ابراز احساسات - دوران خوش گذشته
اجازه بده تاریخ روبه عقب ورق بزنیم
حدود سیزده چهارده سال پیش همین موقع ها بود پولهامو جمع میکردم ده پونزده تومن میشد
خودم رو با چه شور و شوقی به مغازه علی آقا کلوپی می رسوندم اون هم که میدونست چه کار کنه,
فیلم کمبت 2 رو بزاره ضد ضربش کنه تا من با نینجا یخی همرو بزنم به آخرش برسم و غرور همه وجودم
رو بگیره خیلی هم از این غرور خوشم میومد چون فکر میکردم با این غرور دیگه اسیر احساسات نمیشم
خودم رو تو بالاترین جاها میبینم.
پدرم به خاطر اینکه دیگه تومحیط کلوپ نباشم برام یه سگا خرید چه روز رویایی مثل یک پرنده احساس
پرواز داشتم روزها و هفته های اول من و داداشم به حدی سگا بازی میکردیم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
که چشمهامون
لخته خون میشد شست هامون تاول رو تاول میزد اما تمام این دردها روبه جون میخریدیم به خاطر لذت بازیش
زندگیمون شده بود مدرسه گل کوچیک سگا
چه بازی های خاطره انگیزی کمبت , شورش , سونیک , هویج خور , کنترا , ماشین , فوتبال ....
الان ازون زمان خیلی گذشته
عجب رسمی داره این زندگی زمانی از یه چیز خوشت میاد یه روزدیگه ازش بدت میاد
تو بچگی از این غرور خوشم میومد الان ازش متنفرم تو بچگی دوست داشتم زود بزرگ شوم
الان آرزو میکنم ای کاش برای یه هفته , یک روز, نه فقط برای یک ساعت به اون دوران برگردم
وقتی میتونستم نمیدونستم وقتی میدونستم نتونستم
شاید بعضی ها تون بگین عليرضا چقدر احساساتی و بچه ننست اما مطمئنم خیلیاتون با من موافقین
