☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :
1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید
اشعار
آپدیت تا آخر پست: 105#
Printable View
☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :
1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید
اشعار
آپدیت تا آخر پست: 105#
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در این ایران «روز ملی شعر» نامگذاری شدهاست
شهریار به سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را يکی از پاسداران شعر و ادب ميهن خواند و عنوان استاد افتخاری دانشکده ادبيات تبريز را نیز به وی اعطا نمود شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنهای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)سرود.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.
شهریار شناسی و موانع پیشرو
شهریار کلکسیونی کم نظیر از نبوغ، احساس، عاطفه سرشار و البته نقطه ضعف انسانی است. او یکی از نوادر عصر حاضر در پهنه ادب شرقی است که توانسته است علاوه بر قلب هممیهنان خود قلوب بسیاری را در آسیای مرکزی، شبه قاره هند و پاکستان، عراق، ترکیه، آذربایجان و... تسخیر کند. آفرینش در دو یا سه زبان رسم معمول شاعران ترک و به ویژه شاعران آذربایجانی بوده است. از این دست شاعران در میان شاعران ترک غیرآذربایجانی میتوان به امیرعلیشیر نوائی و کمال خجندی اشاره کرد. در میان شاعران آذربایجان اما تعداد این شاعران بسیار زیاد است که از آنجمله میتوان به تعدادی از این شعرای شاخص نظیر ملامحمد فضولی، صائب تبریزی، حکیم هیدجی، ماذون قشقائی، حبیب ساهر، مفتون امینی، حسین منزوی و... اشاره کرد. در میان شاعران غیر ترک نیز شاعرانی هستند که به دو، سه و حتی چهار زبان شعر گفتهاند. سعدی، اقبال لاهوری، نیما یوشیج و زنگلی کرمانجی از این جملهاند که به ترتیب سعدی به زبانهای عربی و فارسی، اقبال به زبانهای اردو و فارسی، نیما به زبانهای طبری و فارسی و زنگلی کرمانجی شاعر خراسانی به زبانهای کرمانجی، ترکی، فارسی و عربی شعر سرودهاند.
اما معمولا کمتر شاعری پیدا میشود که در عین چندزبانه سرودن در همه آنها سرآمد نیز باشد. برای مثال علیشیر نوائی، فضولی، حکیم هیدجی، مأذون قشقائی شعر ترکی را بهتر از فارسی سرودهاند و شاعرانی چون سعدی، صائب، اقبال لاهوری، نیما و منزوی در شعر فارسی موفقتر ظاهر شدهاند.
اما شهریار در این میان بینظیرترین پدیدهای است که در هر دو زبان بسیار موفق و تاثیرگذار عمل کرده است. آفرینش شهریار اما بعد دیگری نیز دارد که نباید از آن غافل بود و به ویژه همین بعد اوست که چهرهای بینظیری از او در ادبیات شرق بلکه ادبیات جهان رقم میزند. شهریار در هر دو زبان علاوه بر پیشتازی و نوآفرینی سبکهای متفاوتی را آفریده و تجربه کرده است همین ویژگی شهریار البته یکی از مهمترین موانع شهریارشناسی نیز محسوب میشود. اینک با یک نگاه کلی شمائی از سبکها و قالبهایی که شهریار در دو زبان تجربه کرده است ارائه میشود:
الف: شعر ترکی: 1.حیدربابا 2.غزل ترکی 3.مکتب سهندیه و شعر آزاد خان ننه 4. شعرهای متفرقهای در قوالب دیگر هجائی
ب: شعر فارسی: 1.غزل 2. سبک شهریار؛ شامل شعرهایی چون ای وای مادرم و دو مرغ بهشتی، هذیان دل 3. شعر آزاد نیمائی 4. قصاید 5. مثنویها 6. قطعات 7. چهار لختیها و...
علاوه بر تعدد قالبها و آفرینش قابل قبول شهریار در هریک از آنها شهریار در شعر خود به موضوعات بسیاری پرداخته است که تنها به بخشی از آنها اشاره میشود.
موضوعات مذهبی مثل اشعاری در مورد امام علی و امام حسین (علیهما السلام)
موضوعات عاشقانه و لیریک که جانمایه اصلی شعر شهریار هستند.
موسیقی؛ شهریار به فراخور دوستی خود با موسیقیندانانی مثل اقبال آذر، صبا و ... و نیز آشنائی با سه تار، جایگاه ویژهای برای موسیقی قائل است.
جدائی شهرهای قفقاز از ایران؛ بخشی از آفرینشهای شهریار مثل اشعار مکاتبهای او باشاعران آن سوی ارس از این جملهاند.
اشعار پان ایرانیستی؛ شهریار در برههای از حیات خود تحت تاثیر ترکستیزان تهرانی شعرهایی پان ایرانیستی نیز سروده است.
اشعاری در دفاع از فرهنگ و زبان آذربایجان؛ این اشعار به ویژه در دو دهه پایانی عمر او بیشتر به چشم میخورد، از این روی آخرین حرفهای قابل استناد شهریار در مورد عقاید او نسبت به آذربایجان و زبان ترکی نیز همین اشعار هستند.
اخوانیهها؛ بخش قابل توجهی از اشعار شهریار شعرهایی هستند که شاعر در مورد دوستان و آشنایان خود که تقریبا اکثر آنان از مشاهیر معاصر هستند سروده شدهاند. از جمله: بولود قاراچورلو «سهند»، قمرالملوک وزیری، کمال الملک، صبا، سایه و...
و...
شایان یادآوری است که به نوشته یکی از نویسندگان معاصر دیوان چاپ شده شهریار از حیث تنظیم و تبویب بسیار بدتنظیم است و گاهی غزل در بین قصیده، چهارلختی در بین رباعی و... چاپ شده است.
باری همین چند بعدی بودن و آفرینش در حیطههای گوناگون ضمن افزودن شهرت شهریار اما موجب سردرگمی شهریارشناسان نیز شده شده است. بخصوص در عصر حاضر که همه چیز به سوی تخصصی شدن حرکت کرده است، صحبت از شهریار بما هو شهریار (شهریار آنگونه که هست) تقریبا ناممکن است. البته بگذریم از اینکه شهریار تقریبا همانگونه که خود تحمل دانشکده و دانشگاه را نداشته است شعر او نیز تحمل محیطهای آکادمیک را ندارد و بیش از آنکه در لای کتابهای هفتاد من کاغذ تحقیقی دیده شود، در روح و روان این مردم اعم از ترک و فارس مستوری میکند و بیش از آنکه در نشریات علمی خودنمائی کند در نشریات پوپولیستی موسوم به نشریات زرد جلوه مینماید. این مقال کوشش میکند به اختصار و البته به وسع خود علل ناکامیهای شهریارشناسی را بررسی کند.
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او میتوان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در این ایران «روز ملی شعر» نامگذاری شدهاست
شهریار به سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را يکی از پاسداران شعر و ادب ميهن خواند و عنوان استاد افتخاری دانشکده ادبيات تبريز را نیز به وی اعطا نمود شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنهای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)سرود.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.
شهریار شناسی و موانع پیشرو
شهریار کلکسیونی کم نظیر از نبوغ، احساس، عاطفه سرشار و البته نقطه ضعف انسانی است. او یکی از نوادر عصر حاضر در پهنه ادب شرقی است که توانسته است علاوه بر قلب هممیهنان خود قلوب بسیاری را در آسیای مرکزی، شبه قاره هند و پاکستان، عراق، ترکیه، آذربایجان و... تسخیر کند. آفرینش در دو یا سه زبان رسم معمول شاعران ترک و به ویژه شاعران آذربایجانی بوده است. از این دست شاعران در میان شاعران ترک غیرآذربایجانی میتوان به امیرعلیشیر نوائی و کمال خجندی اشاره کرد. در میان شاعران آذربایجان اما تعداد این شاعران بسیار زیاد است که از آنجمله میتوان به تعدادی از این شعرای شاخص نظیر ملامحمد فضولی، صائب تبریزی، حکیم هیدجی، ماذون قشقائی، حبیب ساهر، مفتون امینی، حسین منزوی و... اشاره کرد. در میان شاعران غیر ترک نیز شاعرانی هستند که به دو، سه و حتی چهار زبان شعر گفتهاند. سعدی، اقبال لاهوری، نیما یوشیج و زنگلی کرمانجی از این جملهاند که به ترتیب سعدی به زبانهای عربی و فارسی، اقبال به زبانهای اردو و فارسی، نیما به زبانهای طبری و فارسی و زنگلی کرمانجی شاعر خراسانی به زبانهای کرمانجی، ترکی، فارسی و عربی شعر سرودهاند.
اما معمولا کمتر شاعری پیدا میشود که در عین چندزبانه سرودن در همه آنها سرآمد نیز باشد. برای مثال علیشیر نوائی، فضولی، حکیم هیدجی، مأذون قشقائی شعر ترکی را بهتر از فارسی سرودهاند و شاعرانی چون سعدی، صائب، اقبال لاهوری، نیما و منزوی در شعر فارسی موفقتر ظاهر شدهاند.
اما شهریار در این میان بینظیرترین پدیدهای است که در هر دو زبان بسیار موفق و تاثیرگذار عمل کرده است. آفرینش شهریار اما بعد دیگری نیز دارد که نباید از آن غافل بود و به ویژه همین بعد اوست که چهرهای بینظیری از او در ادبیات شرق بلکه ادبیات جهان رقم میزند. شهریار در هر دو زبان علاوه بر پیشتازی و نوآفرینی سبکهای متفاوتی را آفریده و تجربه کرده است همین ویژگی شهریار البته یکی از مهمترین موانع شهریارشناسی نیز محسوب میشود. اینک با یک نگاه کلی شمائی از سبکها و قالبهایی که شهریار در دو زبان تجربه کرده است ارائه میشود:
الف: شعر ترکی: 1.حیدربابا 2.غزل ترکی 3.مکتب سهندیه و شعر آزاد خان ننه 4. شعرهای متفرقهای در قوالب دیگر هجائی
ب: شعر فارسی: 1.غزل 2. سبک شهریار؛ شامل شعرهایی چون ای وای مادرم و دو مرغ بهشتی، هذیان دل 3. شعر آزاد نیمائی 4. قصاید 5. مثنویها 6. قطعات 7. چهار لختیها و...
علاوه بر تعدد قالبها و آفرینش قابل قبول شهریار در هریک از آنها شهریار در شعر خود به موضوعات بسیاری پرداخته است که تنها به بخشی از آنها اشاره میشود.
موضوعات مذهبی مثل اشعاری در مورد امام علی و امام حسین (علیهما السلام)
موضوعات عاشقانه و لیریک که جانمایه اصلی شعر شهریار هستند.
موسیقی؛ شهریار به فراخور دوستی خود با موسیقیندانانی مثل اقبال آذر، صبا و ... و نیز آشنائی با سه تار، جایگاه ویژهای برای موسیقی قائل است.
جدائی شهرهای قفقاز از ایران؛ بخشی از آفرینشهای شهریار مثل اشعار مکاتبهای او باشاعران آن سوی ارس از این جملهاند.
اشعار پان ایرانیستی؛ شهریار در برههای از حیات خود تحت تاثیر ترکستیزان تهرانی شعرهایی پان ایرانیستی نیز سروده است.
اشعاری در دفاع از فرهنگ و زبان آذربایجان؛ این اشعار به ویژه در دو دهه پایانی عمر او بیشتر به چشم میخورد، از این روی آخرین حرفهای قابل استناد شهریار در مورد عقاید او نسبت به آذربایجان و زبان ترکی نیز همین اشعار هستند.
اخوانیهها؛ بخش قابل توجهی از اشعار شهریار شعرهایی هستند که شاعر در مورد دوستان و آشنایان خود که تقریبا اکثر آنان از مشاهیر معاصر هستند سروده شدهاند. از جمله: بولود قاراچورلو «سهند»، قمرالملوک وزیری، کمال الملک، صبا، سایه و...
و...
شایان یادآوری است که به نوشته یکی از نویسندگان معاصر دیوان چاپ شده شهریار از حیث تنظیم و تبویب بسیار بدتنظیم است و گاهی غزل در بین قصیده، چهارلختی در بین رباعی و... چاپ شده است.
باری همین چند بعدی بودن و آفرینش در حیطههای گوناگون ضمن افزودن شهرت شهریار اما موجب سردرگمی شهریارشناسان نیز شده شده است. بخصوص در عصر حاضر که همه چیز به سوی تخصصی شدن حرکت کرده است، صحبت از شهریار بما هو شهریار (شهریار آنگونه که هست) تقریبا ناممکن است. البته بگذریم از اینکه شهریار تقریبا همانگونه که خود تحمل دانشکده و دانشگاه را نداشته است شعر او نیز تحمل محیطهای آکادمیک را ندارد و بیش از آنکه در لای کتابهای هفتاد من کاغذ تحقیقی دیده شود، در روح و روان این مردم اعم از ترک و فارس مستوری میکند و بیش از آنکه در نشریات علمی خودنمائی کند در نشریات پوپولیستی موسوم به نشریات زرد جلوه مینماید. این مقال کوشش میکند به اختصار و البته به وسع خود علل ناکامیهای شهریارشناسی را بررسی کند.
1: شهریار و جریان چپ
عمده مشکلی که شهریار شناسی را به شکل علمی آن عقیم گذاشته است، دلخوش نبودن جریان چپ از شهریار است. بیتعارف بخش معظمی از جریان ادبیات ایران و حتی جهان در قرن گذشته میلادی در دست جنبش چپ جهانی بود. بزرگترین منتقدان و نیز ادب شناسان ایران، ترکیه، آذربایجان و...را نیز همین طیف تشکیل میدادند. اما شهریار جزء معدود افرادی است که در طول عمر خود با جریان چپ کنار نیامد و اصولا شهریار بر عکس شمس آل احمد که میگوید "صابون تمام محافل روشنفکری به تن مالیده است" صابون هیچ محفل روشنفکری را به تن خود نمالیده بود. ما در مقام قضاوت و تعیین حسن و قبح این کار
شهریار نیستیم، اما همین امر موجب شده است که جریان چپ که در قرن گذشته بار نقد و عیار سنجی ادبیات را به دوش میکشید، در مورد شعر شهریار سبکباری را ترجیح دهد. شاید عدهای از خوانندگان فکر کنند که این مسئله تنها در مورد شعرهای فارسی او صادق است، اما این مسئله در مورد شعرهای ترکی او نیز صادق بلکه صادقتر است و جریان چپ که تا چندین سال اخیر شریانهای ادبیات ترکی را در ایران به دست گرفته بود، تنها از روی ناچاری به عظمت شهریار اقرار کرد و گرنه تحقیقاتی که در مورد ترکی سرایان معاصر شهریار و بعد از او انجام گرفته هرگز در مورد شهریار انجام نگرفته است. سهراب سپهری نیز از این منظر زمانی مورد کم لطفی جریان چپ واقع شد و از جانب منتقدان چپ «بچه اشرافی بودایی» لقب گرفت. اما مسائل دیگری از جمله دفاع جریان پارسیگرایان و زبانوطنان فارسزبانی مثل شاهرخ مسکوب و دیگران از او، و نیز رواج نوع خاصی از عرفان مسلکی که به فراخور افسردگیها و معضلات عصر ماشین در کل جهان و به تبع آن ایران که معمولا در میان قشر دانشجو نیز شیوع بسیاری داشت موجب نجات شعر سهراب گشت. در اینجا باید به یک مسئله بسیار مهم نیز اشاره شود. بیگمان قطب راست جهانی برنامههای کلانی برای مبارزه با ادبیات چپ در نظر گرفته بود، از جمله این برنامهها در ایران میتواند دفاع و ترویج شعر سهراب نیز باشد. اما در اینجا نیز سر شهریار بی کلاه میماند. چرا که شهریار به همان میزان که با جنبش چپ سر ناسازگاری دارد، با جنبش راست نیز سازگار نیست، چه شهریار ذاتا شاعر دلها است، و در آن «آن» شاعری و خلاقیت همه قراردادهای ضدفطری اجتماعی و سیاسی و معیشتی را به یکسو نهاده و تنها و تنها برای دل خویش آفریده است. با اینهمه نمیتوان گفت که شعر شهریار مورد سوء استفاده جریانها و نحلههای خاصی قرار نگرفته است.
2. شهریار نوآوری و ارتجاع
شهریار این شاعر "جامع اضداد" در عین نوآوریهای فراوان اشعار ارتجاعی نیز دارد. ارتجاع در شعر شهریار همچون نوآوریهای او مشهود است. ممکن است پیشروترین و روشنفکرترین شاعران نیز در بین اشعار خود شعرهای ارتجاعی داشته باشند که بیگمان به شرط فراغ بال و حوصله نمونههایی یافت میشود و البته شاعرانی از این دست معمول شعرهای ارتجاعی خود را قبل از اینکه به دست خواننده برسد پاره میکنند. باری شهریار نه اهل پاره کردن شعری است و نه ارتجاع او در زیر خروارها فرم، کنایه، پیچیدگی و اغلاق یا ضعف زبان و ... پنهان میماند. بیآنکه بخواهم از این نوع شعرهای شهریار دفاع کنم، اما انگ ارتجاع زدن به کلیت شعر شهریار و ندیدن آن همه آفرینشهای ناب و محیرالعقول او را نیز روا نمیدانم.
3. شهریار و زبان شعری او
شهریار نزدیک به سه چهارم قرن شعر سروده است. در قرنی طوفانی که لحظه به لحظه آن آبستن حوادث بود و شعر شرق نیز هر روز شاهد یک مکتب و یک سبک جدید بود. برای مثال در شعر ترکی تنظیمات شعری، ثروت فنون شعری، چاغداش شعر، بیرینجی یئنی، ایکینجی یئنی و... و در شعر فارسی نیز از نوآورینمائیهای ملک الشعرا بهار تا شعر نو نیما، سپید شاملو، حجم رویائی، گفتار صالحی، غزل نو منزوی و انواع موجها و... میتوان نام برد. با یک حساب سرانگشتی میتوان گفت که در قرن حاضر، چندین برابر هزاره گذشته مکتبها و سبکهای مختلف شعری به وجود آمده است. البته شهریار نیز به تنهائی به اندازه شاعران هزاره گذشته نوآوری داشته است. باری زیستن و آفریدن در این قرن طوفانی کار بسیار مشکلی است، آنهم برای شاعری مثل شهریار که منتقدان را به هیچ میگیرد و برایش صرفا آفرینیش شعری و بیان احساس خویشتن خویش فارغ از گفتههای این و آن موضوعیت دارد و بس. برای مثال برای شاعری از جنس احمد شاملو یا فروغ فرخزاد گفتهها و دیدگاههای منتقدان همیشه مهم بوده است آما برای شهریار نه. طبیعی است که آفرینش در چنین قرنی آنهم به مدت سه ربع قرن کار بسیار سختی است و شاعر در موضوعاتی از قبیل زبان، عقیده، دیدگاه سیاسی و...با مسائل بسیاری روبرو میشود. اما عمده منظور در اینجا زبان است. همانگونه که گفتم قرن گذشته شاهد به وجود آمدن مکتبهای بسیار در عرصه شعر بود، زبان نیز البته هر روز تغییر مییافت و هر شاعر و نویسنده جدید به فراخور استعداد خویش بخشی از ظرفیتهای زبان را کشف میکرد علاوه بر آن ترجمه متون غربی به زبان فارسی و رواج رمان نویسی، نمایشنامهنویسی، مقالهنویسی و... هر روز موجب آفریده شدن واژهها، ترکیبها و البته معانی و مضامین جدید بود. طبیعی است که در چنین شرایطی به روز شدن و همگام زمانه زیستن کاری تقریبا محال است. برای مثال شاعری مثل اخوان که روزی تجسم شکوه گذشته سبک ترکستانی یا خراسانی در فرم و شکل و زبان امروز بود عملا در شعرهای بعدی خود نه تنها از گردونه شعر و زبان دوره خود خارج شد بلکه حتی فخامت دیروزین خود را از دست داد، این انتقاد البته مقداری کمرنگتر شامل شعر شاملو نیز بود. سهراب و فروغ نیز که در اوج با زندگی وداع کردند البته خوششانس بودند. شهریار نیز در این عصر زیسته و آفریده است. به همین جهت زبان او که زمانی رگههایی از نوآوری را داشت، طبیعی بود که با گذشت زمان بوی کهنگی بدهد. هم از این روی است که منتقدان باید در زمینه زبان شعر شهریار این مسئله بسیار مهم را در نظر بگیرند. مشکل دیگر منتقدان و شهریار در حیطه زبان این است که منقتدان تنها به بررسی بسیار اجمالی زبان غزل شهریار پرداختهاند و برای مثال زبان قابل دفاع او را در منظومههایی از جنس دو مرغ بهشتی و هذیان دل نادیده میگیرند. دیگر نکته این که شاعران بسیاری در ابتدای آفرینش خود معمولا از حیث زبان و فرم شعرهای غیرقابل دفاع بسیاری سرودهاند که شهریار این ضعف را نیز البته اصلا ندارد. در این مورد میتوان احمد شاملو را مثال زد.
4. شهریار و قالبها و سبکهای متفاوت
اساسا منتقدان و شعرشناسان شعر معاصر را در دو حیطه بیشتر از سایر حیطهها مورد بررسی قرار دادهاند.
غزل
شعر آزاد و نو
غزل: همانگونه که اشاره شد که شهریار با آنکه به عنوان یک غزل سرا مشهور شده است، اما نابترین آفرینشهای او معمولا در فرمها و قالبهای دیگری نیز تجلی کرده است. وقتی یک استاد شعرشناسی مثل سیروس شمیسا یا کاووس حسنلی صحبت از غزل شهریار میکند و حکم! خود را در مورد او صادر میکند، دانشجوی ادبیات در ذهن خود این حکم را به کلیت شعر شهریار تعمیم میدهد، و بدین گونه است که پرونده شهریارشناسی در ذهن آن دانشجو برای ابد بسته میشود.
شعر آزاد: میدانیم که شهریار و نیما هر دو دلداده هم بودهاند، زمانی شهریار برای دیدار نیما به شهر بارفروش شمال میرود، زمانی دیگر نیما با فرزندش برای دیدار شهریار به تبریز میآید. این دلدادگی و تاثیر و تاثر البته در زمینه شعر نیز اتفاق میافتد و شهریار منظومه دومرغ بهشتی و هذیان دل و... را با نیم نگاهی به افسانه و شعرهای «پیام به انشتین»، «مومیائی»، «ای وای مادرم» و ... را با نگاه به دیگر اشعار نیما میسراید. این اشعار که در شعر فارسی سبک شهریار لقب گرفتهاند جزء درخشانترین شعرهای فارسی شهریار هستند. در این مورد پارههایی از سخنان حسین منزوی[1] را در اینجا نقل میکنم:
«هر چند که دو «مرغ بهشتی» تحت تاثیر «افسانه» سروده شده اما انصاف را که شهریار با زبان روان و غنایی خود و تصاویر زنده و دلنشینی که از طبیعت میسازد و نیز ضبط گفتگوها و بیان عواطف، در «دو مرغ بهشتی» از «افسانه» پیش میافتد و به قول معروف اگر «فضل تقدم» با نیماست، «تقدم فضل» با شهریار است.» (این ترکی پارسیگوی، صص 109-110)
«شهریار هر چند از پیشنهادهای نیما استقبال میکند اما هرگز به یک مقلد صرف تبدیل نمیشود...فیالمثل، او هرگز از زبان سخته نیما در شعر خود استفاده نمی کند بر عکس اغلب قریب به اتفاق مقلدین و پیروان نیما ...» (این ترک پارسیگوی، ص 145)
فروغ فرخزاد نیز در گفتگو با م. آزاد در توضیح مسئله جدا نبودن زبان و وزن در شعر، شعر «ای وای مادرم شهریار» را مثال میزند که بیگمان توفیقی بزرگ برای شهریار است، چرا که شعر آزاد تنها بخشی از دیوان شهریار را تشکیل میدهد.
اما اساسا شعرآزاد شهریار نیز مورد مداقه کافی قرار نگرفته است، و این ظلمی است که شهریار از نحلههای معاصر و عموما چپگرا دیده است.
شهریار و شعر ترکی
دو زبانه یا به قول قدما ذولسانین بودن شهریار اگر چه یکی از محسنات جدی آفرینش اوست، اما همین امر یکی از موانع جدی در پیش روی شهریار شناسی نیز هست. چرا که افراد بسیاری که از شهریار سخن میرانند، لاجرم به یکی از دو زبان ترکی و فارسی تسلط بیشتری دارند. مثلا پای حسین منزوی نگارنده جدیترین کتاب در زمینه شهریار شناسی، در بررسی شعرهای ترکی شهریار سخت میلنگد. علاوه بر آن بخشی از شهریار شناسی مستلزم تطبیق همه آثار فارسی و ترکی او و نگاه عمودی و افقی به آنهاست، که فعلا چنین چهره ادبشناسی که مسلط به هر دوزبان و آشنا به همه قالبها و سبکهای شعر ترکی و فارسی باشد سراغ نداریم.
شهریار در شعر ترکی به رغم نحیف بودن دیوان ترکیاش حرفهای بسیاری برای گفتن دارد، اگر ادعای شهریار مبنی بر
«تورکو بیر چشمه ایسه من اونو دریا ائلهدیم»[2]
را قبول نکنیم که نمیکنیم اما تاثیر کم نظیر او را بر شعرای ترک زبان در کل منطقه آسیا را انکار نمیتوان کرد. شهریار در شعر ترکی حداقل سه سبک متفاوت را تجربه کرد که به اختصار به هر یک از آنها میپردازیم
الف: حیدر بابایا سلام
قالب این منظومه خارقالعاده اگر چه «قوشما» یعنی یک قالب متداول شعر ترکی باشد، محتوا و زبان آن اما از جنس دیگری است. شخصی مثل شادروان صمد بهرنگی که با عقاید شهریار مخالف است، اما در مقابل زبان شعری حیدربابا لاجرم چارهای جز تحسین ندارد. حیدربابا از نظر محتوا اما چیز دیگری است. شهریار تمام نوستالژی، بشردوستی، فراق، غم، شادی، اندوه و شکوه خود را در این منظومه یکجا تقدیم ادبیات جهان کرده است. در زمینه حیدرباباشناسی نیز در ایران هیچ کاری، بله تقریبا هیچ کار قابل توجهی انجام نگرفته است، شاید تنها یک مقاله از محمدرضا لوائی در این زمینه برای من جالب توجه بوده است. نگارنده تنها کلیدهائی را برای آغاز پژوهش در اینجا به دست علاقمندان میسپارم.
الف: بررسی تطبیقی حیدربابا و سهندیه
ب: بررسی تطبیقی تبریز زمان قاجار و پهلوی و به تبع آن بررسی تفاوتهای دو منظومه حیدربابایا سلام یک و دو
ج: حیدربابا و نظیرههایش در ایران، آذربایجان، ترکمنستان، ترکیه و عراق و تاثیر این مکتب عظیم در فولکلور شناسی جهان ترک.
د: بررسی و پژوهش آبشخورهای منظومه حیدربابا در زمینههایی از قبیل: ا. شعر کلاسیک آذربایجان ب: شعر کلاسیک عربی و فارسی ج: فولکلور آذربایجان د: شعر عاشیقی
ه: بررسی پدیده مهاجرت ترکان آذربایجان به مرکز و بازتاب پنهان و آشکار آن در حیدربابا و...
ب: سهندیه:
این شعر چیزی فراتر از نبوغ است. ما میدانیم که بعضی از شاعران آذربایجان از جمله معجز شبستری، حبیب ساهر، محمد بیریا، محمدعلی فرزانه، هاشم طرلان و... با ادبیات ترکی ترکیه و یا جمهوری آذربایجان آشنایی نسبتا خوبی داشتهاند، و در آفرینش خود کم و بیش تحت تاثیر ادبیات آن سامان بودهاند و نسبت به شهریار از پشتوانه بسیار بالایی در زمینه ادبیات ترکی برخوردار بودهاند، اما هیچ یک از اینها نتوانستند منظومهای چون سهندیه که نماد قدرت، عظمت، شکوه، استواری و فخامت و نوآوری در زبان ترکی در این سوی ارس است، را بیافرینند. به راستی شهریار چگونه میتوانست در زمانهای که باید زبانمان را کیسه به دوش گدایی میکردیم این چنین شاهانه به خزینه زبان ترکی راه یافته و منظومهای بدین شکوهمندی بیافریند. بدیهی است که آفرینشی از این دست البته یکی از موانع شهریار شناسی نیز تواند بود، چرا که در غیاب منتقدان جدی چه کسی میتواند به بررسی منظومهای چنین پر برگ و بار بپردازد.
ج: غزل ترکی:
در غزل ترکی نیز شهریار جایگاه خاصی دارد. سادگی زبان علی آقا واحید، ترکیبات و مضامین بکر خاص خود شهریار، لطافت و در عین حال سرگی و پاکی زبان و حضور بسیار کمرنگ واژههای غیر ترکی از شاخصههای برجسته اندک غزلهای شهریار هستند. مع الاسف غزل ترکی نیز در جریان شعر معاصر جایگاه تعریف شدهای ندارد و اصولا این قالب ادبی هنوز به صورت مستقل و اساسی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است، تا سهم شهریار و چند و چون تاثیر او و جایگاه او در این زمینه معلوم شود. در غزل ترکی بعد از شهریار ما عمدتا با دو چهره متفاوت روبرو هستیم، یکی غزلهای خانم سحر اردبیلی و دیگری غزلهای آقای علی کریمی. در این زمینه نیز نقد و بررسی لازم البته بایسته است و عدم ورود منتقدان به این عرصه رکود غزل ترکی را موجب خواهد شد.
شهریار و تغییر، تحول و تکامل عقاید او
شکی نیست که هر محققی برای شروع یک کار علمی بخصوص در زمینه شعر و ادب بیش از آنکه از یک مرکز و موسسه فرهنگی یا آموزشی فرمان بگیرد، فرمانبردار دل خویش است. اما پژوهش در شعر شهریار تقریبا برای هیچ محققی آنگونه که باید دلانگیز نیست. چه مضامین شعر او به شدت متناقض و هر کدام مربوط به دورهای و عصری است، همانگونه که گفتیم روحیه درویشماب شهریار و صلحباوری او به مذاق عدهای خوش نیامده است، در بعد دیگر شعرهای مذهبی او نیز برای عدهای دیگر از محققان قابل هضم نیست، همانطور ممکن است بخشی از اشعار پان ایرانیستی او به مذاق عدهای دیگر خوش نیاید، یا شعرهایی که او بنابر هر دلیل یا ضرورتی که بوده در دوران پهلوی و در رابطه با آن رژیم سروده است، و بالعکس شعرهایی که دوباره بعد از انقلاب برای شخصیتهای انقلابی سروده است، همانگونه اشعار او در دفاع از هویت ترکان ایران و...پارههایی از تناقض را در خود دارند که شهریار را به پارههایی چند تقسیم کرده است که نه کار شناخت بلکه خواست و قصد شناخت کامل او را نیز با مشکل روبرو میکند. در این بین اما آن قدرت شگرف برای خلاقیت و آفرینش هنری و روح انساندوستانه، حساس، صلحجو و معنوی او قابل شناخت و ستایش بسیار است. شهریار در سراسر عمر خویش یک زندگی معنوی را تجربه کرد که همین شاخصه او را به یک شاعر ملی شرقی بدل کرده است، او شاعر ملی ماست، چه بخواهیم، چه نخواهیم، او تنها شاعری است که شعرهایش در میان همه مردم ایران از هر طایفه و قوم و ملتی اعم از عوام و خواص، جوان و پیر، زن و مرد طرفدار دارد. کار سیاستبازان اما برای من قابل هضم نبود که با علم کردن نام شهریار و انتخاب روز درگذشت او به عنوان روز ملی شعر ایران موجب شدند بعضی از نحلههای ادبی و سیاسی حرمت او را پاس ندارند و به ساحت او اسائه ادب کنند. او که حرمت همه را نگاه داشته بود و همواره عزیز و شهریارانه زیسته بود.
بخشی از نامه شادروان نیما یوشیج به شهریار که نشان احترام فراوان او به شهریار است، حسن ختام این مقال است، باشد که علم و کتل داران نوآوری و مدرنچیها و داعیهداران روشنفکری و دموکراسی به احترام پیر یوش حرمت شهریار را نیز حفظ کنند. نیما مینویسد:
«شهریار عزیز! منظومهای که به اسم شما نوشته بودم فرستادم... ولی هیچ کدام از اینها، برای آستان شریف تو چیزی نیست و نباید چندان چیزی به شمار رود. حتما اگر روزی باشد، آفتابی هم خواهد بود. آفتابی که اکنون هست و بی آن هیچ چیز رنگی ندارد، دل است. تو، دل میخواهی!...»
گفته میشود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا میشود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم میگیرند که دختر خود را به خواستگار مرفهتر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان میشود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر میرسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان میرود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده است، در بستر میسراید. این شعر بعد ها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
...
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می شود به صورت جدی به شعر روی آورده و منظومه های زیادی را می سراید.
آستانه يكصدمين سال تولد «محمدحسين شهريار» ناگفتههايي از زندگي اين شاعر بلند آوازه معاصر توسط دخترش «شهرزاد بهجت تبريزي» منتشر شده است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به گزارش فارس در بخشي از اين ناگفتهها ميخوانيم: پدرم سيدمحمدحسين بهجت تبريزي متخلص به شهريار در سال 1285 هجري (شمسي) در تبريز متولد شده است. پدرش از وكلاي درجه يك تبريز و مردي نسبتا متمول بوده كه گرسنگان بيشماري از خوان كرم او سير ميشدند و فكر ميكنم همين بلندي طبع و بخشندگي پدرم، صفاتي است كه از پدرش به ارث برده است.
پدرم ايام كودكي را در قراء خشگناب و قيش فورشاق گذرانيده، كه هيچوقت خاطرات خوشي را كه در دهكدههاي مزبور داشته فراموش نكرد. اولين شعرش را در چهارسالگي سروده و آن موقعي بوده كه مستخدمشان به نام «رويه» براي ناهارش آبگوشت تهيه كرده بود.
درباره خاطرات ايام كودكيش ميگويد: روزي با بچههاي محل مشغول بازي بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگي كه در وسط حياط خانه بود خيره شده و شروع به خواندن شعر كردم. سخناني موزوني كه نميدانستم چگونه به مغز و زبان من ميآمدند كه ناگهان پدرم مرا صدا كرد، به صداي بلند پدرم برگشتم، با حالتي تعجب آميز پرسيد: اين اشعار را از كجا ياد گرفتي؟ گفتم: كسي يادم نداده، خودم ميگويم. اول باور نكرد ولي بعد از اينكه مطمئن شد، در حاليكه صدايش از شوق ميلرزيد به صداي بلند مادرم را صدا كرد و گفت: بيا ببين چه پسري داريم!
يك بار ديگر در هفت سالگي شعر گفته است و آن هنگامي بوده كه مانند بيشتر بچهها از حرف مادر خود سرپيچي كرده و به حرف او گوش نداده بود، ولي بعدا پيش خود احساس گناه كرد و گفته است: من گنه كار شدم واي به من/ مردم آزار شدم واي به من!
در كودكي از محضر پدر دانشمند خود استفاده كرده و تحصيلات مقدماتي را با قرائت گلستان پيش او فرا گرفت. و در همان اوان با ديوان خواجه الفتي سخت يافت، بعد از اينكه تحصيلات متوسطه را در مدرسه «فيوضات» و «متحده» به پايان رسانده، در سال 1300 به تهران رفته و دنباله تحصيلات خود را در مدرسه «دارالفنون» ادامه داد، تا اينكه در سال 1303 وارد مدرسه طب شده و مدت پنج سال در اين دانشكده به تحصيل مشغول بوده ولي عشق و روحيه مخصوصش كه اصلا با پزشكي و مخصوصا با جراحي سازگار نبوده، او را از تحصيل پزشكي باز ميدارد، چنانكه خودش ميگويد: بعد از هر عمل جراحي كه انجام ميدادم احساس ضعف ميكردم و حالم به هم ميخورد.
بعد از ترك تحصيل به خراسان رفته و به ديدار كمال الملك نقاش معروف، نائل آمده و شعري نيز به عنوان «زيارت كمالالملك» به همين مناسبت دارد. تا سال 1314 در خراسان بوده و بعد از بازگشت از خراسان به كمك دوستانش وارد خدمت بانك كشاورزي شده، در سال 1316 حادثه ناگواري در زندگيش رخ داده و آن مرگ پدرش بوده كه خاطره مرگ او را هرگز فراموش نميكند. مخصوصا اينكه موقع مرگ پيش پدرش نبوده و از اين بابت خيلي متاثر است.
همزمان با مرگ پدرش، مادرش به تهران رفته و پرستاري پسرش را به عهده گرفته و بابا در كنار مادرش رفته رفته خاطره مرگ پدر را كم كم فراموش ميكرده ولي چون سرنوشت اساسا بازيهاي عجيبي دارد و به قول بالا «علي الاصول نوابغ هميشه ناكامند» مدتي بعد برادرش را نيز از دست داده و سرپرستي چهار فرزند او را به عهده گرفته است كه كوچكترينشان چند ماه بيشتر نداشته و مانند يك پدر دلسوز از آنها مواظبت كرده، آنها نيز محبتهاي عمو را هيچوقت فراموش نميكنند و پدرم در اصل فرقي بين ما و آنها قائل نيست.
عاشقياش نيز موقعي بوده كه با آنها زندگي ميكرده، بعد از بزرگ شدن بچههاي عمويم و موقعي كه به اصطلاح دست هر كدام به كاري بند شده و بعد از اينكه پدرم مادرش را از دست داد، تنها حياطي را كه در تهران داشته با وسايلش به بچههاي برادرش بخشيده و تنها با يك جامهدان لباسهايش به تبريز ميآيد و با مادرم كه نوه عمهاش محسوب ميشده ازدواج كرده و علت دير ازدواج كردنش، در 48 سالگي، به علت مسئوليتي بوده كه در مقابل بچههاي برادرش داشته، چنانكه ميگويد: يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم.
بعد از ازدواج با مادرم، در تبريز با شراكت خواهرش خانهاي خريده كه در اين خانه من به دنيا آمدهام، و سپس بعد از گذشت زماني، خانهاي براي خود خريده است.
من فرزند ارشد او هستم و تا آنجا كه يادم ميآيد در ايام كودكي در تمام گردشها و يا شبشعرهايي كه ميرفت، حتي در رسميترين آنها، مرا همراه خويش ميبرد. هنگامي كه در بدو ورودش به هر مجلسي صداي كف زدنها فضا را ميشكافت و يا به هر جاي كه قدم ميگذاشت مردم دورش را احاطه ميكردند حس كنجكاوي كودكانهام تحريك ميشد كه او كيست و او را با پدر بچههاي ديگر مقايسه ميكردم آخر چرا براي آنها كسي كف نميزند؟
يكشب يادم هست كه از يكي از انجمنهاي ادبي برگشته بوديم، بابا طبق معمول دفترچه شعرش را در قفسهاي كه كتاب هاي ديگرش در آن قرار داشت قرار ميداد و نظرش را در باره شعرهايي كه آنشب خوانده شده بود براي مادرم بازگو ميكرد كه من ناگهان به طرفش رفتم و در حالي كه دو دستي پايين كتش را چسبيده بودم با لحني كودكانه پرسيدم: باب چرا مردم تو را ايهمه دوست دارند؟ لبخندي زد، لحظهاي چند در چشمانم نگريست، آن حالت نگاه او را تا زندهام هيچوقت فراموش نميكنم، بعد مرا بغل كرده صورتم را بوسيد و مدتي درباره شعر و شاعري با جملاتي ساده و در حالي كه سعي ميكرد براي من قابل فهم باشد توضيح داد. از همان موقع شخصيت او جلو چشمانم رنگ گرفت و با همان سن و سال كم احساس كردم با اشخاص عادي فرق دارد. مادر من آموزگار بود و به همين جهت روزها خانه نبود و براي بابا كه كارمند بانك كشاورزي بود اجازه داده بودند كه ديگر كار نكند و با خيال راحت بتواند به سردون اشعارش ادامه دهد. من كه بچه بودم با اينكه خدمتكاري داشتيم كه از من مواظبت كند ولي در غيبت مادرم بيشتر اوقات پهلوي پدرم بودم. موقعي كه از بازي خسته ميشدم بغل او به خواب ميرفتم و اوباريم لالائي ميخواند.
يادم هست در اوقات بيكاري و زماني كه من از بازيگوشي خسته شده و در گوشهاي آرام مينشستم شعرهايي به زبان تركي كه برايم قابل فهم بود به من ياد ميداد و بعد در هر مجلسي در حضور جمع از من ميخواست كه بازگو كنم. ميتوانم به صراحت بگويم كه بيشتر از مادرم با او مانوس بودم و وقتي با او بودم هيچوقت سراغ مامان را نميگرفتم.
يك روز خوب يادم هست در حدود 5 بعدازظهر بود كه ديدم بابا لباس پوشيده و از مامان نيز ميخواهد كه مرا حاضر كند. بابا آن موقع معمولا از خانه بيرون نميرفت. با تعجب پرسيدم بابا كجا ميرويم؟ جواب داد: هيچ دلم گرفته ميخواهم كمي قدم بزنم. بعد دست مرا در دست گرفته و به راه افتاديم. از چند خيابان و كوچه گذشتيم تا اينكه به كوچهاي كه بعدها فهميدم اسمش «راسته كوچه» است رسيديم و از آنجا وارد كوچه فرعي تنگي شديم، كوچه بن بست بود و در انتهاي آن دري قرار داشت كهنه و رنگ و رو رفته و من كه بچه بودم و به اصطلاح فرهنگي مآب هي نق ميزدم و ميگفتم بابا تو چه جاهاي بدي ميآيي! بابا به آهستگي جواب داد عزيزم داخل نميرويم و بعد مدت طولاني به صراحت ميتوانم بگويم يك ربع يا بيست دقيقه به در نگاه ميكرد و فكر ميكرد. نميدانم به چه فكر ميكرد، شايد گذشته را ميديد و يا شايد خود را همان بچهاي احساس ميكرد كه هر روز حداقل بيست بار از آن در بيرون آمده و رفته بود. بعد ناگهان به در تكيه داد، قطرههاي اشك به سرعت از چشمانش سرازير شده و شانههايش از شدت گريه تكان ميخورد. من لحظاتي مبهوت به او نگاه ميكردم ولي او انگار اصلا من وجود نداشتم تا اينكه مدتي بعد آرام گرفت، آه عميقي كشيد و در حالي كه چشمانش را پاك ميكرد به من گفت: «اينجا خانه پدري من است، من مدت چهارده سال اينجا زندگي كردم». بعد در طول همان كوچه به راه افتاديم و قسمتهاي مختلف خانه را از بيرون به من نشان داد. وقتي به خانه برگشتيم شعري تحت عنوان «در جستجوي پدر» سرود كه فكر ميكنم يكي از با احساسترين شعرهايي است كه به زبان پارسي سروده شده.
در همان ايام بچگي كتابچه شعر بابا را ورق ميزدم و او بدون اينكه مانع شود و فقط مواظف بود كه كتابچه را پاره نكنم، با نگاهي محبت آميز مرا مينگريست.
در سنين پايين و مواقعي كه به مدرسه نميرفتم حيدر بابا و شعرهاي تركي كه برايم قابل فهم بود به من ياد ميداد. كمي كه بزرگتر شدم و سواد خواندن پيدا كردم خودم كتابچه شعر او را خوانده و اشعاري را كه زياد دوست داشتم حفظ ميكردم. پدرم معمولا تا پاسي از شب گذشته به عبادت و خواند قرآن ميپردازد و بعد از فراغت با خواند كتاب هاي شعر و بيشتر مواقع با سرودن شعر معمولا تا اذان صبح نميخوابد، مگر مواقعي كه واقعا خسته باشد. به همين جهت شب ها چراغ اتاقش هميشه روشن است.
يادم هست شبهايي كه نصف شبي بيدار ميشدم و به اتاقش ميرفتم بعضي مواقع او را در حال سرودن شعر ميديدم كه در اين حال معمولا اشعاري را كه ميسرايد زير لب زمزمه ميكند و روي تكه كاغذي كه در دست دارد مينويسد. نمي توانم قيافه او را در اين حالت تشريح كنم. فقط اين را ميگويم كه كاملا جدا از محيط زندگي در عالم ديگري سير ميكند به طوريكه اگر در اين حال صدايش كني انگار از خواب بيدار شده، وقتي او را در اين حال ميديدم به هيچوجه دلم نميآمد كه او را از آن حال بيرون بياورم ولي مواقعي كه به خواندن كتاب مشغول بود داخل ميشدم و او با خوشرويي از من استقبال ميكرد و بعد شروع به خواند جديدترين شعرش ميكردم و بعد از من ميخواست كه بخوابم. ولي وقتي اصرار مرا براي نشستن ميديد شروع به صحبت ميكرد. از گذشتههايش برايم ميگفت، از روزهاي سختي كه در تهران دور از خاناده گذرانيده، از عشقش و از ناكاميهايش و از اينكه چگونه كسي را كه به حد پرستش دوست داشته از دست داده و من با شور و اشتياق گوش ميكردم.
يادم هست چند بار ضمن صحبت كردن با او بدون اينكه گذشته زمان را احساس بكنم متوجه شده بودم كه هوا روشن ميشود، بابا با عجله به خواندن نماز صبحش مشغول شده و من نيز به سرعت اتاق راترك مي كردم. چندي بعد از تولد من با اختلاف سن سه سال خواهرم (مريم) و دو سال بعد برادرم (هادي) به دنيا آمدند. مواقعي كه دورش جمع ميشديم و بچهها از سروكولش بالا ميرفتند، ضمن اظهار محبت به ما براي هر كداممان شعرهايي ميگفت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
پاي خطبه حجت الاسلام رفسنجاني
«جمهوري اسلامي» نوشت: استاد شهريار اين شعر را كه با صداي خودش روي نوار كاست ضبط كرده بود به آيتالله هاشمي رفسنجاني هديه كرد.
استاد در اين شعر استواري و زيبايي خطبههاي نماز جمعه ايشان را ستوده است.
اي غريو تو ارغنون دلم
سطوت خطبهات ستون دلم
خطبههاي نماز جمعه تو
نقشه حمله با قشون دلم
چه فسوني است در فسانه تو
كه فسانهات از او فسون دلم
با دلي لالهگون ترا گوشم
اي لبت لعل لاله گون دلم
چشم از نقش تو نگارين است
مينگارد مگر بخون دلم
عقل من پاره ميكند زنجير
كه به سر ميزند جنون دلم
من هم از آن فن و فنون دانم
كه جنون زايد از فنون دلم
كلماتت چو تيشه فرهاد
ميشكافند بيستون دلم
وز مواعظ كه ميكني آنگاه
صبر ميزايد از سكون دلم
انقلاب من از تو اسلامي است
كه حريفي به چند و چون دلم
گوهر شب چراغ رفسنجان
اي چراغ تو رهنمون دلم
كفهاي همتراز خامنهاي
در ترازوي آزمون دلم
بازوان امام آنكه دگر
بي قرين است در قرون دلم
چشم اميدي و چراغ نويد
هم شكوهي و هم شكون دلم
در ركوع و سجود خامنهاي
من هم از دور سرنگون دلم
خاصه وقت قنوت او كز غيب
دستها ميشود ستون دلم
او به يك دست و من هزاران دست
با وي افشانم از بطون دلم
عرشيان ميكنند صف به نماز
از درون دل و برون دلم
من بروني نيم خدا داند
كاين صلا خيزد از درون دلم
من زبان دلم ولي افسوس
بسكه بي همزبان زبون دلم
پيرم از چرخ واژگون و عليل
بشنو از بخت واژگون دلم
چون كماني خميده ايم ليكن
تيرآهي است در كمون دلم
طوطي عشقم و زبان از بر
جمله ماكان و ما يكون دلم
در ترازوي سنجشم مگذار
اي كم عشق تو فزون دلم
درس من خارج است و حاشيه نيست
كه دگر فارغ از متون دلم
دگرم بخشي از تن و جان نيست
دل به جانان رسيده چون دلم
شهريارم لسان حافظ غيب
شعر هم شاني از شئون دلم
****
پاسخ آيتالله هاشمي رفسنجاني به شعر شهريار
آيتالله هاشمي رفسنجاني كه به گفته خودشان تحت تاثير صفاي آن پير روشن ضمير ـ استاد شهريار ـ قرار گرفته بودند شعر زير را در جواب شعر استاد و در همان وزن سرودهاند:
اي صفاي تو رهنمون هنر
شعرهايت پر از طلا و گهر
ادبت اسوه هنرجويان
هنرت جلوه گاه خوش منظر
پارسي گوي ترك كشورمان
همنوا ساختي سهند و خزر
همدلي رمز عزت ملت
همرهي راز قدرت كشور
عاشق اهل بيت پيغمبر
مادح فاتح دژ خيبر
عشق تو در « هماي رحمت » تو
جلوه دارد به صورت اختر
كه تماشا كني خدايت را
در وجود ولي حق محور
از خدايت گرفته اي پاداش
كه شدي رهرو ره حيدر
دعبل عصر ما كه خود گوئي
طوطي عشقي و زبان از بر
طوطي اهل بيت را زيبد
خلعت هل اتي كند در بر
خطبههاي من و نماز علي
در مسير هدايت رهبر
مي شود ارغوان ترا در دل
ميفزايد تو را جنون در سر
از ركوع و سجود خامنهاي
ميبري از خضوع سهم واثر
انقلابت به عقل اسلامي است
گرچه دريافتي ز خطبه اثر
شهريار اي عجوبه دوران
حق نگهدارت ز خوف و خطر
دشمنان خدا ز تو دلگير
كه چرا سفتهاي به عشق درر
چون كمان خميدهاي اما
ميزني با ادب به كفر اژدر
تو كه در جبههها خداجوئي
مي سرائي سرود از سنگر
اشك و آهيست چو پيك خوش فرجام
در پس جبههها چو نجم سحر
خاك پاي دلاوران جهاد
مي نمايد به چشم تو زيور
استخوان شكسته جانباز
مومياي دل شكسته زشر
پير به افلاك ميكشد سرباز
در نگاهت چو رفرف اخضر
نخله طور سينه سينا
مينمايد كليم را آذر
ساقي تشنگان تو ميگويي
آن بسيجي عشق حق در سر
در عبادت بسان مرغ سحر
در شجاعت يل است وشير جگر
بت شكن ديدهاي خميني را
كه بتازد به شر به دست تبر
فجر و خورشيد را تو ميبيني
در طلوع امامت رهبر
كز امامش گرفته خط امان
به ره خلق و حق به بسته كمر
آتش افكن به جان استعمار
كه بسوزدين ستم يكسر
كرده آزاد كشور ايران
از جنايات پهلوي و قجر
از سليمان برفت ملك و نگين
او گرفته ز ديو انگشتر
هاشمي الحذر ز صحنه شعر
كه در آنجا بريزد عنقا پر
يا ميا در مصاف استادان
يا بپرداز شعر از اين بهتر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]