چیزی اون قدر آسمونی و خدایی که هیچ کس تو بهشت هم نمی تونست اونو خلق کنه ، توجهی که یک بچه به یک آدم بزرگ می کنه .
استخوان های دوست داشتنی
Printable View
چیزی اون قدر آسمونی و خدایی که هیچ کس تو بهشت هم نمی تونست اونو خلق کنه ، توجهی که یک بچه به یک آدم بزرگ می کنه .
استخوان های دوست داشتنی
هیچ موقعیتی وجود ندارد که انسان بتواند با سرعت تمام خود را با آن هماهنگ کند مگر یک موقعیت جنگی .
استخوان های دوست داشتنی
ارزوهایش به عظمت صدای یک ارکستر سمفونی است.انچه اهمیت دارد این است:می خواهم،می خواهم،وخواهم شد.
موفق باشی،پسر کوچک.
کوبه ی دررامحکم وطولانی بکوب.نیا صدایت را خواهد شنید.
هرجا خواسته ای باشد،راهی هم هست!
-----------------------------------------------
پیام های زندگی....جورج بلک وجرمی بست
چه لزومی دارد برای زندگی گریه کنیم؟
کل زندگی گریه دارد.
تسلی بخشی های فلسفه
ابرها رودخانه ای هستند که دریا را می شناسند.
---------------------------------
عارفانه ها
خدا به من دم عطا كرده كه مگسها را برانم ولي اي كاش نه دمي داشتم و نه مگسي آفريده شده بود
---------
قلعه حيوانات
جورج اورول
(نقل قول به معني تاييد نيست:31:)
شاهزاده و گدا
----------------
اما تعویض مناصب دوتا آقاپسر باعث تغییرات زیادی در مملکت شد. آقاپسر گدا (فکر می کنم لازم نباشد هربار توضیح بدهیم که گدای فعلي همان پادشاه قبلي و پادشاه فعلي همان گدای قبلي است) که توی عمرش فقط خورده بود و (بعد از خوردن آروغ زده بود و) خوابیده بود و روی کول نوکرهای بابایش تمرین سوارکاری کرده بود، رساندن هر بار را از مبدا تا مقصد نصف روز طول می داد و صاحبان بار هم چون می دانستند این باربر کوچولو پادشاه مملکت است رویشان نمی شد یعنی می ترسیدند چیزی بهش بگویند (چون با خودشان می گفتند کسی که قبلاً حاکم ما بوده از کجا معلوم که بعداً دوباره حاکم نشه؟). تازه بعضی وقتها هم که از فشار کار (!) خسته می شد به همان صاحبان بار دستور ملوکانه می داد که خودشان بارشان را تا مقصد ببرند و کرایه بار را هم به خزانه مملکتی واریز کنند.
همه شب در بلوارها ، پیرمرد مومنی که کلاه شاپو و کراوات پهن دارد از میان مردم می گذرد و بیهوده و پیاپی تکرار می کند "خدا بزرگ است . به سوی او بیایید " . بر عکس همه مدرم به سوی چیزی می دوند که آنر خوب نمی شناسند و یا به نظرشان واجب تر از خداوند جلوه می کند . در آغاز وقتی تصور می کردند این هم مرضی است مثل مرض های دیگر مذهب جای خود را داشت . اما وقتی که دیدند حدی است به یاد خوش گذرانی افتادند .
طاعون
چرا خود شما اینهمه فداکاری به خرج می دهید در حالی که به خدا ایمان ندارید ؟ .....
ریو بی آنکه از تاریکی خارج شود گفت : ....... اگر به خدای قادر مطلق معتقد بود از درمان مردم دست بر می داشت و این کار را به خدا وا می گذاشت . اما هیچ کس در دنیا ..... به خدایی که چنین باشد اعتقادی ندارد زیرا هیچ کس خود را صد درصد تسلیم نمی کند .
طاعون ( مکالمات شخصی را از وسطش حذفیدم )
به این ترتیب شکنجه همه زندانی ها و همه تبعید شدگان را تحمل می کردند که عبارت است از زندگی با خاطرات بی ارزش
طاعون
هیچ چیز در این دنیا به آن نمی ارزد که انسان از انچه دوست دارد رو گردان شود .
طاعون
همه بدبختی انسان ها از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی زنند .
طاعون
اما اگر بردن بازی فقط همین بود، زیستن ، تنها با انچه انسان می داند و انچه به یاد می اورد و محروم از انچه ارزو دارد ، چه دشوار بود .
طاعون
تلگراف به عنوان یگانه وسیله ارتباطی در دست ما باقی ماند . موجوداتی که از راه فکر و قلب و چشم به هم مربوط بودند مجبور شدند نشانه های این وابستگی قدیمی را در حروف درشت یک تلگرام ده کلمه ای جستجو کنند و چون فرمول هایی که در تلگراف ها به کار می روند زود تمام می شوند ، زندگی های مشترک طولانی یا شور و عشق های دردناک به زودی در مبادله پیاپی عبارتی از این قبیل خلاصه شد " حالم خوب است . به یاد توام . قربانت "
طاعون
حسود بودن در برابر چیزی که به نظر می رسد وجود دارد اتلاف نیروست
بلم سنگی
انسان بی شک موجودی هوشمند است اما نه به آن هوشمندی که آدم دلش می خواهد
بلم سنگی
لحظات خاص بی آنکه خبر کنند از راه می رسند
بلم سنگی
سفر وقتی معنا دارد که تمامش کنی
بلم سنگی
عشق واقعی یعنی راز را بر دلدار فاش کردن ،مصیبت بعدها که ماجرای عاشقانه به سر رسید آغاز می شود و دلداده که راز خود را بر ملا کرده است بر آن افسوس می خورد ، زیرا دلدار به اعتماد او خیانت کرده است .
بلم سنگی
مردها هم گریه می کنند ، جای شرمندگی نیست ، چون به حالشان مفید است .
بلم سنگی
کیست که بتواند در باره موقعیت کس دیگر قضاوت کند ؟
کلیسای جامع
بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند ، آسان تر می شود یا سخت تر ، این جوری یا آن جوری ، اما در اصل هیچ چیز تغییر واقعی پیدا نمی کند . من به این اعتقاد دارم . تصمیمات خودمان را گرفته ایم ، زندگیمان در جریان است ، و آن قدر ادامه پیدا می کند تا به آخر برسد . اما اگر این طور است پس بعدش چی ؟ منظورم این است آخه که چی ، به این موضوع اعتقاد داشته باشی اما پنهان کنی ، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند ، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست عوض بشود . آن وقت چی؟ در این اثنا ، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی ، یا دیشبی ، یا پنج دقیق پیش هستی . اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی . حس می کنی قلبت لطمه دیده .........
وقتی از عشق حرف می زنیم
در یک دنیای خوب موسیقی خوب وجود ندارد . در یک دنیای خوب ، هوا مرتعش نمی شود .
کجا ممکن است پیدایش کنم
تنها راه برای اینکه بدانی مرگ چیست این است که بمیری
کجا ممکن است پیدایش کنم
آري مرگي ساخته اند تا همگان را از ساقه بدروند و همگان به خود ببالند كه آن زندگيست. واعظان مرگ اين كار را بهترين خدمت به مبادي خود مي دانند. جايي كه همه زهرها را مي آشامند و هر انساني نيكوكار يا بدكار خود را در آنجا فدا مي كند و در آنجا دولت بر قرار مي شود چرا كه در همه جا حكمفرماست. و خودكشي تدريجي را در آنجا زندگي مي نامند.
و چنين گفت زرتشت: فردريش نيچه
هر كمال يافته و رسيده اي خوهان مرگ است پس خجسته باد آن داس رگزن تاك ها. جز نارسيده ها زيستن نمي جويند.
چنين گفت زرتشت
فردريش نيچه
اشتياق ورزيدن به رد و انكار حتا ما را به راه متفكر نيز نزديك نمي سازد. رد و انكار از جمله سرگرمي هاي فكري حقيريست كه عامه ي مردم براي سرگرم كردن خود به آن نياز دارند.
هايدگر
شايد حقيقت زني باشد كه دليلي دارد تا به ما امكان ندهد كه دليل او را بدانيم.
دانش طربناك
فردريش نيچه
خدايا چقدر مفيد تر است كه انديشه گر بتواند از مست چيز بياموزد!
وصف يك پيكار
فرانتس كافكا
ريه هاي ما بنا است چه بكنند؟ اگر آنها تند نفس بكشند خود را با سم هاي داخلي مسموم مي كنند؛ اگر كند نفس بكشند از هواي تنفس نكردني خفه مي شوند . ولي اگر بكوشند كه آهنگ خودشان را جستجو كنند از همين جستجو هلاك مي شوند.
وصف يك پيكار
فرانتس كافكا
برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتراست.
در شهر شخص می تواند صدسال زندگی کند بدون اینکه متوجه شود مرده و
خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است .
موسیقی مرگ / لئو تولستوی
مهم نیست تا کجا فرار کنی . فاصله هیچ چیز را حل نمی کند .
کافکا در ساحل
کارهایی که یک نقص اساسی دارند به همین دلیل جذاب هستند _ یا دست کم ادم های خاصی را به سوی خود جلب می کنند .
کافکا در ساحل
مردم از چیزی که ملال آور نیست زود خسته می شوند اما نه از چیزی که ملال آور است
کافکا در ساحل
وقتی کسی خیلی سخت سعی می کند چیزی را به دست آورد ، نمی تواند . و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می کند ، معمولاً گرفتار همان می شود .
کافکا در ساحل
خاطرات از درون شما را گرم می کنند اما در عین حال شما را پاره پاره می کنند
کافکا در ساحل
در افسانه ای آمده است که پرنده ای تنها یکبار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفرید ای بر زمین به او نمی رسد. از همان دم که از لانه خود بیرون میآید در پی آن می شود که شاخه های پر خاری بیابد و تا آن
را نیابد آرام نمی گیرد .آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد بر درازترین و تیزترین خار می نشیند . و در حال مرگ با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد . آوازی
آسمانی که به بهای جان او تمام می شود . همه عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند . آخر ، تا رنجی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نمی شود...باری ، آن افسانه چنین می گوید.
پرنده خارزار
ما آنچنان که هستیم هستیم، فقط همین. همچون آن افسانه سلستی پرنده ای که خار در سینه داشت و ترانه خوان به آ غوش مرگ رفت . چرا که سرنوشت چنین رقم خورده بود ما می توانیم بدانیم که کدام کارمان اشتباه است ، حتی پیش از آن که بدان کار بپردازیم اما این آگاهی نه می توند فرجام را تغییر دهد و نه روی آن تاثیر بگذارد مگر نه؟ هرکسی ترانه ی کوچک خود را می خواند و باور دارد که زیبا ترین ترانه ای است که دنیا تاکنون به گوشش شنیده .متوجهی ؟ ما خودمان خار سازیم و هیچگاه تامل نمی کنیم که در یابیم چه بهایی پرداخته می شود . تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که درد بکشیم و به خود بقبولانیم که ارزشش را دارد.
پرنده خارزار
پرنده خار در سینه قانونی ازلی را پی می گیرد. آنچه نمی شناسد و بر آن می داردش که خاری در سینه بنشاند و ترانه خوان به سوی مرگ بشتابد . آن دم که خار در سینه اش می خلد پرنده نمی داند که خواهدش کشت ، همچنان ترانه می خواند ، ترانه می خواند تا توان سر دادن تک نغمه ای نمی ماند . اما ما هنگامی که سینه به ورطه ی خارزار می سپاریم، می دانیم ، در می یابیم ، و چنین می کنیم ، چنین می کنیم.
پرنده خارزار
واقعيت اين است كه زندگي بسيار يكنواخت است . مردم همه مثل هم هستند ، يكسان هستند ، هر كس به فكر خويش است ، به خصوص در مورد امور مادي . در نتيجه كاري باقي نمي ماند جز اينكه در خود فرو روي و غرق در روياي خود به زندگي ادامه دهي .
رقص گردن بند