شبه نظامی جمهوری خواه در لحظه ی کشته شدن - روبرت کاپا
بعید به نظر می رسد کسی اهل عکاسی باشد و عکس شبه نظامی جمهوری خواه رابرت کاپا را ندیده باشد.عکسی که سالهاست نماد آثار کاپا شده است.
مردی با ظاهری غیرنظامی در حالت نا متعادل و تفنگی که به همین زودی از دست او خواهد افتاد و دشت وسیعی را در این عکس می بینیم.زائده ی بالای سر مرد کمی گنگ است و معلوم نیست که چیست.گوش مرد هم نسبت به بقیه ی اجزای صورتش کم کنتراست تر است.این ها نکات مرموزی هستند که در عکس کاپا خود نمایی می کنند.
نکته ی جالب در این عکس توازی سایه ی مرد (با کنتراست بالا) و دشت در پس زمینه (آنهم با کنتراست بالا) است.
کلا عکس شبه نظامی عدم تقارن و توازن را فریاد می زند.تفنگ در حال افتادن،مرد در حال افتادن،کادر بندی غیر متقارن همه دلایلی بر نا متقارن بودم این عکس هستند.
اگر این عکس چنین عنوانی نداشت : شبه نظامی جمهوری خواه در لحظه ی کشته شدن. شما با دیدن این عکس چه فکری می کردید؟
به جرات می توانم بگویم که نگارنده حتا یک درصد هم احتمال این واقعه را نمی داد. هیچ نشانه ای از مرگ نیست،آن هم کشته شدن!
روشن ترین بخش عکس پیراهن مرد است که می تواند نشان از حقانیت او داشته باشد پودر فضای خاکستری و دودزده این عکس تنها مرد سفید پوش است و این خود نوعی تقدیس را در مرد ایجاد کرده و نشان از مردن در راه هدف دارد.
وقتی می فهمیم که کاپا از یک شبه نظامی درست در لحظه ی مردن عکس گرفته چشمانمان گرد می شود و دوباره عکس را میبینیم و خود را آنجا تصور می کنیم.به طور کلی این عکس بیننده را درگیر می کند و از این جهت عکس موفقی است.
اما به نظر من این عکس رابرت کاپا بی جهت مشهور شده.او عکس های خیلی بهتری هم دارد.اما موضوعی که فقط از طریق زیرنویس عکس بیان می شود باعث معروفیت و محبوبیت این عکس است.
کادر بندی این عکس ضعیف است.نصف این عکس اضافه است و وارد کردن یک دشت وسیع در عکس جنگی بیشتر مزاح است تا کادربندی درست!
البته عکاس جنگ محدودیت زیادی دارد اما این هم دلیل نمی شود که این کادربندی ضعیف را تماما به حساب این محدودیت ها بگذلریم.
در بین منتقدان این عکس دو نظر متفاوت وجود دارد.گروهی می گویند که این نبوغ کاپاست که در لحظه ی کشته شدن این شبه نظامی اراده کرده است و عکس گرفته. و گروهی می گویند از کجا معلوم که این مرد مرده است و یا اگر مرده است از کجا معلوم که شبه نظامی جمهوری خواه است؟ هیچ نشانه ای به غیر از زیر نویس عکس نیست که به ما نشان دهد این عکس کشته شدن یک شبه نظامی جمهوری خواه است.اما من نظر دیگری دارم.می دانیم که عکس ثبت واقعیت است و باید واقعیت را در خود بگنجاند نه این که واقعیت را از طریق زیرنویس به عکس اضافه کنیم! اگر این عکس کشته شدن یک شبه نظامی است،قبول،اما این را باید در عکس ببینیم و مطمئن شویم که نمی شویم.
به هر حال من این عکس را در ترازوی کاپا نقد کرده ام و اصلا عکس بی ارزشی نیست.کاپا عکاسی است که خدمات زیادی به عکاسی جنگ کرده.مخصوصا همین عکس های او از جنگ های داخلی اسپانیا.در عکس های کاپا هنر یک عکاس جنگ را به وضوح می بینیم.جایی که همه از وحشت خشکشان زده ،کاپا دوربین را بر می دارد و شاتر را فشار می دهد!
خشایار الیاسی (khashayarelyassi.blogspot.com)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طغیان نظامی در ساحل عاج - جرجس گابت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
او هم انسان بود و مثل همه انسان ها به قصد زندگی کردن به دنیا آمده بود.
عکاس، جرجس گابت است و عکس در کتاب «ورلد پرس فتو» مربوط به مسابقه چهل و هشتمین سال تشکیل مؤسسه مذکور به چاپ رسیده است...
عکس مربوط به یک اعدام صحرایی در ساحل عاج است. عکاس توضیح بیشتری نداده است. شاید هم ضرورتی نداشته باشد. چه اهمیتی دارد که اسم قربانی چه باشد. سنگ قبری نیست که بر آن بنویسند و چه بسا جنازه مرد در جنگل طعمه حیوانات شود.
حالت نظامی ای که در جلو ایستاده نشان می دهد که دست های قربانی را محکم نگه داشته و مردی که از روبرو دیده می شود اسلحه را به سر محکوم نشانه رفته است. فاصله عدسی روی سر قربانی تنظیم گردیده و از دیافراگم باز استفاده شده است چون سر قربانی، اسلحه و دست اعدامگر کاملا واضح است اما تصویر شاهدان صحنه که در پسزمینه ایستاده اند محو می باشد.
اصل عکس رنگی است، به رغم اندوهی که بر صحنه حکمفرماست، رنگ های شادی در عکس ثبت شده است. نظامی پیشزمینه کلاهی آبی به سر دارد. یک رشته واکسیل صورتی رنگ به شانه چپش آویخته است. حمایل او به رنگ سبز، فانسقه و لباسش به رنگ خاکی نظامی است. عکس رنگی، دارای بعد و کنتراست بیشتری است اما مسلماً عکس سیاه و سفید بهتر می تواند حالت تراژدی را القا نماید.
عکاس، دوربین را خیلی خوب تنظیم کرده و عکس دارای کادربندی و توازن مطلوبی است. کلیه اصول صحیح عکاسی برای ثبت یک لحظه اندوهناک رعایت شده است. گویی تمام وجود موضوع عکس در چشم راستش متمرکز شده است. چشم راست او ویترین وجود اوست و آن چه باید دیده شود در این چشم پیداست. وحشت. وحشت از مرگ. مرگی که با جان او فاصله چندانی ندارد. فقط چند لحظه از عمر او باقی است. هم چیز آماده است. او را به مسلخ نشانده، دستهایش را محکم نگاه داشته، سلاح کمری را به سرش نشانه رفته اند. ابرو در هم کشیده و در انتظار یک صداست. صدایی که شاید هرگز نخواهد شنید. چشم چپ او را واکسیل قرمز رنگ نظامی پوشانده است. شاید اگر آن چشم هم نمایان بود چیزی به معنای عکس نمی افزود. زیرا همان وحشت از مرگ را متجلی می ساخت. در مابقی وجود او هم چیز تازه ای دیده نمی شود. پوستی سیاه و زیرپوشی سفید.
عکاس می توانست با عکسبرداری از زوایای دیگر، قسمت های بیشتری از سر و شانه قربانی را در عکس بگنجاند، اما شاید هیچکدام از عکس های دیگرش نمی توانست وحشت مرگ را این چنین در چشم راست موضوع جلوه گر نماید.
اینجا ساحل عاج است. نژادکشی در جریان نیست زیرا همه از یک نژاد هستند. پوست همه سیاه است. نظامی، قربانی، مأمور اعدام و شاهدان در پسزمینه.
دهها سال قبل « ادی آدامز» مشابه این صحنه را ثبت کرد. صحنه اعدام ویت کنگ...
پرواضح است که هیچ کدام از این دو عکس، مربوط به انسان های اولیه یا در ارتباط با وقایع قرون وسطا نیست. همه مرتبط با اتفاقات جهان امروز است. جنگ ویتنام و طغیان نظامی در ساحل عاج. مسلماً خیلی ها هر دو واقعه را به خاطر دارند.
و نتیجه این تسلسل باطل چیست؟ گرفتار شدن انسان در دایره ای معیوب و مالاً تکرار چهره های کریه تاریخ و جنگ، رهاوردی که با خود دارد آیین همنوع کشی و مرده ریگی که برجای می گذارد فقر و فحشا است. و مسلماً این آخرین صحنه نیست. وقتی ادی آدامز صحنه اعدام ویت کنگ را ثبت کرد و به خاطر آن برنده جایزه پولیتزر شد، گمان نمی رفت که به رغم شتاب جهان به سوی تمدن، دهها سال بعد عکاس دیگری در ساحل عاج آن را تکرار کند...
عکاس: جرجس گابت، سال 2003
کرامت منظوری
(منبع: ماهنامه دوربین عکاسی، شماره 41)
دالانی در دوزخ (دختری امریکایی در ایتالیا، روث اُرکین، 1951 ایتالیا)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به نظرم «دختری امریکایی در ایتالیا» نام مناسبی برای این عکس نیست. مکان های در نام عکس را می توان با هر مکان دیگر عوض کرد:«دختری فرانسوی در ژاپن»،«دختری هندی در لهستان»، «دختری مصری در امریکا» و یا ... و حتی می توان دو مکان مختلف را به یک مکان رساند«دختری آرژانتینی در آرژانتین»، «دختری پرتغالی در پرتغال»،«دختری ایرانی در ایران» و یا ... چه تفاوتی می کند؟ واقعاً چه تفاوتی می کند؟ کجای دنیا این گونه نیست؟ طبیعی ست که واکنشی که از مردان در عکس می بینیم در همه کشورها یکسان نباشد، اما بدیهی است که همه جا، هرجا زن و مردی، زنان و مردانی زندگی می کنند، مردان عمدتاً نگاهی این گونه حریصانه و وقیحانه داشته باشند. این ناشی از آموزه هایی ست که از کودکی به مردان آینده می آموزانند. و این آموزه های غیرانسانی ست که این گونه باعث عذاب و رنجش دخترِ در عکس شده است.
او در این دالانِ در دوزخ، گام را از گام با این تصور برداشته که پس از طی چند مترِ دیگر خلاص خواهد شد؛ اما این تصورِ نادرست ساده دلانه است. مگر او در دالان پیشین که پیاده روی کوچه پشتی بوده وضعیت بهتری داشته؟ و مگر در دالان بعدی که پیاده رو سوی دیگر خیابان است وضعیت بهتری خواهد داشت؟
پیاده رو، چنان که از نامش پیداست، محلی ست برای راه رفتن و در اصل محلی برای راه رفتن و پرسه زدن و وقت گذرانی و تفریح، و مهم تر از همه محل یک رفتار اجتماعی است، رفتاری برخاسته از منش اجتماعی انسان ها. در پیاده رو آدم ها از کنار هم می گذرند بی این که با هم «کار»ی داشته باشند و بی این که مزاحم هم بشوند و اگر با هم آشنا باشند حالی و احوالی و باز از سرگیری قدم زدن.(وضعیتی که سال هاست از پیاده روهای تهران رخت بربسته است).
اما در این پیاده رو که چهارده مرد، چنان که گویی در مأموریت آزردنِ زنانِ گذرنده باشند، ایستاده اند و زن جوان را چون جنگاوری که بخواهد ضربه های دیو را تحمل کند، زیر ضربه های چشم ها و زبان ها گرفته اند و دختر از پا افتاده در تصورِ خروج از این دالانِ کشنده است. پیاده رو معبر است، محل عبور. اما چنان که پیداست هر چهارده مرد پا بر جا سفت کرده اند و عزمی و جزمی ندارند تا قدم از قدم بردارند و این همان پایداری سنت هاست در پروردن «پسرانِ» دیروز و «مردانِ» امروز با همان آموزه های مردسالارانه و زن آزارانه.
زن، اما پای رفتن دارد، دفتری دارد و کیفی. او کار دارد. از کار می آید و یا به کار می رود. او تنها کسی ست در این عکس که گویی هدفی دارد. هدفی جز خلاصی از این مردان. هدفی که رد شدن از پیاده رو وسیله ای برای رسیدن و یا پرداختن به آن است. شاید این جاست که نام عکس به کار می آید؛ در نام عکس نشان از میهمان است و میزبان. دختر امریکایی میهمان ایتالیایی هاست و این جنبه ای از «پذیرایی» است، جنبه ای از غریبگی میهمان و جنبه ای از خودرأیی و خودخواهی و غریبه آزاری میزبان در خانه خویش.
دختر سبکبال نیست و هر دو دستش در کار نگه داشتن اند. برای کسانی که در تفریح پیاده رو در پیاده روند، خالی بودن دست و سبکبال بودن بسیار ضروری و بسیار مؤثر است. مردان، همه(به جز دو نفری که بیش از سایرین به دختر ترسیده و تحقیر شده و ناراحتی کشیده، نزدیکترند)دستهایشان خالی است و آن ها اصلاً به پیاده رو آمده اند برای استفاده از پیاده رو. اما این حق را از دیگری گرفته اند. دیگریی که همجنسشان نیست و آن ها اصلاً اگر نسبت به جنس مخالف بی تفاوت باشند شاید از طرف هم جنس ها و هم محلی هایشان متهم به «بی عُرضگی» شوند. پس از این روست که هر یک در کار اعلام «عُرضه»ی خودند و آن ها که دورترند «عُرضه»شان را زودتر نشان داده اند و متأخرین نشان خواهند داد.
اما دو بزرگواری که بیش از همه به دختر نگونبخت نزدیکترند و پژواک راه رفتن دختر فعلاً آن ها را به واکنش واداشته؛ همان دونفری که دستشان خالی نیست به نظر می رسد بی شرمی شان و انگیزه شان برای نشان دادن «عُرضه» و «مردانگی»شان فراهم تر است. مردِ بسیار متشخص که یا دارد برای شکار دختر سوت می زند و یا کلماتی می گوید، چتر به دست دارد. چتر در این جا نه تنها مانع و مزاحم سبکبالی مرد نیست که تکیه گاه او نیز شده است و مرد دیگر، که اصلاً سرِ راه دختر را گرفته، کٌتش را به دست گرفته تا حالت ایستادنش جذابتر باشد و این مجسمة جذابیت را کامل کند.
خیابان، جایی که روث اٌُرکین در آن ایستاده و عکس گرفته، به نظر چندان خلوت می آید که عکاس تقریباً در وسط آن ایستاده و عکسی از بلایی که همچنان بر سر همجنس و هموطنش می آید بگیرد. از مردان میخکوب شده بر سطح پیاده رو تنها یک نفر است که آشکارا به عکاس نگاه می کند، اولین نفر از سمت راست. چند نفر دیگر مشکوکند به نگاه کردن به عکاس. اما چرا او یا آن ها به عکاس نگاه کرده اند؟ مگر «متاع» جلوی چشمشان چه کم داشته؟ آن ها تناولشان را کرده اند و دختر از برابرشان گذشته است، مهم تر از همه این که مگر روث اُرکین زن نیست؟ چرا او را برانداز نکنند و درباره اش خیال نبافند؟ گو این که حتماً دوربین عکاسی صورتش را پوشانده اما... فقط صورتش را پوشانده. و شاید همین غمخواری و همذات پنداری و همدردی عکاس با همجنسش بوده که او را تشویق و انگیزه مند کرده برای عکسبرداری از یکی از غیرانسانی ترین و مردسالارانه ترین و زن آزارترین لحظه ای که هر روزه در چارگوشه دنیا بسیار بسیار روی می دهد.
عکاس:روث اُرکین، 1951 ایتالیا
یوریک کریم مسیحی
ماهنامه دوربین عکاسی