Printable View
وقتي ما کسي را مي بينيم و عاشق مي شويم، احساس مي کنيم که همه ي دنيا با ما است. من امروز اين اتفاق را حس کردم، وقتي خورشيد غروب مي کرد. ولي اگر چيز اشتباهي اتفاق بيافتد، هيچ چيزي باقي نمي ماند! هيچ مرغ ماهي خواري! هيچ موسيقي از راه دور، نه حتي مزه ي لب هاي او. چگونه ممکن است اين همه زيبايي در يک آن ناپديد بشوند؟زندگي خيلي سريع حرکت مي کند.با يک ماجرا در يک ثانيه ما را از بهشت به جهنم مي رساند
11 دقيقه - پائولو کوئليو
زاهدی یک سال تمام روزه گرفت و هر هفته تنها یک بار غذا خورد . پس از این زیاضت از درگاه خداوند خواست که معنای حقیقی یک بند
از کتاب مقدس را به او بنمایاند.
هیچ پاسخی نگرفت.به خود گفت : چه وقت تلف کردنی! این همه از خود گذشتگی کردم و خداوند حتی پاسخم را نداد! بهتر است از این منطقه بروم و راهبی را بیابم که معنای این بند را بداند.
در آن لحظه فرشته ای ظاهر شد و گفت:
این دوازده ماه روزه داری تنها برای این بود که به خودت بباورانی که بهتر از دیگرانی و خداوند به انسانی مغرور پاسخ نیم دهد . اما
وقتی فزوتن شدی و از دیگران کمک خواستی خداوند مرا فرستاد و سپس آنچه را که می خواست بداند برایش توضیح داد .
بازرگانی که می خواست به سفری طولانی برود با همسرش وداع می کرد.
همسرش گفت:تو هرگز برایم هدیه ای نخریده ای که سزاوارم باشد.
مرد پاسخ داد:زن ناسپاس! به خاطر هر چیزی که برایت خریده ام سالها کار کرده ام...دیگر چه می خواهی؟
چیزی به زیبایی خودم!
زن دو سال تمام منتظر سوغاتش ماند . سر انجام شوهرش برگشت و گفت:
توانستم چیزی به زیبایی تو پیدا کنم . قدر نشناسی تو دلم را شکسته بود اما تصمیم گرفتم مطابق میلت رفتار کنم. همیشه فکر می کردم نمی توانم هدیه ای به زیبایی تو پیدا کنم....اما پیدا کردم!
و آینه ای به زنش داد .
مرشدی بودایی پیاده با مریدانش سفر می کرد.متوجه شد شاگردانش با هم بحث می کردند که کدامشان بهترند.
یکی گفت:من پانزده سال تمام مراقبه کرده ام.
دیگری می گفت:از وقتی پدر و مادرم را ترک کردم سخاوتمند بوده ام.
سومی گفت:من همیشه از دستورات بودا پیروی کرده ام.
ظهر برای استراحت زیر درخت سیبی توقف کردند.
شاخه های درخت پر از میوه بود.آنچنان که شاخه هایش تا زمین پایین افتاده بود.
درخت هر چه پربار تر شاخه هایش افتاده تر.خردمنترین شما فروتن ترین شماست.اگر درخت هیچ باری نداشته باشد شاخه هایش مغرور و سر افرازند.ابلهان همواره گمان می کنند از دیگران بهترنند.
اين متن، متن سخنراني پائولو کوئيلو در مراسم افتتاحيه نمايشگاه کتاب فرانکفورت به تاريخ 14 اکتبر امسال است. اين متن به درخواست موسسه سنت جوردي، ناشر آثار کوئيلو به فارسي ترجمه شده و در اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است.
-------------------------------------
چند ماه قبل فيلمي را مي ديدم به اسم «جوردانو برونو»، قصه «بدعت گذار»ي که واتيکان محکومش کرد و در سال 1600 به خاطر عقايدش به ديرک چوبي بست و سوزاند. دليل نقل من از فيلم به اين برمي گردد؛ در يک سکانس از فيلم جوردانو برونو اشاره مي کند که او تازگي ها از نمايشگاه کتاب فرانکفورت بازديد کرده تا ناشرً بعضي از کارهايش را ببيند. و حالا ما اينجا، چهار قرن بعدتر، جمع شده ايم و ناشرهاي جديد را مي بينيم که هيچ؛ در مورد جهت گيري هاي جديدي هم حرف مي زنيم.
از زمان بازديد جوردانو برونو تا امروز، چندين و چند مهمل جديد براي اشتراک ايده ها به منصه ظهور رسيده. براي مثال، اولين نمايشگاه کتاب فرانکفورت نتيجه اختراعي جديد بود؛ چاپ سربي. در واقع، وقتي گوتنبرگ در شهر ماينتز که چند کيلومتر بيشتر با اينجا فاصله ندارد، چاپ سربي را اختراع کرد، کتابفروش هاي محلي اينجا از کارش الهام گرفتند و اين نمايشگاه را ترتيب دادند. همه ما مي دانيم اختراع گوتنبرگ گامي بزرگ (احتمالاً برجسته ترين گام) در ايجاد جنبش موسوم به رنسانس بود؛ جنبشي که به ايده ها امکان حرکتً آزادانه تر داد. به لطف اين فرآيند چاپ جديد، ايده ها را مي توان به اشتراک گذاشت و جهان را طبق اين ايده ها شکلي ديگر داد.
برخلاف ديگر مهمل ها، مثل رقص يا نقاشي يا تئاتر، که به حضور جسماني خالقً اثر نيز نياز است، کتاب (و به تبع آن مطبوعات) في الفور بر بقيه روش هاي اشتراک ايده ها غلبه کرد، چراکه در مقياس صنعتي قابليت توليد داشت. کتاب ها، به مثابه ظرف ايده ها، تا چندين قرن ايده آل بودند تا آنکه مونوپولي شان قافيه را به رسانه هاي ديگر مثل راديو و سينما و تلويزيون باخت.
پس لب لباب بحث اين است؛ اشتراک ايده ها. مثال هاي بالا هم تماماً به اين اشاره دارند؛ تکنولوژي هايي موفق مي شوند که اجازه مي دهند ايده ها به گردش در بيايند و به دست بيشترين تعداد مخاطب برسند. متعاقباً قوانين هم خودشان را با اين موقعيت جديد وفق دادند (و نه بر ضد آن،)؛ مفهومً حقوقي کپي رايت گام به گام عصر صنعتي جديد رشد کرد که هزينه هاي توزيع و توليدش نسبتاً بالا بود.
با اين همه در 10 سال گذشته، شاهد ظهور وب بوديم؛ ماشيني محيرالعقول که شيوه تازه يي در اشتراک ايده ها و به زير کشيدنً الگوهاي اقتصادي کهنه درانداخته. کوين کلي، سردبير نشريه وايرد، در سخنراني خود در TED در دسامبر 2007 نکته يي را به اين مضمون مطرح کرد که به زبان داده ها، اين ماشين جديد در هر دو ثانيه برابر با کتابخانه کنگره اطلاعات «پخش و پلا» مي کند.
با اين همه تفاوتي با ديگر محمل ها دارد؛ وب شامل بر هزينه توليد و توزيع نيست. و به همين دليل، شاهد تغيير در پارادايم هستيم. از اين لحظه به بعد، دموکراتيزاسيون ايده که اول به لطفً چاپ گوتنبرگي ممکن شد کم کم به اشلي تماماً جديد دست مي يابد. اندک اندک، مردم مي فهمند که الف- عملاً مي توانند هر چيزي را منتشر کنند و در وب بگذارند تا هر کسي که دلش مي خواهد ببيند و ب- خود آنها پخش کنندگان آثارشان هستند، يعني شبکه تلويزيوني خودشان را دارند مثل YouTube و نمايش هاي راديويي خودشان را هم دارند مثل BlogTalkRadio. از اين رهگذر، آنها ديگر ناظران منفعل دگرديسي هاي جامعه نيستند، بلکه در اين فرآيند جمعي دخالت مي کنند. متعاقباً از آنجا که هر کسي اتصال به اينترنت دارد، مخلوق خالق مي شود. کاربر کسي مي شود که نه فقط حرفي براي گفتن دارد بلکه قادر است چيزهايي را که دوست دارد و چيزهايي را که دوست ندارد به اشتراک بگذارد.
مولفه يي مهم در اين ميان است که بيشتر آدم ها چندان از آن مطلع نيستند؛ آدم ها دارند چيزهايي را آزادانه به اشتراک مي گذارند که شايسته و مقتضي مي دانند و انتظار دارند همان نيز در تمام سيستم هاي ارتباط جمعي رخ بدهد.
شبکه هاي ارتباط جمعي معمول دوران ناخوشايندي را گذراندند تا اين نکته را درک کنند؛ نخستين «قرباني» صنعت موسيقي بود. مديران کمپاني هاي موسيقي چندمليتي به عوض درک ظهورً گونه جديدي از اشتراک ترجيح دادند وکيل استخدام کردند و به کاهش قيمت توليد موسيقي نپرداختند. تصميم گرفتند نپستر و ديگر سايت هاي موسيقي را در سال 2001 ببندند و موفق شدند. يک نبرد را برنده شدند اما تمام جنگ را نه. در واقع اين جنبش از پس ديگر سايت هاي P2P غاشتراک فايلف که سر برآوردند و مشعل محتواي اشتراکي و رايگان را روشن نگه داشتند، بر نيامد. حالا تصور کنيد چه مي شد اگر به عوض فرستادن وکيل، آنها به ازاي هر آهنگ 05/0 سنت مي گرفتند؟ آن موقع در سال 2000 هيچ کس مشکلي در اين امر نمي ديد؛ به ويژه از اين لحاظ که اين قيمت بسيار کمتر از قيمت متعارف سي دي بود. نپستر بزرگ و پيش رو را در سال 2001 بستند و بعدها بًرتًلزمان آن را خريد - اما اين کار خيلي دير انجام شد. از آن به بعد، ديگر سايت هاي P2P ديگري راه افتادند و هنوز هم که هنوز است حتي بچه هاي کم سن و سال مي توانند هر آهنگي را که بخواهند از سايت هاي تورًنت به رايگان دانلود کنند.
تازه صنعت موسيقي دارد از اشتباهاتش درس مي گيرد و شيوه هايش را اصلاح مي کند. يک مثال؛ آي تيونز اوضاع روزگار را درک کرده و به کاربرانش اجازه مي دهد هر آهنگي را با قيمت 09/0 سنت دانلود کنند. نتيجه اش اين شده که حالا نخستين موزه آنلاين موسيقي در دنياست. نتيجه منطقي ديگر در تغييرات اين عصر اين است که همين چند ماه قبل انجمن اجتماعي ماي اسپيس قرارداد سرمايه گذاري مشترکي را با يونيورسال ميوزيک و سوني بي ام جي و گروه وارنر ميوزيک امضا کرد. آنها در حال ساخت سايتي هستند که بازديدکنندگانش بتوانند به موسيقي رايگان استريمينگ به صورت آنلاين گوش بدهند و پولش را از تبليغات سايت در بياورند و هر کاربري فهرست آهنگ هاي محبوبش را با دوستانش در ميان بگذارد.
«قرباني» دوم وب، صنعت فيلم است. سريال هاي تلويزيوني نيز به همين ترتيب. به لطف کامپيوترهاي بهتر و سريع تر و پهناهاي باند بيشتر فيلم ها را مي توان با کيفيت بسيار خوب در عرض چند ساعت براي هر کامپيوتري دانلود کرد.
اما اين صنعت هم راه هاي تازه يي براي رفع مساله مي جويد. تهيه کننده ها به کاربران اجازه مي دهند سريال هاي تلويزيوني را در پورتال هاي تحت حمايت شان ببينند (براي مثال ساوت پارک در وب سايت کمدي سنترال). تاکتيک هاي ديگر شامل اتخاذ راه هاي جديد تبليغ فيلم ها از طريق بازاريابي ويروسي (براي مثال کينگ کونگ يا فيلم برزيلي تروپا دً اليت) و ايجاد انجمن در حاشيه نمايش ها و برنامه هاست (براي مثال برنامه هاي اپرا وينفري روي وب انجمن دارد).
همان طور که مي بينيم از عينيت افتادنً فرم هاي سنتي موسيقي و همين طور هم فيلم (سي دي و دي وي دي)، در کنار اشتراک گذاري فوري فايل ها توليدکنندگانً اين صنعت را واداشته تا به دنبال راه هايي جايگزين براي ساخت و فروش و تبليغ توليداتشان باشند.
تا وقتي که توليدکنندگان به آنها که مصرف کنندگان منفعل مي دانندشان اجازه صحبت ندهند کماکان مخاطب خود را از دست خواهند داد.
و در مورد صنعت نشر چه؟ علي الظاهر اين صنعت در مقايسه با موسيقي و فيلم، مقابل جهت گيري هاي وب «حفاظت شده» تر هستند. در واقع فکرش را که بکنيد تا الان جان سالم به در برده چراکه در مقايسه با ديگر رسانه ها فوايد بيشتري در اين محيط تکنولوژيک جديد از آن خود کرده.
نخست اينکه هزينه هاي توليد بسيار پايين تر از هزينه هاي متناظر در صنعت فيلم و موسيقي است. دوم آنکه اينترنت رسانه يي است که سخت به خواندن و نوشتن اتکا دارد و از دهه 1990 شاهد بوده ايم که به لطف اين ذائقه مجدداً کسب شده براي نگارش، نشر واقعاً جهش عظيمي کرده. نه فقط اين، بلکه نويسنده نيز کاتاليزور اين جنبش شده. نويسنده تا مقام ستاره پاپ بالا آمده، همان طور که موزيسين ها در دهه 60 چنين ارتقايي را تجربه کردند.
از آن مهم تر اين که هنوز کتاب به مثابه ظرفً ايده ها از عينيت نيفتاده.
کتاب، پانزده قرن مدام غ؟ف، خود را به مثابه رسانه يي بي رقيب نمايانده. البته اي بوک ها هم اندک اندک اعتباري مي يابند و بعيد نيست که با گذر زمان فرم ديجيتال بر کاغذ غلبه کند. اما کماکان سال ها وقوع اين اتفاق به درازا خواهد کشيد و همين به ما ناشرها و کتابفروش ها و نويسنده ها فرصتي طلايي براي استفاده خواهد داد.
اما چيزي که من به عنوان نويسنده ديدم شگفتي آور بود و همين طور هم نشانه يي از عدم درک وب از جانب بخشي از صنعت نشر. ناشران به عوض اينکه در اين رسانه جديد فرصتي براي خلق راه هاي جديد تبليغي ببينند، بر ايجاد سايت هاي کوچک تمرکز کردند که تماماً از رده خارج بايد تلقي شان کرد و معدودي از ناشرها هم از «بدبياري ها»ي ديگر صنايع فرهنگي شکايت مي کنند و وب را «دشمن» مي دانند. اين وضعيت، احتمالاً همان وضعيتي است که راهبان نسخه بردار با مقوله چاپ در قرن شانزدهم داشتند.
با اين همه در شرايطي که کتاب ها هنوز هم رسانه هايي وسيعاً در حال استفاده هستند، چرا تمام محتواي ديجيتال کتاب ها را به رايگان به اشتراک نگذاشت؟ يعني دقيقاً برخلاف آنچه عقل سليم به ما مي گويد - و عقل سليم هميشه راهنماي خوبي نيست وگرنه ناشرها و کتابفروش ها و نويسنده ها دنبال کار پرمنفعت تري مي رفتند. هرچه بيشتر بدهيد بيشتر خواهيد گرفت.
آن قدر خوش شانس بودم که ببينم اين اتفاق سال 1999 براي کتابم در روسيه رخ داد؛ آنجا شروع ناخوشايندي داشتم. با توجه به فواصل زياد شهرها در روسيه کتابم بد توزيع شد و فروش بسيار پايين بود. اما با ظهور يک نسخه ديجيتال دزدي از کيمياگر - هماني که بعدها خودم روي سايت شخصي ام گذاشتم - فروش کتاب به طرز شگفت انگيزي جهش کرد. در سال اول، از هزار نسخه به 10 هزار نسخه رسيد. در سال دوم از مرز 100هزار هم گذشتند و سال بعد يک ميليون نسخه فروختم. تا به امروز، در اين سرزمين به مرز فروش 10 ميليون نسخه رسيدم.
تجربه من با روسيه تحريکم کرد تا يک سايت ايجاد کنم؛ کوئيلوي دزدي. طبق ويکي پديا، دايره المعارف آزاد اينترنتي، کلمه انگليسي راهزن يعني «پايرت» از عبارت لاتين پيراتا مشتق شده و خود آن نيز از واژه يوناني پًيرا به معناي «تلاش و تجربه»؛ تلويحاً «مواجهه با اقبال در دريا». البته بعدها حقايق معناي اين کلمه را تغيير داد، اما همه ما مي دانيم دست کم يکي از بزرگ ترين امپراتوري هاي زمين تا حد زيادي مديون دزد دريايي اش است که بعدها لقب «سًر» و «شواليه» گرفتند.
سايت کوئيلوي دزدي سه سال کار کرد و خوانندگان سرتاسر دنيا تغذيه اش مي کردند و هيچ کس هم در صنعت نشر متوجهش نشد چراکه فروش آثارم مدام بالاتر مي رفت. با اين همه از همان لحظه که اوايل امسال من در کنفرانس تکنولوژي به آن اشاره کردم از اين ور و آن ور صداي غرولندها بلند شد. با وجود اين براي مثال عاقبت ناشر امريکايي من، هارپر کالينز، تمام احتمالات ممکن را درک کرد. به همين خاطر در سال 2008 يک بار در ماه يکي از عناوينم را خلاصه نشده در سايتم مي گذارم تا همه آنلاين بخوانند. به عوض آنکه دچار کاهش فروش بشوم، خوشحالم که بگويم کيمياگر، يکي از نخستين عناوين آنلاين من، سپتامبر امسال که بيايد يک سال کامل حضور مداوم در فهرست پرفروش هاي نيويورک تايمز را از سر گذرانده.
اين مثال شاهد زنده يي بود بر وضعيت صنعت ما؛ از وب براي تبليغ استفاده کنيد و نتايج آن را در زندگي واقعي خواهيد ديد. دست کم ايده من در راه اندازي سايت کوئيلوي دزدي که لينک تورنت دانلود تمام کتاب هايم را در آن داده بودم، همين بود. مردم خودشان بعداً تصميم خواهند گرفت کتاب واقعي را بخرند يا نه. تا اينجاي کار که نه فقط باعث شده من مستقيم تر با خواننده هايم ارتباط برقرار کنم، بلکه باعث انجام چند پروژه دوجانبه هم شده؛ براي مثال پروژه من براي ساخت فيلم از رمان «ساحره پورتوبلو» با مردم عادي که به پروژه «ساحره تجربي» مشهور شد.
در پروژه ساحره تجربي خوانندگانم را دعوت کردم تا رمانم را براي فيلم اقتباس کنند. اين تجربه، که سال قبل با اسپانسري ايچ پي و ماي اسپيس و مديا گروپز (شامل برتلزمان، بوردا، پريزما پرس، او گلوبو) راه افتاد بازخورد حيرت انگيزي داشت. فيلمسازهاي تمام دنيا آفريده هايشان را در تلويزيون ماي اسپيس آپلود کردند و آگوست پارسال که برنده ها اعلام شدند من صاحب 14 فيلم کوتاه حرفه يي با کيفيت خيره کننده بودم. ضمن آنکه، متعاقب آن، در اينترنت توفاني در مورد کتاب ساحره پورتوبلو به پا شد که به محض پخش قطع رقعي آن در بازار امريکا از فهرست پرفروش هاي نيويورک تايمز سر درآورد.
اين موضوع نشان مي دهد حتي در زمينه يي ناسازگار مثل صنعت فيلم که هزينه هاي توليدش به شدت بالاست اين نوع اقدامات ممکن است. در ضمن نمايانگر تغيير عمده ديگري در توزيع و توليد فرهنگي هم هست؛ تعامل. خواننده ديگر دريافت کننده يي منفعل نيست، بلکه فرصت دارد نقش فعال تري ايفا کند. و بفهمد ممکن است موجب چه تفاوت هايي شود.
اما آيا همه چيز اينجا تمام مي شود؟ لازم است به آينده کتاب هم فکر کنيم؛ آن هم در شرايطي که توليد فيزيکي ندارد. و من اعتقاد دارم آنچه در اين مرحله رخ مي دهد امري حياتي است؛ خوانندگان بايد درگير شوند. همه ما داستان هايي داريم، همه ما ايده هايمان را به اشتراک مي گذاريم، ناشرها و نويسنده ها هم هميشه به تضارب آرا دامن زده اند. پس چرا از انجام دادن اين کارها روي وب پا پس بکشيم؟
من وبلاگي راه انداخته ام که در آن به طور هفتگي محتواي مولتي مديا مي گذارم و خوانندگان را دعوت مي کنم نظراتشان را بدهند و قصه هايشان را بشنوم. حتي از آنها خواستم با روح خود در اين مراسم و همراه با ما شرکت کنند. براي مثال از آنها خواستم عکس شان را برايم بفرستند و کتاب محبوب شان را که اثر من باشد در دست بگيرند و فردا در برنامه مهماني اين عکس ها را نشان خواهم داد. تا سپتامبر 600 عکس به دستم رسيد. به لطف وب، خوانندگان و نويسندگان بيشتر از گذشته به هم نزديکند.
اما کماکان بايد بر دو مشکل غلبه کرد؛ کپي رايت و حفظ صنعت نشر. من راه حلي ندارم اما مي دانم با دوراني جديد رودررو هستيم و به همين دليل يا تطبيق پيدا مي کنيم يا مي ميريم. به هرحال، من نيامدم اينجا تا راه حل بدهم، بلکه تجربه خودم را در مقام نويسنده. البته چرخ زندگي من با حق تاليفم مي چرخد، اما در اين لحظه کاري به کار اين موضوع ندارم. من هم بايد خودم را تطبيق بدهم. نه فقط بايد با خوانندگانم مستقيم تر ارتباط برقرار کنم (مساله يي که تا چند سال قبل اساساً قابل طرح هم نبود) بلکه بايد زبان جديدي بر مبناي اينترنت داشته باشم که زبان آينده خواهد بود؛ بي پرده، ساده، فارغ از سطحي نگري. زمان به من خواهد گفت چطور پولي را که خودم به تنهايي در محافل اجتماعي سرمايه گذاري کرده ام احيا کنم. اما دارم روي چيزي سرمايه گذاري مي کنم که هر نويسنده يي در دنيا ممنون آن خواهد بود؛ خوانده شدن متنش براي بيشترين تعداد آدم ها.
اينترنت اين را به من آموخته؛ از اشتراک ايده ها نترس. نترس که ديگران هم ايده هايشان را به آواز بلند بگويند. و مهم تر از همه در نظر نگير که چه کسي خالق است و چه کسي نيست چراکه همه مان هستيم.
براي تصوير کردن آنچه در اين سخنراني به آن اشاره کردم به محض اتمام صحبتم متن کامل اين سخنراني را در وبلاگم قرار خواهم داد. وب مستر من صرفاً منتظر يک تماس تلفني است تا چراغ سبز بگيرد. مطبوعات سنتي نمي توانند تمام آنچه در اينجا رخ داده نقل کنند، اما اينترنت امکان اين را به ما مي دهد که مستقل از برنامه هاي صوري ايده هايمان را تسهيم کنيم.
از طرفي در تمام اين چيزها کنايه يي نهفته؛ جوردانو برونو را به خاطر پخش ايده هايش مجازات کردند. در دنياي امروز؛ اگر ايده هايتان را منتشر نکنيد مجازات مي شويد.
روز چهارشنبه 15 اكتبر سال 2008، پائولو كوئليو ديپلم ركورد جهاني گينس را به عنوان نويسنده ي زنده اي كه يك اثر او به بيشترين تعداد زبان ها منتشر شده است، دريافت كرد.
كيمياگر پائولو كوئليو تا كنون به 67 زبان و در 160 كشور منتشر شده است.
كوئليو در سال 2003 نيز يك ركورد جهاني ديگر را به نام خود رقم زد: او در يك نشست، كتاب هايش را به 53 زبان براي خوانندگانش از سراسر جهان امضا كرد.
براي مشاهده عكس هاي اين مهماني، به این آدرس مراجعه كنيد
براي مشاهده فيلم اين مراسم، به اين آدرس مراجعه كنيدکد:
http://www.flickr.com/photos/paulo_coelho/2946883404/in/set-72157608084096601/
کد:
http://www.dailymotion.com/video/x73pwm_paulo-coelho-guinness-world-record_webcam
سلوک
آنتو نیو ماچادو می گوید:
ای سالک ...یکی یکی ... قدم به قدم ...راهی نیست.
راه با پیمودن پدید می آید . با پیمودن است که راه را می سازی و اگر واپس را بنگری هر آنچه می بینی فقط رد گام هایی است
که روزی پاهایت دوباره آن را می پیماید.ای سالک راهی نیست . راه با پیودن پدید می آید.
کوتاه از پائولو کوئلیو
در زندگی عشق باید ممکن باشد حتی اگر بازتاب و اسخی آنی ندارد .
عشق تنها در صورتی زنده می ماند که امیدی برای فتح معشوق باشد .
(کنار رود پیدرا نشستم و گریستم)
هر کس فکر می کند دقیقا می داند ما باید چه طور زندگی کنیم اما هرگز نمی دانند
چگونه باید زندگی خود را بگذرانند.
(کیمیاگر)
وقتی همه ی روز ها یکسان باشد معنایش آن است که آدم دیگر نمی تواند حوادث نیکی را که با هر بار
گردش خورشید در آسمان در زندگیش رخ می دهد درک کند .
(کیمیاگر)
کشتی در ساحل بسیار امن تر است اما به این خاطر ساخته نشده است .
(خاطرات یک مغ)
خداوند دعای آنانی را می شنود که می خواهند نفرت از آنان گرفته شود اما به دعای آنان که می خواهند
از عشق بگریزند نا شنواست .
(کوه پنجم)
سنت ترز آویلا می گوید:
به یاد داشته باشید پروردگار همه ی ما را به سوی خود خواند و از آنجا که او حقیقت ناب است نمی توانیم در دعوت او شک کنیم .
گفت : تمام تشنگان به سوی من آیند و من سیرابتان خواهم کرد .اگر دعوت او متوجه تک تک ما نبود می گفت:
هر کس دلش می خواهد به سوی من بیاید چون شما چیزی برای از دست دادن ندارید اما من فقط کسانی را سیراب می کنم که آماده باشند .
اما او شرطی نمی گذارد . کافی است حرکت کنیم و بخواهیم و همه از آب حیات عشقش خواهیم نوشید .