شباهت نطفه انسان و بعضي از حيوانات
شباهت نطفه انسان و بعضي از حيوانات
ايا ميتونين بگين كه چه تفاوتي بين يك انسان و يك مرغ هست؟
ماهيها مرغ ها سگها و سوسمارها شباهتي به يك انسان ندارن اما نطفه همگي اينها بيشتر از اونكه تصورش روبكنين شبيه همن.
همگي اينها يك جد داشته و داده هاي ژنتيكي هم كه باعث رشد وپرورش اين نطفه ها ميشن تقريبا يكي هستن و به همين دليل هم هست كه دانشمندان ميتونن با مطالعه ارگانيزم هاي ديگه اي در مورد پرورش و توسعه بشر اطلاعاتي به دست بيارن.
اگر مايلين كه در اين مورد بيشتر بدونين و حتي نطفه هاي انسان و حيوونهاي نامبرده رو با هم بسنجين كافيه كه روي لينك زير كليك كنيد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در زير عكس هر نطفه يك علامت سوال هست كه براي اينكه بدونين كه ايا حدستون درست بوده يا نه كافيه روي اون كليك كنيد.
نگاهی به كاربردهای زیست شناسی تكاملی در زندگی روزمره
نگاهی به كاربردهای زیست شناسی تكاملی در زندگی روزمره
جیم جی. بال(Jim J. Bull) استاد زیست شناسی مولكولی دانشگاه تگزاس است. او درباره ارتباط ژنتیك و تكامل با بیماری ها مطالعه می كند و برای درك چگونگی تكامل ویروس ها در حضور مهاركننده ها و این كه چگونه می توان آنها را برای تولید واكسن تغییر داد، آزمایش هایی انجام می دهد. به علاوه، او روی این موضوع كار می كند كه آیا از ویروس هایی كه به باكتری ها حمله می كنند (فاژها) می توان برای درمان عفونت های باكتریایی استفاده كرد یا خیر؟
زیست شناسی تكاملی از آن دسته موضوع هایی است كه با مشكل تصویر ذهنی جامعه رو به رو است. برخی از آن احساس نگرانی می كنند و بنابراین با آن مخالف هستند. تعداد زیادی، حتی بسیاری از موافقان آن، زیست شناسی تكاملی را بی ارتباط با محیط بیرون از مراكز علمی می دانند. در برخی موارد، حتی تكامل را چیزی مرتبط با مرگ و نابودی و بدبختی و گاهی مسئول آن می دانند؛ برای مثال مقاومت به دارو در پزشكی و مقاومت به حشره كش ها در كشاورزی. بسیاری از مردم از كاربردهای زیست شناسی تكاملی آگاهی ندارند. این كه جامعه پذیرش خوبی نسبت به زیست شناسی تكاملی ندارد، ممكن است تا اندازه زیادی به این برداشت آنان مربوط باشد كه آن را با هر چیز دیگری بی ارتباط می دانند. با وجود این، تكامل، به ویژه تكامل در اندازه كوچك (microevolution) نقشی اساسی در بهبودهایی در زندگی ما طی قرن بیستم داشته است و انتظار می رود در فناوری زیست پزشكی در قرن آینده نیز اهمیت ویژه ای داشته باشد. برای مثال: - تكامل در پس بسیاری از پیشرفت هایی قرار دارد كه در كشاورزی داشته ایم (برای مثال، انتخاب مصنوعی نژادهایی از گیاهان و جانوران). - برخی از اصل های تكامل برای تولید بسیاری از بهترین واكسن ها به كار گرفته شده اند و مشكلاتی كه در به كارگیری برخی از این واكسن ها وجود دارد نیز به تكامل باز می گردد. - پیشرفت های آتی در داروسازی و صنعت فناوری زیستی در به كارگیری زیست شناسی تكاملی نهفته است؛ هزینه زیادی به كار می رود تا تكامل در لوله آزمایش رخ دهد یا به نحوی از آن جلوگیری شود. • واكسن: هدیه ای از تكامل واكسن فلج اطفال نمونه قدیمی اما بسیار خوبی از هدیه های تكامل است. - واكسنی كه در حال حاضر برای مصونیت در برابر فلج اطفال به صورت خوراكی در اختیار اطفال قرار می گیرد، ویروس زنده عامل این بیماری است. - این ویروس زنده از لحاظ ژنتیكی ضعیف شده است. بنابراین دستگاه ایمنی بدن ما از عهده آن بر می آید. در نتیجه، ویروس ضعیف شده نمی تواند در بدن ما بیماری ایجاد كند (به جز ۱ تا ۲ نفر در هر میلیون نفر كه واكسینه شده باشند). - فرآیند ضعیف سازی ویروس در واقع نوعی فرآیند تكاملی است. «آلبرت سی بین» برای تهیه واكسن فلج اطفال سوش های بیماری زا و بسیار خطرناك این ویروس را بیرون از بدن انسان (در سلول های كلیه میمون كه سلول میزبان این ویروس محسوب نمی شود) پرورش داد و این روند را تا اندازه ای ادامه داد تا ویروس هایی به دست آمدند كه با شرایط بیرون از بدن انسان سازش یافته و توانایی ایجاد بیماری در انسان را از دست داده بودند.این روش تهیه واكسن هنوز هم برای تولید واكسن های زنده استفاده می شود. در این جا تكامل یاور خوبی است چون به ما كمك می كند واكسن بسازیم. اما نقش تكامل و زیست شناسی تكاملی در همین جا پایان نمی یابد و تكامل می تواند برای ما دردسر نیز بیافریند. - وقتی فردی ویروس ضعیف شده را می خورد، ویروس سلول های معده و روده او را آلوده می كند و در آن جا تكثیر می شود. - زاده های ویروسی، سلول های دیگر معده و روده را آلوده می كنند و زاده های دیگری را به وجود می آورند. این روند ادامه پیدا می كند و در نتیجه جمعیتی از ویروس ها در دستگاه گوارش به وجود می آید كه همچنان در حال رشد است. - برخی از آن ویروس ها دچار جهش می شوند و برخی از آن جهش ها (یك یا دو جهش)، بیشتر توان بیماری زایی را به ویروس باز می گردانند. - ویروس هایی كه بار دیگر توان بیماری زایی را به دست آورده اند، درون سلول های معده و روده بر ویروس های ضعیف شده برتری دارند و طی یك هفته یا اندكی بیشتر پس از خوردن ویروس، فرد به انبار ویروس های خطرناك و بیماری زا تبدیل می شود. بنابراین، روند تضعیف ویروس در دستگاه گوارش برعكس می شود. این ویروس ها به فردی كه واكسن را دریافت كرده است آسیب نمی رسانند، زیرا هنگامی كه آنها درون معده و روده تكثیر می شوند، دستگاه ایمنی برای مقابله با آنها و جلوگیری از ورودشان به دستگاه عصبی مركزی آماده می شود. - با وجود این، اگر در جمعیتی از افرادی كه به ویروس فلج اطفال ایمن نشده اند تنها یك نفر واكسینه شود، ویروس هایی كه در بدن آن فرد توان بیماری زایی خود را باز می یابند، ممكن است افراد دیگر را آلوده كنند و در نتیجه باعث فراگیری بیماری در جمعیت شوند. - خوشبختانه این مشكل، كه تكامل آن را به وجود می آورد، راه حل ساده ای دارد. برای جلوگیری از چنین رویدادی، تلاش می كنند جامعه را در یك زمان و به طور كامل واكسینه كنند. - برای مثال، سازمان بهداشت جهانی (WHO) در یك روز ۹۰ میلیون نفر را در هندوستان و در سه روز كل جامعه چین را علیه فلج اطفال واكسینه كرد. - بنابراین، شناخت ما از تكامل ویروس فلج اطفال به ما امكان داده است كه بدون ایجاد بیماری ناخواسته، از واكسن آن استفاده كنیم. • خطر فهم نادرست از تكامل تكامل مقاومت به دارو در باكتری ها یكی از ساده ترین نمونه های تكامل است كه در طبیعت رخ می دهد و بسیار به پزشكی مربوط است. به علاوه، نمونه ای از تكامل در اندازه كوچك است كه می تواند پیامدهای گسترده ای داشته باشد. با وجود این، بسیاری از مردم درك درستی از آن ندارند و حتی در گزارش های رسانه هایی مانند بی بی سی نیز نادرست بیان می شود. مقاومت به پادزی ها (آنتی بیوتیك ها) یك پدیده تكاملی است: - استفاده بیش از اندازه و نادرست از پادزی ها باعث گزینش باكتری هایی می شود كه ژن مقاومت به پادزی دارند. - با ادامه پیدا كردن استفاده از پادزی ها، تعداد باكتری های مقاوم به پادزی افزایش می یابند و به میزبان های دیگری منتقل می شوند.
چگونه سلول پوست به سلول عصبی تبدیل می شود؟
چگونه سلول پوست به سلول عصبی تبدیل می شود؟
كیمیاگران زیست شناسی مدرن، همانند كیمیاگران قرون وسطی كه در پی اكسیری بودند تا بتوانند فلزات پست را به طلا تبدیل كنند، آموخته اند كه چگونه از سلول های تخمك یا سلول های طبیعی پوست، سلول های ارزشمند بنیادی یا حتی یك حیوان كامل تولید كنند.
كیمیاگران زیست شناسی مدرن، همانند كیمیاگران قرون وسطی كه در پی اكسیری بودند تا بتوانند فلزات پست را به طلا تبدیل كنند، آموخته اند كه چگونه از سلول های تخمك یا سلول های طبیعی پوست، سلول های ارزشمند بنیادی یا حتی یك حیوان كامل تولید كنند. دانشمندان با كوشش و آزمایشات سیار توانسته اند انتقال هسته ای را برای تولید گاو، گربه، موش، گوسفند، بز، خوك و... - به گفته یك تیم كره ای كه در ماه مه اعلام نمود _ حتی سلول های بنیادی رویان انسان، تقریباً به صورت یكی رویه معمول درآورند. آنها امیدوارند كه از این هم پیشتر روند و از سلول های بنیادی برای درمان بیماری هایی كه پیش از این غیرقابل درمان تلقی می شدند استفاده كنند. ولی درست مثل كیمیاگران قرون وسطی، دانشمندان كلون سازی و زیست شناسی سلول های بنیادی عمدتاً با فرایندهایی سروكار دارند كه به خوبی درك نمی كنند: این كه عملاً و واقعاً برای برنامه نویسی مجدد هسته سلول های تخم در آنها چه می گذرد، همچنان یك راز است و هنوز باید دانشمندان خیلی چیزها یاد بگیرند تا بتوانند تمایز سلولی را به همان همواری و سرراستی كه طبیعت تخم بارور شده را به سمت تولید انواع متعدد سلول های بدن نوزاد زنده هدایت می كند، راهبری كنند. دانشمندان نیم قرن است كه مشغول تحقیق پیرامون نیروهای دخیل در برنامه نویسی مجدد هسته سلول اند. در سال ۱۹۵۷ زیست شناسان تكاملی نخستین بار كشف كردند كه می توانند هسته سلول های قورباغه بالغ را وارد سلول تخم قورباغه كنند و ده ها بچه قورباغه از لحاظ ژنتیكی یكسان به وجود آورند. لیكن طی ۵۰ سال اخیر، سلول های تخمك هنوز رازهای بسیاری برای برملا كردن داشتند. پاسخ ها در ژرفنای زیست شناسی سلولی قرار دارند. دانشمندان این را می دانند، كه ژن هایی كه رشد را كنترل می كنند و عموماً در سلول های بالغ خاموش و بی صدا می شوند، توسط سلول های تخم مجدداً فعال می شوند و سلول را قادر می سازند كه پتانسیل تبدیل شدن به تخمك از نو بارور شده را بازیابد. لیكن دانشمندان چیز زیادی از این كلیدهای خاموش و روشن كردن در سلول های طبیعی نمی دانند تا چه رسد به وضعیت معكوس و غیرعادی كه در جریان انتقال هسته صورت می گیرد. با تمایز یافتن سلول ها، Dna آنها به هم فشرده تر می شود و ژن هایی كه دیگر نیازی بدان ها نیست _ یا آنهایی كه نباید تظاهر خارجی داشته باشند _ مهار می گردند. Dna به صورت فشرده به دور پروتئین هایی به نام هیستون ها می پیچد و گروه های متیل همچون برچسب به آنها چسبیده، مانع از آن می شوند كه ماشین پروتئین سازی سلول بتواند به آنها دسترسی پیدا كند. چندین مطالعه نشان داده اند كه آنزیم هایی كه پیوند این گروه های متیل را با پروتئین ها قطع می كنند، برای كار انتقال هسته ای جنبه حیاتی دارند. ولی بدون شك آنها تنها یكی از چیزهایی هستند كه وجودشان برای آن كار لازم است. اگر دانشمندان بتوانند رازهای سلول های تخم را برملا كنند، این امكان وجود خواهد داشت كه بتوانند بدون استفاده از خود سلول های تخم كه تهیه و نگاهداریشان نسبتاً دشوار است و استفاده از آنها نیز مسائل اخلاقی بسیاری را به دنبال دارد همان كار را انجام دهند. اگر دانشمندان بتوانند حمامی عاری از سلول به وجود آورند كه عقربه زمان را به عقب و سلول های پیش از آن را تمایز نیافته بازگرداند، این امر پیامدهای بسیاری به دنبال خواهد داشت. آزمایشگاه ها خواهند توانست سلول های بیماران را جوان تر سازند و شاید بافت های جدیدی از آنها به وجود آورند كه بخش هایی را كه به دلیل كهولت سن یا بیماری آسیب دیده اند ترمیم كنند. ولی دانشمندان به هیچ وجه مطمئن نیستند كه اصلاً امكان چنین كیمیای عاری از سلولی وجود داشته باشد. خود ساختمان تخمك و داربست پروتئین آن كه راهنمای حركت پروتئین ها در جریان تقسیم سلولی است، احتمالاً نقشی كلیدی در فعال كردن برخی ژن های ضروری ایفا می كند. در این صورت تولید و ایجاد اكسیر پروتئین ها كه بتواند عقربه ساعت را برای سلول به عقب بكشاند، احتمالاً كار ساده ای نخواهد بود. دانشمندان برای آن كه واقعاً بتوانند از توانایی سلول تخم بهره گیرند، هنوز باید یاد بگیرند كه چگونه رشد و تكامل سلول های بنیادی دوباره جوان شده و تبدیل آنها به بافت های خاص را هدایت كنند. سلول های بنیادی، به ویژه آنهایی كه از رویان به دست آمده اند، به صورت خودجوش ده ها نوع سلول می سازند، لیكن ثابت شده كه كنترل رشد و تكامل سلولی برای آنها كه تنها یك نوع واحد سلول بسازد بسی دشوارتر است. اگر چه پاره ای از تیم ها توانسته اند كلونی های تقریباً خالصی از برخی از انواع سلول های عصبی ۱- سلول های بنیادی بسازند هنوز هیچ یك نسخه ای تهیه نكرده اند كه سلول را به سمت مثلاً تبدیل شدن به جمعیت خالصی از مثلاً نورون های دوپامین ساز كه بتوانند جایگزین آنهایی شوند كه در بیماری پاركینسون از بین می روند، هدایت نماید. دانشمندان تازه شروع به درك این نكته كرده اند كه سرنخ ها چگونه با یكدیگر وارد تعامل می شوند تا سلول را به سمت سرنوشت نهایی خویش هدایت كنند. ده ها سال كار در زیست شناسی تكاملی، نقطه شروعی را فراهم ساخته است: زیست شناسان از قورباغه، مگس، موش، جوجه و ماهی های موتاسیون یافته برای پی بردن به برخی از ژن های اصلی كه فرایند تصمیم گیری سلول را برای آن كه تبدیل به سلول استخوانی یا عضله شود، بر عهده دارند، استفاده كرده اند. لیكن مشاهده رویداد نادرستی كه پس از خالی شدن جای ژن پیش می آید، آسان تر از پی بردن به تمایز سلولی هماهنگ در ظرف پتری كشت در آزمایشگاه است. درك این نكته كه چگونه در حدود ۲۵ هزار ژن در انسان با یكدیگر در تشكیل همكاری می كنند و بیشترین دقت و ظرافت را در هدایت و راهبری تكامل سلول های نابالغ از خود نشان می دهند ده ها سال ذهن پژوهشگران را به خود مشغول داشته است. با این حال اگر بتوانند موفقیتی كسب كنند، مسلماً ارزش آن بسی بیشتر از وقت و پولی است كه تاكنون برای آن هزینه كرده اند.
گرچن فوگل
گزارش گاردين از كشف حلقه مفقوده در اسرار تكامل
جمعه 18 فروردين ماه 1385 18:53
جامجم آنلاين: دانشمندان فسيلي يافتهاند كه يكي از مهمترين كشفيات در تاريخ اين رشته است ، حلقهاي مفقوده بين ماهي و حيوانات خشكي ، فسيلي كه نشان ميدهد مخلوقات چگونه 375 ميليون سال قبل براي نخستين بار از آب بيرون آمدند و در خشكي زندگي كردند. باستانشناسان گفتهاند اين يافته كه موجودي شبيه تمساح به نام تيكتاليك است ، ميتواند نماد عملي تكامل باشد مانند «آركا اپتريكس» يا همان فسيل معروفي كه شكاف بين خزندگان و پرندگان را از بين برد.بسياري از دانشمندان ميگويند شكافهاي بسيار در وجود فسيلها نشاندهنده وجود قدرتي برتر در خلقت موجودات است.ريچارد داوكينز ، زيستشناس تكاملي گفت حضور انسان در خشكي يكي از مهمترين مراحل تاريخ تكامل است و تيكتاليك ارتباطي مهم در اين تاريخ است.خشكيها به تدريج پديدار شدند و ماهيها نخست در آبهاي كمعمق زندگي ميكردند. اين حيوان در عصر «ديووني» كه از 417 تا 354 ميليون سال پيش طول كشيد، زندگي ميكرد.دانشمنداني كه آن را كشف كردند ميگويند اين حيوان شكارچي بود و دندانهاي تيز، سري شبيه تمساح و بدني داشت كه در ازاي آن به 2.75 متر ميرسيد.اين حيوان نخستين نمونه كامل از حيواني است كه در آستانه انتقال از آب به خشكي قرار داشت.تد داشلر از آكادمي علوم طبيعي انگليس گفت: اين كشف ، مانند رويايي است كه به حقيقت پيوسته است.
قطعاتي از حلقه گم شده داروين
بخشي از شكاف موجود در تاريخ تكامل انسان پر شد
قطعاتي از حلقه گم شده داروين
بي بي سي-پل رينكون: جويندگان فسيل، بقاياي آنچه را كه احتمالا جد مستقيم انسان است و بيش از ۴ ميليون سال قبل مي زيسته پيدا كرده اند. كشف بقاياي اين موجود كهن به دانشمندان كمك كرده است شكاف هايي بزرگ در مرحله اي مهم از تكامل انسان را پر كنند. پروفسور تيم وايت از دانشگاه كاليفرنيا در بركلي و همكارانش اين گنجينه فسيلي را در منطقه اواش مياني در اتيوپي كشف كرده اند. آنها اين يافته ها را كه مي گويند به گونه اي به نام «آسترالوپيتكوس آنامنسيس»(Australopithecus anamensis) تعلق دارند در نشريه نيچر تشريح كرده اند.آسترالوپيتكوس يك نوع اصلي كهن از موجودات انسان نما يا همان هومينيدهاست. عموما تصور مي شود كه نوع ما انسانها، هومو، از اين گروه تكامل يافته باشد. بنابراين رابطه آسترالوپيتكوس با هومينيدهاي دو پاي حتي قديمي تر، براي درك سرمنشاء پيدايش ما انسان ها اهميت اساسي دارد. وقتي دانشمندان بقاياي ۱/۴ ميليون ساله آنامنسيس را در كنار فسيل هاي يافته شده در همان ناحيه كلي از اتيوپي قرار مي دهند، به اين نتيجه مي رسند كه اين نمونه ها ظاهرا سير تكامل ميان گونه هاي قديمي تر و جديدتر را كامل مي كند. تيم وايت گفت: «نكته با اهميت در مورد اين سلسله اتيوپيايي اين است كه آنامنسيس بين هومينيدها قديم تر و اخيرتر جاي گرفته است.»انسان ميانياين يافته شكاف ميان يك گونه كهن تر به نام آرديپيتكوس راميدوس با قدمت ۴/۴ ميليون سال و گونه هاي تازه تر موسوم به آسترالوپيتكوس آفارنسيس كه در حدود ۴/۳ ميليون قبل در اواش مياني مي زيستند را پر مي كند. آسترالوپيتكوس آنامنسيس نقش واسطه را ميان اين دو بازي مي كند؛ نه فقط از لحاظ ترتيب زماني بلكه همچنين به لحاظ آناتومي. گونه آنامنسيس براي دانشمندان تازگي ندارد، اما محققان مي گويند كه اين اولين بار است كه نشان داده مي شود اين سه گونه به ترتيب زماني و در يك مكان، يكي پس از ديگري ظاهر مي شوند.يك توضيح ممكن براي اين كشف اين است كه يك گونه به سادگي به گونه ديگر تكامل يافته است. يك احتمال ديگر اين است كه آسترالوپيتكوس ابتدا به عنوان انشعاب فرعي آرديپيتكوس ظهور كرد. براساس اين نظر، گونه مادر براي مدتي در كنار گونه دختر مي زيسته تا اينكه منقرض شده است. اما هيچ نشانه اي مبني بر اينكه اين سه گونه همزمان در اتيوپي زيسته باشند يافت نشده است.شكافي كه هنوز باز استتيم وايت توضيح داد: «فكر مي كنم بتوان بدون اغراق استدلال كرد كه شواهد ضمني استوار بر جغرافيا و زيستگاه، نشانگر تكامل يكي از گونه ها به ديگري است و آنچه ما اينجا ناظر آن هستيم همانا شكل گرفتن مرحله دوم تكامل انسان يعني پيدايش آسترالوپيتكوس است.»كشفيات تازه تا حدودي شكاف ميان آرديپيتكوس و آسترالوپيتكوس را پر مي كنند اما نه به طور كامل. پروفسور وايت گفت: «شكاف كاملا پر نمي شود؛ يك شكاف بزرگ پر شده اما دو شكاف كوچكتر ايجاد شده است. ما اكنون شكافي ميان ۴/۴ ميليون سال قبل و ۱/۴ ميليون سال را پيش چشم داريم. اين يعني ۳۰۰ هزار سال؛ كه با مقياس هاي انساني زماني بس طولاني است، اما نه در مقياس هاي زمين شناسي.»اين فسيل ها متعلق به حداقل ۸ موجود بوده است و شامل بزرگترين دندان نيش متعلق به يك هومينيد، قديمي ترين استخوان ران شناخته شده از آسترالوپيتكوس و همچنين استخوان هاي دست و پا از اين موجود است.
منبع: همشهري
برداشتهاي نادرست از تكامل
تكامل نظريهاي علمي و مجموعهاي از واقعيتهايي است كه اين نظريه در پي توضيح و تشريح آنهاست. جانداران پيوسته در حال تغيير و تحولاند و تكامل در پي درك چگونگي و اساس اين تغيير و تحول است. نظريهي تكامل از راه انتخاب طبيعي،كه داروين حدود 150 سال پيش آن را تشريح كرد، توضيحي براي اين تغيير و تحول هميشگي است. البته، اين نظريه طي سالهاي اخير پختهتر شده و اكنون يكي از استوارترين و موثرترين انديشههاي علمي محسوب ميشود كه تاكنون علم براي بشر به ارمغان آورده است . به بيان ريچارد داوكينز ( Richard Dawkins )، جانورشناس آمريكايي، " اگر جانداراني از سيارههاي ديگر ميخواستند سطح توسعه هوشي ما را بسنجند، نخستين چيزي كه ميخواستند بدانند اين بود كه آيا ما تا به حال تكامل را كشف كرده ايم."
شواهد زيادي از تكامل پشتيباني ميكنند . امروزه برعكس زمان داروين، اين شواهد به بقاياي فسيلي محدود نميشوند. زيستشناسي مولكولي شواهد محكمي بر تاييد آن فراهم كرده است . با وجود اين، برخي برداشتهاي نادرست باعث شدهاند كه برخي از افراد آن را نپذيرند و برخي سخنان غير علمي را به عنوان شواهدي علمي عليه تكامل عرضه كنند . اغلب اين افراد تلاش ميكنند از " جنبه منفي معلومات بشر " براي اثبات ادعاهاي خود بهره گيرند. به عبارت ديگر ، آنان توان اثبات ادعاي خود را ندارند، بلكه همواره تلاش ميكنند نقصهاي احتمالي يك نظريه را دليل ادعاي خود مطرح كنند. اما با افزايش آگاهي ما از فرايندهايي كه حيات را پيش ميبرند، بسياري از اين نقصها كه در واقع مجهولهاي ما و نه نقصهاي تكامل بودهاند، رفع شده اند.
در اين مقاله ، برخي از مهمترين برداشتهاي نادرست از تكامل، گردآوري و بررسي شدهاند.
1. تكامل يك حقيقت يا قانون علمي نيست بلكه فقط يك نظريه است.
نظريه تكامل به ما ميگويد كه حيات در زمين چگونه تغيير پيدا كرده است. در بيان دانشمندان ، " نظريه" ( Theory ) آن گونه كه در زبان محاوره به كار ميبريم، به مفهوم حدس و گمان نيست ، نظريههاي علمي، توضيحي براي پديدههاي طبيعي هستند كه به صورت منطقي از مشاهها و فرضيههاي قابل آزمايش به دست ميآيند . تكامل زيستي بهترين توضيح علمي براي مشاهدههاي بيشماري است كه ما هر روزه در جهان زنده با آنها روبه رو مي شويم.
دانشمندان در اغلب موارد براي توصيف يك مشاهده ، از واژه " حقيقت "( Fact ) استفاده مي كنند . اما حقيقت در واقع به يك پديده طبيعي ميگويند كه مشاهدهها همواره آن را تاييد ميكنند. براي مثال ، 225 روز طول ميكشد تا زهره يك دور به گرد خورشيد بچرخد. بنابراين ، تكامل را كه در واقع تغيير پيوسته سيماي حيات است ، ميتوان يك حقيقت علمي نيز در نظر گرفت. بقاياي فسيلي و شواهد فراوان ديگري كه برخي از آن ها قابل آزمايش نيز هستند، ثابت ميكنند تكامل طي زمان رخ داده است. هر چند كسي اين تغييرها را با چشم خود مشاهده نكرده است، اما شواهد غير مستقيم، روشن ، صريح و در خور توجه هستند.
همهي رشتههاي علمي در اغلب موارد برشواهد غير مستقيم متكي هستند. فيزيكدانان هنوز نتوانستهاند ذرههاي درون اتمها رابه طور مستقيم مشاهده كنند، اما كسي در وجود آنها شكي ندارد و دانشمندان دربارهي ويژگيهاي آنها پژوهش ميكنند.
" قانون" ( Law ) علمي، توصيفي است براي اين كه يك پديدهي طبيعي در شرايط معين چگونه رخ خواهد داد. اما نظريه، آن پديدهي طبيعي را توضيح مي دهد. براي مثال، قانونهاي ترموديناميك آن چه را توصيف ميكنند كه در شرايط معين رخ ميدهد، اما نظريههاي ترموديناميك توضيح ميدهد كه اين واقعيتها چرا رخ ميدهند.
قانونها مانند حقيقتها و نظريهها، با به دست آمدن دادهها ي بهتر ميتوانند تغيير كنند. بنابراين، تصور نكنيد يك قانون علمي تغيير ناپذير است و فقط نظريهها هستند كه قطعيت علمي ندارند. به علاوه، نظريهها با به دست آمدن شواهد بيشتر به قانون تبديل نميشوند، بلكه روز به روز كاملتر و روشن تر مي شوند. نظريهها هدف نهايي علم هستند.
2. تعداد زيادي از دانشمندان نظريهي تكامل را نپذيرفتهاند.
اين طور نيست. اجماع علمي درباره تكامل شگفتانگيز است آن دسته از دانشمنداني كه سخنان آنان به عنوان مخالفان نظريهي تكامل مطرح ميشود، در خود تكامل شك ندارند، بلكه جنبههايي از چگونگي تكامل را نميپذيرند. براي مثال، برخي از زيستشناسان در اين مورد با هم اختلاف نظر دارند كه سرعت تغيير گونهها همواره ثابت و تدريجي است يا اين كه پس از گذشت دوره اي طولاني از تغييرهاي كوچك، تغييرهاي ژرفتري روي ميدهند. چنين اختلاف نظريههايي درساير شاخههاي علم نيز ديده ميشود.
3. بقاياي فسيلي از " حلقه هاي گمشده " پر است.
منظور از حلقههاي گمشده، فسيلهاي جانداراني است كه بينابين جانداران شناخته شده قرار ميگيرند. هر چند در قرن نوزدهم حلقههاي گمشده مهمي در شواهد فسيلي وجود داشت، اما بسياري از آنها به تدريج پيدا شدند. از جمله آنها ميتوان به Archaeopetryx اشاره كرد كه جانوري بينابين خزندگان و پرندگان بوده است. نياكان والها، چهار پا داشتند و روي زمين راه ميرفتند و جانداران بينابين آنها Ambulocetus و Rodhocetus امكان گذار از زندگي خشكي به زندگي آبي را براي آنها فراهم كردند. فسيلهايي كه به تازگي كشف شدهاند، اين نظريه را تاييد ميكنند.
با وجود اين، برخي از تغييرهايي كه در جمعيت ها رخ دادهاند، ممكن است آن اندازه سريع روي داده باشند كه فسيلي از آنها بر جاي نمانده باشد. به علاوه از بسياري از جانداران، به علت عادتهاي خاصي كه داشتند، به دليل شرايط محيطي و يا به اين دليل كه هيچ بخشي از پيكر آنها قابليت فسيل شدن نداشتند، فسيلي بر جاي نمانده است . البته ، فسيل هاي جانداران بين ماهي هاي ابتدايي و دوزيستان ، دوزيستان و خزندگان، خزندگان و پستانداران و پرندگان و خزندگان به روشني از نظريهي تكامل حمايت مي كنند . صرف نظر از مدارك فسيلي، يافته هاي زيستشناسي مولكولي نظريه تكامل را بيش از پيش تقويت كردهاند.
4. جانداران، چه در سطح كالبد شناسي ، سلولي و چه در سطح مولكولي، پيچيدگي بسيار زيادي دارند كه به وجود آمدن آن از راه تكامل غير ممكن به نظر ميرسد .
برخي از مخالفان تكامل عنوان ميكنند ، بعضي نظامها آن انداره پيچيدهاند كه شكلگيري آنها با تغييرها و اصلاحهاي متوالي مشكل به نظر ميآيد . آنان به عنوان مثال به تله موش اشاره ميكنند كه تشكيل شده از: (1) قطعهاي چوب به عنوان پايه؛ (2) يك قطعه سيم فلزي كه موش را له مي كند؛ (3) فنري كه نيروي لازم را فراهم ميسازد؛ (4) گيرهاي كه فنر را آزاد ميكند؛ (5) ميلهاي كه به گيره متصل است و قطعه سيم فلزي را عقب نگه ميدارد.
آنان ميگويند با هيچ كدام از قطعههاي يك تلهموش به تنهايي نميتوان موشي را به دام انداخت. پيش از اين كار، همه اين قطعهها بايد در موقعيت مناسب كنار يكديگر قرار بگيرند. بنابراين، بسيار دور به نظر مي رسد، تغييرهاي اندك و متوالي بتوانند نظامهاي پيچيدهاي به وجود آورند. زيرا اگر هر يك از پيشسازههاي يك نظام پيچيده، يك بخش ضروري را نداشته باشند، نميتوانند عملي را انجام دهند.
اين گروه ادعا ميكنند انتخاب طبيعي فقط نظامهايي را بر ميگزيند كه از پيش وجود داشته باشند. بدون شك يك نظام ناكارآمد و ناقص انتخاب نخواهد شد. چنين نظامهايي را در همه جاي جهان زنده مشاهده ميكنيم. تاژك باكتريها نمونه خوبي است. تاژكها رشتههاي شلاق مانند درازي هستند كه يك موتور مولكولي آن را ميچرخاند. تاژك با يك مفصل پروتئيني به موتور متصل ميشود. پروتئينهايي كه به عنوان تثبيت كننده عمل ميكنند، موتور را در مكان خود نگه ميدارند. قطعههاي ديگر نيز به عنوان " بوش " عمل مي كنند و " شافت " متحرك را در غشاي باكتري نگه ميدارند. بنابراين براي اين كه يك تاژك كار كند، بيش از 12 نوع پروتئين متفاوت لازم است در غياب هر يك از اين پروتئين ها، تاژك كار نميكند يا حتي سلول نميتواند آن را بسازد .
براي پاسخ دادن به اين ابهام، از همين مثال تلهموش بهره ميگيريم. دو قطعه از آن (گيره و ميله فلزي) را در نظر بگيريد. با اين دو قطعه شما تله موش نداريد، اما ميتوانيد از آنها به عنوان گيرهي كاغذ استفاده كنيد. از گيرهي برخي از تلهموشها نيز ميتوان به عنوان قلاب ماهيگيري استفاده كرد. از قطعه چوب تلهموش نيز ميتوان در كارهاي گوناگوني بهره گرفت. بنابراين، قطعههاي يك ماشين پيچيده به تنهايي ميتوانند كاربردهاي متفاوت، اما مفيدي داشته باشند.
تكامل از راه كپي كردن، اصلاح كردن و تركيبكردن پروتئينهاي از پيش موجود، ماشينهاي بيوشيميايي پيچيدهاي را به وجود آورده كه پيش از اين براي كارهاي ديگري از آن استفاده ميشده است. براي مثال، بار ديگر به تاژك باكتريها دقت كنيد. تعداد اندكي از پروتئينها ي اين ماشين، ميتوانند در غياب بقيهي پروتئينهاي آن نيز كار مفيدي را انجام دهند. اين پروتئينها در بسياري از باكتريها به عنوان ابزاري براي تراوش سم به بيرون از باكتري به كار ميروند. اگر چه اين پروتئينها به تنهايي كارهاي متفاوتي را انجام مي دهند، اما انتخاب طبيعي آنها راحفظ ميكند.
پروتئينهاي كليدي انعقاد خون نيز چنين وضعيتي دارند.در واقع ، آنها نمونههاي اصلاح شدهي پروتئينهايي هستند كه در دستگاه گوارش نقش ميآفرينند. پروتئينهاي سازندهي عدسي چشم، آنزيمهايي مانند " لاكتات دهيدروژناز " و " انولاز" هستند كه پيش از تكامل چشم وجود داشته اند، اما تكامل با كنار هم قرار دادن آن ها به شيوهاي جديد، نقش جديدي به آنها بخشيده است.
عدسيهاي چشم از سلولهاي بافت پوششي به وجود ميآيند و داراي پروتئينهاي محلول (از جمله دو آنزيمي كه نام برده شد) در غلظت بسيار بالا هستند. غلظت نسبي اين پروتئينها از حاشيه عدسي به سمت مركز آن تغيير ميكند. همين تغيير است كه كارآيي عدسي را در متمركز كردن نور، به همراه دارد. اين پروتئينها از بقيهي پروتئينها شفافتر نيستند، بلكه چگونگي توزيع غلظت آنها در چشم و سازمانيابي ويژهي آنها در كنار يكديگر، اين توان ويژه را به آنها بخشيده است.
بنابراين ، تكامل با تغيير ميزان توليد، چگونگي توزيع و سازمانيابي مولكولهاي از پيشموجود ، دست به نوآوري ميزند و لازم نيست همه چيز از صفر شروع شود .
5. بيشتر جهشهاي DNA مضرند. بنابراين انتخاب طبيعي آنها را حذف ميكند. جهشهايي كه باعث مقاومت باكتريها به آنتيبيوتيكها ميشوند، فقط بر فرايندهاي شيميايي تاثير ميگذارند. حال آن كه تغييرهاي تكاملي بزرگ، به جهشهايي نياز دارند كه تغييرهاي كالبدشناختي مفيدي ايجاد كنند. يك يا دو جهش (حتي در صورتي كه مفيد باشند) نيز نميتوانند چنين تغييرهايي را ايجاد كنند.
كشف ژن هاي HOM و HOX در جانوران گوناگون (از جمله اسفنجها ، مگس سركه و پستاندران) نشان داد كه گاهي حتي يك جهش، مي تواند باعث تغييرهاي كالبدشناختي ژرفي شود. اين ژنها طرح پيكري يك جاندار (يعني تفاوت اساسي كه بين يك حلزون و يك پشه يا يك اسفنج و يك عنكبوت وجود دارد) را در فرمان خود دارند و فعال يا غير فعال بودن آنها در قطعهقطعه شدن بدن و توليد پيوستهايي مانند شاخك، پا و بال دخالت دارند. جهش در اين ژنها با پديدههايي نظير حذف پا در مارها، تغيير بالههاي لبدار به دست و ايجاد آرواره در مهرهداران ارتباط دارد.
البته، امروزه دانشمندان براي تشريح ويژگيهاي جانداران تنها بر جهشهاي نقطهاي و انتخاب طبيعي تكيه ندارند و از فرايندها و ساز و كارهاي گوناگوني بهره ميگيرند كه داروين از آن ها اطلاع نداشت. از جمله جابهجايي ژن، همزيستي اندامكهايي نظير ميتوكندري و كلروپلاست، دوتايي شدن ژن، نقش ژنهاي تنظيمي، بازآرايي كروموزومي، پردازش گزينشي mRNA (قطعه ژنهاي كارآمد ميتوانند به شيوههاي جديدي به يكديگر متصل شوند). ساختار ماجولي پروتئينها نيز راه را براي آفرينش پروتئينهايي با كارهاي جديد هموار كرده است.
6. بر اساس قانون دوم ترموديناميك، سيستمها با گذشت زمان بي نظم تر مي شوند. بنابراين، سلولهاي زنده نميتوانند از مواد بيجان به وجود آمده و جانداران پر سلولي نميتوانند از جانداران تكسلولي تكامل يافته باشند.
اين استدلال از برداشت نادرستي از قانون دوم ترموديناميك ناشي ميشود. اگر اين استدلال درست باشد، كانيها و دانههاي برف هرگز نبايد تشكيل شوند، زيرا آنها نيز ساختار پيچيده اي هستند كه خود به خود از اجزاي بينظم به وجود مي آيند.
قانون دوم ترموديناميك در واقع مي گويد، انتروپي كل يك سيستم بسته ( سيستمي كه هيچ گونه مبادلهي انرژي يا ماده ندارد)، نميتواند كاهش نيابد. آنتروپي يك مفهوم فيزيكي است كه اغلب به طور اتفاقي به بي نظمي معنا مي شود، اما مفهوم اين واژه با آنچه كه در محاوره به كار مي رود، بسيار متفاوت است.
به علاوه، قانون دوم اجازه كاهش آنتروپي را در بخشهايي از سيستم ميدهد، در حالي كه بخشهاي ديگر دچار افزايش آنتروپي ميشوند. بنابراين، كل سيارهي ما ميتواند متحمل افزايش پيچيدگي شود، زيرا نور و گرماي خورشيد وارد آن ميشود. جانداران نيز ميتوانند با دريافت انرژي از مواد زنده و غير زنده، بر پيچيدگي خود بيفزايند.
7. با محاسبه رياضي ميتوان دريافت كه تشكيل حتي يك مولكول زيستي (يك آنزيم) به طور تصادفي غير ممكن است.
مخالفان نظريهي تكامل عنوان ميكنند، يك آنزيم دست كم از 100 اسيد آمينه تشكيل شده است. از آن جا كه 20 اسيد آمينه متفاوت وجود دارد، 100 20 تركيب متنوع از اسيد آمينه وجود خواهد داشت و احتمال ايجاد توالي خاص ، حدود 1 در 10 با 130 صفر جلوي ان است.
اين محاسبه بسيار دقيق و جالب است، اما يك محاسبه وقتي ارزشمند است كه فرضهاي مرتبط با آن، فرضهاي درستي باشند. اشتباه اين استدلال اين است كه براي تشكيل يكباره يكآنزيم جديد، به يك توالي خاص نياز دارد. اما در نظر نميگيرد كه بهبود تدريجي آنزيمهاي مفيدي كه از پيش وجود داشتهاند، ميتواند به ايجاد تدريجي آنزيمهايي با ويژگيهاي جديد بينجامد. تغييرهاي كوچك در توالي اسيدآمينههاي يك آنزيم ميتواند به تشكيل آنزيمهاي بينابيني منجر شود كه كار زيستي خود را نيز انجام دهند.
در سالهاي اخير، باكتريها داراي آنزيمهاي جديدي شدهاند كه به آنها امكان اثرگذاري بر تركيبهاي صنعتي سمي را بخشيدهاند. هيدروكربنهاي كلردار و فلوردار، كه پيش از اين در طبيعت وجود نداشتند، از جمله اين تركيبها هستند. يكي از آنزيمها كه نايلون هيدرولاز نام گرفته، حاصل " جهش تغيير چارچوب "( Fram shift mutation ) است . اين نوع جهش، كل ساختمان يك پروتئين را تغيير ميدهد. بنابراين، آنزيم جديد شاهكار تازه تكامل است كه حتي در نتيجهي يك تحول (نه تدريجي) به وجود آمده است. البته همان گونه كه انتظار ميرود، كارايي اين آنزيم در مقايسه با ساير آنزيم ها بسيار پايين است. اما آن چه كه اهميت بيشتري دارد، اين است كه اين گونه آنزيمها كار ميكنند. در گامهاي بعدي، كارايي اين آنزيمها ميتواند بهبود پيدا كند.
منبع
1. Jhon Rennie, 15 Answer to creationist nonsense , scientific American , July 2002
2. ConstanceJ . Jeffery , Moonligting proteins , TIBS , January 1999
جدايى انسان و ميمون در سطح بيان ژن
بيش از 98 درصد DNA و 99 درصد ژنهاى انسانها و شامپانزهها يکسان است. با اين همه، ما و آنها از نظر ظاهر و رفتار تفاوت زيادى با هم داريم. براى بيش از 30 سال، پيش از آنکه توالى ژنوم انسان يا شامپانزهها تعيين شود، دانشمندان بيان کردهاند که اين تفاوت مىتواند از شيوهى بيان ژنهاى يکسان و نه تفاوت در خود ژنها، برخاسته باشد. پژوهش جديدى که در مجلهى Nature چاپ شده است، به نظر مىرسد اين نظريه را ثابت مىکند.
ياوو گيلاد( Yoav Gilad )، ژنتيکدانى از دانشگاه شيکاگو و همکارانش، از روش تازهاى براى برسى ژنهاى سلولها کبدى چهار نخستى(پريمات)، انسان، شامپانزه، اورانگوتان و مکاک(ميمون ژاپنى)، بهره گرفتند. پژوهشگران مىتوانستند 900 ژن را در هر چهار نخستى باهم مقايسه کنند و تفاوت آنها را در زمينهى بيان ژن ارزيابى کنند. پژوهشگران دريافتند که در هر چهار نخستى ميزان توليد مولکول mRNA در بيش از نيمى از ژنها(60 درصد) تفاوتى ندارد. اما در بيان ژن 19 ژن، بين انسان و ديگر نخستىها تفاوت چشمگيرى وجود دارد.
گيلاد مىگويد:" زمانى که ما بيان ژن را در نظر گرفتيم، دريافتيم که طى 65 ميليون سال از تکامل مکاک، اورانگوتان و شامپانزه، تغيير بسيار اندکى رخ داده است. اما طى 5 ميليون سال جدايى انسان از اين نخستىها، تغيير زيادى در اين گروه از ژنهاى ويژه انباشته شده است."
حدود نيمى از ژنهايى که در انسان بيشتر بيان مىشوند، ژنهاى عاملهاى رونويسى هستند؛ يعنى، ژنهايى رمزدهندهى پروتيينهايى که بيان ژن را در ديگر ژنها تنظيم مىکنند. با تغيير اندکى در اين ژنهاى کارفرما، فرايند تکامل مىتواند اثر ژرفى بر بيان ژن بگذارد، بى آنکه احتمال رخ دادن جهشهاى منفى را افزايش دهد. گيلاد مىگويد: " من فکر نمىکنم نتيجهى پژوهشهاى ما سازوکار تازهاى را مطرح مىکند، اما نخستين گواه تجربى است بر اين نظريه که در نخستىها عالى، تکامل ممکن است از راه تغيير بيان ژن کار کند."
گيلاد گمان مىکند که تغيير بهنسبت تند در ژنتيک کبد انسان ممکن است پيامد تغييرهاى پيشآمده در رژيم غذايى، مانند وابستگى فزاينده به غذاى پخته، باشد. او مىگويد:" شايد چيزى در فرايند پختن نياز زيستشيميايى را براى بيشترين دستيابى به مواد غذايى و نيز نياز به پردازش کردن زهرهاى طبيعى موجود در گياهان و غذاهاى جانورى، تغيير داده است."
اين يافته علاوه بر نظريهى تکامل دستاوردهايى براى پزشکى نيز دارد: 9 ژن از 100 ژن بسيار پايدار، وقتى که تغيير مىکنند، در روند سرطان درگير مىشوند. به نظر پژوهشگران " اين يافته پيشنهاد مىکند که توجه به ژنهايى با ميزان بيان ژن حفظ شده در ميان نخستىها، در شناسايى ژنهاى نامزد براى پژوهشهاى مرتبط با بيمارىها، مىتواند سودمند باشد." همچنين، اين يافته تا اندازهاى از اين راز پرده بر مىدارد که چگونه انسان و شامپانزه، که ژنهاى مشترک زيادى دارند، مىتوانند اين همه متفاوت باشند.
منبع:
David Biello, Separation of Man and Ape Down to Gene Expression,
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
, March 09, 2006
اولين نشانه رفتارهاي نوعدوستانه در كودك انسان و شامپانزه
مطالعات جديد در موسسه ماكس پلانك درشهر لايپزيك آلمان كه به بررسي مباحث انسان شناسي تكاملي مي پردازد ، در باره اشتراك رفتارهاي نوعدوستانه انسان و شامپانزه به يافته هاي جديدي دست يافته است . محققين سناريوهاي مختلف طراحي كردند كه در آنها يك انسان بالغ با يك مسئله رودرو قرار مي گيرد وبه كمك ديگران نياز دارد . در يكي از اين سناري ها فرد بزرگسال اشيايي را طور عمدي در كف اتاق مي اندازد و وانمود مي كند كه نمي تواند آن را بردارد ، گويي نيازمند كمك است .
كودك 18 ماهه انسان در چندين موقعيت از قبل طراحي شده در آزمايشات اخير ، بي اختيار به كمك فرد بزرگسال آمده است و شامپانزه ها نيز رفتاري مشابه در موقعيتهاي ساده تر از خود نشانداده اند . اين يافته هاي جديد نشان مي دهد كه اشكال اثري و ابتدايي رفتارهاي نوعدوستانه در اجداد انسان نيز وجود داشته است . البته بر اساس يافته هاي گروه ديگري از محققين همين موسسه نشان داده شده است كه اين نتايج به وضعيت هاي خاصي محدود مي شود . (SCIENCE, March 3, 2006)
فليكس وارنيكن (Felix Warneken) و مايك توماسلو (Mike Tomasello)دريافتند كه كودكان 18 ماهه ، كاملا از روي ميل به افراد بيگانه كمك مي كنند . وارنيكن مي گويد " نتايج تحقيقات ما حيرت آور بود ، چرا كه اينگونه كودكان بسيار كم سن و سال و هنوز قنداقي هستند و به سختي مي توانند حرف بزنند، اما با اين حال نشان داده اند كه تمايل به كمك به ديگران دارند ". وارنيكن سناريوها مختلفي را انجام داد : مثلا در يكي از اين آزمايشات، لباس ها را از بند مي آويخت و يكي از گيره هاي لباس را عمدا مي انداخت وچنين وانمود مي كرد كه نمي تواند آن را بردارد . دراولين 10 ثانيه پس از اين عمل او خودش را به گيره لباس مي رساند . در 10 ثانيه بعدي به كودك مورد آزمايش نگاه مي كرد . بعد از 20 ثانيه بطوريكه كودك بشنود مي گفت " اي واي گيره لباسم افتاد " . اما هيچ وقت به طور مستقيم از كودك كمك نمي خواست و البته اگر كودك گيره را پس مي آورد از او تشكر نمي كرد و پاداشي نيز به او نمي داد . كودكان مورد آزمايش در 84 درصد موارد در همان 10 ثانيه اول حتي قبل از اينكه وارنيكن به كودك نگاه كند براي پس آوردن گيره لباس كمك مي كردند. اين محقق مي گويد : كودكان مورد آزمايش در مواردي كه من از روي عدم نياز گيره لباس را روي زمين مي انداختم در برداشتن و پس آوردن آن كمكي نمي كردند .بچه ها فقط زماني اقدام به كمك مي كردند كه در مي يافتند من براي تمام كردن كار آويختن لباسها به آن گيره نياز دارم ! در مواردي كه كودك قبلا باز پس آوردن گيره لباس را تجربه كرده بود ، وارنيكن موقعيتهاي آزمايشي ديگر و پيچيده تري را براي او انتخاب مي كرد . يكي از اين موارد جعبه اي با يك كشو در قسمت تحتاني آن براي برداشتن شيئي بود كه داخل آن مي افتاد . وارنيكر يك قاشق داخل جعبه مي انداخت و وانمود مي كرد كه از وجود كشو پاييني اطلاعي ندارد . باز هم كودك در صورتي در باز گرداندن قاشق به وارنيكر كمك مي كرد كه مي ديد وي با تقلاي زياد سعي در برداشتن قاشق از جعبه دارد . قصد كمك كسي به ديگري در انجام كاري كه منفعتي براي وي ندارد، نوعدوستي ناميده مي شود .
تا اينجا فقط انسان است كه نشان داده است نوعدوست مي باشد . ما صدقه مي دهيم و به موسسسات خيريه كمك مي كنيم ، ماليات مي پردازيم و به كساني كه آنها را نمي شناسيم كمك مي رسانيم. اما اين حس تا كنون در كودكاني كه حتي مهارت هاي كلامي نيز ندارند به اثبات نرسيده بود . اين مطالعات نشان داد كه بچه ها حتي قبل از اينكه چندان اجتماعي شده باشند ، خوبخود و بي اختيار تمايل به كمك به ديگران دارند . به عبارت ديگر نوعدوستي در ذات انسان است . اما آيا عمل كمك كردن مخصوص گونه انسان است ؟
مطالعات اخير بوسيله ژنسن و همكاران وي نشان داده است كه منحصرا شامپانزه ها در هنگام بدست آوردن غذا باهمنوعانشان چنين رفتاري دارند . البته ممكن بود شامپانزه ها در مواردي غير از بدست آوردن غذا نيز به هم كمك كنند .لذا وارنيكن همان اعمال آزمايش شده روي انسان را روي شامپانزه نيز انجام داد . اگر چه شامپانزه ها در موارد پيچيده اي مثل جعبه كشو دار موفق نبودند ، اماوقتي شخص مانوس يا سرپرست آنها در تلاش براي رسيدن به چيزي بود ، به وي كمك مي كردند . وارنيكن مي گويد : اين اولين تجربياتي است كه نشان دهنده نوعدوستي در يك غير انسان است . وي مي گويد: قبل از اين ادعا مي شد كه شامپانزه ها اساسا براي منافع خودشان عملي را انجام مي دهند ، اما در آزمايشات ما بدون اينكه پاداشي دريافت كنند ، عمل كمك به همنوع انجام مي شد . به نظر وارنيكن ، آلترويسم يا نوعدوستي شامپانزه ها احتمالا نشانگر نياي مشترك با ما بوده باشد به اين معني كه قبلا ( يعني قبل از اينكه در شش ميليون سال قبل انسان و شامپانزه از هم جدا شوند) اشكال اثري رفتار كمك به همنوع، در جد مشترك ما وجود داشته است .
وارنيكر با خنده مي گويد : مردم فكر مي كنند رفتارهاي كمك به هم نوع منحصر به انسان است ، اما احتمالا شامپانزه ها اينطور فكر نمي كنند ! احتمالا ذره اي از نوعدوستي در اجداد ما طي دوران تكاملي وجود داشته است و همين مقدار كم نوعدوستي به صورت بسيار قوي در انسان امروزي تكامل يافته است .
منبع: زيست پويا
انسان اولیه احتمالا برای ترک افریقا از عرض دریاها گذشته است
نقل قول:
نوشته شده توسط Babak
خيلی عالی بود مرسی
بخصوص پست 12 که جواب بسياری از سفسته ها رو در خودش داره
سلام
ممنونم از نظرتون
بله به هر حال تكامل هم يه نظريه است كه بهتر از ساير نظريه ها تونسته اون چيزي رو كه الان مي بينيم توضيح بده فقط همين.
بازم ممنون
موفق باشين :happy:
==================================
ما از کجا آمده ایم ,و چگونه به اینجا رسیده ایم؟غالب دانشمندان بر این باورند که به احتمال قوی انسان مدرن اولین بار حدود 150.000 سال قبل در افریقا تکامل یافته و بعد ها در نقاط مختلف کره زمین ساکن شده است . زمانی که این مهاجرت آغاز شد, مسیر آن به کدام طرف امتداد یافت ؟ بر پايه يكي از تئوري هاي موجود، یک موج مهاجرتی از افریقا در 50.000 سال قبل آغاز شده و طی آن انسان مدرن به طرف شمال افریقا واز آنجا به خاور میانه وارد شده است .انسان سپس از خاورمیانه به دو سوی غرب و شرق یعنی اروپا و آسیا مهاجرت نمود . مدل دیگری نیز پیشنهاد می کند که به جای یک موج ,چندین موج مهاجرتی از افریقا اتفاق افتاده که احتمالا شروع آن در 80.000 سال قبل با مهاجرت به دو سوی جنوب و شمال بوده است. انتشار دو مطالعه جداگانه فوق در ژورنال پژوهشی ساینس( Science ) که هرکدام طرحی از پراکنش انسان را مطرح می کنند, منجر به ارائه تئوری سوم گردید که معتقد است: پراکندگی انسان یکباره و سریع و آنهم در حدود 60.000 تا 75.000 سال قبل اتفاق افتاده است . این پژوهش اشاره می کند که انسان امروزی افریقای شرقی را با گذر از عرض دریا ترک کرده وسپس در جنوب خشکی در امتداد خط ساحلی شبه جزیره عربستان به طرف هند مالزی و استرالیا مهاجرت نموده است . یکی از مطالعات اخیر توسط کومارآسامی تنگراج( Kumarasamy Thangaraj)ژنتیک دان مرکززیست شناسی سلولی و مولکولی حیدر آباد هند انجام شده است .تنگراج و همکارانش جمعیت انسانی جزایر نیکوبار وآندامن( Andaman and Nicobar Islands) در نزدیکی سواحل تایلند را بررسی کردند. این مطالعات بر بررسی DNA میتوکندریایی یعنی ماده ژنتیک مادری که از طریق مادری در طول تاریخ گذر نموده و به بیشتر سلولهای انسانی رسیده , استوار بود.غالب دانشمندان معتقدندکه : تمام آدمیان در DNAمیتوکندریایی خود اثری از جد مشترک مادری خود دارند که حدود 150.000تا200.000 سال قبل زندگی می نموده است تانگاراج و همکارانش از این ماده ژنتیک به عنوان راهنمایی برای تعقیب دودمانی شش جمعیت بومی از قبایل بسته ساکن این جزایر بهره بردند . مهمترین این قبایل عبارت از نیکوبارز , اونگه , آندامانس و آندامانس بزرگ بود . مطالعات اولیه نشان داد که نیکوبارز ها از آسیای جنوب شرقی منشا گرفته اند و احتمالا حدود 15.000 تا 18.000 سال قبل به این جزایر رسیده اند . تنگراج می گوید: سابق بر این دانشمندان گمان می کردند که سه قبیله بومی این جزایر ---- آندامنز,اونگه و آندامانز بزرگ ---- منشا متفاوتی دارند .
اما وقتی ما ژنوم میتو کندریایی آنها را بطور کامل تعیین توالی نمودیم , به تغیرات واحدی در آنها پی بردیم که در هیچ کجای جهان دیده نشده است . این یافته ها تنگراج و همکارانش را به این مهم رهنمون ساخت که پیشنهاد کنند ,که این قبایل از مهاجرین بسیار قدیمی افریقا منشا می گیرند . او می گوید :بر اساس جهش ها ما تخمین می زنیم که این قبایل باید حدودا 50.000 تا70.000 سال قبل از طریق مسیر دریایی جنوبی مهاجرت کرده باشند . خط ساحلی وینسنت ماکائولای (Vincent Macaulay) متخصص آمار ژنتیک در دانشگاه گلاسکو در اسکاتلند مطالعات ژنتیکی متفاوتی ارائه کرده است .مطالعات وی نیز که بر اساس شواهد بوم شناختی و دیرینه شناسی است ماکائولای و همکارانش را به این امر رهنمون ساخت که انسان امروزی افریقا را از طریق یک مسیر مهاجرتی جنوبی ترک کرده است . پژوهشگران مي گويند شواهدي وجود دارد كه انسان امروزي نمي توانسته است قبل از 50.000 سال قبل از مسير جنوبي مهاجرت نمايد . زيرا تمام افريقاي جنوبي عربستان و خاورميانه به طرف مركز آسيا تا آن زمان كوير هاي غير قابل عبور بوده است . همچنين دانشمندان دلايلي بر اسكان انسان در 63.000 سال قبل در استراليا پيدا كرده اند . انسان مدرن به منظور ترك افريقا از طريق مسيري در جنوب افريقا ، همانگونه كه ماكائولايو و همكارانش بيان داشته اند ، به فنون مسافرت هاي اقيانوسي آشنايي داشته است . ماكائولاي مي گويد براي انسان مدرن گذر از عرض درياي سرخ كه افريقاي جنوبي را از شبه جزيره عربستان جدا مي نمايد ،چندان غير ممكن نبوده است .اين مسير كوتاه و در حد چند كيلومتر است و انسان مي توانسته براحتي آنسوي دريا را با چشم ببيند. اگر چه امكان شنا وجود نداشته ولي براحتي انسان مي توانسته بصورت شناور بر يك تخته پاره خود را به آن سوي ساحل برساند . اما چگونه انسان توانسته به استراليا يعني سرزميني برسد كه صدها مايل دريايي از نزديكترين ساحل فاصله دارد ؟ماكااولاي در اين خصوص پاسخهاي مبهم و سر بسته مي دهد. گذار انسان از افريقا تا استراليا بسيار اسرار آميز مي نمايد . وي مي گويد اين كار در گرو يك دريانوردي ماهرانه و طولاني است . ماكائلاي مي گويد :انسان امروزي در 66.000 سال قبل به هند ، در 64.000 سال قبل به مالزي و حدود 63.000 سال قبل نيز به استراليا رسيده است . اين گسترش داراي سرعت بسيار زيادي بوده ، بطوريكه در طول 3.000 سال حدود 12.000 كيلومتر7,500 miles مسير پيموده است . اگر شما اندكي رياضيات بلد باشيد، مي بينيد كه اين پراكنش سرعتي برابر 4 كيلومتر در سال داشته كه سرعت نسبتا بالايي است ولذا شايد بتوان گفت كه انسان آن روز از كشتي هاي كوچك براي اين منظور استفاده مي كرده است . (4 كيلومتر در سال قابل مقايسه است با پراكندگي و اسكان انسان در امريكا يعني زماني كه انسان ازآسيا و از طريق پل معروف برينگ لند(ancient Bering land bridge) براي اولين بار به امريكاي شمالي و سپس از آنجا به امريكاي جنوبي رفت.) ساكنان اروپا (European Settlement ) ماكائولاي معتقد است كه جمعيت اروپا شاخه اي از مهاجراني هستند كه از جايي در شرق افريقا اولين بار از طريق مسير جنوبي به عربستان و سپس خاور گسترش يافتند. اين افراد در حدود 50.000 سال قبل به موازات بهبود وضعيت آب و هوايي به اروپا مهاجرت نمودند . قديمي تر ين شواهد و آثار باستان شناسي نشان مي دهند كه انسان اوليه از 45.000 سال پيش در اين قاره ساكن بوده است . گروه ماكائولاي حدس مي زنند كه اولين گروههايي كه افريقا را ترك كردند و در قاره هاي ديگر ساكن شدند ، در حد چند صد تن بيشتر نبوده اند . پيتر فوستر( Peter Forster) ژنتيك دان انستيتو مك دونالد وابسته به دانشگاه كمبريج لندن پس از تحقيقات ديرينه شناختي مي گويد اندازه اين جمعيت نسبت به تاثيري كه در تاريخ بشري گذاشته اند حيرت انگيز است. فوستر خود در مجله ساينس Science يكي از دو مقاله منتشره را نوشته است . فوستر مي گويد : ما از جمعيت چند صد تايي صحبت مي كنيم كه از افريقا در حدود 60.000 سال قبل خارج شده اند . در اين دوره اخير بين 60.000 تا 30.000 سال قبل ، تراكم جمعيت انسان پايين بوده است . وي ادامه مي دهد :"و اين گروه كوچك بنيان گذار كه ميلياردها زاده آن اكنون روي كره زمين زندگي مي كنند فشارهاي ژنتيكي عظيمي را متحمل شده ، تا جاييكه امروز شاهد اين همه تنوع ژنتيكي در گونه انسان هستيم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وحشت از مار دلیلی بر تکامل از نسل میمون
بنا بر یک تئوری جدید، نبرد میان مارها و میمونهای اولیه، موجب شده است که آنها دارای حس بینایی قویتر و مغزهای بزرگتری شوند.
این نظریه که توسط انسان شناسی به نام خانم لین ایسبل (Lynne Isbell) بیان شده است، چنین میگوید که مارها و میمونهای اولیه، دارای سابقه طولانی و مشترکی هستند. از آنجایی که هر یک قصد داشته اند برتر باشند، وادار به ایجاد راه حلهای جدیدی در شیوه زندگی خود شده اند.
میمونهای نخستین، برای گریز از خورده شدن توسط مارها مجبور شدند راه هایی برای ردیابی و دور شدن از این خزندگان بیابند. بعضی از این میمونها شامه قویتری پیدا کردند و عده دیگری در مقابل سم مار مصونیت یافتند.
این پستانداران به تدریج دارای حس بینایی بهتری برای تشخیص رنگها، جزئیات و حرکات شده و توانایی دید سه بعدی را به دست آوردند. این ویژگیها برای یافتن دشمن در فاصله نزدیک بسیار کارآمد بودند.
انسانها از همین گروه موجودات آمده اند
سابق بر این دانشمندان تصور میکردند که این ویژگیها همه در زمانی تکامل یافته که میمونها استفاده از دست و چشم را برای گرفتن حشرات، چیدن میوه و تاب خوردن بر روی شاخه ها آموخته اند. اما کشفیات جدید در علم عصب شناسی، این نظریات را با شک و تردید همراه کرده است.
به گفته ایسبل "میمونها بزرگ نخستین در یک مسیر خاص حرکت میکردند. آنها تمام توجه خود را بر بالابردن تواناییهای بینایی خود متمرکز کرده بودند تا از مارها دور بمانند. پستانداران دیگر نمیتوانستند چنین کنند زیرا میمونهای بزرگ از قبل برای توسعه چنین سازگاریهایی برنامه ریزی شده بودند."
یک اسلحه جدید
شواهدی از قبیل فسیلها و نمونه های DNA نشان میدهند که مارها قبل از پیدایش میمونها در حدود 100 میلیون سال گذشته، بر روی زمین میزیسته اند. به این ترتیب این خزندگان مهمترین شکارچیان میمونها بوده اند.
امروزه شکارچیان دیگری نیز در کمین خانواده میمونها هستند که عقاب، شاهین، گوشتخوارانی چون خرس، گربه سانان بزرگ و گرگها از آن جمله اند، اما تمام اینها مدتها بعد از مارها به وجود آمده اند. از آن گذشته، تمام این صیادان از فاصله بیخطر و دور قابل شناسایی هستند اما مارها به سادگی تشخیص داده نمیشوند.
اسلحه تازه مارها، موجب پیشرفت تواناییهای بینایی و بزرگتر شدن مغز میمونهای نخستین شد و این تکامل که در ابتدا برای دفاع از خود ایجاد شده بود، به برقراری ارتباط متقابل در گروه های این پستانداران انجامید.
قدرت دید سه بعدی
نظریه جدید ایسبل میتواند چگونگی شکل گیری تعدادی از خصوصیات مشخص میمونهای اولیه را توضیح دهد. برای مثال، انواع میمونها در میان اندک جانورانی هستند که چشمانشان در جلو صورتشان قرار دارد (در بیشتر حیوانات، چشمها در دو طرف سر قرار گرفته اند). این همگرایی مداری، موجب شده است تا درک عمق در آنها به وجود بیاید و بتوانند جهان را به صورت سه بعدی مشاهده نمایند. این پستانداران از قدرت تشخیص رنگ بالایی برخوردارند و تنها موجوداتی هستند که برای رسیدن و گرفتن چیزی، بسیار به قدرت بینایی خود متکی هستند.
قبلا دلیل ایجاد دید سه بعدی چنین تعریف میشده است که با توجه به حشره خوار بودن آنها، این قابلیت نه تنها به یافتن و گرفتن حشرات ریز کمک میکرده، بلکه هنگام حرکتهای سریع و جهیدن از شاخه ای به شاخه دیگر، تشخیص محل مناسب و شاخه های کوچک را ممکن میساخته است. اما ایسبل در این تعاریف ایرادهایی دیده است.
به گفته او هیچ دلیلی مبنی بر حشره خوار بودن میمونهای اولیه در دست نیست و ممکن است آنها نیز مانند نسل امروزی خود همه چیز خوار بوده اند. از طرفی تحقیقات عصب شناسی نشان میدهد که قدرت بینایی همراه با توانایی گرفتن و قاپیدن با دست، تکامل نیافته است. برعکس این تحقیقات نشان میدهند که توانایی گرفتن و استفاده از دست قبل از اینکه آنها جهیدن و از شاخه پریدن را به کار ببرند و دید سه بعدی پیدا کنند، به وجود آمده است.
عناصر تغییر تکاملی
به عقیده ایسبل، پستانداران بدوی که بعدها به خانواده میمونها مبدل شدند، به خاطر نوع غذایشان، برای بهبود بخشیدن به بینایی خود و رشد مغزشان نسبت به پستانداران دیگر در موقعیت بهتری قرار داشتند.
او میگوید: "آنها غذاهای پر قند و گلوکز مصرف میکردند که برای سوخت و ساز و تولید انرژی بسار لازم است، بینایی بخشی از مغز است و به کار بردن مغز انرژی زیادی میطلبد و در نتیجه شخص به نوعی رژیم غذایی نیاز دارد تا این نیاز را برطرف کند."
انواع میمونهای امروزی از میوه خوارترین پستانداران هستند و این نوع تغذیه ظاهرا از همان ابتدا توسط اجدادشان به کار برده میشده است. آنها احتمالا غذایی شامل میوه، شهد، گل و حشره مصرف میکرده اند."
news.yahoo.com
نظریه داروین در مورد سازگاری موجودات جهان
داروين معتقد است که در ميان موجودات اعم از حيوانات و انسان و .... هر موجودي که توانايي سازگاري نداشته باشد از چرخه طبيعت خارج ميگرديد.. مثلا انسانها در هنگام سرما براي سازگاري نياز داشتند که بدنشان مو در آورد ..... او ميگويد به طور کلي، محيط از ميان اعضاي گوناگون يک جمعيت ، به نفع جانداراني که بهتر سازگاري پيدا کرده اند دست به انتخاب مي زند ، که به آن نظريه انتخاب طبيعي داروين گفته ميشود . داروين باور داشت که با ارتقاي انسان به سطح فکري و اجتماعي لازم ، يعني ايجاد موقيعتي مناسب در محيط ، که با استفاده از ابزار ، لباس ، آتش و غيره ميسر شد ، انتخاب طبيعي در جهت اصلاح ساختمان بدن متوقف گرديد .يعني ديگر انسان نيازي نداشت تا در موقع لزوم سازگاري پيدا کند . مثلا وقتي سردش ميشد ديگر نيازي نبود بدنش با طبيعت سازگار شود بلکه لباس گرم ميپوشيد تا سردش نشود . زيرا انسان توانست از ذهنش استفاده کند . ديگر در اينجا برتري جسمي و سازگاري اهميت نداشت بلکه براي بقا برتري فکر و تعاون اجتماعي ارزشمند شد . داروين استدلال ميکند که مردم ستيزه جو ، خودپسند و فاقد روحيه تعاون و همکاري ، که با کمبود ابزار وحدت مواجهند در معرض نابودي هستند زيرا پديده هاي بالا جز ضرورتهاي اجتماعي هستند . همچنين افرادي که از تعاون بيشتري برخوردارند ، جايگزين کساني ميشوند که از تعاون کمتري برخوردارند. به طور کلي ، پيشرفت در جوامع بشري به افزايش جمعيت فکور و مستعدو اخلاقي با معيارهاي متعالي بستگي دارد . يعني هر چه افراد يک جامعه فکورتر باشند پيشرفت در جامعه سريعتر و بيشتر است و هر چه افراد فکور جامعه کمتر باشند نه تنها ممکن است جامعه پيشرفت نکند بلکه حتي ممکن است سير نزولي نيز داشته باشد ...
پرویز شاهروخیان
از ردهبندى ارسطويى تا ردهبندى ايران
بىگمان يکى از دانستنىهاى پايهاى براى زيستشناسى، ردهبندى جانداران است. بدون نامگذارى درست و دستهبندى جانداران در گروههاى همانند، زيستشناسان در هر شاخهاى که از اين دانش پژوهش مىکنند، با دشوارى رو به رو مىشوند. براى نمونه، يک زيستشيمىدان مادهى سودمندى را از گياهى مانند گون، به دست آورده است و مىخواهد دستاورد پژوهش خود را گزارش کند. تنها در کشور ايران صدها گونه گياه گون از جنسهاى گوناگون وجود داد. او چگونه مىتواند گزارشى بنويسد که همگان با خواندن آن دريابند آن دانشمند روى کدام گون پژوهش کرده است؟
با همين نمونهى بسيار ساده بهخوبى مىتوان دريافت که نوآورى کارل فون لينه، دانشمند سوئدى، در نامگذارى دو بخشى جانداران و ردهبندى آنها بر پايهى شباهتهاى ساختارى تا چه اندازه ارزشمند است. اما در کتابهاى ردهبندى گياهان و جانوران در کنار نام لينه و حتى پيش از او با نام دانشمندان يونان باستان، از جمله ارسطو، بر مىخوريم که کوششهايى براى ردهبندى جاندارن انجام داده بودند. ارسطو گياهان را در سه گروه درختها، درختچهها و علفها دستهبندى کرده بود. او جانوران را به دو دستهى بزرگ مهرهداران و بىمهرگان بخش کرده و براى هر کدام از آنها زيرگروههايى آورده بود.
در بيشتر نوشتههاى پژوهشگران ايرانى پيرامون ردهبندى، چه در کتابى جداگانه يا بخشى از يک کتاب زيستشناسى، با نام ارسطو و شيوهى او در ردهبندى جاندران بر مىخوريم و در بيشتر آنها نيز به ناکارآمد بودن آن شيوه اشاره شده است. اين موضوع حتى در کتابها درسى دورهى راهنمايى و دبيرستان نيز بازتاب يافته است. به بيان ديگر، دانشپژوهان ايرانى از دوران آموزش دبستانى تا زمانى که در دانشگاه آموزش مىبينند و حتى در زمينهى ردهبندى کارشناس مىشوند و کتاب مىنويسند، با ارسطو و ردهبندى ناکارآمد او آشنا مىشوند.
چرايى اين کار را نيز شايد بتوان اين گونه بيان کرد که پرداختن به ردهبندى ارسطو ارزش تاريخى دارد و هر نويسندهاى مىکوشد در کتاب خود به گوشههايى از تاريخ علم بپردازد. اين رويکرد را در بيشتر کتابهايى که در نظامهاى آموزشى غربى نوشته شده است، مىبينيم و رويکرد درستى است، چرا که پرداختن به تاريخ علم، سواى ارزشهاى ديگر ، کارکرد فرهنگى دارد. پرداختن به شخصيتى مانند ارسطو، به هر بهانهاى که باشد، پل زدن به فرهنگ و تمدنى است که غربىها بر اين باورند آنچه اکنون دارند ريشه در آن دارد.
با اين همه، به نظر نمىرسد پرداختن به ردهبندى ارسطو در کتابهايى که پژوهشگران و نويسندگان ايرانى نوشتهاند، بر پايهى آن کارکرد فرهنگى که گفته شد، انجام شده باشد. بيشتر به نظر مىرسد يک گرتهبردارى از کتابهايى باشدکه غربىها نوشتهاند و چون آنها در کتابهاى خود به ارسطو پرداختهاند، ما هم براى علمى نشان دادن کتابهاى خود، بايد چنين کنيم. اى کاش ما هم همان کارکرد فرهنگى را ،که بسيار مورد توجه غربىهاست و حتى آن را در سندهايى آموزشى خود به عنوان يک هدف بنيادى تعريف کردهاند، دربارهى فرهنگ و تمدن خود به کار مىگرفتيم. اى کاش در کنار شيوهى ردهبندى ارسطو، به شيوهى ردهبند جانداران در ايران باستان و ايران دورهى اسلامى نيز مىپرداختيم.
پيرامون بندهش
نگارنده در کوشش براى گام نهادن در اين راه با کتاب ارزشمندى به نام بندهش(bondahesh) آشنا شد که بخشهايى از دانش ايرانيان باستان را در خود دارد. نام اين کتاب دانشنامهگونه از دو واژهى بن به معنى آغاز و خواستگاه و دهش به معناى آفرينش ساخته شده و روى هم به معناى آفرينش آغازين يا آغاز آفرينش است. با اين همه، آنچه در کتاب آمده تنها پيرامون آفرينش نيست، بلکه دانستنىهاى جغرافيايى، زمينشناسى، جانورشناسى، گياهشناسى، مردمشناسى، گاهشمارى، اخترشناسى، دودمانشناسى و پيشگويىهايى پيرامون آيندهى جهان نيز در آن گنجانده شده است.
کتاب بندهش را موبدى زردشتى به نام فرنبغدادگى يا دادويه در سدهى سوم هجرى از روى نوشتههاى باستانى ايران گردآورى کرده است. فرنبغ خود در آغاز کتاب به بهرهگرفتن از زند، تفسير اوستا، اشاره کرده و در جاىجاى کتاب عبارتهايى مانند "آن گونه در دين گويد"، "چنين گويد به دين" يا "در دين گويد"، نوشته است که در همگى آنها دين به معناى اوستا و زند است. بررسى کتاب هشتم دينکرد، يکى ديگر از کتابهاى دينى و کهن ايرانيان، نشان مىدهد که بسيارى از دانستنىهاى بندهش در دامدادنسک اوستايى، ونديداد، سپندنسک و چهردادنسک وجود داشته است. بنابراين، آنچه در بندهش آمده، ريشه در نوشتههاى بسيار کهنتر ايرانيان دارد.
از بندهش دو گونه متن بلند و کوتاه به زبان پهلوى در دست است. متن بلند ايرانى خوانده مىشود، زيرا هر سه دستنويس موجود از آن، در ايران نوشته شده است. دو تا از آن متنها در سدهى نوزدهم ميلادى از يزد به هند برده شد و نسخهى سوم نيز، بىآنکه سرنوشت آن را به درستى بدانيم، از هند سر درآورد. متن کوتاه را متن هندى مىخوانند، زير در هندوستان از روى نسخههاى بلند ايرانى نوشته شده است. انکتيل دوپرون دستنويسى را از هندبه فرانسه برد و ترجمهاى از آن را به زبان فرانسه در سال 1771 منتشر کرد. سپس ترجمههايى از اين کتاب به زبان آلمانى و انگليسى منتشر شد.
ترجمهى روانى از بندهش به زبان فارسى امروزى بر پايهى سه دستنويس ايرانى پس از کوشش 20 سالهى شادروان مهرداد بهار انجام شده است. در اينجا بخشهايى از اين کتاب که پيرامون ردهبندى گياهان و جانوران است، مىآيد(از چاپ دوم، انتشارات توس، 1380). برپايهى اين نوشته گياهان را به روزگار ساسانيان در شانزده گروه دستهبندى مىکردند و سودمندى که از گياه به آدمى مىرسيده، پايهى ردهبندى بوده است. البته، در اين متن هفده گروه نوشته شده که گروه هيزم چوب همهى گياهان را در بر مىگيرد. در اين بخشبندى جايى براى گياهان دارويى وجود ندارد که به نظر مىرسد از متن افتاده يا چنان تخصصى بوده که در اين متن نيامده و در جاى ديگرى آمده است.
دربارهى چگونگى گياهان
باشد که گياه اين چند گونه است: دار، درخت، ميوه، دانه، گل، اسپرغم، تره 1 ، افزار 2 ، گياه، نهال، دارو، چسب، هيزم، بوى، روغن،رنگ و جامه.
تفصيل آن را گويم:
1. هر چه را بار به خواربار مردمان ميهمان نيست و سالوار است، مانند سرو و چنار، سپيدار و شمشاد و شيز3 و گز و ديگر از اين گونه، دار خوانند.
2. هر چه را بار به خواربار مردمان ميهمان است و سالوار است، مانند خرما،کنار، انگور، به، سيب، بادرنگ و انار و شفتالو و امرود و انجير و گوز و بادام و ديگر از اين گونه، ميوه خوانند.
3. هر چه را بار شايستهى خواربار مردمان باشد و نباشد و سالوار باشد، درخت خوانند.
4. هر چه به خوراک هر روزه شايسته است و چون بر بستانيد، بن بخشکد، مانند گندم و جو و برنج و گرگر، مژو، بنو، ارزن و گاورس و نخود و ديگر از اين گونه را، دانه خوانند.
5. هر چه را برگ بويا و به دستورز مردمان کاشته شود و همواره هست، اسپرغم خوانند.
6. هر چه را شکوفه خوشبوى است و به (دست)ورز مردمان هنگام هنگام باشد، يا بن همواره هست و ، به هنگام، شکوفهى خوشبوى (از او) بشکفد، مانند گل و نرگس و ياسمن و نسترن و آلاله، کبيکه، کيده و چمبگ، خيرى،کرکم ، زردک ، بنفشه ، کاردک و ديگر از اين گونه، گل خوانند.
7. هر چه را بار خوشبوى يا شکوفهى خوشبوى است و دستورز مردمان نيست و بهنگام4 باشد، نهال5خوانند.
8. هر چه بار خواربار ستوران و گوسفندان ميهمان است، گياه خوانند.
9. هر چه به پيشپارگى در شود6 ، افزارها خوانند.
10. هر چه با نان و خوراک خوردن ميهمان است، چون اسفناج و کرفس و گشنيز و کاگيزه7 ، تره خوانند.
11. هر چه، چون شان8 و ناى9 ، پنبه و ديگر از اين گونه را، جامه خوانند.
12. هر چه را مغز داراى چربى است، چون کنجد دوشدانه10 و شاهدانه و زيت و ديگر از اين گونه، روغن خوانند.
13. هر چه را جامه به (آن) شايد رشتن11 ، مانند کرکم، دارپرنيان، زردچوبه، روناس و نيل، رنگ خوانند.
14. هر چه را ريشه يا پوست، يا چوب بويا است، چون کندر، راشت ، کوست12، صندل، پلنگ مشک13، کاکوله14 ، کافور، بادنج بوى15 و ديگر از اين گونه، بوىدار خوانند.
15. هر چه را از او چسب گياهى بيايد، ژده16 خوانند.
16. اين همه چوب اين گياهان را، چون بريده شد، خشک يا تر، هيزم خوانند.
17. اين همه گياهان را به تنهايى تاک، دار، ون خوانند.
گياهان همه بر دو گونهاند ( که آنها را) دو بخشىها و يک بخشىها17 خوانند.
ميوههاى مايهور سى گونه است. ده گونهاش را درون و بيرون شايد خوردن، مانند انجير و سيب و به و بادنگ و انگور و توتبن و امرود و ... . ده (گونه) را بيرون شايد خوردن، درون نشايد خوردن، مانند خرما و شفتالو، زردآلو، سنجد، کنار، آلوچه و ... . ده (گونه) آن است که درون را شايد خوردن، بيرون را نشايد خوردن، مانند گردو، بادام و نارگيل و فندق و شاهبلوط و درخت گرگانى که پسته خوانند و چيزى بيش از ( اين)است، اما مايهور اين چند است.
آن را که از پيوند دو درخت نشانند، مانند به، خرمل، آلوچه، بادام و ديگر از اين گونه، پيوندى خوانند.
دربارهى چگونگى جانوران
بخش جانورشناسى بندهش اندکى آشفته است. اين متن در کتاب زادسپرم نيز آمده است. زادسپرم نيز گزيدهاى از کتابهاى دينى زردشتيان است که نويسندهاى به همين نام در دوران عباسيان گردآورده است. در اين جا نمايى از ردهبندى جانوران در هر يک از آن کتابها بر پايهى پژوهش مهرداد بهار مىآيد.
ردهبندى بندهش
نخست سه کرده:
1. چرا ارزنى و گريشک(دام و دد)
2. پرنده
3. جانوران آبى
اين سه کرده به پنج آينه بخش شد:
1. دو کافت پاى چراکننده
2. خرپاى
3. پنج انگشت
4. پرنده
5. جانوران آبى
اين پنج آينه به دويست و شصت و دو سروده بخش شد:
1. بز، پنج سرده
2. ميش (= گوسفند)، پنج سرده
3. شتر، دوسرده
4. گاو، شانزده سرده
5. اسب، شش سرده
6. سگ، ده سرده
7. خرگوش، پنج سرده
8. راسو، هشت سرده
9. موش/ مشک، هشت سرده
10. مرغان، يکصد و ده سرده
11. شبکور، دو گونه
12. ماهى، ده سرده
از اختلاط اين سردهها(185 سرده که شامل دو گونهى شبکور مىشود)، روى هم 262 سرده پديد آمد. يکصد و ده سردهى مرغان به هشت گونه بخش شد.
ردهبندى زادسپرم
نخست سه کرده:
1. چهار پاى بر زمينرونده
2. ماهى در آب شناکننده
3. مرغ در فضا پروازکننده
سپس به پنج آينه تقسيم شدند:
1. چهارپاى گرد سنب
2. چهار پاى دوگانه سنب
3. پنج چنگ
4. مرغ
5. ماهى
که از نظر مسکن (= مانشت) به پنج بخش شدند:
1. آبزى
2. سوراخزى
3. پروازى که در آسمان زيست مىکند
4. دد که آزادانه در جهانوحش زيست مىکند
5. اهلى که به رمه و چرا داشته مىشود
سپس، به بهران تقسيم شدند:
1. گردسنب، يکى، که اسبها است
2. دوگانه سنب که بسيار است، چون شتر و گاو و ميش و بز
3. پنج چنگ چون سگ و خرگوش و موش و سمور
4. مرغ
5. ماهى
سپس، به سرده بخش شد:
1. اسب، هشت سرده
2. خر، دوسرده
3. گاو، پانزده سرده
4. ميش (= گوسفند) پنج سرده
5. بز، پنج سرده
6. سگ، ده سرده
7. خرگوش، پنج سرده
8. سمور، هشت سرده
9. موش، هشت سرده
10. مرغ، يکصد و ده سرده
11. ماهى، يک سرده
به نظر مىرسد ردهبندى بر پايهى 1. کرده، 2. آينه، 3. مانشت/بهرو و 4. سرده بوده که بندهش دستهبندى مانشت و بهر را ندارد.
سخن پايانى
بىگمان دانش ردهبندى جانداران به کوشش دانشمندانى چون لينه و دانشمندانى که پس از او آمدند، بسيار پيشرفته و کارآمد شده است و با گذشته مقايسهشدنى نيست. با اين همه، پرداختن به تاريخ اين دانش از آغاز تا کنون و معرفى ردهبندىهاى پيش از لينه، با وجود کاستىهاى بسيارى که دارند، در کتابهاى ردهبندى و زيستشناسى که در روزگار ما منتشر مى شود، نيز ديده مى شود. طبقهبندى بسيار ناکارآمد ارسطو و دانشمندان ديگر را در کتابهاى درسى دانشآموزان کشورهاى غربى نيز مىبينيم، چرا که هدف نشان دادن چگونگى کارآمدتر شدن ردهبندىها در طى تاريخ و به کوشش دانشمندان بسيار است تا دانشآموزان و دانشجويان بياموزند که آنها نيز بايد براى کاملتر شدن دانش کنونى آدمى کوشش کنند.
برپايهى استاندار جى از استانداردهاى ملى آموزش علوم آمريکا، دانشآموزان بايد دانش را به عنوان يک کوشش پىگيرى انسانى در نظر بگيرند و بايد بياموزند که دانش و فنآورى دستاورد کوشش مردمان بسيارى از فرهنگهاى گوناگون و در دورانهاى گوناگون تاريخى است که به ما رسيده و ما بايد در راه پيشرفت آن بکوشيم و آن را گامى به پيش ببريم. پرداختن به تاريخ علم نيز يکى از بهترين راههايى است که در رسيدن به اين آرمان به ما کمک مىکند. از همين روست که پژوهش در تاريخ علم در دانشگاه بسيار مورد توجه است و پژوهشکدههاى گوناگونى در جاىجاى جهان به اين کار مىپردازند. (Content Standard G:SCIENCE AS A HUMAN ENDEAVOR)
چه شايسته است که ما در اين راه به تاريخ علم و فنآورى در کشور خودمان از روزگار باستان تا زمان کنونى نيز توجه داشته باشم و به شخصيتهاى علمى و فرهنگى کشورمان توجه بيشترى داشته باشم. بىگمان ردهبندى جانداران، که براى نمونه آورده شد، دست کم به اندازهى ردهبندى ارسطو ارزش دارد و دست کم مىتوان در کنار پرداختن به ردهبندى ارسطو و ديگران، به اين شيوه از ردهبندى نيز اشاره کرد. بىگمان با کاوش در نوشتههاى برجاى مانده از دانشمندان مسلمان،که در پيشرفت شيوهى ردهبندى کوششهايى کردهاند، به نمونههاى کاملترى دست پيدا مىکنيم.
پىنوشت
1. سبزى که خام يا پخته خورند.
2 ادويهى خوشبو که در غذا ريزند.
3. درخت آبنوس را گويند.
4. يعنى فصلى است.
5. درختان وحشى که گل يا ميوه داشته باشند.
6. اشتهاآور باشد.
7. ترتيزک را گويند.
8. کنف را گويند.
9. شايد نى حصير باشد.
10. کرچک را گويند.
11. رنگ کردن را گويند.
12. گوشنه، گياهى از تيرهى زنجبيل.
13. فرنجمشک از تيرهى نعناييان.
14. شايد قاقوله يا رازيانه باشد.
15. بادرنجبويه از تيرهى نعناييان.
16. به معناى چسبنده است.
17. روشن نيست. شايد گياهان يکپايه و دوپايه را مىگويند. شايد به تکلپه بودن و دو لپهبودن اشاره دارد.
منبع : جزیره دانش
طبقه بندي آرتور كروانكوئيست(Arthur Cronquist 1919-1992)
آرتور كروانكوئيست يكي از تاكسونوميست هاي آمريكايي است كه طبقه بندي او در زمره طبقه بنديهاي فيلوژنتيكي به شمار مي رود. طبقه بندي فيلوژنتيكي نوعي از گروهبندي است كه به دنبال آشكارسازي روابط تكاملي گروههاي گياهي است. در اين نوع طبقه بنديها، برخي گروهها متقدم فرض مي شوند (گروههاي قديمي تر) و نيا يا جد گروههاي متاخر كه متكامل ترند در نظر گرفته مي شوند. هر چند كه آغاز چنين طبقه بنديهايي به قرن نوزدهم و رده بنديهايي نظير رده بندي چارلز بسي مربوط مي شود، اما از آن زمان تا كنون تغييرات بسياري در رده بنديهاي تكاملي(فيلوژنتيكي) صورت گرفته، به گونه اي كه استفاده از منابع اطلاعاتي جديد تر كه شامل استفاده از شواهد آناتوميكي، شواهد بيوشيميايي، ميكروسكوپ الكتروني، فيتوشيميايي و در دهه هاي اخير كاربرد شواهد مولكولي و ژني مي باشد طبقه بنديهاي پيشين را ترميم كرده والبته اين روند كماكان ادامه دارد. در ايران نيز اين پارادايم جديد با اقبال دانشجويان گياهشناسي و محققين روبرو گشته وما شاهد گرايش دانشجويان تحصيلات تكميلي به انجام تحقيقات مولكولي در كنار تحقيقات مورفولوژيك مي باشيم.
كروانكوئيست، گياهان گلدار را در شاخه ماگنوليوفيتا(Magnoliophyta) قرار داده و اين شاخه را به دو رده تك لپه ايها(Liliopsida) و دولپه ايها(Magnoliopsida) تقسيم نموده است. رده تك لپه ايها شامل پنج زيررده به نامهايAlismatidae, Arecidae, Commelinidae, Zingiberidae, Liliidae است كه هر يك مشتمل بر تعدادي راسته و خانواده است. رده دولپه ايها نيز شامل شش زير رده به نامهايMagnoliidae, Hamamelidae, Caryophyllidae, Dilleniidae, Rosidae, Asteridae است.
كروانكوئيست مولف كتابهاي ارزشمند زير است:
An integrated system of classification of flowering plants(1981)
The evolution and classification of flowering plants(1988)
طبقه بندي آرمن لئونوويچ تاختاجان(Armen Leonovich Takhtadjan)
آرمن لئونوويچ تاختاجان يكي از گياهشناسان برجسته ارمنستان و يكي از دانشمندان بنام در علوم سيستماتيك، تكامل گياهي و همچنين جغرافياي زيستي در قرن بيستم است. از ديگر علائق علمي او مورفولوژي گياهان گلدار، پالئوبوتاني و فلور قفقاز مي باشد. او درانستيتوي گياهشناسي كومارف در لنينگراد به فعاليت و تحقيق اشتغال داشت و در همان جا بود كه نخستين طبقه بنديش را به سال 1940 در باب گياهان گلدار توسعه داد. طبقه بندي او از ديدگاهي فيلوژنتيكي برخوردار بود. سيستم طبقه بندي او تا اواخر دهه پنجاه براي گياهشناسان غربي ناشناخته بود اما همكاري با گياهشناس بزرگ آمريكايي آرتور كروانكوئيست باعث گرديد كه علاوه بر مطرح شدن طبقه بندي او در غرب، رده بندي كروانكوئيست نيز به واسطه همكاري با تاختاجان و انستيتوي كومارف تحت تاثير قرار گيرد.
در سيستم طبقه بندي تاختاجان، گياهان گلدار به عنوان يك شاخه(phylum or division) در نظر گرفته مي شوند: شاخه ماگنوليوفيتا(Magnoliophyta) . اين شاخه مشتمل بر دو رده(class) است : رده تك لپه ايها(Liliopsida) و رده دولپه ايها(Magnoliopsida) . رده تك لپه ايها شامل اين زيررده ها(subclass) است:
Liliidae, Commelinidae, Arecidae, Alismatidae, Triurididae, Aridae و رده دولپه ايها شامل اين زيررده هاست:Magnoliidae, Nymphaeidae, Nelumbonidae, Ranunculidae, Caryophyllidae, Hamamelididae, Dilleniidae, Rosidae, Cornidae, Asteridae, Lamiidae. زيررده ها به فوق راسته ها(superorder) ، راسته ها(order) و خانواده ها(family) تقسيم مي شوند. سيستم طبقه بندي تاختاجان مشابه سيستم كروانكوئيست است اما از پيچيدگي بيشتري در سطوح بالاي رده بندي برخوردار است. تاختاجان سيستمي از مناطق رويشي جهان نيز ارائه داده است كه در مجالي ديگر به آن خواهم پرداخت. تاختاجان مولف كتابهاي ارزشمند زير است:
Floristic Regions of the world(1986)
Evolutionary trends in flowering plants(1991)
Diversity and classification of flowering plants(1997)
جد مشترک انسان های غار نشین و انسان های امروزی
محققان پس از مرتب کردن DNA استخوان پای یک مرد غارنشین که 38 هزار سال پیش مرده بود، دریافتند: انسان های غارنشین خویشاوندان دور انسان های امروزی هستند.
به گزارش خبرگزاری مهر، ارزیابی دانشمندان نشان داد: انسان های امروزی و انسان های غارنشین در حدود 370 هزار سال پیش و یا شاید 500 هزار سال پیش از یک جد واحد مجزا شده اند.
“ادوارد روبین” از انستیتو ژنتیک الحاقی سازمان انرژی آمریکا با کمک همکارانش از روش خاصی برای جداسازی و ترتیب دهی بخشی از DNA انسان غارنشین استفاده کردند در حالی که یک گروه دیگر از محققان به سرپرستی “سوانتی پابو” از موسسه انسان شناسی تکاملی “مکس پلانک” روش دیگری را برای ترتیب دهی به مقادیر بالاتری از DNA مورد استفاده قرار دادند.
“پابو” اولین دانشمندی بود که DNA انسان های غارنشین را در سال 1997 کشف و مرتب کرد و اولین فردی بود که پیشنهاد عدم ترکیب پذیری انسان های غارنشین و انسان های مدرن را ارائه داد.
انسان های غارنشین و انسان های امروزی از راسته “هومو” زاده شده اند که در حدود 5/1 میلیون سال پیش آفریقا را به مقصد دیگر نقاط جهان ترک کرد.
انسان های ماقبل تاریخ تا 30 هزار سال پیش در اروپا و خاورمیانه زندگی می کردند. این انسان ها دور دوم مهاجرت های خود را در حدود 10 سال پیش از آفریقا آغاز کردند.
به نوشته نشریه ساینس، “پابو” و “روبین” با انجام آزمایشاتی روی استخوان پای یک انسان غارنشین دریافتند: ترتیب DNA انسان های غارنشین 95/99 درصد با ترتیب DNA انسان های مدرن تشابه دارد. این شباهت با تشابه 98 درصدی بین انسان و شامپانزه که در حدود 6 یا 7 میلیون سال پیش از یک جد واحد مجزا شدند، برابری می کند. ر
جدیدترین نطریه های تکاملی
سلام
آیا مرجع کاملی درباره نظریه های تکاملی وجود دارد؟ مرجعی که نظریه های جدید را هم پوشش دهد.
مرسی