در دست منت همیـشه دامن بادا***و آنجا که ترا پای ســــــــــر من بادا
برگم نبود که کس ترا دارد دوست***ای دوست همه جهانت دشمن بادا
Printable View
در دست منت همیـشه دامن بادا***و آنجا که ترا پای ســــــــــر من بادا
برگم نبود که کس ترا دارد دوست***ای دوست همه جهانت دشمن بادا
آتش عشق بتي برد آبروي دين ما***سجدهي سوداييان برداشت از آيين ما
لن تراني نقش کرد از نار بر اطراف روي***لاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين ما
از آرزوی خیــــــــــــــــــــال تو روز دراز***در بند شبــم با دل پر درد و نیاز
وز بیخوابی همه شب ای شمع طراز***میگویم کی بود که روز آید باز
زار بیمارام اگر تشریف قیلسان بیر نظر
خاک پایین مقدمینه سؤره یم گؤزدن گؤل آب
صورتین آئینه ی عشق اولدو اهل وحدته
لوح محفوظوندا قرآن اولدو حکمتدن کیتاب
نسیمی
کاربران عزیز که این تاپیک رو مشاهده میکنند |اگر از بیتی که کاربری گذاشته بود لذت بردید از دکمه تشکر استفاده کنید . تا هرهفته بهترین کاربر تاپیک معرفی شود
به نظم و نثر کسي را گر افتخار سزاست***مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست
به هيچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود****که نظم و نثرم در است و طبع من درياست
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
خیام
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب***جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمــــــــــت و بیم عذاب***آزاد ز خاک و باد و از آتــــــــــــش و آب
با آن که دلم از غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب
هجرانش چنینست، وصالش چونست؟
رودکی
ته دوری از برم دل در برم نیست***هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالــــــم***تمــــــنای دگر جز دلبرم نیست
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
حافظ