-
دست نوشته های aram joon
اینجا هوا خوب است میگویند زمستان است اما من که نمیبینم
آسمان نه هوس باران دارد و نه برف
فقط درختان دارند به خواب میروند
نمیدانم امروز چه روزی ست
مدت هاست که شمار روز ها از دستم در رفته است
دلم برای یک باران حسابی تنگ شده بروم زیر باران با آن هم صدا شوم تا سبک بشوم
وای که چقدر دلم پرواز میخواهد
دلم برای تو که نه برای خودم تنگ شده
میخواهم آینه را
اری آینه را به من بدهید مدت هاست که خودم را ندیدم
اگر شما مرا دیدید
بگویید بیایم
که گویی گم شده ام
این روزها دلم تنگ است ....
-
من این روزها مدام خودم را خط میزنم
بین ماندن و رفتن مرددم
نه تاب ماندن دارم نه توان رفتن
نمیدانم چه میخواهم لبخندی مصنوعی بر لب دارم
تا نگاهم که میکنی بگویی شاد است
دیگر خودم برایم مهم نیست
مداد را بر میدارم بر روی صورتم لبخندی میکشم هر چه باشد از این همه اخم که بهتر است
درست مثل رویه های کودکی
که مدادم را بر میداشتم و خط خطی میکردم
گذشت ان روزگارانم
این روزها عجیب دلتنگم ...
-
چقدر خوب میشد یه قلم تو دستم میگرفتم...
هرچه که دوست داشتم میشکیدم
تو ا میکشیدم ...
و هر چه را که دوست داشتم خط خطی میکردم
آن وقت نمیدانم خودم را میکشیدم یا خط میزدم ....
اما فکر کنم خط میزدم ..
راستی تو اگر قلمی داشتی چه میکردی
میدانم در رویاهایت جایی ندارم
میدانم که قطعا مرا نمیکشی ...
با این که من انقدر به تو اندیشیده ام که خودم را دارم از یاد میبرم
عیب ندارد
من عادت دارم
قلمم کو
میخواهم رویاهایم را بکشم ...
-
چقدر تنهایم
تنهایی به گمانم از تو تنهاترم
دارم از یاد میبرم روزها را
شب ها
تو را
خودم را
فراموشی هم دارد یارم میشود
دارم از تنهایی درمیایم
فراموشی با من یار بود اما نمیدانم چرا غریبگی میکرد
دیگر نای نوشتن هم ندارم
این قلم هم دیگر در دستانم آرام نمیگیرد
من خسته ام
به اندازه ی تمام دنیا....
-
میروم ...هم چنان میروم
نمیدام پایان کجاست ؟؟؟؟؟
اصلا پایانی هست برای این آغاز من ....
یادت با من است هر لحظه
اما ...اما ...خودت نه
دستانم یخ زده...
.. اینجا سرد است
بی تو همه جا سرد است ..
کاش که پیدات کنم ...
آن وقت فقط تماشایت میکنم ..
گرمی نگاهت مرا بس است ...
-
تازگی ها احساس غریبی میکنم
خودت را که پنهان میکنی
من که به از دور دیدنت هم راضی بودم دیگر چرا پنهان میشوی
بدان مرا خواهی کشت
چشمانم فقط تو را میبیند
و هیچ چیز سخت تر از این نیست که چشمان تو فقط مرا نمی بیند
تو نه صدایم را میشنوی نه نگاهم را میبینی
خسته شدم
دیگر صدایم را هم نخواهی شنید
دیگر از من جز سکوت چیزی نمیشنوی
تو فریادهایم را نمیشنوی
چگونه انتظار دارم سکوتم را بشنوی ...
من همچنان به دنبالت خواهم آمد
بیهوده پنهان نشو...
-
تمام دیشب را بیدار بودم
چمانم را میبستم اما تو در جلوی چشمانم بودی
خواب را از من میدزدیدی
سکوت میکردم دلم نمیامد بگویم برو ....
نگاهت میکردم
همین که میخواستم این سکوت را بشکنم میرفتی
دوباره که خیالت میرفت
چشمانم را میببستم و دوباره تو بودی
بغضی که در گلویم بود را شکستم ...
دیگر خواب از چشمانم رفته بود ..
در پشت پنجره به نظاره نشستم ...
آری ...هنوز هم کار من انتظار پشت پنجره است ...
-
دارم میروم ...
برای که تو فرقی نمیکند ...
اما گفتم که گفته باشم .،
من که بی وفا نیستم ،
دیگر مرا نمیبینی ،
می خواهم از این دیار بروم..
که دیگر در این دیار چیزی ندارم ..
دیاری نمانده برایم که دیارم توئی..
میروم از این جا به جای دیگر ،
این تن خسته را میکشم از این جا به جای دیگر ...
پاهایم دیگر مرا یاری نمیکند ....
من سرا پا تو شدم ...
چه کردی با من ....
-
امروز هم گذشت مثل دیروز مثل فردا که میگذرد .....
احساس میکنم که این روزها جز دلتنگی ،
احساس دیگری در من موج میزند ،
نمیدانم چیست ..
اما آشناست..
پنجره را باز میکنم..
سردی هوا بر تمام وجودم مینشیند ...
اما خبری از باران نیست ،
نه خبری از تو هم نیست ...
نمیدانم تا کی اما من به انتظار خوهم نشست
با این که عقلم میگوید که دیگر نمی...
نه نمیگزارم که به زبانم بیاید ،
دلم ساده ی من میگوید میایی..
خودت گفتی که زود میایی
هرچند الان مدت هاست که رفتی ونیامدی...
دارم پیر میشوم ...
پس کی میایی....
-
برگرد ...
من جا مانده ام در گذشته ...
درست در همان نقطه ای که آغاز شدم ...
مرا بی پایان رها کردی ...
حالا که دیگر پاهایم مرا یاری نمیکنند ...
در این غربت رهایم میکنی ..
حالا که با همه غریبه شدم ...
و فقط تو را میشناسم ...
همانند کودکی گم شده میمانم
اینجا غریبم ..
برگرد ..