان حیــله گر است
قول وفا می دهــد
اما خانه اش را
ز آتش می سـازد...
بیچـــاره مــادرم
برای دیدن خنـده هایم
اشـک های شــبانه را
به جـان خریــد...
گوشه ای از غم نامه شهریار در سوگ مادر :
او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.
مادر ! ببین که خستهام ! تنها وُ دل شکستهام
مثلِ زمانِ بچّهگی ، کنارِ تو نشستهاَم
مادر ! نگاهی کن به من ! ساکت نمون ! حرفی بزن
از بیوفاییهام بگو ! از تلخیِ تنها شُدن
مادر ! فشارِ زندهگی ! منو کشید به بَردهگی
دنبالِ رؤیاهای پوچ ، راهی شُدم به سادهگی
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم
مادر ! برام قصّه بگو ! بگو پُل ترانه کو؟
قصّههای قدیمی رُ ، بگو دوباره مو به مو
از من بگو که بیصدام ! نگو که از یادت جُدام
بگو میشینی هر غروب ، منتظرِ صدای پام
نگو کسی به در نزد ! من اومدم که تا اَبَد
عصای دستِ تو بشم ! تو لحظههای خوب و بَد
مادرِ گُل ! بانوی عشق ! خاتونِ موسپیدِ من
هنوز تو فصل بیکسی ، تنها تویی اُمیدِ من
دستای مهربونتو ، تو وقتِ گریه کم دارم
بدون که بیسایهی تو ، تو زندهگی بد میارم
با سلام
از اینکه این تایپک زیبا مجدداً باز شد سپاسگزارم.
ساعت 3 شب بودكه صداي تلفن پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود.
پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك.
پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت . وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود...
روح همه فرشته های مهربان ،مادران عزیز که پیش ما نیستن شاد
مادر من عزیزترین وتنها همدم و رفیق من توی زندگیم بود که متاسفانه چهار ساله که ندارمش و هیچ چیز و هیچکس نتونسته جای خالیشو برام پر کنه . یه ترانه از عهدیه رو خیلی دوست داشت . آهنگ مال فیلم <من هم گریه کردم> هستش و اسم خود ترانه هم همینه . همیشه ازم میخواست این آهنگو واسش بخونم .به یاد عزیزترینم مینویسم : :»
خونین شد بال کبوترا
شب آمد با همه اخترا
چون رفتی از بر من
ای مادر
از غم گریه کردم
در آیینه به خیال تو مینگرم
تو آگاهی که من از همه بیخبرم مگر از دردم
بی تو مادر چه کنم چه کنم چه کنم
به من گفتی که ز داغ تو دم نزنم
من هم گریه کردم
اگر شما 5 نفر باشید و 4 نان شیرین داشته باشید تنها کسی که از ان نان خوشش نمیاید مادر است...
مادر است چشم و چـــــراغ زندگی مادر است سرچشــــــمه آزادگیمادر است تصویر عشق و عاشقان مادر است نقـــــــــش بلند جاودانمادر است مقصــود هست و بود ما مادر است بالاترین موجــــــــودِ مامادر است آمـــــــــــــوزگار معرفت مادر است یک عالمـــی از موهبتمادر است در مهــــــربانی بی مثل مادر است مهــر و وفایش یک بغل
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تنـت قـدمگاه آغـاز بـودنم شــد !
آغوشت بهشت من است “مادر”
ای دل نگران که چشم هایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...جز رنج چه بود سهمت از این همه عشقمظلوم ترین عاشق دنیا !مادر!
از : میلاد عرفان پور
مادرم سوادِ شعر ندارد ...
اما خودش زیباترین شعرِ دنیاست !
موضوع انشا: خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب مادرت بتپد …
پایان !
بی محبت مادر/ یک قنات بی آبم
مثل راه بی مقصد / مثل عکس بی قابم
بی محبت مادر / از شکوفه ها دورم
یک کبوتر بی بال / یک چراغ بی نورم
بی محبتِ مادر / چون لبان بی لبخند
ساکتم و غمگینم / مثل بلبلی در بند
بی محبت مادر / در دلم صفایی نیست
از بهار در قلبم / هیچ رد پایی نیست
کودک که بودم
وقتیزمین میخوردم
مادرم مرا می بوسید،تمام دردهایم از یاد میرفت!
دیروز زمین خوردم
دردم نیامد
اما به جایش
تمام بوسههای مادرم به یادم آمد!
بهرنگ قاسمی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یک مادر توانایی نگهداری 10 فرزند را دارد. اما 10 فرزند توانایی نگهداری یک مادر را ندارند و این انصاف نیست...
کاش هرگز بزرگ نمیشدمو نمیفهمیدمپدرم به من دروغ گفت،که هر چیزی را در خاک بکاریروزی سبز خواهد شدو این از لطف خداوند استچرا کسی نمیفهمد؟من سال های زیادی انتظار کشیدماما مادرم سبز نشد ...
سابیر هاکا