نمونههائى از دوبيتى در جنوب
- احمدخان دشتى:
دل شوريدهام افتاد در بند بنالم زين دلشوريده، تا چند؟
من و يعقوب عمرى گريه کرديم من از فرزند مردم، او ز فرزند
- باکى دشتى:
يقين يارا دلى از سنگ دارى و يا از صحبت ما ننگ دارى
طريق و رسم دلدارى نه اينست که بر عاشق جهان را تنگ دارى
- پور نادم:
فلک بنموده ما را بس دلآزار غريب و خوار و مهجور از غم يار
غريق موج غم شد، پور نادم ز هجر يار، تا محشر گرفتار
- ترجمان:
دو يار همنشينم: نکبت و غم ز من منفک نمىگردند يکدم
همانا تاکنون هفتاد سال است که هم عهدند و هم سوگند، با هم
- علينقى دشتى:
ز باد صبح چون خاطر کنم خوش؟ که هر دم از غمى سوزم در آتش
فراق دوستان فرسوده چون خاک چو سود از آب جوى و جامى دلکش؟
- شيداى دشتى:
نگارا، رحمى آخر، رفتم از دست قدم از بار هجران تو، بشکست
قسم خوردى که هرگز نشکنى عهد چرا پس عهد و پيمان تو بشکست؟
- صافى:
چنان زد تير مژگان بر دل من که خون جارى شد از آب و گل و من
ز روى آتشينش تابشى کرد که شد بر باد کلّ حاصل من
- مفتون:
خوشا فصل بهار و سيد گلزار خوشا وصل نگار و نالهٔ زار
خوشا مفتون و ايام جوانى لب جوى و لب جام و لب يار
- مهياى برودخونى:
شب ديجو رو من مهجور و ره دور رقيبان در کمين و يار مستور
ز مهيا مىتوان رفتن، نه قاصد چه بايد کرد؟ المهجور معذور
- نادم دشتى:
نه هر مرغى بود، مرغ شباويز نه هر اسبى بود همتاى شبديز
نه هر معشوقه دلدار است نادم نه هر عاشق بود همتاى پرويز
- باقر لارى:
به قرص ماه ماند صورت يار چهل زنگى به دور مه گرفتار
دو چشم يار باقر چون سهيل است که هر ساله زند آتش به بلغار
ترانههاى اجتماعى ـ انتقادى1
اين بخش از ترانهها که بازتاب وقايع سياسى و اجتماعى دورانهاى مختلف تاريخى است، اعتبار و ارزش ويژهاى دارد.
مشمول اين ترانهها، تنها به وقايع خاص تاريخى و اجتماعى و حفظ ارزشهاى قومى نيست، بلکه در تعبيرى عام و وسيع، بيانگر مبارزهٔ درنگناپذير عوام و خواص است.
...قصهٔ امير ارسلان و حسين کرد و نظاير اينها مىرساند که مردم، آرزومند رفع ظلم و بيدادگرىها هستند و به غلبهٔ نهائى خويش نيز اميدوار هستند. (جامعهشناسى هنر، ص ۹۵)
”... شايد کشف تمهاى اجتماعى متضمن انتقاد نسبت به قشرهائى که مورد محبت عامه نبودهاند، در ترانههاى عاميانه در وهله اول، غيرمترقب بهنظر برسد ولى اولاً اين واقعيتى است که چنين تمهائى در ترانهها منعکس است، ثانياً هيچ چيز از اين طبيعىتر نيست. ترانههائى که بيانگر احساس مردم ساده است، ناچار بايد پرخاش و رنج و محروميت آنها را نيز بيان کنند. (ترانههاى ملى ايران)
از جملهٔ اينها، مىتوان به ترانههائى که از لابهلاى تاريخ بهدست آمده و عمدتاً بهعنوان آثار نخستين شعرى، موضوع بحث و تحقيق پژوهشگران ادبيات فارسى قرار گرفته است؛ اشاره نمود؛ از آن جمله هستند، ترانهٔ ابوالينبغي” يا ”سرود سمرقند“، سرود اهل بخارا، ترانهٔ مردم بلخ، ترانهٔ يزيد بن مفرغ، حرارهٔ احمد عطاش و نمونههاى جديدتر آن مانند شعر مردم اصفهان هنگام محاصرهٔ محمود افغان، ترانهٔ زنان اسير لزگى، ترانهٔ لطفعلىخان زند و ... . (ترانه و ترانهسرائى در ايران)
اجتماعيات در ترانههاى ملى جنبههاى گوناگونى از زندگى مردم را دربرمىگيرد و اساساً از روابط اجتماعى آنها ناشى مىشود: مسائل خانوادگى و درگيرىهاى ناشى از آن، عادتها و ارزشهاى روزمره، برخوردهاى شخصى و اختلافات در عقدههاى ناشى از آن، فقر و عوارض آن، منکرات و منهيات، مسائل اقتصادى نظير گرانى و... موضوع و مضمون اين نوع ترانهها است.
طنز در ترانهها، بهصورت يکى از ويژگىهاى ممتاز، چنان ممزوج گاه جدا کردن آن از مباحث جدّى ترانهها دشوار است.
هدفهاى جدى را دنبال مىکند و قلمروهاى آن، در مسائل سياسى ـ اجتماعى، بسيار گسترده است.
عزيزاله کاسب، پژوهشگر معاصر، به درستى مىگويد:
... چه بسيار بوده است که مردم ايران در سراسر تاريخ کهنسال اين مرز و بوم، چون با شکست و نابسامانى روبهرو شدهاند، براى ارضاى حسن انتقام خويش، زبان به هجو گستردهاند... در هر هنگامه و انقلاب، ملت با سرودن اشعار هجوآميز، دشمن را فرو کوفته است. (چشمانداز تاريخى هجو)
مردم در لطيفهها، اشعار و ترانههاى طنز، حکام ستمگر، قاضيان رشوتستان، ملانماهاى رياکار و عمال فاسد حکومتى را هدف قرار مىدهند و به مدد طنز آنها را رسوا مىسازند.
برخى از مضمونهاى طنز، در ترانههاى عاميانه، شامل اخلاقيات اجتماعى است. اين مقوله جنبههاى مختلف زندگى، از قبيل عادات بد، ضعفهاى شخصى، عيوب خانوادگى، طفيلىگرى، تنبلى، رياکارى و بسيارى نارسائىها را مورد حمله قرار مىدهد.
در پارهاى از ترانههائى که چاشنى طنز دارد، فرد يا مسئلهٔ خاصى موردنظر نيست بلکه هدف خنداندن و تفريح است. اين دسته از ترانهها، با چنين خاستگاههائى، گهگاه به مسائل اجتماعى هم تعميم داده مىشوند.
يکى از صور مثل، شعر است و يکى از انواع شعر مثلى، شعر عاميانه ـ هم ترانههاى روستائى و هم ترانههاى عاميانهٔ شهرى ـ است. شايد درستتر باشد اگر گفته شود که آبشخور ضربالمثل ادبيات عوام است و اين ترانههاى عاميانه هستند که در اثر تکرار و تداوم حالت و تشخيص ضربالمثل را بهدست مىآورند.
بسيارى از اشعار و ترانههاى عاميانه، صورت ضربالمثل دارند؛ و نيز مىتوان تصور کرد که برخى از جملههاى مثلى، شعرگونه هستند.
- بازم صداى نى مياد:
با لاى بام اندران
قشون آمد مازندران
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
جنگى کرديم نيمهتمام
لطفى ميره شهر کرمان
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
حاجى ترا گفتم پدر
تو ما را کردى در به در
خسرو دادى دست قجر
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان بوالهوس
زن و بچت بردن طبس
مانند مرغى در قفس
طبس کجا؟ تهران کجا؟
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان مرد رشيد
هر کس شنيد آهى کشيد
مادر خواهر جامه دريد
لطفعلى خان بختش خوابيد
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
بالاى بان دلگشا
مرده است ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان مىرفت ميدان
مادر مىگفت شوم قربان
دلش پر غم چشمش گريان
بختت خوابيد لطفعلى خان
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خانم هى مىکرد
گلاب نبات با مى مىخَورد
بختش خوابيد لطفعلى خان
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
اسب نيله نوزين است
دل لطفعلى پر از خون است
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
وکيل از قبر درآرد سر
بيند گردش چرخ اخضر
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خان مضطر
آخر شد به کام قجر
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
لطفعلى خانم کى مياد
آرام جانم کى مياد
روح و روانم کى مياد
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
غَرّان مياد شيهه زنان
چون پايغُر از آسمان
مانند شاهين پرزنان
چون باد و چون آب روان
نعلش طلا، زينش طلا
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
غَرّان شود چون آسمان
لطفعلى خانم روى آن
قد سرو و ابروها کمان
شمشير دستش خونفشان
چون وارد ميدان شود
سرها فتد روى زمين
بازم صداى نى مياد
آواز پى در پى مياد
- از ترانههائى که دربارهٔ نايب حسين کاشى و فرزندش سروده شده:
آقاى سردار، مرد زرنگه
ده تير کاشون، کار فرنگه
از تهرون ميگن: جوندار [ژاندارم] مياد
ايشالا [انشاءِالله] دروغه...
(ترانههاى عاميانه)
ماشالاّ خان به قربون تفنگت
به قربون قطار پرفشنگت
به کرشاهى نشون دادى به دولت
نداره بختيارى تاب جنگت
به کاشانى جماعت عرصه تنگه
به ما نايب حسين دايم به جنگه
در اين ايرون حريف او کسى نيست
مگر نايب حسين شير و پلنگه؟
(روزنامهٔ نسيم شمال، ۱۷ رمضان ۱۳۲۹ هـ.ق.)
ترانههاى اجتماعى ـ انتقادى (۲)
- تصنيف ميرزا کوچکخان:
چقدر جنگل خوسى، ملّت واسى، خسته نو بستى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
خودار دنه، از ترس دوشمن، از ترس دوشمن، نتانم خوفتن
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى ديل آويزاناى
تره گوماى سردار گيلاناى
چره زودتر انائى، توندترا نائى، تنها بنائى ملت گيلاناى
تره گوماى، ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
بيادى اى روح روان، تى ريش قوربان، به هم نوانان، تى کاس چوماناى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
اما رشت جغلان، ايسيم تى فرمون، يى شيم تى قوربان، مى جان جاناناى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
ديرا بوسته، پاووشه دکون، اسب زين بکون جنگل مياناى
تره گوماى ميرزا کوچک خاناى
مى جان جاناناى
تره گوماى سردار گيلاناى
ترجمه:
چقدر در جنگل مىخوابى، به خاطر ملّت، و خسته نمىشوى
با تو هستم، ميرزا کوچک خان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى
خدا مىداند از ترس دشمن، از ترس دشمن، نمىتوانم بخوابم
با تو هستم ميرزا کوچکخان
دلم آشفته است
با تو هستم سردار گيلانى
چرا زودتر نمىآئى، تندتر نمىآئى، تنها گذاشتهاى، ملّت گيلان را
با تو هستم، ميرزا کوچکخان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى
بيا اى روح روانم، قربان ريشت بروم، چشمان آبىرنگ را بر هم مگذار
با تو هستم ميرزا کوچک خان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى
ما بچههاى رشت به فرمان تو هستيم، جان خود را فداى تو مىکنيم
جان جانان منى
با تو هستم ميرزا کوچکخان
با تو هستم سردار گيلانى
دير شده، کفشهايت را بپوش، اسبت را زين کن، در ميان جنگل
با تو هستم ميرزا کوچک خان
جان جانان منى
با تو هستم سردار گيلانى. (هر تصنيف از ميرزا کوچکخان را گويا خواهر ميرزا سروده است . مجلهٔ فيلم، ش ۷۶، سال هفتم، ص ۱۹، ۱۳۶۸)
(نقل از: مجموعهٔ سرود کوهستان، سازمان کوهنوردى دانشکدهٔ ادبيات دانشگاه تهران دىماه ۱۳۵۹، صص. ۳۲۴ـ ۳۲۵)
- ترانهٔ کلنل محمدتقى خان پسيان:
بيرسنون تک هله دو غمز ننه اوغلان، کلنل
و ير ميوب سن کيمى ميهن يولنه جان، کلنل
ايستدون خدمت ايدوب ميهنه دينين ويرهسن
وطنى هم، وطن اهلينى سن آزاد ايدهسن
اجنبى نوکرينون اللرينى قطع ايدهسن
سنى خائن ايلهدى قصدينه قربان، کلنل
سن خراسانده تمام ياغى لرى قلع ايلدون
هر نه خان و بيگ و طاغى واريدى خلع ايلدون
والى نون اللرينى مسندينّن قطع ايلدون
تا اولا هموطنون دردلرى درمان، کلنل ...
ترجمه:
اى کلنل، مثل تو پسرى هنوز مادر نزائيده
و مثل تو هنوز کسى جان خود را چنان در راه وطن فدا ننموده
تو خواستى با خدمت صادقانه دين خود را به ميهن ادا کنى
و وطن و اهل وطن را از قيد اسارت اجنبى آزاد سازى
و دست نوکران بيگانگان را قطع کنى
ولى ترا خائنين قربانى مقاصد خود نمودند
تو در خراسان تمام ياغىها را قلع و قمع نمودى
و هر چه خان و بيگ و طاغى بود خلع سلاح و مطيع کردى
و دست استاندارد مقتدر را از مسند فرمانروائى قطع نمودى
تا درد هموطنانت درمان شود...
(نقل از: ايلات و طوايف در گز)
- دربارهٔ کلنل محمد تقى خان پسيان:
کلنل در اواخر سال ۱۲۹۸ شمسى از سوى قوامالسلطنه والى خراسان، به فرماندهى کل ژاندارمرى خراسان منصوب و به مشهد اعزام شد. وى در مدتى کوتاه ژاندارمرى را به واحدى نيرومند و کارساز نظامى بدل ساخت. پس از کودتاى ۱۲۹۹، حکومت کودتا در بازىهاى سياسى خود به قوام مظنون شد و دستور توقف و اعزام او را به تهران، به کلنل صادر کرد. بازىهاى پشتپرده، که کلنل از آن بىخبر بود، به تصور او اقداماتى انقلابى و در جهت پاکسازى دستگاههاى دولتى بود و او آنها را منطبق با آرمانهاى ملى خود يافت و قوام را تحتالحفظ به تهران فرستاد. بازى با سقوط رئيسالوزراء، سيد ضياءِالدين، خاتمه يافت و قوام از زندان به کاخ رئيسالوزرائى رفت و به دنبال ماجراهائى چند، کلنل به قيام عليه دولت مرکزى ايستاد. مشهد را به تصرف درآورد. دولت قوام تمام نيروهاى چريکى خوانين مرتجع و سردمداران محلى را به جنگ عليه کلنل تجهيز کرد. بسيارى از کسانى که با وى همپيمان بودند و او را به ايستادگى در برابر دولت تشويق مىکردند، به او خيانت کردند... کلنل در اطراف تپهٔ داوداى قوچان، به محاصرهٔ اکراد درآمد. گلولهاى به وى اصابت کرد و از پاى درآمد. خوانين سر او را که هنوز زنده بود، بريدند و به قوام گزارش فتح خود را دارند. اين واقعه روز ۱۱ ميزان سال ۱۳۰۰ شمسى اتفاق افتاد. (ايلات و طوايف در گز)
- ترانههاى ظلالسلطان:
مسعود ميرزا، پسر ناصرالدينشاه و برادر بزرگ مظفرالدين شاه که به ظلالسلطان معروف است، بهعلت خوى تند و درندگىهاى او مورد نفرت مردم ايران، بهخصوص اصفهانىها بود. وى که قدرت فوقالعادهاى در شهرستانهاى جنوب ايران بههم زده بود، مورد سوءِظن ناصرالدينشاه واقع شد و در سال ۱۳۰۶ هـ.ق. از همهٔ مناصب خود، جز حکومت اصفهان معزول شد (در بعضى منابع آمده که خود در سال ۱۳۰۵ هـ.ق. مستعفى شد). وى مردى قسىالقلب و سختکُش بود. دربارهٔ او حکايات بسيار در منابع عهد قاجار آمده است. (تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجار)
چنبن بود که غزل او (يا استعفاء او) موجب خرسندى مردم شد. دربارهٔ وى ترانههاى هجوآميز فراوانى ساختهاند که برخى از آنها چنيناند:
گارى اميرزاده کو؟
جام پر از باده کو؟
آن بچههاى ساده کو
شازده جان خوب کردى رفتى
قاج زين بگير نيفتى
کو اصفهان پاتخت من؟
کو توپچى و کو تخت من؟
کو حکمهاى سخت من؟
اى خدا ببين اين بخت من
شاه بابا گناه من چه بود
اين روز سياه من چه بود؟
صد اعظم بهر خدا
عرضم نما به شاه بابا
ارک مرا پيشکش نما
شاه بابا گناه من چه بود؟
اين روز سياه من چه بود؟
شاه بابا گناهت را مىگه
اين روز سياهت را مىگه:
جلالالدوله بچه بود
شيراز که بهش سپرده بود
والله چيزى نخورده بود
شاه بابا گناه من چه بود؟
اين روز سياه من چه بود؟
صدر اعظم در هوسه
شيراز ازم گرفته بسه
مرغ دلم در قفسه
شاه بابا گناه من چه بود؟
اين روز سياه من چه بود؟
شهزاده ظلالسطانم
چشم و چراغ ايرانم
شاه بابا گناه من چه بود
(تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجاريه)
سيا باشه، سوخته باشه
نمدى به کول داشته باشه
يه خورده پول داشته باشه
(نقل از: باستانى پاريزى، از سير تا پياز، ص ۵۵)
ترانههاى اجتماعى ـ انتقادى (۳)
- منکرات اجتماعى:
بادهگسارىها، سبکسرىها، بىغيرتىها، انحرافها و منکرات اجتماعى از اين دست، هدف نقد اجتماعى در ترانهها است:
سيراب و شيردون و نگارى
بافورى غيرت ندارى
آى عرقخورها
عرق شده گرون
بطرى سه قرون
ما نمىخوريم
خانوم شلخته
نخورى به تخته
آقاى تميز
نخورى به ميز
بدرى کوتوله
نخورى به لوله
معمولاً در زمستان که هوا سرد است، روزهائى که آفتاب باشد، کنار ديوار آفتاب مىگيرند، اگر کسى مانع نور خورشيد شود، اين جملات را مىخوانند و طرف به سرعت خود را کنار مىکشد:
سايهگير وک پانگيرک sāya girok pā nagirak
اشوشمبد خاکش کنن a šaw šambed xākeš konen
اگى خرک بارش کنن agi xarak bāreš konen
[کسى که] سايه کند، پا نگيرد
در شب شنبه خاکش کنند
با مدفوع خر بارش کنند
(گوشههائى از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمرهنودان،...، ص. ۴۸)
اين ترانه را براى کسانى که تنبل و بيکاره هستند، بهصورت مثل هم بهکار مىبرند:
خر زرده کامير زالى xare zardey kāmirzāali
هاره ايزنهتر بىخولى hāra izane torbey xoli
کالى مىناله ابى حولى kāli mināle a bi hovli
خر زرده کامير از على
عر عر مىزنه [چون] توبرهاش خالى است
کاکاعلى هم مىناله از بىحالى
(گوشههائى از فرهنگ و آداب و رسوم مردم کوهمرهنودان،...، ص. ۴۹)
در مضمون برخى از ترانهها، هيچ ربط منطقى وجود ندارد و صرفاً براى تفريح و خنداندن ديگران خوانده مىشود. مردم، خود به اين ترانهها، عنوان ”پرت و پلا“ مىدهند:
خروس آتقى رفته به هيزم
که از بوى دلاويز تو مستم
کلنگ از آسمان افتاد و نشکست
وگرنه من همان خاکم که هستم
وگرنه من کجا و سر که ترشى
وگرنه من کجا و بىوفائى
من از بهر حسين در اضطرابم
تو از عباس مىگوئى جوابم
در سمرقند گربه دُم دارد
در بخارا الاغ سُم دارد
- ترانهٔ خوشامدگوئى:
[در گيل و ديلم] اگر آشنائى، بعد از مدتى به خانهٔ آشناى ديگرى به مهمانى برود، ميزبان مىگويد:
عجب عجبون بَگودى:خيلى عجب کردى
ياد فقيرئون بگودى:ياد فقيران کردى
نگوده کارئون بگودى:کارهاى نکرده (نکردنى) کردى
لعنت شيطون بگودى:لعنت بر شيطان کردى
و بعد ميزبان ادامه مىدهد:
تى پا گلهوا، ماشه درِ گِنتَن: به ساق پاى تو ماشه (انبر) بايد انداخت
(آئينها و باورداشتهاى گيل و ديلم)
- ترانههاى طنز که در مجالس عروسى و سرور و شادى مىخوانند (رامهرمزى):
دختر بويراحمدى doxtare bourahmadi
اومدى تش ببرى omedi taš bebari
تو مو نا قزى قزى tomona qezi qezi
دوم سوز و قرمزى dome soez o qermezi
کاکام ايگه زن ايخوم kākām ige zan ixom
زن زنونه ايخوم xane zanone ixom
دختر احمد خونه ايخوم doxtare ahmad xone ixom
ستاره سلطونه ايخوم setāre soltone ixom
دختر بويراحمدى
آمدى آتش ببرى
تنبان قزى قزى
دامن سبز و قرمزى
برادرم مىگويد زن مىخواهم
زن زنانه مىخواهم
دختر احمدخان را مىخواهم
ستاره سلطان را مىخواهم
عروس و داماد
قورى لب طلائى
نه قند داره نه چائى
عروس باين کوتائى
داماد به اين سيائى
هر دو به هم ميائى
اقوام عروس مىگويند:
پسر شما شرابيه
روز که مىشه به بازيه
شب که مىشه به قاضيه
دختر شما روشا مىبره
سير و تماشا مىبرده
ريسمون به حلقش مىکنه
(ترانههاى ملى ايران)
- هجو بىبى:
امشو شوِ عيده emšow šowe eyda
عموم بزغله زيده amum bozqala zeyda
بابام قاشق تر اشه bābām qāšoqq terāša
ننم سر ديگ آشه manam sare dige āša
بىبيم مخوره مشاشه bibim moxora mešaša
امشب شب عيد است
عمويم بزغاله زائيده
بابام قاشق تراش است
ننهام سر ديگ آش است
بىبىام مىخورد مىشاشد
- هجو خاله (مشهدى):
ديشو مرشدم مهمون خَلَه dišov mo šodom mehmune xala
دِلُم از گوشنگى آمد به نَلَه delom az gušnegi amed beynala
الهى بشکنه گَردن خَلَه elahi biškine gerdane xala
فقد نون در سفره داش ماس در پَيَله faqad nun dar sofra dāš mās dar piala
ديشب من شدم مهمان خاله
دلم از گرسنگى آمد به ناله
الهى بشکند گردن خاله
فقط نان در سفره داشت و ماست در پياله
- ترانهٔ گيلکى دربارهٔ مهمان مزاحم:
اى گربهٔ فيروزه
مهمون يه روز دو روزه
اى گربهٔ خوش خط و خال
مهمون ايسه تا بهار
(آئيننامه و باورداشتهاى گيل و ديلم)
- طنز در ترانههاى روستائى:
حسيناکم بکن تعريف يارت که من بسيار ديدم اين نگارت
کنيزى از کنيزان ول من نمىدونم کجا گشته دچارت
به قربون سرت، هر چند که پيرى مبادا در سرم يارى بگيرى
اگر خواهى سرم يارى بگيرى سرشو تو کنى، شو گير بميرى
الا دختر که بابايت فقيره به زير چادرت نيم من فطيره
به هر که مىرسى يک لقمه مىدى به ما که مىرسى مىگى خميره
ول من لنگه مىگرده، بگرده به دور خيمه مىگرده، بگرده
که من انگار او کردم و رفتم به دورش هر که مىگرده، بگرده
- از نمونههاى ترانههاى مثلى (عاميانههاى شهرى):
آب از بر سر زنى، سر نَشکند
خاک را بر سر زنى، سر نشکند
آب را، با خاک اگر قاطى کنى
مالش دهى تا گل شود
قالب زنى، خشتى شود
کوره نهى، اجر شود
بر سر زنى، سر بشکند
آبم است و گابم است ، نوبت آسيابم است
(کنايه از گرفتارىهاى گوناگون که گاه در يک زمان و با هم براى شخص پيش مىآيد. مترادف: سهپلشک آيد و زن زايد و مهمان عزيزت ز در آيد)
آش کشک خالته ، بخورى پاته، نخورى پاته
فلفل نبين چه ريزه ، بشکن ببين چه تيزه
آدم خوش معامله ، شريک مال مردمه
آسوده کسى که خر ندارد ، از کاه و جوش خبر ندارد
اين دو تا نان پرپرى ، من بخورم يا اکبرى
بازى اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد
تا پول دارى رفيقتم ، نوکر بند کيفتم
چوب معلم گل است ، هر که نخورد خل است
حلواى تن تنانى ، تا نخورى ندانى
دختر مىخواهى ماماش را ببين ، کرباس مىخواهى پهناش را ببين
دستت چو نمىرسد به بىبى ، درياب کنيز مطبخى را
زنى که جهاز نداره ، اين همه ناز نداره
اشتر در خواب بيند پنبهدانه ، گهى لپ لپ خورد گه دانه دانه
قربان برم خدا را ، يک بام و دو هوا را ، اين سر بام گرما را ، آن سر بام سرما را
روزهٔ بىنماز ، عروس بىجهاز ، قورمه بىپياز
(فرهنگ عوام)
- ضربالمثلهاى کنائى کرمان:
خرى که از پل نميره ، نزنيش که در کُل نميره (اشاره به عدم توافق و تناسب)
روزى که روزت بود ، صد من خِل و پوزت بود
روزى که خوب بودى چه بودى که حالا باشى
مادرشو که به بون اومد ، صد قُبّه فرود اومد ، از هيبت خواهرشو ، عالم به فُغون اومد ، جون دلم پدرشو ، اگر بذاره مادرشو (توصيفى از خواهرشوهر، مادرشوهر و پدرشوهر از نظر عروس )
نه خود خورم نه کس دهم ، گنده کنم به سگ دهم (اشاره به آدم لئيم)
(فرهنگ اصطلاحات کرمان)
نمونههائى از نخستين ترانهها
قطعهای از یادگار زریران
دو قطعه از منظومهٔ درخت آسوریک
قطعهاى از يادگار زريران
به کى بغان
آتش فرماى کردن
به شهر (کشور) و بغديسپان
خبر ده که جز روحانيان
که آتش بهرام
پرستش و نگهبانى کنند
از ده تا هشتاد سال
هيچ مردى بمپايد
چنان کنيد که در يک ماه
به درگاه گشتاسب آئيد
اگر نيائيد
و به آن درگاه حاضر نشويد
آنگاه شما را به دار
بر فرمايم کرد
(به نقل از: گنج سخن، ج ۱، صص ۲۶ ـ ۲۷)
دو قطعه از منظومهٔ درخت آسوريک
... آن درخت بلند، با بز نبرد کرد [هم نبرديد]
که: من از تو برترم، به بسيارگونه چيز
و مرا به ”خونيرس (۱) زمين“، درختى هم تن نيست
چه، شاه از من خورد، چون نو بار آورم
تخته کشتيبانم، فرسپ (۲) بادبانم
جاروب از من کنند، که روبند ميهن و مان
جواز (۳) از من کنند، که کو بند جو و برنج
دَم [دمينه] از من کنند، براى آذران [آذران و سناد]
موزهام برزيگران [را]، کفشم برهنهپايان [را]
رسن از من کنند، که پاى تو را بندند
چوب از من کنند، که گردن تو را مالند
ميخ از من کنند، که سر تو را آويزند
هيمهام آذران (را)، که زه تو را بريزند
تابستان سايهام، بر سر شهرياران
شيرم (براى) برزگران، انگبين (براى) آزادمردان
تَبنگَو (۴) از من کنند، دارودان را [دارودان و سناد]
شهر به شهر برند، پزشک به پزشک
آشيانم، مرغکان (را)، سايهام، رهگذران (را)
هسته بيفکنم، به تو بوم رويد
اگر مردم بهلند، (و) کِم نيازارند
بَشنُم زرگون است، تا به روز جاويد...
...بز پاسخ کرد، سر، فراز جنبانيد
که: تو با من، پيکار مىکنى [رانى]، تو با من نبرد مىکنى
چون اين از کردههاى من شنيده شود
بود تنگ اوى (که با)، سخن هرزهات، پيکار کند
درازى، ديو بلند، بَشْنَت (۵) [کاکُلت]، ماند به گيس ديو
که به سر [آغاز دوران] جمشيد، در آن فرخ هنگام
دروغْ ديوان [ديوان دروغ]، بنده بودند مردمان [را]
و هم درختِ خشک دار بُن [تنه]، سرش زر گون [سبز] شد
تو از اين کردهها، سرت هست زرگون
به بار بردن [بردبارى] سزد، دانا از دژ آگاه
تا به کى برم بار [بردبارى کنم]، از تو، بلندِ بيِ سود
اگرت پاسخى کنم [دهم] ننگى گرانم بود
گويندم به افسان، مردمان پارسى
که کاه هستى و بَد خِرَدى [بىخردى] (واز) درختان بىسودى
تا تو بار آورى، براى مردمان [مردمان و سناد]
کُشنَت بر هلند، به آئين گاوان
خود گمانم اين است، که روسپىزادهاى
بشنو اى ديو بلند، تا من بيکارم [پيکار کنم]
داد از بغ (۶) ورجاوند (را)، هُرمُزد با ميِ [روشن] مهربان (را)
وين ويژهٔ مزديستان (را)، که هُرمُزد مهربان آموخت
جز از من [بهوسيله من]، که بزم، کس نتواند ستود
چه، شير از من کنند، اندر پرستش يزدان...
(ترانه و ترانهسرائى در ايران)
(۱) . طبق سنت ايرانى، زمين به هفت بهر تقسيم شده است. شش بهر در اطراف و هفتم که به تنهائى به بزرگيِ شش بهر ديگر است، در ميان جاى دارد و نام آن ”خونيرس“ است.
(۲) . شاه تيرى که در پوشش سقف بهکار مىرود و سريرهاى ديگر را بر آن مىنهند. در متنهاى آسوريک به معناى دکل کشتى آمده است.
(۳) . زدن، کوفتن، راندن، جوکوب
(۴) . فرهنگنويسان، آن را صندوق، زنبيل و کيسهٔ عطاران و مانند اينها معنى کردهاند.
(۵) . بَشَنْت، بشن: سر، بالا.
(۶) . خدا، شاه (عنوان شاهنشاهان ساسانى)
ترانههاى عاميانه و موسيقى سنتى
شعر و موسيقى، در بيشتر موارد، با هم و در کنار هم قرار داشتهاند. اين پيوند در ترانههاى عاميانه هم نقش فعّالى دارد؛ زيرا تقريباً تمامى اين نوع ترانهها، اگر نه در برخى موارد با ساز و آلات موسيقى مشخص، لااقل با زمزمه و در پردهاى يا رديفى از آهنگهاى موسيقى بهکار رفته و در برخى از آنها، ”مقام“ مهمى را عهدهدار است. (يادداشتهاى پراکنده)
اين پيوستگى، پديدهاى ديرپا در شعر و موسيقى ايران است. دوبيتىها يا فهلويات، همواره با آواز يا بهاصطلاح قدما ”ملحون“ خوانده مىشده است. (ترانه و ترانهسرائى در ايران)
گزيدهٔ ترانههاى عاميانه1
پريشون کردهاى زلف سيه را چرا بر نيمهشب بگرفته مه را
شتاب غمزده يار پريشان فلک در آسمان گم کرده ره را
سه روزه رفتهاى، سى روز، حالا زمستون رفتهاى، نوروزه حالا
خودت گفتى سر هفته ميايم شماره کن ببين چند روزه حالا
نگارى در سفر دارم خدايا دو چشم پُشت در دارُم خدايا
دو چشمم شد سفيد و دل نيومد نه کاغذ، نه خبر دارُم خدايا
ستاره آسمون مىشمارم امشب به بالينم ميا، بيمارم امشب
به بالينم ميا که کشته ميشى تمام دشمنان بيدارن امشب
زنُم چهچهه بگردُم دور باغت زنُم زانو، نشينم در اطاقت
زنم زانو به زانوى بزرگان ببوسم حلقهٔ دور دماغت
به قربون قد و بالاى بيدت به قربون کمربند سفيدت
اگر دانُم که حرفت، حرف باشد نشينم تا قيامت در اميدت
بيا پيشُم نشين، پيشت نشينم بيا پيشُم نشين، سيرت ببينُم
بيا پيشُم نشين، نارنج خوشبو از اون بوى خوشت آروم گيرُم
بيا جانا که بىتو جو ندارُم به مثل برهاى در مو ندارُم
به مثل پير گرگى در بيابو شکارى کردهيوم دندو ندارُم
ازو ترسُم به دل دردى بمونه به عاشق چهرهٔ زردى بمونه
ازو ترسُم بميرُم در غريبى گلُم در دست نامردى بمونه
اگر ترکِت کنُم ديوانه گردُم شوُم مجنون به هر ويرانه گردُم
به دست گِرُم مو کشکول گدائى نماز شوُم دمِ صد خانه گردُم
خدايا عاشقى از حد گذشته ز ملک ”قاين“ و ”سرحد“ گذشته
درى چندى که ماهم را نديدم خدا دونه که بر مو بد گذشته
بزن نى را که غم داره دل مو بزن نى را که دوره منزل مو
بزن نى را مقوم نى مگرد و کنار رود ”بازار“ منزل مو
عزيزان لذت دنيا به ماله اول در عشق و دويوم در جماله
جوانى که نداره مال دنيا اگر جمشيد باشه بىکماله
ز پشت بوم نظاره مىکنم مو به قرآن استحاره مىکنم مو
اگر فال بدى آيد ز قرآن گريبان پاره پاره مىکنم مو
رسولالله مدد مىخواهم از تو مددکار ابد مىخواهم از تو
به فرداى قيامت، روز محشر کليهٔ در لحد مىخواهم از تو
گل سرخم چرا از مو رميدى مگر حرف بدى از مو شنيدى
مو که حرف بدى با تو نگفتم چرا مهر و محبت را بريدى
دلُم مىخواس بهار و نرخرى شوُم به تابستو بقهٔ گاو نرى شوُم
سر ميز و [پائيز] بگردُم قوچ جنگى زمستو لوک مست بد سرى شوُم
کدُو [کدام] کوه و کمر بوى تو داره کدو مقامات روى تو داره
همو ماهى که از کوه ميزنه سر نشان با تاق ابروى تو داره
الا دختر فداى رنگ و بويت فداى غبغب زير گلويت
برو، راز دلت با مادرت گو که فرداشُو ميايُم گفتگويت
نمىدونم که دل ديوونهٔ کيست؟ کجا مىگردد و در خونهٔ کيست؟
نمىدونم دل سرگشتهٔ من اسير نرگس مستونهٔ کيست؟
مسلمانان دلم ياد وطن کرد ندونم در وطن کى ياد من کرد
نمىدونم پدر بود يا برادر خوشش باشد هر آنکس يار من کرد
بهار اومد که گلها چيدنى شد لبون دختران، بوسيدنى شد
لبون دختران هل هست و ميخک به سوغات بزرگان، بردنى شد
بلند بالاى ريحانى، لبت قند براى بوسههات قيمت کُنم چند
براى بوسههات قيمت ندارُم رى و روم و بخارا و سمرقند
سر کوى بلند، صد داد و بيداد صدا برهم زنم، شيرين و فرهاد
صدا بر هم زنم، هو هو بگريُم ز دست عاشقى، صد داد و بيداد
به گفتم: شهربانو گفت: جونُم بگفتم: بوسه، گفتا: اين لبونُم
بگفتم: جان عاشق در کجايه؟ بخنديد از لب و گفتآ: زبونُم
خوشا امشب که مهمون شمايُم کبوتروار بر بون شمايُم
ترش، روئى مکن بر روى مهمون خداداند که فرداشُو کجايم
بلندبالا به بالات آمدم من براى خال لبهات آمدم من
شنيدم خال لبهات مىفروشى خريدارم به سودات آمدم من
گزيدهٔ ترانههاى عاميانه (۲)
گلى از دست من بستان و بو کن ميان هر دو زلفونت فرو کن
به هر جائى که رفتى من نباشم همانجا با خود گل، گفتگو کن
بزن نى را که غم داره دل من بزن نى را که دوره منزل من
بزن نى را مقام نى بگردون که تا بيرون کنى درد از دل من
عجب ابرو، عجب گيسو، عجب مو عجب گردن، عجب سينه، عجب رو
عجب صاحب جماله، دلبر من مثال دستهٔ گل مىدهد بو
خداوندا دلم کو، دلبرم کو؟ مرا افسانه کرده افسونگرم کو؟
به دامن گاه ريز و اشک از چشم دريغا، دانههاى گوهرم کو؟
تو را مىخوام وگرنه يار بسيار گلى مىخوام وگرنه خار بسيار
گلى مىخوام که در سايهش نشينم و گرنه سايهٔ ديوار بسيار
دلدار مرا گفت: چرا غمگينى؟ در قيد کدام دلبر شيرينى؟
برجستم و آئينه به دستش دارم گفتم که در آئينه که را مىبينى؟
ستاره در هوا مىبينُم امشب زمين در زير پا مىبينُم امشب
خدايا، مرگ ده تا جون سپارم که يار از خود جدا مىبينُم امشب
در اين صحرا مرا گرما گرفته غم عالم مرا تنها گرفته
غم عالم همه مىگن دو روزه غم من دم به دم بالا گرفته
شو تاريک و مهتابُم نيومد نشستُم تا سحر خدا بُم نيومد
نشستُم تا دم صبح قيومت قيومت آمد و يارُم نيومد
از اينجه تا به بيرجند خيلى رايه همهاش کوه و کمر، سنگ سيايه
که سنگش بر کنم، ريگش بچينم که شايد دلبر زارم برايه
به قربون دو زلفون سياشم چتو دل مىکنم از تو جدا شم
مکن ناز، طاقت نازت ندارُم که کشکولى خرم، مثل گدا شم
نگارا خدمتِت را کم نکردُم زدى چوبى مو شونه خم نکردُم
زدى چوبى تو از بهر جدائى جدائى را تو کردى مو نکردُم
خداوندا به حق شاه بىچون به حق آن شهيد غرقه در خون
خداوندا به حق ذات پاکت رسانى دست ليلى را به مجنون
نويسُم نامهاى از بىوفائى به بندُم بر پر مرغ هوائى
ببر نامه به دست دلبرم ده بگو صد داد و بىداد از جدائى
ستاره سر زد و بيدار بودم به پاى رخنهٔ ديوار بودم
به پاى رخنهٔ ديوار باغى هنوز در انتظار يار بودُم
شو شنبه، نشون از يارم اومد دوشنبه، قاصد دلدارم اومد
سهشنبه چشم به راه و دل به اميد که چارشنبه گُل بىخارم اومد
دو پنج روزه که بوى گل نيومد صداى چه چه بلبل نيومد
برين از باغبان گل بپرسين چرا بلبل به سيل گل نيومد
الا مرغ سفيد تاج ورسر خبر از مو ببر امشو به دلبر
بگو هر کس جدامون کرده از هم خدا مىده سزايش، روز محشر
سرت گردم که سرسر مىکنى يار مثال بره، غرغر، مىکنى يار
مثال برهٔ تازه رَگائى دمادم ياد مادر مىکنى يار
خودم سبز و دلم سبز و دِلم سبز فتاديم هر سه تامون، سبز در سبز
فلک پيراهنى بر من بريده گريبانش سپيد و دامنش سبز
عرقچين سرت دادى به نقّاش نمىدانُم تو ترکى يا قزلباش
اگر ترکى به ترکستان خود رو قزلباشى، بيا مهمان ما باش
به قربانت شوم اى نقرهاىفام طمع دارُم بيائى بر لب بام
طمع دارُم که شش بوسه بگيرُم دو تا صبح و دو تا ظهر و دو تا شام
تو که رفتى خدا يار تو باشد فلک در عرش غمخوار تو باشد
فلک در عرش، محمد در مدينه رسولالله نگهدار تو باشد
گل مخمل مزن تو پا به دريا مخور غصه براى مال دنيا
مخور غصه که مردم مال دارند چراغ کس نسوزه تا به فردا
اگر مستانه مستُم از شمايوم اگر بىپا و دستُم از شمايوم
اگر گبرم، اگر هستُم مسلمون اگر مو بتپرستُم از شمايوم
دو چشم بر راه دارم، کى مىيائى دلى پر آه دارُم، کى مىآئى
خودت گُفتى سرما خواهم آمد نظر بر ما، دارُم، کى مىآئى
چرا از پنجره سر مىکشى يار قلم بالاى دختر مىکشى يار
تموم جوونار دادى به کشتن هنوزم سرمدى تر مىکشى يار
هميشه ياد رويت مىکنم گُل گلاب هستى و بويت مىکنم گل
اگر صد يار جانى داشته باشم فداى تار مويت مىکنم گل
بيا باد و ببر دسمال دستم به پيش دلبر شيداى مستم
بگو دلبر، سلامت مىرسونه که من از کودکى دل به تو بستم
دلم تا تو نيائى من نخندم نه سرمه چش کنم، نه سر به بندم
قسم خوردم سر شاه ولايت بهجاى اسب شاهى، خر نه بندم
به پشت خونهٔ دلبر رسيدم من از درد دلم آهى کشيدم
همون خاکى که از کفشش تکيده بهجاى سرمه در چشمم کشيدم
اگر تو گوهرى، من کهربايُم اگر تو نقرهاى، من هم طلايم
اگر تو کودکى رويت نمىشه به من وعده بده، پيشت بيايُم
بزن نى زن، رفيق باوفايُم که مهمون عزيز آيه برايُم
بخوان اى نازنين يار عزيزُم بنال اى چنگ، امشو از برايُم
گزيدهٔ ترانههاى عاميانه (۲)
گلى از دست من بستان و بو کن ميان هر دو زلفونت فرو کن
به هر جائى که رفتى من نباشم همانجا با خود گل، گفتگو کن
بزن نى را که غم داره دل من بزن نى را که دوره منزل من
بزن نى را مقام نى بگردون که تا بيرون کنى درد از دل من
عجب ابرو، عجب گيسو، عجب مو عجب گردن، عجب سينه، عجب رو
عجب صاحب جماله، دلبر من مثال دستهٔ گل مىدهد بو
خداوندا دلم کو، دلبرم کو؟ مرا افسانه کرده افسونگرم کو؟
به دامن گاه ريز و اشک از چشم دريغا، دانههاى گوهرم کو؟
تو را مىخوام وگرنه يار بسيار گلى مىخوام وگرنه خار بسيار
گلى مىخوام که در سايهش نشينم و گرنه سايهٔ ديوار بسيار
دلدار مرا گفت: چرا غمگينى؟ در قيد کدام دلبر شيرينى؟
برجستم و آئينه به دستش دارم گفتم که در آئينه که را مىبينى؟
ستاره در هوا مىبينُم امشب زمين در زير پا مىبينُم امشب
خدايا، مرگ ده تا جون سپارم که يار از خود جدا مىبينُم امشب
در اين صحرا مرا گرما گرفته غم عالم مرا تنها گرفته
غم عالم همه مىگن دو روزه غم من دم به دم بالا گرفته
شو تاريک و مهتابُم نيومد نشستُم تا سحر خدا بُم نيومد
نشستُم تا دم صبح قيومت قيومت آمد و يارُم نيومد
از اينجه تا به بيرجند خيلى رايه همهاش کوه و کمر، سنگ سيايه
که سنگش بر کنم، ريگش بچينم که شايد دلبر زارم برايه
به قربون دو زلفون سياشم چتو دل مىکنم از تو جدا شم
مکن ناز، طاقت نازت ندارُم که کشکولى خرم، مثل گدا شم
نگارا خدمتِت را کم نکردُم زدى چوبى مو شونه خم نکردُم
زدى چوبى تو از بهر جدائى جدائى را تو کردى مو نکردُم
خداوندا به حق شاه بىچون به حق آن شهيد غرقه در خون
خداوندا به حق ذات پاکت رسانى دست ليلى را به مجنون
نويسُم نامهاى از بىوفائى به بندُم بر پر مرغ هوائى
ببر نامه به دست دلبرم ده بگو صد داد و بىداد از جدائى
ستاره سر زد و بيدار بودم به پاى رخنهٔ ديوار بودم
به پاى رخنهٔ ديوار باغى هنوز در انتظار يار بودُم
شو شنبه، نشون از يارم اومد دوشنبه، قاصد دلدارم اومد
سهشنبه چشم به راه و دل به اميد که چارشنبه گُل بىخارم اومد
دو پنج روزه که بوى گل نيومد صداى چه چه بلبل نيومد
برين از باغبان گل بپرسين چرا بلبل به سيل گل نيومد
الا مرغ سفيد تاج ورسر خبر از مو ببر امشو به دلبر
بگو هر کس جدامون کرده از هم خدا مىده سزايش، روز محشر
سرت گردم که سرسر مىکنى يار مثال بره، غرغر، مىکنى يار
مثال برهٔ تازه رَگائى دمادم ياد مادر مىکنى يار
خودم سبز و دلم سبز و دِلم سبز فتاديم هر سه تامون، سبز در سبز
فلک پيراهنى بر من بريده گريبانش سپيد و دامنش سبز
عرقچين سرت دادى به نقّاش نمىدانُم تو ترکى يا قزلباش
اگر ترکى به ترکستان خود رو قزلباشى، بيا مهمان ما باش
به قربانت شوم اى نقرهاىفام طمع دارُم بيائى بر لب بام
طمع دارُم که شش بوسه بگيرُم دو تا صبح و دو تا ظهر و دو تا شام
تو که رفتى خدا يار تو باشد فلک در عرش غمخوار تو باشد
فلک در عرش، محمد در مدينه رسولالله نگهدار تو باشد
گل مخمل مزن تو پا به دريا مخور غصه براى مال دنيا
مخور غصه که مردم مال دارند چراغ کس نسوزه تا به فردا
اگر مستانه مستُم از شمايوم اگر بىپا و دستُم از شمايوم
اگر گبرم، اگر هستُم مسلمون اگر مو بتپرستُم از شمايوم
دو چشم بر راه دارم، کى مىيائى دلى پر آه دارُم، کى مىآئى
خودت گُفتى سرما خواهم آمد نظر بر ما، دارُم، کى مىآئى
چرا از پنجره سر مىکشى يار قلم بالاى دختر مىکشى يار
تموم جوونار دادى به کشتن هنوزم سرمدى تر مىکشى يار
هميشه ياد رويت مىکنم گُل گلاب هستى و بويت مىکنم گل
اگر صد يار جانى داشته باشم فداى تار مويت مىکنم گل
بيا باد و ببر دسمال دستم به پيش دلبر شيداى مستم
بگو دلبر، سلامت مىرسونه که من از کودکى دل به تو بستم
دلم تا تو نيائى من نخندم نه سرمه چش کنم، نه سر به بندم
قسم خوردم سر شاه ولايت بهجاى اسب شاهى، خر نه بندم
به پشت خونهٔ دلبر رسيدم من از درد دلم آهى کشيدم
همون خاکى که از کفشش تکيده بهجاى سرمه در چشمم کشيدم
اگر تو گوهرى، من کهربايُم اگر تو نقرهاى، من هم طلايم
اگر تو کودکى رويت نمىشه به من وعده بده، پيشت بيايُم
بزن نى زن، رفيق باوفايُم که مهمون عزيز آيه برايُم
بخوان اى نازنين يار عزيزُم بنال اى چنگ، امشو از برايُم