مشاهده نسخه کامل
: خواندنی هایی در مورد خوانندگان ايران
امیدوارم لذت ببرید!!!!!!!!
چرا داریوش از شکایت خود نسبت به زنی که بصورتش اسید پاشیده بود صرفنظرکرد و رضایت داد ؟
صبح روز چهارشنبه هفته گذشته «داریوش »خواننده بدنبال حادثه ای که طی آن زنی به نام مریم یک شیشه اسد را بر سر و روی او ریخت .ازطرف آقای نوعی تبریزی بازپرس شعبه 7 کاخ دادگستری در بازپرسی حاضرشد و ضمن جواب دادن به سئوالاتی که بازپرس در مورد این پرونده داشت اعلام کرد من هیچگونه شکایتی از این زن ندارم ،امیدوارم این زن از وضعی که برای خودش و من پیش آورده ،درس عبرت بگیرد و خودش با زبان خودش بگوید که من واقعا در مورد بروز چنین حادثه ای هیچ نقشی ندارم و ندانم کاری های او بوده که این وضع را به وجود آورده است .
داریوش پس از اینکه حدود 15 دقیقه در بازپرسی به سئوالات بازپرس جواب داد .درپایان جلسه باز پرسی به یکی از خبرنگاران سرویس حوادث اطلاعات گفت :
من بخوبی میدانم که بعضی ها وقتی باخبر شوند من از شکایت خود صرفنظر کرده ام ممکن است اینطور فکر کنند که چون من خودم را در مورد این حادثه مقصر می دانم رضایت داده ام ،که در جواب این عده باید بگویم تنها تقصیر من در این مورد این است که خواننده بوده ام واین خانم صدای مرا دوست داشته و فکر کرده خود من را هم دوست دارد .در صورتیکه من جدا از خواننده بودنم هیچ فرقی با کسی ندارم و همانطور که حرفه یک جوان ممکن است کارمند بودن یا چیز دیگری باشد حرفه من هم خوانندگی است .
من بیشتر از اینکه برای خودم و سوختگی صورت و تن و بدنم ناراحت باشم برای وضعی که این زن برای خودش بوجود آورده ،ناراحتم و آنها که با روحیه من آشنا هستند به خوبی میدانند که اگر من در این حادثه وضع خیلی بدتری هم پیدا کرده بودم باز هم رضایت می دادم .
داریوش در جواب این سئوال که کار معالجه ات به کجا گشیده است گفت :
فعلا باید چند ماه صبرکنم و بنا به اظهار پزشکان معالجم به احتمال 90 درصد ممکن است صورت من هیچگونه احتیاجی به جراحی پلاستیک نداشته باشد و سوختگی های آن بکلی از بین خواهد رفت .درحال حاضر ناراحتی من بیشتر از ناحیه لاله گوش سمت چپ می باشد چون آنجا بیشتر از همه سوخته است وباید حتما جراحی پلاستیک بشود .
داریوش در مورد برنامه های جدید خود گفت :
تازگی ها یک برنامه تلویزیونی ضبط کرده ام و به غیر از آن چند آهنگ جدید دارم .
مجیه اطلاعات هفتگی /شماره۱۸۶۳/مهر۱۳۵۶
سوسن توسط جميله به کافه های مجلل تر پايش باز شد
زنده ياد سوسن زنی با شخصيت بود و هيچ وقت گذشته خود را فراموش نکرد و هميشه يار مستمندان بود. او در تأسيس چند پرورشگاه سهيم بود. او سرپرستی چندين کودک بی سرپرست را مادرانه بعهده گرفت. او با ديدن هر فقيری اختيارش را از دست می داد و توشه و مزد زحماتش را بين آنان تقسيم می نمود. او درد فقيری و نداری و بی کسی و زندگی پرورشگاهی را چشيده بود. سوسن نامش گل اندام طاهرخانی بود متولد ارديبهشت ماه ۱۳۲۱در قصر شيرين. نام پدرش ابراهيم نام مادرش بلقيس بود. بعد از از دست دادن پدرش در يک حادثه تصادف که خودش هم مجروح گشت به اتفاق مادرش به تهران آمد.
به اتفاق مادرش عازم شهر ری شد و به علت فقر مادرش در ماشين دودی آن زمان به آواز خوانی می پرداخت و دخترک بيچاره پول جمع می کرد. مردم به سوسن که دارای چشمان ريز و کم بينش دلسوزی می کردند بيشتر پول می دادند.
مادر او که در مديحه سرايی و ذکر علی علی و حسين حسين مهارت خاصی داشت، در اجتماعات آن محل جمع می شد آنان در کاروانسرايی در بازار شهر ری زندگی می کردند و مادرش بعلت بيماری وبا با زندگی وداع گفت. سوسن نزد زنی تنها که به او عمه می گفت در آن کاروانسرا زندگی کرد، در همسايگی آنان زنی بود که در کافه ها می خواند و بعضی وقتها سوسن را با خود به کافه می برد و کم کم او هم با شبی دو تومان شروع به کار کرد. بعد از گذشت چند ماه عمه ناتنی او از وضعيت سوسن مطلع شد و پس از درگيری کار آنان به کلانتری کشيد. آن روز سوسن ۱۲ سال بيشتر نداشت و با توضيح وضعيت و شرح حال خود از آن عمه ناتنی توسط پليس وقت جدا شد و به يک پرورشگاه در خيابان مولوی سپرده شد.
کم کم پا به عرصه خوانندگی و تقليد ترانه های دلکش و قمر و ملوک ضرابی پرداخت و با نام ويکتور در يک کافه با شبی پانزده تومان مشغول به کار شد و پس از چندی رشيد مردای آهنگساز کوچه بازار با او آشنا شد و او را به کافه ديگری برد و نام هنری سوسن را برای او انتخاب کرد. نا گفته نماند که چون سوسن سواد خواندن و نوشتن نداشت به کمک رشيد مردای و يار محمد تهرانی ترانه ها را حفظ می کرد. پس از سال ها توسط جميله رقصنده هنرمند به کافه های مجلل تر پايش باز شد و تا آنجا پيش رفت که توانست در شکوفه نو يکی از کاباره های مهم آن زمان تهران، جايی برای خود باز کند. آقا رضا سهيلای معروف که دارای چند کافه در لاله زار بود از او خواستگاری کرد ولی او جواب رد داد. با گذشت زمان پايش به راديو باز شد و سپس به مهمانی های بزرگان دعوت شد و همچنين توسط زنده ياد پوران خواننده وارد دربار شد و سوسن به خاطر قدردانی از جميله باعث شد که جميله هم بتواند به دربار رفت و آمد نمايد. در بيشترين مهمانی های تاج الملوک مادر محمدرضا شاه او به اتفاق ملوک ضرابی دعوت می شد. در يک مهمانی فرح همسر شاه گردنبندی را از گردن خود باز کرد و برای قدردانی به گردن سوسن انداخت. نا گفته نماند که هدايايی از مادر شاه هم گرفته بود که ارزش مادی زيادی داشت ولی در موقع فرار از ايران قاچاقچيان در ترکيه مقداری از آن را ربودند.
سوسن پس از انقلاب توسط يک بازاری مرغدار و سوپر مارکت دار در شميران نگهداری می شد و پس از اعتراضات همسرش، آن مرد مجبور شد که از نگهداری سوسن صرفه نظر کند. بدين ترتيب سوسن مجبور شد پس از اقامت مدتی در گيشا و پس از آن به علت گرانی جا نزديک به چهار راه سيروس با محمد تهرانی رقاص و خواننده مهمانی های خصوصی که کارهای تئاتر روحوضی های قديم را اجرا می کرد هم خانه شود و پس از دستگيری در دو مهمانی و تحمل دو مرتبه ۷۴ ضربه شلاق، تعهد داد که ديگر خوانندگی نکند. پس از چند ماه به کمک شخصی از طريق کوه به ترکيه و سپس لندن و بعد به آمريکا مهاجرت کرد و در ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۳بر اثر ناراحتی تنفسی چشم از جهان فرو بست. روانش شاد ( 1 فاتحه بفرس لطفا تنها کاریه که میتونی انجام بدی و به روحش آرامش ببخشی. ممنون )
ابي دو سال پيش از انقلاب براي کنسرت به آمريکا رفت و دیگر برنگشت
ابيابي در اوان نوجواني به استعدادهاي خويش در خواندن پي برد و شروع به خواندن در يک گروه دوستانه به نام sun boys کرد و خواندن در باشگاه ها و کاخ هاي جوانان را آغاز کرد و پس از چند سال، در آغاز جواني اولين ترانه ي مستقل خود را اجرا کرد. اين اثر ترانه اي بود با نام عطش از ساخته هاي استاد حسين واثقي براي فيلمي با همين عنوان. ابي اين ترانه را با چنان قدرت و زيبايي اجرا کرد که توجه بسياري را به خود جلب کرد. ابي به اين ترتيب پا به عرصه ي ترانه گذاشت و آغازگر سبکي تازه در ترانه نوين ايران شد. او با اتکا بر صداي توانمند و بي نظيرش پا به عرصه پر فراز و نشيب ترانه گذاشت. او از همان روزهاي اول و آثار نخستينش نشان داد که حرف هاي بسياري براي گفتن دارد و مي تواند تأثير به سزايي در شکل گيري ترانه نوين ايران که آن روزها چند سالي بيشتر از عمرش نمي گذشت داشته باشد.
دومين ترانه او ترانه اي بود اعتراضي به نام چرا، با شعر مسعود هوشمند و آهنگ استاد حسين واثقي که به سبک و شيوه اي بسيار زيبا توسط او خوانده شد. اما سومين آهنگي که ابي اجرا کرد و به گفته خودش باعث معروفيت او شد ترانه اي به نام شب بود با شعر اردلان سرفراز و آهنگ منصور ايران نژاد که در شوي ميخک نقره اي زنده ياد فريدون فرخزاد به گوش مردم رسيد. اين ترانه به خاطر شعر و موسيقي قوي و همچنين اجراي عالي خواننده بسيار مورد توجه قرار گرفت و همگان را به تحسين واداشت.
ابي در همين دوران با شهبال و شهرام شبپره آشنا شد و با ايشان شروع به همکاري در گروهي کرد که در آن روزگار يکي از بهترين گروه هاي موسيقي در ايران بود. بله او مدتي با گروه Black cats همکاري کرد و شب هاي بسياري را در کاباره ي کوچيني به روي صحنه رفت و تجربه کسب کرد. اما پس از مدتي فعاليت خود را با اين گروه قطع کرد و کارش را به صورت مستقل و به تنهايي ادامه داد و اين آغاز کار هنرمندي بود که فريادش تبديل به صداي در گلو خفه شده مردم ايران شد.
ابي کارش را با همين سبک و سياق ادامه داد و در طول سال هاي پيش از انقلاب ده ها ترانه اجرا کرد. که اين ترانه ها در سال های بعد از انقلاب در قالب چهار آلبوم منتشر شد. اين آلبوم ها به ترتيب تپش، نازي ناز کن، شب زده و کوه يخ نام داشت.
او در اين چهار آلبوم آثاري جاويدان از بهترين ترانه سرايان و آهنگسازان ايران را اجرا کرد. ابي همچنان در آن سال ها بر روي تعداد زيادي از فيلم ها ترانه خواند و سکانس هايي ماندگار از تلفيق هنر کارگردانان، بازيگران و صداي ابي ساخته شد.
از جمله فيلم هايي که ابي براي آنها ترانه خواند مي توان به فيلم هاي: عطش، هياهو، تپش، کندو، ذبيح، قاصدک، بت شکن، گل هاي کاغذي، شب زخمي، خاکستري، باغ بلور، تهمت، بر فراز آسمان ها و بوي گندم اشاره نمود. همچنين او در زمينه بازيگري هم يک بار خود را آزمود و در فيلم بوي گندم ايفاي نقش کرد.
ابي دو سال پيش از انقلاب براي اجراي يک سري کنسرت در آمريکا از ايران خارج و به دليل شکل گرفتن انقلاب ايران در آمريکا ماندگار شد. ابراهيم حامدي در سال هاي سخت و سنگين غربت نيز قدمي از راه خود پا پس نکشيد و خود را در بازار غير مسئول لوس آنجلس رها نکرد و با سختي زياد به انجام کار درست با ترانه سرايان و آهنگسازان مسئول و نام آشنا ادامه داد. با آرزوي سلامتي و موفقيت روزافزون براي ابي عزيز و خانواده محترمش
بتي پس از 28 سال سكوت دوباره فعاليت هاي هنري را از سر مي گيرد
بتيبتي در شهريور ماه سال 1331 در تهران متولد شد در شش سالگي بخاطر كار پدرش به زنجان رفت و از اول دبستان به مدت 9 سال در شهر زنجان بود. اما بعد از اين مدت بتي دوباره به همراه خانواده اش به تهران برگشتند و در سن 17 سالگي از دبيرستان عطار فارق التحصيل شد و چند ماه بعد در سازمان جغرافيايي ارتش به عنوان نقشه كش استخدام شد و بعد از دوره آموزشي به اصرار يكي از همكارانش به دفتر هنري ضيا آتاباي معرفي شد و همانجا به او پيشنهاد خواندن ترانه عزيزم شد كه اصل اهنگ تركي است و آن را نكار بوك خوانده بود. بدين ترتيب بتي در سن 18 سالگي با دو ترانه عشق افسرده و عزيزم با اشعار سعيد دبيري وارد عالم هنر شد. صحفه اول بتي بطور بي سابقه اي ركورد فروش را شكست بطور كه در دو روز اول 60000 صحفه فروش كرد و تا مدت ها جز صحفه هاي پرفروش روز بود.
اين همكاري با سعيد دبيري موجب آشنايي بتي با آقاي دبيري شد و خيلي زود اين آشنايي به ازدواج انجاميد و حاصل اين ازدواج فرزندي بنام هايدن است كه اكنون 29 سال دارد كه در ايران زندگي مي كند. بتي بعد از ازدواج با سعيد دبيري و متولد شدن هايدن، خوانندگي به مدت دو سال كنار مي گذارد و بعد از اين مدت دوباره وارد عالم هنر مي شود كه البوم غريبانه از كارهاي آخر او در سال 1356 قبل از جدا شدن از سعيد دبيري است. بتي در سال 1357 هم با توجه به اوضاع آن زمان چندين ترانه را بصورت آزمايشي در استوديو اجرا كرد كه بعلت وقوع انقلاب ديگر فرصت نشد آنها را اجرا كند و بتي تا سال 1357 حدودا 45 ترانه اجرا كرد كه بسياري از آنها در آلبوم غريبانه يا بروي صحفه گرامافون يا در فيلم ها و راديو پخش شد بتي در طي اين دوره با شاعران و آهنگسازان خبره و بنامي همچون جهانبخش پازوكي، حسن شماعي زاده، اردلان سرافراز، وارژان، منوچهر چشم آذر، احمد شاملو، سعيد دبيري و... همكاري داشته است. زندگي او پس از انقلاب دچار دگرگوني هاي زيادي شد و به خاطر سفري كه به همراه پسرش هايدن به اسرائيل داشت و برگشت دوباره او به ايران در سال هاي اقامتش در ايران آزارهاي فرواني از قبيل شكنجه هاي روحي، زندان انفرادي و بازرسي هاي مداوم ديد تا اينكه حدود يكسال پيش ايران را به مقصد كانادا ترك كرد و هم اكنون در تورنتو زندگي مي كند و قصد دارد فعاليت هاي هنري خود را پس از 28 سال سكوت دوباره از سر بگيرد و او عقيده دارد تا شقايق هست زندگي بايد كرد. اميدواريم بتي عزيز با آن صداي زيبا و خاطره انگيزه اش آثار جاودان ديگري را براي ما خلق كند.
عارف در ۲۱ سالگی شروع به خوانندگي در تلويزيون ملي ايران کرد
عارفآشنايي عارف با دنياي خوانندگي و موسيقي از آنجا بود که مادرش آذري بود و در زمان کودکي با گوش دادن به راديو باکو به اين هنر علاقه مند شد. راديو باکو علاوه بر آهنگ هاي آذري و غربي گاهي اوقات اوپراهاي معروف اروپايي را هم پخش مي کردند. در سال هاي ۱۹۶۰ در حاليکه بيشتر آهنگ ها به صورت تصنيف بودند، عارف در آن زمان با ادغام کردن آهنگ هاي غربي با غرلهاي رومنتيک (عاشقي) شيوه اي جديد از خوانندگي به ايران عرضه کرد. اين سبک جديد آهنگ هاي عارف در بين جوانان کاملا مشهور بود، از اينجا بود که مراحل پيشرفت او شروع شد، تنها با سني ۲۱ شروع به خوانندگي در تلويزيون ملي ايران کرد. در اولين حضور عارف در تلويزيون با دختري ايراني- آشوري (نارملا) آشنا شد که با هم قطعه هاي زيادي از موسيقي را اجرا کردند که مي توان هفت آسمون را نام برد.
عارف بعدها با خوانندگاني همچون پوران، هايده، دلکش، الهه، و رامش و.... قطعاتي از موسيقي را برگزار کرد. از قشنگترين آهنگ هايي که عارف با هايده برگزار کردند مي توان به وقتی تو نیستی آسمون پر از نوره اشاره کرد.
از معروفترين کارهاي عارف مي توان به دریای نور اشاره کرد که هنوز بين ايرانيان مشهور مي باشد. همچنين يکي از معروف ترين خوانندگان براي فيلم ها مي باشد، از اين فيلم ها مي توان به فيلم سطان قلبها با کارگرداني زنده یاد محمدعلي فردين اشاره کرد. عارف همچين در ۶ فيلم هم بازي کرده است.
در نيمه سال ۱۹۷۰ بود که از طرف مجله جوانان عارف و گوگوش را به عنوان برترين خوانندگاه پاپ برگزيدند، همچنين در همان سال بود که از طرف مجله زن روز عارف را مرد سال در بين آنهمه سياستمدار، شاعر، خواننده و ... انتخاب کردند.
عارف جوايز زيادي را دريافت کردي که در سال ۱۹۷۴ به علت خواندن آهنگي در بين بازي هاي آسياي از طرف شاه بزرگترين مدال را دريافت کرد.اين کنسرت عارف در برابر ۱۰۰،۰۰۰ نفر ايراني و ديگر مقامات عالي رتبه اي خارجي برگزار شد. اين کنسرت همانند اولين کنسرت خارجي عارف در شهر نيويورک بود که در جشن دويستمين سال استقلال آمريکا برگزار شده بود.
عارف در سال ۱۹۷۹ (اوايل انقلاب ايران) همراه با خانواده ايران را ترک کرد، ابتدا او براي ۳ سال در لندن اقامت گزيد و بعد از آن به لوس انجلس رفت که آلان در آنجا زندگي مي کند. عارف داراي ۳ دختر و يک پسر مي باشد که در اروپا و امريکا زندگي مي کنند. او يکي از اعضاي فعال تيم فوتبال ستارگان می باشد.
در سال هاي اخير عارف يکي از اعضاي فعال در گروه هاي سنتي، کلاسيک، و پاپ مي باشد. عارف در سال ۱۹۹۶ با همکاري همسرش شرکتي به نام Rfaye باز کردند که بيشتر آلبوم هاي عارف و ديگر خوانندگان مشهوري همچون هايده، مازيار آنجا تکثير مي شوند
Asalbanoo
11-01-2007, 22:28
ونوس جون
واقعا دستت درد نكنه
اين كارت آس بود
گیتی در اواخر عمرش دچار افسردگی شده بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زنده ياد گيتي پاشايی در سال 1327 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد. پدر بزرگش جعفر منصوری شاعر و استاد تار و خط بود و نوازندگی تار و سه تار را به مادر گیتی آموخت و بدین ترتیب گیتی از طریق مادرش با موسیقی آشنا شد. وی ردیف های موسیقی سنتی را نزد فرامرز پایور، مهدی فروغ و محمود کریمی آموخت. پس از دیپلم به آمریکا رفته و در سیتی کالج نیویورک در رشته معماری مشغول به تحصیل شد و در سیاتل آمریکا لیسانس هارمونی و ارکستراسیون گرفت. در اواخر دهه چهل، فعالیت رسمی خود را با خوانندگی در رادیو و تلویزیون آغاز کرد و به خواندن تصنیف های مردمی مشغول شد. ترانه های شب من شب تو، دل بوالهوس، گل مریم و یه دل دارم از جمله ترانه هایی است که او در آن زمان خوانده بود.
در سال 1354 به عرفان و تصوف روی آورد و سپس بر روی شعرهای شاعران معاصر چون مهدی اخوان ثالث، احمدرضا احمدی و محمدعلی سپانلو آهنگسازی کرد. در سال 1356 ه.ش. در فیلم سفر سنگ به کارگردانی همسرش مسعود کیمیایی، به عنوان بازیگر حضور یافت اما پس از آن دیگر به بازیگری نپرداخت.
در سال 1368 ه.ش. به آلمان رفت و در هامبورگ یک دوره موسیقی کلیسایی و ترانه های مذهبی را در نوریک هوخ شوله گذراند. گیتی پاشایی پس از انقلاب به کار آهنگ سازی به طور جدی پرداخت و با سه فیلم تیغ و ابریشم (1365 ه.ش.)، سرب (1367 ه.ش.) و گروهبان (1369 ه.ش.) هر سه به کارگردانی مسعود کیمیایی به عنوان آهنگساز فیلم شناخته شد.
گیتی در اواخر عمرش دچار افسردگی شده بود (بخاطر خیانت شوهرش نسبت به او و داشتن رابطه پنهانی با خواننده و بازیگر معروف که بعد از مرگ گیتی بلا فاصله با آن خانم ازدواج کرد و...) وقتی به آلمان برای معالجه رفته بود از رابطه پنهانی شوهرش با آن خانم در غیاب خودش در تهران با خبر شد و معالجه اش را رها کرد و سر زده به تهران آمد و وقتی به خانه خودش رفت دید که..... و به این خاطر رابطه او و شوهرش در آن اواخر خیلی تیره شده بود و گیتی معالجه اش را رها کرد و دیگر به آلمان نرفت، بعضی از صاحب نظران نیمه کاره رها کردن معالجه اش را در آلمان علت مرگ زود هنگام وی می دانند؟ وی عاقبت در هفدهم اردیبهشت 1374 هجری شمسی بر اثر بیماری سرطان در تهران زندگی را وداع گفت.
صدای مهستی تا قرن ها در آسمان ایران زمین خواهد پیچید
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و متاسفانه کوردلان ضد هنر تمام برنامه ها را از بین بردند و گل سر سبد رادیو ایران را که برنامه گلهای رنگارنگ و برگ سبز بود با تعصب خود فنا کردند. خانم مهستی که در زندگی نامه اش با خواهرش هایده خدمت کار دربار بود و گاهی اوقات در شب های بخصوص آوازی می خواند از آنجا پایش به رادیو باز شد، آنچنان پشت گرمی از کار سابقشان داشتند که اثر گذار در رفتار و شخصیت و خود بزرگ بینی بر صفحه سیاه و سفید تلویزیون های قدیمی مشخص بود. از سال 1354 که خوانندگان جوان کم کم در پاپ و موسیقی سنتی تحولی از نظر ساز و ضربی بوجود آورده بوند و خوانندگان رو به تصنیف گذاشته بودند، از آن طرف مدیریت گلها رنگارنگ رادیو ایران بعد از 10 سال تغییر کرده بود و امثال خانم مهستی دیگر دستمزد گلها برایش کفاف نمی کرد مجبور شد رو به تصنیف بیاورد که تصنیف هایی مثل دریا و بنفشه که بین مردم گل کردند. از اینجا شروع کار مهستی بود که کار گلها را رها کرده و با تصنیف سازان شروع به کار کرد.
در اوج شکوفایی سال های 1353 تا 1357 درخشش هنری و زیبایی خانم مهستی بود فقط ما می دانیم خانم مهستی یک بار ازدواج کرده و طلاق گرفته و ثمره این ازدواج یک فرزند بود. هم اکنون خانم مهستی با پیگیری کار خوانندگی هنوز در بین خوانندگان خارج از کشور حرف اول را می زند اما در پایان باید گفت که اگر مهستی با کمک دوستاران موسیقی اصیل ایرانی و آنانی که با یاد گلهای رنگارنگ و برگ سبز کار خود را در خارج در برنامه گلها ادامه می دادند مطمئنا ستاره جوایدانی در خوانندگی موسیقی سنتی ایران می بود ولی متاسفانه در خارج چون پشتیبانی مالی آنچنانی نبود و نیست و هر کس به فکر خودش هست خانم مهستی هم مجبور به خوانندگی در ردیف پاپ شد تا گلیم خود را از آب بیرون بکشد و تذکری به هنردوستان اصیل ایرانی در خارج از کشور دارم بیایید تا امثال خانم مهستی و حمیرا و دیگران که در موسیقی سنتی استادند و عمری در این راه گذرانده اند برنامه گلهای رنگارنگ و برگ سبز را دوباره مهیا کنند.
lahij_web
12-01-2007, 20:45
عااااااالي بود ونوس جان . يكي از توپ ترين تاپيك هاي انجمن متفرقه بود . مرسي
به علت مخالفت پدر با نام مستعار حمیرا فعالیت خود را آغاز کرد
حمیرانام اصلی ایشان پروانه امیرافشاری میباشد. ایشان متولد اسفند ماه سال ۱۳۲۸ در شهر تهران میباشند. وی از خانواده بانفوذ و سرشناس امیرافشاری که اصالتی آذری دارند میباشد. پدر ایشان صاحب ۱۵۰ شهر و روستا در منطقه شرق ایران و توابع طالقان بودند. از همان کودکی حمیرا خانه آنها به افتخار افراد بانفوذ حکومتی شاهد مراسم بزرگ با حضور هنرمندان نامی آن زمان مثل قمرالملوک وزیری، روح انگیز، بنان، ملوک ضرابی و ... بود که همین انگیزه اولیه دختر خانواده برای رو آوری به آواز شد. حمیرا به دور از چشم پدر و با تشویق همسر روشن فکر و تازه از آلمان بازگشته خود با نام نویسی در تست صدا در شورای رادیو آن زمان حیرت و تحسین اعضا شورا را سبب شد و پس از آن تحت تعلیم استاد علی تجویدی و بانو ملوک ضرابی قرار گرفت. وی دو سال بعد در سن ۱۸ سالگی به یک خواننده تمام عیار تبدیل شد.
در همان سن آوازی را در دستگاه سه گاه با آهنگسازی علی تجویدی و شعری از رهی معیری به نام صبرم عطا کن را اجرا کردند که در کتاب ترانههای ماندگار این اثر به ثبت رسیده است.
پرویز یاحقی و حمیراوی به علت مخالفت پدر با نام مستعار حمیرا فعالیت خود را آغاز کرد اما پدر وی صدای دختر خود را میشناسد و طلاق دختر خود را از همسرش میگیرد و به مدت یک سال دختر خود در خانه زندانی میکند بعد یک سال یک سفر اروپا برای جناب امیرافشاری پیش میآید. حمیرا که از حمایت مادر خود برخوردار بود دومین اثر خود به نام پشیمانم با آهنگسازی استاد تجویدی و ترانهای از بیژن ترقی در دستگاه همایون اجرا میکند که به علت مدلاسیون اصیل و فراموش شده آن دستگاه باعث تحول عظیمی در موسیقی سنتی ایرانی میشود. پدر وی با آگاهی از اثر جدید دختر خود وی را از خانه طرد و از ارث محروم میکند. بعد از آن وی مدتی را در خانه پسر عمویش که همسر وی هما میر افشار ترانه سرای معروف بود به سر برد تا آنکه با استاد پرویز یاحقی ازدواج میکند.
صدای ایشان قابلیت سوبرآنو از ابتدا تا اوج را دارد که از کمیابترین نوع صداها میباشد. ایشان مدت شش یا هفت سال همسر آهنگساز به نام ایرانی پرویز یاحقی بودند که در این دوره زناشویی آثار ماندگاری با شعرهایی از بیژن ترقی و آهنگ های از یاحقی همچون مرانفریبی هدیه عشق بهار نو رسیده، مرا تنها نگداری، پنجرهای به باغ گل و ... اجرا کرده است. وی بعد از انقلاب چند ماه در زندان به سر برد و با پرداخت مالیاتی معادل سی هزار دلار آزاد و تا اواسط سال شصت خورشیدی در ایران ماند و بعد از گذراندن مزاحمت های فراوان با همسر و دختر دو ساله اش به نام هنگامه از مرز پاکستان از ایران خارج شد و از آنجا به اسپانیا و بعد از آن به کاستاریکا در آمریکای مرکزی رفت وی در کاستاریکا دچار افسردگی شدید شد، به صورتی که مدت یک سال تحت درمان روان پزشک بود.
شوهر وی در این میان همسر و دختر خود را ترک و به امریکا مهاجرت کرد. حمیرا با کمک همسر پسر عمویش هما میر افشار به ایالت کالیفرنیا مهاجرت و کار هنری خود را از سر گرفت و در سال هفتاد و هشت خورشیدی به تومور مغزی دچار شد که به صورت معجزه آسایی از اتاق عمل نجات یافت. وی همینک در شهر لوس آنجلس زندگی میکند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پرویز یاحقی و حمیرا
کاباره داری در ایران (قسمت اول )
صنعت کاباره داری در ایران عمر چندانی ندارد و کاباره در ایران تکاملی از بنگاه های شادمانی 35 تا 40 سال قبل می باشد .در سالهای نه چندان دور در عهد قاجاریه و خصوصا دوره حکومت ناصرالدین شاه که به دوره ناصری معروف است وسائل طرب به میزان وتنوع کنونی وجود نداشت .از رادیو و تلویزیون و سینما خبری نبود .خوانندگان از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کردند .زن آوازه خوان وجود نداشت .در بزم های مدل آن روزگار که عبارت ازتئاتر های روحوضی و سیاه بازی بود بعلت اینکه مردم هنرنمایی زن را قبیح می دانستند .پسربچه های کم سن و سال و جوان هایی که از ظرافت بدنی برخوردار بودند با آرایش و لباس زنانه در نمایشات روحوضی حاضر می شدند و هنرنمائی می کردند .
فبله عالم ظل السلطان !شاه قاجار آنقدر گسترش فکری نداشته که متوجه شود این دستگاه میتواند برای مملکت او هم مفید باشد !
بهر تقدیر پس از مراجعت موکب سلطنتی از سفراروپا پای ادوات صوتی نظیر گرامافون شیپوری و رادیو هم به ایران باز شد.وکم کم باگذشت زمان اشاعه ای دربین متمولین آن زمان پیدا نمود .
گفتیم کاباره داری در ایران تکاملی از بنگاه های شادمانی می باشد .بنگاه های شادمانی هنوز هم بیادگار از آن روزگاران تک و توک درخیابان سیروس و سیمتری به چشم میخورند .
اولین بار در ایران ناصرالدین شاه قاجار در سفری که به انگلستان نمود .یک دستگاه گرامافون از کمپانی فون انگلستان هدیه گرفت و باخود به ایران آورد .
در محل کمپانی فون از صدای ناصرالدین شاه نواری تهیه شد که در حال حاضر این نوار در آرشیو رادیو ایران موجود است .این نوار 45 دقیقه ای که بصورت ریل می باشد در یک سوی آن متن سخنرانی 45 دقیقه ای ظل السلطان !ضبط شده است .
ناصرالدین شاه در این نوار از خاطرات خود در سفر انگلیس یاد کرده و در جایی متذکر شده است که :
بازذید از انگلستان بسیار مهیج بوده است ودر جایی متذکر شده که ما(ناصرالدین شاه و همراهان )موفق به دیدن وسیله ای شدیم که آب را از چاه در می آورد وبرای انگلیسی ها خیلی مفید است .گویی
بنگاه های شادمانی شادی آفرین مجالس جشن عروسی و ختنه سوران آن دوران بوده است .بنگاه های شادمانی برنامه هایی تنظیم می نمودند که عموما شامل برنامه سیاه بازی که از محبوب ترین نمایشات آن زمان بود .ورقص های ملی و فولکوریک ،عربی ،ترکی ،وغیره و ذالک بود .البته اجرای این برنامه ها فقط در مجالس خصوصی اشخاص صورت می گرفت ومحل نمایش عمومی نداشت .اولین محل نمایش عمومی در محل کاباره شکوفه نو فعلی به نام «کافه شکوفه » به سرپرستی حجازی شروع بکار نمود (پدر پرویز حجازی مدیرفعلی شکوفه نو وباکارا).درآن زمان محلی را که عبارت از دو مغازه تو در تو بود ابتیاع نمود وبه صورت سالن غذاخوری درآورد که در آنجا مشروبات الکلی و انواع اغذیه سرو می شد و در خلال اینکار افرادی نیز با سرگرم کردن مشتریان مشغول می شدند
این برنامه های هنری عبارت بود از گربه رقصانی ،نمایش لوطی وعنتر والاغیر ونهایه! کم کم استقبال مردم از برنامه های کافه شکوفه حجازی را برآن داشت که در فکر ایجاد برنامه های دیگری به تقلید از برنامه های کاباره های آمریکا و اروپا که وصف آن را شنیده بود ،بیفتد .
این فکر با ورود فیلم های آمریکایی به ایران و نمایش واریته های موزیکال در این فیلم ها در حجازی قوت گرفت .پس از آن حجازی به دنبال ایجاد برنامه های ابتکاری و متنوع هنری بود تا ذائقه ای را که برای تماشاچیان و مشتریان صاحب دل !بوجودآورده بود به نحو مقتضی ارضاء نماید،کم کم کافه شکوفه به شکوفه نو تبدیل شد وصنعت جدید کاباره داری در ایران شکل گرفت .
پس از شکوفه معدود کاباره و کافه های ساز و ضربی دیگری در تهران پاگرفت که درحال حاضر شهرستان ها نیز تک و توک به داشتن کاباره های ساز وضربی مفتخر شده اند !از جمله برنامه های پرطرفدار کاباره جات !برنامه های فکاهی و آلوده به طنز می باشد .پایه گذاران برنامه های فکاهی را سیاه های نمایشات روحوضی میدانند .از جمله سیاه های معروف «مهدی مصری »نامی بوده است که سالها با سیاه کردن خود تماشاگران را نیز سیاه کرده است !اخیرا نیز «سعدی افشار»نامی پیدا شده است که موجب رونق بخشیدن وحیات جدید این برنامه هنری سنتی ایران شده است .
پایان قسمت اول
مجله ستاره سینما /شماره 126 /اسفند 1354
کاباره داری در ایران ( قسمت آخر )
.....صابر آتشین بیست و دو سال قبل در کافه شکوفه (شکوفه نو فعلی )به انجام برنامه های فکاهی می پرداخت که در اجرای این نمایشات دختر هنرمندش «گوگوش » که در ان سالهل سه چهار سالی بیشتر سن نداشت اورا یاری می نمود .
وبرنامه های این پدر و دختر هنرمند از محبوب ترین و پربیننده ترین برنامه های آنزمان بود .
برنامه های فکاهی صابر آتشین و گوگوش شروع خوبی بود برای کمدین هایی دیگری که بعد از او به این رشته هنری نمایش پیوستند وخصوصا اینکه در ایران کمدین هایی پیدا شدند که زوجی اجرای برنامه می کردند ودر حال حاضر نیز معدودی از آنها در این زمینه فعالیت دارند .کمدین هایی چون :
*برادران تقدسی
*برادران رسولی
*راما
*قاسم گلی و
تعدادی دیگر .
خوراک اولیه این کمدین ها مطالب طنزآلودی در زمینه های اجتماعی می باشد و حتی اخیرا پا را از این هم فراتر نهاده وبه انتقاد در باب مسائل روز می پردازند و اشعاری را که بر وزن ترانه های روز می سازند اجرا می نمایند .
ابوالقاسم صادقی طنزنویس معروف و سردبیر مجله کاریکاتور از جمله طنز نویسانی است که مورد علاقه شدید این کمدین های کاباره ای می باشد .صادقی تاکنون صد ها ترانه فکاهی برای این کمدین ها ساخته وشاید بیش از هزار جوک و لطیفه و مطالب طنزآمیز به آنها تحویل داده است .
صادقی در باره علل موفقیت برنامه های کمدی و طنز می گوید :موفقیت برنامه هایی که بر پایه طنز استوار است به چند دلیل می باشد .نخست اینکه طنز و فکاهیات و بدیهه یرایی جزو عادات ایرانیان است و اصولا در وجود هر ایرانی رگه هایی از نکته پردازی و شیرین کلامی دیده می شود .به همین خاطر مردم به طنز و برنامه های طنز آلود علاقه وافری نشان میدهند .دلیل آنهم موفقیت بیش از اندازه برنامه های فکاهی چه در رادیو وچه در تلویزیون و چه بر روی سن کاباره هاست .
صادقی عقیده دارد که با زبان و کلام طنز خیلی بیشتر میتوان بر شنونده تاثیر گذاشت و خواننده را تحت تاثیر قرار داد .زیرا از شنیدن و خواندن خسته نمی شود و طنز در لفافه صحبتش نوعی زنگ تفریح برای شنونده و خواننده در میان دارد .
" عبید زاکانی " طنز نویس بزرگ ایرانی می گوید :
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی .
بنابراین می بینید که فکاهی سرایی و دامنه فکاهیات بسیار گسترش پیدا کرده است و همه به نوعی کمدین شده اند !در کاباره ها و کافه های ساز و ضربی برای هر کمدین ویا هر زوج کمدین نظیر برادران رسولی یا تقدسی یا ایکس و غیره دستمزد معینی در حدود یکصد تا یکصد و پنجاه تومان برای هر شب اجرای برنامه پرداخت می شود .وکمدین در قبال ماهی سه تا چهار هزار تومان دستمزد بایستی پول لباس و دستمزد فکاهی سرا و طنز نویس بپردازد تا مطلبی برای اجرا بدست آورد .
اکثر طنزنویسان معروف برای کمدین ها مطلب فکاهی می نویسند و شعر فکاهی میسرایند .
از نکات جالب توجه این کمدین ها بدیهه سرایی آنها بر روی سن است . بطوری که برای اغلب شخصیت های اجتماعی مضمون کوک می کنند و شعر فکاهی می خوانند .وبرنامه های آنها نیز از استقبال خوبی برخوردار است .بطوری که سایر برنامه های کاباره را تحت الشعاع قرار میدهد .
شهره به راستی ملکه صحنه های طلایی است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شهره معنی جدید موسیقی ایرانی را آورد و به زودی بت جوانان ایرانی و موضوع بحث روز شد پوسترهای او با موی با شکوه و لباس های زیبا همه جا بودند. او خودش بود و از دیگران تقلید نمی کرد برای اینکه او اعتقاد دارد یک هنرمند باید خودش باشد، با گذشت روزها شهره در دل همگان جای گرفت و برای اولین بار راهی سینما شد و به همراه داریوش در فیلم فریاد زیر آب بازی کرد اما دیگر زمان مهلت نداد و در سال 1978 به آمریکا کوچ کرد و در نیویورک ماندگار شد شهره پس از یک سال اقامت در نیویورک ازدواج کرد و ثمره ازدواجش یک دختر به نام طناز بود در سال 1984 به لس آنجلس رفت و اولین آهنگ هایش را در خارج از کشور در آلبوم طلسم اجرا کرد.
آلبوم سلام اوج شکوفایی او بود، تولدی دوباره برای ستاره ای که همیشه روشنایی را انتخاب می کند آلبوم های: شیطونک، صدای پا، یکی یکدونه، هم نفس، گرفتار، جان جان، شنیدم، مرمر، جمعه به جمعه، مهمون، سکه طلا، نمی زارم بری، زن، قصه گو، سایه، حکایت 5، عطر، سفر، پیشونی از کارهای بعدی او بود که تا کنون به بازار ارائه داده است.
امروز شهره مطرح تر از همیشه در جاده های شهرت پیش می رود او کاملا وظیفه شناس است و تنها با اساتید کار می کند شهره بیش از صد کنسرت بزرگ و پرفروش را در آمریکا، کانادا، انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا، بلژیک، هلند، نروژ، سوییس، سوئد، اسرائیل و امارات اجرا کرده است.
شهره از جمع مردم برخواسته است و میان مردم زندگی می کند و به آنها احترام می گذارد و علاقه مند است او می داند که آنها هستند که می توانند یک بت بسازند و بشکنند و به مسئولیت های یک ایرانی اعتقاد دارد. هم اکنون شهره در لس آنجلس در یکی از ساختمان های ویلچر زندگی می کند، او به راستی ملکه صحنه های طلایی است
مظلومیت یار دبستانی فریدون فروغی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
منصور تهرانیالبته این ترانه را بنده با صدای خودم با تنظیم دوست عزیزم، عبدالله یگانه، در کاستی انتشار داده ام. این فیلم بسیار تاثیر گذار و مفید بود که مدتی در تهران و شهرستانها بر روی پرده سینماها بود ولی بعدها بنا به دلایلی توقیف شد. حتی پس از آن اجازه ندادند تا کاست یار دبستانی با صدای زنده یاد فریدون فروغی انتشار یابد. روزی دوست نازنینم، زنده یاد عماد رام پیش بنده آمد و جناب جمشید جم را به بنده معرفی کرد و گفتند که ایشان صدای خوبی دارند. بعد از مدتی همکاری و دوستی، جناب جم ترانه یار دبستانی بنده را با تنظیم جناب محمد شمس باز خوانی کردند و در کاستی انتشار دادند. اما در سال های اخیر ایشان (جمشید جم) با نادیده انگاشتن همه چیز، این ترانه را به نفع خود مصادره کرده اند. البته اخیرا دوست عزیز و قدیمی بنده جناب حسن فرازمند، که امیدوارم همیشه سالم و پاینده باشند، لطف داشته و این مطلب را در مصاحبه های خود عنوان کرده و به بانیان این مسئله متذکر شده اند که شعر و ترانه یار دبستانی متعلق به منصور تهرانی است. دو سال پیاپی (سال 82 و 83) خبر مرگ مرا به کذب انتشار دادند و از این طریق مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند و امسال هم در آستانه 16 آذر (روز دانشجو) بدینگونه لطف خودشان را شامل حال بنده کردند. جمشید جم گفته بود: هر وقت اين آهنگ را گوش مي دهم تمام موهاي بدنم سيخ مي شوند، حس مي كنم اين آهنگ را يكي آمده گذاشته درحنجره من و رفته، وگرنه من كجا و همچين آهنگي كجا!
منصور تهرانی ترانه هایی از گوگوش، ابی مانند (وقتی که من عاشق ميشم ـ بدرقه ـ باغ بلور و ...) ـ هايده مانند( بزن تار ـ وقتی که من عاشق ميشم ) - ستار، رامش، مازيار، ليلا فروهر و... در پرونده هنری خود دارد. منصور تهرانی هم اکنون در سوئد مجری رادیو است.
متن ترانه:
یار دبستانی من، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم، مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من با صدای منصور تهرانی
یار دبستانی من با صدای فریدون فروغی
خلاصه ای از بیوگرافی منصور تهرانی سازنده ترانه يار دبستانی من از زبان خودش:
ـ متولد بندر ترکمن در شمال ايران.
ـ فعاليتهای حرفه ای: تک پرده های نمايش و تاتربه سفارش تلويزيون ملی ايران.
نمونه ترانه ها
ـ گوگوش (داغ يک عشق قديمو ... ـ پيشکش ـ يه تنهائی يه خلوت و ...)
ـ ابی (وقتی که من عاشق ميشم ـ بدرقه ـ باغ بلور و ... )
ـ هايده (بزن تار ـ وقتی که من عاشق مي شم)
ـ ستار (سرسپرده ـ حافظ بيا دوباره ـ سرخه صورتم از سيلی ...)
ـ رامش (زوج)
ـ مازيار (حرف بزن ای مهربون و ...)
ـ ليلا فروهر (دو پرنده و ...)
ـ حسن شماعی زاده (بعد از تو ...)
ـ شهره (دختر مشرقی و ...)
ـ عارف (اونيکه سه حرفه اسمش و ...)
ـ حميرا (امروز آفتاب از کدوم ور در اومد)
ـ مارتيک (مريخی ـ آدم و حوا همراه با گوگوش)
ـ همچنين ترانه هائی برای نلی ـ افشين مقدم ـ فرزين و کوروش يغمائی
ـ و بالاخره دو ترانه برای ويگن سلطان پاپ ايران با همکاری کوروش يغمائی (در بازگشت با شکوه ويگن به ايران)
ـ 1358، شعر و آهنگِ (يار دبستانی من) بر اساس فيلم ترور با صدای فريدون فروغی (در کاست جمشيد جم)
ـ 1359، شعر و آهنگِ خاک (گل گندم) با صدای مازيار بر اساس فيلم کرکسها مي ميرند.
ـ سوليست فلوت: عماد رام.
ـ و ... تا سال 1367 در ايران ساختن چند ترانه و موسيقی متن برای ديگر همکاران عزيز اهالی سينما.
ـ ادامه ترانه سرائی در سوئد:
ـ در رابطه با دوستان و همکاران عزيز و قديمی مقيم لوس آنجلس در مدت 17 سال اقامتم در سوئد فقط چهار ترانه. دليل: شايد دور بودن از وسط معرکه و سليقه های حاکم در بازار ترانه در خارج کشور. (اما به رغم همه اينها نمي توان انکار کرد که در سال های غربت ترانه های خوب و قابل تاملی توسط ترانه سازان قديمی در همان لوس آنجلس ساخته شده است.
ـ جمع آوری و خواندن ترانه هائی که در غربت (سوئد) سروده ام در آلبومی بنام (ترانه سرا) که سال 1379 در ايران پخش شد و به رغم جلوگيری از تکثير آن، همچنان در دسترس مردم ايران است.
ـ CD ترانه سرا حاوی 9 ترانه است که با تنظيم و آهنگ هائی از دوست هنرمندم (عبی يگانه) آماده پخش در خارج کشور می باشد.
ـ سال 2002 در سوئد: مصدق، شهابی در شب ميهن، برای پخش در خارج از کشور.
ـ سال 2003 در سوئد: ترانه ـ سرود امروز با تو
آهنگ: منصور تهرانی، شعر: دکتر ايرج پارسی فر، تنظيم: عبی يگانه،
اجراء: گروه کر دانشجو کتاب (1990 سوئد)
قصه های غريب غربت، هشت قصه کوتاه (طرح هائی برای فيلمنامه) سينما
1350 فيلم کوتاه 16 ميليمتری (کلاغ پير) برنده جایزه اول فيلم های کوتاه به داوری؛ دکتر هوشنگ کاوسی، بصير نصيبی، هوشنگ حسامی
ـ کانديد جشنواره سپاس
57ـ1356 (همزمان با ترانه سرائی) فيلمنامه، شعر و موسيقی متن فيلم باغ بلور (آخرين کار زنده ياد پرويز فنی زاده قبل از انقلاب).
1358 فيلم کوتاه (16 ميليمتری) خون آباد. پخش از تلويزيون کانال 1 با هشت دقيقه سانسور.
1359ـ1358، فيلم بلند ترور، فيلمنامه، کارگردانی، شعر و موسيقی متن (ترانه يار دبستانی من). اين فيلم پس از فروش فوق العاده در مدتی کوتاه از اکران پائين کشيده شد و برای هميشه توقيف گرديد.
1360 (مسافر شب) فيلمنامه، کارگردانی و شعر و موسيقی متن. دوست عزيزم سيروس الوند فيلمساز خوب و موفق قبل و بعد از انقلاب به من افتخار داد که نقش جوان اول فيلم مسافر شب را بازی کند. فيلم را در يک نمايش خصوصی بچه های سينما ديدند اما وزارت ارشاد (که تازه رسما کار مميزی را شروع کرده بود) گير کرد و هرگز به نمايش در نيامد.
1361 (کرکسها مي ميرند) فيلمنامه، شعر و موسيقی متن، کارگردان: جمشيد حيدری
1363 (حادثه) کارگردانی و موسيقی متن، فيلمنامه؛ بهمن زرين پور
1365 (برگ و باد) 16 ميليمتری برای تلويزيون. کارگردانی و موسيقی متن. فيلمنامه ؛ بر اساس قصه کوتاه آخرين برگ ا . هنری. (اين فيلم به خواست تهيه کننده آن تبديل به 35 ميليمتری شد و به نمايش عمومی در آمد).
1366 (مردان مرداب) کارگردانی و موسيقی متن (با همکاری زنده ياد عماد رام). فيلمنامه؛ محسن ميرجمالی (با اينکه اصل فيلمنامه در ارشاد تصويب شده بود ـ البته در ساخت تغيراتی داده شد). فيلم در بازبينی وزارت ارشاد متوقف گرديد و به رغم بازسازی ـ که اشتباه دوباره بود ـ و زحمات بي دريغ، دوست هنرمندم مهدی فخيم زاده و دوست عزيزم اسماعيل محمدزاده و حذف 50% از فيلم، توفِقی نيافت و با بدهکاری های بسيار موجب فروش خانه و اتومبيل و هر آنچه داشتم گرديد. و ...هجرت اجباری 1367 به سوئد.)
در جايی گفته ام که آن سال ها، سال های سوء تفاهمات بسيار و سر درگمی سينما بود. سال های رد شدن طرح های خوب و ساختن فیلم های بد. من و دوستان ديگرم به اندازه ای که استحقاق داشتيم فيلم نساختيم. البته ناگفته نماند که در سال های اخير فيلم های بسيار قابل توجه ای توسط فيلمسازان خوب و متعهد در ايران ساخته شده و در جشنواره های جهانی خوش درخشيدند. گرچه متاسفانه دوباره زمزمه افول سينما در ايران است (حيف از هجرت امير نادری).
ـ و آخر اينکه ، به رغم تجربه هائی در زمينه های مختلف، از ترانه هايم بيشتر خشنودم. بنابراين خود را ترانه سرائی مي دانم که تجربه های ديگری هم کرده است.
تلفن منصور تهرانی:704828212 0046
برخي از سوالاتي كه از ليلا فروهر شده: من تقريبا پشت صحنه تئاتر بزرگ شدم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ليلا فروهرهمه خيلی علاقه مند هستند که در مورد جشن عروسی ليلا بدونند. ليلا مدت زيادی بود که عقد کرده بود ولی جشن ازدواجشون خيلی به تأخير افتاد، ليلا مي گه ما تقريبا ۳ سال پيش ازدواج کرده بوديم ولی چونکه هم همسرم خيلی گرفتار است و هم من به خاطر مسافرت ها و کنسرت هام مشغول بودم جشن عروسيمون عقب می افتاد تا اينکه هم از خانواده من و هم از خانواده شوهرم از ايران و اروپا آمده بودن اينجا، و ما گفتيم که تا اونها هستن جشن بگيريم. من اکثر هنرمندان رو دعوت کرده بودم ولی متأسفانه چونکه فصل مسافرت بود خيلی ها نتوانسته بودند بيان، ولی دوستانی که آمده بودند مثل اندی و شهرام شب پره و منصور خيلی به من محبت کردند و برنامه های قشنگی اجرا کردند و همگی با گروه موزيکشون اومده بودند.
من خيلی بچه ها رو دوست دارم و خيلی هم دلم می خواهد که بچه داشته باشم. برای دختر اسم گلها رو خيلی دوست دارم که انتخاب کنم و برای پسر هم اسم عليرضا يا حميد رضا رو خيلی دوست دارم.
وحيد از تهران ميپرسه که درسته که شادمهر عقيلی برای آلبوم جديدتون داره آهنگ می سازه؟
بله آقای شادمهر عقيلی دو تا آهنگ برای آلبوم جديدم ساختن که شعرهاش هم از خانم پاکسيما هست. ولی يه آلبوم هم در آينده قرار کار کنم که تمام آهنگ هاش رو شادمهر عقيلی درست خواهد کرد.
محمد مهدی از سر پل ذهاب ميگه که شما در کودکی در چند فيلم بازی کرديد، به نظر خودتان کدام بهترين بود؟
من در کودکی حدودا ۴۷ فيلم بازی کردم که اولين آنها مراد و لاله بود که من ۶ ساله بودم. به نظر خودم بهترين فيلمم سلطان قلب ها بود که حدودا ۷ يا ۸ ساله بودم.
نيما از اروميه پرسيده که ممکنه يک خاطره از پدرتون آقای جهانگير فروهر تعريف کنيد.
پدرم خيلی دوست داشت که من خواننده بشم و خيلی هم در اين راه کمکم کرد و من رو تشويق کرد. من يادم هست يه مدتی سه تار ياد می گرفتم و با اينکه تازه شروع کرده بودم و خيلی خوب بلد نبودم هميشه پدرم می آمد به تمريناتم گوش مي کرد و ازم تعريف مي کرد. سر صحنه فيلم برداری هم هميشه مي گفت که من مي تونم خودم از عهده همه چيز بر بيام.
يلدا ميگه شما خود تون رو به عنوان يک هنرپيشه می بيند يا خواننده؟
من در وهله اول يک بازيگر بودم ولی متأسفانه در خارج از ايران شانس بازی در فيلم های سينمايی خيلی کم هست ولی در ويديو کليپ آهنگ هام هم در هر صورت علاوه بر خوندن سعی می کنم که نقش هم بازی کنم.
ميترا از انگلستان ميگه اگر شرايط و محيط خانوادگی تون در کودکی متفاوت بود باز هم به کار هنری روی می آورديد؟ و همين طور اگر که کار هنری نمی کرديد فکر مي کنين چی کاره می شدين؟
نه فکر نمی کنم. من تقريباً پشت صحنه تئاتر بزرگ شدم و شرايط خيلی برای اينکه من هم کار هنری انجام بدم مؤثر بود. من حتما طراح هنری می شدم. اصولا هر کاری که يه چيزی رو خلق کنه خيلی دوست دارم و حتی اگر خواننده يا هنرپيشه نمی شدم باز هم کار هنری می کردم.
معصومه از ساوه ميگه، آيا با اين همه طرفدار شما بهتون احساس غرور دست داده؟
من سعی مي کنم هيچوقت مغرور نباشم و هميشه در کنار مردم باشم و هچقدر که بيشتر محبت مردم رو می بينم بيشتر تشويق مي شم و سعي می کنم که هر مشکلی رو از سر راه بردارم برای اينکه به خواندن بر روی صحنه ادامه بدم.
محمد پرسيده که چرا خانم فروهر فقط در دبی کنسرت ميدن و در کشورهای عربی ديگه برنامه اجرا نمی کنند؟
تعداد ايرانی ها در کشورهای عربی ديگه خيلی کم هست و حتی چند بار ما پای قرار داد هم برای اجرای کنسرت در کويت رسيديم اما برنامه ها لغو شد. راستش اينه که ما در کارمون مشکلات زيادی وجود داره که حتی با سابقه طولانی در اين کار هم باز اين مشکلات کم نميشه. ولی در دوبی چونکه به ايران نزديک هست و ايرانی های زيادی به اونجا سفر می کنند و کنسرت هم زياد برگزار مي شه، من هم در اونجا برنامه اجرا مي کنم.
عليرضا از تهران می پرسه نظرتون درباره افغان های مقيم خارج از کشور چی هست ؟
من تقريبا تمام فيلمهای سينمايی که بازی کردم در افغانستان هم پخش شده و به همين خاطر دوستان افغان با من آشنايی دارن و همين طور لطف زيادی به من دارند و حتی در مهمونی ها و جشن های خصوصی شون هم از من دعوت می کنند که آواز بخونم و اين باعث افتخار من هست که به من انقدر لطف دارن.
امير پرسيده که شما چند بار ازدواج کردين؟
اين دومين ازدواج من هست که اولی زمانی بود که تازه به آمريکا آمده بودم ولی متأسفانه بعد از يکی دو سال به هم خورد و دومی ازدواج اخيرم هست.
محمود از شيراز ميگه شما تا حالا چند بار عاشق شدن؟
آدم وقتی که سنش کمه با اولين نگاهی فکر مي کنه که عاشق شده و ديگه همه چيز تموم شده ولی اينا در واقع عشق نيست. من تنها کسی رو که واقعا فکر مي کنم که با تمام وجود دوستش دارم و حاضرم هر کاری براش انجام بدم و مثل يک روح در دو بدن هستيم، شوهرم اسی هست.
رسول از چهار محال بختياری ميگه ميشه عشق رو تعريف کنيد؟
عشق به نظر من ايثار و از خود گذشتگی و دوست داشتن يه نفر به خاطر خودش هست و نه به خاطر قيافه يا شغل يا ثروت اون هست. روح و شخصيت درونی هست که بايد دوست داشت و برای هميشه ماندنی هستش.
محمود ميگه كه نظرتون درباره آقای سياوش قميشی از نظر موسيقی چی هست؟
سياوش يکی از خواننده های محبوب من هست و در چند تا از آلبوم های من همکاری داشتم.
باربد از گيلان درباره رابطه شما با خانم گوگوش پرسيده که چطور هست و آيا با هم ملاقات کردين؟
خانم گوگوش هيچ کس رو ملاقات نکردن. من اتفاقا از بچگی از طرفدارهای ايشون بودم و خيلی هم دوستش دارم ولی تا به امروز هنوز نديدمشون.
يحيی مي پرسه که چقدر ايران رو دوست داريد و نظرتون راجع به جامعه فعلی ايران چيست؟ و همينطور آرزو از جهرم پرسيده که کی به ايران بر می گرديد؟
من ايران رو از صميم قلبم دوست دارم و حتی به زور از ايران بيرون اومدم و اگر جوری بشه که فردا بتونم برم ايران، بر مي گردم. چونکه تمام خاطرت خوبم از ايران هست. جوان های ايران الان خيلی فکرشون باز هست و خيلی روشنفکر هستن و همه چيز رو می فهمند و واقعا از اين بابت بهشون تبريک ميگم.
چرا با شهرام يا خواننده ديگر آهنگ دو صدايی اجرا نمی کنن؟
من آلبوم ديار رو با شهرام شب پره عزيز اجرا کردم، ولی اگر موقعيتش پيش بياد من دوست دارم که با همه خوانندگان ديگه همکاری کنم.
حسين از اراک پرسيده که چرا کتاب خاطرات خود تون رو چاپ نمی کنيد؟
اميدوارم که بتونم يک روزی اين کار رو بکنم.
بهرام از سمنان پرسيده شايعاتی وجود داره که گفتيد بعد از ازدواج کار خوانندگی رو کنار می گذاريد، آيا درسته؟
من سال هاست که به روی صحنه مي رم و اين کار جزئی از وجود من هست و نمی تونم به اين راحتی کنار بگذارمش و تا وقتی که زنده هستم و بتونم به روی صحنه برم و مردم من رو دوست داشته باشند به کارم ادامه مي دم.
پويا از ايروان ارمنستان پرسيده که چرا به ارمنستان نمی آييد؟ اينجا ۵۰۰۰ دانشجوی ايرانی و تعداد زيادی ايرانی ارمنی وجود داره و از ايران به راحتی ميشه با ماشين به اينجا سفر کرد.
من اگر ازم دعوت بشه برای کنسرت دادن حتماً به ارمنستان هم سفر می کنم.
مهدی از تهران نظرتون رو راجع به آقای ابی پرسيده، آيا با ايشون دوست هستين؟
آقای ابی يکی از بهترين خواننده های ايرانی هست و همچين انسان خيلی خوب و دوست داشتنی هست و از ساليان قبل با ايشون دوستی خانوادگی داشتم تا به امروز و هميشه برای من قابل احترام بوده و هست.
آيا شما فيلم های داخل ايران رو ديديد؟ و از کدوم فيلم خوشتون مياد؟
بله من تقريبا تمام فيلم هايی که از ايران مياد رو می بينم و از فيلم دو زن خيلی خوشم اومد. اينکه زنان ايرانی با اين همه محدوديت که در ايران وجود داره مي تونن باز هم به فعاليتشون ادامه بِدن واقعا جای تحسين داره.
مهدی از تهران ميگه که چرا سايت اينترنتی شما فعلاً فعال نيست؟
ما در حال راه اندازی سايت جديد هستيم و به علت مشغله کاری کمی طولانی شد.
ميثم از قائم شهر ميگه به نظر شما ليلای اولين آلبوم چه فرقی با ليلای آخرين آلبوم داره؟
من وقتی که اولين آلبومم وارد بازار شد فقط ۱۴ سال داشتم و خيلی جوان بودم. من در اون موقع با بهترين آهنگساز ها و شعرا کار کردم ولی چون سن کمی داشتم، خودم حق انتخاب نداشتم و متوجه نمی شدم که چه کاری را بايد بخوانم و چه کاری را نه. بر اثر گذشت زمان من خيلی با تجربه شدم و الان سليقه و تصميم خودم هست که چه کاری را انجام دهم.
و به عنوان آخرين سؤال مهناز از تهران ميگه که خانم ليلا فروهر ما در تهران هستيم و نمی تونيم به کنسرت های شما بياييم و خيلی دوست داريم که شما رو ببينيم، چرا سی دی کنسرت هاتون رو وارد بازار نمی کنيد؟
سعی ميکنم که در آينده اين کار رو بکنم ولی مسأله اينجاست که اين کار خيلی پر هزينه و پر زحمت هست، اما حتما برای آلبوم جديد اين کار رو خواهم کرد.
ای بسوزه پدر بیکاری ....
باز میگن بیکاری بده ..نگاه چه تاپیک زده .ملت کف بر شدن ....
خدا یا ما ه با اینها بیاری بده ...
ممنون ... زیبا نبود ... اما قشنگ بود ....
لیلا فروهر و فیلم ها و ترانه هایش
ليلا که در کودکی از مادر خوانندگی را آموخته بود در نوجوانی به آموختن رديف ها آوازهای اصيل ايرانی می پردازد ودر نيز مکتب اساتيدی همچون مرحوم استاد تاج بخش به تعليم سه تار مشغول می شود
ليلای نوجوان با سن و سال کم ولی با کوله باری از تجربه در ۱۴ سالگی به همراه ارکستری بزرگ و با ياری محمود قربانی در کاباره ميامی مقر سلاطين هنر آن زمان به روی صحنه می رود و ترانه جاودانه شميم را در نهايت زيبايی اجرا می کند شميم اثری به ياد ماندنی از فريدون عليخانی و آهنگی از امير آرام
ليلا فروهر خاطره خود را از اجرای اولين ترانه اش چنين تعريف می کند
من وقتی اومدم روی صحنه جمعيت ۱۵۰۰ نفری با ارکستر ۴۰ نفره رو ديدم و اولين باری بود که روی صحنه می خوندم زانوهام شروع کرد به لرزيدن و تا ۱۰ دقيقه هيچ کاری نمی تونستم بکنم مردم خيلی از هول و هراس من خوششون آمد که شروع کردند به دست زدن وقتی دست زدن من دوباره سر پام قرار گرفتم و شروع کردم به خوندن
مثل شميم جنگلايی ... مثل سکوت برکه هايی.... عاشق عشقی التماسی ......
ليلا در فيلم ها ی خود در کنار ايفای نقش به خوانندگی نيز می پردازد و صدای ليلا روی پرده سينما نيز طنين انداز می شود فيلم هايی همچون مهمان گل خشخاش
ليلا در سال۱۳۵۶ به همراهی وفا در فيلم هايی همچون رابطه جوانی و پرستوهای عاشق و همکلاس هنرنمايی می کند که از پر فروش ترين فيلم های دهه ۵۰ بودند
قبل از آن ليلا در معروفترين نمايش کمدی موزيکال آن زمان بنام استعمار در آستين(عفريته ی ماچين) به کارگردانی رضا ميرلطفی به ايفای نقش پرداخت همبازی شدن او در کنار پدر و مادرش و بزرگان سينمای ايران همچون عنايت بخشی و مرتضی عقيلی و همچنين آواز خوانی ليلا در اين نمایش زيبايی آن را صد چندان کرد
من گل خوشرنگ ديار تو ام غرور مردانه ديار تو ام
وای که ارزان نفروشی مرا من همه دار و ندار تو ام
ليلا در کنار ايفای نقش ترانه های زيبای خود کلاغهای خبرچين و دوپرنده و جولين و نياز و .... را يکی پس از ديگری ضبط و اجرا می کند و مهره ثابت معروفترين شوی تلويزيونی آن زمان يعنی شوی رنگارنگ می شود
و اينچنين ليلا ليلا می شود....
گفتگوی ويژه با ستاره هنر ايران لیلا فروهر
در آن روزها لیلا دوران کودکی خود را پشت سر گذاشته بود و در حال جهش برای یک دوران تازه هنری بود . بازی درخشان و شیطنت آمیز او در فیلم سلطان قلبها که در کنار زنده یاد فردین ظاهر شده بود و قلب تماشاچی را به لرزه در می آورد هنوز در خاطرم بود . سناریوی تشنه ها را که نوشتم و زنده یاد علی مرتضوی در مجله فیلم و هنر از آن به عنوان موجی در سینمای ایران یاد کرد ، برای چهره های جوان بود . نقش اول و حساس آن را با تجسم دختری با چهره لیلا فروهر نوشته بودم و با توجه به توانایی های او از کودکی می دانستم که لیلا از پس این نقش به در خواهد آمد .
لیلا همان دختر مدرسه ای بود که من فکر می کردم آما زنده یاد دکتر کوشان تردید داشت که این فیلم با چهره های جوان در برابر فیلمهایی که فردین ، ناصر ملک مطیعی ، فروزان ، پوری بنایی و شور انگیز طباطبایی بازی می کنند فروش داشته باشد . اما وقتی که فیلم ساخته شد فروش فوق العاده ای داشت و شبکه اول تلویزیون آن را به عنوان اولین فیلم سینمایی ایران که از تلویزیون پخش می شد نشان داد .
و حالا لیلا فروهر جلوی من نشسته است ، اما این لیلا آن لیلا نیست ! حالا در آسمان موسیقی ایران ستاره درخشانی است . زیباتر ، پر انرژی تر و پر محبت تر از همیشه ، بخش بزرگی از ساعات خود را وقف زندگی و خانه کرده و بقیه را به کارهای هنری می پردازد .
دلت برای بازی در فیلم ها تنگ نشده ؟
- چرا دلم برای سینما خیلی تنگ شده . روی صحنه که هستم به نوعی بازی می کنم چون بازی کردن در خونم است . اما کوچه پس کوچه های شهرم ، تهران و هر جای ایران را که نمی توانم لمس کنم آزارم می دهد .
تا آنجا که یادم می آید تو هم سختی های زیادی کشیده ای . زندگی برای تو پر از فراز و نشیب بود . اما با ذوق و استعدادی که داشتی و هنوز هم داری توانستی تمام مشکلات را پشت سر گذاری و به بالا ترین مرحله ای برسی که دلت می خواست . آیا از آن راضی هستی ؟
- چرا نباشم؟ هر جا می روم با آغوش باز مردم روبرو می شوم . مردم وقتی مرا می بینند خاطراتی از من تعریف می کنند که در غبار غربت مشکل می توانم آنها را به یاد آورم . ولی مردم یادم می اندازند و از آن لذت میبرم و می فهمم که باید یک وابستگی بین من و مردم وجود داشته باشد که آنها این خاطرات را به یاد دارند . همین الان که راجع به فیلم تشنه ها صحبت کردید چیزهایی یادم آمد که برایم لذت بخش بود . به راستی یاد آن روزها به خیر ...
تو این شانس را داشتی که در یک خانواده هنردوست بزرگ شدی . پدر و مادرت پای اصلی فیلمها و سریالهای تلویزیونی بودند و این استعداد هم در وجودت خودت بود که به عنوان یک هنرمند در سینما و صحنه موسیقی و آواز مطرح شدی . در غربت هم پای سفره عقد نشستی و تا آنجا که خبر دارم زندگی بسیار عاشقانه و دلپذیری هم با همسرت داری . الان خودت را کجا میبینی ؟ به آن چیزی که دلت می خواست رسیده ای ؟ به عنوان یک زن هنرمند ایرانی چه احساسی داری ؟ در کجا قرار داری ؟
- سوال بسیار جالبیه . مثل اینکه فکر مرا می خوانید ! من همیشه همین سوال ها را از خودم می کنم . چون که در برابر مردم مسئول هستم . این درست است که من در خانواده هنری پرورش یافتم و از همان کودکی کارهای هنری حرفه اصلی من شد ، اما اگر مردم نبودند من به کجا می رسیدم ؟ اگر تشویق و توجه آنها نبود من در کجای زندگی قرار داشتم ؟ پس هر چه دارم از مردم است و من مدیون آنها هستم . من تجربه های زیادی در طول زندگی آموخته ام ، با خوب یا بد کاملاً آشنا هستم . اما همیشه به دو چیز خیلی مهم در زندگی ام توجه دارم ، اول خدا که اگر لطف او نبود من صدای خواندن نداشتم و نمی توانستم هنر پیشه شوم . پس کار هنری ام را از خدا دارم و همیشه شکرگزار او هستم . بعد مردم که حضورشان در کنارم انرژی می دهد . من برای سه نسل خوانده ام و می خوانم و به عنوان یک زن ایرانی خوشحالم که عاشق هنر بوده و هستم و با شرایط سختی که همیشه برای زنان ایران در جامعه وجود دارد توانستم در دلهای مردم نفوذ کنم . این را از حمایت خوب و زیبای هموطنانم می توانم حس کنم . وقتی کودک خردسالی را می بینم که پدر و مادرش او را نزد من می آورند و می گویند کودک من آهنگ شما را می خواند و یا به سی دی های شما گوش میدهد ، احساس می کنم که بین من و مردم یک رابطه نا گسستنی وجود دارد که برای حفظش باید کوشش کنم و در برابر آنها مسئول هستم . من روزی ده ها ایمیل از دختران و پسران جوان از سراسر دنیا دریافت می کنم . وقتی می بینم تمام کارهای مرا دنبال می کنند و مصاحبه ها را زیر ذره بین می گذارند ، معلوم می شود که کار من اثر گذار بوده و در نتیجه کردار و رفتار من هم باید اثر گذار باشد تا آن جای کوچکی که در قلب مردم دارم حفظ کنم .
در مورد این سوال که در کجا قرار دارم باید صادقانه بگویم که احساس می کنم همه چیز دارم و بی نیازم . البته این احساس مربوط به امروز نیست ، همیشه همین احساس را داشته ام و سالها با همین احساست بی آلایش زندگی کرده ام و به روی صحنه رفته ام .
رگه های عرفان در صحبت هایت میبینم. علت چیست ؟
- از وقتی خودم را شناختم به معنویات فکر می کردم . اگر این فکر نبود در زیر ضربه های غربتکه مانند چکشی بعد از خروج از کشور برگردن من فرود می آمد ، دوام نمی آوردم . معنویات باعث شد مثل فولاد آبدیده شوم و درس های زیادی یاد بگیرم . من در زندگی هیچوقت دنبال مادیات نبودم و همیشه در جستجوی محبت و دوستی هستم .
لیلا ! چون آهنگهایی از ته دل برای وطن خوانده ای ، اوضاع دنیا را چگونه میبینی ؟
- من دلم برای وطنم و هموطنانم می سوزد . از جنگ و خونریزی هم بیزارم و دلم می خواهد هر چه زودتر در دنیا صلح و صفا برقرار شود و از استبداد و دیکتاتوری هم خبری نباشد .
شنیده ام که برای مصیبت دیدگان تند بادهای ایالات جنوبی آمریکا آستین ها را بالا زده اید . درست است ؟
- بله . همانطور که برای زلزله زدگان به تدارک دیدیم تا کمک هایی جمع آوری شود ، برای قربانیان طوفان کاترینا و ریتا در کاسپین برنامه ای تدارک دیده ایم تا کمک هایی برای مصیبت دیدگان جمع آوری شود . اسی همسر عزیزم به اتفاق شرکایش شبی را اختصاص به این کار داده اند که در آن آقای پرویز صیاد هنرمند والای کشورمان و همچنین اندی عزیز خواننده بسیار محبوب به همراه شینی و هنرمندان دیگری چون سعید محمدی ، پویا ، بهزاد ، منوچهر چشم آذر و عده ای دیگر شرکت خواهند کرد که از تمامی عزیزتن متشکرم .
لیلا فروهر همیشه راهگشای کنسرت ها در کشور ها بوده تو از اولین هایی بودی که به دوبی و چند کشور دیگر رفتی . حالا هم که شنیدم می خواهی به تاجیکستان بروی . درست است ؟
- چند سال است که مرتب دعوت می شوم و می خواهم بروم ولی هر بار از نظر قانونی مشکلی پیش می آید . حالا مثل اینکه موانع برطرف شده و می توانم ماه نوامبر تاجیکستان بروم . تاجیکستان را بسیار دوست دارم . شنیده ام نوار آهنگها و فیلمهای من در آنجا موجود است و همه از آن استفاده می کنند . بنابراین برایم جالب خواهد بود که در میان آنها باشم . فارسی صحبت می کنند و مردمان بسیار مهربانی هستند .
از آلبوم جدید چه خبر ؟ از آلبوم یک بوسه که عید نوروز ارائه شد و آلبوم سال بود چند ماهی می گذرد ] طرفداران زیادت منتظر آلبوم بعدی هستند . چه پاسخی برای آنها داری ؟
- من خودم هم آلبوم یک بوسه را زیاد دوست دارم جون از عشق و محبت و همدردی صحبت می کند که موضوع روز است و برای همین مردم از آن استقبال خوبی کردند .
چه سفری در پیش داری ؟ سال ، سال سفر است یا نه ؟
- من منتظر سفر اصلی هستم که به وطن برگردیم. ولی همانطور که می دانید هر سال عید نوروز در اروپا برنامه دارم . پانزده سال است که این برنامه ادامه دارد و در هر سال جدید سعادت دیدن هموطنانم را در اروپا دارم . بعد هم به استرالیا خواهم رفت . البته قبل از همه اینها نهم اکتبر به کانادا میروم ، چون تورنتو برنامه دارم و در کنار ایرانیان عزیز مقیم کانادا خواهم بود .
چقدر طول کشید تا آنرا تهیه کردی ؟
- بیش از یک سال . انتخاب آهنگها و شو ها خیلی وقت گرفت . در حال حاظر هم مشغول درست کردن ویدیو موزیک های این آلبوم هستم . بگذارید صادقانه بگویم که آلبوم یک بوسه کار مرا برای تهیه آلبوم بعدی مشکل کرده چون آلبوم بعدی باید بهتر از کار قبلی باشد . در حال حاضر با فریبا سخت مشغول انتخاب آهنگ و شعر هستیم تا آلبوم جدید و متفاوتی ارائه کنیم . فعلاً با آهنگسازان و ترانه سراها مشغول گفتگو هستیم . چند آهنگ هم تهیه شده ، فکر می کنم تا هشت ماه دیگر آلبوم جدید وارد بازار شود .
نظر لیلا در مورد جامعه هنری لس آنجلس چیست ؟
- من دوست دارم به دور از شایعات و جار و جنجالهای متدواول در لس آنجلس زندگی کنم . کار خودم را می کنم و هدفم این است که قدمهایم را در انجام کارهای هنری درست بردارم . از تجربه ها استفاده می کنم . به هنرمندان کشورم احترام میگذارم .
می دانی که این روزها هر روز خواننده جدیدی متولد می شود . نظرت در مورد این خوانندگان چیست ؟ آنها را چگونه می بینی ؟
- خوشحالم که گرایش به سوی این حرفه زیاد شده . بعضی ها واقعآ هم صدای خوب دارند و هم دارای ذوق و استعداد هستند . یادم به خودم در آن روزها می افتد و از ته دل برایشان آرزو می کنم موفق شوند . ولی وقتی عده ای صدا ندارند نمی توان کاری کرد . فقط پول داشتن کافی نیست ، صدا هم باید باشد . آگاهی به موسیقی هم باید باشد . دلم برای آنها که خود را بدهکار و مقروض می کنند تا خواننده شوند می سوزد . هر چند که خرج کنند فایده ای ندارد جون مردم تفاوت صدای خوب و بد را می شناسند و خیلی زود قبول یا رد می کنند .
لیلای عزیز ، بقیه سوالها بماند برای مصاحبه بعدی . هم تو گفتنی زیاد داری و هم من سوال های دیگری دارم . خوشحالم که آمدی و دیدیمت و متشکرم که در این گفتگو شرکت کردی .
- من هم از شما تشکر می کنم که این وقت را به من دادید تا با هم گفتگو کنیم . از فرصت استفاده می کنم و از این طریق از همه طرفداران عزیزم که با فرستادن نامه ، ایمیل و فکس عشق و علاقه خود را نسبت به من ابراز میدارند تشکر می کنم . این عزیزان با عشق و علاقه باعث شده اند تا 35 سال در صحنه باشم و برایشان بخوانم . من عشق و محبت و انرژی مثبت را از آنها گرفته ام و این سه اصل پایه های زندگی من بوده و هست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يکشنبه بيست و پنجم دي 1384
کاملترین مصاحبه گوگوش
فائقه آتشين ملقب به گوگوش در 18 بهمن 1329 در خيابان سرچشمه تهران از پدر و مادر آذربايجاني كه از مهاجران آذربايجان شوروي سابق بودند متولد شد. نام فائقه را بر وزن نام مادرش فائزه براي اوانتخاب كردند. در سن دو سالگي پدر و مادرش از هم جدا شدند.گوگوش يك برادر تني كوچكتر داشت كه در سن 24 سالگي براثر رماتيسم قلبي درگذشت و سه برادر ناتني ازپدرش و يك برادر و يك خواهر ناتني از مادرش كه بعد از جدايي با يك مردكليمي ازدواج كرده بود دارد. درهمسايگي آنها يك خانواده ارمني زندگي مي كردندكه او را ازكودكي با نام گوگوش صدا مي زدند و با اينكه گوگوش معمولا اسم مرد ارمني است اما اين اسم براي هميشه ماندگار شد و بعدها كه اوكار هنري را شروع كرد همين اسم را روي خودش گذاشت. پدر او صابرآتشين دركار نمايش بود و در آن سالها در سقاخانه ها برنامه اجرا مي كرد در سالهاي كودكي گوگوش همراه پدرش به محل كار او مي رفت وتا سه سالگي همكار پدرش در عمليات آكروباتيك روي صحنه بود و در سه سالگي با شيرين زباني و استعداد زياد نشان دادكه چگونه مي تواندكارآوازه خوانان و رقصندگان حرفه اي را تقليدكند وكم كم در برنامه هاي پدرش نقش اصلي را پيدا كرد و دو برابر پدرش دستمزد مي گرفت.گوگوش در سن 8 سالگي كارخوانندگي را در برنامه هاي صبح جمعه راديو ايران شروع كرد پس از آن در سنين نوجواني شروع به اجراي برنامه دركاباره هاي بزرگ تهران كرد. اولين كاري كه به طور مستقل اجرا كرد ترانه قصه وفا ساخته پرويزمقصدي بود. دراوخر دهه 50 همراه باگسترش استفاده از تلويزيون و برنامه هاي موسيقي و رقص ، اين دستگاه ارتباطي جديد فضاي جديدي براي هنرنمايي هاي گوگوش بوجود آورد و او از اين طريق توانست به مشهورترين خواننده آن دوران تبديل شود. دامنه شهرت گوگوش و محبوبيت او خيلي سريع از مرزهاي ايران فراتر رفت و دركشورهاي فارسي زبان ديگر مثل افغانستان و تاجيكستان محبوبيت زيادي پيدا كرد. براي خيلي از علاقمندان و مردم در اين كشورها گوگوش يكي از برجسته ترين سمبل هاي هنرايراني و هنرمندي بودكه راه را براي شناسايي ديگران بازكرد. در دوران پربار اما كوتاه فعاليت هاي حرفه اي گوگوش درعرصه موسيقي پاپ در ايران او با ترانه سرايان و آهنگسازان متعددي همكاري كرده است كه اكثرآنها شايد بهترين آثارخود را به زبان گوگوش و با كمك خلاقيت و توانايي هاي ويژه او توانستند به آهنگ هاي به يادماندني تبديل كنند. واروژان ، پرويزمقصدي ، جهانبخش پازوكي ، حسن شمائي زاده ، شهريارقنبري و ايرج جنتي عطائي هريك دوره اي كوتاه يا بلند اما بسيار موفق از همكاري با گوگوش را تجربه كرده اند. از يادگارهاي گوگوش براي دختران ايراني شلوار پسرانه و موي كوتاه پسرانه معروف به موي گوگوشي بود.گوگوش بعد از انقلاب ازصحنه هنر دور شد و با وجود همه فشارها و شايعات ازايران خارج نشد و حتي يكبار نيزكه براي ديدن فرزندش كامبيزقرباني از ايران خارج شده بود مجددا به ايران بازگشت تا اينكه در سال 1379 بعد از22 سال سكوت ، اولين كنسرت خود را در ترنتوي كانادا به روي صحنه برد و با آلبوم زرتشت شعري از نصرت فرزانه و آهنگي از خود گوگوش وگيتار بابك اميني به عالم هنر بازگشت.
از ترانه هاي ماندگار گوگوش مي توان به ترانه هاي مخلوق ، پل ، باور كن ، كوير ، پيش كش ، فاصله ، غريب آشنا ، خوابم يا بيدارم و.... اشاره نمود. آمده است
ميليون ها ايراني با گوگوش عاشق شده , گريسته , شادماني كرده , رقصيده با گوگوش سكوت كرده با گوگوش فرياد زده اما هرگز فرصتي دست نداده كه گوگوش را واقعا مردم بشناسند. امشب اين توفيق به من دست داده كه اوراق بيشتري از كتاب پرورق گوگوش را با شما بخوانم مي دانم كه همه ي شما مي خواهيد بدانيد گوگوش كيه ؟ ... از خودش مي پرسم :
سوال : گوگوش جان گوگوش كيه ؟
گوگوش :گوگوش كيه ؟ گوگوش يك آرتيسته فكر مي كنم گوگوش از طفوليتش خميره ي هنريش روي صحنه شكل گرفته و به صورت سمنت دراومده من به عنوان فائقه آتشين دارم اين نظر را در مورد گوگوش ميدم و فكر مي كنم كه به عنوان فائقه آتشين هميشه تلاشم اين بوده كه از گوگوش مواظبت كنم ولي نمي دونم تا چه حد تونستم به وظيفه ي خودم در قبال خودم عمل كنم
من براتون مثال مي زنم : شخصي براي خريد يك تابلو رفت پيش پيكاسو و قيمت تابلو را پرسيد و پيكاسو يك قيمتي داد اون شخص به پيكاسو گفت : آقاي پيكاسو خيلي گرانه ممكنه تخفيف بديد ؟ پيكاسو گفت : ببينيد آقا, يك پيكاسو نقاشي مي كنه و يك پيكاسو بايد تابلوهاي اونو بفروشه , من نمي تونم تخفيف بدم
اين قصه را كه شنيدم هميشه در خاطرم بود و به همين دليله كه ميگم من به عنوان فائقه آتشين سعي مي كنم كه مواظب گوگوش باشم حالا نمي دونم تا چه حد تونستم به اين وظيفه ام عمل بكنم , در توان هر چه بوده همان بوده
سوال : خب من به عنوان يك عضو اين جامعه بهت ميگم : متشكرم از گوگوش ما خوب نگهداري كردي واقعا خوب نگهداري كردي
گوگوش :خدا را شكر
سوال : سخت بود نه ؟
گوگوش :خيلي سخت بود , سخت هست , هميشه سخته
سوال : هميشه سخته ! بذار از اين رويداد اخيرت شروع كنيم : 25 دسامبر سال 2004 يك واقعه ي مهم , هزاران نفر آمدند كه نخواندن يك خواننده ي محبوب را شاهد باشند چه شبي بود آن شب ؟
گوگوش :يك شب غير قابل پيش بيني , يك شب با شكوه , يك شب بي نظير و استثنايي در زندگي هنري من و يك شب پر از سپاس من از مردمي كه اين همه محبت داشتند به من و اونجا شايد به جرات بتونم بگم اولين بار بود كه گوگوش را محك زدم و واقعا ممنونشون هستم , اين قدر محبت و اين قدر عشق , من فكر نمي كنم در هيچ جاي دنيا و در هيچ زماني چنين اتفاقي براي آرتيستي افتاده باشه
سوال : مي خوام يك كمي از اون روز برام بگي يعني از اتفاقاتي كه اون روز افتاد و پشت صحنه و اون چيزهايي كه ما نمي ديديم
گوگوش :از كجاش بگم ؟ واقعا نمي دونم
سوال : چه تاريخي ؟ چه ساعتي ؟ چه روزي به لاس وگاس رفتي ؟ همون روز يا روز قبل يا كي ؟
گوگوش :من به اتفاق پسرم كامبيز و مهرداد آسماني ساعت 8 شب 24 دسامبر با اتومبيل به طرف لاس وگاس راه افتاديم
سوال : چرا با اتومبيل ؟
گوگوش :براي اين كه اين قدر شلوغ بود پروازها و تا شب قبلش ما تمرين مي كرديم البته من مي دونستم كه امكان روي سحنه رفتن را ندارم
سوال : از چند روز قبلش مي دونستي ؟
گوگوش :از 10 روز قبلش به اصطلاح خوندن منو متوقف كرده بودند و حكمش را از دادگاه و از قاضي گرفته بودند ولي وكلا داشتند تلاش مي كردند شايد بتونند به خاطر مردمي كه بليت خريده بودند و اتاق رزرو كرده بودند و پروازهاشونو رزرو كرده بودند شايد تا لحظات آخر اين اميد را داشتند كه بتونن يك جوري اين اينجانگشن را بردارند
سوال : كي فهميدي كه نمي شه ؟
گوگوش :تا 24 ساعت قبلش هم باز اميد داشتم البته يك درصد بود ولي باز همان يك درصد هم بهم اين نيرو را مي داد كه تمرين كنم. وقتي مشخص شد كه قرار نيست بخونم مهرداد با اين كه چند تا از ترانه هاي منو بلد نبود ظرف 48 ساعت شروع كرد به تمرين كردن و تونست از عهده اش بربياد
سوال : مي خوام ببينم اون لحظه اي كه بهت آخرين بار گفتند كه واقعا نمي توني بخوني و نه تنها نمي توني بخوني حتي روي صحنه هم نمي توني بري چه حالي داشتي ؟
گوگوش :به هر حال سخت بود برام , خيلي مشكل بود , خودم را با تمام وجود آماده كرده بودم براي روي صحنه رفتن و اين كه تعهدي نسبت به مردم دارم و اين باعث مي شد كه احساس خوبي نداشته باشم اما از اونجايي كه حس همه ي بچه هايي كه قرار بود روي صحنه باشند را دلم مي خواست لول نگه دارم بايد من قرص مي بودم , من مي بايست اين اجرا را داشته باشم كه هيچ اشكالي نداره و از يه جايي به بعد واقعا ديگه برام مهم نبود كه اجرا دارم يا ندارم مهم اين هست كه همه اجراي خوبي داشته باشند و اون چيزي از مسئوليت من كم نمي كرد
سوال : خب , روز قبل رفتي هشت صبح روز 24 دسامبر ؟
گوگوش :هشت شب
سوال : هشت شب ؟؟؟؟؟
گوگوش :هشت شب راه افتاديم
سوال : با اتومبيل شخصي ؟
گوگوش :بله با اتومبيل مهرداد آسماني و جالبه كه كامبيز اين فري وي 10 را گرفت و قرار بود كه از 10 بره توي پانزده , ولي پانزده را رد كرد , من كه راه ها را بلد نبودم مهرداد هم همين جور پاي تلفن داشت با كنسرت گذار و بجه هاي اركستر و هر كسي كه زنگ مي زد با اونا داشت صحبت مي كرد و داشت تمام تداركات را آماده مي كرد و حواسش نبود كامبيز هم يادش رفت يه وقت ديديم كه ساعت نزديك ده شبه و دور و بر ما پر برفه ! خلاصه اين باعث خنده مون شد با اون استرسي كه توي اين مدت داشتيم اين ماجرا باعث شد كه كمي با هم بخنديم و خلاصه ساعت دو يا سه نيمه شب بود كه به لاس وگاس رسيديم و فرداي اون روز كه بيست و پنج دسامبر بود با تمام اون هيجانات و اضطراب ها و تشنجاتي كه داشتيم سوار تاكسي شديم واومديم به محل كنسرت
سوال : به شوخي - پس اون ليموزين كه دم در بود مال كي بود ؟-
گوگوش :نمي دونم ... ولي ما با تاكسي اومديم , جالب اين كه تمام وسايل , لباسا , همه چي توي تاكسي جا موند اين قدر ما اضطراب و هيجان داشتيم و نگران همه ي اوضاع احوال بوديم كه يادمون رفت اثاثمون تو صندوق عقب تاكسيه
سوال : كي فهميدين كه جا گذاشتين ؟
گوگوش :وقتي وارد شديم , چون ساعت پنج مي باسيت اونجا باشيم , من قرار بود كه با مردم ديدار داشته باشم براشون عكس امضا كنم باهاشون گفتگو داشته باشم يه حال و احوالي با هم بكنيم وقتي برگشتم ساعت هشت شب بود و متوجه شديم كه وسايل نيست و حالا اين تاكسي رو ما چه جوري پيدا كرديم راننده اش تاكسي رو تحويل داده بود و رفته بود خونه خوابيده بود ... خلاصه با هزار بدبختي اثاث را پيدا كرديم و خيلي خيلي اتفاقات عجيب و غريب اون پشت مي گذشت كه شايد هيچ كس خبر نداشت
سوال : اين ديدار با مردم برات چه حال و هوايي داشت ؟
گوگوش :هميشه در ارتباط با مردم حس هاي زيبا و امواج پراز مهر و عشق مي گيرم و همونه كه به من نيرو ميده و همونه كه باعث ميشه تمام فشارها و تمام اون تنشن هايي كه به خاطر روابط و به خاطر مسائلي كه در حواشي كار ما هست اونا رو آدم نديده بگيره براي اتفاق بعدي و تداوم
سوال : حالا اين مشكل شما با كمپاني ندرلندر چيه واقعا ؟ و شما با ندرلندر مشكل دارين يا اين افراد خاصي كه اسم بردين قبلا ؟
گوگوش :ببينيد خانم احسان من در تاريخ 27 دسامبر 2002 وارد امريكا شدم براي اجراي سه كنسرت , البته يه پرانتز باز كنم كه در سپتامبر 2002 قرار بود اولين كنسرتم برگزار بشه كه ندرلندر نتوانست براي من ويزا را به موقع آماده كنه و به همين دليل اون كنسرت به تعويق افتاد و موكول شد به زماني كه به من ويزا بدند , 27 دسامبر 2002 من از كانادا وارد امريكا شدم و فكر مي كنم اوايل فوريه بود كه اولين كنسرت را در لس آنجلس گذاشتند و يك كنسرت در اورنج كانتي گذاشتند با فاصله و يك كنسرت هم در واشنگتن فكر مي كنم در اكتبر 2003 , يعني شما حساب كنيد كه من براي اجراي اين سه كنسرت و هفت كنسرت بعدي , حالا اون هفت كنسرت را مي ذاريم كنار , براي اين سه كنسرت من از اول سال 2003 تا بيست و پنج دسامبر 2004 فقط سه كنسرت اجرا كردم و در طول اين مدت بارها و بارها و بارها ما قرار گذاشتيم و با اشخاصي كه در ندرلندر بودند نشست داشتيم , بارها من به اتفاق مهرداد و همسرش به عنوان مترجم در اين نشست ها حضور داشتيم , هر چه كرديم اين برنامه ها شروع بشه ... ولي
سوال : ببخشيد , مگه قرارداد شما با ندرلندر بيش از سه كنسرت بود ؟
گوگوش :بله اين توافقي كه مرديم در دادگاه تورنتو اين سه كنسرت قرار بود كه براي جبران خسارتي كه ندرلندر به خاطر پرداخت وجوهي كه به اين آقايان برگزاركننده ي كنسرت داده بود گفتند كه من اين سه كنسرت رو بذارم و بعد از اون 19 كنسرت را ندرلندر براي من برگزار كنه كه اين نوزده تا كنسرت در سه مرحله بود يه مرحله هفت كنسرت ,يه مرحله شش كنسرت و يه مرحله ي ديگه هم شش كنسرت
سوال : مدت قرارداد چقدر بود ؟ قرارداد مدت داره يا بلامدت ؟
گوگوش :من فكر مي كنم اگه درست به خاطرم باشه در اوايل 2002 كه ما در دادگاه اين توافق را كرديم كه قرار بود تا 2006 يا 2007 نمي دونم
سوال : پس به هر حال مدت داره , زمان داشت اين قرارداد براي مدت چند سال مشخص يك هفت تا , يك شش تا و يك شش تا
گوگوش :بله ولي همه ي اونا قرار نبود كه يك جا اجرا بشه اما من يك سال و نيم بدون كار بودم يعني نگذاشتند
سوال : هيچ كاري نكردند براتون ؟
گوگوش :اونا هم هيچ تلاشي نكردند كه شروع كنند به تدارك كنسرت ها به همين دليل من در اواخر سپتامبر كه كاغذشو به شما دادم تصميم گرفتيم كه از ندرلندر شكايت كنم
سوال : شما از ندرلندر شكايت كرديد ؟ اول بهشون گفتيد كه اگر كار منو راه نندازين شكايت مي كنم ؟
گوگوش :البته به من يك سري اسكاجوئل دادند كه كجاها بايد اون هفت كنسرت را اجرا كنم كه شامل دو كنسرت در امريكا يكي در لس آنجلس و يكي در لاس وگاس بود و در اروپا
سوال : ببخشيد گوگوش جان , من متوجه نشدم شما يك قرارداد داشتيد با ندرلندر براي اجراي نوزده كنسرت؟
گوگوش :در واقع آبشنال بود
سوال : يعني شما اختيار داشتيد كه توافق كنيد هم در محل و هم در زمان ؟
گوگوش :براي زمان اجرا و محل اجرا ما بايد توافق مي كرديم كه هفت تا كنسرت اجرا بشه
سوال : در يك سال ؟
گوگوش :سال فكر نمي كنم , هفت تا برنامه پشت سر هم بايد اجرا مي شد و وقتي اين سه تا كنسرت تمام شد يه مدت منتظر شدم , وكيلم بهشون نامه نوشت و از طرف من درخواست كرد كه اين هفت تا برنامه را در داخل امريكا در شهرهاي دالاس - سانفرانسيسكو- اورنج كانتي - نيويورك و در شهرهاي مختلف اجرا كنيم و كمپاني ندرلندر در مقابل براي من يك اسكاجوئل فرستاد كه از اين هفت تا كنسرت دو تاش در امريكا بود يكي در لس آنجلس و يكي در لاس وگاس و بقيه ي كنسرت ها در اروپا بود و تركيه و دوبي . كه با توجه به اين كه من بهشون گفته بودم كه من فعلا از امريكا نمي تونم خارج بشم و اين كنسرت ها را در داخل امريكا براي من بذاريد اونا قبول نمي كردند و اين كشورهاي اروپا را كه آلمان بود و انگليس بود و تركيه فكر مي كنم
سوال : لس آنجلس ؟
گوگوش :لس آنجلس و لاس وگاس كه بود
سوال : دوبي ؟
گوگوش :دوبي و تركيه كه بخصوص من دوبي هم نمي خواستم برم و برنامه اجرا كنم
سوال : بهشون گفته بودين كه نمي خواهيد در دوبي برنامه اجرا كني ؟
گوگوش :بله
سوال : بعد چي شد ؟ بعد از اين كه اونا به شما اين برنامه رو دادند و شما بهشون گفتين ؟
گوگوش :باز بي جواب موندم باز رفتيم نشستيم حرف زديم كه من نمي تونم از امريكا خارج بشم و اگر هم خارج بشم دوبي نمي خونم اين اسكاجوئل را عوض كنيد
سوال : يعني از امريكا مي تونستين خارج بشين بازگشت نمي تونستين داشته باشين ؟
گوگوش :بله - به هر حال به جايي رسيد كه تصميم گرفتيم بعد از يك سال و نيم در واقع ندرلندر رو سو كردم
سوال : شما ندرلندر را سو كرديد ؟ بعدش چي شد ؟ از همين جا مسائل آغاز شد ؟
گوگوش :بعد از اون تصميم گرفتيم با كمپاني آرين پروداكشن قرارداد ببندم و يك كنسرت در لاس وگاس برگزار كنيم
سوال : و كمپاني آرين پروداكشن مي دونست كه شما در جريان اين مذاكرات و گرفتاري ها با ندرلندر هستيد ؟
گوگوش :بله بله و جالب اين جاست كه وقتي وكيل ندرلندر به دادگاه مراجعه كرد كه جلوي كنسرت منو بگيره دادگاه اجازه نداد كه بليت فروشي رو متوقف كنند , فروش بليت لاس وگاس را قاضي متوقف نكرد به همين دليل بليت ها فروش رفت يعني جا گرفته شد , اتاق ها رزرو شد , پروازها رزرو شد
سوال : ولي هنوز شما بلا تكليف بودين و نمي دونستي كه به شما اجازه ي آواز خواندن ميدن يا نه ؟
گوگوش :درست ده روز مانده به كنسرت يك دفعه اين ماحراي اينجانگشن به وجود اومد
سوال : شما گفتيد كه با دو نفر كار نمي كنيد و به دوبي نمي رويد , هم با اين دو نفر قبلا كار كرديد و هم به دوبي رفتيد , چه چيزي سبب شد كه يك دفعه نظرتون هم نسبت به اين دو نفر و هم نسبت به دوبي برگرده ؟
گوگوش :به همين علتي كه باهاشون كار كردم و به دوبي رفتم ديگه نمي خوام باهاشون كار كنم
سوال : چرا ؟ آيا در دوبي كنسرت شما ناموفق برگزار شد ؟
گوگوش :خانم احسان توي تور كنسرت هاي سال دوهزارم , كنسرت دوبي به من تحميل شد چون نمي خواستم برم , بخصوص در دوبي نمي خواستم برنامه اجرا كنم , همسرم مسعود كيميايي هم با من بود و او هم مخالف بود اما به من تحميل شد , در واقع مجبور شدم به خاطر اون قراردادي كه داشتم و مي بايست يه تعدادي كنسرت را در طول يك سال برگزار كنم مجبور شدم برم اون جا , البته راستش اون قدر از عمق فاجعه با خبر نبودم
سوال : عمق كدوم فاجعه ؟
گوگوش :دوبي , كنسرت دوبي , هم به دليل تداركات نادرست و هم به دليل فروش بالاي بليت , يعني قيمت بليت كه قيمت بليت خيلي بالا بود
سوال : چقدر بود ؟
گوگوش :خاطرم نيست , چيزي نگم كه اشتباه باشه ولي خاطرم هست اون قدر گران بود كه خيلي ها نتونستن بيان
سوال : آيا شما در انتخاب قيمت بليت نظري نداشتيد ؟
گوگوش :نه
سوال : نه ؟
گوگوش : نه , هيچ وقت , در اون زمان من هم اطلاع نداشتم و هم فكر نمي كردم كه به اين صورت بشه كه حتي بليت هاي افتخاري را به قيمت هاي 1000 و 1500 دلار نقد بفروشند
سوال : من معذرت مي خوام , خب , اگر هر چقدر بيشتر بليت فروخته بشه پول بيشتري به شما داده نمي شه ؟
گوگوش :خير
سوال : شما ذي نفع در ميزان فروش نيستيد ؟
گوگوش :به هيچ وجه , من يك قرارداد فيكس داشتم با يك قيمت فيكس كه تقريبا در هر كنسرتي دستمزد من حدود شصت هزار دلار مي شد كه فروش يا قيمت بليت تاثيري در دستمزد من نداشت و غافل بودم از اين كه بليت ها به اين صورت داره فروش ميره , در امريكا هم من شنيدم كه بليت هاي كامپليمنتري با قيمت هاي گزاف و به صورت نقد به مردم فروخته مي شد
سوال : مسئول اين امور را كي مي دونيد ؟
گوگوش :من فكر مي كنم همين كنسرت گزارها بودند ديگه
سوال : همين دو نفر ؟
گوگوش :بله فكر مي كنم اين دو نفر مسئول بودند
سوال : خب , گفتيد عمق فاجعه در دوبي , چه خبر بود در دوبي ؟ چه ديدي در دوبي ؟
گوگوش :من در دوبي بعد از كنسرت هام , چون دو تا كنسرت داشتم اونجا , دو شب , بعد از كنسرت هام به يك مهماني دعوت شدم كه گفتند يكي از شيوخ عرب كه گويا يكي از پست هاي مهم دولتي را هم داشت منو دعوت كرده بود كه من نپذيرفتم
سوال : كه به مهماني برويد و خصوصي برنامه اجرا كنيد ؟ بخوانيد ؟
گوگوش :نه دعوتم كرده بودند
سوال : فقط مهمان باشيد ؟
گوگوش :فقط مهمان باشم بعد گفتند كه مهماندار , يك آقاي ايراني ست
سوال : بعد از اين كه گفتي به مهماني شيخ نمي رم گفتند كه ايرانيه ؟
گوگوش :بله و آقاي خوش زبان براي حضور من در اين مهماني پنجاه هزار دلار پول دريافت كردند كه مقداريش رو به من دادند
سوال : براي حضور فقط به عنوان يك مهمان ؟
گوگوش :بله
سوال : نه خواننده ؟
گوگوش :خير
سوال : اين آقاي خوش زبان , جهت اطلاع بينندگان كه اين فيلم را مي بينند ,كسي بود كه شما را از ايران با اون قرارداد به خارج از كشور , به كانادا آوردند
گوگوش :وقتي من و همسرم به اين مهماني رفتيم يك منزل بود تقريبا يك كاخچه , كاخ نبود , كاخچه بود , اونجا موسيقي بود تعدادي از شيوخ عرب بودند , بيشتر به خاطر اين به مهماني رفتم كه خانم بوتو در اون مهماني بود
سوال : بي نظير بوتو ؟
گوگوش :بي نظير بوتو , بله , و دلم مي خواست با خانم بوتو ملاقاتي داشته باشم كه ايشون هم تو اون مهماني بودند كه ما همديگر رو ديديم
سوال : خانم بي نظير بوتو نخست وزير سابق پاكستان ؟
گوگوش :بله , و متاسفانه در اونجا تعدادي از دختران جوان ايراني را ديدم كه مهماندار بعضي از اين شيوخ عرب بودند كه بعضي از اين بچه ها را من پدر و مادرشونو , خونواده شونو مي شناختم در ايران و اين مسئله خيلي اذيتم كرد به همين دليل بعد از شام هم پا شدم از مهماني اومدم بيرون , اما , عمق اين فاجعه را بيشتر زماني كه در كانادا بودم و مدت دو سالي كه در امريكا هستم تو اين مدت بيشتر حس كردم بيشتر خوندم و بيشتر پيگير بودم
سوال : ببخشيد , گفتيد در اون مهماني دختران ايراني را در حال پذيرايي از شيوخ عرب مي ديديد ؟
گوگوش :بله بله
سوال : توي اين جمله خيلي چيزا ميشه ديد , چايي مي خوردند ؟
گوگوش :نه , اون جا چايي نمي خوردند
سوال : چايي نمي خوردند !! و گفتيد بعضي هاشونو مي شناختيد ؟
گوگوش :بله مي شناختم متاسفانه
سوال : آيا فرصتي پيش نيومد كه بهشون بگيد ؟
گوگوش :چون مدت كوتاهي اونجا بودم و اون قدر فرصت نبود و من درگير مسائل اطرافم بودم , وقتي كه از كنسرت ها ديگه فراغت پيدا كردم نشستم و پي گيري كردم و بيشتر درد كشيدم و همين جور هم دارم مي شنوم كه دختران جوان ما را به اون كشور مي برند و خريد و فروش مي كنند
سوال : آيا شما هيچ وقت به ندرلندر گفتيد كه اين دو نفر را كه مورد اشاره ي شما هستند نمي خواهيد باهاشون كار كنيد ؟ نمي خواهيد باهاشون سفر بريد ؟ نمي خواهيد در كنسرت هاي شما دخالت بكنند ؟ يا اختيار اين چناني نداشتيد ؟
گوگوش :از روز اول , از همون دادگاهي كه در تورنتو بود , در اونجا عنوان كردم كه من نمي خوام با اين دو نفر طرف قرارداد باشم , بعد كه اومدم اين جا در كنسرت هام درخواست كردم ازشون كه من اين دو نفر را نمي خوام ببينم يعني نمي خوام اصلا حضور داشته باشند كه اونا گفتند كه شما اين ها را نمي بينيد
سوال : ولي در دوبي با شما بودند ؟
گوگوش :بله , اون زمان بله در دوبي بودند
سوال : برگرديم به 25 دسامبر , بهتر از مهماني شيخ كويته يا اون ايراني در كويت , خيلي قشنگ تره
گوگوش :اين درد نيست , اونا درده
سوال : بله , اونا درده
گوگوش :اون درداي ملي ماست ( با بغض و گريه )و
سوال : بله درد ملي ماست , دلت مي خواد چي كار كني ؟
گوگوش :دلم ( باگريه ) دلم مي خواد فرياد بزنم , دلم مي خواد يه كاري بكنم , دلم مي خواد بتونم , بتونم جلوي اين اتفاق رو بگيرم , بتونم يه استقلالي به زن ايراني ببخشم , نمي دونم چطوري , ولي خدا كمكم بكنه , مردم كمكم بكنند , اين بچه ها به اين حال و روز , به خاطر احتياج , به خاطر فقر , به خاطر فرار از اون فشارها و اون زنداني كه در مملكتشون دارند به اين روز نيفتند و يا حتي تو مملكت خودشون به خودفروشي نيفتند
سوال : بريم مهماني 25 دسامبر , اونجا رفتي و پرچم شير و خورشيد نشان ايران را برافراشتي , اونم در يك شرايط بسيار غيرآماده , صحنه اي براي تو آماده نكرده بودند , چرا اين كار را كردي ؟
گوگوش :خانم احسان , من از خيلي وقت پيش دلم مي خواست يك جوري , يك جايي , به يك ترتيبي هويت ملي مونو فرياد بزنم ولي نه موقعيتشو پيدا مي كردم و نه جاشو پيدا مي كردم و در 25 دسامبر اين تصميم را گرفتيم كه چون پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان , نشان هويت ملي ماست فكر كردم كه در اون كنسرت به وسيله ي پرچم اين هويت ملي را با صداي بلند فرياد كنم
سوال : خب , ميگن چون شما كنسرت تان با اين مسائل مواجه شد و در واقع در شرليط سختي قرار گرفتيد به پرچم شير و خورشيد نشان ايران متوسل شديد ؟
گوگوش :نه , ما از قبل قرار بود كه اين كار را روي صحنه انجام بديم چنانچه مهرداد در يك مصاحبه اي با ضيا آتاباي عنوان كرد كه قرار هست ما در كنسرت يك سورپرايزي در آخر برنامه داشته باشيم و اون سورپرايز همين اجراي سرود اي ايران با در دست داشتن پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان بود
سوال : اين موضع گيري مشكلات جديدي را برات به وجود مياره , نه تنها پول بسياري را ممكنه از دست داده باشي كه حتما از دست دادي به خاطر اين قضيه , ولي خطزات ديگري هم اين موضع گيري داره , متوجه هستي ؟ متوجه بودي از آغاز ؟
گوگوش :بيش از اينها آري
آه آري
بيش از اينها مي توان خاموش ماند
سوال : مي توان هم چون عروسك هاي كوكي
با دو چشم شيشه اي دنياي خود را ديد
گوگوش :بله متوجه بودم , خيلي بهش فكر كردم و فكر مي كنم اين وظيفه ي منه كه يك جايي اعلام هويت بكنم , هويت من ايرانيه , هويت من پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشانه , هويت من خليج فارسه
سوال : شنيدم كه داري يك ترانه براي خليج فارس آماده مي كني ؟
گوگوش :بله
سوال : بسيار زيبا
گوگوش :شعر بسيار زيبايي شهيار قنبري عزيز سروده و ملودي بسيار زيبايي مهرداد ساخته كه قرار هست اين ترانه ي زيبا را من و مهرداد دو صدايي اجرا كنيم
سوال : سرود نيست ؟
گوگوش :نه
سوال : مارش نيست ؟
گوگوش :به هيچ وجه
سوال : چرا نه ؟
گوگوش :براي اين كه خليج فارس , خليج دلنشيني هست براي هر ايراني , من فكر مي كنم كه ترانه اش هم بايد دلنشين باشه , ريتم داشته باشه , ملودي زيبا داشته باشه و اجراي قشنگي داشته باشه
سوال : گفتي شهيار قنبري شعرش را سروده ؟
گوگوش :بله و بسيار هم شعر زيبايي سروده
سوال : يه تيكه شو بخون
گوگوش :
وطن چيه ؟
وطن كيه؟
لالاييه بچگيه
وطن تويي
وطن منم
منم كه پر پر مي زنم
خليج فارس يعني وطن
يعني شناسنامه ي من
سوال : عجب شعر قشنگي ست , كار قشنگي ست , اين شعر شهيار قنبري و ملودي مهرداد آسماني , تنظيمش ؟
گوگوش :تنظيم مهرداد آسماني
سوال : تنظيمش هم مهرداد آسماني , اجراي ؟
گوگوش :من و مهرداد
سوال ::من و مهرداد
گوگوش :با ( خنده ) چطور مگه ؟ معلومه ؟
سوال : حالا يك سوالي كه همه مي پرسند چرا مهرداد آسماني را براي همكاري انتخاب كردي ؟
گوگوش :چرا نه ؟ حالا چرا نه را ميگم
سوال : نه , لطفا چرا آره را بگو
گوگوش :من اولين بار با شهيار قنبري وقتي كار كردم اولين ترانه اش ستاره آي ستاره , يك جوان 18 ساله بود , در انتخابم اشتباه نكردم
سوال : اون وقت ترانه سراهاي بسيار پرنام و پرشهرتي بودند
گوگوش :من قبل از شهيار با هنرمندان ديگري مثل تورج نگهبان و با يك جوان ديگري به نام ايرج حنتي عطايي كار كردم
سوال : او چند سالش بود كه باهاش كار را شروع كردي ؟
گوگوش :او هم همين بيست يا نوزده سالش بود
سوال : عجب !!؟
گوگوش :با اينا شروع كرده بودم
سوال : اون وقت هم همين سوال را مي كردند يادمه؟
گوگوش :بله بله , بزرگان موسيقي ايراد مي گرفتند ولي رسانه هاي ارتباط جمعي به اون صورت در اون زمان نبودند كه سريع به گوشمون برسه , الان سريع تر به گوشم مي رسه ولي اگر قبول داريد كه انتخاب من در آن زمان درست بود ... يا مثلا حسن شماعي زاده
سوال : شماعي زاده چند سالش بود وقتي باهاش كار را شروع كردي ؟
گوگوش :شماعي زاده خيلي جوان بود شايد هفده يا هيجده سالش بود كه در اصفهان با من كلارينت مي زد يعني در هيات اركسترم بود البته اركستري كه نداشتم , دو نفر يا سه نفر بودند جمعا , كه اون زمان با من مي نواختند كه شماعي زاده هم در اصفهان به ما پيوست و از اون به بعد ماندگار شد و اولين كارهاي حسن را , حسن شماعي زاده را من اجرا كردم , يادمه اولين ترانه اي كه ساخت همون اوايلي بود كه از اصفهان اومده بود به نام شهرزاد قصه گو , كه اين ترانه را من خوندم ولي خاطرم نمياد كه اين ترانه به صورت صفحه يا بعدها به صورت نوار به بازار ارائه شده باشه , نكته ي سخنم اين جاست كه اگر انتخابم در اون زمان درست بود و خطا نكردم , كه نكردم , بهترين هنرمنداني را كه امروز به موسيقي شون , به اشعارشون افتخار مي كنم , ترانه ها و آهنگ هاي اوناست كه منو ساخته , امروز هم باور كنيد كه اشتباه نمي كنم در مورد مهرداد . مهرداد بسيار بسيار هنر بسيطي داره
سوال : يعني چه ؟
گوگوش :يعني چه ؟ يعني توي محدوده ي كار من كه موسيقي ست , ترانه خواني ست , اجراست , ضبطه , تصويره , تنظيمه , مديريته , اداره ي يه فرمتي را به عهده داشتنه , اينا همش جمع شده توي مهرداد آسماني . هر آنچه بگم شايد هنوز كم گفتم , هنرمندي ست بسيار بسيار توانا در خيلي از زمينه هاي هنري كه شايد هنوز بعضي از استعدادهاش و خلاقيت هاشو كسي كشف نكرده باشه , اما من كشف كردم , البته اينو لازمه بگم كه زماني كه من با شهيار قنبري , با حسن شماعي زاده يا با ديگراني كه كارشون را براي اولين بار اجرا كردم اونها هم گارشون را با من شروع كردند اما مهرداد آسماني قبل از اين كه من به امريكا بيام و خيلي سال قبل شايد 13 سال قبل در اينجا به شهرت رسيده و كار خوانندگي شو طي اين سال ها دنبال كرده و هفت هشت آلبوم به بازار داده و براي تقريبا همه ي خواننده ها آهنگ ساخته , اين تفاوت ميان كساني كه اسم بردم و مهرداد همينه كه اونا كارشون را با من شروع كردند اما مهرداد كارش را با من شروع نكرده من استعداد هاي بيشتري و توانايي هاي بيشتري و خلاقيت هاي بيشتري از مهرداد را كشف كردم يا شايد مهرداد جاي بروز خلاقيت هاشو پيدا كرده
سوال : شايد اون گوگوشو كشف كرده ؟
گوگوش :اين هم نكته اي هست كه مطمئنم اين طوره , يعني فكر مي كنم مهرداد جاي صداي منو پيدا كرده , اوج و حضيض صداي منو پيدا كرده
سوال : اين درسته كه تو در اين آهنگ هايي كه مهرداد ساخته اوج بيشتري از صداي خودتو نشون دادي و نت هايي را خوندي كه قبلا نمي خوندي ؟
گوگوش :بله و من نمي دونستم
سوال : عجب ! چطور با مهرداد آسماني آشنا شدي ؟
گوگوش :سر ساخت آهنگ كيو كيو بنگ بنگ , وقتي زويا اين شعرو به من داد بسيار تلاش كرديم كه به دست آهنگ سازها بديم و روش آهنگ بسازند , نشد
سوال : يعني چي نشد ؟ نساختند ؟ نتونستند بسازند ؟ گفتند اين براي آهنگ مناسب نيست زياد ؟
گوگوش :به دو سه نفر كه سپرده شد از عهده اش برنيومدند
سوال : بله
گوگوش :اما يك روزي تو تورنتو من يك كنفرانس تلفني داشتم و زويا , مهرداد را روي خط آورد و مهرداد آهنگ كيو كيو بنگ بنگ را ساخته بود و پشت تلفن براي من خوند , بلافاصله به دلم نشست و ديدم چقدر زيبا تمام قسمت هاي مختلف شعر را درك كرده و ملودي ها را بر اساس حس شعر ساخته
سوال : حس شعر ؟
گوگوش :حس شعر ساخته و در جاهايي از شعر به ترانه هايي اشاره شده يا به زمان هايي اشاره شده كه با ترانه اي خاص به اون زمان برگشته
كوچه ها باريكن دكونا بسته ست كه زنده ياد فرهاد خونده بود يا گنجشكك اشي مشي , گوزنها , اينه كه اين ترانه باعث آشنايي من با مهرداد شد و وقتي به امريكا اومدم و شروع كردم روي كيو كيو بنگ بنگ كار كردن با منوچهر چشم آذر كه تنظيم اين كار را به عهده گرفته بود ديگه اين ارتباطات همين جور ادامه پيدا كرد و شعر هايي را كه مي گرفتم بلافاصله مهرداد روش كار مي كرد و آهنگ هايي كه مي ساخت روي اين شعرها , بسيار به دل من نشست
سوال : كدوم يك از آهنگ هايي كه تا حالا مهرداد برات ساخته را بيشتر دوست داري ؟
گوگوش :چله نشين را خيلي دوست دارم , همه شونو دوست دارم , اتاق منو يه جوري ديگه دوستش دارم , نمي تونم بگم , چون از هر نوازنده اي , از هر آهنگساز , از هر شاعري كه بپرسيد همه بلا استثنا عنوان مي كنند كه اينا بچه هاي من هستند و نمي شه تفاوت گذاشت ولي واقعيت همينه , همه ي آهنگاش زيبا هستند اما اتاق من و چله نشين بخصوص خيلي زيباست
سوال : چله نشين خيلي زيباست , فيلم برداري كيو كيو بنگ بنگ را كي كرده ؟
گوگوش :كوجي
سوال : چقدر طول كشيد ؟ بسيار كار قشنگي روي اين كار شده , يعني فيلم برداري و كارگرداني كوجي خيلي زيباست
گوگوش :خيلي خيلي زحمت كشيد
سوال : چقدر طول كشيد اون فيلم برداري ؟ در طبيعت فيلم برداري كرده بود ؟
گوگوش :دو هفته روي فيلم برداري كار شد
سوال : واقعا در فيلم , كنار دريا , در بيابان ؟
گوگوش :بله , روي يك صخره قرار گرفتم كه يه نفر مي تونست اونجا بايسته
سوال : خوب شد نيفتادي
گوگوش :باد شديدي مي اومد , اين قدر باد شديد بود كه من مجبور شدم كفشامو در آوردم و كف پامو چسبوندم به اون سنگ صخره و پاهامو باز گذاشته بودم كه باد منو نبره و خطرناك تر از ايست من , ايست كوجي بود كه لب هليكوپتر نيمه نشسته نيمه ايستاده داشت فيلم مي گرفت
سوال : با هليكوپتر ؟
گوگوش :بله
سوال : كار خيلي زيبايي بود
گوگوش :خيلي زيباست قبول دارم
سوال : كيو كيو بنگ بنگ , هنوزم
گوگوش :كيو كيو بنگ بنگ
سوال : هميشه
گوگوش :هميشه كيو كيو بنگ بنگ
هميشه ادامه داره , همه جا , در همه جاي دنيا , هميشه يكي اسلحه به دست اينجوري ايستاده رو به كساني و هميشه كساني رو به اسلحه اينجوري ايستادند
خدايا پناه به شما مي بريم كه اين دو تا دست بالاخره يه جايي خسته ميشن اين ( اسلحه ) بياد پايين
سوال : خب برگرديم به 25 دسامبر
گوگوش :خيلي اتفاقات عجيب غريبي تو اين 25 دسامبر خلاصه شد
سوال : چه حالي داشتي از نشستن پايين صحنه , محروم بودن از حتي رفتن به روي صحنه , نمي تونستي بري رو صحنه پرچمو تكان بدي ؟
گوگوش :نه , من از قبل فكر مي كردم كه حداقل مي تونم برم رو صحنه براي مردم حرف بزنم و پرچم را روي صحنه به دست بگيرم ولي وكيلم بهم گفتش كه اين كارو هم نمي تونم انجام بدم
سوال : چه حالي شدي ؟
گوگوش :چه حالي داشتم ؟ كاش شاعر بودم مي تونستم خودم را بسرايم , مي تونستم اگر نقاش بودم خودم را ترسيم كنم حسم رو ترسيم كنم , اگر نويسنده بودم مي تونستم خودم را بيان كنم ولي چه كنم كه زبانم قاصره
سوال : كار مهرداد را رو صحنه چطور واقعا ارزيابي مي كني ؟
گوگوش :به عنوان كسي كه بيش از 50 سال روي صحنه بودم بسيار با قدرت و مسلط برنامه شو اجرا كرد
سوال : پيش بيني مي كردي اين طور بشه ؟
گوگوش :تقريبا خيالم راحت بود چون مي دونستم كه خوب مي خونه اما با وضعيت خاصي كه اون شب بر همه ي ما حاكم بود و اون نگراني , من يك صحنه از مهرداد هيچ وقت از ذهنم بيرون نمي ره , فكر مي كنم كمتر آرتيستي مي تونست روي صحنه بعد از چند دقيقه به خودش مسلط بشه بخصوص خودش فكر نمي كرد اما ديديد كه مردم چقدر همراهش بودند و چقدر تمجيد كردند از كارش , قسمت هايي كه ترانه هاي منو مي خوند
سوال : كارهاي خودش را هم خوب اجرا كرد
گوگوش :اما بذارين تعريف كنم كه دوستان همه بشنوند , قرار بود كه شهيار قنبري برنامه رو باز كنه , شروع كنه با معرفي شهيار برنامه شروع بشه ولي اون اسكريني كه شهيار احتياج داشت پشت سرش باشه اونو نذاشتن اونجا , ضمن اين كه شهيار در شروع برنامه نبود و مهرداد با همون حالي كه بايد بره رو صحنه و بايد آرامش داشته باشه , تقلا نكنه , فكرش اين جا و اون جا نباشه تلفنو برداشت نگران از اين جا به اونجا , خلاصه , شهيار هم مثل اين كه براي پسرش مشكلي پيش اومده بود و رفته بود پسرشو پيدا كنه , من هم كه چون روي صحنه نمي تونستم برم يك مطلبي رو پشت صحنه ضبط كردم و اين قرار بود رو اسكرين ها بعد از صحبت هاي شهيار پخش بشه ولي وقتي شهيار نبود مهرداد يهو به فكرش زد كه به اركستر بگه اورتور آهنگ طلاق رو بزنند
سوال : همون اورتوري كه هميشه گوگوش باهاش مياد رو صحنه ؟
گوگوش :اين اورتور زدن و پيام من پخش شد بعد از اون دوباره اين اورتور را زدند كه مهرداد بره رو صحنه , من يك وقت ديدم مهرداد لرزان و گريان دويد طرف رختكن و مي لرزيد , تمام تنش مي لرزيد و به پهناي صورت گريه مي كرد كه من نمي تونم بخونم , من چه جوري برم بخونم ؟ آهنگ تو رو دارند مي زنند , يعني تمام گلوش گرفته بود از بغض , فقط تونستم بغلش كنم آرومش كنم و بهش يه ذره انرژي مثبت بدم , بگم تو مي توني , مي توني , مي توني , بايد بتوني , و فقط فكر مي كنم اوايل آهنگ اولش اون تشنج توش پيدا بود ولي بعد از اون به خودش مسلط شد و تو آهنگ دومش بود كه من اومدم تو جمعيت نشستم و ديدم كه فوق العاده تونست ترانه شو اجرا بكنه و مردم هم كه ديديد و ديديم كه چقدر زيبا بوديد چقدر با شكوه بوديد
سوال : اونجا كه رفتي رو صندلي ... (هر دو مي خندند ) در حال خنديدن
گوگوش :(با خنده ) عجب شبي بود
سوال : خب , ما همه مون تب داشتيم اون شب واقعا همه يه حال غريبي داشتيم
گوگوش :بند نبودم ... بند نبودم .. تو پوستم نمي گنجيدم
سوال : وقتي من صدات كردم برگشتي , يادته ؟ اصلا حالت صورت و چشماي تو را من هيچ وقت فراموش نمي كنم اصلا يه چيز عجيب غريبي بودي
گوگوش :خانم احسان من روي صندلي بودم و صندلي مي لرزيد , بند نبود , اما وقتي پرچمو گرفتم دستم مثل اين كه روي كوه ايستاده بودم نمي دونيد چه حسي بود ... مي دونيد چه حسي بود ؟ چرا ميگم نمي دونيد ... خيلي با شكوه بود , خيلي , چه انرژي مي داد اعلام هويت ملي , پرواز بود , يك پرواز به طرف آسمان آزادي بود
سوال : و با مردم يكي شدن , شب وصل بود
گوگوش :اين بار با مردم يكي شدن داستان غريبي داره , من اولين كنسرتم در سال 2000 در ايركاناداسنتر تورنتو در كانادا و اولين شب كنسرتم در فروم لس آنجلس وصف ناشدنيه , با كلام نميشه تعريفش كرد شايد اين جوري بشه گفت كه ديگه مني نبود و ديگه مردمي نبود , همه ي اون جمعيت گوگوش بودند و همه ي من , اون مردم بودند , يك فضاي عجيبي حاكم بود مثل اين كه خدا تمام انرژي شو پاشيده بود رو سر ماها , يك انرژي بسيار زيبا , يك عشق باشكوه و يك حس غريب دوست داشتن و هيجان
سوال : قبل از اين كه بياي رو صحنه , پشت صحنه چه حالي داشتي ؟ معمولا قبل از اين كه بيايي رو صحنه , پشت صحنه چه مي كني ؟ البته ميك آپ مي كني , لباس مي پوشي , موهاتو درست مي كني
گوگوش :بله بعد از اونها دلم مي خواد براي چند دقيقه اي اتاق رو خلوت كنم و تو اين چند دقيقه هم سعي مي كنم تمركز كنم مديتيشن مي كنم و هم مناجات مي كنم
سوال : با چه زباني ؟
گوگوش :همون زبان قديمي كه ياد گرفتم اما با دل خودم نه با رسم و رسومات و كادرهايي كه بهم داده شده , بدون كادر بندي , من هميشه سعي مي كنم كه ياد خدا را با خودم داشته باشم و هميشه هم ازش انرژي خوب گرفتم
سوال : خدا با توئه ؟ بوده ؟ هست ؟
گوگوش :هست , هميشه با منه , با همه هست , ما غافليم ازش , خدا هميشه در وجود همه هست ,خدا در همه جا حضور داره ما مسائل زميني مون نمي ذاره متوجه اش بشيم يا به خودمون بپردازيم
سوال : خب , گوگوش جديد , تولدت مبارك و اميدوارم كه مسئوليت هاتو در اين پايگاه و موضع جديد به همون خوبي انجام بدي كه در سال هاي حفظ اون گوگوش روي صحنه انجام دادي ولي قبل از اين كه از اين فصل بگذريم مي دوني كه برخي از همكاران قديمي تو از تو گله مند شدند كه چرا وقتي آمدي روي صحنه اسم اونا را نبردي يا اين كه گويا من نمي دونم به چه ترتيبي انتقاد كردي از توليدات اونا و از اين قبيل , درسته ؟
گوگوش :من انتقادي كه داشتم در كنفرانس مطبوعاتيم در اوايل حضورم در كانادا , فكر مي كنم به اين صورت عنوان كردم كه از من سوال شد كه نظرم رو بگم در مورد كارهايي كه همكارارنم در اين سال ها در لس آنجلس انجام دادند و من جوابي كه دادم دقيقا الان مي تونم بهش اشاره بكنم چون به اين صورت بود گفتم : من در اين بيست و يك سالي كه در ايران بودم گاهگاهي از طريق نوارهاي ويديو كارهاي همكارارنمو مي ديدم و مي شنيدم آنچه كه به دستم رسيد شنيدم و ديدم كارهايي نبود كه مورد پسند من باشه , من عنوان نكردم كه همه اين جور بودند يا همه ي كارها اين جور بودند ضمن اين كه من خواننده هاي جديد را به اون صورت نمي شناختم و نديده بودم چون همين اواخر قبل از آمدنم , قبل از پروازم از قفس ( ان آي تي وي ) را مي گرفتم و تو ( ان آي تي وي ) چند تا كليپ ويديويي ديدم اما اطلاغاتم محدود بود اما بر اساس اطلاعات خودم نظرمو دادم يعني گفتم آنچه كه من شنيدم اين چنين بود و در مورد همكاران خودم بود
سوال : منظورت همكاران قديم ؟
گوگوش :بله , البته بعدها كه بيشتر فرصت پيدا كردم كارها را بشنوم و خواننده هاي جديد را ببينم و بشنوم تجديد نظر كردم , فكر مي كنم هر آدمي تو زندگيش مي تونه تجديد نظر بكنه در مورد نظراتش , هميشه هيچ نظري مطلق نيست , متاسف شدم از اين كه خيلي از اين كارها را من در ايران نشنيده بودم البته زياد نيست تعدادش زياد نيست و خواننده هاي زيادي هم نيستند كه من كارشون را پسنديدم ولي كلا مي تونم اين را بگم براي اين كه از دلشون دربيارم اين واقعيت هست كه در طي اين سال ها و در طي اين 21 سالي كه من در ايران بودم اونا تلاششون را كردند كه موسيقي مدرن ايراني را سرپا نگه دارند اينجا هم پرداختند به اين كار , كار آسوني نيست , سرمايه ي هنگفت مي خواد , متخصصين بايد باشند كه اين كارها را ارائه بند كه لازمه ي در اختيار گرفتن اين متخصصين هم داشتن سرمايه ست , پوله , اينه كه با چنگ و دندون نگه داشتند اين هنرمندان و آفرين بر همه شون و از همين جا بهشون درود مي فرستم , خسته نباشند , به هر حال زحمتشون به اين جا رسيد كه الان مي تونن سالن هاي بزرگ را پر از جمعيت كنند
سوال : با ندرلندر ديگه نمي خوني ؟ كار نخواهي كرد ؟
گوگوش :من با ندرلندر به هر حال يا به توافق مي رسيم يا نمي رسيم اما مشكل من اين دو نفر هستند كه من قبلا هم اعلام كردم
سوال : اين دو نفر رو هي ما با نام دو نفر ازشون ياد كرديم , كدوم دو نفر ؟
گوگوش :صاحب كانال تلويزيوني تپش
سوال : اسم هم دارند ؟
گوگوش :بيخودي , زيادي معروف ميشن
سوال : خب , گوگوش و برداريم از اين صحنه اي كه براي اون آراسته بودند ولي نخواند ببريمش بذاريمش تو اون صحنه اي كه براي او نياراسته بودند ولي خوند يا برنامه اجرا كرد , چند سالت بود كه رفتي رو صحنه ؟
گوگوش :يادم نيست چون خيلي كوچيك بودم من فكر مي كنم دو ساله بودم كه روي صحنه رفتم ولي در دو سالگي نمي خوندم پدرم آكروبات مي كرد روي بند راه مي رفت پايه هاي دو تا صندلي را روي هم مي ذاشت و مي ذاشت رو چونه ش و منو , گوگوشو مي نشاند اون بالا
سوال : گوگوش نشده بود , فائقه را
گوگوش :گوگوش بود , اين گوگوش نبود , گوگوشي بود كه هنوز شكل نگرفته بود
سوال : اسم گوگوشو كي گذاشت روت ؟
گوگوش :پدرم
سوال : به چه مناسبت ؟
گوگوش :نمي دونم , مثل اين كه اين اسمو خيلي دوست داشتند , نمي دونم مي دونيد يا نه كه گوگوش اسم مرد ارمنيه , مادر من اهل آذربايجان شوروي بود پدرم هم آذربايجان ايران ( با خنده ) شوروي سابق , دوستاشون كساني كه از مهاجرين بودند از اون ور اومده بودند بيشتر ارمني مسيحي بودند و اسم هاي مينوش و نينوش زياد توشون بود حالا نمي دونم چرا اسم منو گوگوش گذاشتند البته مادرم مي گفتش كه مي خواستند توي شناسنامه هم اسم منو گوگوش بذارن اما ثبت احوال اجازه نداد گويا گفتند كه
سوال : گفتند اينم اسمه ؟
گوگوش :گفتند اسم يا ايراني يا عربي بذاريد كه شد فائقه
سوال : پس تو مي رفتي بالاي اون صندلي كه روي يه صندليه ديگه بود و صتدلي زيري روي چونه ي پدرت , نمي ترسيدي ؟
گوگوش :متوجه نمي شدم
سوال : تو خونه تمرين مي كرديد اين كارو لابد ؟
گوگوش :نه , يك بار منو گذاشت اون بالا ديگه بعدش هر دفعه كه برنامه رو اجرا مي كرديم مي ذاشتم اون بالا
سوال : نمي ترسيدي واقعا ؟
گوگوش :من نمي فهميدم , متوجه نبودم , بچه ي دو ساله ... يك كم بچه هاي خودمونو نگاه كنيم ببينيم بچه ي دو ساله چقدر مي فهمه
سوال : نيفتادي هيچ وقت از اون بالا ؟
گوگوش :من نيفتادم , صندلي از چونه ي پدرم ليز خورد و من از اون بالا افتادم پايين و پدرم گيش منو كه دماسبي بود گرفت وسط زمين و هوا
سوال : گريه كردي ؟ وحشت كردي ؟ چي كار كردي ؟
گوگوش :يادم نمياد اما مي دونم كه ديگه بعد از اون هر كاري كرد كه دوباره منو بفرسته اون بالا , من نرفتم
سوال : بازم ولي تلاششو كرد ؟
گوگوش :بله خب فكر مي كرد كه ديگه اين اتفاق نمي افته
سوال : عجب ! بعد ديگه ول كردي صحنه رو ؟ چي كار كردي ؟
گوگوش :نه ديگه , چون پدرم مدام برنامه اجرا مي كرد و من هميشه با پدرم بودم چون پدر و مادرم از هم جدا شده بودند و من و برادرم پيش پدرم بويم
سوال : چند سالت بود كه اونا از هم جدا شدند ؟
گوگوش :دو سال , من دو سالم بود و برادرم يك سالش بود من يك برادر تني داشتم كه در 25 سالگي فوت كرد اين بود كه من هميشه با پدرم بودم و هر جا كه برنامه داشت حضور داشتم
سوال : بچه ي يك ساله را چي كار مي كرد ؟
گوگوش :نمي دونم يادم نيست فكر مي كنم يا عموم يا زن عموم يا يكي از اعضاي فاميل نگه مي داشتند يا شايدم مادرم موقتا نگهش مي داشت
سوال : ولي تو را مي آورد توي كاباره ؟
گوگوش :بله , كاباره نبود اون موقع , به صورت تئاتر بود , تو پادگان برنامه بود , توي مثلا شهرستان , توي يك مجتمع ورزشي برنامه اجرا مي كرديم گاهي هم توي شهرستان مثلا فرض كنين تو خوزستان شهرهاي مختلف خوزستان , توي باشگاه هاي نفت , با شگاه كارمندي بود باشگاه كارگري بود , اون جاها برنامه اجرا مي كرديم و معمولا هم يك خواننده ي معروف هميشه بود
سوال : كدوم خواننده ها ؟
گوگوش :دلكش را يادمه , زنده ياد پوران يادمه , آقاي جبلي , آقاي بهرام ... , غزال , من غزالو يادمه كه همين كيه كيه در ميزنه را من اولين بار با صداي غزال شنيدم , مهوش , مهوشو خوب يادمه بعد اينا مي خوندند و من پشت صحنه اداي اينا رو درمياوردم , از يه جايي به بعد پدرم منو گذاشت رو صحنه و گفت برو اداي اينا رو اونجا دربيار و به هواي خريدن عروسك يا اسباب بازي يا هر چي , مي رفتم و مي خوندم
سوال : ديده مي شدي رو صحنه ؟
گوگوش :منو روي چهار پايه مي ذاشتند و نمي دونم ميكروفن را چي كار مي كردند كه بازم قدم نمي رسيد و من يك عكس دارم , اولين عكس , كه يادم نيست تهران مصور بود يا سپيد و سياه در سال 1333 يا 34 اين چاپ شد كه من روي چهارپايه هستم و دارم خودمو مي كشم كه به ميكروفن برسم و زير عكس نوشته بود كودك هنرمند
سوال : يادته چي خوندي ؟
گوگوش :چون به چند سال بعد هم تداوم پيدا كرد من راديو بي برق و باطري شدم البته فكر مي كنم اينا رو پدرم طراحي مي كرد و به من ياد مي داد و اداي دلكش و `, پوران , مرضيه و مصطفي پايان را درمي آوردم
سوال : مصطفي پايان ؟ مصطفي پايانو چه جوري مي خوندي ؟ بخون ببينم يه كوچولو ؟
گوگوش:گوگوش در اين جا صداشو كلفت مي كنه و يه تيكه به زبان آذري مي خونه
سوال : عجب عجب , و اين برات موند ؟
گوگوش :يه آهنگ از دلكش مي خوندم از پوران رفتي و نگفتي تو با درد تو من چه كنم را مي خوندم
سوال : معني حرفا رو مي فهميدي ؟
گوگوش :نه , ( شانه ) را كه مي خوندم بعدش وقتي مي خوندم : دل در مويت دارد خانه , مي گفتم ( اشاره به دلش ) دل درد مويت دارد خانه
سوال : چند سال اين كارو ادامه دادي ؟
گوگوش :من توي اولين فيلمي كه بازي كردم اينا رو اجرا كردم
سوال : در چند سالگي ؟
گوگوش :هفت سالگي
سوال : هفت سالگي قيلم بازي كردي ؟ چند تا فيلم بازي كردي ؟
گوگوش :جمعا فكر مي كنم 25 تا فيلم
سوال : حالا برگرديم به همين كودكي ... پدر و مادرت جدا شده بودند و تو با پدر همكاري مي كردي ؟ پول هم در مياوردي يا نه ؟
گوگوش :ديگه از وقتي كه شروع كردم به خوندن پدرم يواش يواش به مرور كارشو گذاشت كنار چون تا مدتي با هم برنامه اجرا مي كرديم يك برنامه بود به نام آرشين مالالان كه يكي دو تا قسمت را دوتايي اجرا مي كرديم اون مي شد به اصطلاح مستخدم خونه , نوكر خونه و من كلفت خونه و دنبال هم مي كرديم و واسه هم آواز مي خونديم بعد منو از تو شلوارش درمي آورد
سوال : كدومتون بيشتر پول مي ساختين ؟ گفتي يه مدت بعد پدرت كارشو كنار گذاشت يعني نان آور خانواده تو بودي ؟
گوگوش :من از سن سه يا چهار سالگي ديگه رسما نان آور خانواده بودم
سوال : مدرسه چي ؟
گوگوش :جالبه كه پدرم يادش رفته بود منو مدرسه بذاره و اواسط هفت سالگيم بود كه زن دايي پدرم بهش اين توجه را داد كه بابا بچه ات مدرسه بايد بره كه در خيابان مولوي دبستان دلشاد اولين بار كلاس اول رو اونجا درس خوندم و صبح ها درس مي خوندم و بعداز ظهرها برنامه اجرا مي كردم
سوال : تا چه ساعت شب برنامه اجرا مي كردي ؟
گوگوش :فكر مي كنم تا ساعت 11 يا 12 شب بيدار بودم چون وسط هاي شب هر جايي برنامه داشتم خوابم مي برد , بيدارم مي كردند مي رفتم رو صحنه
سوال : بيدارت مي كردند مي بردنت رو صحنه ... و نان آور خانواده بودي و پدر دوباره ازدواج كرد ؟
گوگوش :پدرم بعد از مادرم دو بار ازدواج كرد ... در واقع سه بار ازدواج كرد ولي دو بارش مربوط به كودكي منه كه اولين ازدواجش بعد از جدايي از مادرم فقط يك سال طول كشيد از اون ازدواج صاحب يك پسر شد بعد از اون با خانمي ازدواج كرد كه زن پدر معروف من بود كه من خاطرات عجيب غريبي با اين خانم داشتم كه هنوز با منه يعني هر آنچه تو ذهن من هست گاهي مياد و ميره و تو حال و روزم دخالت مي كنه
سوال : چند سالت بود كه اين ازدواج انجام شد ؟
گوگوش :فكر مي كنم همون شش هفت ساله بودم كه با اين خانم ازدواج كرد و تا روزي كه من ازدواج كردم اين خانم با پدرم زندگي مي كرد و پدرم دو تا پسر از اين خانم داره يعني دو تا برادر دارم از اين خانم و پدرم كه يكي شونو من بزرگ كردم يعني با اين كه سنم كم بود ولي اين بچه را در واقع من بزرگش كردم
سوال : با اين كه يك برادر كوچك تني هم داشتي ... يعني چي تو بزرگش كردي ؟
گوگوش :يعني اين كه از روزي كه اين بچه به دنيا اومد فقط من شير بهش نمي دادم يعني شيرو با شيشه بهش مي دادم و بقيه ي كارهاش با من بود
سوال : اين مادر كار مي كرد ؟
گوگوش :خير
سوال : خونه بود و تو اين كارو مي كردي ؟
گوگوش :نه تو خونه هم اگر بود پرستاري بچه ها با من بود
سوال : هم پرستاري بچه مي كردي هم
گوگوش :هم درس مي خوندم هم كار مي كردم
سوال : ديگه كار ديگه نمي كردي ؟
گوگوش :به هر حال كارم در واقع سه بخش داشت تئاتر , تئاترهاي لاله زار برنامه اجرا مي كردم , روزهاي تعطيل چند سانس برنامه اجرا مي كردم , بعضي روزها سر فيلم برداري بودم و شب ها هم در كاباره شكوفه نو برنامه اجرا مي كردم
سوال : بچه داري هم مي كردي , مدرسه هم مي رفتي ... تا چند كلاس مدرسه رفتي ؟
گوگوش :شش كلاس ... بعد از اون ديگه با ترانه ها با شعرهايي كه توي ترانه ها بود سعي مي كردم معني شو بفهمم و ياد بگيرم
سوال : در دانشگاه مردم فارغ التحصيل شدي ... خب , در چند سالگي ازدواج كردي ؟
گوگوش :در 17 سالگي
سوال : با آقاي قرباني ... چند سال ازدواجتون طول كشيد ؟
گوگوش : پنج سال ... حدود 5 سال
سوال : چه جور ازدواجي بود ؟
گوگوش :به هر حال ازدواجي بود ناموفق , اما من بزرگ ترين سرمايه ي زندگيمو از محمود قرباني دارم و اون يگانه پسرم كامبيزه كه ازش ممنونم
سوال : با اين كه اين قدر كار مي كردي و پول مي ساختي وقتي از خونه ي پدر بيرون اومدي اندوخته اي داشتي ؟ برات چيزي صرفه جويي كرده بود ؟
گوگوش :هيچي
سوال : هيچي ؟ وقتي از محمود قرباني جدا شدي چون با او خيلي موفق كار مي كردي اندوخته ي مالي جز اين اندوخته ي بزرگ معنوي كه فرزندت بود داشتي ؟
گوگوش :به هيچ وجه
سوال : در اين دوره كه با قرباني كار مي كردي يك بار به سفر اروپا رفتي و يادمه با يك هديه ي بسيار بسيار مهم و به خاطرماندني برگشتي ؟
گوگوش :دو بار , بار اول با كمپاني باركلي فرانسه قرارداد بستم و يك صفحه كه دو ترانه پشت و رو داشت به زبان فرانسه خوندم
سوال : بلد بودي فرانسه ؟
گوگوش :نه , بعد از ضبط اين دو تا ترانه و وقتي اين صفحه به بازار اومد همزمان من در فستيوال ميدم كان كه فستيوال موسيقي بود شركت كردم و اين صفحه اونجا يه دستگاهي بود توي همون فستيوال در همون جايي كه فستيوال فيلم هم برگزار ميشه , يه دستگاهي بود توي سالن بزرگ انتظارش كه اين دستگاه هر سال يك صفحه را ماشين مي كرد يعني به صورت صفحه در مي آورد و اون سال هم ( اسم دو ترانه را به زبان فرانسه گفت ) اسم دو تا ترانه اي بود كه من به براي اين كمپاني خوندم
سوال : اين جور كه تو تلفظ مي كني من فكر نمي كنم هيچ فرانسوي به اين خوبي تلفظ كنه ؟
گوگوش :يه كوچولو ياد گرفتم ولي ديگه يادم رفت معني اسم يكي از اين دو ترانه هست بازگشت به زندگي
سوال : يادت هست چيزي از اون ؟
گوگوش :يكي شو يك كمي يادمه , فكر مي كنم آهنگش يكي از كارهاي شوپن بود ( قسمتس از اين ترانه را مي خواند ) خيلي زيبا
سوال : زيبا بود , خيلي زيبا بود , خب , يك بار ذيگه برگشتي با ترانه ي آي بليو ؟
گوگوش :بله اين كارو در ايتاليا با كمپاني ( آر سي اي ) قرارداد بستم و اين صفحه رو به بازار دادم كه فقط اين نبود من يك صفحه ي 33 دور ال پي به دو زبان ايتاليايي و اسپانيش و همون آهنگ هاي سن رمو 73 هست كه اين جا دارم يكي از بچه هاي گلندل اين صفحه رو به من داد كه ازش ممنونم. آهنگ هاي فستيوال سن رمو 73 به وسيله ي من و خواننده ي معروف ايتاليايي به نام نيكلا ديباري به ايتاليايي خوانده شد و همون آهنگ براي كشورهاي اسپانيش زبان , به زبان اسپانيش خوانده شد اين كارم به اصطلاح كار آر سي اي بود
سوال : موفقيت بزرگي بود اون وقت برات
گوگوش :به هر حال هر آنچه كه كار بين المللي بود براي من موفقيت آميز بود
سوال : موفقيت مالي هم داشت ؟
گوگوش :نه , پر از تجربه بود
سوال : يك فرم لباس يا يك لباس مشخصي را هم با اين ترانه به ايران آوردي يادته ؟
گوگوش :با آي بليو ؟
سوال : بله فكر مي كنم با آي بليو بود
گوگوش :بله اون لباس ها را طرحشو خودم دادم با يك طراح بود در پاريس به نام انزره كه يك لباس سرتاسري بود كه آستينش گشاد بود و شلوارم از اين جا ( زانو ) گشاد مي شد
سوال : تو يكي از اين سفرهاتم با موي گوگوشي برگشتي ؟
گوگوش :همون سفر بود
سوال : و اون گوگوش با موي بلند افشان رفت و يك دفعه با موي خيلي خيلي كوتاه برگشت و بعد اين خيلي مد شد در ايران , اينو كي برات زد اين مو را ؟
گوگوش :والله , اين مو را من از ته زدم
سوال : يعني چي از ته زدم ؟
گوگوش :يعني كچل كردم
سوال : چرا ؟
گوگوش :حالم خوب نبود , حال روحيم خوب نبود , موهامو تقريبا رفتم از ته زدم
سوال : خودت زدي يا بيرون دادي زدن ؟
گوگوش :نه , دادم زدند مثلا شماره ي 4 يا يه ذره درشت تر
سوال : چرا ؟ انقلاب كردي ؟ اعتراض كردي ؟
گوگوش :يه جورايي وقتي حال عصيان به من دست مي داد و زورم به جايي نمي رسيد چون ديديد كه بعضي ها وقتي عصباني ميشن مشت به ديوار مي زنن يا بشقاب مي شكنن بعضي ها , من رفتم موهامو از ته زدم يا يهو ناخن هامو از تو گوشت مي گرفتم
سوال : عجب عجب !!! با همسرت بودي در اين سفر ؟
گوگوش :بله
سوال : نگفت چرا اين كارو كردي ؟
گوگوش :حالا
سوال : خودش مي دونست چرا اين كارو كردي ؟
گوگوش :بله
سوال : بعد فكر نكردي مي خواهي بري رو صحنه ؟
گوگوش :ديگه به اونش فكر نكردم , فكر نمي كردم چون من يك سال بود از ايران دور بودم در ايتاليا در رم زندگي مي كردم يك فستيوال هم بود كه بعد از اين آهنگ آي بليو رفتم به اين فستيوال كه خوندن بود دور فستيوال كه با كاروان هايي به تعداد زياد خواننده ها ,موزيسين ها , دوربين ها و پروژكتورها هر روز به يه شهري مي رسند و تو اون شهر اين بساط را راه مي اندازند و اون شب اون جا مي نوازند و مي خونن و روزي ديگر در شهري ديگر , در اين فستيوال شركت كردم با همون مو و لباس ها و بعدم برگشتم ايران ولي نمي دونستم كه اين مو
سوال : قراره مد روز بشه
گوگوش :قراره اين جوري بشه اول هم با مخالفت مواجه شدم كه اين چه ريختيه براي خودت درست كردي
سوال : بعد البته خيلي زن هاي ايراني رفتند كه شكل تو بشن , نشدن , موهاشونو اون جوري كردن كه شكل تو بشن , نشدن
گوگوش :( باخنده ) روي من سياه
سوال : تقصير تو بود , خب , از ازدواج اول با يك فرزند و يگانه فرزندت بيرون اومدي ولي دست خالي از امور مالي , چند دفعه تا حالا عاشق شدي ؟ عاشق مرد منظورمه ؟
گوگوش :من هميشه عاشقم , من عاشق مردمم , من عاشق صحنه ام , من يه عشقي دارم كه فراتر از اين حرفاست اين عشقاين قدر بزرگه , اين قدر عظيمه , اين قدر از اون بالاها به من داده ميشه كه اين رو مي تونم با هر كس با كوچيك , با بزرگ با زن با مرد با همه ي اشيا تقديمش كنم
سوال : ولي به هر حال در زندگي زن زيبايي مثل تو مردي نبود كه عاشقش بشي يا حس كني يا فكر كني در اون موقع كه عاشقشي ؟
گوگوش :چرا ... چرا خب , به هر حال من 4 بار ازدواج كردم و يكي دو تاش با علاقه و عشق بود
سوال : بسيار خوب , نمي پرسم كدوم ؟ بذار هر چهار تا فكر كنن همون دو تا اونا هستند , ازدواج دوم با بهروز وثوقي بود در چه سالي ؟
گوگوش :در سال 53 يا 54
سوال : ميگن كه تو وقتي با بهروز وثوقي ازدواج كردي يا دوستي آغاز كردي كه او نامزد پوري بنايي بود ؟
گوگوش :خير
سوال : نبود چنين چيزي ؟ چند سال از جدايي اونا گذشته بود ؟
گوگوش :من هنوز از محمود قرباني جدا نشده بودم كه اونا با هم اختلاف پيدا كرده بودند و از هم جدا شده بودند
سوال : عجب , با شايعه چطوري ؟
گوگوش :عادت دارم
سوال : عادت داري , خب , ولي اون ازدواج كوتاه بود ... يك سال ؟
گوگوش :بله
سوال : ازدواج سومي داشتي كه ميگن در همين دوره ي انفلاب با يك روحاني ؟
گوگوش : (با خنده ) نه هماجان عزيز
سوال : من زن روحاني نمي شم , ها ؟؟ اگه بشم كشته ميشم
گوگوش :من در سال 56 با همايون مصداقي آشنا شدم يك سال قبل از انقلاب
سوال : روحاني نبود ؟
گوگوش :نه , در واقع همايون مصداقي بيزنس بيمه داشت , كار بيمه مي كرد و قبل از اون هم ديسكوتك داشت
سوال : پس روحاني نبود ؟
گوگوش : خير ، دوازده سال با همايون مصداقي زندگي كردم در طول انقلاب با او بودم وسال ۱۳۶۸ ايراني كه مي شه ۱۹۸۹ از او جدا شدم.
سوال : گوگوش جان وقتي جمهوري اسلامي روي كار اومد شما امريكا بودي ؟
گوگوش :بله
سوال : و با همسرتون ؟
گوگوش :بله
سوال : و تصميم گرفتيد بريد ايران و گفتي كه تصميم تو بود ؟
گوگوش :بله تصميم من بود
سوال : چرا ؟
گوگوش :چراييش را نمي تونم دليل قانع كننده اي براش عنوان كنم چون در اون زمان وضعيت خاصي براي همه ايجاد شد , براي فرد فرد ايراني ها و تصميماتي كه گرفتند چه براي موندن و چه براي رفتن از هر كجا به هر كجا , تصميماتي نبود كه از روي فكر باشه , مدت ها روش انديشه كرده باشند و ارزيابي كرده باشند همه به نوعي سرگشته و گم گشته بوديم به جز يه عده ي معدودي , منم اون زمان مدتي كه وقتي كه حكومت نظامي بود در ايران , در همه ي شهرها , كار تعطيل , بيرون نمي شد رفت , پسرم هم در سويس در مدرسه و پانسيون بود گفتم فعلا كه كار نمي كنم برم سري به بچه بزنم و سفري داشته باشم و برگردم كه با همسرم همايون مصداقي , همسر سابقم , رفتيم به فرانسه و من به سويس رفتم و برگشتم و از لس آنجلس به من تلفن كردند مرحوم پوران , به من زنگ زدند و گفتند حالا كه اومدي اروپا براي افتتاح يك كلاب , يك شب بيا در لس آنجلس برنامه اجرا كن كه ما پا شديم و اومديم لس آنجلس و آمدن ما براي يك شب همان و دو ماه و نيم در لس آنجلس بودن ناخواسته همان , و در اين مدت همون جريانات كمپ ديويد و رفتن شاه از ايران و بسته شدن فرودگاه مهرآباد , آمدن آقاي خميني به ايران و ... در نتيجه يك بلا تكليفي در من به وجود آورد چون نه پولي با خودم آورده بودم نه با اون وضعيتي كه بود مي شد برنامه اجرا كرد , در ضمن مي گفتند اگر بري ايران الان اوج اعدام هاست تو را هم مي كشند . من دو ماه ونيم اين جا موندگار شدم پاسپورتم هم دستم نبود ازم گرفته بودند و بهم نمي دادند و يك شب برنامه در اون كلاب هم تبديل شد به نزديك چهارده پانزده برنامه كه پولش را هم پرداخت نكردند و من و همسرم را بي پول گذاشته بودند بالاخره به كمك يكي از آشناهايي كه از نيويورك آمده بود ما تونستيم كه پاسپورت هامونو بگيريم و مقدرا كمي پول و بريم نيويورك . دو ماه و نيمي هم در نيويورك مونديم و يك روز من تصميم گرفتم برگردم ايران , اصلا ديگه فكر عواقبشو نكردم , اصلا پيش خودم تجزيه تحليل نكردم كه آخه اين كاري كه مي كنم درسته , غلطه , چون خونه ي منو هم مادرم بهم خبر داده بود كه جزو خونه هاي بي صاحب توسط دادستاني انقلاب ضبط شده و قرار هست كه خوابگاه دانشجويان بشه , با همه ي اين تفاصيل كه شنيدم توي بهشت زهرا هم اعلاميه هايي به در و ديوار زده بودند كه اون موقع همه را وصل مي كردند به ساواك , اين ساواكي بود , اون ساواكي بود و اينا , در نتيجه منم در رديف اون اسامي بودم ولي با اين حال رفتم كه رفتن همانا و ماندن همان
سوال : خب , با چادر بايد مي رفتي ديگه ؟
سوال : نه اوايل چادر نبود , اوايل انقلاب چادر نبود اما يواش يواش روسري
سوال : يا تو سري ؟
گوگوش :بعد هم توسري , بله
سوال : هر دو شو خوردي ؟
گوگوش :بله
سوال : به زندان هم رفتي ؟
گوگوش :بله
سوال : چرا ؟ به چه جرمي ؟ به چه اتهامي ؟
گوگوش :من قبل از زندان رفتنم اواخر سال پنجاه و هشت و اوايل پنجاه و نه به زندان اوين احضار شدم البته من تنها نبودم يك اطلاعيه بود كه در روزنامه ي اطلاعات و كيهان فكر مي كنم چاپ شده بود , تقريبا همه توش بودند
سوال : همه ي خواننده ها ؟
گوگوش :خواننده , هنرپيشه , موسيقي دان و همه رفتيم , يعني روزي كه من بار اول رفتم خيلي ها تو اون اتاق بودند در حال بازجويي , كساني كه يادمه مرحوم فردين بود , آقاي ناصر ملك مطيعي بود , پوري بنايي بود , خانم نوش آفرين بود , مرحوم بيك ايمانوردي بود , آقاي وفايي بود الان درست ديگه بقيه يادم نيست خانم ديانا بود , خيلي ها بودند و اون جا باز خويي به صورت كتبي بود يعني سوالات نوشته مي شد و جواب هم بايد نوشته مي شد و در آخر بازجويي از هر كسي تعهدي مي گرفتند كه بايد امضا مي كردند و مي رفتند . من چهار بار پشت سر هم احضار شدم يعني تموم نمي شد , روز بعدش , روز بعدش اول هفته ي بعدش و آخريش بعد از تعطيلات نوروز پنجاه و نه بود
سوال : سوالات در اين بازجويي ها چه بود ؟
گوگوش :بيشتر مثل سوالاتي بود كه مجلات اطلاعات هفتگي و جوانان از ما مي كردند اما با تحقير , اما با تحكم , فلان فيلمو چرا بازي كردي , فلان آهنگو چرا خوندي , رابطه ات با اين چي بود , رابطه ات با اون چي بود , با كي ارتباط داشتي , با كي نداشتي , از اين سوالات , و بعد از چهار بار بازجويي از من تعهد گرفتند در اوين كه تحت هيچ شرايطي فعاليت هنري نداشته باشم , حضور نداشته باشم , آواز نخونم و ممنوع الصدا , ممنوع الحضور , ممنوع التصوير و همه چي , من اينو امضا كردم آمدم بيرون ولي جسته گريخته هي احضار مي شدم . يك بار به كميته ي هفت حوض نارمك احضار شدم كه اون يك جلسه بيشتر نبود اما وقتي در سي و يك شهريور فرودگاه مهرآباد را عراقي ها زدند و جنگ شروع شد من از خونه ي خودم رفتم منزل مادرم چون مادرم خيلي مي ترسيد , هر روز و هر شب ضد هوايي مي زدند و خاموشي بود براي اين كه مادرم تنها نباشه من كامبيزو برداشتم و رفتم پيش مادرم
سوال : ببخشيد پس وقتي از امريكا برمي گشتي به ايران كامبيزم بود ؟
گوگوش :بعد از اين كه من اومدم ايران , كامبيز براي تعطيلات تابستون چون مدرسه اش تعطيل مي شد لاجرم اومد به ايران و ديگه نتونست برگرده
سوال : چند سالش بود كامبيز ؟
گوگوش :يازده سالش بود , يك هفته بعد از جنگ , دايره ي منكرات منو احضار كردند كه من با دايي ام و كامبيز رفتم خاطرم هست كه منزل آقاي مصباح زاده بود
سوال : محل منكرات ؟
گوگوش :در خيابان وزرا منزل آقاي مصباح زاده
سوال : عجب
گوگوش :خاطرتون هست ؟
سوال : بله بله
گوگوش :و اون جا اون پرونده اي كه به اصطلاح بازجويي شده بودم در اوين اون جا روي ميز بازجو بود . علت اين كه منو احضار كردند پرسيدم براي چيه ؟ گفتند كه اين بازجويي كامل نيست بايد تكميل بشه , در صورتي كه وقتي اون تعهد نامه رو از من گرفتند يعني اين بازجويي تموم شده , اون روز باز يه سري سوالات تكراري كه تو اون پرونده بود از من پرسيدند و بر خلاف زندان اوين كه هر روز صبح مي رفتم و عصر برمي گشتم منزل و فردا صبحش مي رفتم اون روز اون جا وقتي بازجوييشون تموم شد منو نگه داشتند
سوال : چيز تازه اي در اون بازجويي پرسيدند ؟
گوگوش :نه به هيچ وجه , يك ماه من در زير زمين منزل آقاي مصباح زاده زنداني بودم
سوال : اون جا را يه صورت زندان در آورده بودند ؟
گوگوش :بله يه قسمتي زندان مردها بود يه قسمت هم زندان زنان كه سه تا اتاق را به صورت سلول يك , دو و سه براي زنها گذاشته بودند كه من در يكي از اين سلول ها بودم
سوال : تنها يا با كسي ؟
گوگوش :با خانم مرجان
سوال : تو يه اتاق بوديد ؟
گوگوش :بله
سوال : يك ماه ؟
گوگوش :بله
سوال : با كسي تماس نمي تونستيد داشته باشيد يا از اتاق نمي تونستيد بيرون بريد ؟
گوگوش :نه بيرون نمي اومديم همون جا گاهي اوقات در سلول رو باز مي ذاشتند كه در راهرو قدم بزنيم چون نور نداشت و ما از نور راهرو نور مي گرفتيم
سوال : اون لحظه اي كه گذاشتنت توي زندان و درو بستند چه حالي داشتي ؟
گوگوش :يك تصوير من به شما مي دم خانم احسان , فكر مي كنم اكثر كساني كه الان صداي منو مي شنوند مي دونند كه اين تصوير كه مي دم چيه , بروس لي يه فيلم داره به نام ( اژدها وارد مي شود ) عجيبه اين صحنه تو اون لحظه اومد به ذهن من , يه جايي هست كه بروس لي شبانه لباس سياه مي پوشه و ميره كه سر از كار اين باند قاچاق مواد دربياره با اينا زد و خورد مي كنه و تمام اين ماجراها , بعد يك جايي چهار تا ديوار دورش بسته ميشه و وقتي ديگه اين راه به جايي نداره چهارزانو مي شينه رو زمين و چشماشو مي بنده . منو وقتي بردنم پايين , وقتي گفتند بايد بموني و اين جا باشي تا تكليفت روشن بشه حالم خيلي بد بود اما وقتي رفتم اون پايين دقيقا همين كارو كردم و ديگه از اون به بعد خودم خودمو آروم نگه داشتم , خودمو وفق دادم با وضعيتي كه اون جا بود و هيچي ديگه نمي تونست اذيتم بكنه
سوال : دلواپس بچه نبودي ؟
گوگوش :نه ديگه
سوال : فكر نمي كردي كه ممكن هم هست كه يك دفعه بيان و بگن كه بيا بريم اعدام بشي ؟
گوگوش :نه ديگه هيچي , همه چيزو پذيرفتم و حس مي كردم كه اونا كساني هستند كه يك سري عقده و كمبود ها را تو خودشون دارند و به وسيله ي آزار دادن به آدم ها به اين كساني كه اون پايين زنداني بودند به اين وسيله خودشونو تخليه ي عصبي مي كنند و وقتي اين رو در اختيارشون بذاري كه اجازه بدي خودشونو تخليه كنند ديگه هيچي براشون نمي مونه ديگه تكليفت باهاشون روشنه و اونا هم نمي دونند كه باهات چي كار كنند
سوال : ازشون مي ترسيدي ؟ ازشون متنفر بودي ؟ يا دلت مي سوخت براشون ؟
گوگوش :بيشتر قابل ترحم بودند
سوال : شكنجه شدي ؟
گوگوش :خير
سوال : كتك ؟ سيلي ؟
گوگوش :نه كتك نخوردم اما همون بازجويي ها كه از ساعت نه يا ده شب تا دو سه نصف شب مي بردنم بالا و همين جور هي سوال مي كردند و بعد يه خانمي رو تو بغل من شلاق زدند يه خانم دكتري را
سوال : يعني چه ؟ چه جوري ؟ چرا ؟ كي بود اون ؟
گوگوش :يه خانم دكتري بود كه ريخته بودند خونه اش و تو خونه اش هفده تا اشانتيون ليكور توي بوفه اش بود كه از نوزده سال پيشش كه ازدواج كرده بود يك دكتر سويسي براشون كادو فرستاده بود و اينا درشون باز نشده بود و تو بوفه شون بود , به جرم نگه داشتن هفده بطر مشروب تو بغل من شلاقش زدند
سوال : چرا تو بغل تو ؟ رابطه اش با تو چي بود ؟
گوگوش :براي اين كه اومد تو سلول ما و با هم دوست شديم , بسيار خانم فرهيخته ي نازنين و با شخصيتي بود , دكتر بود و مي گفت من دارم براي همين ها خدمت مي كنم
سوال : چه جوري گرفته بودند ؟
گوگوش :گويا با همسايه هاش درگير شده بود به خاطر برادرش , برادرش به خاطر كودتاي نوژه اعدام شده بود و اين خانم گويا حلوا پخش مي كرد براي برادرش كه درگير شده بود با يكي از همسايه هاش كه همسايه ش هم تلفن زده بود
سوال : درگيري براي چه ؟
گوگوش :رفته بود حلوا بده دم در خونه اش , گفته بودند برو ما حلواي كودتاچي رو نمي خوريم
سوال : بازم نفهميدم چطور اينو تو دامن تو شلاق زدند ؟
گوگوش :شايد به خاطر اين كه شكنجه ي روحي به من بدن چون هر كسي تو هر سلولي بود همون جا شلاق مي خورد اون خانم هم تو سلول من بود اونجا همه ياد گرفته بودند شلوارهاي جين كلفت روي هم مي پوشيدند كه حداقل كمتر درد بگشند و كسي هم كه تازه وارد مي شد بهش مي گفتند دخترهاي ديگه و جووناي ديگه , و اين خانم قبول نكرد كه لباسي بپوشه كه كمتر اذيت بشه و وقتي مي زدنش پرتاب مي شد به هوا اين بود كه به من گفتند نگهش داشتم كه سريع تر اين اتفاق بيفته
سوال : عجب زجري !! عجب زجري
درد بي مادري , درد زن پدر , درد پدر آنچنان , درد بچه داري در بچگي , و هزار درد ديگه , درد سكوت بيست و يك ساله و همه ي اين دردها را چه جوري تحمل مي كني ؟
گوگوش :خوشبختانه هنوزم درد مي كشم
سوال : خوشبختانه ؟
گوگوش :چون فكر مي كنم درد انسان رو مي سازه , درد بينش مي ده به آدم , درد باعث ميشه كه آدم واقعيت ها رو ببينه و قد بكشه , گذشت را ياد آدم ميده حداقل ياد من داده , درد باعث ميشه از تنفر من عشق بسازم , به همين دليل ميگم خوشبختانه درد مي كشم
سوال : تو اين همه فراز و نشيب رو چگونه تحمل مي كني ؟ خيلي فراز و نشيب داشتي ؟ نه ؟
گوگوش :بله . من وقتي در فراز هستم هميشه به فكر و نگراني نشيبم و وقتي در نشيب هستم با آرزو روياي فراز زندگي مي كنم فكر مي كنم منحني زندگي همين فراز و نشيب رو داره
سوال : زندگي چيه از نقطه نظر تو ؟
گوگوش :زندگي يك امتحانه فكر مي كنم , كشف تجربه و كشف هستي , من فكر مي كنم روياها و اميد به زندگي تداوم مي بخشه و آرزو مي كنم براي هر زن ايراني كه روياي خودش رو براي خودش بسازه و براي رسيدن به روياش تلاش بكنه , من دلم مي خواد البته نمي دونم چه جوري اما دلم مي خواد به غير از خوندن و رقصيدن و شو اجرا كردن فكر مي كنم يك وظيفه در قبال اين مردمي كه اين قدر به من محبت دارند و عشقشون را نثار مي كنند دارم ولي نمي دونم چه جوري مي تونم جوابگوي اين همه محبت باشم اما دلم مي خواد بتونم به نحوي خدمت كنم كه زن ايراني هيچ وقت خودفروشي نكنه هيچ وقت زور نشنوه روياشو به حقيقت تبديل كنه م اجازه نده براش يونيفورم انتخاب كنند و نذاره تحقيرش كنند , اگه كسي به من بگه يا بدونم كه چه جوري مي تونم كمك كنم به زن ايراني كه بتونه به روياهاش دست پيدا كنه به يكي از روياهاي بزرگ خودم رسيدم
سوال : هميشه به روياهات رسيدي به اين يكي هم مي رسي
گوگوش :هميشه يك ايستگاه رو كه رد مي كني يه ايستگاه ديگه هست
سوال : بله يك ايستگاه ديگه هست , از همسرت آقاي مصداقي كي جدا شدي ؟
گوگوش :در سال شصت و هشت
سوال : و بچه هنوز با تو بود ؟
گوگوش :بچه نه , هنوز زن مصداقي بودم كه كامبيز با پدرش زميني رفت به تركيه و دوسال در تركيه بودند , دو سال در فرانسه بودند و بعد هم اومد به امريكا
سوال : اومد به امريكا و تصميم گرفت خواننده بشه ؟
گوگوش :فكر نمي كنم خودش مي خواست چون پسر گوگوش بود براش اين جور خواستند و گذاشتنش روي صحنه , اما اون زمان نتونست آلبومي به بازار بده يا شايدم اون موقع امكاناتش نبود ولي اخيرا يكي دو ماهيه كه اولين آلبومشو داده بيرون به نام شكلات كه دو تاش كار مهرداده
سوال : شكلات كار مهرداده ؟
گوگوش :بله , البته كامبيز ترانه نمي خونه بيشتر بلده رپ كنه , رپيسته و رپو خيلي خوب بلده
سوال : خب , وقتي كه بچه اومد بيرون و تو از آقاي مصداقي جدا شدي اون دوران سكوت را يعني بيشترين دوره ي سكوت را گذرانده بودي اصلا چي كار مي كردي توي اين دوره ي سكوت ؟
گوگوش :بيشتر كتاب مي خوندم , خانه داري مي كردم و مثل يك زن عادي زندگي مي كردم , يعني دوره ي اول اين بيست و يك سال خيلي سخت گذشت اما وادارم كرد كه يواش يواش گوگوش رو بذارم در صندوق خانه ي خاطرات و تبديل بشم به يك زن عادي , خيابون مي رفتم , خريد مي كردم , ميوه مي خريدم , چونه مي زدم , بقالي مي رفتم , سوپر مي رفتم , قصابي مي رفتم , آشپزي مي كردم , نظافت خونه مي كردم و كتاب زياد مي خوندم
سوال : زن عادي بودن براي يك زن روي صحنه يك شناخت جديده , چه جور موجوديه يك زن عادي ؟
گوگوش :زن عادي نقش بسيار مهمي تو زندگي اجتماع كوچكي به نام خانواده داره , يه زن عادي در واقع مديريت خانواده را به عهده داره و بزرگ ترين خدمت رو در جامعه مي كنه ولي متاسفانه حقوقي دريافت نمي كنه يعني مشكل ترين كار خانه داري و كدبانو گري ست كه از دوران ايران باستان مي گفتند چي ؟ كدخدابانو
سوال : آفرين , بله
گوگوش :كدخدابانو كارهاي بسيار مهم تري از من و من ها داره و اونم تربيت و تحليل انسان هاي درست به جامعه هست , درست
سوال : اهميتش از زن باشكوه روي صحنه به نظر تو بيشتره ؟
گوگوش :بيشتره بله , ما لحظاتي هستيم , ما لمحه اي از اوقات ذهن مردم را براي خودمون اشغال مي كنيم اما يك زن كدبانو بايد به بچه هاش برسه , به همسرش برسه و خانه داري كنه و من اينو تو اين بيست و يك سال ياد گرفتم و بسيار كار مشكليه , بسيار سخته
سوال : اگه يه روزي وزير زن بشي در ايران , براي اين زن خانه و زن عادي چه مي كني ؟
گوگوش :تلاش مي كنم كه خودش رو بشناسشه , روياش رو بسازه و دست پيدا كنه به روياهاش
saeid_ronaldo
21-01-2007, 21:36
جالب بود ممنون
مصاحبه با داريوش
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و در طنين آوای او آميخته شد با حس های گمگشته ائی که ديگر نام همدلی نمی توان بر آنها گذارد.
همدلی هائی که دير زمانی ست در بين ما به جدل مبدل گشته است.
داريوش ايستاده است در صلابت صدائی که همه
ريشه در من وتو دارد. من و توئی که جاری در زبان و موسيقی ست.
اوئی که آميخته در ادبيات شفاهی و عاطفه های تاريخی مردمش شقايق می روياند.
داريوش آوای مشترک من وتوست،اشتراکی به نام ايران، اتحادی به نام ايران و خاطره ائی به نام عشق.
سرشار است از نفرتی به نام جهل و استبداد و مکدر از سياهی اعتياد.
داريوش عزيز همواره با بغض هميشگیات برای آزادی خوندی، از کی اين بغض گلوتو فشرد، اين بغض آزادی؟
- والا اين بغضُ سالهاست با خودمون داريم، بغضی صد ساله ست که دارم اونو به دوش می کشم، منهم جزء آزاديخواهانی هستم که تو اين صد سال مبارزه کردن، پيش گرفتم .
در انتخاب ترانه و موزيک صاحب سليقه خاص و سبک ويژه ائی هستی، اين نوع کار به انتخاب خودِ توست؟ و يا اينکه افرادی از قبيل شاعر و آهنگساز اين کارها رو به اين شکل در اوج به تو پيشنهاد می کنند؟
- طبيعتأ کاری ست تيمی، کاری که گروهی انجام ميشه، با هم درارتباط هستيم، تفاهم هائی که داريم، با نظريات همديگه به توافق می رسيم، در هر صورت کاری ست مشترک
به عنوان خواننده ای هدفمند همواره آينه ای بودی که مسائل اجتماعی و سياسی در صدای تو پژواک داده می شه اين آزاديخواهی همواره در ترانه هات موج می زنه، زندان و آزادی در کارنامه هنری تو سابقه ی طولانی داره، از سابقه ی زندانت در آن زمان بگو؛ و يا شايد خواندن ترانه ی زندونی...
والا ، الان ديگه يک زندان بزرگيه ايران برای خودش ، منهم در دوره ای که در ايران بودم مثل خيلی ها از اين به اصطلاح تفتيش تفکر، بيان اشعار مسثنی نبودم و مورد مواخذه قرار گرفتم، بله منهم قبل از انقلاب به خاطر خوندن ترانه هائی 9 ماه زندان بودم و الان هم کماکان اگر بوديم... به قول ايرج جنتی عطائی، هر وقت ازش می پرسی حالت چطوره ؟ ميگه:« تو زندونيم، شُکر»
همواره دراشعارت دل نگرانيت نسبت به زندگی محسوس بوده، فکر میکنی ، کی به آرامش خواهی رسيد تا ما رو هم متعاقب اون در ترانه هات به اون سر منزل آرامش برسونی؟
- به اين نتيجه رسيدم بعد از پنجاه و اندی سن و تجربه که، آرامش رو انسان بايد خودش به دست بياره ما بايد اول آزادی درونمونو تکميل کنيم و بتونيم اين آزادی رو با ديگران سهيم بشيم و بتونيم اين پيام آزادی رو با ديگران سهيم باشيم و اميدوارم سرزمين ما هم آرامشی که حقشه رو با تلاشی که پيگيرانه جوانان و دانشجويانمون دنبالش هستن بتونن به دست بيارند.
در صورتی که تمام اينها به خودش جامه ی عمل بپوشونه و به صورت آرمانی همه چيز به رهائی بيانجامد ، اون روز از چه خواهی خواند؟
عشق، عشق چيز با شکوهيست . عشق انرژی بسيار فوق العاده ای داره، دوست داشتن، محبت کردن قدر زندگی رو دونستن، احترام به عقايد همديگر گذاشتن، در کنار هم زندگی کردن و پيام گذشت و صلح و مهربونی، بهترين پيام
می تونه باشه
حالا داريوش، اگر روزی برگردی به وطن، اولين ترانه ای که بخوای تقديم به ايران زمين ات کنی، کدوم يک از ترانه هايت خواهد بود؟
من فکر میکنم ، همون سرود ای ايران رو بخونيم بهترين سرود باشه ، سرود هميشگی.
در آلبوم دوباره می سازمت وطن، جوان و دانشجو، آمال و آرزوهايش رو در آن مي يابه و از آن عبرت می گيره ، از اين آلبو م بگو و چگونگی انتخاب اين شعر؟
- چگونگی انتخابش ، چون سر و کار من با اشعار هست، يکسال و نيم پيش بود، در پاريس بودم و اتفاقی به کتاب سيمين بهبهانی بر خوردم، و اين انگيزه در من بوجود آمد که سريع بتونم ملودی اش رو زمزمه کنم و با شرايطی که سرزمين مون داشت، ديدم مناسبت داره که که هر چه زودتر اين پيام رو به گوش هموطنانم برسونم و تلاش کردم آهنگش ساخته شد و در عرض يک سال و نيم اخير، اين آهنگ به صورت مستمر، از رسانه ها و تلويزيون ها پخش شده، ولی به علت شرايط ، سی دی آن جديدأ به بازار اومده .
داريوش، اردلان سرفراز در کتاب از ريشه تا هميشه، به خاطراتی همواره با تو اشاره کرده، اردلان ميگه:« داريوش هميشه با ترفندی هوشيارانه به زمزمه ی آهنگی می پردازه، و به اين شکل نظر منو معطوف می کنه به ملودی که من برم بر اساس اون ترانه ای بسازم، از اين خاطره بگو، از اين ترفند و شگرد، می خوام بگم ، بدين شکل تو هميشه اعمال نظر و سليقه کردی حتی در ترانه...
من اون حق آزادی رو داشتم که انتخاب کنم، خيلی از انتخابها با سليقه ی احساسی من بوده و ملودي هائی رو تو ذهن زمزمه می کردم و با او مطرح می کردم ، اردلان به فکر فرو می رفت که برای اون شخصيت ملودی يک شعر مناسبی بسازه، خيلی از اين اتفاقات افتاد که بسياری از ملودی ها رو به اين صورت ساختيم، بعد کامل کردن اين ملودی ها رو دست آهنگساز داديم اين رابطه های ما در قديم بسيار نزديک بود و در کنار هم بوديم و با اکثر دوستانم مثل جنتی عطائی، مثل شهيار، مثل اردلان، زندگی می کرديم، ما نمی خونديم یا نمی سروديم، با هم زندگی میکرديم و نتيجه اش اين آثاری ست که در دسترس مردم هست.
دوهفته ی پيش با بابک بيات صحبت می کردم، و کل صحبت مون پيرامون توانایی های تو بود، از ترانه ی رازقی و آخرين کاری که با بابک بيات کردی بگو؟
اون هم يک تصويری ست، باز هم فرياد شاعره که فرياد می زنه و آرزوی آزادی رو برای اون سرزمين می کنه .
و چه کليپ زيبایی ساخته شده ...
- بله، اون کليپ رو در لوس آنجلس کار کرديم و مهران عزيز واقعأ زحمت کشيد رو اين ويدئو موزيک، و در واقع تصويرگر يک واقعيتی ست از اون سرزمينی که به تاراج رفته
داريوش با ادبيات و شعر مأنوسی و هميشه در بين ترانه ها و آهنگ ها، با زبان دکلمه با مردم صحبت کردی؛ و از اشعار نو گفتی، از اشعار سهراب سپهری و ديشب که، شعری از مريم حيدر زاده رو انتخاب کرده بودی، اين ضرورت کاربرد زبان شعر نو معاصر رو در کلامت، توضيح بده ؟
شعر زيبا منو منقلب می کنه، شعر زيبا پيامی داشته باشه که جامعه مون دنبالشه ، منهم فردی از جامعه، می گردم تو هر شعری، و چون با شعر در ارتباط هستم، کتاب مريم حيدر زاده رو هم خوندم و يکی از اشعارش رو با اندکی تغیير و تماس گرفتن و کسب اجازه کردن از او انتخاب کردم؛ و از اونجايی که محبت داشت، اجازه داد از اين شعرش استفاده کنم ، خيلی ممنونش هستم، زبان او، زبان خيلی ساده ی عاشقانه ست برای اونهايی که می تونند خيلی راحت اون حرف رو بپذيرند
از شقايق بگو، « دلم مثل دلت، خون شقايق » ، اين ترانه به مناسبت مرگ خسرو گلسرخی هست، آيا تو هر بار خوندن اين شعر و ترانه، اين ياد هم با تو هست، و يا مناسبتی بوده که شاعر اين شعر رو تقديم کرده؟
اين هم جزو کارهايی بود که اردلان لطف کرد و در اختيار من گذاشت و ديدگاه اردلان در رابطه با شقايق که سنبل عشق و آزادی می تونه باشه و وابستگی اين شعر رو نمی دونم، در رابطه با خسرو گلسرخی گفنی، ولی خب،
خيلی خسرو گلسرخی ها در تاريخ ما هست و خسرو گلسرخی هم جايگاه بسيار والای خودشو برای خودش داره ؛ و اين ترانه ايی ست که در تاريخ ما داره تکرار ميشه و مکررأ با اين مسئله مواجه ميشيم که گل هميشه عاشق
اردلان سرفراز، درونی ترين ترانه هاشو با صدای تو به ديگران پيشکش کرده، مثلأ ترانه ی ( چشم من بيا منو ياری بکن) ، که اينو به ياد پدر و هق هق مادرش سروده، اين محبوبيت و اين ويژگی در چی هست؟ - در صدای تو ؟ در اون ويژگی شخصيت تو؟ - در افتادگی تو ؟
من فکر می کنم که يک کاری که مورد تاييد مردم قرار می گيره و در جامعه نفوذ می کنه و مردم می پذيرند يک ترانه رو؛ در پشت اين ترانه يک رابطه ايی بين شاعر، آهنگساز، تنظيم کننده و خواننده بوده، اين صميميتها که بوجود مياد، يک کاری عاشقانه خلق می شود ، بچه خلف به دنيا مياد، اينکه مورد تاييد قرار می گيره و تجربه کردم ، هر کاری که به اين صورت بوده وقتی در کنار هم نشستيم، با اردلان با ايرج و با آهنگساز ، می بينم اکثر اون کارها جوهره اش صميميت بوده، عشق بوده، و نتيجتأ مردم هم پذيرا بودند و اين عشق رو حس کردندو بدون اينکه بدونن، اين عشق نفوذ کرده تو وجودشونو تاثير گذار بوده و کارهايی هم داشتيم که شاعر انگليس بوده، آهنگساز مثلأ آفريقا بوده، خواننده اش لوس آنجلس بوده و تنظيم کننده اش هم از ايران سفارش نت نويسی اش رو داده .
داريوش ، همواره گفتی، از عشق بگو ؟
عشق نيروی عظيمی ست . نيروی بسيار بزرگی ست که اونو ما بايد تو خودمون پيدا کنيم ، گمشده ها رو . هميشه ميگم : بيرون چيزی که هست متعلق به ما نيست؛ ماشينه، خونه ست امثالهم ؛ درونمون احتياج به نيروی عشق داره عشقی که بتونه بارور بشه ، عشقی که بتونه رشد کنه، عشقی که ايثار در اون باشه ، يک کاری کنيم که دوستمون داشته باشن ، اينها در کنار هم نيرويی ست به نام عشق ، و عشق نيرويی ست که خداوند در در قطره های وجود هر کسی مستتر کرده است و بسيار زيباست که انسان ها همديگر رو دوست داشته باشند ، به همديگر عشق بورزند ، در وهله ی به خاطر خودشون، چون اين نيرو بر می گرده به خودشون و تا دوست داشته باشی ، دوستت دارند. و همون نيروی عشق و ايمان در کنار هم مثل خواهر و برادری هستند برای زندگی برای پايداری، برای مبارزه ، برای بدست آوردن ، و در کنار هم بودن حربه و نيرويی ست که هيچکس نميتونه متلاشی اش کنه.
داريوش از نيروی عشق و مبارزه گفتی، با جوونهای سرزمينت و با دانشجويانی که شنونده ی آثار تکان دهنده ی تو هستند با آنها چه صحبتی داری؟
( مکث، همراه با بغض)
جوونهای ما هميشه مظلوم ترين قشر جامعه ی سرزمين ما بودند، مورد بی مروتی، بی انصافی قرار گرفتند، با تمام اين اوصاف هميشه حقشونو در دراز مدت گرقتند، و همين که نگاه می کنم نسل جوان ما ، از هر جهت داره بهش ظلم ميشه؛ کوچکترين حق آزادی يک انسان رو ازش گرفتند و از خداوند می خوام که اون عشقو دوباره به اون سرزمين بر گردونه، بتونه مردمو متحد کنه ، مردم بتونن در کنار هم باشن و ما هم که در خارج نشستيم بتونيم پشتيبانشون باشيم تااون سرزمين به حال عادی خودش برگرده ؛ الان يک کشتی طوفانی ست اون سرزمين، پر از سرمايه ای که در اين کشتی نهفته و به تاراج رفته و به تاراج داره ميره و به اميد خداوند ؛ چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند.
به قول خود تو داريوش، « جنازه ای ست اين رژيم که روی دست اين ملت مونده »
- دقيقأ ، هيچ دوره ايی از تاريخ، اينقدر ظلم نشده بود، اينقدر بی احترامی به جامعه ی ما نشده بود، در هر صورت يک فريبی، يک شارلاتان بازي ايی پشت اين سيستم هست که تاريخ و اين 25 سال، پرونده اش رو نشون داده ؛ اين شارلاتانيزم بايد ازبين بره و مطمئنم که سر زمين ما به آرامش خواهد رسيد .
داريوش عزيز شايد در حيطه ی کار تو نباشه، تعريف تو از رسانه چيست؟ چون در خلال برنامه ی خودت تعريف قشنگی رو در اين رابطه بکار بردی که « رسانه نگهبان جامعه ی خودش هست...»
- دقيقأ، همونطور که گفتم ، منهم قبلأ اونو خوندم و ميبينم که واقعيت همينه، رسانه به غير از خبر رسانی، حکم نگهبان اجتماع رو هم داره، نگهبان اجتماع طبيعتأ دلسوز و خير خواه جامعه اش است . و همه اش داريم تجربه
می کنيم ، در خارج از کشور داريم تجربه می کنيم.
داريوش ، من تعريفی که از رسانه های تصويری دارم ، معتقدم که اينها راديوهای تصويری هستند، و اين راديوهای
تصويری با مخاطب قرار دادن مستقيم و غير مستقيم با مردم و به قول خودت با نسخه پيچيدن برای مردم و با رويای برگشتن و روزی بخواهند صاحب حکومت باشند .. نظر تو چيست ؟
- ببينيد، اين انقلاب، آشفتگی و خرابی بوجود آورد، مهره ها سر جای خودشون نيستند، کسانی که حرفه شون رسانه بوده، روزنامه نگار بوده، اهل تلويزيون بوده ؛ معدود کسانی هستند که از قديم بودند و اومدند و کار خودشونو دارند ادامه ميدن، اين طبيعتأ اختلال بوجود مياره ، رسانه داری ، يک حرمتی داره، يک آگاهی می خواد، يک فرمولی داره ، و وظايفی رو بايد داشته باشند، من هميشه سعی می کنم تعريف خودمو در زبان شعر پيدا کنم ؛ اين گرفتاری جامعه ی رسانه ای رو ما از قديم داشتيم ، از همون صد سال پيش ، هميشه رسانه ها يک جوری غرض ورزيها و رقابت هايی با يکديگر داشتند و با اون شعر نويسنده را بايدی چهار چيز ، اون موقع تلويزيون نبود، راديو نبود، ميکروفون نبود، اون موقع می گفت نويسنده ؛ حالا ما قبول می کنيم که اين نويسنده ، دوربينه، همون ميکروفونه ، همون قلمه)
نويسنده را بايدی چهار چيز
دل و دست و وجدان و افکار تميز
اگر آنکه نا پاک شد اين چهار
ز نا پاکی صاحبش شک مدار
قلم چون گرفتی دو رويی مکن
غرض ورزی و کينه جويی مکن
قلم گير و همچون قلم راست باش
نه هر کس خيال کجت خواست باش
قلم گر خلاف ره مردم است
قلم نيست ، نيش دم کژ دم است
و رسانه های ما ، بنزين جمهوری اسلامی هستن، و اين ماشينو اينها دارن ميبرن جلو؛ اصلأ احتياجی به اين نيست که رژيم تفکرش رو بذاره در خارج از کشور که با رسانه ها چکار کنه ، به قول معروف « هر کسی يک قيمت داره، خوش به حال اون کسی که نتونن بخرنش» ، رسانه های ما اميدوارم با هم همبسته بشن و اميدوارم اينقدر که هر کدومشون دم از همبستگی می زنن و پيام همبستگی ميدن خودشون به اين تفاهم برسند . بايد اول خودشون همبسته بشن ، ولی نمی دونم اين غرور کاذبه، نمی دونم وابستگيه، نمی دونم ، نمی خوام اهانتی بشه ،اين قدرت طلبيه، چون قدرت بسيار انسان رو کور می کنه. اميدوارم خداوند در رحمتش رو به روی رسانه ها باز کنه و بتونه در يک راستا و يک مسير و يک هدف با پشتيبانی از جوانان و دانشجويان و مردم سر زمينمون ، حرکات مثبت، و نوشتار و تصوير مثبتی تحويل اون جامعه بدهند .
داريوش دغدغه ی تو برای ترک اعتياد جوانان ايران همواره بوده و حتی تو کتابی رو با نام( تولد دوباره )معرفی کردی ، فکر نمی کنی که اين معضل ريشه در جمهوری حاکم بر ايران ما داره و اين جريان فکر نمی کنم که بتونه چاره ساز باشه!
من هميشه ميگم، ما بعد از اينکه اين نعش به خاک سپرده شد ، خواهيم ديد که چه صدمه ايی به جامعه ما خورد، نسل نوجوان ما در حال از بين رفتن و فرو پاشی ست ؛ ببينيد از نظر روحی تيم ورزشی مون، روحيه ی يک تيم از رژيمی مياد که در اون سرزمين حاکمه ، مردم عبوس، مردم گرفته ی ما پشت اين حالت انسانی که متاسفانه به وجودشون تحميل شده ، اون هم باعث و بانی اش همون رژيم حاکمه شبيه يک باند مافيايی که بگيم ماموريتی برای اينکار داشته باشه ، دو هزار کيلومتر مرز افغانستان به راحتی باز هست برای ورود روزی 5 تن ، موقعی که مصرف ترياک در تهران هست و از طرف رژيم دلسوزی نميشه ، خيلی از مسئولين هستند که فرياد می زنند که دست مافيا در اين کاره ، خود مسئولين دلسوز که در ادارات بهزيستی و مبارزه با مواد مخدر هستند که فرياد بر آوردند که دست کسانی در اين کاره که نمی خواهند ، و مخصوصأ دارند نسل ما رو سوق ميدن رو به نابودی و قابل گذشت نيست و اين صدمه ايی ست که جبران کردنش بسيار زمان می خواد ، بچه ايی که الان 9 سالشه در 18 سالگی يک بيمار روحی ، چه عشقی به زندگی خواهد داشت .
از يک طرف 28% از مردم که در شرايط روحی بدی بسر می برند و اونها هم پناه می برند به مواد مخدر ، هر 5 دقيقه از هر خونه مواد مخدر پيدا ميشه ، مامورين تشويق می کنند .
زندان های ما پر معتاده ، هر کسِ سالمی هم که باشه بره در اون زندانها معتاد مياد بيرون، ايدز در اون زندانها بيداد می کنه اينها صدماتی ست روحی و انسانی که به اون سرزمين وارد شده، اينها رو کی جبران خواهد کرد و آيا جوابگوی آن خود مردم خواهند بود؟ / به اميد خدا دوباره می سازمت وطن بتونه کارساز باشه
به اميد اون روز داريوش عزيز
يادي از يك هنرمند
"ايران ما" به مناسبت سالگرد در گذشت اين هنرمند فقيد متن اين مصاحبه را در پي به همه علاقمندان صداي اين هنرمند تقديم مي كند .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خانم هایده از چه زمانی شروع به خوانندگی کردید، چه کسی شما را تشویق به اینکار کرد و بالاخره آیا خوانندگی را نزد استادان فن آموختید یا اینکه خیر؟
هایده: من خواندن آواز و تصنیف را از طریق رادیو و شنیدن صدای بانوی آواز ایران، خانم دلکش، آموختم. ولی بعد، وقتی تصمیم جدی گرفتم برای شروع فعالیت هنری نزد استاد تجویدی و فرهنگ شریف و استاد عبادی آواز کار کردم و چندماهی هم برای آقای ناصری خواندم. اما در اصل این چیزی ذاتی و خانوادگی بود که در وجود من بود و از راه گوش بهتر می توانستم یاد بگیرم.
وقتی آدم زندگی هنرمندان مملکتمان را مورد بررسی قرار میدهد به این نتیجه میرسد که هنر غالبا در خانوادهی آنها ارثی بوده است. آیا در خانوادهی شما هم چنین حالتی وجود داشته، با توجه به اینکه خواهر شما، خانم مهستی، هم از صدای خوب و خوشی برخوردارند و جزو خوانندگان معروف و سرشناساند؟
هایده: بله، اتفاقا در خانوادهی ما صدا ارثی بوده و پدرم یکی از هنردوستان واقعی بود که به موزیک کشورمان عشق میورزید و اغلب روز و شبها را با و موزیسینهای خوب و خوانندگان میگذراند. و من در آن خانواده بدنیا آمدم و از بچگی یاد گرفتم که به موزیک گوش بکنم و البته در خون من هم بود و خداوند هم با لطفاش به من صدایی داد که امروز میتوانم در حضور شما بنشینیم و بهرصورت ملت ایران و هنرمندان من را بعنوان یک هنرمند قبول داشته باشند.
اینطور که من شنیدم، مادر شما هم از صدای خوب و خوشی برخوردار است؟
هایده: بله، مادرم و خالهام صدای خوبی داشتند.
خانم هایده، اینجا صحبت خواهر شما، خانم مهستی، بمیان آمده است. آیا شما خواهرتان را بعنوان یک رقیب سرسخت ملاحظه میکنید یا اینکه خیر؟ مقصودم اینست که آیا تا بحال در خودتان دیدهاید که خواهرتان را بعنوان یک رقیب حساب کنید؟
هایده: باید بگویم که من یکی از کسانی بودم که خواهرم را به خواندن تشویق کردم، برای اینکه خود من از بچگی میخواندم. فکر میکنم ۱۲ ساله بودم که حتا برای خواندن آواز تمرین میکردم. آنوقتها، خوب، مهستی ۴ سال از من کوچکتر است و آنوقتها من به او یاد میدادم که تصنیف بخواند. وقتی که بصورت جدی کار را شروع کردیم، هیچوقت با هم رقابت نداشتیم و سعی میکردیم همیشه ایراد کارهایمان را بگیریم و توصیهی همدیگر را قبول میکردیم، برای بهتر شدن کارمان.
شما اول وارد رادیو شدید یا خواهرتان؟
هایده: من اول وارد رادیو شدم، ولی متاسفانه به دلایل گرفتاریهای خانوادگی، اینکه شوهر من نمیگذاشت صدای من از رادیو پخش بشود. صدای من فقط یکبار از رادیو پخش شد و بعد هم جلوی نوار گرفته شد، ولی من چون علاقمند به خواندن بودم، دچار بیماری شدم. در واقع راه را اول من باز کردم و بعد مهستی شروع کرد و بعد از یکسالونیم دوسال من دوباره شروع کردم به خواندن.
از چه زمانی وارد رادیو شدید و اولین ترانهای که اجرا کردید چه نام داشته و ساختهی چه کسی بود؟
هایده: اولین آهنگی که من خواندم از ساختهی استاد تجویدی بود با شعری از شادروان رهی معیری. در برنامه ی از گلها که اسم تصنیفاش «آزاده» بود.
تا آنجا که من اطلاع دارم شما ترانههای بسیاری خواندهاید. کدامیک از آنها بیشتر بر روی خودتان اثر گذاشته و حتا برخی اوقات بیاختیار آن را زمزمه میکنید؟
هایده: همین ترانه آزاده. چون شادروان رهی معیری خیلی روی این تکیه داشت و بهرکسی نمیداد این تصنیف خوانده بشود. نمیدانم دلیلش چی بود.
دلیلش واضح است، صدای خوب و خوش شما.
هایده: خوانندههای خوش صداتری قبلا بودند که مایل بودند این تصنیف را بخوانند، ولی خوب، خوشبختانه نصیب من شد و من، با این تصنیف قدم گذاشتم به کار هنری. شاید هم سبباش این باشد که این تصنیف در من اثر بسیاری دارد. دلیل دیگرش را نمیدانم. بهرصورت شنوندگان خودشان قضاوت میکنند که این تصنیف، آهنگ و تنظیمکردنش واقعا چیزیست استثنایی و وقتی هم، خودم آنرا میشنوم دگرگون میشوم. من کارهای گلها را ترجیح میدهم به کارهای امروزی.
شما در کنار ترانههای اصیل ایرانی، ترانههای، بقول معروف، «جاز» هم خواندهاید. نظرتان در مورد این دو شیوهی موسیقی چی هست و بیشتر تابع کدامیک از آنها هستید؟
هایده: مسلما کار من، کار اصلی من کار اصیل ایرانیست و من ترجیح میدهم دنبال کار خودم را بگیرم. ولی همانطور که خدمتتان عرض کردم، ما دستمان اینجا یکخرده خالیست.
آیا شما شخصا شعر و آهنگهایتان را انتخاب میکنید یا اینکه دیگران میسازند و شما فقط اجراکننده هستید؟
هایده: نه، من خودم دخالت دارم در شناختاش و شعر را میدهم شاعر عوض بکند و آهنگهایی را که مطمئن نیستم خوب بتوانم اجرا بکنم یا به صدای من نخورد قبول نخواهم کرد. من خودم در این مورد خیلی وسواس دارم.
مقصود من اینست که شما خودتان سفارش میدهید؟ مثلا، فرض کنید، به شاعر سفارش میدهید که من یک شعری میخواهم در وصف بهار، نوروز و اینها...
هایده: و به آهنگسازم میگویم دلم میخواهد در مایهی شور برایم بسازی و یا در مایهی شور ما میتوانیم تصنیف سنگین داشته باشیم، میتوانیم ریتم شش و هشت داشته باشیم، بقول خودمان، و در اینکارها، بله، من خودم دخالت میکنم و از آنها میخواهم که برایم چه جوری بسازند.
آيا خودتان تا بحال آهنگی ساختهاید؟
هایده: بله، ملودی خیلی به ذهنم میآید، ولی، چون واقعا از نظر علمی به آن پایه نرسیدهام که بتوانم فورا به نت تبدیلاش کنم در ضبط صوتی که کنار دستم هست زمزمهاش میکنم، خصوصا آهنگی اصیل و کلاسیک خودمان را. اغلب آهنگهایی هم که در حال حاضر از من شنیده میشود، خودم دستکاریاش میکنم و به آهنگساز ایده میدهم. روی شعری که گفته میشود حال و هوای شعر را میبینیم که در کدام دستگاه اجرا بشود. بله، خودم این ذوق را دارم، ولی متاسفانه هیچ نوع سازی را نمیتوانم بزنم.
خانم هایده، صدای کدامیک از خوانندگان ایرانی، اعم از اینکه از دنیای ما رفته یا در قید حیاتاند، بر روی شما اثر گذاشته و تا چه اندازه کارشان را میپسندید؟
هایده: بارها این سوال از من شده. من به صدای خانم دلکش واقعا عشق میورزیدم و از طریق صدای خانم دلکش، می توانم واقعا بگویم، هنر را یاد گرفتم. از آقایان به صدای آقای محمود خوانساری بسیار علاقمند بودم، که صدای محمود یک صدای خاصی بود، یک غمی در آن بود، یک احساس عجیبی در آن بود که کم نظیر بود. و به صدای گلپایگانی هم که البته علاقهی خاصی داشتم. همانطور که اطلاع دارید، همکاری بسیار زیادی هم با ایشان داشتم.
خانم هایده، وظیفهی هنرمندی مثل شما در قبال اجتماعاش چیست؟ آیا معتقدید هرچه مردم خواستند باید به آنها بدهید، یا اینکه هنرمندی، مثل شما، باید مردم را بدنبال خودش بکشد و چندقدمی از مردم جلوتر باشد؟
هایده: دوتا جواب دارم برای سوالتان. اول اینکه، اگر مردم نبودند و خواستهی مردم نبود، من نمیتوانستم امروز هایده باشم و یک هنرمند شناخته شوم. ولی در این دوره از زمان سعی میکنم که مردم را بدنبال خودم بکشانم و به مردم آنچیزی را که احساس میکنم، که خود مردم هم احساس میکنند، بصورت آواز و شعر عرضه بکنم و این یک بیداری، یک هشداریست برای تمام ایرانیهایی که در غربت زندگی میکنند و مشتاق وطنشان هستند.
خانم هایده، من سوال دیگری ندارم. اگر شما فکر میکنید برای شنوندگان مطلبی گفته نشده است بیان کنید.
هایده: برای یکایکتان دلم تنگ شده، برای مملکت عزیزم ایران، برای هوایش، برای خاکش، برای کوچههایش، برای همه چیزش. آرزو میکنم که انشااله روزی خودم را در قلب همهی عزیزانی که در مملکت هستند ببینم. فقط میتوانم بگویم، به امید آنروزی که برگردم به ایران، در میدان شهیاد، با صدای خودم، بدون میکروفون، بدون موزیک برای همهی هموطنانام بخوانم و همانجا، در کنار آنها به زندگیام خاتمه بدهم
سیما بینا، صدای صحراهای ایران
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
انگیزه شان هم این بود که ترانه های محلی پخش کنند که من هم درآن موقع می خواندم .
شما درواقع پس از دوران برنامه کودک همیشه محلی خوانده اید.
ـ بله،همین برنامه گل های صحرایی که مدتش یک ربع بود ،این زمینه را فراهم کرد.در این برنامه دو بیتی های محلی،همراه با آهنگ ها و سازهای محلی پخش می شد.بعدها برنامه های دیگری مثل گل های رنگارنگ،گل های جاودان و یک شاخه گل هم به مجموعه گل هایی که آقای پیرنیا درست می کردند،اضافه شد.ایشان از طریق این برنامه ها،شعر و ادبیات ایران را معرفی می کردند و هنرمندان بزرگ ومعروف آن زمان مثل آقای معروفی،آقای تجویدی و دیگران با او همکاری می کردند.برنامه گل های صحرایی خیلی گل کرد.پدرم ترانه های محلی را که بلد بود،به من یاد می داد و من آن ها را می خواندم.
خود شما هم آن ترانه ها را دوست داشتید؟
ـ بله وهرچه بیشتر می خواندم،بیشترعلاقمند می شدم.و به تدریج خودم آن ترانه ها ومنشا آنها را دنبال کردم.حالا از آن روزگار،سی چهل سال می گذرد و من هنوز باپشتکار به همین راه می روم.راهی که هرچه در آن جلوتر رفتم بیشتر ریشه های موسیقی اصیل ایران را در آن پیداکردم.من به همه جای ایران سفر می کنم و در دل روستاها بامردم مهربان کشور خود،خوراک موسیقایی خودم را پیدا می کنم.
انگارعشق شما به ایران هم با این پشتکار گره خورده،شده اید سفیر صدای اقوام ایرانی.
ـ چه قشنگ گفتید.من خودم احساس می کنم پلی هستم بین فرهنگ قدیمی و اصیل ایرانی به مردم این سوی جهان.ایرانی ها که جای خود را دارند.بیشتربه نسل جوان ایرانی که در این طرف دنیا رشد کرده اند و همین طور به مردم غیر ایرانی نظر دارم.واقعا دوست دارم که موسیقی محلی سرزمین مان را به گسترده ترین شکل به مخاطبان معرفی کنم.
به نظر شما ظرفیت های این موسیقی برای انتقال به مخاطب ناآشنا چقدر است؟
ـ خیلی زیاد.من بارها این را تجربه کرده ام.خیلی پیش آمده که صدابرداران غیر ایرانی در فرانسه،انگلستان،آلمان و...به من گفته اند ما می فهمیم که تو از امروز حرف نمی زنی .از امروز نمی خوانی.انگار از آن دورهای تاریخ می آید.
اولین مناطقی که روی موسیقی آنها کار کردید،کدام ها هستند.
ـ بیشتر روی ترانه های محلی خراسان کار کرده ام،چون خود من هم از خراسان می آیم.از بیرجند.در واقع جنوب خراسان.بعد ها به موسیقی شمال خراسان هم گرایش پیدا کردم و دیدم آن هم مقوله مفصلی است و مرکزیتش در قوچان و شیروان است .
معروف ترین ترانه بیرجندی شما...
ـ از اینجا تا به بیرجند سه گداره/گداره اولی جان جان نقش ونگاره/گداره دومی مخمل بپوشم/گداره سومی جان جان دیدار یاره/گل زردم...
واقعا زیباست.شیرازی هم خوانده اید،نه؟
ـ بله،ترانه های محلی همه جای ایران را دوست دارم.برای همین سعی کردم لهجه نقاط مختلف را هم یاد بگیرم...
چطوری یاد می گرفتید؟
ـ از روی نوار و یا از طریق گوش کردن به افراد محلی.
دیگر به کدام مناطق ایران سر زده اید؟
ـ لری،بختیاری و امسال هم مازندرانی وگیلانی را درمجموعه کارهایم خوانده ام.به هرحال هرکدام از مناطق ایران،خود فرهنگ های گوناگونی دارد.درواقع موسیقی محلی بین مردم زاده می شود وهرچه فرهنگی قدیمی تر و غنی تر باشد،دراین زمینه تنوع بیشتری دارد.اما نکته جالب این است که درجریان تحقیقاتم متوجه شده ام که این تنوع موسیقیایی،درعین حال ریشه های مشترکی دارد.یعنی درنقاط مختلف مردم لهجه های خود را حفظ کرده اند،اماریشه ها مشترک است.
همان چیزی که کشور همه ما را ایران می کند.
ـ دقیقا.قشنگ گفتید،همان چیزی که مارا ایران می کند.
ا شهیار قنبری
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در 25 سالگي فيلم سينمايي " شام آخر " را با بازي پرويز فني زاده - يادش گرامي باد - نوشت و کارگرداني نمود .
پيش از آن هم در فيلم " خانه خراب " کار " نصرت کريمي " بازي کرد، قبل از آن هم فيلم موزيکالي به نام " پاييز، ايستگاه آخر " براي تلويزيون ساخت که هرگز پخش نشد.
در کنار سيمين بهبهاني ، مرحوم فريدون مشيري ، يدالله رويائي و مرحوم عماد خراساني عضو شوراي ترانه هاي روز راديو ايران شد. پيش از ترک ايران يک مجموعه شعر خواني به نام " يک دهان آواز سرخ " منتشر کرد، يک مجموعه شعر و ترانه هم به نام " پيشمرگانه ها " يا " اگر همه شاعر بودند " با صداي خود در تهران ضبط کرد و در پاريس به بازار فرستاد. در اين سالها دو کتاب به نامهاي " درخت بي زمين " و " دريا در من " و چند آلبوم ديگر با صداي خودش به بازار فرستاد .
او با هنرمنداني همچون : ابی، داريوش ، گوگوش ، فرهاد ، فريدون فروغي ، ستار و .. همکاري داشته و دارد .
همگان او را یکی از بزرگترین و نامدارترین ترانه سرایان نوین ایران می دانند و او را به همراه ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز سه رکن اساسی ترانه سرایی نوین و از پایه گذاران این سبک از ترانه سرایی می دانند .
او اکنون نیز پس از گذشت بیش از سی سال فعالیت هنوز هم جزو بهترین ترانه سرایان ایران است و هنوز هم با مسئولیت و دقت خاصی کارهایش را در اختیار آوازخوانان قرار می دهد .
با آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برای این هنرمند ارزشمند .
* زندگینامه ی فوق برگرفته از کتاب "دریا در من" است که به زبان خود ایشان در آن کتاب بیان گردیده است.
اما قسمت اصلی مطلب ما از اینجا آغاز می شود . در آغاز می گویم ، من برای هنر شهیار قنبری بسیار احترام قائلم و برنامه ی تلویزیونی او را جزو بهترین و پرمحتواترین برنامه های تلویزیونی ایرانی می دانم (که البته گاهی هم برنامه اش به شدت با دیگر برنامه ها هم سطح می شود ) و با کارنامه ی درخشان ایشان نیز کاملا آشنا هستم ، اما مشکل اکثر ما با ایشان در برخوردها و شخصیت ایشان است .
می خواهم از حدود 4و5 سال پیش آغاز کنم ، از زمانی که "شهیار قنبری" با برنامه ی "Take One" وارد تلویزیون "NITV" شد . همه ی ما بسیار خوشحال بودیم که یکی از پایه های اصلی ترانه ی نوین ایران در یک تلویزیون مشغول به کار شده و می توانیم چیزهای بسیاری از او در این زمینه بیاموزیم . البته چیزهای جالبی آموختیم اما پس از گذشت چند برنامه دیدیم که او و رفتارش و برخوردهایش با هنرمندان ایرانی چیزی نیست که ما انتظار داشتیم ، و از همان زمان ایشان از این تریبون برای کوبیدن همکاران خود و تمامی یاران ترانه استفاده کرد تا بزرگداشت ایشان .
اولین و بزرگترین موضوعی که او به آن پرداخت ، قصه ی خانم گوگوش بود ، گوگوش تازه به آمریکا آمده بود ، حرفهایی زده بود که به مزاج هیچکس خوش نیامد و انتقادهای بسیاری را بر ضد خود برانگیخت .
اما تندترین انتقادها از سوی یک یار قدیمی بود ، بله شهیار قنبری چند برنامه ی خود را به گوگوش اختصاص داد و هر چه خواست ، بدون توجه به اینکه میلیونها ایرانی گوگوش را می پرستند به او گفت . از مامور جمهوری اسلامی گرفته تا اهدای امتیاز موفقیت های گوگوش به خود و سروده هایش .
سپس او با NITV مشکل پیدا کرد و از آنجا رفت . پس از مدتی او در تلویزیون "جام جم" برنامه ای با عنوان "دوستت دارم ها" را آغاز کرد . در این برنامه و تلویزیون هم او روش خود را ادامه داد و انتقادها و ضد و نقیض گویی هایش را بر علیه نامدارترین یاران ترانه ادامه داد.
نفر دومی که او باز هم بدون توجه به نام و اعتبارش در نزد مردم به مبارزه طلبید کسی نبود جز اسطوره ی ترانه ی نوین ایران "ایرج جنتی عطایی" .
نمی دانم چگونه می شود که به ترانه سرایی که در طول سی سال کار حرفه ای خود و سرایش بیش از 120 ترانه ی جاویدان و بی مانند در تاریخ موسیقی پاپ ایران نسبت بی هنری و رونوشت برداری را داد . او به پشت تریبون آمد و با قیافه ی حق به جانب و لحن تمسخر آمیز همیشگی اش گفت : " افسوس که اسطوره ی ترانه ی نوین ایران هم از روی دست من مشق می نویسد " .
و تازه این آغاز کار بود ، دوست و ترانه سرای مسئول دیروز در نگاه شهیار قنبری ، امروز رونویس بردار ترانه های او شده است .
جالبتر اینکه قصه ای را تعریف کرد از به زندان افتادن همزمان خود و ایرج جنتی عطایی در پیش از انقلاب و زندان اوین . ایشان گفت با هم در زندان بودیم من به کار و اعتراضاتم ادامه دادم ولی جنتی عطایی بسیار ترسیده بود و دیگر کار نمی کرد ، و دائم می گفت : "من می ترسم" . (ایشان خود را علاوه بر خالق و وارث ترانه ی نوین قهرمان و جنگجوی افسانه ای ترانه نیز می دانند .)
که این گفته با متن ترانه ی "کار من" هم بی ارتباط نیست :
منم که جنگلی بی زمین بودم ..... به جرم کشف گل در اوین بودم
کنار همقفس تنهاترین بودم ........ تو ساکت بودی و من واژه چین بودم
حال نوبت دو اسطوره ی دیگر بود که به تازگی با دوستی و همکاری نزدیکشان حسادتهای بسیاری را بر انگیخته بودند . بله ابی و داریوش با هم و در کنار هم به صحنه رفتند و ملتی را شاد کردند . شهیار قنبری هم به کنسرت اول ایشان رفت . پس از دیدن بیش از 10000 طرفدار در "گریت وسترن فوروم" به ابی و داریوش می گوید که سهمی از درآمد کنسرتها را در اختیار او و خالقان اثر قرار دهند ، که ابی و داریوش به دلیل اینکه در طول سی سال این کار را نکرده بودند ، قبول نکردند . ( در اینجا به نظر من باید مذاکراتی می شد تا همه به حق خود برسند ، ولی نشد و مشکل آغاز شد .)
ابی و داریوش به مدت 4و5 جلسه از برنامه های او را به خود اختصاص دادند و شبانه روز انواع و اقسام توهین ها و تمسخر ها را نسبت به ایشان شنیدیم . آقای قنبری به آسانی این دو اسطوره را بی سواد و بی هنر خواند و تمام امتیاز موفقیت ایشان را به خود و دیگر سازندگان داد و هر روز با نیشخندی عجیب "آقای مقاومت" و "آقای صدا" و میلیونها طرفدارشان را به تمسخر گرفت .
درگیری تلویزیونی بعدی شهیار قنبری با جوان تازه کاری بود در ایران که به تازگی ترانه هایی را به سیاوش قمیشی سپرده بود . او کسی نبود جز "یغما گلرویی" . جوانی که با چند کار نشان داد که اگر از خط درست خارج نشود و درست کار کند می تواند ترانه سرای خوبی باشد .
حال قصه باز هم قصه ی رونویسی و ربایش واژه از ایشان بود که به یغما نسبت می داد ، که درست نبود و اگر هم بود نیاز به این جنجال و نامه نگاری ها نداشت . او باید خوشحال هم می بود که جوانی در ایران تحت تاثیر او واژگانی را از او در ترانه اش استفاده کرده .
که البته این داستان هم چند برنامه از دوستت دارم ها را گرفت و باز هم به سرانجامی جز اغتشاش در محیط هنری ترانه نرسید .
بعد از مدتی ایشان در جام جم هم دوام نیاوردند و چند ماهی در هیچ تلویزیونی حضور نداشتند ولی بالاخره با سلام و صلوات به تلویزیون تپش رفتند که در آنجا هم جز چند برنامه اجرا نکردند .
بعد از آن هم به تلویزیون دیدار و دکتر مظاهری متوسل شدند و امروز چند ماهی ست که در این تلویزیون به سر می برند .
واقعا این کارنامه ی درخشان آزار هنرمندان ریز و درشت (که بسیاری از آنان نام برده نشدند ) ، همان برنامه ایست که ایشان هر بار در آغازش می گوید جایی برای تازه شدن و قد کشیدن و جایی برای پرداختن به "زیبایی آفرینان خانگی" ؟
آیا ایشان تا به امروز یکبار به یک هنرمند ایرانی که هنوز زنده است و مشغول کار است به طور کامل پرداخته ؟ یا فقط هنر ایشان را زیر سوال برده و به تمسخرشان گرفته ؟
به نظر من این برنامه "دوستت ندارم هاست" و بس .
نمی دانم چه باید گفت برای انسانی با این هنر والا با کارنامه ای قوی ، که امروز خود را درگیر مسائل سطح پایین کرده که اصلا در شان او نیست .
به تازگی هم این بزرگوار بزرگترین توهینشان به "ابی" و میلیونها طرفدار و تنی چند از هنرمندان جوان کردند و جوایزی را به تمسخر به ایشان اهدا کردند ، جوایزی که لایق کسانی بود که باز هم چون نمی خواهم مانند آنان باشم ، نامشان را نمی آورم .
نمی دانم اگر کسی هم "نشخار طلایی" را به "شهریار قناری" به علت سالها زیر آب زنی برای ارتقا ترانه نوین ایران به ایشان می داد ، این عزیز چه احساسی داشت با و با این آقایان چه برخوردی می کرد ؟؟؟
هر چه ما می کوشیم تنها با هنر این عزیز کار داشته باشیم ، ایشان نمی گذارند و دائم این شخصیت والا را به رخ ما می کشند و مجبورمان می کنند که در مدحشان چیزی بنویسیم .
فکر می کنم این مطلب حرف دل بسیاری از طرفداران ترانه بود و هست ، که امروز تا حدودی بیان شد . در ضمن هر چه در این مطلب آورده شده ، عین واقعیت است و فیلم های این برنامه ها موجود است و همه این ماجراها را به خوبی می دانند .
اکنون می دانم بعد از درج این مطلب "شهیار شیدایان" در وبلاگ دوباره راه اندازی شده اشان و در اینجا و آنجا ، ابی و ما طرفداران را تا بشود خواهند کوبید ولی اصلا مهم نخواهد بود چون از نامشان ، کارشان پیداست ، شیدایی کردن چشم و گوش بسته .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بیو گرافی مرضیه بانوی آواز ایران
وقتیکه من آغازبه خواندن کردم خواننده شدن برای زنان خیلی غیر عادی بود و درعین حال یک خواننده در آن زمان باید هم دانش مدرسه ای میداشت و هم دانش کلاسیک موسیقی. و هم چنین یک صدای خوب . در ضمن استادان موسیقی زیادی باید صدای اورا تائید میکردند و همچنین تئوری موسیقی راباید بخوبی میدانست. من سالهای زیادی را به آموختن در زیر نظر استادان بزرگ موسیقی ایرانی گذراندم پیش از اینکه شروع به خواندن کنم
مرضیه در سال 1942 (1322 شمسی) به جهان موسیقی هنر وارد شد. اولین بار دریک تئاتر که نمایشنامه شیرین و فرهاد را اجرا میکرد ( تئاتر باربد) درنقش شیرین بازی کرد .این نمایش 37 شب روی صحنه بود. که برای او یک موققیت بزرگ و سریع به بار آورد و. با استقبال زیاد مردم مواجه شد
مرضیه بسرعت نظر استادان موسیقی را به خود جلب کرد و اولین زنی بود که توانست در برنامه گلهای رنگارنگ که برنامه ای بسیار سنگین و هنری بود آواز بخواند.مرضیه در حدود 1000 آواز دردوران شکوفایی هنریش خواند که در ارتقای موسیقی فارسی بسیار اثر گذار بود.
بالاتر از موفقیت هایش در خوانندگی و موسیقی . او داری کیفیت های تحسین برانگیزدیگری است که مهمتر از همه شجاعت و پشتکار درخشان او در نوآوری بود . در زمانیکه خوانندگی به عنوان یک سرگرمی ویا شغلی نه چندان افتخارآمیز تلقی میشد و بخصوص زنها در خانه ها محبوس شده حق هیچگونه ابراز وجودی نداشتند به عنوان یک زن جوان او خوانندگی را بطور جدی و به عنوان یک کار تحصصی و غرورآفرین درسطح بالایی از نظر فرهنگی انتخاب کرد. تا جایی که کارستزگ او در هنر پارسی و با وجود همه اختلافات فرهنگی وزبانی اقوام ایرانی به زودی شناخته شد و او به عنوان یک سمبل یا اسطوره در موسیقی ایرانی توسط همه افراد ایرانی با هر فرهنگ و زبانی پذیرفته شد و بصورت یک گنج فرهنگی در آمد.
با وجود یکه او به قله هنر خویش رسیده بود برای 15 سال مرضیه ترجیح داد که سکوت کند. او به تنهایی در دهکده ای دوراز تهران تنها برای ابرهای مسافر ، پرنده ها و رودخانه ها میخواند.او نمی خواست با خوانندنش هیچ مشروعیتی را به دستگاه ضد مردمی و هنرکش ایران ببخشد. هرچند زندگی او در حقیقت با تاریخ و فرهنگ ایران زمین عجین شده بود. عاقبت او در سال 1994 او به خارج از ایران سفرکرد.
صاحبه ای با استاد گلپا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و در پایتخت مجارستان برگزار شده است. این جایزه امسال به جز گلپا به دو ایرانی دیگر،ستاره درخشش،مجری بخش فارسی رادیو و تلویزیون صدای امریکا و منیره ملکی دیزاینر ایرانی تعلق گرفته است."آکادمی نخبگان جوان و تولیدگرای ایران" به ریاست دکتر مهدی صحرائیان سازمانده معرفی اکبر گلپایگانی به این مراسم جهانی بوده است.دکتر صحرائیان در گفتگو با "روز" رسالت این آکادمی را "توسعه علم و هنر ایران" عنوان می کند. « ما همه راهکارهایی که می تواند به رونق اقتصادی کشور منجر شود را دنبال می کنیم. به خصوص تکیه ما روی نسل جوان است. ما نسبت به حفظ تمدن کهن و موئلفه های هنر و هنرمندان اصیل ایران احساس وظیفه می کنیم... زمانی که ایشان خواستند برای گرفتن جایزه خود به مجارستان بروند ما به ایشان گفتیم برندگان می توانند مانند مراسم اسکار پنج دقیقه سخنرانی کند. اینجا یک تریبون بین المللی است که در اختیار شما قرار می گیرد،ما از شما می خواهیم که شما همه این پنج دقیقه را به "تخت جمشید" اختصاص بدهید... در آنچه از "سی.ان.ان" پخش شد آقای گلپا از لزوم توجه بیشتر جهان به تخت جمشید گفتند.... » صحرائیان در مورد سرانجام برنامه کنسرت اکبر گلپا در تخت جمشید که همزمان با انتخابات ریاست جمهوری اخیر حرف و سخنش به میان بود به "روز" می گوید ،« حرف برگزاری این کنسرت مدتهاست که مطرح شده است. من دو ماه پیش با آقای حسین صفار هرندی ،وزیر ارشار دولت جدید مذاکره کردم و ایشان قول مساعد دادند که به محض شروع به کار در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز کنسرت گلپا در تخت جمشید را صادر کنند اما تا امروز هیج خبری نشده است. ما پیگیر قضیه هستیم و امیدواریم که مجوز برگزاری این کنسرت هر چه زودتر از سوی ارشاد صادر شود.»
*چطور اسم اکبر گلپایگانی شد "گلپا"؟ من هشت سال و نیم شاگرد نورعلی خان برومند بودم. اسم خودش هم مشکل بود. من به ایشان می گفتم آقای برومند. او می گفت اسم من نورعلی است.شما همین را بگو. ما می گفتیم نورعلی خان. ایشان به من گفت اسم تو هم بزرگ است. من نصف آن را می برم. گلپایگانی را کرد "گلپا".
*در بوداپست برنامه ها چطور پیش رفت؟ در بوداپست از تاریخ ایران گفتیم. یک شیربرنز درست به شکل مجسمه اسکار به من اهدا شد. به دوازده نفر این لوح داده شد که سه نفر آنها ایرانی بودند. اما به من به دلیل "شفافیت صدا،تحریرهای متنوع و اجرای خوب و..." یک دکترای افتخاری و مدال هنر هم از طرف نماینده سازمان ملل متحد پروفسور مازیتینی به من تعلق گرفت. الان سازمانی هم در فرانسه هست که می خواهد مانند همین مراسم تجلیل بوداپست با همکاری پروفسور صحرائیان و آکادمی از اساتید مختلف تقدیر کند. من شنیدم که مجلس سنای فرانسه هم می خواهد در این زمینه اقدام کند.
*این کنسرت" تخت جمشید " شما بالاخره چه شد آقای گلپا؟ قرار است این کنسرت در تخت جمشید برگزار شود و پول حاصل از آن به هنرمندان نیازمند تعلق بگیرد البته بعدا تصمیم گرفتیم این پول به زلزله زدگان بم اهداء شود. تصمیم اجرای برنامه به جای خود است. هنوز دنبال کارصدور مجوز برای برگزاری کنسرت هستیم. آقای صفار هرندی هم به پروفسور صحرائیان قول مساعد برای برگزاری کنسرت داده اند.
*ترتیب برنامه گلهای رادیو به چه شکل بود آقای گلپا؟ زمانی که به دعوت آقای پیرنیا به رادیو رفتم، آقای مشیر همایون شهردار که رئیس اداره موسیقی بود به من گفت ،گلپا! آمدی اینجا چه کار؟ گفتم من به دعوت آقای پیرنیا آمده ام آواز بخوانم. گفت برو آوازت را پشت مرده بخوان! شما ببینید! خیلی ها چوب لای چرخ من گذاشتند . برخی می گفتند بیا برو جاز بخوان و.. زود معروف و پولدار می شوی.. من اما دنبال چیز دیگری بودم... من رفتم و گفتم من می خواهم پشت زنده آواز بخوانم. مست مستم ساقیا دستم بگیر... با یک پیانیست بزرگ مانند مرتضی خان محجوبی در این دوره آشنا شدم. با او کار کردم. مرتضی خان می گفت این دریا نیست،اشک است ولی اشکی که وقتی جاری می شود آدم را می سوزاند.. آن زمان روی دوچرخه هم که می نشستند این آواز "مست مستم ساقیا" را می خواندند. ما دنبال چنین چیزی بودیم. کارنامه موسیقی اصیل ما مشخص است. خدمات ارزنده ای که در برنامه گلها صورت گرفته است در ردیف شاخص ترین دوران موسیقی ماست. باید اینجا از مرحوم پیرنیا یاد کنم که مدیر لایق آن دوران بود.گلهای جاویدان،گلهای رنگارنگ،شاخه گل،برگ سبز و گلهای صحرایی. در هر یک از این برنامه ها افراد مطلع و هنرمندان وزین کشور شرکت داشتند. من در آن زمان با این گروه مطرح کردم که موسیقی ما فقط ردیف خواندن و اجرای چهار عمل اصلی نیست.چون چهار عمل اصلی مانند جدول ضرب برای مساله حل کردن است.ما زحمات اساتیدی چون عارف را ارج گذاشتیم اما گفتیم ما کلنل وزیری را هم داریم که موسیقی ما را علمی کرد و شاگردان بزرگی چون مرحوم صبا،مرحوم خالقی و... تربیت کرد. . مرحوم فاخته ای،مرحوم بنان،آقای عبدالوهاب شهیدی و من خوانندگانی هستیم که در گلهای جاویدان برنامه اجرا می کردیم. پیش از ما مرحوم ادیب و عبدالعلی وزیری هم در گلهای جاودان بوده اند. در گلهای رنگارنگ متداول بود که یک خانم معمولا شعر می خواند و یک آقا آوازش را می خواند. در برگ سبز یک برنامه عرفانی داشتیم که شبهای جمعه پخش می شد.در شاخه گل موسیقی محلی اجرا می شد و... موسیقی ما به گونه ای شد که هنرمند هم باید خوب دیکته می نوشت و هم خوب انشا می نوشت!... گفتیم موسیقی ما فقط بازخوانی عارف و شیدا نیست.کار زیبای آنها را امروز باید در موزه موسیقی خودمان حفظ کنیم. امروز مساله مهم خلاقیت است. شاگردانی که آقای صبا یا مرحوم حسین یاحقی تربیت کردند شاید خیلی جلوتر از آنها حرکت کردند. اگر شاگردان از اساتید خود جلوتر نروند آن علم یا هنر می خوابد.
*آقای گلپا! دهه پنجاه خورشیدی انگار یک جوری اوج فعالیتهای موسیقایی ما بوده. در یک سو گلها را داشتیم و سوی دیگر جنتی عطایی ها و منفردزاده ها... به نظر شما چرا امروز این اتفاقات تقریبا دیگر تکرار نمی شوند؟ نگاه کنید به من. وقتی این دو تا دست به هم نخورند،خب صدایی بلند نمی شود! باید به دنبال علت باشیم. ما زمانی صاحب آن موسیقی غنی بودیم ولی امروز تقریبا دیگر اینطور نیست. به نظر من ریشه اصلی این معضل در مساله اقتصادی است. هنرمند جوانی که می آید ، ماشین می خواهد،خانه می خواهد،امکانات و.. این ها از راه موسیقی اصیل ایرانی آسان به دست نمی آید. این موسیقی به فداکاری و گذشت نیاز دارد. در نتیجه آن جوان می رود دنبال کارهای راحت و دم دستی...
*چقدر کیفیت ارتباطات افراد با هم در آن زمان تاثیر داشت؟ مرد بزرگی مانند داوود پیرنیا در راس کار قرار گرفته بود که خودش هم زیاد به مادیات اهمیت نمی داد. ایشان با طرحی که ریختند در همه زمینه های آواز،موسیقی،شعر و دکلمه تاثیر گذار شدند. شما باید زمان را هم در نظر بگیرید. آن زمان تا این حد احتیاجات زیاد نبودند. آنقدر زندگی سخت نشده بود. سطح توقعات آنقدر زیاد نبود. هنرمندان ما واقعا آزاده بودند... بعدها رابطه هم به وجود آمد و یک عده ای که محق نبودند وارد شدند... عیبی هم ندارد. برلیان چه در صندوقخانه باشد چه در ویترین،برلیان است... ببنید شما! بیش از بیست و هفت سال است که جلوی کار مرا گرفته اند. شما فکر می کنید فقط کسانی که در راس حاکمیتند این کار را کردند؟ نه. آن کسانی که همکار ما بودند اینگونه رفتار کردند. من از بیگانگان هرگز ننالم،که با من هر چه کرد آن آشنا کرد...
*اوج کار شما چه زمانی بود و"گلپا" کی گل کرد؟ اوج کار من همان زمان "گلها" بود. اوج موسیقی ما هم در همین نزدیک به هفده سال بود. باید به شما بگویم ،من هفده سال اصلا ترانه نمی خواندم. فکر می کردم آوازخوان خلاق که ترانه نمی خواند.
*خب، داستان ترانه خواندتان به چه شکل بود؟ من بعد از هفده سال که آوازهای معروفم مثل "مست مستم ساقیا دستم بگیر.."،"ما رند خراباتی.."،"امشب شدم مست.." و.. مد شده بود،شنیدم می گویند "گلپا" نمی تواند ترانه بخواند! برای اینکه ثابت کنم می توانم ترانه بخوانم شروع کردم.
*اولین ترانه ای که خواندید چه بود؟ "قهر و ناز اندازه داره..." (ترانه و آهنگ از فضل اله توکل)
*دوره ای هم با آقای جهانبخش پازوکی کار کردید؟ بله. آهنگ "درویش"،"موی سپید"،"من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد" و... را با آقای پازوکی کار کردم.با اکثر هنرمندان خوب مانند آقای یاحقی،فرهنگ شریف،توکل،استاد تجویدی و...کار کرده ام.
*با کدام ترانه سراها بیشتر کار کرده اید؟ آقای معینی کرمانشاهی،بیژن ترقی،اردلان سرفراز،جهانبخش پازوکی، خانم هما میر افشار،خانم مخبر و... من همه اینها را دوست داشتم.
*ترانه هایی که شما اجرا کردید به اندازه آوازهایتان برد داشتند یا نه؟ در مجله "موسیقی قرن بیست و یکم تیتر زدند،حنجره طلایی برگشت و رکورد شکست". ترانه هایی که خواندم بسیار فروش کرد.
*کاری هم این اواخر با آقای پازوکی در لس انجلس داشتید که شنیدم._ بله. "من تو را آسان نیاوردم به دست.." این ترانه، آهنگ سال آنجا شد...
*در سینما و رادیو وارد عرصه بازیگری هم شدید؟ من هر کاری را یک بار تجربه کردم. یکی داستان شب بود که در رادیو به نام "آتشی بر دل" پخش شد. رل "مجید" را هفت شب در رادیو بازی کردم. بعد هم فیلم "حنجره طلایی" را تجربه کردم. دیدم سینما و تئاتر کار بسیار مشکل و وقتگیری است.
*"حنجره طلایی" در گیشه فروخت؟ اگر نمی فروخت که بعد از آن نمی آمدند برای فیلمهای دیگر با من قرارداد ببندند. دو قرارداد بعد را قبول نکردم. دیدم نمی توانم وقت بگذارم... من آن زمان هم شرکت پخش "لیماسو" را درمیدان شهریور داشتم، هم رادیو می رفتم،هم تلویزیون و هم نایت کلاب داشتم.... شبی دو ساعت بیشتر نمی خوابیدم. بیشتر رفقای من از هنرمندان تئاتر و سینما هستند...
*کدام یک از آنها از حلقه نزدیک دوستانتان بودند؟ باید دیگر به همه آنها گفت مرحوم! مرحوم فردین بود. آقای وحدت،آقای قدکچیان،آقای جمشید مشایخی که در مدرسه نظام و دانشکده افسری هم کلاس بودیم،آقای انتظامی و خیلی از خانم های هنرمند هم بودند...
*آقای گلپا،شما در تلویزیون ملی ایران هم در آن زمان فعال بودید.تفاوتهای کار در رادیو با کار در تلویزیون چه بود؟ تلویزیون هم یک نوع کار بود.در تلویزیون باید موسیقی خاص خودش را ارائه داد.ما عده ای هنرمند خوب داشتیم که در تلویزیون ترقی نمی کردند. یعنی نمی توانستند کار کنند.اینها از نظر تصویر راحت نبودند.خب،در "گلها" تصویرشان مثل تلویزیون پخش نمی شد.آن زمان هم مثل حالا نبود که شما آهنگی را بخوانید و بعد در تلویزیون لب زنی کنید.یک عده از خوانندگان ما اصلا از جلوی دوربین آمدن در می رفتند.
*در تلویزیون با زنده یاد خانم هایده هم همکاری می کردید._ بله. در برنامه "بزم عاشقان" با خانم هایده و خانم هما میرافشار همکاری کردم. صدای خانم هایده به صدای من نزدیک بود. می توانستم جای صدای او بخوانم. چون می دانید که خانمها معمولا چپ کوک می خوانند،آقایان راست کوک...
*رنگ و وسعت صدای خانم هایده به گواه اهالی فن بسیار شاخص بوده. در این دوخوانیهایی که شما با ایشان داشتید چنین چیزی مشهود بود؟ بله. البته همانطور که مطلعید پشت ایشان هم مانند همه هنرمندان دیگر شایعه ها زیاد بود. ایشان خانم بسیار خوب و محترمی بودند. هایده، صدای خیلی خوبی داشت. من نمی گویم ابداع کننده،ایشان اجراکننده عالی بودند. ایشان در برنامه های زنده قدرت صدای بسیاری داشتند. من تا یک پرده بالای دیاپازون در برنامه "آزاده ام من" با خانم هایده خوانده ام.
*چه شد که به فکر تاسیس نایت کلاب افتادید؟ در آن زمان خیلی از هنرمندان می رفتند سر بساط دوله ها و سلطنه ها و اکثرا دچار اعتیاد می شدند. شب تا سه بعد از نصف شب وقت خود را تلف می کردند. دلی،دلی،امان،امان! آخر شب هم یک پاکت در جیب اینها می گذاشتند. ما گفتیم چرا همچین کاری انجام بدهیم. من آمدم یک نایت کلاب تاسیس کردم برای کمک به هنرمندان.
*چه کسانی بیشتر در این نایت کلاب برنامه داشتند؟ خانم دلکش، خانم الهه،آقای یاحقی،فرهنگ شریف و... پولهای خوب هم می گرفتند. به همه جا رسیدند...
*شما با زنده یاد خانم دلکش هم زیاد همکاری داشتید._ بله.با دلکش خاطرات زیادی داشتم..مسافرتهای زیاد می رفتیم. خانمی خوش صدا وهنرمند بودند. حالا اگر قدر خود را ندانست،به خودش مربوط است!
*چگونه از خاموشی ایشان مطلع شدید؟ با تلفن به من خبر دادند. من گفتم پیکر ایشان را در سردخانه نگه دارید تا من بیایم کاری کنیم. اما پسر ایشان زودتر اقدام کرده و ایشان را بردند در امامزاده طاهر دفن کردند. قرار بود در قطعع هنرمندان بهشت زهرا دفن شوند.
*تعداد زیادی از مردم در انتظار تشییع پیکر خانم دلکش جلوی بیمارستان در انتظار بودند. چرا ایشان به آن شکل به خاک سپرده شدند؟ خب پسرشان و همسر سابقشان اینطور می خواستند.
*اطلاع دارید که وصیت خود خانم دلکش چه بوده؟ مثل اینکه وصیت کرده بودند که ایشان را در امام زاده طاهر نزدیک قبر عبدالعلی وزیری دفن کنند.
*زمانی که مردم در خیابانها بودند و شعار می دادند (انقلاب 1357)، اکبر گلپایگانی کجا بود؟ اکبر گلپایگانی در لندن بود. در زمان انقلاب چون وطنش را دوست داشت برگشت ایران و گفت به خدا قطع کند خصم اگر سر ز تنم،به جهانی ندهم ذره ای خاک وطنم. گلپا آمد و با همه کارشکنی هایی که کردند در ایران ماند.در تهران. همین جا،در خانه! برای چه بیرون می رفتم؟ من صبح ساعت شش صبح می روم کوه،یک بعد از ظهر بر می گردم. استودیوی من هم در زیر زمین است .این برنامه روزانه من است...
*بعد از انقلاب برای شما مزاحمتی ایجاد شد؟ مزاحمت زیادی ایجاد نشد. اما نزدیک به یک ماه بازداشت شدم.می گفتند تو خواندی:پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است!گفتم خب چرا بیت دومش را نمی گویید: این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست! گر نظر پاک کنی،کعبه و بتخانه یکی است.
*کجا بازداشت بودید؟ اوین. همان شب هم که بعد از بیست و چهار روز بازجویی کردند،آزاد شدم. خیلی هم به من احترام گذاشتند.
*آقای گلپا در سفری که به لس انجلس داشتید وضع همکاران قدیمتان را در جنوب کالیفرنیا چطور دیدید؟ مرتب به آنها گفتم به کشورتان برگردید! هیچ کدامشان راضی نیستند. می ترسند. همه در آمد اینها در لس انجلس دست کارگزاران موسیقی در آنجا هست. قراردادهایی دارند که امضا می کنند. باور کنید،خیلی از آنها "همسیک" شده اند...
*رفتن خانم دلکش "خبر بد" بود. و لب گشودن خانم گوگوش در بزم ترانه خانه ای که پس از بیست و پنج سال سکوت خواندنشان را دل دل می کرد،"خبر خوب"! خب من با خانم گوگوش زمانی که ایران بودند ارتباط زیادی نداشتم. شنیدم که ایشان کارشان را در آنجا شروع کرده اند و موفق هم هستند. ولی اگر تمام لس انجلس را هم به من بدهند ،برای زندگی و ماندن آنجا نمی روم.
*فکر می کنید چرا انقدر فضای آشفته و نامطلوبی در مارکت موزیک ایرانی در لس انجلس حاکم است؟ به دلیل جو موجود در آنجا است. کار، دست خود هنرمندان نیست. اختیار خود را به برنامه گذارها می دهند و آنها هم برای پول در آوردن هر کاری با هنرمندان می کنند، آنها را می کشند...
*شعر یکی ازاین آهنگ هایی که الان در استودیو مشغول کار روی آن هستید و بیشتر می پسندید را برای ما بخوانید._ تو چشات اشک زیاد،تو چشام اشک زیاد، ولی افسوس نمی یاد. چرا نمی یاد؟ آخه گریه هم حالی می خواد!
*حنجره گلپا چند ساله شده است؟ هفتاد و دو ساله. ولی من هنوز جوانم. یک جا خواندم،"دروغ نگو آینه،که من هنوز جوونم ،واسه دلای خسته بازم می خوام بخونم!
تاریخچه سرود ای ایران نخستین سرود ملی
-روايت ديگرى از زبان گل گلاب از مشاهده بدرفتارى سربازان آمريكائى با زنان و دختران در خيابان مى گويد- قضيه هرگونه كه بوده، آرامش درونى گل گلاب را به هم ريخته و او دقايقى بعد در دفتر انجمن موسيقى ملى- در خيابان هدايت- به ديدار خالقى رفته و ماجرا را بازگفته و او را نيز متأثر ساخته است.
نتيجه اين تأثير و تأثر اين بوده كه بايد با سرود به جنگ دشمن رفت. دست كم با اين كار مى توانسته اند مردم صبور سر به راه و خاموش را برانگيزانند. چنين نيز شده است. گل گلاب مى گويد اين سرود از همان نخستين اجرا "در تقويت روحيه ايرانيان در آن دوران تأثرانگيز" بسيار كارگر افتاده است. یکی از ویژه گیهای منحصر بفرد این سرود استفاده از لغات فارسی میباشد و در آن از هیچ لغت غیر فارسی و یا عربی استفاده نشده ! و با لحنی دلنشین و عامیانه پیغامی بزرگ را برای تمام اقشار چه کوچک و چه بزرگ میرساند.
آهنگ این سرود درآواز دشتی توسط روح الله خالقی خلق شد و با توجه به فضای حماسی و با بهره گیری از نغمه های بختیاری این سرود تنظیم گشت.در اجرای نخست این سرود با کر خوانده شد ولی در ده بعدی توسط استاد غلامحسین بنان و نیز اسفندیار قره باغی به صورت تک خوانی نیز اجرا گردید. در سالهای اولیه انقلاب اسلامی ایران به عنوان سرود ملی از رادیو و تلویزیون پخش میشد ولی پس از چندی سرود جدیدی جای آن را گرفت. گویند اولین سرود ملی در زمان ناصرالدین شاه و با نام " سلام شاهی" اجرا شد واین سرود بی کلام بوده و توسط یک ژنرال نظامی فرانسه و در مدرسه دارالفنون تهیه شد. "نقل مطالب در سایت آوانما صرفا جهت اطلاع رسانی میباشد و جنبه سیاسی ندارد."
گفت و گو با خانم سيمين غانم - همه گل گلدون من را مى خواندند
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اينها را گفت و وقتى رسيديم به بيست سال بعد، يعنى روزى كه دوباره مجوز خواندن گرفت، ديگر نتوانست احساسش را پنهان كند. سالن سينما صحرا پر بود از پير و جوان و خودش هم مى گويد حتى روى زمين نشسته بودند و خيلى ها هم پشت در مانده بودند. گفت: «گريه ام گرفته بود؛ همه داشتند گل گلدون من را مى خواندند!»
اول مصاحبه خوب است كه از اول شروع كنم. اولين چيزى كه الان به ذهن من مى رسد، اين است كه درباره نام فاميل شما بپرسم. «غانم» يعنى غنيمت گيرنده يا غنيمت دهنده؟
- غنيمت برنده.
پس لابد در خانواده شما سردارى كسى بوده كه اهل غنيمت گرفتن و يا به قول شما غنيمت بردن بوده كه نام فاميل شما شده «غانم»...
- ... (مى خندد) راستش اينها را من درست نمى دانم، فقط معنى آن را مى دانم. پدرم رئيس دارايى شمال بود كه بعدها به كار تجارت مشغول شد. از تهران منتقل شده بود به شمال و ما رفتيم تنكابن. من هم آنجا متولد شدم.
در آن حال و هواى سبز شايد بى مورد نباشد كه آهنگى از شما گل بكند و در يادها بماند كه درباره گل و گلدون باشد...
- من به طور كل عاشق طبيعت هستم.
موسيقى را از همانجا شروع كرديد؟
- نه. من حدود هشت سالم بود كه آمديم تهران. از همان كودكى صدايم خوب بود و در جشن هاى كوچك مدرسه و خانواده مى خواندم تا اينكه در آموزشگاه هاى كشور در دوره دبيرستان، مسابقه اى گذاشتند و من در سراسر كشور اول شدم. بعد هم رفتم به هنرستان موسيقى.
يعنى قبل از آن به هنرستان موسيقى نمى رفتيد؟
- نه.
پس چطور بدون طى كردن دروس موسيقى در كشور اول شديد؟
- بين دختران جوان در مدرسه مسابقه گذاشتند و كسى كه سنتور خوب مى زد، پيانو خوب مى زد و يا صداى خوبى داشت انتخاب مى شد و در برنامه هاى اردو كه مى گذاشتند آنهايى را كه برنده مى شدند به عنوان جايزه مى بردند اردو. من مى خواندم؛ البته اين اول شدن از نظر تكنيك خواندن نبود، از نظر وسعت صدا و انتخاب اشعار و اين جور چيزها اول شدم.
اشعار به چه صورت بود؟
- اشعار انتخابى بود هر كس هر چيزى كه دلش مى خواست مى خواند و من يك تكه مثنوى خواندم و يك ترانه.
آن شعر را كه خوانديد يادتان هست؟
- نه يادم نيست. فقط مثنوى كه خواندم همان «بشنو از نى چون حكايت مى كند» بود. آن موقع من هفده سالم بود.
بعد از آن رفتيد به هنرستان موسيقى؟
- بعد از اينكه ديپلم گرفتم رفتم هنرستان موسيقى. در هنرستان آزاد موسيقى با استاد كريمى كار مى كردم.
آن موقع كه داشتيد مثنوى را مى خوانديد لابد دستگاه هاى موسيقى را نمى دانستيد. آيا الان يادتان هست كه آن را در چه دستگاهى خوانده بوديد؟
- بله بله. (پيش خودش زمزمه مى كند) افشارى. دستگاهش كاملاً يادم است. البته بعد از آن همانطورى كه گفتم رفتم پيش استاد محمود كريمى. ديپلم را گرفته بودم و رفتم پيش ايشان و مدتى كار كردم و بعد از آن به راديو و تلويزيون دعوت شدم و رفتم آنجا، با همه درگيرى ها و مشكلات خانوادگى. (مى خندد(
خانواده طبيعتاً راضى نبودند ديگر...
- بله! راضى نبودند. اينها را البته بارها گفته ام باز هم مى خواهيد بنويسيد.
اشكالى ندارد؛ مختصرتر مى نويسم. در كشيده شدن شما به سمت موسيقى چه عواملى دخيل بودند؟
- بيشتر از همه تشويق اطرافيان و به هر حال شدت علاقه خودم هم بود. يكى از اشخاصى هم كه خيلى تأثير داشت در زندگى من استاد حنانه بود. ايشان خيلى به من مى گفتند كه هر سبكى كه خواستى مى توانى بخوانى؛ من هم از اين فرصت استفاده كردم و آن زمان ترانه «قلك چشات» را خواندم. موسيقى ايرانى را خيلى دوست داشتم ولى براى اينكه كارم خيلى محدود نباشد سعى كردم تعادل را حفظ كنم و موسيقى پاپ را هم كار كردم. الان هم در كنسرت ها همين روال را ادامه مى دهم؛ هم پاپ و هم سنتى.
موسيقى پاپ شما هم كه بيشتر حالت موسيقى كلاسيك داشت و دارد يعنى نزديك نيست به موسيقى پاپى كه ما مى شنويم و مى شنيديم. آيا از همان اول بنا داشتيد كه موسيقى سنگين ترى كار كنيد؟
- بله. استاد حنانه به من گفته بودند كه تو مى توانى هم اپرا كار كنى، هم موسيقى ايرانى؛ صدايت چيزى است بين شرق و غرب. هر سبكى كه بخواهى مى توانى كار كنى.
بعد از آن بود كه من تصميم گرفتم بيايم به سمت موسيقى پاپ، اما فكر مى كنم موسيقى اى كه من مى خواندم، شبيه پاپهاى امروز نبود و حداقل هم شعر و هم آهنگ سطح بالايى داشت.
گفتيد اولين آهنگى را كه خوانده بوديد، «قلك چشات» بود. شعر و آهنگ مال چه كسانى بود؟
- شعرش را آقاى سعيد دبيرى ساخته بود و آهنگ آن را هم آقاى فريبرز لاچينى.
آهنگ «گل گلدون من» را هم بعضى ها مى گويند ساخته فريبرز لاچينى است...
- نه، نه. اين آهنگ از ساخته هاى «فريدون شهبازيان» است با ملودى و تنظيم خودشان. شعر آن هم ساخته آقاى «فرهاد شيبانى» است.
آيا بعد از استاد محمد كريمى، نزد استادان ديگر هم كار كرديد؟
- من آواز را با ايشان كار كردم، البته به طور خصوصى و پيش خودم هم كار مى كردم با نوارهاى مختلف. از استاد حنانه هم سولفژ و تكنيك هاى موسيقى را آموختم و پيانو را هم كه گفتم در حد مبتدى كار كردم.
اولين بارى كه صدايتان پخش شد، براى همين آهنگ «قلك چشات» بود؟
- نه، نه. قلك چشات نبود. من يك مدت موسيقى ايرانى كار مى كردم و چند آهنگ خواندم، اما آنطورى كه دلم مى خواست راضى ام نكرد و بنابراين رفتم به سمت موسيقى پاپ و بعد از آن هر دو را با هم حفظ كردم. از استاد تجويدى چندين آهنگ دارم. از مهندس همايون خرم آهنگ دارم و همينطور ديگران. البته اولين بارى كه صدايم پخش شد را يادم نيست، البته در تلويزيون نبود.
از آهنگسازانى كه با آنها كار كرديد، كار كدام يك از آنها را بيشتر مى پسنديد؟
- آهنگهايى كه از من هست كه نمى دانم شنيده ايد يا نه - كه احتمالاً شنيده ايد - هم از آهنگسازان صاحبنام است. بعد از پخش قلك حيثات اكثر آهنگسازان علاقه مند كار با من شدند. آن آهنگ به طرز عجيبى مورد توجه قرار گرفت، تا مدتها آهنگ روز بود و هيچ آهنگى نتوانست با آن رقابت كند. بعد از آن، آهنگسازان خودشان پيشنهاد خواندن آهنگهايشان را دادند، ولى من هميشه در كادر بسته كار كرده ام. يعنى موسيقى و موزيك و هنر خوانندگى براى من آنقدر عزيز و محترم بود كه من به خودم اجازه نمى دادم در هر جا و موقعيتى آن را ارائه كنم، مگر جاهايى كه مى ديدم واقعاً سطح بالايى دارند يا خيريه است و اينطور چيزها. راستش من به صورت شغل و حرفه به مقوله خواندن نگاه نمى كردم، دوست نداشم.
در اين قضيه خانواده شما چقدر نقش داشت؟
- من به خانواده ام قول داده بودم كه خيلى از مسائل را رعايت كنم و كردم. خانواده من خيلى متعهد بودند و سختگير...
طبيعتاً براى يك دختر جوان كه كار هنرى مى كند و آن هم موسيقى، در شرايط قبل از انقلاب، اگر آن قيد و بندها نبود، شايد شرايط براى شما فرق مى كرد و آنقدر نمى توانستيد سوق پيدا كنيد به سمت موسيقى جدى...
- بله، ولى فكر مى كنم كه خود من هم شخصاً از درون آدم متعهدى هستم و خيلى قانون گرا و لذا مسائل را رعايت مى كردم. از خيلى از مسائل گذشتم. چك سفيد مى آورند به اين عنوان كه هر چقدر مى خواهى بگير ولى بيا در فلان جا بخوان ولى من هرگز اين كار را نكردم. من به خانواده ام قول داده بودم. البته قبل از اينكه ازدواج كنم كه اصلاً اجازه نداشتم كه بروم. بعد از ازدواجم رفتم و به همسرم قول دادم كه همه چيز را رعايت مى كنم. موسيقى در كنار زندگى ام قرار دارد. هميشه هم همينطور بودم. شايد خيلى وقتها هم مورد سرزنش قرار گرفتم كه با اين صدا چرا آن طور كه بايد حرفه اى كار نكردم و من هميشه جوابم اين بود كه موسيقى برايم خيلى گرامى و عزيز است و من دوست ندارم كه به عنوان حرفه از آن استفاده كنم. زندگى اول و موسيقى هم در كنارش.
در كنار اين مسائل آيا به كار ديگر يا تحصيل نپرداختيد؟
- يك مقدار در زمينه دكوراسيون، عروسك سازى و كارهاى هنرى اينطورى كار كردم به عنوان حرفه كار ديگرى نكردم.
به هرحال خيلى ها هستند كه در اين زمينه موسيقى حرفه اى كار مى كنند. شما به هر دليل اين كار را نكرديد كه بخشى بر مى گردد به شرايط خانوادگى، شرايطى كه هر دختر ايرانى حتماً آن مشكلات را داشته و دارد. شما كه نمى خواهيد اين مسأله را رد كنيد كه مى توان يك موزيسين حرفه اى بود؟
- من هرگز رد نمى كنم و هيچ كس را هم سرزنش نمى كنم كه چرا. مى گويم من شخصاً اين را پذيرفتم. من خودم اين طورى بودم كه موسيقى برايم آنقدر عزيز و محترم بود كه نمى خواستم در هيچ حالتى به خاطر پول بروم آهنگى را كه دوست ندارم، بخوانم. آدم وقتى حرفه اش موسيقى باشد، به خاطر پول شايد از يك سرى چيزها بگذرد. من اين كار را نكردم، چون دوست نداشتم. هر كس حرفه اش اين است هر كار كه دوست دارد انجام دهد. اشكالى هم ندارد.
يكى از استادان ما از قول يكى از فلاسفه مى گفت كه خوشبختى اين است كه آدم عشق اش معاشش باشد. اين هم هست. يعنى خيلى ها هم هستند كه اين خوشبختى را داشتند كه آن چيزى را كه دلشان خواست خوانده اند و ساخته اند و از اين راه زندگى شان هم تأمين شد.
- بله. اين كه گفتم عقيده شخصى خودم است. آن آقاى فلسفه دان هم ايده اش اين بود كه شما گفتيد. من معتقدم و معتقد بودم به كارى كه كردم. الآن هم اگر دوباره هجده ساله شوم، باز هم حاضر نيستم موسيقى را حرفه اى كار كنم.
البته من هم كارم مثل شماست و همين كار روزنامه نگارى كار دل من است و به اصلاح شغل دوم و بنابراين احساس شما را درك مى كنم.
- حس مى كنيد؟ دقيقاً همين است. دقيقاً پيداست. يك خواننده با علاقه مى آيد جلو. چند كار قشنگ مى خواند. بعد كه حرفه اى مى شود، كارهاى مبتذلش هم خيلى زياد مى شود و خيلى راحت همه چيز را به خاطر پول قبول مى كند. مجبور مى شود برود زير سلطه آدمهايى كه به صورت حرفه اى و به بازار فروش نگاه مى كنند. من البته هيچ كس را سرزنش نمى كنم. به هرحال زندگى هم خرج دارد. چرا كه نه؟ مى تواند از اين راه امرار معاش كند.
گفتيد كه وقتى ازدواج كرديد راحت تر توانستيد به كار موسيقى ادامه دهيد...
بله. هر بار كه برايم موقعيتى پيش مى آمد كه ازدواج كنم همه مخالف خواندنم بودند. آن موقع مثل الان نبود و شرايط مساعد نبود، ولى من معتقد بودم كه بايد با كسى ازدواج كنم كه با كار موسيقى من مخالفت نكند و بعد به شوهرم هم تعهد دادم كه حريم همه چيز را حفظ مى كنم و كردم.
همسرتان هم در كار موسيقى هستند؟
نه، ولى علاقه مند به موسيقى هستند. من كار اصلى و جدى موسيقى خودم را هم بعد از ازدواج شروع كردم. موقعى كه ازدواج كردم حدود بيست و پنج سال داشتم و تازه رفته بودم تلويزيون و هنوز به آن صورت كارى انجام نداده بودم و همسرم هم موافق كار موسيقى بودند و پذيرفتند. همان طورى كه كار مى كردم، تمرين موسيقى هم مى كردم. پيش استادانى كه گفتم و خودم هم از راه نوار تمرين مى كردم. آقاى استاد تجويدى آهنگساز بعضى كارهايم بودند، اما نقش استادى را هم برايم داشتند.
چند آهنگ خوانده ايد؟
سئوال هاى سخت مى كنيد، راستش من يادم نيست.
آلبوم مستقل هم داريد؟
بله، سه آلبوم دارم. آن وقت ها آلبوم مثل الان نبود و روالش فرق مى كرد. من به طور كلى در راديو كه كار مى كردم و با اركستر بزرگ راديو و تلويزيون حداقل ماهى يك بار آهنگى را اجرا مى كرديم و ضبط مى كرديم، ولى اين آهنگ ها هميشه شعر و آهنگش خيلى خوب نبود. گرچه من هميشه بهترين ها را انتخاب مى كردم، با اين حال همه آنها آن طورى نبود كه ماندگار باشد. بيشتر آهنگ ها در حد متوسط بودند. شايد حدود صد آهنگ خوانده باشم كه تعدادى را دست چين كردم. البته من نفهميدم كه بقيه آهنگ ها و كلاً آهنگ هايى كه در راديو و تلويزيون آرشيو شده بودند، چطور سر از كلتكس درآوردند. يعنى بعداً از راه هاى ديگرى رفت آن طرف و تكثير شد و CD شد. من خودم اصلاً در جريان نبودم و هيچ استفاده اى از آن CD ها نبردم.
اولين بارى كه حقوقى براى خواندن گرفتيد، آيا يادتان هست؟
ببينيد، راديو و تلويزيون آن موقع براى ما جنبه مادى نداشت. آن موقع مى گفتند كه اينجا محلى است كه مى خوانيد و اينجا شهرت پيدا مى كنيد مى رويد به كاباره و اين حرف ها. خيلى ها اين كار را مى كردند، ولى من نكردم. من محدوديت هنرى ام تا اين حد بود كه سالى يكى دو كنسرت مى گذاشتم، بعد هم در خيريه ها و انجمن هاى فرهنگى مى خواندم. به غير از اين در جايى ديگر به اصطلاح كار نمى كردم. راديو و تلويزيون شايد چيزى در حدود پول لباس و رفت و آمد ما را مى داد و ديگر درآمدى براى ما نداشت.
وقتى داشت انقلاب مى شد، به اين فكر مى كرديد كه ممكن است منع شويد از خواندن؟
نه، من به چنين چيزى فكر نمى كردم. وقتى هم كه پيش آمد، من با آن خيلى عادى برخورد كردم. بيشتر وقتم را گذاشتم در كارهاى دكوراسيون و باغ. يك تكه زمين در لواسان بود كه گرفتيم درختكارى و كارهاى ديگرش را انجام مى داديم. احساس كمبودى نكرديم تا اينكه دوباره مجوز دادند.
لابد اين به علت اين بود كه شما به موسيقى حرفه اى نگاه نمى كرديد. البته برايتان مهم بود، ولى حياتى نبود...
بله، براى من حياتى نبود. براى اينكه من از درون احساس كمبود نمى كردم. درونم پر بود از عشق به خدا، طبيعت و همه چيز. احساس كمبود اينجورى نكردم تا اينكه زمان گذشت و فضا باز شد و دوباره مجوز دادند. البته نه براى تك خوانى (مى خندد). من برايم خواندن خيلى مهم نبود، چون اگر اينطورى بود، من هم مثل خيلى ها مى رفتم خارج و آنجا مى خواندم. چند بار رفتم و آمدم و خيلى هم به من پيشنهاد دادند، ولى من دوست داشتم در ايران زندگى كنم و اينجا را انتخاب كرده بودم و راضى بودم. به غير از اينها، كسى كه خواندن را از من نگرفته بود. من مى خواندم براى خودم، حالا ديگران نمى شنيدند. ولى خودم كه مى خواندم (مى خندد.(
و در جمع هاى خانوادگى...
بله، من از بچگى در جمع هاى خانوادگى مى خواندم.
اولين بارى كه در بعد از انقلاب كنسرت داديد را يادتان هست؟ فكر مى كنم اين ديگر يادتان باشد. يعنى تقريباً مطمئنم اين ديگر حتى تاريخ و ساعتش يادتان هست...
نه، يادم نيست. اما در كاغذها و نوشته ها هست. دقيق نمى دانم، ولى در كتاب «گل گلدون» هست. يادم هست كه بعد از بيست سال بود.
يعنى هفتاد و هفت.
بله، همان سال. در يك سينما بود كه سن اش را درست كرده بودند. بگذار فكر كنم. آها، اسم الانش سينما صحرا است. آن موقع ريوولى بود. اولين كنسرتم آنجا بود. همه روى زمين نشسته بودند و پشت درها هم غلغله بود.
وقتى كسى بيست سال در صحنه نيست، طبيعتاً يك نسل ديگر مى آيد و او ممكن است فراموش شود. شما فكر نمى كرديد كه فراموش شده ايد؟
ببينيد، من زياد پايبند شهرت نبودم. عاشق اين مسائل نبوده و نيستم. موسيقى را خيلى دوست دارم و برايم هم خيلى محترم است، ولى از درون زياد اين طورى نبودم كه نبودنش مرا آزار بدهد و اينكه فراموش بشوم. من عادت كرده بودم، يعنى خودم را قانع مى كنم به آنچه هست. به خودم مى گويم كه بايد اينطورى باشد و مى پذيرم. برايم مهم هم نبود كه شهرتم از بين برود.
با اين حال رفتيد داخل سالن و ديديد سالن پر است و حتى جوان ها و نوجوان ها هم مى شناسندت.
گريه ام گرفته بود. تمام بچه ها و جوان ها گل گلدون را مى خواندند.
گفت و گو با نعمت آغاسی یک ماه قبل از فوتش - دوست دارم باز هم آغاسی باشم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در یكی دو هفته اخیر آغاسی با عیادت از سالمندان جاده حصار مهرشهر و نیز مجتمع توانبخشی حضرت علی جاده لشكرك و اجرای برنامه شاد برای آنها ما را بر آن داشت تا با وی گفتوگویی داشته باشیم.
آقای آغاسی از گذشتههای خیلی دور بگویید.
از كودكی صدایی داشتم. شبها با بچهها دور هم جمع میشدیم و میخواندیم. بعدها عاشق خواندن شدم. سال 1348 به تشویق دوستانم به تهران آمدم تا پیش از آن در اصفهان و شیراز برای مردم میخواندم و مجالسشان را شاد میكردم. پس از ورود به تهران مرا به ناصر تبریزی معرفی كردند. او آهنگساز بود. با شنیدن صدای من قول ساختن چند آهنگ را به من داد. اولین آهنگی كه او برایم ساخت «مرو با دیگری» بود كه شو آن را یكی از دوستانم سروده بود. آهنگ بعدی «بت پرست» بود كه آهنگساز آن محسن عرب بود و شو آن از بامداد جویباری بود كه هر دو با استقبال خوب مردم مواجه شد. از آن زمان آهنگسازان تهران به سراغ من آمدند. مردم از كارها خوب استقبال كردند و ما كمكم شدیم آغاسی. تا سال 1357 میخواندم ولی از آن به بعد به خاطر جنگ و شهادت جوانان و داغدار بون خانوادهها خواندن را متوقف كردم.
شما در عرصه خوانندگی استادی داشتهاید؟ و آیا به مرور زمان شاگردانی زیر نظر شما آموختهاند؟
خیر! البته كسانی به نام آغاسی به روی صحنه میروند و میخوانند ولی من آنها را نمیشناسم. در آلمان فردی به نام آغاسی و در اردبیل جواد آغاسی میخوانند و اینها از شاگردان من نیستند و استادی هم نداشتهاند. زیرا به دلیل مشكلات مالی قادر به پرداخت شهریه كلاسها نبودم و حتی موفق نشدم تحصیلات ابتدایی را هم به پایان برسانم. ولی شدت علاقه من به موسیقی و به آواز تا حدی بود كه اگر یك روز فیلمی فارسی را دوبار میدیدیم, شب بدون هیچ كم و كاستی آوازهای آن فیلم را اجرا میكردم. آن زمان حتی دستگاهها را نمیشناختم و بعد از گذشته مدت زمانی با علاقه و پشتكاری كه داشتم میتوانستم دستگاهها را هم تشخیص دهم.
در زمینه موسیقی همان طور كه گفتم سواد آكادمیك نداشتم و تمام كارهای من حسی و گوشی بود. درهمین مورد خاطرهای را برایتان تعریف میكنم. یكی از شبهای تابستانی خوزستان بود. ساعت 12 شب مردم به دلیل نبود وسایل خنككننده شبها روی پشتبامهایشان میخوابیدند. در راه بازگشت به خانه و قبل از رسیدن به خانه یكی از استادان موسیقی به نام شباهنگ مشغول خواندن آوازی شدم كه خانم دلكش در فیلمی كه آن روز صبح دیده بودم خوانده بود. امیدوار بودم كه این استاد با شنیدن صدای من از من دعوت كند تا در كلاسهایش شركت كنم. در این وضعیت آن استاد سر راه ما ظاهر شد و در حالی كه دستهایش را به كمر زده بود پرسید كدام یك از شما بود كه میخواند؟ دوستانم به من اشاره كردند. او از صدا و توانایی من خیلی تعریف كرد و وقتی فهمید كه به كلاس موسیقی روم از من پرسید كه چرا به كلاس او نمیروم؟ در جواب گفتن استاد خیلی دلم میخواهد به كلاس شما بیایم. وقتی پشت در كلاس شما مینشینم و موسیقی بچهها را میدهم, ولی پول پرداخت شهریه را ندارم. او در جواب گفت: آها ... حالت چطوره؟ و سریع موضوع بحث را عوض كرد.
در این سالها چند آهنگ خواندهاید؟
در حدود یكصد و هشتاد آهنگ اجرا كردهام.
سبك خوانندگی شما عامیانه و ساده است. در این باره توضیح دهید.
همانطور كه اشعار كرده ساده و عامیانه كه بیشتر به مردم و اجتماع مربوط بوده و زبان دل مردم است, مخاطب زیادی دارد, در موسیقی هم سبكی ساده و عامیانه با موسیقی مردمپسند و شعرهایی كه به زبان مردم نزدیك است طرفدار بیشتری دارد. البته سلیقهها مختلف است و میزان استقبال از یك اثر بستگی به سلیقه مردم دارد.
مشوق شما چه كسی بود؟
ناصر تبریزی. همان طور كه گفتم اولین كسی بود كه به سراغش رفتم و او برایم آهنگ ساخت.
در خانواده شما بودند كه صدایی داشته باشند؟
بله. پدر من هم صدای خوبی داشت و قرآن میخواند. ما زیارتخانهای داشتیم در اهواز به نام امامزاده «علیابن مهزیار» كه هر شب جمعه پدرم در آنجا زیارتنامه میخواند. در خانواده تنها من بودم كه به دنبال موسیقی و آواز رفتم.
به چه سازی بیشتر از همه علاقه دارید؟
ویولن. خیلی دلم میخواست ویولن را بیاموزم آن زمان ویولن 40 تومان بود و من توانایی خرید آن را نداشتم. خودم دف میزدم. البته سواد موسیقی نداشتم ولی ضرب و پایهدار میشناختم.
از خوانندگان امروزی كه به سبك شما میخوانند بگویید.
جوانان زیادی به این سبك خواندهاند ولی هیچكدام برجسته نشدهاند.
به نظر شما آیا صرفاً طرفدار داشتن دلیل موفقیت خواننده است؟
گاهی اتفاق میافتد خواننده یا نوازندهای به خاطر ارتباط بهتر, سادهگویی یا میانهگویی مخاطبان بیشتری دارند. امروزه جوانان بیشتر طرفدار پاپ هستند. در زمانهای گذشته ما هم طرفدار تاجیك بودیم. با آن صدا آشنا و تحتتاثیر او بودیم ولی جوانان امروز هم بیشتر با موسیقی پاپ ارتباط میگیرند.
از استادان آن دوره چه كسی را میشناسید؟
در لالهزار تهران سالنی بود كه گروهی برایآموختن موسیقی و گروهی برای كار تئاتر به آنجا میرفتند. در آنجا استاد «مهرتاش» درس تئاتر و موسیقی میداد و در آموزش دستگاههای موسیقی و صدا هنرمند بنام و دانایی بود و بدون هیچ چشمداشت مالی كار میكرد و آموزش میداد. خوانندههای اصیلخوان و قدیمیها, همه او را میشناسند. هنرمندان بزرگ ما با او كار كردهاند ولی نمیدانم چرا كسی از او یاد نمیكند. زمانی كه من به لالهزا رفتم تا در گروه او جای گیرم او پیر شده بود و تدریس را كنار گذاشته بود.
جناب آغاسی چند سال است كه نخواندهاید؟
آخرین مسافرت من به خارج از كشور به 9 سال پیش برمیگردد كه در آنجا برنامه اجرا میكردم و آخرین اجرای من در خارج از كشور در آمریكا بود كه طی دعوتی برای سالمندان خواندم كه خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت, خیلی خوبی بود و از همه جا آمده بودند.
چه طور شد كه برای اجرای برنامه به كشورهای دیگر نرفتید؟
من سه قسمت دنیا را گشتهام. اما به خاطر مملكتم به خاطر وطنم دوست دارم اینجا باشم. البته آنجا هم كه بخوانم در هر كدام از كشورهای خارجی برای ایرانیهای میخوانم و آنها هستند كه برای دیدن برنامههای من میآیند. فقط خواندن نیست. من به خاطر وطنم برگشتم و دوست دارم همینجا بمانم.
ایرانیها در كشورهای خارجی چه استقبالی از كنسرتهای شما داشتند؟
ایرانیها در هر جای دنیا كه باشند اصالتشان را دارند و موسیقی خودشان را دوست دارند. خیلیها بودند كه آنجا به دنیا آمده بودند اما به ترانههای ایرانی خیلی علاقهمند بودند. روی زبان پدر و مادر و علاه خاصی كه به موسیقی ایرانی داشتند و به ویژه برای شاد بودن این موسیقی استقبال زیادی داشتند.
آقای آغاسی زندگی را چگونه تعریف میكنید؟
من الان 66 سال سن دارم و از زندگیم راضی هستم. زندگی یعنی همین.
شما برای دیدن و شنیدن موسیقی آیا اجراهایی رفتهاید؟
میرفتم اما دو سه سالی است توانایی رفتن ندارم.
خوانندگان موردعلاقهتان چه كسانی هستند؟
ایرج- دلكش
با مطبوعات چه میانهای دارید؟
بعضیها كملطفی كردهاند و چیزهایی نوشتهاند كه من آن را به وجدانشان واگذار كردهام. عدهای نیز مطالب خوبی نوشتهاند.
از چه سالی در كرج ساكن هستید؟آیا در كرج اجرا داشتهاید؟
سال 1351 خانهای در گوهردشت خریدم و سال 1352 در آن ساكن شدم و تا امروز هم ساكن كرج هستم. درجشنهای مختلف و عروسیها خواندم. درحال حاضر طرفدارانم به محل كارم كه رستوران است میآیند و به من سر میزنند.
چرا رستوران دایر كردید؟
به دنبال راهی بودم تا تماس خود را با مردم حفظ كنم. همان طور كه گفتم مردم و طرفدارانم به من سر میزنند و حالا هم به لطف مردم زندهام.
اگر خواننده نمیشدید چه حرفه دیگری انتخاب میكردید؟
برای من مهم این بود كه شناخته شوم. یا با خوانندگی یا نوازندگی یا ورزش. در نوجوانی مدت 6 ماه به بدنسازی رفتم و زیبایی اندام و توانایی بدن من به اندازه كسی بود كه 6 سال كار بدنسازی كرده باشد. البته آن را ادامه ندادم. ولی همیشه دلم میخواست شناخته شوم و زندگی من روزمره نباشد و با هدف جلو بروم.
بعد از آنكه به شهرت رسیدید باز هم مشكل مالی داشتید؟
خیر. راضی بودم و كم و كسری نداشتم.
در مورد مشكلی كه برای پایتان پیشآمده بگویید.
در كودكی دچار بیماری فلج اطفال شدم. به این خاطر با مشكل مواجه شدم. همچنین به دلیل تحرك كمی كه دارم, چاق شدهام. روزی برای درمان چشمم كه شماره آن بالا رفته بود به یك بیمارستان رفتم, ( چون به خاطر مشكل پا و وزن زیادم با عصا راه میروم) آن روز خانمی به همراه پسرش مرا در پلهها دید. البته مكثی كرد و بعد پرسید شما آغاسی هستید؟
گفتم چرا. آن خانم بغض كرد و گفت چرا به این روز افتادهاید. وقتی وضعیتم را برای او تشریح كردم با گریه دور شد.
به سینما چه قدر علاقهمند هستید؟
از كودكی علاقه فراوانی به سینما داشتم. در 8 فیلم بازی كردم. در سینما بیشتر برای خواندن از من دعوت میشد. امروز هم بعد از موسیقی علاقهمندیهای من به سینما و تلویزیون است. هنرمندان قدیم ما هنوز هم به خوبی كار میكنند و كارهایشان آموزنده است. اغلب سریالهای تلویزیون را دنبال میكنم.
بازیگران موردعلاقهشما چه كسانی هستند؟
از خارجیها كركداگلاس و از بازیگران داخلی فردین و ملكمطیعی
از خاطراتتان بگویید.
تمام زندگی من خاطره است و دوست دارم باز هم آغاسی باشم.
چه توصیه ای به خوانندگان جوان دارید؟
تنها سفارش من این است كه مردمدار باشند. زمانی كه در آمریكا بودم چند دكتر ایرانی از من خواستند به موسسه پزشكی آنها بروم و مرا چكاپ كنند. به بیمارستان رفتم از همان آغاز یكی از پزشكان كه پزشك ارتوپد بود از دور مرا تماشا میكرد اما نزدیك نشد. پس از اینكه یك سری از معایناتم تمام شد گفت پس از اینكه كارهایت تمام شد پیش من بیا تا من هم تو را معایه كنم. بعد از مدتی پیش او رفتم. او به من گفت من یك سال است كه موسیقی ایرانی گوش نمیدهم. دلیلش را پرسیدم. گفت كه یك سال پیش به همراه نامزدم به یك كنسرت ایرانی رفتیم. پس از اجرا برای گرفتن عكس پیش خواننده آن كنسرت رفتیم و از او تقاضا كردیم با ما عكس بگیرد. او در مقابل دستش را روی سینه من گذاشت و مرا به عقب هل داد. به طوری كه نزدیك بود بیافتم و از اینكه مزاحم او شده بودم گله كرد. وی امروز تصمیم عوض شد. وقتی شما را دیدم و مردم را كه چه مشتاقانه با شما صحبت میكنند و عكس میگیرند نظرم نسبت به موسیقی ایرانی كه از آن دلخور بودم عوض شد.
من به جوانان سفارش میكنم كه مردمدار باشند. اگر مردم برای شندین صدای خواننده نیایند, خواننده باید در خانه بنشیند و برای خانودهاش بخواند.
از نظر آموزش موسیقی جوانها چگونه شروع كنند؟
راه اصلی را بروند. نزد استاد بروند كه دستگاهها را بشناسند و موسیقی را علمی یاد بگیرند چون خیلی فرق میكند.
عدم موفقیت بعضی از كارهای جدید را در چه میبینید؟
خیلی از شعرهایی كه روی آهنگ گذاشتهاند خوب انتخاب نشده است. این روزها شعرهای خوبی روی آهنگ نمیگذارند. آهنگساز, آهنگ را میسازد اما ترانهها با آهنگسازان جور نیستند و به نظر من این یكی از مهمترین دلایل عدم موفقیت اغلب كارهای ناموفق است.
چند فرزند دارید؟از آنها بگویید.
7 فرزند دارم كه از میان آنها دو تا از دخترانم فارغالتحصیل دانشگاهاند كه یكی از آنها در هلند زندگی میكند. یكی از پسرانم دانشجو است و یكی دیگر از پسرانم كه به دنبال موسیقی رفته و صدای خوبی هم دارد و در دوبی با نام علیرضا آغاسی به خوانندگی و نوازندگی گیتار اشتغال دارد و ترانههای روز را میخواند.
از نظر اقتصادی در چه موقعیتی هستید؟
من راضی هستم و مشكلی از نظر اقتصادی ندارم.
در ایران به تازگی اجرایی داشتهاید؟
گفتم كه از سالیان گذشته در ایران برنامهای نداشتهام. اما در 2 هفته اخیر 2 اجرا داشتم. این برنامه برای تغییر روحیه سالمندان جاده حصار مهرشهر كرج اجرا شد كه از آن استقبال كردم و تا آنجایی كه توانستم خواستم شادی را برای این سالمندان گرانقدر هدیه كنم كه خوشبختانه مردم هم خیلی استقبال كردند. هنرمندان دیگری نیز شركت داشتند و من آنقدر تحتتاثیر قرار گرفته بودم كه هرچند شعرها را اشتباه میخواندم و در اجرا دچار مشكل شدم اما محیط شاد و روحبخشی برای سالمندان عزیز فراهم شد. برنامه دیگری كه در این هفته اجرا كردم برای معلولین عزیز مجتمع توانبخشی حضرت علی واقع در جاده لشكرك بود كه این برنامه هم با استقبال گرم و شاد این عزیزان همراه بود و من خوشحال هستم كه توانستم با صدایم این عزیزان را حتی برای ساعتی چند شاداب و خندان ببینم و مسوولین و كاركنان زحمتكش این مجتمع نیز در این راه همكاری كردند.
اعضای اركستر شما چند نفرند؟
اعضای اركستر 5 نفر هستند كه سازهای اكاردئون, ضرب, ویلون و دف را شامل میشوند كه این عزیزات در این برنامه مرا یاری میدهند.
آقای آغاسی هنوز هم از كشورهای غربی برای شما دعوتنامه میآید؟
بعد از آخرین اجرایم كه به هشت نه سال پیش برمیگردد تاكنون چند دعوتنامه از انگلیس, كانادا, آمریكا, تركیه و استرالیا داشتهام اما قبول نكردهام. دلم میخواهد همینجا و برای همین مملكت بخوانم. عمری برای مردم خواندهام اما امروز نمیتوانم بخوانم.
اگر صحبتی است بفرمایید.
من مال این خاكم و این خاك مال من است. یك وجب از خاك مملكتم را با تمام دنیا عوض نمیكنم. چرا كه عاشق این مملكتم. از این خاك به دنیا آمدهام و در این خاك فرو میروم و تنها دلم میخواهد با این مردم ارتباط داشته باشم.
G A B R I E L
27-01-2007, 00:29
بسیار خوب بود ...
سپاس [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرهاد مهراد هنرمندی از تبار حقیقت
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حمید مصدق.. فریدون مشیری.. سهراب سپهری.. و… و…و.. و باز زندگی تكرار می گردد!! سخنان زیادی در مورد زندگی هنری و خصوصی فرهاد مهراد در میان است…
همه میگن صدای مخصوص خودش رو داشت. خیلی ها او را به خاطر نرفتن به خارج از كشور و ماندنش تحسین می كنند .. بعضی ها از مهربانیش می گویند و بعضی از انزوایش و سكوتش!! فرهاد انسانی تنها بود .!!
فرهاد موسیقی را از دوستان ارمنی اش یاد گرفت.آكاردئون آموخت و بعد از آن گیتار..دوست داشت در رشته ادبی درس بخواند .. ولی به اجبار در رشته طبیعی مشغول گشت.. رشته ای كه هیچ گاه علاقه ای به آن نداشت!!ثمره این اجبار.. ترك تحصیل همیشگی او بود.این اتفاق در سال ۱۳۴۰ روی داد.
فرهاد اولین تجربه خوانندگیش را زمانی آزمود كه با دوستان ارمنی اش به اهواز رفته بود. شب اول برنامه گفتند كه خواننده گروه بیمار شده و او باید بخواند و او خواند و نا خواسته خوانندگی را تجربه كرد.او به زبان فارسی اجرای بر نامه نمی كرد.. تا زمانی كه به او پیشنهاد شد…
فرهاد از بلك كتز و كوچینی شروع كرد و از همان ابتدا طرفداران زیادی نداشت تا بعد از مدتی در میان مردم گل كرد!!در آن زمان بلك كتز پر طرفدار ترین گروه ایرانی شد!!
فعالیت او در بلك كتز از سال ۱۳۴۴ آغاز شد … هنوز پنج دقیقه از خواندنش نمی گذشت كه سراسر سالن در سكوت فرو می رفت.
فرهاد بی آزار و منزوی بود. آدم بذله گو و شوخی نبود… همیشه گوشه گیر بود. می شد فهمید كه نمی تواند خیلی چیزها را تحمل كند. اما در رفتار هایش نشان می داد. خوش بر خورد و خوش رو بود . البته گاهی اوقات هم بذله گویی می کرد. مثلا زمانی كه به معرفی اعضای گروه می پرداخت؛ شوخ طبعی اش گل می كرد. هامو را هملت معرفی می كرد و وقتی كه می خواست شماعی زاده را معرفی كند، می گفت: نایس جنتلمن!! شماعی زاده اوایل فكر می كرد فرهاد دارد به او فحش می دهد برای همین ناراحت می شد، حالا شاید اکنون كه کمی به زبان خارجه تسلط یافته، می داند آن دو كلمه توهین نبوده است. خودش را كه معرفی می كرد می گفت : این منم كه پیانو می زنم. بعد كه پیانو زدنش تمام می شد، می گفت این یك پیانیست معمولی بود. او مودب بود كه هیچ كس را به نام كوچكش صدا نمی كرد.
اولین ترانه ای که خواند؛ در فیلم رضا موتوری پخش شد.
منوچهر اسلامی این گونه از فرهاد روایت می کند :
«در دورانی كه از هم جدا بودیم به استودیو رفتم. كاری گرفته بودم كه قرار بود برای اركستر سمفونیك ضبط كنم. نوازندگان اركستر سمفونی را جمع كردیم. برای ساعت ۱۱ قرار گذاشتیم یعنی در آن زمان باید استودیو در اختیار ما قرار می گرفت. وقتی رسیدیم دیدیم فرهاد در استودیو نشسته، فكر كردیم كارش تمام شده است. بیست و چند نوازنده اركستر هم آمده بودند، از اپراتور پرسیدم : كار آقای فرهاد تمام شده؟
گفت نه تازه استارت می خواهیم بزنیم!
پرسیدم چند تا كار هست؟ گفت: شش تا.
بچه ها دادشان در آمد كه چرا ما رو اینجا آوردید؟ حق داشتند برای هر ترانه حداقل دو تا سه ساعت باید وقت استودیو را گرفت برای ضبط یك آهنگ خواننده باید چند بار كار را قطع كرده دوباره اجرا كند تا مطلوب در آید. به بچه ها گفتم صبر كنید اگر خراب شد .. می روم می گویم وقت مال ماست! فرهاد با یك گیتار نشسته بود، كارش را شروع كرد. ترانه كه تمام شد. فهمیدم تمام شده. فرهاد دومی را شروع كرد بعد سوم بعد چهارم و…………… یعنی شش ترانه را در هجده دقیقه خواند. بچه های اركستر مات و مبهوت مانده بودند كه مگر ممكن است؟
بعد ار انقلاب یكی دوبار به او پیشنهاد به رفتن خارج شد كه او قبول نكرد . می گفت: برویم آنجا چه كار كنیم؟ برویم همان اهنگهای بلك كتز را بخوانیم؟ آنها دیگر قدیمی شده!
فرهاد خیلی معروف نبود ولی خیلی ها می خواستند با او معروف شوند!!
فرهاد یك انسان كامل بود. آن قدر بی تكبر و كم رو بود كه حتی رویش نمی شد كه به گارسون دستور غذا بدهد».
ریشه انزوای فرهاد :
فرهاد یك گام از اجتماع جلوتر بود. ناملایمات اجتماع را می دید و از دیدن آن رنج می برد. نادانی دیگران را می دید و غصه می خورد.و همین مسئله او را وادار به سكوت می كرد. شعور بالای فرهاد بود كه او را به انزوا كشاند. فرهاد خواننده ای از تبار حقیقت بود. موسیقی از دید فرهاد عارفانه بود نه مطربی!!
اولین اثر فرهاد به زبان فارسی؛ صدای بی صدا نام داشت!! دومین كارش جمعه نام گرفت ترانه ای كه به خاطر محتوایش بحث های زیادی را بر انگیخت و به عنوان سیاسی ترین ترانه های دهه پنجاه شناخته شد ؛
توی قاب خیس این پنجره ها / عكسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چكه / جمعه ها خون جای بارون می چكه / نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / كاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد / جمعه وقت رفتنه / موسم دل كندنه / خنجر از پشت می زنه / اون كه همراه منه
سومین ترانه او هفته خاكستری بود. ترانه ای دیگر ...... خلاف جنس ترانه های آن دوران.. تلنگری به انسانهای غرق در زندگی روزمره!! چهارمین شعر، شبانه احمد شاملو بود. ترانه ای سیاه! شرح حال جامعه كه شاعر آگاهانه واژه هایش را انتخاب كرده بود. فرهاد این ترانه را به دكتر صلحی زاده كه در ان زمان معروفترین متخصص ترك اعتیاد بود؛ تقدیم كرد. پنجمین كار او كودكانه نام داشت و ششمین گنجشكك اشی مشی و بعد از ان شبانه ۲.
شبانه 2 به 17 شهریور نسبت داده شد.
یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب / منو می بره / ته اون دره / اونجا که شبا / یکه و تنها / تک درخت بید / شاد و پر امید / می کنه به ناز / دستشو دراز / که یه ستاره / بیفته مثله / یه چیکه بارون
یادداشتی از شهیار قنبری برای فرهاد :
«مرد تنها هم مرد!
برای كسی شدن، برای اسطوره شدن، برای به اوج رسیدن، برای این كه تار نماها از مرثیه لبریز شوند ، باید مرد.
مرد تنها هم مرد و اسطوره شد. سوگواران گناهكار دوباره انگشت اتهام به جانب یكدیگر دراز می كنند كه بگویند: من بی گناهم. تو بودی كه دست او را نگرفتی. تو بودی كه گذاشتی تمام شود. و باری آرام می گیرند و به بستر می روند. حافظه ملی ما پاك پاك است، حافظه هنری هم.
هیچ كس هیچ چیز به یاد ندارد این كه چه كرده ای مهم نیست. این كه چه نكرده ای مهم است. دوباره یكی می رود و ما همه دسته گلهای پوسیده را به پایش پرتاب می كنیم.
بر امواج اینترنت تصویرش را تاخت می زنیم!! شعر می نویسیم؛ رج می زنیم…بغض می كنیم… سبك می شویم…این همه انرژی دیر هنگام به كار هیچ كس نمی آید.
اما اگر زنده بود به دردش می خورد.
از این همه دوستت دارم ها شد و با یك بغل ترانه به خانه رفت.
شانزده سالگیم در یك بر نامه رادیویی قد می كشید. رادیو تهران صبح جمعه، بر نامه آوای موسیقی ، تهیه كننده : هوشنگ قانعی. من نویسنده و گوینده اش بودم. رو به روی من ایستاده بود و كاغذ سیاه و سپید را دوره می كرد. با صدای بی صدا… مثل یك خواب كوتاه.. یه مرد بود یه مرد!! لبخندش را به من بخشید. و روزی دیگر صدایش را به آسمان دوخت. فرهاد پاك بود. روشن بود . نازك بود. آرام بود و دانا بود. فرهاد از همه بهتر بود از همه سر بود.بعد جمعه از راه رسید. جمعه پیروزی نوین.. آمنه آغاسی را پس زد. و بعد اسفندیار به زندان رفت و من در خلوت هشیار و خوش رنگ واروژان؛ در خیابان بیست و پنج كوچه محسنی به هفته خاكستری رسیدم.
بازجوبان اوین گمان می كردند این ترانه را اسفندیار نوشته!! همین طور پیش رفت تا آخرین نجواها!! شعری كه در دریا كنار به گل نشست. اسفندیار بر آن موسیقی نوشت . اما به استودیو نرفت.
اسفندیار منفرد زاده به آمریكا رفت و من به انگلیس و فرهاد در خانه ماند. گذشت و گذشت و بعد یك بار دیگر در برابر دوربین نشسته بودم كه خبر آمد فرهاد هم رفت!
و بعد هق هق من بند نیامد و هنوز است كه نمی دانم با این شور بختی چه كنم؟ فرهاد عشق بود.كه دیگر تكرار نخواهد شد!
به همین سادگی و اینك نابلدترین مان؛ این رسوایان بر خاكستردانش اشك می ریزند و مرثیه می خوانند و موعظه می كنندو برای جلد روی نشریه ها عكس می گیرند!! و فرهاد از آن بالا یا از آن پایین می خندد. درست مثل لحظه ای كه شعر مرد تنها را مرور می كرد. ‹‹سهراب »می دانست كه مرگ پایان كبوتر نیست و فرهاد می داند كه دوباره به دنیا می آید. بی وقفه از هفته های خاكستری اینك ققنوسی پر و بال می گشاید كه سایه گسترده اش خردی ما هجی می كند.»
و حال خودم می نویسم
فرهاد رفت بقیه هم می روند و هر روز هنرمندانی هستند كه از یاد ها پاك می شوند!!
واژه هنرمند آنقدر بزرگ هست كه لایق درك كردن باشد ولی متاسفانه هیچ گاه این گونه نبوده است و نمی دانم نخواهد بود یا امیدی به تغییر هست؟
روزها و شبهایی هست كه صدایش در گوشم تكرار میشود و در گوشم صدایش فریادی است!!فریادی كه از عمق وجودش بر می خواست!! فرهاد را دوست داشته ام و دوست می دارم و تمام هنرمندان این مرز و بوم را كه زمانی در كنارم فریادشان شعله می كشید و اینك شعله خاموش گشته است!! فرهاد رفت و در آرامگاهی كه واقعا آرامگاه است هنوز لبخندی دلنشین بر لب دارد. و در جایی است كه دیگر نه از نامش بلكه از شماره سنگ قبرش شناخته می شود!!
عاقبت همه ما همین است! آنگاه كه فراموش شویم چه احساسی می كنیم؟
فرهاد فراموش شد، آنگونه كه دیگران!! فراموشی حزن انگیز است!!اشك از چشمانم جاری می شود. ترس این دارم كه هنگام خاك سپاریم هیچ كس نباشد و فراموش شده باشم. تنها باشم انگونه كه فرهاد تنها بود… انگونه كه امروز تنهایم… بر می خیزم…در آیینه نگاهی به خود می اندازم…صدای فرهاد فضای اتاق را پر می كند…در باز می شود؛ فرهاد می آید؛ لبخند همیشگی اش بر دیوار اتاقم سنگینی می كند و اوست كه فریاد می زند.!!
می بینم صورتمو تو آینه / با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه كیه از من چی می خواد / اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم / چشمامو یه لحظه رو هم می ذارم
بخودم می گم كه این صورتكه / می تونم از صورتم ورش دارم
می كشم دستمو روی صورتم / هر چی باید بدونم دستم می گه
منو توی آیینه نشون می ده / می گه این تویی نه هیچ كس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها / رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی / حالا امروز چی ازت مونده به جا
آینه می گه تو همونی كه یه روز / می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده / داری بی صدا تو قلبت می میری
می شكنم آینه رو تا دوباره / نخواد از گذشته ها حرف بزنه
آینه می شكنه هزار تیكه می شه / اما باز تو هر تیكش عكس منه
عكس ها با دهن كجی بهم می گن / چشم امیدو ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن / بوی كهنگی میدن تمومشون
در اتاقم بسته میشه…اون رفته.. منم كه هنوز تو آیینه نگاه می كنم!! و فردا ماییم كه در آیینه نگاه می كنیم!!
یادداشتم رو با حرف همیشگی فرهاد تموم می كنم كه آخر تموم حرفاش اینو می گفت:
«به امید باران و صلح!!»
+ نوشته شده توسط مجتبي
داریوش از گذشته تا کنون
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بر می گردیم به ۴۵ سال پیش
داریوش برای اولین بار در 9 سالگی روی صحنه رفت.
یعنی زمانی که به مدرسه می رفت ،البته آن زمان داریوش کوچولوی ما ارکستر نداشت و با یک میکروفن ساده شروع کرد. داریوش کلاس دوم ، سوم دبستان را در شهر آرا گذراند و اولین بار در همین مدرسه به صحنه رفت. کلاس ششم را در شهر کرج گذراند.اما از همه مهمترکلاس هفتم ، هشتم و نهم را در دبیرستان فارابی گذراند و معلم او که آذری زبان بود ، برنامه ای در سالن های تربیت بدنی ترتیب می داد که داریوش در آن سالن ها ایفای نقش می کرد. مدتی بعد داریوش به تهران آمد ، در دبیرستان مدائن شروع به ادامه ی تحصیل کرد ، که چندی نگذشت که به خاطر انشای خیلی صادقانه ی خود از مدرسه اخراج شد.
و بعد از آن موضوع به دبیرستان آزادگان که در نارمک قرار داشت می رود و به ادامه ی تحصیل می پردازد و بعد از اتمام درس، خوانندگی را به طور حرفه ای آغاز می کند و توسط آقای حسن خیاط باشی راهی تلویزین می شود و با آقای فرشید رمزی که در آن زمان کارگردان تلویزیون بود، شروع به همکاری می کند.
از آنجایی که در آن زمان مملکت پارتی بازی بود، داریوش را به خاطر یک برخورد زوری که می خواستند بکنند ؛ از تلویزیون اخراج کردند که در آن موقع شاید تنها یکی دو آهنگ از داریوش پخش شده بود . بعد از آن با ایرج جنتی عطائی آشنا شد و با او به راهش ادامه داد .
بعد از ایرج با هنرمندانی چون حسن شماعی زاده (آهنگساز چشم من ، دستای تو و...) ،بابک بیات (آهنگسازخونه ،بن بست و ...) و اردلان سرفراز ( آلبوم گلایه ها ) کار کرد . مهمتر از همه به قول داریوش استاد تمام خواننده ها "پرویز مقصدی" که پایه گذار موسیقی نوین در ایران بود ، همکاری کرد.(نفرین نامه)
داریوش در همین موقع ها بود که با کیوان و افشین آغاز به همکاری کرد که در آن زمان گروه شش و هشت بر سر زبان ها بود . نلی ، آلیس ، ماسیس ، اونیک از جمله هنرمندانی بودند که در آن گروه ایفای نقش می کردند.
داریوش در همین دوران بود که در اوج جوانی و مشهوریت به خاطر یک سری مسائل که در رابطه با کارهایی که ضبط و
پخش شد ، مثل : بوی گندم ، بن بست ، جنگل ، علی کنکوری و حتی خونه و چند تا کار دیگر از اردلان سرفراز، مجموعه کارهایی بود که بر انگیخته شدن رژیم سابق شد و ساواک هم برای مدتی بد جوری پاپیچ شده بود و برای داریوش خیلی غیر باور بود که در این مملکت بهخ خاطر یک سری آهنگ و ترانه باید مورد باز پرسی قرار گیرد . شاید همین عامل بود که باعث شد داریوش بیشتر جریح تر شود و مسیر خود را هرچه محکمتر طی کند.
قصه از اینجا بود که وقتی که داریوش و شهیار قنبری در حال فروش کاست و امضا دادن به هواداران بودند به طور غافلگیر کننده ای دستگیر می شوند.
شاید چیزی که یادم رفت بگم و لازم بود گفتنش این بود که اولین ترانه ای که داریوش اجراء کرد ، در سن 17 سالگی بود ، که ساخته ی خود داریوش و شعر زیبای علی گزرسه بود و این ترانه نامی نداشت جز " پیمان شکسته"
اما چیزی که همیشه داریوش عزیز را در کنسرت ها رنج می داده ، رفتار پلیس ها و بادی گاردهای برگزار کننده کنسرت ها بوده که نه تنها با مهمان نوازی برخورد نمی کردند بلکه خشونت آنها نسبت به هموطنان عزیز باعث شده است تا عشق حاکم بر سالن های کنسرت کم رنگ تر بشود.
لازم به ذکر است که داریوش 2 یا 3 سال از تحصیلات دبیرستانی خود را در سنندج و در دبیرستان شاپور آن زمان گذرانده است. و هنوز هم یادگاری داریوش بر روی یکی از درخت های سنندج موجود است.
یادتان باشد هر موقع گذری به سنندج داشتید حتما اون درخت رو ببینید. و اینجا باید این سوال را از داریوش کرد که چه کار کردی که مردم اینقدر دوستت دارند....؟؟!
درخشش داریوش در سینماست ، بله سینما . داریوش با بازی در دو" فیلم فریاد زیر آب" و" یاران" توانست در دنیای هنر پیشگی نیز خود را محک بزند آن هم چه محکی...! در فیلم فریاد زیر آب که شاید بتوانم بگویم بارها و بارها این فیلم را دیده ام ولی هر بار دیدن آن تازگی خاصی برای من داشته و توانسته است ارتباط جدیدتری با من برقرار کند نیازی به خلاصه گویی داستان فیلم نیست چون می دانم برای یک بار هم که شده ، آن فیلم را دیدید و می توانم حدس بزنم که پرده به پرده ی این فیلم را حفظ هستید .
اما مسئله ای که به واقعیت گرایی فیلم کمک می کند تطبیقی از دنیای امروزی و دنیای لیلی و مجنونی سناریو است که در این فیلم دردهای جامعه به کنار رفته وعشق به میان می آید . داریوش علاوه بر ایفای نقش در این دو فیلم در بسیاری از فیلم ها با صدای خود توانسته است به فروش بیشتر آن فیلم کمک کند ، که باز هم هنر داریوش است که من و تو را به پای گیشه بلیط فروشی می کشاند.
همانطور که در پست قبلی خدمت شما عزیزان عرض کردم شنیدن حرفهای هنرمندانی که از گذشته با داریوش بودند با الحق شنیدنی است و این هفته می رویم سراغ اسطوره ی ترانه اردلان سرفراز .
در مورد داریوش من یک کتاب 35 ساله می دونم ، ولی مختصر می کنم حرفم را و جدای کیفیت های تکنیکی صدای داریوش که باید اساتید موسیقی در موردش سخن بگویند ، در مورد داریوش فقط این را می توانم بگویم که داریوش صدای زخمیه سرزمین ماست .
داریوش صدایی بوده که در طول 35 سال پا به پا و همگام ترانه ی متعهد و بیدار ایران قدم برداشته و به قول دوست شاعرم ، آقای فرهاد شیوانی #<< به صدایی می خواهم برسم که گلویش نی خونین شکایت باشد>># که داریوش آن صدایی است که به اعتقاد من و دیگر همکارانم که نقشی در ترانه بیدار و ترانه متعهد و ترانه مولف دارند ، در سرزمین من بار عاطفی این ترانه ها را (داریوش) به بهترین وجه به دوش کشیده و به مردمی که مخاطبین اصلی هر هنر متعهد هستند رسانده و به سعادت کارهای داریوش یک به یک اگر مرور کنیم در کنار ما پای مردانه ایستاده . و این از نظرکیفیت های یک صدای متعهد .
در انتها می خواستم بگویم که داریوش واقعیت ترانه راستین و متعهد و ترانه بیدار ایران هست . از آغاز تا به امروز ، ترانه ی ماندنی یعنی آیینه ی رو در روی اجتماع و سرزمین من ، نشانگر تمام کمی و کاستی ها.
این بود قسمتی از سخن های گهر بار ستون اصلی ترانه بیدار اردلان سرفراز . می خواهم در پایان این پست و در پایان زود گذر این گذر بگردیم و رد پایی از یاران بیابیم .
در گذر ترانه از ترانه ای گفتیم که در طول خاطرات زندگی گریبان گیر روزهای پر خاطره ی زندگی است ، هربار با دل سپردن به ترانه شاید گذری داشته باشیم بر سکانس به سکانس ترانه ی دیروز اما به تعبیر امروز و در حالی که با خاطره ها زنده می شوی آدما باز تو شب ترانه بازی می کنن ، پس بیا ما هم ترانه بازی بکنیم و از خاطرات ترانه تا فردایی نرسیده گلچینی از باغمون رابه واژه در آوریم ، و در این بازی خودمون رو سهیم بکنیم .
هر چند می دانم واژه سازی این گلچین سخت است پس چه بهتر که احساس کنیم و بنویسیم. این بازی پایان ندارد و برعکس یک نفره یا دو نفره نیست هر قدر تعداد بازیکنان بیشتر باشد ، با جرات بیشتری می توان گفت برنده اصلی من و تو هستیم .
اما یادمون باشد در دوران بی کسی عاشقانه هایمان که شاید بر لب هایمان خنده ای نشیند گرچه این لبخند گواه تلخی آن روزها را دارد ولی بهتر است از صد هزار بار نفس کشیدن در زندان زندگی دوران بی کسی .
حالا بگو تا در این زندان چگونه بگوییم ...؟!
و اینجا باید این سوال را از داریوش پرسید :چه کار کردی که مردم اینقدر دوستت دارند....؟؟!
و داریوش پاسخ داد :
--سعی کردم خودم باشم ، صادق باشم ،سعی کردم با مردم رو راست باشم ، و این همان رازی است که می تواند هرکس را در قلب های مردم جای دهد.
اما اینجا مسئله ای به وجود آ مد که برای مدتی تیتر اصلی روزنامه ها و مجلات شده بود "پاشیدن اسید روی داریوش هنرمند محبوب ایران" که از جایی شروع شد که عشق دستش را به نفرت داد و بانی این حرکت شد و اما این جریان را از زبان داریوش می شنویم.
-- یادمه روی صحنه بودم و داشتم ترانه ی نفرین نامه رو می خوندم که یک دفعه احساس کردم که صورتم گرم شد بعد که متوجه شدم دیدم دختر خانمی در یک لیوان آبجو خوری اسید ریخته و روی صورت من پاشیده که خوشبختانه در مجاورت با هوا خاصیت اسید کم شد و آسیب جدی بر من وارد نشد که نمی دانم این عشق بود ، نفرت بود ، چی بود که اون دختر رو مجبور کرد تا اون کار و بکنه . حالا در هر صورت عشق بود یا نفرت نمی دانم ولی آنکه مهم است اینکه اتفاق جدی برای داریوش رخ نداد.(خدا را شکر)
سال 2000 سال رویش داریوش
داریوش ادامه داد و ادامه داد تا اینکه از 2000 گفت ، سال 2000 سالی که همه از هم همه های یکی شدن به من شدن نگریستند.
ترانه ی سال 2000 که در آن زمان برای مردم غیر باور می آمد و همه زیر لب می گفتند: داریوش از چه می گوید...؟ از سقوط ، از فرار ، از شکفتن فلز و . و . و آری غیر باور بود که در زمانی که اوج محبت بود از سال 2000 بگویی.
رسیدیم و رسیدیم و رسیدیم به شب های پر از قصه رسیدیم به سال 2000.
وقتی که سال میلادی داشت ورق می خورد ، بودند کسانی که ترانه ی 2000 را زمزمه می کردند و آن لحظه بر داریوش چه گذشت ...؟
اما بر خلاف تصور سال 2000 برای داریوش شروعی دوباره بود ، بهتر بگویم تولدی دوباره. داریوش در این سال میلادی داشت که همراه با میلادش رویید.
چیز مهمی که در این سال داریوش تونست از دست آن خلاص شود ، بیماری بود که چندین سال دامن گیر او بود "اعتیاد". بیماری که امروزه دامن گیر جامعه ما شده ، در مورد اعتیاد سخن گفتن زیاد است که بعد ها قصد دارم از آن بگویم. اما هنرمندانی چون اردلان سرفراز ، ایرج جنتی عطائی ، فرید زولاند و ... از داریوش گفته اند که شنیدن حرفهای آنان خالی از لطف نیست.
داریوش از زبان فرید زولاند(نقل قول)
--من افتخار این را دارم که در حدود 35 سال است با داریوش کار می کنم و در طی این مدت بهترین کارهای خود را که البته با صدای داریوش و اشعار زخم دار آقایان اردلان سرفراز ، ایرج جنتی عطائی و شهیار قنبری می باشد را ساخته ام .
داریوش به نظر من کسی هست که اعتبار مو سیقی ماست ، اعتبار ترانه هست ، ترانه بیدار و داریوش کسی هست که با صداش حقیقت را به رخ می کشد ، درد او درد مردم هست و درد ترانه سرا و آهنگساز را خوب می داند و به صورت درست و به صورتی که لازمه به مردم ارائه میدهد.
داریوش کسی هست که ترانه را از صورت گل و بلبل و از صورت کوچه و بازاری به صورت جدی و اجتماعی در می آورد و مسائل اجتماعی و سیاسی را بیان می کند و داریوش به نظر من بهترین پیام دهنده ترانه است .
و من خودم از نظر احساسی و کاری وقتی که برای داریوش کار می کنم ، صدای او ، رفاقت او ، صداقت او ، در وجود و احساس من وجود داره و صداش در گوشم می خونه و برایش آنگی رو می سازم که در وجود من به وسیله ی صدای او نواخته می شود و این را هم می دونم که این پیام به طور صحیح به دست مردم و گوش مردم می رسه. حرف جناب زولاند حرفی است که از ۳۵ سال همکاری سر چشمه می گیرد ~۳۵ سال دوستی*عشق و.و.و
اینم یه مصاحبه با داریوش عزیز
داريوش اقبالی : اين بغض را سالهاست با خودمون داريم
با حس های گمگشته ائی که ديگر نام همدلی نمی توان بر آنها گذارد. همدلی هائی که دير زمانی ست در بين ما به جدل مبدل گشته است.
داريوش ايستاده است در صلابت صدائی که همه ريشه در من وتو دارد. من و توئی که جاری در زبان و موسيقی ست. اوئی که آميخته در ادبيات شفاهی و عاطفه های تاريخی مردمش شقايق می روياند. داريوش آوای مشترک من وتوست ، اشتراکی به نام ايران، اتحادی به نام ايران و خاطره ائی به نام عشق. سرشار است از نفرتی به نام جهل و استبداد و مکدر از سياهی اعتياد.
متن زیز مصاحبه ای است با داریوش :
داريوش عزيز همواره با بغض هميشگی ا ت برای آزادی خوندی، از کی اين بغض گلوتو فشرد، اين بغض آزادی؟
والا اين بغضُ سالهاست با خودمون داريم، بغضی صد ساله ست که دارم اونو به دوش می کشم، منهم جزء آزاديخواهانی هستم که تو اين صد سال مبارزه کردن، پيش گرفتم .
در انتخاب ترانه و موزيک صاحب سليقه خاص و سبک ويژه ائی هستی، اين نوع کار به انتخاب خودِ توست؟ و يا اينکه افرادی از قبيل شاعر و آهنگساز اين کارها رو به اين شکل در اوج به تو پيشنهاد می کنند؟
طبيعتأ کاری ست تيمی، کاری که گروهی انجام ميشه، با هم درارتباط هستيم، تفاهم هائی که داريم، با نظريات همديگه به توافق می رسيم، در هر صورت کاری ست مشترک .
به عنوان خواننده ای هدفمند همواره آينه ای بودی که مسائل اجتماعی و سياسی در صدای تو پژواک داده می شه اين آزاديخواهی همواره در ترانه هات موج می زنه، زندان و آزادی در کارنامه هنری تو سابقه ی طولانی داره، از سابقه ی زندانت در آن زمان بگو؛ و يا شايد خواندن ترانه ی زندونی...
والا ، الان ديگه يک زندان بزرگيه ايران برای خودش ، منهم در دوره ای که در ايران بودم مثل خيلی ها از اين به اصطلاح تفتيش تفکر، بيان اشعار مسثنی نبودم و مورد مواخذه قرار گرفتم، بله منهم قبل از انقلاب به خاطر خوندن ترانه هائی 9 ماه زندان بودم و الان هم کماکان اگر بوديم... به قول ايرج جنتی عطائی، هر وقت ازش می پرسی حالت چطوره ؟ ميگه:« تو زندونيم، شُکر»
همواره دراشعارت دل نگرانيت نسبت به زندگی محسوس بوده، فکر میکنی ، کی به آرامش خواهی رسيد تا ما رو هم متعاقب اون در ترانه هات به اون سر منزل آرامش برسونی؟
به اين نتيجه رسيدم بعد از پنجاه و اندی سن و تجربه که، آرامش رو انسان بايد خودش به دست بياره ما بايد اول آزادی درونمونو تکميل کنيم و بتونيم اين آزادی رو با ديگران سهيم بشيم و بتونيم اين پيام آزادی رو با ديگران سهيم باشيم و اميدوارم سرزمين ما هم آرامشی که حقشه رو با تلاشی که پيگيرانه جوانان و دانشجويانمون دنبالش هستن بتونن به دست بيارند.
در صورتی که تمام اينها به خودش جامه ی عمل بپوشونه و به صورت آرمانی همه چيز به رهائی بيانجامد ، اون روز از چه خواهی خواند؟
عشق، عشق چيز با شکوهيست . عشق انرژی بسيار فوق العاده ای داره، دوست داشتن، محبت کردن قدر زندگی رو دونستن، احترام به عقايد همديگر گذاشتن، در کنار هم زندگی کردن و پيام گذشت و صلح و مهربونی، بهترين پيام می تونه باشه .
حالا داريوش، اگر روزی برگردی به وطن، اولين ترانه ای که بخوای تقديم به ايران زمين ات کنی، کدوم يک از ترانه هايت خواهد بود؟
من فکر میکنم ، همون سرود ای ايران رو بخونيم بهترين سرود باشه ، سرود هميشگی.
در آلبوم دوباره می سازمت وطن، جوان و دانشجو، آمال و آرزوهايش رو در آن مي يابه و از آن عبرت می گيره ، از اين آلبو م بگو و چگونگی انتخاب اين شعر؟
چگونگی انتخابش ، چون سر و کار من با اشعار هست، يکسال و نيم پيش بود، در پاريس بودم و اتفاقی به کتاب سيمين بهبهانی بر خوردم، و اين انگيزه در من بوجود آمد که سريع بتونم ملودی اش رو زمزمه کنم و با شرايطی که سرزمين مون داشت، ديدم مناسبت داره که که هر چه زودتر اين پيام رو به گوش هموطنانم برسونم و تلاش کردم آهنگش ساخته شد و در عرض يک سال و نيم اخير، اين آهنگ به صورت مستمر، از رسانه ها و تلويزيون ها پخش شده، ولی به علت شرايط ، سی دی آن جديدأ به بازار اومده .
داريوش، اردلان سرفراز در کتاب از ريشه تا هميشه، به خاطراتی همواره با تو اشاره کرده، اردلان ميگه:« داريوش هميشه با ترفندی هوشيارانه به زمزمه ی آهنگی می پردازه، و به اين شکل نظر منو معطوف می کنه به ملودی که من برم بر اساس اون ترانه ای بسازم، از اين خاطره بگو، از اين ترفند و شگرد، می خوام بگم ، بدين شکل تو هميشه اعمال نظر و سليقه کردی حتی در ترانه...
من اون حق آزادی رو داشتم که انتخاب کنم، خيلی از انتخابها با سليقه ی احساسی من بوده و ملودي هائی رو تو ذهن زمزمه می کردم و با او مطرح می کردم ، اردلان به فکر فرو می رفت که برای اون شخصيت ملودی يک شعر مناسبی بسازه، خيلی از اين اتفاقات افتاد که بسياری از ملودی ها رو به اين صورت ساختيم، بعد کامل کردن اين ملودی ها رو دست آهنگساز داديم اين رابطه های ما در قديم بسيار نزديک بود و در کنار هم بوديم و با اکثر دوستانم مثل جنتی عطائی، مثل شهيار، مثل اردلان، زندگی می کرديم، ما نمی خونديم یا نمی سروديم، با هم زندگی میکرديم و نتيجه اش اين آثاری ست که در دسترس مردم هست.
مدتی پیش با بابک بيات صحبت می کردم، و کل صحبت مون پيرامون توانایی های تو بود، از ترانه ی رازقی و آخرين کاری که با بابک بيات کردی بگو؟
اون هم يک تصويری ست، باز هم فرياد شاعره که فرياد می زنه و آرزوی آزادی رو برای اون سرزمين می کنه .
و چه کليپ زيبایی ساخته شده ...
بله، اون کليپ رو در لوس آنجلس کار کرديم و مهران عزيز واقعأ زحمت کشيد رو اين ويدئو موزيک، و در واقع تصويرگر يک واقعيتی ست از اون سرزمينی که به تاراج رفته.
داريوش با ادبيات و شعر مأنوسی و هميشه در بين ترانه ها و آهنگ ها، با زبان دکلمه با مردم صحبت کردی؛ و از اشعار نو گفتی، از اشعار سهراب سپهری و ديشب که، شعری از مريم حيدر زاده رو انتخاب کرده بودی، اين ضرورت کاربرد زبان شعر نو معاصر رو در کلامت، توضيح بده ؟
شعر زيبا منو منقلب می کنه، شعر زيبا پيامی داشته باشه که جامعه مون دنبالشه ، منهم فردی از جامعه، می گردم تو هر شعری، و چون با شعر در ارتباط هستم، کتاب مريم حيدر زاده رو هم خوندم و يکی از اشعارش رو با اندکی تغیير و تماس گرفتن و کسب اجازه کردن از او انتخاب کردم؛ و از اونجايی که محبت داشت، اجازه داد از اين شعرش استفاده کنم ، خيلی ممنونش هستم، زبان او، زبان خيلی ساده ی عاشقانه ست برای اونهايی که می تونند خيلی راحت اون حرف رو بپذيرند
از شقايق بگو، « دلم مثل دلت، خون شقايق » ، اين ترانه به مناسبت مرگ خسرو گلسرخی هست، آيا تو هر بار خوندن اين شعر و ترانه، اين ياد هم با تو هست، و يا مناسبتی بوده که شاعر اين شعر رو تقديم کرده؟
اين هم جزو کارهايی بود که اردلان لطف کرد و در اختيار من گذاشت و ديدگاه اردلان در رابطه با شقايق که سنبل عشق و آزادی می تونه باشه و وابستگی اين شعر رو نمی دونم، در رابطه با خسرو گلسرخی گفنی، ولی خب، خيلی خسرو گلسرخی ها در تاريخ ما هست و خسرو گلسرخی هم جايگاه بسيار والای خودشو برای خودش داره ؛ و اين ترانه ايی ست که در تاريخ ما داره تکرار ميشه و مکررأ با اين مسئله مواجه ميشيم که گل هميشه عاشق.
اردلان سرفراز، درونی ترين ترانه هاشو با صدای تو به ديگران پيشکش کرده، مثلأ ترانه ی ( چشم من بيا منو ياری بکن) ، که اينو به ياد پدر و هق هق مادرش سروده، اين محبوبيت و اين ويژگی در چی هست؟ - در صدای تو ؟ در اون ويژگی شخصيت تو؟ - در افتادگی تو ؟
من فکر می کنم که يک کاری که مورد تاييد مردم قرار می گيره و در جامعه نفوذ می کنه و مردم می پذيرند يک ترانه رو؛ در پشت اين ترانه يک رابطه ايی بين شاعر، آهنگساز، تنظيم کننده و خواننده بوده، اين صميميتها که بوجود مياد، يک کاری عاشقانه خلق می شود ، بچه خلف به دنيا مياد، اينکه مورد تاييد قرار می گيره و تجربه کردم ، هر کاری که به اين صورت بوده وقتی در کنار هم نشستيم، با اردلان با ايرج و با آهنگساز ، می بينم اکثر اون کارها جوهره اش صميميت بوده، عشق بوده، و نتيجتأ مردم هم پذيرا بودند و اين عشق رو حس کردندو بدون اينکه بدونن، اين عشق نفوذ کرده تو وجودشونو تاثير گذار بوده و کارهايی هم داشتيم که شاعر انگليس بوده، آهنگساز مثلأ آفريقا بوده، خواننده اش لوس آنجلس بوده و تنظيم کننده اش هم از ايران سفارش نت نويسی اش رو داده .
داريوش ، همواره گفتی، از عشق بگو ؟
عشق نيروی عظيمی ست . نيروی بسيار بزرگی ست که اونو ما بايد تو خودمون پيدا کنيم ، گمشده ها رو . هميشه ميگم : بيرون چيزی که هست متعلق به ما نيست؛ ماشينه، خونه ست امثالهم ؛ درونمون احتياج به نيروی عشق داره عشقی که بتونه بارور بشه ، عشقی که بتونه رشد کنه، عشقی که ايثار در اون باشه ، يک کاری کنيم که دوستمون داشته باشن ، اينها در کنار هم نيرويی ست به نام عشق ، و عشق نيرويی ست که خداوند در در قطره های وجود هر کسی مستتر کرده است و بسيار زيباست که انسان ها همديگر رو دوست داشته باشند ، به همديگر عشق بورزند ، در وهله ی به خاطر خودشون، چون اين نيرو بر می گرده به خودشون و تا دوست داشته باشی ، دوستت دارند. و همون نيروی عشق و ايمان در کنار هم مثل خواهر و برادری هستند برای زندگی برای پايداری، برای مبارزه ، برای بدست آوردن ، و در کنار هم بودن حربه و نيرويی ست که هيچکس نميتونه متلاشی اش کنه.
داريوش از نيروی عشق و مبارزه گفتی، با جوونهای سرزمينت و با دانشجويانی که شنونده ی آثار تکان دهنده ی تو هستند با آنها چه صحبتی داری؟
(مکث، همراه با بغض) جوونهای ما هميشه مظلوم ترين قشر جامعه ی سرزمين ما بودند، مورد بی مروتی، بی انصافی قرار گرفتند، با تمام اين اوصاف هميشه حقشونو در دراز مدت گرقتند، و همين که نگاه می کنم نسل جوان ما ، از هر جهت داره بهش ظلم ميشه؛ کوچکترين حق آزادی يک انسان رو ازش گرفتند و از خداوند می خوام که اون عشقو دوباره به اون سرزمين بر گردونه، بتونه مردمو متحد کنه ، مردم بتونن در کنار هم باشن و ما هم که در خارج نشستيم بتونيم پشتيبانشون باشيم تااون سرزمين به حال عادی خودش برگرده ؛ الان يک کشتی طوفانی ست اون سرزمين، پر از سرمايه ای که در اين کشتی نهفته و به تاراج رفته و به تاراج داره ميره و به اميد خداوند ؛ چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند.
به قول خود تو داريوش، « جنازه ای ست اين رژيم که روی دست اين ملت مونده »
دقيقأ ، هيچ دوره ايی از تاريخ، اينقدر ظلم نشده بود، اينقدر بی احترامی به جامعه ی ما نشده بود، در هر صورت يک فريبی، يک شارلاتان بازي ايی پشت اين سيستم هست که تاريخ و اين 25 سال، پرونده اش رو نشون داده ؛ اين شارلاتانيزم بايد ازبين بره و مطمئنم که سر زمين ما به آرامش خواهد رسيد .
داريوش عزيز شايد در حيطه ی کار تو نباشه، تعريف تو از رسانه چيست؟ چون در خلال برنامه ی خودت تعريف قشنگی رو در اين رابطه بکار بردی که « رسانه نگهبان جامعه ی خودش هست...»
دقيقأ، همونطور که گفتم ، منهم قبلأ اونو خوندم و ميبينم که واقعيت همينه، رسانه به غير از خبر رسانی، حکم نگهبان اجتماع رو هم داره، نگهبان اجتماع طبيعتأ دلسوز و خير خواه جامعه اش است . و همه اش داريم تجربه می کنيم ، در خارج از کشور داريم تجربه می کنيم.
داريوش ، من تعريفی که از رسانه های تصويری دارم ، معتقدم که اينها راديوهای تصويری هستند، و اين راديوهای تصويری با مخاطب قرار دادن مستقيم و غير مستقيم با مردم و به قول خودت با نسخه پيچيدن برای مردم و با رويای برگشتن و روزی بخواهند صاحب حکومت باشند .. نظر تو چيست ؟
ببينيد، اين انقلاب، آشفتگی و خرابی بوجود آورد، مهره ها سر جای خودشون نيستند، کسانی که حرفه شون رسانه بوده، روزنامه نگار بوده، اهل تلويزيون بوده ؛ معدود کسانی هستند که از قديم بودند و اومدند و کار خودشونو دارند ادامه ميدن، اين طبيعتأ اختلال بوجود مياره ، رسانه داری ، يک حرمتی داره، يک آگاهی می خواد، يک فرمولی داره ، و وظايفی رو بايد داشته باشند، من هميشه سعی می کنم تعريف خودمو در زبان شعر پيدا کنم ؛ اين گرفتاری جامعه ی رسانه ای رو ما از قديم داشتيم ، از همون صد سال پيش ، هميشه رسانه ها يک جوری غرض ورزيها و رقابت هايی با يکديگر داشتند و با اون شعر نويسنده را بايدی چهار چيز ، اون موقع تلويزيون نبود، راديو نبود، ميکروفون نبود، اون موقع می گفت نويسنده ؛ حالا ما قبول می کنيم که اين نويسنده ، دوربينه، همون ميکروفونه ، همون قلمه)
نويسنده را بايدی چهار چيز
دل و دست و وجدان و افکار تميز
اگر آنکه نا پاک شد اين چهار
ز نا پاکی صاحبش شک مدار
قلم چون گرفتی دو رويی مکن
غرض ورزی و کينه جويی مکن
قلم گير و همچون قلم راست باش
نه هر کس خيال کجت خواست باش
قلم گر خلاف ره مردم است
قلم نيست ، نيش دم کژ دم است
و رسانه های ما ، بنزين جمهوری اسلامی هستن، و اين ماشينو اينها دارن ميبرن جلو؛ اصلأ احتياجی به اين نيست که رژيم تفکرش رو بذاره در خارج از کشور که با رسانه ها چکار کنه ، به قول معروف « هر کسی يک قيمت داره، خوش به حال اون کسی که نتونن بخرنش» ، رسانه های ما اميدوارم با هم همبسته بشن و اميدوارم اينقدر که هر کدومشون دم از همبستگی می زنن و پيام همبستگی ميدن خودشون به اين تفاهم برسند . بايد اول خودشون همبسته بشن ، ولی نمی دونم اين غرور کاذبه، نمی دونم وابستگيه، نمی دونم ، نمی خوام اهانتی بشه ،اين قدرت طلبيه، چون قدرت بسيار انسان رو کور می کنه. اميدوارم خداوند در رحمتش رو به روی رسانه ها باز کنه و بتونه در يک راستا و يک مسير و يک هدف با پشتيبانی از جوانان و دانشجويان و مردم سر زمينمون ، حرکات مثبت، و نوشتار و تصوير مثبتی تحويل اون جامعه بدهند .
داريوش دغدغه ی تو برای ترک اعتياد جوانان ايران همواره بوده و حتی تو کتابی رو با نام( تولد دوباره )معرفی کردی ، فکر نمی کنی که اين معضل ريشه در جمهوری حاکم بر ايران ما داره و اين جريان فکر نمی کنم که بتونه چاره ساز باشه!
من هميشه ميگم، ما بعد از اينکه اين نعش به خاک سپرده شد ، خواهيم ديد که چه صدمه ايی به جامعه ما خورد، نسل نوجوان ما در حال از بين رفتن و فرو پاشی ست ؛ ببينيد از نظر روحی تيم ورزشی مون، روحيه ی يک تيم از رژيمی مياد که در اون سرزمين حاکمه ، مردم عبوس، مردم گرفته ی ما پشت اين حالت انسانی که متاسفانه به وجودشون تحميل شده ، اون هم باعث و بانی اش همون رژيم حاکمه شبيه يک باند مافيايی که بگيم ماموريتی برای اينکار داشته باشه ، دو هزار کيلومتر مرز افغانستان به راحتی باز هست برای ورود روزی 5 تن ، موقعی که مصرف ترياک در تهران هست و از طرف رژيم دلسوزی نميشه ، خيلی از مسئولين هستند که فرياد می زنند که دست مافيا در اين کاره ، خود مسئولين دلسوز که در ادارات بهزيستی و مبارزه با مواد مخدر هستند که فرياد بر آوردند که دست کسانی در اين کاره که نمی خواهند ، و مخصوصأ دارند نسل ما رو سوق ميدن رو به نابودی و قابل گذشت نيست و اين صدمه ايی ست که جبران کردنش بسيار زمان می خواد ، بچه ايی که الان 9 سالشه در 18 سالگی يک بيمار روحی ، چه عشقی به زندگی خواهد داشت .
از يک طرف 28% از مردم که در شرايط روحی بدی بسر می برند و اونها هم پناه می برند به مواد مخدر ، هر 5 دقيقه از هر خونه مواد مخدر پيدا ميشه ، مامورين تشويق می کنند .
زندان های ما پر معتاده ، هر کسِ سالمی هم که باشه بره در اون زندانها معتاد مياد بيرون، ايدز در اون زندانها بيداد می کنه اينها صدماتی ست روحی و انسانی که به اون سرزمين وارد شده، اينها رو کی جبران خواهد کرد و آيا جوابگوی آن خود مردم خواهند بود؟ / به اميد خدا دوباره می سازمت وطن بتونه کارساز باشه
به اميد اون روز داريوش عزيز
mahtabesfahan
28-01-2007, 22:21
سلام
واقعا عاليه
من كه سيو كردم دارم ميخونم /ممنون
بانو دلكش نیم قرن بانوی آواز ایران بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و باید بگویم که خانم دلکش همه شهرت و آوازه بلندی که داشت، مدیون مهدی خالدی بود و دو سال هم خود من آهنگساز ایشان بودم و خاطرات بسیار خوبی دارم و ایشان آهنگ را خیلی سریع یاد می گرفتند و از آن صداهایی بودند که در تاریخ موسیقی واقعا کم یافت می شود. شاهرخ نادری می گوید: اسم حقیقی خانم دلکش عصمت باقرپور پنبه فروش بود و این لقب را در سالهای بین 20 تا 30 مرحوم عبدالعلی وزیری به ایشان دادند به نام دلکش و معتقد بودند لقب هایی باید داده شود که در خاطره ها بماند، همانطوری که برای خانم روح انگیز و روح بخش انتخاب کردند.
زنده یاد پرویز خطیبی که برای بانو دلکش شعر آهنگهایش را می سرود در کتاب خاطراتی از هنرمندان که پس از درگذشت وی به چاپ رسیده می نویسد: عبدالعی وزیری دلکش را کشف کرد. دلکش در نخستین شب اجرای برنامه در رادیو تهران خوش درخشید و روز بعد مردم از هم می پرسیدند این خواننده خوش صدا کیست، از کجا آمده؟ پرویز خطیبی می نویسد: وقتی خالدی و دلکش همکاری را آغاز کردند، مهدی خالدی و علی زاهدی یک روز جمعه در استودیوی رادیو از من خواستند شعری بر روی آهنگ خالدی بگذارم و من این کار را کردم. دلکش هفته بعد ترانه باغ و چمن را در رادیو اجرا کرد و از آن پس همکاری من با خالدی، زاهدی و دلکش ادامه یافت.
شاهرخ نادری می گوید: علت اصلی ناراحتی و بیماری دلکش دوری از عروس و نوه زیبایشان نیما بود که در سال 1999 از ایران رفتند و دیگر برنگشتند و این زن با تنها فرزندش سهیل زندگی می کرد و روز به روز این افسردگی بیشتر ظاهر می شد. دلکش جاودانه است و در ایران همیشه می گفتند مثلث هنری ایران علی تجویدی، معینی کرمانشاهی و دلکش و اگر کسانی در ایران در موسیقی شهرتی پیدا کردند این اواخر مانند آقای اصفهانی و آقای افتخاری، اینها موسیقیهایی را خواندند که برای آقای تجویدی و همایون خرم بود و خانم دلکش اجرا کرده بود. یک روز از او سئوال شد در یک جمع که بعد از خودت چه صدایی را در ایران می پسندی و قبول داری. گفت یک صدای زن هست و آن خانم هایده است.
پرویز خطیبی می نویسد: دلکش هرگز شعرهای سست و بی مایه را نمی خواند، خودش هم ذوق آهنگسازی داشت و با آنکه در دوران دلکش آهنگهای تند باب روز نبود، دلکش سنت شکنی کرد و آهنگهای شادش نیز مورد توجه مردم قرار گرفت.
فریدون فرهی می گوید: من خبر فوت دلكش را از رادیو شنیدم و واقعا متاسف شدم، قدر مسلم این است که دلکش یکی از درخشان ترین چهره های هنری ما در سه نسل گذشته بود و تاثیر بسیار زیادی روی هنرمندان و مردم ایران گذاشت. گرچه زندگی بسیار دشواری داشت و در مجموع بسیار به او سخت گذشت، اما هیچ وقت نخواست و نگذاشت که هنرش به طور دربست و کامل به کالا تبدیل شود، شخصیت او آرام آرام با رشد فکری و هنری او شکل گرفت. صدای بسیار بسیار خوبی داشت، همچنان که حرف می زد، آواز می خواند، بدون تظاهر، بدون این که تغییری در صدای خودش بدهد. در کشور ما در گذشته و حال هنرمندجماعت آزاد نبود تا هنرش را که انعکاسی از خواسته ها و آرزوها و مشکلات مردم باشد ابراز کند و بگوید و اصولا نقش هنری هنرمند یکی شدن با مردم بود و هست و در جهت بالا بردن رشد فکری مردم می بایستی حرکت و فعالیت کند و خود دلکش بسیار مواظب این مسائل بود و نقش هنری خودش را بسیار خوب ایفا کرد.
آخرین مصاحبه با دلکش بانوی آواز ایران:
دلكش نزديک ترين چيزي بود که در ايران به عنوان خواننده ملی وجود داشت و صدای او، بيش از نيم قرن زندگي دهها ميليون ايراني را رنگين کرده است.
هرچند 20 سال بود دلکش خاموش بود، اما صداي او در ميليون ها کاست و سي دي در خانه ميليون هاي ايراني در داخل و خارج از ايران زنده مانده بود.
براي کنسرت نيويورک خانم دلکش، هنرمندي تصويري عظيم ساخته بود از زيبائي جواني او که پشت تمام صحنه را پر ميکرد، خانم دلکش که روي صحنه ظاهر شد، دل بيش از 2 هزار تماشاگر فروريخت. بانوي آواز ايران با پشتي دوتا، و عصائي در دست، ريز نقش و شکننده مينمود، درست عکس آنچه صدايش بود، وقتي پشت ميکروفن قرار گرفت.
خانم دلکش از خواندن محروم بود، و به علت آنکه حقوق بازنشستگيو مزاياي او بعد ازانقلاب قطع شده بود، در فقر و بيماري زندگي ميکرد. سرانجام در سال 1378 جمهوري اسلامي به خانم دلکش که نزديک به هشتاد سال داشت، اجازه داد به خارج برود و در چند کنسرت که از سوي موسسات ايرانيان مهاجر ترتيب يافته بود، ظاهر شود. در قناعت خانم دلکش همين بس که بعد از آنکه مقدارمختصري پول در چند کنسرت در شرق آمريکا و کانادا تامين شد، برنامه کنسرت ها را تعطيل کرد و به ايران بازگشت.
خود دلکش نخواست مستقيما از وضع خود شکايت کند. غرور او از اينها بزرگتر بود.
دلکش: بله، در ايران هم ما ميتوانستيم بخوانيم. منتتهي براي خانمها که اشکالي نداشت براي مان و خيلي هم خوب بود و خانم ها هم خيلي دوست داشتند برنامه هاي ما را. اجرا مي کرديم براي خانمها.
ولي هنگامي که به روي صحنه رفت، و در برابر تماشاگران قرار گرفت، تاب نياورد به آنها نگويد که حسرت اجراي موسيقي را در اين مدت در دل داشت.
دلکش (خطاب به تماشاگران کنسرت در نيويورک 1378): از اينکه ما از روي کتابچه مي خوانيم، معذرت مي خواهيم ولي بيست سال است اين شعرها را نخوانده ايم. امشب دلي از عزا در ميآوريم! (کف حضار) خيلي متشکريم، سحر که از کوه بلند جام طلا سر مي زند.
صداي او، با اينکه آشکارا آثار سن وسال در آن به گوش ميرسيد، براي همه ياد وطن، ياد گذشته و ياد رفتگان بودو حاضران در کنسرت هاي اخير او را به گريه ميانداخت. اين صدائي بود که ملتي به مدت نيم قرن با شنيدن آن از راديو، صبح ها از بستر بر ميخاست و با زنگ شاد و اميدوار آن روز را آغاز مي کرد. ملتي هر روز با اين صدا ساعات کار روزانه را سپري ميکرد، در خانه و قهوه خانه با آن همراه بود و بعد ازظهرها با نواي آشناي و اطمينان بخش آن به خواب ميرفت. صدائي بود که نواي سحرانگيز آن در کافهها و کلوپهاي شبانه همراه شادي مردم بود و نيمه شب ها، طنين غم انگيز آن همراه دل هاي تنها و عاشق.
در مصاحبهاي که پنج سال پيش با او داشتم خانم دلکش که مي گفت 78 سال دارد، خوشحال بود که مردم همچنان صدايش را گرامي ميدارند.
شما الان چند سال است که ميخوانيد؟
دلکش: من در حدود شايد 50 يا 52 و 53 سال است که ميخوانم. بيش از نيم قرن است.
ترانه جديد اجرا مي کنيد يا همان کارهاي قديم است؟
دلکش: نخير، همان کارهاي قديم است که مردم همه از آنها خاطره دارند. شعر، آهنگ. من فکر ميکنم ديگر نميآيد اين آهنگها و شعر و اينها که ما داريم ميخوانيم، ديگر نداريم. همهشان، يا فوت کردهاند يک عده شعرا، آهنگسازها، مثل آقاي خالدي، مثل آقاي مجيد وفادار، اينها اساتيد ما بودند. آهنگها بيشتر ما آقاي خالدي و آقاي مجيد وفادار است که من مي خوانم و البته آقايان پرويز ياحقي و آقايان تجويدي و همه اينها براي من آهنگ مي ساختند و ديگر نميآيد مثل اين آقايان. اينها واقعا زحمت کشيدهاند يک عمر، مثل اينها ديگر نيست و همين آهنگهاست که مردم ازش خاطره دارند و دعوتي که از من کردند، اين است که ميبينم هر آهنگي که ميخوانم ميبينم براي مردم تازگي دارد و واقعا گريه ميکنند، و اين گريه از روي شعف است، از روي احساسشان است، واقعا. ميبينم درست مثل پنجاه سال پيش همان حالتي که آن وقت من داشتم، ميبينم مردم همان احساس را نسبت به من دارند و من خيلي خوشحالم از اين موضوع.
دلکش (در کنسرت): پرسان پرسان لرزان لرزان آمدم در خانهات، يک شاخه گل در دستم، سر راهت بنشستم.
خانم دلکش در کنسرت خود در نيويورک، با همراهی هوشمند عقيلي، يک ترانه قديمي را زنده کرد.
دلکش و هوشمند عقیلی: اجرائی از ترانه «بردی از یادم»
آقاي زيدآلله طلوعي، نوازنده تار و رهبر ارکستر، يکي از آخرين هنرمنداني که با خانم دلکش کار کرده است و در سفرهاي او به اروپا و آمريکا او را همراهي کرد درباره کار با خانم دلکش ميگويد:
چه احساسي دارد کارکردن با هنرمندي که ميراث زنده يک ملت است.
زيدالله طلوعي: همان ذوق و شوقي که مردم دارند براي شنيدن صداي خانم دلکش، و خاطره انگير است براي همه مردم، براي من هم همان خاطره را دارد و همان لطف و زيبائي صداي قبليشان را براي من ارد. و هنوز هم که هنوز است خانم دلکش خوب ميتوانند بخوانند و خوب اجرا کنند و هيچ خدشه اي در کارشان وجود ندارد. ايشان ممکن است قد وقواره شان خميده شده باشد يک مقدار، ولي صداشان را حفظ کرده اند و همان صداي آسماني که دارند واقعا زيباست.
راز اينکه بعد از 50 سال شما هنوز به اين خوبي مي خوانيد چيست؟
دلکش: من فکر ميکنم خدائي است اين. و من خيلي از خداي خودم متشکرم. من فکر نمي کردم با اين سنم، نزديک به هشتاد سالم است، شايد دو سال ديگر مانده است که هشتاد سالم تمام شود، فکر نمي کردم من بتوانم روي صحنه بعد از 20 سال که نخوانده ام بيايم و براي مردم اين برنامه به اين خوبي را اجرا کردنم و اين غير از اينکه دست خداست هيچ چيز ديگري نيست.
و آن انرژي هنري که در وجود شما هست. شعلهاي است که از شما ميآيد بيرون.
دلکش: واقعا همينطور است. شايد آن انرژي که به قول شما از قديم... ما از زن هاي قديم هستيم ديگر، آن انرژي قديمي در ما هست. من خيلي خوشحالم از اينکه ميبينم مردم اينقدر احساسات به خرج مي دهند. خيلي خوشحالم.
استاد بنان : قمرالملوک، ام کلثوم ایران است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
می خواهیم از این خواننده بیشتر بدانیم : در تاريخ خوانندگی ايران فقط دو خواننده ی صاحب سبک هستند که اين هر دو از کسانی بودند که در زمان خود موسيقی ايران را از کسالت و يکنواختی نجات دادند ؛ يکی قمر الملوک وزيری و ديگری ويگن . ياد هر دو جاودانه باد ! چندی پيش خانم فرحناز شريفی ، دانشجوی رشته ی کار گردانی و سينما با دشواری بسيار فيلم مستند و جالبی از زند گی قمر ساخت .اين فيلم که"صدای ماه" نام دارد، با صدای قمر آغاز می شود و با آخرين تصوير وی که ورود او را به يکی از استوديو های راديو نشان می دهد ، پایان می پذ يرد . گو اينکه در فيلم صدای ماه تصوير متحرکی از قمر وجود ندارد ، اما حضور وی در سراسر فيلم احساس می شود و بطور کلی می توان گفت صدای ماه فيلمی است در مورد جاودانگی ... زيرا توانسته است زوايای زندگی اين هنرمند را به تصوير بکشد و حس جاودانگی را در مخاطب ايجاد نمايد .
اما نکته ی جالب اين است که اين فيلم در ايران به دليل داشتن خواننده ی تکخوان ِ زن اجازه ی پخش نيافت و فقط يک بار برای جمعی از هنرمندان، نويسند گان و روزنامه نگاران در موزه ی هنر های معاصر به نمايش در آمد و همچنان که تحسين همگان را بر می انگيخت، فرياد اعتراضشان را هم بلند کرد. چنانکه حسين عليزاده گفت : هنر زندگی بخش است ... چه در حيات هنر مند و چه بعد از آن . و قمر نخستين زنی بود که پس از موسيقی مطربی قاجاری به طور جدی روی هنر آواز کار کرد . اگر زن نيمی از جامعه است ، چگونه است که حضورش در عرصه های مختلف نمی تواند کامل باشد ؟ اين فيلم در مورد زن هنرمندی است که در زندگی واقعی خود، آزادی را لمس نکرد ، حتا در مرگش هم رها نبود ، به نوعی که ما برای نخستين بار است که تصوير گور قمر را در فيلمی مستند می بينيم . قمر جزو شخصيت های استثنايی ماست و نمی شود در جامعه ای زن را بزرگ داشت اما هنر او را ند يده گرفت. هنر قمر فقط در خواندن آواز خلاصه نمی شود ، او يک فعال اجتماعی بود . او جزو ميراث فرهنگی و معنوی ما به شمار می رود و ما براحتی نمی توانيم سرمايه های هنر ملی خود را نا د يده بگيريم.
اما متأسفانه اين سخن ها به جايی نرسيد و فيلم همچنان در محاصره ممنوعيت باقی ماند . باشد روزی از زندان بيرون آيد تا همه بتوانند جسارت يک خواننده ی زن را درآن سال های به تماشا و به گوش بنشينند. قمرالملوک وزيری در سال 1284 در قزوين زاده شد . پارسال (1384) صد ساله شود .
اما اين نوشتار نه برای آن است که قمر و صد سالگی او نوشته شود ، زيرا که قمر خود نوشته شده بود پيش از آنکه ما بخواهيمش نوشت ، اين نوشتار فقط می تواند طرحی از سيمای نا سپاسی و بی مهری نژادی باشد که همواره خود را مهربان ترين می داند . ..
قمرالملوک وزيری در سال 1284 در قزوين زاده شد. هجده ماهه بود که مادر خويش را بر اثر بيماری حصبه از دست داد و چون پدر ش نيز پيش از آن درگذشته بود، به مادر بزرگ خود پناه برد . خود او در اين مورد می گويد :" هجده ماهه بودم که مادرم چشم از جهان فرو بست ، آغوش و لبخند مادر را هرگز ند يدم . از آن پس به دامان مادربزرگم ملا خيرالنسا افتخارالذاکرين که روضه خوان زنانه ی حرم ناصرالد ين شاه بود، پناه بردم . مادربزرگم روضه خوان بود . من بيشتر وقت ها با او به مسجد می رفتم و به صدايش گوش می کردم . با صدای او بزرگ شدم اين صداها رفته رفته در گلوی من منعکس می شد و بعضی از روزها که تنها و بی آشنا در خانه می ماندم ، همين صدا را پيش خود زمزمه می کردم ."
قمر ازهمان زمان کودکی در مسجد زنانه راه می رفت و با همان صدای کودکانه اما زنگدار خود مرثيه های اندوه زده را تکرار می کرد و با پاشيدن کاه وگلاب بر سر حاضران صحنه هايی مؤثر و غم انگيز بوجود می آورد . پس از اينکه کمی بزرگترشد، احساس کرد که خوانندگی را دوست دارد، پس از مادر بزرگ خواست که او را به استاد موسيقی بسپارد. مادر بزرگ نخست مخالفت نمود زيرا سپردن دخترکان به مربّی مرد- آن هم برای آواز- مرسوم آن زمان نبود، اما هنگامی که با پافشاری قمر رو به رو شد، موافقت نموده و در پی يافتن استادی برآمد و چندی بعد پير مردی به نام معلم آواز به خانه ی آنها راه يافت. اما چيزی نگذشت که اين استاد نخستين که هويتش بر همه پوشيده است، چشم از جهان فروبست. قمرو مادر بزرگ در پی يافتن استاد د يگری برآمدند، اما از بخت نا گوار- در اين گير و دارها مادر بزرگ هم که تنها مشوق و پشتيبان قمربود، به جهان
د يگرپيوست و قمر خرد سال را بدون پشتوانه ی عاطفی تنها گذاشت. در اين زمان قمر نيازمند حامی مقتدری بود که دست سرنوشت استاد بحرينی را سر ِ راه او قرارداد و او پدرانه در راه تعليم قمر دامن همت به کمر بست . قمر در خانه ی روانشاد بحرينی اقامت گرفت و با او به تهران آمد ودرمجالس انس او با موسيقیدانان سرشناس آن زمان از جمله استاد نظام الدين لاچينی آشنا شد و اين همان کسی است که در بسط شهرت قمر نقش مهمی بر عهده دارد . بد ين ترتيب بعد از چندی توانست با ياری و رهنمود وی برای نخستين بارچند ين تصنيف با سرآغازهايی از قبيل ؛ ای جنس بشر تا کی .../ در ملک ايران ، اين مهد شيران ... / تا جوانان ايران به جان و دل نکوشند ... / بهار است و هنگام گشت ... / در بهار اميد... ، بخواند و در کمپانی "پلی فون" ضبط کند .
او در آن زمان فقط شانزده سال داشت...
در همين ايام بودکه مهم ترين حادثه ی زندگی وی که آشنايی با استاد نی داوود، استاد مسلم تار باشد ، در محفلی اتفاق افتاد . استاد نی داوود در اين باره می گويد :
" حدود سال 1300 شبی در محفلی بوديم که حاضران از دخترکی پانزده ، شانزده ساله خواستند ترانه ای بخواند . يِکی از حاضران ساز می زد که من از طرز نواختنش هيچ خوشم نيامد ، اما همين که خواننده شروع به خواندن کرد ، به واقعيت عجيبی پی بردم . پی بردم که صدای اين خانم جوان به اندازه ای نيرومند و رساست که باور کردنی نيست و در عين حال به قدری گرم است که آن هم باور کردنی نبود . چون صفات "گرم" و "قوی" به ندرت ممکن است در صدای يک نفر جمع بشود . هر صدای نيرومندی ممکن نيست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی ، ضعفی. اما خدا شاهد است ، نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود ، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت . منظورم از گرم بودن ، حالت آن صداست که جذابش میکند و اين حالت در صدای قمر فوق العاده بود . از صاحبخانه ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم . بعد هم به او گفتم صدای فوق العاده ای داريد ، چيزی که کم داريد ، آموختن گوشه های موسيقی ايرانی است وپس از پاِيان مجلس آدرس کلاس خود را به او دادم و گفتم شما نياز به آموزش رديف داريد. او از اين پيشنهاد استقبال کرد وبا عشق به خوانند گی ونيز تلاش بسيار توانست به سرعت فنون خوانند گی را بياموزد و از آن پس با آن زيبايی شگفت انگيز و آن صدای ملکوتی الهه ی آواز ايران شد" .
بدين ترتيب کوشش های پی گيرقمر در فرا گيری فنون آواز باعث شد که او بتواند در سال 1303 يعنی در 19 سالگی، نخستين کنسرت خود را در سالن گراند هتل(در لاله زار) همراه با ساز استاد مرتضا نی داوود بر گزار کند . خود قمر در مورد اين کنسرت می گويد :
" آن شب يکی از خاطره انگيز ترين شب های زند گی من است که هرگز فراموش نمی کنم . وقتی وارد سالن شد م همه جا را جمعيت گر فته و ناگفته نماند که خيلی ها هم ناراحت و حتا عصبانی بودند . ترس مبهمی در وجودم خانه کرده بود . من با تاج گل زيبا يی روی صحنه ظاهر شد م . حاضران با کف زد ن و شور و شوق ورود م را به صحنه گرامی داشتند و اين همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشيد و جان داد . بی اختيار اشک شوق در د يد گانم آمد ، اما نوای ساز مرتضا خان به دادم رسيد و فرصتی يافتم تا حنجره ام را که بر اثر فشار بغض منقبض شده بود ، آرام کنم . روی از جمعيت بر گرفتم و نگاهم را به سمت مرتضا خان دوختم و او پس از مد تی با اشاره ی سر و چشم به من فهمانيد که بايد آواز را شروع کنم آب دهانم را قورت دادم و با رعايت آنچه که تعليم ديده بودم ، آواز را آغاز کردم و ديگر از عهده بر نمی آيم که بگويم مردم در پايان چه کرد ند .اما بعد ازاجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمود ند وتعهد گرفتند که ديگر بی حجاب نخوانم ومشوقانم را که فکر می کردند بعد از اين اجرا سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسيار گذاشتند . اما من بر خلاف تعهدی که سپرده بود م ، باز هم به صحنه رفتم و بی حجاب رفتم و بی حجاب هم آواز خواندم ". بدينگونه می توان گفت قمر نخستين زنی بود که توانست با گستاخی بسيار مزرهای ممنوع را در ايران درهم بشکند .
از آن پس قمر الملوک وزيری به شهرتی همپايه با استعداد شگرف و هماهنگ با صوت جادويی خود رسيد شهرت او روز افزون گشت. مردم برای ديدن او سر و دست می شکستند . برایش کنسرت ها تدارک ديده می شد و بليت اين کنسرت ها به بهای بسيار بالا ، بين 20 تا 25 تومان – يعنی برابر با حقوق ماهانه ی يک کارمند عالی رتبه ی آن زمان – به فروش می رسيد و اين مبلغ در بازار سياه گاه چند برابر می شد. در همين زمان بود که علی وکيلی ، بنيان گذار سينما سپه تهران ، برای او کنسرتی شش روزه ترتيب داد که اين شش روز به علت استقبال بی سابقه ی مردم به شش هفته کشيد . بليت های اين کنسرت به 50 تومان هم رسيد و حتا در شب های آخر بسياری ازکسانی که بليت نشستن به دست نياورده بودند، تا پايان برنامه ، کنار سالن سراپا گوش ايستاد ند . مردم که در تمام مدت خواندن او نفس نمی کشيدند ، بعداز پايان خواندن آنقدر شگفت زده می گشتند که بی توجه به فاصله ی خودشان و صحنه – با شور و هيجان – آنچه از پول طلا و اسکناس و انگشتری و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند ، به سوی او پرتاب می کردند. قمر هم اين مردم را دوست می داشت و می دانست که متعلق به آنهاست . او از همان آغاز کار خط خود را يافته بود . پس تمامی اين هدايا را می پذيرفت و برای مردم پايين تر به هزينه می رساند ؛ خانه های کوچک می خريد و به مردم بی خانمان سر پناه می داد ، بدهی مقروضان را می پرداخت ، برای دخترکان تنگد ست جهيزيه تهيه می کرد ، برای بيمارستان ها تخت می خريد و بطور کلی می توان گفت که اين سرمايه های متراکم در دست های مهربان او به گردش در می آمد.
جعفر شهری که خود در يکی از اين کنسرت ها حضور داشته است ، شرح آن را در کتاب " تهران قد يم به اينگونه می نويسد:
" متأسفانه هنگامی که من وارد سالن شدم ، برنامه شروع شده و قمر بروی صحنه بود و بخشی از آوازش را هم خوانده . دکور عبارت بود از باغ و خانه ای روستايی و قمر هم به شکل زنی روستايی با يل ِ آلبالويی رنگ چسبان و زيبا و چارقد ی گلدار و خوش نقش که آن را با سنجاق زير گلو محکم کرده بود، جلوی صحنه به روی تخته ی نمدی ، پشت چرخ نخ ريسی نشسته و در حالی که دسته ی چرخ را می چرخانيد و وانمود می کرد که نخ می ريسد ، صدای زيبای خود را در فضا طنين انداز کرده بود . طبق معمول آن زمان خواننده در آغاز غزلی می خواند ، سپس تصنيف و در پايان دو باره آن غزل ِ آغاز را تکرار می نمود . غزلی که آن شب قمر برای شروع برنامه انتخاب کرده بود ، شعری از سعدی و با اين مطلع بود : جانا بهشت صحبت ياران همدم است / د يدار يار نا متناسب جهنم است " . بعد از خواندن غزل قمر نفسی تازه کرد و با صدايی دل نواز به خواند ن تصنيفی از امير جاهد به نام " امان از اين دل " پرداخت که اين تصنِف اينگونه آغاز می شد :
امان از اين دل که داد / فغان از اين دل که داد / به دست ِ شيرين / عنان فرهاد / ای داد و صد فرياد از اين دل من / اين دل شده سر بار ِ مشکل من / ريزم زبس از ديده قطره قطره / افتاده روی دجله منزل من / رحمی که از پا ... افتادم ای دل / کردی تو آخر... فرهادم ای دل / ..... / ..... / و الی آخر
بعد از تصنيف قمر دوباره غزل را تکرار کرد و همچنانکه خط آخر به پایان رسيد ، مردم که تا آن زمان نفس را در سينه حبس کرده بودند ، با خاموش شدن خواننده يکباره به شور ولوله آمد ند و صدای کف زدن های
بی فاصله و فرياد های احسنت وآفرين همه جا را فرا گرفت البته مردم به اين هم بسنده نکردند ، بلکه صله ها و پيشکش هاي بيشماری بود ، که به سوی او پرواز می کرد. "
کم کم آوازه ی آواز قمر سراسرايران را فرا می گرفت. مردم هنر دوست دورازپايتخت هم تنها آرزوی بزرگشان ديد ن قمر و شنيدن آواز اوشده بود. قمر هم که برای اين مردم حاضربود جان فدا کند راهی شهرستان ها شد و به هر شهری که وارد می شد براستی غوغايی بر پا می کرد :
در يکی از شهرستانها پس از سه شب اجرای کنسرت ، فرماندار در مقابل مردم جبهه گرفت و دستور لغو برنامه های شب های بعد را صادر کرد، اما جاذبه ی وجود و حضور قمر آنقدر زياد بود که مردم فرماندار را از شهر بيرون کردند ...
در زنجان ، هنگام اجرای برنامه آنقدر گل بروی صحنه ريختند که قمر در ميان آنها ناپد يد شد ...
در کرمانشاه مسؤلين حاضرنشدند سالن را در اختيار قمر و گروهش قرار دهند ، او که در اتاقی در يکی از هتل ها ساکن شده بود بر بالکن مشرف به خيابان ايستاد و از همان جا برای مردم آواز خواند ...
درهمدان که تبعيد گاه عارف قزوينی شاعر و تصنيف سرای مردمی بود ( و اصلا ً قمر بيشتر بخاطر او به آنجا رفت ) يکی از شور انگيز ترين کنسرت های قمر بر گزارگرديد. عارف با چهره ای تکيده در اين کنسرت حضوريافت. قمر پيش از شروع برنامه از او با احترام کسب اجازه نمود، عارف باحرکت آرام سر به او پاسخ گفت، آنگاه قمر آغاز خواند ن کرد ، از هميشه سحر انگيز تر ... وعارف تا پايان خواندن گريست . برنامه که پايان يافت ، سينه ريزهای طلا و گلدان های نقره بود که به سوی او سرازيرگرد يد قمر تمام هدايا را با افتخار به عارف پيشکش نمود، اما عارف با عزت نفسی که در خود داشت نپذيرفت ، و قمر هدايا را از سوی عارف ميان فقرا قسمت کرد ...
در آن روز ها در آمد کنسرت های قمر سر به فلک می کشيد . بی مناسبت نيست که همين جا گفته شود ، در مجالس خصوصی بعد ازهرچهچه ای که می زد کمترين صله اش اين بود که دهانش را پُر ازاشرفی طلا کنند
اما قمر هرگز در برابر اين اعيان و اشراف سر خم نکرد ، او صله ی هنر خود را می گرفت ولی روحش در آسمان د يگری در پرواز بود . او به دور از شعار های تو خالی و پر سر و صدا ، مرد می بود .
رضا وهدانی در اين زمينه می نويسد ؛ يک شب بعد از اجرای کنسرت در گراند هتل و اوج شهرت قمر بود که تيمور تاش وزير دربار رضا شاه ، از مهمانی مجللی ياد داشتی برای قمر فرستاد وازاوخواست که به خانه اش برود . قمر از رفتن خود داری کرد و زير نامه نوشت : اگر تو تيمور تاش هستی ، من هم قمرم.
جعفر شهری هم در اين باره اشاره ای دارد که شنيدنی است . او می نويسد : قمر دختر يتيمی را به فرزندی برگزيده و به سر و سامان رسانده و در تدارک جشن عروسی بود که علی اکبر داور وزير ماليه ی ( وزير دارايی) آن زمان کلاه خود را پر از سکه ی طلا نمود و برايش پيام فرستاد که به نشانی اين کلاه درميهمانی خانه اش حضور يابد. قمر کلاه پراز سکه را وا پس فرستاد و پاسخ داد که برو به فرستاده ات بگو ، امشب همه ی طلاهای دنيا از آن من است ! امشب عروسی دختر من است و می خواهم فقط برای دل او آواز بخوانم ، نه برای تو و طلای تو ...
اما قمر هر چه از رجال اين چنينی دوری می جست ، به محافل ادبی عشق می ورزيد. شاعران پر آوازه ی آن دوران از قبيل ؛ ملک الشعرای بهار ، ميرزاده عشقی ، عارف ، ايرج ميرزا ، شهريار او را چون نگينی پر بها در حلقه ی خود می گرفتند وهنر او رادرحد يک هنر مند آزاده ارج می گذاردند وموجه ترِين وزيباترين شعرهای خود را به او می دادند تا بخواند و نيز در وصف او شعر های زيبا می سرودند ، در اين ميان شيفتگی ايرج ميرزای خوش ذوق- که گويا گوشه ی چشمی هم به قمر داشت-از همه بيشتربود او در چند ين شعر خود از قمر به صراحت نام می بَرَد. در يکی از اين شعرها درستايش قمر می گو يد که قمر اصلا ً اين جهانی نيست و به اشتباه به اين جهان خاک پيوند خورده است .او می گويد که خداوند درا صل قمر را برای دل خود آفريد، اما چون جهان را خلق کرد و پی برد که چيزی کم دارد، بخاطر نقطه ی کمال هستی دل از قمر کَند و او را به زمين فرستاد :
قمر آن نيست که عاشق بَرَد از ياد او را
يادش آن گل نه ، که از يا د برد با د ا و را
مَلَکی بود قمر پيش خداوند عزيز
مرتعی بود فلک،خرّ م و آزا د او را
چون خدا خلق جهان کرد به اين طرزو مثال
دقتی کر دو پسنديده نيافتاد ا و را
ديد چيزی که به دل چنگ زند در او نيست
لا جَرَ م دل ز قمرکَند و فرستاد او را
حسن هم داد خدا بر وی و حسن عجبی
گر چه بس بود همان حسن خدا داد او را
بلبل از رشک وی اينگونه گلو پاره کند
ورنه از بهر چه است اين همه فرياد او را ؟
قمر هم بعد ازمرگ ايرج ميرزا به سر ِ خاک اورفت و ترانه ی "امان از اين دل..." ، سروده ی امير جاهد را با آواز مؤثر به ياد او خواند چرا که اميرجاهداين ترانه را به نام ايرج سروده و در بندی حتا نام او را نيز می آورد :
ای گنج دانش ! ايرج کجايی ؟/ در سينه ی خاک پنهان چرايی؟/ تا بوده در اين دنيای فانی / کی بوده از خوبان ، بجز رنج جدايی ...
وهدانی در مقاله ی خود می نويسد در آن زمان ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه بخاطر صفحه های قمر- با هر جان کند نی که بود- يک گرامافون می خريد و آن وقت ولوله ای جلوی قهوه خانه ی خود به راه می- انداخت .قمر که نا گزيربود برای آنکه شناخته نشود خود را در چادر وپيچه بپوشد و با درشکه رفت وآمد کند ، هر گاه که اين گروه انبوه و شوريده را می ديد که دور گرامافون قهوه خانه ها جمع شده و مستانه به صدايش گوش میکنند از ته دل قربان صدقه شا ن می رفت .
می گويند روزی قمر سوار بر درشکه می خواسته به جايی برود که درشکه از جلوی قهوه خانه ای که صدای قمر را پخش می کرده ، رد می شود .درشکه چی آهی می کشد و می گويد : چه می شد خدا به من هم پولی می داد تا می تواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم . قمر بلا فاصله می گويد : خدا را چه ديده ای ، شايد قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند . درشکه چی از سر ِ حسرت آهی می کشد و می گويد : ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا ؟ تا پولدارهايی مثل تيمور تاش ها و حاج ملک التجارها باشند ، کجا دست ما به دامان قمر می رسد ؟ قمر پس از دلداری درشکه چی بگونه ای که دو دوست با هم به گفتگو می نشينند ، از کم و کيف عروسی و زمان و مکان خانه ی عروسی با خبر می شود و می فهمد که عروسی در خانه ای در جنوب شهر و دو روز د يگر است .
دو روز د يگر ، بعد از ظهر همه ی مقدمات يک جشن با شکوه را از فرش و قالی و ميز و صند لی و شيرينی و ميوه و برنج و روغن و د يگ و ديگبر و ظرف و ظروف آماده می کند و به چند نفر می دهد که به خانه ی عروسی ببرند . کارگزاران در پيش چشمان حيرت زده ی درشکه چی و اهل خانواده ، خانه را به نحو زيبايی می آرايند و چراغانی می کنند . طرف های غروب قمر با يک دسته مطرب رو حوضی وارد خانه ی عروسی می شود ، با ورود او شورو غوغايی در در همسيايگان در می گيرد، بلوايی به پا می شود ، مردم برای ديدن او به پشت بام ها هجوم می برند ، درشکه چی که تازه موضوع را در يافته است ، می خواهد از شادی و شرمندگی خود را روی پاهای قمر بياندازد ، اما قمر نمی گذارد و می گو يد نگفتم خدا بزرگ است ، اين هم قمری که آرزويش را داشتی و بدان که من هرگز يک شاخه موی شما ها را با صد تا از آنها که گفتی عوض نمی کنم . آنگاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هديه دادن به عروس و داماد ، به مطرب ها می سپارد تا آنجا که ممکن است بزنند و بخوانند و عروسی را گرم و نرم کنند و خود مجلس را ترک می کند .
قمر بد ينگونه تا سال تأسيس راديو ، 1319 شمسی فعاليت های خود را ادامه داد. پس ازآن صدای بی نظير او از راديو،همراه با سنتور حبيب سماعی ، تار مرتضا نی داوود ، و گاه ويلن ابو الحسن صبا به گوش دوستدارانش می رسيد و آنها را محظوظ می کرد وبی ترديد می توان گفت وی تا سال 1332 در اوج قرار داشت و يکه تاز ميدان هنربود. در اين سال قمر آواز ارزنده ای همراه با نوازند گی برادران معارفی در راديو ضبط کرد و اين آخرين کار او بود زيرا بعد از آن به علت سکته ، آن حنجره ی جادويی از کار افتاد . از آن پس قمر خانه نشين و بستری گرديد و در تنگناهای مالی گرفتارآمد ، دوستانش او را ترک گفتند، در اين روزهای دلتنگی از مردمی که قمر اينهمه به آنها مهر ورزيد وهنر ارزنده ی خود را نثارشان کرد، در زندگی او رد پايی نيست و همين سال هاست که همه چيز و همه کس را زير سؤال می برد . بعد از چندی در پی تأمين معاش برآمد و بناگزير در کافه ی شکوفه نو استخدام شد ، با شبی سی تومان . جعفر شهری در اين مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست . شهری می گويد :
شنيدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد ، از آنجا که هميشه در ذهنم به او ارادتی عظيم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذ يرفتم و به د يدارش شتافتم . شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خيابان سی متری بود و توسط شخصی به نام حجازی اداره می شد . دانستم که اين کافه قمر را برای شبی نيم ساعت با سی تومان مزد ، اجير کرده است . می خواستم د يدار بيست و اندی سال پيش را با او تازه کنم . ساعت 11شب بود که قمر به روی صحنه آمد . بايد گفت که اين موقع بد تر ين زمانی است که می توان به يک خواننده داد و اين زمان را معمولا ً خوانند گان و هنر مندان درجه ی پايين اداره می کنند ، نه خواننده ی پيش کسوتی چون قمر ؛ چرا که همه مست و پاتيل اند و هنر آواز برايشان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتريان را سرگرم کند . باری ... قمری که آن شب ديدم با قمر 20 سال پيش از زمين تا آسمان فرق کرده بود . مو هايش جو گندمی نزديک به سفيد ، قامتش خميده ، تواضعش بی رمق ، و صدايش بی حوصله بود طبق معمول ِ خود آوازی و تصنيفی خواند و عده ی قليلی از سالخوردگان برايش کف زدند، او هم سری از روی خستگی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت . بسيار غمگين شدم و با اندوه از دوستم پرسيدم ؛ قمر کجا و اينجا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت : همه از استيصال است ، از استيصال ! آنگاه از شکوفه نو بيرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آنچه د يده بودم ، فکر کردم ...
چند روز بعد شنيدم که به علت اعتراض مشتريان از شکوفه نو هم جوابش کرده اند و قمر دوباره خانه نشين شده است . بعد از آن همواره جويای حالش بودم و هر بار می شنيدم که وضعش از روز پيش بد تر است ، تا اينکه روزی در خانه اش به ديدارش رفتم و آنچه ديد م گريه آور و تلخ بود : در بستر بيماری و غربت و بی کسی افتاده بود و دچار بيهود گی و از همه بد تر فقر شديد بود. سپاس نامه ی هنری او در يک تخته قالی نخ نما، يک آينه غبارگرفته وبستر محقری دروسط اتاق که خود در ميان آن دراز کشيده بود، خلاصه می شد"
قمر به اين ترتيب تا شش سال با زند گی دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نيم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم مرداد سال 1338 چشم از جهان فرو بست. روز نامه ی کيهان درمورد مرگ او نوشت:" بانو قمرالملوک وزيری که يکی از افتخارات موسيقی ايران بود زند گی را بدرود گفت ."
مجله ی تهران مصور به نقل قول از دکتر ساسان سپنتا نوشت :" جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد . پس از شستشو هنگامی که جسد او را به يکی از مساجد شهر منتقل کردند ، تا به وسيله ی راديو - برای تشييع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هيچيک از متوليان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها يک شب به عنوان ميهمان بپذ يرند، به ناچار پيکر او را چون اشخاص مجهول الهويه به سرد خانه ی پزشکی قانونی سپردند .
روز بعد - روز خاکسپاری- با اينکه از طريق راديو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود ، از خيل هنر مندان خبری نبود ، تنها تعداد اندکی از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضا نی داوود ، حسين تهرانی ، ذ بيحی و بد يع زاده حضور داشتند. هنر مندان مرثيه می خواند ند و مردم کم و بيش می گريستند و بد ینگو نه قمر به زند گی جاودانه ی خود پيوست .
اما چه اندوه از اينکه متوليان ريا کار مساجد اين روح ناب انسانی را نپذيرفتند . جنازه ی قمر را اگر در خرابات هم می گذاردند ، با مسجد تفاوتی نداشت چرا که روان او سال های سال بود که به آن ملکوت اعلا پريده بود و آن انديشه ی درخشان ، هزاران سال نوری با اين ارواح غير انسانی فاصله داشت به قول عماد خراسانی :
پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يکی است
حرم و د ير يکی ، سبحه پيمانه يکی است
اين همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه يکی است
قمر الملوک وزيری در تاريخ موسيقی ايران يک معجزه بود اوصرف نظر از هنر آواز در زمانی که زنان در ايران اعتباری نداشتند ، سد ها را شکست ؛ آواز خواند ...آن هم در حضور مردان ...، آن هم بدون حجاب ... که هر يک از اينها به تک تک - در آن زمان - برای زن ايرانی گناهی بس بزرگ به حساب می آمد و در اين راه متجاوز از 200 اثراز خود از او حاصل آمد، افسوس که در زمان زند گی اش نه ارزش هنرش شناخته نشد و نه ارزش انسا نیتش و اکنون اگر بگوييم يا نگوييم ، د يگر چه ثمری دارد ؛ که به شهريار :
تا هستم ای رفيق ندانی که کيستم
روزی سراغ وقت من آيی که نيستم
بنان به قمرلقب "ام کلثوم" داده بود و می گفت : قمر ملکه ی آواز ايران و در واقع پل ارتباطی ميان قد مای قبل از خود و آيندگان بعد از خود بود . او موسيقی دِ لِی دِ لِی گذ شته را با تحرير های بی نظيرش سر و سامانی بخشيد .
روانشاد سعيدی سيرجانی هم قمر را ام کلثوم ايران می دانست . وی در گفتاری شور انگيز با حسرت و تأسف عنوان کرد :" نمی دانم چگونه است که وقتی ام کلثوم می ميرد ، مصر عزا دار می شود . همه ی مردم حتا جمال عبدالناصر در تشييع جنازه ی او شرکت می کنند، خانه ی او را بعد از مرگش به موزه تبد يل می نمايند ، اما هنگامی که قمرآزاده و مهربان بعد از آن همه سختی هااز ميان می رود،آب از آب تکان نمیخورد،هيچکس خبردار نمی شود و در نهايت مسجد يان هم با اين جنازه ی معصوم اينگونه بی خردانه و ناجوانمردانه رفتار می کنند ."
امير جاهد که شعر و آهنگ بسياری از تصنيف های قمر را ساخته است در مورد قمر می گويد : قمر زنی بسيار شجاع و بسيار خوش قريحه بود . قد رت حنجره ی او را در هيچکس ند يده ام ... قمر از آواز سر شار بود ... در فاصله ی شش ماه ...، من هر هفته ، دو تصنيف برای او ساختم و قمر در همان شب به درستی آهنگ تصنيف را می فهميد و بدون تفحص ، صبح فردا آن را اجرا می کرد . يک چنين استواری من در کسی ند يد ه ام."
ساسان سپنتا می گويد صدای قمر صاف و دارای جذابيت ودرخشند گی بود . او از عهده ی خواندن تصنيف و آواز به خوبی بر می آمد . وسعت صدای او در اجرای تحرير ها در بم و اوج ، نشانه ی توان او در خوانند گی بود . طنين صدای قمر خاص خود او و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرين کرده بود ، نت های گام را به خوبی ادا می کرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت ، در حفره های صوتی فوق حنجره ، آواز او زنگ و درخشند گی خاصی داشت . بعد از قمراکثر خوانند گان راديوبا ميکروفون و دستگاه های تقويت کننده کمبود دامنه ی صدای خود را با نزد يک خواندن در ميکروفون جبران می کردند ، در حالی که صدای پر دامنه ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زياد شنيده می شد . به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و به متانت و با قيافه ای آرام می خواند و صدای آهنگين و درخشان و خوش طنين او بر شنونده تأثير می نهاد ". ساسان سپنتا ادامه می دهد : " از قمر متجاوز از دويست اثر بروی صفحه ی گرامافون ضبط گرد يد که اولين آن ها تصنيف جمهوری از عارف در ماهور بود، سپس صفحه های ؛گريه کن که دگر ، ای دست حق و چند تای د يگر از عارف . از تصنيف های خوب قمر يکی نگار من در بيات ترک ، و ماه من در اصفهان است که سازنده ی آن نی داوود بود ازاو چند تصنيف از ساخته های امير جاهد و عشقی و درويش و نيز چند قطعه ی ضربی هم ضبط شد که يکی از آنها ضربی معروفی است که با اين شعر شروع می شود : شبی ياد دارم که چشمم نخفت / شنيدم که پروانه با شمع گفت که بعد ها خاطره ی پروانه آن را باز خوانی نمود." سپنتا در مورد دشواری های خوانندگی در آن زمان می گويد " لازم به تذ کر است که علاوه بر مشکلات فنی ضبط صفحه ، در آن زمان مشکلات د يگری نيزدامنگير هنر مندان و هنر دوستان می شد که هنوز هم کماکان وجود دارد . از جمله مشکلی که بعد از ضبط تصنيف جمهوری ِ عارف که قمر خوانده بود ، چنانکه خود قمر در اين مورد گفته است روزی که در همدان کنسرت داشتم به اين فکر افتادم جوانی را که از همدان برايم نامه می فرستاد و به آوازم اظهار علاقه می کرد، ملاقات کنم . معلوم شد که او به علت اينکه مارش جمهوری مرا نزدش يافته اند ، به جرم جمهوری خواهی زندانی است (چون آن موقع دستور داده بود ند که اين صفحه جمع شود و هر کس آن را نگه می داشت تحت تعقيب قانونی قرار می گرفت ) ، اما من اجرای کنسرت را مشروط به آزادی آن جوان نمودم و رييس شهربانی خواستِ مرا اجرا کرد ... و شبِ همان روز جوان را که به فتحعلی قهوه چی معروف بود ، با چشمان اشکبار جزو حاضران د يدم."
بسيار درد مندانه است که گفته شود قمر حتا تا آخرين روز های زند گی خود با همه بيماری و ناتوانی با چاد رو به صورت ناشناس به محدوده ی اداره ی راديومی رفته، تا با آن مکان ازدور تجديد خاطره ای کند و اين نشان می دهد که يک هنر مند تا چه اندازه می توانسته به هنرش و به آشيانه ی راستينش بياند يشد ... روانشاد نواب صفا در اين زمينه می گويد : " تابستان سال 1338 بود ... سه شنبه 12 مرداد . هنگام خروج از از راديو ديدم خانم قمر با چادر سياه که تقريبا ً بعد از چهل و چند سالگی هميشه بر سر داشت ، کنار نرده ها ايستاده است ... دو روز بعد ، يعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد ، خبر شد يم که ستاره ی عمر قمر فرو مرد . او به هنگام مرگ بيش از پنجاه و چهار سال نداشت ."
قمر الملوک وزيری همواره در طول زند گی 54 ساله ی خود ، به مردم - اعم از مردم معمولی و طبقه ی هنرمند - بدون چشمداشت کمک بسيار نمود چنانکه بعد از مرگ پروانه خواننده ی قديمی ( مادر خاطره ی پروانه) ، به نوعی سر پرستی خاطره و برادر کوچکش را بر عهده گرفت و نيز در اواخر زند گی اش در سال 1330 با استو ديو پارت فيلم که در آستانه ی ورشکستگی بود، همکاری نمود و در فيلمی به نام مادر ، ساخته ی اسماعيل کوشان ظاهر شد و در صحنه ای آوازی در چهار گاه خواند و همين بازی کوتاه ، به دليل شهرت قمر باعث شد که پارت فيلم از ورشگستگی نجات يابد . بازيگران د يگر اين فيلم دلکش ، جمشيد مهرداد ، زينت نوری و .. و ... بودند . قمر برای اين فيلم فقط 2000 تومان دريافت کرد که آن هم هزينه ی تهيه ی لباسش گرديد. به ادعای اسماعيل کوشان تنها نسخه ی اين فيلم که تنها تصوير متحرک قمر را در خود داشت ، در آتش سوزی از بين رفته است .
قمر زنی بود با شهامت ، نيکوکار ، متکی به خود ، و محکم ... وکسی چه می داند شايد سختی ها و تنهايی های دوران کودکی و ازدواج نامناسب و جدايی پر شتاب او از زندگی زناشويی در نو جوانی و تلاش پی گير او برای رسيدن به عشق جاودانه اش آواز در شکل گيری اين شخصيت استوار نقش عمده داشته است و اکنون اين يادواره را با غزلی از شهريار شاعر معاصر که در ستاِش قمر سروده به پايان می بريم .اين غزل ضمن اينکه به احساس ايرج ميرزا به قمراشاره می کند ، يآدآور بزمی است که قمر ستاره ی درخشان آن بوده است .
خاطره اش در خاطرمان همواره زنده باد !
از کوری چشم فلک امشب قمر اين جاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اين جاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوييد
چشمت ندود اين همه ، امشب قمر اين جاست
آری قمر آن قمری خوش خوان طبيعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اين جاست
شمعی که به سويش من ِ جانسوخته از شوق ،
پروانه صفت باز کنم بال و پر اين جاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
يک دسته چو من عاشق بی پا و سر اين جاست
مهمان عزيزی که پی ديدن رويش
همسايه همی سر کشد از بام و در اين جاست
ساز خوش و آواز خوش و باده ی دلکش
ای بی خبر آخر چه نشستی ؟ خبر اين جاست !
آسايش امروزه شده درد ِ سر ِ ما
امشب د گر آسايش بی درد ِ سر اين جاست
ای عاشق روی قمر ، ای ايرج ناکام !
بر خيز که باز آن بت بيداد گر اين جاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود ،
بازآمده چون فتنه ی دور قمر اين جاست
ای کاش سحر نامده ، خورشيد نزايد ،
کامشب قمر اين جا ، قمر اين جا، قمر اين جاست
پری ملکی : آوازهايي كه شنيده نشد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پری ملكی، خواننده و سرپرست گروه خنيا با اشاره به وضعيت موسيقی زنان در سالهای قبل میگويد: «بارها شرح برگزاری كنسرت گروههای بانوان ، برای بانوان را قصهوار گفتهام . اينكه چگونه اين كنسرتها با مجوز شفاهی و در زيرزمين يا پاركينگ منازل برگزار میشد ، اما از سال 76 با به رسميت شناختن موسيقی بانوان از سوی مركز موسيقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و گنجاندن برنامه ويژه بانوان در برنامههای جشنواره گلياس و جشنواره بينالمللی موسيقی فجر آن فضای محدود به فضايی بازتر با امكانات بهتر تبديل شد . اين البته شرح كنسرتهايی است كه در آن خواننده «زن» میخواند.» او معتقد است كار برای زنان در حوزه موسيقی از آغاز انقلاب كمابيش در حوزه نوازندگی در اركسترها و بخشهای پژوهشی ميسر بوده است. «اما در سالهای اخير حضور بانوان در همه زمينهها پررنگ تر شده است، اما باز كافی نيست و البته اين روند كند قابل انتقاد است.»
پری ملكی بزرگترين مشكل زنان در اين حوزه را عدم ارايه كارهای تازه میداند و میگويد: «برگزاری كنسرت خوانندگان زن برای بانوان، بيشتر در مناسبتها انجام میگيرد. مناسبتهايی از قبيل اعياد مذهبی، جشنوارههای موسيقی و يا به بهانه كمك عوايد كنسرت به مراكز خيريه. اين كنسرتها بازمان محدود و مخاطبان ويژه (بانوان) سبب میشود تا آهنگسازان ، ترانهسرايان ، تنظيمكنندگان و ديگر دستاندركاران موسيقی اؤر تازهيی خلق نكنند . از اينرو خوانندگان زن به ناچار يا به بازخوانی آواز گذشتگان میپردازند و يا با تغييراتی مختصر همان آؤار گذشتگان را ارايه میدهند.» پری ملكی با مقايسه وضعيت زنان در حوزه موسيقی در قبل و بعد از انقلاب میگويد: «متاسفانه در قبل از انقلاب شرايط سياسی و اجتماعی به گونهيی بوده است كه از «زنان» اهل موسيقی به عنوان «ابزار طرب» بهرهكشی میشد . گرچه در همان زمان كسانی بودند كه چه در زمينه نوازندگی ، خوانندگی و...با وقار كار میكردند ، ضمن آنكه میسوختند و میساختند.» او آينده روشنی را پيشروی زنان نوازنده میداند و میافزايد: «زنان نوازنده وضعيت بهتری خواهند داشت. زنانی كه در گروه «كر» فعاليت دارند نيز همين وضع را خواهند داشت . فقط زنان خواننده، هنوز بخاطر بلاتكليفی در نحوه فعاليتشان راه پر فراز و نشيبی را طی خواهند كرد . گرچه امكان همخوانی وهمنوازی گام تازهيی برای حضور پررنگتر آنان است اما بلاتكليفی و برخوردهای سليقهيی سد و مانعی برای پيشرفت آنان خواهد بود. در حقيقت مسوولان فرهنگی و هنری بايد ضوابط، مقررات و چارچوبهايی را مشخص كنند كه ثابت و پا برجا بماند تا اين گروه گروه بانوان تكليف خود را بدانند يا با اين ضوابط و مقررات كنار میآيند و يا فعاليت در زمينه موسيقی را میبوسند و كنار میگذارند.
ضمن آنكه حتما در اخبار خوانديد كه در مراسم افتتاح موزه موسيقی، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی از موسيقی آوايی به عنوان يكی از نخستين انواع موسيقی بشری نام برد كه «لالايی مادران»از آن جمله است. پس اينگونه نظرات میتواند راهگشا باشد . خاطره پروانه هم سال هفتاد و شش را برای بانوان عرصه موسيقی ، سال خوبی میداند و بسياری از آنان آذر هاشمی ، بهناز ذاكری ، پری مكی و... بعد از 20 سال سكوتشان را شكستهاند . خود او سال 76 بعد از سالها انتظار به همراه افليا پرتو و نوشين عقيقی بار ديگر خواند. خودش میگويد: آنها كه ماندند از همه چيز محروم شدند و از دسترس دور ماندند. طی اين سالها هر بار كه كنسرت برگزار میكنيم ، همه استقبال میكنند . بانوان كشور میآيند و سالن هميشه پر میشود. او معتقد است تا آنجا كه قانون اجازه بدهد بانوان برای كاركردن هيچ مانعی ندارند. به نظر خاطره پروانه تاسيس هنرستان موسيقی ويژه بانوان مثل روزنهيی است به آينده. او علاقهيی به مقايسه وضع زنان در حوزه هويتی در قبل و بعد از انقلاب ندارد و ترجيح میدهد جواب سوؤال ما را هم ندهد. چرا كه معتقد است «موسيقی طی اين سالها گسترش نداشته است. قبل از انقلاب اركستر 22نفره بانوان داشتيم . اما امروز نداريم . البته قرار است اركستر بانوان تشكيل بشود اما اين كار نياز به بودجه ،محل تمرين ، موقعيت و ... دارد. و با توجه به شرايط موجود تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل! خاطره پروانه میگويد:بانوان با وجود نداشتن موقعيت آقايان در اين عرصه با عشق كار میكنند.
او معتقد است در سالهای اخير آزادی نسبی به وجود آمده كه اگر ادامه پيدا كند،بانوان میتوانند در اين هوا نفس تازه كنند. او در آخر باز هم میگويد:اگر قانون اجازه ندهد ، زنان نمیتوانند بخوانند. دكتر ملكتاج خسروی جامعهشناس و استاد دانشگاه در مورد پررنگتر شدن حضور زنان در حوزه فرهنگ، خاصه موسيقی معتقد است: «در طول تاريخ زنان ، با از خودگذشتگی ، و تحمل سختیهای بسيار تلاش كردهاند تا هويتشان را ؤابت كنند. بيشتر شدن فعاليت زنان طی سالهای اخير نيز نتيجه همين تلاش و البته بالارفتن تقاضای جامعه برای بيشتر شدن حضور آنان در عرصههای مختلف است. »
وی معتقد است: باوجود همه شعارهايی كه در مورد برابری حقوق زن و مرد در جامعه داده میشود ، من سهم برابری برای زنان نمیبينم. فقط میخواهيم تبليغ كنيم. به خودمان نبايد دروغ بگوييم. زنان میخواهند در قوانين بازنگری شود و به مسائلی كه جامعه تا به حال به آن بیتوجه بوده،رسيدگی شود. وی معتقد است استقبال بازگشت و حضور بانوان در عرصه موسيقی نيز تقاضايی از سوی جامعه است . مردم هنجارها و نابهنجارها را میشناسند و امروز انتظار دارند جامعه فضا را برای زنانی كه به فساد رو نياوردهاند باز كند.
دكتر محمدحسين فرجاد ، آسيبشناس اجتماعی نيز افزايش حضور زنان در عرصه موسيقی را پاسخی میداند كه زنان به نياز عمومی جامعه دادهاند. او معتقد است جامعه به موسيقی نياز دارد و بخاطر همين احساس نياز است كه امروز زنان هم در اين حوزه حضور بيشتری دارند. دكتر محمدحسين فرجاد با اشاره به تاؤير وسايل ارتباطجمعی در بالابردن سطح آگاهی زنان میگويد:زنان تلاش میكنند به حقوق بيشتری دست پيدا كنند. حقوقی مساوی با حقوق مردان . در طول تاريخ زنانی داشتهايم كه در عرصههای مختلف انسانهای موفقی بودهاند. امروز هم زنان در سينما خوب درخشيدهاند چه در نقش كارگردان و چه در نقش بازيگر ،در حوزه موسيقی ،ادبيات و نقاشی هم همينطور... او معتقد است:زنان نمیتوانند به يكباره به تمام هدفهای خود دست پيدا كنند. بايد از طريق عضويت در سازمانهای مربوط به امور زنان فعاليتشان را بيشتر كنند. ضمن اينكه قوانين هم نيازمند تغيير وبازنگری در حقوق زن هستند
انقلاب كه شد، زنان موسيقی ايران هم از متن به حاشيه رانده شدند. بسياری ترك ديار كردند، عده ايی هم ماندند، سكوت كردند و به انتظار نشستند تا شايد فضا بازتر شود. اين انتظار سالها طول كشيد تا اينكه با آغاز دهه هفتاد، آهسته آهسته شرايط به سمتی رفت كه بانوان در عرصه موسيقی حضور پررنگتر پيدا كردند و احيای گروههای قديمی، تشكيل گروههای موسيقی جديد، اجرای آوازهای گروهی، برگزاری جشنواره گلياس (ويژه بانوان) و...از جمله فعاليتهايی است كه طی اين سالها انجام گرفته است، عدم امكان برگزاری كنسرت به صورت عمومی، نداشتن سالن تمرين و خيلی چيزهای ديگر از جمله مشكلاتی بوده و هست كه زنان طی اين سالها با آن درگير هستند. اما با اين وجود آنان هر روز خواستار شرايط بهتری هستند تا بتوانند موسيقی بانوان را از حالت سكون خارج كرده و در اين عرصه جدیتر گرفته شوند.
ممنون ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ونوس خانم لطف کنید در مورد سیاوش قمیشی هم بنویسید ... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ماجراي ترانه يك فيلم كه افسانه شد - حكايت ترانه مرا ببوس چه بود؟
شايد بتوان گفت ترانه «مرا ببوس» كه اغلب با صداي خاطرهانگيز حسن گلنراقي شنيدهايم جنجاليترين ترانه فيلم در تاريخ سينماي ايران باشد. احتمالا با همين جملات عدهاي بر ميآشوبند كه مگر ترانه «مرا ببوس» اصلا ترانه يك فيلم سينمايي بوده است؟! جهت اطلاع دوستان جوان هم كه شده بايد گفت كه «مرا ببوس» سالها به عنوان يك ترانه سياسي و انقلابي در محافل مختلف قلمداد ميشد و آن را حتي به بعضي افسران سازمان نظامي حزب توده مانند سرهنگ سيامك و سرهنگ مبشري نسبت ميدادند كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 اعدام شدند و چنين روايت ميگرديد كه يكي از اين افسران در شب اعدام، شعر «مرا ببوس» را براي دخترش سروده و خوانده است.
خصوصا كه محتواي شعر «مرا ببوس» بسيار به شرايط آنچه روايت ميگرديد، نزديك بود:
در ميان طوفان .... هم پيمان با قايقرانها
گذشته از جان ... دارم با يارم پيمانها
كه بر فروزم ... آتشها در كوهستانها
شب سيه، سفر كنم، ز تيره ره گذر كنم...
از همين رو بود كه ساليانه سال ترانه فوق توسط انقلابيون و سياسيون زمزمه ميگرديد:
اما واقعيت ماجراي ترانه «مرا ببوس» چه بود؟
مجيد وفادار سراينده آهنگ اين ترانه، خود ماجراي فوق را طي مصاحبهاي در شماره 1418 هفتهنامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنين شرح ميدهد: «... در اين دوره من گاه گاهي براي فيلمها هم آهنگ ميساختم. يادم ميآيد يكي از اين فيلمها «اتهام» نام داشت كه در آن ژاله بازي ميكرد. تهيهكنندگان فيلم از من يك آهنگ نو خواستند و من براي اين فيلم آهنگي ساختم كه بعدها به نام «مرا ببوس» معروف شد ... به ياد ميآورم روزهايي را كه اين آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهايي را كه براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا كه بعد از آن خوانندههاي ديگري به راديو آمدند و موسيقي جاز نضج پيدا كرد... شعر اين آهنگ از حيدر رقابي (هاله) بود كه متاسفانه در ايران نماند و براي هميشه بار سفر بست و به آمريكا رفت...»
ترانه «مرا ببوس» براي فيلم «اتهام» ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد و در يكي از صحنههاي فيلم توسط «پروانه» (خواننده معروف آن دوران) و با لبخواني ژاله علو خوانده شد.
در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه سزاي خيانت شوهر سابقش را داده و پس از كش و قوس داستاني، سرانجام خود را به پليس معرفي كرده بود و در صحنه فوق كه با فرزند كوچكش وداع ميكند و به سوي زندان و مجازات روانه ميشود، چنين ميخواند:
«مرا ببوس، مرا ببوس براي آخرين بار....خدا تورا نگهدار
كه ميروم به سوي سرنوشت...»
پس از اتمام اكران فيلم مذكور در خرداد 1335، ترانه «مرا ببوس» چندان مطرح نگرديد، اما آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه برخي موسيقيدانها از جمله پرويز ياحقي قرار گرفته بود.
پرويز ياحقي هم يكي از دوستانش به نام «حسن گلنراقي» را در يكي از روزهاي تابستان سال 1335 وادار به خواندن اين ترانه در استوديو شماره 8 راديو ايران ميكند و خودش هم ويلن آن را ميزند. «مرا ببوس» بدون اطلاع گلنراقي ضبط ميشود. چرا كه حسن گلنراقي فرزند يكي از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدايي گرم و گيرا داشت و در محافل دوستانه ميخواند ولي به لحاظ موقعيت خانوادگي هرگز نميتوانست به عنوان خواننده راديو معرفي شود و در آن روز تابستاني نيز تنها براي ديدار دوستش آمده بود.
به هر حال ترانه «مرا ببوس» با صداي حسن گلنراقي مورد تاييد رييس وقت راديو قرار ميگيرد و به اصرار ياحقي بدون ذكر نام گلنراقي از راديو پخش ميگردد كه بسيار مورد توجه واقع ميشود.
سرانجام خانواده گلنراقي متوجه ماجرا شده و از آن پس ديگر وي ترانه نميخواند و «مرا ببوس» اولين و آخرين ترانه وي ميشود. البته گفته شدكه گلنراقي در يك فيلم ديگر از زبان دانشجوي دانشگاه كه دل و قلوه فروشي ميكند ترانه «دل دارم، قلوه دارم، جگر و ... » را خوانده است.
به هر حال ترانهاي كه آن روز تابستاني با ويلن پرويز ياحقي توسط حسن گلنراقي خوانده شد و بدون اطلاع وي ضبط گرديد، بارها و بارها پخش شد و روي نوار دست به دست گشت تا به عنوان ترانهاي ماندگار در تاريخ موسيقي ايران بماند.
ماجراي ترانه يك فيلم كه افسانه شد - حكايت ترانه مرا ببوس چه بود؟
شايد بتوان گفت ترانه «مرا ببوس» كه اغلب با صداي خاطرهانگيز حسن گلنراقي شنيدهايم جنجاليترين ترانه فيلم در تاريخ سينماي ايران باشد. احتمالا با همين جملات عدهاي بر ميآشوبند كه مگر ترانه «مرا ببوس» اصلا ترانه يك فيلم سينمايي بوده است؟! جهت اطلاع دوستان جوان هم كه شده بايد گفت كه «مرا ببوس» سالها به عنوان يك ترانه سياسي و انقلابي در محافل مختلف قلمداد ميشد و آن را حتي به بعضي افسران سازمان نظامي حزب توده مانند سرهنگ سيامك و سرهنگ مبشري نسبت ميدادند كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 اعدام شدند و چنين روايت ميگرديد كه يكي از اين افسران در شب اعدام، شعر «مرا ببوس» را براي دخترش سروده و خوانده است.
خصوصا كه محتواي شعر «مرا ببوس» بسيار به شرايط آنچه روايت ميگرديد، نزديك بود:
در ميان طوفان .... هم پيمان با قايقرانها
گذشته از جان ... دارم با يارم پيمانها
كه بر فروزم ... آتشها در كوهستانها
شب سيه، سفر كنم، ز تيره ره گذر كنم...
از همين رو بود كه ساليانه سال ترانه فوق توسط انقلابيون و سياسيون زمزمه ميگرديد:
اما واقعيت ماجراي ترانه «مرا ببوس» چه بود؟
مجيد وفادار سراينده آهنگ اين ترانه، خود ماجراي فوق را طي مصاحبهاي در شماره 1418 هفتهنامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنين شرح ميدهد: «... در اين دوره من گاه گاهي براي فيلمها هم آهنگ ميساختم. يادم ميآيد يكي از اين فيلمها «اتهام» نام داشت كه در آن ژاله بازي ميكرد. تهيهكنندگان فيلم از من يك آهنگ نو خواستند و من براي اين فيلم آهنگي ساختم كه بعدها به نام «مرا ببوس» معروف شد ... به ياد ميآورم روزهايي را كه اين آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهايي را كه براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا كه بعد از آن خوانندههاي ديگري به راديو آمدند و موسيقي جاز نضج پيدا كرد... شعر اين آهنگ از حيدر رقابي (هاله) بود كه متاسفانه در ايران نماند و براي هميشه بار سفر بست و به آمريكا رفت...»
ترانه «مرا ببوس» براي فيلم «اتهام» ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد و در يكي از صحنههاي فيلم توسط «پروانه» (خواننده معروف آن دوران) و با لبخواني ژاله علو خوانده شد.
در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه سزاي خيانت شوهر سابقش را داده و پس از كش و قوس داستاني، سرانجام خود را به پليس معرفي كرده بود و در صحنه فوق كه با فرزند كوچكش وداع ميكند و به سوي زندان و مجازات روانه ميشود، چنين ميخواند:
«مرا ببوس، مرا ببوس براي آخرين بار....خدا تورا نگهدار
كه ميروم به سوي سرنوشت...»
پس از اتمام اكران فيلم مذكور در خرداد 1335، ترانه «مرا ببوس» چندان مطرح نگرديد، اما آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه برخي موسيقيدانها از جمله پرويز ياحقي قرار گرفته بود.
پرويز ياحقي هم يكي از دوستانش به نام «حسن گلنراقي» را در يكي از روزهاي تابستان سال 1335 وادار به خواندن اين ترانه در استوديو شماره 8 راديو ايران ميكند و خودش هم ويلن آن را ميزند. «مرا ببوس» بدون اطلاع گلنراقي ضبط ميشود. چرا كه حسن گلنراقي فرزند يكي از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدايي گرم و گيرا داشت و در محافل دوستانه ميخواند ولي به لحاظ موقعيت خانوادگي هرگز نميتوانست به عنوان خواننده راديو معرفي شود و در آن روز تابستاني نيز تنها براي ديدار دوستش آمده بود.
به هر حال ترانه «مرا ببوس» با صداي حسن گلنراقي مورد تاييد رييس وقت راديو قرار ميگيرد و به اصرار ياحقي بدون ذكر نام گلنراقي از راديو پخش ميگردد كه بسيار مورد توجه واقع ميشود.
سرانجام خانواده گلنراقي متوجه ماجرا شده و از آن پس ديگر وي ترانه نميخواند و «مرا ببوس» اولين و آخرين ترانه وي ميشود. البته گفته شدكه گلنراقي در يك فيلم ديگر از زبان دانشجوي دانشگاه كه دل و قلوه فروشي ميكند ترانه «دل دارم، قلوه دارم، جگر و ... » را خوانده است.
به هر حال ترانهاي كه آن روز تابستاني با ويلن پرويز ياحقي توسط حسن گلنراقي خوانده شد و بدون اطلاع وي ضبط گرديد، بارها و بارها پخش شد و روي نوار دست به دست گشت تا به عنوان ترانهاي ماندگار در تاريخ موسيقي ايران بماند.
بفرما بیاوخوبی کن!!!:tongue:
تکراری بید[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
الانه ست که کتک رو بخورم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
]
سیاوش قمیشی پس از کمال الملک / ارد بزرگ / مرتضی ممیز / ابوالحسن خان صدیقی / هوشنگ سیحون / مسعود کیمیای / مهدی اخوان ثالث / صادق هدایت / بهروز وثوقی / کاوه گلستان / حسن شماعی زاده / محمد رضا شجریان / یدالله کابلی خوانساری / داریوش اقبالی / علی حاتمی / داریوش مهرجویی / اردشیر محصص / پرویز پرستویی / محسن دولو / صمد بهرنگی/ هوشنگ گلشیری / هایده / ایرج قادری / حمیرا / نیما یوشیج / علیاکبر صنعتی / حسن میرخانی و عباس اخوین
در ردیف ۲۹ برگزید گان بزرگترین نظرسنجی جامع ، تاریخ هنر ایران قرار گرفته است در این نظر سنجی بیش از 5000هزار نفر از عموم مردم ایران شرکت کرده اند و نتایج آن بشکل آنلاین بر صفحه هات اینترنتی قرار گرفته و بجز 8 نفر از زُبده ترین وبلاگ نویسان کشور حداقل 65 وبلاگ نویس دیگر بر کل انجام نظر سنجی و شمارش صحیح آرا نظارت کامل نموده اند.
سیاوش قمیشی (متولد 1324-1945 در اهواز و بزرگ شده در تهران ) آهنگساز, شاعر, تنظیم کننده و خواننده ای ست که در بین عموم به عنوان خواننده و برای خواص به عنوان آهنگساز و خواننده اعتباری ویژه و متفاوت دارد. نخستین وجه و شاید مهم ترین وجه تفاوت آثار سیاوش قمیشی در ملودی هایش نهفته است. ملودی هایی بسیار متأثر از موسیقی کلاسیک (اصیل) ایران و در عین حال مبتنی بر آکورد های غیر معمول و کاملأ غیر ایرانی که ترکیبی عجیب و درخشان را از موسیقی ایرانی و غربی در قالب ترانه های پاپ (Popular) به وجود آورده است و همچون مهری برجسته, برداشت ناب سیاوش قمیشی را از هنر ایرانی با اشرافی جامع بر انواع موسیقی غیر ایرانی به نمایش می گذارد. در بیشتر آهنگهای ساخته سیاوش رگه هایی روشن و قوی از موسیقی ایرانی را می توان یافت که گرچه روایت جز به جز موسیقی ردیفی ایران نیستند اما به خوبی حس ایرانی بودن را حتی در ذهن شنونده ی غیر حرفه ای متبادر می کنند و این هنر اوست که با گریز آگاهانه از تکرار سنتی و نخ نما, ملودی های ظریف ایرانی را همچون تارهای طلا بر پیکره ی ترانه اش می بافد. با کمی دقت در آلبوم های سیاوش میتوان بسیاری از برداشت های آزاد وی را از موسیقی کلاسیک ایران به وضوح مشاهده کرد. در واقع سیاوش قمیشی و هم نسلان موفقش آموزش موسیقی را از کودکی به طور خودآگاه یا ناخودآگاه با موسیقی ناب ایرانی شروع کردند. شنیدن روزمره ی اجراهای بسیار موثق و اصیل از بزرگان موسیقی ایران در سالهای 1320و1330 از رادیو تهران تجربه ای تکرار نشدنی برای هم نسلان سیاوش به عنوان کودکان آن روزگار و بزرگان آینده موسیقی نوین ایران بود که به مرور پس از آشنایی با حوزه های دیگر, موسیقی عملی را از طریق مراجع و منابع کاملأ جدا آموزش دیده وتجربه می کردند.
سیاوش قمیشی خود سالهای 1970 را در انگلستان (مهد موسیقی راک) گذرانده و آموزش موسیقی دیده است. موسیقی گروههای بزرگ غربی و شرایط زمانی ? مکانی فعالیت آنها را از نزدیک درک و لمس کرده و آثارشان را عملا مشق و اجرا نموده است. این آمیختگی عملی با موسیقی روز دنیا در کنار ذهنیت و ناخودآگاه انباشته از ملودی های موسیقی ایران, زمانی که منشا خلق هنری قرار گرفتند ترکیبی نو و بدیع از ملودی و هارمونی را پدید آوردند که پیشتر همانندی نداشت. از این روست که موسیقی سیاوش قمیشی را یکی از بهترین نمونه های هنر هم نسلانش می دانیم. او با برداشت ویژه اش از انواع موسیقی و با توجه کامل به موزیک روز دنیا به ویژه در حیطه ی پروگرسیو تنظیم, صداسازی و میکس به مرز نوآوری و خلاقیتی کامل رسیده و در بیان خود قوام ودوام یافته است. همکاری با تنظیم کنندگانی آگاه و خوش ذوق (که بعضا با وجودی که ایرانی نیستند, توانسته اند با موسیقی ایرانی ارتباط برقرار کنند) و نکته سنجی شخص سیاوش در استفاده ی آگاهانه و هوشمند از صداسازی های الکترونیک و ساوند افکت های عجیب و بجا در تنظیم قطعاتش, به موسیقی او تنوعی خاص و رنگارنگی منحصر به فردی بخشیده است که موزیکالیته ی ترانه های او را به گونه ای بهتر و جذاب تر نمایان میکند. از لحاظ شعری, ترانه هایی که سیاوش برای کار انتخاب میکند چند ویژگی اساسی دارند که مهم ترین آنها سادگی و روانی کلام و دوری از پیچیدگی های معماگونه ی شعری است.
سیاوش از دیرباز علاقه ای به استفاده از کلام روشنفکر مأبانه و غیر مردمی نداشته است و با انتخابی آگاه, به دام ابتذال ناشی از ساده پسندی و بی هویتی هم نیفتاده است. فضای ترانه های او فضایی روشن و امیدبخش است, به دور از سایه های خاکستری و سیاه رایج در ترانه ی نوین ایران.
اعتراض موجود در ترانه های انتخابی او هم نوع با موسیقی ای, اعتراضی سیاه و خمود نیستو از تلخی و شیرینی توأم برخوردار است. جالب این که متقابلأ در کارنامه ی هنری سیاوش به هیچ رو با ترانه های بی معنی و سبک سرانه هم مواجه نمی شویم. شادترین ترانه های او, نه در کلام و نه در موسیقی به مرز انحطاط و ابتذال نزدیک نمی شوند و شعر و موسیقی ترانه های شاد او هم ا ز حدود تشخص, حجب و آبرومندی مأخوذ به حیا بیرون نمی روند. مضامین ترانه های سیاوش عموما مضامین و موضوعات عاطفی در حوزه زندگی فردی و اجتماعی اند و"عشق, زندگی و حرکت" در این میان نقش محوری و کلیدی دارند و داستان هر ترانه هم غالبأ با پایانی روشن و امید بخش همراه است. سیاوش در شناخت و کشف ملودی پنهان در شعر استعدادی خداداد دارد و با قوه ی درک ریتم بسیار خوب, ضرب آهنگ مناسب شعر و ملودی را برای کارش می یابد. به همین دلیل, در آلبوم هایش همه نوع ترانه با ریتم های گوناگون شنیده می شود, تنوعی که شنونده را دچار ملال ناشی از یکنواختی آلبوم نمی کند. او در اجرای ترانه هایش صاحب سبکی مشخص است. آشنایی عمیق با ملودی و تنظیم ترانه ای که آهنگ آنرا بر مبنای توان حنجره و نقاط ضعف و قوت صدای خود ساخته و ویژی های خاص صدایش اعم از تونالیته و موزیکالیته ی صدا, نتیجه ی خوانندگی اش را بسیار درخشان و پر ثمر کرده است. صدای زخمی و خش دار, آمیخته با تحریرها و غلت ظریف آواز ایرانی جملات آهنگین را با صمیمیت و احساسی ژرف و بی غش می خواند که گویی شعر و آهنگ تنیده بر هم, از جان خواننده بر می آیند و بر دل شنونده می نشینند. به جرأت میتوان گفت هیچ آهنگسازی در موسیقی ترانه ی نوین ایران, در طی سی سال گذشته همانند سیاوش قمیشی حرکتی رو به جلو و کمال طلب با حفظ و افزایش روز افزون تعداد مخاطبان نداشته است. ترانه های سیاوش قمیشی (ترانه به معنای جمع آهنگ و شعر و صدا) مخاطب عام دارد و این عمومیت به ویژه در بین جوانان دیده می شود. شاید او تنها آهنگساز/خواننده ای ست که هر چه بیشتر کار میکند مخاطبان و علاقه مندان جوان تری پیدا می کند و به زبان موسیقی به جوانان, زندگی, عشق و نشاط می بخشد, همچون دوستی همسن در خلوتشان میخواند و مانند پدری مهربان سنگ صبور درد های جوانی شان می شود. همه ما ? نسل بعد از انقلاب ? در داخل و خارج کشور با صدای سیاوش قمیشی زندگی کرده ایم , عاشق شده ایم, گریسته ایم, خندیده ایم و نفس کشیده ایم. با او بوده ایم و او با ما بوده است.
موسیقی و صدای سیاوش همچون زندگی اش ساده, روان و بی پیرایه است و به سادگی در ضمیر پاک جوانان می نشیند و شاید از این روست که جوانان بسیار دوستش می دارند چرا که جوانی مظهر سادگی و یکرنگی ست. سیاوش قمیشی مانند سرزمین زادگاهش انسانی آفتابی است, آفتاب وجودش بی غروب باد.
چیزی شبیه مصاحبه :
سیاوش قمیشی در ۲۱ خرداد سال ۱۳۲۴در قمیش(محلی در دزفول) به دنیاآمد
همین اول بگم که پارسال سیاوش تولدش به تنهایی جشن گرفت...علتش هم مشغله کاری(آلبوم ابی شب نیلوفری...و آلبوم خودش بی سرزمین تر باد...)و به قول خودش:
"... و خسته از روزگار..."
از تولد امسال هم متآسفانه خبری چندانی ندارم...
سیاوش سه برادر و يک خواهر با نامهای سيروس ، سيامک ، سيمين داره که سياوش از همه کوچکتره...
۸ ماهه بود که به تهران آمد(یعنی آورده شد) ، از ۸ ماهگی تا ۱۴ سالگی در يوسف آباد تهران بود .
ماجرای خریدن اول گیتار سیاوش هم شنیدنیه:
"يک گيتاری توی ويترين يک کفش فروشی( مغازه کفش فروشی هاليوود در تهران) به عنوان دکور آويزان بود و من به پدرم هی می گفتم که اين رو می خواهم ، تا بالاخره شب تولدم اين گيتار به دستم رسيد و بلد هم نبودم که چه جوری کوکش کنم! فقط يک مقداری هر سيم رو انقدر سفت می کردم که صدايی ازش در بياد. تا بعد ها يک گيتاريستی آمد و به من گفت که اين کوکت غلط است و برايم درستش کرد ... که فکر کنم ۱۱ سالگی من بود"
* برادر و خواهر سیاوش در لندن بودند و درس می خوانند. به اصرار برادر بزرگتر سیاوش که از علاقه او به موسیقی با خبر بود ، در ۱۴سالگی به لندن رفت.که به قول خود سیاوش :
" ۱۴ سالم هم نشده بود، سال دوم دبيرستان را تا نصفه خونده بودم که اومدم و غرق شدم در اين موسيقی ... در اونجا موسيقی اصلاً به طور کلی يک چيز درست و حسابی بود ، يعنی تلويزيون ها هفته ای چندين ساعت برنامه های موزيکال داشتند... مردم هم فکر و ذهنشون موسيقی بود و من هم خيلی لذت می بردم. "
كار موسيقي را با زدن گيتار شروع كرده و در ۱۴ سالگي اولين آهنگ رسمي خود را با نام "ای قايقران به کجا می روی" براي ضياء ساخته است...
از دورانی که سیاوش تو لندن بود باز هم از زبون خود سیاوش:
"من دو سال با برادر بزرگترم بودم ولی افکارمون زياد در آن زمان با هم جور در نمی آمد و دعوامون ميشد! يعنی سوا شديم و بعد من آنقدر شبها می رفتم کلوپ و انقدر به موزيکها گوش می دادم ، با بچه های ارکسترها دوست بودم! و چون خودم ساز می زدم و اونها می دونستن ، يکی از ارکسترهايی که گيتاريستشون مريض بود و خيلی وقت بود که قرار بود بره و جاش پيدا نمی کردن ، به من پيشنهاد دادن که يکی دو دفعه ای با هم کار کنيم و اين کار را کردم و خيلی هم جالب بود براشون و من از همون زمانها با اين ارکستر که اسمش Winger برای سه سال کار کردم و بعد از اون اسمش شد Insects برای چهار سال ديگه ...
بعد از اون ديگه ارکستر خودم رو داشتم ، همه انگليسی بودن و من فقط خواننده شون بودم و البته اون موقع گيتار می زدم و بعد ها کيبورد هم می زدم ، اون هم به اين خاطر بود که کيبورديست ارکسترمون رفت و يکی بايد جاش رو پر می کرد که من خودم کردم."
* سیاوش تحصیلات خود رو تا مقطع فوق لیسانس در Royal Society of Arts (دانشگاه سلطنتی لندن) در رشته Jazz Classical به پایان برد ...
در مورد اینکه چطور شد که آهنگسازی رو انتخاب کرد:
" آهنگ سازی من رو انتخاب کرده ... تنوع زياد نبود و بايد اين رشته را انتخاب می کردی ، پيانو که ساز اجباريمان بود و بايد همه می زديم ، ساز انتخابی هم گيتار انتخاب کرده بودم"
یک نکته جالب اینکه سیاوش دوست دارد تا او را يک آهنگساز بدانند تا يک خواننده...
اولین آلبوم سیاوش عروسک شب هست
آلبومی که به نوعی آلبومی فراموش شده هست...
من هنوزم برام سوال چرا سیاوش چرا خودش این آلبوم رو جزء آلبوم های خودش قرار نداده..
بیشتر ترانه های این آلبوم تو آلبوم های بعدی سیاوش باز خونی شده...
یه نکته جالب اینکه یه ترانه سیاوش (پاییز) توی آلبوم دهاتی شادمهر بازخونی شده...
وقتی دلت پاییز میشه
باغ دلت گلریز میشه
تصویر غم میشینه تو چشم سیاهت...
همچنین میشه به آلبوم یارم کو که با شهره و فرامرز اصلانی خونده...اشاره کرد
آهنگهايی که سياوش تو اين آلبوم خونده در آلبوم های ديگه سياوش قرار داره و اين آلبوم مجموعه ایی از چند آهنگ اين خواننده ها است که باز خونی شده...
آهنگهای( کلید- مرمر - شنیدم) از شهره و (یارم کو - دل اسیره) از فرامرز اصلانی و(سراب - هدیه - سایه - کاش از اول) از سیاوش...
*همچنین میشه به همکاری مشترک سیاوش با کوروش یغمایی در این سال ها نیز اشاره کنیم...
البته این ارتباط به سالهای دورتری بر می گرده...
" کورش يغمايی دوست زمان بچگی من بود و ما با هم خيلی خيلی زياد دوست بوديم. کلاس هفتم که من در ايران دبيرستان البرز می رفتم کورش دبيرستان هدف می رفت و ما با همديگه همون موقع می زديم و می خونديم. بعد ها هم من باز می رفتم و بر می گشتم..."
سال۱۳۷۶...
آلبومی میشه گفت تا حدی غم انگیز و بیراه نگفتیم اگه بگیم قصه غصه ها منتشر شد
آلبوم قصه امیر که من جایی خوندم که این ترانه در اصل اسمش غصه امیر هست...
البته توی این آلبوم۳موسیقی بدون کلام هست
موسیقی ترانه های قصه امیر-کاش از اول و بیابرگرد ...
ترانه هایی از امیر(قصه امیر و سراب)-اردلان سرافراز(عادت)ایرج جنتی عطایی(مسافر و کاش از اول) و ناهید میربها(بیا برگرد)
تنظیم مسافر از نوید نحوی و مابقی تنظیم ها از استیو مک کرام(کسی که بعد ها تنها تنظیم کنده سیاوش میشه البته تا نقاب)
توی این آلبوم ترانه عادت خیلی به دل میشینه...
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکن
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
اینقدر ظریفی که با یک نگاه هرضه میشکنی
اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی...
.
ترانه بیا برگرد از ناهید میر بهاء هم واقعا زیباست...
عین واقعیته... وقتی فکرش رو می کنی..
مگذار که یاد مارا طمع تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود هر آنکه از دیده رود
بیا برگرد تا خونه ار عادتت سیر نشده
تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده...
سال۱۳۷۷ آلبومی عاشقانه از سیاوش به نام قاب شیشه ای عرضه شد...
تنظیم این آلبوم توسط سیاوش قمیشی و استیو مک کرام انجام شده...
وترانه هایی از ناهید میر بهاء(قاب شیشه ای و گلای پونه)-امیر فرخ تجلی(رسواترین عاشق)-فریدون علیخانی(گله)- مهین آبادانی (با من باش)و بالاخره ترانه دیوونه از سیاوش...
به یاد موندی ترین ترانه این آلبوم ترانه گلای پونه است..شعری زیبا از ناهید میر بهاء
و صدای(صدایی که فکر نمی کنم نیازی به تعریف داشته باشه) سیاوش...
صدای خش خش برگای خزونی توی گوشم ناله می کرد
آسمون بغضشو توی پرده ابرای سیاهش پاره می کرد
رعد و برق نگاه شهر و با صداش خوابزده میکرد
زمین از این همه سنگینی بار بر روی شونه ش گله می کرد
همچنان پای پیاده فارق از صدای خشم آسمونی
بی خیال از ناله ها و گله های برگای زرد خزونی
جاده های بی کسی رو گم می کردم آروم آروم
تن غربت رو میشستم زیر قطره های بارون ...
ترانه زیبایی دیوونه... باز هم از سیاوش ..
تا به حال خیلی ها ترانه ایی با این نام خوندند...اما اون دیوونه ها کجا و این دیوونه کجا...
این همه درد سر فایده نداره
دیگه تو و دلم جایی نداری
دیوونه دیوونه که دلش هر جا میره
میمونه میمونه تا که از راه در میره...
از ترانه رسواترین عاشق هم به سادگی نمیشه گذشت...
چند وقت پیش هم که سریال کوچه اقاقیا از تلویزیون پخش میشد توی تیتراژ پایانیش قسمتی از ترانه استفاده شده بود...
وقتی قسمتی که سیاوش دکلمه می کنه یاد نگاههایی که الان تو جامعه ما به عاشقا میشه میفتم...
الهی دلخوشی باشه پناهت
گلای رازقی تن پوش راهت
الهی خوش خبر باشه قناری
بخونه تا خروس خون چشم براهت
صفای دیدنت ای قصه نور
منو با خود ببر تا آخر دور
گلای پیرهنت یاس واقاقی
بمونم منتظر تا قصه باقی است
...
دوسال بعد از سیاوش آلبومی عرضه شد(بعد از یک سال وقفه…) به نام شکوفه های کویری...
چیزی که خیلی به چشم میاد اسم آلبوم های سیاوش هست که واقعآ استعاره های معنی داری هستند...هر کسی میتونه ازش تعبیری بکنه ...به نظر من منظور سیاوش میتونه امید باشه... اینکه که میشه توی کویر هم شکوفه ای باشه..
این آلبوم نسبت به آلبوم های قبلی به نسبتآ آلبوم شادی هست...
ترانه فوق العاده بارون با شعری از منوچهر پویا
تو که بارون رو ندیدی
گل ابرا رو نچیدی
گله از خیسیه جاده های غربت می کنی
تو که خوابی تو که بیدار تو که مستی تو که هشیار
لحظه های شب و با ستاره قسمت می کنی
...
لحظه های تلخ غربت هفته های بی مروت
تو نبودی که ببینی شب تار انتظار رو...
ترانه های زیبای زندگی و جزیره (فرح تجلی –تهران)
واقعآ تعبیر های زیبایی از زندگی ارایه کرده...
زندگی یعنی چکیدن...همچو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت...گم شدن در نرمی عشق
زندگی یعنی دویدن...بی امان در وادی عشق
...
ترانه جزیره ...
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیرو شد
برای ذاشتن عشقت همه جونم آرزو شد...
ترانه ایرونی هم واقعآ آسه آسه... باز هم سیاوش سنگ تموم گذاشت...
اما حیف که ای ایرونی ها دارند کمیاب میشند...
هیشکی مثه ایرونی نمیشه
ایرونی ساقه و برگ و ریشه
ساقه از ریشه جدا نمیشه
روزگارمون پاییز میشه
اما هیچوقت زمستون نمیشه
هیشکی مثه ایرونی نمیشه
...
آلبوم حادثه دومین همکاری مشترک سیاوش و مسعود فردمنش...
آلبومی که به حکایت ششم هم معروفه...
همه ترانه های از مسعود فردمنش و تنظیم ها از محمد مقدم...
این ترانه ها رو هر چی بیشتر گوش میدیم به حرف مسعود فردمنش که حکایت حکایت زندگی مردمه بیشتر میرسم...مخصوصآ که دکلمه های که واقعآ با ما حرف میزنه...
ترانه مرد خدا..
فریاد زدیم که چرخ گردون
لیلا تو نداده ای به مجنون
فریاد برآمد آنکه خاموش
کم داد اگر نگیرد افزون
...
مسجد سر راه از آن گذشتیم
بر روی درش چنین نوشتیم
در میکده هم خدای بینی با مرد خدا اگر نشینی
ترانه حادثه...
آن لحظه که از نیاز انسان دارد نه کم از هوای حیوان
یه دانه گندم طلایی از تشت طلا گران بهاء تر
در حادثه های ناگهانی سالم ز مریض مبتلا تر
آسوده نباش که بی نیازی
یه آن دگر پر از نیازی...
ترانه غم انگیز غریبه...نمی دونم ویدیوی این آلبوم رو دیدید یا نه...
از سیاوش ویدیو های کمی ازش هست...اما خیلی ساده و پر معناست...
مسافر شهر غمی
غریبی مثه خودمی
تو صورتت پر از غمه
غصه داری یه عالمه
دوست داری درد دل کنی
دلت گرفته از همه
غریبه توی غربت نگی چی شد محبت
بگی میگن دیونه ست حرفاش چه بچه گونست
...
تو هم مثه همه ما ها سر دوراهی موندیو دل رو به دریاها زدی
گفتی غریبی بهتره واسه همه در به درا این دیگه راه آخ
امیدوارم روزی برسه که مملکت ما هم طوری بشه که کسی به خاطر...مجبور به ترک وطن نباشه...
همه اونهایی که رفتند بتونند برگردند...
سال ۱۳۸۱سالی متفاوت برای سیاوش بود...
این سال سیاوش آلبومی رو منتشر کرد که نسبت به آلبوم های قبلی خودش تا حدی متفاوت بود...آهنگهای با ریتمی تندتر و متحرک تر...
آلبومی به نام نقاب ...که این آلبوم آغاز همکاری سیاوش با دو هنرمندی بود که در آلبوم بعدی واحتمالآ آلبوم های بعدی سیاوش بیشتر شاهد هنر نمایی اونها خواهیم بود...
ترانه هایی ازیغما گلرویی(نقاب- خسته شدم-فاصله)-علی فرید(خاطره –آخرین نامه)سلماز (میلاد)-مریم قاضی(برگ)
کلیه تنظیم ها از اروین خاچیکیان...
در مورد بعضی از ترانه های این آلبوم و نحوه شکل گیری و سراییدن اون ها:
خسته شدم ...
در مورد ترانه اين آهنگ آقای گلرويی اينطور ميگه که تو دوران کوتاهی از زندگيش تو زمینه شعروترانه گفتن احساس خستگی ميکرده٬حتی ميخواسته اين کارو برای هميشه بذاره کنار! اما در نهايت حضور يک شخص در زندگيش اونو از تصميمش منصرف ميکنه....به هر حال تو همين دوران ترانه خسته شدم متولد ميشه!.
خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهونه گشت
بس که ترانه خوندم و برگ زمونه بر نگشت
بازم کلاغ قصه ها رفت و به خونه ش نرسید
یکه سوار عاشق و هیچکی تو آینه ها ندید...
در مورد ترانه ميلاد...
آقاي قميشي اينطور ميگه که:
"يه روز صبح وقتي پيام گيرمو کنترل کردم ديدم دختر خانمي(سلماز) پيام گذاشتنو تو پيامش ازم خواهش کرده که باهاش تماس بگيرم.قميشي هم باهاش تماس ميگيره. خودشو معرفي ميکنه واينکه شاعرو خلاصه خوب شعر ميگه وهمونجا هم پشت تلفن چند تا از شعراشو واسه قميشي مي خونه.بعداز اونم چند تا ديگه از شعراشو واسه قميشي مي فرسته.اما قميشي در اين مورد ميگه که:من شعراشو همه رو خوندم و ديدم که ايشون «شعر»خوب ميگن نه «ترانه».اين موضوع رو به خودشونم گفتم وگفتم که متاسفانه شعرات براي اهنگ ساختن مناسب نيستند.ولي خب مثل اينکه دختره يه دنده تر از اين حرفا بوده چون دوباره چند تا شعر ديگه رو هم مي فرسته براي قميشي...تا در نهايت ترانه ميلادش نظر قميشي رو جلب ميکنه وقميشي شروع ميکنه به ساختن اهنگ روي اين ترانه و بقيه ماجرا...
همه تنهایی ها با من رفیقند
منو در حسرت عشقت نزاری
برای روز میلاد تن خود
منو دور از دل و دیدهت نزاری...
آخرين نامه...اين شعررو يکي از دوستان قميشي براي دوست خودش که متاسفانه به خاطر شرايط سخت زندگيش در امريکا دست به خودکشي مي زنه گفته.ايشون بعد از مدتي اونو به قميشي ميده وقميشي هم تحت تاثير اين شعر قرار ميگيره وتصميم ميگيره
روش اهنگ بذاره...
و ترانه نقاب...شاید سیاوش(یا بهتر بگیم یغما گلرویی) می خواسته با این شعر از دورویی های که این زمونه ...گله کنه...
هی بازیگر گریه نکن
ما همه مون مثل همیم
صبح ها که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می زنیم
...
هر کسی هستی یه دفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن
رها شو از حیله ی خواب...
اما سال ۱۳۸۲ ...سالی که بعد از چندین بار به تآخیر انداختن زمان انتشار آلبوم...
یا از سوی کمپانی کلتکس یا از طرف خود سیاوش(سیاوش خیلی روی کارش حساس هست... چون میخواست کاری بی نقصی ارایه بده) بالاخره...
آلبوم فوق العاده بی سرزمین تر از باد در 18 دسامبر Release شد...
آلبومی که به قول خود سیاوش: " متحرک تر و اکتیوتر از نقاب...مثل نقابی که بهتر انجام شده باشه...مدرن تر از نقاب...آهنگ های تندش هم بیشتره...
ترانه های از یغما گلرویی(بی سرزمین تر از باد-پرسه-لعنت-اگه تو بری-عسل بانو), ساسان مقدم(اگه تو بری)-بهمن کاظمیان(دریای مغرب)
باز هم کله تنظیم ها از اروین خاپیکیان...
این آلبوم یک استثناء در آثار سیاوش بود از چند جهت...
اول از همه اینکه تا حالا آهنگ تمامی ترانه های که سیاوش خونده رو خودش ساخته بود...اما تو این آلبوم برای اولین بار آهنگ یکی از ترانه ها(دریای مغرب)از سیاوش نیست...
آهنگ این آلبوم از بهمن کاظمیان سراینده این ترانه هستش...
بهمن کاظمیان هنرمند جوان(۲۲ساله) ساکن سوئد...
در مورد ترانه دریای مغرب از زبون بهمن کاظمیان:
" شعر در مورد پسري هست كه عاشق بهترين دوستش ميشه؛ ولي هيچ وقت نميتونه اين موضوع رو به دوستش بگه و به اون بگه كه دوستش داره... از ترس اين كه رفاقتشون به هم بخوره... «دلم پيش دلت مونده تو زندون رفاقت» و دست آخر هم دوستش ميره و با يكي ديگه دوست ميشه... پسر هم ميبينه و ميسوزه..."
اشک های یخی ام رو پاک کن
درای قلبتو وا کن
صدای قلبمو بشنو
من چه کردم با دل تو
کاشکی تو لحظه آخر
عشقو تو نگام میخوندی
قلب تو صدام نشنید
رفتی با غریبه موندی
...
یه نکته دیگه ای به نظر می رسه اینه که هم در مورد نقاب و هم در مورد بی سرزمین تر از باد تغییر سبک سیاوش(به ترنس) باعث شد که بعضی از طرفداران سیاوش شوکه بشند... خیلی ها معتقدند که این سبک باعث میشه که بعضی ها فقط به خاطر تند بودن آهنگه ها بهش گوش بدند..
اما به نظر من با اونکه ترانه تندتر (البته نه همشون)...ولی هنوز مفهوم همیشگی اش رو داره...سیاوش یا این آلبوم نشون داد که میشه آلبوم متحرکی ارایه داد که با مفهوم باشه...
سیاوش خودش ترنس رو خیلی دوست داره...
این آلبوم در سه استودیو مجهز و معروف امریکایی تهیه شده...
یه نکته جالب اینه که این آلبوم آماده ارایه به بازار آمریکایی است...
در واقع هدف سیاوش هم همینه...
ترانه ایی که توی این آلبوم خیلی تکه ترانه عسل بانو ست...
با اونکه خیلی غم انگیز هر دفعه که گوش میدم بیشتر مجاب میشم که گوش بدم...
مخصوصآ اون تیکه ایی که سیاوش سوت میزنه...
عسل بانو هنوزم پیش مایی
اگر چه دست تو تو دست من نیست
هنوزم با توام تا آخرین شعر
نگو وقتی واسه عاشق شدن نیست
حالا هر جا که هستی باورم کن
بدون با یاد تو تنها ترینم...
همونطوری که می دونید سیاوش بیشتر از اینکه به خوندن بپردازه به آهنگسازی مشغوله...
آخرین کاری هم که ازش در خاطره ها هست(به جز آلبوم های خودش)آلبوم شب نیلوفری هست...با صدای دل نشین ابی...
که برای تهیه این آلبوم سه سال وقت صرف کردند...
البته شب نیلوفری دومین تجربه گروهی بود ...این گروه قبلآ آلبوم ستاره های سربی رو هم با هم کار کرده بودند...
از دیگر کارهای سیاوش که برای خواننده های دیگه انجام داده میشه ...
سیاوش برای ابی(ترانه های پیچک-زبانم را نمی فهمیکوه یخ- بدرقه و...) ستار(گلپرک-یوسف کنعان)منصور(عشق آتیشی-تصویر آخر)لیلا فروهر(چی صدا کنم تو رو و همه اهنگهای آلبوم قصه من و تو)شهرام شبپره(گلاب) عارف و افشین مقدم و ...
آدم دلش میسوزه... وقتی میبینه که بعضی ها نمی تونند به وطن شون برگردند...
هر چند هم که به نظر من اگه الان هم سیاوش اگه بخواد برگرده فکر نمی کنم مشکلی داشته باشه...اما از نظر فراهم بودن شرایط برای کار...
این شعری که توی این عکس نوشتم نمی دونم مال کدوم آلبومه...(من آرشیو کاملی از سیاوش ندارم) اگه می دونید بهم بگید...خیلی مناسب این حال و هواست...
می دونید چیش بیشتر ناراحت کننده است ...اینکه تازگی دو نفر پیدا شدند که به سبک سیاوش (اگه بخواهیم راحتر بگیم...به تقلید از سیاوش)می خونند...
یه چیزی که در مورد سیاوش خیلی بهش توجه نشده(من خودم که اصلآ بهش فکر نمی کردم )اینه که همیشه یا شلوار یا پیراهنی که می پوشه یا یکیش یا هر دوش مشکیه...
واقعآ رنگ قشنگیه...
نمی دونم تا حالا صدای سیاوش رو بدون موزیک شنیدید یا نه...بر خلاف خیلی ها که بدون موزیک اصلآ صداشون قابل تحمل نیست...صدای سیاوش واقعآ دلنشیته...
من یه چیزی رو باید بگم که ...من بعضی جا ها نظری دادم که ممکنه به نظر بعضی ها غلط باشه...خوشحال میشم نظر شما رو هم بدونم...
من خودم عاشق تمام آهنگ های سیاوشم...بعضی جاها که گفتم مثلآ فلان آهنگش خیلی قشنگه دلیلی نداره که فکر کنیم بقیه اش قشنگ نیست...فقط به نظر من این ترانه ها بیشتر به دل من نشسته...به نظر من همه ترانه های سیاوش بی نظیره...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
الهه و گوگوش در مکه
درسفری که اخیرا چندتن از هنر مندان منجمله الهه و گوگوش به یمن کردند .ازآنجا برای زیارت خانه خدا عازم عربستان سعودی شدند و مراسم حج عمره بجا آوردند .در این عکس الهه ،ودر کنار او شوهرش ،همایون یزدانفر و گوگوش و سیمین منوچهری (نوازنده قانون) را دراتوبوس ودر لباس احرام نشان میدهد .
مجله اطلاعات هفتگی / شماره 1608 / مهرماه 1351
سلام
پستهاي بازيگران و خوانندهها جدا شدند
البته تو بعضي موارد حرفه اصلي مد نظر گرفته شد ;)
خوانندگان تو اين تاپيك تو انجمن موسيقي قرار گرفتن و
بازيگران تو اين تاپيك : خواندنیهایی در مورد بازیگران قدیمی....... ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) تو انجمن فيلم
آقا ما اعتراض داریم .....فطیر!!!
این مطلب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) مارو هم بچسبونید کنار این ......
درغیر اینصورت ما پست هایمان کم می آید وجلوی دروهمسایه شرمنده می شویم!!!
باتشکر
با تشکر از آقا میثم و آقا امین برا جابجایی و جداسازی این 2 تاپیک
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
استاد محمدرضا شجريان : علاقهای به موسيقی پاپ ندارم
استاد محمد رضا شجرياندر مشهد به دنيا آمد و از چهار سالگي به خوانندگي علاقهمند شد. در سال 1337 راديو خراسان او را به همكاري در رشته آواز دعوتكرد و او در آغاز كار بدون همراهي ساز با خواندن اشعار عارفانه جلب توجه هنر دوستان را كرد و ديري نپاييد كه آوازه شهرتش به تهران رسيد و براي اجراي برنامههايي در گلها توسطروانشاد «داود پيرنيا» دعوت شد. در سال1345 با اين برنامه همكارياش را شروع كرد. از همان سال با استاد احمد عبادي آشنا شد و شاگردي و دوستي او را برگزيد و از سال 1346در كلاس استاد مهرتاش شيوه و سبك ايشان را فراگرفت.
از سال 1350 با استاد فرامرز پايور آشنا و تعليم سنتور و رديفهاي آواز استاد صبا را دنبالكرد. استاد شجرياناز سال 1352 نزد استاد عبدا... دوامي كليه رديفهاي موسيقي كلاسيك و اصيل ايراني و تصانيف قديم و شيوه تصنيفخواني را آموخت ودر سال 1354 استاد نور، «عليخان برومند»مراجعه كرد و سبك و روش خوانندگي سيدحسين طاهرزاده را فرا گرفت و در خلال اين ايام نيز شيوه خوانندگي اقبال السلطان، تاج اصفهاني ، ظلي ، اديب خوانسازي ، قوامي و بنان را از روي صفحات و نوارها با دقت دنبال كرد و به رمز و رازشيوههاي خاص هر يك از آنان به گونهاي راهيافت. از سال 1354 تدريس هنرجويان را دررشته آواز در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به عهده داشت و تا سال 1357 كه اين رشته تعطيل شد به تعليم دانشجويان مشغول بود.
استاد «محمدرضا شجريان» مرد شماره يك آواز ايراني در خصوص وضيعت حال حاضر موسيقي ايران سخن گفت. اميدواريم اين گفتگو مورد توجه شما قراربگيرد، خصوصا طرفداران پروپا قرص استادشجريان .
موقعيت آواز سنتي را در حال حاضر چگونهميبينيد؟
امروزه پيشرفت تكنولوژي، سنتهارا زير فشار قرار داده، به گونهاي كه باعث تغييرآنها شده است. همانطور كه شيوه زندگي تغييركرده، سنتهاي موسيقي هم دچار تغيير و تحولشده است.
يعني به نظر شما موسيقي آوازي ايران ازبين ميرود؟
نه، هرگز از بين نخواهد رفت. اماترديد دارم كه بتواند به رشد و شكوفايي خودادامه دهد. ما در صد سال گذشته هنرمندانبزرگي داشتيم كه فكر نميكنم هنرمندان نسلامروز بتوانند خود را به پاي آنها برسانند. شايد يكي دو نفر از آنها در آينده بسيار به درخشد والبته همين هم براي ادامه رشد موسيقي آوازي ماكافي است.
به آينده چه كساني در اين هنر اميد داريد؟
استاد شجرياناز كلاسهاي موسيقي شاگردان بسيار با استعدادي بيرون آمدهاند ، كه فقط با رشد در آينده ميتوان راجع به آنها اظهار نظر كرد. چون اين راه پر مخاطرهاي است و بايد ديد كه تاچه حد پايدار نشان ميدهند و راه موسيقيآوازي را ادامه ميدهند و از هنرمنداني كه نزدمن دوره ديدهاند و دوره عالي را همگذراندهاند، ميتوانم از آقايان جهاندار،كرامتي، شفيعي، رفعتي و نوربخش نام ببرم. پسرخودم «همايون»، هم هست كه در حال ادامه آموزش است. اينها كساني هستند كه شيوه مرا دنبال كردهاند.
به نظر برخي از خوانندگان كارهاي شما دردهه 1360 و پيش از آن رنگ و بوي ديگري داشت كه براي دوستان موسيقي جالب بود. نظرخودتان چيست؟ آيا سبك كارهاي شما درسالهاي اخير تغيير كرده؟
طبيعي است كه كار تغيير ميكند، اما داوري درباره آن به ذوق و سليقه مردم بستگي دارد. عدهاي ممكن است كارهاي قبلي تر يعني زمان دهه 1350 را بيشتر بپسندند. اين قضاوتها از پسند شخصي پيروي ميكند و با معيارها و ضوابط هنري همراه نيست.
آيا شما به موسيقي پاپ علاقهمنديد؟ آياحاضريد هنر خود را به اين قالب موسيقي نزديككنيد؟
من به اين نوع موسيقي، كه هيچ ماهيت ايراني ندارد، علاقهاي ندارم.
آيا ظرفيت موسيقي ايراني از اين كه ميشناسيم بيشتر است؟
استاد شجريانبله، ما حتي يك صدم ظرفيتهايموسيقي ايراني را نتوانستهايم عرضه كنيم. پيشرفت و خلاقيت در اين موسيقي، موقعيامكانپذير است كه هنرمنداني باشند كه بتواننداين امكانات را رشد بدهند. هنر يك زبان است،بايد هنرمنداني باشند كه بتوانند اين زبان را به كاربگيرند و در آن به خلاقيت و آفرينش دست بزنند. همانطور كه رشد زبان ادبي به فعاليت شاعر و نويسنده بستگي دارد، در موسيقي هم بايد آهنگسازاني بيايند كه بتوانند اين هنر را به سويرشد و ترقي ببرند. خوانندگان و تك نوازان هم در كنار خلاقيت آهنگسازان ميتوانند رشد كنند. ظهور آهنگسازان خوب ، ميتواند هنر موسيقي رامتحول كند. ما در صد سال اخير آهنگسازان بزرگي داشتيم مانند عارف، شيدا و سپس مرتضي محجوبي، و پس از آنها كساني مانند تجويدي و همايون خرم آمدند. امروزه نسل جوانتري داريم كه چهرههاي برجستهاش عليزاده، لطفي،مشكاتيان و ديگران هستند. به هر حال هر آهنگسازي هنر خود را در چارچوب شرايطزماني ارائه ميدهد.
شما به خاطر نارسايي سالنهاي كنسرت، از اجراي برنامههاي موسيقي در ايران خودداري كرديد. اشكال اصلي عرصه موسيقي سنتي را درچه ميبينيد؟
باز تاكيد ميكنم كه من هميشه مايل بودهام رابطهاي با مردم داشته باشم. اگر در ايرانكنسرت نميگذاريم، حتما موانعي دارد و از اين بابت بسيار متاسفم. من به اين رابطه نياز دارم و تنها به خاطر شرايط ناهموار است كه از اين رابطه محروم شدهام. هميشه تلاش كردهام كه باشيوههاي ديگر غير از كنسرت بتوانيم رابطهاي زنده با مردم داشته باشم.
آثار شجريان در دوران فعاليت موسيقايي
گلبانگ (آلبوم دونواره)، سال اجرا 1356، سال انتشار نوار 1357، سال انتشار سي دي 1384
پيغام اهل راز( شامل دو نوار راز دل و انتظار دل)، سال اجرا 1358، سال انتشار 1359
چهارگاه با فرهنگ شريف، سال انتشار 1362
بيداد، سال اجرا 1361، سال انتشار 1364
سر عشق( ماهور)، سال اجرا 1361، سال انتشار 1365
آستان جانان، سال اجرا 1362، سال انتشار 1365
نوا (مركب خواني)، سال اجرا 1361، سال انتشار 1365
كنسرت شور (تالار وحدت)، سال اجرا 1367
دستان، سال اجرا 1366، سال انتشار 1367
دود عود، سال اجرا 1366، سال انتشار 368
سرو چمان، سال اجرا در آمريكا 1369، سال انتشار 1370
پيام نسيم، سال اجرا در آمريكا 1369، سال انتشار 1370
دل مجنون، سال اجرا در آمريكا 1369، سال انتشار۱۳۷۰
خلوت گزيده، سال اجرا 1358، سال انتشار 1370
دلشدگان، سال اجرا 1370، سال انتشار 1371
آسمان عشق، سال اجرا 1358، سال انتشار۱۳۷۱
ياد ايام، سال اجرا 1371، سال انتشار۱۳۷۴
چشمه نوش، سال اجرا در فرانسه 1374، سال انتشار۱۳۷۴
جان عشاق، سال اجرا 1364، سال انتشار۱۳۷۴
گنبد مينا، سال اجرا 1364، سال انتشار۱۳۷۴
همايون مثنوي، سال اجرا 1362، سال انتشار۱۳۷۴
ساز قصه گو، سال اجرا 1359، سال انتشار۱۳۷۵
در خيال، سال اجرا 1374، سال انتشار۱۳۷۵
عشق داند ( ابوعطا)، سال اجرا 1359، سال انتشار۱۳۷۶
رسواي دل، سال اجرا در دبي 1375، سال انتشار۱۳۷۶
شب وصل، سال اجرا 1376، سال انتشار۱۳۷۶
معماي هستي، سال اجرا در كلن 1376، سال انتشار۱۳۷۶
راست پنجگاه، سال اجرا 1355، سال انتشار۱۳۷۷
چهره به چهره، سال اجرا 1356، سال انتشار۱۳۷۷
شب، سكوت، كوير، سال اجرا 1376، سال انتشار۱۳۷۷
سرو چمان، سال اجرا در كارلسروهه 1368، سال انتشار۱۳۷۷
پيام نسيم، سال اجرا در لوزان 1368، سال انتشار۱۳۷۷
آرام جان، سال اجرا 1377، سال انتشار۱۳۷۸
تلاوت 1 و 2، سال اجرا 1361، 1358 و 1357، سال انتشار۱۳۷۸
آهنگ وفا، سال اجرا 1378
زمستان است، سال انتشار 1379
بي تو به سر نمي شود، سال انتشار 1381
فرياد، سال انتشار 1382
دي وي دي كنسرت همنوا با بم، سال انتشار 1383
جام تهي، سال انتشار 1384
شجريان و سطح فرهنگ
كساني كه به صداي استاد شجريان گوش مي دهند از بالاترين سطح فرهنگي برخوردار هستند. در يك ميزگرد پژوهشي موسيقي عنوان شد: استاد محمدرضا شجريان به عنوان پرمخاطب ترين خوانندگان موسيقي در ايران شناخته شده اند.
وي ادامه داد: بر اساس يافته هاي ما، نود درصد مردم، استاد محمدرضا شجريان را به خوبي با عنوان يك خواننده موسيقي سنتي مي شناسند. اين پژوهشگر در عين حال متذكر شد: در افراد زير سي سال، دوستان و كانال هاي غيررسمي، مهمترين مرجع جوانان براي شنيدن موسيقي هستند و در افرادي بالاي ۳۰سال اين راديو و تلويزيون هستند كه بيشترين مراجعه كننده را دارند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جلیل شهناز - يادي از استاد بزرگ تار و سه تار ايران
جلیل شهنازبسیاری از آثار این استاد، هنوز هم منتشر نشده است. از این دسته آثار در طول تاریخ ایران كم نبوده اند. چه بسیار آثاری از نوازندگان و خوانندگانی كه پس از مرگشان منتشر شد و یا از رادیو پخش گشت. از آن جمله آثار فرهاد مهراد !! بسیاری از آثار موزیسینهای بزرگ ایرانی، كه دار فانی را وداع گفتهاند و یا در سالهای واپسین حیات به سر میبرند یا منتشر نشده و یا در آرشیوهای خصوصی نگهداری میشوند كه از میان این هنرمندان میتوان به شادروان رضوی روستایی، تاج اصفهانی، جلیل شهناز، علی تجویدی، سیاوش زندگانی، امیر بیداریان و ... اشاره كرد.
بارِ دیگر، یادی از هنرمندی می كنم، اما نه به هنگام نبودش و مرگ او که یادی از استادِ موسیقی ایران، در زمان حیات او. یادی می كنم از استادی كه به حق، نام استادی گرفت و لقب خداوندگار تار ایران را صاحب گردید. مردی با پنجه سحر آمیز. تنها كسی كه نیم پرده هایش را با انگشت چهارم نیز می تواند بنوازد.
نگاهی گذرا، بر زندگی شخصی و هنری استاد
جلیل شهناز كه در اصفهان متولد شده، خود و خانواده اش همه اهل هنر بودند و در رشته های مختلف هنر از جمله تار و سه تار و سنتور و كمانچه به مقام استادى رسیدند. جلیل شهناز در سال ۱۳۰۰ شمسى در خانواده اى هنرمند در اصفهان متولد شد. پدرش علاوه بر تار كه ساز اختصاصى او بود، سه تار و سنتور هم مى نواخت و نواى شیرین سازها و آهنگ ها همیشه از خانه آنها به گوش مى رسید. عموى او غلامرضا سارنج بهترین كمانچه كش به شمار مى رفت. در چنین خانواده اى جلیل شهناز پرورده شد و جوانه هاى هنر در دل و جانش پرورش یافت.
پدر و برادرانش در تعلیم او نقش مهمى داشتند. حسین برادرش در سال ۱۳۱۸ درگذشت. تعلیم جلیل از ۱۴ سالگى شروع شد و هر روز پدرش چند ساعت به او آموزش مى داد. از حسن تصادف این كه جلیل شهناز با حسن كسائى استاد نى در كنار هم قرار گرفتند. پدر كسائى حاج جواد كسائى مدیر كارخانه ریسباف اصفهان بود كه از شیفتگان موسیقى به شمار مى رفت. دوستى خانواده شهناز و كسائى موجب گردید كه جلیل و حسن در موسیقى همنواز گردند. جلیل شهناز از سال ۱۳۲۴ مقیم تهران شد و از همان ابتدا با رادیو تهران شروع به كار كرد و در بسیارى از برنامه ها به عنوان تك نواز شركت مى نمود.
اوج درخشش هنر شهناز از سال ۱۳۳۶ شروع شد كه برنامه گل ها به همت داوود پیرنیا طرح ریزى و در رادیو اجرا گردید. در مدت كوتاهى موسیقى ما تجدید حیات یافت كه در همه ادوار تاریخ ایران بى سابقه است. در این برنامه شهناز با معروف ترین خواننده ها و نوازنده هاى زمان همكارى داشت. ساز شهناز در بیان آوازها و گوشه ها و تحریرها واقعاً به سرحد اعجاز مى رسید. بى تردید نغمه هائى كه با سر پنجه سحار او نواخته مى شد ریشه در اندیشه هاى تابناك عرفانى و تاریخ و جامعه و ادبیات غنى ایران داشته، به همین جهت ساز او به راحتى مى تواند با شنوندگان رابطه برقرار كند.
در آرشیو رادیو ایران آثار او با همكارى خوانندگان بلند آوازه اى نظیر تاج اصفهانى، ادیب خوانسارى، عبدالوهاب شهیدى و اكبر گلپایگانى، گنجینه فوق العاده اى است. بعد از بهمن ۵۷ كه محدودیت های بی شماری بر موسیقی ایران زمین روا شد، دولت براى احیاى موسیقى تلاشى نكرد و هنرمندان هر یك به گوشه اى رفتند. ولى شهناز برنامه هائى داشته است كه نمى توان آنها را با برنامه گل هاى جاویدان و گل هاى رنگارنگ مقایسه كرد.
از كارهاى جالب استاد شهناز حدود ۶ ساعت نوار او با استاد همایون خرم است كه تاكنون نسبت به نشر آن اقدامى نشده است. شهناز نیز با استفاده از تكنیك هاى برجسته در شیوه تارنوازى توانست بسیارى از ردیف هاى موسیقى سنتى ایران را با تار بنوازد كه از جمله نواختن در مایه دشتى و دشتستانى است كه بسیار با ارزش است.
دكتر مصطفی الموتی درباره جلیل شهناز می گوید:
یكى از هنرمندانى كه هنگام اقامت در ایران شناختم جلیل شهناز بود كه همه او را استاد مسلم تار و سه تار مى دانند. جلیل شهناز نه تنها در میان هنرمندان ایران مورد احترام خاصى بود بلكه به علت صفات ممتاز اخلاقى كه داشت در هر مجمع و محفلى كه شركت مى كرد با روش متین خود توجه و احترام همگان را جلب مى كرد و شاگردان زیادى هم تعلیم داده بود.
جامعه هنرمندان معتقدند جلیل شهناز که اکنون در ایران نیز زندگی می کند، از اساتید مسلم تار و سه تار است.
مرتضى حسینى دهكردى در مجله (ره آورد) چنین مى نویسد:
یكى از هنرمندان به نام كشور جلیل شهناز است كه سالیان دراز به زندگى مردم صفا و معنى بخشید. او نغمه سراى آرزوها و تمنیات چند نسل از جامعه خویش به شمار مى رود.
در برنامه های مختلف، تجلیل های بسیاری از وی شده است و اگر از مراسم چهره های ماندگار، كه سال پیش از شبكه ۲ سیمای جمهوری اسلامی پخش شد - به دلیل عدم نمایش ساز استاد - صرف نظر كنیم، آخرین تجلیلی كه از وی گشته است، در تاریخ ۲۷ تیر ۱۳۸۳ می باشد.
در این تاریخ مدرك درجه یك هنری (معادل دكترا) به جلیل شهناز نوازنده صاحب نام ایرانی اعطا شد. به منظور تجلیل از یك عمر فعالیت هنری جلیل شهناز در موسیقی ایران با حضور دكتر محمد ایمانی معاونت امور هنری وزارت فرهنگ، دكتر حسن خالقی معاون آموزش وزارت علوم، دكتر مجتبی صدیقی معاون پژوهشی سازمان مدیریت و برنامه ریزی و همچنین كارشناسان موسیقی دكتر حسن ریاحی، كامبیز روشن روان و مجید كیانی، لوح درجه یك هنری و مدرك معادل دكترا به ایشان اعطا شد. (۱)
بسیاری از آثار این استاد، هنوز هم منتشر نشده است. از این دسته آثار در طول تاریخ ایران كم نبوده اند. چه بسیار آثاری از نوازندگان و خوانندگانی كه پس از مرگشان منتشر شد و یا از رادیو پخش گشت. از آن جمله آثار فرهاد مهراد !! بسیاری از آثار موزیسینهای بزرگ ایرانی، كه دار فانی را وداع گفتهاند و یا در سالهای واپسین حیات به سر میبرند یا منتشر نشده و یا در آرشیوهای خصوصی نگهداری میشوند كه از میان این هنرمندان میتوان به شادروان رضوی روستایی، تاج اصفهانی، جلیل شهناز، علی تجویدی، سیاوش زندگانی، امیر بیداریان و ... اشاره كرد.
زنده یاد علی تجویدی، هنرمند پیشكسوت موسیقی، در این خصوص گفت :
دولت و نهادهای فرهنگی و موسیقی وظیفه دارند تا این آثار را منتشر كنند و یا اینكه بخش خصوصی را تقویت كنند تا به این امر اهتمام ورزد. بر پایه این گزارش پیشتر نیز، هنرمندانی چون داریوش پیرنیاكان آثار بازمانده از بزرگان موسیقی را میراث فرهنگی و معنوی ایران خوانده و خواستار حفظ و انتشار آن شده بودند. و امروز، نوای ساز اوست كه در پس كوچه های این شهر، هنوز هم هست. ممكن است بسیاری از شما نام جلیل شهناز، پدر تار ایران را نشنیده باشید، ولی مطمئنا بارها در كاست ها و آهنگ هایی كه شنیده اید، ساز او نیز دخیل بوده است.
امروز، استاد پیر، كه مدتهاست، از بیماری قلبی و عصبی رنج می برَد، در بیمارستان برای چندمین بار بستری است و كلیه هایش نیز از كار افتاده است. استادی كه پس از سكته مغزی شدیدی كه سال های پیش داشت، دستانش، و آن پنجه خوبش دیگر بر ساز و همدمِ قدیمی اش می لرزید، دوباره که دیدمش، بدنش نیز، بر لرزه افتاده بود.
به نقل از روزنامه شرق، استاد جلیل شهناز، در اسفند ماه ۱۳۸۳ در بیمارستان بستری شده است و همسر ایشان در پاسخ به این پرسش كه آیا از استاد حمایتی می شود یا نه، این چنین پاسخ داده اند :
« ما بیمه شهرداری هستیم، من نمی توانم چیزی بگویم»
در آستانه فصل بهار، بیماری، تیشه به ریشه استاد موسیقی ایران زده است و آرزو دارم كه خداوند بار دیگر نیز او را از امان مرگ برهاند تا یك بار دیگر، در كنار خانواده و نوای سازش، به استقبال سال نو برود و ما نیز بار دیگر بتوانیم صدای تارش را با پنجه او بشنویم.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بیوگرافی، دیسکوگرافی و شرح حال هنرمند - شکيلا
خانم "شکیلا"در 13اردیبهشت ماه سال 1341 در تهران به دنیا آمد.وی کوچکترین فرزند خانواده بود.از همان دوران کودکی شیفته موسیقی بود و آثار نبوغ و استعداد در او هویدا بود.در نه سالگی قطعه ای برای تلوزیون اجرا کرد و آنچنان مورد توجه قرار گرفت که در پی آن برای خوانندگی دعوتش کردند اما از آنجایی که کم سن وسال بود و خانواده اش نیز راضی نبودند قبول نکرد و به موسیقی در حد شرکت در برنامه های مدرسه و مسابقات استعدادهای درخشان و گاهی نیز هنرمندی در محافل خانوادگی قناعت کرد او همچنین تحصیلاتش را نیز با موفقیت پی گرفت.
شکیلا در پانزده سالگی به فراگیری موسیقی ملی و ردیف های آوازی نزد مرحوم استاد محمود کریمی پرداخت آن سالها (1356و1357) اوج مبارزات انقلابی بود و شرایط خاصی در ایران حاکم بود که سبب شد هنرستان موسیقی تعطیل شود و شکیلا در پیگیری موسیقی محدود شد اما وی در راه خود استوار بود تا اینکه در 18 سالگی برای ادامه آموختن موسیقی کلاسیک به آمریکا رفت و تصمیم گرفت به آرزوی دیرین خویش جامه عمل پوشاند.شکیلا در سال 1368اولین آلبوم خود را با همکاری بابک افشار به بازار روانه کرد و با عرضه این آلبوم به طورحرفه ای وارد دنیای موسیقی به خصوص خوانندگی شد.
غنای لحن او که هدیه ای خداوندی است، در پیوند با ادبیات غنی فارسی تلفیقی کم نظیر پدید می آورد که شخصیت فروتن شکیلا نیز مکمل آن گشته و در آثارش نمایان میگردد. بی گفتگوست که چنین آثاری رتبه والائی از هنر و احساس را در شنونده بجا می گذارد.
علاقه شکیلا به عرفان و ادب عرفانی این مرز و بوم، زبان گشوده ای را برای خواندن اشعار حضرت مولانا بروی باز کرد که به آثارش در این زمینه، احساسی ملکوتی عطا می کند.
شکیلا تا امروز یازده مجموعه موسیقی به هنر دوستان ایرانی تقدیم کرده و دوستارانش همچنان و هر لحظه منتظر کارهای جدید او هستند.
تجلّی صدای شکیلا در مقام آوای بر گزیدگان شرق در مجموعه " اپراتیکا- شاین" افتخاری بزرگ برای او و هم میهمانش است. صدای او از میان دهها صدای آشنا و گمنام شرقی انتخاب شد.
ادای دین شکیلا به بزرگان موسیقی این مرز و بوم باز سازی و باز خوانی آثار ارزشمندشان است ، چه ، نقش خود را در نقل سینه به سینه احساس و آثار، از نسل و نسل های پیش به آیندگان، به نیکی درک می کند تا که امید به جاودانگی هنر را تحقق بخشد.
شکیلا رسالتش را در گرمای کانون خانواده و در پرورش فرزندانش ، شهرا د و بهراد، با آرزوی باز گشت به وطن و تقدیم اجرای زنده برنامه اش به سر زمینش می بیند ودر شوق آن روزگار می گذراند.یکی از افتخارات زندگی هنری شکیلا دریافت جایزه آکادمیک موسیقی در اکتبر سال 2005 میلادی به پاس آثار ارزشمند او درموسیقی ایرانی است.علاوه بر زندگی هنری افتخار امیز او زندگی شخصی شکیلا نیز تحسین برانگیز است دربین همه خوانندگان معروف دنیابه خصوص خوانندگان زن تعداد نسبتا کمی توانسته اند هم در زندگی هنری و هم شخصی آن گونه که باید و شاید موفق باشند به تحقیق و گاهی به اذعان این افراد در مقاطعی از زمان زندگی شخصی آنها قربانی زندگی هنری شان شده و از آن باز مانده اند یا به ابتذال کشیده شده است اما در مورد شکیلا حتی تا به حال چنین شایعه ای هم نبوده است او توانسته است با حفظ اصالت و نجابت ایرانی سالهاهنرمندی کند و به طور همزمان در همه عرصه های مختلف زندگی موفق باشد . در حال حاضر شکیلا به عنوان یکی از محبوبترین خوانندگان ایرانی می درخشد و طرفداران بسیاری دارد . وب سایت رسمی شکیلا او را " vioce of an angel"نامیده است و براستی که صدای شکیلا صدای یک فرشته است!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آخرين گفتگوي منتشر نشده با زنده ياد استاد اسدالله ملک - استاد اسدالله ملک با پنجه های آتشین
من که از همه کوچکتر بودم آن چنان محو سخنان و هنرنمايي شان مي شدم که همه آن بزرگان به تعجب و تحسين وارد رشته مي شدند تا جايي که هماي سعادت بر شانه من نشست و استاد صبا تعليم مرا پذيرفتند. آن موقع من کودک خردسالي بيش نبودم .
صبا را چگونه شناختيد ؟ رابطه شما با او چگونه بود ؟
صبا يک نمونه بود . نمونه اي تمام عيار از يک موسيقي دان و يک انسان راستين . او همه ي ما را شيفته خودش کرد . همه آن هايي را که دستي به ساز و گوشي به موسيقي داشتند. همه بي چون و چرا به مکتب پاک و ويژگي هاي اخلاقي و عاطفي او دل سپرديم .
مي دانيد که من جزو اولين شاگردان هنرستان عالي موسيقي بودم ، اما پيش از رفتن به هنرستان چون در خانواده اي اهل هنر و با زمينه هاي هنري پرورش يافته بودم ، با فوت و فن نوازندگي چندان مبتدي و بيگانه نبودم و همين آشنايي با حال و هواي ساز سبب شد که استاد لطف و عنايت خاصي نسبت به من داشتند و چون شور و اشتياق مرا مي ديدند و با دقت و نکته بيني هايي که داشتند استعدادم را احساس مي کردند، در آموزش هيچ نکته اي از موسيقي فروگذار نکردند...
تأثير صبا بر موسيقي ايران بر هيچ کس پوشيده نيست . شما اين تأثير را چگونه مي بينيد ؟
صبا يک مکتب کامل است . او با همه ي ويژه گي هاي اخلاقي و هنري که داشت راهي را آغاز کرد که بي ترديد قابل اعتماد ترين مکتب موسيقي ايران است . تکنيک عالي ، حسن سليقه و نبوغ را در هم آميخته بود .ساز او لبريز بود از پاکي و زيبايي . از پوزيسيون هاي مختلف به بهترين شکل استفاده مي کرد. آرشه کشي او بي نظير بود . خوب خودتان مي دانيد که اين ساز مثل اسب وحشي است که به هر کسي رکاب نمي دهد . به قول پرويز يا حقي ويولن ساز رام نشدني است و ولي صبا بيشتر از همه دانست که چگونه اين ساز را رام کند و در خدمت موسيقي ايراني قرار بدهد. او حرکتي فراتر از همه ي جريان هاي موسيقي ايجاد کرده است . براي همين هم هست که شاگردان او جريان اصلي موسيقي امروز را شکل داده اند. او را مي توان معمار تحول موسيقي ايران دانست . چند سال پيش با محمود ميرزاده ( روزنامه نگار و گزارشگر ماهنامه فرهنگي هنري دبستان ) مصاحبه اي داشتم که مفصلأ راجع به صبا صحبت کردم . مي تواني به او مراجعه کني . زياد حوصله حرف هاي تکراري را ندارم .
در جريان موسيقي ملي ايران کلنل وزيري تا چه اندازه سهم دارد ؟
خوب شد به اين جريان اشاره کرديد . وزيري نت را به ايران آورد . به همين خاطر هم سهم بزرگي در موسيقي ايران بايد به او اختصاص بدهيم . صبا و وزيري روي نگاه ما به موسيقي تأثير عميقي گذاشتند . اما وزيري ( با همه اعتباري که من براي او قائل هستم ) بسيار شيفته تکنيک غرب شده بوده ولي صبا همان طور که در جواب پرسش قبل گفتم در پس تکنيک به دنبال حال بود .
استاد ملک : همان طور که همه جا گفته ام ،شناخت و درک من نسبت به موسيقي ايراني بيشتر موهون ارتباط و آشنايي با شماست به همين خاطر با شما خيلي راحتر مي توانم صحبت کنم . مي خواهم پرسشي را مطرح کنم که تا کنون با هيچ کدام از شاگردان صبا درميان نگذاشته ام .
ما به عنوان شاگرد اين استاد بزرگ کدام يک از آثارش را متعالي تر مي دانيد ؟
صبا با نگاه تيزبيني که داشت به زيبايي ها زودتر و عميق تر از ديگران دست پيدا مي کرد . گوش خودش را چنان تربيت کرده بود که زيبايي و اصالت را بهتر درک مي کرد . او نه تنها در موسيقي که در همه چيز به نهايت لطف و معنا مي رسيد . به همين خاطر هم هست که من با جرأت مي گويم که تمام آثارش در اوج هستند . من که نمي توانم بگويم مثلأ زرد مليجه از به زندان بهتر است ...
يک شيطنت ژورناليستي .
آره درست مي گويي . چند وقت پيش هم از من پرسيدي که بعد از مرگ صبا چند بار به همسرو فرزندانش سر زده اي ؟ که من به حساب شيطنت تو گذاشتم ولي واقعيت اين است که من خودم را جداي از صبا نمي دانم . صبا پدر معنوي بود و من هم يا حقي و خرم و تجويدي ...يکي از پسران او هستم منتهي کوچکترين آنها . حالاچند بار به من به خاطر اينکه فرزند صبا هستم سر زده اي ؟!
حق با شماست .
حق با علي ( ع ) است (با خنده )
به فرزندان صبا اشاره کرده ايد . استاد عباس شاپوري مي گفت که صبا با همه شاگردان رفتاري پدرانه داشت ...حالا اين پرسش براي من مطرح مي شود که با اين همه چرا همه شاگردان او به مقام استادي نرسيدند ؟
خيلي ها آمدند و شاگردي صبا کردند اما حق با شماست . خيلي ها به جايي که بايد نرسيدند علت آن هم اين است که آنها آمدند از صبا تقليد کردندو در سطح قالب آثار او ماندند . يعني عمق انديشه او را درک نکردند و البته زحمتي که آنها کشيدند ارزشمند است ....
ما جزو اولين گروه شاگردان هنرستان موسيقي بوديد . در هنرستان به غير از استاد صبا کدام يک از هنرمندان شما را تحت تأثير قرار مي دادند؟
استادان خالقي و حسين تهراني بيشتر از ديگران مرا تحت تأثير هنر و اخلاق خودشان قرار داده بودند و تا يادم نرفته بگويم که ضرب شناسي را از استاد تهراني آموختم . خيلي هم با ايشان برنامه اجرا کردم ....
باز گرديم به هنرستان موسيقي ...
يازده ساله بودم که هنرستان موسيقي ثبت نام کردم . هنرستان موسيقي در آن سال ها هنوز از طرف وزارت فرهنگ و هنر به رسميت شناخته نشده بود . آن روزها بعضي ها به ما مي گفتندکه وقت خود را بيهوده تلف نکنيد . وقتي ديپلم بگيريد هيچ کجا به شما کار نمي دهند . حتي به عنوان معلم ساده گروه سرود مدرسه هم شما را قبول ندارند و از اين حرف ها . ولي ما مثل خود استاد خالقي عاشق بوديم و عاشقي را چه کار به اين حرف ها . روزي که استاد خالقي تصميم به بنيان گذاري هنرستان گرفتند نه از جانب کسي حمايت شدند و نه خودشان آن قدر پول و امکانات داشتند که کار را شروع کنند . هنردوستي به نام سپانلو ، ملک شخصي خود را بدون گرفتن اجاره در اختيار استاد قرار دادند . استاداني که آن جا تدريس مي کردند تا مدت ها پول نمي گرفتند ، خلاصه همه کارها با نيروي عشق جلو مي رفت . ملک سپانلو که حالا ديگر به ساختمان هنرستان موسيقي تبديل شده بود يک سالن بزرگ داشت . وقتي شاگردان هنرستان به سال سوم نرسيدند همگي به حدي توانا شده بودند که مي توانستند در ارکستر انجمن موسيقي ملي نوازندگي کنن. مرحوم استاد خالقي پس از سه سال اولين کنسرت را ترتيب دادند. يادم مي آيد در شب اجرا وزير فرهنگ و هنر وقت و همچنين چند نفري از وکلاي مجلس حضور داشتند . در آن شب تاريخي ارکستر به رهبري مرحوم خالقي جند اثر از ساخته هاي خود استاد را اجرا کرد و مدعوين چنان محو برنامه شده بودند که پس از آن هنرستان به رسميت شناخته شد و حقوق و مزاياي مدرسين تا حدودي تأمين شد .
استادان هنرستان چه کساني بودند؟
آنان که هم استاد هنرستان بودند و هم نوازنده ارکستر انجمن عبارت بودند از استادان مرحوم ابو الحسن صبا ، مرحوم موسي معروفي ، مرحوم جواد معروفي ، مرحوم مهدي مفتاح ، مرحوم زرين پنجه ، مرحوم وزيري تبار ، مرحوم حسينعلي ملاح ، مرحوم حسين صبا ، مرحوم حسين تهراني ، مرحوم محمود ذوالفنون ، مرحوم محمد مير نقيبي و مرحوم بيگلري پور ( پدر منوچهر و محمد بيگلري پور ) . در ضمن گاهي هم مرحوم کلنل وزيري به هنرستان مي آمدند و کميسيون هايي به اتفاق استادان تشکيل مي دادند .
آن موقع چند سال داشتيد و موقعيت شما در هنرستان چگونه بود ؟
يازده سال داشتم که به هنرستان رفتم . قبلأ هم گفتم چون آن موقع ها حسين ملک از چهره هاي سرشناس موسيقي بود و من هم زير پر و بال او بودم خيلي از استادان مرا مي شناختند ....
از همان ابتدا با ويولن کار کرديد ؟
بله البته با کمانچه هم کار کرده ام همين طور چند ساز ديگر ولي همان طور که مي دانيد ويولن شد همه چيز من .
اگر قرار مي شد ويولن را با ساز ديگري عوض کنيد سراغ چه سازي مي رفتيد ؟
هيچ سازي قادر نيست براي من جاي ويولن را بگيرد . ببينيد ويولن علاوه بر تنوع لحن ها و امکانات و ظرفيت ها ي ديگري نظير قدرت و شدت و ضعف صدا دارد که در هيچ ساز ديگري نمي توانيم نمونه آن را پيدا کنيم .
خيلي ها معتقد ند که ويولن يک ساز غربي است و به خاطر همين ...
به اين حرف ها اعتنا نکن .
ولي سال ها بود که به خاطر همين برداشت ويولن از موسيقي ايران حذف شد .
من هميشه گفته ام با اين گونه حرف ها به شدت مخالفم . بي انصافي است که بگوييم تمامي آن چه صرفأ از نقشه جغرافيايي ما بيرون است با ما بيگانه است . ما ويولن را جذب کرده ايم به خاطر اين که زمينه جذب آن وجود داشته است .
اگر ويولن در موسيقي ما جايي باز کرده است علتش اين است که به خوبي تونسته خود را با موسيقي ما تطبيق بدهد . من ساز را يک وسيله براي بيان احساسات نوازنده مي دانم.ببينيد اگر شما يک ملودي غربي را با کمانچه و تار بزنيد باز هم مي توانيد بگوييد که تار و کمانچه چون غربي زدند غربي هستند ؟
صداي ساز معرف مليت ساز نيست . ويولن صد سال است که به ايران آمده و در اين فرهنگ ريشه دوانيده است و پسند مردم را به همراه داشته به طوري که نمي توان آن را از مجموعه موسيقي ايراني حذف کرد ، البته متاسفانه همان طور که اشاره کرديد چند سالي از طرف برخي کوشش هايي براي حذف اين ساز از گستره موسيقي ملي انجام شد که خوشبختانه ديديد که اين کوشش ها بي ثمر بود .
در آن سال ها براي من و براي ديگراني که مثل من فکر ميکردند پرسش هايي وجود داشت که عموما بي جواب ماند . مثلا ما را به اين خاطر که ويولن مي زديم غرب زده مي ناميدند حالا چرا خودم هم نمي دانم آموزش ويولن را در هنرستان قدغن کردند . اصلا اين ساز را با همه امکانات و ظرفيت هايش از صحنه اجرا هم کنار گذاشتند . من ابتدا اين موضوع را نمي دانستم . چند قطعه در ماهور و همايون ساخته بودم . براي دريافت مجوز ضبط و پخش به مرکز سرود و آهنگهاي انقلابي مراجعه کردم و در کمال تعجب ديدم که کارم مورد تصويب قرار نگرفت . آنها به من گفتند ويولن قدغن است . برويد قيچک يا کمانچه بنوازيد ؟ من که پيش از اين برخورد فکر ميکردم که با تغييراتي که در مديريت امور موسيقي ايجاد شده است شرايط بهتر از گذشته است و مرکز سرود ، مرکزي براي جذب آهنگسازان اصيل است و مسئولان اين مرکز مي توانند زمينه را براي درخشان ترين برنامه ها و موسيقي مهيا کنند ، خشکم زد ، گيج شدم ...
چه واکنشي در برابر آن ها نشان داديد ؟
هيچي . خيلي آرام و مودبانه از مرکز بيرون آمدم . البته مطمئن بودم که آنها روزي به
اشتباه خود پي مي بردند . به همين خاطر قطعاتي را که ساخته بودم کنار گذاشتم و به آموزش ويولن هم چنين ساختن و آماده کردن ( براي کنار گذاشتن ) قطعات جديد پرداختم .
هيچ موقع به پيشنهاد آنان عمل نکرديد که گفتند به جاي ويولن کمانچه بنوازيد ؟
نه . البته نه اين که با کمانچه مخالف باشم . هر سازي شخصيت ويژه خود را دارد. آنها ميگقتند که براي تقويت کمانچه ( ساز ملي ) بايد ويولن ( ساز غربي ) را کنار بگذاريم . ولي من هميشه با سياست اين به جاي آن مخالف بودم . به نظر من هم اين بايد باشد هم آن .
يعني شما با آنها که خواستار حذف کمانچه هستند مخالفيد ؟
بله . کاملا . کمانچه صداي بسيار مطبوعي دارد . برويد به زار هاي استاد بهاري و شاگردانش مراجعه کنيد تا پي به قدرت اين ساز ببريد . البته منکر ضعف ها و نارسايي هاي اين ساز در اجراي قطعات موسيقي ايراني نيستم . ولي معتقدم به جاي اين که آن را از سر خودمان باز کنيم بايد ضعف ها و نارسايي هاي آن را بشناسيم و براي رفع آنها تلاش کنيم .
خود شما در اين زمينه چه کوششي داشته ايد؟
من سالها با استاد ابراهيم قنبري مهه در اين زمينه همکاري داشته ام که ميتوانيد از خود استاد بپرسيد. البته گرفتاري هاي زياد من مانع از اين شد که تمام تلاش و ذهنم را معطوف به اين قضيه کنم ... اين را هم بگويم که تا جايي که قدرت داشتم براي بازگشت مجدد ويولن تلاش کردم . مخصوصا در زمان مديريت آقاي کلهر . ايشان هم خيلي تلاش کردند که اين ساز مجددا احيا شود و نوازندگي آن در مراکز آموزشي مثل هنرستان و دانشگاه و ... تدريس شود که اگر غير از اين باشد ضربه بزرگي به موسيقي ما مي خورد . اجازه بدهيد که از آقايان که همواره ميخواهند ساز مخالف بزنند بپرسم که آيا نمي دانيد که نوايي که ساز به گوش مي رسد مهم است نه شکل ظاهري آن ؟ آيا نميدانيد که بزرگترين استادان مورد تاييد ( خاصه اهل فن و مردم عادي ) مثل صبا و ياحقي ، خالدي، تجويدي و ... نوازنده همين ساز بودند و با همين ساز توانستند اين همه ملودي بکر و دلنشين خلق کنند . چه قدر خوب بود که به جاي اين گونه مخالفتها که نتيجه اي جز به هدر رفتن نيروها نداشته به مسائل مهم تري پرداخته مي شد .
شما با اين که هنرمندي در عرصه موسيقي اصيل ايراني هستيد ، پا را از عرصه سنت فراتر گذاشته ايد و آثاري در قالب هاي امروزي خلق کرده ايد .
وقتي همه چيز در حال تکامل است و زندگي در جنبش و حرکت است چرا من ايستاده باشم ؟ من ميگويم هنرمند بايد مثل پرنده اي باشد که به همه جا پر بکشد و همه چيز را ببيند و تجربه کند البته اين طور نباشد که هويت خود را از ياد ببرد و فريفته ي فرهنگ هاي نادرست اين و آن شود . هنرمند نبايد خودش را ببازد . اگر ميگويم که هنرمند بايد عرصه کاري اش را از خانه پدريش فراتر بکند فقط به خاطر اين است که به تکامل نزديک شود . من ميگويم که همه چيز بايد در خدمت فرهنگ خود ما باشد .
با توجه به وضعيت امروزي موسيقي اصيل آيا بيم از بين رفتن آن را نداريد ؟
من نگرانم . نگراني من هم از اين است که موسيقي ملي از بين برود و اين نگراني کمي نيست .من همواره بيم اين را دارم که جوانان ما با موسيقي که نه حتي با اسم جليل شهناز ، کسايي ، صارمي ، ورزنده و ... بيگانه شوند که اگر چنين شود عرصه براي رشد افراد بي صلاحيت هموار مي شود که متاسفانه تقريبا همين هم شده است . کساني در موسيقي پيدا شده اند که از ابتدايي ترين زمينه هاي ذوق و استعداد موسيقي بي بهره اند ...
جناب استاد ملک شما بداهه نواز ماهري هستيد . چگونه به اين مرحله از هنر رسيده ايد ؟
نميدانم چگونه بايد به اين پرسش پاسخ بدهم . يک چيزهايي در درون هنرمند است که با کلام نمي توان آنها را بيان کرد که من خوشبختانه تا حدودي توانسته ام با سازم آنها را بيان کنم . در بداهه نوازي گاه کيفيتي روي مي دهد که آن را مي توانيم الهام بخوانيم . در بعضي از لحظه ها چنان مجذوب عالم درون مي شود که انگار نوازنده مه منبع عظيمي از ملودي هاي ناشنيده متصل مي شود . البته الهام تنها براي کساني اتفاق مي افتد که مراحل اوليه ي کار و زحمت و تلاش را پشت سر بگذارند. الهام هميشه بصورت آفرينش ناگهاني روي نميدهد . اگر هنرمندي به مرحله اي ميرسد که واقعا حس ميکند چيزي به او الهام مي شود بايد دانست که پشت اين الهام سال ها کار و پشتکار خوابيده است . در موسيقي ايراني محتواي عاطفي خيلي مهم تر از فرم است . به همين خاطر هم هست که دو نوازنده مثل خالدي و تجويدي اگرچه هر دو شاگرد يک استاد هستند ولي در نوازندگي هر کدام سبک خاص خودشان را دارند . تجويدي يک جور ساز ميزند و خالدي جور ديگر ، همين جاست که بايد روي جنبه هاي عاطفي تاکيد بيشتري داشت .
به گمان من و همه آنهايي که آثار شما را شنيده اند " گريه ليلي " از جمله آثار ماندگار در موسيقي ملي است . آيا اين قطعه را بصورت بداه نواختيد ؟
بله . اين قطعه حاصل نوجواني من است . پانزده سال بيشتر نداشتم که گريه ليلي را نواختم . دوران جذبه و شور و حيرت که با حال و هواي نوجواني و غم و شادي هاي آن روزگار من در هم آميخته شد . شايد هم به همين دليل است که با ذوق و پسند گروههاي متفاوت سني و سليقه هاي مختلف هماهنگي دارد .
سياست گذاري صدا وسيما تا چه اندازه مورد تاييد شماست ؟
اصلا نيازي به گفتن من نيست . هر کسي پيچ راديو را باز کند خودش متوجه ميشود . من هميشه گفته ام صرف گذاشتن يک شعر فارسي روي آهنگي که هيچ وجه مشترکي با فرهنگ ما ندارد و تلفيقي است از آهنگهاي عربي ، ترکي ، اسپانيايي و ... نمي توان ادعا کرد که ما موسيقي ملي داريم . البته اي کاش به جاي پرداختن به اين گونه بحث ها که عموما انرژي را تلف ميکند فکري اساسي کرد . بايد با ساختن و شناختن و در عميق از موسيقي ملي ، موسيقي واقعي را ساخت ...
با اين که عملکرد اين رسانه مورد تاييدتان نيست چه اصراري براي ادامه همکاري تان وجود دارد ؟ من کسي نبودم که درجا بزنم . به قول بچه هاي پايين شهر بيدي نبودم که با اين باد که نه نسيم ها بلرزم. ماندم . ايستادم . همه سختي ها را به جان خريدم . خود من و دوستانم مثل جهانگير ملک ، فضل الله توکل ، منصور نريمان و ... سال ها در اين رسانه کار کرده بوديم . خون دل خورده بوديم . چرا بايد مي رفتيم ؟ نرفتيم . مانديم و کار کرديم . من يکي هيچ وقت دست از هنرم نميکشم تا روزي که بميرم. البته فکر ميکنم آن روز فارغ از قيل و قال زندگي بتوانم با خيال راحت کارم را ادامه بدهم (خنده). اين طور نيست ؟
انشاءالله که سالهاي سال سايه تان بر سر موسيقي گسترده باشد . با اين همه بيماري که گريبان مرا گرفته فکر نميکنم به پايان سال هم بکشم (متاسفانه استاد چند ماه پس از اين گفت و گو از دنيا رفت.)
اگر بخواهيم که شما گلايه اي را از شنونده هايتان مطرح کنيد چه مي گوييد ؟
من کار خودم را کرده ام . گلايه اي براي خودم هم ندارم ولي يک مسئله خيلي من را رنج ميدهد و آن اين است که جامعه ما برخلاف هر آنچه از فرهنگ قدر شناسي که دم مي زند ، خيلي زود هنرمندان را فراموش ميکند ! سرنوشت مرتضي محجوبي ، محمودي خوانساري ، حسين تهراني ، منصور صارمي را ديديد؟ ديديد که چگونه در فراموشي مردند . شما مطبوعاتي هم بي تقصير نيستيد . شما که وظيفه تان حفظ و نگهداري فرهنگ ايراني است اسير مسائل روزمره شده ايد . همه چيزتان شده سياست . چه قدر زود فراموش کرديد هنرمنداني را که تمام زندگي شان را روي فرهنگ ايران زمين گذاشتند . همان هايي که به خاطر صداقت در هنرشان از نان شب و قوت و ذخيره شان غافل شدند .
به عنوان آخرين پرسش نگراني عمده شما چيست ؟
خيلي کار دارم . چند قطعه نوشته ام که بيماري مجال اجراي آن ها را از من گرفته است . کلي کار نيمه تمام دارم . کلي ملودي در ذهنم انباشته شده که ميترسم فرصتي براي پرداختن به آنها نداشته باشم . مريضي هم روز به روز بيشتر مرا ضعيف و ناتوان کرده است . براي همسر و فرزندم نگرانم . براي ماهور ( پسرم که مي خواستم به او موسيقي و ویولن بياموزم ) نگرانم . براي موسيقي ملي نگرانم . نه اين که فکر کني از اين نگرانم که فراموش شوم . نه ، چه اهميتي دارد که من فراموش شوم . اگر مردم ، اين اتفاق مي افتد . شب هفتی ، سالگردي ، يادي ، بعد هم تمام . انگار نه انگار که اسدالله بود و سازي... نه ، به اين سنت خو کرده ام . نگراني من از اين چيزها بزرگتر است . مي ترسم موسيقي ملي از بين برود . اين هم نگراني کمي نيست ...
جناب استاد از شما سپاسگذاريم که برخلاف ميل باطني تان براي گفت و گو ، اين چند بار مرا به حضور پذيرفتيد . از اين که خلوت شما را به هم زدم متاسفم .
تعارف را کنار بگذار . بنشين مي خواهم برايت ساز بزنم . سازم کوک کوک است . کوک دشتي دارد ( مي ، دو ، لا ) . گريه ليلي را مي نوازم و مي دانم تو هم مثل من شيفته ي اين قطعه هستي . تو حتي روز تولدم آمدي و در مقابل شاخه گلي که به من دادي گفتي گريه ليلي را بنوازم . قطعه اي که ميدانم تو را خيلي غمزده مي کند . نکند تو هم مثل من به اين باور رسيده اي که اسدالله ملک به زودي مي ميرد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
من سعي كرده ام كه از ستار تک ستاره ی همیشه فروزنده ی هنر موسیقی ایران بنویسیم هر چند مدتی ست چیزی که شایسته ی او باشد و خاطره ساز شود از وی نشنیده ام اما آهنگهایی نظیر همسفر و خانه بدوش و عروسک و زیر باران ونفرین و اشک .... آنقدر خاطره انگیز هستند که ستاره بازی و فصل پنجم و بوی گندم ... را به یاد نیاورم امید کارهایی نظیر رفیق نا رفیقم و شام آخر .. . بی صبرانه منتظر می نشینم. حسن ستارپور معروف به ستار خوانندۀ محبوب و خوش صدایی که زنگ صدای استثنایش هنوز هم عاشقان سینه چاک خود را پس از بالغ بر۳۰ و اندی سال حفظ کرده است در آبان ماه ۱۳۲۸در محلۀ شهباز تهران - که محلۀ خیلی از هنرمندان دیگر مانند: گلپا و بابک بیات و.... بود دیده به جهان گشود.
وی دوران تحصیلی خود را در دبیرستان اقبال گذراند و لیسانسش را در رشتۀ اقتصاد بین الملل از مدرسۀ عالی بازرگان دریافت کرد. همچنین خدمت سربازی را در مشهد سپری کرد.
اودر ارتباط با خواننده شدنش میگوید:
تازه ازسربازی برگشته بودم که خوب بیکار هم بودم یکی از دوستان گفت تو که صدای خوبی داری برو دنبال خوانندگی گفتم نه بابا به این سادگیها هم نیست گفت امتحانش ضرر که نداره اون دوستمان که متاسفانه اسمش رو فراموش کردم از بابک بیات که بچه محلمون بود وقت گرفت ،برای تست دادن به خانۀ بیات رفتم یه چیزی خوندم بابک گفت صدات بد نیست اگه بخوای برات یه شعر و آهنگ می سازم که قیمتش ۳۰۰۰ تومان می شه. اما من که تازه از سربازی برگشته بودم همچین پولی نداشتم ؛ همون دوستم گفت من نصف این مبلغ رو می تونم تهیه کنم. بابک بیات قبول کرد که با ۱۵۰۰تومن اولین آهنگم رو برام بسازه.
ستار در ادامه می گوید:
پس از خواندن اولین آهنگم زیاد به دفتر های استدیو ضبط میرفتم که یک روز تهیه کنندۀ سریال خانه به دوش به آنجا آمد و به رئیس استدیو گفت: یه صدای تازه و جوون می خواهم که برای سریالم بخونه. منم که اون جا بودم. رئیس استودیو منو معرفی کرد اتفاقا عطایی جنتی و بابک بیات هم اونجا بودن این شد که عطایی جنتی شعر رو گفت و بیات هم آهیگ رو ساخت منم خوندمش و همون شب هم روی آنتن رفت اتفاقا سریال اون شب که پخش میشد مادرم صدای خواننده را شنید بهش گفتم این صدا رو می شناسی گفت : نه گفتم : منم گفت پدر سوخته تو هم خواننده شدی؟ اون موقع تقریبا ۲۲ ساله بودم .
آقای ستارشما قبل از انقلاب هم فعالیت سینمایی داشتید یعنی در فیلمی بازی کرده اید؟
راستش پیشنهاد که زیاد بود حتی یکی ا ز پیشنهادها هم خیلی جدی شد قرار بود نقش یه دانشجو را بازی کنم اما متآسفانه یا خوش بختانه نشد.
ستار در ارتباط با علایقش به انواع موسیقی میگوید:
من به انواع موسیقی ها علاقه دارم . شما اگر به آرشیو خانگی من نگاه کنید ۳۰۰۰تا آلبوم می بینید که از موسیقی کلاسیک غربی گرفته تا پاپ و آواز های اصیل ایرانی و ضربی و بزمی موجود است. اما خوب ، بیشتر به موسیقی اصیل ایرانی علاقه مندم خودم بیشتر این نوع از موسیقی را گوش میکنم.
آقای ستار شغل شما فقط خوانندگی است؟
تقریبآ بله اما در یک بیزینس هم با برادر خانمم شراکت دارم.
در ارتباط با خانوادۀ ستار :
ستار با زنی از یک خانوادۀ سر شناس و ثروتمند که دو دختر ۵ و ۸ ساله به نامهای شینا و شیدا داشت ازدواج کرد حاصل این ازدواج شیلا دختر ستار است که تقریبا حالا ۲۲ سال دارد.
سبک خوانندگی ستار :
ستار که به خوانندۀ پاپ معروف بود در قبل از انقلاب آهنگ هایی که خوانده کاملا هم پاپ نبود چیزی مابین موسیقی ایرانی و پاپ یعنی آهنگهایش را می توان در یکی از دستگاه های ایرانی پیاده کرد مثلا
آهنگ بگو بگو با منی من و نترسون در شور دو اجرا می شود یا همسفر در شور است و یا خانه به دوش در آواز اصفهان می باشد همچنین آهنگ مرا زیبا پرستی در چهار گاه اجرا می شود....
ستار با این سبک خوا نندگی از ابتدا نشان داد که به موسیقی ایرانی هم بی میل نیست و با خواندن آلبوم هایی مانند:
1 - اشک به یاد رهی در دستگاه همایون و آواز دشتی
2 - به یاد داریوش رفیعی در آواز شوشتری و دستگاه شور
3 - گلهای غربت که با نوازندگی استاد بینظیر استاد حبیب ا... بدیعی همراه بود در آواز اصفهان و دستگاه سه گاه
و همچنین بزمهایش و.... نشان داد که هم صدایش توانایی اجرای این نوع از موسیقی را داراست و هم دانش آن را در حد بسیار خوبی دارد . در آلبوم به یاد داریوش رفعی اجرای گوشۀ شکسته "اوج شور" توسط ستار را به یاد بیاورید . و یا بزمی که ۲ و ۳ سال پیش با هوشمند عقیلی اجرا کرد به زیبایی هر چه تمام تر به اجرای آواز ابوعطا پرداخت.
به تحریرها ، کشش ها و حالتهای خواندنش آنجا که می خواند:
در آن چمن که بتان دست عاشقان بوسند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
توجه کنید تا تبحر او را در موسیقی اصیل ایرانی نیز درک کنید.
ستار معمولا سبک خواندنش به شکلی است که آهنگهایی که در دستگاه شور می باشد را به شکل شور لا بمل اجرا می کند ؛ که این نوع خواندن بیشتر در اجراهای او به چشم می آید. در آواز های ستار و نوع تحریرهایش می توان علاقۀ او به نوع خواندن اکبر گلپایگانی را در یافت.
بوی گندم برای ابی خاطره ای تلخ
فرزان دلجو و شهرام شب پره و ابيبدون شک یکی از بهترین فیلم های قبل از انقلاب در ایران بوی گندم بوده که بازیگران آن ستارگانی بودند مانند فرزان دلجو و ابی و شهرام شب پره و آیلین ویگن دختر مرحوم ویگن سلطان جاز ایران . این فیلم دارای داستانی بسیار قوی بوده و بازیگری شخصیت ها به بهترین شکل صورت گرفته آهنگ این فیلم را نیز سیاوش قمیشی ساخت. داستان این فیلم این گونه است که پسری عاشق یک دختر دانشگاهی پولدار آیلین ویگن می شود و بخاطر همین این پسر هم سعی می کنه خودش رو که آدم بی پولی هست رو به دختر مردی ثروتمند نشون بده تا اون رو بتونه واسه ازدواج و از بین بردن مشکلات پولیش راضی کنه. در اواسط فیلم فرزان دلجو پی می برد که آیلین هم مثل خود او بی پول و بی کس و کار است و در دانشگاه فقط یک نظافت چی بوده و تازه مشکل بیماری قلبی هم دارد.
پس او تصمیم می گیرد به کمک دوستانش که نقش آنها را ابی و شهرام شب پره بازی می کنند سر کار بروند و پولی برای خرج عمل دختر بدست بیاورند در این بین در فاصله ی سکانس ها نیز آهنگ خالی ابی با صدای زیبایش پخش می شود و بیننده را تحت تاثیر قرار می دهد.ابی توانست در این فیلم خود را حتی در حد یک بازیگر خوب نشان دهد .
خیلی از طرفداران ابی عاشق این فیلم هستند و فقط برای هنر آفرینی ابی . ولی یک نکته قابل توجه اینجاست و اون اینه که خود ابی هیچوقت دوست نداره به گذشته برگرده و یادی از اون فیلم بکنه و همیشه میگه که از آهنگ زیبایی که در این فیلم خونده (خالی) خاطره ی بدی داره و دیگه نمی خواد اون رو سر صحنه تکرار کنه. شاید بخاطر نقشی بوده که بازی کرده یعنی نقش یک آدم معتاد ولی خوب این نمی تونه دلیل خوبی باشه .
به هر حال همین نقش تقی که ابی بازی کرده خودش بهترین اعتراض به مواد مخدر و وارد کننده هاش و حامیانش هست و نکته آخر این که ابی با این کار دونشان زد هم آهنگ زیبایی روی فیلم خواند و هم بازی هنرمندانه ای کرد. خود من موقعی که ابی در نقش تقی در اواسط فیلم می میره رو می بینم گریم می گیره چون واقعا قشنگ و احساسی بازی کرده .
رضا صادقي: دلم گرفته است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
«رضا صادقي»، خيلي زود و به صف هنرمندان محبوب كشور پيوست، بچه جنوب است، دلش كه ميگيرد، براي غربت ناصر عبدالهي گريه ميكند، آخرين آلبوم او كه در بازار موسيقي است، نامش «وايسا دنيا» ميباشد، آلبومي با 14 ترانه كه حسابي همه را غافلگير كرده است... در 25 مرداد سال 1358 در محله شيراول بندرعباس ديده به جهان گشود، پس از معصومه خواهرش، فرزند دوم خانواده است.
اصالتا از اهالي ميناب ميباشند، پس از او سه خواهر و يك برادر فرزندان خانواده صادقي را تشكيل ميدهند... آخرين گفتههاي صادقي را بخوانيد او ميگويد: دلم از همه چيز گرفته است، از عشق، از معشوق، كارهايم و روزمرگي...
• ديدم هر كاري ميكنم، حرفهايم به گوش دنيا نميرود كه نميرود، به همين خاطر گفتم از توصيه خداوند استفاده كنم كه ميگويد: از روح خودم در تو دميدم. آري اين مرتبه از موضع قدرت حرف زدهام. و به دنيا گفتهام كه «وايسا (نگهدار) كه من ميخواهم پياده شوم». ميخواهم پياده شوم نه به معناي استعفا از زندگي، بلكه به خاطر ساختن يك دنيا و زندگي بهتر.
• جايي در شعر گفتهام كه «قربونت برم خدا، چقدر غريبي رو زمين». من به غربت خدا اعتقاد دارم. به خاطر بديها و پليديهاي نوع بشر، اين انسان تماميت خواه دنيا را پر كرده از دروغ و خدعه و نيرنگ. بيشتر تلنگر زده و تذكر دادهام. جايي در شعرم هست با اين مضمون «همه درويش همه عارف جاي عاشق پس كجاست». در واقع بايد ميگفته: همه درويش، همه عارف، همه عاشق، اما الان اين سه برادر را از هم جدا كردهاند و متاسفانه خبري از عاشقي نيست و چون عشق لازمه رسيدن به درويشي و عرفان است لذا درويشي و عرفان نيز آن رنگ و بو و عمق سابق را ندارد. من ميخواهم ابتدا با عشق «احساسم» را سر و شكل بخشم. پس از آن است كه نوبت به درويشي و تمرين «بينيازي» ميرسد. و اگر كسي اين دو مرحله را بگذارند به درك خداوند نايل ميشود (عرفان). اما متاسفانه جاي عاشقا اين روزها فقط توي رمانها و شعارهاست (شعارهاي جلب و جذب). انجمن عشاق نداريم. البته عرفا و دراويش بزرگوارند و محترم، اما عاشقا چي؟ آنها كجا هستند؟ و چرا كسي سراغي ازشان نميگيرد. به قول حميد هامون «ببين به سر عشق چي اومد؟»... و به نظرم اين سادهلوحانه است كه عشق و عاشقي را به فراموشي سپردهايم.
• رنگ و نور و اميد جاي «مشكي» را نگرفتهاند، اما با آن همراه شدهاند؛ در آلبوم جديد من. در واقع دوست داشتم اين بار بيشتر از اميدواري بخوانم.
• به اين نتيجه رسيدم كه بايد از اميدواري هم گفت. من هم مثل قبل از آدمها شكست خوردهام. وسط ضبط آلبوم پيرهن مشكي، ديدم دارم نمك ميشم رو زخما، آروم آروم رفتم سراغ خوندن و گفتن از مرهم.
• يك سري براي آدم آرزوي موفقيت ميكنند. يك سري اما اقداماتي هم انجام ميدهند تا تو به موفقيت برسي. من هم اينطوري خواندهام. «كم نشو تو وحشت باغي كه سوخته / سكه خندتو كي به غم فروخته» و يا: نگو تقدير ما صد تا گره داره / قحطي نورو نذار پاي ستاره. گفتم: حالا كه يك سري «رضا صادقي» را انتخاب كرده و به شعرها و ساختههايش گوش ميدهند، پس بگذار حرفهايي بزنم تا شايد لحظهاي از زندگيشان را «رويايي» كند.
• آهنگساز آلبوم «وايسا دنيا» خودم هستم. تنظيم ده قطعه را نيز شخصا انجام دادهام، اما چهار تاي باقيمانده به لطف دوستان تنظيم شده.
• اغلب مردم گرفتارند. فرصتي باقي نمانده تا بخواهند يك ساعت وقت بگذارند و آلبومي را در خانه بشنوند. آنها يا سر كارند يا در مسير خانه و كار. شب هم كه برميگردند خستهاند و دلزده. پر از فكر و استرس و متمايل به خواب و استراحت. پس، مناسبترين زمان، وقتي است كه در اتومبيلشان نشستهاند. آنها را ابتدا «كيك» قطعات جذب ميكند. بعد نوبت به بيس و سپس سرعت آهنگها ميرسد. خسته كه شدند، به شعرش گوش خواهند داد.
• اكثر كارها اگر چه به لحاظ تكنيكال نزديك به سليقههاي امروزي ساخته ميشوند، ليكن از نظر محتوا «تهي» و خالي هستند. به همين خاطر، تصميم گرفتم تا من هم به سراغ رتيم ترانس بروم، اما شعري را در اين قالب اجرا كردهام كه دوست دارم آن را بشنوم. يعني به خاطر آهنگ از محتوا نگذشتهام، بلكه محتوا را در لباسي جديد جاسازي كردهام. مثل مشكي رنگ عشقه كه به لحاظ «مضموني» نبايد در قالب شيش و هشت خوانده ميشد، ولي من اين كار را انجام دادم تا «جذاب» باشد. غير از اين بود، مردم به سراغ اين قطعه نميرفتند و حرف دلش را نميشنيدند. الان هم موسيقي
چندبار اول جذابيت دارد، پس از آن شعر هم زمزمه خواهد شد و محتوا و پيام آن به گوش مخاطب خواهد رسيد.
• «خدا رو ميخوام، نه واسه سكه و سكو يا مقام / خدارو ميخوام، كه فقط تورو نگاه داره برام» ناگفته بعديام دنباله اين شعر است. يعني ميخواهم بگويم كه «من نميتوانم مولانا يا حافظ شوم، اگر عشق زميني را تجربه نكنم». به همين خاطر ميخواهم عاشق كسي شوم كه نگاهش با من يكي است. و بعد از خدا خواهم خواست تا اين عشق را برايم نگه دارد.
• كفر بود، اما من بهشان گفتم كه به نقل از داستان موسي و شبان «بايد براي وصل كردن آمد» و هر كس براي صدا كردن خداوند ادبياتي دارد و البته راه و روشي. البته به قول حافظ «هر كسي از ظن خود شد يار من»، لذا ميتوان به هر پديدهاي نگريست و برداشت متفاوتي از آن كرد. اما نگاه من اين بوده كه بگم «ميدونم اين خداي مهربون چقدر اذيت ميشه وقتي كه ميبينه اشرف مخلوقاتش اينطور در تيرگي فرو رفته و قدر خودش رو نميدونه».
• وقتي «تو كه تنها نميموني، من تنها رو دعا كن» را سرودم، فرزاد حسني پيشم بود. بهش گفتم: ديگه نميتونم ادامه بدم و ازش خواستم تا دنباله شعر را او بسرايد. فرزاد هم گفت: خاطراتمو نگه دار، اما دستامو رها كن... دست تو اول عشقه، بسپرش به آخرين مرد... مردي كه پشت يه ديوار، واسه چشمات گريه ميكرد.
• تو هر كاري اولش مردم فقط به دو، سه ترانهاي كه ريتميكتر از بقيه است گوش ميدهند، اما خسته كه شد به سراغ ساير آهنگها ميروند. من هم چون احساس كردم كه ممكن است حالا حالاها اين فرصت نصيبم نشود تا دوباره بخواانم، با 14 قطعه به سراغ مردم آمدم تا حرفهاي دلم را بزنم.
• مفهوم مجاز و غيرمجاز را هنوز درك نكردهام. من اگر چهار سال پيش ميگفتم: چه خوشگل شدي امشب... يا «تو خودت قندو نباتي، شكلاتي، شكلاتي»، آن وقت ميشد كارهاي امروزم را در قياس با آنها مجاز خواند، اما بين كارهايي كه مجوز نگرفتهاند و قطعاتي كه به آنها مجوز داده شده فاصلهاي وجود ندارد تا بتوانم مفهوم مجاز و غيرمجاز را (در مورد كارهاي خودم) درك كنم.
• در يكي از ترانههايم گفته بودم: «تيكهاي بودي از دلم، گنديدي و بريدمت». بعد اصلاحيه خورد تا گنديدهاي به خشكيدهاي تغيير يابد. واقعا نميدانم چرا، چون به هر حال «گنديدن» هم واژهاي مستعمل است و مثلا وقتي ميوهاي ميگندد نميگويند خشكيده و يا تبديل به كامپيوتر شده، با اين حال چارهاي نيست جز تن دادن به اين تغييرات.
• رفته بودم براي اجاره كردن يك خانه. جايي بود با ميز و صندلي و كامپيوتر و كلي هم تلفن و آقايي با كروات. بسيار خوش برخورد و با پرستيژ، مثل سريال «زيرزمين» (كه ماه رمضان پخش شد) سندي آوردند. ديديم. برگهاي هم از طرف اتحاديه، به همين خاطر اعتماد كردم و بيست ميليون پولم را به آن آقا سپردم؛ غافل از اينكه آن خانه را به چند نفر ديگر هم اجاره داده بودند.
• فرزاد حسني دوستي است «فوقالعاده» با اين حال، او به هنگام انجام كار فقط به كيفيت كار ميانديشد و بس. يعني «رفيقبازي» را قاطي برنامههاي كارياش نميكند، به همين خاطر اگر ميبينيد كه بدون اطلاع من «رضا صادقي» را براي خواندن تيتراژ برنامه فوقالعاده انتخاب كرده، به طور قطع به دليل نزديك بودن جنس صداي من است به حال و هواي شعر و فضاي برنامه. باور كنيد من تا چهار روز پيش از انتخاب فرزاد خبر نداشتم. آن روز (چهار روز پيش) مهران خالصي زنگ زد و گفت: كار «فوقالعاده» را به كجا رساندهاي؟! و من تازه آنجا بود كه متوجه قضيه شدم.
• سرگرم آهنگسازيام براي علي لهراسبي، محمد نبي و چند نفر ديگر. ميان ايشان علي دلش ميخواست تا آهنگ كليه قطعاتش را من بسازم، اما به او گفتم كه اجازه بده دو، سه قطعه برايت بسازم، بعد اگر راضي بودي، به همكاريمان ادامه خواهيم داد. بدين ترتيب دست او را باز گذاشتم تا در صورتي كه از آهنگهاي من خوشش نيامد تو رودربايستي گير نكند و بتواند سراغ بقيه برود.
• اين روزها بيشتر از هر نكتهاي به دنبال آرامشم.
• آلبوم... كلاهبرداري... يك سري مسائل و مشكلات ديگر كه حسابي خستهام كرده.
• قبلا هم گفته بودم كه پيرهن مشكي «بهترين آلبوم» من نيست. بعد هم وعده دادم كه آلبوم بعدي به مراتب بهتر از كار در خواهد آمد. به همين خاطر و با توجه به تغييراتي كه در ماهيت و ريتم «وايسا دنيا» به وجود آوردهام، از آن بيم داشتم كه مبادا مخاطب رضا صادقي تغييرات او را پس بزند و با آن كنار نيايد.
• طرح دو ويدئوكليپ كه در قالب يك VCD ارائه شده و جزو «پك» (بسته) آلبوم جديد من است، از خودم بود. تهيهكنندهاش آقاي حسينخاني (شركت ايران گام) و مجري آن جناب «منصوريار».
• دلم نميخواست در كليپهايم از عناصري نظير گيتار و شومينه و اتومبيل و خانم استفاده شود، در نتيجه همين خواسته اجراي كار را براي آقاي منصوريار دشوار ميكرد. با اين حال، كارگردان از عهده آن برآمد و ما يكي از كليپها را در شهر غزالي ساختيم و ديگري را در ويلاي يكي از دوستان.
• به خاطر مردم اين كليپها را ساختيم و براي آنكه آنها بتوانند راحت آن را تماشا كنند مجوز گرفتيم و كلي هزينه كرديم تا اين دو را روي VCD بياوريم و در اختيار بازار قرار دهيم. به همين خاطر، از مسئولان محترم شبكههاي ماهوارهاي، «عاجزانه» و ملتمسانه تقاضا ميكنم كه اين ويدئوكليپها را روي آنتن نفرستند. من اگر قصد چنين كاري را داشتم، اين همه هزينه نميكردم و اصلا پيش از آنكه پخش كليپ بعضيها از شبكه ماهوارهاي برايشان دردسرساز شود كليپهاي خود را در اختيار شبكههاي مورد نظر ميگذاشتم، پس وقتي اين كار را نكردهام، يعني نخواستهام تا چنين اتفاقي بيفتد. اميدوارم متوليان موسيقي پاپ در وزارت ارشاد شرايط مرا درك كنند، زيرا دلم نميخواهد به واسطه خطاي چند شبكه ماهوارهاي، ضمانتهايي كه گرفته بودم را از دست بدهم.
• حتي آقاي حسينخاني نيز اين ماجرا را پيگيري كرده و از مديران ايران موزيك خواسته تا كليپهايم را پخش نكنند، اما آنها در جواب گفتهاند كه «ما اين كارها را از طريق شما تهيه نكردهايم و چون از بازار خريدهايم لذا به پخششان ادامه خواهيم داد». بله شايد اين كليپها از دهها كانال ديگر نيز پخش شود، اما همه بدانند كه چنين اتفاقي با رضايت من نخواهد افتاد و نسبت به آن سخت معترضم.
منبع: هفتهنامه تلاش
Mehran NZ
09-02-2007, 08:54
جالبه ادامه بده
دربارهي زنده یاد پرويز ياحقي، استاد موسيقي ايراني و نوازنده ويلون
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زنده یاد پرویز یاحقیدومین مصاحبه با استاد ناصر ملک مطیعی را در قسمت مصاحبه ویژه بخوانید. پرويز صديقي پارسي معروف به پرويز ياحقي در سال ١٣١٥ شمسي در تهران خيابان صفي عليشاه تولد يافت. پرويز كه از كودكي دل و جانش با نواهاي دل انگيز موسيقي آشنا شده و اعصاب ظريف و حساسش با ساز و نوا كوك شده بود هيجاني زائدالوصف براي فراگيري موسيقي از خود نشان ميداد .روح بزرگ و پر التهاب وي آرامش را از او صلب نموده درصدد دستيابي به سازي برآمد، شايد آسانترين سازي كه در ايام كودكي ميتوانست در اختيار او قرار بگيرد، ني لبك كوچك و ظريفي بود كه تهيه آن براي او چندان دشوار نبود. او سعي داشت نغمات دلنشيني كه در فضاي خانه و در كلاس درس استاد به گوش ميرسيد، با ساز كوچك خود اجرا نمايد. استاد كه همشيرزاده خود را چنين شيفته و دلباخته موسيقي ميديد و از دور و نزديك متوجه حالات او بود در انتظار فرصت مناسبي بود كه مشكلات را از سر راه وي بردارد و رضايت پدر و مادر او را براي تقديم هنرمندي بزرگ به عالم موسيقي جلب نمايد. در متن کامل گزارش تصویری
اين تصميم استاد روزي به مرحله عمل در آمد كه پرويز در حالي كه بيش ازهفت سال نداشت وارد كلاس موسيقي وي شده درغياب استاد ويلن را برداشته و با نگاهي عاشقانه بدان مينگريست، مخالفت مادر پرويز از دست زدن به ويولون استاد را به وساطت واداشته، با لحني مشفقانه و بسيار ملايم كه در طبيعت آن استاد ارجمند بود همشيره خود را از تحكم به فرزند باز ميدارد و از همان روز مبادرت به تعليم وي مينمايد.
علاقه و استعدادشگرف پرويز در فراگيري نت و ملوديهاي گوناگون موسيقي باعث حيرت استاد شد و ميديد كه دورههاي رديف اول موسيقي را كه شاگردان ديگر دوران زيادي را صرف آموختن آنان ميكنند به سرعت طي كرده و در حالي كه از نظر سن و قد و قامت از همه آنان كوچكتر است در فراگيري دروس به آنها كمك ميكند.
دوره آموزش رديفهاي پنجگانه ديگر استاد كه عبارت از پيش در آمدها، چهار مضرابها، آهنگهاي ضربي و دستگاه هاي موسيقي ايراني بود و تا دوره عالي به انجام ميرسيد، يكي از ديگري طي شد در حالي كه پرويز بيش از ١١ سال از سنين عمرش نشده بود.
منزل استاد ياحقي كه در آن زمان محل اجتماع و رفت و آمد موسيقيدانان بزرگي نظير استادان: ابوالحسن صبا، مرتضي محجوبي، علي اكبر شهنازي، رضا محجوبي، حسين تهراني، رضاقلي ظلي، مرتضي ني داود و غيره بود موقعيت خاصي براي دانشجويان موسيقي فراهم آورده بود.
پرويز از اوان كودكي و نوجواني با يكايك اين استادان از نزديك آشنا شده با سبك و سياق نوازندگي و خوانندگي آنها آشنا گرديد و مورد تشويق يكايك آنان قرار ميگرفت. از جمله استاد ابوالحسن صبا كه متوجه نبوغ و استعداد خارق العاده وي شده از استاد او خواسته بود كه چندي هم در نزد وي كار كند.
پرويز با اشتياق فراوان اين پيشنهاد را پذيرفت و مدت ٢ سال نيز نزد استاد صبا به فراگيري رديفهاي ايشان اشتغال داشت. پرويز صديقي كه در اين هنگام فاميل ياحقي را زينت بخش نام خود كرده و الحق انتخاب بجا و شايستهاي هم بوده همراه با استاد خود پا به راديو ميگذارد و به عنوان نوازنده خردسال در برنامههاي راديو قطعاتي اجرا مي كند.
پرويز همكارياش را تا ١٨ سالگي با راديو ادامه داد، در آن هنگام به دعوت داود پيرنيا آهنگي را بنام اميد دل من كجايي با صداي استاد غلامحسين بنان براي اجرا در برنامه گلها ساخت كه اعضاي اركستر اين برنامه ابوالحسن صبا، حسين ياحقي، مرتضي محجوبي، علي تجويدي، حبيب الله بديعي، مير نقيبي، زرين پنجه، حسين تهراني، وزيري تبار و پرويز ياحقي بودند.
همانطور كه از اسامي اعضاي اين اركستر پيداست، آنها از نوابغ موسيقي ملي ايران بودند و اين موفقيتي بي نظير براي جوان هجده ساله يي مثل پرويز ياحقي بود و همين امر موجب تشويق و دلگرمي او شده، نهال پر برگ و بار استعداد او هر روز از روز قبل شكوفاتر ميشد.
پرويز ياحقي رفته رفته، آهنگساز و تكنوازي پر قريحه و خلاق شده بود كه در كار تكنوازي ويولون، تلفيقي از تكنيك قوي و لطافت و ظرافت خاص و بديعي را ارائه مي داد به طوري كه نواختن ويولون را در حال و هواي موسيقي اصيل ايران به اوج كمال خود رساند.
شادروان جواد بديع زاده، در يكي از يادداشتهاي خود درباره پرويز مينويسد: طبيعت هر چندين سال و يا چندين قرن يكبار به درست كردن آدمهايي خارق العاده دست ميزند، پرويز ياحقي از آن آدمهايي است كه كمتر از دست طبيعت هم ساخته است تا نظير او را با چنين استعداد عجيبي خلق كند. ساز وي بيشترين اثرها را در جان و مغز و دل من داشته و خوشبختانه پرويز ياحقي جرو آنهايي است كه به پا برجا ماندن موسيقي ايراني و رونق آن كمك هاي دو چندان كرده و به آن دسته از متخصصين نشان داده كه بيرون بردن اين ساز از موسيقي ايراني تا چه اندازه از جلال و ظرافت و قدرت و زيبايي موسيقي ايراني خواهد كاست.
پرويز ياحقي با بسياري از شعرا و تصنيف سازان بنام مثل رهي معيري، تورج نگهبان، اسماعيل نواب صفا، معيني كرمانشاهي همكاري داشته، ولي دوستي ديرينهاي كه وي با بيژن ترقي از زمانهاي نوجواني داشته بيش از نود تصانيف آهنگ هاي او را سروده و سالهاي سال با هم همكاري داشتهاند.
بيژن ترقي درباره ياحقي ميگويد: پرويز ياحقي يا به قولي، كاروانسالار موسيقي ايران، يكي از خورشيدهاي درخشان هنر اين سرزمين است كه از آغاز جواني در رفيعترين قلههاي هنر اصيل موسيقي ايران درخشيدن گرفت. او با پنجههاي سحر آميز و پر اسرار خود كه از سرچشمه فياض و لايتناهي نبوغ و پشتوانههاي وراثت اصيل خانواده هنرمندش متاثر است، دلنشينترين نغمات آسماني را به گوش دلباختگان عالم خاك رسانيد.
نواي دلنشين و پر زمزمه جويباران مانند است كه صفا و خرمي از آن ميتراود و گاه به صداي بغض گريه عاشقي ميماند كه سوز و درد از آن ميبارد.
پرويز ياحقي در احياي هنر موسيقي اصيل و سنتي ايران و زنده كردن گوشههاي پربار و غني دستگاه هاي آن نمايان نقش ويولون در ساز و تكنوازي كه داراي سبكي ابتكاري و بديع است، سهم چشمگير و بسيار موثري را به خود تخصيص داده است. چرا كه در اجراي موسيقي ملي، از ويولون تنها در اركسترها و كارهاي دسته جمعي استفاده ميشد ليكن او توانست با استفاده از سيمهاي بم و مهجور ويولون، به قدرت تاثير و وسعت هر چه بيشتر آن بيفزايد. ديگر از شاهكارهاي اين هنرمند خلاق ساختن و اجراي چهار مضرابهاي مختلف در قطعات موسيقي ايراني است، و چيره دستي او در هنر آهنگسازي و تنظيم اركستر براي آهنگ هاي ايراني كه در طول بيست و پنج سال اخير موثرترين و شيواترين ترانهها و قطعات آهنگين را از خود به يادگار گذارده، كه هيچگاه با گذشت زمان فراموش نخواهد شد.
پرويز ياحقي هنرمندي بود حساس، زود رنج، مهجور و گوشه گير و انزواطلب، صريح و بدون رودربايستي با همه و مجموع همينهاست كه اگر كسي سالها با وي آشنا و دوست بود، پرويز حرفش را رك و پوست كنده به او ميگفت و اين موجب بعضي قضاوتهاي عجولانه درباره وي شده و از طرفي چون خودش سالها خبرنگار بود و با مطبوعات همكاري داشت و خلاصه اهل قلم و مطالعه بود، كمتر نوشتهيي را به خصوص در مورد موسيقي، آن هم موسيقي اصيل ايران از اشخاص قبول دشت، به همين جهت با هر كسي به صحبت در اين باب نمينشست و اصولا نظر خاص خود را دارد و با تمام ذرات وجودش به موسيقي اصيل و سنتي ايران عشق ميورزد و معتقد است كه بايد در حفظ و توسعه اين گنجينه گرانب ها كه يادگار و ميراث فرهنگ صوتي اجداد ما ايرانيان است همواره كوشا باشيم. روحش شاد و یادش گرامی باد.
منبع قدیمیها
روحش شاد باد
یه بیوگرافی دیگه از صادقی رو داشته یاشین :
رضا صادقي متولد 25 مرداد 1358 است . بچه محله شيروان بندر عباس است . فرزند دوم خانواده و داراي چهار خواهر و يک برادر است . در ۵/۱ سالگي به خاطر تزريق پنيسيلين در تب شديد توانايي راه رفتن را از دست داد . پدرش که مرد زحمتکشي بود در حدود دو سال تمام شهر هاي ايران را زير پا گذاشت تا شايد بتواند او را معالجه کند ولي......
رضا و پدرش هرگز از آن پزشکي که باعث اين اتفاق شده بود شکايتي نکردند و آن پزشک نيز در سال 63 در گذشت . پدرش شغل فني داشت ولي رضا تمايل زيادي براي انجام اين کار ها نداشت. سال سوم دبيرستان مردود شد و دليل اين قضيه را کسي نفهميد !!! او سال سوم را مردود شده بود و در سال چهارم دبيرستان با معدل 16 ديپلم ادبيات و علوم انساني را گرفت . گرفتن ديپلم باعث شد تا او با روحيه مضاعف به دنبال کنکور برود و بخواهد در رشته حقوق ادامه تحصيل بدهد ولي اين اتفاق نيفتاد و او يک پشت کنکوري باقي ماند .وقتي کلاس سوم ابتدايي بود اولين شعرش را گفت و مورد تشويق معلم و خانواده اش قرار گرفت و جالب اينکه مضمون اولين شعرش « معلم » بود .
در چهارده سالگي در يکي از برنامه هاي دولتي بندر عباس خواندن را آغاز کرد . هنوز هيچ يک از خواهر هايش ازدواج نکرده اند . رضا مي گويد قصد دارد او در شب ازدواجش هم با پيراهن مشکي در مراسم شرکت کند . به شهر اصفهان علاقه خواصي دارد . راز عشق اولين کار حرفه اي او بود . علاقه رضا به پيراهن مشکي و رنگ مشکي باعث شد تا اين مرد مشکي پوش خيلي زود محبوب و مطرح گردد .از سال 72 رفت و آمد هايش به تهران شروع شد و موسيقي تنها بهانه براي اين کار بود . پوشيدن پيراهن مشکي را از داييش يه ارث برد و از همان موقع بود که به اين فکر افتاد تا مشکي پوش شود . از همان سال 74 که آهنگ هايش گل کرد پيراهن مشکي را پوشيد در سال 80 مادر رضا با توجه به مقام و ارزشي که نزد پسرش داشت از او خواست که به جاي مشکي سورمه اي بپوشد و براي مدتي اين کار را کرد . در طول اين 2 هفته اي که رضا پيراهن سورمه اي پوشيد مشکل روحي پيدا کرد و از آنجا بود که مادرش پيراهن مشکي او را پس داد . او هميشه دوست داشت که مستقل زندگي کند و براي همين در سال 81 با 200 هزار تومان پول براي ادامه زندگي از بندر عباس به تهران آمد . بهترين حامي و دوستش مادرش را مي داند . وقتي به تهران آمد در تهرانپارس ساکن شد و يک آپارتمان اجاره کرد . در سال 80 بود که آلبوم مشکي رنگ عشقه به بازار آمد و رضا به محبوبيت رسيد . يکي از خصوصيات رضا اين است که رضا خيلي دل نازک است و خيلي زود هم گريه مي کند . سايت خوبي را هم راه اندازي کرده است به کمک دوستانش که زمينه آن هممشکي است . ارادت خاصي نسبت به حضرت علي (ع) دارد . احترام خاصي نسبت به امیر قلعه نوعي مربي تيم استقلال قائل است. طرفدار سخت و متعصب تيم پرسپوليس است و نزديکترين دوستش علي انصاريان است . که حتي قرار است در آلبوم جديد او بخواند . در سال 81 بود که بعضي ها او را به خاطر مشکي پوش بودن او را متهم به ديوانگي کردند و از همان جا بود که ترانه پيرهن مشکي من را سرود و خواند . رضا بيش از 200 ترانه اجراکرده است در حال حاضر ساکن محله سعادت آباد . اهلسيگار و اين جور چيزها نيست . بيشتر دوست دارد تنها باشد و تنهايي را دوست دارد. فعلا قصد ازدواج ندارد . کتاب « چنين گفت زرتشت » را خيلي دوست دارد . بد ترين روز هفته را شنبه مي داند . و پنج شنبه محبوب ترين روز اوست . به سختي عصباني مي شود اما اگر عصباني شود ...... از جوک و لطيفه زياد خوشش نمي آيد ولي عاشق خاطره گفتن است . کار اصفهاني « مرو اي دوست » را خيلي مي پسندد . به گيتار و کيبورد علاقه بيشتري دارد . مشتري پرو پا قرص قليان است . به گفته دوستانش اتومبيل 206 نقره اي خود را به مشکي تبديل کرد . چاي و دوغ را دوست دارد . اصولا شبها بيدار است و روز ها تا ساعت 12 ميخوابد از مهماني هاي دوستانه خوشش ني آيد . حدود 60 ترانه بصورت حرفه اي ضبط کرده است . کار پرويز پرستويي را از بين بازيگران خيلي مي پسندد با محمد رضا فروتن ارتباط خوبي دارد و از بازي او خوشش مي آيد . به خاطر رفاقت صميمي با جواد رضويان تيتراژ سريال ارث بابام را خواند دو خط موبايل دارد . شماره يکي از خط موبايلش سکرت است و آنرا به کسي نمي دهد . خانه اش تلفن ندارد مبلمان خانه اش فرفورژه است وسايل و مبلمان خانه اش زرد و مشکيست تا شعري مي گويد آهنگش را هم ميسازد و شروع به خواندن مي کند .از بين بازيگران زن کار نيکي کريمي را مي پسندد . در تئاتر کار آزيتا حاجان را قبول دارد اگر حال و حوصله داشته باشد ارتباط عموميش عاليست . کمتر از خانه خارج مي شود . با خواننده ها ارتباط خاصي ندارد . زود باور است . تنظيم کارهايش را خودش انجام مي دهد در تابستان سال 84 گران قيمت ترين خواننده جشنواره کيش بود . کمتر با نشريات مصاحبه مي کند معمولا به شماره هايي که ميشناسد جواب مي دهد.هنوز مستاجر است . دلش براي عشق هاي اين دوره و زمونه شور مي زند . دوست دارد بنويسد . شايد يک کتاب عارفانه . دوست دارد نما کتابش را گفتگو با خدا بگذارد و در آن با خداي خود حرف بزند . خيلي رو راست است . بعضي وقت ها همه از او بي خبر مي شوند . نمازش را سر وقت مي خواند . هرگز با عطر و ادکلن دوش نميگيرد . از پوشيدن لباس رسمي خوشش نميايد . يک انگشتر سياه رنگ دارد . بزرگ ترين همدم رضا عصاي اوست . از آهنگ هاي صادق نجوکي لذت مي برد تصميم دارد تا يکي دو سال آينده ازدواج کند پسر با معرفت و لوطي است قدر او را بايد بدانيم .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بنيامين بهادري از خوانندگان جوان موسيقي پاپ است که يک شبه راه صد ساله را پيموده است و طرفداران زيادي دارد . صدا و سبک خواندن او طوري است که به دل مي نشيند و با مخاطب جوان به خوبي ارتباط برقرار مي کند . آلبوم « 85 » در عرض چند هفته بيش از يک ميليون فروش کرد .
18 شهريور 1361 در تهران متولد شده است و دانشجوي ادبيات فارسي دانشگاه آزاد رود هن . از 16 سالگي کارش رو با شعر شروع کرد بعد به سمت ترانه سرايي رفت سپس به نوازندگي گيتار و آهنگسازی روي آورد و بعد کم کم به خواندن . خانواده چندان هنري ندارد ولي در خانواده بهادري همه بايد تحصيلات خوب و عالي داشته باشند . پدرش کارمند باز نشسته . مادرش خانه دار است .
سه برادر و يک خواهر دارد . کوچکترين فرزند خانواده به قولي ته تغاري . در کودکي در کار هاي گروهي شرکت مي کرد و در گروه سرود مدرسه فعاليت داشت . بچه خيلي شيطاني بود اما شر و دردسر ساز نبود ولي درس خوان بود . از خوانندگان تورج شعبانخاني را خيلي قبول دارد ( بنيامين در رابطه با آهنگ دنيا ديگه مث تو نداره و ترانه واژه که به صورت قاچاق وارد بازار شده بود مي گويد من آهنگسازي مي کردم و اصلا قرار نبود که بخوانم . آهنگساز بر حسب وظيفه اي که دارد خودش بايد به عنوان اتود و آزمايش يک بار آن ترانه را که قرار است خوانده شود بخواند تا به خواننده مورد نظر داده شود و او بر اساس آن تمرين کند . من هم مجموعه اي داشتم براي آقاي محسن رجب پور و آقاي علم شاهي جمع مي کردم تا خواننده هاي مورد نظرشان روي آن تمرين کند و بعد بيايند تست بدهند ظاهرا از همين طريق دست به دست شده و بيرون آمد . بعد آقاي رجب پور و علمشاهي گفتند حالا که اينطوري شده و بيرون آمده خودت بيا بخوان چون اين حس کار و سبک رو بهتر اجرا مي کني و از همه مهمتر مردم اين دو کار رو با صداي تو شنيده اند )
فريد احمدي ترانه سراي آلبوم و نيما وارسته تنظين کننده آلبوم از عوامل موفقيت در کار هستند . بهترين خاطره بنيامين از اين آلبوم اين است که از آهنگ ( دنيا ديگه مثل تو نداره) دو خط از اين ترانه در دستم بود يک روز در دانشگاه کلاس 3 واحدي داشتم و استاد هم نسبتا سخت گير بود و اجازه نمي داد کسي از کلاس بيرون بره يهويي اين خط ملودي « دنيا ديگه مث تو نداره » به اين شکل توي ذهنم اومد . نه نت درستي پيدا مي شد که از طريق آن بتوانم بنويسم نه ضبطي داشتم که آنرا ضبط کنم واسه همين مجبور بودم 2 ساعتو 45 دقيقه ملودي رو تو ذهنم نگه دارم . اون 2 ساعت و 45 دقيقه لحظه پر استرسي واسم بود . چون اگه استاد من يک سئوال مي پرسيد همه رشته هايم را پنبه مي کرد . وقتي زنگ کلاس به صدا در آمد سريع رفتم با يکي از دو ستانم تماس گرفتم و ملودي رو روي گوشي موبايلش ضبط کردم .
بنيامين معتقد است به اينکه مردم آدم را با علاقه و حس خوبي بشناسند خيلي لذت بخش است . استادي در زمينه موسيقي نداشته است و گيتار را بر اثر تجربه نزد دوستش آموخته است . رنگ صدايش را خاکستري مي داند عشق را شکست ناپذيرو ضد ضربه مي داند و حد و مرزي براي عشق قائل نيست به فکر رفتن اونور آب نيست 100 % .ايران به خصوص تهران را خيلي دوست دارد . اصلا اهل فوتبال نيست به ورزش علاقه دارد و خودش بدن سازي و ايروبيک کار مي کند بعضي مواقع شنا هم مي کند بهترين نصيحت را در زندگي را از استادش شنيده که خدا رحمتش کند بنيامين مي گويد دوستانم مي گفتند که ما را نصيحت کنيد , او مي گفت :« نصيحتتان مي کنم که هيچ وقت کسي را نصيحت نکنيد » . پيشنهاد بازيگري زياد داشته است . موفقيت خود را در جسارت و در کنارش وسواس , دقت و ريز بيني خيلي زياد به کارم و دعاي هميشگي پدر و مادرش مي داند . از شکست نمي ترسد چون شکست را باعث رشد آدم مي داند و معتقد است هميشه هر شکستي پايه اي مي شود براي پيروزي . از اين مي ترسد که يک روزي يک اشتباهي بکند و پشيمان بشود . رانندگي اصلا بلد نيست يعني تصديق ندارد . سفر را خيلي دوست دارد . لهجه شيرازي ها و جنوبي ها و آذري ها را دوست دارد . ايتاليا و يونان را خيلي دوست دارد چون به تاريخ خيلي علاقه دارد . اگه قرار باشد جايي به غير از تهران زندگي کند شمال کشور را به خاطر نوع آب و هوا . زيبايي اش مي پسندد . خودش تهران به دنيا آمده است . پدر و مادرش هم بزرگ شده تهران هستند . اما پدرش تنکابني است و مادرش زنجاني . دوست دارد آخرين روز زندگيش روز تولدش باشد . حسادت را عجيب مي داند و از اينکه کسي به کسي حسادت کند خيلي برايش تعجب آور است . اگر ثروت , موفقيت و عشق در خانه اش را بزند در را به روي عشق باز مي کند چون عشق هم ثروت مياورد و هم موفقيت . آدم عاشق هم غني است و هم موفق . از بد قولي خودش راضي نيست . حاصل زندگي خود را در يک بيت معني مي کند :
به چشم خلق عزيز آن زمان شود حافظ که بر در تو نهد روي مسکنت بر خاک
ممنون از مطلب های با حالت!!!
حالا یه اشتباهی شده!! زیاد مهم نیست!!
دوست عزیز ادامه بده!! در مورد چاوشی / یگانه/ فرزین/ شهریاری و.. هم چیزی داری بزار!!!
hamid_hitman47
10-02-2007, 16:18
ممنون .خیلی تاپیک جالبیه..
Asalbanoo
10-02-2007, 16:53
ونوس جون بسیار بسیرا ممنون
چاووشی را فراموش نکن لطفا
مرسی هزار بار
ممنون از مطلب های با حالت!!!
حالا یه اشتباهی شده!! زیاد مهم نیست!!
دوست عزیز ادامه بده!! در مورد چاوشی / یگانه/ فرزین/ شهریاری و.. هم چیزی داری بزار!!!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتم چرا شبیه بنیامین نبود .
ممنون از دوستانی که یاداوری کردن و ممنون از عزیزانی که محبت دارن و تشویق می کنن [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ونوس جان من خودم خیلی از وقتم رو در اینترنت و خار ج از اون در باره اخبار خواننده ها میزارم!!!
اما تو 100 تا 10 تا از اون ها جالب و حقیقیه!!! واقعا خوب میشه!!! اگه یکی مثل شما !!! به جمع آوری اینا بپردازه!!
هر اندازه هم که باشه عالیه!!!
خصوصا اگه درباره محسن خان چاوشی و امسال ایشون باشه!!!:laughing:
موفق باشی!!!;)
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بالاخره پیدا کردم ..........
2 مصاحبه مختلف:
شايد ديگه نخونم.......
محسن چاوشی متولد1358/5/8 در خرمشهرم دوخواهر وسه برادر دارم
وبچه یکی مونده به آخری خانوادم
مجرد یا متاهل؟
مجرد
در حال حاضرکجای تهران ساکنی؟
سلسبیل
چه طوری به خوانندگی پا گذاشتی؟
به طور اتفاقی
اولین بار کجا به صورت نیمه حرقه ایی خوندین؟
دردوران خدمت سربازی به صورت نیمه حرفه ایی خوندم و
اولین آلبومم رو جمع کردم
آهنگسازی هم میکنی؟
من آهنگسازم نه خواننده
چه طور برای علی سنتوری انتخاب شدی؟
اینو باید ازعوامل اون فیلم بپرسین؛ شما نظرتون چیه؟
شاید یه رابطی وجود داشته؟
هیچ وقت هیچ جایی رابطی نداشتم وگرنه یه خواننده غیرمجاز محسوب نمیشدم
غیر مجاز خوان شریف
علی سنتوری کارسختی بود؟
هر کاری سختیه خودشو داره هیچ چیزی آسون بدست نمیاد
با بهرام رادان هم روبرو شدی؟
بله
فکر میکنی کار خوبی از آب در بیاد؟
دیگران چه تعریفی دارن؟
شما خودتون تعریفی از اون ندارین؟
فکر میکنم آدم باید همه چیزرو تو خودش نگه داره
آدم درون گرایی هستی؟
یه چیزی بین درونگرا وبرونگرا
خاکی وبی ریا بودن یعنی چی؟
خدا میگه توخودت رو تو خودت کوچک کن بزرگ کردن بیرونت با من
شما خاکی هستین؟
این رو باید از دوستانم و اطرافیانم بپرسین
چرا اینقدر نا امید واز زبون کسی که شکست عشقی خورده میخونین؟
این تو وجود منه... چون خیال پرداز خوبی هستم... من عشقی نداشتم
که از پیشم بره و من برای اون بخونم... لحن غم تو وجودمه
پیشنهاد بازیگری هم داشتین؟
نه
اگر داشته باشین قبول میکنین؟
نه هرکسی را بحر کاری ساختند
یعنی توی بازیگری موفق نمیشین؟
ما قبلا دیدم خواننده هایی که هنرپیشه شدن وموفق نبودن ویا بازیگرانی که به
موسیقی پا گذاشتن و موفقیتی نداشتین
این اواخر ازگوشه و کنار شنیده ایم قراره خوانندگی روکناربگذارید؟
دقیقا
چرا؟
بنا به دلایل شخصی
بی نهایت کجاست؟
خداست...
چه چیزی رو بی نهایت دوست داری؟
همونی که پرسیدی کجاست
چرا دلت از خیلی ها گرفته؟
از امیر ارجینی شاعرش باید بپرسی
یعنی برای شما وجود ندارن؟
چرا وجود دارن
چه کسایی هستن؟
بهتره بگم همون خیلی ها هستن
کنسرت هم رفتین؟
یه دونه... اون هم برای 10 دقیقه
کنسرت کی بود؟
خوانندش رو نمیشناختم
به عنوان مهمان دعوت شدین یا خودتون رفته بودین؟
به عنوان مهمان دعوت شده بودم
شهرت تلخ ؛ شیرین ؟
تا به حال بهش فکر نکردم
خواننده مورد علاقتون چیه؟
خیلی ها که نمیتونم اسم ببرم
قرار نیست که شاهد یک کنسرت از محسن چاوشی باشیم؟
سوالتون این طوری بپرسید که بهتر نیست یه آلبوم مجازاز محسن چاوشی ببینیم؟
چرا مجاز نیستی؟
تا حالا پرسیدی چرا غیر مجاز میخونی؟
چرا غیر مجاز میخونی؟
بپرس چرا مجاز نمیخونم
شعرهای کارتون رو چه طور انتخاب میکنین؟
هر کدوم که به روحیاتم نزدیک باشه... باید به شخصیت و روزگارم بیشتر نزدیک باشه
کدوم شاعر رو دوست داری؟
امیر ارجینی ؛ حسین صفا
چصور یه آدم پیر جوون میشه؟
من رو خوب نگاه کنین میفهمین
آهنگسازی علی سنتوری با کی بود؟
با خودم
اگه کسی به تنهاییات سر نزنه چیکار میکنی؟
سعی میکنم کوه درد باشم
ازاین که صدای سازت همه جا پر شده چه احساسی داری؟
این یه احساس کاملا شخصیه به نظرتون قراره دیگران این حس رو بدونن؟
تو کارتون هم الگو دارین؟
قبلا داشتم ولی الان ندارم الان کاملا خودم هستم واین رو توآلبوم آخرم ثابت کردم
مغروری؟
برگهای طلایی وقتی فکرمیکنند طلا شدن از شاخه میوفتن
موفقیتت رو مدیون چه کسی هستی؟
من که هنوز موفق نشدم
موفقیت به نظرتون چیه؟
اینه که بتونم آدم باشم
ولی شما حرف دل خیلی ها رو با آهنگهاتون میزنین؟
اونا حرف دل خودمه... اگه حرف دل خودم رونزنم که نمیتونم بخونمش ولی تا آدم بودن
خیلی فاصلست
چه کسی استعدادتون رو کشف کرد؟
هیچ کس از همون اول به موسیقی علاقه داشتم
چه طوروقتی آدم از گلایه پر میشه چیزی به جزیه سایه ازش نمیمونه؟
هروقت پراز گلایه شدین متوجه میشین
میشه کسی خالی از محبت باشه ومحتاج نور خورشید؟
ما داریم عشقای کوچولوی زمینی که مثل نورو روشنی است رو تجربه میکنیم تا یاد بگیریم
عاشق خدا باشیم چون محبت خدا اونفدربزرگه که ما نمیتونیم اون روبه بدست بیاریم پس ما
محتاج به نورخورشیدیم و نور خورشیدهمون عشق خداست
توی آسمون زندگیت ستاره ایی نیست که از نبودش خوندی؟
حتما نبوده دیگه
راه چاره کسایی که تو آسمون زندگیشون ستاره نیست چیه؟
فکر میکنم آدم بهتره دنبال نور خورشید باشه
برای بدست آوردن چیزهایی که دارین راه رو چه جوری رفتین؟
به سختی... آسون به دستشون نیاوردم هرچیزی آسون به دست بیاد آسون هم ازدست میره
چرا میخوای با خودکشی تو آسمونا پر بکشی؟
خودکشی از بین بردن جسم نیست وقتی فراموش بشی یعنی مردی و ازبین رفتی
شاید یه نفر که این مساله رو ندونه جسمش رواز بین ببره؟
هر کسی به اندازه شعور خودش برداشت میکنه
نمیشه آخریه قصه اول یه قصه دیگه بشه؟
فکر میکنین راحته؟
امکانش وجود داره؟
هر چیزی امکان داره
صدای چه چیزی آرومت میکنه؟
صدای سازم
چه موقع تا صبح بیداری ونفسهات بی تابند؟
من سعی میکنم شبها بیدار بمونم درواقع هر شب بیدارم و کارهام رو انجام میدم
من سعی میکنم شبها بیدار بمونم درواقع هر شب بیدارم و کارهام رو انجام میدم
خیالات چیه؟
من فیلسوف نیستم و نمیتونم توضیح بدم اما فکرمیکنم دنیای غیرواقعی که خیلی چیزها توش ساخته میشه
چه موقع دلت خیلی میشکنه؟
یه اتفاق، این مساله روپیش میاره ممکنه پسر بچه ایی که اسفند دود میکنه ویا پیر مردی که جوراب میفروشه
سفر..........
کیه که مسافرت رو دوست نداشته باشه
محسن چاوشی کم تحمله یا تحملش زیاده؟
سکوت
گریه دیگران تاثیری روت میذاره؟
شدیدا... چند روزی من روبهم میریزه و کاملا ناراحتم میکنه
فکر میکنی چه وفت یه آدم دلش شکسته و از یاد رفته میشه؟
وقتی فراموش بشی تقریبا مردی تصورش رو بکن تو جسمی هستی هیچ کس بهت توجه نمیکنه
اون موقغ چه حسی داری؟
به چه کسی دل میدی؟
یه چیز عجیب غریبی هست که نمیتونم جواب بدم
تا حالا کسی به دلت خندید؟
بله
چیکار کردی؟
کاری از دستم بر نیومده
گلهای یاس تو باغچتون چه بهونه ای میگیرن؟
این مساله واقعی نیست پس نمیشه جوابی به اون داد
چرا نامادری رو دوست نداری؟
در اون آهنگ نامادری را نکوبیده... گفته هیچ کس نمیتونه جای مادرآدم رو بگیره مطمئن باشین
اعتماد به نفست چه طوره؟
بد نیست
از نمره 20 چه نمرایی بهش میدین؟
نمره17
آخرین کتابی که خوندین چی بوده؟
خدا و انسان
واقعا میخواین از هنرکناره بگیرین؟!
یه ذره باید به مسائل زندگیم برسم فعلا میرم اما دوباره بر میگردم
یه ذره باید به مسائل زندگیم برسم فعلا میرم اما دوباره بر میگردم
با رقیبتون چه طور برخورد میکنید؟
باورمیکنید کاری با کسی ندارم من کار خودم انجام میدم... به نظر من رقیبی وجود نداره
چون هر کسی تو حیطه خودش کار رو انجام میده
فقر رو احساس کردی؟
بله دیگه احساس کردم و خوشحالم که احساسش کردم چون تو پیشرفتم تاثیر داشته
چطوری حسش کردی؟
وقتی توی جنگ خونه ات ویران میشه جایی برای خواب وچیزی برای خوردن نداشته باشی برادرهات
زیر پتو گریه کنن وخودت مجبور باشی لباسهای دیگرون رو بپوشی حسش میکنی
تا حالا ازدستفروش های سر چهارراه خرید کردین؟
همیشه این کاررومیکنم... البته اگه پول داشته باشیم
سقف آرزوهات کجاست؟
آرزوهای آدمها سفق نداره
انتقاد پذیرید؟
بله اگه انتقاد پذیر نبودم خیلی چیز هارو عوض نمیکردم
خدا رو چطور میپرستید؟
اونجوری که باید میپرستیدم
جواب رد شنیدن چه مزه ایی داره؟
بالاخره سخته
معمولا چه آهنگی رو زمزمه میکنین؟
چون همیشه در حال ساخت آهنگیم بیشتر همونی رو که میسازم زمزمه میکنم اما آهنگ ازبرت دامن کشان
خیلی خوشم میاد
رابطه ات با چت و اینترنت چه طوره؟
بد نیست قبلا برای ارتباط با برادرم زیاد چت میکردم اما خیلی کم شده الان
آشپزیتون خوبه؟
اون چیزهایی که بلدم رودرست میکنم مثلا سوپ آماده
غذاهای جنوبی هم بلدین؟
من درست نمیکنم ولی مادرم خوب بلده
این طور که پیداست مادرتون رو خیلی دوست دارین؟
اگه به کار آدمهای موفق نگاه کنین میبینین چه راه هایی براش باز شده واون هم فقط به خاطراحترام به پدرومادره
که تنها دلیل موفقیتشونه...مادرها توقع زیادی از بچه ها ندارن فقط یه احترام ومحبت کوچیک میخوان
آخرین آرزوت چیه؟
آخرین آرزوم نریزه آبروم
کدوم یکی از آهنگاتونو بیشتر دوست دارین؟
دو سه تا مثل کفتر چاهی ، صبوری
کدوم فصل دوست داری؟
از پاییز خاطره جالبی دارم
دوست داری هدیه بدی یا هدیه بگیری؟
هر جفتش هدیه دلهای آدمها رو بهم نزدیک میکنه
موقع عصبانیت چیکار میکنی؟
بعضی مواقع نمیتونم خودم رو کنترل کنم وداد میزنم البته اگه به نقطه قرمز برسم چون خیلی خودم رو کنترل میکنم
چه چیزهایی عصبانیت میکنه؟
خیلی چیزا هست که عصبانی و شدیدا طوفانیم میکنه
بد ترین خبر حوادثی که شندیدن چی بود؟
زلزله بم
سرعتتون تو زندگی چطوره؟
سعی میکنم آهسته باشه ولی پیوسته باشه
توی رانندگی چطور؟
افتضاح با سرعت کم هم تصادف میکنم
ارتفاع؟!
خوشم میاد... ارتفاع و دوست دارم چون جالبه به همون اندازه که دوستش دارم ازش میترسم
خوشم میاد... ارتفاع و دوست دارم چون جالبه به همون اندازه که دوستش دارم ازش میترسم
تا به حال به بن بست برخورد کردی؟
بله
برای نجات چه راهی رو پیش گرفتی؟
تو دورانی که به اون چسبیدی باید محتاط عمل کرد ونا امید نشد تو این موفقیت ها آدم آروم آروم خودش رو
از اون مخمصه بیرون میکشه
رابطه ات با بچه ها چطوره؟
خیلی دوستشون دارم
بازیگر مورد علاقتون کیه؟
استالونه رو به خاطر سهت بودنش دوست دارم قیافه خوبی نداره ولی خیلی جذابه
چه رنگی رو دوست داری؟
همه رنگها
گفتن کلمه ببخشید براتون سخته؟
نه... آدم که اشتباه میکنه باید به اشتباهش پی ببره و از طرف مقابل عذر خواهی کنه تو این مواقع باید غرورت رو
زیر پات بزاری چون اشتباه کردی
حس ششمت چه طوره؟
بد نیست مثل همه آدمها
هر چند وقت یه بار دفترخاطرات ذهنتون رو ورق میزنین؟
بستگی داره تو چه موقعیتی باشم مسلما چیزهایی وجود داره که خاطرات گذشته رو تداعی کنه
چه سازی میزنی؟
بیشتر با سازهای الکترونیک کار میکنم
زیباترین شعری که شنیدین؟
شعر روی کاغذ اونقدر جون نداره وقتی که با موسیقی تقلیل میشه تازه جون میگیره من شعرهایی رو همیشه
تو خاطردارم که اغلب با موزیک همراه بوده
تو دوران بچگی شیطون بودی؟
بله
تقلب هم میکردی؟
بله
چه طوری؟
کاغذ لوله میکردم وتوی خودکار میزاشتم وتو فرصت مناسب از روش تقلب میکردم
ازت تقلب هم میگرفتن؟
یه دفعه ازم تقلب گرفتن ومعلمم بهم 2 داده
چرا 2؟
نمیدونم شاید خواسته دلم نشکنه
فوتبالیست مورد علاقت کیه؟
مارادونا
تیم مورده علاقت کدومه؟
چون فوتبال باعث شد خیلی اززندگی عقب بیوفتم دوستش ندارم و تویه دورانی فوتبالم خوب بوده وبا
علی موسوی که همسایمون بوده بازی میکردیم اما از درس وزندگی کاملا عقب افتادم
یعنی بازیهای جام جهانی رو ندیدید؟
فقط بازیهای ایران بازی فینال، به نظرم بازیهای بیهوده ای یه چون 23 نفر باری بدست آوردن
یه کاپ میجنگند
حرف آخر؟
هنوز به آخر خط نرسیده ام
---------------------------------
محسن چاووشي: اكثر كارهايم مجوز داشت، اما...
هراز گاهي تب خوانندههاي جديد و جوياي نام بازار موسيقي را گرم ميكند... يك روز همه به دنبال رضا صادقي ميروند و روز ديگر صداي بنيامين آنها را شيفته خود ميكند... اما در اين بين بازار آلبومهاي غيرمجاز هميشه داغ داغ بوده و هست. حضور و شهرت خوانندههاي نام آشنا و بيشمار از جمله محسن چاووشي، حامد هاكان و... خيلي از اهالي موسيقي را دلسرد و نگران كرد... هر چند چاووشي براي توليد آلبومش تا مرحله نهايي مجوز هم پيش رفت اما در نهايت بدشانسي آلبومش به صورت غير مجاز منتشر شد. در هر حال گفتگو با خوانندهاي كه ميخواهد پس از اين، سكرت عمل كرده و تمام توليداتش را با مجوز رسمي به دست مخاطبانش برساند براي ما جالب بود اميد آنكه اين مصاحبه شما را هم راضي كند.او به اين باور است كه اگر كارهايش به يغما نمي رفت، همه شان مجوز مي گرفت،اما دوستان اجازه ندادند كه چنين اتفاقي بيفتد...
خانواده سبز: چي شد محسن چاووشي به جمع خوانندگان پيوست؟
چاووشي: يك روز وقتي داشتم كتاب شعر مريم حيدرزاده را ورق ميزدم احساس كردم چقدر اين نوشتهها با روحياتم
سازگار است، از آن روز به بعد مدام كلام ايشان را زمزمه ميكردم تا اينكه...
خانواده سبز: آلبوم «نفرين» آلبوم شما بود؟
چاووشي: بله... البته نفرين در حد يك ماكت باقي ماند...
خانواده سبز: يعني قرار بود مجوز بگيرد و بازخواني شود؟
چاووشي: آن كار حتي به تنظيم هم نرسيد، آن زمان وزارت ارشاد از خوانندگان ماكت كارها را تحويل ميگرفت و روي آنها مجوز صادر ميكرد كه از اقبال بد من اين آلبوم لو رفت، دست به دست چرخيد و بدون گرفتن مجوز به خانهها راه پيدا كرد.
خانواده سبز: پس به دنبال مجوز هم رفتيد؟
چاووشي: بله، اما بعد از پخش غير مجاز ديگر مجوزش را نگرفتم، چون فايدهاي نداشت.
خانواده سبز: اما اين فضا خيلي هم به ضرر شما نشد!
چاووشي: به ضررم كه نشد اما در عوض خيليها روي من حساس شدند البته وقتي فهميدند كه غير مجاز پخش شدن آلبوم كار خودم نبوده و از طرفي نفرين تنها يك ماكت بوده، كوتاه آمدند.
خانواده سبز: فكر ميكنيد عامل اصلي موفقيت كه نه ! شهرت امروز خود را مديون چه چيز هستيد، شباهت رنگ صدا و يا غير مجاز پخش شدن كارها؟
چاووشي: نميدانم از شما به عنوان يك مخاطب سوال ميكنم. اگر اين آلبوم مجاز منتشر ميشد، آن را تهيه ميكرديد؟ هر چند در اين صورت خيلي سريعتر و گستردهتر توزيع ميشد.
خانواده سبز: در عوض كنار صدها آلبوم تازه توليد شده ديگر قرار ميگرفت؟
چاووشي: مگر فريدون را چه كسي ميشناخت؟! حتي مني كه در زمينه موسيقي فعاليت ميكنم هم ايشان را نميشناختم اما وقتي آلبومش وارد بازار شد از پرفروشترينها بود.
خانواده سبز: به نظرتان آلبوم نفرين مجوز ميگرفت؟
چاووشي: خيلي از تراكهاي نفرين مجوز داشت. من به دنبال مجوز نهايي بودم كه متاسفانه لو رفت. در ضمن خيلي از كارهايي كه امروز با داشتن مجوز منتشر ميشود هم از نظر مضمون و... شبيه نفرين است.
خانواده سبز: تا به حال آلبوم مجوز دار هم منتشر كرديد؟
چاووشي: نه، اما خيلي از كارهايم از جمله آلبوم «لنگه كفش» كه تمام آهنگهايش مجوز داشت تا مرحله ثبتنهايي هم رفت اما در نهايت نه تنها به صورت غير مجاز، بلكه با كيفيت بسيار پايين پخش شد. حتي تعدادي از آهنگهايي كه براي دوستان ديگر ساخته بودم با صداي من به دست مردم رسيده بود.
خانواده سبز: چرا؟! چرا بايد تمام كارهايتان بدون اطلاع شما به صورت غير مجاز منتشر شود؟
چاووشي: اين بحث خيلي تكراري شده.
خانواده سبز: بله، موضوعي تكراري كه متاسفانه هنوز هم تكرار ميشود.
چاووشي: به هر حال كارها دست افراد به ظاهر معتمدي ميافتد كه شايد ناخواسته اين روند را به همراه دارد.
خانواده سبز: چرا اكثر كارهاي محسن چاووشي سياه است و چرا شما عشق امروزي را به اين صورت وارد موسيقي كرديد؟
چاووشي: اين حرف را قبول ندارم، چون كارهاي من سياه نبوده.
خانواده سبز: اما سفيد و اميدوار كننده هم نيست! خانواده سبز: اما سفيد و اميدوار كننده هم نيست
چاووشي: شايد ترانههايي كه من خواندم به خصوص در آلبوم نفرين تلخ باشد اما سياه نيست و با همين آلبوم هم مخاطب زيادي جمع كردم اما امروز خيلي از آن كار راضي نيستم، چون معتقدم هيچ عاشق، سخن سخت به معشوق خود نگفت.
خانواده سبز: يعني آن زمان با ترانههايشان، موافق و هم عقيده بوديد؟
چاووشي: حتما موافق بودم، چون تا با ترانهها ارتباط حسي برقرار نكنم، نخواهم خواند، ولي امروز با گذشت چهارسال ايدئولوژيهايم تغيير كرده و معتقدم خواندن نفرين بزرگترين اشتباهم بوده هر چند نفريني كه حيدرزاده خيلي خوب آن را سروده بود.
خانواده سبز: امروز چه تعريفي از عشق داريد؟
چاووشي: اجازه دهيد در اين زمينه صحبتي نكنم.
خانواده سبز: در اين مورد نظري نداريد يا اينكه چون با كارهايتان در تناقض است، ترجيح ميدهيد صحبت نكنيد؟
چاووشي: درست متوجه شديد، من قبلا كارهايي را خواندم كه با حرفهاي امروز قابل اصلاح و جبران نيست، در واقع براي صحبت كردن در اين باره، لازم به گذشت زمان بيشتري است.
خانواده سبز: يعني از خواندن آن ترانهها پشيمان شديد؟
چاووشي: امروز، با ديد ديگري به مقوله عشق نگاه ميكنم، هر چند مرز بين نفرت و عشق تنها به اندازه يك مو باريك است... اما اگر صحبتي كنم بهطور مسلم مريم حيدرزاده هم زير سوال ميرود.
خانواده سبز: براي اولين بار چه كسي تشخيص داد صداي خوبي براي خواندن داريد؟
چاووشي: شايد باورتان نشود اما تا امروز هيچكس چنين حرفي به من نزده، اگر خواننده شدم فقط با تشخيص خودم بود.
خانواده سبز: ميدانيد الان چند تا محسن چاووشي داريم؟
چاووشي: خيلي زياد. افرادي كه به نام من هر كاري از جمله ميكنند!
خانواده سبز: شايد به اين دليل است كه مردم تصوير شما را نديدهاند.
چاووشي: درست است، بايد با انتشار آلبوم مجوزدار و چاپ عكسم به اين وضعيت پايان دهم و تا زمانيكه اين اتفاق نيفتد، اجازه چاپ عكسهايم را ندارم.
خانواده سبز: پس آلبوم جديد شما را در نوار فروشيهاي معتبر پيدا خواهيم كرد؟
چاووشي: اميدوارم كه اين اتفاق بيفتد.
خانواده سبز: اشعار اين آلبوم از چه كساني است؟
چاووشي: رضا صفايي، امير ارجعيني، ليلا رضايي، حميدرضا رزاقي و ترانه مكرم براي ده تراك ترانهسرايي كردند، يك كار متفاوت با كارهاي قبليام.
خانواده سبز: در مورد اين كار بيشتر توضيح ميدهيد؟
چاووشي: در اين آلبوم صداي من شبيه هيچكس نيست. هر چند در ابتدا، همان خواننده لسآنجلسي اظهار كرده بود اين دو صدا (صداي من و خودش) كاملا متفاوت بوده و هيچ شباهتي به هم ندارند اما باز هم اين تصور را در كار جديد به كلي از بين بردم، ضمن كه اين در اين آلبوم موسيقي تلفيقي ( پاپ، سنتي) كار كردم.
خانواده سبز: چقدر با موسيقي سنتي آشنا هستيد؟
چاووشي: خيلي كم.
خانواده سبز: يعني دستگاههاي موسيقي را هم نميشناسيد؟
چاووشي: نميشناسم چون به تازگي وارد اين حيطه كاري ميشدم.
خانواده سبز: پس چطور كار تلفيقي انجام ميدهيد؟
چاووشي: به كمك دوستان سنتيكار، در ثاني ما فقط نتهاي نوشته شده را با سازهاي سنتي نواختيم.
-------------------------------------
و اینم یه مطلب جالب :
سلام دوستان.همه شما محسن چاوشي را يه آدم خوب و مردم دوست ميدانيد.محسن چاوشي براي همه ما محترم هستند.ولي من قراره كه اين سايت زا بفروشم.عدهاي آن قدر از من سوال كردند كه چرا ميخواي بفروشي و از اين جور حرفها.من هم تصميم گرفتم كه بگم.محسن چاوشي آن آدمي كه شما فرض ميكنيد نيست.اينو بلاخره همه شما ميدانيد.من با محسن در ارتباط هستم.به ايشان زنگ ميزدم.ولي الان مدتس است كه جواب من را نميدهد.بهش زنگ ميزنم با يه لحني با آدم صحبت ميكنه انگار كه باهات دشمنه.من نميگم محسن آدم بديه و خوب نيست.اصلا حرف من اين نيست.من خودم محسن را خيلي دوست دارم كه آمدم براش سايت زدم.عده اي از مردم وقتي كه مشهور ميشوند و به جا و مقامي ميرسند به سرعت خودشان را از دست ميدهند.يادشان رفته كه زماني كه ميخواستند شروع كنند همين مردم بودند كه آنها را حمايت كردند و اگه حمايت آنها بود الان اصلا تو هيج جا اسمي از آنها نبود.متاسفانه يكي از آنها محسن چاوشي است كه به سرعت خود را گم كرد.من جزو اولين كساني بودم كه براي محسن وبلاگ زدم و آخر هم اين جواب من شد.من براش ۲۵۰۰۰۰ خرج كردم و سايت زدم.بهش گفتم كه سايت زدم كه شايد خوشحال بشه گفت كه نبايد ميزدي و يه سري حرفهاي تند.....زنگ ميزنم ميگم بيام سراغت ميگه نه و باز همان حرفها.من نميگم كه من رو تحويل بگيره و.... ولي خدا را خوش نميد.آخه مني كه اين همه زحمت كشيدم حده اقل نبايد وقتي بهش زنگ ميزنم جواب من را بدهد؟ترو خدا با اين مطلب از روي تغصب برخورد نكنيد از روي غقل برخورد كنيد.چهره ي اصلي محسن ديگه براي همه آشكار شده ميخوام راي آن يكي دسته هم ثابت بشه.مني كه اين همه بهش نزديك بودم و باهاش در ارتباط بودم اينه جواب من واي به حال شما كه ميخواهيد شمارشو بيابيد و بهش زنگ بزنيد.يكي از دوستان من زنگ زده به محسن و خواسته كه كمكش كنه كه چه جوري خواننده بشه محسن هنم بهش گفته بچه برو سراغ كار خود و يه سري حرفهاي بد در حالي كه دوست من ۲۲ سالشه.بله محسن چاوشي كه همه ميشناسيدش چنين آدمي است.بلاخره به همه ثابت ميشه.ولي راستي چرا بعضي خواننده ها از جمله محسن چاوشي وقتي معروف ميشوند خودشان را چنين ميگيرند كه انگار از دهن آسمان افتادند؟(در مقاله بعدي).فقط از محسن ميخواهيم كه خودشان را اصلاح كنند.حالا الان عده اي ميگويند كه چون محسن محل من نميذاره من ناراحتم نه اصلا اين طور نيست/گفتم كه با چشم عقل بخوانيد نه با چشم تغصب.حالا حرفهاي من باورتان نشد به ادامه متن بريد و سخن مدير اجرايي كار اول محسن چاوشي را بشنويد كه شنيدنش واقعا همه را ميسوزاند ولي متاسفانه حقيقت دارد......(به ادامه متن بريد)
با تو جه به اتفاقات مو جود در بازار موسیقی سعی میکنیم حقایق را برای شما عنوان کنیم گرچه خیلی از این حقایق متاسفانه تلخ می باشد در همین راستا مصاحبه ای از علی فانی مدیر اجرایی کار اول محسن چاووشی (نفرین) که باعث عرصه وی در بازار موسیقی غیر مجاز شد را ترتیب داده ایم در ضمن ما از مردم(حتی دوستاران محسن چاووشی) نیز خواهشمندیم با تعصب گرایی با این موضوع برخورد نکنند به هر حال نظر هر کسی قابل احترام وتامل است این صحبت ها یی از زبان علی فانی است ما هم مثل خیلی از شما تنها میتوانیم متاسف باشیم!!! گروه۴ نفره فانی!!!در سال ۸۲ با محسن چاووشی. حمید رضا میرزایی .مجتبی فانی و من گروهی را برای تولید کاست در زمینه های سرمایه گذاری و مسایل فنی موسیقی زدیم که با پیشنهاد خود محسن که اسم گروه را فانی بگزاریم!!! و ۲ رای مثبت من و مجتبی فانی اسم گروه را فانی گزاشتیم(حمید رضا میرزایی ممتنع رای داد)و از عید ۸۲ شروع به کار کرد!!!!نا موفقیت محسن در ضبط صدا در استدیو پژواک!!! وقتی برای اولین بار در استدیو پژواک حضور پیدا کردیم محسن و ما روزهای خوبی را میگذراندیم در ان روزها ما همگی فقط به هدف مشترکمان و ان هم عالی شدن کارها فکر میکردیم و خیلی از شب ها ساعت ها با هم به بحث می پرداختیم!!! تا اینکه برای ضبط تراک های اماده اهنگ ها ۵ ساعت در استدیو پژواک وقت گرفتیم می خواستیم همه چیز عالی باشد اما محسن نتوانست !!! ودر انجا چون از کارهای کامپیوتریوزیر صدا ها برای انکه از سرپوش بر خارج خونی های خود بگذارد خبری نبود وهمین موضوع با عث شد محسن انروز ۲ تراک نفرین و راه دشوار را به صورت افتضاح ضبط کند!!!تصمیم عجیب محسن!به یکباره محسن تصمیم گرفت برای انکه بتواند این موضوعات را درست کند همه چیز را در اتاقش اجرا کند اما دلایل زیادی بود که ما قبول کردیم همیشه برای پذیرفتن یک نظر رای می گرفتیم ولی این بار ما مجبور به پذیرش بودیم چون محسن تا عصر سربازی بود و ما بقی را می خواست در نزدیک ترین مکان و با وسایل شخصی انجام دهد اما این موضوع چندین بدی داشت و ان هم این بود که کم کم ما با اسم های مختلفی اشنا می شدیم که هر کدام از انها دنبال هدف های خود بودند و وقتی ما به محسن بابت کارهایش اعتراض میکردیم محسن میگفت من میخواهم از نظرات دیگران هم با خبر باشم من می خواهم همه چیز بهترین باشد!!!محسن می شست خانه دستور می داد!!!با این ادعا که اقا همه کارها قسمت موسیقی بر عهده دوشش هست و تنها در کیبورد از مجتبی کمک می گرفت که با امدن رضا فوادیان ان هم کمرنگ تر شد و ما باید همه وسایل اقا را تهیه میکردیم و بارها با جلسات مختلف به دنبال همه کارهای مختلف از فبیل رضایت نامه های خانم مریم حیدرزاده اقای حمید مصدق و.. بودیم وتازه همه موضوعات ارشاد را کاملا دنبال میکردیم!yamaha740ارگ محسن بود !!!محسن با اشنایی با ما تصمیم گرفت که ارگش را بفروشد!!!و بدین طریق ما برایش فکر جدیدی را کردیم p80تهیه کردیم که نزدیک به ۲ ماه طول کشید که باهاش بتونه کار کنه!!!!و چون می خواست صداش را صاف داشته باشه براش یک کارت صدا اتوتینر و میکروفون نیز تهیه کردیم و همزمان با پرداخت هزینه های پول شعر ها از جمله مریم حیدرزاده روبرو بودیم!!!ارشاد به ما گفت از مصدق شعر نبریم!!!!ارشاد به ما گفت از مصدق شعر نبریم و دفعه اول مرگ را رد کردند اما ما سری د وم شعرها دوباره مرگ را دادیم چون می دانستیم که ۳ نفر شعر ها را تایید می کنند همین هم شد!!! ومرگ تایید شد!!!!جالب است همین موضوع برای نفرین پیش امد!!!!و یکبار ۲ خطش رد شد !!و بار دوم کلا رد شد !!!بابا به خدا کفتر چاهی ۲ بار رد شد!!!کلا ۶ تا از شعرمان مجوز گرفت(که باید نفرین ۲ خطش حذف میشد) به جز کفتر چاهی و غریب مادر!!!اما محسن می گفت باید نام کاست را کفتر چاهی بگذاریم یا جنجگوی بی سپر!!!چون زمانی این حرف را میزد که هفته بعدش کاست با نام کفتر چاهی بیرون اومد!!! که تو رای گیری این پیشنهاد رد شد!!!اقا محسن خسته شد و کار دست ما دادبالاخره کار را به ارشاد دادیم ! اما کار شکنی های ارشاد غوغا کرد!!!یادم که به خاطر تعمیرات و ایرادات الکی مثل نامه واگذاری های اداری به حمید تا ۲ ماه ما را دووندندو تازه ۲۶ ابان کار را به ما اصلاحیه دادند! همین موضوع باعث شد که از ۴ خرداد تا ۲۶ ابان فاصله زیادی بیفتد !!! حتی یادم که محسن وقتی کارهای مریم دی جی بیرون امد محسن با غیر مجاز اشنا کامل شده بود!!! گفت شما هیچ کاری نمی تونید کنید!! و چپ می رفتیم راست می اومدیم گیر می داد !!!یک بار می گفت اسم شعر ها را عوض کنیم یک بار می گفت.... کار را ول کنیم!!!ما الان مثل همه می دانیم محسن کارها را پخش کرده بود ! اما چند مدرک خیلی خوب داشتیم!!!محسن قرار بود که امضای یکی از شاعرها را برای رضایت نامه بگیرد اما موقعی که حمید به ارشاد داد از رو کپی ها شک کرد این امضا تقلبی هست !!!! چون انقدر احمق بود که به همان سبک امضای خودش هم تا حدودی امضا کرده بود! حمید به محسن یک دستی زد که تو ارشاد اونو به حکم جلب امضا می خوان نگه دارند!!!محسن قول داد تا عصر نامه اصلی را برسونه!!! اما باور کنید این بار یکی دیگه الکی نوشت !!! چون ما بعدا فهمیدیم که امتیاز اون شعر ماله یک شاعر معروف است!!! وقبلا واگذار شده!!!اما تنها شانسی که اورده بودیم این بود که حمید نامه ها را قبلا به ارشاد داده بود و چون از این همه نیرنگ خبر نداشت نامه ۲ را نزد خودش نگه داشت!!! واقعا باید همون موقع می فهمیدیم محسن اهدافش جز رسیدن به مجوز است و از ان جمله شهرت بود همین!!!خلاصه از لابه لای حرفای علی فانی۱)محسن از دیدن اصلاحیه شوکه شد انگار باور نمی کرد!!!!۲) محسن از اصلاحیه و ادامه همکاری سر باز زد!!!!۳)محسن با ما در اهنگسازی یک فیلم کوتاه که ۳ درصد بهش می دادند!! شرکت واسممان در تدوین اون فیلم هست (کارگردان مصطفی مظاهری و نام فیلم بهشت گمشده!!)۴)محسن دوستان نابابی داشت که فکر می کنم انان باعث فریبش شدند!!!۵)حمید خیلی خوش باور بود او نزدیک ۶ ماه سعی کرد موضوع را افشا گری نکند(تامجله ۲۷ اتفاق نو)۶)مجتبی اسمش هیچ جا یاد نشد این انصاف نیست!!!۷)مطمینم ما بیشتر از هر کسی ضربه خوردیم اما هنوز در دادگاه ها دنبال رای هستیم!!!۸)در اخرین خبری که ازش داشتم شنیدم بازم داره میخونه! فکرکنم بازم غیر مجاز!!!۹) همه می دانند خودش هم می داند که حمید وقتی نامردی های محسن را دید به سختی در همه جا مقابل وایستاد!۱۰)حمید محسن را دوست داشت چون حمید دنبال موسیقی را گرفت به خاطر عشق از دست رفته اش وان زمان که همه به ما می خندیدند یا مخالف بودند اون خیلی برایش این موضوع مهم بود۱۱) ما هیچ وقت او را نبخشیدیم ولی خوب مردم او را دوست دارند!!۱۲)تمام امتیاز کاست اول در دست ماست و محسن هیچ حقی در ان ندارد!۱۳) من بیشتر از حمید ومجتبی با محسن در گیر بودم چون حمید دانشجو یزد بود و مجتبی در طرف دیگر تهران۱۴)بدترین خاطره : همه این دوران پس از محسن گاهی اوقات تو خیابان که هستیم می شینیم یا وقتی تو مغازهای اهنگش را گوش می کنند می خواهیم ... اما ...۱۵)بهترین خاطره فکر میکنم افطاری ماه رمضان خانه محسن اینا و سوتی حمید!۱۶)(علی با بغض گفت):ما برای او ن بهترین بودیم وپله پرتابش واون ما را زیر پاهایش له کرد!۱۷)اسم کاست را حمید با ۲ رای مثبت و ۲ رای ممتنع (عاقبت عشق) بابت داستان خودش گزاشته بود۱۸)ما در البوم های بعدی شرکت نکردیم اما چند تراک از جمله امام رضا در زمان ما درست شده بود که مجتبی با بودن ان مخالفت کرد!۱۹)محسن از حق ریمیکس اهنگ ها ما حتی در کاست ۲ استفاده کرد!!۲۰) خیلی جالب است بدانید محسن در بازپرسی ها ان زمان که فقط خودکشی ممنوع و نفرین(عاقبت عشق) پخش شده بود قبول کرد که کاست ۲ را پخش کرده مردم میدانند!!!۲۱)حامد هاکان با حمید مشکلات فراوانی پیدا کرد! و حالا همه از هویت او با خبرند من نیازی نمی دانم حرف بزنم! از حمید سوال کنید۲۲)حمید حاضر نشد با مجله دیدار مصاحبه کند زیرا او به نظرش با این کار به حرف های بیهوده انان هویت میداد! اما دیگر مصاحبه نکرد چون از مصاحبه علی بحرینی با محسن چاووشی متعجب ماند! زیرا حرفی از مصاحبه او نزدند این را شما چه معنی می کنید از بزرگانی چون بحرینی بعید بود!!!۲۳)کار موسیقی جدیدی به نام سنت نو در دست اجرا داریم اما متاسفانه مشکلات زیادی دارد۲۴)جمله اخر:محسن به خو دش و ما ظلم کرد اما از همه بیشتر به ما !!!بیوگرافی علی فانی:۴ اسفند ۶۳ دانشجو رشته مهندسی برق قدرت تهران جنوب ورودی ۸۲
سایت هواداران محسن چاوشی
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سيما بينا خواننده محبوب و موفق موسيقی محلی ايران
گل های صحرايی، عنوان موسيقی من است، آهنگ ها و ترانه هايی که رنگ و بوی کوه ها و دشت های سرزمين ما را دارد، آن ها را شخصا از ميان مردم با ذوق روستاها چيده ام. به اين ترتيب به شهرها و روستاهای اطراف ايران و به خصوص خراسان که سرزمين اجدادی من است سفر می کنم نغمه ها و آهنگ های مناطق دور افتاده ای را که بسيار قديمی و همچنان بکر و دست نخورده در ميان مردم آن منطقه باقی مانده است، گردآوری و ضبط می کنم. همه اين نغمه ها و ترانه ها زيبا و دلنشين است ولی من آن هايی که با صدای خودم بيشتر همآهنگی دارد برمی گزينم.
تور اخير شما انعکاس مطبوعاتی خوبی داشته لطفا خودتان د ر مورد کنسرت ها و گروه توضيحاتی بدهيد!
تور اَخير کنسرت های من مجموعه کنسرت های موفقی بودند که آن ها را ما در شهرهای زيادی از آمريکا و کانادا برگزار کرديم. يکی از افراد هنرمند گروه ما آقای حسين بهروزی نيا نوازنده نامی و زبردست بَربَط اين تور را ترتيب داده بودند؛ و در واقع ضمن همکاری صميمانه با گروه، مسئوليت برگزاری کنسرت هايمان را نيزبه عهده داشتند. گروه ما دو نوازنده از سازهای محلی ايران – يکی آقای جمال محمدی از مازندران (قائم شهر) که نوازنده کمانچه و له لهوا و قرنی سازهای محلی اين خطه هستند و آقای علی رضا شيروانی که نوازنده دوتار قديمی از خراسان (شيروان) هم که هميشه با من همراه و جز گروه محلی (گل های صحرائی) هستند. جالب اين که اين بار ما از هنرمند شايسته سازهای کوبهای که در لسآنجلس زندگی میکنند دعوت به همکاری کرديم. آقای هومان پورمهدی، در سازهای متنوع کوبهای؛ مسلط هستند. ساز اصلی ايشان تُنبک و نی است که در گروه ليان با هنرمندان مختلف دنيا همکاری میکنند. در گروه ما نوازندگی دَف، دايره و نقاره را به عهده داشتند.نَقاره يک ساز کوبه ای مربوط به مازندران است. هومان پورمهدی برای همکاری با اين مجموعه برنامه ها با علاقه و کنجکاوی يک پژوهشگر به شيوه نواختن درست و اصيل نقاره تسلط پيدا کرد و به خوبی از عهده آن بر آمد.
لِهلِهوا چه سازی است؟
اين ساز يک نوع نی مربوط به مازندران است که با شيوه خاصی نواخته میشود.
سوال: چه نوع موسيقی را و يا بهتر بگويم موسيقی کدام ناحيه ايران را در اين تور اجرا کرديد؟
موسيقی من شامل سه منطقه از ايران بود؛ جنوب خراسان «تربت جام»، شمال خراسان «قوچان، شيروان» و موسيقی مازندران.
موسيقی شمال و جنوب خراسان چه تفاوتی با هم دارند؟
خيلی باهم متفاوت هستند. در شمال خراسان شهرهای قوچان و بجنورد و شيروان و اطرف آن، مرکز موسيقی و تجمع هنرمندان محلی آن است که همسايه و هم مرز با ترکمن ها هستند. موسيقی در اين مناطق خراسان ضمن گرايش هايی به موسيقی معترض ترکمن ها، احوالات عرفانی و همين طور منطقه ای خود را دارد. مجموعه ای از مقام های سنتی و آوازهای عرفانی، با داستان های عشقی حماسی و همچنين بسياری آهنگ های مخصوص رقص و ترانه های شاد اصطلاحا پا دايره ای و در عين حال با لحن ها و زبان های کردی، ترکی، فارسی که شرح آن مفصل است و جای آن در اين گفتگوی ما نيست.
در جنوب خراسان مثل تربتجام و شهرهای جنوبی تر آن مثل بيرجند و قائنات، موسيقی عرفانی است و از عارف بزرگشان عبدالرحمن جامی بارها ياد میکنند و اشعار او را در مقام هايشان می خوانند. خراسان سرزمين گسترده و بزرگی است و هر منطقه آن موسيقی متفاوتی دارد. مثلا ترانههای محلی بسياری که شاد هستند و خود من هم خيلی از آن ها را خوانده ام و در واقع مردم با آن ترانه ها مرا شناختند مثل از اين جا تا به بيرجند سه گداره... و واقعاً چه گدارههايی... و يا مثل عزيز، دلبر ، ای دل بنالم، ليلا خانم، بانو و تمام تصنيف هايی که معروف شد، همه مربوط به بيرجند و اطراف بيرجند هست و ببينيد که چقدر متفاوت است. ولی من الآن که موسيقی مازندران را کار کرده و بيشتر شناختم، میبينم که در عين حال همه اين ها چقدر با هم وجه اشتراک دارند؛ حالت ها و ريتم ها و نغمههای بسيار مشابهی در آن ها میبينم. حتّی در موسيقیهای محلی مناطق ديگر دنيا ريشههای مشترکی را پيدا میکنم. که در واقع پيوند دل ها و احوالات طبيعی زندگی مردم است.
شما از سال ۱۹۹۳ در فستيوال های جهانی بسياری شرکت کرده ايد، استقبال و تاثير موسيقی محلی ايران را بر مردمان اروپا و يا مردمان غير ايرانی چگونه ديديد؟
مردمان غير ايرانی هم معمولا از اين نوع کنسرت ها به خوبی استقبال می کنند چون اين موسيقی در عين حال که ساده و مردمی است برايشان ارزشمند و دلنشين است. می دانم که ارزش موسيقی من و استقبال از آن به همين دليل است، يعنی يک موسيقی اصيل و قديمی از سرزمينی می شنوند مثلا مثل ايران، و کنجکاوند که بدانند اين موسيقی چگونه است، چه تفاوت هايی دارد، سازهايشان چيست و مربوط به کدام ملت است، شايد می دانند که هيچ فرد خاصی اين موسيقی را نساخته و از يک فرهنگ اصيل و قديمی برآمده و شناخت آن برايشان ارزش دارد.
خانم سيما بينا من می خواستم الآن به بخش ديگر کارکتر شما به عنوان يک زن پژوهشگر بپردازم. شما ساليان درازی است که در رابطه با موسيقی های محلی ايران کار تحقيقی و پژوهشی می کنيد و زحمت زيادی هم تا حال در اين راه کشيده ايد می خواستم که در اين رابطه برای خوانندگان ما بيشتر توضيح دهيد و اين که کار شما موسيقی چه منطقه ای از ايران را بيشتر شامل شده و آيا برای اين تحقيقات خود برنامه ای داريد مثلا به شکل کتاب و يا غيره در دسترس عموم قرار بدهيد؟
من از خراسان شروع کردم برای اينکه از خطه خراسان هستم و اين را می دانم که هر يک از ترانه ها و آوازهای محلی تاريخچه و سرنوشت و حکايتی ديرينه دارد اما امروزه احساس می کنم، تلاش ها و سفرهای من در جستجوی اين مقام ها و نغمه ها و خاطرات زيبای آن نيز به ارزش و اعتبار اين موسيقی افزوده است از اين جهت آوازها و موسيقی من برای خودم معنا و عمق بيشتری پيدا می کند. از کليه گردآوری هايم و بعضی خاطره ها و رويدادهای جالب آن يادداشت هايی پراکنده دارم که اميدوارم روزی بتوانم اين ها را نظم و ترتيبی بدهم و به شکل کتابی تهيه کنم.
از چه سالی اين کار را آغاز کرديد؟
در واقع از همان نوجوانی شروع کردم و تا امروز هنوز هم همچنان با علاقه به آن ادامه داده ام.
در مورد بخش ديگر فعاليت هنريتان، يعنی نقاشی هم لطفا کمی توضيح بدهيد؟
نقاشی رشته تحصيلی و دانشگاهی من است. زمانی که من به دانشگاه رفتم در دانشکده هنرهای زيبا رشته ای به نام موسيقی سنتی نبود و من يادم هست که از برنامه کودک يک بورس موسيقی به من دادند که مرا به ايتاليا بفرستند ولی من از همان کودکی هيچ علاقه ای به موسيقی اپرا و اروپايی نداشتم و از اين بورس استفاده نکردم و در دانشگاه ايران هم رشته موسيقی سنتی نبود. من طراحی و نقاشی را برای ادامه تحصيل ترجيح دادم که واقعا به اين رشته هنری هم خيلی علاقمند بودم به حق که نقاشی خيلی در زندگی به من کمک کرد چون تمام خلوت خودم را با نقاشی پر می کنم. من در دورانی دانشکده هنرهای زيبا را گذراندم که جدی ترين دوران آن به رياست مهندس هوشنگ سيحون بود. نقاشی را در دبيرستان های تهران و برای بچه ها تدريس می کردم و کسانی که مستعد بودند برايشان کلاس خصوصی می گذاشتم. همان طور که قبلا گفتم بعد از انقلاب به دليل فعاليت هنری ام از آموزش و پرورش اخراج شدم .
آيا دانش نقاشی شما در موسيقی هم به شما کمک کرده؟
به نظر خودم که خيلی کمک کرده برای اينکه تمام کمپوزيسيون مجموعه کنسرت ها يا سی دی هايم را درست مثل رنگ هايی که در بوم نقاشی می گذارم انتخاب می کنم و هماهنگی آن را در مجموعه موسيقی خودم در نظر می گيرم.
بهترين خاطره ای که داريد چيست؟
بيشترين چيزی که در خاطرم به جای می ماند عکس العمل و برخورد زيبای مردم است. يک بار با مينی بوسی همراه دوستانم از دهی به دهی ديگر در شمال ايران می رفتيم و يک روستايی زحمتکش که به نظر می رسيد برزگری باشد از من ترانه ای را با تواضع و ملاحظه زياد درخواست کرد. من هم هميشه حتی اگر خسته باشم درخواست چنين انسان هايی را با علاقه انجام می دهم به هر حال آهنگ درخواستی ايشان را خواندم و با وجود اين که همه در اتوبوس شاد و مشغول خواندن و خنده و گفتگو بودند ديدم که آن مرد گريه می کند. دوستم از او پرسيد چرا گريه می کنی سيماجان که آهنگ مورد علاقه ات را خواند؟ گفت: آخه باورتان نمی شود من هميشه اين راه را پياده طی می کردم و اين آهنگ سيماخانم را زمزمه می کردم و خيلی اين آهنگ را دوست دارم يک روز با خودم گفتم ممکنه من روزی سيماخانم را ببينم؟ و خود ايشان برای من همين آهنگ را در اين راه بخواند؟ و الآن همين کار انجام شده يعنی توی همين راه، با خانم سيما بينا، و آهنگی که دوست داشتم با صدای خود خانم سيما بينا می شنوم، آيا اين اتفاق واقعيت دارد يا خواب می بينم؟
چه آهنگی بود؟
درست يادم نيست، فکر می کنم شاه صنم بود.
از آهنگ هايی که تا به حال اجراکرديد و خوانديد کدام يک را از همه بيشتر دوست داريد و از کدام يک خاطره بيشتری داريد؟
عزيز، مجنون، برق شمشير، الله مزاره، نوايی، دل شيدا، شاه صنم و... در واقع همه را دوست دارم و نمی دانم کدام يک را بيشتر دوست دارم. از همه خاطره دارم و در مورد هر کدام می توانم داستان ها و خاطراتش را بنويسم و اين که چه اثری روی من داشته است.
به عنوان آخرين سوال در مورد لباس هايتان توضيح بدهيد. چه کسی اين ها را طراحی می کند؟
اتفاقا هميشه لباس های من مورد سوال بوده و همه کنجکاوند که در مورد آن بدانند. طرح اوليه آن را خودم می دهم. اولين باری که دعوت به کنسرت خارج از کشور شدم فکر کردم چه لباسی بپوشم که همان طوری که موسيقی من هويت و کارکتر اقوام ايرانی را دارد، لباسم هم گويای همان فرهنگ و با موسيقی ام هماهنگ باشد. به همين دليل فکر کردم که لباسم را بر اساس لباس های محلی ايران طراحی و انتخاب کنم. بنا براين بايد بگويم که لباس های من همه الهام گرفته از لباس های محلی ايرانی است که با سليقه و کمک خانم مريم مهدوی در کارگاه ايشان آماده می شود. و همچنين خواهرم مينا بينا که رشته طراحی را خوانده است لباس هايم را طراحی می کند. و هر بار من از اين دو بانوی هنرمند برای طراحی و تهيه لباس هايم کمک می گيرم. ولی سربندی که به سر دارم را خودم طراحی کردم، می دانيد که همه قوم های ما در لباس های محلی شان نوعی سربند هم دارند و من هم دوست داشتم که با سربند يا کلاهی زيبا که نشانی از سربندها و پولک های محلی ايران را دارد هويت لباسم را کامل تر کنم. اکنون به نوعی اين مدل لباس، اونيفورمی برای کنسرت هايم شده است.
حامد هاکان
.jpg/view/][ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][9].jpg ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][9)
تولید موسیقی پاپ آسان است
واژه Pop از واژه لاتین Popular به معنی عامه پسند گرفته شده است. که اکنون پرطرفدارترین سبک موسیقی در جهان است. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست.
در سال های اخیر هنرمندان بساری پا به این عرصه نهاده اند، اما عده معدودی ماندگار شده اند. همانطور که از نام این سبک نیز پیداست، در این سبک اثری به عنوان اثر خوب طلقی می شود که با استقبال عمومی مواجه شود و خوب می دانیم که این روزها موسیقی پاپ وطنی رو به افول گذاشته و کمتر اثری است که با اقبال عمومی مواجه شود.
تا چند سطر دیگر گفتگو با هنرمندی را می خوانید که با کمترین امکانات و پشتیبانی، به محبوبیت زیادی رسیده است. حامد هاکان، آهنگ ساز، ترانه سرا و خواننده آهنگ هایی است که این روزها می توانید در اکثر اتوموبیل ها و رایانه های خانگی، آن ها را بشنوید. امیدواریم از خواندن اولین مصاحبه مطبوعاتی این جوان با استعداد لذت ببرید.
از خودتان بگوئید؟ من حامد هاکان هستم، متولد 1362 در شهر ری و در یک خانواده مذهبی بزرگ شده ام. به جنوب شهر و جنوب شهرها واقاً عشق می ورزم، و از نظر مالی تفاوتی با ساکنین آن مناطق ندارم.
کار موسیقی را چگونه و از کجا آغاز کردید؟ کارم را از خانه شروع کردم. و هنوز هم در خانه کار می کنم. من با نرم افزارهای رایج که در بازار به قیمت ارزانی تهیه می شود کار می کنم و کامپیوتر خانگی من هم یک رایانه کاملاً معمولی است. به دلیل داشتن یک خانواده مذهبی، نمی توانم حتا یک ساز در خانه داشته باشم. اگر یک ساز داشتم می توانستم یک آلبوم کامل را در طول یک هفته آماده کنم. اما حالا برای آماده کردن یک ریتم، سه ـ چهار روز وقتم گرفته می شود.
من تمام آهنگ هایم را خودم می سازم و بیشتر شعرها از خودم است. در سرودن ترانه و شعرها محدودیتی قائل نیستم. و آنچه به ذهنم می رسد و از درونم برمی خیزد به روی کاغذ می آورم.
برای تولید آثار موسیقی چقدر هزینه می کنید؟ همانطور که گفتم برای تولید هر اثری تمام مراحل ساخت آهنگ، اشعار و کارهای رایانه را خودم به تنهایی انجام می دهم و هزینه خاصی تاکنون برای من نداشته است.
آیا در سایر رشته های هنری نیز فعالیتی داشته یا دارید؟ علاقه خاصی به سینما دارم و دوست دارم بازیگر شوم. هم اکنون نیز با دوستانم مشغول تولید یک فیلم کوتاه هستیم. که فیلمی مستند در باره محله های قدیمی شهرری، ازجمله محله ای که من در کودکی در آن جا زندگی می کردم، است. و همین طور از محله هایی مثل چشمه علی و... نیز فیلم گرفته ایم. دوست دارم در کار سینمایی که انجام می دهم، تمام افکار و ذهنیت خود را نشان دهم. درواقع کاری به کار تکنیک سینما ندارم و بیشتر دوست دارم درونیات خود را نشان بدهم.
بسیار جالب است که شما با این که پشتوانه ای نیز برای تولید و ارائه آثار موسیقی خود ندارید، با این حال به کار سینما هم روآورده اید، به غیر از موسیقی و سینما، دیگر چه هنری دارید؟ « با خنده پاسخ می دهد» آشپزی هم بلدم...
با اینکه هیچ پشتیبان خاصی نداشتید، چه انگیزه ای باعث شد تا این مرحله پیش بروید؟ مردم لطف زیادی به من داشته و دارند. خواستن توانستن است و من با توکل به خدا پیش رفتم. با این دو اصل کار کردم تا به این مرحله رسیدم. از نظر خودم هنوز بیش از بیست درصد از هدفی که مد نظرم بود را عملی نکرده ام، و هنوز حرفهای بسیاری برای گفتن دارم...
نظرتان درباره موسیقی پاپ چیست؟ موسیقی پاپ یک نوع موسیقی حاص است، که در محدوده زمانی خاصی که با روحیات افراد سازگاری دارد شنیده می شود. مثلاً در اتومبیل و هنگام رانندگی. تهیه موسیقی پاپ آسان است و فراوان یافت می شود. جوان ها می توانند با قیمت خیلی ارزان 500 یا هزار تومان یک CD موسیقی را تهیه کنند.
نقش پشتیبان های اقتصادی در موسیقی پاپ چیست؟ پشتیبان ها از نظر مالی به تولید آثار با کیفیت بهتر که زاده امکانات بهتری است که سرمایه پشتیبان ها با خود می آورد، کمک می کنند. اما حضور آن ها محدودیت هایی هم برای هنرمند ایجاد می کند. به هر روی من تاکنون با چنین موردی برخورد نداشتم. اما فکر می کنم که حضور آنها بسیار لازم باشد تا هنرمند با امکانات و در رفاه بیشتری بتواند با آسودگی خیال به خلق آثارش بپردازد.
پشتیبان های شما چه اشخاصی هستند؟ از بهترین مشوق ها و پشتیبان های معنوی ام می توانم خانم مریم حیدرزاده را نام ببرم، ایشان که یکی از بهترین شاعران معاصر ایران هستند تاکنون کمک های فراوانی به من کرده اند. هروقت من کار جدید می کنم، اولین شخصی که آن را با دقت و حوصله گوش می کند خانم حیدرزاده است. و من خیلی به نظر ایشان اهمیت می دهم. هروقت خانم حیدرزاده به آهنگ های من گوش می کنند من منتظر عکس العمل او می مانم تا ببینم وی با گوش سپردن به آن قطعه چه عکس العملی نشان می دهد. خیلی دوست دارم بتوانم روزی زحمات ایشان را جبران کنم.
اثر بعدی شما چه نام دارد و در چه مرحله ای است؟ هم اکنون مشغول کار بر روی آلبوم «خودفروش» هستم که به زودی آماده خواهد شد، این آلبوم، مجموعه ای از قطعات پاپ اقتصادی ـ اجتماعی را در بر می گیرد. و همان طور که از نامش پیداست درباره یکی از معضلات جامعه امروزی ما است.
با آرزوی موفقیت برای شما، خودتان هرطور که مایلید این گفتگو را تمام کنید. من هم ممنون و سپاسگزارم. در تمام طول زندگی ام مولایم علی (ع) مقتدایم بوده و هنوز هم جز ایشان پناهی ندارم. مایلم مصاحبه را با یاد مولا علی (ع) به پایان برسانیم. یا علی
جالب بود.....ادامه بده ونوس خانوم....
masoud908
12-02-2007, 18:21
شرمنده وقت ندارم مگر نه لام تا كام هر چيز از محسن چاووشي بود رو ميگففتم...
حالا اين مطلب داشته باشيد از يكي از كساني كه رفته فيلم سنتوري رو در جشنواره فجر ديده تا ببينيد اين چاووشي چي ميكنـــــــــــــــــــه: ايد هم ربط زيادي نداشته باشه به اين تاپيك ولي خوب ببخشيد...
بالاخره دیشب سنتوری رو دیدم . یه فیلم پر احساس و داستانگو که ماجرای تلخ یک نوازنده و خواننده ی سنتور که معتاد می شه و زندگی اش رو می بازه رو روایت می کرد. دیدن این فیلم تجربه ی عجیبی بود . خط داستانی فیلم شبیه کارای ایرج قادری بود یا خیل فیلمهایی که عشق و عاشقی یه زوج جوون و ترجیحا ًهنرمند رو نشون می ده که در نهایت به خاطر اعتیاد نابود می شه . اما حالا مهرجویی با جادوی سینماش با همین داستان ایرج قادری وار کاری می کنه که نصف سالن سینما آخر فیلم باید اشکهاشون رو با دستمال کاغذی پاک کنن !
تنهایی عظیم و تلخی ای که شخصیت اصلی فیلم آخرش باهاش باقی می مونه انقدر بزرگه که تا چند ساعت بعد از تماشای فیلم یا شاید الان که 12 ساعتی از تماشای فیلم می گذره باز هم هست .
اگه فرصت بود خیلی مفصل تر در موردش می نوشتم . ولی چند روز دیگه که سرم خلوت شد حتما ًاین کارو می کنم. یه پیش بینی : بهرام رادان حتما ًسیمرغ رو می گیره چون واقعاً شاهکار بود ! و توی فیلم یه سکانسی هست که بهرام رادان و مسعود رایگان با هم بازی اش می کنن این سکانس یکی از ماندگارترین سکانس های تاریخ سینمای ایران خواهد شد که بعدها تو کتابای تاریخ سینما در موردش حرف می زنن : سکانسی که مسعود رایگان که پدر علی سنتوریه برای سر زدن به پسرش وارد خونه اش می شه و مجبور می شه براش مواد تزریق کنه !
نکته دیگه اینکه محسن چاووشی بعد از این فیلم به شهرت وطن گیری می رسه .توی دو سوم فیلم صدای محسن توی سالن سینما پخش می شد و به خاطر سنتوری مجوز ترانه هاش هم که دیگه صادر شد .
حداقل جشنواره ای که داشت می مرد با سنتوری نفس کشید .یه نفس سوخته و تلخ اما مسیحایی!
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محمد رضا شجريان در مهر ماه 1319 در شهر مقدس مشهد متولد شد و از چهار سالگي به خوانندگي علاقمند بود و گاهگاهي در منزل زمزمه هايي مي كرد و چون پدرش داراي صدايي خوب و صاحب آواز بود ، او را تشويق مي كرد و از وي مي خواست كه براي او بخواند و او را با لحن كودكانه اش براي پدر مي خواند ، در اوائل از هر كس چيزي ياد مي گرفت و آوازهاي خوانندگان معروف را دنبال و از سبك آنان پيروي مي كرد و چون داراي صدايي صاف و رسا بود ، در سال 1337 راديو خراسان او را به همكاري در رشته آواز دعوت كرد و شجريان در آغاز كار بدون همراهي ساز با خواندن اشعار طيف عارفانه جلب توجه هنر دوستان را نموده ، ديري نپاييد كه آوازه شهرت او به تهران رسيد و براي اجراي برنامه هايي در (( گلها )) توسط روانشادداود پيرنيا دعوت شد در سال 1345 با اين برنامه همكاري اش را شروع كرد و اولين برنامه اش (( برگ سبز )) شماره 216
در مايه افشاري بود كه به همراهي سنتور شادروان رضا ورزنده اجرا شد و پس از آن در بيش از يكصد برنامه (( گلها )) و (( برگ سبز )) شركت جسته و در حدود 250 برنامه ديگر را در راديو اجرا نموده است . او تقريبا 75 تصنيف جديد و قديم را كه اكثر آنها توسط موسيقيدانهاي معروف بازسازي شده اجرا نمود كه هر يك از آنها از لطافت و شيوايي خاصي بهره مند است . شجريان در ميان شعراي ايران به مولانا ، سعدي و باباطاهر عشق مي ورزيد ولي بيش از همه مريد حافظ است و بيشتر اشعار آوازهاي خود را از اين بزرگان شعر و ادب انتخاب كرده است . او از سال 1345 نيز با استاد احمد عبادي آشنا شد و شاگردي و دوستي او را برگزيد و از سال 1346 در كلاس استاد مهرتاش تعليم شيوه و سبك ايشان را فرا گرفته و از سال 1350 با استاد فرامرز پايور آشنا شده و تعليم سنتور و رديف هاي آواز استاد صبا را دنبال كرده و از سال 1352 نزد استاد عبداله دوامي كليه رديف هاي موسيقي كلاسيك و اصيل ايراني و تصانيف قديمي و شيوه تصنيف خواني را آموخته در سال 1354 به استاد نور علي خان برومند مراجعه نمود ؛
سبك و روش خوانندگي سيد حسين طاهر زاده را فرا مي گيرد و در خلال اين ايام نيز شيوه خوانندگي : اقبال السلطان ، تاج اصفهاني ، ظلي ، اديب خوانساري ، قوامي و بنان را از روي صفحات و نوارها به دقت دنبال كرده و به رمز و راز و شيوه هاي خاص هر يك از آنها به گونه اي راه يافته و آشنا شده كه از عهده اجراي هر يك از آن سبك ها به خوبي بر مي آيد . از سال 1354 تدريس هنرجويان را در رشته آواز در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به عهده داشته و تا سال 1358 كه اين رشته تعطيل شد به تعليم دانشجويان مشغول بوده است . شجريان از اواخر سال 1357 تا تير ماه 1358 مجموعا 5 سرود مهيني خواند كه از طريق نوار كاست عرضه شده و از اين تاريخ به بعد همكاري خود را با هيچ سازمان دولتي ادامه نداده در خانه به تحقيق و تدوين رديفهاي آواز و گاهي هم تدريس هنرجويان قديمي اش ادامه مي دهد . او از حزب و حزب بازي سخت متنفر و مبرا
از كليه فعاليتهاي سياسي بوده و هدفش فقط اعتلاي فرهنگ و ادب و موسيقي ايران زمين مي باشد و هنر خود را فقط براي پيشبرد و حفظ موسيقي سنتي وطنش ايران مي خواهد و هيچوقت هنر خود را براي ايدئولوژي خاص و يا گروهي ويژه به كار نگرفته است .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
استاد غلامحسین بنان گنجینه آواز کلاسیک ایرانی
بنان در خانواده هنردوست و اعیان خود که نسبت نزدیکی با ناصرالدین شاه داشتند - مادرش برادر زاده ناصرالدین شاه بود - با آوازهای پدر اولین درس های موسیقی را آغاز کرد و پس از مدتی همراه با خواهرانش به مکتب مرتضی نی داوود نوازنده و آهنگساز نامدار ایران راه یافت که اولین معلم رسمی او در واقع نی داوود بود. او آواز را بعدها نزد ضیاء الذاکرین و ناصر صیف به روش سینه به سینه ادامه داد، او آنزمان شناختی از تئوری موسیقی و نت نداشت و آواز را به شیوه قدما و بدون توجه به جایگاه صدایش می خواند. سال ها بعد به دعوت روح ا... خالقی نزد صبا رفت تا به جمع خوانندگان مکتب وزیری بپیوندد.
ابوالحسن صبا در اولین دیدار متوجه استعداد و توانایی های بنان شد. آشنایی غلامحسین بنان با روح ا... خالقی، علی نقی وزیری و مخصوصا ابوالحسن صبا نقطه عطفی در زندگی هنری بنان محسوب می شود. بنان پس از آشنایی با این بزرگان، همچنین استفاده از راهنمایی های آنها در زمینه آواز، پس از چند سال به ستاره ای در آسمان آواز ایرانی تبدیل شد.
مخصوصا راهنمایی های وزیری که در اروپا دوره های آواز کلاسیک دیده بود باعث شد بنان در محدوده صدایی خود بخواند و به رسم بسیاری از خوانندگان آن روز با فشار تولید صدا نکند. آنزمان وزیری با ارائه طرح های جدید خود در موسیقی ایرانی و مخصوصا تئوریزه کردن آن مورد توجه موسیقیدانان بود. وزیری با معرفی کردن استانداردهایی برای اجرای موسیقی ایرانی، جریان موسیقی ایرانی را به طرف نظم جدیدی هدایت می کرد. او از خوانندگی با استیل غلط بیزار بود که تاثیر این ایده هایش را روی اکثر خوانندگان و نوازندگان همنسلش به طور واضح می توان دید. وزیری به شاگردان و مجریان طرح هایش هم که باید نمونه کامل ایده های او می بودند توجه بیشتری داشت.
بنان نیز که آن زمان یکی از بهترین مجریان طرح های وزیری بود با آواز پاکیزه و خوش تکنیک خود جربان آواز خوانی کلاسیک ایرانی را به سمت خود می کشید. کم کم آوازهای بنان در رادیو شهرت زیادی بین مردم کسب کرد و هنرمندان بزرگ رادیو که بیشتر از شاگردان صبا بودند با ساخت قطعاتی همکاری خود را با او آغاز می کردند. همچنین هنرمندان بزرگی مانند جلیل شهناز و حسن کسایی که اصفهانی بودند در سفرهایی که به تهران داشتند، در جواب آواز با او همکاری می کردند.
می توان گفت مهمترین همکاران بنان در تولید موسیقی خالقی، محجوبی و رهی به عنوان ترانه سرا بودند. بنان آنزمان میان خوانندگان ایرانی، آوازه خوانی پیشرو در موسیقی ایرانی محسوب می شد. بسیاری از آوازهای او را پیانو و ویلن دو ساز محبوب آن دوران همراهی می کردند که آن سال ها اولین تجربه های همکاری با سازهای غربی و از همه مهمتر تجربه همکاری با ارکستر بزرگ به اجرا در می آمد. هنوز هم آوازهای بنان با ارکستر و یا پیانو جزو بهترین نمونه های این نوع موسیقی است. هوشمندی بنان در اجرای تصنیفهای من از روز ازل ساخته مرتضی محجوبی، توشه عمر ساخته مهدی مفتاح در زمانی که آواز رایج هنوز بی سروسامان و تا حدی زمخت بود قابل تحسین است. با این حال اگر بنان با بزرگانی چون، نی داوود، صبا، وزیری و خالقی روبرو نمی شد، هیچگاه به چنین جایگاهی نمی رسید.
خوانندگان زیادی هم نسل او آنروزها بودند که هم از نظر وسعت هم حجم صدا بر او برتری داشتند ولی بنان با ظرافت و تیز بینی مخصوص خود همواره چند گام جلوتر از آنها بود.
وقتی بنان به میانسالی رسیده بود، خوانندگان زیادی وارد رادیو شده بودند که از نظر ظرافت و دقت در شکل ارائه موسیقی و کلام گاهی با او برابری می کردند. در میان خوانندگان مرد حسین قوامی و محمد رضا شجریان که خود بهره گرفته از بنان بود از این جمله اند، اما هنوز شنودگان و دوستداران سبک آواز بنان، همچنان مجذوب آثار او بودند و روز به روز به محبوبیتش افزوده می شد. در سال 1336 بنان در یک سانحه رانندگی چشم راست خود را از دست داد که این اتفاق تاثیر شدیدی در روحیه او داشت. بنان پس از این ماجرا دچار افسردگی شد ولی همچنان با قدرت به کار خود ادامه می داد.
آواز بنان چه در کنار ارکستر و چه همراهی با تک ساز چنان پاکیزه و تکنیکی بود که امروز کمتر خواننده ای قادر است ویبره ها، غلتها و تحریرهای بنان را با ظرافت او اجرا کند. دوره حیات بنان مصادف بود با آخرین سالهای زندگی خوانندگان کهنسال قاجار (که بعضی همچنان می خوانند) تا خوانندگان پس از انقلاب که در راس آنها شجریان بود. از طرفی گروهی که هم مکتب وزیری بودند در جامعه موسیقی ایران مشهور و حتی می توان گفت یکه تاز بودند. این تحولات در موسیقی کلاسیک غربی هم با نظم و استحکام بیشتری همراه بود که تاثیر مستقیم آن روی ارکسترهای بزرگ که مجری نوعی از موسیقی ایرانی بودند به بخوبی قابل لمس بود. بنان با هوشیاری ذاتی خود غیر از اینکه کلا صاحب تیپ خاص در آواز خوانی بود؛ آوازی که او با ارکستر اجرا می کرد و آوازی که با یک ساز می خواند کاملا متفاوت بود همچنین همکاری بنان با ارکستر مایه هایی از خوانندگی غربی را دارا بود.
از خصوصیات ممتاز بنان این است که گاهی آوازهایش همچون تصنیفهای او محبوبیت یافته؛ مانند تاب بنفشه می دهد، دیلمان و آمد اما که اینها همگی نشاندهنده استعداد و دانش بالای موسیقی اوست.
بالاخره غلامحسین بنان گنجینه آواز کلاسیک ایرانی در سال 1362 در بیمارستان ایران مهر درگذشت. پری بنان همسرش به احترام او ساعت های خانه بنان را از آنروز تا کنون متوقف کرد. روی قبر بنان در امام زاده طاهر کرج نوشته شده الهه ناز ...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شادمهر عقیلی متولد 1351/7/11 ملقب به سلطان پاپ بچه خیابان هاشمی تهران اصلیت طالقانی فرزند آخر خانواده پدرش و برادرانش را در جنگ تحمیلی از دست داد که این مطلب همواره از سوی خود شادمهر تکذیب شده
در شرایط سخت مالی بزرگ شد گیتار زدن را از حرکات دست گیتاریست ها یاد گرفت فوق لیسانس از هنرستان موسیقی تا 24 سالگی به خواننده شدن فکر نمیکرد بی علاقه به موسیقی اصیل و سنتی اغلب ساعات روز را در اتاق کوچکش به تمرین موسیقی میپرداخت برای تماشای کلیپ های خارجی بیتابی میکرد رفت و آمد های مدام به صدا و سیما برای کار در تلویزیون در سالهای 72و 73 اواسط سال 75 چند آهنگ غیر مجاز را در زیرزمین های کرج خواند
متنفر از تجملات ویلون را خودش یاد گرفت و استاد سوت زدن هست هرگز حتی سیگار هم نکشیده ،
همانگونه که دیدید شادمهر عقیلی در فیلم شب برهنه حتی سیگار دست گرفتن هم بلد نبود رفاقت با جوانان سالم را دوست دارد
با قرض ارگ خرید
کم غذا و تحت تاثیر محبتهای مادرش
با دست مزد اولین کاستش ( بهار من ) یک پراید خرید
از هیچ غذایی بدش نمی آید
مردم برای خرید آلبوم مسافر او جلوی نوار فروشی ها صف میکشید ند ، که حتی به عده ای هم کاست نمیرسید
چون خیلی ها چند تا چند تا این آلبوم را خریداری میکردند و تمام میشد
خودش را مدیون هیچ کس نمیداند جز مادرش و محمد تقی برادرش
همیشه پشیمان از امضای قرارداد با شرکت پیغام سحر
عاشق اتومبیل بی ام و
بیشتر شعرهای او را نیلوفر لاری پور گفته است
الگوی گیتار : اردشیر فرح
شناگر ماهر ( خصوصا شنای قورباغه )
حساسیت بیش از حد نسبت به دندانهایش
دست به جیب برای دوستان طراز اول
کم حرف
در تهران پاتوق هیشگی نداشته
اختلاف با بهروز صفاریان بعد از آلبوم مسافر
شایعه عمل زیبایی بینیش رو تکذیب میکنه
هر روز اگر گیتار تمرین نکند پکر میشود
نازانگشتا ( خشایر اعتمادی ) و غزل (سعید شهروز ) اوج هنر آهنگ سازی او برای دیگران است
زیاد دوست ندارد با کسی مصاحبه کند
روزی دویست هزار تومان درآمد بابت آموزش و نوازندگی گیتار و ویلن در تهران
هرگز حاضر نشد که در آلبوم هیچ خواننده ای هم صدایی کند
اختلاف شدید با محمد اصفهانی در تابستان 1379
یک پوستر را با سرمایه شخصی خودش به بازار فرستاد
عاشق خرید کفش و بیزار از سیاست
بابت بازی و خونندگی در پرپرواز 10 میلیون تومان گرفت
نارضی از گریمش در فیلم شب برهنه
درشرایطی به کانادا رفت که مسولین داشتند به خاطر منافع خودشان او را از موزیک پاپ کشور پایین بیاورند
ماهی یک بار به شمال میرفت
... آرزوی برگذاری کنسرت را در استادیوم آزادی داشت اما باز هم مسولین ارشاد
خواننده محبوب : ریکی مارتین
اهل شب نشینی و روزنامه خواندن نیست
استاد کوک کردن سنتور
بعد از سفرش به کانادا فیلم شب برهنه با شکست مالی بدی روبه رو شد
عاشق ماشین عوض کردن
به پیشنهاد ، دوستش برای راه اندازی فروشگاه جواب منفی داد
نه ازدواج کرده ، و نه به خواستگاری رفته
آلبوم آدم و حوا رو خیلی دوست دارد و این آلبوم در ایران هنوز توقیف هست
علاقه مند موسیقی ترکی
با چند خانواده در تورنتو دوست است
گرفتن تصدیق بین المللی در کانادا
آموزش خصوصی گیتار و ویلن در تورنتو
محبوب ترین چهره موزیک پاپ ایران در خارج از کشور
فقط در یک سر شماری کوچک شادمهر 20 ملیون هوا دار داشته
طرح کلیپ هایش را خودش میدهد
خیالی نیست را بدون دست مزد خواند ولی برای آدم فروش دست مزد خوبی گرفت
وبلاگ ها ویا سایت های تقلبی در مورد خودش را هیچ گاه تکذیب نکرده و میگوید که هیچ سایت و یا وبلاگی را
خودش اداره نمیکند و اینها همه طرفدارانش هستند
قرار داد با 2 خواننده زن لس آنجلسی که برای آنها آهنگ سازی کند
و روزی 1 یا 2 بار با مادرش در ایران تلفنی صحبت میکند
قبل از عید سال 83 دست راستش شکست
در تدارک کنسرتهای بزرگ در کشورهای پر جمعیت ایرانی
هیچ گونه هد ف و یا قصد باز گشت ندارد.........
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زنده یاد مازیار: خوش به حالت كبوتر هر جا بخوای پر می کشی
زنده یاد مازیارحدود یك سال و اندی پس از صادر شدن مجوز و انتشار آلبوم ماهیگیر، كاست دیگری با صدای مرحوم مازیار منتشر شد. این آلبوم كه كبوتر نام دارد در حقیقت دومین مجموعه از آثار مازیار است كه پس از انقلاب اجازه انتشار نیافته بود. پس از انقلاب البته قبل از انتشار كاست ماهیگیر كودك قرن و خیلی قبلتر از آن بوی گندم با كركسها میمیرند منتشر شده بود كه كودك قرن مجموعهای بود از آهنگهایی كه مرحوم مازیار پس از انقلاب خوانده بود. كار تا مرحله ضبط صدا در استودیو پیش رفته بود، اما اجل مهلت نداده بود كه به سرانجام برسد. بعداز فوت مرحوم مازیار سعید محمدی مطلق كار را تنظیم كرده بود و این تنها كاست بعد از انقلاب مازیار بود كه با اجازه خانوادهاش منتشر شده بود. كاست بوی گندم خودش ماجرا دارد. آشنایی مازیار با افسانه سهایی درست در سال 57 اتفاق افتاده بود. درست سر مرز خواندن و نخواندن مازیار.
مازیار آن موقع به عنوان یك خواننده مطرح فعالیت داشت. تا سال 58 هم فعالیت داشت و از سال 59 كمكم به حاشیه رفت؛ بیهیچ دلیل مشخصی. او آن موقع ترانه زیبایی خوانده بود به نام شهید با آهنگی از بابك بیات برای شهیدان وطن اما این هم برگ برندهاش نشد. جوان بود و خوشصدا. هیچگاه از محدوده اخلاق فراتر نرفته بود. تمام آهنگهایی كه خوانده است به سی ترانه نمیرسد. تمام ترانههایش قابل پخش هستند و اكنون كه دیگر سوءتفاهم رفع شده است تقریبا همه آهنگهایش از رادیو و تلویزیون پخش میشود. بعداز آنكه سطح موسیقیهایی كه از رادیو پخش میشدند آنقدر پایین آمد كه صدای همه درآمد آنوقت بود كه همه به این نتیجه رسیدند كه مازیار، فرهاد، یغمایی، اصلانی، مهرپویا، آرتوش و دیگران همان قلههای موسیقی پاپ مملكت هستند كه میتوانند راهگشای جوانان این عرصه باشند.
مازیار افسانه را نمیشناخت اما افسانه میشناختش. از طریق رادیو و تلویزیون كارهایش را شنیده بودودیده بود. خودش حالا میگوید كه مازیار خواننده مورد علاقهاش بود و لابد چقدر پرواز كرد كه وقتی با مازیار آشنا شد و این آشنایی توام با ازدواجی توام با عشق شد. آن موقع مازیار در برنامه رنگارنگ تلویزیون فعالیت داشت. بعد كه از تلویزیون بیرون آمد هنوز همان خواننده خوشصدا بود و خوش تكنیك و همان چهره محبوب. او نمیتوانست ازآواز دور بماند و بنابراین به صورت خصوصی تعلیم آواز میداد در منزل. آن هم به صورت رایگان. نمیتوانست نخواند. حتی وقتی كه آواز را تدریس میكرد چیزی در درونش و در حنجرهاش بود كه وادارش میكرد بخواند.دنبال مجوز بود. نمیخواست غیر از آن باشد كه قانون میخواهد. البته در سال 59 كاستی را كار كرد به نام داری كه در آن چند آهنگ محلی مازندرانی را اجرا كرد با چند كار از محمد شمس، علیرضا میبدی و عمادرام. آن زمان انتشار كاست احتیاجی به مجوز نداشت. آن كاست با استقبال گستردهای مواجه شد و فروش خوبی داشت.
حدود سال شصت بود كه مساله مجوز مطرح شد و مازیار هم مشمول یك بیسلیقگی سلیقهای شد ونتوانست مجوز بگیرد. هر وزیر جدیدی كه میآمد مازیار میرفت در سیستم موسیقیاش مجوز بگیرد و همهاش موكول میشد به بعد.میخواست همانطوری كه قانون میخواهد باشد و با مجوز تعیین شده كار كند. این محدودیت را خودش برای خودش وقتی كه احتیاج به هیچ مجوزی نبود تعیین كرده بود؛ آنگاه كه هیچگاه از محدوده اخلاق فراتر نرفت، هیچ وقت از محدوده موسیقی سالم، اصولی و علمی فراتر نرفت و همیشه و حتی قبل از انقلاب آن وقت كه خیلی جوان بود سعی كرد به هیچ نوع ابتذالی نزدیك نشود. وطنپرست بود و با وجود همه نیاز مالی هیچ توجهی به پیشنهادات آن طرف آبها نداشت.
خوانده بود: هر دری بسته شد/به روی من شكسته/ای كه بر خستهدلان درو نبستی منو دریاب
مازیار دنبال مجوز بود اما یك نفر دیگر مجوز گرفته بود برای آنكه كارهای او را منتشر كند. قبل از آنكه متوجه شوند كاست منتشر شده بود با نام بوی گندم و مثل توپ صدا كرده بود.
دختر بزرگتر مازیار، غزل میگوید: این كاست مجموعهای بود از ترانههای قدیمی پدر با آهنگهایی از آقای شمس، نوجوكی، بابك بیات و دیگران و آهنگ بوی گندم مال منصور تهرانی بود و همه فكر میكنند همه كاست كار منصور تهرانی بود. در منزلشان نشستهایم كه در حوالی خیابان ملك است به اتفاق مادر، خواهرش ترانه و سعید عزیزی همسر غزل كه خود آهنگساز است و شركت پژواك هنر شرق را به اتفاق غزل میگرداند. غزل خودش هم خواننده است و چند كنسرت هم برای بانوان برگزار كرده. من بیشتر دارم با خانم افسانه سهایی صحبت میكنم، همسر مازیار و آنها دورتر نشستهاند. گاهی وقتها كه نیاز به توضیح باشد وارد بحث میشوند. غزل مطابق معمول كمحرف است وتوضیحات را بدون حتی یك كلمه اضافه میگوید و بعد مینشیند كه مادر صحبت كند. مادر اما با حرارت صحبت میكند. من كه هیچگاه مازیار را از نزدیك ندیده بودم اما حدس میزنم غزل این كمحرفی را از پدر به ارث برده باشد. صاحب آن ترانههای غمگین و آن صدای گرم سوخته؛ گرم حزین. ترانه، دختر دوم مازیار هم هست منتها در حاشیهای دورتر. میآید و میرود. مشغول كار خودش است. او هم اهل موسیقی است. خانوادهای یكدست. مادر دارد از كاست بوی گندم حرف میزند و به نظرش منصور تهرانی مقصر است اما غزل میآید و وارد بحث میشود كه او هم در انتشار این كاست مثل پدر دخیل نبود. یعنی او هم طرفی نبست از آن همه استقبال از كاست.
مازیار میخواست مجوز بگیرد برای كارهایش كه هیچ ایرادی نداشتند اما از آن طرف عباس منطقی ظاهر شده بود با مجوزی در دست و چند وقت بود كاست بازار را قرق كرده بود. این البته تنها تجربه عباس منطقی نبود. او مجموعهای از زیباترین آثار فرهاد را هم با عنوان وحدت منتشر كرده بود بدون اجازه خانوادهاش. همانطوری كه در سالهای اخیر آهنگهای عباس مهرپویا را منتشر كرده بود. آن موقع در ابتدای این راه بود. از خانم افسانه سهایی از عباس منطقی میپرسم. میگوید: او از كسانی بود كه در لالهزار در كار نوار و پخش كاست بود. حقیقتاش این است كه او یك روز به خانه ما مراجعه كرد. همین خانه. با همسرش آمده بود. به مازیار گفت كه مازیار وضعم خیلی بد است. یك كمكی به من بكن. مازیار گفت چه كاری از من ساخته است؟ آقای منطقی گفت كارهایی را كه داری به من بده، من از وزارت ارشاد مجوز میگیرم. من میتوانم. من آنجا آشنا دارم و میتوانم مجوز بگیرم. شوهرم هم به رسم امانت تمام كارهایش را در اختیارش گذاشت. تمام كارها را. ایشان هم رفت گویا یك مجوز قلابی گرفت... غزل حرف مادر را قطع میكند: مجوز یك آهنگ از هشت آهنگ را گرفت. فقط مجوز آهنگ گل گندم را گرفت و بقیه آهنگها را بدون مجوز در كاست گذاشت و به همین خاطروقتی كاست منتشر شد بعد از یك مدت به خاطرنداشتن مجوز متوقف شد. سعید هم توضیحاتی میدهد كه بماند.
آن كاست در آن سال فقط در سه ماه اول كه در بازار بود پنجاه و پنج میلیون تومان فروش كرد. بعد از آن از ادامه انتشار جلوگیری كردند. مازیار بعد از انتشار كاست پیگیری كرد كه حق و حقوقش را بگیرد اما منطقی مورد بحث پیدایش نبود. كسی خبری از او نداشت با وجود آنكه مدیرعامل یك شركت اسم و رسمدار بود كه هنوز هم هست. همان كه در یكی دو سال گذشته كاستهای مهرپویا را هم منتشر كرده است با همان روال قدیم.
مازیار پس از انتشار این كاست به این صورت از چند طریق تحت فشار بود. از طرفی حق و حقوقش پرداخت نشده بود، از طرفی دیگر او كه آنقدر صبر كرده بود تا با مجوز و قانونی عمل كند، كاستی را در بازار میدید كه به جز یك آهنگش بقیه بدون مجوز بودند. طرف مورد بحث هم كه پیدا نبود بنابراین او بود كه مورد بازخواست قرار میگرفت.گفته بود كه من روحم از انتشار كاست خبر ندارد اما این دلیل منطقی نبود. مستر كارها در اختیار آن شركت قرار گرفته بود. توضیحات شرح ماوقع او را از بازخواست خارج كرده بود. تبرئه شده بودو كاست متوقف. این وسط تنها یك فایده برای مازیار متصور بود و آن اینكه یخ ممنوعیت صدای مازیار شكسته بود. حیف آن صدای گرم كه یخ كرده بود.
من و شمع نیمهجون امشب بس كه نالیدیم شب به تنگ آمد/خدا را آیینه جانم از غم تنهایی به سنگ آمد/چهها من كشیدم به پای تو...
حتی خندههات مث تلخی گریه است/ مث لبخند دروغ آشنایی/ تورو خوب میشناسم از عاطفه سرشار/ تو كجا و قصههای بیوفایی/ حرف بزن ای مهربون/ منو از خودت بدون درها به روی مازیار باز شده بود ظاهرا، اما یك در قرار بود بسته شود. او البته وسواس بسیاری برای انتخاب آهنگ و شعر داشت. بیلان كاریاش هم همین را نشان میداد. خواننده ترانه معروف ماهیگیر كه مثل توپ صدا كرده بود در تمام عمر هنریاش كمتر از سی آهنگ خوانده است و حالا كه قرار بود اولین كاست رسمی و قانونی بعد از انقلابش را منتشر كند وسواس داشت كه كار خوب باشد. گل گندم حدود سالهای 73 و همان سال توقیف شده بود، سال 75 ضبط كودك قرن شروع شده بود. در این سالها دنبال شعر و آهنگ خوب میگشت. اینها را غزل میگوید و ادامه میدهد: بعد كه آقای محمدی مطلق كارهایش را آورد بدش نیامد. شعرها از آقای ساعد باقری بود. كارها هم بد نبود. ملودیها را بابا خودش ساخته. یك نوار آزمایشی هست كه در آن با هم حرف میزنند و درباره كار صحبت میكنند در آنجا میبینیم كه اكثر ملودیها را خود بابا ساخته. اگر گوش كنید متوجه میشوید، ملودی آقای مطلق یك چیز دیگر بود و بابا با این ملودیها بازی كرد و ساخت. سال 75 این كار به صورت آزمایشی ضبط شد، خورد به بیماری مازیار و صبر برای بهبودیاش كه هیچگاه محقق نشد، سال 76 مازیار فوت كرد. كاست در تیرماه 77 منتشر شد. آن موقع مازیار نبود. مازیار در اوایل میانسالی فوت كرده بود. در یكم تیرماه 1331 در بابل متولد و در شانزدهم فروردین 76 فوت كرده بود.یعنی درست دو ماه و نیم مانده بود كه چهل و پنج ساله شود.
از افسانه میپرسم: شما ساكن تهران بودید؟ تایید میكند. میپرسم: چطور با هم آشنا شدید؟ میگوید:عاشق شده بودیم دیگر. و همه با هم میخندند. میگویم: پیش بچهها لو رفتهای. میگوید: خودشان همه چیز را میدانند. همه چیز را از اول تا الان. من هیچ چیزی را از بچههایم مخفی نكردهام. ما آن موقع با مادرم در پاسداران زندگی میكردیم. مازیار به اتفاق برادرش و همسر فرانسوی برادرش در همین خانه زندگی میكردند. اول انقلاب آنها رفتند و ما آمدیم اینجا. مازیار وقتی حدود شانزده سالش بود آمده بود تهران.برادرش در تهران زندگی میكرد. عشق به موسیقی داشت. پیش مرحوم فریبرز حیدری پیانو یاد میگرفت. خودش تعلیم صدا میداد و برای غزل از دوسالگی پیانو خرید. آقای فریبرز حیدری میآمد و به غزل هم پیانو یاد میداد. بچهها ژن موسیقی را از پدر به ارث بردهاند. شوهر من هم موسیقی را از مرحوم مادرش به ارث برده بود. مادرش صدای بسیار خوبی داشت و وقتی كه میخواند همه اهالی محل از خانههایشان میآمدند بیرون كه صدایش را بشنوند. یك چیزی در صدایش بود كه خیلی شنیدنی بود. شوهرم همیشه میگفت كه در شمال محیط ایجاب میكرد كه صدایشان را رها كنند.
از آن صداهای رها مازیار به دنیا آمد كه مظلوم بود و معصوم و خالی از هر زد و بند. درگیر یك سوءتفاهم شد و غصه خورد.
گریههات زخم مصیبت نداره/قلب تو به غصه عادت نداره/حوض كوچیكو یه دریا میبینی/لونهتو قد یه دنیا میبینی.
گل گندم را كه كنار بگذاریم از مازیار سه كاست منتشر شده است. كودك قرن با آن داستانی كه گفتم. بعد ماهیگیر به همت غزل و سعید در شركت پژواك هنر شرق و بعد از آن حالا كبوتر. فقط كاست تنهایی مانده است كه منتشر شود.
نمیدانم كاست گل گندم را هنوز میفروشند یا نه. شاید بفروشند. همانطوری كه وحدت را میفروشند. همانطوری كه آواز قو را میفروشند. كسی جلودار كسی نیست. مازیار كه نیست. اگر بود و وقتی بود هم فرقی نمیكرد.
خوش به حالت كبوتر/ هر جا بخوای پر میكشی..
masoud908 جان باز م گل کاشتی!!!!! ممنونم از مطلب بسیار بسیار خوبت!!!
Venus جان ممنون از مطالبت!!! در مورد محسن !!!! [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
masoud908
15-02-2007, 17:03
masoud908 جان باز م گل کاشتی!!!!! ممنونم از مطلب بسیار بسیار خوبت!!!
خواهش ميكنم عزيز...
باز هم مطلبي در مورد فيلم سنتوري:
در اين فيلم 4 ترانه از محسن ميشنويم
زخم . سنگ صبور. خيانت و يک ترانه ي شاد که اسمشو نميدونم
از بين اينها ترانه ي سنگ صبور و زخم را دوبارو ترانه خيانت نصفش و آن ترانه شاد هم ناقص در اين فيلم قرار گرفته بود
يک دقيقه از فيلم نگذشته بود که صداي محسن در سالن پيچيد ترانه زخم که تا بحال پخش نشده
من با زخم زبونات رفيقم.....
مصرع دومشو نشنيدم ميدونيد براي چي ؟ چون سالن رو هوا بود صداي کف و سوت کر کننده بود
واقعا ترانه محشري بود عالي بود
بعد هم فکر ميکنم سنگ صبور و بعد از آن همون ترانه که اسمشو نميدونم بعد خيانت که توسط بهرام رادان عالي لب زده شده بود بعد دو باره سنگ صبور روي صحنه هاي بد بختي و فلاکت علي ودر آخر هم دوباره زيباترين ترانه اين فيلم يعني زخم
يه جاهاي فيلم هم وضع علي سنتوري خيلي شبيه محسن چاوشي شده بود يه جاش از زبون خود علي سنتوري
ميشنويم : "...ديگه بهم اجازه کنسرت نميدادند به آلبومهام مجوز پخش نميدادند آهنگام همين طوري پخش ميشد منم بيکار نشسته بودم خونه و هي ترانه ميگفتم آهنگسازي ميکردم ميخوندم و تنظيم ميکردم....."
در کل فکر ميکنم اين فيلم اگر اکران عمومي بشه
شهرت محسن دو چندان ميشه طوري که شايدبراي بعضي ها تحملش غير ممکن باشه (همين الان هم هست)
در ضمن جديدا يه كليپ از ترانه متاسفم بوسيله فردي افغاني(واقعا هم همينطوره) پخش شده...
نميدونم اين دشمناي محسن كي تموم ميشن......ديگه بسه...
حامد چاووشی خواننده موفق این اواخر در بیمارستان بستری شد.
متاسفانه اطلاع یافتیم که وضع حامد چاووشی در بیمارستان وخیم است...
آخرین اخبار رسیده از آقای کریم پور عشقی آهنگساز و تنظیم کننده ی آهنگهای حامد چاووشی مبنی بر این است که شب گذشته حامد چاووشی تصادف کرده و متاسفانه به شدت مجروح شده... طبق تماس تلفنی که ما با آقای پور عشقی داشتیم گفتند که حال عمومی حامد عزیز اصلا خوب نیست...
دکتر حامد جان هم اظهار نگرانی کرده... حامد چاووشی فعلا بیهوش بر روی تخت بیمارستان است. متاسفانه از دیشب یعنی شب تصادف هم تا حالا به هوش نیامده است.
حامد عزیز که سه آهنگ از وی مدتی پیش پخش شد در حال کار بر روی آلبوم خود بود و گفته میشود که کار آلبوم وی به پایان رسیده و قرار است که روانه بازار شود...
چند تن از آهنگسازان معروف که در لوس آنجلس مشغول به کار هستند از حامد برای همکاری دعوت کرده بودند و آقای حامد چاووشی قصد داشت که به خارج رفته و با شادمهر عقیلی همکاری نماید اما متاسفانه فعلا حال مساعدی ندارد... امیدواریم که خداوند شفای کامل را به حامد جان اعطا نماید...
انشاا... اگر آلبوم حامد عزیز به دست ما برسه بلافاصله در سایت قرار خواهیم داد... مطمئنا طرفداران حامد چاووشی بی صبرانه منتظر این آلبوم هستند.
ممنون مسعود جان!! اگه بازم از سنتوری چیزی میدونی بزار خوشحال میشیم!!!یا اخبار جدید از محسن!!!
ازدلکش تا مهستی
چهره های مشهور آواز در سینما
طی بیست و هفت ،هشت سالی که از نمایش اولین فیلم ایرانی « طوفان زندگی » می گذرد .موسیقی و ترانه نقش مهم و سازنده ای در سینمای ایران داشته است ودر 99 درصد فیلمها رقص و آواز و موسیقی و ترانه بنحوی گنجانده شده است .روی این اصل تهیهکنندگان و کار گردانان سینمای ایران همواره در پی فرصت و موقعیت بوده اند که علاوه بر صدای خوانندگان معروف رادیو تلویزیون از بازی آنها نیز درفیلمها بهره گیرند .زیرا بطورحتم اولین فیلمهائیکه باشرکت یک خواننده معروف ساخته شده با استقبال مواجه می گشته است .در این مطالب تحقیقی سعی شده است موقعیت خوانندگانی را که در طول این همه سال هر کدام در فیلم یا فیلم هایی بازی کرده اند مورد بررسی قرار دهیم .
دلکش
* اولین خواننده معروفی که بخاطر شهرت فراوان به سینما کشانیده شد «دلکش » بود که نخستین بار در فیلم «شرمسار » سال 1328 ودر واقع چهارمین محصول سینمای ایران بازی کرد .دلکش در این فیلم نقش دختر روستایی را بعهده داشت که سر و کارش به شهر می افتد و بزودی آز کافه ها سر در می آورد ودر آنجاها می خواند ...
استقبالی که از این فیلم بعمل آمد باعث گردید تا تهیه کنندگان دلکش را در فیلم های دیگری مثل ،مادر ،افسونگر و دسیسه شرکت دهند .که وی در تمام این فیلمها ایفاگر نقشی شبیه همان نقش اول بود .فروش خوب فیلمهای دلکش موقعیت اورا بعنوان یک ستاره پولساز تثبیت نمود .بهمین جهت تا سالیان دراز توانست در سینما دوام آورد و فیلمهای زیادی بازی نماید که بعضی از آنها عبارت است از ظالم بلا ،عروس فراری ،شیرفروش ،فردا روشن است و ..
بهرام سیر – قاسم جبلی
*بهرام سیر و قاسم جبلی دوتن از خوانندگان پرطرفدار سالهای 26 تا 30 در رادیو بوده اند که بخاطر شهرت زیاد به سینما کشانیده شدند .ولی بهرام سیر فقط در یک فیلم « مستی عشق » در سال 1330 بازی کرد و قاسم جبلی در چند فیلم مثل دزد عشق ،یوسق و زلیخا ،فرشته وحشی و یکی دو فیلم دیگر ،
بهرام سیر در زمینه موسیقس جاز از اولین خوانندگان این سبک در ایران بود و جبلی آهنگ های عربی را که خیلی طرفدار داشت اجرا می نمود که البته هنوز هم بعد از گذشت سالهای زیاد در کافه ها و تئاترهای لاله زار میخواند .
فتانه – شمس
* فتانه و شمس از خوانندگان قدیمی رادیو بودند که هرکدام با شرکت در یکی دو فیلم در این زمینه نیز فعالیت هایی داشته اند .جوان های قدیمی ممکن است هنوز خاطره بازی فتانه در فیلم « مشهدی عباد » و خاطره بازی شمس را در فیلم « خورشید میدرخشد » را ازیاد نبرده باشند
مهوش – آفت
*مهوش که یک خواننده کافه ای بود و طرفداران زیادی هم داشت برای نخستین بار از رقص و اوازش در فیلم « خورشید می درخشد » استفاده شد و استقبالی که از آن بعمل آمد ،باعث شد تقریبا در تمام محصولات سالهای 35 تا 39 سینمای ایران صحنه هایی از رقص و ۀواز مهوش گنجانیده شود .زیرا که این کار پشتوانه خوبی شده بود برای تضمین فروش فیلمهای ایرانی در تهران و شهرستان ها و حتی در خیلی از شهرستانها از رقص های مهوش در فیلم های خارجی هم استفاده می کردند !و جلوی سینما مثلا اعلان میکردند « امشب فیلم تارزان با شرکت جانی ویسمولر همراه با رقص و اواز بانو مهوش ! » .بهرحال با مرگ ناگهانی مهوش که در سال 39 طی یک حادثه اتومبیل بوقوع پیوست ،رقیب دیدینه او «آفت » جایش را در سینمای ایران گرفت و تا سالهائی چند از رقص و آواز آفت و گهگاه هم رقص و آواز شهپر و پریوش خصوصا در محصولات استودیو عصر طلایی استفاده می شد .
فرح پناهی
*فرح پناهی از خوانندگانی بود که شهرتش در خارج از کشور بیشتر از ایران بود .ودر بعضی از ممالک اروپائی در زمینه اپرا شهرت زیادی داشت .وی در سالهای اولیه پیدایش سینما در کشور ما به ایران آمد ودر اقامت کوتاهش در دوفیلم
« ماجرای زندگی » و « دختری از شیراز » شرکت کرد واین بخاطر اطلاع ساوئل خاچیکیان از فعالیت او در خارج از کشور بود .
پوران
*یکی دیگر از خوانندگان مشهوری که بخاطر اشتهار فراوانش در کار خوانندگی به سینما کشانده شد « پوران » بود که نخستین بار در صحنه های کوتاهی از فیلم « آسمون جل »ظاهر شد و چند آهنگ خواند و استقبالی که از شرکت پوران در این فیلم بعمل آمد ،باعث گردید تا در فیلمهای دیگر نقش اول را بازی نماید و از صدایش نیز استفاده شود ،فیلمهایی مانند گرگهای گرسنه ،طلای سفید ، ستارگان می درخشند ،اشکها و خنده ها ،لاله آتشین ، آقای قرن بیستم ،عمونوروز ،اول هیکل ،و چند فیلم دیگر.
ویگن
* ویگن زمانیکه هنوز شهرت چندانی در خوانندگی نداشت نقشی از فیلم « چهاراه حوادث » را بازی کرد و این کار را با شرکت در فیلم« خون و شرف »ادامه داد.ولی بعد از آنکه شهرتش از راه خوانندگی به اوج رسید کار و فعالیت سینمایی اش نیز زیاد شد ودر فیلمهای زیادی منجمله ظالم بلا ، تپه عشق ، آتش و خاکستر ، اعتراف ،و فیلمهای دیگری شرکت کرد ولی هیچگاه موقعیت ویگن در سینما به اندازه موقعیت وی در خوانندگی نشد .
گوگوش
* گوگوش از زمانیکه خیلی کوچک بود ضمن فعالیت های کاباره ای و تئاتری ذر سینما نیز فعالیت داشت ودر قیلم های زیادی در زمان کودکی بازی کرد مثل بیم و امید ،فرشته فراری و چند فیلم دیگر ...
فعالیت گوگوش در سینما در جوار فعالیت خوانندگی ادامه یافت .بطوری که هنوز هم که 26 سال از سنش می گذرد.این فعالیت را که از کودکی آغاز کرده است ،ادامه میدهد. از فیلم های گوگوش بعد از آغاز نوجوانی میتوان شیطون بلا ،فیل و فنجون ،گناه زیبائی ،گنج و رنج ،ستاره هفت آسمون ،احساس داغ ؛طلوع ،بی تا ،ممل آمریکائی و...همسفر را نام برد .گوگوش دو سال قبل بخاطر بازی در فیلم بی تا جایزه سپاس بهترین فیلم را از آن خود نمود .
روانبخش
* روانبخش که با خواندن ترانه « عروس و داماد » شهرت فراوانی بدست آورد ،خیلی زود مورد توجه سازندگان فیلمهای ایرانی قرار گرفت وطی یکی دو سال در فیلمهای زیادی شرکت داده شد که از میان این فیلمها میتوان پیمان ، خروس بی محل ، آتشپاره تهران ، دختران حوا ،و چند فیلم دیگر را نام برد .
روانبخش همانطور که در خوانندگی خیلی زود از شهرت و معروفیت افتاد در سینما نیز نتوانست دوام چندانی بیاورد .
منوچهر
* منوچهر سخایی از خوانندگان طرفدار موزیک جاز ایران بود که همپایه ویگن به شهرت و اعتبار رسید .بهمین جهت او نیز یکی دیگر از خوانندگانی بود که همواره از طرف سازندگان فیلمها پیشنهاد بازی در فیلمهای ایرانی را دریافت کرد .از جمله فیلم هایی که منوچهر در آنها بازی کرد میتوان پستچی ،در انتهای ظلمت و یکی دو فیلم دیگر را نام برد .
عارف
* از صدای عارف قبل از آنکه از تصویر او در فیلمها بهره گرفته شود .بارها سینما گران ما استفاده کرده بودند تا آنکه بلاخره توانستند خود او را نیز راضی نمایند تا در فیلمها علاوه بر آواز بازی هم کند .از جمله فیلمهایی که عارف در آنها بازی کرده میتوان ازدواج ایرانی ،آئینه زمان ،ساقی ، جنجال عروسی ، قربون هر چی خوشگله ،و بزن بریم را نامبرد .عارف که شهرت فراوانی در زمینه کار خوانندگی دارد اخیرا اعلام داشته دیگر حاضر نیست در فیلمهای تجارتی به سبک کارهای گذشته بازی نماید ولی در عوض حاضر است بدون آنکه دستمزدی بگیرد در یک فیلم هنری و سطح بالا بازی نماید زیرا معتقد است با شرکت در فیلمهای تجارتی و سبک بشهرت و محبوبیت خوانندگی او نیز لطمه وارد میاید .
گلپایگانی
* اکبر گلپایگانی که در زمینه خواندن ترانه ها و آهنگ های اصیل ایرانی سالها از شهرت و اعتبار خاصی برخوردار بوده است .جند سال قبل با دعوت استودیو میثاقیه در فیلم « حنجره طلایی » شرکت کرد و این تنها فیلمی بود که گلپایگانی در آن بازی نمود .ولی از صدای او در چند فیلم دیگر استفاده شده است .
آغاسی
* نعمت الله آغاسی یکی دیگر از خوانندگان محبوب و معروف بود که خیلی زود به شهرت و محبوبیت دست یافت و خیلی زود سر و کارش به سینما افتاد .
استقبالی که از اولین فیلم آغاسی « ایوالله » بعمل آمد بقدری غیر منتظره و غیر قابل تصور بود که در واقع خود دست اندرکاران سینما را هم غافلگیر نمود بهمین جهت بزودی در فیلمهای دیگری شرکت داده شد مثل فاتح دلها ، خیلی هم ممنون ،نعمت نفتی ،و بنده خدا ،عجیب اینکه تمام فیلمهای آغاسی از فروش بالای یکمیلیون برخوردار بوده است و اکنون سالی یکی دو فیلم با شرکت او تهیه می شود . هم اکنون از آغاسی فیلم « فراشباشی » در دست تهیه است .
فریدون فرخزاد – سوسن
فریدون فرخزاد شومن معروف تلویزیون بدنبال شهرت در خوانندگی چند سال قبل برای شرکت در فیلم «دلهای بی آرام » دعوت شد .ولی چون این فیلم با شکست تجاری مواجه گشت دیگر نقشی به او در سینما ندادند .
سوسن خواننده کوچه و بازار که او هم در فیلم « فریاد »شرکت کرد و بخاطر شکست فیلم نتوانست در فیلم دیگری شرکت نماید .
جمال وفائی
*جمال وفایی یکی دیگر از خوانندگان پرطرفدار این ایام است که بلاخره به سینما کشانیده شد .وفایی اخیرا بازی در اولین فیلم خود « وحشی »را بپایان رسانده و بطوریکه شنیده ایم توانسته است یک نقش دلنشین کمدی را ضمن اجرای چند آهنگ تازه به انجام رساند .باید منتظر نمایش وحشی شد تا نسبت به موقعیت وفایی در سینما قضاوت نمود .
مهستی
*مهستی آخرین صیدی است که صیادان سینما از میان مشهورترین خوانندگان این ایام به تور انداخته اند .بطوریکه شنیده ایم مهستی هفته گذشته اولین قرارداد سینمایی خود را برای شرکت در فیلم «معصومه شیرازی » بمبلغ یکصدو پنجاه هزارتومان با یکی از استودیوهای معتبر به امضاء رسانده است .مهستی تا چه حد در اینکار موفق خواهد شد .باید منتظر نمایش معصومه شیرازی بود .
* * *
...والهه ،عهدیه ،ایرج ،ایرج مهدیان ،فیروزه ،بهشته ،گیتی ، فرهاد ، ضیاء ، ورامش از جمله خوانندگانی هستند که فقط از صدای آنها در فیلمها بهره گرفته شده است بجز رامش که در صحنه کوتاهی از فیلم خیالاتی بازی کرده بود .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بیوگرافی علی اصحابی
متولد دی ماه ۱۳۶۰در دامغان
محل سکونت:تهران-جنت اباد
۳برادرو۳خواهر دارد
دانشجوی رشته موسیقی
باقی اطلاعات............
از میان خواننده ها ازفریدون اسرایی خوشش میاد
نه قرمز نه ابی فقط از تیم ملی خوشش میاد
در اوقات فراقت تنیس بازی میکنه......در ضمن کاراته هم کار میکنه
علاقه به اهنگهای لایت داره.....وخیلی هم ادم خوش برخوردیه
دو کلیپ اجرا کردهبرای اهنگ اگه عشق منی
از اهنگ اگه عشق منی خیلی خوشش میاد
از چشمهای بارونی هم همینتور
از طرف خوانندگانی چون چاوشی وحامد هاکان پیشنهاد خواندن داشت
و هادی اصحابی برادر اوست
موسیقی را ازکی شروع کردی:
از سال ۷۹ زیر نظراستاد صادقیانی.....سال ۸۱ به مدت ۱سال زیر نظر استاد حمید پناهی بودم
بعد از ان افتخار شاگردی محمد نوری را داشته ام
اشعار البوم جدیدت از کیست؟
خانم نسیم قصیوند . احسان غیبی . ناصر و داریوش شهریاری
با بنیامین هم کار کرده ای؟
خیر.ولی اهنگهای برادرم هادی را به اسم من و بنیامین تموم کردند.که نه کار من است نه کار بنیامین
masoud908
19-02-2007, 17:36
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از طرف خوانندگانی چون چاوشی پیشنهاد خواندن داشت
عزیز هیچ وقت محسن چاووشی به چنین خواننده هایی ÷یشنهاد همکاری نمیده
این رو خودش الکی برای اینکه بازارگرمی کنه گفته...
استاد شجریان: هیچکس ایرج نمی شود و دیگر مثل ایرج نخواهد آمد
استاد ایرج هنگامی که در یکی از روزهای سرد زمستانی بهمن ماه سال 1309 و به نقل از منابع در سال 1311 و حتی 1313 در یکی از روستاهای کاشان به نام خالدآباد، پسری به نام حسین به دنیا آمد، هیچکس حتی در خوش بینانه ترین نگرش هم نمی توانست پیش بینی کند که این کودک روستایی، چندی بعد به بزرگترین، خوش صداترین و معروف ترین خواننده ی تاریخ موسیقی ایران تبدیل خواهد شد! کسی نمی توانست حدس بزند که نبوغ عجیب این کودک، در نهایت به شعر خوانی او در جمع مردم در شش سالگی و حفظ کردن اغلب ردیف های موسیقی اصیل ایرانی توسط وی در هشت سالگی منجر خواهد شد. صدای استاد ایرج یک صدای برگرفته و به ارث مانده از نیاکان و بویژه پدر بزرگش بود که در دربار ناصرالدین شاه به ترانه خوانی می پرداخته است. آشنایی پدر با موسیقی ایرانی و حضور بعدی حسین در مکتب استادی بلامنازع همچون ابوالحسن صبا کم کم او را به جامعه ی موسیقی آن زمان معرفی نمود.
وی در سال 1336 بنا به دعوت استاد داود پیرنیا به برنامه گلها راه می یابد و در اولین همکاری خود با گلها، آوازی در دستگاه سه گاه همراه با ویولون استاد علی تجویدی می خواند و چندی بعد یکی از آهنگ های آقای مهندس همایون خرم را با همکاری جلیل شهناز و جهانگیر ملک به نام گل های 510 در مایه مخالف سه گاه اجرا می کند و از این به بعد همکاریش با این برنامه ادامه می یابد.
خواندن ترانه در فیلم های ایرانی رسم یا معیاری بود که به تاسی از فیلم های مشابه هندی، عربی، ترکی، آذری و حتی آمریکایی در دهه های 1330 به بعد رواج یافت و کارگردانان در پی یافتن صداهای استثنایی که هم بییندگان بیشتری را به گیشه ها و سالن های سینما بکشانند و هم با فیزیک چهره ی هنرپیشگان هماوایی داشته باشند، به تکاپو افتادند. پس از آزمودن صداهایی چند از قبیل روح پرور، بنان، دلکش، عهدیه، بدیع زاده، پوران، ناگهان خواننده ای به تور کارگردانان مطرح آن زمان افتاد که صدای جاودانه و بی نظیری داشت که گرما و طنین آوایش در مدت کوتاهی میلیون ها نفر را به سینماها کشاند. این خواننده کسی نبود جز ایرج یا همان حسین خواجه امیری که به جهت محدودیت های نظام، ایشان سرهنگ ارتش بودند، از مزیت استفاده از نام خود در محافل و رادیو برخوردار نبودند.
لب خوانی به جای مجید محسنی، ناصر ملک مطیعی، منوچهر وثوق، رضا بیک ایمانوردی و چند نفر دیگر، به تدریج نام ایرج را بر سر زبان ها انداخت لیکن تا سال 1341 که ایشان به جای شادروان فردین در فیلم آقای قرن بیستم ترانه خوانی نمود. هنوز انطباق عجیب و استثنایی صدای ایرج بر چهره ی معصوم و جوانمرد فردین کشف نشده بود. ایرج همگام با آوازخوانی در رادیو و اجرای برنامه های وزینی چون گل های تازه، گل های جاویدان، یک شاخه گل سرخ، برگ سبز، و سایر برنامه های موسیقی اصیل ایرانی، از روی آوری به خوانندگی در سینما نیز ابایی نداشت و در برابر درخواست های مکرر سیل بی شمار تهیه کنندگان فیلم های ایرانی که هم او و هم فردین را می خواستند، تسلیم شد و در چندین فیلم به جای فردین لب خوانی کرد. معروف ترین فیلم هایی که در آنها صدای ایرج بر چهره ی فردین نقش می بندد، عبارتند از گنج قارون در سال 1348، چرخ وفلک در سال 1347، طوفان نوح در سال 1349، و سکه ی شانس در سال 1350.
آوازخوانی استاد ایرج به جای زنده یاد فردین با وجود انتقادات فراوان، نورم جامعه آن زمان بود و اشعار کوچه و بازار و عامیانه ی مردم پسند ترانه های ایشان در این فیلم ها، محتوای جوانمردی و مردانگی و غیرت داشت. آوازخوانی در قالب شخصیتی چون فردین که جوانمرد بود و جوانمرد زیست و درگذشت، نباید بیش از حد مورد انتقاد قرار گیرد زیرا فردین که به نظر این راقم، از نظر شخصیتی همردیف مرحوم تختی بود، در آن زمان نماد ظلم و نامرادی ستیزی قلمداد می شد.
یکی از دلمشغولی های دائمی تعدادی از موسیقی شناسان یا دست اندرکاران موسیقی ایرانی نگرشی سنت گرایانه است که از آن به عنوان حربه ای برای تضعیف هنرمندی چون ایرج و حتی گلپا استفاده کرده اند. معمولا هر جا در یک محفل هنری نام استاد ایرج به میان می آید، با تمسخر و تحقیر طرفداران موسیقی وزین (!) مواجه می شود و ایشان با نهایت سطحی نگری بلافاصله از ترانه های فیلمی ایرج نام به میان می آورند و با قیافه ای حق به جانب که معمولا در طرفداری از برخی دیگر از خوانندگان سنت گرا و به اصطلاح پای بند دین و ایمان و اخلاق صورت می گیرد، اصرار می ورزند که ایرج به دلیل خواندن در فیلم ها نمی تواند لقب استاد بگیرد! چنین بیماری مزمن و فراگیری که به تندی هم سرایت می یابد و در همه ی ریشه های حیاتی گروهی تنگ نظر سنت گرا و واپس گرا رخنه می کند، سالیان متمادی به مظلومیت بی چون و چرای استاد ایرج منجر شده است.
یکی دیگر از این انتقادات سطحی و عاری از درون بینی، تمایلات به ظاهر ردیف گرایانه و اصرار خدایگانی محض در اجرای آن حین آوازخوانی بوده است. شایان یادآوری است که اجرای کامل ردیف با در جازدن در چهارچوب های مستعمل و تکرار مسیرهای پیشتر پیموده شده ی دیگر خوانندگان یک اختلاف شگرف دارد. مثلا آقای طاهرزاده استاد اجرای ردیف های آوازی می باشند و هنوز هم کسی نمی تواند ادعا کند بهتر از ایشان ردیف اجرا می کند. لیکن برخی خوانندگان توانسته اند به درجه ای از سازگاری و شناخت ردیف ها و قطعات برسند که با تلفیق و آمیزه ای (Combination) از ردیف ها، گوشه ها و اوج و فرودها از آن چهارچوب های رایج خارج شوند و به عبارتی شالوده شکنی نمایند.
به نظر بنده سوای استاد ایرج، استادان گلپا، بنان، و شجریان بیشترین تلاش را در زمینه ایجاد تحول در موسیقی ایرانی به کار بسته اند و این گروه از خوانندگان با ادغام گوشه ها و ردیف ها به طور پیوسته به جابجایی و پرسه زنی در هزارتوی دستگاه ها و مایه ها و نغمه ها همت گمارده اند بدون اینکه ردیف های پیشین را ساقط نمایند و شامل دسته دوم از مثال مربوط به شاگردان می شوند. لیکن بعضی از ما ایرانیان ظرفیت تحول پذیری بسیار بالایی نداریم و به عنوان شاهد، همین استادان گلپا و ایرج را می توان ذکر کرد که از همان هنگام آماج یورش واژه های ناهمساز کسانی بودند که خود را دایه و مالک موسیقی ایرانی می دانستند و از هر نوع تحولی که اندکی چهارچوب های رایج را جابجا می کرد هراس داشتند و نتیجه آن می شد که دگماتیسم با نقاب یا بدون نقاب بساط می گستراند و نیاز به تحول و تکامل را که در ذات و جوهره انسان و طبیعت است، سرکوب می کرد.
استاد ایرج در تمام دوره فعالیت خویش هرگز در تلویزیون ظاهر نشد الا یک بار آن هم به همراه ارکستر ملی موسیقی ایرانی و با حضور استادانی چون فرهنگ شریف و دیگران. او از ابتذال موجود در تلویزیون بیزار بود. ایشان حتی یک بار هم در هیچ کاباره ای حاضر نشدند و در سال های انتهایی رژیم پیشین فقط به آوازخوانی در برنامه های مختلف گل ها ادامه دادند.
نظر هنرمندی چون استاد شجریان درباره ی استاد ایرج در سال 1355 خواندنی است: استاد شجریان می گویند: ایرج پیش کسوت من است. هیچکس ایرج نمی شود و دیگر مثل ایرج نخواهد آمد.
آلبوم های منتظر شده از استاد ایرج، خدای آواز در خلال چند سال گذشته و پس از آزادی حنجره!!
نیاز (اثری با همکاری استاد مهیار فیروزبخت)
غزلخوان (اثری از شادروان استاد اسدالله ملک)
پرنده (همراه با احسان فدایی: شاگردش؛ اثری از استاد فضل الله توکل)
همه چشم ها به ایرانه، گل من (با همکاری استادانی چون ارسلان کامکار)
به یاد فردین (همراه با احسان فدایی: شاگردش؛ اثری از شادروان استاد اسدالله ملک)
خاطرات زندگی (شامل ترانه های قدیمی از ساخته های استادان مختلف)
من و بابا (همراه با فرزندش: احسان خواجه امیری و با همکاری استاد فضل الله توکل)
حرف نگفته (با همکاری بهنام خدارحمی)
گل های تازه (شماره ی 1)
گل های تازه (شماره ی 2)
گل های تازه (شماره ی 3)
گل های تازه (شماره ی 4)
گل های تازه (شماره ی 5)
گل های تازه (شماره ی 6)
گل های تازه (شماره ی 7)
بزم عاشقان (با همراهی استاد گلپا)، در مدح حضرت محمد
شب بارانی (در ستایش شادروان استاد مجتبی میرزاده)
در آثار مختلف، استاد ایرج از همکاری برترین نوازندگان و آهنگسازان تاریخ موسیقی اصیل ایرانی از جمله: منصور صارمی، امیر ناصر افتتاح، جهانگیر و اسدالله ملک، فضل الله توکل، همایون خرم، علی تجویدی، حسن عبادی، پرویز یاحقی، محمد موسوی، حسن ناهید، فرامرز پایور، جواد معروفی، ارسلان کامکار، مهیار فیروزبخت، فرهنگ شریف، جلیل شهناز، انوشیروان روحانی، استاد ابوالحسن صبا، و دیگر استادان سود جسته و با خوانندگان تراز اولی چون استاد شجریان، استاد گلپا، مهستی، سیما بینا، محمودی خوانساری، جمال وفایی، و دیگران اجراهای مشترک داشته اند. برخی دیگر از آثار جاودانه ی استاد ایرج، خدای آواز در برنامه های متعدد گل های جاویدان، برگ سبز، یک شاخه گل سرخ، و گل های تازه به ثبت رسیده اند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
محمد نوری و چند ترانه جدید
محمد نوری خواننده معروف رادیو که ترانه " نازنین مریم "او از آهنگ های روز بود .باردیگر پس از پنج سال ، فعالیت خود را برای خوتندن جند ترانه جدید برای رادیو تشدید کرده است .
محمد نوری که کارمند سازمان برنامه است ،همیشه سعی داشته بدور از جنجال های متداول هنری باشد و فقط به فعالیت هنری خود بپردازد .نخستین ترانه یی که از محمد نوری در دوره فعالیت تازه اش از رادیو پخش خواهد شد ،« عاشقانه » نام دارد که شعر آن از شاعره فقید « فروغ فرخ زاد » می باشد و بر روی این شعر آهنگ ساخته شده است .
دیگر ترانه هایی که نوری آماده دارد و بدنبال هم پخش خواهد شد .،افسانه شب ،زمزمه در مهتاب ،،،، و یادها نام دارند که شعر یادها از سیمین بهبهانی است .بزودی صفحه ای نیز از محمد نوری ببازار می آید که بر آن دو ترانه از او بنامهای ،یاد اون روزها بخیر و لالائی ضبط گردیده است .شعر این ترانه ها را یدالله رویائی ساخته است .
اطلاعات هفتگی / اردیبهشت سال 1350 /شماره 1534
نوشته شده توسط محمد آدينه
البته از ونوس جان برای این پست ها خیلی ممنون....
راستش مسعد جان منو وقتی دیدم.. باور نکردم.. چون این 2 به هم سازگاری ندارن...
موفق باشین
masoud908
22-02-2007, 20:02
فقط اين عكس ببينيد كه مربوط به اختتاميه جشنواره هست...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آیا می دانستید نام اصلی معین، نصرالله می باشد
معین در سال ۱۳۳۰ در شهرستان نجف آباد واقع در استان اصفهان در خانواده ای کاملا مذهبی و از نظر مالی در سطح متوسط و پر جمعیت به دنیا آمد. او در دوران نوجوانی و جوانی قرآن را با صوت و اشعار و غزلیات شعرای بزرگ را با لحنی زیبا می خواند. وی در سن ۱۸ سالگی با یادگیری ساز تار با نتها و گوشه های موسیقی و آوازی آشنا شد. او در همان دوران با دوستان خود در مجالس شادمانی برنامه های بسیاری در شهر خود و دیگر شهرهای استان اصفهان اجرا می کرد. معین در سن ۲۰ سالگی در اصفهان به خاطر استعداد و صدای زیبای خود توانست با اساتیدی همچون تاج اصفهانی و حسن کسائی آشنا شود و در کلاس های آواز و موسیقی ایشان شرکت کند. معین در سال های پیش از انقلاب اسلامی در ایران از سال ۵۵ تا ۵۸ به طور مداوم هر شب در هتل عباسی و هزار و یک شب اصفهان برنامه اجرا می کرد. او به خاطر همین کار توانست با افراد بیشتری در زمینه موسیقی و آواز آشنا شود.
بعد از انقلاب معین فعالیت های خود را تا قبل از انقلاب فرهنگی ادامه داد و در سال ۵۹ توانست اولین کاست خود را با نام یکی را دوست میدارم را منتشر کند و صدای خود را به تمام ایرانیان در سراسر ایران و دنیا برساند. وی در سال ۱۳۶۰ ایران را ترک کرد و در ایالات متحده آمریکا با کمک هنرمندانی همچون هایده توانست کار خود را شروع کند و تا به امروز ادامه دهد.
شایعات
اولین و باور انگیز ترین شایعه در مورد معین اینست که می گویند معین نابینا می باشد. در صورتی که معین از هر دو چشم بینا است و فقط یکی چشمان او به خاطر صدمه دیدن عصب پلک او در زمان نوجوانی کم سو شده و به خاطر غیر متعادل بودن پلک (ناتوانی باز نگه داشتن او در زمان طولانی) چشمش از عینک آفتابی طبی استفاده می کند.
دومین شایعه که بیشتر از روی اشتباه است نام معین می باشد که او را به اسم رضا می شناسند و گروهی اسمش را معین می دانند در صورتی که نام وی نصرالله می باشد. رضا شاعر بیشتر آهنگ های معین قبل از خروج وی از ایران بوده و بخاطر اینکه در کاست هایی که منتشر شد نام این دو را در کنار هم به این صورت رضا. معین چاپ کرده بودند بیشتر دوستاران وی به اشتباه او را رضا معین خواندند و یا بعضی ها اسم او را معین تصور کردند.
شایعات بسیار دیگری هم هست همانند اینکه امید برادر معین می باشد در صورتی که معین هیچ نسبتی با امید ندارد (معین ۳ برادر به نام های مصطفی مرتضی و فتح الله داشت که فتح الله در سال ۱۳۸۲ فوت کرده). و یا اینکه معین در آمریکا دارای چند شرکت بزرگ و چند قمار خانه و مشروب فروشی است. در صورتی که او تنها منبع درآمدش فقط از راه خوانندگی و کلاس های موسیقی می باشد. وی از مشروب متنفر است زیرا او به دین اسلام اعتقاد دارد و نماز خود را ترک نگفته و همیشه با خدای خود در راز و نیاز است و همیشه موفقیت خود را در کمک خداوند به خود می داند.
امروزه معین به خاطر موقعیت بالایی که دارد بیشتر از پیش به آهنگ ها و ترانه هایی که قرار به اجرای آن دارد حساسیت نشان می دهد. و از طرف دیگر به خاطر وجود افرادی که هیچ از این هنر والا نمی دانند و فقط صرف داشتن موقعیت مالی بالایی که برخوردارند بیشتر این هنر را به تفریح تشبیه کرده اند کمتر کسی هست که اشعار و آهنگ های مناسب برای معین بسراید و بسازد. به همین خاطر انتشار کارهای جدید از طرف او با فواصل بسیار انجام می گیرد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفتگوي اختصاصي انجمن دوستداران ايران با مجيد اخشابي*
*موسيقي را از مردم ياد گرفتم *
گفتگو : *مريم احمدي *
*هنر متعهد اين قابليت را دارد كه به ذهن يك نااميد، اميد ببخشد!
يك هنرمند فقط از طريق انديشه و تفكرش ميتواند موفق شود نه چيز ديگر.*
اشاره :
مجيد اخشابي بدون شك يكي از محبوب ترين چهرههاي موسيقي كشور است كه اثر
آثار او با اقبال خاص مخا طبان مواجه شده است .
او در27 دی ماه سال 1351 در خانوادهاي هنردوست در شهر تهران چشم به جهان
گشود علاقه او به موسيقی در سنين کودکی به حدی بود که صدای هر سازی، خصوصا
سنتور وی را شديدا تحت تاثير قرار ميداد.
در سن 9 سالگی با استفاده از وسائل ابتدايي توانست سازی شبيه به سنتور
بسازد و خود را با نواختن آن سرگرم کند. با توجه به اين علاقه وافر، والدين
او يک ساز سنتور برای وی تهيه کردند و جالب اينکه او توانست بدون هيچگونه
آموزش قبلی، اين ساز را به درستی کوک کند و بنوازد! البته در آن زمان به
دليل سکونت در يکی از شهرستانهای شمال کشور، امکان دسترسی به استاد برای وی
ميسر نبود و او تنها از طريق مراجعه به کتابها و نوارهای کمک آموزشی
ميتوانست امر فراگيری را دنبال کند که خوشبختانه از همين طريق در مدت
کوتاهي به پيشرفت قابل توجهی دست يافت. همچنين در کنار فراگيری نوازندگی،
هنر آهنگسازی و خوانندگی را با علاقه دنبال مينمود. به هر حال در تمام اين
دوران او مجبور بود که خود، استاد خود باشد!
فعاليت حرفهاي وی از سال 1370 در زمينههای نوازندگی، آهنگسازی، تنظيم،
نظارت بر ضبط و توليد آثار موسيقی آغاز شد. حاصل اين تلاش آثار متعددی در
گونهها و فرمهای مختلف موسيقی است که به صورت کاست و CD منتشر شده است. وی
از سال 1375 با تشکيل گروه هنری مهرآوا ضمن همکاری با صدا و سيما کنسرتهای
متعددی را در ايران و مراکز معتبر علمي و فرهنگی کشورهايی چون انگلستان،
روسيه، اسپانيا، ژاپن (فستيوال مين اون)، کره، هندوستان، مالزی و ... به
اجرا در آورده که همگی آنها به لطف الهی با موفقيت روبرو بوده است.
مجيد اخشابی بدون ترديد از جوانان فعال، با استعداد و موفق در عرصه هنر
موسيقی کشورمان است که افتخار همکاری با استادانی چون محمدعلی معلم، فريدون
شهبازيان، همايون خرم و بسياری از هنرمندان صاحب نام ديگر تجربيات
ارزندهاي را برای وی به ارمغان آورده است. تحصيلات وی در رشته مهندسی
عمران است و دوره کارشناسی دانشکده موسيقی ميباشد.
*آثار مجید اخشابی در بازار موسیقی عبارتند از:
گمگشته ، همراز و پریزاد.
آثار دیگر مجید اخشابی :
موسیقی انتهایی برنامه مردان آهنین -موسیقی انتهایی برنامه گل بیار گل ببر-
تیتراژ پایانی سریال متّهم گریخت- تیتراژ پایانی سریال خانه به دوش{ آهنگ،
تنظیم } - آسمان اطلسی{ آهنگ، تنظیم }
- تنها - مژدگانی بهار است{ آهنگ، تنظیم } - شیشه عمر اهرمن{ آهنگ، تنظیم }
- دريا{ آهنگ، تنظیم } - رايحه فيض - قاصدك{ آهنگ } - وصف علی ( از آلبوم
ماه غریبستان از محمد اصفهانی) { آهنگ } - وقت سحر ( از آلبوم گلچین از
محمد اصفهانی) {آهنگ، تنظیم } - یار دلنواز ( از آلبوم قصه شمع از علیرضا
افتخاری) { آهنگ، تنظیم } و...*
• بالاخره مجيد اخشابي خواننده است يا آهنگساز؟
اگر قابل باشم يك هنرمند. يك هنرمند اين اجازه را دارد كه هر خلاقيتي را كه
قادر است از خود بروز بدهد در اختيار مخاطبان بگذارد.
• شما را يك آهنگساز و نوازنده سنتور ميشناختيم، اما ناگهان در سريال
«گمگشته» صدايتان را هم شنيديم و كلي غافلگير شديم.
خوانندگي را در سالهاي 71-70 بارها تجربه كرده بودم، آن هم با كارهايي كه
در زمان خودش موفق بود. مثل «بهار آمد» و «انتظار» و يقين دارم كه اين
ملوديها را مردم هنوز به خاطر دارند.
اما بعد از آن سالها در كار خوانندگي من وقفه افتاد و من بيشتر به
جنبههاي ديگر موسيقي مثل آهنگسازي و نوازندگي در كنسرتهاي موسيقي سنتي در
نقاط مختلف دنيا پرداختم. در سريال گمگشته پيشنهاد آهنگسازي و خوانندگي از
طرف دوستگراميام آقاي «ثقفي» و «مهران رسام» شد كه پذيرفتم و مشغول انجام
اين كار شدم و در مدت كوتاهي موسيقي آن را آماده كردم.
با عنايت خدا اين كار با اقبال مردم مواجه شد و در آنجا بود كه قابليتهاي
خوانندگي و خصوصا صدايم مورد توجه مردم قرار گرفت.
• نگران نبوديد كه كارتان با اقبال مردم مواجه نشود؟
چرا ولي نه به اندازهي زماني كه تيتراژ «خانه به دوش» و «مهتاب» را اجرا
كردم. چون قبل از گمگشته كار خواندن تيتراژ در سريالها آن هم در حول و حوش
آن سالها كار تكراري نبود.
بعد از گمگشته كار برايم سختتر شد چون معيار آن كار شده بود.
• براي خواندن در تيتراژ سريال، هر پيشنهادي را ميپذيريد؟
اصلا چنين نيست، در وهله اول اين است كه بتوانم با آن اثر و عوامل اجرايي
آن ارتباط برقرار كنم. از طرفي نيز اين شانس را هميشه داشتم كه دوستاني به
من پيشنهاد انجام كار دادهاند كه خودشان قابليت اجرايي بسيار خوبي
داشتهاند و به لحاظ روحي و فكري با هم سازگار بوديم.
• فكر ميكنيد در عرصهي خوانندگي موفق بوديد يا آهنگسازي؟
خب خوانندگي من را بيشتر معرفي كرد و به مردم شناساند و توجه بيشتر مردم به
سوي خوانندگي من بوده است.
• در زندگي شخصيتان بيشتر موفق بوديد يا عرصههاي هنري؟
زندگي من از هنر جدا نيست. اگر قرار است موفق بشوم، بايد در هر دوي اينها
بشوم. چون كه من زندگي خود را به طور شبانهروزي در راستاي آن چه كه دوست
دارم، يعني موسيقي وقف كردهام و مجالي براي پرداختن به چيزي به غير از
موسيقي ندارم. البته اين مساله برايم لذتبخش است. البته بايد به اين نكته
اشاره كنم هر هنرمندي بايد بداند در اجتماعي زندگي ميكند كه اگر دانش
زندگي در آن را نداشته باشد، به هنر نخواهد رسيد.
• چه تعريفي از هنر داريد؟
هنر به تصويركشيدن زيباييهاي موجود و نهفته طبيعت است و يك هنرمند فقط اين
زيباييها را به زبان سادهتري براي مردم روزگار خود و مردم آينده روايت و
يا ترجمه ميكند. همه زيباييها يقينا در درون طبيعت و روح جهان وجود دارد
و آفريدگار بزرگ، براي اينكه هنرمندان هم در اين دنيا دلمشغولي و كاري براي
پرداختن داشته باشند، به يك باره خود اين ترجمه زيباييها را انجام نداده و
كشف آن را به هنرمندان واگذار كرده است!
*موفقيتهاي شما مرهون تلاش چه كسي است؟
خيليها، من موسيقي را از مردم ياد گرفتم، وقتي به صورت حرفهاي وارد اين
كار شدم تنها 18 سال داشتم و بديهي است كه طي اين سالها از دريافت نظريات
مخاطبين و اطرافيانم بهرهمند شدهام. اما در وهله اول نزديكترين افراد پدر
و مادرم بودند و بعد از آن خانوادهام و تمام هنرمنداني كه با آنها سر و
كار داشتم و توجه من را به ظرايف و رموز اين كار جلب كردند. به عنوان مثال
استاداني چون علي معلم در سوق دادن تفكراتم به سوي معنويات و هنر متعهد به
جامعه تاثيرگذار بودند همچنين استادي چون «فريدون شهبازيان» كه در همدلي و
آگاهي بخشيدن به فنون موسيقي راهنماي من بودند و همه و همه موزيسينهايي كه
با آنها همكار بودم و همكاري كردم، در كسب تجربه زندگي من موثر بودند.
*هنر متعهد چه نوع هنري است؟
هنر هدفمند و هنري كه با نگاه و توجه مستقيم به مخاطبيني كه قرار است با
آنها ارتباط برقرار كنند، ساخته ميشود. هنري كه انديشه مخاطب را وادار به
فعاليت و تاثيرپذيري در جهت مثبت و موفقيت ميكند. هنري كه خود باعث تربيت
هنرمند متعهد ميشود و هنرمند متعهد را به جامعه تحويل ميدهد. اگر شنونده
از شنيدن يك اثر فقط بتواند لحظات را با سرعت بيشتري طي كند، از اثر دريافت
با ارزشي نداشته است. ولي در عوض هنر متعهد اين قابليت را دارد كه به ذهن
يك نااميد، اميد ببخشد و شوق موفقيت و پيروزي را در شنونده افزون كند و
همراه خوبي براي لحظات او باشد. بعضي موسيقيها تنها تاثيري كه در برخي از
مخاطبين آن هم جوانترها ميگذارد بيشتر فشار آوردن بر روي پدال گاز است و
گوش كردن يك باره يا صدباره آن اثر، فرقي به حال شنونده ندارد.
• ساز تخصصيتان سنتور است، چرا سنتور را براي خود انتخاب كرديد؟
چون صداي اين ساز براي من به گونهاي تاثير آسماني داشت. وقتي در كودكي
صداي اين ساز را ميشنيدم، بدون اغراق مسحور ميشدم و واقعا سنتور از خوش
صداترين سازهاي موسيقي نه تنها ايران بلكه دنياست. به همين دليل علاقهمند
به يادگيري اين ساز شدم.
• چرا همان موسيقي اصيل را ادامه نداديد و به وادي موسيقي پاپ هم گام گذاشتيد؟
گرايش من در موسيقي پاپ همچنان به سوي موسيقي سنتي بوده و من اين نوع
موسيقي را با هم تلفيق كردهام.
البته شايد بعضي مواقع به صورت نمادين از يك ساز موسيقي سنتي در يك آهنگ
پاپ استفاده بكنم تا از نغمه موسيقي سنتي و گردش ملودي در فضاي موسيقي سنتي
بهره بجويم.
• از ايدهآلهاي مجيد اخشابي بگوييد؟
يكي از ويژگيهاي ايدهآلها فاصله با آنهاست، ذات پوياي انساني به
گونهاي خلق شده كه آنچه را به دست ميآورد موجب گشوده شدن افقهاي
تازهتري در ديدگاهش ميشود.
ولي من ايدهآلهايم فقط در به دستآوردن تفكر و به طور كلي دستيابي به
محصولات نرمافزاري و فكري است و ديگر به دستآوردن چيزي برايم آن قدر مهم
نيست كه خودم را به دردسر بيندازم، با اين همه به دست آوردن يك حس و يك
زاويه ديد منحصر به فرد ممكن است من را وادار به پيمودن ارتفاع يك كوه و يا
پيمودن عرض يك صخره بكند.
يك هنرمند فقط از طريق انديشه و تفكرش ميتواند موفق شود نه با چيز ديگري.
در نهايت هم من مثل همه انسانها به دنبال سعادت ميگردم و اين كيميا به جز
در كارگاه ذهن يك متفكر و انديشمند و يك مخلوق مرتبط با خالق به دست نميآيد.
* قدري از كودكيتان بگوييد، از شكلگيري موسيقي در ذهن مجيد اخشابي.
از شانسهاي بزرگي كه از بدو تولدم با آن روبهرو شدم داشتن يك پدر و مادر
خوب بود. زندهياد پدرم مرد صاف و ساده، بيريا و مهرباني بود كه هم از
اولين معلمين زندگي من بوده و هم از اولين معلمين موسيقيام. او موزيسين
نبود ولي يك شنونده بسيار حرفهاي بود. مادرم نيز همانند پدرم بسيار دانا و
انديشمند بود و هست.
اين دو موجود در پرورش و هدايت من بسيار زحمت كشيدند. شايد من الان مثل پدر
و مادرم در آن روزگار فكر نكنم، چون آنها در آن سنين حاصل زندگي خود را،
فرزندانشان ميدانستند و براي خود حق ديگري از زندگي قائل نبودند. بايد
چقدر گذشت لازم باشد تا انسان براي فرزندانش اين چنين زندگي كند. آنها هر
چه وقت و توان داشتند در اختيار ما بود و من هنوز كه هنوز است واقعا بدون
مشورت مادرم كاري را انجام نميدهم.
• غير از خودتان برادر يا خواهري داريد؟
بله دو برادر و دو خواهر و من تهتغاري خانه هستم.
• با تشكر از شما كه در اين گفتوگو شركت كرديد.
من هم از شما تشكر ميكنم.
مسعود جان و و ونوس جان مرسی... بازم گل کاشتین.....
راستی مسعود جان اخبار جدید از محسن رو میتونم از کجا گیر بیارم.....
اون سایت طرفداران که تو امضات است .. فقط یه صفحه انگلیسی میاره که ربطی نداره...
مرسی
masoud908
24-02-2007, 17:31
مسعود جان و و ونوس جان مرسی... بازم گل کاشتین.....
راستی مسعود جان اخبار جدید از محسن رو میتونم از کجا گیر بیارم.....
اون سایت طرفداران که تو امضات است .. فقط یه صفحه انگلیسی میاره که ربطی نداره...
مرسی
عزيز يه ماه اين سايت خراب بود...الان درست شده ..اينم صفحه اصلي سايت:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
افشينن بدونشک يکی از معروفترين ستارههای پاپ ايرانيه. آهنگهاش تازه و جديده و ترانههاش امروزی و واقعيه. سبک افشين مخصوص خودشه و تا بحال کسی نبوده که رپ آلمانی و شعر فارسی و گيتار راک و صداهای الکترونيک رو با هم آميخته کنه و دل مردم رو بدست بياره. با دقت که به آهنگهای افشين گوش کنيد ( نسخههای کپی شده به درد نمیخوره ) متوجه میشويد که از بهترين و بالاترين استوديوها و تکنولوژی موسيقی روز استفاده کرده، تا حدی که از رقبای آمريکائی و اروپائی خودش هيچی کم نداره. اخيرأ چهارمين آلبوم افشين، "ماچ " وارد بازار شده و هنوز چيزی نشده دل همه رو برده. آخه هم تنظيمهای “K.O” ( تهيه کنندهاش در آلمان) متفاوته و هم ملودیهای افشين فورأ سر زبون میافته و شعرهایي که انتخاب میکنه، تکه کلام جوونها میشه.
حالا يک زندگی نامه از افشين:
افشين متولد ۱۸ ارديبهشت سال ۱۳۵۷ .
محل تولدش بابله و از هفت سالگی به همراه خانوادهاش در تهران زندگی کرده.
۱۰ ساله بود که گيتار دستش گرفت ( به تشويق شوهر خالهاش، کيا ) و شعر گفت و آهنگ ساخت.سال ۱۳۷۴ با خانوادهاش به آلمان ( شهر مانهايم ) مهاجرت کرد و موسيقی رو جدی تر ادامه داد، چرا که ديگه مثل ايران محدوديتی برای پيشرفتش نبود.
نيتجه اين شد که در سال ۱۳۷۸ با شرکت پارس ويديو قرارداد امضا کرد و آلبوم " بوی بارون " به بازار اومد.
دومين آلبوم افشين، " ستاره " سال ۱۳۸۱ بهوسيله شرکت ترانه بيرون آمد. اين اولين کاری بود که با K.O. يعنی همون تهيه کنندهاش در آلمان، ساخت.
آلبومی که بيشتر از همه صدا کرد، آلبوم " آس و پاس " افشين بود که يکسال پيش (۱۳۸۳) بيرون آمد و شهرت افشين رو جهانی کرد. آس و پاس " مخلوطی از موسيقی رقصی، هيپ هاپ و ريتمهای ايرانی و رپ آلمانی بود؛ کاری به معنای واقعی کلمه جذاب و متفاوت با اونچه که در بازار موسيقی ايرانی وجود داشت.
اگه ويديوهاش رو ديده باشين يا که کنسرتهاش رفته باشين حتما متوجه شديد که چطوری صحنه رو با رقص و اجرای گروهی داغ و پر جنب و جوش میکنه.
اجرای افشين برخلاف اجراهای معمول ستارههای پاپ، فردی نيست و وقتی که روی صحنه میياد با نوازندههای آلمانيش و برادرش امير و کار رقص اميرعلی، انگار ويديو کليپ اجرا میکنه.افشين در بيشتر پايتختها و شهرهای بزرگ دنيا برنامه اجرا کرده: ونکوور، تورنتو، و مونترال در کانادا، آتلانتا، واشنگتن و لس آنجلس در آمريکا، در بريتانيا شهرهای لندن، منچستر، برمينگام و ليدز، در کوپنهاک دانمارک. استکهلم، مالمو، و گوتنبرگ (يوتی بری) سوئد، در پايتخت بلژيک، بروکسل و وين در اتريش و البته آلمان.
افشين يک ماشين کورسی تويوتا داره که با اين ماشين منو دق داد. با سرعت ۲۲۰ کيلومتر در ساعت تو اين اتوبانهای آلمان مانور میده .يکی ديگه از کرامات افشين ما صحبت با موبايل پشت فرمون هستش و بخصوص بحث کردن سر متن شعر با شاعر در ايران.
الان هم مشغول ضبط ويديوهای "بی خيال" و "از اينجا برو "هست و بعدش هم کنسرتهای کانادا و آمريکاش شروع میشه.
بهزاد: تلويزيونت کار نمیکنه اما سيستم اينترنتت به راهه. پس وقتی بچهها بهت ايميل ميدن تو نگاه میکنی؟
افشين: تنها چيزی که من توی اين خونه نياز دارم همين کامپيوترم هست که به اينترنت وصله. هر چند وقت ايميلها رو نگاه میکنم و تا اونجايی که بتونم میخونم. راستش رو بگم ايميلها رو جواب نميدم چون واقعاً نميرسم. ولی خيلی سپاسگزارم از مردمی که به من نامه ميفرستن.
بهزاد: مثل اينکه خيلی چيزها توی زندگی تو عوض شده. برامون يه خورده توضيح بده.
افشين: سيستم زندگی من از دو سال پيش به کل عوض شد. يک رستوران داشتيم که اون رو فروختيم. اين همون موقعی بود که آلبوم "آس و پاس" بيرون اومده بود. بعداً من يک دفعه خودم رو توی يک فضای ديگهای ديدم که هنوز هم نتونستم خودم رو توی اون فضا پيدا کنم. يکی از دلايلی که موسيقی رو ميخوام بذارم کنار همينه. چون دنيا با من غريب شده.
افشين بخاطر چه کسی از خوانندگی دست خواهد کشيد؟
الان مدتيه که توجه خيلیها به دختر ويديوی “ماچ” افشين جلب شده.
۱- پگاه دختری که در ۲ ويديوی اخير افشين نقش اول رو بازی کرده.
۲- اسم Pegah هم روی گردنبند افشين نقش شده.
۳- افشين در مصاحبه اش با بیبیسی گفت که اين آخرين آلبومش خواهد بود و ديگه اين کار رو رها میکنه.
بعد که از زير زبونش کشيدم بيرون فهميدم که اين يک تصميم مشترک بوده، بين خودش و کسی که دوست داره.
نتيجه: پگاه همون کسيه که به افشين گفته : يا من يا کارت.
پگاه ۲۱ سالشه و ۱۰ ساله که با خانوادهاش به هلند مهاجرت کرده. خودش بازی در ويديو و کار مانکنی رو دوست داره ( البته درس میخونه، رشته تجارتجهانی ). ازش پرسيدم که واکنشش دربرابر شايعاتی که درباره خودش در جرايد میخونه چيه؟
خيلی ناراحت میشم. وقتی يک دورغی رو درباره خودت میخونی خيلی عصبانی میشی. چون کاری نمیتونی بکنی و میبينی که يک کسی به خودش اجازه داده که اينجوری دروغ بنويسه.
آيا اين شايعات باعث میشه که ديگه از جامعه ايرانی خارج از کشور، دل زده بشی و بيشتر مواظب رفتارت بين ايرانی ها باشی؟
نه، چون فهميدم که اين شايعات ساخته میشه، چه کاری بکنی چه نکنی!
آيا درسته که تو بعد از يکی از کنسرتهای افشين بهش گفتی" يا من يا کارت "؟
اولا اين حرف رو من پشت درهای بسته بهش گفتم! تو از کجا شنيدی؟
بعد از يکی از کنسرتهای آخرش، بهش گفتم که خوانندگی تو با رابطه عاطفی ما جور در نمیياد.
من این حرف رو وقتی زدم که خیلی عصبانی بودم و بحثمون شده بود.
هیچوقت فکرشو نمیکردم که با شما الان در اینمورد صحبت کنم و افشین بخواد که این حرف رو اینقدر جدی بگیره و حتی بخواد بهش عمل کنه.
من اصلا از این مسئله راضی نیستم و بههیچوجه اجازه نمیدم که افشین خوانندگی رو ترک کنه.
و من همه جور افشین رو در کار هنریش حمایت می کنم.
دخترها می فهمن من چی می گم.
پگاه در ويديوهای بعدی افشين که در فصل زمستان ضبط می شه، بازی می کنه. بنابراين هنوز قبض تلفن هزار دلاری افشين و جريمه های رانندگی اش ادامه خواهد داشت ...
منبع : بي بي سي
__________________
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آغاسی در یک گفتگوی اختصاصی به خبرنگار ستاره سینما گفت :
تاوقتی نفس میکشم ،میخوانم و می رقصم
در نیویورک بدست آمریکائیان دستمال دادم و آنها را با آهنگ آمنه برقص و پایکوبی واداشتم
وقتی با آغاسی به حرف زدن می نشینی احساس خستگی نمی کنی .چون مرتب از اینطرف و آنطرف حرف می زند ،ازخوانندگی ،سینما ،ازمردم و ازهمه جا .حالا این مرد در مقابل من است وبامن حرف می زند واز احساس رضایتی که از فیلم جدیدش «فراشباشی » میکند و از سفرش به آمریکا
س – ازآمریکا چه خبرهائی آوردی ؟
ج – بله ،مدت 45 روز برای اجرای برنامه به آمریکا رفتم و مورد استقبال بیش از حد ایرانیان مقیم نیویورک قرار گرفتم و جالب است برایتان بگویم که به دست آمریکایی ها هم دستمال دادم وپابپای خودم آنها را به رقص واداشتم .
س – چرادررادیو تلویزیون کمتر فعالیت می کنی ؟
ج – این خواست خود رادیو تلویزیون است .چون رادیو تلویزیون خانه من نیست که هر وقت دلم خواست بروم برنامه اجراکنم وبرگردم .بلکه باید آنها از من بخواهند ،دعوت کنند ،تامن هم بروم ولی متاسفانه فعلا رادیو و تلویزیون جای اشخاص بخصوصی است .
س – بعد از یک دوره پرسروصدا چراسکوت کردی ؟
ج – من سکوت نکردم .بلکه این مطبوعات و رادیوتلویزیون بودند که درباره من سکوت کردند همین مجلاتی که تادیروز باهزارخواهش و تمنا می خواستند عکس و خبری ازمن را به چاپ برسانند .امروز باکمال بیرحمی به من پشت کرده اند وتنها همین مجله ستاره سینما بودکه چون همیشه حامی هنرمندان بوده است .واز این هم که بگذریم ،نگاهی به فروش فیلمهای من بکنید .ببینید درتمام طول تاریخ سینمای ایران کدام خواننده ای مثل من فروش داشته است ،البته بجز این اواخر گوگوش که آنهم بخاطر بهروز وثوقی است .
س – بیشتر دوست داری در زمینه خوانندگی فعالیت کنی یا سینما ؟
ج – مسلما خوانندگی .چون من هرچه دارم از خوانندگی دارم .بخاطر همین خوانندگی بودکه برای بازی در فیلم به سراغم آمدند .بنابراین درهیچ شرایطی خوانندگی رارها نمی کنم .
س – قضاوت مردم را تاچه حددریک اثرهنری موثر میدانی ؟
ج – صد در صد موثر است .همین مردم اگر از یک فیلم مبتذل استقبال نکنند که متاسفانه استقبال می شود .تهیه کننده به سراغ فیلم های بهتر خواهد رفت ویابه عکس وقتی از یک فیلم خوب استقبال می کنند باعث تشویق تهیه کننده و سازندگان فیلم می گردد .
س – فیلم هایی که تابحال بازی کردی مثل ایوالله ،خیلی هم ممنون ،فاتح دلها ،و نعمت نفتی کاملا براساس شهرت خوانندگی تو ساخته شده بود .چرانمی خواهی بعنوان یک بازیگرمطرح شوی ؟
ج – بخاطر اینکه من بازیگر نیستم .من یک خواننده ام و مردم هم مرابعنوان آغاسی خواننده می شناسند و می خواهند نه آغاسی هنرپیشه ، امابا این حال باید بگویم که در این فیلم اخیرم خیلی زحمت کشیده ام و فاصله زیادی بافیلم های قبلی ام دارد و این را مرهون ایرج صادقپور می باشم .
س – علی رغم خوانندگیت ،بهرحال بازیگر تعدادی از فیلمهای ایرانی بوده ای ،درباره سینمای ایران و فیلم ایرانی نظرت چیست ؟
ج – در این مورد نمی توانم نظرقاطعی بدهم .چون با نگاهی به وضع فیلم های من متوجه می شوید که من با هنرپیشه معروفی کارنکردم ودرمحیط سینتما نبودهام .بنابراین اجازه بدهید که در این مورد سکوت کنم .
س – میگویند قصد داری اخیرا با سوسن خواننده معروف زوجی تشکیل داده وبه فعالیت بپردازی آیا این خبرحقیقت دارد ؟
ج –خیر .به هیچ وجه درست نیست ومن قصد چنین کاری ندارم .همانطوری که خانم سوسن چنین خیالی ندارد .سوسن خواننده مورداحترام و علاقه من می باشد .ولی فعلا قصد همکاری نداریم .
س – حتما اطلاع داری که اخیرا دلکش خواننده قدیمی طی مصاحبه ای در مطبوعات به خوانندگان جوان حمله نموده آنها را کاریکاتور خوانده است ،شماچه نظری داری آیا حرفهای اورا تایید می کنی ؟
ج –هرجند که حرفهای خانم دلکش متوجه من نیست ولی بطورکلی باید بگویم این یک نوع عقده است هرکدام از این هنرمندان که حس کنند دارند فراموش می شوند و دیگر از خاطره ها می روند سعی دارند با حرفهایی خودشان را مطرح کنند .یعنی بطورکلی ما نه می توانیم خوشبختی کسی راببینیم نه بدبختی کامل آن را .امروزیک جوان بدسر و وضع خوش تیپ را در خیابان می بینیم ومیگوییم حیف این جوان ،کاش پول و ثروتی داشت .اما اگر فردا همین جوان را در یک ماشین آخرین سیستم ببینیم می گوییم این همان جوان بی سر وپای دیروزی است .وحالا هم همین مثال است برای خانم دلکش ویا هرکس دیگری که چنین ادعایی بنماید .
س – تاکی قصد داری به فعالیت هایت ادامه دهی ؟
ج – تاوقتی که زنده ام .این را بنویسید آغاسی تاوقتی که نفس می کشد می خواند .
س – کارگردانها و بازیگرهای مورد علاقه ات چه کسانی هستند و بیشتر دوست داری با چه کسی کار کنی ؟
ج – کارکردن با هرکدام از هنرمندان باعث تجربه ای برای من است .اما دست دارم با ایرج صادقپور کارکنم .چون واثعا شخص فهمیده ای است .
س – برنامه ات برای آینده چیست ؟
ج – بازهم خواهم خواند و خواهم رقصید ودر میان مردم خواهم بود .
ستاره سینما / شماره 117 /.آذرماه 1354
خونه افشين يک خونه مجرديه و يک چيزيه شبيه به صحرای کربلا ولی با نور نارنجی. يخچالش خالی ، ظرفها دست نخورده ، رختخواب دست نخورده ، تلفن دائما در حال زنگ زدن. ولی اولين چيزی که صبحها افشين رو از خواب بيدار می کنه و چشمهاش رو خيره می کنه ( بهمين خاطر تنها چيزی که تو يخچالش داره قطره چشمه! ) جريمه رانندگی و قبض تلفنشه. قبض تلفن افشين ( فقط موبايلش ) : ۸۲۲ يورو که می شه حدود هزار دلار در ماه. جريمه رانندگی : ۲۵۰ و ۱۲۵ و بازهم ۱۲۵ يورو که مجموعا می شه ۸۰۰ دلار مثلا. افشين: "من هر هفته پنج ساعتی تو اتوبان رانندگی می کنم تا برم هلند ( ديدن چه کسی؟ ) اونوقت حوصله ام سر می ره تند می رم ( راست می گه بالای دويست کيلومتر در ساعت ) دائما پليس منو می گيره جريمه می کنه. ديگه اين عادتم شده که در ماه يک هزار دلاری پول جريمه ماشين يدم، عشق وعاشقی خرج داره ديگه". حالا چرا خونه افشين سوت و کوره؟ افشين: من اصلا خونه تنهائی حال نمی کنم. همه اش می رم خونه دوست صميميم حسين ( تو ويديوی "ازت بدم می ياد، همونيه که برای افشين قلاب می گيره که بره بالای درخت). اونجا روی کاناپه اش می خوابم ولی کلی حال می کنم چون با هم حرف می زنيم و
از تنهائی در ميام. البته پدر و مادرم هم اينجا هستن و ديدنشون می رم ولی بدون شک حوصله خونه خودم رو ندارم. فقط می رم اونجا قبضهام رو باز کنم و پيامهای تلفنيم رو بشنوم. بعد می شينم ای ميلهای طرفدارها رو می خونم.
برای همين نه ضبط صوتم کار می کنه نه تلويزيونم ! البته من اين فاجعه رو ساعت دو بعد از نصفه شب که بی خوابی زده بود سرم و جلوی تلويزيونش خوابيده بودم، فهميدم. افشين کلکسيون عجيب و غريبی از کفشهای کتونی داره. هم دم در خونه متروکه اش کفشهاش جفت شده و هم توی يک گنجه از بالا تا پائين کفشهاش جفت شده!
افشين: من عاشق کفشم و هر وفت دلم می گيره، می رم يک کفش ورزشی می خرم ميارم خونه. البته تابستونها هم خوره دمپائی هستم. البته گيتارهای افشين هم از در و ديوار آويزون شده و شايد تنها چيزی که تو خونه اش خاک نگرفته گيتارهاشه. افشين: من از بچگی عاشق گيتار بودم و بچه بودم که شوهر خاله ام گيتارشو داد به من و از اون به بعد زندگيم عوض شد. البته من گيتارزن حرفه ای نيستم ولی با گيتار آهنگ می سازم و می خونم. اتفاقا شب آخر، قبل از اينکه برگردم لندن رفتيم خونه خاله افشين که به من يک شامی بدن (البته ايشون پرستار است و يک پرستار مهربان. چون با اينکه قرار بود بره کشيک، شام ما رو داد و رفت).افشين (مبهم) خاله و کيا، شوهر خاله
آقای کيا که همسر خاله افشين هستن برای من تعريف کردن: افشين که خيلی بچه بود، من که با خاله اش آشنا بودم می آمدم خونه شون و گيتار می زدم و می خوندم و افشين خيلی به اين گيتار علاقه نشون می داد. من هم بهش بعضی آهنگها رو ياد می دادم. بعد که آمدم آلمان، گيتارم به افشين به ارث رسيد (خنده) و بعد شنيدم که تو خود ايران آهنگ ضبط کرده و برام کاستش رو فرستاد و ديگه آمد آلمان و به اينجا رسيد که می بينيد. من هم کارهاش رو دوست دارم بخصوص آهنگ "بدجوری عاشقت شدم". آقای کيا البته الان ديگه با يک گروه سنتی در آلمان عود می زنه و فکر کنم همين روزها يک کنسرت هم دارن. سه روزی که با افشين بودم، رفتم خونه پدر و مادرش در شهر مانهايم که
با هم يک ناهاری بخوريم. چقدر خوشمزه، حتی برای گياهخوارها! افشين، مامانش ، بابا، و امير برادرش کلا اون چند روزی که با افشين بودم متوجه شدم که دچار يک افسردگی شديده. اين معمولا بعد از موفقيت خواننده
ها اتفاق می افته، يکدفعه زندگی از اين رو به اون رو می شه. افشين: بعد از موفقيت آلبومه "آس و پاس" همه چيز زندگيم عوض شد. شروع کردم سفر کردن. شروع کردم کنسرت دادن ( و تو يکی از اين کنسرتها عاشق شد و هنوز اين عشق ادامه داره ) وقتی که معروف می شی يکدفعه همه می خوان باهات دوست بشن و برخورد اطرافيانت با تو عوض می شه انگار که ديگه اون آدم قبلی نيستی. اينجوری می شه که از تمام زندگی گذشته ات جدا می شی و دوباره يک زندگی جديد با دوستای جديد و نگرانی های جديد پيدا می کنی و اين شديدا افسرده ات می کنه. گم می شی ، دلت برای اون کسی که بودی تنگ می شه، احساس تنهائی می کنی ولی راه برگشتی نيست. افشين چند بار به من گفت که ای کاش وقتی می ديدمش که روحيه اش بهتر باشه. علت اينکه تو مصاحبه قبلی مون گفت که می خواد خوانندگی رو ول کنه هم همين بحرانهای روحيه که دچارش شده. از وقتی که اين حرف رو زده کلی پيک (ای ميل) بهش فرستادن که ديگه کلافه شده. افشين: ببين کار دستمون دادی. روزی صد تا دارم که چرا می خوام خوانندگی رو ول کنم. بخدا خسته شدم ولی باورشون نمی شه، فکر می کنن ژست گرفتم که آلبومم بيشتر فروش بره. ولی خودت باهام
هستی می بينی که اين زندگی که من دارم سرتاسر شده تنهائی، دوندگی دنبال کارهای دور وبر آلبوم و هرجا می ری عکس و عکاسی! پدر و مادر بی نهايت مهربون و صميمی داره جوری که آدم اختلاف سنی
رو حس نمی کنه. از بچه گی و روزهائی که يک رستوران ايتاليائی داشتن و افشين سر به سر مشتری ها ميذاشت تعريف کردن و کلی خنديديم. جالبه که افشين يک سگی داره که تو کنسرت آخرش تو دوبی اين سگ رو از دوستش گرفت آورد آلمان ولی مادرش ازش نگهداری می کنه. مامان افشين موقع خداحافظی: "اين سگ رو کی می بری خونه ات!؟" افشين با يکی از دوستانش ملاقات کرد که از ايران برگشته بود. اين ملاقات و شنيدن اينکه آلبومش الان در ايران سر زبونهاست حالش رو بهتر کرد. الان هم داره قرار داد کنسرت می بنده و می ره آمريکا که ويديوی آهنگهاش رو درست کنه. الان هم سايت جديدش رو راه انداخته و با بابک که سرپرست و طراح سايت جديدشه ( و طراح جلد آلبوم ماچ ) شب و روز برای گردآوری عکس و نوشته دوندگی کردن فکر کنم پيکهائی که شما از طربق سايتش بفرستين قانعش کنه که دوباره به خوانندگی ادامه بده. کلا افشين وسواسيه. هم توی ضبط آهنگهاش هم تو زندگی روزمره اش، ازهر چيزی يک کلکسيون داره:عطر، کفش ، تی شرت ، گيتار و ليوانهای نشسته! نه بخدا بچه تميزيه و ازساعت ۳ صبح زودتر نمی خوابه. خيلی اهل دوست و رفيقه و به دوستاش می رسه. سر پرداخت چيزهای مختلف به جای تعارف بايد باهاش دست به يقه شد.ضد سيگاره ( خدا رو شکر ). احساساتی و عاشقه. نقطه ضعفش اينه که می ره تو فکر و اخلاقش می تونه از اين رو به اون رو بشه. ولی بچه باحال و شوخيه و پلکيدن باهاش خيلی خوش می گذره و شديدا حواسش هست که دمق نشی.
بهرحال اين يک مرور سرسری از زندگی خصوصی افشين بود؛ با سانسور!
__________________
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بيوگرافی فرزاد فرزين
متولد 1360 تهران است . ساکن محله سعادت آباد تا سن 10 سالگي تو شاهپور زندگي مي کردند . پدرش بازنشسته اداره راه و ترابري بود . در حال خاضر مدير شرکت فولاد است . فرزاد تا حالا چند تا کار گروهي از جمله کار هم وطن که با همکاري آقاي مهدي سپهر , بهزاد ابطحي , حسن پيغان , رضا صادقي , بابک تسليمي , محسن فرحي, افشين سياه پوش اجرا کرده اند که اين ويدئو کليپ به تهيه کنندگي فرزاد فرزين و بابک تسليمي انجام شده است که اين کار به دليل وقت کم ويدئو کليپ جالبي در نيومد و اين کليپ در يک روز فيلم برداي و تدوين و آماده پخش شد . ولي واقعا آهنگ سازي اين کار قابل تحسين است . آهنگ سازي اين کار به عهده فرزاد فرزين بود يک کار نو و جديد به نام پشت صخنه به کار گرداني ببسيار زيباي آقاي موفق انجام شد . فيلمبرداري کار پشت صحنه 35 ميلي متري انجام شد و از کيفيت خيلي خوبي برخوردار ست . در اين کار فرزاد فرزين , محسن چاوشي , مهدي مقدم , امير آمري, مهدي مدرس با هم اجرا کرده اند .و کار سه نفره ايران موزيک را هم براي شبکه ماهواره ايران موزيک خواندند که در اين کار هم با همکاري بهزاد ابطحي , مهدي مقدم و فرزاد فرزين اجرا شده است . خوانندگي رو بطور حرفه اي از سال 1380 شروع کرده ولي در کل از سال 1376 است که در اين حرفه فعاليت دارد . اوايل با گروه کروز کار مي کرد و در اين گروه آهنگسازي مي کرد . ولي به دلايل شخصي از اين گروه جدا شد و بعد شروع کرد به ساخت آلبوم شراره و موفق شد .
آلبوم شراره به بازار موسيقي عرضه شد و با موفقيت چشم گيري مواجه شد . کنسرت زيادي تا حال داشته از جمله شيراز , کيش , تهران و...... و کنسرت هاي خيريه هم با اجراي خودش و مهدي مقدم برگزار شده است . از جمله کنسرت آسايشگاه کهريزک و يک کنسرت هم در سينما ايران به نفع بيماران سرطاني برگزار کرده اند . فرزاد فرزين در کل از آلبوم شراره چهار ويدئو کليپ دارد به نام هاي شراره , ستاره , سالي , من وتو که يکي از زيباترين و با احساس ترين ويدئو هاي فرزاد به محسوب ميشود . خصوصيات اخلاقي فرزاد اينه که در کار خود بسيار مغرور و جديست به تيپ و ظاهر خود بسيار اهميت ميدهد يک گريمور خصوصي داره که براي اجراي کنسرت يا مصاحبه هاي تلويزيوني حدود 2 ساعت زير گريم است .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ویگن و آیلین ویگن
بچه ها بزرگ می شوند ...بچه ها سری تو سرها پیدا می کنند ...پدرها پیر می شوند ...ویک روز همه چیز جابجا می شود ...یکی میرود .یکی می آید .
به این عکس نگاه کنید .ویگن است .روی دست او یک بجه ملوس ،معصوم و بی خبر از همه جا ذوق کنان می خندد .بابا هم از این شادی « دلبندش » لحظه زیبایی را می گذراند .این کوچولو آیلین است ...دختر ویگن
خوب خالا نگاه کنید به عکسی که آیلین یک دختر جوان وتودل برو ،ویک ستاره نسبتا ---- شده ...اما نباید فراموش کرد که آیلین هنوز هم روی دست بابا نشسته .آخرمگر نه این است که آیلین به شهرت و محبوبیت ویگن تکیه کرده است ومگر نه اینست که حتی در اعلانات فیلم هایی که آیلین بازی می کند .اینطور می نویسند که باشرکت آیلین ویگن ...خودمانیم ،باید پدرهایی که سالهای عمرشان را برای بدست آوردن شهرت ویا اعتبار می گذرانند وبهرحال یکی از این دو یا هردو را برای بچه هایشان به میراث می گذرانند گفت خسته نباشی بابا .
اطلاعات هفتگی /۱۳۵۳
نوشته شده توسط محمد آدينه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مصاحبه BBC با دی جی علی گیتور
درود و سلام. من DJ Aligator هستم و اين مصاحبه رو هم از سوئد انجام ميدم.
اسم واقعیت چيه؟
اسم اصلی من علی هست. علی مواسات.
پس اسم Aligator رو هم از اين اسم گرفتی؟
بله، دو تا اسم رو قاطی کردم. يکی Ali که اسم خودم هست و کلمه Aligator که در
انگليسی معنی سوسمار ميده.
ساخت آهنگ Whistle Song که يکی از معروف ترين آهنگ های تو هست به چند سال پيش
بر می گرده؟
من اين آهنگ رو در فروردين ماه سال ۱۳۷۹ بيرون دادم.
سبک کارت چيه؟
بعضی ها ميگن سبک کار من Techno يا Trance هست. اما من خودم ميگم سبک کارم
Club Music يا Dance Music هست.
بچه کجای ايران هستی؟
من در تهران به دنيا اومدم. در خيابان شريعتی نزديک پل سيدخندان. اتفاقاً يک
پارکی هم اونجا بود به نام " کوروش" که بچگی هام هميشه می رفتم اونجا و بازی
می کردم.
مثل اينکه معروف شدنت توی اروپا و دنيا توی دوران کودکيت و همون سيدخندان
خودمون ريشه داشته، درسته؟
بله درسته. من از ده سالگی کار موسيقی رو شروع کردم. يادمه تولد ده سالگی ام
از پدرم يک "ملوديکا" کادو گرفتم. انقدر عاشق اين ساز شدم که هر وقت آهنگی رو
گوش می کردم، نيم ساعت بعدش می تونستم اون رو بزنم! بعد ديگه کارم انقدر خوب
شده بود که من رو توی عروسی و جشن تولد در و همسايه ها می بردند که من اونجا
براشون ملوديکا بزنم.
درس موسيقی هم خوندی؟
بله. خواهر من در دانمارک زندگی می کرد و من هم برای ادامه درسم وقتی از
ايران خارج شدم به دانمارک رفتم. اونجا درسم رو توی دانشگاه موسيقی شروع
کردم. حدود ۴ تا ۵ سال طول کشيد که تونستم رهبری موسيقی ( يا همون دکترای
( موسيقی ) رو بگيرم. ۱۵ سال دانمارک زندگی کردم و بعد از اون به سوئد اومدم.
من در رشته موسيقی کلاسيک تحصيل کردم.
پس چی شد که رفتی توی کار موسيقی الکترونيک؟
وقتی توی دانشگاه موسيقی درس می خوندم وضع مالی خوبی نداشتم و سه جای مختلف
کار می کردم. اون موقع دستگاه هايی مربوط به موسيقی اجاره کرده بودم که بايد
پول اونها رو در می آوردم! شايد در ماه فقط چيزی در حدود ۴۰ تا ۵۰ پوند توی
جيبم می موند.
يکی از کارهايی که انجام می دادم پيتزا فروشی بود، صبح ها هم روزنامه پخش می
کردم و بعضی وقت هام توی کارخونه کار می کردم! من هر کاری می تونستم می کردم
چون خيلی دوست داشتم اين رشته رو ادامه بدم.
چند وقت بعد يکی از دوستام به من گفت اگر می خواهی بيشتر پول در بياری، برو و
در يک ديسکو در کپنهاگ (پايتخت دانمارک) کار کن. چون اونها به يک DJ احتياج
دارند. من هم همين کار رو کردم و کار خودم رو توی اين ديسکو شروع کردم.
تو ديسکو موسيقی های ديگران رو پخش می کردم. توی همين کار کم کم به موزيک های
Club، Trance علاقمند شدم. از اون به بعد هر وقتی که می تونستم برای خودم
آهنگ درست می کردم. من توی يک اطاق دانشجويی زندگی می کردم که به اندازه ۲۰
متر مکعب بود. من حتی زير Mixer می خوابيدم، يعنی تشکم زير Mixer بود چون
انقدر اطاق کوچيک بود که نصف اون رو فقط دستگاهای موسيقی من گرفته بود.
DJ يعنی چی؟
DJ مخفف کلمه Disc Jockey هست که توی جشن ها يا کلوپ ها آهنگ های مختلف پخش
می کنه. اما DJ های الان مثل DJ های قديم نيستند. الان اينها برای خودشون يک
ستاره شدند. من جاهايی ميرم و DJ هايی ديدم که وقتی برنامه اجرا می کنند حدود
۶۰ تا ۷۰ هزار نفر فقط ميان که اون DJ رو ببينند!
حالا چرا اسم تو شد DJ Aligator ؟
من دکترای موسيقی دارم و هر کسی هم نميدونه که من اين مدرک رو دارم و اکثراً
فکر می کنند من فقط يک DJ هستم! اما کمپانی ضبط من زمانی که می خواستم اسم
انتخاب کنم، گفت چون تو رو به عنوان يک DJ می شناسند بهتره اسم خودت رو DJ
Aligator بگذاری.
خودت چه جوری با اين مسئله کنار اومدی؟
من گفتم حالا که وارد اين کار شدم، فعلاً همه من رو به عنوان DJ بشناسند. اما
شايد بعداً اون رو عوض کردم! ولی فعلاً به اين اسم عادت کردم.
برای خيلی ها جالبه که تو موسيقی کلاسيک کار کردی اما رفتی تو سبک ديگه ای
مثل Club Music و به اين سبک آهنگ درست می کنی. اين تغيير چه جوری به وجود
اومد؟
من در دانشگاه بايد از روی نت های موسيقی ديگران مثلاً پيانو می زدم. بعد از
چندين سال که اين کار رو کردم خسته شدم. به خودم گفتم چرا من بايد بشينم و نت
های ديگران رو جلوم بذارم و آهنگ های اونها رو بزنم! دوست دارم که آهنگ هام
رو خودم بنويسم. وقتی هم شروع به کار DJ کردم عشقم به اين سبک موسيقی خيلی
زياد شد.
چه جوری شد که آهنگ Whistle Song يا همون (موسيقی سوتی) رو درست کردی؟
يک شب در ديسکو که آهنگ اجرا می کردم چند نفر دختر و پسر رو ديدم که همه دور
گردنشون سوت بود. اونها شروع کردند با آهنگ سوت زدن. من هم همون جا اين فکر
به سرم رسيد که چرا يک آهنگ درست نکنم با سوت؟ فرداش اين آهنگ رو شروع کردم
به ساختن و در چهار پنج ساعت تمومش کردم. هفته بعد هم توی همون ديسکو آهنگ
خودم رو گذاشتم و ديدم که همه خوششون اومد و شروع کردند به رقصيدن! اونجا بود
که فهميدم اين آهنگ شانس بزرگی برای معروف شدن داره. آدم سمجی بودم. اومدم
توی استوديو و خودم ۱۸۰ تا CD کپی کردم و اين CD ها رو به تمام دوستام که DJ
بودند دادم. بعد از دو هفته اين آهنگ توی دانمارک شماره يک شد.
من رکورد پرفروش ترين آهنگ سال ۲۰۰۰ رو با اين آهنگ توی دانمارک دارم. اين
آهنگ حتی از طرف شرکت (EMI) هم بيرون اومد و خيلی گرفت. دو سال بعد در سال ۲۰۰۲
يک آقايی اين آهنگ رو در انگلستان گوش داد. اين آقا خودش شرکت پخش موسيقی
داشت و اين آهنگ رو بيرون داد. همون روز پخش از اين آهنگ ۵۰ هزار نسخه به
فروش رفت و باعث شد که من در انگلستان در جدول رده بندی موسيقی شماره ۵ بشم.
يعنی حتی بالاتر از Britney Spears و Backstreet Boys ! بعدها از من دعوت
کردند که در لندن و در برنامه Top Of The Pops که يکی از بزرگترين شوهای دنيا
هست هم شرکت کنم.
The End.....................................The مصاحبه BBC با دی جی علی گیتور
درود و سلام. من DJ Aligator هستم و اين مصاحبه رو هم از سوئد انجام ميدم.
اسم واقعیت چيه؟
اسم اصلی من علی هست. علی مواسات.
پس اسم Aligator رو هم از اين اسم گرفتی؟
بله، دو تا اسم رو قاطی کردم. يکی Ali که اسم خودم هست و کلمه Aligator که در
انگليسی معنی سوسمار ميده.
ساخت آهنگ Whistle Song که يکی از معروف ترين آهنگ های تو هست به چند سال پيش
بر می گرده؟
من اين آهنگ رو در فروردين ماه سال ۱۳۷۹ بيرون دادم.
سبک کارت چيه؟
بعضی ها ميگن سبک کار من Techno يا Trance هست. اما من خودم ميگم سبک کارم
Club Music يا Dance Music هست.
بچه کجای ايران هستی؟
من در تهران به دنيا اومدم. در خيابان شريعتی نزديک پل سيدخندان. اتفاقاً يک
پارکی هم اونجا بود به نام " کوروش" که بچگی هام هميشه می رفتم اونجا و بازی
می کردم.
مثل اينکه معروف شدنت توی اروپا و دنيا توی دوران کودکيت و همون سيدخندان
خودمون ريشه داشته، درسته؟
بله درسته. من از ده سالگی کار موسيقی رو شروع کردم. يادمه تولد ده سالگی ام
از پدرم يک "ملوديکا" کادو گرفتم. انقدر عاشق اين ساز شدم که هر وقت آهنگی رو
گوش می کردم، نيم ساعت بعدش می تونستم اون رو بزنم! بعد ديگه کارم انقدر خوب
شده بود که من رو توی عروسی و جشن تولد در و همسايه ها می بردند که من اونجا
براشون ملوديکا بزنم.
درس موسيقی هم خوندی؟
بله. خواهر من در دانمارک زندگی می کرد و من هم برای ادامه درسم وقتی از
ايران خارج شدم به دانمارک رفتم. اونجا درسم رو توی دانشگاه موسيقی شروع
کردم. حدود ۴ تا ۵ سال طول کشيد که تونستم رهبری موسيقی ( يا همون دکترای
( موسيقی ) رو بگيرم. ۱۵ سال دانمارک زندگی کردم و بعد از اون به سوئد اومدم.
من در رشته موسيقی کلاسيک تحصيل کردم.
پس چی شد که رفتی توی کار موسيقی الکترونيک؟
وقتی توی دانشگاه موسيقی درس می خوندم وضع مالی خوبی نداشتم و سه جای مختلف
کار می کردم. اون موقع دستگاه هايی مربوط به موسيقی اجاره کرده بودم که بايد
پول اونها رو در می آوردم! شايد در ماه فقط چيزی در حدود ۴۰ تا ۵۰ پوند توی
جيبم می موند.
يکی از کارهايی که انجام می دادم پيتزا فروشی بود، صبح ها هم روزنامه پخش می
کردم و بعضی وقت هام توی کارخونه کار می کردم! من هر کاری می تونستم می کردم
چون خيلی دوست داشتم اين رشته رو ادامه بدم.
چند وقت بعد يکی از دوستام به من گفت اگر می خواهی بيشتر پول در بياری، برو و
در يک ديسکو در کپنهاگ (پايتخت دانمارک) کار کن. چون اونها به يک DJ احتياج
دارند. من هم همين کار رو کردم و کار خودم رو توی اين ديسکو شروع کردم.
تو ديسکو موسيقی های ديگران رو پخش می کردم. توی همين کار کم کم به موزيک های
Club، Trance علاقمند شدم. از اون به بعد هر وقتی که می تونستم برای خودم
آهنگ درست می کردم. من توی يک اطاق دانشجويی زندگی می کردم که به اندازه ۲۰
متر مکعب بود. من حتی زير Mixer می خوابيدم، يعنی تشکم زير Mixer بود چون
انقدر اطاق کوچيک بود که نصف اون رو فقط دستگاهای موسيقی من گرفته بود.
DJ يعنی چی؟
DJ مخفف کلمه Disc Jockey هست که توی جشن ها يا کلوپ ها آهنگ های مختلف پخش
می کنه. اما DJ های الان مثل DJ های قديم نيستند. الان اينها برای خودشون يک
ستاره شدند. من جاهايی ميرم و DJ هايی ديدم که وقتی برنامه اجرا می کنند حدود
۶۰ تا ۷۰ هزار نفر فقط ميان که اون DJ رو ببينند!
حالا چرا اسم تو شد DJ Aligator ؟
من دکترای موسيقی دارم و هر کسی هم نميدونه که من اين مدرک رو دارم و اکثراً
فکر می کنند من فقط يک DJ هستم! اما کمپانی ضبط من زمانی که می خواستم اسم
انتخاب کنم، گفت چون تو رو به عنوان يک DJ می شناسند بهتره اسم خودت رو DJ
Aligator بگذاری.
خودت چه جوری با اين مسئله کنار اومدی؟
من گفتم حالا که وارد اين کار شدم، فعلاً همه من رو به عنوان DJ بشناسند. اما
شايد بعداً اون رو عوض کردم! ولی فعلاً به اين اسم عادت کردم.
برای خيلی ها جالبه که تو موسيقی کلاسيک کار کردی اما رفتی تو سبک ديگه ای
مثل Club Music و به اين سبک آهنگ درست می کنی. اين تغيير چه جوری به وجود
اومد؟
من در دانشگاه بايد از روی نت های موسيقی ديگران مثلاً پيانو می زدم. بعد از
چندين سال که اين کار رو کردم خسته شدم. به خودم گفتم چرا من بايد بشينم و نت
های ديگران رو جلوم بذارم و آهنگ های اونها رو بزنم! دوست دارم که آهنگ هام
رو خودم بنويسم. وقتی هم شروع به کار DJ کردم عشقم به اين سبک موسيقی خيلی
زياد شد.
چه جوری شد که آهنگ Whistle Song يا همون (موسيقی سوتی) رو درست کردی؟
يک شب در ديسکو که آهنگ اجرا می کردم چند نفر دختر و پسر رو ديدم که همه دور
گردنشون سوت بود. اونها شروع کردند با آهنگ سوت زدن. من هم همون جا اين فکر
به سرم رسيد که چرا يک آهنگ درست نکنم با سوت؟ فرداش اين آهنگ رو شروع کردم
به ساختن و در چهار پنج ساعت تمومش کردم. هفته بعد هم توی همون ديسکو آهنگ
خودم رو گذاشتم و ديدم که همه خوششون اومد و شروع کردند به رقصيدن! اونجا بود
که فهميدم اين آهنگ شانس بزرگی برای معروف شدن داره. آدم سمجی بودم. اومدم
توی استوديو و خودم ۱۸۰ تا CD کپی کردم و اين CD ها رو به تمام دوستام که DJ
بودند دادم. بعد از دو هفته اين آهنگ توی دانمارک شماره يک شد.
من رکورد پرفروش ترين آهنگ سال ۲۰۰۰ رو با اين آهنگ توی دانمارک دارم. اين
آهنگ حتی از طرف شرکت (EMI) هم بيرون اومد و خيلی گرفت. دو سال بعد در سال ۲۰۰۲
يک آقايی اين آهنگ رو در انگلستان گوش داد. اين آقا خودش شرکت پخش موسيقی
داشت و اين آهنگ رو بيرون داد. همون روز پخش از اين آهنگ ۵۰ هزار نسخه به
فروش رفت و باعث شد که من در انگلستان در جدول رده بندی موسيقی شماره ۵ بشم.
يعنی حتی بالاتر از Britney Spears و Backstreet Boys ! بعدها از من دعوت
کردند که در لندن و در برنامه Top Of The Pops که يکی از بزرگترين شوهای دنيا
هست هم شرکت کنم.
The End
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مجتبی کبیری
دروغكي عاشق نشو كه عاشقي راستي ميخواد
قول و قراراي قديم نگو كه يادت نميياد
علاقمندان زيادي را جمع كرد.
- آقاي كبيري متولد چه سالي هستيد؟
كبيري: در دهم مرداد ماه 1340 به دنيا آمدمو ديپلم اقتصاد دارم.
- چرا خوانندگي را انتخاب كرديد؟
كبيري: از سال 66 بهطور حرفهاي وارددنياي پرهياهوي موسيقي شدم، ولي به واسطهاينكه هر كسي به فراخور حرفهاش احساساتخاصي دارد، من نيز احساس ميكردم نبايدآلبومي را وارد بازار كنم، آن زمان، زماني نبود كهمجتبي كبيري وارد عرصه خوانندگي شود پسبايد صبر ميكردم تا سال 79-80 كه برايآينده كاري برنامه ريزي كردم...
- براي اين جريان منتظر چه اتفاقي بوديد؟
كبيري: مردم ما بايد با موسيقي پاپ بيشتر آشناميشدند تا شرايط براي حضور آلبوم جديد وايده من مهيا ميشد اگر به خاطر داشته باشيد اكثرموسيقي آن زمان 8 و 6 بود، خب مردم هماستقبال ميكردند و موسيقي كه ميبايستموسيقي پاپ را بهتر معرفي كند ساخته نشده بود،به نظر من آن زمان شعرها مفهوم الان را نداشت وخوانندگان اهميت زيادي به ترانه نميدادند...
- به خاطر اينكه ما ترانه سرا مانند امروزنداشتيم...
كبيري: چون الان مردم داراي درك بالايي ازموسيقي شدند و خيلي خوب تميز ميدهد بين كارخوب و كار ضعيف.
- چه زماني استارت كار را زديد؟
كبيري: با بررسي دقيق شرايط و آشنا شدن باآدمهاي حرفهاي موسيقي، برنامه ريزي دقيقيرا انجام دادم، بعد منتظر شدم تا يك اتفاق خوبدر جهت مثبت رخ دهد، آنچه كه مردم دوستداشتند و حرف دلشان بود، به دنبال يك موضوعخوب اجتماعي بوديم، موضوعي كه همه مردم درته قلبهايشان به آن معتقدند ولي بيان نميكنند،شكر خدا نتيجه كارمان را هم به خوبي دريافتكرديم; از عشق و عاشقيهاي آدمها گفتيم، ازدوريها و نزديك شدنها، هنوز به دنبالسوژههاي جديد و ناب هستم.
- در همان كار اول دستمزد تلاشها و سالهازحمت را گرفتند؟
كبيري: در آلبوم اول و دوم اتفاقات بدي رخداد چون پخش موسيقي به آدم حرفهاي نيازدارد، هر كس حرفهاي نبوده و بدون شناختوارد اين حيطه ميشود بايد سريع كنارهگيريكند، بر حسب اتفاق با كساني مواجه شدم برايهمكاري كه حرفهاي نبودند و تنها به صرف كسبدر آمد با كبيريها رفتار ناشايستي كردند، بنابراينآلبوم اول و دوم براي من حكم ماكت را دارد،تازه از اين به بعد به فكر تهيه آلبوم حرفهايهستم.
- آلبوم اول (معركه) چطور جمع شد؟
كبيري: براي توليد آلبوم اول با افرادي از قبلآشنايي داشتم مثل آقاي كشتكار و قدياني، با اينكههمواره معتقدم در يك آلبوم نبايد از يكآهنگساز استفاده شود چون آن فرد احساسات ونظر خود را بر آهنگها اعمال خواهد كرد، بلكهاز چندين نفر به حال براي هر ترانه يك آهنگسازاما در آلبوم معركه تنها دو آهنگساز با من همكاريداشتند با تمام اين تفاسير خيلي خوب جواب داد،حتي بيش از حد انتظار، بعد از آن ميخواهيمكارهاي شكيلتر و بهتري را وارد بازار كنيم. باز باهمان آقاي كشتكار همكاري كرديم و آلبوم دومرا نيز توليد نموديم.
- اشعار آلبوم دوم از چه كسي بود؟
كبيري: اشعار اين آلبوم از خانم حيدرزادهگرفته شد.
- اين همكاري ادامه خواهد داشت؟
كبيري: والا چند روز پيش در يك مجلهخواندم كه مجوز ايشان باطل شده، خب با اينروال در آينده همكاري نخواهيم داشت.
-انگيزه اولتان براي خواندن چه بود؟
كبيري: اولين انگيزه من حسم بود، دوستداشتم اين حس را به مردم منتقل كنم.
- شباهت صدا به آن خواننده لسآنجلسيهيچ انگيزهاي را در شما ايجاد نميكرد؟
كبيري: مردم ما چون خيلي عاطفي هستندصداهاي بم و آرام را دوست ميدارند، صداهايآرام خب هم حس را بهتر منتقل ميكند و همآرامش خاصي را به شنونده القا ميكند، انگيزهمن فقط همين بود يعني داشتن صداي آرام و بمبراي انتقال حس.
- آيا شما صداي آن خواننده را ميپسنديد؟
كبيري: صداي ايشان را دوست دارم، وليهركس در جايگاه خودش كار ارائه ميدهد.
- در سالهاي ابتدايي كه موسيقي پاپ دركشور آزاد شد، بسياري از خوانندگان با تقليدصداي خوانندگان قديمي توليد آلبوم كردند.خب اين جريان همه راخسته كرده بود، اما شمابعد از سالها از اين مسئله با صدايي شبيه آمديدولي كارهايتان متفاوت بود.
كبيري: كار من تقليدي نبود، چون تنها زنگصداي من به آن خواننده شباهت دارد، منهميشه مواظب بوده و هستم كه دوباره اينذهنيت پيش نيايد كه از كسي تقليد كنم، حالا مردماين زنگ صدا را دوست دارند وبا همين صداميشود كارهاي خوب و ارزشمندي را توليد كرد.
- چه سازي تدريس ميكنيد؟
كبيري: در زمينه آهنگسازي البته خيلي كمفعاليت ميكنم، پيانو و كيبورد، تدريس ميكنم.
- آلبوم سوم چه زماني آماده خواهد شد؟
كبيري: شعرهاي خيلي خوبي حتي فراتر از دوآلبوم قبلي (معركه و ساز مخالف)، چون مدتشش ماه است كه به دنبال جمعآوري شعر هستم،اما نميتوانم زمان دقيقي را براي توليد آلبوممشخص كنم.
- از بين آنها ترانهها چيزي را براي آلبومبعدي انتخاب كرديد؟
كبيري: هنوز خير، جالب است بدانيد خيليعزيزان از خارج از كشور برايم شعر فرستادند.
_ پل ارتباطي داريد؟
كبيري: نه متاسفانه
- پس اين اشعار چطور به دست شما رسيدهاست؟
كبيري: ببينيد چه انگيزه قوي براي اين كارداشتند، تعدادي از دوستانم كه در لسآنجلسزندگي ميكنند، ميگفتند در همان لسآنجلسدر خيلي از ماشينهاي ايراني كارهاي شما وجوددارد،به نظر من اين يك افتخار است، نه به صرفاين كه صداي من شبيه است، تنها به دليل بيان وانتقال حس و آهنگها اين اتفاق حتي در آنسوي مرزها افتاده است. ما اين جا هيچ رنگي جزرنگ خود نداريم، ولي آقايان در آن سو رنگبازي ميكنند.
- از قبل كسي به شما پيشنهاد ميكرد كه حالاكه صدات به آن خواننده شبيه است، ميتوانيبخواني؟
كبيري: بله، اتفاقا خيلي از خوانندههاي خوبيكه در آن حاضر هستند اين صحبت را ميكردند،اما من به اين چيزها فكر نميكردم بلكه منتظرزماني بودم تا مردم همه نوع آهنگ و ترانه راگوش كرده باشند.
- مجتبي كبيري داراي چه شخصيتي است؟
كبيري: ارتباط بسيار خوبي با مردم برقرارميكنم از كودك پنج ساله تا فرد هشتاد ساله خيليخوب ميتوانم انتقال حس كنم و از هر موضوعيبه سادگي نميگذرم به خصوص كارهايم، واقعابرايشان زحمت ميكشم، آدم بسيار حساسي هستمو در نهايت با جديت كار ميكنم.
- به نظر شما ساخت هر نوع شعرو آهنگي بهنفع موسيقي پاپ است؟
كبيري: خيلي از عزيزان ميآيند و دوستدارند كار كنند، ولي تجربه ندارند و درستنميدانند كه بايد براي توليد آلبوم چه مراحلي رابايد طي كند. خب مسلما كاري كه تفكري نداشتهباشد و از روي تفريح ساخته شود ارزش وماندگاري كاري كه مدتها برايش زحمت كشيدهشده و با برنامه ريزي دقيق توليد شده را نداردمثل اين كه هيچ كس گل خداداد عزيزي بهاستراليا را فراموش نميكند، اما اين گل فرقبسياري دارد با گلي كه به پاي يك مهاجمميخورد و اتفاقي به تور دروازه ميچسبد،اميدوارم شبكههاي داخلي، موسيقي را هم تحتپوشش قرار بدهند و ميزگردهاي و بحثهامفيدي در اين خصوص برگزار كننند تا هر كه وارداين هنر ميشود بداند كه بايد از كجا شروع كردهو چه مراحلي را طي ميكند. امروز ميبينيد كهچقدر كار غيرمجاز وارد بازار شود...
- اين كار خيلي راحت صورت ميگيرد...؟
كبيري: به خاطر اين است كه بايد بر اي ترانهبعداز آن براي آهنگ و...مجوز بگيرند و به خوبيواقف هستند و شايد هم مجوز نگيرد با تمام اينتفاسير معتقدم اين يك اتفاق خوب است تا مردمكار بدو خوب را از هم تشخيص دهند آن زمانارزش يك كار خوب بالاتر خواهد رفت.
- از آخرين كنسرت بگوييد، استقبال چطوربود؟
كبيري: آخرين كنسرت درشهرستان كرج بوددر مجموعه انقلاب كه خوشبختانه استقبال خيليخوبي شد، شب اول پنج هزار، شب دوم هفتهزار بليت فروخته شد.
- چرا در تهران كنسرت اجرا نميكنيد؟
كبيري: از شهريور ماه قرار بود در تهراناجراي كنسرت داشته باشم در يكي از كاخهاينياوران يا سعدآباد، هماهنگي لازم هم انجام شداما متاسفانه نتوانستيم مجوز مكان كنسرت رادريافت كنيم.
- چه سالي زندگي مشتركتان را تشكيل داديد؟
كبيري: سال 1375 با دختر دلخواهمازدواج كردم.
- و حاصل اين ازدواج؟
كبيري: يك دختر پنج ساله به نام مهرنوش
- به كار شما علاقه نشان ميدهد؟
كبيري: اكثر آهنگهايم را حفظ است و بهخوبي هم اجرا ميكند.
- شما برايش ميخوانيد ؟
كبيري: در منزل كه فرصتي پيش نيامده اما درماشين همراه با CD همخواني ميكنم.
- از همسرتان بگوييد؟
كبيري: خانم بسيار خوب و مهرباني است كهخيلي خوب با نوع كار و ارتباطم با مردم كنارآمده، خوبي حرفه ما ارتباطات اجتماعي خاصيرا ميطلبد كه شايد خيليها نتوانند قبول كنند و باآن كنار بيايند ولي شكر خدا در اين چند سالي كهطرفداران زيادي را جمع كردم هيچ خدشهاي رابه زندگي شخصيام وارد نكرده و تمام اينجريان را مديون همسر وفادارم هستم. او برايمن و طرفدارانم احترام زيادي قائل است.
- با عشق ازدواج كرديد يا عاقلانه؟
كبيري: من تمام كارهايم را با عشق انجامميدهم، خب در اين مسئله با اهميتي بالا چطورميتوانستم وجود عشق را در نظر نگيرم؟! من باعشق رفتم جلو و آرام آرام در زندگي قرار گرفتمو هم دوش و همراه همسرم تا امروز زندگيمان راجلو بردهايم.
ايشان از شما انتقاد هم ميكند؟
كبيري: انتظارات ايشان اينست كه تمام مسائلمنتقل شود، من نيز براي اثبات حسن نيت واحترامي كه برايش قائل هستم تمام آهنگهايم رابه همسرم تقديم ميكنم.
- معمولا كدام يك از كارهايتان را زير لبزمزمه ميكنيد؟
كبيري: اگه راهم اين روزا از تويه كم دورهببخش
تو زندگي آدم يه وقتا مجبوره ببخش.
از شعر (منو ببخش)
85 ، يك سال خـــــوب بـــراي بنيـــــاميـــن
(بنيامين بهادري) خواننده خوبي است كه در همان اوايل سال 85 با آلبوم 85، خود را به دنياي موسيقي معرفي كرد، گرچه پيش از آن، تعدادي از ترانههاي بنيامين بهادري به صورت غيرمجاز روانه بازار شده بود... به هر حال بنيامين با ترانه (دنيا ديگه مثل تو نداره) به اوج شهرت رسيد؛ ترانهاي كه حتي پاي او را به كنسرت در اروپا هم باز كرد و او براي ايرانيان مقيم سوئد، كنسرتي چند ساعته در استكلهم برگزار كرد... آلبوم 85 او چنان پرفروش شد كه ما را به ياد سال قبل از آن
و آلبوم (غريبه) فريدون آسرايي انداخت...
(دنيا ديگه مثل تو نداره) در زمان خود زمزمه تمامي علاقهمندان به موسيقي شد... در پايان سال 85 بد نيست كه يكبار ديگر گذري به زندگي او داشته بنيامين فعاليت هنري خود را با سرودن شعر آغاز كرد. 14 ساله بود كه اولين شعرش را سرود.
19 ساله بود كه نواختن گيتار را آغاز كرد و از اين رو با آهنگسازي آشنا شد. او ميگويد: آهنگسازي را از خوانندگي بيشتر دوست دارد. آنهايي كه آخرين آلبوم مرحوم ناصر عبداللهي با عنوان ماندگار را شنيدهاند بهطور حتم اولين ترانه آن با نام (منو ببخش) را به ياد دارند، آهنگساز اين ترانه كسي نيست جز بنيامين...بنيامين در رابطه با سال 85 ميگويد: در سه، چهار سال اخير، سال 85 يكي از بهترين سالهاي زندگيام بود، سالي كه به نظر من خيلي دير گذشت، سالي كه كارهاي هنريام با اقبال عمومي مواجه شد و خدا را شكر كه به من محبوبيتي عاري از غرور داد، اميدوارم در سال 86، اين امانتداري را حفظ كنم و خداوند به من كمك كند كه حافظ خوبي باشم و به تلاشم اضافه كنم.
وي اضافه ميكند: اقبال عمومي از من نسبت به تجربهاي كه در اختيار داشتم، بسيار قابل توجه بود.وي در رابطه با محسن رجبپور ميگويد: بدون اغراق وي يكي از موفقترين مديران موسيقي كشور است و خوشحالم كه بخش دردسرساز كار من، برعهده وي است، خيلي هنرمندها دغدغه زيادي دارند، اما محسن رجبپور توانست با استفاده از تجربيات گرانبهاي خود، خاطر مرا آسوده كند.
وي در مورد فعاليتهاي خود در سال 86 ميگويد: در حال آماده كردن آلبوم جديد خود هستم كه به احتمال زياد در اواسط سال جديد آن را به بازار ميفرستم، ترانههاي اين آلبوم كه هشت يا ده قطعه است به مانند آلبوم قبليام توسط فريد احمدي سروده شده و آهنگسازي آن برعهده خودم و تنظيم آن توسط پيام شمس صورت گرفته است.
و اما كنسرت... بنيامين ميگويد: درسال جديد شركت ترانه شرقي در تدارك كنسرت در چندكشور اروپا يي،امريكا و كانادا براي من به همراه گروه آريان است، توري كه در دبي به پايان خواهد رسيد. بنيامين اميدوار است كه سال 86، براي تمام ملت ايران سال خوبي باشد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
علیرضا افتخاری مهیاری در روز دهم فروردین ماه هزارو سیصد و سی و هفت در شهر هنر ؛ اصفهان دیده به جهان گشود . وی از همان کودکی بسیار خوب و رسا می خواند .
استاد نخست ایشان ؛ استاد طباطبایی نوازنده ی روشندل ویولون بودند که به پیشرفت افتخاری کمک های شایانی نمودند.به طوری که صفحاتی از افتخاری در نوجوانی توسط شرکت رویال در استودیو طنین ضبط شد.
اما وقتی در 14 سالگی نزد استاد تاج اصفهانی ؛ افتخار شاگردی نصیبشان شد , استاد ایشان را از خواندن و ضبط صفحه بر حذر داشتند و یادگیری کامل ردیف ها را از وی خواستند.
افتخاری با پشتکار و علاقه خاصی فرموده های استاد را آویزه ی گوش خود می کرد و سعی می کرد که بیشترین بهره را از وجودشان ببرد .
استاد تاج اصفهانی علاوه بر منابع عظیم قرنها موسیقی ایرانی ؛ دارای منش های اخلاقی نیکویی هم بودند که زبانزد خاص عام است و یکی از آموخته های تاج به تمامی شاگردانش در وهله ی اول همین منش های اخلاقی بود.
شاگردی استاد بزرگی چون تاج اصفهانی نقطه عطفی در زندگی هنری افتخاری بود به طوری که افتخاری موفقیت هایش را مرهون استاد تاج می داند و از ایشان همیشه به احترام و نیکی یاد می کند .
در سال 1357 با حضور بزرگانی نظیر دکتر صفوت ؛ دکنر فروغ ؛ استاد شهنازی ؛ استاد تجویدی و ... در آزمون باربد موفق به کسب رتبه نخست گردید.
« استاد شهنازی دستش را روی دوشم گذاشت و فرمود که مواظب خودت باش تو دیگر خواننده ی این کشور شدی. من هم زانو زدم و دست ایشان را به احترام بوسیدم. »
اینها خاطرات افتخاری از آن دوران است .
در سال 1360 که استاد تاج به دیار باقی شتافتند؛ افتخاری به نزد استاد دادبه رفت . استادی که علی رغم اینکه استاد معروفی در زمره موسیقی ایران نبود، اما دارای گوش و هوش موسیقایی قوی بود و سهم به سزایی در احیای دشتستانی داشت .
استاد دادبه با افتخاری آواز و دو بیتی محلی و نیز صدا سازی کار کرد .
افتخاری در سال 63-62 آلبوم آتش دل را به یاد استادش ؛ تاج اصفهانی خواند . در حالی که در سنین جوانی بود.
وی در همین سالها نزدبزرگانی نظیر استاد کسایی و استاد شهناز و استاد شجریان هم کسب علم می کرد به طوری که در مورد استاد کسایی نقل قولی از افتخاری در زیر آمده است :
« روزی با استاد کسایی سه گاه کار می کردیم و استاد از اول سه گاه ؛ خیلی تشنه بودند اما تا آخر سه گاه این عطش پابرجا بود و همچنان ادامه می دادند.»
افتخاری در سالهای اولیه دهه شصت ؛ اجراهای خصوصی نیز به همراه اساتیدی نظیر : کسایی ؛ بدیعی ، بیگجه خانی و شهناز داشتند . البته این آثار تک نسخه ای هستند و هیچگاه منتشر نشدند.
در سال 64-63 با آوازی به نام قصه گیسو در ماهور و با نی کیانی نژاد در فیلم امیر کبیر صدای ایشان از تلویزیون پخش شد.
افتخاری بعد از آتش دل بنا به فرموده مرحوم پدر ، تا سه سال نخواند و بعد از سه سال با موافقت آن مرحوم کارهایی نظیر راز و نیاز با استاد حسین علیزاده و مهروزان با استاد کیانی نژاد را اجرا نمود.
اواخر دهه شصت با کنسرت های پیاپی در کشورهای مختلف مصادف بود و از این کنسرت ها می توان به کنسرت راه ابریشم در 28 شهر و کنسرت آلمان (مقام صبر به همراهی استاد مشکاتیان) و ... اشاره کرد .
در یکی از همین کنسرت ها در ونکور کانادا شایعه بمب گذاری در سالن سبب شد که ایشان به مدت 6 ساعت بدون امکانات صوتی در فضای آزاد برنامه اجرا کند که خود افتخاری هم از 6 ساعت خواندن پیاپی هنوز متعجب است آن هم بدون امکانات صوتی !
افتخاری در سال 69-68 در ژاپن با عارفی آشنا می شود که در پی این آشنایی به ختن چین نزد ایشان رفته و در آنجا عرفان و سلوک عرفانی را تجربه می کند . به طوری که در بازگشت ؛در آثارش تحول پیدا می کند و احساساتش در حین خواندن کاملاً تغییر می کند .
ناگفته نماند که افتخاری اولین کسی بود که بعد از انقلاب ، اشعار حافظ را به صورت ترانه و تصنیف خواند . تصانیفی نظیر : روز هجران ، نفس باد صبا و ...
در اوایل دهه هفتاد با ارائه آثاری نظیر نازنگاه ، نیلوفرانه ، سروسیمین ، یاد استاد و ... تبدیل به چهره ای شناخته شده در نزد مردم گردید.
در همین سالها در برنامه تماشاگه راز به همراهی اساتیدی نظیر جلال ذوالفنون ، بهزاد فروهری ، شهریار فریوسفی و ... به ارائه آثاری بداهه خوانی و نیز قطعات ضربی نمود که نمونه ای از این آثار در آلبوم مستانه و شب عاشقان بعدها عرضه شد .
در اواخر دهه هفتاد نیز کنسرت ها از سر گرفته شد اما این بار در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی که نمونه ای از این کنسرت ها ، کنسرت لندن است که آلبوم آن اخیراً منتشر شده است .
منبع : وبلاگ علیرضا افتخار
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ايرج بسطامي : خواننده
در گوشه و كنار مملكت . مرواريدهاي درشت و درخشاني وجود دارند كه در پوسته سخت و استخواني صدف ها پيچيده شده اند و كسي از آن ها خبر ندارد يا در صدد كشف و صيد آنان نيست . يكي از اين مرواريد هاي گرانبها . ايرج بسطامي است كه توسط هنرمند ارجمند و با ارزش پرويز مشكاتيان صيد و پس از زدودن زنگال . مي رود كه در جايگاه رفيع هنر و بلنداي موسيقي اصيل و سنتي ايران جاي گيرد . البته اگر همكاري اين عزيزان و گروه پر ارج عارف ادامه يابد كه اميدواريم همچنان ادامه يابد و شاهد آثار با ارزش و بزرگ ايشان باشيم . ايرج بسطامي با صداي رسا و باز و بسيار گرمي كه دارد يك شبه ره صد ساله را پيموده و خودش در اين باره مي گويد :
(( موسيقي در خانواده من ريشه اي عميق دارد و غير از صداي خوش كه موروثي است . پدرم با موسيقي آشنايي تام دارد و مرحوم يداله بسطامي عمويم به رديف ها و گوشه ها و مقام هاي موسيقي ايران آشنايي و مهارت كافي داشت و او كه مشوق من در موسيقي و فراگيري آن بود و هر چه در اول . من از موسيقي ايران اندوخته ام از ايشان بوده و خود را مديون وي مي دانم . ولي متاسفانه او در اوائل انقلاب فوت شد ( سال 1357) و از اين واقعه تاسف بار بي اندازه دلتنگ و ملول گرديدم و براي اين كه بتوانم در روحيه خود تغييراتي بدهم به تهران آمدم و در اين شهر بود كه با خيلي از استادان موسيقي و تعليم آواز آشنا شدم كه در راس ايشان . هنرمند شايسته و ارجمند پرويز مشكاتيان بود . ايشان با دلسوزي و عطوفت ومهرباني بسيار اجازه داد كه از منبع فياض و الهام بخش و سرشار از ذوق و هنرشان كسب فيض نمايم و هم اكنون هم با گروه عارف كه به سرپرستي و رهبري اين هنرمند والا . اداره مي شود , افتخار همكاري دارم )) .
ايرج بسطامي آذر , در سال 1336 در شهرستان بم ( از توابع كرمان ) شهري در حاشيه كوير در خانواده اي هنردوست و هنرپرور متولد و پرورش يافت و از هشت سالگي زير نظر عموي هنرمند خويش يداله بسطامي كه در نواختن تار چيره دست بود با موسيقي آشنا و فراگيري آن را آغاز كرد و پس از فوت عموي خود به تهران آمد و مدت ها رديف هاي استادعبداله خان دوامي وسيد حسين طاهرزاده را كاركرد و آموخت , سپس نزد هنرمند شايسته و ارجمند محمدرضا شجريان رفت و مدت 5 سال از محضر و راهنمايي وي بسيار بهره گرفت و خيلي نياموخته ها در آواز را آموخت و مدتي نيز به خدمت شادروان غلامحسين بنان در آمد و از مصاحبت او ارشاد مي شد .
ايرج بسطامي , از سال 1353 همكاري خود را با تلويزيون كرمان آغاز كرد و چند آهنگ از ساخته هاي عموي خود را اجرا كرد كه بسيار مورد توجه و با استقبال مواجه گشت .
وي معتقد است (( علم و تكنيك به خصوص هنر . هديه اي است براي بشر كه در طول تاريخ تكوين يافته و به اوج رسيده است . بنابراين ذكر نام استاداني كه تحت نظر آنان تعليم گرفته , تضييع حقوق سايرين است و آنچه امروز در موسيقي ايران موجود است از نكيسا و باربد و رامتين گرفته تا آن نوازنده و موسيقيدانان گمنام دور افتاده روستايي مجموعا تلاش همگي آنهاست كه موسيقي ايران را ساخته اند , منتها هر كدام در جاي و مكان خود خدمت كرده اند و او خود را مديون همه مي داند , او نوازندگان و خوانندگان گمنام صحراها دشت ها و روستاها را كه حامل انتقال سينه به سينه موسيقي ايران بوده اند , در تكامل خود , داراي همان نقشي مي داند كه استاد مستقيم و بلاواسطه معلم وي داشته , لذا خود را مديون همه موسيقيدانان و هنرمندان اين هنر مي داند )).
ايرج بسطامي آذر , از صدايي با سوز و هيجان , احساس و اوج و فرود , تكنيك و بيان صحيح شعر و تحرير ها بهره مند و با كمك و همكاري گروه عارف مي رود كه يكي از بهترينهاي آواز موسيقي اصيل و سنتي ايران شود و اولين نواري كه از وي ضبط شد (( افشاري مركب )) بود كه در روي سن تالار
وحدت (رودكي) اجرا گرديده است . ديگر نواري در دستگاه (( شور )) واجراي آهنگ خوب و جالب ((موسم گل)) كه به سرپرستي هنرمند ارجمند محمدرضا درويشي با اركستر بزرگ مجلسي اجرا شد.
وي با همكاري گروه عارف ، غير از پرويز مشكاتيان كه رهبري اركستر را به عهده دارد ، اردشير كامكار (( كمانچه)) ، بيژن كامكار (( دف و ضرب و رباب )) ،كيوان ساكت (( تار )) ، كوروش بابايي (( كمانچه ))، محمد علي كياني نژاد (( ني )) ،سيامك نعمت ناصر (( تار )) ،محمد فيروزي (( عود )) ، پيروزي نيا (( عود )) ، بهرام ساعد (( تار و تار باس ))، حميد متبسم (( تار )) ، تا كنون كنسرت اي فراواني جهت هرچه بيشتر شناساندن موسيقي سنتي ايران ، به مناسبت جشنها و اعياد مذهبي و ملي در سراسر كشور و در خارج از كشور، در ممالك : فرانسه ، آلمان ، آمريكا ، كانادا ،انگلستان ، سوئد و دانمارك بر پا گرديده شركت داشته است .
:ايرج بسطامي در زلزله بم در گذشت:
ايرج بسطامي خواننده موسيقي ايراني در سال ۱۳۸۳حادثه زلزله «بم» درگذشت.
به گزارش «ميراث خبر»، «ايرج نعيمايي»، رييس خانه موسيقي ضمن اعلام اين مطلب گفت: «خواهر ايرج بسطامي در تماسي با خانه موسيقي خبر درگذشت ايرج بسطامي را اطلاع داد؛ و به تمام اهالي موسيقي تسليت گفت.»
همچنين وي با اشاره به اين كه جشنواره موسيقي نواحي امسال برگزار نخواهد شد گفت: «اين جشنواره تا اطلاع ثانوي برگزار نخواهد شد. ما پيشنهاد مي دهيم بودجه اين جشنواره براي كمك به زلزله زدگان بم اختصاص پيدا كند، اما اين بودجه در اختيار ما نيست كه خودمان اين كار را انجام دهيم. انجمن موسيقي به زودي كنسرت هايي به نفع زلزله زدگان برگزار خواهد كرد.»
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امين الله رشيدي
امين الله رشيدي در طلوع يكي از روزهاي ارديبهشت ماه 1304 شمسي در روستاي زيبا و مصفاي راوند كاشان از پدري كشاورز و مادر شاعرزاده و شاعر منش (دختر اديب بيضائي كاشاني)متولد شد.در چهار ماهگي او را به كاشان آوردند و تحصيلات ابتدائي و متو سطه را در آنجا به پايان رساند و بلافاصله پس از پايان تحصيل در يكي از دفاتر اسناد رسمي كاشان مشغول كار شد.او در ضمن تحصيل ، نقاشي قالي ايراني را نزد استادان آن زمان، آقايان:محمد دبير الصنايع و حسن نقشپور اراكي فرا گرفت و در زماني كوتاه تا مرحله ي طراحي و ابتكار پيش رفت و در حين نقاشي نيز با مقدمات نوازندگي تار نزد نقشپور نامبرده كه تار را در نهايت شيريني مي نواخت ،آشنا شد و در سال 1325 به تهران نقل مكان يافت.
رشيدي با موسيقي به اصطلا ح كلا سيك (رديف آواز ايراني )از راه شنيدن صفحات قديم گرامافون و خوانندگان دهه 1320 راديو ايران آشنا گرديد و در اوائل ورود به تهران چند گاهي در كلاس هاي شبانه هنرستان موسيقي (تالار وحدت كنوني )اصول نت خواني را نزد آقاي موسي معروفي و يكي دو ماه نيز در كلاس موسيقي مسعود معارفي و تئوري آواز را نزد دكتر مهدي فروغ در هنرستان نامبرده آموخت و با يادگيري نت،تار را رها كرد و از آن پس نت آهنگ هايي را كه مي ساخت بدون استفاده از ساز بروي كاغذ مي آ ورد. در سال 1328 رشيدي از طريق استاد گرانقدر موسي معروفي به آقاي عليمحمد ميثاق ،رهبر يكي از اركسترهاي راديو ايران معرفي شد و از همان سال به عنوان خواننده وآهنگساز فعاليت خود را در راديو آغاز نمودو اولين بار ترانه (رنج جدايي)از ساخته هاي زنده ياد موسي معروفي را در مايه افشاري با اركسترنامبرده در راديو اجرا كرد و همزمان،مدتي نيز در برنامه هاي موسيقي ارتش (كه شب هاي جمعه ساعت هفت و نيم بعد از ظهر از راديو ايران پخش مي شد) در اركستر به سرپرستي هنرمند گرامي علي تجويدي مي خواند و در چند برنامه راديويي محمد بهارلو نيز شركت نمود.در سال 1336 شمسي با دختري از كاشان ازدواج نمود كه حاصل آن دو فرزند دختر و پسر (افسانه وصبا)است كه آنان نيز از ذوق موسيقي بهره يي بسزا دارند.در سال 1344 بنا به مقتضيات شغلي از راديو استعفا داد و اين داستان تا ثر انگيزي دارد كه در اينجا مجال گفتن آن نيست.
رشيدي در مدت فعاليت در راديو ايران در حدود 100 آهنگ ساخت كه شعر بعضي از آن ها را نيز خود مي سرود (براي نمونه شعر ترانه ي دريا )اما بيشترين شعر آن آهنگ ها را شاعران گرانمايه ،آقايان :تورج نگهبان ،بيژن ترقي ،مهرداد اوستا ،فريدون مشيري ،رضا ثابتي ،نظام فاطمي،ابوالقاسم حالت ،نواب صفا،عبداله الفت ،پرويز وكيلي و غيره سروده اند و اكثرا به سيله اركسترهاي شماره ي 1و2 راديو ايران با نوازندگي و همكاري هنرمندان ارجمند آقايان : حبيب اله بديعي ،پرويز يا حقي،مهندس همايون خرم ،عباس شاپوري ،محمد مير نقيبي،انو شيروان روحاني ،ولي اله البرز،ياوري،حدادي و ديگر عزيزان و با نظارت و سرپرستي استادان :مشير هما يون شهردار و حسينعلي ملاح ضبط و پخش شده است. شيوه ي رشيدي در خوانندگي و آهنگسازي ،مرز ميان سنت و نوگرايي مي باشد و به قول خودش حد وسط را انتخاب كرده است او مي گويد : " اگراين ميانه روي و اعتدال در تمام امور دنيا جاري بود چهره ي جهان و زندگي خيلي زيباتر و مطبوع تر از آنچه تاكنون هست مي بود " .
رشيدي در شاعري و نويسندگي و نقد نيز دستي دارد و مقالاتي از او در مطبوعات سالهاي قبل به چاپ رسيده كه آخرين آنها نقدي است بركتاب ( شعر نو از آغاز تا امروز ، تاليف محمد حقوقي از انتشارات مؤسسه فرانكلين ) كه در شماره 10سال 52 مجله وحيد چاپ شده و اكنون نيز سفرنامه يي به نام ( از كاشان تا كاناري ) آماده براي انتشار دارد . رشيدي درباره موسيقي كلاسيك و رديف آواز كه سينه به سينه به ما رسيده و تا اين زمان حفظ شده و خوشبختانه كاملترين آن به وسيله شادروان استاد موسي معروفي به صورت نت در آمده است ،نظرياتي دارد،منجمله معتقد است كه در اجراي آوازها ،به شرط حفظ اصالت ايراني و به خصوص تلفيق آن با شعرپارسي بايد شيوه يي نو ايجاد كرد و از تكرار مكررات آن هم به طور گسترده امساك نمود و همچنين او،نسبت به كلمات والا و ارزشمند (هنر )و (هنرمند)كه دست اندركاران و به تبع ايشان مردم عادي بدون ضابطه و بي محابا ،به هر چيز و هر كس اطلاق مي كنندودست و دلبازانه مي بخشند،وسواس و حساسيتي خاص دارد.او به اعتبار قول بزرگان و هنرشناسان مي گويد:"هنر يعني خلاقيت و هنرمند يعني خلاق و آفريننده .بنابراين اگر در يك اثز هنري (اعم از شعر و موسيقي و نقاشي و غيره)ابتكار و نوآوري به چشم نخورد،به اين معني كه اگر در قطعه شعري يك مضمون نو و در آهنگي حتي يك ملودي جديد و زيبا نتوان پيدا كرد،اين ديگر هنر نيست و صاحب چنين آثاري مستحق لفظ(هنرمند)نه.و بر همين منوال بر چسب كلمه(هنرمند)بخواننده يا نوازنده يا صاحب اثر ديگري كه فاقد شيوه يي نو و ابتكاري و مستقل در كارشان باشند،جايز نيست .بايد به اين مجريان ماهر و مسلط و چيره دست هنرآفرين گفت و با اطلاق كلمه ي (استاد)از آنان تقدير كرد و ارجشان را پاس داشت!"اين هم نمونه يي از اشعار رشيدي با نام هنري(آشنا) .
"افسانه وجود"
آوخ كه شام تيره محنت سحر نداشت
نخل اميد و شاخه هستي ثمر نداشت
بر ما هماي فرو سعادت گذر نكرد
از حال دل بجز من و دل كس خبر نداشت
رفتيم گر ز دست،كسي را خبر نشد
مرديم گر ز درد،به قلبي اثر نداشت
جز اشك چشم و خون دلم در ميان نبود
گويي كه خوان هستي از اين بيشتر نداشت
كي مي نهاد بار مصائب به دوش ما
گردون بنا تواني ما گر نظر نداشت
نازم به سخت جاني اين جان بي شكيب
كز من به جان رسيد و ز من دست بر نداشت
اين يافت زيب هستي و آن شد سوي عدم
افسانه وجود حديثي دگر نداشت
از زندگي چو مرگ سيه مي گريختم
بر چهره گر نشان و صفاي هنر نداشت
ديدي كه آخر اين دل دير(آشنا)ي من
در دامي اوفتاد كه راه مفر نداشت؟
گاهی مواقع ترانه های فیلم، باعث ماندگاری یک فیلم می شود
گنج قارونگاهی مواقع ترانه های فیلم، باعث ماندگاری یک فیلم می شود. یعنی در واقع یاری ترانه و فیلم است که سبب ماندگاری اثر می شود. یکی از این فیلمها، سلطان قلبها محصول 1347 می باشد. تهیه کننده فیلم، محمدعلی فردین است که خود به همراه آذر شیوا، حبیب الله بلور و لیلا فروهر ایفاگر نقش در فیلم بوده است. آهنگساز فیلم، انوشیروان روحانی متولد تهران در سال 1318 است. برای شناخت انوشیروان روحانی همین بس که گفته شود که مردی برای تمام فصول بهترین وصف برای وی می باشد. ترانه های روحانی در همه حوزه ها بوده و تقریباً همه خوانندگان نیز با وی کار کرده اند. روحانی از آن دسته موسیقیدانانی است که برای ملودی ارزشی فوق العاده قائل است. وی اعتقاد فراوان دارد که اگر ملودی ایراد داشته باشد بهترین آهنگسازی ها هم نمی تواند ترانه را نجات دهد.
اولین نسخه اجرای ترانه سلطان قلبها با صدای عارف و عهدیه در همان سال 1347 ضبط شد ولی بعدها هر دو خواننده در آلبوم هایشان این اثر را بطور جداگانه اجراء کردند. عارف در سال های پس از انقلاب، مقیم کالیفرنیا شد و هنوز به کار خوانندگی اشتغال دارد. اما عهدیه در این سالها چندان فعال نبوده و مدتهاست که با شوهر و فرزندانش در اسپانیا زندگی می کند. هر چند که شنیده شده که خانم عهدیه قصد دارد تا فعالیت خود را در زمینه موسیقی سنتی افزایش دهد. عهدیه از معدود خوانندگانی است که به چند دلیل عمده (مانند تنالیته صدا، احتمالاً فرم دندانها و تمرینات فوق العاده) حروف و هجای کلمات و اشعار را به بهترین و زیباترین شکل ادا می کند و کارش از این نظر به قول معروف حرف ندارد. برای تقریب به ذهن مطلب ذکر این نکته خالی از لطف نیست که در میان خوانندگان امروزی موسیقی سنتی، حسام الدین سراج در ادای کلمات و تلفظ حرف و مخارج حروف، سرآمدتر از دیگران است.
شعر سلطان قلبها از محمدعلی شیرازی است که عاشقانه ای بسیار ضعیف و ابتدایی است ولی به لطف ملودی زیبا و تنظیم فنی انوشیروان روحانی، ماندگار شده است. البته دکتر شیرازی نیز خود شاعر چندان مطرحی نیست ولی از جمله آثار وی که ماندگارتر است می توان به چرا نمی رقصی و قد و بالای تو را بنازم که هر دو با صدای سیمین غانم تصنیف شده، اشاره کرد. روحانی در سال های پس از انقلاب ترانه های خود را به اروپا برد و بسیاری از آنها را به ارکسترهای اروپایی سپرد که از جمله اقدامات جالب وی، سپردن آهنگ سلطان قلبها به ارکستر سمفونیک پراگ بود که با همان ملودی و به زبان انگلیسی و با صدای دو خواننده امریکایی در سال 1996 اجرا شد.
سلطان قلبها
آهنگساز: انوشیروان روحانی
شاعر: محمد علی شیرازی
دستگاه: بیات اصفهان
اجرای مشترک عهدیه – عارف در سال 1347 در استودیو میثاقیه و اجرای های متعدد بعد توسط هر دو خواننده
یه شب یه روز یه ماه یه سال
یه عمره که می گردم بعدها چو کبوتر بی پر و بال می رم همه جا
یه روز دیدم گم شد جونم دور افتاد از آشیونم
بی خونه مونم سرگردونم بیا به خدا
سلطان قلبم کجایی کجایی
رفتی که بر من به شادی گشایی
دروازه های بهشت طلایی
اما صد افسوس
رفتی و برد از کفم زندگانی
عشق و امید مرا در جوانی
رفتی کجا ای که دردم ندانی
دردم ندانی
قربون برم اون خدا را خدا را
لطفش به هم می رسونه دلا رو
حل می کنه رحم او مشکلارو
شکرت خدایا
گذشته دیگه گذشته گذشته
این فتنه ها بازی سرنوشته
شکرت خدایا که حالا دیگه بهشته
کاشونه ما
گذشته ها گذشت بیا بیا که بگیم شکرت خدا
که به هم رسوند دل ما را شکرت خدایا
اگه یه روز این آسمون با من و تو شد نامهربون
نمونده امروز از آن نشون
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مهستی شوهرش را برای دریاقت عنوان شوهر نمونه سال کاندیدا می کند
- الو ، خانم مهستی تشریف دارند ؟
- خودم هستم ،سرکار؟
سلام خانم ،بنده خبرنگار زن روز هستم ،چه عجب منزل هستید و ما توانستیم شما را پای تلفن پیدا کنیم
- خب چکار کنم .شغلم ایجاب می کند که زندگی پرجنب و جوش و پرفعالیتی داشته باشم ،تازه خوب شد امروز تلفن کردید ،چون دیشب از شمال برگشتیم و جند روز دیگر برای اجرای برنامه باید به آبادان بروم ،بعد از بازگشت از آبادان هم تصمیم دارم با دختر سه ساله ان « سحر » ومادرم به اروپا نزد شوهرم بروم ،بعد همه با هم برای استراحت یکماهه به جنوب فرانسه خواهیم رفت .
- خوشا به حالتان ،حق دارند که به صاحبان صدای خوب می گویند « حنجره طلایی » چون واقعا یک حنجره خوب طلا ساز است !
- ای بابا ،با این همه کار و فعالیت میخواهید در طول سال یکماه هم نتوانیم به مسافرتی برویم .من اگر اهل پول و طلا بودم میتوانستم با آواز خواندن در کاباره ها درآمد بیشتری داشته باشم .
- شوخی کردم ،بعکس معتقدم هنر مندانی که غالبا برای اجرای برنامه به مسافرت می روند ،بحق باید گهگاهی هم بخاطر استراحت و تفریح شخصی چمدان سفر ببندند ،گفتید شوهرتان در حال خاضر در اروپا زندگی می کند ؟
- در اروپا زندگی نمی کند ،برای رسیدگی به کارهای شخصی اش حدود یکماه می شود که به اروپا رفته است .
- ببخشید ایشان شوهر اولتان هستند ؟
- میخواستید شوهر چندم من باشد ؟
- این جسارت مرا ببخشید ،ولی در همه جای دنیا هنرمندان متهم به ازدواج های مکرر و طلاق های پی درپی هستند !
- من تصور می کنم هنرمندانی که از همسرانشان جدا می شوند غالبا تاریخ ازدواج شان مربوط می شود به قبل از شهرتشان و بعد از کسب شهرت و موفقیت خود را از همسری که در زمان گمنامی انتخاب کرده اند زیادتر می بینند و اکثرا آن ظرفیت گذشت لازم را برای سازش با او در خود پیدا نمی کنند .اینست که اختلافاتی میانشان بروز می کند و بالا می گیرد وبه طلاق می انجامد ،من خوشبختانه همسرم را بعد از آنکه به شهرت رسیدم انتخاب کردم و انتخابم انتخابی آگاهانه و موفقیت آمیز بوده است .
- به شما بخاطر انتخاب درست و موفقیت آمیزتان تبریک میگویم . ولی با اجازه تان دلیلی را که علت اصلی طلاق هنرمندان ذکر کرده اید جز در موارد نادری صادق نمیدانم .زیرا تعداد هنر مندانی که پس از کسب شهرت و موفقیت ازدواج کرده اند و طلاق گرفته اند آنقدر زیاد است که خودبخود تحلیل و توجیه شما را نفی می کند
- بهرحال من آنچه در این مورد بفکرم رسید گفتم و شخصا ضامن ازدواج و طلاق کسی نیستم ،در مورد خودم و همسرم نیز با اطمینان میتوانم به شما بگویم که سخت نسبت بهم علاقه مندیم و قول میدهم محبت احترام آمیزی که میان ما وجود دارد تا آخر عمر حفظ خواهد شد .شوهر من « کورس ناظمیان » آنقدر خوب و آقاست که اگر یکبار دیگر مجله زن روز تصمیم بگیرد به انتخاب شوهر نمونه سال بگیرد .من اورا به عنوان بهترین شوهر معرفی خواهم کرد و اطمینان دارم حتما برنده خواهد شد
- ...
مجله زن روز / شماره 335 / سال 1350
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جواد یساری: حالا ترانههای مرا میگویند موسیقی پاپ
جواد یساریمصاحبه در نوروز 85- سالها است سوژه خیلی از تیپهایی که یک جورهایی میخواهند فاصله فکری خود را از عموم جامعه نشان بدهند «جوادیت» است. به قول این تیپ آدمها، جوادها نسل جوانهایی هستند که شلوارهایشان هنوز ساسوندار است، کفش مشکی ورنی پاشنه تخممرغی پا میکنند و کاپشن خلبانی تنشان میکنند. موتور سیکلت هوندا سوار میشوند و پیکانهای سفید یخچالی با شیشههای دودی و آینههای دراز و شاسیخوابیده دارند. به خانمها میگویند آبجی و عرق سگی میخورند و حسن شهرستانی و جواد یساری گوش میکنند. واقعا نمیشود فهمید که در فرهنگ عامه، «جوادیت» کی شکل گرفته و یا از کی این عنوان به گردن تیپ خاصی از جامعه افتاده است؟ بعضی میگویند عنواناش ریشه در خاستگاهش، یعنی «کوچه جوادیه» تهران دارد. گر چه اگر سری به این محله بزنی، زیاد از این تیپها میبینی. اما نمیشود این تیپ را محدود به یک محله کرد.
به هر حال بعضیها که این جواد بودن یا به نقلی «جوات» بودن را بهانه خوبی برای تمسخر دیگران و البته تثبیت شخصیت خود میدانند، زیاد به پر و پای این تیپها میپیچیدند که به موقع در یک گزارش مبسوط به آن خواهیم پرداخت. اما همین قدر بس که بسیاری از همین «جوات» ها اهل مراماند و معرفت و یک پایه خصلتهایشان مردانگی است. حتا در شکل و قالب جوادی.
با هر کدام از این تیپها صحبت که میکردم، در بین خوانندهها از جواد یساری یاد میکردند. این مصاحبهای است با جواد یساری که البته بهقول دوست پزشکی که حداقل ظاهرش جوات نیست: جواد یساری را وقتی توی حساش باشی گوش کنی، وسط ترانههاش چیزهای خوبی پیدا میکنی.
این یک مصاحبه است با خوانندهای که بیشتر نماد یک قشری از جامعه چند رنگ ماست.
هتل ساندراس، طبقه اول، کاباره کوچینی در دبی، ساعت ۶ بعد از ظهر:
کسی در لابی هتل به دنبالم میآید و مرا به محل قرار راهنمایی میکند. جواد یساری مردی است با سبیلهای پهن و صدایی کلفت که از همان ابتدا احساس میکنی رفتارش مرامی است. به دیگران که آنجا نشستهاند تعارف میزند که بجایش مصاحبه کنند. او خیلی مراقب است که با زنی عکس نگیرد و حرف ناجوری از او پخش نشود. رفتار و اخلاقهای خاص خودش را دارد، سر قرارش به موقع میرود و خیلی اهل قول و قرار است.
کاباره کوچینی را روز اول محمد خردادیان بعد از این که حکم تبعیدش به ایران لغو شد در دبی راه انداخته است. این کاباره را امروز کسی به نام حاج احمد میگرداند. اگر چه چهرهاش مثل حاج آقاهایی که ما در ولایتمان میشناسیم نیست، اما به هر حال حاج احمد است.
پیشنهاد میکند شب جا برایم رزرو کند. آبادانی است و گرم، اما فرصت نیست که بخواهم تا شب کاباره کوچینی باشم....
میشه خودتونو کامل معرفی کنید؟
من جواد یساری مازندرانی هستم. چون گفتین کامل خودتو معرفی کن. متولد ۱۳۳۳، الان هم در خدمت شما هستم.
آقای یساری شما از کی میخونید؟
من از سال ۵۲ شروع کردم. البته منظورم پنجاه و دو ایرونیه که با قبلش روی هم نزدیک چهل سالی میشه.
اولین آهنگی که خوندین یادتون مییاد چی بود؟
بله. پول سیاه یا راه بازه و جاده دراز.
تو ایران فقط تا قبل از انقلاب خوندین؟
من تا قبل از انقلاب پنج تا کاست دادم بیرون که آخرینش هم سپیده دم بود که بعدش انقلاب شد و دیگه نخوندم.
اما کارای شما خیلی جنبههای ناجوری نداشت، چرا مجوز خوندن ندارید؟
والله تهران که اجازه خوندن به من ندادن، فعلا بدون دلیل که ممنوع الصدا هستم. خیلی هم خواهش کردم دلیل بیارین، چیزی نگفتن. لابد مصلحتشون ایجاب میکنه که من نخونم. در حالی که من کارام همه خانوادگی بوده. من عین این جوونا بلد نبودن از اون جور کارا بخونم.
من تو اون زمونا یه آهنگی خوندم به نام بچهها. موقعی که این آهنگ در آمد، خیلیها نامه نوشتن به مجله جوانان که ایشون کیه که این آهنگ رو خونده، ما میخوایم صورت ایشونو ببینیم. زن و شوهرا زنگ میزدن و میگفتن باهم آشتی کردیم، بچهمون الاخون والاخون بوده با این آهنگ زندگیمون دوباره شروع شده. رفتم جوانان، اون موقع رئیساش آقای اعتمادی بود (خدا حفظ اش کنه هرجا هست). گفت صد هزار تا نامه اومده از بچهها. این آهنگ بچهها چیه؟ براش گذاشتم، گریه کرد. از اون روز که این آهنگ رو تو تاتر پارس لالهزار میخوندم، خونوادهها هم مییامدن. روزای قشنگی بود. این بچههایی که پدر مادارشون آشتی کرده بودند مییامدن بالا ماچم میکردن.
خیلیها می گن آهنگهای شما از نسل موسیقی کوچه و بازاره، نظر خودتون چیه؟
ما هم از گندم ری شدیم و هم از خرمای بغداد. نه اون دوره میذاشتن تو رادیو برنامه داشته باشیم، نه این دوره. اسمی هم که میتونستن رو ما بزارن این کلماتی بود که باهاش تقریبا مارو کوچیک کنن. روح نعمتالله آغاسی شاد. ایشون کاری کرده بود که رادیو تلوزیون التماس میکرد که بیاد و نرفت.
همین که انقلاب شد همین آقایون سطح بالایی رادیو تلوزیون اونور آب، شروع کردند آهنگهای مارو خوندن. دیگران هم مثل خانم مهستی سپیده دم منو خوندن و زنده یاد سوسن دو تا از آهنگهای منو خوند، شهرام صولتی هم که دوست ماست، یکی دیگه از آهنگامو خوند. بعد دیدم خیلی از اینهایی که برای ما میگفتن، همونا رو خوندن منتها اسم آهنگهاشون رو گذاشتن مردمی (پاپ). به نظر من هنرمند باید مردمی باشه. فکر میکنم این از همه بهتره.
ترانه سرای شما کیه؟
همشو استاد سعید مهناویان محبت میکردند، سپیده دم مال سعید خوشرو بود اما بیشتر شعرام مال آقای مهناویان بود.
خودتون ترانه هم میگید؟
نه من خوندنو دوست دارم.
چی شد سراغ خوندن آمدید؟
چه سوال قشنگی. من اون زمونا کشتیگیر بودم. خیلی علاقه داشتم تو مردم باشم. با کشتی موفق نشدم، پاهام ایراد پیدا کرد، الان هم آرتوروز دارم، پاهام خیلی ناراحته. بعد یه ته صدایی داشتیم، با حسن شهرستانی غزل خوندم. شنیدم هلنده یا سوئده، با کامیون کار میکنه. خلاصه از غزل خوندن شروع کردم که دوستای آهنگساز آمدن دنبالمون که بعد شروع کردیم به آهنگ خوندن. اولیش هم از علی نودوست اجرا کردم. بعدش استاد بدر و بعد اگر موفقیتی هم دارم از سعید مهناویان بود.
اون آهنگ اول یادتون هست؟
ساده میخونم براتون: من دلمو میدم برای خودت. خودت میدونی و خدای خودت. دلی که دادم پس نمیگیرم دیگه... این آهنگ بود. الان مورد پسند امروزهایها نیست. اونا کار نو میخوان.
الان کجا میخونید؟
هتل سندراس میخونم، تو میدون عبدالناصر، کاباره کوچینی. روز اول اینجا رو آقای خردادیان شروع کردند که منم در خدمتشون بودم، بعد هم دوستان عزیز دیگه که آمدند. تقریبن اینجا یه چهار ماه و یه شیش ماه خوندم و الان هم تا عید خدمتشون هستم.
فضای دبی چه جوریه؟
خیلی بوی ایران رو میده. خیلی ایرانی اینجا هست. احساس نمیکنم که زیاد غریبم. همه دوستان میان حال و احوال میکنن، اون استقبالی که میکنن بیشتر برام ارزش داره و روحیه به من میده.
شده کسی برای دیدن شما و تجدید خاطرات از ایران اینجا بیاد سراغتون؟
اینا همه با همین خاطرات میان اینجا، بچهها، بر مزار مادر، سپیده دم که جاودان موسیقی شد و تو کتاب موسیقی به نام من ثبت شد. بالاخره خوانندهشون بودم. من دوست دارم ببینم جوونا چی میگن. الان کارای قدیمام رو که دوتا سیدی امروزیش کردم و دوباره خوندم، انگار میکنم که خود منم هفده، هجده ساله شدم. همین جوونا میان سراغم.
این جوونا چقدر میشناسنتون و از گذشته کاریتون خبر دارن؟
همش میگن بابام تو رو دوست داره، بابام دربارت گفته. مامانم گفته بچهها رو خوندی ... خودشون بیشتر از زبون بابا ننشون صحبت میکنند. گفتم، غیر از این دوتا سیدی که با تصویره، هیچکسی منو به صورت نمیشناسه. اما تا فامیلی منو میگی، میپرسن چه کاره فلانی هستی، فکر نمیکنن من جواد یساری هستم.
اون موقع یه عکس بدون روتوش کوچولو میزدن. روی هم رفته یه مقداری تقریبا خواننده گمنامی هستم.
چون اینجا میخونید؛ ایران که بر میگردید مشکلی براتون پیش نمییاد؟
نه خیر. تا حالا با من کار نداشتن. معمولا من عجیب تو خودمم. جای شلوغ نمیرم. این هتلی که من اینجا زندگی میکنم، شاید اتاقش دوازده سیزده متر باشه، اندازه حموم خونه من. اما یهو میبینی سه روز بیرون نیامدم، اما به موسیقی علاقهمندم. دوست دارم هر شب میکروفن دستم باشه. عشقه دیگه. پدر عشق بسوزه که خیلی خانمانسوزه.
شما شغل دیگری هم دارید؟
بله. من اصلا بچه میدان شاپور سابقم که الان شده وحدت اسلامی. خیابون مهدی خانی مغازه دارم. چهل ساله که کار اصلیم لوازم منزله.
اگه بخواهید یه حرف به مردم بزنید چی میگید؟
والا برای گفتن خیلی چیزا هست. اما اگر بخوام خلاصه بگم؛ می گم: هم دیگر رو سفت داشته باشین.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگوی سینمایی با ایرج: در تمام دوره کار سینمایی به جای فردین خواندم
استاد ایرجاین گفتگو از کتاب ارزشمند چهره های ماندگار خانم فروغ بهمن پور برگزیده شده است. لازم به گفتن است که فقط بخش هایی از این کتاب که مربوط به سینما بوده است را برای شما انتخاب کرده ام و شما برای خواندن متن کامل گفتگو باید به خود کتاب مراجعه بفرمایید: از استاد ایرج سوال می شود فعالیت های سینمایی شما بخش مهمی از چهره شما را در ذهن مردم را ساخته است، چگونه شد که به سینما راه پیدا کردید؟ زمانی که صدای من از ایستگاه های رادیو پخش می شد خیلی از کارگردانان علاقه نشان دادند که از صدای من برای خوانندگی در فیلم هایشان استفاده کند، من هم بی علاقه نبودم. حدود سال 1330 بود که توسط جواد لشکری به کاگردان فیلم روزنه امید معرفی شدم که در آن فیلم خانم الهه نیز به جای هنرپیشه زن می خواند. ضمنا در تمام دوره کار سینمایی به جای فردین خواندم.
چرا در فیلم سلطان قلبها با زنده یاد فردین مسئله پیدا کردید؟
خیر ما با هم هیچ وقت مسئله نداشتیم بلکه با مرحوم میثاقیه اختلافات مالی پیدا کردم. دقیقا به خطر ندارم من 10000 تومان دستمزد می خواستم و او می خواست 8000 تومان بدهد، همین. بیشتر جریان لج و لجبازی بود.
با کدام یک از آهنگسازان کار می کردید؟
بیشتر آهنگ ها را جعفر پورهاشمی می ساخت، حسین واثقی هم بود. بعضی وقت ها هم با انوشیروان روحانی، حبیب الله بدیعی (گنج قارون) و همایون خرم (یوسف و زلیخا و ...) کار می کردم.
شعر ترانه ها را چه کسانی می سرودند؟
جعفر پور هاشمی اغلب ترانه ها را می سرود ولی دیگران هم مانند تورج نگهبان بودند.
آیا فیلم نامه را می خواندید؟
نه اصلا.
پس چگونه آهنگ را انتخاب می کردید؟
من انتخاب نمی کردم این آهنگساز بود که باید در جریان داستان قرار می گرفت و من فقط آهنگی را که برایم ساخته بودند اجرا می کردم.
آهنگ ها کجا و چگونه ضبط می شد؟
همه بصورت زنده در استودیو طنین (ایران صدای فعلی) ضبط می شد. صدا برداران هم برادران گرجی و کلهر و ... بودند.
هیچ وقت پشت صحنه فیلم برداری هم رفتید؟
چرا، یک بار فیلم چرخ و فلک بود ناهار را مهمان عوامل فیلم بودم، فقط همین.
آیا پیشنهاد بازی در فیلم هم داشتید؟
بله ولی ارتش اجازه این کار را نمی داد و خود من هم بیشتر دوست داشتم ارتباطم از طریق صدایم باشد.
کدام آواز را بیشتر دوست دارید؟
هر اجرایی که مردم بیشتر دوست داشته باشند. مثلا گنج قارون و کوچه مردها مورد علاقه من هستند.
خاطره خاصی دارید؟
در جرین تهیه فیلم امیر ارسلان از 8 صبح تا 9 شب در استودیو پارس یکسره خواندم وقتی کار تمام شد و برای رفتن به خانه حاضر شدم احساس خستگی شدید می کردم بطوریکه تا به خیابان رسیدم از فرط خستگی بیهوش شدم.
خیلی از موسیقی دانان و برخی از مردم دوستدار شما معتقدند که شما نباید در فیلمفارسی آواز می خواندید نظر خودتان چیست؟
این حرفها منطقی نیست. من دوست داشتم که با مردم ارتباط بیشتری داشته باشم ولی چون ارتشی بودم در کاباره نمی توانستم بروم بنابراین سعی کردم فعالیتم در سینما را گسترش بدهم. تصور نمی کنم آواز خواندن در فیلم کار بدی باشد در ضمن مردم هم از این کار من ناراضی نبودند و بعد از اینکه در سینما خواندم محبوبیتم در برنامه های رادیویی بوّیژه گلها بیشتر شد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ارديبهشت ماه سال 1290 خورشيدي در تهران خيابان زرگنده ( قلهك ) ؛ در خانواده يي متعين و صاحب جاه ، به دنيا آمد . پدرش كريم خان بنان الدوله نوري و مادرش دختر شاهزاده محمد تقي ميرزا ركني ( ركن الدوله ) برادر ناصر الدينشاه يا پسر محمد شاه قاجار بود . از شش سالگي بنا به درخواست و توصيه استاد ني داود به خوانندگي و نوازندگي ارگ و پيانو پرداخت و در اين راه از راهنمايي هاي مادرش كه پيانو را بسيار خوب مي نواخت بهره ها گرفت ، اولين استاد او پدرش بود و دومين استاد ، مرحوم ميرزا طاهر ضياء ذاكرين رثايي و سومين استادش مرحوم ناصر سيف بوده اند .
بنان در سال 1321 خوانندگي در راديو را آغاز كرد ، در آن زمان ، شادروان روح اله خالقي مسئوليت موسيقي راد يو را بر عهده داشت ، روزي كه بنان با عبدالعلي وزيري جهت امتحان به راديو مي رود در دفتر روح اله خالقي ، ابوالحسن صبا هم نشسته بوده ، از بنان مي خواهند كه براي ايشان قطعه يي بخواند و او (( در آمد سه گاه )) را آغاز مي كند و صبا هم با ويولون او را همراهي مي كند. هنوز (( در آمد )) تمام نشده بود كه خالقي به صبا مي گويد : (( شما نواختن ويولون را قطع كنيد )) و به بنان اشاره مي كند (( گوشه حصار )) را بخواند و بنان بدون اندك مكثي ، با چنان مهارت و استادي (( در آمد حصار )) را مي خواند و به (( سه گاه )) فرود مي آيد كه روح اله خالقي بي اختيار برخاسته و او را در آغوش گرفته و مي بوسد و آينده وي را در هنر آواز درخشان پيش بيني مي كند .
(( صداي بنان ، بسيار لطيف و شيرين ، زيبا و خوش آهنگ است ، كوتاه مي خواند ولي در همين كوتاهي ، ذوق و هنر بسيار نهفته است ، غلت ها و تحريرهاي او چون رشته مرواريد غلطاني ، به هم پيوسته و مانند آب روان است . من از صداي او مسحور مي شوم ، لذتي بي پايان مي برم كه فوق آن متصور نيست ، تصور نمي كنم خواننده يي به ذوق و لطف و استعداد بنان در قديم داشته باشيم ، و به اين زودي ها هم پيدا كنيم ... بنان در موسيقي ما از گوهر گرانبها هم گرانبها تر است .))
از سال 1321 صداي غلام حسين بنان ، همراه با همكاري عده يي از هنرمندان ديگر از راديو تهران به گوش مردم ايران رسيد و ديري نگذشت كه نام بنان زبانزد همه شد و شيفتگان فراواني در سراسر كشور پيدا كرد . خالقي او را در اركستر انجمن موسيقي شركت داد و با اركستر شماره يك نيز همكاري را شروع كرد و از بدو شروع برنامه هميشه جاويد (( گلهاي جاويدان )) بنا به دعوت استاد ارجمند داود پيرنيا همكاري داشت . بنان در طول فعاليت هنري خود ، حدود 450 آهنگ را اجرا كرد و آنچه كه امتياز مسلم صداي او را پديد مي آورد ، زير و بم ها و تحريرات صداي او است كه مخصوص به خودش مي باشد بنان نه تنها در آواز قديمي و كلاسيك ايران استاد بود ، بلكه در نغمات جديد و مدرن ايران نيز تسلط كامل داشت . تصنيف زيبا و روح پرور (( الهه ناز )) او بهترين معرف اين ادعا مي باشد .
غلامحسين بنان به سال 1315 خورشيدي به سمت بايگان در اداره كل كشاورزي استخدام شد و بعد از چندي به شركت ايران بار كه مركز آن در اهواز بود منتقل گشت . پس از چند سال به معاونت آن اداره منصوب گرديد . در سال 1321 به تهران آمد و بنا به پيشنهاد مرحوم فرخ كه وزير خواربار بود ، به سمت منشي مخصوص وزير به كار پرداخت . بهد از تغيير كابينه ، به اداره كل غله و نان منتقل شد و چندي كفالت اداره دفتر و كارگزيني و مدتي هم مسئوليت تحويل كوپن نان تهران را برعهده داشت . در سال 1332 به پيشنهاد شادروان خالقي به اداره كل هنرهاي زيباي كشور منتقل شد و به استاد آواز هنرستان موسيقي ملي به كار مشغول گرديد و در سال 1334 رئيس شوراي موسيقي راديو شد .غلامحسين بنان از ابتدا در برنامه هاي گلهاي جاويدان و گلهاي رنگارنگ و برگ سبز شركت داشته كه ره آورد اين همكاري ها از اين قرار مي باشد :
گلهاي جاويدان بدون شماره در (( شور )) ، گلهاي جاويدان بدون شماره در (( سه گاه )) ، گلهاي جاويدان بدون شماره در (( همايون )) با سنتور رضا ورزنده ، گلهاي جاويدان شماره 92 در (( بيات ترك و ابو عطا )) ، گلهاي جاويدان شماره 93 در (( شور )) با ويولون استاد مهدي خالدي ، گلهاي جاويدان شماره 98 در (( ابو عطا )) با تار لطف اله مجد ، گلهاي جاويدان شماره 118 در (( ماهور )) با ويولون استاد علي تجويدي و سنتور رضا ورزنده ، گلهاي جاويدان 118مكرر در (( ابو عطا )) با ويولون استاد مهدي خالدي ، گلهاي جاويدان 124 در (( بيات ترك )) ، گلهاي جاويدان شماره 128 در((شوشتري))،گلهاي جاويدان شماره 129 ، گلهاي جاويدان 130 ، گلهاي جاويدان 131 در (( سه گاه ))، گلهاي جاويدان شماره 132 در (( دشتي )) ، گلهاي جاويدان شماره 136 ، گلهاي جاويدان شماره 137 در (( چهار گاه )) با پيانو استاد مرتضي محجوبي و استاد علي تجويدي ، گلهاي جاويدان شماره 138 ، گلهاي جاويدان شماره 139 در (( سه گاه )) با استاد جليل شهناز ، گلهاي جاويدان شماره 143 در (( شور )) ، گلهاي جاويدان شماره 145 در (( شور )) با سنتور رضا ورزنده ، گلهاي رنگارنگ شماره 103 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 109 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 126 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 134 در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 136 در (( سه گاه ))، گلهاي رنگارنگ شماره 140 الف در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 140 ب در (( افشاري ))، گلهاي رنگارنگ شماره ب مكرر ، گلهاي رنگارنگ شماره 149 در (( دشتي )) گلهاي رنگارنگ شماره 171 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 172 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 174 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 176 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 190 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 201 در (( ابو عطا )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 205 در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 210 در (( بو سيلك )) ، گلهاي رنگارنگ 210 ب مكرر در (( بوسيلك ))، گلهاي رنگارنگ 211 در (( سه گاه )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 228 در (( افشاري )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 330در (( دشتي ))، گلهاي رنگارنگ شماره 232 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 234 در (( دشتي و ماهور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 237 در (( ماهور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 242 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 245 در (( همايون )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 249 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 250 در (( دشتي )) ، گلهاي رنگارنگ بختياري ( محلي ) ، شماره 251 ، گلهاي رنگارنگ شماره 252 در (( همايون )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 254 در (( اصفهان )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 256 در (( شور )) ، گلهاي رنگارنگ شماره 257 در (( ماهور )) گلهاي رنگارنگ شماره 265 در (( اصفهان )) ، برگ سبز شماره 27 در (( سه گاه )) ، برگ سبز شماره 31در (( افشاري )) ، برگ سبز شماره 46 در (( سه گاه )) ، برگ سبز شماره 63 در (( اصفهان )) ، برگ سبز شماره 83 در (( سه گاه )) ، برگ سبز شماره 107 در (( اصفهان )) ، برگ سبز شماره 145 در (( همايون )) و برنامه هاي متعدد و گوناگون ديگري كه از اين خواننده بزرگ و هنرمند به يادگار مانده است .
برنامه هاي متعدد و گوناگون ديگري كه از اين خواننده بزرگ و هنرمند به يادگار مانده است .
غلامحسين بنان مدتها بود كه به ناراحتي جهاز هاضمه مبتلا شده بود از طرف ديگر حنجره اش نيز آمادگي بيان نياز هاي درونيش را نداشت و به همين دليل اندك اندك از خواندن اجتناب ورزيد و از صحنه هنر كناره كشيد و ديگر حدود بيست سال آخر عمر را تقريبا فعاليت چشم گيري نداشت و روز به روز ناراحتي جهاز هاضمه او را بيشتر رنجور مي كرد و متاسفانه كوشش هاي پزشكان و خاصه مراقبت ها و از خود گذشتگي هاي پري بنان همسر وفادار و مهربانش هم موثر نيفتاد و سرانجام در ساعت 7 بعد از ظهر پنجشنبه هشتم اسفند ماه 1364 خورشيدي در بيمارستان ايرانمهر قلهك جهان را بدرود گفت . روانش شاد باد
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پسر خواننده معروف ایرج خواجه امير ي متولد ۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ - تهران دانشجوی مهندسی کامپیوتر
مصاحبه روزنامه جام جم با احسان خواجهامیری
سوال : چرا همه شعرهای این آلبوم را از دکتر یداللهی گرفتهای؟
خواجهامیری: خب، اصلا دلیل شروع آلبوم دوم دکتر یداللهی بود. راستش اصلا قرار نبود این آلبوم به شکل امروزیاش بیاید بیرون. من حدود 2 سال پیش با دکتر تماس گرفتم و از ایشان خواستم شعری در اختیارم بگذارند. ایشان هم شعر «منِ بی تو» را به من دادند و بعدش من را به آقای قاسم جعفری معرفی کردند. با واسطه آقای جعفری، به تیتراژهای تلویزیونی راه پیدا کردم و پخش آن تیتراژها باعث شد مسیر این آلبوم عوض شود.
سوال : کلا چند تا کار مشترک داشتهاید؟یداللهی: به جز توی این آلبوم که 10 کار مشترک داریم، یکی ترانه تیتراژ افتتاحیه سریال «برای آخرین بار» بود که. . .
سوال : تا حالا سراغی از خودت گرفتی توی خلوت. . .؟یداللهی: بله، همان ترانه. یک کار مشترک هم در سریال «لبه تاریکی» داشتیم و یک کار دیگرمان هم مربوط میشد به قضیه ملی شدن صنعت نفت.
سوال : کار مشترک دیگری در دست تهیه ندارید؟خواجهامیری: چرا. تیتراژ سریال «پول کثیف» که به زودی پخش میشود و آن هم از ساختههای قاسم جعفری است، من و دکتر با هم کار کردهایم.
سوال : این با هم کار کردن، به نظرم، یک سکهی دو رویه است. یعنی یک طرفش هماهنگی بیشتر و بیشتر است و طرف دیگرش تکرار و تکرار. قبول ندارید؟خواجهامیری: راستش من فکر میکنم اگر دو یا چند نفر به صورت پیوسته با هم کار کنند، بیشتر به سلیقه و طرز فکر هم آشنا میشوند و کارشان اینطوری تقویت میشود. این آشنایی به نظر من یک اتفاق خوب و مثبت است.یداللهی: البته شرطش این است که این ارتباط بتواند خلاقانه ادامه پیدا کند و از نظر حرفهای هم مشکلی پیش نیاید. یعنی طرفین باید همراهی و همفکری داشته باشند. در این صورت کار، راحت میشود ولی اگر این ارتباط منجر به ایجاد یک فضای یکنواخت بشود و به تکرار بیفتد، بهتر است همکاری قطع شود. متاسفانه چیزی که در موسیقی ما زیاد اتفاق افتاده، این بوده که موارد معدودی که تا مدتی خوب و موفق در کنار هم کار میکردهاند، ناگهان به دلایلی مانند مشکلات مالی یا مسایل دیگر از هم جدا شدهاند.
سوال : حالا از بین کارهای مشترکتان، کدامش را بیشتر میپسندید؟خواجهامیری: هر چی آرزوی خوبه مال تو . . . همان تیتراژ سریال غریبانه.یداللهی: من علاوه بر این کاری که احسان گفت، ترانه «خستهام از لبخند اجباری. . .» را از لحاظ مضمون خیلی دوست دارم. یک کار دیگر هم توی این آلبوم هست که همه اجزایش را دوست دارم واقعا: «کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیدهی شهره. . .»
سوال : کار همدیگر را ادیت هم میکنید یا نه؟خواجهامیری:من چنین جسارتی نکردهام و نمیکنم. راستش دکتر جزو معدود ترانهسرایانی است که نه تنها روی ترانهاش حساسیت دارد، بلکه روی ملودی و تنظیم هم وسواس به خرج میدهد. ما با هم راحت کار میکنیم. مثلا گاهی دکتر 3 بیت از کارش را به من میهد و میگوید تو شروع کن تا من بقیهاش را بگویم. گاهی هم پیش میآید که من ملودی کار را عوض میکنم و از دکتر میخواهم با توجه به ملودی جدیدم ترانهاش را عوض کند.یداللهی: خلاصه این که، راحت کار میکنیم با هم. مثلا توی همان سریال «برای آخرین بار» وقتی من ترانهام تمام شد، احسان ملودیاش را عوض کرد و تصمیم گرفت از ترجیع استفاده کند، بعد هم ملودیاش را ساخت و من شنیدم تا این بیت را رویش گذاشتم که: «وقتی دوری، تنهایی نزدیکه/ قلبم بیتو میترسه، تاریکه». یا مثلا در همین کار «پول کثیف» که به زودی پخش میشود، احسان ملودی را عوض کرد و من هم بر مبنای ملودی جدید، دیدم بهتر است دو سه بیت را کنار بگذارم و بر اساس آن ملودی، توی شعرم دست ببرم. به نظرم، وقتی بحث همفکری و همراهی است، دیگر جای مقاومت و این حرفها نیست.خواجهامیری: البته عکسش هم بوده. مثلا در همان ترانه «منِ بیتو»، من کارم تمام شده بود و اصلا کار را خوانده بودم که دکتر از من خواست یکی دو مصراع را عوض کنم و . .
.سوال : احسان! این که آدم، پدرش در یک رشته هنری، چهره موفقی باشد؛ شاید به این ختم بشود که همه موفقیتهایش را به حساب پدرش و ارتباطات او بگذارند. بعضیها از داشتن چنین موقعیتی ناخشنودند. تو خوشحالی از این بابت یا ناراحت؟خواجهامیری: خوشحالم. من همه وجودم از پدرم است. وقتی شروع کردم به کار حرفهای، خیلی سنم کم بود. حتی فکر میکنم اگر کسانی مثل آقای دکتر پیشنهاد همکاری با من را قبول کردند، به خاطر سابقه هنری پدرم بود. یادم هست که در اولین برخوردم با دکتر هم وقتی حرف مسایل مالی شد، ایشان حرفشان را با این جمله شروع کردند که پدرت حق بزرگی به گردن موسیقی دارد و . . . من افتخار میکنم که اغلب اساتید موسیقی این سرزمین، پدرم را به عنوان خوانندهای میشناختند که صدایش شش دانگ و منحصر به فرد بوده است. بنان و شجریان و تاج اصفهانی و خیلیهای دیگر درباره صدای پدرم صحبت کردهاند. من هم در حقیقت شاگرد او بودهام و هر چه یاد گرفتهام از او یاد گرفتهام.یداللهی: البته این حرفها درست است و آن احترام هم به جای خودش محفوظ است اما اصلا روش خواندن احسان فرق دارد. احسان، حنجره را به ارث برده و تحریر را هم پیش پدرش کار کرده ولی الآن دارد توی فضایی میخواند که فضای آوازی پدرش نیست و یک فضای مستقل است. شاید این سایه برای بعضیهای دیگر سنگینی کند اما احسان خودش یک استانداردهایی توی ذهنش دارد و از نظر موسیقی اصلا بلاتکلیف نیست. بسیاری از خوانندهها و آهنگسازان دیگر را دیدهام که بلاتکلیفند و هر پیشنهادی را میپذیرند اما احسان اینطور نیست واقعا.سوال :درباره کارهایت در زمینه آواز و موسیقی، با پدرت مشورت هم میکنی؟خواجهامیری: صد در صد، و خدا را شکر، پدرم هم خیلی سبک خواندنم را دوست دارد. حالا نمیدانم این مربوط به ماجرای همان سوسکی است که از دیوار بالا میرفت و مادرش . . . ( صداها توی صدای خنده گم میشود.)سوال : پدرت ایرادی را هم در کارهایت تذکر داده یا نه؟خواجهامیری: ایرادی که همیشه به من تذکر میدهد این است که زیاد پاپ نخوانم. دوست دارد به سبک آواز ایرانی بخوانم بیشتر.
سوال : خب، تو چرا گوش نمیکنی؟خواجهامیری: چون حس میکنم توی آن سبک، دیگر نمیتوانم از مرزی که پدرم رفته، جلوتر بروم. او و بزرگترها، پرونده آن سبک را با کارهای خوبشان بسته و تکمیل کردهاند.
سوال : دکتر! شما فکر میکنید چرا ترانههایمان دیگر بین مردم جا باز نمیکند، زمزمه نمی شود، نمیماند؟یداللهی: ببینید، این یک سوال اساسی است. ما اصلا چهره نداریم. ستاره نداریم. این بیستارگی فقط گریبان موسیقی را هم نگرفته. ما سالهاست که نه در شعر و نه در خوانندگی و نه در موسیقی، هیچ چهره شاخصی مانند آن چهرههایی که زمانی ظهور کردند و جولان دادند، نداریم دیگر. کنسرت آنچنانی هم که نداریم. حمایت چندانی هم از جانب صدا و سیما وجود ندارد. دیگر فضایی نمیماند برای عرضه شدن. حالا اینها را بگذارید در کنار این مساله که زندگیهایمان هم به شکلی درآمده که عمق روابط عاشقانه و احساسیمان کمتر شده و . . . البته نمیخواهم با این حرفها بگویم که هنرمندان همگی بیتقصیرند. نه! آنها هم تقصیر دارند. به هر حال، هنر را هنرمند تولید میکند و هر تولیدکنندهای باید پاسخگوی کیفیت تولیداتش هم باشد.خواجهامیری:من فکر میکنم با توجه به سختیهای زندگی امروز، موسیقی باید خیلی خاص و استثنایی باشد که اتفاقی برایش بیفتد و ماندگار شود. ضمن این که من معتقدم باید یک زمانی از عرضه اثر بگذرد تا بشود چنین قضاوتی دربارهاش کرد که ماندگار هست یا نیست. البته بحث عرضه شدن کار هم که دکتر اشاره کردند، خیلی مهم است.سوال : یعنی . . .خواجهامیری: یعنی هیچ جایی برای معرفی کارها وجود ندارد. اگر بخواهم اهمیت رسانهها را از این نظر برایتان بگویم، باید بگویم که شصت هفتاد درصد مردم، کارهای موسیقی را از تلویزیون میشنوند و تاثیر تلویزیون خودمان با هیچ رسانه دیگری قابل قیاس نیست اصلا. ده پانزده درصد مردم از طریق روزنامهها و رسانههای نوشتاری با هنرمندان موسیقی و کارهایشان آشنا میشوند و بقیهاش هم دهن به دهن بین مردم میچرخد معمولا.یداللهی: یعنی یک آلبوم موسیقی ممکن است بیاید بیرون و خوب هم باشد ولی تلویزیون خیلی بیتفاوت از کنارش بگذرد. موسیقی، خودش مستقلا هیچ جایی برای تبلیغ موثر ندارد. حتی در حد چیپس و پفک و . . . هم مجالی برای تبلیغ پیدا نمیکند و این، کار را سخت میکند.سوال : پیشنهادتان چیست؟ باید چه کار کرد؟یداللهی: ببینید، مقدار زیادی از فضای رادیو و تلویزیون را موسیقی پر میکند. اما این سیاست موجود، یک جور یک بام و دو هواست. مساله این است که موسیقی تا شنیده نشود به یاد نمیماند و اگر در لحظههای مختلف حضور نداشته باشد، خاطرهای هم نمیماند طبیعتا. بحث خلاقیت هم. . .خواجهامیری: اصلا در یک چارچوب معین مگر چقدر میشود خلاقیت کرد؟ اگر بگویند در یک فضای دو سه متری فوتبال بازی کنید، مگر میشود؟ وقتی توی یک شعر دقیقا بیت شاهکارش در ارشاد حذف میشود، خب شعر به هم میریزد. کار خراب میشود.یداللهی: به نظرم، مساله مهمتر این است که در مورد شعر، تصمیمگیریها یکدست و مشخص نیست. سلیقهای است. وقتی در یک شعر، تمام خط قرمزها و اصولی که باید رعایت میشده، رعایت شده ولی باز به چیزهای دیگر شعر به صورت سلیقهای اشکال میگیرند، خب تمام ذوق آدم از بین میرود. معمولا هم دست گذاشته میشود روی نقطه عطف شعر. به خیلی از کلمات و عباراتی حساسیت نشان داده میشود که مصادیق تصویریاش را در همان فیلم یا سریال میتوانید بارها و بارها ببینید اما همان مفهوم یا همان کلمات را در شعر، اشکال میگیرند.خواجهامیری: این حرف من و دکتر البته شخصی نیست. ما خودمان، خودمان را بارها و بارها ادیت میکنیم و حتی بیشتر از خط قرمزهای معمول، برای خودمان خط قرمز قایلیم. بحث ما برای بقیه هنرمندان است. اگر هیچ نظارت و هیچ وزارت ارشادی هم در میان نبود، باز هم نه من هر شعری را میخواندم و نه دکتر هر شعری را میسرود. ولی میخواهم بگویم چنین فضایی، دست آدم را برای خلق کارهای ماندگار میبندد.یداللهی: بله، اینها در واقع درد دل ما با مسوولان امر است، به عنوان هموطنانی که دغدغههایشان از جنس دغدغههای فرهنگی خودمان است. ما خودمان عمیقا پایبند همان اصولی هستیم که مورد توجه این مسوولان است اما من تصور میکنم همیشه لزومی نیست که کسی بالای سر قشر هنری بایستد و مصلحتها را به این قشر گوشزد کند. هنرمندان مملکت ما بیشترشان توی سالهای انقلاب و جنگ و محاصره اقتصادی در همین مملکت زندگی کردهاند و با استانداردهای جامعه آشنایی دارند. از آن طرف هم میبینیم خیلی از کارهایی که مجوز میگیرد و بیرون میآید، اصلا بیارزش است و مشکل دارد. هم مشکل ساختاری و فنی دارد، هم مشکل محتوایی. حرف من این است که اینطوری ملاک ارزشگذاری معلوم نمیشود. من فقط دلم میخواهد مسئولان مربوطه، این نقصها و مسایل و مشکلات را بدانند و برایش قرار و قانونی بگذارند. به هر حال، برای قانونگذاری باید همه جوانب را سنجید و آخرش هم، هر قانونی که وضع شود، همه باید تابع باشیم.خواجهامیری:من به این مساله اعتقاد دارم که کار خوب، بالاخره خودش را معرفی میکند اما وقتی یک هنرمند یک کار را تولید میکند و آن کار 5 ماه منتظر میماند تا مجوز بگیرد. . .
سوال : 5 ماه؟ واقعا اینقدر طول میکشد؟خواجهامیری: خب، مدت قانونیاش 3 ماه است. حالا اگر 2 تا ایراد و اشکال هم روی کار داشته باشند، دو ماه دیگر عقب میافتد: میشود 5 ماه. الآن کاستهایی هست که سه چهار سال است منتظر مجوز ماندهاند و . . .یداللهی: و در همین شرایط، کسانی را میشنویم که میگویند از بس کاستمان در ارشاد مانده، میخواهیم کارمان را غیرمجاز بدهیم بیرون. یعنی از راه غیرمجاز، معروف میشوند و بعد، کار مجازشان را میدهند بیرون و با اسمشان میفروشند.خواجهامیری: اصلا این قضیه دارد به شکل یک سیستم درمیآید. یعنی بعضیها با این طرز فکر که اگر مارک غیرمجاز به کارشان بخورد، فروشش تضمین میشود؛ میآیند کارشان را بدون مجوز و غیر قانونی مثلا با واسطه سایتهای اینترنتی پخش میکنند و وقتی که توی مردم جا باز کردند و شناخته شدند، آنوقت میآیند مجوز میگیرند روی همان کار یا یک کار دیگر. آنطور که من شنیدهام، حتی تهیهکنندگانی هم الآن هستند که کاستی که قیمتش در شرایط مجاز 10 میلیون است، در وضعیت غیرمجاز حول و حوش 600 هزار تومان میخرند و آن کار را غیر مجاز پخش میکنند و این چرخه معیوب را راه میاندازند.یداللهی: یک مشکل دیگر، مساله کپی رایت است. وقتی به کپی رایت قایل نباشیم، هر آلبومی که بیرون بیاید، بلافاصله رایت میشود و به جای قیمت 2500 تومان، با قیمت 800 تومان به فروش میرسد. این سیستم غیرمجازی هم که احسان اشاره کرد و تا حالا چند نمونهاش را داشتهایم، اگر جلویش گرفته نشود به زودی خودش یک شبکه میشود و . . .خواجهامیری: این خطرات دارد موسیقی ما را واقعا تهدید میکند. شما نگاه کنید، الآن وضعیت به نحوی شده که در مملکت 70 میلیونی ما حتی 100 هزار تا را برای یک کار موسیقی، تیراژ زیادی میدانند. این در حالی است که 4 سال پیش، تیراژها روی یک میلیون بود. توی این شرایط، به سختی میشود کار درخوری تولید کرد. در چنین شرایطی فقط پولدارها میتوانند کار کنند و راه بر بقیه بسته میشود. اگر این امکان، یعنی موسیقی، از جوانان گرفته شود؛ خیلی از این جوانان علاقهمند میروند انرژیشان را در مسیر دیگری که شاید مسیر درستی هم نباشد تخلیه میکنند. ضمن این که توی مسیر موسیقی هم دوباره عقب میافتیم، کما این که الآن از موسیقی ترک و عرب عقب افتادهایم. به نظر من فقط کافی است یک فضایی به وجود بیاید که کارها به دست مخاطب برسد و مخاطب هم قدرت انتخاب داشته باشد. این باعث یک رقابت سالم خواهد شد.یداللهی: بله، همانطور که ما میتوانیم سینمای خوب و قابل توجهی داشته باشیم حتما میتوانیم موسیقی خوب و قابل توجهی هم داشته باشیم اما این، برنامهریزی میخواهد و حمایت.سوال :یعنی هنرمندان در ضعف کارهای امروزی کاملا بیتقصیرند؟یداللهی: نه، به هیچوجه. قبلا هم اشاره کردم که آنها بیتقصیر نیستند. هنرمند باید زمان و زبان جامعهاش را بشناسد. کلامی که مثلا 5 سال پیش جواب میداده الآن شاید دیگر جواب ندهد. من در زمینه کلام می گویم اما شما مطمئن باشید که در سایر زمینهها هم همین طور است. خیلیها میخواهند همان مسیری که موسیقی روز دنیا مطابق آن پیش رفته، در ایران به اجرا در بیاورند. من به آنها میگویم که لزوما نباید این اتفاق بیفتد. ما میتوانیم مستقلا مسیر خودمان را پیدا کنیم و همان مسیر را برویم. شاید نیاز باشد که سرعت تحولات در جامعه هنری ما حتی از دنیا هم بیشتر باشد. ما به عنوان کسانی که در این زمینه کار کردهایم، باید درست و دقیق حرکت کنیم. باید فضای موجود را درک کنیم و برای مخاطبان فعلیمان خوراک فکری مناسبی تدارک ببینیم، بدون این که ذرهای از عمق کارها کم کنیم. اما از آن طرف هم اگر قرار باشد شما کارتان را امروز تولید کنید ولی فروشش دو سال بعد شروع شود، آنوقت از نظر حرفهای و اقتصادی جواب نخواهید گرفت.
سوال : خب، حالا با همه این مسایل و مشکلات باید چه کار کرد؟یداللهی: باید ادامه داد. یک زمانی ما اصلا موسیقی پاپ نداشتیم. اگر ترانهای در مورد بلبل هم گفته میشود، تبدیل میشد به سرود (نه ترانه). ولی الآن به زحمت خیلیها از جمله خشایار اعتمادی و حمایتهای خوب علی معلم دامغانی، این موسیقی در این مملکت ایجاد شده و حالا موسیقی پاپ داریم. تا یک مدتی هم این موسیقی داشت خیلی خوب پیش میرفت. الآن هم اگر یک سری ضوابط و محدودیتهای دست و پا گیر نباشد، موسیقی بهتری خواهیم داشت. ما این همه منفذ داریم: ماهواره، نوار غیرمجاز و . . . من میگویم وقتی همه این پنجرهها باز است، نباید فقط به بستن درها اکتفا کنیم. ما با این کارهایمان فقط داخلیها را تضعیف میکنیم و گرنه مردم آن چیزی را که بخواهند گوش کنند، گوش میکنند حتی اگر اشتباه باشد. مگر ماهواره و نوارهای غیرمجاز در دسترس نیستند؟ آنوقت در همین شرایط، شما میبینید که تولیدات موسیقی صدا و سیما 90 درصدش اتلاف وقت و هزینه است و مردم هم آن را گوش نمیدهند. ما احتیاج به برنامهریزی و قانونگرایی داریم. باید از برخوردهای سلیقهای دور شویم. وقتی با ویدئو یک برخورد مدون و قانونی شد، نتیجهاش این شد که هم ویدئو آزاد شد، هم موسسههای تصویری و جامعه توانستند از مزایایش بهره ببرند. ما الآن با جولان دادن به موسیقیهای پاپ و سنتی درجه سه و هنرمندان درجه سه، داریم زمینه تکرار مکررات را فراهم میکنیم و نتیجهای هم که در داخل جامعه و بین مردم اتفاق میافتد، مشخص و معلوم است. باید ادامه داد، اما سنجیده و فکر شده و قانونمند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد کوروش یغمایی در سال 1323 در شاهرود و در خانواده ای به دنیا آمد که بیش از یک سده به ادب و هنر در منطقه کویر مشهور بودند، از جمله این بزرگان یغمای جندقی و حبیب یغمایی از شاعران بنام ایران زمین هستند.زادگاه پدری استاد شهری کویری و زیبا در استان اصفهان بنام خور و بیابانک است که شهری است با مردمانی با فرهنگ که اکثر آنها با شعر و شاعری پیوندی ناگسستنی دارند.خانواده یغمایی در همان سالهای کودکی استاد به تهران آمدند تا کوروش دوران طلایی عمر خود را تا به حال در این شهر سپری کند. پدر استاد وقتی او تنها 8 سال داشت برایش سنتور خرید و کوروش نیز برای احترام به انتخاب خانواده شروع به یادگیری سنتور نمود و حتی به مراحل حرفه ای هم رسید. او در 12 سالگی شروع به نواختن گیتار که همواره علاقه خاصی به آن داشت کرد. نکته جالب در مورد سلطان راک این است که او در هیچ زمینه ای استاد نداشت و خود به تنهایی نواختن را آموخت.استاد دارای مدرک لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه ملی است. او در 20 سالگی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 3 فرزند بنام های کاوه، کامیل و ساتگین است که هر 3 قدم در راه پدر گذاشتند و امروز از بهترین های موسیقی ایران هستند
شاهکار کامیل
اولین آلبوم کامیل یغمایی فرزند دوم استاد بتازگی به بازار اومده. این آلبوم که " بر فراز ابرها " نام دارد حاوی قطعاتی چون " شبی دیگر "، " ریشه های پائیز "، " آبی "، "تلاش برای ماندن "، " پانیک "، " آنسوی ابدیت " و " روکسی ------ دات کام " است. در این آلبوم کاوه ( برادر کامیل )، فؤاد حجازی، کسری سبکتکین و آرش رادان به عنوان نوازندگان میهمان کامیل رو همراهی کرده اند. البته این آلبوم یکی دو سالی هست که آماده شده اما بدلایلی که خودم هم نمی دونم تا حالا منتشر نشده بود.
این دومین کاری است که در یک ماه اخیر از کامیل می شنویم. از او چند هفته پیش و در آلبوم جدید محمد اصفهانی بنام " برکت " دو آهنگ با نام های " پرنده " و " شب تار " شنیده بودیم که کامیل کار تنظیم و نوازندگی گیتار این دو آهنگ رو بر عهده داشته که اتفاقا هر دوی این آهنگ ها و مخصوصا " شب تار " از بی نظیرترین آثار محمد اصفهانی تا به امروز است.
آغاز دفتر با .....
گل یخ
غم میون دو تا چشمون قشنگت لونه کرده
شب تو موهای سیاهت خونه کرده
دو تا چشمون سیاهت مثه شبهای منه
سیاهی های دو چشمت مثه غمهای منه
وقتی بغض از مژه هام پایین میاد،
بارون میشه سیل غم آبادیمو ویرونه کرده
وقتی با من میمونی تنهاییمو باد می بره
دو تا چشمام بارون شبونه کرده
بهار از دستای من پر زد و رفت
گل یخ توی دلم جوونه کرده
تو اطاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرم
ای شکوفه توی این زمونه کرده
چی بخونم جوونیم رفته صدام رفته دیگه
گل یخ توی دلم جوونه کرده
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
محمد اصفهانی
محمد مهدي واعظي در روز چهاردهم تيرماه سال 1345 در تهران و در خيابان 17 شهريور بدنيا آمد . پدربزرگ وي صداي خوبي داشت و به واعظ اصفهاني معروف بود ، بهمين خاطر وي نام هنري اصفهاني را براي خود انتخاب کرد .
تحصيلات
تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در مدرسه علوي تهران به پايان رساند . سپس با شرکت در کنکور سراسري و اخذ رتبه 178 به دانشکده پزشکي دانشگاه علوم پزشکي ايران راه يافت و در سال 1376 در رشته پزشکي موفق به اخذ دکترا شد . وي همزمان با تحصيل علم به کسب هنر نيز اهتمام ورزيد .
قرائت قرآن
وي از اوان کودکي قرائت قرآن کريم را به سه روايت نزد اساتيد وقت آموخته و از شيوه هاي مختلف اين فن به ويژه شيوه استاد "مصطفي اسماعيل" بهره مند شده است . تاکنون در محافل مهم بسياري از حضور دکتر اصفهاني برا ي قرائت قرآن استفاده شده است .
اساتيد او
محمد اصفهاني موسيقي ايراني را با بهره مندي از مکتب استاد محمدرضا شجريان خواننده شهير و با رهنمودهاي اين استاد آواز ايران و شاگرد مبرزش علي جهاندار آموخت . نزد استاد شجريان رديف و موسيقي آوازي را فراگرفت . استاد ديگر او فريدون شهبازيان بود که نزد او تلفيق و تحديد فني در موسيقي کلامي و زيبايي شناسي در الحان موسيقي ملي ايران را آموخت . از ديگر اساتيد او مي توان به همايون خرم و بابک بيات اشاره کرد . او همواره از اساتيد ارجمندش در زمينه موسيقي بخصوص فريدون شهبازيان با تواضع و مهر ياد مي کند .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يادي از خالق مرغ سحر
موسيقيدانان سنتي ايران كه در فاصله جنبش مشروطيت و نخستين دهه از قرن جاري سر برآورده اند، همه پيش از هر چيز نوازنده بوده اند، هر چند كه گه گاه به سراغ آهنگسازي نيز رفته اند. مهارت هاي فني و گاه شگفتي آور اين نوازندگان، آنچنان جمع شنوندگان را مجذوب خود مي ساخته كه آهنگسازي آنها را غالبا از ياد مي برد ه اند. درويش خان، ارسلان درگاهي، موسي معروفي و حبيب سماعي از اين گونه موسيقيدانان به شمار مي روند. در كنار اينان به چهره برجسته ديگري بر مي خوريم كه استثنايي را پديد آورد ه است: مرتضي خان ني داود. از يك سو رغبت به آهنگسازي در او همپاي شوق نواختن در غليان بوده و از سوي ديگر در ميان پيش درآمدها، چهار مضراب ها، رنگ ها و تصنيف هاي او كه به گفته خودش به دويست فقره بالغ مي شود، يكي از فراگيرترين و پر آوازه ترين تصنيف هاي قرن، مي درخشد، تصنيف برانگيزاننده مرغ سحر كه نام او را براي هميشه در تاريخ موسيقي ايران نگاه خواهد داشت.
اگر چه مي توان شعر مرغ سحر سروده محمد تقي بهار - ملك الشعرا - و سازگاري آن را با آرمان ملي و آزادي جويي مردم، پشتوانه شهرت و ماندگاري آن به شمار آورد، ولي از كاركرد زيبايي آهنگ ني داوود نيز نمي توان و نبايد غافل ماند. كما اينكه بهار متن هاي زيباي ديگري نيز براي پيوند با موسيقي سروده ولي هيچكدام شهرت و تاثير مرغ سحر را پيدا نكرده است.
شعر و آهنگ، در مرغ سحر توانايي بياني همانندي دارند و با دقتي هنرمندانه به هم پيوند خورده اند. موسيقي روان ني داود، زبان كمابيش روشنفكرانه بهار را حتي براي مردم عادي دلپذير و دريافتني ساخته است. جاذبه ماندگار مرغ سحر سبب شده كه پس از نخستين اجرا با صداي ملوك ضرابي و نه آنگونه كه مي گويند، قمرالملوك وزيري، خوانندگان ديگري نيز آن را در بازسازي هاي تازه بخوانند.
كشف بزرگ
مرتضي ني داود در سال ۱۲۷۹ و به روايتي ديگر ۱۲۸۰ خورشيدي در تهران و در خانواد ه اي اهل موسيقي زاده شد. پدرش بالاخان با تار و تنبك آشنايي داشت. مرتضي ابتدا در مدرسه به تحصيل دروس همگاني پرداخت، ولي ده يازده ساله بود كه پدر با دريافت ذوق و علاقه به موسيقي در فرزند، او را به دست استاد معروف زمانه آقاحسينقلي سپرد.
مرتضي خان دو سال نزد آقاحسينقلي و سه سال نزد برجسته ترين شاگرد او، درويش خان، رديف موسيقي سنتي و شيوه تارنوازي را آموخت و آنچنان پيش رفت كه در ختم كلاس درويش توانست تبرزين طلايي، يعني نشاني را كه به شاگردان ممتاز داده مي شد، به دست آورد.
مرتضي خان هنوز بيست سالي بيش نداشت كه خود كلاسي براي آموزش تار و رديف موسيقي بنياد كرد و كلاسي كه پس از مرگ نابهنگام درويش خان توانست ادامه آموزش همه شاگردان او را نيز برعهده بگيرد.
ني داود از سال، ۱۳۱۹ سال بنياد راديو ايران، به اين سازمان پيوست و در برنامه هاي مختلف موسيقي آن به همكاري و همنوازي با هنرمندان برجسته اي چون رضا محجوبي، علي اكبر شهنازي، حبيب سماعي، ابوالحسن صبا و موسي معروفي پرداخت.
او طي ده سال همكاري تنگاتنگ با راديو، براي خوانندگان معروفي چون اديب خوانساري، جواد بديع زاده و غلامحسين بنان تصنيف ساخته يا پا به پاي آوازشان تار نواخته است. مرتضي ني داود در سال ۱۳۴۸ كار مهم ديگري را به انجام رسانيده و آن نواختن و ضبط نزديك به ۳۰۰ گوشه از مجموعه رديف موسيقي سنتي ايران است كه البته به دلايل نا روشن هنوز انتشار نيافته است.
از ميان آفريده هاي او علاوه بر مرغ سحر، مي توان از تصنيف هايي چون شاه من، ماه من، مرغ حق و آتش دل، و نيز پيش درآمد اصفهان ياد كرد كه هنوز جاذبه خود را حفظ كرد ه است. گفتني است كه در سال هاي پس از انقلاب، مرتضي حنانه، اين پيش درآمد او را به شيو ه اي نو، براي اركستر بزرگ تنظيم كرده كه موسيقي اصلي سريال هزار دستان ساخته علي حاتمي است.
مرتضي ني داود در سال، ۱۳۵۹ يكي دو سالي پس از انقلاب اسلامي رهسپار ايالات متحده آمريكا شد و ده سال پس از آن، يعني در دوم مرداد ماه سال ۱۳۶۹ در سن نودسالگي و در ديار غربت چشم از جهان فروبست.
منبع: همشهری 13مرداد 84
عطش اولین ترانه ای بود که با صدای ابی به گوش مردم رسید
اولین ترانه ای که با صدای ابی به گوش مردم رسید ترانه ای بود با نام عطش از ساخته های حسین واثقی که برای فیلمی به همین عنوان ساخته شده بود، دومین ترانه ابی، ترانه ای ست اعتراضی با نام چرا با شعری از مسعود هوشمند و آهنگ حسین واثقی، اما سومین آهنگی که ابی اجرا کرد و به گفته خودش باعث معروفیت او شد ترانه ای بود با نام شب با شعر بسیار زیبایی از اردلان سرفراز و آهنگ منصور ایران نژاد که در شوی میخک نقره ای زنده یاد فریدون فرخ زاد پخش شد و باعث شد تا مردم ایران برای اولین بار چهره ی ابی را از تلویزیون ببینند! ابی در همین دوران با شهرام و شهبال شب پره آشنا شد و به همراه آنها در گروه همکاری کرد و به گفته خود ابی این همکاری باعث شد که وی تجربیات گران بها و نوینی را از زنده یاد فرهاد کسب کند، حاصل همکاری دو خوانندهُ جوان ابی و شهرام ترانه های بسیاری به زبان های مختلف دنیا بود که از نامدار ترین آنها میتوان به ترانه ی چلی پوم اشاره نمود.
بعد از حدود چهار سال ابی از گروه جدا شد و به تنهایی، با سبک و سیاق منحصر به فرد خویش کار خوانندگی را به صورت حرفه ای شروع کرد.
ابی در این سال ها بر روی تعداد زیادی از فیلم ها ترانه خواند که از آن جمله می توان به فیلم های زیر اشاره کرد: عطش، هياهو ، تپش، کندو، ذبيح، قاصدک، بت شکن، گل هاي کاغذي، شب زخمي، خاکستري، باغ بلور، تهمت، بر فراز آسمانها و بوي گندم. وی همچنین در فیلم بوی گندم، ساخته ی فرزان دلجو به عنوان بازیگر حضور داشت.
ترانه های اجرا شده ی ابی در قبل از انقلاب در قالب چهار آلبوم بعد از انقلاب منتشر گردید که به ترتیب شامل: تپش، پیر، نازی نازکن و شب زده است.
ابی در حدود دو سال پیش از انقلاب به خاطر اجرای کنسرت در آمریکا از ایران خارج شد و به دلیل شکل گرفتن انقلاب در همان جا ماندگار شد.
او هیچگاه مسوولیت خویش مبنی بر احترام به هوش و گوش شنوندگان آثار هنری را از یاد نبرده و با انتخاب وسواس گونه ی کلام و آهنگ، آثار ماندگار و ارزشمند بسیاری را به ثبت رسانیده است. ابي در اجراي کنسرت نيز به موفقيت هاي بسياري دست يافته و درهاي سالن هاي بزرگ و مشهور در جهان را به روي ايرانيان باز کرده و با اتکا بر توان بالاي صدايش در اجراهاي زنده و همچنين ترانه هاي خاطره ساز و محبوبش سالانه هزاران ايراني را در اين سالن ها در اقصي نقاط جهان گرد هم مي آورد، از جمله سالن های نامداری که ابی در آنان برنامه اجرا کرده عبارتند از: يونيورسال آمفي تياتر (لوس آنجلس)، شراين آدوتوريوم (محل برگزاري مراسم اسکار)، گريک تياتر (لوس آنجلس)، کندي سنتر (واشنگتن)، اپراي سيدني (همراه با ارکستر سمفوني سيدني )، سالن سلطنتي نوبل (استکهلم)، کويين آمفي تياتر (ونکوور)، گلوين (سالن بين المللي سويد)، فيلارمونيک برلن (برلين)، گلف دبي (سالن بين المللي دبي)، اويشن کلاب (سالن بين المللي دبي)، کنسرت هاوس (يوتبوري) و ...
شايد از اصلي ترين دلايل موفقيت ابی و ماندگار شدن آثار او در طول بيش از سي سال، همکاری با بهترین آهنگ سازان و ترانه سرایان ایران بوده است، که حاصلش خلق ترانه هايي ماندگار در ترانه نوين ايران مي باشد. از جمله بزرگاني که ابي با آنها همکاري داشته است مي توان به ترانه سراياني چون: ايرج جنتي عطايي، اردلان سرفراز، شهيار قنبري، ليلا کسري (هديه)، منصور تهراني، زويا زاکاريان، هما مير افشار و غيره اشاره کرد و از آهنگسازاني چون زنده ياد واروژان، زنده یاد بابک بيات، فريد زلاند، سياوش قميشي، محمد شمس، اسفنديار منفرد زاده و غيره نام برد.
ابی در سن 25 سالگی ازدواج کرد و از همسر اول خود، فیروزه، سه دختر به نام های خاتون (وکیل)، سایه (لیسانس کامپیوتر) و عسل (دانشجوی موسیقی) و یک پسر بنام فرشید به یادگار دارد و هم اکنون در کنار همسر دوم خود (مهشید) به دور از فضای مسموم لوس آنجلس، در اسپانیا (شهر مالاگا) زندگی می کند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد صبا اغلب سازها را به خوبي مينواخت و در نواختن ويلن و سه تار متبحر بود
استاد ابوالحسن صبا را با زحمات طاقت فرسا در موسيقي ايراني اعم از پژوهش، آهنگسازي، نواختن سازهاي مختلف و تربيت شاگرداني كه هر كدام در قله رفيع اين هنر جاي گرفتند، به جرات ميتوان شخصيت بيبديل موسيقي ايران و از افتخارات فرهنگي اين مرز و بوم دانست. استاد صبا در سحر گاه بيست و نهم آذر ماه سال ۱۳۳۶ به دليل پارگي يكي از شريانهاي قلبش درگذشت. ابوالحسن صبا كه اغلب موسيقيدانان او را پدرموسيقي ايراني مينامند در سال ۱۲۸۱ شمسي در تهران متولد و از همان كودكي به موسيقي علاقهمند شد. پدر صبا كمالالسلطنه مردي اديب، فاضل و آشنا با موسيقي بود و تمايل داشت پسرانش نيز با اين هنر آشنا شوند. به اين ترتيب ابوالحسن خردسال با تشويق پدر و ذوق و علاقه خويش، مباني موسيقي را نزد ربابه خانم نديمه عمهاش آموخت. پس از آن نواختن سه تار را نزد پدر آغاز و تمرين كرد شد و بعدها براي تكميل آموزش اين ساز اصيل ايراني در محضر ميرزا عبدالله حاضر شد.
ابوالحسن راه فراگيري موسيقي اصيل ايراني را در شاگردي استادان بنام اين هنر ميدانست و براي همين از محضر درس استادان ديگري در اين زمينه مانند: علينقي وزيري، غلامحسين درويش خان، نايب اسدالله، حسين خان هنگآفرين، حسين خان اسماعيلزاده، حاجي خان ضربيو اكبرخان فلوتي بهره برد.
صبا معتقد بود ريشهي همهي موسيقيها يكي بوده كه عقيده افراطي برخي موجب جدايي آنها شده و وضع كنوني را به وجود آورده است.
وي همچنين اعتقاد داشت كساني كه ميخواهند به موسيقي صورت مقبول، دنياپسند و جامعي ببخشند بايد موسيقي علمي و عملي را به نحو اكمل دانسته ادبيات ايراني به خوبي بشناسند، آكوستيك و صدا شناسي را بدانند و با نواختن اغلب سازها آشنايي داشته باشند. استاد روحالله خالقي موسيقيدان ميگويد: صبا اغلب سازها را به خوبي مينواخت بويژه در نواختن ويلن و سه تار متبحر بود.
وي ميافزايد: صبا با استفاده از سبك و تكنيك وزيري و آشنايي با روش صحيح نواختن ويلن، سبكي نو برگزيده بود و از آنحا كه در موسيقي ايراني سوابق فراواني داشت توانست اين شيوه را متداول كند.
به گفته استاد خالقي ويلن زماني كه به ايران آمد، بيشتر به دليل شباهت در فواصل پردهها و تعداد سيم هايش با كمانچه، به شيوه كمانچهنوازان آموزش داده ميشد، در حالي كه صبا با دريافت صحيح از روش نوازندگي اين سبك را در هنرستان آموخت و ترويج داد. استاد حسين دهلوي از موسيقيدان بزرگ كشور ميگويد: مرحوم صبا در تمام دوران زندگي هنري خود همواره كوشش در حفظ اصالت داشت.
وي ميافزايد: علاقه او به آموزش و درك صحيح و دقت او در رعايت حدود هنر خود و خارج نشدن از اين محدوده از ويژگيهاي استاد صبا بود. كارشناسان موسيقي معتقدند استاد صبا مجتهدي تمام عيار در عالم موسيقي بود كه مانند او در قرن اخير از بسيار اندك و انگشت شمار هستند.
علي دهباشي پژوهشگر موسيقي در اين خصوص ميگويد: هنر صبا تنها در نواختن ويلن و سه تار نبود، بلكه گذشته از تسلط بر عموم سازهاي ايراني، تربيت شاگردان برجسته، سبك خاص در نوازندگي و صداي سحرانگيز سازش او را از سايرين متمايز كرده بود.
وي افزود: صبا نسلي را پرورش داد كه رويكرد متفاوتي به موسيقي دارند بطوري كه عمق زحمات استاد در آثارشان مشهود است. دهباشي، مطالعه و پژوهش گسترده صبا در زمينه موسيقي را از جمله فعاليتهاي وي خواند و اضافه كرد: نزديك به دو دهه مطالعات منسجم توسط صبا درباره موسيقي ايران، دستاوردهاي ارزندهاي براي اين هنر بشمار ميرود. از جمله فعاليتهاي ديگر هنري صبا، ميتوان به همكاري وي با انجمن موسيقي ايران اشاره كرد.
صبا با همكاري انجمن موسيقي، قطعه ديلمان را ساخت و جواد معروفي نيز آنرا براي اركستر تنظيم كرد كه اين كار با آواز بنان اجرا شد. او معتقد بود كه موسيقي ايراني ساخته روح، محيط و عواطف ايراني است و چيزي نيست كه دور ريخته يا عوض شود بلكه فقط بايد براساس پايههاي صحيح و علمي استوار شود و از تقليدهاي ناروا مصون بماند.
از آثار صبا ميتوان به زنگ شتر، بهارمست، به زندان، زرد مليجه، بياد گذشته، در قفس، رقص چوبي قاسمآبادي، كوهستاني و چهار مضرابهاي مختلف نام برد. صبا همچنين آثار مكتوبي را نيز از خود به يادگار نهاده است كه از آن جمله ميتوان به آثاري همچون دوره اول، دوم و سوم ويلن، دوره اول، دوم، سوم و چهارم سنتور و دوره اول سه تار اشاره كرد.
اغلب شاگردان صبا از هنرمندان برجسته و از استادان به نام كشور هستند كه ازآن ميان ميتوان به شادروان علي تجويدي، زنده ياد حبيبالله بديعي، رحمتالله بديعي، پرويز ياحقي، اسدالله ملك، فرامرز پايور، حسين دهلوي، حسين تهراني، مجيد وفادار و مهدي خالدي نام برد.
استاد بزرگ لشکری: صدای گلپا صدائی رسا و زیبا و پر تحریر و بی نظیر است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
استاد بزرگ لشکری موسیقیدان و آهنگساز بزرگ ایرانی درباره ویژگی های اکبر گلپایگانی می گویند: سال ها پیش در نزدیکی پل رومی رادیو را روشن کردم. صدای عجیبی شنیدم که با سبکی تازه آواز می خواند. این صدا مرا به طوری مجذوب کرد که اتومبیل را متوقف کردم تا ان صدای جالب را به دقت گوش کنم. در کار این آوازه خوان چیز تازه ای یافتم که تا ان زمان نشنیده بودم. تحریرها و حالات ویژه ای در این اواز وجود داشت که هر شندنده ای را جذب می کرد. در این روزگار خواننده ها از استادان خود تقلید می کردند و هیچکس کار تازه ای نیاورده بود و تازگی و شور و شوریدگی گلپا به همین دلیل بسیار چشمگیر بود. جذابیت کار گلپا به قدری بود که من به محض رسیدن به منزل جویای نام او شدم و چندی بعد با هم آشنا شدیم و سابقه این آشنائی سر به چهل سال زده است. در طول این سال ها همکاری هائی هم با یکدیگر داشته ایم از جمله آهنگی از من با شعر شادروان رضا جنتی عطائی (خدایا خدایا چرا از من او را گرفتی که ماتم بگیرم) اجرا کرده اند که در زمان خود بسیار موفق بوده است.
در زمانی که گلپا شروع به خواندن کرد آهنگها ریتمیک و ضربی نبودند و شنیدن تصانیف و آوازهای سنگین که همه با صدای خوانندگان درجه اول اجرا می شد مردم را از موسیقی سنگین ایرانی دور کرده بود و بیشتر جوانان حاضر نبودند سراغ اواز ایرانی بروند یا حتی به آن گوش کنند. با سبک گلپا سنگینی فضای موسیقی اصیل در هم شکست و با استقبال شدید مردم مواجه شد و به این ترنیب آواز روی صحنه ها رفت و چون مردم تا آن زمان ان نوع آواز را اصلا نشنیده بودند موفقیت زیادی پیدا کرد. گلپا نه تنها با برنامه گل ها همکاری داشت با ارکسترهای دیگر هم کار می کرد و پیشرفت و محبوبیتش به حدی رسیده بود که در خارج از ایران هم مردم مشتاق و شیفته صدای او بودند. در این رابطه اشاره به خاطره ای را بی مناسبت نمی بینم: زمانی سرپرست گروهی بودم و معمولا در ایان عید از طریق رادیو و تلویزیون برای ایرانیان مقیم خارج از کشور برنامه هایی را داشتیم. در یکی از سفرها که با گروه به امریکا رفته بودیم گلپا هم آنجا کنسرت داشت و با این که عضو گروه ما نبود به ما ملحق شد و روزی برای دیدن یکی از دوستانش به شیکاگو رفت و دو سه روز بعد برگشت. با توجه به این که گلپا اصلا در کادر ما نبود و از روی لطف به ما پیوسته بود نباید مشکلی از نظر نبود ایشان داشته باشیم. اما به خاطر نبودن ایشان در کنسرت آن شب با مشکل مواجه شدیم به این معنا که مردم او را می خواستند تا حدی که روی سن رفتند و شلوغ کردند و نام گلپا از زبانشان نمی افتاد و وضعی پیش اوردند که وقتی گلپا برگشت گفتم: دیگر تا تهران از ما جدا نشود چون مردم به شدت مریدت هستند.
اما در مورد دیگر ویژگی های گلپا به موارد زیر اشاره می کنم: صدای گلپا صدائی رسا و زیبا و پرتحریر و بی نظیر است. در انتخاب شعر سلیقه خاصی دارد و نیز در ادای واژه های شعری و تلفیق شعر و موسیقی تبحر دارد. شعر شناسی فوق العاده گلپا از ویژگی های برجسته اوست. گلپا مخاطبان خود را دقیق می شناسد و تشخیص می دهد که در هر جمعی چه نوع شعرهایی را باید بخواند. گلپا انسانی خوب و وارسته و مردم دار و دوستدار جوانان به ویژه علاقه مندان به موسیقی است و مردم نیز متقابلا او را دوست دارند و با نامه و تلفن محبت خود را به او ابراز می دارند.
به نظر من اقای گلپایگانی هنوز باید بخوانند چون می توانند الگوی خوبی برای جوانان علاقه مند به موسیقی ایرانی باشند. هنرمند مال مردم است و باید تا زنده است برای مردم و به خاطر آنان کار کند.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حسین علیزاده
استاد حسین علیزاده در سال 1330 در تهران به دنیا آمد. در هنرستان موسیقی ملی نزد هوشنگ ظریف، علی اکبر شهنازی و حبیب الله صالحی به فراگیری تار پرداخت . پس از دریافت دیپلم از هنرستان در سال 1349 به گروه موسیقی دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران راه یافت و نزد اساتیدی همچون اکبر شهنازى، نورعلى برومند، یوسف فروتن، عبدالله دوامى، هوشنگ ظریف و ... فراگیری موسیقی ایرانی را ادامه داد.
در دوران تحصیل با ارکستر ایرانی تالار رودکی همکاری داشت. و از فصل هنری 1352-51 با گروه های مرکز حفظ و اشاعه موسیقی در جشن هنر شیراز به اجرای برنامه پرداخت. در سال 1355 به اتفاق پرویز مشکاتیان گروه عارف را تشکیل داد و برنامه های متعددی را در داخل و خارج از کشور به اجرا درآورد.
او خود نیز همیشه در جست و جوى راههاى دیگرى بوده که دیگران نرفته اند در این سالها علیزاده استعداد خود را محدود به تقلید و تکرار فرم هاى گذشتگان نکرده و در جست و جوى راههاى تازه تر بوده است استا