-
مقالات علوم اجتماعي
» شکلهای نوین تبلیغات
تبليغات چيست؟
تبليغات جمع �تبليغ� به معناي �رسانندگي� است و در مفهوم جامع رساندن پيام به ديگران از طريق برقراري ارتباط به منظور ايجاد تغيير و دگرگوني در دانش، نگرش و رفتار مخاطب ميباشد.
هارولد لاسول، جامعهشناس ارتباطات، تبليغات را اين چنين تعريف ميكند: تبليغات در معناي گسترده آن، فن تحت تأثير قرار دادن عمل انسان، از طريق دستكاري تصورات يا باز نمودهاست. به گفته ادوارد برنيز پدر روابط عمومي و نويسنده كتاب �تبليغات� (1928): تبليغات نوين، تلاشي است پيوسته در جهت ايجاد يا شكل دادن رخدادها براي تحت تأثير قرار دادن عامه مردم، با كار فكري يا گروهي [1، ص 67].
لئونارد دوب مشاور موسسه تحليل تبليغات (1937)، چنين توصيفي درباره تبليغات ارائه ميدهد: اقدامات منظمي كه فرد يا افراد ذينفع از راه تلقين، براي نظارت بر حالات رواني گروههايي از افراد و در نتيجه نظارت بر اعمال آنها به عمل ميآورند و يونگ روانپزشك سوئيسي تبليغات را چنين تعريف ميكند: نشر افكار، عقايد و حالات رفتاري كه موضوع واقعي را براي شنونده يا خواننده به روشني بيان نميكند [2]
در هر حال هر نوع ارتباط به منظور نشاندن دادهها، ايدهها و يا انگارهها در اذهان بشري براي تأثيرگذاري بر افكار، عواطف و يا كنشهاي فردي يا گروهي را تبليغ ميگويند.
اهداف و اهميت تبليغ
اهداف تبليغات را ميتوان براساس نيت و غرض از انجام تبليغات تقسيمبندي كرد به
1-آگهي اطلاعدهنده: نظير اطلاعرساني دربارة محصولي جديد.
2-آگهي متقاعدكننده: نظير ايجاد ترجيحات براي مارك مشخص.
3-آگهي يادآوري كننده: نظير يادآوري اين موضوع به مشتريان كه محصول ممكن است در آينده نزديك مورد نياز باشد مانند شركتهاي بيمه.
تبليغات در تحولات عمومي جهان، در همه فعاليتهاي بشري اعم از علمي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي، شخصي و جمعي تأثير عمدهاي دارد. ساليانه ميلياردها دلار در سراسر جهان به طور رسمي و علني صرف تبليغات ميشود. امروزه يكي از شاخصهاي تضمين سوددهي واحدهاي توليدي و بنگاههاي تجاري ارائه طرحهاي موفق تبليغات است. در ميان همهمه و غوغاي مبادلات و معاملات تجاري تصور فروش كالايي بدون در نظر گرفتن امكانات و تسهيلات تبليغاتي بيشتر به افسانه ميماند تا به حقيقت.
گرچه از پيدايش انسان اجتماعي، تبليغات نيز به صورت ساده و ابتدايي به وجود آمده و رشد كرده است اما نفوذ بسيار با اهميت و دگرگون ساز و حساس تبليغات در دنياي معاصر، حكايت از اهميت سرشار آن دارد [همان].
تاريخچه تبليغات
از برخي تصاوير روي ديوار غارها گرفته تا بنرهاي امروزي، تبليغ مقولهاي نيست كه چندان جديد باشد و مربوط به سالهاي اخير گردد بلكه ريشه در زندگي اجتماعي انسانها داشته است. با اين همه آنچه ما تحت عنوان تبليغات نو و جديد ميشناسيم، ريشه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم دارد. تبليغات به شكل امروزي مانند بسياري از رسوم ديگر وارد تجارت و كسب و كار شد و رفته رفته توسعه يافت ، چرا كه لزوم آن احساس ميشد.
بعد از انقلاب صنعتي ، بدليل بالا رفتن حجم توليدات، ديگر فروش مقوله راحتي نبود. زيرا اولاً بدليل توليد انبوه، تمايز در بين محصولات توليدي از ميان رفت و بيشتر محصولات، استاندارد و يك شكل شدند. ثانياً به علت زياد شدن فاصله بين توليد كننده و مصرف كننده، اطلاعات محصولات و خدمات مانند گذشته به سهولت در اختيار مصرف كنندگان قرار نميگرفت لذا نياز به كانال ارتباطي جديدي احساس شد.
با اختراع ماشين چاپ و سپس راديو، تلويزيـون، اينترنت و ديـگر رسانههاي جمعي، تبليغات رشد بيشتري يافت. رشد صنعت تبليغات تا آن حد بوده است كه امروزه بخش مهمي از فعاليتهاي سازمانها را در برگرفته و از تبليغات به عنوان يكي از عوامل كليدي موفقيت سازمانها و شركتهاي توليدي و خدماتي نام برده ميشود [3]
تبليغات نوين
تبليغات طي گذر زمان تغييرات زيادي داشته و متناسب با پيشرفتهاي هر دوره ويژگيهاي خاص خود را دارا بوده است. امروزه با پيشرفتهاي شگرف در عرصه فناوريهاي ارتباطي و اطلاعاتي شاهد به وجود آمدن شكلهاي جديدي از تبليغات هستيم كه طيف متنوعي از اشكال گوناگون تبليغات را از تبليغات برروي تابلوهاي كامپيوتري گرفته تا تبليغات از طريق گوشيهاي موبايل، تبليغات اينتراكتيو و تبليغات در شبكه جهاني اينترنت شامل ميشود [4].
ويژگيهاي تبليغات نوين
1-بياعتقادي مبلغان به گفتههاي خودشان و تبعيت نكرن تبليغات از ايدئولوژي، برخلاف مبلغان مذهبي يا مسيونرهاي گذشته.
2-پنهانكاري تبليغات در عصر جديد: به معناي پخش استنتاجها يا از منابع پنهان يا با اهداف نهان.
3-حكومت نامرئي مبلغان در عصر جديد، در اين عصر، مبلغان جديد، ذهن ما را شكل ميدهند و ذائقه ما را تعيين ميكنند و بدين گونه ما تحت سلطه كساني قرار گرفتهايم كه شناختي از آنها نداريم.
4-علمي بودن تبليغات جديد: تبليغات نوين، تلاشي است، در راستاي مفهومي اجتماعي براي ساختن الگوهاي رفتاري [1، ص 127].
شكلهاي نوين تبليغات
در حال حاضر حجم بالايي از تبليغات در فناوريهاي ارتباطي نوين و به ويژه اينترنت مورد استفاده قرار ميگيرد. يك نمونه از اين نوع تبليغات استفاده از آگهيهاي هوشمندانه به منظور جلب توجه مخاطبان است. مثلاً چنانچه كاربري در موتور جستجوي گوگل كلمه نرگس را تايپ كند، گوگل علاوه بر آنكه پاسخها را در مورد كلمه نرگس (به ترتيب ميزان مراجعه كه به آن شده است) در اختيار كاربر ميگذارد بلكه در سمت راست و بالاي صفحه، يك فروشگاه گل (كه از گوگل خواسته برايش تبليغ كند) معرفي خواهد كرد. اين روش چند مزيت دارد:
1-مزاحم، تحميلي و آزار دهنده نيست، چون از پاسخها جدا شده است.
2-فرمت بسيار سادهاي دارد.
3-آگهي كاملاً با پرسش كاربران مرتبط است.
از ديگر اشكال تبليغات نوين ميتوان به شيوه متعامل و اينتراكتيو اشاره كرد كه ايجاد يك رابطه متقابل ميان مصرف كننده و شركت تبليغاتي ميكند و تبليغات براي هر كس متناسب با سطح سواد، درآمد و نياز متغير خواهد بود. اگر به راديو اينترنتي ياهو كه توسط كمپاني لانچ تأمين ميشود مراجعه كرده باشيد خواهيد ديد كه براي نام آهنگ، خواننده و آلبوم سه نظر سنجي جدا وجود دارد و شنونده به آنها امتياز ميدهد و به تدريج نرم افزارهاي ياهو ذائقه مشتري خود را تشخيص داده و آهنگهاي مورد علاقهاش را بيشتر پخش ميكند.
شيوه ديگر،تبليغات از طريق بنر است. بنر پيام فعالى است كه به شكلى هنرى شامل تصاوير و متنهاى ثابت ومتحرك روى صفحههاى وب ظاهر میشود و بينندگان را به سايتهاى آگهى دهنده هدايت میكند. بنر استاندارد ۴۶۸ پيكسل پهنا و ۶۰ پيكسل ارتفاع دارند. گروهى ديگر از بنرها كه به �بند انگشتى� يا �تمبر پستى� معروفند در حاشيه اين صفحهها قرار میگيرند[5]. بنرها بدليل هزينه كم در طراحي و پست از متداولترين اشكال تبليغات اينترنتي به شمار ميآيند.
بنرهای ثابت: بنر ثابت به بنري اطلاق ميشود كه تبليغ را بصورت يك تصوير و در اندازهاي ثابت ارائه ميكند. از آنجا كه بنرها در بسياري از سايتها نمايش داده ميشوند، نرخ رويت بالايي دارند ولي نرخ كليك در آنها پائين است.
بنرهاي انيميشندار (بنرهاي پويا): در حقيقت بنرهاي ثابتي هستند كه از فنآوري انيميشن در طراحي و ساخت آنها استفاده شده است. اين نوع بنرها بدليل برخورداري از انيميشن نسبت به بنرهاي ثابت غالباً نرخ كليك بالاتري دارند. بنرهاي ثابت و انيميشندار هر دو ابزاريهاي مناسبي براي معرفي نام تجاري ميباشند.
بنرهای تعاملی: شكل ديگري از بنرها، بنرهاي تعاملي هستند. در اين نوع بنرها كه به تازگي بسيار مشهور شدهاند، براي كاربران اين امكان فراهم است كه ارتباط دو طرفهاي را با تبليغ کنندگان برقرار نمايند. به عنوان مثال گزينههايي به منظور ورود اطلاعات براي كاربران در نظر گرفته شده و به تناسب اطلاعاتي كه كاربران وارد ميكنند، پاسخهايي به آنها داده ميشود. از بنرهاي تعاملي غالباً در خريدها و ثبت نامهاي اينترنتي و مواردي از اين قبيل استفــاده مــيشــود. در اغــلب موارد بــنرهاي تعاملــي با اسـتفاده از Java Script، Java Applet ، HTML، ساخته ميشوند [6].
خرده سايتها، شيوه تبليغاتي ديگري در اينترنت هستند كه از پنجرههاي كوچكي (كوچكتر از اندازه معمولي پنجره مرورگر) تشكيل شدهاند و هنگام جستوجوي در اينترنت ناگهان بر روي صفحه نمايشگر ظاهر ميشوند و حاوي نوشتهها و تصاوير تبليغاتي هستند و به پنجرههاي جهنده نيز معروفند.
پست الكترونيك زير مجموعه فناوري اينترنت بوده و سالها قبل از وب مورد استفاده قرار ميگرفته است و در سالهاي اخير با افزايش تعداد كاربران اينترنت براي تبليغات مورد توجه قرار گرفته است. براساس آمار تعداد نامههاي الكترونيك تبليغاتي كه كاربران اينترنت سالانه دريافت ميدارند از 40 عدد در سال 1994 به بيش از 1600 عدد در سال 2005 افزايش يافته است. پايين بودن هزينه، اثربخشي بالا و مديريت آسان از جمله مزاياي آن به حساب ميآيد.
شكل جديدي از تبليغات نيز توسط شبكههاي تلويزيوني كابلي به شكلي هوشمندانه در اختيار بينندگان قرار ميگيرد. به عنوان مثال در هنگام پخش يك فيلم سينمايي با مضمون فلسفي، هيچگاه نوشابه يا خوراكي تبليغ نميشود. از يك برنامهاي كه مورد علاقه بيننده است استفاده ميشود تا محصولات مرتبط با همان علاقه نيز به بيننده معرفي شوند. به عبارت ديگر يك رابطه منطقي ميان تبليغ و برنامه وجود دارد.
استفاده از تابلوها يا صفحات الكترونيكي بزرگ برروي وسايل نقليه از جمله اتوبوسها نيز از شيوههاي جديد تبليغات محسوب ميشوند كه در كشورهايي چون ژاپن، آمريكا، هنگ كنگ و... به تبليغ يا اطلاع رساني مشغولند.
نوع جديد ديگري از تبليغات ارسال پيام بر روي تلفن همراه است. به دليل نزديك بودن و در دسترس بودن هميشگي تلفن همراه در نزد صاحبان آنها، شانس ديدن، و پسنديدن محصولات تبليغاتي را به شدت بالا ميبرد.
بزودي پژوهشگران ژاپنى تبليغات رسانهاى جديدى را به نام �باران اطلاعات� به جهان عرضه خواهند كرد. شبكه خبرى بى.بى.سى در آخرين گزارشهاى خود اعلام كرد محققان آزمايشگاه ژاپنى �سايبر سالوشن� تا چند سال ديگر پروژكتورهايى را اختراع میكنند كه درنقاطى خاص بارانهاى اطلاعى توليد خواهند كرد. قطرههاى بارانى در اثر برخورد با زمين حركتهاى مواج توليد میكنند و همچنين اگر مردم وارد اين منطقه بارانى شوند میتوانند آگهیها را از طريق قطرههايى كه روى دست آنها میافتد، ببينند.
به اعتقاد �يوكوايشى� از پژوهشگران اين پروژه، تبليغاتى كه روى دست مصرف كننده ظاهر میشود میتواند او را متقاعد كند كه اين پيام واقعاً براى او تهيه شده است [5].
تبليغات زيرحسي يا نامرئي
تبليغ زيرحسي توسط يك متخصص امور تبليغات بنام جيمز ويكاري بكار رفت. او هنگام نمايش فيلم اسپارتاكوس در سالن سينما عبارت پاپ كورن بخوريد و كوكا بنوشيد را با سرعت يك سه هزارم ثانيه، بدون اطلاع قبلي بينندگان روي پرده سينما انداخت. پس از آن ، تماشگران در خلال فيلم تمايل زيادي به پاپ كورن و نوشابه كوكاكولا در خود احساس كردند [1، ص 68]. اين شيوه در آن، آگهی دهنده، پیام خود را به گونهای طراحی میکند که از حاشیههای پایین گسترة شنوایی و بینایی مخاطبان بهره گیرد تا ضمیر ناخودآگاه آنها را متأثر سازد. بدین منظور از شگردهای مختلف الکترونیکی و کامپیوتری و روان شناختی توأم استفاده میشود.
حاشیههای پایین گسترة بینایی، شامل تشخیص ناخودآگاه صحنههای نمایشی گذرا در مدت زمان کوتاه است. چشم انسان، صحنههای نمایشی را که مدت زمان آنها کمتر از حدود یک دوازدهم ثانــیه باشد (مثلا یک بیستم ثانیه) نمیتواند تشخیص دهد [7].
در سال 1979 ، در چند فروشگاه زنجیرهای آمریکایی، در نوار موسیقی متداول در فروشگاها، صدای ضبط شده �من دزدی نمی کنم!� را با شدت صوتی کم در هرچند ثانیــه به موسیقی اضافه کردند، به طوری که حس شنوایی خودآگاه آن را دریافت نمیکرد. طبق ادعا، نتیجه این شد که در مدت نه ماه، تعداد سرقتها در فروشگاها به 37 درصد کاهش یافت.
حاشیههای پایین گسترة شنوایی شدتی، شامل صداهایی با شدت حدود چند دسی بل که در شرایط معمولی شنیده نمیشود؛ و حاشیههای پایین گسترة شنوایی بسامدی، شامل صداهای دارای بسامد کمتر از 20 هرتز است [7].
دربارة موثر بودن یا موثر نبودن �تبلیغات زيرحسي� اخــتلاف نظر بسیار است. برخی از متخصصان تبلیغات، قاطعانه �تبلیغات زيرحسي� را رد میکنند و برخی دیگر، آن را بسیار موثر میدانند [همان]. ماكس ساترلند اينگونه تبليغات تجاري را شيطنتهاي عمليِ كلمات و تصاوير نهفته شده در متن تبليغات مينامد [1، ص 68]. همچنین، �تبلیغات زيرحسي�، در برخی از کشورهای صنعتی صراحتاً ممنوع شده است و بالطبع انتشار مطالب علمی و تحقیقی دربارة تکنولوژی آن نیز میتواند ممنوع باشد. اما ممکن است در برخی از متون مبحث روانشناسی ترغیب، به �تبلیغات زيرحسي� اشارههایی شده باشد. در برخی از کشورها نیز مقرراتی وجود دارد که آن را غیر قانونی ميسازد. براي مثال در ايران طبق آئین نامه ساخت آگهیهای رادیوئی و تلویزیونی اداره کل بازرگانی صدا و سیما، تبلیغات نامرئي از طریق رسانههای رادیو و تلویزیونی صدا و سیما ممنوع است.
اصل 15: در آگهيها نبايد با استفاده از تمهيدات فني و يا بكارگيري تصاوير بازرگاني كوتاه و يا شيوه هاي ديگر، ضمير ناخودآگاه مخاطب تحت تأثير قرار گيرد و پيام مورد نظر بدون دادن آگاهي لازم به ببيندگان منتقل شود و اذهان آنان را تحت تأثير قرار دهد [7].
ويژگيهاي تبليغ موفق
1-تماماً بر درستي و راستي استوار باشد.
2-كاملاً يا دستكم تا آنجا كه ممكن است، شفاف باشد.
3-علاوه بر تأمين اعتماد مخاطب، حسن نيت فرستندة پيام را روشن سازد.
4-بر آگاهي مخاطب، هرچند هم اندك، بيفزايد.
5-بيان و شيوة تبليغ با كاربرد واژههاي نوين پذيرفته شده و تعابير و تصاوير مناسب و مطلوب، جذابيت لازم را پيدا كرده باشد.
6-پر محتوايي پيام و غناي مضامين و ارزشمند بودن آن را تضمين نمايد.
7-انرژي رواني انسانها را در جهت ترقي و تعالي، جاري سازد و از اين راه حركت تكاملي اجتماع و روند پيشرفت و تعالي فردي و اجتماعي را شتاب بخشد [8، ص 39].
نتيجهگيري
دنياي آينده دنياي رقابت، سبقت و سرعت است كه مخاطب باوري را محور فعاليت و جايگاهيابي تبليغات را مهمترين دغدغه برنامهريزان اين صنعت قرار ميدهد.
تبليغات بايد گوشهاي از ذهن مخاطب را اشغال كند، مردم آگهيهاي مزاحم را نخوانده دور ميريزند آنها تبليغاتي كه حياط خانههايشان را مملو از كاغذهاي بيمصرف ميكنند، دوست ندارند. تسخير ذهن مخاطب بيتوجه به شناخت بازار و دانستن اينكه مشتريان چه كساني هستند و تقسيمبندي آنان به وجود نخواهد آمد، زيرا مخاطبان گروههاي نامتجانسي هستند كه هميشه مشابه نيستند. فرد فعال در عرصه تبليغات با بهرهگيري از علوم مختلف از جمله روانشناسي، جامعهشناسي و نيز شناخت فرهنگ و آداب و رسوم مخاطبان ميتواند بهترين و كارآمدترين شيوهها را به كار گيرد.
در نهايت بايد گفت كه تبليغات بر روي زندگي و نگرش افراد تأثير بسيار زيادي دارد پس نبايد باورها، اعتقادها، ارزشها، فرهنگها و ... را به انحطاط كشيد بلكه بايد به آنها ارتقاء بخشيد و اين بخشي از وظايف متخصصين تبليغات است. با آگاهي صحيح از كاركرد تبليغات ميتوان حتي به دور از توسل به هرگونه حيله و نيرنگ مخاطب را به سوي كالا و سازمان خود جلب كرد.
تبليغات همه جا هستند، هر جا كه باشي به سراغت ميآيند با شكلها و شيوههاي مختلف و هيچ نهاد و بنيادي از آن بي نياز نيست.
منایع
[1].ـ شاه محمّدي، عبدالرضا. اقناع و تبليغ. (تهران: انتشارات زرباف، 1385).
[2].ـ نصيري ، بهاره. �نقش تبليغات در
-
فرار مغزها (brain drain)
اين واژه در بيشتر زبان هاي اروپايي به معناي به سوي خود كشيدن و جذب مغزهاي پرورده است در حالي كه معادل فارسي اين اصطلاح، مفهوم فرار كردن و دفع را با خود دارد و برخي از نويسندگان مصري با عبارت دزدي مغرها از آن نام مي برند. بنابراين با اين كه كوچ نيروي انساني ورزيده و پرورده از جايي به جاي ديگر واقعيت واحدي است تحليل گران ساكن مناطق توسعه يافته و قدرتمند، اين حركت را جذب به درون مرزهاي خود تلقي مي كنند در حالی که صاحبنظران ساكن در كشورهاي موسوم به جهان سوم و كمتر توسعه يافته، آن را نوعي دفع از اقامتگاه خود مي دانند.
پيشينه بحث در مورد فرار مغزها درمنابع و مراجع بين المللي به دهه 1960برمی گردد كه نخست به طور موردي مفاله هايي درنشريات علمي انتشاريافت. نخستين گردهمايي بين المللي در اين باره در سال 1967 توسط مركز پژوهشهاي ارويائيان و كميسيون مشورتي ايالات متحده درباره امور آموزشي و اجتماعي بين المللي در لوزان سوئيس برگزار شد. در اين كنفرانس كه دانشمندان و صاحب نظران ده كشور از سراسر جهان شركت داشتند ،به موضوع فرار مغزهاتحت عنوان �� فرار ماده خاكستري�� بحث کردند که به صدور اعلاميه اي انجاميد كه شامل ديدگاههاي كنفرانس در هشت ماده بود. ازآن پس فرار مغزها مورد توجه بيشتر سازمان ملل قرار گرفت و به صورت يك موضوع عمده مورد بررسي قرار گرفت.در سال 1968 كنفرانسي به سرپرستي يونسكو و موسسه كارآموزي و پژوهش سازمان ملل متحد ترتيب داده شدكه نمايندگان عضو سازمان ملل در آن شركت داشتند.در اين كنفرانس درباره راههاي جلوگيري از فرار مغزها بحث شد.
در ايران نيز از دهه 1960 ميلادي مطابق با دهه 1340 هجري شمسی، مطالعه در باره اين موضوع آغاز گرديد.
امروزه نيروى انسانى، يكى از پيش زمينه هاى توسعه همه جانبه است و نيروى انسانى متخصص و تحصيل كرده به موتور محركه جامعه قلمداد مى شود. بنابراين از دست دادن اين نيروها به مفهوم از دست دادن سرمايه هاى اصلى كشور است؛ يا به عبارتی ديگر، امروزه سرمايه انساني ازمهمترين ابزارهاي توسعه است و توسعه معطوف به حفظ سرمايه انساني است. در قرن بيست و يكم تجارت مختص كالاهاى اقتصادى نيست و مغزها را به عنوان يك كالاى استراتژيك و قابل معامله در برمى گيرد.
در مطالعه پديده مهاجرت مغزها در كشورهاي جهان سوم ، سرمايه اصلي كشورهاي در حال توسعه كه نيروي انساني متخصص است به بهايي ارزان در اختيار كشورهاي توسعه يافته قرار ميگيرد و هر ساله ميلياردها دلار از طريق مهاجرت مغزها از دست ميرود. در محاسبات اقتصادي كشورهاي صنعتي، جذب هر فرد تحصيل كرده با مدرك كارشناسي ارشد يا دكتري از كشورهاي جهان سوم يك ميليون دلار سود عايد آنها ميكند، بدين ترتيب ملاحظه ميشود كه كشورهاي جهان سوم عليرغم دارا بودن 80 درصد جمعيت جهان تنها 20 درصد درآمد جهان و 10 درصد توان علمي جهان را در اختيار دارند.
در جهان كنوني صنعت و تكنولوژي، زيربناي اقتصاد جديد ميباشد و پايهگذاري جامعه پيشرفته، بدون تكنولوژي امكانپذير نيست. كشاورزي، بهداشت، مسكن و بالاتر از همه، دفاع ملّي، به طور اساسي به تكنولوژي وابسته است و بدون عنايت كافي به آن، استقلال اقتصادي محال است. يكي از مهمترين ابعاد رسيدن به آن تواناييها و مهارتهاي انسان ميباشد كه در واقع به عنوان عامل كليدي مطرح است. در فرهنگ لغات بينالمللي، نيروهاي انساني متخصص و ماهر، همان مغزهاي متفكر يك كشور هستندکه در برگيرنده افراد دانشمند، مخترع، مبتكر، و ساير افرادي ميباشد كه از سطح دانش بالايي برخوردار هستند. اين نيروها داراي نقش ويژهاي هستند لذا معمولا اهميت و ارزش وجود افراد متخصص و فارغالتحصيلان دانشگاههاي يك كشور را با منابع زيرزميني و كشاورزي آن مقايسه ميكنند. ميتوان اذعان داشت كه از جمله مشكلات بزرگي كه در طي سالهاي پس از جنگ جهاني دوم گريبانگير بخش عظيمي از كشورها به خصوص ممالك جهان سوم شده است و مانع بزرگي در راه پيشرفت و توسعه اين كشورها بوجود آورده است، آن است كه قدرتهاي صنعتي بعد از تسلط بر منابع طبيعي ملل ديگر، غارت سرمايههاي انساني آنها را مدّ نظر قرار داده اند. پيشرفتهاي عظيم و چشمگير علمي در جهان توسعهيافته و موفقيتهايي كه آنها در سايه وجود مغزهاي متفكر كسب كردهاند از يك سو، و اشتياق نسل جوان به كسب دانش، همراه با كمبود امكانات و وسائل لازم در وطن از سوي ديگر، اين روند را شدت بخشيده است.
متأسفانه كشورهاي در حال توسعه، در داخل مرزهاي جغرافيايي خود از آنچنان توان علمي لازم براي پاسخگويي به نيازها و تربيت كادر دانشمند كه متناسب با پيشرفت علم و تكنولوژي روز باشد، برخوردار نيستند. از سوي ديگر، جوانان مشتاق فراگيري دانش، به اين اميد كه پس از خاتمه تحصيل به كشور بازگشته و تخصص خود را وقف رشد و تعالي مردم خويش نمايند به كشورهاي خارج هجرت ميكنند اما كشورهاي مقصد كه سالها در استفاده از نيروهاي كارآمد تجربياتي به دست آوردهاند، براي جذب هر چه بيشتر اين نيروها، شيوههاي متنوعي را به كار ميبرند. آنها تا حدي قابل توجه، موفق شده اندكه تقريبا بدون هيچگونه سرمايهگذاري، نيروهاي متفكر را از وراي مرزهاي خود، به سوي خويش جلب نمايند.
امروزه به اين نكته توجه شده است كه پيشرفت و افزايش پتانسيل علمي در كشور، همان قدر ارزشمند است كه منابع معدني و كشاورزي، لذا اگر اين باور وجود دارد كه توسعه اقتصادي علاوه بر، جنبههاي كمّي و مادّي، داراي بعد كيفي نيز ميباشد، بايستی جريانهاي خروج سرمايههاي فكري و مغزها از داخل و تبديل آنها به جريانات انباشت سرمايه مولِّد در درون را مورد توجه قرار داد. به اين ترتيب مي توان ادعا كرد كه عامل نيروي انساني متخصص و ماهر است كه باعث پيشرفت سازمانها يا كشورها و بهره وري بهينه از امكانات و منابع كشورها مي شود. زيرا مدير و مدبر است و مي تواند منابع ديگر از قبيل منابع معدني و زيرزميني، منابع مالي، سرمايه اي و پولي، تجهيزات و ماشين آلات و يا ابزار توليد و اطلاعاتي را به كار گيرد. سرمايه نيروي انسانـي دانشگاهي و متخصص، تنها سرمايه اي است كه نمي توان مانند منابع فيزيكي ديگر، مقدار دقيق پولي آن را محاسبه كرد. بنابراين، زيانهاي ناشي از مهاجرت نخبگان شامل دو نوع زيانهاي بالفعل و بالقوه است.
طبق يك برآورد، فقط سرمايه ايرانيان مقيم خارج در حدود 800 تا 1000 ميليارد دلار است كه اين رقم حدوداً معادل سي سال صدور كالاهاي نفتي و غيرنفتي ايران با قيمت بالا است. تحقيقات يک پژوهشگر ايراني که در دانشگاه MIT آمريکا تدريس ميکند، نشان ميدهد که بيش از۴۵ درصد از ايرانيان مقيم کشور آمريکا داراي مدارک تخصصي يا فوق تخصصي هستند. يعني از سه ميليون مهاجر نزديك به 1.5 ميليون آن داراي مدرك تحصيلي ويژه اند.
نخبگاتی كه جذب فضاي بينالمللي شده اند در فرايند توليدي آن فضاها شركت خواهند جست و تواناييها و دانش و مهارتهای خود را در اختيار آنها خواهند گذاشت و به توليدات آنان كمك مؤثر خواهند كرد. بنابراين، ميتوان نتيجه گرفت كه ستادههاي آن فضا را افزايش خواهد داد و تأثير مثبت بر رشد اقتصادي كشورهاي مقصد خواهند گذاشت. برعكس، در فضاي ملي به علت كاهش جريان توليد، كمبود كالا مشهود بوده، به ناچار بايد براي رفع نياز به ديگر كشورها رجوع كرد و واردات كشور بدينسان افزايش يافته و بر تراز پرداختها تأثير سوء خواهد گذاشت. بنابراين، گفته ميشود كه: �... فرار مغزها كه خود از جهتي معلول عدم توسعه اقتصادي و فقدان وسائل تحقيق و مطالعه در يك جامعه است، از جهت ديگر موجب كندي پيشرفت امور اجتماعي در همان جامعه ميشود و بدين عرتيب علت و معلول اثر متقابل در يكديگر كرده و به اصطلاح دايره معيوبي به وجود ميآورند كه متوقف ساختن آن اشكالات بسياري در بر دارد.
اثرات منفي تمركز نيروي علم و تحقيق در نقاط معيني ازجهان، شكاف بين كشورهاي توسعهيافته و توسعه نيافته را روز به روز عميقتر ميكند و موجب ميشود كه جريان توسعه اقتصادي در كشورهاي عقبمانده همچنان در حال ركود باقي بماند زيرا ترديدي نيست كه شرط داشتن اقتصادي سالم و مترقي، داشتن نيروي فكري باروري است كه بتواند علوم جديد را در راه بهرهبرداري درست از منابع كشور به كاربرد. قدرتهاي غربي به ويژه امريكا، همراه با غارت منابع طبيعي و زيرزميني كشورهاي در حال توسعه، دست به غارت نيروي انساني متخصص ميزنند؛ و در اين راه از شيوههاي مختلف و روشهاي رياكارانه و ترفندهاي گوناگون سياسي، اقتصادي، اجتماعي، رواني و تبليغاتي بهره ميگيرند كه حاصل آن، از يك طرف، ترغيب و تشويق دانشجويان و انديشمندان به اقامت در آن كشورها و از سوي ديگر، جذب و جلب متخصصين سرآمد جهان سوم است.
آمارهاى ارائه شده نشان مى دهد در سالهاي گذشته از ۱۲۵ دانش آموز شركت كننده در المپيادهاى علمى كه موفق به كسب رتبه و جايزه شده اند، ۹۰ نفر از آنها در دانشگاههاى آمريكا به تحصيل مشغول شده اند. اما هزينه هاى اقتصادى ناشى از فرار مغزها براى كشور ما چقدر است؟ براساس برآورد صورت گرفته توسط سازمان ملل، هر كشور بايد به طور متوسط بين ۱۵ تا ۲۰ هزار دلار هزينه كند تا يك فرد به يك متخصص تبديل شود. براساس اين برآورد جريان فرار مغزها موجب از ميان رفتن ۸ تا ۱۱ ميليارد دلار از منابع كشور شده است. علت اصلي اين موضوع بسيار واضح است و آن اين است که در کشور ما کمترين کار براي امکان رشد نخبه ها انجام شده است. متاسفانه بهترين دانشجويان کشور را ترک مي کنند و ديگر باز نميگردند و در اين دنياي پيچيده، کشوري مانند ايران براي اداره خود نياز به اين افراد دارد و متاسفانه بايد گفت مهمترين مولفه براي پيشرفت را که نقش حياتي براي کشور دارد به راحتي از دست ميدهيم .
نخستين بارى که اصطلاح فرار مغزها در دهه ۱۹۶۰ ميلادى مطرح شد، هيچ کس انتظار نداشت که جهان شاهد چنين سيل خروشان مهاجرت نخبگان و مغزها از کشورهاى در حال توسعه به سوى کشورهاى غربى باشد اما ورق هاى بعدى تاريخ اين را به باور همگان رسانيد.تا امروز که ديگر نمى توان جلودار اين معضل و فرار سرمايه هاى انسانى شد. از اين رهگذر معضلات جبران ناپذيري در تمام ابعاد مختلف به يك كشور وارد ميشود که آن را سالها به عقب مي راند و جلوي رشد و بالندگي اش را مي گيرد. مهاجرت براي كسب دانش برتر امري منفي نيست اما عدم بازگشت به وطن مسئله اي است كه ذهن اغلب كارشناسان با آن درگير است اين عارضه که از منظر آسيب شناسان به نوعى استثمار شدگى کشورهاى جهان سوم ، توسط کشورهاى توسعه يافته محسوب مىشود به عنوان مخربترين بحران اجتماعى شناخته و تعريف شده است در اين کشورها صدمات جبران ناپذيرى در بخش هاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى و تمام ابعاد مختلف جامعه وارد مىشود که شايد جبران آن يکى از دشوارترين کارها براى اين قبيل کشورها باشد. فرار مغزها به عنوان يک آسيب اجتماعى مختص کشورهاى جهان سوم ، بيش از يکربع قرن است که جوانان ايرانى را به دام خود گرفتار کرده است با يك نگاه اجمالى به آمار و ارقام مربوط به پديده فرار مغزها، پيامدهاى بسيار ناگوار آن غيرقابل تصور مى نمايد از يكسو كشورهاى صنعتى و به اصطلاح مقصد قرار دارند كه عامل مهم در جذب نخبگان كشورها به شمار مى روند و منبع مهمى براى جذب نخبگان، از سوى ديگر كشورهاى مبدأ و جهان سوم قرار دارند كه همه سرمايه و هستى خود را تقديم بيگانگان مى كنند.
با نگاهى به آمار و ارقام اين معضل بيشتر آشكار مى شود از ميان کشورهايى که به دليل در اختيارگذاشتن امکانات پژوهشى و رفاهى به صاحبان انديشه بيشترين نخبگان ايرانى را به خود جذب کرده اند، آمريکا و کانادا به ترتيب رتبه اول و دوم را به خود اختصاص داده اند.
معضل فرار مغزها يك معضل بسيار نگران كننده است و داراي اثرات زيانبار و تاسف آوری است که دام گير کشورهای جهان سوم شده است. کارشناسان سازمان جهانی بهداشت بر اين باورند که فرار مغزها و نخبگان از کشور فقط خروج چند نفر از کشور نيست ، بلکه به معنای خروج ژن های باهوشی از مرزهای علمی اين سرزمين است دکتر داريوش فرهود ، کارشناس سازمان جهانی بهداشت در بيماریهای ژنتيکی در گفتگو با مهر افزود: فرار مغزها و نخبگان از کشور فقط خروج چند نخبه از کشور نيست بلکه زمانی که نخبه و باهوشی برای هميشه از کشور می رود ژن های باهوشی را نيز از کشور خارج می کند مانند وقتی که شاخه گل متفاوت و نادر از ريشه را به فرد ديگری می فروشيم در واقع ژن آن گياه کم نظير را از دست داده ايم.
وی با بيان اينکه ايرانی ها جزء باهوش ترين مردم دنيا هستند، گفت: فرار مغزها از کشور باعث می شود که نسل اين افراد در مکان ديگری ادامه يابد و در اين صورت ژن های باهوشی از کشور خارج می شود. وی تصريح کرد: زيان ناشی از خروج نخبگان از کشور چندين برابر زيان های اقتصادی است چون زيان های اقتصادی حتی در صورت سختی قابل جبران است اما با خروج نخبگان، ژن های باهوشی از کشور خارج می شوند بنابراين قابل جبران نيست.
عضو کميته کشوری پيشگيری از بيماريهای ژنتيکی گفت: حداقل کاری که برای ورزشکارانی که قصد همکاری با کشورهای ديگر را دارند، انجام می شود اين است که کشور آنان را در قبال دريافت هزينه به کشور ديگر واگذار می کند اما متاسفانه در مورد نخبگان وضعيت بدتری حاکم است چرا که کشور به راحتی و بدون هيچ هزينه ای نخبه های علمی خود را از دست می دهد و آنان را در اختيار کشورهای ديگر قرار می دهد.
تحقيقات يک پژوهشگر ايرانى که در دانشگاه MIT آمريکا تدريس مىکرد ، نشان مىدهد که بيش از۴۵ درصد از ايرانيان مقيم کشور آمريکا داراى مدارک تخصصى يا فوق تخصصى هستند. از ميان سه ميليون مهاجر ايراني به ترتيب 1/2ميليون نفر در آمريكا، 200 هزار نفر در كانادا، 180 هزار نفر در انگليس، 110 هزار نفر در آلمان، 100 هزار نفر در فرانسه، 90 هزار نفر در سوئد، 70 هزار نفر در استراليا و بقيه در ديگر كشورها ساكن شده اند.
تحقيقات ديگرى که در سطح دانشگاه هاى معتبر ايران انجام شده نشان داده است که به طور متوسط از هر۱۸ نفرى که از سوى دانشگاه براى کسب تخصص به کشورهاى توسعه يافته اعزام شده اند، تنها۳ نفر به ايران بازگشته اند.
آمارها نشان ميدهند كه جمهوري اسلامي ايران در يك مقايسه بينالمللي، در منطقه آسيا و اقيانوسيه با 16 درصد مهاجرت متخصصان داراي دومين رتبه به لحاظ ميزان مهاجرت افراد داراي تحصيلات عالي بالاي 25 سال به آمريكا ميباشد. همچنين به لحاظ مهاجرت نيروي انساني متخصص به مقصد كشورهاي عضو سازمان همكاري اقتصادي و توسعه (OECD) ايران با از دست دادن 30 درصد از نيروي انساني ماهر خود داراي رتبه دوم در منطقه آسيا و اقيانوسيه است.
مهاجرت نخبگان در بلند مدت قطعا زوال کشور را به همراه خواهد داشت در دنيای امروز ، رشد اقتصادی به توانايی فکری و علمی نيروی انسانی جوامع بستگی دارد. چرا که ارزش افزوده منبع نيروی انسانی با ارزش افزوده ساير منابع قابل مقايسه نيست. انسان در اثر قدرت خلّاقه و استفاده از طبيعت و منابع اطرافش، محصولات جديدي را به وجود ميآورد؛ ولي اين منابع در اثر كاربرد تكنولوژي، در حال تحليل رفتن است، لذا بشر بايد همواره در فكر جايگزيني منابع طبيعت باشد.
فروش نفت ارزش افزوده زيادی ندارد، بلکه اين نيروی تحصيلکرده ايران است که با داشتن ارزش افزوده بسيار، در حال خروج از کشور است. لذا لطمه ای که از اين روند به توسعه ايران وارد می شود، قطعا غير قابل جبران است. بنابر اين بايستی بی اعتنايی به اين سرمايه را کنار گذاشت و براي مواجه شدن با چالشهاي جهاني شدن در زمينه مهاجرت نيروي انساني متخصص علل اين مهاجرت ها مورد مطالعه قرار گرفته و راهكارهاي جدي برای مقابله با آن در برنامههاي ملي توسعه پيشبيني شود زيرا همان طور که می دانيم در دنيای امروز، جامعه ای پيشرفت پيدا خواهد کرد که نقاط ضعف و قوت خود را بشناسد و برای از بين بردن و يا تقويت آنها از هيچ گونه کوششی فروگذار نکند وبه اين نکته توجه کند که پاک کردن صورت مسئله تنها راهی برای گريز از مشکلات است چرا که با وجود شواهد ی که حاکی از وجود مساله فرار مغزها در ايران است هنوز بعضی از مسولين کشورآن را انکار می کنند. (معاون علمی و فناوری رئيس جمهوری در سومين همايش استعدادهای درخشان در دانشگاه صنعتی شريف گفت: اصطلاح فرار مغزها درباره ايران امروز صدق نميكند و نيروهای انسانی متخصص در حال فرار از كشور نيستند.
صادق واعظ زاده تصريح كرد: فرار معني ندارد و در اين زمينه حتی کلمه مهاجرت را نيز بايد به دقت به کاربرد، زيرا نخبگانی که برای ادامه فعاليتهای تحقيقاتی خود در خارج به سر میبرند، میتوانند با کشور نيز ارتباط داشته و رفتن آنها به معنای قطع ارتباط با کشور نيست.)
عوامل متعددى در بسترسازى براى فرار مغزها موثر است،حداقل دو دسته عوامل اقتصادي و اجتماعي را ميتوان ريشههاي اصلي فرار مغزها به شمار آورد. اين عوامل در وضعيت جديدي كه جهاني شدن فراروي بازار كار بينالمللي قرار داده است از طريق گسترش پيوندها و ارتباطات ميان عرضه و تقاضاي كار در عرصه جهاني شدن، باعث شده كه متخصصان بتوانند با سهولت بيشتري وارد بازار كار جهاني شوند.
در ميان عوامل اقتصادي مهمترين عامل، تفاوت چشمگير ميزان دستمزد متخصصان در كشورهاي در حال توسعه و كشورهاي توسعه يافته است، كه بيانگر امكان دستيابي به سطح رفاه و شرايط اقتصادي به مراتب بهتري براي آنان، در صورت مهاجرت آنان به كشورهاي توسعه، يافته است. در ميان عوامل اجتماعي از آنجايي كه نخبگان هر جامعه جدا از رفاه اقتصادي به آزاديهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي و نيز يك چشمانداز با ثبات براي خانواده و فرزندان خود اهميت زيادي ميدهند، بايد گفت كمبود آزاديهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي به گونهاي كه در بستر اين آزاديها، نخبگان بتوانند استعدادهاي ذهني و روحي خود را شكوفا ساخته و به عبارت ديگر نيازهاي روحي خود را به خوبي برطرف سازند، از ديگر عوامل مهم مهاجرت گسترده نيروي انساني متخصص بوده است.
در تقسيمبندي دبيرخانه شوراي عالي انقلاب اين علل و عوامل را به سه دسته تقسيم شده است.
1. علل علمي و تحقيقاتي
الف- كمبود امكانات مناسب و تحقيقاتي در كشور
ب- فقدان نظام بهرهگيري از توان علمي و تحقيقاتي متخصصان
ج- عدم مصرف بهينه بودجههاي تحقيقاتي در عين ناكافي بودن
2. علل اقتصادي و اجتماعي
الف- عدم تناسب و توجيه منطقي بين درآمدهاي مشاغل در داخل كشور
ب- افزايش جاذبههاي مادي در خارج از كشور و فاصله موجود با امكانات زندگي در كشورهاي پيشرفته .
ج- عدم تناسب بين فارغالتحصيلان آموزش عالي با فرصتهاي شغلي
د- عدم انطباق تخصص و توان فارغالتحصيلان با نيازهاي كشور
3. علل فرهنگي و سياسي
الف- احساس عدم ثبات اقتصادي نسبت به حال و آينده كشور
ب- كاهش انگيزه و تعهد براي خدمت به مردم به عنوان وظيفه ديني و ملي
ج- ايجاد تغييرات فرهنگي در روحيات متخصصان به دليل طولاني شدن مدت اقامت در خارج
د- تبليغات سوء رسانههاي جمعي بيگانه در بدبين نگه داشتن ايرانيان مقيم خارج نسبت به نظام
هـ- ناهمگوني فرهنگي و سياسي برخي از متخصصان با اعتقادات و ارزشهاي حاكم بر جامعه
در گزارشي كه توسط اداره كل امور فرهنگي ايرانيان خارج از كشور سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي تهيه شده است فضاي اجتماعي نامناسب ، عدم توجه به شان علم و عالم ، الگوسازي و الگوپذيري از خارج ، سطح علمي دانشگاهها و فقدان ابزار و تجهيزات پيشرفته، نبودن امكانات كافي براي ادامه تحصيل در دورههاي تكميلي، نداشتن ارتباط بين برخي از رشتهها با صنعت كشور، نبودن استادان مجرب و كارآزموده، به خصوص در رشتههاي ملي و وجود معضلاتي چون كنكور و آزمونهاي ورودي به عنوان علل و عوامل فرار مغزها استخراج و مطرح شده است كه همپوشي اين فهرست با ساير گزارشها، نشان دهندهي اتفاق نظر كارشناسان در اين زمينه است.
به نظربسياري از صاحبنظران، شان و منزلت دانشمندان و استادان دانشگاه در دو دهه گذشته فارغ از دلايل آن كاهش محسوسي داشته است. در موقعيتي كه فرد اين كاهش منزلت را احساس كند، انگيزهاي قوي براي مهاجرت به محيط اجتماعي كه موقعيت بهتري را فراهم مينمايد پيدا ميكند. شان و منزلت يك قشر اجتماعي را ميتوان با دو شاخص بررسي كرد:
1. ميزان مشاركت دادن آن قشر در نظام تصميمگيري
2. ميزان بهرهمندي از مواهب مادي و امكانات متناسب با موقعيت شغلي
در مجموع، با نگرش فوق اين پديده محصول چيزي است كه از آن به ((احساس محروميت نسبي)) تعبير ميكنند. محروميت نسبي بيشتر معلول عوامل روان شناختي ناشي از ضعف برخورد سياست گذاران با شخصيت و هويت افراد است. اين مولفه ((امنيت انساني)) را به خطر مياندازد و فرد به منظور اعادهي اين امنيت انساني نسبت به مهاجرت و تغيير محيط اجتماعي اقدام مي كند.
ارائه راه کارها و اقدامات اجرايي مي تواند تا اندازه قابل توجهي به حل اين مسئله كمك كند كه نخبه از كشور خارج نشود و در صورت اتمام تحصيلات تكميلي در خارج از كشور پس از آنكه توانست به رشد و پيشرفت دست يابد به وطن باز گردد و سرمايه خود را در راستاي اعتلاي كشور عرضه كند و اين امر ميسر نخواهد شد مگر با ايجاد ترتيبات مديريتي لازم از طريق تشکيل ستاد ويژه در هيئت دولت كه مشارکت همه مسوولين را مي طلبد. جهت گيري نظام تبليغاتي کشور به خصوص رسانه هاي جمعي به سوي تکريم انديشمندان و تلاش به منظور ايجاد رابطه مثبت ميان سواد و دارايي و سواد و منزلت اجتماعي در نظام اداري و مالي کشور، ايجاد ترتيبات و تسهيلات لازم براي ترجمه و انتشارآثار مفيد نخبگان مقيم خارج از کشور به زبان فارسي همزمان با انتشار در خارج از کشور و انتشارنشريات تخصصي مشترك، همچنين پرهيز از ايجاد ذهنيت هاي منفي عليه دانشگاهيان و ايجاد شکاف هاي تصنعي عوامل مهمي براي حل اين مسئله مي باشند. نوسازي و تجهيز امکانات آزمايشگاهي و کارگاهي و اطلاع رساني دانشگاه ها متناسب با تخصص ها و کار آمدي و شان اعضاي هينت علمي و پزوهشگران، هماهنگ با تحولات علمي ضرورتي است
-
اصول طلايي تشريفات
اصل اول : رفتار شما بيشتر از گفتار شماست .
اصل دوم : استقبال را با گل لبخند آغاز كنيد .
اصل سوم : چشم اندازهاي مسير حمل و نقل را در اولويت ويژه اي قرار دهيد .
اصل چهارم : نیاز میهمانان به احترام یک نیاز مشترک و نیاز آنان به خدمات یک نیاز متفاوت است .
اصل پنجم : در پذيرايي سليقه اي ارزشمند تر از سليقه ميهمانان نيست .
اصل ششم : ميهمانان براساس ظاهر شما و ظاهر محيط كار شما قضاوت مي كنند.
اصل هفتم : صادقانه به حرف و حق ديگران احترام بگذاريد.
اصل هشتم : گوش دادن به نظرات (پيشنهادات و انتقادات)میهمانان، نارضايتي را كاهش مي دهد.
اصل نهم : بايستي به آنچه ميهمان ميگويد گوش فرا دهيم و سرعت پاسخگويي را اصل اول رضايت آنان قرار دهيم.
اصل دهم : براي برقراري ارتباطات مداوم ، تواضع را جايگزين تبعيض كنيد.
اصل یازدهم : احساس امنيت محل سكونت براي ميهمانان از درجه اهميت فوق العاده اي برخوردار است .
اصل دوازدهم : درباره ميهمانان قضاوت نكنيد محيطي مهيا كنيد تا آنان درباره شما قضاوت كنند.
اصل سیزدهم : ميهمان زماني راضي ميشود كه محترمانه با او برخورد شود و خدمات دوستانه به او ارائه شود.
اصل چهاردهم : هر آنچه را كه لازم است بايستي انجام دهيم تا ميهمانان مجددا" به ما رجوع كند.
اصل پانزدهم : ميهمانان را با خاطره اي شيرين بدرقه كنيد .
-
ابعاد تربیتی کودک
به این ترتیب ، تربیت رشد دادن است ؛ بزرگ کردن است ؛ از قوه به فعل در آوردن است . کودک از این منظر یک ضرف پذیرا و پویا است . یعنی از یک طرف ظرفیت پذیرش داده های تربیتی را دارد و از سویی نیز قدرت مداخله ای فعال در این داده ها را داراست کودک تنها یک انبار برای ریختن داده های تربیتی در درون آن نیست . بلکه به اشکال گوناگون در آنها مداخله می کند . با توصیف بالا باید پرسید که مظروف این ظرف چیست ؟ یعنی چه چیزی را باید درون این ظرف فعال ریخت تا از طریق آن بتوان به رشد مورد نظر رسید ؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که مظروف این ظرف � فرهنگ � است تربیت انتقال فرهنگ است به موجود فعال و خلاقی به نام کودک . فرهنگ نیز مجموعه ی سرمایه های شناختی ، عاطفی و عملی هر جامعه ای است که دراصل در درون انسان ها جریان دارد . زیستگاه فرهنگ هر جامعه دنیای روانشناختی انسان هاست . فرهنگ در درون ورفتار افراد هر جامعه جریان دارد . فرهنگ یک جامعه را نمی توان در کتاب ها یا آثار بی جان آن جامعه جست و جو کرد ، بلکه فرهنگ راباید در اندیشه ها ، روابط ، رفتارها و سنت های مردم هر جامعه یافت . آثار مکتوب و مصنوع هر جامعه ممکن است حاوی فرهنگ های تاریخی یک جامعه باشد هر چند که چنین آثاری قطعا شامل بخشی از اندیشه ها ، افکار و رفتارهای رایج در هر جامعه نیز هست ؛ لیکن این گونه آثار نه منعکس کننده تمامی فرهنگ یک جامعه است ، و نه نشانگر فرهنگ زنده و جاری آن جامعه می باشد به هر حال ، فرهنگ یک جامعه ماده اصلی رشد دهنده ی ظرفیت ها و استعدادهای فرزندان آن جامعه است به این ترتیب می توان تربیت را از منظری دیگر نیز تعریف کرد ، و آن ، تربیت به معنای فرهنگ پذیر کردن فرزندان یک جامعه است از آن جا که انتقال فرهنگ به کودکان یک جامعه ضرورتا به شکل ارادی و آگاهانه انجام نمی گردد ، از این رو باید تربیت را فعالیتی تعریف کرد که هم آگاهانه و ارادی انجام می گیرد و هم نا آگاهانه و غیر ارادی . بسیاری از عناصر فرهنگی ، در یک فرایند ناهشیار به فرزندان یک جامعه منتقل می شود .
گامی موثر در تربیت فرزندان
از جمله کارکردهای بسیار مهم خانواده تربیت فرزندان است . اختلال در این کارکرد زمانی پیش می آید که اولیاء نسبت به تربیت موثر و نیز ایجاد ارتباط سالم و سازنده با فرزندان خود ، آگاهی کافی نداشته باشند ازسوی دیگر تربیت صحیح فرزندان منوط به فراهم کردن شرایط ، امکانات و عوامل بی شماری است که شرح هر یک از این امکانات و عوامل تربیتی نیازمند تألیف کتاب های فراوان است در مقاله ی حاضر از بین صد ها عوامل موثر در تربیت ، فقط به یک عامل مهم اشاره شده است .
یکی از راه هایی که منجر به تربیت تأثیرگذار والدین و مربیان می گردد این است که والدین و مربیان قادر باشند الگوی اعتقادی عمیق و پایداری در مورد آن چه در زندگی روزمره انجام می دهند ، به فرزندان خود ارائه دهند یعنی کودک از طریق حالات و رفتارهای والدین به اطمینان آنان نسبت به درستی کارهایشان واقف شود . هر گونه رفتار و عمل موثر والد ، خود نیازمند پشتیبانی فرهنگی است � یعنی اعتقاد داشته باشد آن طریقی که امور را انجام می دهیم ، برای کودکان ما خوب است . اریکسون (1950) می گوید : در نگاه نخست این امر گیج کننده است که اطمینان والد چه ربطی به کودک دارد شاید در این جا اریکسون اندیشه هایی مشابه با روانپزشک معروف ، سالیوان در ذهن داشته است سالیوان معتقد بود که در نخستین ماه های زندگی ، کودک نوع ویژه ای از هم حسی بدنی با مادر یا جانشین او دارد ، به نحوی که کودک به طور خودکار حالت تنش مادر را احساس می کند . اگر مادر احساس اضطراب کند ، کودک نیز احساس اضطراب می کند و اگر مادر احساس آرامش کند ، کودک هم احساس آرامش می نماید . این تعامل های اولیه به نحو خود نگرش های و دیدگاه های بعدی را تحت تاثیر قرار می دهند از این قرار ، مهم است که والدین به صورتی منطقی ، احساس اعتماد و اطمینان به خود داشته باشند تا اینکه کودک در مورد تماس های بین فردی بیش از حد محتاط نشود. کودکان نیاز دارند احساس کنند که نزدیک بودن به دیگران به طور احساسی خوب و اطمینان بخش است .
تجربیات مشاوره ای در مرکز راهنمایی و مشاوره نشان می دهند که برای بسیاری از والدین جامعه ما همیشه آسان نیست که به روش تربیت کودکان خود اطمینان درونی داشته باشند این در حالی است که والدین نسل ما و نسل های گذشته حتی اگر شیوه های تربیتی ناصحیح را هم در تربیت فرزندان به کار می برند با اطمینان و اعتماد کافی شیوه های تربیتی خود را معتبر می دانستند و دچار تردید و دودلی نبودند والدین امروزی نسبت به والدین نسل های قبل ، بسیاری از فنون و شیوه های تربیتی را بهتر می دانند و به کار می گیرند ، اما تفاوت در این جاست که والدین امروزی با وجود دانسته های تربیتی ، بیشتر دچار تردید و دودلی اند و به یقین فرزندان به مردد بودن والدین خود آگاهی می یابند و این خود آسیب زاست . اسپاک در کتاب خود والدین را تشویق می کند که به خود اعتماد کنند او به والدین می گوید بیش از آنچه می اندیشند ، می دانند و آنان بهتر است برای پاسخگویی به نیازهای کودکان خویش از تصمیمات اولیه خود پیروی کنند اسپاک به اهمیت اینکه والدین صاحب یک اطمینان درونی باشند پی برده است از دیدگاه اریکسون والدین می توانند به وسیله دین و مذهب نوعی امنیت درونی به دست آورند ایمان و اطمینان درونی والدین به کودک انتقال می یابد و به وی یاری می دهد که احساس کند جهان مکانی است که ارزش و قابلیت اعتماد را دارد به هر حال کودکان بیش از آنچه ما بزرگتر ها فکر می کنیم ، قدرت درک دارند . کودکان به راحتی مکنونات درونی والدین خود را می فهمند . بنابراین به نظر می رسد وجود اطمینان و امینت درونی والدین گامی موثر در تربیت صحیح فرزندان می باشد .
کودک ، ظرفیت یا موضوع تربیت
کودک موجودی است با توانمندی های گسترده ، پیچیده و حتی ناشناخته . موجودی با این وضع ، آمادگی آن را دارد تا بی نهایت رشد کند ، ببالد و تا رسیدن سرمنزل لایزال بپوید . در کودک در خانواده به دنیا می آید و رشد و تربیت او نیز در خانه آغاز می شود حتی استمرار تربیت کودک در نهادهای مدنی ، چون مدرسه و دانشگاه نیز با پشتیبانی و هدایت خانواده انجام می گیرد . به این ترتیب خانواده مهد تربیت کودک و محل انتقال فرهنگ به اوست . انجام چنین رسالتی بدون شناخت کودک به درستی امکانپذیر نیست . یکی از لوازم شناخت کودک ، شناخت ابعاد شخصیت اوست ، یعنی تحلیل دنیای جسمانی و روانی او به عناصر قابل فهم و تربیت پذیر .
انسان موجودی است واحد. هرچند که به اعتباری مرکب است از جسم و جان و جسم او نیز مرکب از اندام ها و دستگاه های گوناگونی است ، لیکن تمامی اینها حول محور خود سازمان یافته و موجود وحدت یافته و یگانه را ایجاد کرده اند . علم روانشناسی مفهوم خود را برای نشان دادن جنبش های گوناگونی از دنیای روانشناختی انسان به کار گرفته است و از آن جمله برای بیان جنبه های وحدت یافته و یگانه ی شخصیت آدمی ( پروین ، 1381) هر انسانی خود را با همین معنا و مفهوم یگانگی و وحدت یافتگی درک می کند و می دانند که به رغم داشتن اندام های گوناگون و نیز داشتن امتداد زمانی در گذشته ، حال و آینده و نیز با علم به این که در حیطه های مختلف زندگی ، نقش های گوناگونی و گاه متضادی ایفا می کند ، لیکن فردی است یگانه این احساس با وجود غیر عینی بودن و غیر قابل درک بودن بوسیله حواس ظاهری ، چنان محکم و استوار است و چنان عمومیت دارد که حتی رفتار گرایان که به جنبه های درونی انسان بی توجه بوده حتی گاه منکران آن اند ، مفهوم خودرا پذیرفته اند اسکینر یکی از سردمداران رفتارگرایی ، مفهوم خود را می پذیرد و از آن تعاریفی هر چند ضد و نقیض ارائه می دهد ، ( فیست ، 1990) . به رغم یگانگی وجود انسان و غیر قابل تجزیه بودنش ، حتی به جسم و جان او عملا نشان می دهد که دارای ابعاد گوناگون است ، وجود بعد برای یک شیء موجب تجزیه او نمی شود اشیای مادی به رغم وحدت و یکی بودن دارای ابعادی از نوع طول ، عرض و ارتفاع اند اما این ابعاد وحدت و یکپارچگی اشیاء را از بین نمی برند در دنیای روان انسان نیز به رغم وجود یکپارچگی و وحدت ، ابعادی وجود دارد مهم ترین ابعادی که می توان برای زندگی روانی انسان برشمرد ، عبارتند از :
5- بعد اخلاقی
6- بعد هنری
این ابعاد همان گونه که گفتیم نه تنها یکپارچگی روانی انسان را تهدید نمی کنند بلکه مقّوم و مؤید آن نیز هستند . زیرا نشان می دهند که هر یک با حفظ حدود خود ، متأثر از سایر ابعاد و وابسته به آنها نیز می باشند . بعد شناختی انسان یعنی جنبه های گوناگون ادراکی او ، ضن اینکه مستقلا بعد مهمی از دنیای روانشناختی انسان را می سازد ، لکن متأثر از ابعاد دیگری چون بعد عاطفی ، اجتماعی و حرکتی نیز هستند . استقلال آن موجب برجستگی وجهی از وجوه انسان و وابستگی آن به سایر ابعاد نشانگر وحدت یافتگی زیربنایی آن با سایر ابعاد در کنه وجود اوست . با این توصیف هر چند که هدف تربیت انسان است لیکن برای تربیت صحیح باید همه ابعاد روانشناختی او مورد توجه قرار گیرد . تربیتی درست است که انسان را با تمامی ابعادش هدف قرار دهد نه در بعد یا ابعادی محدود .
گذشته از حافظه ، روابط بين تصورات يا به عبارتي چگونگي شكل گيري تصديقات نيز از زواياي گوناگون در علم روانشناسي مورد بررسي قرار گرفته است . انتزاع يا جداسازي جنبه هاي مختلف يك شي ء از قبيل وزن ، حجم توده و مقايسه ي بين اوزان ، احجام و اجرام ، همگي در طي تحول شناختي كودك به وجود مي آيند و گسترش مي يابند . در تربيت بعد شناختي بايد تمامي اين وجوه مد نظر قرار گيرند . به عبارت ديگر براي پرورش جنبه ي شناختي كودك نه تنها بايد تصور و تصديقاتي را به عنوان مصالح اوليه ي تفكر در اختيار كودك قرار دهيم بلكه مهم تر از آن بايد به نحوه ي پردازش داده هاي شناختي نيز توجه داشته باشيم . يعني نه تنها بايد افكار را به كودك آموخت ، بلكه بايد روش فكر كردن را نيز به وي آموزش داد .
در تربيت بعد شناختي به مسئله ي خلاقيت نيز بايد توجهي خاص داشت . انسان به كمك خلاقيت خود توانسته است بسياري از قالب هاي فكري پيشينيان خود را بشكند و طرح هاي نويي را به عالم انساني عرضه كند . تربيت بايد امكان گسترش خلاقيت را براي كودكان و نوجوانان فراهم آورد . خلاصه آن كه تربيت شناختي بايد فرزند انسان را در استفاده ي گسترده و همه جانبه از توانمندي هاي ذهني اش ، يعني استفاده از حافظه و جنبه هاي گوناگون آن ، استفاده از استدلال و تفكر منطقي و نيز گسترش خلاقيت ، ياري كند . تربيت ضمن توجه به ساير ابعاد شخصيت انسان بايد بعد شناختي او را تا حد امكان پرورش دهد .
بسياري از افرادي كه دروغ مي گويند با اذعان به نادرست بودن اين عمل مرتكب آن مي شوند . براي اين گونه افراد ، انگيزه ي دروغ گفتن قوي تر از دانستن قبح دروغ ، يعني داشتن جنبه ي شناختي ، عمل مي كند . از اين رو توجه به جنبه ي عاطفي انسان يعني بعد انگيزشي و شكل دادن و پرورش انگيزه هاي مثبت و حذف انگيزه هاي منفي ، از وظايف مهم تربيت است . پرورش انگيزه هايي چون تمايل به نيكي ، بندگي خداوند ، مطالعه ، تفكر ، زيبايي دوستي ، كمال جويي ، علم دوستي و ... نيز تضعيف انگيزه هايي چون پرخاشگري ، سود جويي ، خودپسندي ، خود بزرگ بيني ، و خود كوچك بيني ، عصبيت و ... از جمله وظايف يك پرورش درست است .
تربيت بعد عاطفي شخصيت انسان از انگيزه هاي اوليه يا انگيزه هاي بدني آغاز مي شود . گرسنگي و تشنگي از اولين انگيزه هاي انساني اند . همين انگيزه هاي اوليه و ساده بايد تحت تربيت قرار گيرند . كاري كه تا حدودي در تربيت غيررسمي و گاه ناهشيار انجام مي گيرد . تنظيم اوقات غذا خوردن ، خوردن غذاهايي خاص و خوردن غذا در شرايطي ويژه همگي حاصل تربيت انگيزه ي گرسنگي است . در تربيت هشيار و رسمي نيز بايد تربيت چنين انگيزه هايي با تحليل مشكلات و مسائل موجود در تربيت ، مورد بازنگري قرار گيرند . براي مثال در فرهنگ ايراني خوردن غذا تبديل به يك تفريح و وسيله اي براي پركردن اوقات فراغت شده است . در اين فرهنگ خوردن غذا تا حد زيادي از تحريك طبيعي مركز گرسنگي مجزا شده است و تحت تأثير شرايط محيطي قرار گرفته است ايرانيان به محض اينكه دور هم جمع مي شوند ، شروع به خوردن مي كنند ؛ مسافرت هاي خود را با خوردن انواع تنقلات در ماشين آغاز كرده ، به محض پياده شدن در محلي براي استراحت يا تفريح ، بساط خوردن پهن مي كنند .
تماشاي تلويزيون و فيلم در سينما اغلب با خوردن همراه است . اين رفتارها ، علاوه بر اينكه نشانگر اين است كه فرهنگ ، تعيين كننده ي نوع عمل انگيزه هاست ، خود دال بر آن است كه تربيت رسمي و هشيار جامعه نبايد از كنار چنين رفتارهايي به سادگي عبور كنند تربيت بايد به تصحيح رفتارها و عادت هاي غلط نيز بپردازد .
در تربيت عاطفي تنها نمي توان به انگيزه هاي اوليه اكتفا كرد انگيزه هاي انساني داراي سلسله مراتبي اند كه از انگيزه هاي اوليه و بدني آغاز شده ، تا انگيزه هاي متعالي و برآمده از قلب انساني پيش مي روند . تربيت عاطفي پس از توجه به تربيت انگيزه هاي بدني ، بايد به انگيزه هاي اجتماعي بپردازد و پس از آن انگيزه هاي فردي يعني استقلال طلبي و احترام به خود و آنگاه انگيزه هاي قلبي همچون عشق ، ايمان ، اطمينان و زيبايي دوستي را مد نظر قرار دهند .
نيازهاي عالي انسان نيز همزيستي با ديگران را اجتناب ناپذير مي كند . احتياج به افكار و آثار ديگران ، تاثير پذيري از انفاس قدسي اوليا و ... همگي نياز انسان را براي زندگي با ديگران نشان مي دهد . از اين روبايد آن دسته از رفتارهايي كه براي مشاركت با ديگران به آن ها نيازمنديم ، به خوبي پرورش پيداكنند . همكاري ، ايفاي نقش رهبر و پيرو در مقاطع مختلف زندگي ، همدلي ، همزيستي و ايفاي نقش هاي گوناگون در گروه هاي اجتماعي از جمله مواردي است كه در تربيت اجتماعي كودك بايد مورد توجه قرار گيرند . خلاصه آن كه در تربيت بعد اجتماعي شخصيت بايد توجه داشت كه هر يك از ما ، در هر برهه از زمان ، بايد در يك بازي اجتماعي شركت داشته باشيم . بازي ، نه از نوع لهوي آن ، بلكه از نوع قانونمند آن . يك بازي فوتبال ، مي تواند يك عمل لهو نباشد ، بلكه يك بازي اجتماعي باشد كه بر آن قوانيني حاكم است . در اين بازي ، كسي كه مي تواند به خوبي از عهده ي رعايت قوانين بر آيد ، مي تواند به خوبي مشاركت داشته باشد . قانونمندي بر همه ي بازي هاي اجتماعي حاكم است : بازي ميهماني ، بازي دوستي ، بازي مدرسه و حتي بازي زندگي . بر تمامي اين بازي ها قانون حاكم است و كسي مي تواند در اين بازي ها به خوبي وارد شده ، نقش مثبت و موثر ايفا كند كه اين قوانين را به خوبي بشناسد و رعايت كند . تربيت اجتماعي در حقيقت آماده كردن افراد براي ورود به بازي هاي قانونمند اجتماعي است .
الحان زيبا ، الوان زيبا ، مناظر و مراياي دلنشين ، بايد با ظرافتي خاص توسط كودك مورد توجه قرار گيرد . او را بايد براي ايجاد صحنه ها و آثار زيبا تشويق كرد . 1- بعد شناختی 2- بعد عاطفی 3- بعد حرکتی - جسمانی 4- بعد اجتماعی 1- بعد شناختی : بعد شناختی انسان بر جنبه های ادراکی او تاکید دارد . در منطق ، شناخت را متشکل از تصور و تصدیق می دانند . تصور عبارت است از مفهوم و صورتی منفرد مانند درخت و احمد . تصدیق ارتباط دو تصور را نشان می دهد . مانند � احمد یک مرد است � و � درخت یک گیاه است � امروز در علم روانشناسی همین دو مفهوم به ظاهر ساده یعنی تصور و تصدیق به شکل گسترده ای مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است حافظه به عنوان محلی برای نگهداری تصورات و تصديقات از زواياي گوناگون مورد بررسي قرار گرفته است و آن را به حافظه ي كوتاه مدت و حافظه ي بلند مدت ، تقسيم كرده اند و اخيرا اين تقسيم بندي را كامل تر كرده و آن را به حافظه ي كاري و حافظه ي بلند مدت تقسيم كرده اند . اين تقسيم بندي نسبت به تقسيم بندي قبل كاملتر و با واقعيت منطبق تر است . 2- در بعد عاطفي ، با نيروهاي رواني انسان سرو كار داريم ، ما تنها به كمك شناخت نيست كه رفتار مي كنيم ، بلكه بدون نيروهاي رواني يا همان بعد عاطفي نمي توانيم شناخت هاي خود را به منصّه ي ظهور و عمل برسانيم. بسياري از ما با اين حال كه مي دانيم عبادت ، تفكر ، مطالعه و دستگيري از محرومان و مستمندان ، كاري است پسنديده ، ولي در عمل به آن ها نمي پردازيم . يعني دانستن يا داشتن جنبه و بعد شناختي ، براي انجام كارها را داشته باشيم . وجود مواردي از اين دست ، اهميت جنبه ي عاطفي شخصيت انسان را نشان مي دهد و گاه بروز رفتارهايي كاملا متضاد با باورهاي شناختي ، اهميت جنبه ي عاطفي يا انگيزشي رفتارها را نشان مي دهد . بسياري از انسان ها دست به كارهايي مي زنند كه از نادرست بودن آن آگاهي دارند . 3- توجه به بعد حركتي � جسماني انسان در تربيت ، يعني سالم و متعادل نگه داشتن جسم و حركات نيز از جمله وظايف تربيتي است . هدف تربيت بدني ، تحقق اين جنبه از تربيت است . جسم نه تنها بايد از سلامت و تعادل كافي براي امروز كودك برخوردار باشد بلكه در مراحل مختلف عمر نيز بايد داراي استحكام و تعادل خوبي باشد . دراين ميان تربيت بدني براي دختران ، اهميت بالايي دارد . دختران به دلايل محدوديت هايي كه به اشكال گوناگون براي آنان وجود دارد از تحرك جسماني كافي برخوردار نيستند . در تربيت دختران بايد به آينده ي آن ها ، به مسئله ي زايمان و تحمل مسائل و مشكلات بارداري و نگه داري كودك توجه داشت در تربيت بعد حركتي � جسماني علاوه بر سلامت و تعادل جسم ، به استفاده از ظرفيت هاي بالاي بدن نيز بايد توجهي ويژه داشت . بدن انسان توانايي يادگيري هاي بسيار گسترده اي دارد مهارت ها ي گوناگون يدي در انجام انواع هنرها و ساخت انواع مصنوعات و نيز اجراي انواع حركات نمايشي و ورزشي نمونه هايي از ظرفيت بدني انسان اند . تمامي اين استعدادها بايد تحت تربيت قرار گيرند . يكي از جنبه هاي بعد حركتي � جسماني انسان تاثير غلبه ي جانبي بدن او بر ساير اعمال است تحقيقات نشان مي دهند كودكاني كه در بدو تولد يكي از دو سمت چپ يا راست آنها در فعاليت هاي مربوط به دست ، پا و چشم كامل شده اند از عهده ي وظايف مدرسه بيشتر و بهتر از كساني كه اين غلبه در آنها تكميل نشده است بر مي آيند . 4- بعد اجتماعي شخصيت انسان بر رفتارهايي تاكيد دارد كه در ارتباط ما با ديگران ، سهم مهمي بر عهده دارند اين گونه رفتارها هر چند كه از ابعاد شناختي ، عاطفي و حركتي � جسماني انسان به دور نيستند ، لكن به دليل اهميت آنها در زندگي ، از بر جستگي خاصي برخوردارند . انسان چنان به جامعه و انسان هاي ديگر وابسته است كه برخي اجتماعي بودن آدمي را ذاتي او دانسته اند و او را � مدني الطبع � ناميده اند . اگر انسان را ذاتا نيز اجتماعي ندانيم ، بالعرض و بالضروره اجتماعي است . كودكي طولاني انسان گستردگي نيازهاي گوناگون او و وجود پديده ي عادت در بين انسان ها موجب شده اند كه انسان ها به يكديگر وابسته باشند . نيازهاي مختلف انسان از داني تا عالي او را وابسته به ديگران ساخته است نيازهاي جسماني و فيزيولوژيك او از يك سو متنوع است و از سوي ديگر مستمر . انسان ها نه مانند احشام وابستگي محدود به غذاهاي گياهي دارند و نه مانند حيوانات دير هضمي چون مار و لاك پشت ، هر از گاهي به غذا نيازمندند ، بلكه آن ها به انواع غذاها احتياج دارند ، تا جايي كه حتي به غذاي محدود بهشتي نيز صبر نمي كنند و به موسي مي گويند : � لن نصبر علي طعام واحد � يعني ما به غذاي واحد نمي توانيم اكتفا كنيم و تنوع غذايي از او طلب مي كنند . حتي در نياز جنسي نيز ، انسان نياز مستمر به حضور ديگران را نشان مي دهد . حيوانات ، جز مواردي بسيار اندك ، نياز جنسي مستمر ندارند ، بلكه اين نياز در زمان هايي خاص از سال بروز پيدا مي كند و پس از آن به حالت كمون در مي آيد ، در حالي كه در مورد انسان چنين نيست . 5- بعد اخلاقي شخصيت ، بر شكل گيري وجدان اخلاقي ، يا ناظر و كنترل كننده ي دروني تاكيد دارد . مهاركننده هاي رفتارهاي انساني دو دسته اند : مهاركننده هاي دروني و مهاركننده هاي بيروني . مهاركننده هاي بيروني شامل كنترل كننده هاي اجتماعي و محيطي است كه از طريق تنبيه ها و تشويق ها اعمال مي شوند . مهاركننده هاي دروني كه در راس آن ها وجدان اخلاقي قرار دارد ، رفتار انسان را توسط خودش مهار مي كنند . وجدان ؛ نظارت بر خود ، ارزشيابي از خود و تنبيه خود را بر عهده دارد . اين وجدان تنها محصول يادگيري هاي محيطي نيست ، بلكه وجود عقل و ظرفيت مهار كردن خود ، زير بناي شكل گيري وجدان است . محيط از طريق ارائه ي قواعد ، قوانين و هنجارها ، و پي گيري در انجام آن وجدان اخلاقي را در درون فرد شكل داده ، تقويت مي كند . تربيت بايد به پرورش اين بعد از شخصيت كودك توجه داشته باشد . پرورش متعادل وجدان ، از وظايف مهم خانواده است . خانواده نه براي كنترل كودك و اعمال سلطه ي خود بر او ، كه براي پرورش يكي از جنبه هاي مهم شخصيت انساني ، مي بايد دست به كار تربيت اخلاقي فرزند شود . خانواده بايد با اعمال خود به كودك نشان دهد كه او خود بايد مهار كننده ي رفتارهاي خود باشد ، نه محيط . چنين تربيتي منجر به دروني شدن ارزش ها مي شود . هر چند كه بايد گفت درپرورش وجدان نبايد راه افراط را در پيش گرفت ، بلكه كودك ضمن كنترل شدن توسط وجدان مي بايد خود بر وجدان خود نيز تسلط داشته باشد . يعني عقل بايد قوي تر از وجدان باشد و آن را در موقعيت هاي مختلف تحت كنترل خويش گيرد .مقصود از پرورش متعادل وجدان ، تسلط دادن عقل بر وجدان است . 6- بعد هنري شخصيت بر جنبه ي زيبايي شناختي و خلق زيبايي توسط انسان تاكيد دارد . ديدن و درك زيبايي ها و نيز آفريدن زيبايي ها ، بايد در تربيت مورد توجه قرار گيرند .
-
تاریخچه شکل گیری انسان شناسی خوراک
خوراک تنها به عنوان موضوعی که ارزش مطالعه دارد، مورد توجه انسان شناسان قرار ندارد، بلکه خوراک یک واسطه است که دامنه ی وسیعی از مطالعات فرهنگی را به هم مرتبط می کند. در واقع به اعتقاد انسان شناسان، مطالعه موضوعاتی نظیر ازدواج، مبادله، یا دین، بدون در نظر گرفتن خوراک تقریبا غیر ممکن است. (Watson & Caldwell: 1-2) اولین مطالعات در زمینه انسان شناسی خوراک توسط گریک مالری و ویلیام رابرتسون اسمیت، در اوائل قرن نوزدهم انجام شده است، اما انسان شناسی خوراک به معنایی که امروزه از آن در ذهن داریم از 1930 به بعد به وجود آمده است.
مطالعات ائودری ریچاردز Audrey Richards در بانتوی جنوبی و بمبا Bomba در زامبیا، اولین مطالعاتی هستند که در حوزه انسان شناسی خوراک انجام شده اند، و در قالب مطالعات فرهنگی به بررسی رابطه میان فرهنگ و خوراک در جوامع مورد بررسی خود پرداخته اند.
ریچاردز در پژوهش خود به بررسی روابط انسانی بر اساس نیازهای غذایی پرداخته است. او در واقع می خواست تاثیر گرسنگی بر شکل گیری گروه های اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد.
مارگارت مید نیز جزو نخستین کسانی است که به موضوع انسان شناسی خوراک پرداخته است.
مطالعات این انسان شناسان در دهه های میانی قرن بیستم، بیشتر بر بررسی نگرش انسان ها در باره خوراک در فرهنگ های مختلف، و این موضوع که این نگرش ها چه تاثیری بر روابط اجتماعی ثانوی آنان دارد، متمرکز بود.
در دهه 40 میلادی و در سال های میانی جنگ جهانی دوم، مشکلات تغذیه ای در ایالات متحده گسترش یافت، و به این منظور کمیته عادات غذایی تاسیس شد که مارگارت مید و روث بندیکت نیز در آن عضو شدند. نخستین مطالعات انسان شناسی خوراک در ایالات متحده در این کمیته انجام شده است.
البته این کمیته پس از پایان جنگ حهانی دوم به فعالیت خود پایان داد.
سپس این ساختار گرایان بودند که بررسی موضوع خوراک را به عنوان یکی ازموضوعات مطالعاتی خود انتخاب کردند. مهم ترین کار در این حوزه در کارهای لوی استراوس قابل مشاهده است.
ماری داگلاس نیز از دیگر انسان شناسان ساختارگرایی است که به موضوع خوراک توجه نشان داده است.
اما در واقع در دهه 80 میلادی بود که انسان شناسان اجتماعی شروع به انتشار مونوگراف های پیچیده ای در باره خوراک کردند که ارتباط کمی با مطالعات پیشین ساختارگرایان و ماتریایست های فرهنگی پیشین در باره خوراک داشت.
کتاب سیدنی مینتز تحت عنوان "مزه ی شیرین و قدرت" (1985)، و کتاب ماری وایز مانتل تحت عنوان "خوراک، جنسیت، و فقر در میان اهالی اکوادور" (1988) از جمله این کتاب هاست.
این نوشته ها در شکل گیری انسان شناسی خوراک به عنوان یک رشته مستقل دانشگاهی نقش کلیدی داشتند. (Macbeth & MacClancy: 1 - 3 )
انسان شناسی خوراک در حقیقت تحلیل خوراک در چارچوب فرهنگ است. با وجودی که مهم ترین هدف استفاده از خوراک تامین نیازهای تغذیه ای است، اما خوراک ابعاد فرهنگی نیز دارد، و در این چارچوب فرهنگی است که انسان ها تصمیم می گیرند که چه غذاهایی را مصرف کنند و چه غذاهایی را مصرف نکنند. این انتخاب فقط به خاطر طعم خوراک، یا ارزش تغذیه ای خوراک نیست، بلکه تحت تاثیر عوامل محیطی، و پایگاه اجتماعی، فرهنگی، و دینی افراد شکل می گیرد.
انسان شناسی خوراک به عنوان یک واحد درسیامروزه انسان شناسی خوراک به عنوان یک واحد دانشگاهی در بسیاری از گروه های انسان شناسی در کشورهای مختلف تدریس می شود.
در حال حاضر در واحد های درسی انسان شناسی خوراک، معمولا به مبانی بیولوژیک تولید خوراک پرداخته می شود، و بررسی تاثیر زندگی گروهی بر شکل گیری عادات غذایی از مواردی است که در این واحد درسی مورد تاکید قرار می گیرد.
اهمیت غذا در برساختن جنسیت، و هویت قومی، نیز از موضوعات است که معمولا در واحدهای درسی انسان شناسی خوراک مورد توجه قرار دارد.
بررسی کتاب انسان شناسی خوراک، و بدن کتاب انسان شناسی خوراک، مفهوم خوراک در خارج از معنای زیستی آن مورد وجه قرار داده است، و با محوریت خوراک تلاش کرده با به مسائلی نظیر جنسیت، بدن و فرهنگ بپردازد.
رویکرد نویسنده در این کتاب بیشتر فمنیستی است، و سعی نویسنده بر این بوده که از رویکرد دترمینیسم زیستب فاصله بگیرد.
این کتاب در واقع به این موضوع می پردازد که باورها و اعتقاداتی که در باره خوراک در جوامع مختلف وجود دارد بر نگرش ها ی مبتنی بر جنسیت چه تاثیری می گذارد.
همچنین این کتاب این موضوع را مورد توجه قرار داده است که ما از طریق خوراک، بدن، جنسیت، و خود را چگونه معنا می کنیم.
مطالب کتاب بر اساس مطالعات میدانی نویسنده و از طریق مصاحبه و تحلیل محتوای متون داستانی کودکان در آمریکای شمالی و بخش هایی از اروپا تدوین شده است.
این کتاب از 11 فصل تشکیل شده است.
نویسنده در فصل نخست کتاب که تحت عنوان " خوراک، فرهنگ، و جنسیت" است با تاکید بر این موضوع که سیستم های غذایی با محیط محلی آنها مرتبط است، بحث خود را آغاز می کند.
وی با اشاره به این موضوع که غذا برای ادامه حیات انسان ها ضروری است و مواد ضروری را وارد بدن ما می کند، ارتباط میان قدرت و خوراک را مورد واکاوی قرار می دهد.
او با اشاره به این موضوع که موقعیت اجتماعی هر فرد بستگی به میزان، و نوع غذایی دارد که وی مصرف می کند، به این موضوع می پردازد که " طبقه بندی هایی نظیر طبقه، کاست، نژاد و جنس از طریق کنترل میزان دسترسی افراد به غذا چگونه ایجاد و حفظ می شوند. " (ص 7 � 8)
او در ادامه تاکید می کند که الگوهای مختلف غذایی یکی از شیوه هایی است که ثروتمندان ازآن طریق خود را از فقرا تفکیک می کنند.
نویسنده سپس در ادامه توضیحات خود به مطالعات استفان مانل در فرانسه اشاره می کند که بررسی های او نشان داده است که دوست داشتن با دو ست نداشتن یک غذای خاص، یک مساله خنثی نیست بلکه به طبقه احتماعی افراد مربوط می شود. ( ص 8)
وی در ادامه ی بحث خود به بررسی رابطه بین مصرف خوراک با مساله جنسیت می پردازد، و تاکید می کند که در تمامی فرهنگ ها، زنانگی و مردانگی با مصرف غذاهای خاصی مرتبط است، و معمولا قوانینی هم برای کنترل مصرف این گونه غذاها وجود دارد. ( ص 9)
وی با اشاره به این موضوع که بین خوراک و کسب قدرت در جوامع انسانی ارتباط وحود دارد، اظهار می دارد که اطلاعات جمع آوری شده از بسیاری از فرهنگ ها نشان می دهد که زنان می توانند با خودداری از پخت غذا، یا پختن غذاهایی که مردان دوست ندارند، و واردار کردن آنان به خوردن این غذاها قدرت و برتری خود بر مردان را حفظ کنند. ( ص 11)
نویسنده علاوه بر این بر اساس مطالعات میدانی خود نشان می دهد که عادات غذایی انسان ها در تعریف گروه ها، نوع رابطه میان مردم، تعامل میان انسان ها و خداوند، و همچنین رابطه بین زندگی و مرگ موثر است.
به عنوان مثال خوردن با نخوردن غذا یا افراد خاصی می تواند نشانه دشمنی بی دوستی تلقی گردد. وی همچنین به برهمن ها اشاره می کند که هرگز با دشمنان خود غذا نمی خورند.
او با استناد به مطالعات میدانی خود که در ایالات متحده و بخش هایی از اروپا انجام داده، نشان می دهد که در فرهنگ های مختلف، با یکدیگر غدذا خوردن نشانه دوستی ، اعتماد، رفاقت و در برخی از فرهنگ ها نشانه نزدیکی جنسی است. ( ص 13 )
در بسیاری از فرهنگ ها نظیر ایران هم گاهی غذا در حکم هدیه تلقی می شود، و غذا مولفه مهمی برای انجام مبادلات متقابل است.
در ادامه کتاب نویسنده به جایگاه خوراک در خانواده اشاره می کند و آن را یکی از مهم ترین کانال های جامعه پذیری کودکان عنوان می کند. ( ص 17 )
در فصل دوم کتاب نویسنده نان را به عنوان یکی ار عادات مهم غذایی و نقش آن در دنیای مدرن بررسی می کند.
او با اشاره به اهمیت و جایگاه نان در عادات روزانه غذایی، به ضرب المثل هایی اشاره می کتد که در ساردینیا - که مکان مورد مطالعه او در ایتالیا است � متداول است و نشان دهنده نقش حیاتی نان در فرهنگ روزمره مردم این ناحیه است.
او همچنین مراحل آماده سازی نان را در میان مردم سنتی این ناحیه یکی از کانال های برقراری ارتباط بین زنان سنتی روستا ذکر می کند، و تاکید می کند که زنان این منطقه در حین انجام مراحل مختلف آماده سازی نان در باره توانایی ها، گذشته خود، خواسته ها، عشق، و آرزوهای از دست رفته شان صحبت می کنند. ( ص 32 )
او در فصل سوم کتاب که عنوان آن " خوراک، قدرت، و هویت زنانه در فلورانس معاصر" است به این موضوع می پردازد که تغییراتی که پس از خاتمه جنگ جهانی دوم در جامعه ایتالیا رخ داده است چه تاثیراتی بر هویت و قدرت زنان شهری داشته است. ( ص 43 )
او با استفاده از بررسی اطلاعاتی که از 15 زن در فلورانس جمع آوری کرده است، بر این موضوع تاکید می کند که یافته هایش نشان می دهد که در بیشتر جوامع و من جمله فلورانس ایتالیا، زنان خود را مسئول آماده سازی غذا و ارائه آن به دیگران می دانند، چون برداشت شان این است که کنترل روزانه آنان بر مراحل آماده سازی خوراک آنان را کار آمدتر می کند.
زنان در واقع از طریق غذایی که به دیگران ارائه می دهند، هویت خود را بر می سازند.
زنان حتی با تصمیم گیری در باره ظروف غذایی که مورد استفاده قرار می دهند، و همچنین غذاهایی که آماده می کنند به صورت نمادین مفاهیمی در باره خود و خانواده خود را ارائه می کنند. ( ص 44 � 49 )
او در ادامه این فصل با اشاره به زنان مورد مطالعه خود به این موضوع تاکید می کند که با توجه به این که امروزه زنان پا به پای مردان کار می کنند، این مساله پایگاه اجنماعی زنان را تغییر داده است، و تقریبا در موقعیت برابری با مردان قرار داده است، و این مساله آنان را در تقابل با نقش سنتی آنان در خانواده قرار داده و باعث شده از این که نمی توانند نقش های سنتی و جدید خود را با هم تلفیق کنند در رنج باشند. ( ص 59 )
در واقع زنان جدید، منبع پیشین کسب پرستیژ اجتماعی خود را از دست داده اند.
وی همچنین در فصل 6 کتاب و با بررسی 3 کتاب که در باره روزه گرفتن زنان نوشته شده است، تلاش می کند نشان دهد که دلایل روزه گرفتن زنان در گذشته با دلایل امروزی آنا فرق کرده است.
او تاکید می کند که این مساله به تغییر نمادین رابطه جهانی زنان با خوراک بستگی دارد.
وی روزه گرفتن را عاملی تقریبا وابسته به جنسیت می داند، و تاکید می کند که حتی در قرون وسطی هم خودداری از صرف خوراک در تمامی فرهنگ ها وجود داشته است، اما دلایل افراد برای امتناع از مصرف خوراک، در قرون وسطی با دوران امروزی متفاوت است.
او در این فصل به این موضوع می پردازد که در قرون وسطی یکی از اهداف اصلی زنان در خودداری از صرف خوراک، برقراری ارتباط ایجاد یگانگی میان خود و خداوند، و همچنین ایجاد ارتباط روحی با فقرا بوده است، در حالی که امروزه دلایل بسیاری از زنان غربی برای روزه گرفتن تغییر کرده است. امروزه زنان غربی برای دستیابی به تقدس یا ارتباط با خداوند روزه نمی گیرند، بلکه برای لاغر شدن از خوردن امتناع می کنند. آنها در واقع خود را متقاعد می کننند که گرسنگی ارزشمند و لذتبخش است. ( ص 93 � 99 )
او در فصل 8 کتاب با بررسی داستان های ویژه کودکان برداشت کودکان از چاقی، لاغری، را مورد بررسی قرار داده، و به این منظور 129 داستان کودکان را مورد مطالعه قرار داده است.
وی از این مطالعه نتیجه می گیرد که برداشت دختران و پسران در باره غذا، شباهت ها و تفاوت هایی با یکدیگر دارند.
وی همچنین غذا را به عنوان عاملی که موجب برقراری پیوند میان اعضای خانواده می شود، مورد بررسی قرار داده است. ( ص 156 )
نویسنده در فصل دهم کتاب، با تاکید بر این موضوع که در جوامع مورد بررسی وی زن وسیله ای برای کسب لذت است، لاغری را نیز به عنوان یک شاخصی برای کسب لذت از زنان عنوان می کند.
او تاکید می کند که در جوامع معاصر آمریکای شمالی و ایتالیا، زن بدن خود را یک امر شخصی و خصوصی تلقی نمی کند. به اعتقاد نویسنده این برداشت زنان از بدن خود به عنوان وسیله ای برای کسب لذت و استفاده دیگران از بدو تولد کودک و نقشی که وی برای خود و بدنش در دادن غذا به کودک قائل است، آغاز می شود. نویسنده با استفاده از شواهدی که در جوامع مورد بررسی خود جمع آوری کرده نشان می دهد که زنان معمولا این احساس را دارند که باید به واسطه بدن شان موجبات بهره مندی دیگران را فراهم سازند. از این رو، این امر مردان را مجاز می کند که زنان را از روی بدن شان فضاوت کنند و خودشان از قضاوت و داوری دور بمانند. ( ص 194 )
نویسنده سپس با اشاره به این موضوع که بسیاری از زنان بدن خود را دوست ندارند، و با استفاده از اطلاعاتی که از طریق مصاحبه به دست آورده، نشان می دهد که زنان به شدت در باره ظاهر خود نگران هستند، و سعی می کنند که با کاهش وزن، و کمتر خوردن تغییراتی در خودشان ایجاد کنند، و در واقع موجبات رضایت دیگران را فراهم سازند.
او نتیجه می گیرد که " تلاش زنان برای کاهش وزن، در واقع به معنای تلاش آنان برای تقلیل خود است. " ( ص 195 )
نویسنده در این فصل نشان می دهد که چرا و چگونه رایطه زنان با غذایی که مصرف می کنند تبدیل به رابطه قدرت می شود و برتری قدرت مردان را نشان می دهد.
او سپس با تمرکز بر بارداری زنان به این موضوع اشاره می کند که بارداری امکان باز تعریف بدن را به زنان می دهد. زنان از طریق بارداری بدن خود را ابزاری برای رشد کودک و حیات بخشیدن به او و نیز تغذیه کودک پس از تولد او تلقی می کنند.
وی سپس بر اساس این بافته های میدانی نتیجه گیری می کند که بارداری برداشت مثبت زنان از خویش را افزایش می دهد. ( ص 202 )
اما کتاب از چند جهت حائز اهمیت است.
کتاب از این جهت که تمامی اطلاعات مورد استفاده از آن از طریق بررسی های میدانی به دست آمده بسیار ارزشمند است، و می تواند به عنوان چارچوب روش شناختی مورد استفاده کسانی قرار گیرد که مایل به انجام مطالعات انسان شناسی در زمبنه خوراک هستند. به خصوص که با توجه به نوپا بوده این مباحث در ایران زمینه روش شناختی مناسبی را جهت انجام بررسی ها فراهم می کنند.
بسیاری از موضوعات مطرح شده در کتاب در باره ی رابطه میان خوراک، جنسیت و خوراک، و برداشت از خود در چارچوب ارتباط با خوراک، از موضوعات با ارزشی است که می تواند مورد مطالعه قرار گیرد. این کتاب از نظر روش شناسی می تواند مواد خام کافی برای انجام این دست مطالعات را فراهم سازد.
اما از جمله محدودیت های کتاب این است که این کتاب فقط به بررسی زنان غربی، به خصوص زنان طبقه متوسط بالا در جامعه غربی می پردازد، و سایر گروه های اجتماعی را نادیده گرفته است. از این رو شای د اطلاعات خام آن چندان قابل تعمیم به جوامع مذهبی تر و همچنین جوامع در حال توسعه نباشد.
از یکسو رویکرد فمنیستی کتاب بسیار قوی است، و از سوی دیگر نویسنده نتوانسته است خود را از رویکرد ماتریالیستی و مارکسیستی رها سازد، و این رویکرد وی در جای جای تحلیل های او به چشم می خورد.
با این حال کتاب اطلاعات ارزشمندی درباره انسان شناسی خوراک و موضوعاتی که می تواند مورد استفاده محقق این رشته قرار گیرد، به خواننده ارائه می دهد.
-
انسان شناسی شهری
تغيير و تحول به وجود آمده در شهرها و افزايش و رشد سريع جمعيتهاي شهري در شهرهاي مدرن و پيآمدهاي فرهنگي، اجتماعي و ظهور خصوصيات فرهنگي جديد و خردهفرهنگها و همچنين تنوع قومي و بحث همجواريشان، انسانشناسان را برآنداشت تا از حوزة كلاسيك كه مربوط به قلمرو جغرافيايي اقوام ابتدايي و بومي بود، به جوامع پيچيده يعني جامعة شهري توجه كنند. كتاب انسانشناسي شهري اثر ريچارد بشام از آثار انسانشناسي شهري است كه تحت تأثير همين تحولات نگاشته شده و از آثار خواندني و قابل توجه به شمار ميآيد.
اگر زمان تقريبي شكلگيري انسانشناسي شهري (1940) را تا به حال (2003) به سه دورة دو دههاي تقسيم كنيم، اثر بشام به دورة دوم يعني دو دهة مياني مربوط ميشود كه موضوعات خاصي را مورد توجه قرار ميدهد و تفاوتهايي با دو دهة ديگر دارد.
كتاب مذكور حاوي هشت فصل است. فصل اول كتاب، به روند شكلگيري انسانشناسي شهري و روششناسي كلاسيك انسانشناسي و چگونگي انطباق آن با محيط شهري ميپردازد. كانون اصلي توجه در كتاب بشام، در همين فصل و فصل آخر كتاب نهفته است به همين دليل براي آشنايي و بررسي اين شاخة تخصصي سعي خواهد شد بر اين فصول تأكيد بيشتري شود.
بشام ريشههاي شكلگيري انسانشناسي شهري را با تغييرات به وجود آمده پس از جنگ جهاني دوم مرتبط ميداند. با ظهور جنگ جهاني دوم و تغييرات عمده در كشورهاي جهان و برچيده شدن امپراطوريهاي استعماري و استقلال كشورهاي تحت استعمار، تغييرات عمدهاي در رويكرد مطالعاتي انسانشناسي به وجود آمد. با جنگ جهاني دوم و تغييرات سريع در سراسر جوامع بشري، انسانشناسان روند مطالعاتي خود را كه ابتدا موسوم به جوامع ابتدايي بود، تغيير دادند و به واقعيتهاي زندگي اجتماعي مدرن توجه كردند. اين مطالعات از دهههاي چهل وپنجاه ميلادي قرن بيستم آغاز شد و انسانشناسان به نقش شهرها كه در جهان امروز باعث تغييرات عمدهاي در شيوة زندگي و شكلگيري تعاريف فرهنگي جديد شدهاند، توجه كردند. بشام نقش تغيير و جهانشمول شدن تغيير پس از جنگ جهاني دوم و پيآمدهاي تغيير را در شكلگيري اين شاخه از علم انسانشناسي، مهم ميداند.
افزون بر اين، وي به نگرش ضد استعماري توجه كرده واضافه ميكند كه اين نگرش در كشورهاي تازه به استقلال رسيده، به دليل مهاجرت و اقامت تعداد كثيري از نخبگان بومي كشورهاي غربي براي آموزش در دانشگاههاي غربي بود. در خلال اين سفرها، حقيقتي براي آنها مكشوف شد كه براي آنها ناراحتكننده بود. آن حقيقت، اين بود كه علم انسانشناسي، مردمان موسوم به�ابتدايي� را مورد مطالعه قرار ميدهد، به اين دليل كه اغلب انسانشناسان در همين محيطهاي استعماري به مطالعه ميپرداختند، اين مكانها عموماً موطن اين نخبگان بود و در عوض، علم جامعهشناسي، جوامع متمدن و غربي را مورد مطالعه قرار ميدهد. پيوند انسانشناسي با مردمان �ابتدائي� به اين تفكر منجر شد كه تداوم حضور انسانشناسان غربي را در اين كشورها نوعي توهين قلمداد كنند و دست به تغييري در نگرش خود نسبت به انسان شناسي بزنند و به اين ترتيب پارادايم انسانشناسي را ازمحدودة حوزة ابتدايي وساده خارج كرده، به حوزة جوامع پيچيده و شهري گسترش دهند.
همانگونه كه ذكر شد، فصل اول و آخر كتاب بشام معرفي انسانشناسي شهري و روششناسي اين شاخه از انسانشناسي است. بقيه فصلها به موضوعات اين شاخه تخصصي و تحقيقاتي كه در قالب اين موضوعات توسط انسانشناسان شهري انجام گرفته، پرداخته است. از نكات قابل توجه كتاب بشام پاسخ روششناختي او براي مطالعه در شهرهاست. وي پس از معرفي دو روش پايهاي و اساسي انسانشناسي كه عبارتند از مشاهدة مشاركتي و كلگرايي سوالاتي در مورد بهكار بردن اين روششناسي درگسترة جامعه شهري مطرح ميكند. براي مثال بشام اين پرسش را پيش ميكشد كه با توجه به آنكه روششناسي انسانشناسي براي مطالعه بر جوامع كوچك و عناصر و اطلاعرسانهاي محدودي طراحي شده است ، گذر به شهر با پيچيدگي و تنوع و فراوني عناصر آن چگونه امكانپذير خواهد بود؟ آيا گستره وحجم بزرگ شهر سبب نخواهد شد كه مطالعة انسانشناس شهري سطحي وكم عمق شود؟ بشام، براي پاسخ به اين سؤالات و به كاربردن روششناسي دقيق كه به تحريف واقعيت جامعة شهري منجر نشود، كاربرد شيوة خاصي را در روششناسي توصيه ميكند. به اعتقاد او اين روششناسي، در متن، ماهيت و ذات انسانشناسي نهفته است. انسانشناس با اين تمهيد روششناختي است كه ميتواند يك متن يا يك پديده را مورد بررسي دقيق قرار دهد. تمهيد روششناختي توصيه شده توسط بشام براي بررسي متن شهري، محدود كردن حوزة ميداني و انتخاب يك زمينة فرهنگي مشخص در جامعة كلان شهري است.
او معتقد است بخشبخش كردن حوزههاي شهري و گنجاندن حوزهها در قالب محله يا زمينة فرهنگي با محدودة مشخص، ميتواند تمهيدي باشد براي به كارگيري روششناسي پايهاي انسانشناسي در متن شهري.او معتقد است در حوزه شهري، محققين انسانشناس بايد مطالعات اجتماعي سطح ميانهاي را جستجو كنند كه هم روش مشاهده مشاركتي و هم روش كلگرايي درآن قابل بهكارگيري باشد.بشام در فصل آخر كتاب خود روشهاي تكميلي را برميشمارد كه همراه با روششناسي پايهاي ميتوانند در مطالعات شهري موردستفاده قرار گيرند. روشهاي تكميلي ارايه شده در فصل آخر كتاب بشام عبارتند از: اتنوگرافي خردشهري ، فن معناشناسي قومي و فنشبكهاي ، مصاحبههاي رسمي، اتنوگرافي كلان شهري ، و�
وي در فصول ديگر كتاب كه به موضوعات انسانشناسي شهري مرتبط است، بهكارگيري اين روشهاي تكميلي را با ذكر نمونههايي تشريح ميكند. در واقع او از يك طرف موضوعات انسانشناسي شهري را در اين فصول معرفي ميكند و از طرفي ديگر روششناسي تكميلي را با بسط موضوع در هر بخش نشان ميدهد. به عنوان مثال در فصل پنجم كتاب، يكي از انسانشناسان مشهور به نام اسكار لويس با توجه به موضوع در متن شهري با روششناسي تكميلي معرفي ميشود كه ميتواند مثال موردي دراين باره باشد. كار عمدة لويس، مطالعة فقر شهري و فرهنگ فقربود. وي براي مطالعة اين موضوع از فن زندگينامه استفاده ميكرد. لويس معتقدبود با بهكارگيري اين روش در يك متن شهري ميتوان به يك معني واقعي دست يافت. مثلاً براي بررسي و مطالعة عميق يك خانواده از طريق اين روش ميتوان به معني واحد مؤثري رسيد كه به ديگرخانوادههايي كه در موقعيت مشابه اين خانواده زندگي ميكنند، قابلتعميم باشد. خانواده سانچز، حاشيهنشينان مكزيكوسيتي از مطالعات لويس با اين روش تكميلي است و لويس توانست با اين روششناسي مسئله فرهنگ فقر را ارائه دهد. او فرهنگ فقر را منعكس كنندة وجود محروميتهاي اقتصادي، نابساماني اجتماعي يا فقدان يك پديده يا يك حالت خاص نميداند بلكه علاوه بر اينها وضعيت و حالتي مثبتي ميداند كه سودمنديهايي دربردارد و بدون آن، شخص فقير به سختي ميتواند در شرايطي كه براي او وجود دارد به زندگي بپردازد، در واقع فرهنگ فقر از ديدگاه لويس، روشي از زندگي است و بهترين مكان براي مطالعة اين فرهنگ را محلة فقيرنشين شهري ميداند. همانگونه كه مشاهده ميشود، روش تكميلي در يك متن شهري با زمينة فرهنگي مشخص در كتاب بشام به خوبي معرفي ميشود و خواننده را با نحوة به كاربردن آن با يك مثالواره آشنا ميسازد.
همانگونه كه گفتيم انسانشناسي شهري سه دورة دودههاي را تا به حال پشت سرگذاشته است. نسلهاي انسانشناسي شهري در طي دورههاي مختلف موضوعات متفاوتي را مورد مطالعه قرار ميدادند.
نسل اول انسانشناسي شهري كه متعلق به دو دهة اول يعني دهههاي چهل و پنجاه بود. درپي يافتن بقاياي زندگي روستايي در شهر بود. اين نسل را ميتوان در نزد انسانشناسان مكتب منچستر ديد كه درپي يافتن قبايل و قبيلهگرايي در شهرهاي آفريقاي مركزي بودند و حتي مفهوم باسازي قبيلهاي را ابداع كردند.
دو دهة دوم يعني دهههاي شصت وهفتاد قرن بيستم تا حدودسال1980 ،نسل دوم انسانشناسي، موضوعات اصلي انسانشناسي در گذشته را، در شهر جستجو ميكردند. در اين دوره، شهر به مفهوم عام كلمه مورد توجه نبود، اكثر انسانشناسان شهري اين دوره مسايل خاصي همچون مهاجرت، خويشاوندي، قشربندي اجتماعي، سازگاري و نحوة سازگاري مهاجران، نقشهاي اجتماعي و غيره را در شهر جستجو ميكردند.
آغاز نسل سوم انسانشناسي شهري از حدود 1980 ميلادي است كه انسانشناسان شهري، علايقشان را بهتمامي جنبههاي زندگي شهري معطوف كردند. براي انسانشناسي شهري اين دوره آنچه اهميت دارد، خصوصيات فرهنگ شهري و ويژگيهاي شكلهاي گوناگون زندگي در شهر مورد مطالعه است اين انسانشناسي ديگر به دنبال پديدههاي زندگي روستايي و كوچنشين يا مسايل ديگر از اين دست در شهرنيست.
كتاب انسانشناسي شهري بشام را بايد متعلق به دورة دوم دانست . با رجوع به فصول دوم به بعد، بشام موضوعات خاص انسانشناسي را در شهر جستجو ميكند. موضوعاتي همچون مهاجرت ازروستا به شهر، عوامل دفع و جذب، خويشاوندي در شهر، طبقه، كاست و قوميت در جوامع شهري.
با اين وصف اثر بشام، اثر قابل توجهي است و از آثار كلاسيك انسانشناسي شهري به شمار ميآيد. نحوة پرداخت و زبان شيوا و گوياي وي از شروع تا پايان كتاب و توجه جامعنگر و كامل او را چه به لحاظ نظري، تاريخي و روششناختي و چه به لحاظ موضوعي و مثالوارهاي در جاي جاي كتاب ميتوان ديد.در اينجا ميتوان نگاهي نيز به موضوع شهري در ايران داشت.
اهميت مطالعات انسانشناسي شهري در ايران
براي انسانشناسي شهري در ايران هيچ پيشينهاي نميتوان رديابي كرد. در مقايسه با دامنه گستردة ادبيات اين رشته در آمريكا و اروپا، هنوز بهرغم اهميت مطالعات شهري در ايران به دليل دگرگونيهاي به وجود آمدة شهري در سالهاي اخير و وجود خصوصيات فرهنگي و اشكال گوناگون آن، بررسي و شناخت آن از اين منظر مورد توجه قرار نگرفته است و زمينة وسيعي را جهت كار براي انسانشناسان و محققان نسلهاي كنوني و آتي عرضه ميكند. براي روشن كردن اهميت انسانشناسي شهري در مطالعات شهرهاي ايران، لازم است نگاهي اجمالي به دلايل مطالعه از چند زاويه داشته و از اين چند منظر اهميت مطالعة اين رشته در شهرهاي ايران را اجمالاً روشن كرد.
شهرهاي ايران از خصوصياتي منحصر به فرد برخوردارند. منشاء توسعه و تكامل شهرهاي ايراني دلايل گوناگوني داشته است. بسياري از اين شهرها بر حسب كاركردهاي ويژهاي به وجود آمدهاند. و هنوز تحت تأثير همان كاركردها و با تركيبي از عناصر بيروني قرار دارند و بر رفتارها و خصوصيات فرهنگي مؤثرند. از ويژگيهاي عمدهاي كه شهرهاي ايران متأثر از آن هستند ،تنوع و پراكندگي تحت تأثير زمينههاي فرهنگي، قومي، اقليمي است. اين امر خصوصيات و اشكال گوناگوني از فرهنگ شهري را به وجود آورده و بر ساخت كل شهر تأثير گذاشته است.
الف ـ تأثير زيست شهري براشكال زيستي ديگر
با مدرن شدن جامعة ايراني به خصوص در زيست شهري و منشاء تغيير در اين زيست، اشكال زيستي ديگر تحت تأثير اين زيست قرار گرفتهاند. به گونهاي كه زيست عشايري و روستايي در زيست شهري مستحيل شده است. مرزهايي كه در گذشته ميان اين سه نوع زيست وجود داشته برچيده و نفوذ زيست شهري بر زيستهاي ديگر بيشتر شده است.
انسانشناسي شهري با مطالعة دقيق ميتواند، استمرار زيست عشايري و روستايي را در زمينة شهري مورد مطالعه قرار دهد و به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا شهرهاي ايران به جوامع شهري واقعي مبدل شدهاند؟ يا در شهرهاي ايران مجموعهاي از زيستهاي عشايري و قومي روستايي وجود دارند كه در كنش عمومي مشاركت ندارند و بر ساخت كلي شهر تأثير ميگذارند؟ در واقع آيا انسجام شهري ايراني وجود دارد يا قبيله و روستا و نظام موروثي پنهان در داخل شهر ادامه داشته و بر مفهوم جامعه شهري غلبه دارد؟ از طرف ديگر تأثير زيست شهري بر زيستهاي ديگر چگونه بوده و اين تأثير چه تغييراتي را در ساختار اجتماعي فرهنگي زيست عشايري و روستايي گذاشته است؟ به طور كلي اختلال در سه شكل زيستي در ايران در چند دهة اخير پيآمدها و نتايجي به همراه داشته كه شناخت اين مسايل ميتواند نقش عمدهاي در درك خصوصيات و اشكال فرهنگي جامعه ايراني و تغييرات به وجود آمده داشته باشد. انسانشناسي شهري با مطالعه در اين زمينه ميتواند چگونگي سازگاري مردم را در شهر با پسزمينههاي روستايي و عشايري نمايان سازد.
ب ـ گسست شهر قديم / شهر جديد
اين موضوع ميتواند يكي از دلايل ديگر اهميت مطالعات انسانشناسي شهري در ايران باشد شهرها كه درگذشته داراي طرح و بافت فرهنگي- اجتماعي خاصي بودند. در اين شهرها روابط و كنشهاي اجتماعي و خصوصيت فرهنگي نوعي پويش دروني به وجود ميآورد. اما تغييرات در شهرها در چند دهة اخير، منجر به گسست و انقطاع شهر با اين گذشته شده و شالودههاي كهن ارتباطات درون شهري و معماري و به طور كلي طرح و بافت نظام اجتماعي فرهنگي از هم گسسته شده است. (حبيبي، 1378)
عناصر جديد كه در شهرهاي ايران وارد شده، بر شيوة زندگي شهري تأثير گذاشته و شهرهاي ايران را به سمت سبك مدرن سوق داده كه خواه ناخواه اين سبك جديد بر رفتار مردم تأثير گستردهاي داشته است. انسانشناسي شهري سعي دارد يك ديدگاه انسانشناختي براي مطالعة زندگي شهري در فضا و زمان سبك جديد شهرها نسبت به فضا و زمان سبك قديم شهرها به دست دهد و تغييرات و تحولات اين انتقال را مورد كنكاش قرار داده و نفوذ و تأثير شهرها بر الگوي سبك جديد زندگي مردم را مورد بررسي قرار دهد. در واقع انسانشناسي شهري سعي دارد با مطالعة تطبيقي زندگي شهري در زمان ومكان در اين دو سبك به نتايج مفيدي دست يابد.
پ ـ مهاجرت روستايي
يكي ديگر از پديدههايي كه در چند دهة اخير ميتوان در شهرها مشاهده كرد روانه شدن سيل گستردهاي از جمعيت روستايي و عشايري به شهرها و در پي آن افزايش جمعيت شهري است. فروپاشي شيوههاي توليدي سنتي در جامعة ايراني كه نقطة اوج آن به اصلاحات ارضي در دهة چهل برميگردد به عنوان نقطة عطفي در روند شهرنشيني در ايران قابل بررسي است. اين روند شهرنشيني از سال 1340 تا 1360، نرخ جمعيت شهري را 5/34 درصد به 51 درصد رساند ورشد اين نرخ هنوز ادامه دارد. تا قبل از اصلاحات ارضي، ايران كشوري روستايي ـ عشايري بود و اكثر مردم در جوامع روستايي يا عشايري زندگي ميكردند، اما با پيدايش دولت مدرن و سياست تختهقاپو كردن و مصرفي شدن جامعة ايراني به دليل پيدايش دلارهاي نفتي و افزايش خدمات پس از اصلاحات ارضي درصد شهرنشيني روند رو به افزايش داشت و اكثر مردم را در خود جاي داده است.(حساميان،1377 ، مك كي 1380)
درچند دهة اخير، در برخي از شهرها ميزان رشد مسئلهساز بوده است. حركت از روستا و اجتماعات كوچك به جامعه شهري با ابعاد بزرگ تغييرات عمده و گستردهاي در شيوة زندگي شهري و الگوي كنشي و روابط اجتماعي و همچنين در سنتهاي فرهنگي از يك زمينة روستايي ـ ايلي به زمينة شهري به وجود آمده است. با توجه به روستايي و ايلي بودن بسياري از مردم شهرهاي ايران و سكونت آنها در شهرها يكي از مسايلي كه ميتوان به آن توجه كرد، گسست يا عدم رابطه ميان فرهنگ و سرزمين است. به اين معني كه آيا مرزهاي جغرافيايي مشخص براي فرد شهري با زمينة فرهنگي روستايي گسسته شده يا ادامه دارد؟ با توجه به شرايط اجتماعي مدرن و شهري شدن اكثر مردم ايران در شهرها، افراد از فضاهاي فرهنگي وجغرافيايي خود كنده و به مكان جغرافيايي و فرهنگي جديدي با خصوصيات و ويژگيهاي نو پرتاب شدهاند. اين فرايند كه در اكثر شهرهاي ايران ديده ميشود و داراي نتايج و پيآمدهاي روانشناختي، اجتماعي، فرهنگي فراواني بوده است. در واقع، انسانشناسي شهري سعي دارد در بحث مهاجرت به عوامل دفع و جذب آن بپردازد. همچنين سعي دارد اين موضوع را روشن سازد، آيا زمينههاي روستايي، ايلي در زمينههاي شهري استقرار دارد يا نه؟ اين استقرار در چه زمينههايي است؟ چه تأثيري بر روابط اجتماعي و به طور كلي در ساخت پيآمدهاي مهاجرت، الگوهاي اسكان مهاجران ـ مثلاً زاغهنشيني، حاشيهنشيني، كپرنشيني ـ و وضعيت آنها در شهرها داشته است؟ واز اين راه احتمالاً بتواند به نتايج مفيدي از اين واقعيتهاي اجتماعي و فرهنگي مدرن دست يابد.
ت ـ كريولي شدن فرهنگ
دليل ديگري كه مطالعات انسانشناسي شهري ميتواند در ايران اهميت داشته باشد، كريولي شدن فرهنگ شهري در شهرهاي ايران است.
مفهوم كريول در زبانشناسي وفرهنگشناسي به كار ميرود. زبان يا فرهنگ كريول پديدهاي است كه به صورت يك زبان كاملاً تحول يافته با يك رشته قواعد كامل و واژگان وسيع تكامل يافته باشد. (پلاك، 1375) به عبارت ديگر، زبان يا فرهنگ كريول به پديدهاي ميگويند كه از تركيب دو زبان يا فرهنگ مختلف پديد آمده باشد اين مفهوم را ميتوان در فرهنگهاي شهري نيز مشاهده كرد. اكثر شهرهاي ايران داراي فرهنگ شهري خالص و ناب گذشته نيستند. با ورود به عرصه مدرن و تحولات گسترده در ايران و تأثير مدرنيته بر فرهنگ شهري، اكثر شهرهاي ايران در واقع داراي آميزهاي از نفوذ فرهنگ بيرون و سنتهاي محلي، به عبارت ديگر همان فرهنگ كريول شده هستند.
دامنة زندگي مردم اكثر شهرهاي ايران از حدود و حصار خود شهرها و ايران فراتر رفته است. در اكثر شهرها، ميتوان به پيوستارهاي فرهنگي برخورد كرد كه يك سوي آن مربوط به كلان شهرهاي اروپايي و آمريكايي (عناصر مدرنيته) و سوي ديگر آن به فرهنگ ملي و سنت محلي مربوط ميشود. در اكثر شهرهاي ايران ديگر فرهنگ ناب شهري مفهومي نيست كه بتوان آن را در محدودة همان شهر مشاهده كرد. در اينجا بايد توجه داشت كه مفهوم كريوليشدن فرهنگهاي شهري ايراني مترادف با تركيب پيوندي يا التقاطيشدن فرهنگها نيست، بلكه دقيقاً به اين معنا است كه از تركيب دو يا چند فرهنگ متفاوت، فرهنگ جديدي پديد آمده كه مانند زبان كريول جاي خود را پيدا ميكند و عمق تاريخي مييابد.
بنابراين، انسانشناسي شهري در حوزه شهرهاي ايران ميتواند به چگونگي جذب و پذيرش فرهنگ جهاني در فرهنگ محلي و به وجود آمدن شيوة خاصي از زندگي اجتماعي فرهنگي در شهرهاي ايران بپردازد. به بيان ديگر كريوليشدن فرهنگ شهرهاي ايران در همه جا و در همه وقت يك گونه و يكسان نيست. بنابراين انسانشناسي شهري ميتواند اين نايكسان و ناهمگون شدن فرهنگ شهرهاي ايران را نمايان سازد. دليل اين امر پراكندگي شهرهاي ايران با زمينههاي فرهنگي قومي و گونهشناسيهاي متنوع است كه كريوليشدن فرهنگي متنوع و منحصر به فرد خود را به وجود ميآورد.
ث ـ تعدد وتنوع قومي
از موضوعات ديگر مورد مطالعه در انسانشناسي شهري كه ميتواند توجه اكثر انسانشناسان شهري را جلب كند و در ادبيات اين رشته حضور برجستهاي دارد، تنوع قومي در شهرها است. اين رشته در ادبيات حضور برجستهاي دارد.
همانگونه كه در بحث مربوط به موضوعات انسانشناسي شهري ذكر شد، انسانشناسي شهري بخشي از مطالعات خود را بر روي شكلگيري جماعتهاي ويژه در بعضي محلههايي كه جداسازي قومي در آنها اتفاق افتاده متمركز ميكند ايران نيز مجموعهاي نامتجانس از گروههاي قومي و انساني مختلف است. در واقع، مجموعة ناهمگوني از اقوام و مليتهاي مختلف نژادي، زباني، مذهبي، فرهنگي است. ( القايي، 1378 واحمدي 1378). اين تنوع تا قبل از مدرن شدن ايران در مرزهاي اقليمي و جغرافيايي خود محدود بود و اختلاط و همجواري در آن مشاهده نميشد. اما با مدرنشدن جامعة ايراني و اهميت شهرنشيني و افزايش درصد شهرنشيني سريع و انفجار جمعيتي شهرها به دليل مهاجرت بيرويه روستاييان و عشاير و گروههاي قومي به شهرها پديدهاي را به وجود آورد كه ميتوان، از آن به نام همجواري1و همسايگي گروههاي قومي در شهرها نام برد. تركيب ساختار شهرهاي ايران نه تنها از همين رويكرد تنوع قومي برخوردار شده، بلكه در برخي موارد هر گروه قومي مشاغل ويژهاي را برگزيده و محلهاي را چه برايسكونت وچه به عنوان محل اشتغال، اشغال كردهاند. اين جداسازي قومي و شغلي، مسايلي همچون محلهبنديها و تأثير آن بر بافت شهري، هويتيابي، خاصگرايي شهري و بسياري از مسايل ديگر را به دنبال داشته كه هريك ميتواند در انسانشناسي مورد مطالعه قرار گيرد. به طور كلي پديده قوميت وهمجواري در اكثر شهرهاي ايران اهميت بسيار داشته و جاي بررسي و مطالعه فراواني دارد.
علاوه بر موضوعاتي كه در زمينة اهميت انسانشناسي شهري در مورد شهرهاي ايران ذكر شد، موضوعات متنوع ديگري چون: خانواده و خويشاوندي در شهر، جرم و بزهكاري شهري، خرده فرهنگهاي شهري، عملكرد نهادها و سازمانهاي شهري و نحوه ارتباط مردم با آنها درشهرهاي ايران وجوددارد كه هريك ميتوانند به عنوان دستمايهاي براي مطالعه و بررسي قرار گيرند
منابع:
ـ احمدي ،حميد، 1378، قوميت وقوم گرايي درايران، تهران، نشرني.
ـ الطلايي، علي، 1378، دربحران هويت قومي ايران، نشر شادگان.
ـ بيتس، دانيل، پلاك، فرد، 1375، انسان شناسي فرهنگي، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، انتشارات علمي.
ـ حبيبي، محسن، 1378، ازشارتاشهر، تهران، انتشاراتدانشگاه تهران.
حساميان، فرخ و ديگران، 1377، شهر نشيني درايران، تهران، آگاه.
- مككي، ساندرا، 1380، ايرانيها(ايران،اسلام، روح بكملت)، ترجمه شيوا رويگريان، هران، ققنوس.
* UrbanAnthroplogy, Richard Basham, Sydney, MayFild Publishing Company, 1980.
انسان شناسي شهري، ريچارد بشا
-
تأمّلی بر مفهوم "اجتماعی
اندیشۀ دورکیم
موضوع مرکزی اندیشۀ دورکیم یعنی مناسبات افراد با اجتماع ، رهیافت درونی مقصد این نوشته را بنا می نهد .
افراد در این نگرش حامل " هستی فردی " و اجتماع ، حامل " هستی اجتماعی " می باشد . از همین منظر هستی اجتماعی به واسطۀ نوعی مضمون - ساخت نضج یافته است .
مضمون ( محتوا ) در این پیکرۀ معنایی واجد مفهوم " وجدان یا اجماع جمعی " ( ناظر بر وحدت انسجام یافتۀ اجتماعی ) و ساخت ( فرم ) گویای توضیح نظم " همانند - متمایز "
( مکانیکی - ارگانیکی ) است .
در این بیان ، دورکیم " وجدان یا روح جمعی " را بر پایۀ مجموعه پارامترهای فرهنگی به تقسیم : فرمانها ، ممنوعیّات ، ارزشها و مقدّسات به مثابه عامل پیوند در اجتماع معرّفی می نماید .
او سپس به بیان صفت های دیالکتیکی " فرد - جامعه " در این منظومه می پردازد که دستگیری خاصّی از بیان " جامعه " و خاصّه " اجتماعی " نمی کند و بیشتر به انشاء و تطبیق دو رویکرد متفاوت در مناسبات اجتماعی برآمده است ، آنهم در جایگاه تبیین نقش فرد در هنگامۀ جامعه .
فلذا علاوه براین توضیح خاص و هماهنگ ، نوع انگارۀ مسلّط بر تاریخ اندیشۀ دورکیم و معاصرانش ، بازنمای نوعی کل گرایی در تمامی سطوح تبیین مقام نظری مفهوم جامعه و متعاقباً مقسومات اجتماعی است . این پارادایم ، معرّف اصل تقدّم " نوع اجتماعی " بر " نمود فردی " است که لزوم نگرش و التزام ساخت گرا را دراین اندیشه متذکّر می شود .
بر همین منوال ، بازتعریف کل از منظر اجزا برای مفهوم اکتسابی و عارضی " اجتماع " در تقابل محوری اندیشۀ دورکیم ( فرد - جامعه ) بر مبنای " تعریف خاص " ِ اجزای یک کل که منعکس کنندۀ مفهوم آن کل است ، با دو مؤلّفۀ بنیادی مأخوذ از " مضمون - ساخت " مذکور یعنی " تعامل " و " توافق " در بیان تحلیلی ِ مقصد نوشتار ملحوظ می شود . " تعامل " ناظر بر ساخت و " توافق " ناظر بر مضمون می باشد .
این همه امّا ، تلاش نظری - مفهومی کلان در باب انشاء منظر " اجتماع " در ملاحظات خاصّ انتزاعی است که وظیفۀ انضمامی اش بر عهدۀ " جامعه " به مثابه واقعیّت عینی ، نمود مستقیم و مستمر می یابد .
نکتۀ آخر در این بخش ، اشاره به اولویت بندی " تعامل - توافق " به مثابه مضمون - ساخت مرکزی و مغزی مفهوم اجتماع و اجتماعی است . همچنان که دورکیم در تقسیم بندی نخست در مضمون - ساخت پیشین ، تمرکز مطالعاتی و توجّه نگرشی خود را بر " وجدان جمعی " نهاد ، اکنون نیز این مداقه را روانۀ ضلع " محتوایی " تحلیل نهایی یعنی اصل " توافق "ِ مستحصَل ساخته و نتیجۀ واپسین اجتماع را همچنان که باورنهفته در" مرام کارکرد گرایانه "
( Functional manner ) تبیین می کند ، در" وفاق " جستجوگر است .
حجم ادبیّاتی - لفظی متراکم در نوشتار پیشگامان کلاسیک جامعه شناسی که حاوی رویکرد ارگانیستی ، کل گرا ، تکاملی ، تاریخی ، پوزیتیویستی ، اثباتی و تجربی است وبه نوعی سوسیالیستی و حامی حقوق جمع می نماید ، این استنباط را به استدلال می رساند .
پیوست :
آرون ، ریمون . مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی ، ترجمۀ باقر پرهام ، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران ، پاییز 1382 . صفحات 361 تا 374 .
اندیشۀ وبر
وبر به اعتبار مداقه در مفهوم " ذهنیّت " در تفکّر، تحلیل و تبیین جامعه شناختی ، پیرو اصول شناختی - روشی " تفهّم " ، منظر و مطمح اندیشه اش را بر " معنای ذهنی " استوار می سازد . بر همین منوال جستجوی همارۀ " معنا " در محصَّلات فکری او قطب نمای شناخت و نزدیکی پویش درون کاوانۀ تجلیّات اجتماعی است .
بر این مبنا ، بنای نظری او همانا مضمون - ساخت فلسفی " ایده - مادّه " به مثابه عناصر مغزی " ذهنیّت - عینیّت " ( Subjectivity - Objectivity ( ، پای " انگیزه - کنش " را تؤامان به تحلیل های اجتماعی می گشاید . فلذا در بیان مفهوم جامعه و اجتماعیّات ، " کنش متقابل " ( ( Interaction به مثابه " تنظیم و کنش ذهنیّات عامل بر اساس یکدیگر " ، نقش بنیادی و محوری می یابد .
وبر سپس در توضیح " کردار" به دو نوع رفتار متمایل می شود ، او رفتار انسانی را از منظر کنش میان فرد یا افراد عامل بر اساس معنای ذهنی و رفتار اجتماعی را بر پایۀ همین کنش با اضافات جهت گیری و ارتباط با دیگری یا دیگران تبیین و پرداخت می کند .
بر این اساس و به واسطۀ تطیبق این دو نوع رفتار ، معنای مأخوذ " اجتماعی " در بیان
" معنای ذهنی عامل مرتبط " به اعتبار " جهت گیری هدفمند " ، بازیابی می شود .
او در ادامه ، به واسطۀ رویکرد سنخ شناختی (Approach Typological ( ، رفتار اجتماعی را بر اساس دو فرآیند " جماعتی شدن " ( Communalization ( و " جامعه ای شدن " ( Aggregation ) به تفکیک نوع پیوند ( عاطفی - عقلانی ) می پوید .
پیوست :
وبر ، ماکس . مفاهیم اساسی جامعه شناسی ، ترجمۀ احمد صدارتی ، نشر مرکز ، تهران ، اسفند 1383 . صفحات 33 تا 81 و 109 تا 114
اندیشۀ پارسونز - چلبی
بر اساس نظریۀ پارسونز که چلبی بر مبنای آن نظم اجتماعی را بسط و انشاء داده است ، معنای " اجتماعی " از رهیافت ادراک مجموعه مقولات مرتبط شامل " افراد " ، " تعاملات " و " ما " استحصال می شود . در این پیکره مسیر پیدایش جامعه در سطوح خرد تا کلان بر منوال فردیّت ، ادخال ، شخصیّت و تعامل تا " ما " به مثابه هویّت مستقل اجتماعی فراهم می آید .
نگرۀ بنیادی این تألیف ، بر پویش انسجام ( Integrity ) در فرآیند تشکّل و تجمّع
( Association ) در ساختار خرد - کلان حیات سیستماتیک عنصر " جامعه " ( Society ) قرار یافته است . آنچه به عنوان نظم در این بینش تجلّی می یابد ، شکل تداوم مبادله ای تمامی اجزاء دخیل با فرمت های تقارن و تجانس اِجیلی ( AGIL ) در اشکال و مقیاس خرد - میانه - کلان است . بر همین اصل ، جامعه به عنوان شبکۀ n ام از شبکه های روابط اجتماعی معرّفی می گردد .
" ما " به مثابه عنصر اصلی و نهایی تحدید مفهومی " جامعه " به اعتبار تبیین " اجتماعی " ، خود به سبب پاره ای ملاحظات رو به تجمیع و توحید ، در جایگاه " کلّ "ِ مأخوذ از تعاملات با صبغۀ اظهاری ( تعامل به مثابه هدف ) ، بیانگر اصلی مفهوم " اجتماعی " در معنای
" انگاره های منظّم و نسبتاً پایدار تعاملات " ِ بینا فردی ( در سطح خرد ) و بینا گروهی ( در سطح کلان ) می باشد .
چلبی در کتاب معروف خود ( جامعه شناسی نظم ) می نویسد :
" ... همچنان که از سطح خرد دور می شویم ، شبکه هایی با مراتب مختلف از افراد و " ما " ها ( یا گروه ها ) و تعاملات آنها مطرح می شود . " ( بیان ایجابی مفهوم " اجتماعی " )
و در جای دیگر متذکّر می شود :
" ... " ما " با از دست دادن بُعد اجتماعی خود و همزمان با از دست رفتن هویّت جمعی افراد نسبت به ما ، تبدیل به نوعی " تجمّع " ( Aggregate ) می شود . " ( بیان سلبی مفهوم
" اجتماعی " )
این " ما " همان مؤلّفه ایست که پارسونز در تفکیک حوزه های کارکردی جامعه ( در مقیاس کلان ) در قالب الگوی اِجیل ، به حوزۀ " اجتماعی " با کارکرد " انسجام " یا یگانگی
(Integration ) به طور مستقیم مربوط می داند . از آنجا که او صفت " اجتماعی " را در معنای اختصاصی در این محل به کار برده و سپس در دیگر حوزه های مدلش به سایر مقولات مرتبط تسرّی داده و همانند دیگر جامعه شناسان به استخدام می گیرد ، بخشی از اندیشۀ او در این باب دچار خلط و همپوشانی ( Overlap ) می گردد .
پیوست :
چلبی ، مسعود . جامعه شناسی نظم ، نشر نی ، تهران ، 1384 . بخش اوّل ، صفحات 11 تا 50 .
مقایسه
دورکیم " اجتماعی " را بر " تعامل - توافق " ِ اجزاء آن ( افراد جامعه ) می نمایاند و بر "توافق" و محصول نهاییش " وفاق " به منزلۀ روح و روان جامعه ( وجدان جمعی ) تأکید می ورزد . وبر " اجتماعی " را در مجموعه کنش متقابل هدفمند و معنادار بررسی می کند و جامعه را برآمده از سلسله رخدادهای ارتباطی توسّط ذهنیّات عامل و انتقال معانی ذهنی از این رهگذر در اثر تکرار نمادین قلمداد می کند و به بازخوانی ، روانکاوی و پشت خوانی رفتار از رهیافت تفهّم به واسطۀ اضافۀ تبیین تفسیری به تبیین تعلیلی تأکید می ورزد .
سر آخر ، در اندیشۀ " پارسونز - چلبی " ، این عنصر " ما " ست که به مثابه عنصر اصلی و اساسی هویّت و هستی اجتماعی به تکرار منظّم و پایدار تعاملات بینا فردی و بینا گروهی در سطوح خرد - کلان و با صبغۀ اظهاری پدیدار می شود .
از مقایسۀ این سه برداشت نمونه از معنای " اجتماعی " در این سه دیدگاه ، این نتیجه به دست می آید که هر سه ، آن چیزی را اجتماعی می نامند که برآیند تعاملات معنوی افراد اجتماع با هم است، یعنی خوانش این مفهوم از ادبیّات موضوعی جامعه شناختی ، حاوی و حامل رویکرد ذهنی ( Subjective Approach ) به مقولۀ جامعه است .
این ذهنیّت ( Subjectivity ) در بیان دورکیم به فضای مشترک ارزشی - باوری ( فرهنگ ) در قالب کارکردی اجتماعی مسلّط ( وجدان جمعی ) ، در بیان وبر به معانی ذهنی پشت رفتار اجتماعی ( به مثابه انگیزش رفتاری ) در قالب اجرایی متقابل ( به مثابه کنش رفتاری ) و در بیان پارسونز - چلبی به تجلّی متکثّر مجموعه تعاملات اظهاری ( تعامل به مثابه هدف ) اطلاق می شود .
بازخوانی معنا گرا ، ذهنی و ایده محور مفهوم " اجتماعی " و تکیه بر قطب مضمونی - محتوایی در " مضمون - ساخت " های :
[ وجدان جمعی - ساخت اجتماعی ( همانند / متمایز ) ] یا [ توافق - تعامل ] ... ( دورکیم )
[ انگیزش ( معنای ذهنی ) - کنش ] .......... ( وبر )
[ تعامل اظهاری - تعامل ابزاری ] ............ ( پارسونز - چلبی )
نتیجه
از این بررسی این نکته آشکار می شود که جایگاه و خاستگاه مفهوم " اجتماعی " در ذهنیّت جامعه شناختی ( Sociological Subjectivity ) جای گرفته است . این رویکرد به اقتضای منزلت مستتر ایده و معنا در اندیشۀ شناختی " جامعه " ( به مثابه شکل عینی و انضمامی زندگی جمعی ) ، گویای فهم و اولویت ذهن جامعه در مقام کنکاش عمقی - درونی ِ آن است .
بازتاب این همه در گرایش فلسفی - شناختی به جامعه نهفته است . از همین روست که آنچنان که در مقدّمۀ این نوشتار آمده است ، ایجاب شناخت دقیق موضوع این پژوهش به رفتار درون کاوانۀ محقّق در بررسی مضمون - ساخت متصوّر جامعه ، منوط و مبذول است . همان که در مکش عصارۀ مفهومی و درون - بافتی تؤامان " جامعه - شناخت " ِ � اجتماعی � از بستر آرای این سه اندیشمند ، خود را به تجلّی " اجتماعی به مثابه معنا " در مقام " مضمون " در صور" ساخت " به انحاء � فرهنگی - فضایی � ِ منضَمَم ، در بهای نوعی باور نسبت به باور ، بازگوست .
نکتۀ مهم امّا ، پیوند بطنی و دیالکتیک " درون - بیرون " ( ذهن - عین ) به آرایش " مضمون - ساخت " در ماهیّت عناصر موجود ( انسان - جامعه ) به مثابه واحد شناختی است ، به سبب پویایی طبیعی و مستمر دیالکتیک مذکور در بطن تمامیّت واحد ( تا زمان برقراری انسان - جامعه)، حرکت به سمت رهیافت شناختی تفسیری ( معناگرا ) و یا تعلیلی ( اثباتی ) ، هر یک موجد نوعی تحیّر است ، همچنان که بیان آزاد تدقیق ترجیع " اجتماعی " این چنین رخ می نماید .
منابع
1. آرون ، ریمون . مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی ، ترجمۀ باقر پرهام ، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران ، پاییز 1382 .
2. وبر ، ماکس . مفاهیم اساسی جامعه شناسی ، ترجمۀ احمد صدارتی ، نشر مرکز، تهران ، 1383 .
3. چلبی ، مسعود . جامعه شناسی نظم ، نشر نی ، تهران ، 1384 .
-
فرد ، فرهنگ ، جامعه
نخستین مکانیسم این واقعه ( بلوغ اجتماعی ) - یعنی فرآیند هویّت بخشی مشترک نفوس متجمِّع در مکان جامعه - مکانیسم " تصوّر اجتماعی " ( Social Imagination ) است . در این مکانیسم ، مجموعه مؤلّفه های � ایده آل - رئال � فرهنگی مشتمل بر مقولات [مطلوب مانیفست) - موجود ( حیات )] ِ فرهنگ در قالب مجموعه صورت های پارامتریک ، محرّک های بیرونی اجتماعی را برای ترشّح غدد درون ریز اجتماعی ناظر بر جهش فرد به جامعه تعیّن می بخشد . پس " صورت " به عنوان نوعی واسطۀ سازوکاری فرهنگی به شکل متعیّن اجتماعی ، هویّت فردی ( Individual Identity ) را در معنای بلوغ به هویّت اجتماعی ( Social Identity ) بدل می سازد . [ تعیّن - تشکّل ] ِ صورت ، نوعی" واقعیّت اجتماعی " ( Social Fact ) را یادآور می شود و [ تفهّم - تخیّل ] ِ آن بازنمای نوعی" سازش فرهنگی " ( Cultural Conciliation ) است .
هویّت فردی به مثابه تک - پارامتر نهایی " فردیّت " در مواجهه با صورت ، مولّد نوعی درآمد پیشینی برای ورود به عرصۀ " اجتماعیّت " است . این درآمد پیشینی ،" پیشا صورت" را به شکل " هویّت ارگانیک - شخصیّتی " ( Organic / Personal Identity ) تحقّق می بخشد . این هویّت دوگانه که به تأخّر زمانی در مسیر رشد آدمی جایگزین می شود ، واجد اوّلین موقعیّت تجربی زیست اجتماعی درشکلی غیررسمی به عنوان ورودی مکانیسم تصوّر اجتماعی در معنای فرد - جامعه است. در مرتبۀ بعدی این پیشا صورت در وجه غیررسمی در صورتی خاص رسمیّت یافته و کانالیزه می شود . این وجه بیرونی ِ واقعیّت نمای فرهنگی شده همان " صورت " در معنای اختصاصاً جامعه است .
( Face of Social Fact or Facial Social Fact ) انعکاس هویّت فردی با پیشا صورت " هویّت ارگانیک - شخصیّتی " در " صورت " ِ متعیِّن اجتماعی با بار فرهنگی ، پسا صورت " هویّت جمعی " ( Collective Identity ) به عنوان اوّلین محصول اجتماعی شدۀ فردیّت درقالبی غیررسمی پس از گذراندن مرتبه ای رسمی شده وپیشاهنگ " هویّت اجتماعی " ( Social Identity ) می باشد . به عبارتی پیشا صورت � هویّت ارگانیک / شخصیّتی � شکل غیررسمی " فرد جامعه پذیر " و پسا صورت � هویّت جمعی � شکل غیررسمی " فرد جامعه شونده " است و این هر دو انتقال " فردیّت " (هویّت فردی) به " اجتماعیّت " ( هویّت اجتماعی ) را در بستر صورت پذیری رسمی اجتماعی متضمّن می شوند . " ارگانیسم " و " شخصیّت " به عنوان مؤلّفه های هویّت بخش ثانویّه ، هویّت انسانی مستقل ( فردیّت ) را از ساحت انتزاع به ساحت انضمام می رسانند . بدین صورت که فردیّت عامل در ارگانیسم / شخصیّت ، واجد " فرد جامعه پذیر" می شود . پس " فرد جامعه پذیر" صورت انضمامی " فردیّت نخستین " - در شکل و بستر انتزاعی - است و هر یک در زمانی از حیات فرد - جامعه به " این همانی " ( هویّت ) دست می یابند . این هویّت ، عنصر معرّف جایگاه فرد در حیات جامعه است .
هویّت انضمامی " ارگانیک / شخصیّتی " منسوب به " ارگانیسم / شخصیّت " سازندۀ وجه پیشا نمای تعیّن فرد درجامعه در مکانیسم � تصوّر اجتماعی � ِ فرآیند � برون ریزی � ِ " بلوغ اجتماعی " می باشد . این وجه ، پیشا صورت یا " صورتک نخستین " نامیده می شود. در این بخش به دلیل فقدان حیات مفرد اجتماعی ( رسمیّت ) ، این لایۀ هویّت انسانی شکلی غیررسمی می یابد . هر چند در بخش فردیّت ، نظام مند و قاعده یافته است و در عین حال مستعد و ذی وجود جامعه پذیر که به علائم اجتماعی کننده واکنش نشان می دهد . امّا تا مرحلۀ بلوغ ، شکلی خاص به معنای کلیّت واحدِ نهادینه نیافته است . به عبارتی در این مرحله ، وجود انسانی در " مجذوبیّت " به سرمی برد . امّا " صورت " به عنوان وجه مفردۀ اجتماعی، این تکثّر هویّتی فردی را به سامانی وحدت گرا در قالبی تجمّعی و متشکّل ( Collective ) می رساند . در این مرحله وجه پسا نمای تعیّن فرد در جامعه به صورتی جمعی و تشکّل یافته جلوه گر می شود . این وجه ، پسا صورت یا " صورتک دوّمین " نامیده می شود که موجد " هویّت جمعی " به عنوان هویّت انضمامی ثانویّه منسوب به " جمع " است . این هویّت هم بنا به تعریف شکلی بستر مکانیسم تصوّر اجتماعی ، ماهیّت و شکلی غیررسمی می یابد ؛ چرا که بیانگر وجوه غیرمعنایی صورت در شکل و بیانی توده وار می باشد . این " توده " اگرچه حامل ظرفیّت های معنایی صورت ( به مثابه شکل اجتماعی شدۀ فرهنگ ) است ؛ امّا به سبب واقعیّت مستقل توده ، پس ماندهای معنایی خود را در نوعی واپس زنی و فرافکنی ِ برون نگرانه به وجوه غیرمعنایی انتقال می بخشد . همین مسئله در این بخش ، وجه غیررسمی هویّت جمعی را علیرغم گذراندن صورت رسمی جلوه گر می شود .
" صورت " ، شکل اجتماعی شدۀ فرهنگ است که در طیّ بستر و زمان تاریخی در قالب نهادهای جامعه ، متعیِّن و سازه وار شده است که همان طور که از اسمش برمی آید وجه و نمای جامعه از دید بیرونی است . پس صورت ، واجد پایگاه مشخّص اجتماعی است که " رسمیّت " نامیده می شود . این پایگاه مشخّص ، تک معنی ساز و وحدت بخش است و صورتک ها ( پیشا صورت و پسا صورت ) در پهنۀ متقابل و آیینه وار ِ ورت از دو خاستگاه ، بازنمای تحرّک درونی � فرد - جامعه � ( کنش - ساخت ) در طیف :
[ انبساط ( ارگانیسم / شخصیّت ) - انقباض ( جمع ) ] می باشند . به همین دلیل موقعیّت و فضایی غیررسمی و نامتعیِّن می یابند . پارامتر بسط دهنده در قطب انبساط طیف و در قالب ارگانیسم / شخصیّت ، " نیاز" ( Need ) و پارامتر قبض دهنده در قطب انقباض طیف و در قالب جمع ، " هنجار" ( Norm ) است . این کشمکش به نوعی در " صورت " نیز وجود دارد که عناصر کشش - رانش آن در حالت کلّی ، ایده - مادّه است که البته انعطاف آن مدیون نقش فرهنگی صورت در وجه واقعیّت اجتماعی است . در اینجا به سبب هماهنگی بطنی مکانیسم تصوّراجتماعی در قالب تحلیلی ، مسامحتاً " صورت " به عنوان وجهی رسمی ناظربر رویکرد تک معنی ساز با توجّه به قطب های متزلزل معنایی جامعه در نظر گرفته شده است ولی این هرگز به معنای رکود و رخوت نهایی در موقعیّت های صورتی و عدم انعطاف مطلق آنها نیست . امّا شکل هایی ازآنها در قالب هایی معیّن ، با ثبات و وحدت بخش در طول تاریخ و در جوامع مختلف بشری تحت عناوین مشخّص ، واقعیّت هایی رسمی بوده اند که علیرغم تغییرات کیفی دارای کارکردهای معیّن شده اند . صورت به عنوان شکل رسمی بلوغ اجتماعی ، قطب تنظیم ، نظم دهی و ثبات جامعه وصورتک ها به عنوان شکل غیررسمی بلوغ اجتماعی ، قطب تداوم ، توسعه ، تغییردهی ، تغیّر و انعطاف جامعه محسوب می شوند . جالب اینجاست که قطب صورت علیرغم کارکرد تنظیمی خود ، به سبب پیدایش فضاهای غیررسمی ِ دوگانۀ متقابل آیینه وار در پیرامونش به شکل صورتک ، خود موجد کشمکش و تضادی درونی - بیرونی ( نیاز - هنجار) درسطح روبنا و � ایده - مادّه � در سطح زیربنا می باشد . به عبارتی این قطب به عنوان نقطۀ ثقل ترازوی فردیّت - اجتماعیّت در میان طیف صورتک ها ( به مثابه نمایندگان وجوه نهایی فردیّت - اجتماعیّت ) پیوند دهنده و توازن بخش بالانس موقعیّتی فرد در جامعه در بسترهای تضادآمیز و توسعه گراست . امّا وجود فرهنگ در صورت به شکل نهادینه و پایگاهی ، موقعیّت صورت و عناصرمتّصل به آن ( صورتک ها ) را صاحب نوعی پویایی ِ بالقوّه در مسیر" انتقال " ( Shifting ) جامعه می سازد و این نشان دهندۀ دیالکتیک پویایی - ایستایی در مضمون - ساخت است که در این مکانیسم ( تصوّر اجتماعی ) که یکی از مکانیسم های هویّت بخش � فرد - جامعه � در پارادایم بلوغ اجتماعی و به واسطۀ فرهنگ می باشد ، به شکلی بارز و فیزیکال خود را عیان می سازد . در تحلیل کلّی تر باید گفت صورت به مثابه قطب کشش و صورتک به مثابه قطب رانش تعیین کنندۀ کشمکش � فرد - جامعه � در فاز(وضعیّت برتر) ِ فرهنگ ( در بُعد کلان ) و در موقعیّت برتر " انتقال " می باشند .
مکانیسم ِ همزمان " تصوّراجتماعی " ، " تظاهر اجتماعی " ( Social Demonstration ) است که به موجب آن فرهنگ در وجه اخلاقی ( فرهنگ قاضی ) بر ساحت چرخش افقی مکانیسم تصوّر و پیرامون عمود برآن در محور پیشا ظاهر - پسا ظاهر کارآمد می شود . در مکانیسم افقی تصوّر ، فرهنگ در نقطۀ مرکزی ( صورت ) با دو بازوی صورتکی ( پیشا صورت / پسا صورت ) ، موازین و اصول حُکمی ِ دیالکتیک � فرد - جامعه � را در بستر" شکلی " در قالب " احکام اجتماعی " ( فرهنگ راوی ) تحقّق می بخشد و در مکانیسم عمودی " تظاهر " ، این بار فرهنگ به مثابه " اخلاق اجتماعی " ( فرهنگ قاضی ) در نقطۀ مرکزی ( ظاهر )( منطبق برمرکز تصوّر؛ صورت ) با دو بازوی پیشا ظاهر / پسا ظاهر بازگو کنندۀ اصول خُلقی ِ بروز � فرد - جامعه � در بستر " رنگی " می باشد . بدین صورت که پیشا ظاهر به عنوان قطب " همخوان " با رویکرد " فرا باطن " در جستجوی رنگ سازگارِ دوگانۀ � فرد - جامعه � ( همرنگی ) و پسا ظاهر به عنوان قطب " ناهمخوان " با رویکرد " فرو باطن " در جستجوی رنگ نا سازگارِ دوگانۀ � فرد - جامعه � ( ناهمرنگی ) می باشد که پدیدۀ قبض - بسط در راستای این طیف عمودی نیز متعیِّن می شود ، بدین شکل که این بار پسا ظاهر( ناهمخوانی ) عهده دار " بسط " و پیشا ظاهر ( همخوانی ) عهده دار "قبض" خواهد بود . و این هر دو ، اشکال غیررسمی ظاهر مرکزی ( به مثابه مبدأ پیش آمد جلوۀ صورت ) را در راستای ظاهر محوری و درهیأت مکانیسم تظاهر می سازند .
از برخورد این دو مکانیسم ِ همزمان ِ فرآیند برون ریزی ِ واقعۀ بلوغ اجتماعی ، مختصاتی دکارتی با چهار حوزۀ کلان - رفتار ناشی از موقعیّت فرد در جامعه به واسطۀ فرهنگ پدید می آید . این حوزه های چهارگانه عبارتند از :
دگرخواهی ، دگراندیشی ، هم اندیشی ، هم خواهی .
در حوزۀ " دگرخواهی " ، رفتار فرد به شکل هویّت جمعی و به رنگ ناهمخوان ، متقاضی " خواست دیگر " ، در حوزۀ " دگراندیشی " رفتار فرد به شکل هویّت ارگانیک / شخصیّتی و به رنگ ناهمخوان ، متقاضی " اندیشۀ دیگر " ، در حوزۀ " هم اندیشی " رفتارفرد به شکل هویّت رگانیک / شخصیّتی و به رنگ همخوان ، متقاضی " اندیشۀ همسان " و نهایتاً در حوزۀ " هم خواهی " رفتار فرد به شکل هویّت جمعی و به رنگ همخوان ، متقاضی "خواست همسان " است . در منطقۀ هویّت ارگانیک / شخصیّتی ، ایده آلیته و در منطقۀ هویّت جمعی ، ماتریالیته هرکدام بنا به رویکرد فرو باطن / فرا باطن ( ناهمخوان / همخوان ) دگرنوعی / هم نوعی را محک می زنند . به عبارتی احکام ارگانیسم / شخصیّت ، ایده محور و احکام جمع ، مادّه محور اند که هرکدام بنا به رویکرد اخلاقی ِ درونگر ( پسا ظاهر / فرو باطن/ ناهمخوانی ) / برونگر ( پیشا ظاهر / فرا باطن / همخوانی ) ، دیگرگرا( وا گرا ) / هم گرا خواهند شد . مبدأ [ پیشا / پسا ... صورت / ظاهر - فرا/ فرو... باطن - هم / ناهم ( دیگر) ... گرا ]، نتیجۀ انعکاس صورتی - ظاهری در اشکال نهایی موارد زیست موقعیّتی اجتماعی است . بدین معنی که واژه های نخست دلالت بر تقدّم ( پیشاهنگی ) و واژه های دوّم دلالت بر تأخّر( پساهنگی ) هرکدام نسبت به � فرد - جامعه � دارند ، حتّی ( ایده / مادّه ) یِ منعکس هم در بطن مرکزیّت فرهنگی ( صورت / ظاهر ) به تجلّی مانیفست / حیات و هم در کرانه های گسترۀ فرهنگ تصوّر/ تظاهر ( پیشا / پسا ... صورت / ظاهر ) به تجلّی [ ایده آلیته / ماتریالیته ... هم گرایی / وا گرایی ] در کشاکش � صورت ... ظاهر� ، همگان بر پایۀ همین نگرۀ مألوف ( تقدّم / تأخّر) شکل و حیات یافته اند ، حتّی فراتر از این می توان صور دوگانۀ فرهنگ ( احکام / راوی ... اخلاق / قاضی ) به مثابه ضامن پیدایش ، بقا و کنترل � تنظیم / تداوم � ِ جامعه از رهیافت � فرد - جامعه� و به حیات دو مکانیسم تصوّر- تظاهر را بر همین سنجش کاوید . پس برای کنترل معنایی " ایده - مادّه " می توان از مفهوم سازی اجتماعی بهره برده و آن را بدین گونه پردازش کرد :
اشکال " ماتقدّم " جامعه به مثابه پیش آمد ذهنی ( Subjective ) به عنوان ایده و اشکال " ماتأخّر" جامعه به مثابه پس آمد عینی ( bjective ) به عنوان مادّه . در ادامه باید نگریست اینکه هویّت ارگانیک / شخصیّتی بر " ایده آلیته " عاملیّت تنسیقی می یابد به جایگاه پیش نگرانۀ آن برمی گردد که این موقعیّت برای هویّت جمعی به دلیل جایگاه پس نگرانه اش به " ماتریالیته " منتقل می شود . همچنین " هم گرایی " / " دیگر گرایی " ( واگرایی ) در این پیکره بر مبنای فرهنگ قاضی ( اخلاق اجتماعی ) و نوع رویکرد دیالکتیک � همخوانی - ناهمخوانی � ضرورت انتخاب می یابد .
پس " اجتماعیّت " در مفهوم کلان در قالب " صورت / ظاهر " ، فرهنگ را درساحت دوگانۀ [ راوی / حُکمی ... قاضی / خُلقی ] به واسطۀ دو مکانیسم تصوّر / تظاهر بر عضوگیری اجتماعی ِ برون ریزانه دخالت داده و بلوغ اجتماعی را در اشکال نهایی چهارگانۀ کلان - رفتار جلوه گر می شود . وجود دیالکتیک اثربخش و دوگانه در شکل فنری کشش - رانش هم در عناصر قطبی و هم در مرکزیّت تقاطعی محورهای دوگانه گویای فهم انعطافی جریان بلوغ در درون - برون نگاه به جامعه است . این انعطاف از طرفی موقعیّت افراد در جامعه را با رویارویی ِ متقابل ، مستمر ، متصوّر و متظاهر، ملازم ساخته و از طرف دیگر وضعیّت عمومی جامعه را به سبب کشمکش قطبی ِ � ایده - مادّه � ی کلان ِ متعیِّن در� مانیفست / حیات � ِ کلان - فرهنگ در معرض انتقال ، تغییر و تکامل چند خطّی قرار می دهد . این همه به واسطۀ حضور پارامتریک عناصر ثابت در مدخلیّت � فرد - فرهنگ - جامعه � محقّق می شود ؛ عناصری که به گمانی فیزیک پایدار اجتماعی را متصوّر می شوند ، حال آنکه در معنای درون ، نوعی شیمی متغیّر اجتماعی را متظاهر می نمایند و این هردو پابه پای هم سازندۀ " جامعه " در وجه نهایی و � فرد - فرهنگ - جامعه � در وجه میانی خواهند بود . این وجه به عنوان موتور چرخش جامعه در سطح خُرد - کلان ، قابلیّت مطالعاتی وسیعی در قوالب پدیدارشناسانه و تاریخی دارد .
با احترام / به همۀ آنانی که سهم فهم امروز ما را در پهنۀ حیات اجتماع رونق امنیّت بخشیده اند .
سیّد حمید میرهادی / تهران / اسفند 1385
-
اخلاق تبلیغات در icc
برخی از این استانداردها عبارتند از:
۱ـ بازاریابی نباید تشویق به مصرف بیش از اندازه باشد
۲ـ اندازه بسته های مواد خوراکی متناسب باشد
۳ـ ادعا در خصوص سلامتی و مغذی بودن مواد مبنای علمی داشته باشد
۴ـ بسته های خوراکی نباید به عنوان جایگزین یک وعده غذایی معرفی شود
۵ـ خوراکی و نو شیدنی نباید برای سلامتی مهم جلوه داده شود
۶ـ استفاده از کارتون های شادی بخش برای کودکان قابل قبول است ام نباید آنان را از تغذیه واقعی گمراه کند
۷ـ تبلیغات نباید کودک را به این توهم اندازد که استفاده از یک خوراکی او را محبوب، زرنگ و موفق در مدرسه و ورزش نشان می دهد.
۸ـ برچسب بسته ها باید به حروف و شیوه ای نوشته شود که برای کودک قابل درک باشد.
اتاق بازرگانی بین المللی قواعد بسیاری برای فعالیت های تجاری گوناگون از جمله بازاریابی کالا تدوین کرده است که برای اولین بار در سال ۱۹۳۷منتشر شد و به تازگی چاپ هشتم و به روز شده آن با تمرکز بر شیوه های نوین بازاریابی الکترونیکی منتشر شده است
این اتاق د ر پی انتشار قواعد جدید بازاریابی به منظور مقابله با سو تغذیه ناشی از مصرف مواد غذایی و آشامیدنی تبلیغ شده بویژه برای کودکان ،استانداردهای اخلاقی تبلیغات و بازاریابی بر مواد خوراکی و نوشیدنی را به عنوان الحاقیه جدید به چارچوب نوین استانداردهای اخلاقی تبلیغات و بازاریابی مواد غذایی و آشامیدنی اضافه کرد.
برخی از این استانداردها عبارتند از:
۱ـ بازاریابی نباید تشویق به مصرف بیش از اندازه باشد
۲ـ اندازه بسته های مواد خوراکی متناسب باشد
۳ـ ادعا در خصوص سلامتی و مغذی بودن مواد مبنای علمی داشته باشد
۴ـ بسته های خوراکی نباید به عنوان جایگزین یک وعده غذایی معرفی شود
۵ـ خوراکی و نو شیدنی نباید برای سلامتی مهم جلوه داده شود
۶ـ استفاده از کارتون های شادی بخش برای کودکان قابل قبول است ام نباید آنان را از تغذیه واقعی گمراه کند
۷ـ تبلیغات نباید کودک را به این توهم اندازد که استفاده از یک خوراکی او را محبوب، زرنگ و موفق در مدرسه و ورزش نشان می دهد.
۸ـ برچسب بسته ها باید به حروف و شیوه ای نوشته شود که برای کودک قابل درک باشد.
-
بررسی چالشی راهبردهای رفتاری
در نهایت ، " رفتار " به عنوان تنها وجه کارکردی و بیرونی فرد- که رونمای تصمیمات پیشینی او در قوالب " تعقّلی" ، " عملی " و " آرمانی " است - در دو رویکرد فردی و اجتماعی با مرزهای تفکیک شده و تفکیک نشده ، خود را متجلّی می سازد .تعاملات احساسی - منطقی در این میان به عنوان متغیّرهای واسطه ای و بینایبنی هم در وجوه زیربنایی و هم در وجوه روبنایی رفتار ، تعیین کنندۀ جنس و رنگ " رفتار " خواهد بود.
گاه ممکن است ضلع یا اضلاعی از این مثلّث استراتژیک پر رنگ تر شود و راهبرد نهایی ِ رفتار فرد را تشکیل دهد ؛ همچنان که در لایه های میانی ، متناسب با نوع برجستگی خاصّ ِ هر یک ، یکی از وجوه احساس یا منطق در تعامل تنگاتنگ پیروز میدان خواهد شد .
این کشمکش ها ، گاه خود آگاه و گاه ناخود آگاه در وجود آدمی جریان دارد که به همان میزان ، نسبت فرد با رفتارش و میزان مسئولیّت های روانشناختی ، جامعه شناختی ، اخلاقی ، اجتماعی و ... او را معیّن می کند . امّا چرخش میانی در این قوالب ، خود متأثّر از فضاهای روانی � اجتماعی فرد و نیروهای پیش برندۀ آن می باشد .
آنچه در نظر عوام " تصمیم " نامیده می شود ، خروجی این کارخانۀ پیچیدۀ درونی است که خود در دل یک کارخانۀ پیچیدۀ درونی - بیرونی و به عبارتی دقیق تر فردی - اجتماعی قرار دارد . امّا در پس این پردۀ ظاهری چه می گذرد تا آنکه افراد به تصمیم های خاص می رسند و در قالب راهبردهای رفتاری آن را عیان می کنند ؟ به عبارتی دقیق تر چگونه نیروهای حیات فردی - اجتماعی آدمی در تعامل و کشمکشی دائمی متأثّر از فضاهای درونی - بیرونی به گونه ای تصمیم ساز ، رفتارساز و در نهایت موقعیّت سازمی شوند ؟
البته هنوز ما در پس پردۀ " کنش " نشسته ایم و به بررسی چالش های پیرامونی آن می پردازیم ولی باید گفت این تنها آغاز قضیه است چرا که بررسی چالشی تغیّرات رفتاری حاصل از کنش فرد و واکنش محیط ( منظور تمام فضای فردی- اجتماعی فرد است ) خود بحثی مفصّل تر و پیچیده تر خواهد طلبید . هرچند وقتی ما صحبت از فضاهای درونی - بیرونی حیات فرد می کنیم ناخود آگاه تمام کنش ها و واکنش های پیشینی گذشتۀ فردی- اجتماعی فرد را لحاظ کرده ایم . و اینجاست که دیدگاه تفهّمی اهمیّت خود را در برابر دیدگاه پوزیتیویسم و اثبات گرا می یابد .
آری همۀ این پیچیدگی ها نشأت گرفته از طبیعت آفرینش انسان ، راهنما و انگیزۀ تلاشهای علمی بشر در حیطۀ علوم انسانی و رفتاری می باشد . غیر از این دیگر چگونه می توان به مطالعۀ انسان نشست ؟ بشر از همین منظر به مطالعۀ جزئیّات و پیچیدگی های رفتاری اش می پردازد . و البته این بحری است طویل و راهی بی نهایت . همین جا می خواهم از فرصت استفاده کنم و بیشتر پیرامون این انگیزه سخن بگویم . بدون شک پویایی علمی و فکری ِ برخاسته از این انگیزه یعنی آنچه که امروز جنبش نرم افزاری نامیده می شود ، بزرگترین سرمایۀ فکری � علمی بشر و غایت تکامل حقیقی اوست . دقّت کنیم این خود " تلاش " و" مجاهدت علمی " است که ارزشمند و راهگشاست . و این سلوک خود تکامل دهندۀ انسان و انسانیّت اوست. امّا رسیدن به نتایجی فعلاً قطعی و بسنده کردن به آنها و تکرار آنها بدون اندیشۀ حرکتی ِ فکری ، همان توقّف و مرگ است که به همان اندازه از علمیّت علم می کاهد . باید دقّت کرد البته مطلقیّات برای شروع و به عنوان اصول بنیادین ضروری و اجتناب ناپذیر است ؛ حتّی مطلقیّات را می توان به عنوان نقاط منتهایی مسیر و افق طریق در نظر گرفت امّا مطلقیّات بینابینی اگر به پافشاری ها و تعصّبات بینجامد ، ما را به همان اندازه از ادامۀ تفکّر و متعاقباً کشف مجهولات باز می دارد . و نباید فراموش کرد فهم اصول مطلق علمی ِ به دست آمده از تلاشهای پیشینی بشر ما را در تجربۀ تکاملی فکری - علمی رهنمون می شود و در غیر این صورت ما حقیقتاً نمی توانیم تکامل را عینیّت ببخشیم . همین به اصطلاح عرق ریزان فکری � علمی است که پیش برندۀ هر چه بیشتر در مسیر تکامل خواهد بود .
بهتر است به مبحث اصلی باز گردیم ؛ تجزیه و تحلیل چالشی راهبردهای پیشینی و پسینی رفتار .
صحبت از قوالب " تعقّلی " ، " عملی " و " آرمانی " به عنوان سه گانۀ معیِّن رفتار است .
در اندیشه ورزی و آنچه نگاه تعقّلی و عقل مدار معرّفی می شود ، نقش اساسی بر تجربه های فکری فرد است. این تجربه های فکری اعم از : دامنۀ اطّلاعات ، قدرت تحلیل ، قدرت بسط و مهارت جمع بندی است . فرد تحت تأ ثیر انگیزه های خواسته و نا خواستۀ فضاهای درونی - بیرونی و با بهره گیری از مقتضیات فکری خاص در نهایت به میزانی از اندیشه ورزی دست می یازد . عنصر " نیاز " که خود وابسته به دستگاه های فیزیولوژیک ، روانی و اجتماعی فرد در فضای دو قطبی زیست اوست ، فرد را در مسیر اندیشه ورزی به قدر کفایت یعنی ارضای نیاز به پیش می برد . البته حالا که بحث نیاز به میان آمد باید گفت انگیزۀ راهیابی به طرق ارضا هم از بسترهای فکری و هم از بسترهای عملی ( مربوط به وجه عمل گرایانه ) می گذرد . در نهایت فرد ممکن است غایتی را به عنوان آرمان برای سقف ارضا در نظر گیرد و در تعاملی شخصی میان اندیشه و عمل که خود به تشخیص شخصی برگرفته از محیط های فکری - اجتماعی به آن دست می یازد ، به سوی آن رهنمون شود . سهم اندیشه ورزی در این میان علاوه بر ماهیّت نیاز و جایگاه فیزیولوژیک و روانی و اجتماعی آن همانطور که گفته شد بیش از هر چیز به تجربه های فردی فکری فرد بستگی دارد .
رویکرد اندیشه ورزی در مباحث انسان شناختی شامل عرصه ای بسیار گسترده و پر چالش است . داده های فکری ما به طور اکتسابی از طریق فرآیند جامعه پذیری به دست می آید . این داده ها از منابع مختلف صادر شده و بنا به جایگاه ارتباطی فرد در ساختار ذهنی او جایگذاری می شود . جنگ اطّلاعاتی در فرآیند اندیشه ورزی از زمانی آغاز می شود که فرد در تعامل با محیط اجتماعی به طور مستقیم و غیر مستقیم در ارتباط با مصادیق عینی و خارجی گزاره های اطّلاعاتی در عرصۀ آزمایش داده ها وارد شده و با تجربه های چالش برانگیزی رو به رو می شود . همین برخوردهای واقعیّت ها زمینۀ اندیشه ورزی را در رویکرد درونی فرد مهیّا می سازد که فرد همان طور که گفته شد با تجربه های پیشینی فکری دست به تجزیه و تحلیل فکری می زند . امّا آنچه ما به اندیشه ورزی به عنوان رویکردی رفتاری و به عبارتی دقیق تر راهبردی رفتاری می پردازیم ، همانا مرحله ای فراتر از مرحلۀ فوق است . آنچه همان طور که در ابتدا ذکر شد ، غلبۀ بیشتری بر وجوه عینی آرمان و عمل به عنوان استراتژی رفتاری یافته و خود عنان دار رفتار و مسئولیّت های متعاقب آن می شود.
آنچه اندیشه ورزی را به عنوان راهبردی رفتاری جایگزین راهبردهای دیگر می سازد را می توان اینگونه شرح داد که در ارتباط سه گانۀ درون مثلّثی میان سه ساحت راهبردی رفتاری آنچه کفۀ اندیشه را نسبت به آرمان و عمل سنگین تر می کند همانا خالی شدن وزن دو کفۀ دیگر است که در روندی سلبی و نه ایجابی غلبۀ اندیشه ورزی را عیان می سازد . بستر و خاستگاه آرمان به عنوان غایت تکامل ، خود از حیطۀ اندیشه ای است؛ آنچه در اصطلاح و در کارزار مباحث فکری ، " اندیشۀ برتر " نامیده می شود . اندیشۀ برتر به واسطۀ برتر بودنش در عرصۀ اندیشه جایگاه و عینیّت دارد امّا در عرصۀ عمل به سبب نقصان های موجود از عینیّت ناقص برخوردار است ؛ لذا عینیّت کامل اندیشۀ برتر به صورت آرمان والبته باز هم در عرصۀ اندیشه تصوّر و تجسّم می شود .
آرمان به نمایندگی از حوزۀ اندیشه در تقابل با حوزۀ عمل - که در این مقوله از آن به عنوان واقعیّت تعبیر می شود - در چالش قرار گرفته و به مبارزه بر می خیزد . در این مبارزه گاه عرصۀ اندیشه یعنی خاستگاه آرمان و گاه عرصۀ عمل مورد هجوم و آسیب و تلاطم قرار می گیرند . در این کارزار پیروزی یا از آن آرمان است و یا از آن عمل . البته نتیجۀ سوّم که همان تعادل و موازنه است هم می تواند رخ نماید . که این اتّفاق در مراحل آغازین و میانی مبارزه روی می دهد امّا در مرحلۀ پایانی حفظ تعادل به خصوص در این مبحث که راهبرد رفتاری است ، کاری بسیار مشکل و البته نیازمند دقّتی مستمر و همه جانبه است . در نهایت رنگ غالب استراتژی فرد یا رنگ اصالت آرمان یا همان آرمان گرایی است و یا اصالت عمل یا همان عمل گرایی .
حالت چهارم حالت شکست هم آرمان و هم عمل است . در این صورت طبق مکانیسمی طبیعی وزن عرصۀ اندیشه زیاد شده و فرد به حوزۀ اندیشه و تجزیه و تحلیل های درونی و باز همان طوفان های فکری باز می گردد . اگر آرمان را نقطۀ تسکین عرصۀ اندیشه و افق نهایی آن در نظر گیریم که تکامل یافته ترین اندیشه در ذهن فرد است که طبق عادت آفرینش باید به راهبردی عملی بینجامد ، همۀ پشتوانۀ قدرتی آن از آن ِ اندیشه و عرصۀ اندیشه ورزی است که همان طور که گفته شد خود از تجربه های زیست - فکری شخص بر می خیزد. لذا آرمان به عنوان نقطۀ وصلی هر دو عرصۀ اندیشه و عمل را به چالش می کشاند . آنگاه که آرمان بدون پشتوانۀ غنی اندیشه ای به جنگ عمل با عرصه های پیچیدۀ امروزی می رود ، یا نتیجه و عنان استراتژیک را به حریف یعنی عمل واگذار کرده و به اصالت عمل یا عمل گرایی می انجامد و یا اگر انگیزه های بنیادین فکری اکتسابی قوی تر باشد تا جایی که ذاتی فرد شود ، در صورت ناتوانی آرمان و گم شدن آن در دالان های تاریک و روشن واقعیّت یا عمل ، به منشأ بازگشته و بار دیگر تلاشی اندیشه ای را که ما به آن اندیشه ورزی می گوییم ، آغاز کرده و آرمان را از پشتوانۀ فکری غنی تر متناسب با حیطۀ پر مخاطرۀ عمل معاصر که هر لحظه پیچیده تر می شود برخوردار کند . افراط در ماندن در این وضعیّت و ناتوانی از گفتمان آرمان گرایانه با عمل در نهایت فرد را به استراتژی و راهبرد اندیشه ورزی سوق می دهد .
البته این نتیجه ممکن است از عدم اعتماد به هر دو عرصۀ آرمان و عمل ناشی شود . جایی که فرد گمان می کند که بیش از هر چیز باید فکر کند و به دنبال موادّ مناسب و افزون تر برای کارگاه ذهنش باشد . در هر دو مورد فرد در وضعیّتی انفعالی قرار دارد که با پیشبرد رویکرد اندیشه ورزی و احتمالاً تعویض و تکمیل و تصحیح تلقّی ها و برداشت ها حتّی از هر دو حوزۀ آرمان و عمل به وضعیّت نیمه فعّال یا فعّال می رسد . امّا هر آنچه فرد در این رویکرد از " قدرت " و مفاهیم مرتبط با آن در ذهن مجسّم می کند همه و همه از تک راه اندیشه ورزی و خردمداری می گذرد و بس .
عرصۀ اندیشه به سبب مقتضیات خود عرصه ای منطق گرا است . لا اقل ظاهر و پوسته ای منطق گرایانه دارد ؛ هرچند ممکن است در ورای این " تصمیم " که همانا تصمیم اندیشه ورزی است دریایی از احساسات پر تلاطم در جریان باشد . همین جا باید گفت در تحلیل این " تصمیم " با مسئله ای چند گونه مواجه هستیم . از طرفی به دلیل ارتباط با عرصۀ عمل و واقعیّت به طور مستقیم با مسائل و مباحث خرد و کلان جامعه شناختی رو به روییم . از طرف دیگر در زیر بناهای فکری با مسائل اعتقادی دست و پنجه نرم می کنیم و در نهایت در عرصۀ تصمیم سازی و منطق تحلیل موقعیّت با مسائل پیچیدۀ روانشناختی درگیریم . البته حضور متغیّرهای روانشناختی و جامعه شناختی هر دو تؤامان در همۀ مراحل فوق ، این گونه و به این صراحت قابل تفکیک نیست و برای سهولت کار ، این مرزبندی لحاظ می شود .
یک بار دیگر تأکید می کنم که اندیشه ورزی فوق تنها و تنها یک راهبرد غالب رفتاری است و نه الزاماً بیانگر همۀ وجوه رفتاری فرد . میوۀ درخت اندیشه ورزی ، آرمان گرایی است . فرد با استراتژی رفتاری اندیشه ورزی ، میزان اندیشه ورزی خود را در تعاملی مستقیم و غیر مستقیم با عرصۀ عمل تنظیم می کند تا در نهایت با نسخه های میان راهی و گاه پایان راهی ، آرمان و مؤلّفه های آن را بر عرصۀ عمل سوار کرده و تمام وجوه آن را تحت کنترل درآورد . این همان پروسۀ ورود فرد اندیشه ورز مقتدر آرمان گرا به عرصۀ عمل گرایی است . جایی که هر سه رویکرد به نوعی حضور دارند و رویکرد غالب ، این بار رویکرد تعاملی است . هر چند ممکن است قدرت اندیشه ورز در حیطۀ عمل او را به عمل گرایی رهنمون شود .
در رویکرد دائمی عمل گرایی ، اصالت رفتار با نوع و میزان عمل فردی سنجیده می شود . به این معنی که فرد هم در ساحت فردیّت و هم در ساحت اجتماعیّت ، تمام هویّت خود را در چهار چوب عمل صادر شده از خود که از جنبه های عینیّت ، وضوح و تعامل ( کشمکش میان کنش و واکنش ) برخوردار است ، تعریف و تحدید می کند . فرد از طریق همین رویکرد عینیّت گرایانه مبنای قضاوت و سنجش را بر تجربه پذیری رفتار که خود ملازم کمیّت گرایی است استوار می سازد . در این میان نسبت ها و مسئولیّت های متعاقب آن با واقعیّت های پیرامونی ِ معیّن ، قابل سنجش و واضح است . در این راهبرد ، این توجّه به واقعیّت و یا به عبارتی واقع گرایی است که اهمیّت دارد . البته واقع گرایی یا رئالیسم امری ماهیّتاً بینشی است و نه راهبردی. از این رو ردّ پای آن را می توان در هر سه رویکرد رفتاری دید . امّا حقیقتاً در عرصۀ عمل گرایی به سبب رویارویی شدید با واقعیّات تجربه پذیر و عینی ودر عین حال کمّی و ملموس که همان طور که گفته شد مبنای رفتار فرد و به عبارت بهتر استراتژی معیّن رفتاری اش را تشکیل می دهد ، واقعیّت به عنوان متغیّری واحد و تک عامل حیطۀ اثرگذاری اش را نسبت به دو حیطۀ استرتژیک دیگر وسعت می بخشد .
عنصر تعامل یا کشمکش که از ویژگی های این راهبرد نام برده شد ، در حقیقت گویای وجه پیش برنده و موتور متحرّک این استراتژی است . فرد در تعامل مستقیم و بی واسطه با محیط پیرامونی با فرستادن عمل ( کنش ) به محیط و دریافت عکس العمل ( واکنش ) از آن به رهیافت های منطقی دست می یازد که مبنای تمام آنها " تجربه " یعنی جایگاه موقعیّتی تعامل رفتاری فرد است . در منظر عوام هم آنان که عمل گراترند بیشتر دم از تجربه می زنند . البته همین واژۀ تجربه در مبحث اندیشه ورزی به عنوان معیِّن رفتاری فرد تحت عنوان " تجربه های فکری " استفاده شد . امّا در حیطۀ عمل گرایی و آنجه بیشتر در افواه عمومی به عنوان تجربه شناخته شده است ، همین عرصه های تعاملی ِ رفتاری افراد در موقعیّت های زیست - اجتماعی گوناگون است که زمینه ساز رویکردی عمل گرایانه به عنوان استراتژی ثابت و یا لااقل پررنگ رفتاری فردی می باشد . خاستگاه تمام این رهیافت های منطقی ِ تجربه محور همه وهمه از حیطۀ عمل با مشخّصات خاصّ خود است و نه اندیشه . ممکن است پاره ای اندیشه های پیشینی هم همراه و همسفر این رهیافت ها شود امّا آنچه اهمیّتی دوچندان دارد عنایت به تجربه های عمل گرایانه است .
شهریور و مهر 1384