هوش هيجاني در رهبري سازماني
گاه از خود مي پرسم ، چگونه مي توان در كاركنان ايجاد انگيزه كرد؟ يا تحت چه شرايطي ميتوان دراعضا يك مجموعه كاري يا سازمان، شور و اشتياق براي بهتر كار كردن را افزايش داد؟ چگونه ميتوان اعتماد كرد و اعتماد را جلب كرد؟ اميد به آينده را چگونه بالا ببريم؟ اضطراب را با چه روشي كاهش دهيم؟ و سوالاتي از اين قبيل.
با نگاهي به عبارات انگيزه ، شور و اشتياق ، اعتماد ، اميد، اضطراب و لغات مشابه آن متوجه مي شوم ، در باره مقولاتي از جنس هيجانات يا عواطف فكر مي كنم نه مولفه هاي شناختي و عقلاني. يا بهتر بگويم ، به جاي صحبت از IQ از ظرفيت ديگري به نام EQ يا چيزي كه امروزه هوش هيجاني (Emotional Intelligence = EI) ناميده مي شود بحث ميكنيم.
هوش هيجاني چيست؟
از سالها پيش روان شناسان متوجه شده اند كه براي كسب موفقيت تنها دارا بودن ظرفيتهاي هوش عقلاني قوي (IQ) كفايت نمي كند. مطالعات نشان مي دهد ، تعداد زيادي از افراد داراي هوش عقلاني و شناختي بالا نتوانسته اند در زمينه شغلي ، زندگي زناشويي ، ايجاد روابط با ديگران و حتي زمينه هاي تحصيلي موفق باشند. پس از آن نظر دانشمندان از جمله پيتر سالوي و جان ماير به توانمنديهاي ديگري جلب شد كه بيشتر از جنس هيجانات بودند تا شناختها. اين توانمندي كه از اين پس هوش هيجاني ناميده مي شود به توانايي هاي آموخته شده اي اشاره دارد كه به ما كمك مي كند تا احساسات و هيجانات خود را درك كرده و كنترل نماييم تا به نفع ما كار كنند نه بر عليه ما.
هوش هيجاني از پنج مهارت تشكيل شده :
1- مهارت خود آگاهي: شناخت احساسات و هيجانات خود به طور آني و عميق و استفاده از آن براي راهنمايي در تصميم گيري هاي مناسب.
2- مهارت خود نظم دهي: توانايي مهار و مديريت هيجانات و حفظ آرامش براي كمك به تصميم گيري و بهره گيري از توانمنديهاي شناختي به نحو مناسب. هماهنگي با هيجاناتمان به نحوي كه به جاي اختلال در كارها ، در تسهيل آن به ما ياري رساند.
3- مهارت خود انگيختگي: استفاده از عميقترين علايق خود براي حركت دادن و هدايت به سمت اهداف تا كمك كند پيش قدم شده و در جهت تكامل و پيشرفت تلاش كنيم ، نه اينكه منتظر مانده تا يك واقعه يا شخص باعث ايجاد انگيزه و حركت در ما گردد.
4- مهارت همدلي: درك آنچه افراد احساس مي كنند ، توانايي در نظر گرفتن ديدگاه هاي ديگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگي با انسان هاي گوناگون به منظور ارتقاي كار گروهي (بويژه در محيط كاري و سازماني).
5- مهارت هاي اجتماعي: در روابط با ديگران ، به خوبي كنار آمدن با عواطف خود و ديگران. فهم دقيق موقعيتها و شبكه هاي اجتماعي. مهارت خوب گوش كردن، و خوب ابراز وجود كردن ، حل تضادها و تعارض ها و استفاده از اين مهارتها براي متقاعد سازي ، رهبري و مديريت.(نكته: دانيل گلمن در كتاب بعدي خود كه با كمك ريچارد بوياتزيس و آني مككي به نام Primal leadership به رشته تحرير درآورده، تقسيم بندي خود را از مهارتهاي هوش هيجاني تغيير داده كه ميتوانيد آنرا در مقاله ابزار مديريت مشاهده كنيد.)
آنچه واضح مي باشد اين است كه مهارتهاي چهارم و پنجم مستقيما با كاركردهاي رهبري و مديريت در ارتباط مي باشد ، اما با كمي تامل متوجه خواهيم شد كه مهارت خود نظم دهي بمنظور كنترل هيجانات ، مهارت خودشناسي براي درك بهتر لايه هاي زيرين احساسات ، رنجش ها ، تمايلات و افكار ، و مهارت خود انگيختگي در جهت ايجاد اميد و رفتاري كه به آن پشتكار مي گويند براي يك مدير از اهيمت ويژه اي برخوردار ميباشد.
آنگاه كه مدير با شناخت عميق احساسات و مديريت هيجانات خود ، و با شناسايي اموج احساسات و هيجانات جاري سازمان خود ، با رفتاري حاكي از همدلي با اين امواج هماهنگ مي گردد ، به رهبري مبدل خواهد شد كه بر دل ها حكومت مي كند ، نه بر سِمت ها و پستهاي سازماني مادون خود! چنين رهبري هماهنگ با هنجارها و فرهنگ سازمان خود ، طنين افكن1 خواهد شد و شور و اشتياق ، انگيزه ، اميد و اعتماد به نفس گروهي را به حركت در مي آورد.
آنچنان كه دانيل گولمن ، ريچارد بوياتسيز و آني مك كي در كتاب خود ، رهبري اصولي2
(رهبري سازماني و هوش هيجاني) اشاره كرده اند ، يك رهبر براي طنين افكني بايد به هنجارهاي هيجاني (زير جريانات واقعيت هاي هيجاني) و ابعاد پنهان سازمان خود توجه لازم را داشته باشد. اگر هنجارهاي فرهنگي سازمان از عمل پر شور ، نو آوري و طنين افكني مدير حمايت نكند ، آنان خود را در يك مبارزه نابرابر خواهند ديد. شايد شوم ترين جنبه اين عدم هماهنگي اين باشد كه در چنين مجموعه اي به جاي نبوغ و اعتماد به نفس شاهد نمايش شجاعتهاي دروغين ، اطاعتهاي بدون فكر، چاپلوسي يا بي توجهي آشكار باشيم. شايد همه افراد در سازمان حضور فيزيكي داشته باشند ولي روح و قلب خود را در مكاني ديگر جاي گذاشته اند.
رهبران و مديران بزرگ ما را به حركت وا مي دارند. آنان شور و شوق و رغبت ما را مشتعل و بيشترين علاقه را در وجود ما ايجاد مي كنند.
به يك مثال واقعي در يكي از بزرگترين موسسه هاي خبري دنيا يعني بي بي سي توجه كنيم. يكي از بخشهاي خبري با حدود 200 نفر پرسنل كه به طور آزمايشي راه اندازي شده بود ، با وجود تلاش فراوان كاركنان ، نتوانست نظر مديران رده بالا را جلب كرده و تصميم بر بسته شدن اين بخش گرفته شد. مدير اجرايي براي با خبر كردن كاركنان از تصميم گرفته شده در ميان جمع پرسنل حاضر شد. او با اشاره به اين كه عملكرد رقبا از آنان بهتر بوده ، خبر بسته شدن بخش را اعلام كرد. رفتار نا بجا و حتي خصمانه آن مدير اجرايي علاوه بر ايجاد احساس نااميدي و درماندگي ، به ايجاد احساس خشم و نفرت در كاركنان منجر شد، تا آنجا كه با دخالت نيروهاي امنيتي از محل اجتماع خارج گشت. روز بعد ، يك مدير اجرايي ديگر از همان كاركنان ديدن كرد. وي رويكردي متفاوت را بكار بست. او از ته قلب راجع به اهميت روزنامه نگاري و كار خبري در جامعه و حرفه اي كه همگي آنان را در صحنه و در مقام اول قرار داده بود صحبت به ميان آورد. وي به آنان يادآور شد كه هيچ كس براي ثروتمند شدن وارد حرفه خبر نگاري نمي شود. به عنوان يك حرفه ، منفعت مالي آن در حاشيه است ، در ضمن با امنيت شغلي پايين و تحت تاثير فراز نشيب هاي عظيم اقتصادي. او شور و شوق و حتي ايثاري كه خبرنگاران براي خدمتشان از خود نشان مي دادند را بيدار كرد. سرانجام آرزو كرد كه همه آنان به خوبي به حرفه شان ادامه دهند. در پايان سخنان اين مدير ( يا بهتر بگوييم ، رهبر) كاركنان هورا كشيدند!
تفاوت بين اين دو رهبر در حالت و تن صدايي بود كه با توسل به آن پيغام خود را منتقل كردند. يكي گروه را به خصومت و نفرت كشاند و آن ديگري – با وجود اينكه حامل خبر بد بسته شدن بخش بود- به سمت خوش بيني و حتي اشتياق در رويارويي با سختي ها.
اين رويداد به يك بعد پنهان اما ضروري در رهبري اشاره دارد: تاثير هيجاني آنچه يك مدير مي گويد و انجام مي دهد. بهترين رهبران روش هاي موثرتري به منظور درك و بهبود روشي كه با آن هيجانات خود و ديگران را مهار مي كنند ، يافته اند. فهم نقش قدرتمند هيجانات در محل كار بهترين رهبران را از ديگران متمايز مي كند، نه تنها در مسائل ملموس و قابل ارزيابي همچون نتايج كاري بهتر و حفظ و ارتقا استعدادها ، بلكه در مسائل غير ملموس اما مهمي چون روحيه ، انگيزه و تعهد بيشتر.
به سادگي مي توان گفت كه در هر گروه انساني ، رهبر، حداكثر قدرت را براي تاثير گذاري بر هيجانات داراست. اگر هيجانات افراد به سمت اشتياق كشيده شود ، عملكرد به اوج خواهد رسيد اگر افراد به سمت كينه و اضطراب سوق يابند ، از پيشرفت باز خواهند يافت. اين امر جنبه ي ديگري از رهبري پايه اي را نشان مي دهد، كه آثارش فراتر از تعيين كردن اينكه آيا يك وظيفه به خوبي انجام مي شود ، مي رود. پيروان نيز براي ارتباط هيجاني حمايت گرانه و همدلي ، نگاه خود را به رهبر معطوف مي كنند. وقتي رهبران ، هيجانات را در جهت مثبت مي رانند ، همانگونه كه در مورد دومين مدير اجراي در بي بي سي ديديم، بهترين نتيجه را به بار مي آورند. به اين اثر طنين افكني مي گويند. رهبران طنين افكن به بهترين شكل از هوش هيجاني در جهت پيشبرد امور بهره مي برند.
هيجانات مسري هستند:
تحقيقات گوناگون و زيادي در مورد سرايت هيجانات ، در دانشگاه ها و مراكز تحقيقاتي دنيا صورت گرفته كه نشان دهنده خاصيت تاثير گذاري و تاثير پذيري گروه، از هيجانات اعضا و بويژه رهبر مي باشد. تاثير متقابل و مدوام مدارهاي هيجاني يك شخص (كه اساس فيزيولوژيك و عصب شناختي آن نيز مورد بررسي قرار گرفته) در ميان اعضا گروه نوعي سوپ هيجاني را بوجود مي آورد كه در آن هر فرد طعم خاص خود را به آن مي دهد، اما اين رهبر گروه است كه قوي ترين چاشني را به اين تركيب اضافه مي كند. چرا كه به خاطر آن واقعيت هميشگي در كار – همه چشم به رئيس مي دوزند- افراد از سطوح بالاتر خود تقليد هيجاني مي كنند. مطالعات نشان مي دهد اين اثر بويژه وقتي كه براي كل گروه مسئله و سوالي مطرح مي گردد افراد نگاه خود را بر روي رهبر خيره مي كنند تا پاسخ او را ببينند. در واقع اعضاي گروه اغلب واكنش هيجاني رهبر را به عنوان معتبرترين پاسخ به حساب مي آورند. و لذا از روي آن براي خود الگو مي سازند ، بويژه در يك موقعيت مبهم كه در آن اعضا واكنشهاي متفاوت نشان مي دهند ، رهبر معيار هيجاني را تعيين مي كند.
وقتي افراد احساس خوب داشته باشند به بهترين نحو ممكن كار خواهند كرد. احساس خوب كارآيي ذهني را ياري مي دهد و افراد را در درك بهتر اطلاعات و استفاده از قواعد تصميم گيري در قضاوتهاي پيچيده توانا مي سازد، علاوه بر آن آنان را در تفكر انعطاف پذيرتر مي نمايد. تحقيقات نشان مي دهد كه حالات سرزندگي باعث مي شود افراد ، ديگران يا وقايع را در پرتوي مثبت تر بنگرند. اين به نوبه خود به افراد كمك ميكند تا در مورد توانايي خود در نيل به يك هدف ، خوش بين تر باشند ،خلاقيت و مهارتهاي تصميم گيري را افزايش دهند و افراد را در جهت مفيد واقع شدن آماده سازند.
به عنوان مثال تحقيق در مورد شوخ طبعي در كار نشان مي دهد كه يك لطيفه به موقع يا خنده از سر شوخي مي تواند نو آوري را تحريك ، خطوط ارتباط را باز ، احساس رابطه و اعتماد را زياد و البته كار را جذاب تر نمايد. بدون شك شوخ طبعي و سر زندگي در جعبه ابزار رهبران داراي هوش هيجاني ، جايگاه مهمي دارد. زماني كه بحث از گروه مي شود ، حالات خوب، اهميت ويژه اي پيدا مي كنند: توانايي يك رهبر در هدايت يك گروه به حالت اشتياق و همكاري ، مي تواند تعيين كننده موفقيت اين امر باشد. به نتايج يك مطالعه بر روي شصت و دو مدير ارشد و تيم مديريت توجه بفرماييد: اين مديران ارشد ، نماينده برخي از شركتهاي پيشرفته و همچنين شركتهاي خدماتي مطرح ايالات متحده (از جمله شركتهاي مشاوره و حسابداري) ، سازمانهاي غير انتفاعي و نمايندگي هاي دولتي بودند. اين مديران ارشد و اعضاي تيم مديريتي آنان مورد بررسي قرار گرفتند تا مشخص شود تا چه اندازه سرزنده ، پرانرژي ، مشتاق و مصمم هستند. همچنين از آنان سوال شد كه گروه ارشد تا چه حد دچار نابساماني و تضاد و تعارض گشته است (منظور تضاد شخصي ، خشم و برخورد در جلسات و تعارضات هيجاني در برابر مخالفت ها بود).
اين مطالعات نشان داد هرچه حالات كلي افراد در تيم مديريت ارشد مثبت تر بود ، آنان با همكاري بيشتري با يكديگر كار مي كردند ، و نتايج كار شركت بهتر بود. به عكس، هر چه يك شركت مدت زمان بيشتري توسط تيم مديريتي اي كه با هم كنار نمي آمدند اداره مي شد، بازده آن شركت پايين تر بود.
بنابراين مي بيينيم ، رهبراني كه مي دانند چگونه تمركز گروه را در كار جاري ، با توجه به كيفيت روابط اعضا متعادل كنند به طور طبيعي فضايي دوستانه اما اثر بخش را ايجاد مي كنند كه روحيه همه را بالا مي برد.
تلاش ميكنم در آينده با جزئيات بيشتر به ارتباط هوش هيجاني با رهبري و مديريت بپردازم. در مقاله بعدي انواع سبك هاي رهبري و مديريت ، با توجه به خاصيت طنين افكني آنها مورد بررسي قرار خواهم گرفت.
پا نوشت ها:
1- Resonant
2- Primal Leadership by:Daniel Goleman , R.Boyatzis , A.Mckee (2002) اين كتاب توسط نگارنده ترجمه شده و بزودي توسط انتشارات مديريت صنعتي چاپ خواهد شد. در نوشتن اين مقاله از اين كتاب و كتاب قبلي دانيل گولمن ، بنام هوش هيجاني در كار (ترجمه بهمن ابراهيمي و محسن جوينده ، كه توسط انتشارات بهين دانش چاپ شده است) ، استفاده شده است.
منبع: parsei.com
ديدگاه توانمندي (پردازش اطلاعات)
اصطلاح هوش هيجاني ، براي اولين بار از سوي سالوي و ماير در سال 1990 ، به عنوان شكلي از هوش اجتماعي مطرح شد . الگوي اوليه آنها از هوش هيجاني شامل سه حيطه يا گستره از تواناييها ميشد :
1ـ ارزيابي و ابراز هيجان : ارزيابي و بيان هيجان در خود توسط دو بعد كلامي و غيركلامي همچنين ارزيابي هيجان در ديگران توسط ابعاد فرعي ادراك غيركلامي و همدلي مشخص ميشود .
2ـ تنظيم هيجان در خود و ديگران : تنظيم هيجان در خود به اين معناست كه فرد تجربه فراخلقي ، كنترل ، ارزيابي و عمل به خلق خويش را دارد و تنظيم هيجان در ديگران به اين معناست كه فرد تعامل مؤثر با سايرين (براي مثال آرام كردن هيجاناتي كه در ديگران درمانده كننده هستند) ميباشد.
3ـ استفاده از هيجان : استفاده از اطلاعات هيجاني در تفكر ، عمل و مسأله گشايي است (سالوي و ماير ، 1990) .
ماير ، سالوي و كاروسو (1997) مدل اصلاح شدهاي از هوش هيجاني را تدوين كردند كه اين مدل هوش هيجاني را به صورت عملياتي در دو سيستم شناختي و هيجاني بررسي ميكند . اين مدل در يك الگوي كاملاً يكپارچه عمل ميكند اما با اين وجود مدل مورد نظر از چهار شاخه يا مؤلفه تشكيل ميشود. (ماير و سالوي ، 1997) كه هر يك طبقهاي از توانمنديها را كه براساس پيچيدگي و به صورت سلسله مراتبي ، منظم شدهاند ، نشان ميدهد . اين چهار شاخه عبارتند از :
1ـ ادراك هيجاني[1] كه در برگيرنده شناسايي و دروندهي اطلاعات از سيستم هيجاني است .
2ـ تسهيلسازي هيجاني از افكار[2]
به طور كلي تسهيل هيجاني شاخه تفكري در برگيرنده استفاده هيجان براي بهبودي فرآيندهاي شناختي است حال آنكه شاخه فهم هيجاني در برگيرنده پردازش شناختي هيجان است .
3ـ فهم هيجاني[3] كه در برگيرنده پردازش آتي و جلوتر اطلاعات هيجاني با نگاهي به حل مسأله .
4ـ مديريت هيجان در رابطه با خود و ديگران[4]
شاخه اول : اولين شاخه از هوش هيجاني با گنجايش ادراك و اظهار احساسات آغاز ميشود . هوش هيجاني نميتواند بدون اولين شاخه آغاز شود . اگر زماني كه احساس بدي در فرد ظهور پيدا كند فرد توجهاش را از آن برگرداند تقريباً هيچ چيز از احساس خودش ياد نميگيرد . ادراك هيجان در برگيرنده ثبت ، توجه و رمزگشايي كردن پيامهاي هيجاني است ، همانگونه كه در اظهارات و بيانات صورتي ، تون صدا ، اشياء هنري و ديگر دستاوردهاي هنري فرهنگي اظهار شدهاند (بار ـ آن و پاركر ، 2000) .
شاخه دوم : دومين شاخه هوش هيجاني در رابطه با تسهيلسازي هيجاني است . هيجانات سازمانهاي پيچيدهاي از ابعاد فيزيولوژيكي ، هيجاني ، تجربي شناختي و هشياري از زندگي رواني هستند. هيجانات هم به عنوان احساسات (همانگونه كه فرد احساس غمگيني ميكند) و هم به عنوان شناختارهاي تغيير شكل يافته به سيستم شناختي ورود پيدا ميكنند ، (به عنوان مثال زماني كه فرد غمگين فكر ميكند كه الآن حالم خوب نيست) . هنگامي كه هيجانات شناسايي شده و برچسب زده ميشوند ، فهم هيجاني يا شاخه سوم آغاز ميشود .
سؤالي كه در اينجا مطرح است اين است كه تسهيلسازي هيجاني يا همان شاخه دوم بر چه چيزي تمركز دارد ؟ چگونه هيجانات به سيستم شناختي ورود پيدا ميكنند ؟ براي كمك به تفكر چگونه شناختها را تغيير ميدهند ؟
البته شناخت توسط اضطراب خراب ميشود اما هيجانات ميتوانند الويتهايي را تحميل كنند بهگونهاي كه سيستم شناختي به آنچه كه مهمترين مطلب قلمداد ميشود ، توجه كند (ايستربروك[5] ، 1959 ؛ ماندلر[6] ، 1975 و سيمون[7] ، 1982) و حتي بر آنچه كه به بهترين نحوي در يك خلق انجام ميپذيرد ، متمركز شود (پالفي[8] و سالوي ، 1993) . همچنين هيجانات شناختها را تغيير ميدهند . ممكن است زماني كه فرد خوشحال است آنها را مثبت كنند و هنگامي كه فرد ناراحت است آنها را منفي كنند (فورگاس ، 1995 ؛ ماير ، گاشك[9] ، براورمن و ايوانز[10] ، 1992 ؛ سالوي و برنبام[11] ، 1989) . اين تغييرات ، سيستم شناختي را معطوف به مشاهده موارد از جوانب مختلف ميكند ، براي مثال ميان نقطه نظرات خوشايند و شكاكانه تفاوت قائل شود . سودمندي اينگونه تغيير و تحولات براي تفكر كاملاً واضح است . نقل و انتقال نقطه نظر از شكاك بودن به خوشبيني ، فرد را تشويق ميكند به اينكه نقطه نظرات چند گانهاي را ببيند و به عنوان نتيجه در باب مشكل عميقتر و خلاقانهتر فكر كند (بار ـ آن و پاركر ، 2000) .
3ـ شاخه سوم : سومين شاخه در برگيرنده فهميدن و استدلال با هيجان است . همانگونه كه سابق بر اين قيد شد هيجانات شكل دهنده يك دسته از سمبلهاي غني و پر از روابط پيچيدهاي هستند كه بسياري از فلاسفه براي قرنها راجع به آن بحث و جدل كردهاند . فردي كه قادر است هيجانات را درك كند به عبارت ديگر درك معاني آنها و اينكه چطور خميرهشان با هم ممزوج ميشود و چطور در طول زمان رشد ميكنند ، حقيقتاً با گنجايش فهم حقايق بينادي طبيعت بشري و روابط بين فردي مأنوس ميشود و مورد تمجيد قرار ميگيرد . در حقيقت افرادي كه داراي هوش هيجاني بالا هستند به طور منظم با حالات بيثباتي خلقي مواجه شده و بر آنها فائق ميآيند و اين نيازمند فهم قابل توجهي از خلقيات ميباشد (سالوي ، بيدل[12] ، دتويلر[13] و ماير ، 1999 به نقل از بار ـ آن و پاركر ، 2000) .
4ـ شاخه چهارم : چهارمين شاخه مديريت هيجاني است . فردي كه داراي مديريت هيجاني ميباشد از اينرو بايد بعضي از خطوط راهنما را رعايت كند ولي آن كار را با انعطافپذيري انجام دهد . براي مثال : باز بودن به سوي يك احساس يك بايد است اما نه هميشه . گاهي اوقات براي هر كسي اتفاق ميافتد ، خيلي دردناك است كه با مطلبي مواجه شود و احتمالاً هيجانپذيري به بهترين نحوي بسته ميشود . مديريت هيجاني دربرگيرنده اين است كه چگونه يك فردي پيشرفتهاي هيجاني را در روابطش با ديگران بفهمد . اين روابط ميتواند غيرقابل پيشبيني باشد ، از اينرو مديريت هيجاني دربرگيرنده خصوصيت و اهميت راههاي هيجاني مختلف و انتخاب ميان آنهاست . براي انطباق با واكنشهاي هيجاني بسيار محتمل در موقعيتها ، مديريت هيجاني بايستي داراي انعطافپذيري لازم باشد . اين مطلب به فرد اجازه ميدهد كه در جهاتي پيشرفت كند كه او فكر ميكند بهترين جهت است . اينكه از نظر هيجاني ، معنوي و ديگر زمينهها غني باشي ضرورتاً به اين معني نيست كه فرد بخواهد در يك شغلي بماند و يا اينكه يك ازدواج را نجات دهد . اينكه باهوش باشي بدين معني نيست كه فرد در يك روز كتابهاي چالش برانگيز را بخواند بلكه به اين معني است كه ديگر بخشهاي شخصيت و ديگر موقعيتهايي هستند كه بايد به حساب بيايند و درك كنيم كه آن وقت چه اتفاقي ميافتد .
در اينجاست كه نياز به انعطافپذيري توضيح ميدهد كه چرا هوش هيجاني به عنوان يك توانمندي سنجيده ميشود و هيچگونه همبستگي بالايي با خوشبيني ، خوشحالي و مهرباني ، درست بودن و ديگر خصوصيات ندارد . با اين وجود نتايج مهم زندگي را پيشبيني ميكند (بار ـ آن و پاركر ، 2000) .
نقش هوش عاطفي در تفكر و رفتار انسان
نقش هوش عاطفي در تفكر و رفتار انسان
EQ وارد ميشود
اين مقاله توسط آقاي سعيد كياسلار نوشته و در مجله موفقيت شماره 97 چاپ شده است .
آن روز آقاي حيدري با يك قفس كوچك و گنجشكي كه داخل آن بود وارد كلاس شد. بچههاي كلاس دوم دبستان كنجكاو و متحير و بعضيها هيجانزده به او و قفسي كه در دستش بود نگاه ميكردند. قرار بود آن روز درس آزادي تدريس شود. او به طرف پنجره كلاس رفت و با گنجشك صحبت كرد: اي پرنده كوچك بيچاره كه در قفس زنداني هستي ، ميدانم اينجا جاي تو تنگ است و دوست داشتي الآن روي آن شاخه سبز زيبا مينشستي و آواز ميخواندي و هر كجا دوست داشتي ميرفتي و ... اشك بعضي از بچهها در آمده بود. حالا من در قفس را باز ميكنم و تو را به آرزويت ميرسانم. در قفس باز شد و گنجشك بسوي آزادي پرواز كرد.
صبح روز بعد پدر يكي از بچهها برافروخته وارد دفتر شد و سراغ آقاي حيدري را گرفت و گفت: ديروز يك جفت قناري خريدم چهل تومان يك ساعت بعدش بچهام در قفس را باز كرد و جفتشونو پر داد. ميگم چرا اين كار رو كردي؟ ميگه آقاي حيدري بهمون ياد داده. اين خاطره را بارها تعريف كردهام و فكر كردم شايد خاطره خوبي براي بحث ما راجع به تأثير و نقش هوش هيجاني و احساسي بر تفكر و رفتار باشد. به راستي عاطفه چه نقشي در شيوه تفكر و رفتار انسان در زندگي روزمره ايفا ميكند؟ فلاسفه بزرگي چون ارسطو، سقراط، افلاطون، سنت اگوستين، دكارت ، پاسكال و كانت مجذوب اين موضوعاند. افلاطون اولين كسي بود كه فكر ميكرد عاطفه جنبه بسيار ابتدايي و حياتي انسان است كه با عقل و منطق سازگار نيست. فرويد عاطفه را تضعيف كننده تفكر منطقي ميداند. آرتور كاسلر معتقد بود ناتواني ما در آگاهي نسبت به واكنشهاي عاطفي خشن و غير طبيعي و ناتواني در دوران جنيني است و نوعي اشتباه تكاملي است كه بسياري از جنبههاي حياتي، نوع انساني را تهديد ميكند.
اما پژوهشهاي جديد در حوزه روانشناسي و عصب شناسي تصاوير متفاوتي ارايه ميدهند. چراكه نقش عاطفه را مفيد و حياتي و پچيدهتر از نظام شناختي ميدانند. البته بحث در خصوص اين دو نقطه نظر متضاد قديم و جديد مورد نظر و هدف ما نيست، بلكه بهتر است بگوييم عاطفه ممكن است تسهيل كننده يا مختل كننده تفكر و واكنشهاي ما باشد. بنابراين، تفكر عاطفي هم ميتواند نشانه پرهوشي و سازگاري و هم نشانه كمهوشي و ناسازگاري باشد. آنچه كه ما را ياري ميدهد اين است كه بدانيم چگونه ، چرا و چه زماني چنين تأثيرات عاطفي به وقوع ميپيوندد.
هوش عاطفي و غرق شدگي
تا حال برايتان پيش آمده كه در يك موضوع خوندني ، يا تماشاي يك فيلم يا يك سخنراني ، غرق شده باشيد؟ حتماً تجربياتي از اين دست داشتهايد. حالت غرقشدگي حالتي است كه در آن توجه و تمركز بهطور خودكار و فعال عمل ميكنند. حالت خوبي كه ميتوان از موهبت يادگيري در حد بالايي بهرهمند شد. چگونه اين حالت پيش ميآيد؟ يكي از خردهمقياسهاي هوش عاطفي كه در آزمون بار-آن مطرح ميشود شادكامي و نشاط است. زماني كه موضوع مورد نظر داراي سطح دشواري بسيار كم (شماره1) يا سطح دشواري بسيار بالا(شماره3) باشد ميزان نشاط در توجه به موضوع به حداقل نزول ميكند و اگر سطح دشواري نه آنچنان ساده باشدكه موجب كسالت شود و نه آنچنان دشوار كه باعث بيميلي گردد (شماره2) موجب حالت غرق شدگي خواهد شد.
اين پديده غرق شدگي مد نظر برنامهريزان آموزشي در تهيه و تدوين كتب درسيي و آموزشي و مربيان و آموزگاران محترم است. توصيه ميشود:
- قبل از پرداختن به تدريس ، سطح نشاط و آمادگي شاگردان در نظر گرفته شود و با چند پرسش كوتاه كنجكاوي آنان جلب شود.
- تخليه هيجاني سازمانيافتهاي طراحي شود.
- كتب مرتبط با دروس تهيه گردد.
- از وسايل كمك درسي استفاده گردد.
- به تفاوتهاي فردي توجه شود.
هوش هيجاني و حافظه
تجربههاي عاطفي ما بر نحوه ذخيره سازي اطلاعات در حافظه مربوط ميشود. حالات عاطفي نقش تعيين كنندهاي در نحوه پردازش و اندوزش محتواي اطلاعات ايفا ميكنند. حالات عاطفي مثبت مانند تصوير ذهني مثبت و توجه به فوايد مطالبي كه ميآموزيم ،هدف موضوع، تسهيل سطح دشواري از طريق پرسش ، شناخت ميزان نگراني و استرس حين مطالعه و حذف يا كنترل آن ، عادت به بيان استنباطهاي خود از موضوع به ديگران شناخت احساسي كه از درك موضوع حاصل ميشود و نقد آن به صورت دروننگري ، توجه به اين واقعيت كه شما حق داريد چنين احساسي داشته باشيد ولي پاسخ به چرايي آن و مطرح كردن دلايل آن به آنهايي كه فكر ميكنيد با نظر شما موافق نيستند، همه اينها در در حافظه نقش تعيين كننده اي دارند. مراقب فريبندگي و بازيگري احساسات خود در حين توجه باشيد. دوستي ميگفت: فلان شخص سخنراني جالبي در خصوص شخصيت داشته و همه او را تحسين كردند. پرسيدم در مورد شخصيت چه گفت؟ جواب داد يادم نميآيد ، ولي خيلي جالب صحبت ميكرد. گفتم پس شما محو شخصيت او بوديد، نه؟
علم شخصيت هوش عاطفي و موفقيت
فكر ميكنيد چه عاملي در فيلم زيباي بچههاي آسمان ساخته مجيد مجيدي اين فيلم را دو بار نامزد دريافت جايزه اسكار كرده است؟ نقش عاطفه يا همان غيرت و انگيزهاي كه براي به دست آوردن يك جفت كفش و خوشحال نمودن خواهر علي كوچولو باعث موفقيت او در مسابقه دو گرديد.
تحريك عواطف در جهت مثبت ، منجر به تقويت انگيزه و مبارزه براي رسيدن به هدف ميشود. گاهي بيتوجهي به نقش عواطف در برانگيختگي ، مانع حركت و درك موفقيتهاي زندگي ميگردد. مادراني كه بار سنگين زندگي را تنها به دوش ميكشند و حاضر به تحمل سخترين تلاشها و رنجهاي زندگي هستند تا مبادا فرزندانشان طعم تلخ فقر و محروميت را بچشند ، غافلند از اينكه اگر كودكان خود را در اين مبارزه انسانساز شريك نكنند ، آنان چگونه ميتوانند قدر اين زحمتها را بفهمند تا حداقل انگيزهاي براي تغيير رفتار خود يا از طريق درس خواندن يا كار كردن بدست آورند. انگيزه براي موفقيت مستلزم آگاهي از سلسله مراتب انگيزهها است. همه موجودات زنده براي حفظ بقاي خود انگيزه حيات دارند. اين انگيزه را action يا عمل براي زنده ماندن ميناميم، سپس در مقابل محركهاي بيشمار ، عكسالعملهايي به صورت واكنش ارايه ميشود كه به آن Reaction ميگوييم. اما انگيزه سوم كه حاصل آگاهي انسان از خود است و تفكر و تعمق در پاسخ به اين سوال كه براي چه آمدهايم و به كجا خواهيم رفت. اين انگيزه كه بايد از زير بناي معنوي و فكري بالايي برخوردار باشد، چگونه حاصل ميشود؟
زماني كه هوش هيجاني در مرحلهاي از كنترل قرار گيرد كه هيجانات اجازه دروننگري عميق را در انسان فراهم سازد ، اين مرحله از انگيزه را Proaction ميگوييم كه منجر به خودشكوفايي استعدادها ، ظرفيتها و تواناييهاي انسان ميگردد.
هوش عاطفي و آينده
هوش عاطفي ميتواند به ما در زندگي كردن در لحظه حال بسيار كمك كند. حالات عاطفي ما غالباً ما را از زمان حال غافل نگه ميدارند و نسبت به آينده ، مبالغه آميز و تحريف شده عمل ميكنند. آيا تا كنون از خودتان پرسيدهايد كه چرا بعضي از خاطرات گذشته ، از گذشته شيرينتر هستند؟ احساس شما در آن زمان با احساستان در اين زمان فرق ميكند. شما در گذشته متوجه احساسات خود نبودهايد. ولي الآن آن را مرور ميكنيد چيزي جز احساس خوب در لحظه حال به شما نشاط نميدهد. مروري به احساسات حال و گذشته ميتواند به ما در پيشيني آينده و احياناً در تغيير نگرش ما به آينده نقطه تأملي ايجاد كند. آيا آن احساساتي كه در گذشته به اشتباه به شما ميگفت كه زندگي پس از آن حادثه ديگر غيرقابل تحمل خواهد شد درست از آب در آمد؟ يا آرزوهايي كه به آن رسيديد همان احساسي را در شما زنده كرده است كه انتظارش را داشتهايد؟ چند درصد از حسرتهايي را كه تا كنون به خاطر گذشته تحمل ميكنيد تقصير سوء عواطف شما بوده است؟ توجه صحيح به چند عاملي بودن نقش احساسات در آينده همان چيزي است كه هوش هيجاني از ما ميخواهد به آنها توجه كنيم.
هوش عاطفي و اقتصاد خانواده
اربابان تبليغات بازرگاني براي معرفي و فروش كالاهاي خود از كدام وسيله براي جلب توجه مشتريان خود بيشتر استفاده ميكنند؟ عقل يا هيجان؟
شايد آنها تقصيري نداشته باشند، اين ما هستيم كه خريد خود را در بسياري از مواقع مبتني بر نياز احساسي خود انجام ميدهيم نه نيازهاي واقعي. حتي بعضيها بواسطه اينكه كالايي تبليغ نشده است آن را فاقد ارزش كيفي ميدانند. انتخاب ما نشان دهنده هوش ماست. بسياري از شكستهاي اقتصادي بهخاطر فريب خوردن ما بوده است و مسئوليت اين شكست بر دوش احساسات ما سنگينتر از عقل ماست. نگاهي به دور بر خودمان بياندازيم ، چند درصد از خرت و پرتهاي اطرافمان واقعاً مورد نيازمان بوده است؟
عقل و احساس را بايد با هم آميخت، زواياي ديد هر كدام در حوزهاي مشترك هستند و در حوزههايي فقط يكي از آنها قادر به ديدن است.
---------------------------------------------------------
منبع: parsei.com
سازگاري اجتماعي و هوش هيجاني
مغز انسان در قرن 21 زندگي ميكند، درصورتيكه قلب او در عصر پارينهسنگي است آيا تا به حال با افرادي روبهرو شدهايد كه از هوش كافي برخوردار بوده اما در زندگي اجتماعي و شغلي خود موفق نبودهاند؟
اين پرسش نشان ميدهد كه ما از مطالعه جنبههاي مهمي از توانمنديهاي انساني در ارزيابي هوش غافل ماندهايم. تئوريهاي جديدي درباره هوش ارائه شده كه بهتدريج جايگزين تئوريهاي سنتي ميشوند.
زماني كه روانشناسان درمورد مسائل هوش و تفكر به پژوهش پرداختند، مركز توجه آنها جنبههاي شناختي مانند حافظه و حل مسئله بود. اما پژوهشگراني بودند كه در همان زمان خاطرنشان ميساختند جنبههاي غيرشناختي نيز بايد مورد توجه قرار گيرد.
پيشينه هوش هيجاني (EQ) را ميتوان در ايدههاي وكسلر (روانشناس) بههنگام تبيين جنبههاي غيرشناختي هوش عمومي جستوجو كرد. وكسلر درصدد آن بود كه جنبههاي غيرشناختي و شناختي هوش عمومي را با هم بسنجد. تلاش او در زمينه درك و فهم «سازگاري اجتماعي» و در تنظيم تصاوير شناخت و تميز «موقعيتهاي اجتماعي» بود.
در سال 1968 كتل و بوچر روانشناساني بودند كه سعي داشتند تا هم پيشرفت تحصيلي در مدرسه و هم خلاقيت را از طريق توانايي، شخصيت و انگيزه افراد پيشبيني كنند. آنها موفق شدند اهميت اين موضوع را حتي در پيشرفت دانشگاهي نيز نشان دهند. پژوهشهاي انجام شده توسط سيپس و همكارانش (1987) نشان ميدهد كه بين درك و فهم تصاوير و شاخصهاي هوش اجتماعي همبستگي معناداري وجود دارد.
ليپر (1948) نيز بر اين باور بود كه «تفكر هيجاني» بخشي از «تفكر منطقي» است.
روانشناسان ديگري نظير ميير (1993) و سالوي نيز پژوهشهاي خود را بر جنبههاي هيجاني هوش متمركز كردهاند. ايده EQ پس از 50 سال بار ديگر توسط گاردنر (1983) استاد روانشناسي دانشگاه هاروارد دنبال شد. او هوش را مشتمل بر زباني، موسيقايي، منطقي، رياضي، جسمي، ميانفردي و درونفردي ميداند.
تعريف هوش هيجاني
ميدانيم كه در مغز ما چيزي بهنام IQ (هوشبهر) وجود دارد كه سالها فكر ميكرديم كه فرمانرواي بدن است و رفتار ما براساس تشخيصي كه او ميدهد كنترل ميشود، هركجا رفتار خردمندانهاي از كسي سرميزند يا برعكس، سريع به او IQ بالا يا IQ پايين ميگوييم. اما در سال 1990 يكي از ناشناختهها توسط دانيل گلمن كشف شد كه بهگونهاي گسترده بهصورت بخشي از زبان روزمره درآمد و بحثهاي بسياري را برانگيخت.
متفكران، مخترعان و بهطور كلي روشنفكران تعاريف متفاوتي از هوش دارند و بهعنوان مثال فيلسوفان در تعريف هوش بر انديشههاي مجرد، زيستشناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعليم و تربيت بر توانايي و روانشناسان عمدتا بر قدرت سازگاري فرد در محيط يا توانايي درك و استدلال تأكيد دارند.
روانشناسان هوشهاي مختلفي را شناسايي كردهاند كه بيشتر اينها ميتوانند در 3 گروه دستهبندي شود: هوش عيني، هوش انتزاعي و هوش اجتماعي. هوش عيني، توانايي درك اشياء و كار كردن با آنهاست، درحاليكه هوش انتزاعي توانايي در نشانههاي كلامي و رياضي است. شناسايي هوش اجتماعي به روانشناسان كمك ميكند تا آنها بتوانند تشخيص دهند چه كساني از توانايي درك اشخاص و ايجاد رابطه با ديگران برخوردارند كه اولينبار توسط ثرندايك در سال 1920 تعريف شد. هوش هيجاني ريشه در تعريف هوش اجتماعي دارد.
گلمن هوش هيجاني را چنين تعريف ميكند. «هوش هيجاني نوعي ديگري از هوش است. اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويشتن و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمگيريهاي مناسب در زندگي است. عاملي كه بههنگام شكست در شخص ايجاد انگيزه و اميد ميكند.
او معتقد است كه (IQ) در بهترين حالت خود فقط عامل 20 درصد از موفقيتهاي زندگي است، 80 درصد موفقيتها به عوامل ديگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسياري از موارد در گرو مهارتهايي است كه هوش هيجاني را تشكيل ميدهد.
نظريهپردازان هيجاني معتقدند كه EQ به ما ميگويد كه چه كار ميتوانيم انجام دهيم، درواقع EQ ،يعني داشتن مهارتهايي تا بدانيم كي هستيم، چه افكار، احساسات، عواطف و رفتاري داريم، يعني شناخت عواطف خود و ديگران، تا بتوانيم براساس آن رفتاري مبتني بر اخلاق وجدان اجتماعي داشته باشيم.
ما براي موفقيت در قبولي در دانشگاه نيازمند IQ هستيم ولي براي موفقيت در زندگي فردي و شغلي به هوش هيجاني نياز داريم. در محيط كار هوش هيجاني نقش بارزتري در داشتن عملكرد مطلوب نسبت به ساير قابليتها از قبيل هوششناختي يا مهارتهاي فني ايفا ميكند، لذا با پرورش و رشد هيجاني و قابليتهاي آن، هم سازمان و هم كاركنان از مزاياي آن بهرهمند ميشوند.
EQ مانند IQ قابل اندازهگيري است و در آموزش و پرورش از ويژگيهاي اكتسابي بالاتري نسبت به IQ برخوردار است؛EQ امكان آگاهي از هيجانات و بهطور كلي، كنترل، جهتدهي و مديريت آن را فراهم مي كند تعداد زيادي از افراد جامعه IQ بالايي دارند اما كارهاي احمقانه انجام ميدهند، چون مديريت هيجان ندارند.
در واقع هيجان در موارد مختلفبر آنها مديريت ميكند. يكي از مهمترين تفاوتهاي هوشبهر با هوش هيجاني اين است كه IQ از طريق ژنتيك اما EQ از طريق آموزش ايجاد ميشود.
بهنظر ميرسد ساختار مغز انسان با وجود رشد سرسامآوري كه در علوم رياضيات و منطق داشته است از نظر عواطف با انسانهاي اوليه تفاوت چنداني نكرده است. هنوز در عكسالعمل انسان درقبال خشم، جريان خون به سمت دستها و تندتر شدن ضربان قلب است.
دربرابر ترس، خون به عضلات پا جريان مييابد و گريختن را آسان ميكند و درنتيجه صورت رنگ خود را از دست ميدهد و دربرابر عشق دچار انگيختگي پاراسمپاتيكي ميشود كه واكنش از آرامش كلي و خردمندي را پديد ميآورد و درهنگام تعجب ابروها را بالا مياندازد تا ميدان ديد وسيعتري داشته باشد. درواقع با وجود رشد بسيار بالاي خردورزي در انسان كه فاصله زياد با اجرا پيدا كرده است، قلب و عواطف و احساسات انسانها تغييرات زيادي نكردهاند و انسان در اين زمينه رشد چشمگيري نداشته است.
با وجود آنكه خيلي پيش از آنكه مغز متفكر و منطقي پديد آيد، مغز هيجاني وجود داشته است درواقع مسائل هيجاني مربوط به بادامه مغز است كه بهعنوان مخزن خاطرات هيجاني عمل ميكند. مغز انسان در قرن 21 زندگي ميكند، درصورتيكه قلب او در دوران پارينهسنگي است.
مؤلفههاي هوش هيجاني
هرچند هوش هيجاني با هوشبهر ارتباط دارد ولي ازلحاظ مفهوم نظري و عملكرد، كاملا با آن تفاوت دارد، مؤلفههاي هوش هيجاني به قرار زير است:
درونفردي: شامل خودشكوفايي، استقلال و خودآگاهي عاطفي
بينفردي: شامل حل مسائل و آگاهي به واقعيت
سازگاري: شامل كنترل تكانهها و تحمل فشارها
نتيجه
هوش هيجاني بهعنوان يك پديده مورد توجه، نهتنها حاوي جنبه تئوريك روانشناختي است، بلكه در ميدان عمل با ارتقاي آن ميتوان براي بسياري از مشكلات نهفته زندگي پاسخهاي مناسبي يافت.
هوش هيجاني برعكس هوشبهر قابل تغيير، اصلاح و ارتقاء است، پس شناخت هوش هيجاني يك استفاده كاربردي نيز خواهد داشت.
منبع: hamshahrionline.ir
تاثير هوش هیجانی(هوش عاطفی) بر موفقيت انسان
مقدمه :
شاید تا کنون در مورد هوش عقلانی بسیار شنیده باشید و درمورد مزایای آن زیاد گفته باشند. ولی در این یادداشت قصد داریم به هوش عاطفی بپردازیم . اصطلاحی که احتمالا کمتر توضیح داده شده است و از طرفی اثرات آن بر سعادت و خوشبختی انسان شگفت انگیز است. هوش عاطفی همچنین نقش موثری در آرامش انسان دارد.
در واقع این هوش عاطفی است که می تواند هوش عقلانی را بکار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد. شاید تا کنون افراد باهوش زیادی را دیده باشید که نه در شغل و کارشان و نه در روابط خانوادگی و روابط بین فردی اشان و نه در تفریح و عشق ورزیدنشان و ... موفقیتی حاصل نکرده اند. و کسانی را هم می شناسیم که علیرغم اینکه از هوش سرشاری برخوردار نیستند زندگی آرام و موفقی داشته اند و حتی به سطوح بالای موقعیت ها اجتماعی دست یافته اند. ( داستان مسابقه خرگوش و لاک پشت )
هوش عاطفی مجموعه ای از مهارتها و شاخصهایی است که در زیر توضیح داده می شود:
1 – شناخت احساس خود :
فرد باید قادر به شناخت و پیش بینی احساسات خود در موقعیت های مختلف باشد . شاید این جمله بدیهی به نظر برسد ولی باید روی آن بیشتر تامل کنیم . اشخاص زیادی هستند که یا از احساسات مختلف خود آگاهی ندارند . یا ریشه آنها را نمی فهمند. به مثالهای زیر توجه فرمائید :
- نمی دانم چرا از فلانی بدم می آید.
- نمی دانم چرا علیرغم اینکه خواهان موفقیت در کنکور هستم ولی هنگام مطالعه بی انگیزه هستم.
- نمی دانم چرا احساس پوچی و کلافگی می کنم.
2 – کنترل احساس خود :
شناختن احساس هایی چون تنفر ، عصبانیت ، افسردگی ، اضطراب ، غم و .... هزاران احساس دیگر به تنهائی کافی نیست ، بلکه باید آنها را تحت کنترل بگیریم . راننده خوب نه تنها جای ترمز ماشین را می شناسد ، بلکه به هنگام لزوم آن را در اختیار می گیرد و بر آن مسلط است.
3 – بر انگیختن و به هیجان آوردن خود :
افرادی که هوش عاطفی بالا دارند ، با اندیشیدن به عواقب احتمالی یک عمل ، نسبت به انجام دادن یا ندادن آن برانگیخته می شوند. این افراد قدرت دارند که اهداف متعالی خود را تجسم کنند ، برنامه بریزند و جهت رسیدن به آنها انرژی بگذارند. پشتکار و اراده نشانه برانگیخته شدن آنهاست و این کاری است که کمتر از هوش عقلانی بر می آید.
4 – شناخت احساسات دیگران :
افرادی با هوش عاطفی بالا ، هرگز در لاک خود فرو نمی روند تا فقط اسب خود را برانند.
آنها تعاملات گسترده ای با اجتماع دارند و می توانند دنیا را از منظر دیگران هم ببینند . لذا این افراد تحمل بالایی نیز دارند.
5 – تنظیم روابط با دیگران :
پس از شناخت احساسات دیگران ، نوبت به روابط با آنها می رسد. در اینجا تعادل و تعامل حرف اول را می زند. افرادی با هوش عاطفی بالا ، هرگز در دوستی ها و روابط بین فردیشان افراط و تفریط ندارند. آنها از هر کس انتظاری متناسب با خودش دارند.
آنها می دانند که تمام آدمها شخصیت کامل و بیست نیستند. لذا توقع ندارند همه افراد همانطور عمل کنند که درست است ، یا همانطور عمل کنند که آنها دوست دارند.
در واقع مردم را همانطور که هستند می پذیرند و اگر تلاشی جهت تغییر شخصیت دیگران در جهت اصلاح آنها انجام می دهند، توقع ندارند که حتما به نتیجه رضایت بخش ختم شود.
هر کدام از شاخصهای پنجگانه فوق مباحث عمده ای در روانشناسی کاربردی و وروانشناسی علمی دارد.
منبع: hamdardi.com
هوش هیجانی و ضرورت آن در فرزند پروری
حتما تا به حال درباره iq يا همان بهره هوشي ، خيلي چيزها شنيده ايد. و حتما شنيده ايد كه اگر كودكي iq بالاتري داشته باشد ، حتما در بزرگسالي انسان تحصيل كرده و موفقتري خواهد بود. شايد به همين خاطر است كه تعداد زيادي از والدين ، از همان دوران قبل از مدرسه رفتن ، نگران كيفيت يادگيري فرزند دلبند خود و مدارسي كه قرار است او در آنها درس بخواند هستند. غافل از اينكه امروزه تحقيقات علمي ، نشان داده كه تنها داشتن هوش عقلانيِ زياد (كه مدارس مي خواهند از آن براي گذشتن از سد كنكور استفاده كنند) براي كسب موفقيت كافي نيست و علاوه بر iq ، كيفيات ديگري نيز لازم است كه امروزه به آن هوش هيجاني مي گويند. اما منظور از هوش هيجاني چيست؟ به طور خلاصه هوش هيجاني يعني : داشتن ظرفيتي براي شناخت احساسات و هيجانات خود و ديگران و استفاده از اين هيجانات به نحو مناسب ، براي برقراري ارتباط بهتر با خود و ديگران.
همانطور كه در سخنان ارسطو در ابتداي اين سخن مشاهده مي كنيد ، عصبانيت يك هيجان و يا احساس است، و فردي كه داراي هوش هيجاني بالاتري باشد مي داند اين عصبانيت را چه وقت، كجا، با چه كسي و چگونه ابراز كند تا به جاي اينكه برايش دردسر توليد كند ، راه گشا باشد.
اينجا لازم است درباره خودِ كلمه هيجان بيشتر بدانيم: هيجان كلمه اي است كه در فارسي بيشتر براي احساسات و حالات پر شور و پر انرژي از آن استفاده مي كنيم ، ولي در روانشناسي براي بيان تمام حالات احساسي و رواني مثبت و منفي و علايم جسماني همراه آن به كار مي رود. هيجانات مثل خشم، ترس، عشق و محبت، تنفر، اميد، نااميدي، نگراني، احساس حقارت، غرور، غم و اندوه، شادي، تعجب، شرم، پشيماني، دلسوزي و …
اهميت هوش هيجاني در چيست؟
دانشمندان زيادي عقيده دارند كه مي توان هوش هيجاني را در كودكان و حتي بزرگسالان پرورش و افزايش داد. اما چرا پرورش و رشد هوش هيجاني مهم است؟ به چند دليل:
1- بمنظور برخورد با موقعيتهاي تهديد كننده و خطرناك: كودك 3 ساله اي را درنظر بگيريد كه در معرض خطر دزيده شدن توسط يك سارق كودك است. بچه ها معمولا به طور غريزي و از راه هيجانات خود متوجه خطرناك بودن موقعيت مي شوند. اگر سارق به زور متوسل گردد ، او شروع به داد و فرياد و دست و پا زدن مي كند ( كاري كه شايد در موقعيتهاي ديگر براي شما خوشايند نباشد) كه باعث مي شود احتمال نجات خود را افزايش دهد. تحقيقات نشان مي دهد كودكان داراي هوش هيجاني بيشتر، موقعيتهاي خطرناك را سريعتر تشخيص داده و عكس العمل نشان مي دهند. و در نوجواني نيز احتمال كمتري وجود دارد كه جذب دوستان ناباب و انحرافات اجتماعي شوند.
2- به منظور خشنودي و شادي: اگر هدف فرزندپروري، ارتقاء سطح سلامتي كودكان باشد، بنابراين بايد براي افزايش يكي از عوامل مهم در سلامتي آنان ، يعني شادي و خوشحالي در فرزندان تلاش كنيم. مطالعات نشان داده كودكان شاد و سالم در جامعه متمدن ،انسانهايي مسئوليت پذير و شهرونداني خوب خواهند بود. هر چه هوش هيجاني بالاتر باشد، هيجانات و احساسات به ما كمك مي كند تا اطلاعات مربوط به پايه و اساس سلامتي ، يعني شادي را جمع آوري كرده ، اولويت بندي و پردازش كنيم تا به نحو احسن از آن استفاده گردد. كودكان داراي هوش هيجاني با توسل به مهارت خودشناسي مي توانند به ريشه هاي پنهان شادي و يا غم خود آگاه شده ، و آن را مديريت كنند.
3- براي كمك به ديگران: حساسيت و هوش هيجاني بالاتر به كودكان كمك مي كند تا نياز هاي ديگران را درك كرده و حداقل با همدلي به آنان كمك كنند. با پيروي از هوش هيجاني ، بچه ها مي آموزند كه احساسات و هيجانات، نيازها و تمايلات همه انسانها به يكديگر شبيه نيست. رسيدن به چنين دركي به افزايش شفقت و احترام به احساسات و تفاوتهاي فردي ديگران منجر مي گردد كه اين خود اساس همدلي (يكي از مهارتهاي هوش هيجاني) مي باشد. با پرورش هوش هيجاني فزندان ما پي مي برند انسانها زماني كامل مي شوند و احساسات بهتري خواهند داشت كه با يكديگر همكاري كنند.
4- به منظور ايجاد حس مسئوليت پذيري: هوش هيجاني به ما كمك مي كند تا از دو طريق فرزنداني با مسئوليت پذيري بيشتر داشته باشيم. ابتدا با آموزش كودكان مبتني بر اينكه مسئوليت احساسات و هيجانات خود را بپذيرند، به جاي اينكه بر اين باور باشند كه ديگران احساسات آنان را همچون عروسكي تحت كنترل دارند. مثال: به جاي اينكه بگويد ” او باعث عصبانيت من شد“ ، بگويد:” من عصباني شدم“. مي توانيم به آنان بياموزيم ، وقتي احساسات منفي دارند، حق انتخاب نيز دارند، انتخابهايي مثل اقدام كردن، تغيير دادن، ابراز وجود به شكل كلامي يا نوشتاري، يادگيري و اتخاذ ديدگاه هاي متفاوت. به ياد داشته باشيم هيچكدام از ما بر روي محيط خود صد در صد كنترل نداريم (بچه ها كه خيلي كمتر)، ولي بر روي هيجانات خود مي توانيم كنترل داشته باشيم. با توسل به مهارتهاي هوش هيجاني مي توانند بياموزيند با استفاده از افكار خود هيجانات مثبت تري را تجربه كرده و در نتيجه رفتار مناسبتري از خود نشان دهند. رفتار مناسبتر دو نتيجه دارد، الف- از اينكه خوب عمل كرده اند احساس بهتري نسبت به خود خواهند داشت( كه به اعتماد به نفس بيشتر كمك مي كند). ب- در ديگران احساس خوبي را ايجاد مي كنند (كه در روابط اجتماعي آنان مؤثر بوده و اين نيز خود عزت نفس را ارتقاء مي دهد).
طريق دوم براي مسئوليت پذيري بيشتر اين است كه به آنان بياموزيم با استفاده از احساسات خود با روشهاي اجتماع پسندتري اقدام كنند، با دو پرسش از خود كه راهنماي اقدام مناسب خواهد شد:
1- ” الآن چه احساسي دارم؟“
2- ” او يا آنان چه احساسي دارند؟“
- تحقيقات نشان داده كودكاني كه از نظر هيجاني سالم تر و باهوش تر هستند، ويژگيهاي زير را دارند:
1- يادگيرندگان بهتري هستند.
2- مشكلات رفتاري كمتري دارند.
3- درباره ديگران احساسات بهتري دارند.
4- در مقابل فشار همسالان بهتر مقاومت مي كنند.
5- خشونت كمتري دارند و قادر به همدلي بيشتري هستند.
6- در حل مشكلات و تعارضها بهتر عمل مي كنند.
7- رفتارهاي خود تخريبي (مثل استفاده از مواد مخدر، صرف مشروبات الكلي، …) كمتري دارند.
8- دوستان بهتر و بيشتري دارند.
9- بيشتر از ديگران قادرند هيجانات و تكانه هاي خود را كنترل كنند.
10- خوشحالتر، سالمتر و موفق تر از ديگران هستند.
چگونه هوش هيجاني فرزندان را افزايش دهيم؟
- قبل از هر چيز والدين خود بايد درباره احساسات و هيجانات اطلاعات بيشتر و ملموس تري پيدا كنند. توصيه مي شود در جلسات گروهي درباره انواع هيجانات مثل شادي و غم، عشق و تنفر، ترس و شجاعت و … صحبتهاي سازنده و اكتشافي داشته باشيد.
- براي بچه هاي خيلي كوچك كمك كنيد تا لغات و عباراتي كه در برگيرنده هيجانات و احساسات مي باشد را بياموزند. والدين هم بهتر است احساسات خود را بيان كنند، مثال:
” احساس بي قراري مي كنم“ ، ” احساس نااميدي مي كنم“ ،” احساس شادي مي كنم“.
- احساسات آنان را نام گذاري كنيد: ” به نظر مي رسد نااميد شده اي! “
- احساسات و هيجانات ديگران را نام گذاري كنيد( در خيابان ، تلوزيون و كتابهاي داستان): ” مثل اينكه آن خانم در فيلم احساس حسادت مي كند“.
- از بچه ها بخواهيد احساسات خود را نقاشي كنند: ” مي توني خشم خودت را نقاشي كني؟“ يا ” وقتي خيلي مي ترسي قيافه ات چه شكلي ميشه؟ آن را برايم نقاشي كن!“
- محيط و فضايي سرشار از احساس امنيت خاطر و حمايت فراهم سازيد: براي احساسات ارزش قايل شده و آنها را مورد شناسايي قرار دهيد. درباره احساسات به راحتي صحبت كنيد. از داد زدن و رفتارهاي خشن براي سركوب احساسات منفي بچه ها اجتناب كنيد. صداقت هيجاني را از طريق عشق بدون قيد و شرط تشويق كنيد.
- وقتي بچه ها بزرگتر مي شوند برايشان توضيح دهيد كه مثلا چرا خشم معمولا يك احساس ثانويه است( قبل از خشم يك احساس ديگر وجود دارد: وقتي با كارنامه خراب فرزندمان روبرو مي شويم ، اول احساس نااميدي مي كنيم ، سپس عصباني مي شويم، يا وقتي يك ماشين با سرعت جلوي اتومبيل ما مي پيچد، اول مي ترسيم بعد عصباني مي شويم و به او ناسزا مي گوييم). يا توضيح دهيد كه هيجانات منفي ما از جمع شدن نيازهاي هيجاني برآورده نشده بوجود مي آيد. همچنين درباره جنبه هاي مثبت هيجانات ظاهراٌ منفي مثل خشم ، گفتگو كنيد.
- بجاي نام گذاري بر روي فرزندان با صفات گوناگون ( دست و پا چلفتي، ديوانه، ترسو…) احساسات آنان را نام گذاري كنيد (الآن احساس خجالت مي كني، مثل اينكه خشمگين هستي، به نظر ميرسه كمي احساس ترس مي كني…)
- براي اينكه فرزندان خود را بهتر بشناسيد ، دستور دان، تنبيه، قضاوت، سخنراني، نصيحت و تهديد كارساز نيست، بلكه گوش دادن به آنان و دقيق شدن به زبان بدن (حالات و حركات اعضاي بدن و صورت) مي تواند در اين راه مؤثر باشد.
- والدين خود مهمترين الگوي رفتاري و هيجاني فرزندان هستند، اگر تصور مي كنيد از نظر احساسي و هيجاني احتياج به كمك و تقويت بيشتر داريد ، حتما از دوستان با تجربه و يا روانشناس و مشاور بهره بگيرد.
به ياد داشته باشيد كه بزه و جرم و جنايت از احساس ضعف ،احساس ناكامي، احساس تحت كنترل بودن و احساس مغبون شدن بوجود مي آيد. اسلحه و چاقو ، آتش و سنگ و يا مواد مخدر، جانشين احساس محترم بودن مي گردد. بچه هايي كه مورد احترام قرار مي گيرند نيازي به اسلحه و چاقو براي قدرتمند شدن و يا سيگار براي احساس بزرگي ندارند.
منبع: knowclub.com