[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
وای باران ! باران!
شیشه پجره را باران شست.
از دل من اما...... چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
تو بهاری؟
نه.
بهاران از توست.
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو !
باز کن پنجره را
تو اگر باز کنی پنجره را-
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را.....
باز کن پنجره را
.
.
در دلم آرزوی آمدنت میمیرد
رفته ای اینک اما آیا
باز برمیگردی؟
چه تمنای محالی دارم- خنده ام میگیرد!
-------------------------------------------------
حمید مصدق - البته این شعر کاملش خیلی طولانیه ولی همه ی قسمتهاش فوق العاده زیباست
عکس امضای منم تقدیم به همه ی دوستان بارانی.
دوباره بغض آسمان شکسته می شود . پنجره ترنم باران و گریه ابر را قاب می گیرد . دوباره قلب شکسته ی شهر نبض حیات را تجربه می کند . خیابان رنگ طراوت و تازگی به خود می گیرد.
صبح پشت دروازه ی شهر است با لبخند خورشید. چترها را باید بست و زیر باران باید رفت و سلام باید داد به باران.......
هدیه ی زیبای خداوند
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
چندیست "اسیر دست اویم"
بر لوح دلم نوشته باران!
باران! دل من چو راز دارد،
از او طلب نیاز دارد،
باران به دلم غمی نشسته
من بال و پرم. ولی شکسته!
باران مه من چه حال دارد؟؟؟
این دل ز تو هم سوال دارد!
باران برِ من ببار باران
از او خبری بیار باران
آه ای دل ناصبور، صبری
آرام بمان، قرار قدری...
حقیقت داردتو را دوست دارم در این باران می خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می خواستم
تویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
پرنده بود و آسمان!
سکوت بود و جاده و خطی که میرفت...
من بودم و تو!
باران بود و آغوش گرمت که چتر من شد...باز هم جاده...
جاده پا برجاست و رد پای من و تو را مینگردپرنده هست و آغوش آسمان را رها نمی کند!
باران هست واشکهای مرا میشوید.
میبینی بی وفا؟؟!!
تنها من ، تنها شدم...
تنها من هستم که:
من هستم و یاد بودنت!