از نظر بسیاری از فیلسوفان مفهوم تجربه زیباییشناختی در فلسفه هنر نقش بسیار مهمی دارد، چنانکه آنها تمایل دارند که کل این عرصه پژوهشی را «زیباییشناسی» بنامند. آنها معتقدند که هنر را میتوان از جنبه تجربه زیباییشناختی تعریف کرد، از نظر این فیلسوفان اثر هنری چیزی است که صرفاً با نیتِ پیشبرد تجربه زیباییشناختی پدید میآید. در ضمن به عقیده آنها میزان امتیازی که در هر اثر هنری یافت میشود با فضیلت تجربه زیباییشناختی قابل ارزیابی است، اینکه اثر هنری دقیقاً متناسب با میزان تجربه زیباییشناختیای که ارائه میدهد، ممتاز است. از نظر چنین فیلسوفانی که نگرهپردازان زیباییشناسی هنر نامیده میشوند، تجربه زیباییشناختی همان حجرالفلاسفه است، جذابیتی که تمام اسرار فلسفه هنر را افشا میسازد. البته مسلماً پیش از آنکه بتوان از چنین اسراری پرده برداشت، باید نخست شرحی در مورد ماهیت تجربه زیباییشناختی بدهیم. پس در این عرصهها جایی که نگره زیباییشناختی هنر غالب است، اولین کار برای فیلسوف هنر ارائه چنین شرحی است.
البته تمام فیلسوفان هنر، به اندازه نگرهپردازان زیباییشناسی تجربه زیباییشناختی دراین عرصه را مهم نمیدانند. مثلاً خود من چنین اعتقادی ندارم. به هرحال تا جایی که هنرمندان، عشاق هنر و فلاسفه دائماً در مورد تجربه زیباییشناختی سخن میگویند (به روشهایی که معمولاً با هم تلاقی میکنند و به نحوی متقابل درکپذیرند) به نظر محتمل میآید که همهشان چیزی مشخص و نه چیزی توهمی یا افسانهای در ذهن دارند) چیزی که علاوه بر این غالباً به آن اشاره میشود و معلوم است آنقدر اهمیت دارد که توجه هر فیلسوفی را که متعهد به روشنسازی مفاهیم غالب در دنیای هنر است، جلب میکند. حتی اگر برخلاف نگرهپردازان زیباییشناسی معتقد نباشیم که تجربه زیباییشناسی، اساس فلسفی دنیای هنر است، در مقام فیلسوف هنری باید تلاش کنیم تا مفهوم تجربه زیباییشناختی را روشن سازیم.
هدف این فصل ادا کردن حق مطلب، تعیین ویژگیهای تجربه زیباییشناختی خصوصاً با توجه به تجربه زیباییشناختی آثار هنری است. بدین لحاظ پرسشهای مربوط به این موضوع که آیا میتوان مفهوم تجربه زیباییشناختی را اجباراً برای تعریف هنر یا تعیین ارزش هنری مورد استفاده قرار داد، کنار میرود. (1) به همین نحو موضوع تجربه زیباییشناختی طبیعت موقتاً کنار گذارده میشود، تا زمانیکه شرحی مفید از تجربه زیباییشناختی هنر ارائه دهم.
مفهوم تجربه زیباییشناختی دو جزء دارد: زیباییشناختی و تجربه. با فرض این که شاید نسبت به عناصر تشکیلدهنده تجربه قدری تردیدداشته باشیم، موضوع مُبرم برای ما تعیین جزء «زیباییشناختی» است. این واژه را الکساندر بومگارتن در قرن هجدهم برای اولین بار برای استفاده به جای «دانش حساس» بکار برد، دانشی که از طریق حواس یا احساسات پدید میآمد و پیشتر دکارت، لایبنیتس، وُلف و بومگارتن به تبع آنها موضوعی مربوط به افکاری واضح ولی نامتمایز قلمداد کردند. به هرحال زیباییشناسی حتی از دیدگاه بومگارتن مرتبط با تجربه آثار هنری بود، چنانکه آثار هنری در حکم اُبژههایی ظهور میکردند که به سوی شناخت حسی هدایت میشدند. با توجه به این که ادبیات یا شعر شکلهای هنری پیشگامی به شمار میروند، شاید این موضوع برای ما عجیب باشد، ولی این شکلها در ابتدا با حواس سروکار نمییابند. البته تا جاییکه نگرههای غالب هنر در قرن هجدهم، نگرههای بازنمایانه بودند و چون میشد تصور کرد که ادبیات/ شعر تصاویر درونی (ادراکاتی برای تخیل) را برمیانگیزند و این کار را از طریق بازنماییها/توصیفات انجام میدهند، میشد ادبیات را به منزله هنری استنباط کرد که با حذف یک مرحله، دانش حساس را ارائه میدهد. (2)
به هرحال حتی اگر بخش عمده آنچه تجربه زیباییشناختی مینامیم مطابق با آن چیزی است که حس میشود ـ چه از جنبه بیرونی چه از جنبه درونی ـ چگونگی کارکرد این مفهوم فراتر از کارکرد اولیهاش میرود. مثلاً کشف و درک رُمانی مانند یولیسیس (اولیس) اثر جیمز جویس امروزه در حکم نمونه برخورداری از تجربه زیباییشناختی محسوب میشود، اما چندان مورد مناسبی برای بهکارگیری قوای حسی ما نیست.
پس برای آنکه توضیحی مناسب از تجربه زیباییشناختی ارائه بدهیم، باید فراتر از افکار و نظرات بومگارتن برویم. از دوران بومگارتن چهار رویکرد مهم به تعریف تجربه زیباییشناختی انجام شده است. آنها را میتوان بدین ترتیب نام نهاد: رویکرد احساس محور، رویکردِ شناختی، رویکردِ ارزششناختی و رویکردِ محتوا محور. از جنبه تاریخی عناصر این رویکردها به انحاء مختلف با هم ترکیب شدهاند و مجموعهای متنوع از نگرههای مربوط به تجربه زیباییشناختی را پدید آوردهاند. به هرحال در این مقاله منحصراً به این رویکردها در شکل ناب آنها خواهم پرداخت و خواهم پرسید که آیا هیچ یک از آنها میتواند توضیحی مناسب از تجربه زیباییشناختی بدهد یا نه، زیرا اگر یکی از این رویکردها در شکل ناب خود رضایتبخش باشد، دیگر دلیل چندانی باقی نمیماند که بخواهیم نگرهای تلفیقی بهوجود آوریم.
پس در ادامه نقاط ضعف و قوت این چهار رویکرد را بررسی خواهیم کرد تا تجربه زیباییشناسی را مشخص سازیم. به هرحال پیش از آنکه جلوتر برویم شاید بهتر باشد اقرار کنم که شخصاً نمونهای از رویکرد محتوا محور به تجربه زیباییشناختی را ترجیح میدهم. بدین ترتیب شکلی که این فصل به خود میگیرد، اساساً نوعی قیاس منفصل است، من چهار رویکرد جایگزینپذیر را به منزله انتخابهای اساسی در این عرصه از بحث ارائه میدهم و سپس رویکرد محتوا محور را به عنوان آخرین و بهترین گزینه مطرح میسازم. (3)
رویکرد تأثیر محور
رویکردهای تأثیر محور به شناسایی تجربه زیباییشناختی تؤام با نوعی کیفیت تجربی، ضربآهنگ یا لحن احساسی غریبی است که در فرانسه گاهی محتاطانه با اصطلاح درازگویانه «چیزی که کیفیتش به دشواری قابل تعیین است «je ne sais quoi» بیان میشود. کلایو بِل این کیفیت را احساسی کاملاً متمایز دانسته که هر عاشق حقیقی هنر به خوبی با آن آشناست. بیتردید رویکرد تأثیر محور از پیوندی میآید که بومگارتن بین زیباییشناسی و دانش حساس ـ ادراک، حس و به طور خلاصه احساس ـ برقرار ساخته است. (بین حس و احساس) بدین ترتیب مطابق با این دیدگاه، تجربه زیباییشناسی در حکم نوعی احساس یا تأثیر عاطفی قلمداد میشود.
لازم به گفتن نیست که این نظر پرسشی گریزناپذیر را مطرح میسازد: «چه نوع احساس ژرفی؟» انواع مختلفی از احساسات ژرفتر وجود دارند که شاید بتوانیم آنها را در اثری هنری تجربه کنیمـ تنگناهراسی ((claustrophobia و حس سرکوب که در واکنش به تماشای یک فیلم نوار تجربه میکنیم یا احساس شادی که ضمن مشاهده طراحی حرکات موزون روت سینت دنیس برای اوجگیری و غیره حس میکنیم. شاید در مواقع مختلف هر احساس ژرفتری که انسان دچار آن میشود، عنصری برای تجربه زیباییشناختی باشد. اما گفتن اینکه نشانه تجربه زیباییشناختی با برخی از احساسات رقم میخورد، هیچ فایدهای ندارد، مگر آنکه عرصه احساسات ژرف مربوطه را بتوان به نحو قابل درکی محدود ساخت. به عبارت دیگر صرف داشتن احساسات ژرفتر باعث تفاوت تجربیات زیباییشناختی با انواع دیگر تجربیات نخواهد شد. درچنین موردی غالباً گفته شده که صرفنظر از احساسات موجود در تجربه زیباییشناختی، این احساسات همواره توأم با لذت هستند ـ چه لذت ناب یا لذت در تلفیق سایر احساساتی که در چنین تجربهای دخیلند.
بر این اساس شاید بتوان گفت که تجربهای زیباییشناختی است که صرفاً لذتبخش باشد.
البته مسلماً لذت شرطی کافی برای زیباییشناسی نیست، زیرا مواد مخدر، مشروبات الکلی، غذا و رابطه جنسی میتوانند احساس لذت به وجود آورند، گرچه لذتبردن از این موارد به طور معمول تجربه زیباییشناسی محسوب نمیشود. در واقع گاهی آنها را به عنوان آنتیتزی بر تجربه زیباییشناختی قلمداد میکنند. بدین ترتیب نامحتمل است که اگر تجربهای توأم با لذت باشد، بتوان آن را به طور خودکار تجربه زیباییشناختی هم و نه نوع دیگری از تجربه قلمداد کرد.
اما شاید لذت شرطی ضروری برای تجربه زیباییشناختی باشد. به هرحال این نظر که چیزی تجربه زیباییشناختی محسوب میشود که شامل لذت باشد، از جهات مختلف قابل تردید است. نخست گرچه شاید بسیاری از تجربیات زیباییشناختی مشتمل بر احساسات ژرفتر باشند، ویژگی آنها لزوماً احساس لذت نیست. وقتی در اطراف مجسمه «شاهزاده جهان» در سن سبالد در نورنبرگ آلمان گردش میکنیم، میبینیم که پشت سر ظاهر زیبای او انبوهی از اجزاء جسمانی در حال اضمحلال دیده میشوند. پشت ظاهر زیبا و خرقه او میتوانیم شاهد فساد جسمانی باشیم. بینندگان عادی با مشاهده تجسم متلاشی شدن جسم انسان لذتی احساس نمیکنند یا قصد ندارند از آن لذت ببرند. در عوض آنها احساس انزجار میکنند، زیرا قرار است این اثر هنری به آنها یادآوری کند که وجود جسمانی گذرا و ابلهانه است و لذتهای جسمانی بیهوده و فانی هستند. این مجسمه یادآور گریزناپذیر بودن مرگ است. به علاوه یادآور تأثیری هدفمند و محتوم در تجسم سرهای مردگان در تابلوهای مملو از خوردنیهای لذید در سنت نقاشیهایی است که مرگ را یادآوری میکنند. همچنین میتوان از طرحی نام برد که در بسیاری از آثار معاصر هنرمندانی چون دِیمین هرست وجود دارد، هنرمندانی که آثارشان مخاطب را به تأمل در اخلاقیات ترغیب میکنند
در چنین مواردی احساس انزجار در تجربه زیباییشناختی موجه است، زیرا انزجار مورد نظر مرتبط با کنکاش مخاطب و غرقشدن در مهمترین ویژگیهای آثار مربوطه است. ولی انزجار نه لذتبخش است و نه میتوان گفت که بیننده آگاه «شاهزاده جهان» از احساس انزجار لذت میبرد یا میخواهد لذت ببرد، زیرا نه فقط احساس انزجار ناخوشایند است، بلکه از دیدگاه هنرمند لذت از مجسمه باعث شکست هدف وی از طراحی آن میشود. میتوان بررسیهای مشابهای را در مورد تأثیرهایی انجام داد که در بسیاری از نمونههای هنر تخطیگرانه (مرزشکن) در دوران مدرن دیده میشود. پس به شدت نامحتمل است که لذت شرط لازم برای برخوردداری از تجربه زیباییشناسی باشد
به علاوه نه فقط آثاری هنری هستند که برای ایجاد تجربه زیباییشناسی پدید آمدهاند و تأثیرهایی دارند که لذتی در آنها نیست، بلکه بسیاری از آثار هنری نیز که اساساً برای لذت بردن طراحی شدهاند، احساس ناخوشایندی ایجاد میکنند. در اینجا به آثار هنری ناقص اشاره میکنم. مثلاً اجرای سونات احتمالاً برای ایجاد لذت در نظرگرفته شده، اما اگر اجرا بسیار ناشیانه باشد، ایجاد خستگی و حتی رنج میکند. پس تجربه نشستن و شنیدن چنین اجرایی را چه خواهیم نامید، سعی میکنیم پیشبرد شکلی و بیانی آن را دنبال کنیم، اما در این روند شکست میخوریم. مسلماً تجربه دنبال کردن یا تلاش برای دنبال کردن شکل اثر هنری تجربهای زیباییشناختی است. چه چیز دیگری جز این میتواند باشد؟ اما وقتی اثری ناشیانه میتواند تلاشهای ما را برای لذتبردن از طرح شکلی آن ناکام بگذارد، و با این حال همچنان ادعای زیباییشناختی بودن دارد، پس لذت نمیتواند جزئی اساسی از تجربه زیباییشناختی باشد.
وقتی این لذت در نگاه اول خوب استنباط میشود، تحریک لذت به عنوان شرطی لازم برای تجربه زیباییشناختی باعث میشود تا مفهوم تجربه زیباییشناختی، تبدیل به مفهومی تحسینآمیز شود. مطابق با این دیدگاه تجربه زیباییشناسی بنابر تعریف ارزشمند خواهد بود. به هرحال میتوان استدلال کرد که تجربه زیباییشناسی مفهومی توصیفی است و با شکل اثر هنری سروکار دارد، صرف نظر از اینکه لذتبخش یا ارزشمند باشد یا نباشد، آشکارا تجربهای زیباییشناختی است. به چه روش دیگری میتوانیم این اثر را طبقهبندی کنیم؟ پس کاربرد تحسینآمیز این مفهوم، کاربرد اصلی آن نیست، بهنظر میآید که کاربرد تشریحی بسیار اساسیتر است. پس باز هم به نظر میآید که لذت شرطی لازم برای برخورداری از تجربهای که در رده زیباییشناختی قرار گرفته نیست.
تاکنون این مفهوم که لذت شرطی لازم برای تجربه زیباییشناختی است، از جهات مختلف به چالش طلبیده شده است، بر این اساس که تجربیات زیباییشناختی شاید مشتمل بر احساساتی جز لذت باشند، در واقع احساساتی که میتوانند مانع از لذت شوند. حتی تز مذکور با این مخالفت روبهرو شده که شاید تجربیاتی زیباییشناختی وجود داشته باشند که ابداً و اصولاً مشتمل بر احساسات ژرف و حسی نباشند. چنانکه شاید برخی از تجربیات زیباییشناختی نه فقط از لذت تهی باشند، بلکه کلاً تأثیری نگذارند. مثلاً وقتی به زاویهداربودن و لاغر بودن پیکر کاترین هپبُرن، ژستهای او، ساختار چهرهاش، روش سخنگفتنش مینگریم، آنها را لذتبخش نمییابیم و در عین حال تشخیص میدهیم که تمام اینها به خوبی با شخصیتهای «مضطربی» که وی آنها را مجسم میسازد، «جور در میآیند» و با این حال هیچ لذتی نمیبریم و در عین حال احساس رنج هم نمیکنیم. برچه اساسی میتوان منکر شد که چنین تجربهای زیباییشناختی است؟ و اگر تجربهای زیباییشناختی نیست چگونه تجربهای است؟
نويسنده: نوئل کرول؛ برگردان: علی عامری مهابادي
منبع: پايگاه فيروزه