۵ است. در عرض دو ساعت ما بايد در صحنه عمل باشيم. خانم ايرنه پس از گردش ساعت ۷ به منزل بر مى گردد. ما بايد در بريونى لاج براى ديدن او برويم ».
و بعدش چى؟
و آن را به من واگذار كن. من قبلاً آنچه را كه بايد پيش بيايد برنامه ريزى كرده ام.
فقط يك نكته باقى مى ماند كه بايد بر آن تأكيد كنم. تو نبايد اصلاً دخالت كنى .
متوجه مى شوى؟
من بايد كاملاً بى طرف باشم؟
هيچ كارى انجام ندهى. آنجا ممكن است مسائل جزئى ولى ناخوشايندى وجود داشته باشد. هيچ ملاحظه اى نكن. من وارد خانه مى شوم چهار يا پنج دقيقه بعد پنجره اتاق نشيمن باز خواهد بود تو بايد نزديك آن پنجره باز بمانى.
بله .
تو بايد مراقب من باشى.
بله.
وقتيكه من دستم را بلند كردم از پنجره داخل مى آيى و در همان زمان فرياد مى زنى كه اينجا آتش گرفته است. كاملاً متوجه شدى؟
بله كاملاً
هيچ كار سختى نيست
و همانطور كه لوله بلند سيگار شكلى را از جيبش در مى آورد افزود:« اين يك فشفشه دودزاى است كه از خود روشنايى زيادى دارد. وظيفه تو همين است. وقتيكه تو فرياد آتش سر مى دهى آن را تعداد قابل توجهى از مردم خواهند شنيد. تو پس ازآن بايد به انتهاى خيابان بروى و من هم پس از۱۰ دقيقه به تو ملحق خواهم شد. اميدوارم درست توضيح داده باشم؟ »
من كاملاً خنثى باقى مى مانم تابه نزديك پنجره بيايم وتو را نگاه كنم و در زمانيكه اين فشفشه را پرتاب كردى من فرياد بزنم آتش و در انتهاى خيابان منتظرت بمانم.
كاملاً
و تو كاملاً به من اعتماد مى كنى.
عالى است. فكر مى كنم. شايد، ديگر زمان آن رسيده است كه براى نقش جديدم كه بايد بازى كنم آماده شوم.
او به سمت اتاق خوابش رفت و در عرض چند دقيقه در يك كشيش دوست داشتنى، روشن فكر بيرون آمد. كلاه سياه، شلوار گشاد، كروات سياه، لبخندى از روى مهربانى او را كاملاً مانند كشيش ها كرده بود. اما اين تنها لباس هاى هلمز نبود كه عوض شده بودند بلكه حالت وى و رفتارش به نظر مى رسيد كه با هر لباسى كه عوض مى كرد تغيير مى نمود . صحنه تئاتر چنين هنرپيشه خوبى را از دست داده بود همانطور كه علم يك استدلال گر تيزبين را وقتى كه هلمز متخصص امور جنايى شده بود.
وقتيكه خيابان بيكر راترك كرديم يك ربع از شش گذشته بود و وقتى كه به خيابان سرپنتاين رسيديم هنوز ۱۰ دقيقه وقت داشتيم. هوا تقريباً گرگ و ميش بود و وقتى كه ما در انتظار صاحب خانه در خيابان مقابل بريونى لاج قدم مى زديم چراغ ها داشت روشن مى شد.
آن خانه درست همانطورى بود كه از روى توصيفات هلمز متصور بودم اما محله كمتر از آنچه فكر مى كردم دنج بود. برعكس براى يك خبابان كوچك در يك محله آرام خيلى هم شلوغ بود. يك گروه از مردان ژنده پوش كنارى ايستاده بودند و مى خنديدند و سيگار مى كشيدند، يك چاقو تيزكن با گارى دستى اش، دو پاسبان كه درحال خوش و بش كردن با يك پرستار بودند و تعدادى از جوانان خوش لباسى كه با سيگار برگى درگوشه لبانشان در خيابان بالا و پايين مى رفتند.
هلمز گفت:« همانطور كه مى بينى اين ازدواج قضيه را ساده تر كرده است. اين عكس مانند يك چاقوى دو لبه شده است. چون او هم مانند موكل من از ديده شدن اين عكس توسط همسرش وقت دارد. حالا سؤال اين است كه عكس را كجا بايد پيداكنيم؟»
درست است، كجا؟
احتمال اينكه دو عكس را با خود حمل كند خيلى كم است. چون ابعاد آن بزرگ است.
بزرگتر از آنكه در زير لباس يك زن پنهان شود. او مى داند كه پادشاه قادر است دركمين وى بنشيند و او را بگردد.
چنين كارى قبلاً دوبار انجام شده است. بنابراين بايد اينطور تصوركنيم كه او عكس را با خود حمل نمى كند.
پس آن را كجا گذاشته است؟
پيش بانكدار يا وكيلش. احتمال اين دو برابر است. اما من تمايلى به هيچكدام از اين دو احتمال ندارم. زنان طبيعتاً پنهان كار هستند و دوست دارند رازهايشان را خود پنهان كنند. چرا بايد او اين عكس را به كس ديگرى بدهد؟ او مى تواند به خودش اعتمادكند اما چگونه مى تواند به يك فرد ديگرى كه ممكن است تحت فشار يا با سياست و پول همه چيز را لو بدهد اطمينان كند.
درضمن او بايد دراين روزها براى استفاده از آن تصميم بگيرد.
بنابراين بايد نزديك خود وى يعنى درخانه اش باشد.
اما به آنجا دوبار دستبرد زده شده است.
اوه! آنها نمى دانند چگونه بگردند.
اما تو چطور اينكار را مى كنى؟
من نمى گردم.
پس چكار مى كنى؟
او را وادارمى كنم كه آن را نشانم بدهد.
اما او ممانعت خواهدكرد.
او قادرنخواهدبود. اما من صداى چرخ مى شنوم. اين صداى درشكه اوست.
همانطور كه او صحبت مى كرد نور چراغ هاى درشكه او از پيچ خيابان نمايان شدند.
آن يك درشكه زيبا و كوچك بود كه با سروصدا به در بريونى لاج رسيد. وقتى كه متوقف شد يكى از مردان ولگردى كه درآن اطراف بود به سرعت جلو آمد تا دررا براى او بازكند به اين اميد كه صدقه اى نصيببش شود اما ولگردى ديگر او را كنارزد تا اين كار را انجام دهد. اين كشمكش با دخالت نگهبانانى كه آن اطراف بودند بالاگرفت و مرد چاقوتيزكن و ولگردهاى ديگر هم وارد معركه شدند. غوغايى به پاشده بود و دريك لحظه آن زن كه از درشكه اش پايين آمده بود در وسط حلقه مردانى كه با هم گلاويز شده بودند قرارگرفت كه با بى رحمى يكديگر را كتك مى زدند. هلمز به درون جمعيت پريد تا از زن حفاظت كند اما همينكه به نزديك او رسيد فريادى زد و نقش بر زمين شد درحالى كه از صورتش خون جارى بود.
ادامه دارد ... .