گزيده اشعار محمد جاويد / ويژه مناسبتها
بازکن پنجره را
و ببین پر زدن بلبل باغ
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
وببین مرغک آزردۀ عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نخورد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچۀ گل را پرپر
بازکن پنجره را
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریۀ خسته ز سوز و سرما
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامۀ سبز به تن کرده
تنش گرم شده ست
پولکی را که سپید است و قشنگ
یا که زرد است و بنفش
دست خیّاط زمان
روی این جامۀ سبز
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکر این تازه عروس
تورخوش رنگ و سپید
از لطافت چو حریر
این بهار هم گذرا است
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »
باز این پنجره را
نوروز مبارك
طنز تلخ عاشقی های جدید (حتماَ بخوانيد)
به لحاظ اهميت موضوع اين شعر را در تايپيك مربوط به اشعارم نياوردم و برايش تايپكي جداگانه زدم
عشق بعضی وقت ها اینترنتی است // گاه کافی شاپی ،گـَه کافی نتی است
با تو می گویم زبعضی صحنه هاش// صحنه هایی گاه سخت ودلخراش
صحنۀ اول حدود نیمه شب// دختر و رایانه و شور و طرب
مثل اینکه دارد او چت می کند//وای ،دارد کم کم عادت می کند
چه امید و آرزوهای بلند// دخترک افتاده بدجوری به بند
صحنۀ دوم خیابان و قرار// می شود تکمیل کارش با فرار
در سکانس بعد ویلای شمال// نازنین تنها ست در دام کمال
صحنۀ بعدی بد و مستهجن است// قصّه از نامردی یک رهزن است
سور و ساط و دوربین و کیف و حال// بعد اشک و زاری آن پایمال
در جوابش پوزخندی بود و بس// گوهر دختر لگد مال هوس
بعد پخش سی دی اش در سطح شهر// حاصلش تیغ و دوا و جام زهر
مرغ عشقی کشته در پای هوس// در بهار عمر افتاد از نفس
صحنۀ آخرسکانس چند مین ؟ // مادر زار و مزار نازنین
کارگردان کات داد و شد تمام// لیک پا برجاست مرغ و دان و دام
بار دیگر باز ویلایی خَفَن // دختری در دست های اهرمن
این کش اما ناز بانو با صمد // جای ویلایش چه فرقی می کند
داستان عاشقی های جدید// طنز تلخی شد که «جاوید » آفرید
نوروز بی بهار (به استقبال شب یلدا)
خورشید ِآخرین غروب خزان پشت کوه رفت
امشب شب تولد نوروز دیگری است
فرشی زبرف بر سر راهش گشوده اند
چون نوعروس کرده به بَر جامۀ سپید
تق تق .... صدای کیست؟
این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟
بگشای در
یلداست آمده
آورده با خودش
آجیل و هندوانه و ظرفي پر از انار
انجیر وتوت خشک
در دست دیگرش
مهر وصفا و عشق ومحبت
گل امید
درگوشۀ اتاق
کرسی ست برقرار
جمعند دور آن
از کوچک و بزرگ
ديوان خواجه حافظ و مادر بزرگ وفال
پس شام چلّه کو؟........
یک قرص نان سنگک و یک کاسه آش داغ
فصل خزان سفرت بی خطر،برو
ای اولین سفیرفصل زمستان
خوش آمدی
«جاويد» باد سُنّت نيكوي اين ديار
نوروز ِبی بهار
یلدای بی قرار