PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : سروده هاي محمد جاويد



صفحه ها : 1 [2]

محمد جاوید
06-04-2007, 00:23
نمی دانم چه چیزم چون الاغ است
که هرکس می کند باری به بارم
زبس ماندم به زیر بار محنت
به شکّم من که انسان یا حمارم

محمد جاوید
06-04-2007, 00:27
سفر ارزان قيمت

شركت سايپا خدا خيرت دهد
صاحب ماشين نمودي بنده را
بعد سي سالي كه بودم بي اُتول
برلبان من نشاندي خنده را
عيد چون آيد ندارم غصه اي
جورشد امسال اسباب سفر
ماشين قسطي و چادرمي كند
هركسي را از ديار خود به در
گوشه ي پاركي به هر شهر و ديار
مي شود برپا بساط چادرم
تا كه چادر هست و ماشين پرايد
غصه ي جا و هتل كي مي خورم؟
گرچه هستم با نشاط و شادمان
چون كه ارزان است اين گشت و گذار
ليك چون تاريخ قسط آيد به ياد
مي شود دركام من چون زهرمار
بار و بنديلم كنم جمع آوري
تخته گاز آيم سوي شهر و ديار
سرعتم غير مجاز اما پليس
باجريمه آرد از جدم دمار
صرفه جوييهاي اين گردشگري
مي كند جبران پليس هوشمند
با صدور قبض هايش عاقبت
توسن « جاويد» را سازد به بند

محمد جاوید
09-04-2007, 00:47
شولای عشق

شولای عشقت بر تنم ،آهنگ یا حق می زنم// در پای تو سر می دهم ،بانگ انالحق می زنم
بردار ِعشقت رفته ام ،بردارمی بینم تورا// « منصورم» و یا هو زنان، ستار می بینم تورا
گر بخت من یاری کند ، جامی لبالب می زنم// تا مست گردم بیش از این، صد بوسه بر لب می زنم
این بوسه هستی می دهد ، باده پرستی می دهد// یک بار گر بوسم لبت، صد بار مستی می دهد
اینک من« اسماعیل ِ دل» ،آورده ام با اشتیاق// بستان زمن قربانی ام ، ترسی ندارم از فراق
ای تیغ بُران شو دلم ،آهنگ رفتن کرده است// «هاجر» چه می داند که دل ،ترک سر و تن کرده است
آتش شود چون گل سِتان ، گر عشق تو باشد به سر// کی سوزد« ابراهیم» اگر،آتش وَرا گیرد به بر
گیرند صدها مار اگر، این راه را بر دل چه باک// چون با عصای عشق تو گردند آنها چاک چاک
«جاوید» با سوز و گداز،آرد به تو دست ِ نیاز// صد بار اگر رانی زخود، آید به درگاه تو باز

محمد جاوید
09-04-2007, 23:57
دانشگاه مُفتی

چوبیکاری مرا از پا در آورد// زفرط گشنگی رنگم بشد زرد
زبس درمانده و بیچاره بودم// متاعی را زدُکانی ربودم
مرا از بخت بد در بند کردند// به کار من بسی ترفند کردند
وبامشت و لگد تعزیرگشتم// به چندین پُرس باتوم سیرگشتم
شدم هم بند دزدانی تبهکار// ومردانی شرور و هم بزهکار
همه استاد در جرم و جنایت// ودوره دیده درقتل و شقاوت
بشد آغاز آموزش از آن شب // زسوی آن اسا تید مجرّب
فنون سرقت وآدم ربایی// ره و رسم فریب وناقلایی
شگرد دزدی ازماشین و منزل // به طوریکه نماند پای درگِل
من بیچارۀ زندان ندیده// بدل گشتم به دزدی دوره دیده
«کمال هم نشین در من اثر کرد»// نشد دیگر کسی من را هماورد
وخوشحالم از اینکه بی زرو زور// بدون دادن یک بار کنکور
شدم وارد به دانشگاه مُفتی // بدون ذرّه ای گردن کلفتی
وبعد از دورۀ تحصیل دانم// که جفت و جور باشد آب و نانم
ودرپایان سپاس بی کرانم // زاستادان خوب و خوش بیانم
توای «جاوید» در شعرت بگنجان // درودم را به مسئولین زندان

محمد جاوید
15-04-2007, 00:14
روباه پیر

روباه پير را كت و شلوار داده ايم
يك روسري نازك گلدارداده ايم
عكسي به يادگار تجاوز گرفته ايم
اورا به كاخ دولت خود بار داده ايم
در لحظه ي وداع در آغوش گرم خود
اورا گرفته وعده ي ديدار داده ايم
صياد هم نشان شجاعت گرفت ،چون
الحق كه ارج وقرب به اين كار داده ايم
اما نمك چو خورد نمك دان شكست و گفت
ماها به او اذيت بسیار داده ايم
اين دم بريده را نبُوَد اين عمل بعيد
ما خود به او اجازه ي انكار داده ايم
انكار رافت و كت و شلوار كرده است
گويا لباس نه ،همه چلوار داده ايم
اين كار؛دم بريده را به تجاوز حريص كرد
با اين چراغ سبز كه يك بار داده ايم
شد خاطرات سورچرانيش پول ساز
مزد تجاوزات چه سرشار داده ايم
« جاويد» بي خيال وزن و قافيه جَو گيرشد وگفت
روباه نوع پيرترش حیله گر تر است!!

محمد جاوید
17-04-2007, 01:02
زنی دارم که ناترس و دلیر است
شجاعت هاش خیلی چشمگیر است
نمی ترسد زسوسک و موش هرگز
توگویی که زجان خویش سیر است
**********
عیالوارم عیالوارم عیالوار
به تار و پود این دنیا گرفتار
حقوق آخر برجم سه مثقال
بدهکاری و وامم چند خروار

محمد جاوید
25-04-2007, 02:18
يك سد بهتر از 300

گرتو با سيصد هــجوم آورده اي...... يــك ســـد از مــا مــي كند اين كار را
تا خودي ها خبره در كار خــودند...... پــس نــيـــازي نــيــست استـكبار را

اي ( Cia) برپوز تو مشتي زديم......آب را بــســتـيــم بـــر فرهــنـگ خود
هــــركـسي دارد درون كشورش.....اخــتــيــار قــبــر وكــوه وتـنـگ 1خود

يك زمان گفتيمش آسوده بخواب......تــــا نــبــيـــند روزگــار و حــــال مــــا
ايــن زمان بيدارش اما مي كنيم......چــون دگــــر نيـــكـــو بُـــود احوال ما

گــر بـخوابي كورش، آبت مي برد.....خـواب تا كي جان من ديگر بس است
گــر دو پا داري دوپا هم قرض كن.... شو فراري چون هوا خيلي پس است

اي سيا شنو ز« جاويد»اين سخن..... سـيصـدت ايــن جـــا نـــدارد اعتـــبار
ازبراي ماهمين يك سد بس است.....بــاقــي اش احــمــق دگر ما را چكار؟



1= منظور تنگ بلاغي است

محمد جاوید
27-04-2007, 23:51
معمای زن

هر خصلت زن خدا زيك چيز گرفت
آن گاه گِل ِخلقت او را بِسرشت
نازك دلي و لطافت ازبرگ گُلي
سُكر آوري لبانش ازجام مُلي
چشمان ِخُماراو زآهوي خُتَن
شادابي اش ازخرّمي دشت و دَمَن
افسونگري اش زگردش چرخ وفلك
از روبَه ِ مكّار فقط دوز و كلك
طنّازي و دلبري زطاووس چَمَن
بوي گل ياس و رازقي عطربدن
پرحرفي اوزجيك جيك گنجشك
صافي دل از خلوص ياقوت سِرِشك
گرمي تنش زخور،صفا از باران
مهرازصفت فرشته،مكر از شيطان
تقليد زطوطي و حريصيش زمور
نيش سخنش زمار و رخسار زحور
پيچيده ترين وجود ،موجودِ زن است
هم باعث شادي و صفا هم مِحَن است
اوضمن بدي، نيك ترين عبد خداست
او مادر وسرسلسلۀ مهر ووفاست
گاهي دلش ازمرغ سحر نازك تر
يك وقت دگر سخت ترازسنگ وتبر
او گاه رفیق ره چو لیلا باشد
گه غرق هوس مثل زلیخا باشد
مجموع خِصال نيك و بد در او جمع
از سردي آب و گرمي شعلۀ شمع
او جلوه گر قدرت« جاويد» خداست
هم مظهرعشق و كينه ومهروجفاست

جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد .........(رهی معیری)

محمد جاوید
30-04-2007, 00:47
با زن نشسته

پس از سی سال و اندی کار و زحمت // گرفتم حکم آزادی زدولت
به خانه آمد م با سرفرازی // ولی نیشخند بر لبهای نازی
کادویی داد نازی دست بنده // ولی با حالتی زشت و زننده
درون جعبه یک پیش بند زیبا // ویک اسکاچ و یک مقدار ریکا
پس از آن پای حجله گربه را کشت// وبا یک جمله زد بر پوز من مشت
زفردا کار تو از ساعت هفت// شود آغاز ،توی کلّـه ات رفت؟
خرید و رُفت و روب و ظرف شویی // امور آشپزی با صرفه جویی
زروز بعد شد برنامۀ من // تو گویی نیست او در خانۀ من
تلیفش هی مرتب زنگ می زد // در آن حالی که مویش رنگ می زد
گهی مشغول صحبت با فریبا// زمانی غیبت از همروس شهلا
زبیکاری به وزنش شد اضافه// برای جابجایی شد کلافه
تأ تر و سینما و پارک بازی// بشد برنامۀ هر روز نازی
من ِبازن نشسته صبح تا شام// امور خانه می دادم سرانجام
فشار کار آخر خسته ام کرد // لغز گویی همسر خسته ام کرد
خبرکردم مدیر قسمتم را // همان شخصی که حکمم کرد امضاء
به او آویختم با بی قراری// بگفتم این سخن با آه و زاری :
کنید حکم مرا امروز باطل// نمی خواهم زن و فرزند ومنزل
چرا که این به ظاهر ناز نازی// گرفته روح وجسمم را به بازی
اگر سی سال دیگر در اداره// شوم فرمانبر دولت دوباره
از آن بهتر که با پیش بندو سر بند // شوم مستوجب هرگونه ریشخند
شده« جاوید» از منزل فراری// فدای لحظه ای کار اداری

محمد جاوید
04-05-2007, 03:06
استاد


چراغ دانش و قاموس معرفت استاد
درون مكتب خود درس عشق يادم داد
لباس بينش و تقوي كند به قامت من
بناي فكروسگالش از او شود ايجاد
براي تربيتم بي دريغ مايه گذاشت
نبود در پي پندار ِِهرچه بادا باد
نهال علم زخون دلش شده سيراب
كشيده بر سر ابليس جهل صد فرياد
به بوستان خرد سرو ناز مي باشد
وباغ معرفت از همّتش شود آباد
وبر لبش گل لبخند چون شكفته شود
زشاديش دل دانش پژوه گردد شاد
به بحرعلم بُود او یگانه كشتي بان
براي صيد دُري در يم ادب صيّاد
هماره در پي ليلاي دانش او مجنون
براي دلبر شيرين علم چون فرهاد
فروغ دانش استاد تا ابد « جاويد»
ز كاميابي شاگرد مي شود دلشاد

روز معلم مبارک باد

محمد جاوید
08-05-2007, 01:35
دوستی شاعر نمای خشت مال
داشتم ازاهل شهر اردهال
شعرهای بی سر و ته می سرود
در حقیقت اصلاً او شاعر نبود
لیک از پررویی و فیس زیاد
برده بود او عیب های خود ز یاد
او به شعر خویش هم خندیده بود
با عروض و قافیه جنگیده بود
یک شبی در جمع قوم و خویش خود
باز کرد او بار دیگر نیش خود
چون سخن از شعر و رمز و راز شد
باز هم لافیدنش آغاز شد
گفت سعدی شاعر خوبی نبود
روی دست من گلستان را سرود
من غزل را یاد حافظ داده ام
جای نیما یک دو جا تز داده ام!!
با نظامی دوستی ها کرده ام
خمسه اش را من مهیا كرده ام
مثنوي هايم زمولانا سر است
آن چنان سنگين كه بار خاور است
یار غار فرخی بودم ولی
با سنایی داشتم یک مشکلی
با سپهري سينماها رفته ام
با رهي یک بار اما رفته ام
بوده عمويم جناب شهريار
دايي خوبم تقي خان بهار
عاشق اشعار من عطار بود
پیش من شعرمشیری خوار بود
در رباعی سعی افزون کرده ام
شعرهایم بار فرقون کرده ام
لاف هایش چون به اینجا ها رسید
پا برهنه یک نفر بینش پرید
کی جناب مستطاب و ای اجَلّ
گو به من فرق رباعی با غزل
در جوابش چون خری در توی گِل
ماند ه و پیش همه آنها خجل
او نمی دانست املای غزل
تا رسد بر سبک وانشای غزل
از رباعی نیز ذهنش پاک بود
مغزاو خالی ز هرادراک بود
زان میان « جاوید» باصوتی رسا
گفت بس کن خشت مال ناقلا
(مُشک باید خود ببوید جان من)
(نی که یک عطار گوید این سخن)

محمد جاوید
10-05-2007, 02:11
هرکسی کشتۀ خود را درود


هر کسی در این جهان بر دیگری آرد ستم.... آن ستم دیده به روز حشر او را سو کند
در اداره گر بروبد زیر پای دیگری.... زیرپایش در قیامت حتماًاو جارو کند
گر که برف خانه اش ریزد به روی بام دوست.... باید آن جا برف های صد نفرپارو کند
گر زپول دیگران خود را معطر می کند.... با هر آن چه بوی گند آن جاست باید خو کند
خرنماید گرکسی را با فریب ومکر خود.... در قیامت باید او تیمار صد یابو کند
یا که از نیش زبانش قلب محزونی شکست.... باید آن جا صد دل بشکسته را گنگو کند
مخفیانه گر گـُل همسایه اش را بو نمود.... لاجرم آن جا گل خرزهره را هی بو کند
گر که با اهل خلاف او همدل و همدست شد.... پس خدا آن جا نرون را همدم یا رو کند
با تمسخر گر نظر افکند بر یک زشت روی.... روز محشر صورتش را بد تر از راسو کند
گر هوس باز است و دائم فکر تجدید فراش.... هم نشینش در قیامت مرد پشمالو کند
طنزهای آبکی گوید اگر« جاوید» باز.... پس در آن جا دلقکان را همنشین او کند

گل همسایه = منظور دختر همسایه
گنگو= بند زدن ظروف چینی

محمد جاوید
12-05-2007, 01:36
بانگ الرّحيل

نيمي از چوب خط ما پر شد...........تا به خود آمديم و جنبيديم
نغمۀالرّحيل مي آيد.................ماهنوز هم به حال ترديديم
زين سپس گريه پيش رو داريم.......هرچه در طول عمر خنديديم
گرچه برفي سپيد بر سرِبود........ .. بارش برف را نمي ديديم
پيش رو راه و پاي رفتن نيست........بس که در راه خسته گردیدیم
راه هموار و پست بُد معلوم............پس چرا خوب و بد نسنجیدیم
عمر چون رود سوي دريا بود.....رفتن رود را نفهميديم
خوشه ها بر درخت بود ولي...........خوشه اي جز خطا نمي چيديم
چاه افتادگان زياد ،امّا....................خويش را قعر چَه نمي ديديم
اينهمه گل درون بُستان بود.............خارو خاشاك را چرا چيديم؟
بس كه طعنه زديم افرا را.............. حال لرزان چو شاخۀ بيديم
کار دنیا فریب و نیرنگ است...........ما به سازَش هماره رقصیدیم
گرچه «جاويد» نيست عمر و بقا.......ما بفكر بقاي جاويديم

محمد جاوید
19-05-2007, 00:38
ارشاد

يه روز كه دختره اومد خيابون.... يواش يواش اومد تو پيچ شمرون
ماموري اومد جلو وگفت بهش.... من ندارم حوصلۀ كشمكش
اگه مي خواي که نخوري تو سري..... پايين بكش يك كمي اون روسري
اين رژبد رنگو چرا مالوندي؟.... يه كاره تو خونه چرا نموندي؟
مگه باباجون تو ورشكسته؟... كه مانتوات كوتاهه ، آب نشسته؟
پاچۀ شلواره يا لول تفنگ.... آخه مگه با كي مي خواي بري جنگ؟
پشت چشات چرا سفيد و آبي ست؟....رنگ موهات چرا به اين خرابي ست
اگرچه قر ميدي و شوخ و شنگي....به چشم خواهري یه کم قشنگي
این قِروفِراگرچه دل می بره..... سلیقه ات از زن من بهتره
اگر چه که زنم پیشت عجوزه ست..... تو امتحان خوشگلی رفوزه ست
لازمه اما کمی ارشاد تو.... یه چیزایی باید بدیم یاد تو
باید که حالیت بشه از یه من ماس.... چقد کره برای ما مهّیا س
دختره وقتي رفت وارشاد شد... تعهد ی سپرد وآزاد شد
دوتا بادمجون زير چشماش بود.... آثارارشاد روي پاهاش بود
بسكه خوشش اومده بود از اداش...خنديده بود طفلکی كلي با هاش!!!
هردوتا چشماش پر ازاشك بود....چشم نبود اون ديگه یک مَشك بود
صورتشم بگی نگی نیلی بود..... خیال نکن که جای یه سیلی بود
البته اون مأموره هم شاد شد.......از اینکه یکی دیگه ارشاد شد
طفلکی «جاويد» که دید این قرار....... زترس ارشاد نمود الفرار

محمد جاوید
22-05-2007, 01:27
شوخی با خیام


«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»....«آن جا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم....فردوس منم مثل زمین خواهد بود
***********
« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»....هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه....گردند همه خبربه چشمک زدنی
***********
«ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم»....ازهر ببویی بیخودی تیپا نخوریم
فردا چو شود رویم و گیریم زنی.... تا بلکه ناهار ظهر تنها نخوریم
***********
« برخيزم وعزم باده ي ناب كنم».... باورزش و دواشكم خود آب كنم
وقتي كه شدم لاغروخوش تيپ و قشنگ.... آن گاه دل دختره را آب كنم
**********
« من بي مي ناب زيستن نتوانم»....من راستگو ام فریفتن نتوانم
گر یکصد و ده بیاید و گیر دهد.... از بی رمقی گریختن نتوانم
***********
« يك كوزه ي مي بيار تا نوش كنيم»....چنگي بنواز تا به آن گوش كنيم
در انجمن طنز بخوان شعرت را.... تاگرمي تیر را فراموش كنيم

محمد جاوید
01-06-2007, 01:15
دکتر دوره گرد

خدا خیرش دهدآن که نمود آزاد دانش را
گشوده لاجرم ابواب علم ودرک و بینش را !!
به هر کوره دهاتی روشنیده مشعل دانش
زروستاهای کرمان تا دهات دور طالش را
در هرخانه را کوبی به رویت می گشاید در
جناب دکتری که خوانده او درس گوارش را
مهندس تا دلت خواهد اُورت1 آید به استقبال
یکی پشتی نهد پشتت یکی هم نازبالش را
یکی شان فارغ التحصیل از آبادی بالا ست
یکی خوانده ده پایین تری درس نمایش را
برای این که دختر یا پسر جانش شود دکتر
گرو داده پدر حتی کت و شلوار و گالش را
حساب بانکی اش هم آب و جارو کرده بیچاره
نهادینه نموده در خودش فرهنگ سازش را

شده برهردر و دیوار خانه مدرک آویزان
دوتا شان خوانده رایانه ، سه تاشان رشتۀ عمران
اگر این مشعل دانش فروزان تر شود ترسم
سپور ما شود دکتر، مهندس هم شود دربان
ویا دکتر رود در کوچه ها مانند نان خشکی
زند فریاد ختنه می کنم ، تب می کنم درمان
ملامین کهنه می گیرم فشارخون کنم معلوم
وبا یک کیسه نان خشک سوزن می زنم آسان
نوار قلب می گیرم به جای باطری کهنه
کنم درمان آلزایمر اگر دادی یکی تنبان
سونوگرافی و ام .آر. آی ، اکوی قلب موجود است
به شرطی که دهی یک جفت لاستیک کهنۀ پیکان
اگر«جاوید»هم روزی شود بیمار باکی نیست
ویزیت او شود بیتی زبابا طاهر عریان

1)اورت=overt

محمد جاوید
03-06-2007, 00:24
نگار بی وفا

باز دیشب چشمهايش را شرابي كرد ورفت
ظلمت شب را برايم آفتابي كرد ورفت
باز هم با يك بغل اميد آمد در برم
چشم هاي خشك من را باز آبي كرد ورفت
شوق ديدارش سرشك آورد از چشمان من
آسمان ابری ام را باز آبی كرد ورفت

كيست او كين گونه حالم را دگرگون مي كند؟
مرغك دل را زكنج سينه بيرون مي كند
با گل لبخند خود حس قشنگی مي دهد
نرگس چشم خمارش كار افيون مي كند
او که شادی آورد با خود برایم ارمغان
لیک غم هایم به گاه رفتن افزون می کند

با طلوع ماه نو از پرده می آید برون
در مصاف خرج و بَرجم می شود خوار و زبون
ضربه فنی می شود در ابتدای کارزار
می روم از این شکست تلخ تا حد جنون
این نگار بی وفا فیش حقوق بنده است
اوشود فانی ولی «جاوید» می ماند دیون

محمد جاوید
07-06-2007, 01:21
آیین خلقت


اگر روباه مکّار و زرنگ است**ویا گرگ با بره در حال جنگ است
اگر آهو به دام شیر مانَد**ویا بلبل سرود عشق خوانَد
اگردارد کبوتر داد و فریاد** زدست تیرهای مرد صیّاد
اگر از نیش کژدم کودکی مُرد**عُقاب تیز چنگ آهوبره بُرد
اگر خورشید گرمای زمین است** و شب همواره او را کمین است
روال چرخ گردون این چنین است**همه اسرار خلقت برهمین است
اگر گل همنشین خار باشد** سحرگه بعد شام تار باشد
اگر نهر عاقبت راهی رود است **ویا با هر فرازی یک فرود است
اگر رخسار آن دختر فریباست**برای دیگری آن چهره رویاست
اگر یک زن اسیر سرنوشت است** به سیرت نیکو و در چهره زشت است
اگر نوغنچه ای نشکفته پژمرد** و زالی بعد قرنی زندگی مُرد
طبیعت سازو کارش این چنین است**روال زندگانی برهمین است
بُوَد این راز« جاوید» طبیعت** ویا معنایی ازآیین خلقت

محمد جاوید
08-06-2007, 23:46
تبانی دیده و دل

باز دل نامهربانی می کند
یاد ایام جوانی می کند
تا که شیدایم نماید ، دزدکی
با دو چشمانم تبانی می کند
گوییا باور ندارد پیری ام
کین چنین جفتک پرانی می کند

باز می لرزد زتیر یک نگاه
می کشد در کوچه های سینه آه
بی اراده می روم دنبال او
گرچه می دانم که باشد کوره راه
هیچ کس در کوچۀ بن بست نیست
جز من و دل با دوتا چشم سیاه

گرچه چشمش بادۀ خَمــّار بود
با نگاهش هردلی بیمار بود
بوی عطرش خوش تر از بوی بهار
هر گلی زیبا به پیشش خوار بود
لیک بهر من در این ایام عمر
گل نبود او بلکه تنها خار بود

هی زدم بر دیده و دل با عتاب
من کجا و این دوچشم پر شراب؟
کور گردی دیده ، دل پرخون شوی
تا نگردانید کامم را خراب
زیر لب « جاوید» نجوایی نمود
خوب کردی نقشه هاشان را بر آب

محمد جاوید
16-06-2007, 00:43
تب یانگوم

این خانم من اسیر یانگوم شده است
چندی است دگر جدا زمردم شده است
یک جمعه اگر رخش نبیند گرید
گویی سری جواهرش گم شده است
*********************
هرجمعه شبم خراب يانگوم شده است
چون همسر من عاشق خانم شده است
اي كاش كه آدينه شبي مژده دهند
الباقي سريال دگر گم شده است
*********************
چندي است عيال تب يانگوم دارد
هر جمعه مرا به خانه ام مي كارد
گر پشه لگد زند به اين گوهر قصر
دريا دريا سرشك غم مي بارد
*********************
بيماري نوظهور ميداين ( (made in )كُره است
آثار و علائمش مثال خوره است
هركس كه شود دچار درد يانگوم
آدينه ي او توأم با دلهره است
********************
روزي ديدم عيال گريان شده است
ازشدت گريه درب و داغان شده است
از علت آن سوأل كردم ، فرمود
هـِن مرده و يانگومم پريشان شده است
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
21-06-2007, 00:33
راز مگو


نشستم بر ِيار روزي به باغ .....همان يار مملو زباد دماغ
به او گفتم اي دلبر خوب روي .... سوالي كنم پاسخم را بگوي
بگو چيست راز خم ابرويت؟....چرا اين چنيني ست فـُرم ِمويت؟
بگفتا صنم ابرويم تاتو است.... بـِدان بعد ازاين خرج آن با تو است
مـُد موي من هم كلنگي بُود... زمُد هاي ناب فرنگي بُود
بگفتم مژه را چه كردي عزيز؟.... كه گرديده چون دشنه اي تيز ِ تيز
چنين داد پاسخ:ريمل چون زدم....به دل هاي عاشق شبيخون زدم
چو پرسيدم از بيني چون عقاب... به من گفت رازش به صد آب و تاب:
مثال كدو تنبلي بود آن.... درشت و پر از جوش هاي كلان
به جراح گفتم كه آبش كند... كمي مثل نوك ِ عقابش كند
بگو ماجراي لب چون رطب... چگونه شده قلوه اي شكل لب؟
بگفتا كه تزريق چربي شده... مثال مدل هاي غربي شده
همان كار با گونه ام كرده ام .... به زيبايي اش كلّي افزوده ام
چو پرسيدم از رنگ چشمان او... چنين گفت از راز آن مو به مو
به هر چشم لنزي نشاندم قشنگ.... از اين روست مي بيني اش سبزرنگ
دليل خوش انداميت چيست ، هان؟.... تو اي خوبروتر زما بهتران
بگفتا ليپو ساكشنش كرده ام... همه دنبه ها را در آورده ام
به اينجا كه گفتار دلبر رسيد... از اين كلّه برق سه فازي پريد
به او گفتم اي دلبر شوخ و شنگ.... و اي مه لقاي به ظاهر قشنگ
تو كه خشگليّت خدا داد نيست... آخه اين همه فيس و بادت زچيست؟
به ناگاه شد مثل شير ژيان... بر آشفت و زد نعره اي بي امان
بسان بروس لي پريد از زمين... و با جفت پا زد به فرق و جبين
چو دكتر سه جاي سرم را بدوخت.... فلان جاي مخصوص من هم بسوخت
به من گفت « جاويد » اي كله خر.... نگو چيزهايي كه دارد ضرر
چو او يك جودو كار قابل بُود.... تو را اتفاقات منزل بُود
نده گير بر چشم و ابروي او.... وگرنه برو زود از كوي او

محمد جاوید
27-06-2007, 02:15
بالاخره آنچه نباید بشود شد

بنزین که دوباره جیره بندی گردید.........بر ریش همه غول گرانی خندید
هرچند که سهمیۀ ما کم بشود..... این غول زند بشکن و خواهد رقصید
***********
از رویت کارت سوخت سوزد دل ما..... آتش بزند ذخیره اش منزل ما
افسوس که از گرانی یک کالا.... صد غول تورّم بشود حاصل ما
**************
در زمان ما که بنزین قیمتی ست .... ای خوشا بر روزگار این خره
چون نیازش نیست کارت هوشمند.....پس خره امروزه از ماشین سره

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

محمد جاوید
28-06-2007, 00:19
بوسه یعنی

بوسه یعنی مُنتهای عاشقی// بردلت بارد بلای عاشقی
بوسه یعنی که من و تو ما شویم // با صدای عشق هم آوا شویم
بوسه یعنی غنچۀ گلهای باغ // بوسه می سازد تنت را داغ داغ
بوسه یعنی هجرمان پایان گرفت// درد بی درمانمان درمان گرفت
بوسه یعنی اشتیاق هردولب// بوسه یعنی طعم شیرین رُطب
بوسه یعنی داد بی آوای دل// چون زنی برلب بگویی وای ِ دل

بوسه گاهی معنی هجر و فراق// لحظۀ تلخ جدایی ،انشقاق
بوسه گاهی بوی شهوت می دهد//مزّه هتک وجسارت می دهد
بوسه گاهی جای معنای سپاس// گیرد و، تا لطف را دارند پاس
بوسه ی« جاوید » بر دست کَسی// کو بگیرد حق کَس از ناکَسی

محمد جاوید
30-06-2007, 01:51
جمال تی وی

گرم است هوا کولر نداریم چرا؟
فکری بنما به حال ما ای بابا
گفتا ،پسرم جمال تی وی عشق است
تا تلویزیون هست چه غم از گرما

محمد جاوید
30-06-2007, 23:41
نفت يعني

یک نفر پرسید از معنای نفت.... بی محابا بر قلم این گونه رفت
نفت يعني سفره هاي رنگ رنگ.... نفت يعني قصۀ خوب وقشنگ
نفت یعنی اقتصاد رو به راه.... که برون می آید از اعماق چاه
نفت يعني مرگ غول احتكار.... محتكر با اسپری شد تار و مار
نفت یعنی حذف آقا زاده ها..... رفتن اموالشان روی هوا
نفت يعني هركه بامش بيشتر.... عطسه ودرد ِزُکامش بیشتر
نفت يعني كارت هاي هوشمند.... مردم از این کار خیلی راضیند
نفت يعني عاشق گشت وگذر..... رونق توریست، همراه سفر
نفت يعني جنس ها ارزان شده....رایگان مرغ و پنیر و نان شده
نفت يعني از گراني دم نزن.... راحتی مردمو بر هم نزن
نفت يعني وام های جفت وجور.... می دهندت چند میلیونی به زور
گفتۀ« جاوید » چون بودار شد.... از سوالش آن طرف بیزار شد
گفت هی زیپ دهانت را بکش.... یا برو با پای خود دربند شش

محمد جاوید
04-07-2007, 01:08
ز‹ فا› معنای فکرت یافت زهرا//‹الف› ایمان و عّزت داشت زهرا
ز‹ طا› او با طهارت بود و طاهر// به‹ میم› اش در مُرّوت بود ماهر
به ‹ها› همراز بابش مصطفی بود// هماره یار شویش مرتضی بود
خدا بخشید کوثر را به احمد// که تا زنده کند نامِ محمّد

روز زن مبارک

محمد جاوید
04-07-2007, 23:38
ز‹ فا› معنای فکرت یافت زهرا//‹الف› ایمان و عّزت داشت زهرا
ز‹ طا› او با طهارت بود و طاهر// به‹ میم› اش در مُرّوت بود ماهر
به ‹ها› همراز بابش مصطفی بود// هماره یار شویش مرتضی بود
خدا بخشید کوثر را به احمد// که تا زنده کند نامِ محمّد

روز زن مبارک

Alireza_SA
05-07-2007, 10:53
سلام آقای جاوید
به نظر شما تفاوت حروف ف و ش کافی نیست تا قافیه شدن یافت و داشت منتفی شود؟

محمد جاوید
05-07-2007, 23:06
سلام آقای جاوید
به نظر شما تفاوت حروف ف و ش کافی نیست تا قافیه شدن یافت و داشت منتفی شود؟

سلام

از حسن توجه شما ممنونم ولی چون مصدر یافتن و داشتن قافیه هستند بنابراین یافت و داشت را می توان قافیه گرفت همچنان که کاشت / برداشت / گذاشت/ بافت و... با این ها قافیه هستند

Alireza_SA
06-07-2007, 14:49
سلام آقای جاوید

ما یک قانون کلی در شناخت قافیه داریم که عینا از کتاب عروض و قافیه ی دکتر سیروس شمیسا نقل میکنم:

"تنها صامت آغازی هجای قافیه قابل تغییر و سایر حروف آن غیر قابل تغییر است"

حال اگر جزئی تر مسئله را بررسی کنیم در هر دو کلمه ی یافت و داشت ( و حتی یافتن و داشتن چرا که ن مصدرساز به هر دو اضافه شده ست و ن جزئی از خود کلمه نیست) هجای قافیه "یافت" و "داشت" می باشد که هر دو طبق الگوی هجایی cvcc یا (صامت مصوت صامت صامت) می باشند
در مورد الگوی هجایی cvcc نیز در این کتاب میخوانیم: "تنها c آغازی قابل تغییر و vcc غیر قابل تغییر است
پس "داشت" و "داشتن" تنها با کلماتی چون "کاشت" و "کاشتن" هم قافیه بوده و "یافت" و "یافتن" هم با کلماتی چون "بافت" و "بافتن" قافیه می شوند

با تشکر

M A R S H A L L
06-07-2007, 17:23
جناب جاويد عزيز در تاييد سخنان عليرضاي عزيز لازمه بگم (يافت) و (داشت) چه به صورت مصدري و يا به صورت همين بن ماضي خالي به دليل وجود حرف (الف) كه به الف تاسيس معروف است بايد حتماً بعد از (الف) حروف مشابهي در دو قافيه ي دو بيت موجود باشه.يعني يافت كه (ف) بعد از (الف) آمده حتماً بايد قافيه ي بعدي هم بعد از (الف) تاسيس حروفي مشابه قافيه ي قبلي بياد.
در هر صورت شعر شما حداقل از نظر قواعد نظمي و عروضي نادرسته.

محمد جاوید
06-07-2007, 23:20
باتشکر از علیرضا وfairy_boy عزیز با مرجعه به کتاب مذکور به اشتباه لپی خودم پی بردم ضمن تشکرمجدد شعر را به صورت زیر اصلاح کردم.باز هم منتظر نظر دوستان می باشم. همه چیز را همه گان دانند
ز‹ فا› فهم و فراست داشت زهرا//‹الف› ایمان به قلبش کاشت زهرا
ز‹ طا› او با طهارت بود و طاهر// به‹ میم› اش در مُرّوت بود ماهر
به ‹ها› همراز بابش مصطفی بود// هماره یار شویش مرتضی بود
خدا بخشید کوثر را به احمد// که تا زنده کند نامِ محمّد

محمد جاوید
06-07-2007, 23:56
مادر تنها

مــنــــــم يـــــــك مــــــادرم يـــــك مــــــادر بیچاره ی تـــنــهـــا ... نــشـسـتـم مـنـتـظـر شايـد کـه بازآيند كفترها
دو چـــشـمـانـم بــه سوي آسمان هر لحظه می دوزم... كـه تــا شـايـد بـبـيـنـم بــاز پــرواز كبـوترها

ســه تـــا كــفــتر كه با خون دل خــود آب و دان دادم.... بزودی پر کشیدند از بَرَم من ماندم و غم هـا
چــه شــبــهــاي زمــستــانــي بـه زيـر بـال و پرهايم.... به خواب ناز رفته بی خیال از بیش و از کم ها

اگــر باران پــــایــيـــزي بـــه هـــم زد آشيــانـــم را... ويـا ويـران شد آن لانه زدست باد و توفان هـا
بـــه خـــون دل بــنـــا كــردم دوبـــاره لانـه اي ديگـر... كـه تــا يـابند آرامش به دور از برف و بوران ها

بــه آنـــان يـــاد دادم نــحـــوه ی پــرواز و بـا ايـن كار... شدم تنها ومحزون خسته از دیروز و از فردا
چه می شد جوجه هاي من دو باره باز مـي گشتــنـد... که تا باردگر سازند شور و فتنه ای برپا

قــسـم بـر هــستي« جــاويـد» در اين قلب مـجـروحـم... نـبــاشـد كـيـنـه اي از دست رفتار بد آنها
اگـــر آنـــان رهــا كـردنـد اين تــن خستـه ی محزون... خداوندا شکیبایی ببخشا برمن تنها

Alireza_SA
07-07-2007, 07:32
باتشکر از علیرضا وfairy_boy عزیز با مرجعه به کتاب مذکور به اشتباه لپی خودم پی بردم ضمن تشکرمجدد شعر را به صورت زیر اصلاح کردم.باز هم منتظر نظر دوستان می باشم. همه چیز را همه گان دانند
ز‹ فا› فهم و فراست داشت زهرا//‹الف› ایمان به قلبش کاشت زهرا
ز‹ طا› او با طهارت بود و طاهر// به‹ میم› اش در مُرّوت بود ماهر
به ‹ها› همراز بابش مصطفی بود// هماره یار شویش مرتضی بود
خدا بخشید کوثر را به احمد// که تا زنده کند نامِ محمّد

استاد گرانقدر این چه حرفی ست!؟ شما بزرگ مایید
اصلاحات شما هم بسیار خوش نشسته است
همچنان از مصاحبت با جنابعالی و طبع لطیفتان محظوظ می شویم
ضمنا در مصرع اول شعر جدیدتان -به نظر می رسد- بر اثر اشتباه تایپی یکی دو کلمه جا افتاده ست
جاوید باشید و ماندگار
خدا نگهدار

محمد جاوید
07-07-2007, 23:28
استاد گرانقدر این چه حرفی ست!؟ شما بزرگ مایید
اصلاحات شما هم بسیار خوش نشسته است
همچنان از مصاحبت با جنابعالی و طبع لطیفتان محظوظ می شویم
ضمنا در مصرع اول شعر جدیدتان -به نظر می رسد- بر اثر اشتباه تایپی یکی دو کلمه جا افتاده ست
جاوید باشید و ماندگار
خدا نگهدار



سلام از حسن نظرت ممنونم / ازاینکه اشعار را به دقت می خوانی ممنون تر .در مصرع فوق کلمه ( بیچاره ی ) حذف شده بود که اصلاح شد .از دقت نظرت ممنون

محمد جاوید
09-07-2007, 00:24
تازه عروس

در خلوت پارك ظهر يك روز......افسرده به گوشه اي نشسته
غرق است به عالم خیالات....آن دختر چشم و گوش بسته

مادر همه روزه گير مي داد.... به كفش و لباس و وضع دختر
ايراد كه اين چه وضع درسه.... با تكيه كلام خاك بر سر

بابا همه وقت غـُر به مادر...«اين دختره كي عروس مي شه»
«ليلي به لالاش مي گذاري»... «كم كم داره خيلي لوس مي شه »

چون کلفت بی مزد و مواجب....از صبح به شام کار می کرد
در اوج طراوت و جوانی..... بود از همه نا امید و دلسرد

آن ر وز براي اولين بار.... از دست نكن بـُكن فراريد
در خلوت ظهرزد به كوچه..... چون راه نجات خود در آن ديد

چون مرغك بال و پر شكسته....هرگوشه پارك چشم مي دوخت
در حسرت دست مهرباني.... آن دختر بي پناه مي سوخت

از خندۀ يك جوان ولگرد.....اميد به قلب او درخشيد
برخاست نشست در كنارش..... چون كودكي شادمانه خنديد

از دولت لـُنده هاي بابا.... با كوشش گيرهاي مادر
اين بار حقيقتاً که شد راست.... آ ن تكيه كلام خاك بر سر

شد آرزوی پدر محقق... چون دختره هی عروس می شد
هر لحظه برای یک هوس ران .... آن تازه عروس لوس می شد

هر چند نطنز بود این شعر....تلخ است ولی نطنز« جاوید»
با گیر سه پیچ دادن و غـُر.... یک باکره نا نجیب گردید

Payan
09-07-2007, 00:29
سلام آقاي جاويد عزيز
اگه شما تشريف بياريد توي تاپيك مشاعره و از شعرهاي خودتون در امر مشاعره استفاده كنيد به نظرم خيلي جالب ميشه و دوستان خيلي خوشحال ميشن
ممنون

محمد جاوید
09-07-2007, 01:56
سلام آقاي جاويد عزيز
اگه شما تشريف بياريد توي تاپيك مشاعره و از شعرهاي خودتون در امر مشاعره استفاده كنيد به نظرم خيلي جالب ميشه و دوستان خيلي خوشحال ميشن
ممنون

اطاعت شد/از همین لحظه

محمد جاوید
10-07-2007, 00:07
ابیات کنکوری
ز بس هی درس رابلغور کردم
دوچشم تیز خود را کور کردم
تمام لحظه های خوب خود را
فدای زالوی کنکور کردم
*************
چه سدّ محکمی گردیده احداث
بتن آرمه بدون درک و احساس
خدایا بشکنه این سد کنکور
ویا یک جورَکی آن را کنم پاس
******************
برای پز به پیش قوم و خویشان
پدر کرده مرا زار وپریشان
سه سالی می زنم هی تست کنکور
«می گم» نر هست می گوید بدوشان

محمد جاوید
13-07-2007, 01:19
همچو باران


همچو باران مهرافشان باش و پاک// نی چو توفانی که سازد گرد وخاک
طبع باران مهروعشق واتّفاق// طبع توفان شورش است و انشقاق
جنس باران پاک چون فصل بهار// منشاء دریا و رود و آبشار
دل چودریا کن بزرگ و بی کران// مهر همچو ن رود جاری بی امان
طبع والا تر زاوج آبشار// در لطافت باش همچون نوبهار
جنس توفان غُرّش و فریاد ومرگ// پایمال قدرتش بیچاره برگ
حاصل باران نشاط و زندگی است// لیک توفان موجب ویرانگی است
روح خود را همچو باران پاک کن // خصلت توفانیت را خاک کن
قطره های مهررا سیلاب کن// رودهای عشق را پرآب کن
با ضعیفان تند و توفانی مباش// بذرکین را دردل آنان مپاش
مهربانی را به دل«جاوید» کن // ازبرای کار بد تردید کن

محمد جاوید
16-07-2007, 00:40
در دل بعضی از پدران

من غم نان دارم و تو مشکلات خوردنش...من به فکر کسب روزی تو به فکر بردنش
روز و شب در زیر بار زندگی زایش زمن... گردش و تفریح از تو سلب آسایش زمن
خوردن و نوشیدن از تو حرص خوردن مال من .من پی یک لقمه نان تو در پی اموال من
کلّه ام از فکر کردن طاس شد همچون کدو... تو ولی هرروز فکر دادن حالت به مو
پختن و شستن ، تر و خشک تو مال مادرت... فکر تو اما زپل راندن به هرجوری خرت
مشکلات زندگی ، بیدار خوابی ها زمن.... تو ولی در خوابمشغول صفا با نسترن
امروفرمایش زتواجرای فرمایش زمن....از خرید کفش تا لب تاپ و کیف و پیرهن
پول تو جیبی برای رفتن پارتی زمن..... زحمت رقصیدن از تو با سحر یا یاسمن
پشّه گر نیشت زند گردد کلاس ودرس ول....من ولی مشغول کارم با تب بالای چل
خرج تحصیلت زمن از تو همه ساله رَدی/نه به درست شوق داری نه به یک کار یـَدی
خندۀ «جاوید» اما تلخ باشد ای پسر..... آن زمانی که پسرجانت شود مثل پدر
گرچه مایل نیستم حتی رود خاری به پات.... لیک از این دانه حاصل خار می باشد برات

محمد جاوید
19-07-2007, 00:19
لگن

مرا ببخش لگن مفت دادمت از دست.... تویی که طی سه ده سال یار من بودی
و طرح جایگزینی تو را گرفت ازمن.... تویی که در غم و شادی کنار من بودی

اگرکه داشتمت لا اقل در این اوضاع.... به جیره بندی بنزین من کمک می شد
وهرکجا اتول من ز سوخت جا می ماند.... توسط توعزیز دلم یدک می شد

زکارت سوخت تو بنزین به او عطا می شد.... دوباره سرخوش و قبراق گاز می دادم
ولیتر های اضافی فروش چون می رفت.....بهای آن به خیار و پیاز می دادم

هزار حیف که« جاوید» قدر تو نشناخت... فدای کارت تو هر چار چرخ ماشینم
کجا برم غم هجرانت ای قراضۀ من....در این زمانه که لنگ سه لیتر بنزینم

محمد جاوید
20-07-2007, 00:51
ای عشق

ای عشق ببین گلو گلو فریادم..... جز نام تو رفته نام ها از یادم
درجان و تنم پنجه در انداخته ای... ترسم بکنی زبیخ وبن بنیادم

ای عشق برای تو وضو خواهم کرد... هر روز به درگاه تو رو خواهم کرد
حاشا بکنی اگر تو حرف دل من... با تو دل خویش روبرو خواهم کرد

محمد جاوید
21-07-2007, 00:35
فرش زیر پات

این فرش که زیر پایت انداخته ام... با تار دل و پود تنم بافته ام
با هر گره اش عشق تو محکم تر شد.... در هر رَج آن نقش تو پرداخته ام

محمد جاوید
23-07-2007, 00:13
اي عشق زگرماي تو تبدار شدم.... « چون خال رُخت ديدم ، بيمار شدم»
شور تو مرا كشانده تا مرز جنون... مجنون سر ِ كوچه و بازار شدم

محمد جاوید
27-07-2007, 23:12
روز پدر مبارک

چـــو احـمـد ديـن خـود را بـــر مــلا كـرد ...به فرمان خدا حق را صدا كرد
پســـر عــَمّــــش عـلي دوّم مـسـلـــمـــان...به تعليمات اوآورد ايمان
علي دريــاي عــلــم و حــلــم وايـــمــــان ... علي شير عرب فخر مسلمان
عـلي نـستـوه ،عـلي حـــق و حــقــيـقـــت... علي معناي مردي و شرافت
بـه مـيـدان نـبـــــرد او شــيـــر بــيــشـــه... محمّد را مددكار هميشه
علي نــــور و عـــلي مــنـشـــور ايــمــان ... علي آن اولين مرد مسلمان
علي دريـــاي جـــوداســت و سخـــــاوت... علی سر لوحۀ عشق و رشادت
علی الــــگــــوی مــــــردان مــــجــاهـــد... علي مخلوق حق محبوبِ حامد
عــلـی شــمــشـیـر حـــق، قـــرآن نــاطــق... علی خود هم دلیل حق و منطق
علی اوّل امام است و هُمام است... خلافت هم به او ختم و تمام است
عــلـی دامــــاد خــــتـم الــمرسلـیـن اسـت... نبی انگشتر و مولا نگین است
علی مــحــبــوب سنی ، عشق شیعه ... چراکه او امام است و خلیفه
علي سر رشتۀ علم امامت... عــلــی «جــاویــد» تــــاریــــخ شـــجـــاعـت

محمد جاوید
01-08-2007, 23:19
نخبه به تعبیر امروزی

نخبه یعنی آن که درهرماجرا.... اولویت دارد او از ابتدا
نخبه یعنی آن که دارد اسکناس.... گرچه باشد هیکلش زشت و قناس
نخبه یعنی بنز و جاگوار داشتن.... دیگران را کره خر پنداشتن
نخبه یعنی بهر کارت هوشمند.... یک شبه تاکسی کند بنز و سمند
نخبه یعنی هرکه وامش بیشتر.... لاجرم پست و مقامش بیشتر
نخبه یعنی آن که چون شهرام بود..... مثل او لوطی گریش از وام بود
نخبه یعنی آن که با شام و نا هار .... می ستاند رأی های بی شمار
نخبه یعنی آن که در جعل دلار.... کلـّّه اش را خوب می گیرد به کار
نخبه یعنی آن که آب و نان خویش .... می خورد با نرخ های روز پیش
نخبه یعنی رند چون «جاوید » باش.... باد از هر سو وزد( میره باهاش

محمد جاوید
09-08-2007, 22:39
عشق آتشین

گفتم به عيال بنشين پهلويم... تانكته ي تازه اي برايت گويم
در زندگيم اگرچه مفلس بودم... اين را ه درازبي ثمر پيمودم
خوشحالم از اينكه بعد مرگم ديگر...اوضاع شما شود یقیناً بهتر
البته اگر شانس شود ياورتان...با ضربه مغزي بروم از برتان
هرعضو من از برايتان چون گنج است... يك گنج بدون ماليات و رنج است
با پول فروش هريك از اعضايم... ازفرق سر و تا به كف پاهايم
درهاي خوشي به رويتان باز شود... اين فصل خزان بهار شيراز شود
چون جمله فروش رفت اعضاي بدن... لازم نشود گوركن و پول كفن
اين گونه زپول قبرآسوده شويد... وجهي زبراي سنگ طبعاً ندهيد
با قلبم و معده و سفيدي و كبد... شش دانگ آپارتمان به نامت بشود
با هر دوی كليه ها و يك دانه طحال... ماشين بخر و زدرد پا هيچ منال
با چشم ودودست و مري و هردوتا پا... اوراق مشاركت بخريا ويلا
بامعده و روده ام بدهكاري ها... پرداخت بكن كه در عذابم آن جا
مربوطه عيال چون که این گفته شنید... اوضاع که بر وفق مراد خود دید
يك خنده تلخ بر لبش آمد وگفت...تا كي بدهي به همسرت وعده ي مفت
صدچاقوي تو يكي ندارد دسته...گرديده ام از وعده ي بي خود خسته
آيا شود اين وعده ي توگردد راست ...بيچاره زنت رسد به آن چه مي خواست
گرراست شود عزاي تو گرم كنم... گرچه زوصيتت كمي شرم كنم
يك مجلس ختم آبرومند و خفن... برپاي نمايم كه بگي ايول زن
هروقت دلم براي تو تنگ شود... يا خواست كه خاطرات كم رنگ شود
قطعاً بروم سراغ پيوندي ها... آن ها كه خريده اند اعضا از ما
با ديدنشان كمي دلم شاد شود... از خوبي و مهرباني ات ياد شود
«جاويد» از اين گفته ي زن حيران شد... از شدّت عشق او به خود گريان شد
با سكته ي قلبي و سپس سنكوپ ، مُرد... اعضاء بدن به دردشان هيچ نخورد

محمد جاوید
10-08-2007, 23:14
عید سعید مبعث مبارک باد


مــحــمّـد آخـريــن پــيــغــــــــمر حـــق // همان ختم رُسل معصوم مطلق
مـــقــــرر شـــد ز ســـوي حــّي اعـلي // به فرمان خداوند تعالي
رهــا ســـازد عـــرب را از تــبـــاهـي // ز رنج ونكبت وجهل و سياهي
چــــو جـبـــرائــيــل آمـد سوي احـمـد // نمود ابلاغ امر حیّ سرمَد
بخوان، چون حق تورا پـيـغمبری داد // تورا در بین امت سروری داد
زتو پر نور این عالم نــمــــــــــوده // تو راپیغمبر خاتم نموده
ز انــوارش دلـــت پــر نـــور گــشتـه // سرت از مهر او پر شور گشته
تـو كـه هــرگز مــــعلــم را نــديـــــدي // به علم و معرفت حق را نويدي
تــو نـــاجــي بــشـر از شرک و پستی // ز جهل و نخوت واز بت پرستي
ز بـُـن بـــر كــن خــدايان درو غــيــن // بزن بر ريشۀ بُتهاي چوبين
بـــشـــر را ســـوي فرمــان الهی // روان کــن تـــا در آیـــد از تــبــاهی
کــتـــاب تـــو فـــــرا راه بــشــر شــد // ز اعجازش همه عالم خبر شد
مــلائــك جــمــله بـا تسبيح وتـكريــــم // به ختم اوصيا كردند تعظيم
مـحــمّـد اين چنين منصـوب حق شــد // رسول خاتم و محبوب حق شد
مــحـــمّــد نـــام «جــاويــد» زمــانــــه // محمّد گوهر و دُرّ يگانه

محمد جاوید
13-08-2007, 23:41
چشم نرگس


« پیش لبهایت دهان غنچه آب افتاده است»// در کمند موی تو صد پیچ و تاب افتاده است
چشمهای نرگست چون ساغر خَمّار بود// گويیا در جام چشم تو شراب افتاده است
آن چنان از دیدن رویت جوان شد قلب من// که دل وامانده ام یاد شباب افتاده است
دریَم چشمان تو مَردُم بسان گوهری// آرمیده در صدف ، درقعرآب افتاده است
هرچه کردم تا که شاید در دلت مأوا کنم// نقشه های من همه نقش برآب افتاده است
قرص رویت از پس روبنده ات رخشان بود// گويیا ابری به روی آفتاب افتاده است
آمدم شاید که سیرابم کنی از باده ات // تشنۀ عشقم که دردام سراب افتاده است
وای که چشم خُمارت برده از« جاوید »عقل// دردوچشمت گويیا جادوی خواب افتاده است

«مصرع تضمین از زنده یاد رهی معیری است»

محمد جاوید
16-08-2007, 23:00
شعر طنزی به مناسبت پایان جلوس بر صندلی واقعاً داغ پی سی ورلد:


حالا که شده وقت دَدَر رفتن ما
این صندلی داغ سپردم به شما
ممنون زهمه سپاس از تک تک تان
امید که هرگز ننوازد کک ِتان
از بودن در کنارتان شاد شدم
یک هفته ای از بند غم آزاد شدم
حالا که شده زمان پایان جلوس
جاوید زند به صورت یاران بوس

محمد جاوید
19-08-2007, 00:22
بیا از چین بیاریم

می ترسم عاقبت روزی بریم ما..... زن و اولاد را از چین بیاریم
برای آن که از شادی نمی ریم..... یه کم غمباد را از چین بیاریم
به روی دستمون تریاک مونده....بریم معتاد را از چین بیاریم
نفوس ما اگه کمبود داره .... دوصد نوزاد را از چین بیاریم
برای دخترون کنج خونه ....بریم داماد را از چین بیاریم
چرا منت کش استاد باشیم.....میشه استاد را ازچین بیاریم
برای مهرورزی با اراذل.... بریم جلاد را از چین بیاریم
میشه با بدحجابان مهر ورزید.... اگر ارشاد را از چین بیاریم
دیگه میدان آزادی قدیمی ست.... بیا شهیاد را ازچین بیاریم
برای کنترات کندن کوه .... میشه فرهاد را از چین بیاریم
هلال احمر ما ناز داره ..... بریم امداد را از چین بیاریم
برای درک حسُن هم جواری.... بیا بغداد را از چین بیاریم
برای ارتقاء دیپلماسی.... سفیر چاد را از چین بیاریم
سخن در گوش مسئولین نمی ره..... بریم فریاد را از چین بیاریم
برای طنز های داغ «جاوید».... بیا تا باد را ازچین بیاریم

محمد جاوید
27-08-2007, 00:49
رباعیات طنز

هرچند که سنّ تو رود بالاتر// آن چهرۀ دلفریب تو گیراتر
گویا که چنان قالی کرمانی تو// هرچند که پاخورد شود زیبا تر
****************
از شيطنت كودك اين دور و زمان// ابليس شده خفيف و زار و نالان
در رندي و مكر و حيله و دوز و كلك// انداخته لنگ پيش آنان شيطان

محمد جاوید
28-08-2007, 00:38
تک سوار

گویند که تک سوار آید جمعه.... آن رایحۀ بهار آید جمعه
درخانۀ امن عشق احرام به تن.... آخِربه سر قرار آید جمعه
تا پوزۀ دجّال بمالد بر خاک.... با دلدُل و ذوالفقار آید جمعه
با سیصد و سیزده نفر همدل و یار.... با موکب راهوارآید جمعه
آن کس که دلش مخزن اسرار خداست.....چون پرده روَد کنار آید جمعه
آن حُسن حصین دین احمد ،مَهدی.... با شوکت واعتبار آید جمعه
«جاوید» به انتظار دل خوش کرده ست.... آن دلبرغمگسار آید جمعه
آن کس که در این هجوم نامردی ها.....آرد به دلش قرار آید جمعه
چون سرمه به چشم می کشد خاک رهش....آن گاه که تک سوار آید جمعه


میلاد نور مبارک

محمد جاوید
02-09-2007, 22:17
دبی

«آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست».... در دبی بار خدایا به سلامت دارش
چون که آویزۀ گوشش بشود گفتارم..... نشود بار ِ دگر رفتن آن جا عارش
دور از چشم همه گر برود نایت کلاپ.... باید از کف ندهد از سر شب افسارش
روسیان را ننوازد که به یک غمزه کنند ..... طفلکی را پکر و شیفته وبیمارش
یا به آن دخترایرانی صادر شده هم..... اعتنایی نکند تا نشود سر بارش
یا که از هول حلیمی نپرد داخل دیگ.... تا به اورژانس نیافتد الکی او کارش
گر جمیرا برود چشم بباید درویش.... بکند- تا که مناظر ندهد آزارش
با مایو نیز نخوابد به کنار ساحل... تا نسازند در آن معرکه گی ها ((gay کارش
( دی تو دی) هم نرود چون همه جنسا بدلی ست.....گرچه گرم است شب و روزبسی بازارش
جنس چینی ست ولی مارک یو اس ای (usa) دارد....هوش باید که در آرد سَر از این اسرارش
آخرین گفتۀ« جاوید» چنین است به او..... « برحذر باش که سر می شکند دیوارش»

محمد جاوید
06-09-2007, 23:19
چند رباعی

برسنگ زدم شكستم اين جام غرور/ كردم زديار مهر صد بار عبور
گفتم غزلي زباغ سرسبز اميد/ خواندم بر ِِدل تاكه شود اهل شعور
*********************
گلچين زمان بَرَد گل خوشبوتر// قیچی اَجَل بُرَد گل خوشروتر
اين جبرزمان را نَبُوَد راه ِگريز// آماج بلا آنكه بُوَد نيكوتر

*******************************
ای عشق ببین گلو گلو فریادم.//جز نام تو رفته نام ها از یادم
درجان و تنم پنجه در انداخته ای// ترسم بکنی زبیخ وبن بنیادم
*************

محمد جاوید
09-09-2007, 00:28
کاش می شد

کاش می شد می شدم مانند یک باز شکاری.... برفراز آسمان شهر او پرواز می کردم
بعد صید آن خرامان کبک خوش رفتار.... قلب اورا عاشقانه با دلم دمساز می کردم

کاش می شد می شدم یک نو گل زیبا ....تامرا می چید و در گلدان مکان می داد
آب می داد او مرا با شبنم اشکش.... این گل پژمرده را هرلحظه جان می داد

کاش می شد می شدم یک مرغک زیبا....تا مرا دلدار در کنج قفس می کرد
دانه می خوردم زدست مهربان او..می پریدم دربَرَش هرلحظه ای که او هوس می کرد

کاش می شد می شدم بیت الغزل هایش....تا شود « جاوید » نام من به دیوانش
با صدای دلنوازش چون مرا می خواند....سخت می شد بار دیگر عهد و پیمانش

محمد جاوید
12-09-2007, 01:44
دعا


یه روز دیدم یه بندۀ خدایی....را می ره و هی می کنه دعایی
الهی خیر ببینی ای برادر.... داغ تو رو نبینه خوار ومادر
هرچی که دس گذاشتی روش طلا شه.... دشمن تو به درد مبتلا شه
دلم می خواد اگه به من نخندی.... حتّی هوامون بشه جیره بندی
با کار و باری که گذاشتی برام.... عمرت زیاد شه ، دولتت مستدام
بی کار و علاف بودم و دربه در.... نداش کسی از حال و روزم خبر
بنزین که شد کارتی و جیره بندی.... اومد تو سفره م دیگه نون قندی
از صب تا شب تو پمُپا جیلون می دم.... کار خودم رو سرو سامون می دم
کارتای جامونده را ور می دارم.... بوس می کنم اونو رو سر می ذارم
تا صاحبش بیاد به خود بجنبه .... بنزینه جاش داده به گوشت و دنبه
کارت نگو طلای ناب اعلاست... در این زمونه مث ِ یه کیمیا ست
به لطف این دولت بانزاکت ....سفرۀ ما شده پر از بَرکّت
اومده واقعاً تو سفره ام نفت ....شاد شدم غصه هامم یادم رفت
تویی که بیکاری و غصه داری ... از این کارا باید که سر در آری
اگر که « جاوید » بشه جیره بندی... می شه حسابی بارتو ببندی

محمد جاوید
12-09-2007, 23:56
رمضان:

هر کس رَم از آن است ، به فکر رمضان نیست
او فاش خورَد روزه و در فکر اذان نیست
گر صد رمضان آید و صدها برود باز
چون که رَم از آن است ، زیادی نگران نیست

SAJAD DP
13-09-2007, 09:55
سلام
از شعرهاتون ممنونم
اگر امکانش هست یه شعر در مورد سلمان فارسی هم بگید
( داخل پ‌خ یکمی توضیح دادم)
ممنون

marmOOlak_2k6
17-09-2007, 09:03
با سلامي گرم با درودي پاك ميكنم آغاز اين پيغام::40:

داداش خوبم محمد جان از اين كه به اين تاپيك اومدم خيلي خوشحالم چون با يكي از بهترين شاعران شهرم آشنا شدم داداش خوبم اول از همه به خاطر اين همه استعداد بهت تبريك ميگم و بعد هم هزار آفرين براي استفاده درستت از اين استعدادت....
اميدوارم ناراحت نشي از اين كه من تمام پست هات رو در كامپيوترم ذخيره كردم البته مطمئن باش هر جا كه اشعار قشنگت رو بخونم حتمآ شاعر گراميش رو هم معرفي خواهم كرد هر چند كه شما نيازي به معرفي نداريد..
:10:
داداشي يه سوال شما در انجمن شعرهايي كه در شيراز برگذار ميشه شركت ميكنيد؟ اگر شركت ميكنيد اسم انجمن رو به من ميگيد؟

وديگه اين كه براتون در اين روزهاي پر بركت رمضان دعا ميكنم شما هم ما رو فراموش نكنيد كه محتاج دعايتان هستيم

دوست دارت مارمولك انجمن p30world :11:

محمد جاوید
17-09-2007, 22:46
با سلامي گرم با درودي پاك ميكنم آغاز اين پيغام::40:

داداش خوبم محمد جان از اين كه به اين تاپيك اومدم خيلي خوشحالم چون با يكي از بهترين شاعران شهرم آشنا شدم داداش خوبم اول از همه به خاطر اين همه استعداد بهت تبريك ميگم و بعد هم هزار آفرين براي استفاده درستت از اين استعدادت....
اميدوارم ناراحت نشي از اين كه من تمام پست هات رو در كامپيوترم ذخيره كردم البته مطمئن باش هر جا كه اشعار قشنگت رو بخونم حتمآ شاعر گراميش رو هم معرفي خواهم كرد هر چند كه شما نيازي به معرفي نداريد..
:10:
داداشي يه سوال شما در انجمن شعرهايي كه در شيراز برگذار ميشه شركت ميكنيد؟ اگر شركت ميكنيد اسم انجمن رو به من ميگيد؟

وديگه اين كه براتون در اين روزهاي پر بركت رمضان دعا ميكنم شما هم ما رو فراموش نكنيد كه محتاج دعايتان هستيم

دوست دارت مارمولك انجمن p30world :11:

سلام دوست عزیز

از لطفت ممنونم. من عضو انجمن طنز فارس و انجمن طنز حوزه هنری شیراز هستم و گاهی اوقات در این انجمن ها شرکت می کنم

محمد جاوید
17-09-2007, 22:48
می ترسم

من از طیاره چون که می کند پرواز می ترسم..... ندارد ایمنی ، پس از همین آغاز می ترسم
توپول طیاره 1و فوکر همه از دَم یه کرباسند.... من از وقت پریدن تا خود ِ شیراز می ترسم
تکان های شدیدش آب لمبو می کند انسان.... ز هر چاه هوایی یا که دست انداز می ترسم
من از بال و پر و چیزی به نام اوج دلگیرم.... ز شاهین و عقاب و باز یا شهباز می ترسم
خوشم آید که ایر(air) خارجی بی ناز و تاخیراست .... ولی از ایرایرانی که دارد ناز 2می ترسم
همه از عهد بوق و دورۀ نو سنگی و مادند.... از این رقصیدن هر روزه با هر ساز می ترسم
رَود در جاده چون ماشین اگر، ترسش بُود کمتر..... ولی از اینکه در بالا رود پُرگاز می ترسم
یهو دیدی موتور خاموش، از آن بالا تلپ (telep)افتاد....لذا ازاینکه گردم مفتکی سرباز می ترسم
به زیر گوش من « جاوید» این گونه رجز می خواند.... من حتی از همین فیلم پر ِ پرواز می ترسم


1- توپول طیاره= گویا همان توپولف خودمان هست
2- ناز= در اینجا یعنی آمدن با تاخیر زیاد

محمد جاوید
23-09-2007, 00:20
خود سازی

سحرگاهان به قصد روزه داري// شدم بيدار از خواب و خماري
برايم سفره اي الوان گشودند// به آن هرلحظه ای چيزي فزودند
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته// سُس و استيك با نان برشته
خلاصه لقمه اي از هرچه ديدم// كمي از اين كمي از آن چشيدم
پس از آن ماست را كردم سرازير// درون معده ام با اندكي سير
وختم حمله ام با يك دو آروغ// بشد اعلام بعداز خوردن دوغ
سپس يك چاي دبش قند پهلو// به من دادند با يك دانه ليمو
خلاصه روزه را آغاز كردم// براي اهل خانه ناز كردم
براي اينكه يابم صبر و طاقت// نمود م صبح تا شب استراحت
دوپرس ِ كلّه پاچه با دو كوكا// كمي يخدر بهشت يك خورده حلوا
به افطاري برايم شد فراهم// زدم تو رگ كمي از زولبيا هم
وسي روزي به اين منوال طي شد// نفهميدم چسان آمد و كي شد
به زحمت صبح خود را شام كردم// به خود سازي ولي اقدام كردم
به شعبان من به وزن شصت بودم// به ماه روزه ده كيلو فزودم
اگرچه رد شدم در اين عبادت// به خود سازي وليكن كردم عادت
خدايا اي خداي مهر و ناهيد// بده توش و تواني را به« جاويد»
كه گيرد ساليان سال روزه// اگرچه او شود از دم رفوزه

محمد جاوید
26-09-2007, 00:19
شوخی با خیام:

«برخیز زخواب تا شرابی بخوریم»// صبحانه به جای شیر آبی بخوریم

درحسرت گوشت برّه سرگردانیم// از گوشت خر بیا کبابی بخوریم

Alireza_SA
27-09-2007, 14:41
بنده شدیدا از شما برای کشف نام فامیلی "مرد رند" درخواست کمک میکنم!
اسم کوچکش را که خودم مکشوفش کردم!!!!!!!!

محمد جاوید
30-09-2007, 23:29
قرآن ناطق

در سحرگاهي كه قدر او زهر شب برتر است... ني غلط گفتم كه قدرش از هزاران شب سراست
مظهر ایمان همان ذوالقدر بُستان رسول... كوه صبر و استقامت يارو همراه بتول
مرد نخلستان کوفه جان نثار مصطفی... فاتح خیبر،امیردین علی مرتضی
او که داد انگشتری را موقع راز و نیاز... تیراز پا یش درآوردند هنگام نماز
او که کرده شمع بیت المال را برخود حرام... اوکه گریان بود از هجران محبوبش مُدام
شد به مسجد تا به پا دارد نماز آخرين ... تا کند با یار خود راز و نیاز آخرین
دشمن ناپاك با شمشير كينه در كمين... تا بیاید رو به مسجد مرد حق سلطان دین
مسجد كوفه نمي داند كه امشب محشر است... سجده گاه شيرحق از خون فرق او تراست
تيغ بُرّان، دل هوسناك وعلي غرق نماز... دستهاي نهرواني مانده در زنجير آز
دست جهل از آستين ابن ملجم شد برون... خانۀامن خدا از خون مولا غرق خون
تاكه او سر را زخاك بندگي برداشته... تيره دل شمشير كين را از قفا افراشته
زد به فرق اسوۀ ايمان امیر المومنین ... کرد عالم را عزادار امام المتّقین
سرو آزادي فرو افتاد در محراب خون... دشت سرسبز ولايت شد زخونش لاله گون
در شب تنزيل قرآن فرق مولا شد دوتا... مرز كفرو شرك و ايمان شد در اين مسجد سِوا
بلبل باغ ولایت چَه چَه زد اين نغمه را ... فُزتُ ربِ الكعبه اي درياي رحمت ربنّا
صوت قرآن علي خاموش وكوفه داغدار... توسن رهوار غيرت شد دراين شب بي سوار
او که بُد قرآن ناطق،از جفای ناکثین ... از ریاکاری وظلم قاسطین و مارقین
خواند انالِلّه وانا اِلیه الرّاجعون...گشت خم درپیش حق سرو بلند راکعون
همدم و همراز نخلستان دگر آرام خُفت... ديگرآن شب راز خود با چاه و نخلستان نگفت
دیگر اوانبان بخشش را نمي گيرد به دوش...در دل شب دیگر آوازش نمی آید به گوش
حسرت« جاويد» مانده بر دل طفلان شهر... چون که او خاموش شد با ضربت شمشير وزهر

محمد جاوید
03-10-2007, 23:02
امشب فرو افتاد سرو قامت دین... محراب عشق از خون سرخ سرو رنگین
چون او حسابی پیش یارش قدر دارد... در لیله القدری نمود از یارتمکین
روح و ملک امشب سلامی تازه دارند... تا مطلع الفجرند غمگین گرد بالین
فُزتُ و ربِ الكعبه اش از نای خونین... واداشته خیل ملائک را به تحسین
آسوده شد امشب ز بیداد زمانه... می بارد امشب اشک غم از ماه و پروین

محمد جاوید
07-10-2007, 23:51
نصیحت دوست

دوستم یک روز پهلویم نشست.... گفت ای یارعزیز مهربان
شعراز بهر تو تنبان کی شود؟.... یا کجا نانی به کف آری ازآن؟
آن شب شعری که بر پا می شود.... دست تو آیا رساند یک قران؟
یا کتابی را که چاپیدی تو پار.... داشت آیا بهره ای غیر از زیان؟
آن زمان به به و چه چه میزنند..... که کتابت را دهیشان رایگان
صد هزاران مثنوی یا که غزل... می شود آیا برایت قرص نان؟
فکر نان کن شعر باشد خربزه..... رک بگویم نیستم اهل چاخان
شاعری بگذار و رو دنبال توپ.... تا شوی مانند از ما بهتران
در یکی از تیم های خارجی.... مثل منچستر یونایتد یا میلان
لژیونر شو ، با خر مشتی مراد....چار نعل وتند هر سویی بران
گر که رفتی داخل بوندس لیگا...توپ گرددوضع جیبت ناگهان
لیگ برتر هم برایت آورد.... شهرتی یک روزه با پولی کلان
گر که با پروین شوی دم خور بَبَم...نان تو در روغن است این را بدان
سرخ و آبی هم ندارد هیچ فرق....چون که یک رنگ است هر جا آسمان
گفتمش ای یار خوب و مهربان.... ای که با «جاوید» هستی یک زبان
آن چه را گفتی بُود عین صواب....من ز انجامش ولیکن ناتوان
هر کسی را بهر کاری ساختند.... من کجا و هافبک و دروازه بان
با دریبل و سر زنی بیگانه ام.... من کجا ودایی و تیموریان
شاعر همواره به دنبال دل است... دل کی افتد زیر پای این وآن؟
توپ او آن لحظه ای گل می شود.... که سراید قطعه شعری شایگان
ما به جای توپ ، دنبال دلیم.... پول و شهرت مفت چنگ ِدیگران

محمد جاوید
11-10-2007, 02:01
هر کس که به فکرریو یا وسواسه
ابلیس صفت دودوزه و خناسه
هرچند که مانند گل رز باشه
حتما به کمند حیلۀ الیاسه

محمد جاوید
13-10-2007, 02:06
دنباله روی از شکم

ربان هلالت بروم ای مه شوال.... آورده ام از فرط خوشی در دو سه تا بال
سی روز به امید وصالت سپری شد.... خم شد کمرم در رمضان همچو یکی دال
گرچه رمضان نیست فراتر زسه ده روز.... از بهر من این ماه بُود بیشتر از سال
افطار و سحر گرچه خودم را خفه کردم....اما وسط روز شدم ضایع و بیحال
لاغر شدم و زرد مثال نی قلیان .... رخسار من اکنون شده چون خربزۀ کال
یک چیز مرا مایه امید و توان بود... آن عید سعیدی که رسد باز به هر حال
ممنونتم ای ماه شب اول شوال... در آمدنت چون که نفرموده ای اهمال
زیبا تری ای ماه هلالی ز برایم... از ماه شب چارده آن بدرک رمّال
در فطر ببین باز چه سوری بچرانم .... هرچند شود این حرکت باعث اسهال
جاوید» از این روی بُود شاد در این روز.... چون باز شکم در جلو واوست به دنبال

محمد جاوید
13-10-2007, 02:09
شوخی با خیام

«از تن چو برفت جان پاک من و تو»...یا کود شد آن زمان که خاک من و تو
سهمیۀ سوخت ما فزون می گردد....لبریز شود دوباره باک من وتو

.................................................. .....
« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»....عاشق شده بد جور به تو پیرزنی
صد بار نگفتمت که تیپت عالی ست.... دیگر چه نیاز ست به مو ژل بزنی

محمد جاوید
18-10-2007, 23:40
جناب مرده ما

مرده هم مثل ما در آن دنیا... کار و بار و مشاغلی دارد
تخت باشد خیال او چون که... لا اقل جا و منزلی دارد
هر شب جمعه با رفیقانش... سوروساطی ومحفلی دارد
باشد همواره خوب و آپ تو دیت... چون که آرام ساحلی دارد
یک پری می برد از او دل و دین ... آن که سیمای خوشگلی دارد
می دهد پتّۀ دلش بر آب... چون که زیبا شمایلی دارد
می فرستد برای او بلوتوس ... کارش البته حاصلی دارد
چون پری نیز می شود عاشق... آخرآن طفلی هم ، دلی دارد
بعضی اوقات بودنش آن جا... منکرات و مسائلی دارد
اکس پارتی بپا کند چون که... دوستان اراذلی دارد
دیم دریم دام درام و این حرفا....رقص پاهای قابلی دارد
گر که مامور منکرات آید... خرِ وامانده در گِلی دارد
لیک با اسکنی رود مأمور... آخر او هم مشاکلی دارد
خرج و برج و اجارۀ خانه... و کوپن های باطلی دارد
چون که مأمور رفت از آن جا... با پری باز کِل کِلی دارد
می شود عاقبت پری زن او ... گرچه آن هم مراحلی دارد
الغرض این جناب مردۀ ما... « روز و شب عيش كاملي دارد»

محمد جاوید
25-10-2007, 00:20
بداقبال


من نمي دانم چرا شادي زمن رَم مي كند؟....زندگي در قلب من بس غصّه و غم مي كند
من نمي دانم چرا بختم كج افتاد از ازل؟.... بخت بد همواره دردسر فراهم مي كند
دوست نارو مي زند ،همسر عذابم مي دهد.... دخترم هرشب برايم چهره درهم مي كند
چون كه از شلغم بدم می آيد و از آش آن ....درغذاها همسرم همواره شلغم مي كند
انتظار مهرورزي دارداز بنده عیال.... ليك برمن مهرخود را نم نمَك كم مي كند
شكوه دارم من زدست روزگار كج مدار.... ظلم ِ بي حد بر من ِ اولاد آدم مي كند
همچو باران لطف را بردوست جاري مي كنم.... ليك او ياري به من در حد شبنم مي كند
در اداره مثل خر،جان مي كنم امّا مدير.... گر كه تاخيري كنم ازمزد من كم مي كند
گرکه با «جاويد» گویم حال و روز خويش را.... جاي ياري فوراً او طنزي سرهم مي كند
گويدم بنشين و بشنو طنزهاي بنده را .... چون كه طنزم بردل ِريش تو مرهم مي كند

محمد جاوید
31-10-2007, 23:36
در سوگ قیصر:

خسته بود از آرزو های شعاری ، بال های استعاری
صندلی های خمیده ، گریه های اختیاری
زود رفت آن قیصر شعر و شعور ودرک و احساس
آن امین سال ها ی بی قراری خالی از فکر شعاری
خسته بود از چشم های پینه بسته ، خسته از درهاي بسته
خواست چون دزفول باشد در کمال بردباری
سال ها رُفت از دل مردم غبار غصه و غم
حال بر میزش نشسته در نبود او غباری
خورد شلاق خزان بر قامتش انداخت اورا
حیف شد دیگر نمی بیند زمستان و بهاری
عاقبت آمد همان روزی که خود گفت:
« در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري»

محمد جاوید
31-10-2007, 23:41
در سوگ قیصر:

خسته بود از آرزو های شعاری ، بال های استعاری
صندلی های خمیده ، گریه های اختیاری
زود رفت آن قیصر شعر و شعور ودرک و احساس
آن امین سال ها ی بی قراری خالی از فکر شعاری
خسته بود از چشم های پینه بسته ، خسته از درهاي بسته
خواست چون دزفول باشد در کمال بردباری
سال ها رُفت از دل مردم غبار غصه و غم
حال بر میزش نشسته در نبود او غباری
خورد شلاق خزان بر قامتش انداخت اورا
حیف شد دیگر نمی بیند زمستان و بهاری
عاقبت آمد همان روزی که خود گفت:
« در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري»

محمد جاوید
09-11-2007, 00:16
اعجاز بزرگ

خدا خيرت دهد دولت كه دائم...... كني تعديل اجناس گران را
نمودی رایگان آموزش علم..... برای بچه و پیر و جوان را
زمين و خانه را ارزان نمودي.... وزيرانداز آن بي خانمان را
پزشك و دارو و درمان همین طور.... وخرج كفن و دفن مردگان را
بهای آب و برق و گاز،ایضاً ....عوارض های پیدا و نهان را
فزون كردي حقوق كارمندان.... صد البته حقوق پاكبان را
شكستي يك شبه شاخ گراني.... زدي بر گُرده اش گـُرز و سنان را
به نفت آلوده کردی سفره هامان.... جلا دادی زبوی آن روان را
به زیر آورده ای نرخ تورم.... به بالا برده ای نقش زنان را
فرار مغزرا تعطیل کردی... بها دادي بنا گوش و زبان را
نمودی منتشر آن لیست معروف....که حاوی بود نام مفسدان را
کمک هایت به کشور ها شده ول....نخواهی داد حتّی یک قران را
زدی تو ریپ دانشگاه آزاد.... قبولاندیش طرح رایگان را
دراین سرمای سخت پیرزن کُش.... نمودی ول صدور گازمان را
همه پروازها را سیف 1کردی .... زماهان تا هما وآسمان را
نمی افتد دگر طیاره هرگز.... کنم باور تمام این رمُان را
زطنازان زبان را باز كردي.... واز« جاويد » هم فك و دهان را
دهان او از اين اعجاز باز است.... وگرنه دوست دارد حفظ جان را
از آن ترسد زخوشحالي كند دق.... نگويد مابقي داستان را


1- safe

محمد جاوید
21-11-2007, 23:35
باز اومدم

یادته روزایی که یار تو بودم// اون سالا که در جوار توبودم
سقّاخونَت برا من میخونه بود// آخه من مست و خمار تو بودم

چن بهار گذشت تابستونم گذشت// چن خزون چن تا زمستونم گذشت
رفتم از پیشت ومثل برق و باد // اون سالای چون بهارونم گذشت

بیس سال و اندی گذشت از اون روزا // شدم از کنارمرقدت جدا
اومدم باردیگه سلام کنم // بگمت دوست دارم امام رضا

اومدم تا کفتراتو دون بدم// اومدم قفل درت تکون بدم
اومدم زنده کنم خاطره رو // عشقمو به تو کمی نشون بدم

حَرمِت خیلی شلوغ بود به خدا// عاشقات کرده بودن شوری به پا
همه دل خسته تو صحن و حَرَمِت// دستا برداشته بودن رو به دعا

آقا امسال توخونَت غلغله بود// توی سّقا خونه ات ولوله بود
همگی مست و خراب از می عشق// آخه سّقا خونه ات میخونه بود

نتونستم کفتراتو دون بدم// نتونستم قفلتو تکون بدم
ولی ازاون دوردورا بالاخره// تونستم خودمو بهِت نشون بدم

وقتی که« جاوید» تورا صدا می کرد// زیرلب برای همه دعا می کرد
صدایی از دل دیوونه شنید// انگاری رضا رضا رضا می کرد

به یاد دوران دانشجویی در مشهد و زیارت مجدد حرم امام رضا(ع) در فروردین 85

محمد جاوید
27-11-2007, 00:25
ایمیلی از برزخ


متن یک خبر:
رییس جمهور در مراسم اختتامیه نمایشگاه مطبوعات، با اعطای جایزه بهترین و منصف‌ترین منتقد دولت به حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان و کاظم انبارلویی، سردبیر روزنامه رسالت، که منطبق ترین افراد با دولت بودند بار دیگر همگان را شگفت‌زده کرد.


ایمیلی ازمعین که به عنوان دهخداست.. از برزخ آمده ست وهم اینک به دست ماست
برخیز (دهخدا) و بیاندیش اندکی... معنی منتقد شده با منطبق یکی
ما سال ها به بحر ادب غوطه ور شدیم ... در راه سخت کشف معانی پکر شدیم
با واژه ها و معنی آن آشنا شدیم.... با جمله ها به خواب رفته و با حرف پا شدیم
اما ( دخو ) بگویمت این را به سوز وآه.... درمورد دو واژه نمودیم اشتباه
دولت در این زمینه براین اعتقاد هست.... معنی انطباق همان انتقاد هست
پس هرکه گفت منتقدومنطبق دو تاست...اشتب نموده سخت ویقیناً که درخطاست
اصلاً به ما چکار که معنی انتقاد.... نقد است یا که مدح ، بابا هرچه خواست باد
دیگر به فکر معنی هر واژه ای مباش.... یا از برای ثبت معانی نکن تلاش
مداح هرچه گفت به معنای نقد گیر....درقید و بند معنی واژه نشو اسیر
ای (دهخدا) به صحبت من خوب گوش دار.... فرهنگنامه را به در کوزه ای گذار
« آبش بنوش و لعنت حق بر یزید کن».... خود را مثال من زچشم همه ناپدید کن
گر واژه ای دوباره عوض شد زسوی او.... با یک ایمیل می کنم آگاهت ای ( دخو )
از سوی من به روح تو ای(دهخدا) درود.... جز آرزوی دیدن تو مطلبی نبود
« جاوید» چون که خواند زاستاد این ایمیل.... فوروارد کرد سوی همه با کمال میل
تا باخبر شوند «همه طوطیان هند »....« زین قند پارسی که به بنگاله می رود»

محمد جاوید
04-12-2007, 00:37
چشم نخوره


متن یک خبر :
دانشگاه تهران در بین دانشگاه های جهان رتبه پانصد و سی و نهم را به خود اختصاص داد

اسپند بیاورید ودودش بدهید..... با این همه رتبه ها درودش بدهید
بر سردر ِآن زاغ ونمک آویزید.... دشنام به بدخواه و حسودش بدهید
برمقدم او فرش گـُـلی اندازید.....مشک از ختُن و زهند عودش بدهید
در رتبۀ پانصد و سی واَند جهان..... باساز و دُهُل اذن ورودش بدهید
به هر که شده موجب این فوز عظیم..... صد سکه طلا زنوع گودش* بدهید
در جنگ و مصاف با رقیبان قَدَر.... گرز و سپرو کلاه خودش بدهید
از گینه و چاد چون که برتر شد ه است..... پس جایزه ای به این صعودش بدهید
خواهید اگر شود زسودان برتر..... یه خورده تکان به آن وجودش بدهید
چون رشد زیاد موجب دردسر است....تغییر در آب و خاک وکودش بدهید
پرواز به اوج قّله دیگر کافی است......یک باند ِمناسب فرودش بدهید

اعجوبه چواین سخن ز«جاوید» شنید.....گفتا که لیاقت آن چه بودش بدهید
گر خارش تن نماید او را آزار.... جانانه چکی زاصل و سودش بدهید
این خرده ارجیف بگیرید از او.... در آتش آن سپند دودش بدهید

* گود= good

محمد جاوید
13-12-2007, 00:24
درد روماتیسم


شبی در خواب دیدم در پاسارگاد......فغان از گوشۀ قبری بلند است
به نزدیک آمدم دیدم که کوروش.... پریشان حال وزار و دردمند است

دو پایش را ماساژ می داد و می گفت.... که درد پا مرا کرده کلافه
ببین پیچیده ام از شدت درد..... به دور هر دو پای خود ملافه

ز روماتیسم پایم در عذاب است .... ندارم روز وشب آرامش وخواب
همه جای مزارم نم کشیده..... شکایت را به که گویم از این آب؟

به برزخ روز وشب با پای دردی ......از این دکتر به آن دکتر روانم
زپول دکتر و دارو و درمان...... خدا داند که زار و ناتوانم

یقین «جاوید» یادت هست این حرف :..... بخواب آسوده ،من بیدار هستم
گرفتم یقۀ گوینده اش را..... به او گفتم زتو بیزار هستم

اگر جان خودت بیدار بودی .... کجا بر باد می شد تاج و تختت؟
همان سی سال و اندی خواب ِ غفلت.... بزد تیپای جانانه به بختت

مرا هم مثل خود در خواب کردی.... خوش انصافان به زیرم آب بستند
وبا احداث آن سّد کذایی.... دل اسطورۀ خود را شکستند

چو سّد بستند در محدودۀ من .... به محشر می نمایم راهشان سد
تمام خرج درمانم یقیناً....از آن ها می ستانم خارج از حّد

محمد جاوید
16-12-2007, 00:44
روزگار لامروت

زمستونه هوا هم گرگ و میشه.... در این سرما دلم ازغم آتیشه
برایم روزگار لامروت.... مرتّب تو خط قر یا قمیشه
در آمد گرچه پایین تر ز چاره..... ولی خرجم فزون از پنج وشیشه
مخارج دائماً حاضر یراقند..... ولیکن پولها فوراً (فینیشه)
زنم ایراد ماشین داره از من ...... وصاحبخانه فکر پول پیشه
پسر رفته به دانشگاه آزاد.... ولی شهریه اش افزون زفیشه
وتازه در چنین اوضاع و احوال... به فکر رفتن تایلند و کیشه
اگر هم از سر و ریختش بپرسی....می گه تقصیر اینترنت و دیشه
از آن سو دختر دردانۀ من ..... برای اخذ اسکن چون سریشه
پسر داییم قرضش رو نمی ده... نمی شه هم زدش چون قوم و خویشه
شده نو کیسه هم ریشم چو خُناق....زبان طعنه اش بدتر زنیشه
خوراک من مرتب سیب زمینی ست.... خوراک آقا زاده (وایت فیشه
نمی دانم که خواب نفت و سفره.... برایم عاقبت تعبیر میشه؟
وآیا دادن سهم عدالت.... حقیقت داره یا خوابی پریشه؟
زدست روزگار لامروت.... به خود «جاوید» می گوید همیشه
« بسازم خنجری نیشش زفولاد».... ولیکن پول اون هم جورنمیشه


فینیش=تمام finish
هم ریش= باجناق
وایت فیش = ماهی سفید white fish

محمد جاوید
21-12-2007, 12:37
یلدا مبارک

شما را گر شب یلدا بلند ه
مرا لیست طلبکارا بلند ه
از اول شانس و اقبالم کج افتاد
زمانه ناقلا با من لج افتاد
اگرچه بخت من چون شام تاره
در اون بالا ندارم یک ستاره
ولی هندونه ام در شام یلدا
سفیدیّش بوُد چون شیر گاوا
انارم تُرش و گردوهام پوچه
چشام از بس گرانی دیده لوچه
بُود آجیل تلخ و سیب ها کال
وقطعاً می شود وارونه ام فال
خلاصه در شب یلدا ی بنده
بُود اوضاع و حالم باب خنده
..........................
شب یلدا عزیزه هندوانه
اگرچه ترش و لیزه هندوانه
بهایش را چو پرسیدم ز یارو
بگفتا هیس !! جیزه هندوانه
.......................
شب یلدا کنار یار بودم
به او دلبسته و بیمار بودم
شپش هایش گرفتم از سر شب
من ِ نادان مگر بیکار بودم؟

محمد جاوید
24-12-2007, 00:25
خوش به حال خدا


خوشا به حال تو کز هفت دولت آزادی....نه فکرمکرشیاطین و دام شیادی
نه فکر نان و غذا و نه غصۀ روزی.... نه در غم پسر و دختر و نه دامادی
نه در خیال قضای نماز و روزۀ خود..... نه قید اینکه ذکاتت به موقع اش دادی؟
نه درد زایش و نه ترس مرگ را داری.....نه دپرسی و نه درگیر فکروغمبادی
نه از فراق بتی واله همچو مجنونی.... نه که به کوه و کتل رفته مثل فرهادی
نه در غم اوتول و کارت سوخت وبنزینی..... نه فکر سهم عدالت زبیخ وبنیادی
نه درخیال چک و سفته یا غم وامی.....نه اینکه در پی ارث پدر و اجدادی
نه زیر بار تورم قدت چو دال شده.... نه در مصاف گرانی به حال فریادی
نه توی نوبت چاپ کتاب می مانی..... نه فکر سانسور آن ها به دست ارشادی
زبان خارجکی فوت آب می باشی.... زانگلیسی وآلمانی ، عبری وچادی
بنازمت که همیشه به فکر تولیدی... به آفرینش و نیکی به خلق معتادی
برای لحظه ای حتی نمی شود تعطیل....بساط خلقتت ، حقا که کهنه استادی
تمام هستی دنیا اگرچه مال تو هست..... ز مالیات و عوارض و بیمه آزادی
تو لم یلد زازل بوده ای ولم یولد..... تمام حُسنی و خالی زعیب و ایرادی
شریک چیز بد و موجبات دردسر است.... خوشا به تو که بدون شریک و همزادی
فشار قبر و سوال نکیر و منکررا .... اگرچه که تو از اول قرار بنهادی
ولی خوشا به تو چون از فشار هردو جهان.... معاف هستی و از بابتش (وری) شادی
زبان درازی من را ببخش چون که خودت .... زبان طنز به «جاوید» بی زبان دادی

محمد جاوید
26-12-2007, 00:09
HAPPY MARRY CHRISTMAS

شب است و لحظۀ حرمان مریم// وطفلی خفته در دامان مریم
وجود نازنينش بكر و بي عيب// خدا می داند و وجدانِ مریم
مسیح خالق و پیغمبر صلح// گلی خوشبوی از بُستانِ مریم
همان طفلی که از روح خداوند// نهالش تنجه زد در جانِ مریم
نه دستی بهر تیمار وجودش// نه دارویی که بُد درمانِ مریم
دلش در معرض اوهام وحشی// ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم
ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ// زسوی خالقِ سبحانِ مریم
شفا بخش دل پردرد او شد// بشد لطف خدا از آنِ مریم
بُوَداو روح «جاوید» خداوند// نبشته این چنین فرمانِ مریم

hamed_shams
26-12-2007, 23:05
شوخی با خیام


«گویند بهشت و حورعین خواهد بود»// «آنجا می ناب و انگبین خواهد بود»
دانم که زشانس و بخت و اقبال کجم// فردوس منم مثل زمین خواهد بود


«ای دوست غم جهان بیهوده مخور»// از ظرف کسی شربت و پالود مخور
از بانک تو بهر مسکنت وام مگیر // پولی که به بهره گشته آلوده مخور

« ای دوست حقیقت شنو از من سخنی»// هرگز تو مگو راز دل خود به زنی
اونیز بگوید به زن همسایه// گردند همه خبربه چشمک زدنی

«گویند مرا که دوزخی باشد مست»// آتش بزنند برسروگردن و دست
در آتش هجر تو بسوزم شب و روز// گویی که جهنم منم اینجا هست

« کم کن طمع از جهان و می زی خرسند»// برکلّۀ طاس خود بزن مو پیوند
هرصبح به موی خود بزن قدری ژل// تا بلکه کنی تو دختری را دربند


جاوید جان اگه امکان داره اصل این شعرها را هم قرار بده

محمد جاوید
27-12-2007, 00:06
جاوید جان اگه امکان داره اصل این شعرها را هم قرار بده

اینم کاملش:

گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گرما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار همین خواهد بود
*******
ای دوست غم جهان بیهوده مخور
بیهوده نی غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
*********
ای دوست حقیقت شنو از من سخنی
با باده لعل باش و با سیم تنی
کانکس که جهان کرد فراغت دارد
از سبلت چون تویی و ریش چو منی
***************

گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گرعاشق و می خواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
********
کم کن طمع از جهان و می زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف وزلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند

محمد جاوید
01-01-2008, 00:10
چرا باید خرید؟؟


من نمی دانم چرا جنس گران باید خرید؟....زردچوبه را به نرخ زعفران باید خرید؟
یا نمی دانم چرا هر چیز زشت و بنجلی....ازکُره یا که زچین یک در میان باید خرید؟
تا به کی اجناس تحریمی ِ شیطان بزرگ.... دست چندم از فلان سوی جهان باید خرید؟
با چنین خاکِ وسیع ِدشت خوزستان و فارس.... گندم و جو را چرا از این و آن باید خرید؟
با وجود سرزمین ِ پاک و سرسبز شمال... چای را کی گفته از هندوستان باید خرید؟
این همه طیاره های شیک در دنیا پُر است....پس چرا از روس ها تخت روان 1باید خرید؟
شهر ما شیراز خود سلطان خاتم کاری است... قاب خاتم را ولی از اصفهان باید خرید؟
باغ ها تخریب و جایش برج ها روییده اند.... حال جای بوستان آپارتمان باید خرید
زن ندارد نان شب امّا برای پُز چرا.... پای در یک کفش کرده که فلان باید خرید؟
تابش خورشید با میّت ندارد هیچ کار... پس چرا گوری به زیر سایبان باید خرید؟
داستان زندگی ِ ما خودش یک مثنوی ست.... باز هم آیا کتاب داستان باید خرید؟
تا به کی ، باید ، نمی دانم ،چرا ها را ولِش...گفت بابایم بدو زیرا که نان باید خرید
از برای کلّۀ «جاوید» با این شعر ناب.... از دکان کلّه ای مغز و زبان باید خرید


1- تخت روان= تابوت

محمد جاوید
18-01-2008, 02:21
تبانی برف و محرم

ای برف که رحمت خدا باد به تو
کی داد چنین شیطنتی یاد به تو؟
در موسم دی به ما کنی جلوه گری
در تیر ولی زحال ما بی خبری
با ماه محرم تو تبانی کردی
پنهان ز من و ما و فلانی کردی
دست و رُخ و پای ما در این فصل عزا
از شدت سرما شده چون جامۀ ما
.................................................. ..
مرا در این محرم سوز سرما
سیه کرده چو قلب شمر ملعون
شدم مانند بادمجان آن شهر
که می لرزد چو لاغردر زمستون

محمد جاوید
25-01-2008, 23:36
نبرد مادر زن و داماد



یکی از بزرگان اهل تمیز».... حکایت کند از زنی تند و تیز
که غرید روزی چنان شیر نر.... به داماد خود این چنین زد تشر:
الهی که پنچر شود چرخ هات.... عوارض دوچندان بیاید برات
کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات.... بگیرند از بابت مالیات
الهی کوپن هات باطل شود.... ویا کارت بنزین تو ول شود
خورَد فـُرم چکهای تو دم به دم.... نیاید به یادت دم و بازدم
بمانی درهجران شیر پگاه....زچاله در آیی بیفتی به چاه
الهی ز نفرین من چون کدو .... شود کلّه ات عاری از تار مو
شده آهو از دست تو خون جگر.... الهی که ارُیون بگیری پسر
چنین لعبتی که به تو داده ام ....مگر از سر راه آورده ام؟
به داد و هوار و به صد اخم وتخََم.... گرفتی ز دردانه ام زهر چشم
تو ای مردک تنبل ِ بی بخار....وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار
نه در ظرفشویی کمک می دهی.... نه پولی برای بزک می دهی
نه شلوارهایش اطو می کنی.... نه رخت و لباسش رفو می کنی
نه در بچه داری پُخی بوده ای .... نه در علم و دانش مُخی بوده ای
برایش نه اصلاً طلا می خری.... نه او را به کیش و دبی می بری
لذا چون که براو جفا می کنی .... وپنهان زمن در خفا می کنی
به ناچار در منزلت مستقر... شوم چند هفته و یا بیشتر
که گیرم تو را خوب زیر نظر.... شوم از کَم وکیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را... به مادر زن خویش داد این ندا:
از امروز من نوکرش می شوم.... اگر هم بخواهی خرش می شوم
به پختن به شستن به رُفتن کمر.... ببندم چنان که بیفتم دَمر
چپ و راست اورا کمک می کنم.....خودم دخترت را بزک می کنم
دبی چیست اورا پکن می برم..... هوایی ویا با ترن می برم
شوم همچو «جاوید» طناز و شوخ.... زنم بر سر دشمنانش کلوخ
شوم کفتر جلد آهوی تو.... به شرطی نبینم گل روی تو

محمد جاوید
01-02-2008, 11:47
روز برفی

یه بندۀ خدا تو روز برفی.....داشت می زد با آخدا یه حرفی:
اوسا کریم نوکرتیم شدیداً....اگرچه کم لطفی به ما جدیداً
چرا که هرچی می کنم تقاضا...که برف نباره بیش از این در اینجا
گوش نمی دی با بنده لج می کنی... تمام کارا را فلج می کنی
برف که زیادتر از سه سانت بباره.... برام عذاب و دردسر می آره
راه ها همه بسّه می شن یک به یک... مدیرامون خسّه می شن یک به یک
ترکمنا تاقچه بالا می ذارن... ..گازشونو از لوله ور می دارن
کم میشه در ادامۀ داستان... فشار گازمون تو چن تا استان
تو سوز سرمای پدر درآری.... نفت نداریم بدیم واسه بخاری
مدرسه واداره ها ول می شن.... پرواز طیاره ها کنسل می شن
نونوایی ها تخته می شه دراشون... در می آد عاقبت همه صداشون
مردم بیچاره واسه دوتا نون.... صف می کشن از توپخونه تا شمرون
جالبه وقتی سدامون پر می شه.... در عوضش نونمون آجر می شه
جواب بده ولی به من آخدا.... با برف یک متری تو ینگه دنیا
چرا همه مشغول کسب و کارند؟.... همه به کار و بار خود سوارند
حرفشو « جاوید» شنید و خندید....گفت گمون کنم بدون تردید
برفای ینگه دنیا پوشالیه.... عینهو مغزشون پراز خالیه
برف ما اما پر ملاته و سخته.... واسه همین درها رو کرده تخته
بنابراین فقط دعا باید کرد.... دستا بالا خدا خدا باید کرد
برف اگه می خواد بیاد، ولی کم.... بارون بباره اما قـّـد شبنم
که گاز خونه ها دیگه ول نشه.... پرواز طیاره ها کنسل نشه

محمد جاوید
05-02-2008, 23:44
آفتاب: شورای اصناف كشور از دستور رییس‌جمهور به وزیران كشور و بهداشت و درمان برای توقف در برخورد با قهوه‌خانه‌داران برای استفاده از قلیان خبر داد


قـُل قـُل قلیان چرا خاموش شد.... ما به این موسیقی عادت داشتیم
قهوه خانه بود جولانگاه ما....چون به دیزی هم ارادت داشتیم

با دوگوش خود شنیدم از کسی....حذف قلیان کار استکبار بود
قُل قلش در حکم آواز و غنا.... آتش آن موجب آزار بود

سعی اشان این بود همچون پول نفت.... دیزی و قلیان رَوَد از سفره ها
چایی لب سوز هم گردد حرام.... قهوه خانه گردد از ملت جدا

با تمام مشکلات زندگی .... می توان جنگید وحرفی هم نزد
با نبود دود ودم اما چطور....می توان خاموش بود و دم نزد؟

شکر ایزد مکَرشان برباد رفت....درفضا پیچیده شد دود و دمَش
معضلی دیگر زما حل شد رفیق....اصل مشکل رفته و مانده کمش

قهوه خانه باز پر رونق شده.... ملت بیکار قـُل قُـل می کنند
برسرکارند و با لطف خدا.... دیزی خود را تناول می کنند

قـُل قُـل قلیان چه گوید گوش دار...گویدت قلیان بکش تا زنده ای
گرکه چون «جاوید» اهلش نیستی...تا ابد در زندگی بازنده ای!!!

winter+girl
09-02-2008, 19:20
جالبه ببخشید شما فعالیتتون فقط در همین حده؟؟؟؟ من ظورم اینه خارج از دنیای اینترنت فعالیت ادبیتون چطوره؟؟؟

محمد جاوید
17-02-2008, 01:09
جالبه ببخشید شما فعالیتتون فقط در همین حده؟؟؟؟ من ظورم اینه خارج از دنیای اینترنت فعالیت ادبیتون چطوره؟؟؟


من عضو انجمن طنز فارس هستم و با بعضی از مطبوعات کشور همکاری می کنم. اطلاعات بیشتر را در سایت آوای خیال می توانید ببینید

محمد جاوید
17-02-2008, 01:11
فقر فرهنگی


دیگر پدرنان آور ما نیست....همیشه او کیفور یا منگ است
دیگر کسی حالش نمی پرسد....در چنته اش همیشه نیرنگ است
در دود و دم آغشته گردیده.... تریاک همسر ، دخترش بنگ است
مادر به جای او به زیر بار....وامانده مثل یک خر لنگ است
در خانه های این و آن هرروز.... جان می کند ، تن گویی ازسنگ است
گرچه فقط چل تا خزان دیده.....پیشانی اش اما پر آژنگ است
پایان کارش عوعو سگها.... آغازش آواز شباهنگ است
بابا برای خرج افیونش.... با مادرم هرروز در جنگ است
یک گنده لاتی هم که با بابا.... هم کاسه و خیلی هماهنگ است
نامش برادر لیک در واقع..... برجان ما مانند خرچنگ است
موجود بی مصرف ولی پر روست....حتی صدای او بد آهنگ است
احوالی از مادر نمی پرسد.... گویی برایش طفلکی ننگ است
او هم به طور حتم چون بابا.... آینده یک موجود الدنگ است
اوضاع بی ریختی که ما داریم ....از مشکلات فقر فرهنگ است
دیروز مادربا خودش می گفت....خیلی برای مرگ دلتنگ است
اما بدان « جاوید» ، بی مادر .... روز و شب ما هردو یک رنگ است

محمد جاوید
21-02-2008, 23:48
بوسه هاس پنهانی

ساقيا بده جامي زان شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب ظلماني (شیخ بهایی)

ساقیا بنه دامی در مسیرجانانی
تا مچ طرف گیری وقت بوس ِ پنهانی
چون که او کند حاشا بی دلیل و بی مدرک
گرچه رد پای بوس مانده برلب مانی
بوسه های پنهانی ،ماندگار اصلاً نیست
می رود به در فوراً مثل بند تنبانی
آن که می دهد پنهان بوسه ای به تو ، حتماً
می دهد به شهلا هم بوسه های شیطانی
گر که روی لبهایش کنتوری شود منصوب
می رسد به صد بوسه در شب زمستانی
یک عدد از آن توست ، باقی اش نمی دانی
مال شهره ای باشد یا از آن تورانی؟
ساکنان قلب او یک نـَه بلکه بیش از صد
پول پیش لازم نیست می دهد به ارزانی
می رود طرف با تو سینما و کافی شاپ
می خورد ولی با او مخفیانه یک رانی
ول کن از همین امروز یار بی وفایی که
می دهد به این و آن بوسه های مجانی
گفت ساقی ای «جاوید » بی خیال مانی باش
کن عطا به ما امشب بوسه های پنهانی؟
آن چه را عوض دارد شکوه را مجالی نیست
می دهد اگر صد تا ، می دهم هزارانی

rootnt
22-02-2008, 00:24
سلام
عالیه
من که درست سر در نمیارم ولی
همینکه در مورد معضلات هم هست خیلی ملموسه
خیلی خوشحالم که این تاپیک رو پیدا کردم
ممنون

محمد جاوید
23-02-2008, 01:28
قدر دانی


پیرمردی ضعیف و لاجانی.... می عبورید از خیابانی
دختر ی را در آن حوالی دید.... رفت و دستان دخترک بوسید
دخترک هاج و واج زد فریاد....چند دشنام هم به یارو داد:
تو خجالت نمی کشی مردک.... با چنین سن و سال و این کک ومک
گنده لاتی که آن حوالی بود.... داد دختر شنید وآمد زود
خواست مشتی حواله اش بکند....مثل کاغذ مچاله اش بکند
چون که دید او ضعیف و رنجور است....پای بیچاره بر لب گور است
گفت عشقی چرا چنین کردی.... «خودمونیم» خیلی نامردی
پیر گفتا برای عرض سپاس.... وبرای ادای حق الناس
بوسه بر دست او زدم اینک... لایقم نیست این همه متلک
بوده آموزگار اول من....گر نداری خبر، پس حرف نزن
پیر تا خواست بوسه ای دیگر ..... برباید ز دست آن دختر
زنی از دور گفت بابا جان.....ای الهی تو را شوم قربان
قرص هایت دوباره کم خوردی.... باز هم آبرویمان بردی
گر کنی ترک قرص هایت را....می برم باز هم تو را آن جا
گفت« جاوید» با خود این گونه.... باز هم خوش به حال« دیوونه »

محمد جاوید
24-02-2008, 23:10
تا شقایــق هست

تا شقایــق هست ما رد می کنیم.... در نظارت سعی ممتد می کنیم
راه آن ها را که از ما نیستند....با کمال معذرت سد می کنیم
جای هر کس نیست کرسی های ما.... پس در آن وسواس بی حد می کنیم
با نـَخود قهریم تا روز ابد.... با خودی ها رفت و آمد می کنیم
با مخالف اهل شوخی نیستیم.... جان من آیا بگو بد می کنیم ؟

تا سر کاریم بایــــد کار کرد .... برورود اصلحان اصرار کرد
درعوض باید کمی تا قسمتی....مابقی را کـُلهُم انکار کرد
بعد هم با چانه و با ضرب و زور .....« بعضیا » را داخل آمار کرد
راه رشد بعضی از ما بهتران ..... با تساهل یک کمی هموار کرد
باید اصلح را وکالت داد وبس.... غیر اصلح را گِل دیوار کرد


چون که تأییدیم باید جار زد.... وعده ها را بر در و دیوار زد
من همان هستم که شیر سیستان .... گرز را بر دیو لاکردار زد
این شعارانتخابات من است..... مفسدان را باید از نو دارزد
ازبرای حل و فصل مشکلات.... مشت را بر پوز استکبار زد
بعد از آن « جاوید » را نفرین نمود.... تا که شاید چانه اش را مار زد

محمد جاوید
09-03-2008, 00:22
وکیل سخت کوش

خدارا شکر که آن مرد اخمو.....شده یک باره شوخ وشنگ و پرشور
کسی که با عسل شیرین نمی شد.... شده حالا خودش کندوی زنبور

طرف که آب از دستش نمی ریخت.... شده بخشنده چون مرحوم حاتم
ولیمه می دهد آن هم چه جوری.... کباب و مرغ با رانی و پَـم پَـم

پریشب باز بعد از یک ولیمه..... طرف برخاست و این گونه فرمود:
گوارا باد هر چیزی که خوردید.... ببخشایید برمن هرچه کم بود

یقین دارم که هر یک از شما ها.... تلافی می کند اکرام امشب
و با رأی قشنگ خود به بنده.... حلالش می نماید شام امشب

پس از پیروزی ام در انتخابات.... کنم هشت شما تبدیل بر صد
گلستان می کنم شهر شما را....به شرطی که زنم تکیه به مسند

تمام کوچه و پس کوچۀ شهر... اتوبان می کنم آن هم سه بانده
خیابان می کشم آن هم هوایی....خیابان های فعلی تان چرنده

برای اینکه از دود وترافیک.... کسی ذلّه نشه یا که نرنجه
زقبرس خودرویی ارزان میارم..... که جای سوخت خواهد کاه و یونجه

نمایم شارژ کارت کاه و یونجه.... برای مدت یک سال شمسی
کنم سوخت سفر را هم اضافه... به یونجه بیست کیلو کاه هم سی

برای کِشتن بذر خیارشور.... زمین های کویری را زنم شخم
چنان آبش دهم از رود کارون.... که یک تخمش شود هشتاد و شش تخم

خلاصه من وکیلی سخت کوشم.... نه کم کار و نه بی عار و نه بلغم
زبس از خود هنر در می نمایم... کنم «جاوید » نامم را به عالم

همه گفتند به به از کبابت.... کبابی این چنین هرگز نخوردیم
خیالت تخت ، روز انتخابات ..... تلافی می شود فیضی که بردیم

به یاد آریم احسانت به خوبی..... که بستی در سخاوت دست حاتم
بُود رأی تمام جمع حاضر..... کباب و مرغ با رانی و پَـم پَـم

محمد جاوید
15-03-2008, 00:40
غزل ترسناک

من از طناز رفته در پی هر باد می ترسم
واز رندی که گوید هرچه باداباد می ترسم
اگر فرهاد آمد از پی شیرین ابایی نیست
من از شیرین رفته در پی فرهاد می ترسم
زبس که آخر هر برج وحشتناک می باشد
از آن تیزی برج گندۀ میلاد می ترسم
زدانشگاه غیر ول نمی ترسم ولی افسوس
که از نوع ول آن یا همان آزاد می ترسم
نمی دانم چرا از راشد و مرشد نمی ترسم
ولی از هرکسی که می کند ارشاد می ترسم
چنان گوشم شده پر از فغان و ناله و فریاد
که ازآهنگ شیش و هشت و ریتم شاد می ترسم
جناب گاوما در زندگی همواره می زاید
لذا از زائو و لفظ مبارک باد می ترسم
به این علت که از هر بانک وامی دست و پا کردم
زنام بانک و وام و قسط و استرداد می ترسم
زبس که حرص خوردم معده ام بدجور می سوزد
لذا از خوردن هرچیز حتی باد می ترسم
مخ «جاوید» هم باید کمی شوک داد چون جداً
از این پرحرفی واینگونه استعداد می ترسم

محمد جاوید
19-03-2008, 18:20
نگار من

« نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت» // سریع رفت به نهضت و ثبت نام نمود
زنهضت آمد و شد ساکن بهارستان// و اسب سرکش قدرت چه زود رام نمود
لمید راحت و آرام روی صندلی اش// جهان و هرچه در او هست را به کام نمود
برای شهر خودش همچو یک کدوتنبل // برای خویش ولی جهد را تمام نمود
اگر که خانۀ مردم نمود چکه چه غم// چراکه بام خودش، خوب ایزوگام نمود
چو حض وافری از کرسی وکالت بُرد// دعا به جان همه صبح وظهر و شام نمود
وگاه رأی سفیدی به طرح ولایحه داد// اگرچه رأی طرف وضع را درام نمود
اگر که عطسۀ تندی زخویش صادر کرد// گمان مبر که نماینده ات زکام نمود
صدور عطسه به معنای اینکه ما هستیم// و این چنین به شما عرض احترام نمود
به چُرت و گفتن احسنت و سرتکان دادن // خلاصه دور وکالت چه خوش تمام نمود
و جالب است که « جاوید» عاشق قدرت// سریع رفت به نهضت و ثبت نام نمود

محمد جاوید
19-03-2008, 18:57
بهاریه


بــاز مـــی آیــــد بــــهـــار دلـنشین// بــلـبــل دستان شــود با گل قرین
دشت و صـــحــرا پـر شقایق می شود // صاف و روشــن قــلب عـاشق می شود
فــصــل ســـرد از هــیــبت باد بـهار// مــی کــنـــد از پــیـش روی او فـرار
ســفــره هــا بــا هـفت سین آراسته// بــا گـــل مـــهـــر و صــفـــا پیراسته
بــر ســر سفره جـوان و خُرد و پیر// ســبزه و آئــیــنـه و مــاهـی و سـیر
سـیـب و سـنـبـل در کـنـار یــاسـمـن// عطربــیــد مـِشک چــون مُشک خُتَن
سرکه و سنجد، سماق و شمع و گل// عـــیـــد آمــد بـــا دف و ســاز و دُهُل
ســال نــوتـحـویل و سال کهنه رفـت// هــم دل مــا تـازه شد هم کفش و رخت
یــا مــُقــلّب،قــلب مـــارا شـــاد کــن// یـــا مـــُدبّـــر خـــانــــه را آبـــاد کـــن
یـــا مـــُحـــول ،اَحســــنُ الــّحالم نما// از بـــدیـــهــــا فـــارغُ الـــبـــالــم نـما
ایـــن دل «جـــاویــد» را پـاک از ریـا//کُــن خــــدا ،ای قـــادر بـــی مــنـتــها

محمد جاوید
20-03-2008, 12:21
سال موش

«هزار و سیصد و هشتاد و هفته»
بگیراین موش را تا در نرفته
الهی شاد باشی و سلامت
تمام مدت پنجا (ه) و دوهفته

بردیا
25-03-2008, 20:17
سال موش

«هزار و سیصد و هشتاد و هفته»
بگیراین موش را تا در نرفته
الهی شاد باشی و سلامت
تمام مدت پنجا (ه) و دوهفته

قشنگ هستش ولی مصراع آخر سکته داره.بهتره با یه سری کلمات مناسب دیگه جایگزین بشه هر چند بهترین شاعرای ما هم توی یه سری ابیات ضعیف داشتن.مثلا فردوسی توی شاهنامه 60هزار بیتی نزدیک به 500 بیت ضعیف سروده بود که با توجه به حجم عظیم کارش قابل چشم پوشی هستش

محمد جاوید
04-04-2008, 22:25
مهمان


حقّ است گر بگریم چون ابر در بهاران// یا سینه چاک سازم روز ورود مهمان
از سنگ ناله خیزد از این مصیبتی که //آید برای بنده با مرگ هر زمستان
من نیز می خروشم همراه سنگ چون که// در سفره ام نباشد ماهی و مرغ بریان
یک بار سکته کردم از دست لشکری که// حمله نمود بر من از جانب سپاهان
یک بار دیگر از ترس دادی زدم غشیدم// وقتی یورش نمودند اقوامم از خراسان
دایی زاسفراین عمو زشهر مشهد// خاله زسبزوار و عمه زشهر قوچان
خوردند کنگری مَشت لنگر زدند چندی// چون در بهار شیراز کنگر بُود فراوان
از شدت ترافیک پشت در توالت// اقوام صف کشیدند با خاطری پریشان
امسال هم اگر که حمله برند بر من// کارم کشیده گردد حتماً به بند و زندان
چون در بساطم آهی پیدا نمی توان کرد// دزدی است از برایم راه علاج آسان
از مش حسین بقال یا کل حبیب نانوا // سرقت کنم برنج وسویا و روغن و نان
یا با گرفتن قرض از این و آن دوباره// مدیون شوم به کامبیز یا بردیا و پیمان
شیراز خیلی خوب است هنگام عید نوروز// اما به شرط بودن مهمان قوم و خویشان
مهمان حبیب حق است حرفت درست، اما// شرمنده ام به مولا خالی ست جیبم الان
راه نجات «جاوید» ، جیم فنگ از دیار است// رو کن به بندر عباس یا سوی شهر کرمان

محمد جاوید
04-04-2008, 22:27
مهمان


حقّ است گر بگریم چون ابر در بهاران// یا سینه چاک سازم روز ورود مهمان
از سنگ ناله خیزد از این مصیبتی که //آید برای بنده با مرگ هر زمستان
من نیز می خروشم همراه سنگ چون که// در سفره ام نباشد ماهی و مرغ بریان
یک بار سکته کردم از دست لشکری که// حمله نمود بر من از جانب سپاهان
یک بار دیگر از ترس دادی زدم غشیدم// وقتی یورش نمودند اقوامم از خراسان
دایی زاسفراین عمو زشهر مشهد// خاله زسبزوار و عمه زشهر قوچان
خوردند کنگری مَشت لنگر زدند چندی// چون در بهار شیراز کنگر بُود فراوان
از شدت ترافیک پشت در توالت// اقوام صف کشیدند با خاطری پریشان
امسال هم اگر که حمله برند بر من// کارم کشیده گردد حتماً به بند و زندان
چون در بساطم آهی پیدا نمی توان کرد// دزدی است از برایم راه علاج آسان
از مش حسین بقال یا کل حبیب نانوا // سرقت کنم برنج وسویا و روغن و نان
یا با گرفتن قرض از این و آن دوباره// مدیون شوم به کامبیز یا بردیا و پیمان
شیراز خیلی خوب است هنگام عید نوروز// اما به شرط بودن مهمان قوم و خویشان
مهمان حبیب حق است حرفت درست، اما// شرمنده ام به مولا خالی ست جیبم الان
راه نجات «جاوید» ، جیم فنگ از دیار است// رو کن به بندر عباس یا سوی شهر کرمان

meykou
06-04-2008, 00:26
با عرض معذرت از جناب جاويد عزيز


«هزار و سیصد و هشتاد و هفته»
بگیراین موش را تا در نرفته
الهی شاد باشی و سلامت
گر كه هنوز ، عمرت سر نرفته

dr.zuwiegen
07-04-2008, 13:53
هزار و سيصد و هشتاد و هفته
بگير اين موش را تا در نرفته
بكن توبه به سوي خالق و يزدان هستي
تا وقتي از خودت، حوصله ي تو سر نرفته...

محمد جاوید
07-04-2008, 18:30
مدیر کل


اگه مدیر کل بشم چی می شه.... مث اونا تپل بشم چی می شه
صاحب رانندۀ مخصوص بشم.... راحت از این صف اتوبوس بشم
هرجور دلم بخواد برم سر کار... کسی دیگه ازم نگیره آمار
منو اگه کسی بخواد ببینه.... باید تو لیست انتظار بشینه
ایل و تبارم بذارم سرکار.... بدم یه پست خوب و نون وآبدار
عمو مدیر مالی و اداری.... عمه معاون حسابداری
خواهر زن لوس و ِتیتیش مامانی..... بره بشه مسئول بایگانی
بی خودی هی به بعضیا گیر بدم.... حقوق بیچاره هارو دیر بدم
به نورچشمیا و پاچه خارا م.... بدم اضافه کار و کلّی انعام
یواش یواش توپیست رانت خواری....بگازونم با ماشین فراری
خلاصه آبی زیر پوستم بره....بشه برام تو زندگی خاطره
ولی یواشکی تو گوش «جاوید».... زنش یه چیزی گفت و کلّی خندید:
یه دوریال بده یه کاسۀ آش... تا مدتی بشین به این خیال باش

محمد جاوید
12-04-2008, 00:12
تیتر های زرد و سیاه


شده از تیترهای زرد و سیاه.... صفحات مجله مالامال:
آن یکی کشته باجناقش را.... دیگری کرده با فلانی حال

یا بلوتوث زشت و مستهجن.... دختری را کشانده در مرداب
خورده یک شیشه قرص اگزازپام.... رفته آرام تا ابد در خواب

اکس پارتی شده بلای جوان.... قاتلی کشته است مادر زن
تخم یارانه را ملخ خورده .... رفته بالا اجارۀ مسکن

مرد بیچاره در نیاورده.... از تنش رخت و کفش دامادی
زن به اجرا گذاشته مهرش.... آن هزاران بهارآزادی

و جناب رییس بانک فلان .... اختلاسیده اندکی اسکن
یا که مسئول قسمت ارزاق ..... رفته زندان به جرم جعل کوپن

چون موفق شدیم در بنزین.... صحبت از جیره بندی آب است
بعد از جیره بندی گازوییل... نوبت آفتاب ومهتاب است

یک جوان در کمال نامردی.... گفته اسب فلان کَسَک یابوست
حبس و تبعید و اندکی شلاق.... حاصل گفته و خطای اوست

پسری از هراس شهریه.... شده روزش چو شام تیره سیاه
خورده سم ، پا به قبله کرده دراز.... شده راحت زدرس و دانشگاه

خانمی زیر تیغ جراحی.... لب ولوچَش شده مثال شتر
خواسته ابرویش درست کند... چشم را کور کرد ه آن دکتر

این چنین تیترها ی رنگارنگ.... مثل سوهان روح می باشند
می نمایند روح را سرویس.... می زدایند از لبان لبخند

تیترها را به باد بسپارید.... یا بریزید داخل یک چاه
یا به چشمان زنید همواره ..... چشم بندی به رنگ زرد وسیاه

طنز« جاوید» گاه شیرین است.... گاه تلخ است مثل بکرایی
نوش زنبور را کسی نوشد.... که ندارد ز نیش پروایی

محمد جاوید
16-04-2008, 00:07
قطار بی ترمز

عینکم را که می زنم بر چشم//هرخزان را بهار می بینم
کُل هفتاد و چند میلیون را// بر قطاری سوار می بینم
رُل آن را به دست مردی از// خطۀ گرمسار می بینم
دور راننده اش که نورانی ست// هاله ای پایدار می بینم
این که بی ترمز است و پرسرعت// خارج از هر شعار می بینم
ودرآن راحتی و امکانات// کامل و بی شمار می بینم
سرنشینان آن زپیر و جوان// همه مشغول کار می بینم
چون زیاد است کوپه های قطار// همه را خانه دار می بینم
ساکنان را بدون دغدغۀ // پول رهن و اجار می بینم
بابت اینکه شد اجاره ، اجار// خویش را غصه دار می بینم
مرد و زن را زفرط خوشحالی//چاق همچون تغار می بینم
بر دل مردم از فراوانی// راحتی و قرار می بینم
پیش ِبانی خیر آن، همه را // شاکر و شرمسار می بینم
بر سر سفره از درآمد نفت// بسته های دلار می بینم
جای بنزین درون باک همه// اتم هسته دار می بینم
مفسدان بزرگ چون شهرام// بر سر چوب دار می بینم
تیم فوتبال و سر مربی آن// صاحب افتخار می بینم
طرح ها و لوایح مجلس// محکم واستوار می بینم
تخم معتاد را ملخ خورده // کی؟ کجا ؟ من خمار می بینم ؟
چون که جوگیر قافیه شده ام// (آر ها ) پشت (آر)می بینم
عینکم چون که اَند خوشبینی ست// هر یکی را هزار می بینم
شوره زارو کویر لوت و نمک// مملو از چشمه سار می بینم
عمه فرزانۀ نود ساله// هلویی آبدار می بینم
سیب زمینی بـَردۀ شیراز// کیوی شهسوار می بینم
شعر« جاوید» را که درپیتی ست // جالب و شاهکار می بینم
تازه اورا مثال سعدی یا // دست کم چون بهار می بینم
از پریشب که عینکم گم شد//باز اوضاع ، زار می بینم

محمد جاوید
19-04-2008, 23:34
رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری: یکی از بزرگترین مشکلات در حوزۀ گردشگری و جذب توریست، سرویس بهداشتی است.

مبال


یکی از مدیران فرهنگ دوست// که میراث و گردشگری دست اوست
سخن گفت روزی زحُسن مبال// همان جای آرام پُر حس و حال
همان که وجودش غنیمت بُود// نبودش ولی رنج و نکبت بُود
همان جا که فکرت شود باز ِباز// به یاد آوری آن چه داری نیاز
بسی اختراعات و نوآوری// چه افکار پرقدر و پر مشتری
که در دست شویی شکوفا شود// زشادی لبت مثل گل وا شود
چه اشعار پُستی مُدرن وسپید // که شاعردر آن لحظه آرد پدید
درهنگام نوروز و سیزده بدر // که باشد تو را میل وعزم سفر
در آن لحظه که دست در دست یار// بگیری ره جنگل و کوهسار
ویا این که در حال یک کنفرانس// ویا روی صحنه به هنگام دانس
اگر معده ات میل یاری نکرد// ومثانه ات پایداری نکرد
ویا این که تحت فشارت گذاشت// دولیوان چایی که خوردی به چاشت
نخواهی بجز وصل او هیچ چیز// ودنیا نیارزد به پیشت پشیز
درآن لحظۀ شوم پر پیچ و تاب// چه شلوارها که نگردد خراب
به کوی و خیابان همه در بدر// به دنبال اویند با چشم تر
و گردشگری رفته زیر سوال// شدیداً برای نبود مبال
بدون توالت چه گردشگری؟// چه کشکی چه پشمی چه ارزآوری؟
چنین گفت « جاوید» با سوز و آه// بسازید در هرکجا مستراح
که راحت شود خلقی ازاین عذاب// نگردد دگر هیچ چیزی !! خراب
زبس که نبوغات من کافیه // شده (آه) با (آح ) هم قافیه
اگرچه که این شعر بودار شد// ولی راه چاره نمودار شد

jinn's king
21-04-2008, 21:48
با سلام

به ياد زنده ياد آغاسي
نمي دانم چه هستي هر چه هستي قلم چون تيغ مي رقصد بدستت
خيلي با حالي شعراتم خيلي خوبه اميدوارم تا ابد زنده باشي تا از وجود نازنينت استفاده كنيم
تا درودي ديگر بدرود

sohraby
22-04-2008, 10:28
خيلي قشنگ بود آفرين

محمد جاوید
22-04-2008, 23:54
املت

املت سرخ و قشنگی داشتیم
توی آن گوجه فرنگی داشتیم
زرده اورا زعفرانی کرده بود
بهتر از کتلت و شامی کرده بود
گوجه ها بوی شقایق می دهند
بوی املت های عاشق می دهند
تخم مرغ و گوجه ها یادش بخیر
جیک جیک جوجه ها یادش بخیر
گوجه همراه تورم شد پرید
توی املت هیچکس اورا ندید

محمد جاوید
24-04-2008, 23:42
به گزارش خبرگزاری فارس، رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر ناجا اعلام کرده است که تا چند ماه آینده معتادان برای دریافت شربت تریاک کارت هوشمند خواهند گرفت :

بهینه سازی مصرف فور


دور از انصاف باشد این موضوع// که یکی نشئه باشد و شنگول
شخص دیگر به خاطر یک بست// مانده در گوشه ای خمار وملول

مصرفش را بهینه باید کرد// هِر و تریاک و شیره یا که حشیش
باید اشغر کند مدیریت// بعد ازاین ماهرانه مصرف خویش

باید البته داخل سایتی // ثبت گردد اسامی افراد
آدرس سایت هست این گونه// سه دبلیو بهینه دات معتاد

می شود صادر از برای همه// یک عد کارت هوشمند قشنگ
شارژ می گردد آخر هر ماه// سهم تریاک نشئگان ملنگ

روی هر کارت می شود توزیع // با بت سوخت ،چند دانه ذغال
آن چنان سوزشی بپا بکند// که درآرند از خوشی پر وبال

در ستاد بهینه سازی فور// همه هستند خوب واهل عمل!!
مشکل اهل بخیه را فوراً // می نمایند بعد چُرتی حل

می تواند دوگانه سوز کند// هرکسی مایل است مصرف خود
چون کفایت نمی کند قطعاً // سهم هر ماه هر نفر سه نخود

از برای دوگانه سوزان هم // دو عدد کارت می شود صادر
کارت اول برای مصرف (تِر)// کارت دیگر برای جیرۀ (هِر)

بعد شش ماه ، شش نخود تریاک// شارژ گردد برای مهمانان
گرشبی بی خبر تلپ بشوند// می شود جور مصرف آنان

رندی اما شنید چون این طنز// گفت لعنت به منقل و وافور
آن چه باید بهینه سازی کرد// فکر این قوم نشئۀ کم زور

بشنو این پندم و بخوان هرشب// طنزهای محمد « جاوید»
چون که تا ماه بعد خواندن طنز // می شود هوشمند بی تردید

تِر= تریاک
هِر= هرویین

محمد جاوید
29-04-2008, 22:37
خلیج همیشه فارس

ازنام خلیج فارس ترسیده عرب...برریش بلند خویش خندیده عرب
بیچاره ببین اصالت کاذب خود.... در جعل مُدام نام او دیده عرب

محمد جاوید
30-04-2008, 23:10
گل آقای ملت


هم آقا بود و هم گل بود الحق// به باغ طنز بلبل بود الحق
برای شادمانی توپ و قبراق// برای غم ولی شُل بود الحق
به زیر بار سختی های دوران// مقاوم عینهو پُل بود الحق
به هرجا بود بحث شور و شادی// جلوتر از همه جُل بود الحق
تنفر داشت از هر آدم دُگم// طرفدار تساهل بود الحق
در عین رندی و بالایی هوش // ولی اهل تجاهل بود الحق

ردیف و قافیه تغییر دادم// که گویم بچه مثبت بود آقا
میان طنزپردازان نامی// شجاع و با شهامت بود آقا
ازاین رو طنزهایش حال می داد //که یار غار(حالت) بود آقا
چه توفیقی که با توفیق مَچ شد//آخه اهل رفاقت بود آقا
بکن« جاوید» یادی از گل آقا // چرا که یاد ملُت بود آقا

محمد جاوید
03-05-2008, 23:46
یار بد

یک زمانی آب ورنگی داشتم// هیکل خوب وقشنگی داشتم
دختران بودند خاطرخواه من// نعمت دنیا همه همراه من
ازبرای من هماوردی نبود// درتنم عفریتۀ دردی نبود
تا که یک نا اهل قاپم را ربود// شد تنم آلودۀ افیون ودود
پس زلطفش سیخ وسنگی داشتم// منقل وتریاک وبنگی داشتم
کم کمک نابود شد آن آب و رنگ// آن تن و آن هیکل خوب وقشنگ
بعد چندی منقل و وافوررفت// گردی آمد بر سرجایش نشست
زرورق های قشنگی داشتم // روز و شب احساس منگی داشتم
گرد هم دیگر مرا نشئه نکرد// ریختم پس در رگم افیون سرد
زرورق های قشنگ و سیخ وسنگ// جملگی رفتند و آمد یک سرنگ
دربساط خود سرنگی داشتم// تیپ افراد مفنگی داشتم
پوستی بودم به روی استخوان// موجب نفرین وطعن این وآن
بعد از آن هم با کراک آمیختم// درتن خود زهر مهلک ریختم
کرم زد جان و تنم از زهر آن// پوک شد آن پوست و آن استخوان
گوییا تیر و تفنگی داشتم// با خودم اعلان جنگی داشتم
عاقبت مغلوبه شد آن جنگ هم// بسته شد این دفتر پرننگ هم
عدّه ای بیل وکلنگی داشتند// لاشه ام درچاه می انداختند
تا که شد «جاوید» از این رویا رها// زیر لب می گفت با خود بارها
«تاتوانی دور شو از یار بد»// چون تورا می آورد در کار بد
گرچه که جنس ذغال خوب هم// نیست بی تأثیر دراین دود ودم

محمد جاوید
06-05-2008, 22:22
مدیر کل

اگه مدیر کل بشم چی می شه.... مث اونا تپل بشم چی می شه
صاحب رانندۀ مخصوص بشم.... راحت از این صف اتوبوس بشم
هرجور دلم بخواد برم سر کار... کسی دیگه ازم نگیره آمار
منو اگه کسی بخواد ببینه.... باید تو لیست انتظار بشینه
ایل و تبارم بذارم سرکار.... بدم یه پست خوب و نون وآبدار
عمو مدیر مالی و اداری.... عمه معاون حسابداری
خواهر زن لوس و ِتیتیش مامانی..... بره بشه مسئول بایگانی
بی خودی هی به بعضیا گیر بدم.... حقوق بیچاره هارو دیر بدم
به نورچشمیا و پاچه خارا م.... بدم اضافه کار و کلّی انعام
یواش یواش توپیست رانت خواری....بگازونم با ماشین فراری
خلاصه آبی زیر پوستم بره....بشه برام تو زندگی خاطره
ولی یواشکی تو گوش «جاوید».... زنش یه چیزی گفت و کلّی خندید:
یه دوریال بده یه کاسۀ آش... تا مدتی بشین به این خیال باش

محمد جاوید
09-05-2008, 00:48
دلشوره درد

مردی به شدت مضطرب هرسو نظر می کرد// در حالتی که از خیابانی گذر می کرد
درچهره اش آثار تشویشی نمایان بود// گویی که در قلبش غمی جانکاه پنهان بود
دنیا به پیش چشم او شب بود وظلمانی//دیگر نمانده در تن رنجور او جانی
عفریتۀ دردی به جانش چنگ می انداخت // این درد گویی کار اورا عاقبت می ساخت
درآن شب پاییزی خاموش و خیلی سرد // دنبال یک گم کرده بود و جستجو می کرد
از یک نفرپرسید آخِر آن نشانی را// تا بازیابد بار دیگر شادمانی را
درپاسخش گفتا چرا این گونه غمگینی؟// آن پارک زیبا را مگر آن جا نمی بینی؟
گم گشته ات ای مرد زیر آن صنوبرهاست// رد نگاه من ببین از دور هم پیداست
با دیدنش یک بار دیگر جان گرفت آن مرد// از یاد رفتش لحظه ای دلشورۀ آن درد
در حالتی که طاقتش بسته به مویی بود// برق نگاهش سوی پارک و دست شویی بود

محمد جاوید
10-05-2008, 23:36
آمشتی در شهر





آمشتی که اومدی از ولایت// ز خرج و برجت می کنی شکایت
یادت میدم چطوری پول در آری// به شرطی که رومو زمین نذاری
هرجوری هس یک شبه راننده شو// رفیق گاز و ترمز و دنده شو
چوب حراج بزن به هر چه داری// بجاش بخر یه ماشین سواری
یه غارغارک تو مایه های پیکان// از مدل قدیمی جوانان
روزا برو باهاش یه خُرده کارکن// دوتا جلو چارتا عقب سوار کن
فقط تو خط مستقیم و دربست//یه لقمه نون، خـُرده درآمدی هست
برا خودت یه چیزی اینجا باب کن// یکی سوار کن و دوتا حساب کن
یادت می دم اصول رانندگی// اینه طریق رشد وبالندگی:
چراغای قرمزو هی رد بکن// لایی بکش راه همه سد بکن
برای استفاده از کمربند// وقتو هدر نده ،کمر کیلو چند؟
گرفتن سبقتو استاد بکن// به کارای خوب خودت باد بکن
موقع روندن اون موبا یلو ور دار// سر به سر همسر و بچّه ت بذار
دسّتتو از پنجره بیرون بکن// هر کاری خواسّی پشت فرمون بکن
داد و هواری بزن و گاز بده// اگه که دیدی کمشه باز بده
تخمه بخور ، پوّس ِاونو پُف بکن// سرت بیرون کن و همش تُف بکن
دس تو دماغ یادت نره آمشتی// پیدا میشه وقتی که خوب گشتی
اصول روندن این جا این جوریه// دلخواهی نیس، رعایتش زوریه
حرفای «جاوید » که به کار بستی // با این تریپ به پشت رّل نشستی
کنار می ره هرکسی از سر رات // تو هم به سرعت می رسی به کارات

محمد جاوید
16-05-2008, 01:09
مادرم و زنم

با عرض ارادت و معذرت از روح پر فتوح ایرج میرزا و پوزش فراوان از خدمت همسر گرامی ( زن ذلیلی را می بینید) این قطعه شعر که زبان حال بعضی هاست تقدیم می شود.


« گويند مرا چو زاد مادر»**آن گاه كه آمدم به اينور
« پستان به دهان گرفتن آموخت»** چون شیر نداشت قلب او سوخت
رو كرد به بابای نگون بخت**برخيز و سريع كن به تن رخت
بستان تو كنون از اين حوالي**يك قوطي شير و شيشه خالي
« لبخند نهاد بر لب من»**دايم بگرفت او تب من
گر سرخ شدم ز تب به ناگاه**پاشويه نمود با دوصد آه
چون پول نداشت بهر دكتر** می زد به سر پدر بسی غر
« دستم بگرفت و پا به پا بُرد»**در راه سواد من چه ها بُرد
درخرج كتاب و دفترم ماند**اين نكته به زير گوش من خواند
باید که برای کفش و کیفت **یا تقویت در س ضعیفت
ازبانك محله وام گيرم**هرچند که تا دهند پيرم
« يك حرف و دو حرف بر زبانم»**بنهاد كه معني اش ندانم:
معني چك و وام و حواله ** تضمين و وثيقه و قباله
« چون هستي من ز هستي اوست»**تا آخر عمر دارمش دوست
دانم كه برای من چه ها كرد**تا عيش و عروسي ام به پا كرد
یک دختری انتخاب کردم** با آن دل خود کباب کردم
افسوس که او زنی ست بُنجُل** یک لحظه زرنگ و لحظه ای خُل
از صبح به شام توی خانه**هر لحظه، مُدام يك بهانه
با ناز و ادا و با قِر و فِر** آهسته روَد چو چرخ پنچر
خود کردم ونیست راه تدبیر**من ساده واو خدای تزویر
چندی است که زاده است پوری** این خانم ِ مدعی حوری
شبها برِگاهوارۀ پور** من هستم و زن ز مهد اودور
او نيست چو مادرم فداكار ** بیدار نشسته ام به ناچار
آرام بخواب ، مادرت هم**آن دور لمیده مثل شلغم
تا هستم و هست دارمش دوست** هر چند که مادرش چو لولو ست
اي خالق مهر و ماه و ناهيد** ای قادر و رب ِحي« ِجاويد»
يا شر و بدي بكن ازاو دور**يا بهر ندیدنش شوم کور

محمد جاوید
20-05-2008, 22:29
فقدان کفش

یک آگهی داده در مجله..... با عکس دو لنگه کفش خوشگل!!!
این صاحب عکس روز جمعه.... شد در سر ختم عمه ام ول

در سال هزار و سیصد وچند....او را به دو ده تومن خریدم
در طول تمام این سه ده سال....جز خیر و خوشی از او ندیدم

سگدو زدم و دوید او هم.... یک آخ نگفت کفش بدبخت
یک واکس به خود ندید هرگز.....یک بار نشد به او زنم تخت

در عید وعزا شریک و همراه.... در شادی و غم رفیق من بود
در کار و تلاش سخت و محکم.... گویی که زسنگ یا چدن بود

ارباب رجوع بودم و او.... با من به دو صد اداره می رفت
تا کسب نتیجۀ نهایی ......پیوسته و چند باره می رفت

در صف همه جا به پای من بود.... یک روز صف برنج و روغن
روزی به صف فلان و بهمان....یک روز برای وام مسکن

هرکس که سراغ دارد از او.... یا آن که بیاورد نشانی
یک سکه تمام می ستاند..... البته برای مژدگانی

« جاوید» چو خواند آگهی گفت:....از ریشۀ فقر دزد روید
محتاج اگر نبود آن دزد.... این گونه به کاهدان نمی زد

محمد جاوید
24-05-2008, 00:42
روزی که برگشتی

صد زخم برتن داشتي از ظلمِ شيطان// پژمرده شد در باغ تو گلهاي ريحان
بال و پر مرغانِ عاشق را شكستند// دست یلان را ناجوانمردانه بستند
گلهاي باغت را يكايك سربريدند// با آز و كين، قلب شقايق را دريدند
با غُرّش شيراوژنان راست قامت// آن سروهاي سبز باغ استقامت
پيچيده شد طومارننگين قساوت// پاشيده شد از هم بساط ظلم و نكبت
باز آمدي سوي وطن با قلبِ پرخون// صد قصه در دل داشتي از دست گردون
روزي كه برگشتي تنت غرقابِ خون بود// از جور آن نا اهل دشتت لاله گون بود
آن روز منهم در كنارت گریه کردم// از ديدن حال نزارت گریه کردم
ديدم چه سان ويران شده آن خانۀ عشق// ديدم چه سان آوار گشته لانۀ عشق
ديدم هزاران زخم برمرغان عاشق// ديدم به خون غلطیدن صدها شقایق
دیدم هجوم شب ستیزان بر شب تار// برخاک ذِلّت خُفتن آن قومِ بیمار
صد زخم برتن داشتي اما قدت راست// سرو قدت با خون مظلومان بپا خاست
عطر اذان پيچيد در گلدستۀ شهر// جوشيد آب زندگي در بسترِ نهر
زخم تنت تيمارشد با استقامت// بار دگر گشتي بلند و راست قامت
‹‹جاويد›› شد خرداد در تاريخ ايران// ماهي كه شد آزاد خرمشهرِِ ويران

( بمناسبت سالروز فتح خرمشهر و خاطراتم در آنروز بياد ماندني در آن شهر)

محمد جاوید
25-05-2008, 23:56
رمز گنج


یک گدا دیدم شبی در سرسبَیل.... طفلکی رنج و مشقت می کشید
از برای اخذ پول از این وآن ....واقعاً بدجور زحمت می کشید

جامه و شلوار و کفشش مندرس... دست خود را باند پیچی کرده بود
لابلای ریش انبوهش شپش....موی را بدجور قیچی کرده بود

لنگ می زد ناله می فرمود که:... لشکری کور و کچل در خانه اند
نان خوران گشنه ام چون کفتران... چشم در راه پدر در لانه اند

آخر شب چون که فارغ شد زکار.... گفت با همکار خود با سوز و آه
درد دل دارم هزاران مثنوی... گر که آن را نشنوی گویم به چاه

همسرم لامصب عین بولدوزر... می کند تخریب اموال مرا
بابت جراحی پوز ولبش... بد گرفته تازگی حال مرا

یک پسر دارم که رفته ونکوور.. تا بگیرد دکترای اقتصاد
حتم دارم تا بگیرد مدرکش.. می دهد داروندارم را به باد

دختری دارم مقیم انگلیس... زیر خرجش واقعاً زاییده ام
تا شود خانم برای خود کسی.... جد خود را پیش چشمم دیده ام

پنت هاوسی هم خریدم در دبی... جای آن نزدیکی برج العرب
بابتش افسوس مقروضم شدید... آمده از قسط آن جانم به لب

خانه ای دارم طرف های ونک.... آخرین قسطش اخیراً داده ام
از ونک تا انتهای سرسَبیل.... تا بیایم از نفس افتاده ام

با اضافه کار باید اندکی...اقتصادم را سروسامان دهم
از محل یاری همشهریان .....مشکلات خویش را پایان دهم

ماکسیمایی ناگهان ترمز گرفت.... شوفرش درب عقب را باز کرد
چون سوارش شد گدا ویراژ داد.... گوییا آن وقت شب پرواز کرد

مات شد «جاوید » و گفتا این چنین:... ای خوشا گنج بدون درد ورنج
گر گدایی ننگ می باشد ولی...می دهد دست گدایان رمز گنج

محمد جاوید
03-06-2008, 00:15
نالۀ سالمند

دلم گرفته مرا هیچ غمگساری نیست
برای این دل تنها ی من بهاری نیست
به باغ عاطفه پرورده ام هزاران گل
ولی چه سود که یک گل به شا خساری نیست
مرا سرای فراموشیان مکان دادند
دراین عزاکده دیگر امیدواری نیست
ز شیرۀ تن خود پروریدم آنها را
وحال در تن من راحت و قراری نیست
چو با ل وپر بگشودند از برم رفتند
کنون به لانۀ من بلبل و قناری نیست
به جوجه های خود هرروز آب و دان دادم
به پیری ام ولی افسوس دست یاری نیست
به وقت راندنم ازخود به من چنین گفتند:
برو به خیر و سلامت که باتو کاری نیست
زگریه های شبانه سرشک من خشکید
ببین که در تن رنجور نای زاری نیست
نشسته ام چو اسیران به کنج این زندان
به غیر مرگ برایم ره فراری نیست
اگرچه جور و جفا بر من حزین کردند
سر جوی به دلم کین و فتنه جاری نیست
زپیشگاه خدای یگانۀ ‹‹جاوید››
به غیر بخششان هیچ انتظاری نیست

محمد جاوید
04-06-2008, 12:39
زن و اژدها


شنیدم که روزی حکیم سخن... کلافه شد از دست ایراد زن
خروشید بر او به بانگ رسا... چنین گفت آن عاقل و پارسا
«زن و اژدها ، هر دو در خــــــاک به... زمین پاک زین هــــــر دو ناپاک به »
از او قهر شد همسر نیک روی... نیامد دوروز و دوشب نزد شوی
زهجران او سخت آشفته شد... ونادم از آن چیز که گفته شد
دلش کرد میل همان اژدها... چنین گفت با خود که قاسم چرا-
نسنجیده میل سخن کرده ای؟... خودت را کنف پیش زن کرده ای؟
دوشب بعد فردوسی پاکزاد... که رحمت به شیری که نوشید باد
به نزدیک زن رفت و منّت کشید... ولی قبل از آن کادویی هم خرید
به زن گفت هنگام صلح وصفاست... زمان فراموشی کینه هاست
ولش کن حدیث زن واژدها... تو را دوست دارم ببخشا مرا
ولی شرمسارم که آخر چرا؟... برابر نمودم زن و اژدها
یقیناً که بیچارۀ اژدها... شده خشمناک از چنین ادعا
که صد پله زن بدتر از اژدهاست.... و موجود پر رمز و راز خداست
والبته منظورم از اژدها.... پلاستیکی اش بود جان شما
خروشید زن همچو یک اژدها....که قاسم سزایت فقط با خدا
کنم بار دیگر دلت را کباب.... روم خانۀ مادرم با شتاب
به« جاوید» هم گفت زیپت بکش.... ندارد به تو ربط این کشمکش
زن و شوهر هروقت که جَر کنند ....فقط ابلهان جمله باور کنند

ابوالقاسم آن گاه گفتا به من.... مرا در دو مصراع روی سخن
زنان قرشمال دربار بود.... که اوضاع و احوالشان زار بود
وگرنه که زن نعمت عالم است.... ودر خانه ده تای آن هم کم است

EHSANRF
07-06-2008, 19:30
با سلام و خسته نباشید خدمت تمام دوستان خصوصاً جناب جاوید عزیز

PDF این تاپیک رو آماده کردم میذارم خدمتتون دانلود کنید :

با فرمت pdf :

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
حجم : 640.11 KB

با فرمت فشرده rar :

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
حجم : 585.01 KB


با تشکر

محمد جاوید
07-06-2008, 22:57
با سلام و خسته نباشید خدمت تمام دوستان خصوصاً جناب جاوید عزیز

PDF این تاپیک رو آماده کردم میذارم خدمتتون دانلود کنید :

با فرمت pdf :

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
حجم : 640.11 KB

با فرمت فشرده rar :

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
حجم : 585.01 KB


با تشکر

از دوست عزیزم doctorehsan بسیار ممنونم

محمد جاوید
09-06-2008, 22:53
ابیات کنکوری

ز بس هی درس رابلغور کردم
دوچشم تیز خود را کور کردم
تمام لحظه های خوب خود را
فدای زالوی کنکور کردم
.................................
چه سدّ محکمی گردیده احداث
بتن آرمه بدون درک و احساس
خدایا بشکنه این سد کنکور
ویا یک جورَکی آن را کنم پاس
....................................
كنكوري ام و غمي گران بردل من
ماتم كده اي حزين شده منزل من
جانم به لب آمده از اين غول بزرگ
ترسم كه شود عاقبت او قاتل من
...................................
برای پز به پیش قوم و خویشان
پدر کرده مرا زار وپریشان
سه سالی می زنم هی تست کنکور
«می گم» نر هست می گوید بدوشان

محمد جاوید
15-06-2008, 23:41
با تو به سر نمی شود

« با همگان به سر شود با تو به سر نمی شود» ... دل سرعقل آمده ساده و خر نمی شود

گرچه که پنچرم نمود ، نیش نگاه گرم تو.... وصله زدم به این دلم ،بار دگر نمی شود

عشوه و ناز میکنی دست دراز می کنی ... گرچه دگر به راه تو سینه سپر نمی شود

ترک دیار کرده ام، پشت به یار کرده ام... با دو سه بار ترک تو رفع خطر نمی شود

از تو که دور می شوم ، پر شر وشور می شوم... مثل قدیم شام من با توسحر نمی شود

بی تو عسل به کام من ، بودن باتو دام من ... تلخی کام من دگر با تو شکر نمی شود

دور شو از کنار من، دشمن اعتبار من ... دیدن تو برای من حض بصر نمی شود

بی خودی ات بهانه شد، ترک تو « جاودانه» شد ... عقل زغمزه ات دگر دست به سر نمی شود

منقل و فور وبنگ من ، مایۀ داغ و ننگ من... بودن در کنار تو غیر ضرر نمی شود

از دم و دود خسته ام ، گرز بلا شکسته ام...من سه طلاقه کردمت، صرف نظر نمی شود

محمد جاوید
21-06-2008, 22:52
پرواز به بهشت

« بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم»..... ديدم همشيرۀ خود زود کنارش بنشستم
دست او را که گرفتم جهت عرض سلامی.... متعجب شده زین که من درمانده که هستم
رو به او كرده و گفتم منم همشيره ات اي دوست.. كه نزار و پکر و مردۀ یک دانۀ بستم
«شوق ديدارتو لبریز شد از جام وجودم».... به خدا زار و خمارم بده يك بست به دستم

تا كه خاراند دماغش شدم آگاه كه یارو ...تازگی ها زده بستي و شده نشئه و شنگول
در پی اش رفتم و گفتم كه چه با حال و مرامي... نیستی اهل ریا و کلک و حقّه و بامبول
من به این قصد از او این همه تمجید نمودم... تا برای دوسه بستی بزنم بلکه به او گول
خوشش آمد زبيانا ت من آن مردک دیلاق.....ساخت آن گونه مرا تا كه بشد نشئگي ام فول

گوييا بال در آورده وپرواز نمودم ..... همچو یک مرغ سبکبال ودراوج فضایم
آمد همشيرۀ ريقو به نظر مثل فرشته... رعشه افتاد به سرتاسر ومورمور همه جايم
كوچه هم در نظرم عينهو چون باغ ارم شد.... گيج و حيران شده پرسيدم از او من به كجايم
گفت همشيره چه داني كه تو در باغ بهشتي .... من ملك هستم و تو آمده اي صحن و سرايم

پس در باغ گشودم كه شوم داخل فردوس..... بروم پيش ملائك بكنم عقدۀ دل وا
ناگهان پرت شدم گويي از آن عرش به پايين.... دستها خُرد شد و له و لوردیده سر و پا
پهن شد همچو خمیری تن من زیر چناری.... که به پیش نظرم باغ ارم بود و مصفا
درد افتاد به جانم چو خوره گفتمش ای مرد.....تو چه دادي به من امشب كه شدم عینهو عنقا

گفت اي لومپن بي جنبه مگر اكس نخوردی... كه به يك قرص شدی مرغ و به آن شاخه پريدي
من ندانستم از اول كه فقط اهل بساطی.... خبراز اکس نداری و کلامی نشنیدی
من بد بخت چو اين گفتۀ همشيره شنيدم... تنم از ترس بلرزيد ، تو گويي شده بيدي
به خودم لعنت ونفرین بفرستادم و گفتم..... تو چرا خر شده در باغ بهشتش بچریدی؟

گفت «جاوید» دگر اکس نخور جان برادر .... از سر خودهوس رفتن فردوس به در کن
یا اگر بار دگر خر شده پرواز نمودی.... نه سراغ مـَلـَکی رو نه که در باغ گذرکن
مثل آدم بنشین روی درختی و صفا کن.... از فضولی و پریدن به زمین صرف نظر کن
گر پریدی دگر این دفعه روی راست جهنم.... دیگر آن جا سر ِفرصت همه جا سیرو سفر کن

محمد جاوید
24-06-2008, 23:41
روز مادر

مادران روزتان مبارک باد... غم و درد از وجودتان دک باد
هدیه هایی که می شود تقدیم... به شما، عاشقانه وتک باد
شادی و شورتان همیشه زیاد... غمتان هیچ یا که اندک باد
هرچه بدخواه در جهان دارید... مشت ما ن بردهان وبرفک باد
جای برنامه های(تی وی ) اشان.... شام تا بامداد برفک باد
مرغ همسایه های خوب شما... غاز نه ، کبک یا که اردک باد
مردتان گر که می دهد آزار... درامورات مردی اش شک باد
بر سبیل هر آن چه نامرد است ... شعلۀ داغ گاز وفندک باد
توی تنبان مرد زن آزار... من دعا می کنم همه کک باد
زن بد هم خدا کند ارشاد ... گر نشد لایقش دوتا چَک باد
دیه و ارثتان برابر مرد... مهرتان چند شاخه میخک باد
الغرض چاکریم جان شما... طنز« جاوید » چون لواشک باد

محمد جاوید
03-07-2008, 00:15
«داني كـــه چيست دولت ، ديدار يــار ديدن"... بعد از سلام علیکی پهلوی او لمیدن
ازتو تریپ عشق ودلدادگی واحساس... از او ولی جفنگ و پرت و پلا شنیدن
مسخت نموده گویا آن چشم پر فریبش... « از او به یک اشاره ازتو به سر دویدن»
هرچیز خواهد از تو فوراً کنی مهّیا... آخر چرا و تا کی ناز طرف کشیدن؟
سرکیسه ات نماید هرشب به یک بهانه... یک شب لباس و مانتو یک شب طلا خریدن
پالانی از حماقت انداخته به پشتت... می راندت به تندی چون حالت پریدن
دوشید چون تو را خوب مانند آن هزاران... باید دوباره فکری در کله پروریدن
دامی دگر به راه همچون تویی گشودن... از بابت تنوع یک عاشق آفریدن
دروازۀ دلش را بر روی سوژۀ بعد... وا می کند ، طرف هم آمادۀ کپیدن
آن گونه از ندامت لب می گزی به دندان...« کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن»
این دختران نیرنگ این بازوان شیطان... مارند خوش خط و خال آمادۀ خزیدن
خواهند چون زلیخا در فکر باطل خود ... از یوسف خیالی پیراهنی دریدن
هرجا علوفه ای بود،کاری جز این ندارند ...چون آهوی ختایی در دشت دل چریدن

گر که نطنز گردید این هفته شعر « جاوید»... این بار را به بنده ای دوستان ببخشید

محمد جاوید
05-07-2008, 00:01
ساقيا بده جامي زان شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب ظلماني (شیخ بهایی)

بوسه های پنهانی


ساقیا بنه دامی در مسیرجانانی.... تا مچ طرف گیری وقت بوس ِ پنهانی
چون که او کند حاشا بی دلیل و بی مدرک.... گرچه رد پای بوس مانده برلب مانی
بوسه های پنهانی ،ماندگار اصلاً نیست .... می رود به در فوراً مثل بند تنبانی
آن که می دهد پنهان بوسه ای به تو ، حتماً.... می دهد به شهلا هم بوسه های شیطانی
گر که روی لبهایش کنتوری شود منصوب.... می رسد به صد بوسه در شب زمستانی
یک عدد از آن توست ، باقی اش نمی دانی.... مال شهره ای باشد یا از آن تورانی؟
ساکنان قلب او یک نـَه بلکه بیش از صد.... پول پیش لازم نیست می دهد به ارزانی
می رود طرف با تو سینما و کافی شاپ.... می خورد ولی با او مخفیانه یک رانی
ول کن از همین امروز یار بی وفایی که .... می دهد به این و آن بوسه های مجانی
گفت ساقی ای «جاوید » بی خیال مانی باش .... کن عطا به ما امشب بوسه های پنهانی؟
آن چه را عوض دارد شکوه را مجالی نیست.... می دهد اگر صد تا ، می دهم هزارانی

محمد جاوید
06-07-2008, 23:23
ارث بابا
******************************
خانه ام از اوست ، دربان نیز هم... باغ و ویلای شمیران نیزهم
مال( زنجان) است دارایی من ... کفش و رخت و بند تنبان نیز هم
گرچه دارد ماکسیما ، اما به من...داده یک ماشین پیکان نیز هم
شکر ایزد شاغلم پیش عیال ... می دهد مزدم دو چندان نیز هم
ارث بابایش سپرده در حساب... سود می گیرد فراوان نیز هم
می رود هرروز تفریح ودَدَر... با فک و فامیل و یاران نیز هم
گاهگاهی هم اروپا می رود .... چین و هند و ارمنستان نیز هم
من ولی در خانه مشغولم به کار... کار های سخت و آسان نیزهم
رفت و روب ، گردگیری ، شستشو... پختن مرغ و فسنجان نیز هم
بچّه داری هم کمی تا قسمتی ... شستن ماشین (زنجان) نیز هم
هر که بیند این تریپ و حال و روز... می شود خندان و گریان نیز هم
خنده از مردی که بسته پیش بند... گریه بر زی ذی لاجان نیزهم
دوش با «جاوید »گفتم این سخن...« دردم از یار است و درمان نیز هم»
ارث بابا درد و درمان من است.... چون نباشد این یکی آن نیزهم
کاش جای ارث بابایش کمی.... داشت احساسات انسان نیز هم

محمد جاوید
10-07-2008, 23:13
بابا برقی


بابا برقی این روزا سرحال و قبراقه دیگه... دماغش به خاطر خاموشیا چاقه دیگه
رفته ایرون دیگه کلاً تو تریپ خاموشی...داغه بازار چراغ ِلامپا و چراخ موشی
بابا برقی با وزیر برقمون ایاق شده... بس که خوشحاله طرف یک دوسه کیلو چاق شده
می گه من چاکرتم ، مخلصتم ، نوکرتم... من فدای شکل ماهت، بابا اصلاً خرتم
خدا خیرت بده کار منو آسون کردی... رفتن برقو تو کشور چه فراوون کردی
دیگه خسّه شدم از بس که تو( تی وی ) اومدم.... حرف صرفه جویی و لامپ اضافی رو زدم
بنازم که حرفامو دوبله داری گوش می کنی... لامپای غیر اضافم داری خاموش می کنی
آخه باید بتونیم برقا رو صادر بکنیم... گرچه مجبور بشیم اونو بار قاطر بکنیم
چرخ صنعت اگه لنگه بی خیالش، وللش... ما نیاز داریم به این ارزا برا بال ِپرش
فکر تولیدو نکن ارزو بچسبون تو تنور... چشم بد خواه و حسود ت بشه کم سو یا که کور
اگه حتی سدامون زمسّونی پرآب شدن... اونقده بارون اومد که شهرامون خراب شدن
بکن این گفتۀ « جاوید ِ» بابا حلقۀ گوش .... لامپای اضافیو غیر اضاف هر دو خموش
بده برقا رو به زیمبابوه و اتیوپی و چاد... خدا خیرت بده ، عمر و عزتت خیلی زیاد

محمد جاوید
13-07-2008, 23:26
طنزهای کوتاه

قر در کمرم زبی خیالی باشد
هرچند که گشت این حوالی باشد
قر نیست، بابا تحرک موزون است
افسوس مگر که گشت حالی باشد؟
******************
توی هر دیوار باشد ازقدیم
لانه های کوچک آقای موش
موش هم البته دارد واقعاً
در دوسوی کلّه اش سوراخ گوش
پس نکن هر صحبتی را در خفا
در خصوص بوش یا حتی گوگوش
چون برد آن را به پیش اهل فن
می گذارد صد دروغ وراست( روش)
پس برای صحبت اول لازم است
جعبه ای یا شیشه ای از مرگ موش
*************************

دختری گر نخ دهد سوزن مهیا می شود
روی هر زنباره ای بر روی او وا می شود
کاش می شد پاره این نخ تا نیفتد در هچل
نخ دهنده عاقبت یک روز رسوا می شود

محمد جاوید
16-07-2008, 23:10
روز پدر

وای روز مادر و روز پدر
جدم از ناراحتی آید به در
روز مادر یک النگو می دهم
زن دهد جوراب در روز پدر
تازه پول دومی را هم زمن
می ستاند از طریق گل پسر
قیمت جوراب من هم لاجرم
از النگو هست قدری بیشتر

محمد جاوید
22-07-2008, 23:29
حزب باد

بنازم اونکه عضو حزب باده..... وتغییرات جوّی اش زیاده
زهر سو می وزه باد حکومت..... می ره همراه او با میل و رغبت
برایش هر رژیمی ایده آله.... وبا هردیدگاهی اهل حاله
برای پادشاه و امپراطور...می رقصه با نوای تار و تنبور
برای دولت جمهور غم خوار.... رژیم سوسیالیستی را وفا دار
مثال دایۀ بهتر زمادر ....میشه از مارکس گاهی سوسیالیست تر
زمانی ضد اصلاحات می شه.... وگاهی با چپی ها قوم و خویشه
دموکرات و آنارشیست و چپ و راست.... هواداره خلاصه بی کم وکاست
اصولاً با حکومت ها ایاقه.... زپول و زور قدرت چاق ِ چاقه
همیشه نان به نرخ روز خورده.... نمی دانی از این خوردن چه برده؟
دهان چون اندکی زیر سبیله......سبیل او همیشه چرب و چیله
به صبحی او طرفدار فلانی... به شب با غیر مشغول تبانی
اگر « جاوید» هم آید سر ِکار... میشه او را غلام وکفش بردار

محمد جاوید
22-07-2008, 23:39
گرم است هوا کولر نداریم چرا؟
فکری بنما به حال ما ای بابا
گفتا پسرم جمال تی وی عشق است
تا تلویزیون هست چه غم از گرما

محمد جاوید
25-07-2008, 00:26
قبرانه

حال که یارانۀ ما جور شد
چشم حسود از دو جهت کور شد
نوبت قبرانه رسیده کنون
قبربرای همه منظور شد

محمد جاوید
27-07-2008, 23:58
مدیر عامل سازمان بهشت زهرا با اشاره به تاخیر در تصمیم‌گیری برای توسعه بهشت زهرا و گورستان شرق (تلو)، گفت: دعا می‌كنیم، حادثه خاصی پیش نیاید و مردم كمتر بمیرند.

ای مردمان نمیرید


دیروز در خبرها دیدم مطا لبی را.... از جانب مدیر ِ کل ِ بهشت زهرا
موضوع جالبی بود پس با اجازۀ او... با شعر می نویسم لـُب کلام آقا :

ای مردمان نمیرید قبری نمانده دیگر... در هر مزار بازور چندین جسد چپاندیم
از بس برای مُردن شور و علاقه دارید.... خیلی هنر نمودیم تا حال هم رساندیم

آن جا مگر چه چیزی در انتظارتان هست....کین گونه در فراقش بی صبر و بی قرارید؟
دنیا به این قشنگی آخـَر چه عیب دارد ... کز او چو جن ز بِسمل همواره در فرارید؟

مردم ، برای مردن سعی و شتابتان چیست؟... از چه به صف نشستید درپیش مالک موت؟
فکری نمی نمایید آیا به حال ایشان؟... خسته شداز صدور و امضای برگۀ فوت

حق مرخصّی را حتی از او گرفتید... ازخود نمی سوالید بیچاره کار دارد؟
یک تن نمی تواند از عهده بر بیاید.... از قبض روح آیا راه فرار دارد؟

پر شد بهشت زهرا ،آقای مالک موت... تعطیل کن صدور ویزای آخرت را
ممنونتم اگر که در گوش خود سپاری ....این التماس و خواهش از سوی چاکرت را

ضمناً به امر بنده اعدام و قتل تعطیل ... ایضاً تصادفات و هرگونه جنگ و دعوا
باید زنند گاراژ کلیۀ مرض ها... تا کم شود کمی از بار بهشت زهرا

« جاوید» بشنو از من این آخرین نصیحت... وقت مناسبی نیست الان برای مردن
گور و کفن نداری حالا اگر بمیری... حیف است آرزوی گوری به گور بردن

محمد جاوید
27-07-2008, 23:59
« دوش رفتم به در میکده خواب آلوده »
تا خورم جای می ناب دوتا پالوده
لیک ساقی به من غم زده فرمود برو
برق رفته ست همه چیز شده آلوده

محمد جاوید
07-08-2008, 00:04
ایثار
وزارت نيرو و انرژي سريلانكا اعلام كرد: ايران براي برق‌رساني به مناطق دوردست روستايي در سريلانكا، 65 ميليون دلار وام در اختيار اين كشور قرار مي‌دهد
سفير ايران در سريلانكا نيز گفت: وام اعطايي ايران با دوره بازپرداخت طولاني مدت و بر پايه روابط دوستانه ميان دو كشور، در اختيار دولت سريلانكا قرار داده می شود



شرمندۀ احسان توام دولت ایران ... دربست به قربان توام دولت ایران
ایثار تو بد جور مرا کشته ، خدایا..... محتاج زر و کان توام دولت ایران

لوطی گری ومعرفتت ورد زبان است/«چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است»
این وام کلانی که به لطف تو گرفتم... از مهر و صفای دلت ای دوست نشان است

هر چند زدی قفل گرانی به خزانه... دیگر ندهی وام به صد عذر و بهانه
اما جهت برق رسانی به دهاتم ... کردی سویم از راه کرم وام روانه

از خانه چراغی که روا بود ستاندی... بر سر در ِ هر مسجد ما لامپ نشاندی
روشن شده از لطف وجود تو ده ما... تاریکی شب را ز سر ِشهر پراندی

تهران تو خاموش ولی کوره (دهاتم)... پر نور شده ، بابت آن خیلی( فداتم)
خوابیده اگر صنعت تو بابت این برق... چرخیده ولی صنعت ما ، قند و نباتم

تفتیده اگر ملتت از شدت گرما... سرد است ولی شهر و دهات سريلانكا
هستند اگر مردم ایران به صف نان... نانم شده در روغن حیوانی اعلا

در داخل کابین آسانسورنکنم گیر... تا آن که بخواهم بزنم دکمۀ آژیر
با رفتن آن زیر عمل نفله نگردم ... گیرم عمل کلیه و یا اینکه بواسیر

وقتم نشود نفله برای صف بنزین... تا غر بزند بر سر من مادر نسرین
هر روز نسوزد موتور پنکه و یخچال... تا بابت پولش بشوم دپرس و غمگین

«جاوید» ببین کشور ما نور فشان است... نام ادیسون در همه جا ورد زبان است
شرمنده ام البته از این کار که دائم ... دستم به گدایی به سوی جیب کسان است

محمد جاوید
01-09-2008, 00:12
مادر دلسوخته


از ایل وتبار رستم دستانیم... پس معنی هفت خوان او می دانیم
چون کل اداره جاتما ن خوان دارند.... هنگام رجوع در پسش می مانیم
ما عاشق کورشیم در وقت سخن ... در مقبره اش آب ولی می رانیم
پس رفت نموده ایم در کار ، ولی... مشغول به پیش راندن لبنانیم
چون دایۀ مهربان تر از والده ایم... از بابت خرج و دخلشان حیرانیم
اوضاع خزانه گرچه خیلی توپ است... افسوس خزانه دار این و آنیم
در کشُتی و فوتبال اگر پس رفتیم... در دو همه ساله صاحب عنوانیم
ما مادر دلسوختۀ بغدادیم... افسوس ولی زن پدر تهرانیم
بردرب خزانه قفل محکم زده ایم ... چون که نگران ملت افغانیم
چل سال گذشته است و در عصر فضا ... مشغول بهینه سازی پیکانیم
یک روز فروشندۀ برقیم، ولی.... در حسرت آن روز دگر گریانیم
ما صاحب سفره های نفتیم ، ولی ...از بابت نان سفره سرگردانیم
هرچند که عیب های جالب داریم ... از بابت عیب دیگران خندانیم
«جاوید » ولی بدان که ما در همه حال ... بدجور خلاصه عاشق ایرانیم

محمد جاوید
04-09-2008, 00:29
بادست پر از جام پکن آمده ایم
از راه هوا ، نه با ترن آمده ایم
چون جنس مدال و کاپ چینی بد بود
با کاپشن و کفش و پیرهن آمده ایم

محمد جاوید
07-09-2008, 00:36
تورا دوست دارم
******************************
«تو را اي كهن بوم و بر، دوست دارم»... بدون چرا ، چون ، اگر دوست دارم
بُود بعضی از دوستی ها خطرناک... تورا چون نداری خطر دوست دارم
در این قطعی برق از نور خورشید... وهم بیشتر از قمر دوست دارم
واز کارت سوخت و تمام (کوپن هام)... که دارم زجان دوست تر ،دوست دارم
وحتی تورا از سهام عدالت.... به جان خودم بیشتر دوست دارم
زانگشت دولت بریزد هنرها... تورابیش از آن با هنر دوست دارم
تورا مثل یارانه هایی که دولت ... دهد بابت هر نفر دوست دارم
نظر هر که دارد به جیب رفیقش... تورا من بدون نظر دوست دارم
ز دست گرانی و خرج و تورم.... اگر هم شوم خون جگر دوست دارم
به مانند آن کس که دارد دیابت .... تو را مثل قند وشکر دوست دارم
وجب تا وجب خاکت آکنده از زر .... تو را با بیش از این سیم وزر دوست دارم
اگرچه به دنیا ثمر می رسانی... تورا با ثمر بی ثمر دوست دارم
اگر هم شوم مغز و گردم فراری.... تورا این من ِ دربدر دوست دارم
زتکرار این جمله شاد است« جاوید»... «تو را اي كهن بوم و بر، دوست دارم»

محمد جاوید
07-09-2008, 00:43
تورا دوست دارم
******************************
«تو را اي كهن بوم و بر، دوست دارم»... بدون چرا ، چون ، اگر دوست دارم
بُود بعضی از دوستی ها خطرناک... تورا چون نداری خطر دوست دارم
در این قطعی برق از نور خورشید... وهم بیشتر از قمر دوست دارم
واز کارت سوخت و تمام (کوپن هام)... که دارم زجان دوست تر ،دوست دارم
وحتی تورا از سهام عدالت.... به جان خودم بیشتر دوست دارم
زانگشت دولت بریزد هنرها... تورابیش از آن با هنر دوست دارم
تورا مثل یارانه هایی که دولت ... دهد بابت هر نفر دوست دارم
نظر هر که دارد به جیب رفیقش... تورا من بدون نظر دوست دارم
ز دست گرانی و خرج و تورم.... اگر هم شوم خون جگر دوست دارم
به مانند آن کس که دارد دیابت .... تو را مثل قند وشکر دوست دارم
وجب تا وجب خاکت آکنده از زر .... تو را بیش از این سیم وزر دوست دارم
اگرچه به دنیا ثمر می رسانی... تورا با ثمر بی ثمر دوست دارم
اگر هم شوم مغز و گردم فراری.... تورا این من ِ دربدر دوست دارم
زتکرار این جمله شاد است« جاوید»... «تو را اي كهن بوم و بر، دوست دارم»

محمد جاوید
13-09-2008, 23:38
مهمان شیطان

به روی سفرۀ افطار او ببین جانا .... که چند گونه غذا پیش روی انسان است
حلیم و فرنی و حلوای کاسه ویخدر.... کنار آن رطب و زولبیا فراوان است
وکله پاچه در آن سوی سفره در دیگی .... نگاه مضطربش سوی صاحب خوان است
کباب جوجه و استیک وماهی و میگو.... خلاصه سفره نگو قتلگاه حیوان است
و چند لحظۀ دیگر پس از اذان گفتن .... ورم نموده شکم ، پاره بند تنبان است
توگوییا که ز قحطی گریخته طفلی.... که سوی ظرف غذا این چنین شتابان است
اگرچه پر شده از او تغار وقت سحر.... به مغرب اما گویی چو مرده بی جان است
وبا شنیدن تکبیر می کند حمله.... زدست حملۀ او سفره درب و داغان است
به صف نموده غذاها و نوبتی هر بار.... روان به خندق خود می کند که انبان است
چنان ز قدرت او پاک می شود سفره.... که کار ِ جاروی برقی از او نمایان است
شنیده است که روزه برای خود سازی است.... به این دلیل نگاهش به مرغ بریان است
وچون که معتقد است او که میهمان خداست.... در حالت خفگی باز شاد و خندان است
ولی به گفتۀ« جاوید» این چنین فردی .... به طور قطع و یقین میهمان شیطان است
هدف که شد شکم و پر نمودن انبان... خدا ز سفره و آن میهمان گریزان است

محمد جاوید
22-09-2008, 01:58
برق نگاه
**********************************
« برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر»... کوچه روشن شد از آن تابش و نور سحری
غافل از آن که فضولی است در آن کوچۀ تنگ.... که به هر حال از این واقعه سازد خبری

شد خبردار از این مسئله چون شرکت برق... کنتوری نصب نمودند در ِ خانۀ او
تا که مصرف نکند بیشتر از حد لیلی.... یا که مجنون نکشد برق ز کاشانۀ او

آخر ماه که قبض آمد و دادند به او... برق از فرق سر لیلی بیچاره پرید
گفت در منزل من هیچ کسی جز مجنون.... برق چشمان مرا در شب تاریک ندید

پس چرا مصرف برقم شده این گونه زیاد؟.... من مگر هیتر و یخچالم و یا این که اطو
گفت مامور که با برق نگاه قوی ات .... کرده ای عاشق دلخستۀ خود را جادو

لاجرم مصرفش ازهیتر و یخچال سَراست... و زمجنون پدر مرده در آورده پدر
برق تولیدی چشمان سیاه تو کنون.... مال دولت بُود و بحث نکن پس دیگر

تازه برق لب و هر مادۀ براقی.... که شود ساطع از آن نور بُود شامل آن
گر که براق شود کفش کسی هم ایضاً.... می شود آخر هر ماه ز قبضش نگران

مات شد طفلی و برق نگهش شد خاموش... برقی از منزل لیلی ندرخشید دگر
داد پیغام به مجنون که نیا منزل من.... نه به هنگام شب و نیمه شب و وقت سحر

گفت« جاوید» به لیلی بشنو پند مرا .... « صرفه جویی هنر مردم دوراندیش است»
صرفه جویی کن و پولت نده از بابت برق .... چون که جراحی بینی و لبت در پیش است

تضمین از خواجۀ اهل راز

محمد جاوید
26-09-2008, 02:46
تن فروش
************************
تواي تن خستۀ مرداب ظلمت**و اي غرقابِ گرداب مذلّت
توای بازيچۀ دستان شهوت** و ای تندیس زشتی و وقاحت
تنت هر لحظه در دست غريبي است**دلت دروازۀ هر نانجیبی است
چرا بخشيده اي اين دُرّ تن را؟**چرا حراج كردي اين بدن را؟
چرا هر جا هوسبازی تو را دید**زباغ هستي ات گل غنچه اي چيد؟
سپس گل های باغت کرد پرپر**شرر انداخت در باغت سراسر
اگر خواهی شوی زین ورطه آزاد **و گردد مثل اول باغت آباد
بزن بر سينۀ مرد هوسباز**جدا كن از تنت دستان پر آز
به لطف بي كران آن يگانه** بكن در کوی عصمت آشیانه
بُود دریای ِ احسانش به غايت **خطا پوش است تاحد نهايت
بكن تن را ز عفت آبياري**مرو در وادی حِرمان و خواری
مددكار تو باشد حيّ‹‹ جاويد››**خداوند زمين و مهر و ناهيد

محمد جاوید
03-10-2008, 00:53
فطر آمده خوردنی فراوان بخورید
پیتزا و کباب و مرغ بریان بخورید
دزدانه اگر در رمضان می خوردید
شوال رسیده پس نمایان بخورید

محمد جاوید
03-10-2008, 12:15
به او گفتم بخور گفتا صیام است
سحر تا وقت شب خوردن حرام است
به خنده گفتمش : پس رشوه و رانت
چرا خوردی؟ مگر هنگام شام است؟

محمد جاوید
04-10-2008, 23:11
جراید:
کمیته ای در مجلس مسئول رسیدگی به دلایل عدم موفقیت تیم ایران در المپیک پکن گردید

سفر پر بار
*************************************
از المپیک آمده با گردنی افراشته... چون که با کار مهمّش واقعاً گل کاشته
این مسافت را که طفلی تا پکن پیموده است... کاروان ورزشی را مفت خر فرموده است
روز اول در رژه او زحمت بسیار برد.... دست خود را با تکان دادن کمی در کار برد
چند صد متری در آن گرما قدم آهسته رفت... سربلند و پر غرور و واقعاً شایسته رفت
شام مبسوطی به رگ زد قهرمان هنگام شب... گرچه بود از فکر فردا طفلکی در تاب و تب
صبح فردا چون که حاضر شد به میدان حریف… سمبه را پر زور دید وخود چو گنجشکی ضعیف
جالب اینکه آن حریف از کشوری چون چاد بود… لیک با تکنیک وتند و تیز همچون باد بود
درمصاف نیجریه ضربه فنی شد شدید…بعد از آن با زامبیا برق از سر طفلی پرید
گرچه طعم جوجه و استیک و سوپ خاویار... اندکی از طعم تلخ باخت را می زد کنار
لیک وجدان درد او را بد کلافه کرده بود... کلّۀ خود را زغم لای ملافه کرده بود
با خرید و گردش و تفریح غم را دک نمود ... بر خیابان ها و بازار پکن پاتک نمود
جای یک دانه مدال کم بهای سیم وزر... با خودش آورد چندین ساک ِِ پـُر از این سفر
چون که شد پایان کار کاروان ما همین... کرد جارو کاروان ورزشی بازار چین
ماند از اردوی ما اما رکوردی دیدنی... در خصوص گردش و خواب وخرید و خوردنی
این سفر پر بار و عالی بود الحق، دوستان ... داشت چپ می شد هواپیما از این بار گران
شکر ایزد که دوباره دید ملت رویشان ... چند صد میلیارد هم گردد فدای مویشان
گفت با « جاوید» زیدی دود کن اسفند را.. تا شود محفوظ این تیم قـَدَر از هر بلا

محمد جاوید
12-10-2008, 01:15
کفر نعمت
*********************************
یاد از آن روزی که استخر پرآبی داشتیم... مثل ماهی در درونش پیچ و تابی داشتیم
یا تلپ بودیم هرشب در جکوزی و سونا... مصرف آب زیاد و بی حسابی داشتیم
موقع حمام رفتن خواب می رفتیم ،چون... وان ما پرآب ،گویی جای خوابی داشتیم
با فشار آب می شستیم ماشین های خود... بعد ماشین تمیز خوش رکابی داشتیم
شد شیلنگ آب با جارو برابر پیش ما... چون که تنبل بوده و حال خرابی داشتیم
گرچه کارپر صوابی بود انجام وضو .... لیک با اسراف ، کار ناصوابی داشتیم
قطره قطره گر که آب ازشیرها مان می چکید.... بی خیالش بوده چون شیر پر آبی داشتیم
موقع مسواک دندان جای یک لیوان ِ آب... در درون چاه سیل ِ فاضلابی داشتیم
در خصوص برق هم با نصب دها چلچراغ.... گوییا در شب به خانه آفتابی داشتیم
صرفه جویی واژه ای بیگانه در فرهنگ بود... چون برای کار خود گویا جوابی داشتیم:
آب پشت سد فراوان چشمه جوشان ، رود پُر... باز هم امید باران از سحابی داشتیم
کفر نعمت از کف ما بُرد آب زندگی... گوییا با نعمتش جنگ و عتابی داشتیم

خشک سالی شد ردیف و قافیه تغییر کرد... ابرها رفتند و سد خشکید و باران دیرکرد
هرچه نیروگاه آبی بود آبش ته کشید... برق در تشریف فرمایی خود تأخیر کرد
جزء ایمان بود قبلن ها نظافت واقعاً... لیک قطع آب ایمان را چـُنان اکسیر کرد
رفت بالا نرخ جان آدمی تا شیر مرغ... قطع آب و برق در یارانه هم تأثیر کرد
قیمت پیف پاف هم نسبت به نرخ سال پیش... بابت این خشک سالی کاملاً توفیر کرد
نرخ مرگ موش و شلغم قیمت شلتوک و چسب... همچنین نرخ بلیط سینما تغییر کرد
سازمان شیر هم بی آب ماند و لاجرم.... جای آب شُرب، آب شور را در شیر کرد
این وسط (سیما) کلافه تر ز قطع آب بود.... چون که در تولید فیلم آبکی، بد گیر کرد
با دُم خود محتکر گردو شکست و ناقلا.... باز هم در کسب و کار ش اندکی!؟ تزویر کرد
« مثنوی هفتاد من » شد الغرض این داستان... هرکسی آن را به نفع کار خود تفسیر کرد
خنده دار این است در این محشر ِکمبود آب... باز هم «جاوید » طنزی آبکی تحریر کرد
تا وزیر خُبرۀ نیرو شنید این طنز را ... با یکی احسنت و یک ایول از او تقدیر کرد



ین شعرمقام سوم کشوری را دراولین جشنوارۀ طنز نیرو زا ( وزارت نیرو) در مهرماه 87 کسب نمود.

محمد جاوید
15-10-2008, 00:39
چون با فتو شاپ آشنا شد
یک باره چه خوشگل و بلا شد
آن عمه قزی شصت ساله
در عکس مثال پانکیا شد
از لطف و کرامت فتو شاپ
آفتابۀ مس یهو طلا شد

saviss
15-10-2008, 01:20
از لطف و کرامت فتو شاپ
آفتابۀ مس یهو طلا شد
استاد" جاوید" عزیز :11:
این آخری ...بسیار به جا بود...:10:
متشکر
و
پایدارباشید:40:

محمد جاوید
18-10-2008, 23:37
ای کورشوی الهی آکسفورد
***********************
این مدرک دکترای کردان// شد مشکل و بحث داغ ایران
شد تحت شعاع این مقوله// یارانه و اشتغال و درمان
هم مشکل مسکن جوانان// هم بحث تورمات شایان
البته ککش نمی گزد هم// از این همه کذب و غمز و کتمان
محکم سر جای خود نشسته// با چهرۀ شاد مان و خندان
بیچاره مگر چکار کرده// خود گفته که گول خورده آسان
از یک نفری که بو نبرده// از معرفت و صفا و وجدان
ای کورشوی الهی آکسفورد// تا که ندهی فریب کردان
ای گِل بزنند آن درت را // دانشگه نحس انگلستان
تا که نکنی وزیرمان را//شرمندۀ به پیش مردم این سان
از من بشنو نصیحتی چند// ای تازه وزیر با توام...هان
گر مدرک آکسفورد ول شد// هاوایی دیگری فراوان
این بار به فوق دکترا هم// قانع نشوای عزیز جانان
تدریس بکن مجدداً ، در// دانشکدۀ حقوق تهران
این داد و هوار اهل مجلس // فاطی نشود برای تنبان
ضرب المثلم جلو عقب شد // از شدت حرص و جوش پنهان
« جاوید» تو هم بگرد از امروز// در داخل جوی هر خیابان
تا بلکه به چنگ تو بیاید// یک مدرک دکترای ارزان
تا درس دهی مقولۀ طنز // در محفل با صفای رندان

محمد جاوید
03-11-2008, 01:15
دارایی های من
************************************
خانه ای دارم به متراژ مفید شصت وسه// لشکری کور وکچل دارم به سن مدرسه
پرتو وپروانه و پرویز و پوران و پری // پارسا و پونه و پدرام هم بود آخری
یک عدد دفترچه دارم بابت تقسیط وام// چون عقب افتاده اقساطم شده وضعم درام
مانده ارثی هم زبابایم ، ثقیل و پر بها // یک طلبکار قــَدر در بم یکی در آستارا
سی چهل سالی نماز و روزه هم دارد قضا // باید البته کنم بنده به جای او ادا
یک دومتری هم زمین دارم دو نبش و با کلاس // در دیار مردگان كه يك كمي باشد قناس
خودروام البته چون ماشین مشتی ممدلی ست// فاقد بوق و کلاچ و دنده ، حتی صندلی ست
دیسک و صفحه گر گران باشد ندارم هیچ غم// چون که دارد دیسک فابریکی ستون مهره ام
بی نیاز از میخم و خوشحال هستم چون که من //میخچه ای دارم به پا از شدت سگدوزدن
بی خیال کوپن روغن ویا قند وشکر// چون که قند و چربی ام بالاست ، درحد خطر
لوزه تین ام باد کرده مثل توپ فوتبال// خيك من آماس کرده از بزرگی طحال
معدن سنگی خدا داده زلطفش شاکرم// کلیه ام از این جهت مشغول کرده خاطرم
سنگ استخراج می گردد از آن سالی دوبار// بار اول در خزان و بار دوم در بهار
جای مروارید غلطان ،آب مروارید ِ چشم// برده از من در چنین اوضاع جالب دید ِ چشم
بیت الامراض است القصّه تن وامانده ام// تاکنون هم زورکی این طفلکی را رانده ام
الغرض این بود ارث وملک و دارایی من // نیست چیزی دیگری جز این کُت و این پیرهن
گفت بیخ گوش من « جاوید» با صوتی حزین// صورت دارایی خود را نکن فاش این چنین
چون که می بندند بر ناف تو محکم مالیات// یک عوارض هم سر هر سال می آید (برات)
ضمناً از فردا لزوماًنصب کن یک دزدگیر// روی این اموال و تا آژیر زد دزدش بگیر

محمد جاوید
06-11-2008, 23:53
شکایت عزراییل
**************************
«ملک الموت رفت پیش خدا»...گفت دارم شکایتی ربّا

داده ای شغل انحصاری من.... تازگی ها به دست( بن لادن)

که کند باطل آن خبیث دوپا.... سجل مردمان دنیا را

من اگر یک به یک ستانم جان .... دسته جمعی ستاند او جانان

بمب و نارنجک و تفنگ ِ کلاش.... همه بازیچه های این اوباش

دست من را زپشت بسته طرف.... و دکانم نموده تخته طرف

از من آخر مگر چه سرزده بود؟.... یا مگر من چه داشتم کمبود؟

که سپردی به دست این احمق... حال گیری و کار کشتن خلق

گفت با او خدای رب جلیل.... غم مخور ای جناب عزراییل

او اگرچه رقیبت امروز است.... زشت کردار و بد چک و پوز است

لیک چون جان عمه اش بشر است.... جانش از جانب تو در خطر است

موقعش چون که شد همین آدم.... کمرش می شود به پیشت خم

و بجز من که حیّ و « جاوید» م.....خالق مهر و ماه وناهیدم

همه باید زتیغ تو گذرند.... جان سالم کجا به در ببرند؟

(ابن لادن ) شود چو ابن ّالموش.... گردد ازهیبتت چنان بی هوش

که کند یاد جد و آبادش... نرسد هیچ کس به فریادش

تا بخواهی بگیری آمارش.... خیس سازد زترس شلوارش

حال برگرد بر سر کارَت.... می کنم موقعش خبردارت

محمد جاوید
09-11-2008, 00:26
رييس جمهور: اين مدارك ورق پاره ای بيش نيستند

ورق پاره
*****************************
درآغاز سخن معذور از اينكه // دوگانه شد زبان شعرم اين بار
كمي تا قسمتي شد عاميانه// وباقی با زبان عرف و معيار

(قلم چي ) تخته كن دكـاّن خود را// ورق پاره ست ازامروز مدرك
ليسانس و فوق و حتي دكترا هم // نمي ارزد به يك من نان سنگك

برای اخذ اين اوراق پاره // كسي ديگه كلاست را نمي ره
ديگه هرگز كسي پولي از اين پس// براي تست كنكورت نمي ده

نمي چاپه ديگه انواع مدرك // به اين ترتيب دانشگاه آزاد
ديگه هرگز كسي پول عزيزش// براي آن نخواهد داد برباد

ودانشگاه هاي دولتي هم // شدن بيكاروپشه مي پرانند
اساتيدش به جاي كار تدريس// از اين پس غاز خود را مي چرانند

بنابراين ازاين پس نيست فرقی// ميان دكترو دلاك و دربان
اگر پست وزارت هم بگيري// نمي پرسند اين باشي ويا آن

وبالاخانه ها فابريك ِ فابريك // تلاش مغزها تعطيل ِ تعطيل
زمين علم و تحقيق وپژوهش// نخواهد زد از اين پس هيچ كس بيل

وماليدند گِل درهايشان را // درآن سوي جهان هاروارد و آكسفورد
وشد پاهاي دانش رو به قبله// به لب آورد انا لله و مُرد

تو هم « جاويد» يك كوزه بياور// ورق پاره ت بذار روي در ِآن
به صبح و ظهر و شب قبل از غذايت // بنوش از آب آن روزي سه ليوان

Aminzikzak
09-11-2008, 00:37
جاوید جان هر بار شعر جدید میزاری ما کلی انرژی میگیریم ...
با اون شعر کردان خیلی حال کردم ...

به به -- به به ...
•♥•

محمد جاوید
16-11-2008, 23:57
اين شكم بي هنر پيچ پيچ

حضرت آدم رضی الله و عنه ... چون كه زميني شد ورفت از بهشت
دم به دم از خويش گله كرد و گفت... سخت پشیمان شدم از کار زشت

تا شکمش کرد کمی قار و قور... امرخداوند فراموش کرد
بابت پر کردن این پیچ پیچ .... صحبت شیطان لعین گوش کرد

حضرت آدم گله مندم زتو... بابت لا دادن خـُلد برین
در عجبم از تو که با گندمی... خوردی از ابلیس فریبی چنین

شاه وگدا درپي اين واقعه ... دغدغۀ خاطرشان شد شکم
« این شکم بی هنر پیچ پیچ».... کاش نمی خواست غذا دم به دم

« بار گرانی است کشیدن به دوش »... غصۀ پر کردن این بی هنر
چون که بُود مرکز درد و بلا... پر شدنش نیز عزای دگر

بابت یک وعدۀ گندم خوری.... تا به ابد خلق گرفتار شد
اشرف مخلوق خداوندگار... بندۀ اشکم شده و خوار شد

گفت به « جاوید» عیال این چنین.... شعر مگر آب و غذا می شود؟
فکر نکن با سخن( شرّ و ور)... قرض به بقّـال ادا می شود

خیز وبرو فکر غذا باش مرد.... تا نکند اشکم ما قارو قور
ورنه که مانند اراجیف تو.... شکر خدا هست به حد وفور

محمد جاوید
28-11-2008, 00:47
بگير بگيره

دوباره تازگي ها گير دادند// صغير و پير و برنا را گرفتند
به عنوان شريك جرم ِآدم// همين امروز حوا را گرفتند
يوزارسيف زنگ زد فوراً صد و ده // و آن ها هم زليخا را گرفتند
به جرم اغتشاش ، ايجاد وحشت // عصاي دست موسي را گرفتند
نموده چون دخالت در پزشكي// يكي مي گفت عيسي را گرفتند
به جرم بخشش آن دو به خالي// جناب حافظ مارا گرفتند
سپس افغانيان هم از لج او// سمرقند و بخارا را گرفتند
خبر آمد كه مجنون خودكشي كرد// به جرم قتل ليلا را گرفتند
ويك شب گشت آمد كوچه را بست// سپس وامق و عذرا را گرفتند
والبته به جرم منكراتي // وايضاً مرغ (عشقا ) را گرفتند
به جرم كشتن سهراب ِناكام // شنيدم رستم آقا را گرفتند
از اول چون كه «او» با ما نبوده// لذا مستر اوباما را گرفتند
طرف شد ازقاچاق ارز دارا // ولي بيچاره سارا را گرفتند
طرفداران اشعار كلاسيك// يورش بردند و نيما را گرفتند
دكان (مطربا ) را تخته كردند// وبيچاره نكيسا را گرفتند
به جرم خوردن بيد مشك و كاسني // عرق خورهاي صدرا * را گرفتند
كمر را چون كه نرمش داد بابا // به جرم رقص بابا را گرفتند
به جرم اختفاي ديش و آنتن // تمام پشت (با ما )را گرفتند
وجالب تر به جرم كشف عورت// پريشب كــّل( مرغا) را گرفتند
به جرم گفتمان هاي سياسي // خانم طوطی و مينا را گرفتند
سُراييدند خيلي ها اراجيف// ولي «جاويد» تنها را گرفتند

* صدرا= نام شهركي در اطراف شيراز

محمد جاوید
09-12-2008, 01:29
سخاوت

برای سفر رستم ِ پهلوان....برون آمد از خطۀ سیستان
به همراه سهراب و اهل و عیال.....عزیمت نمودند سوی شمال
گذشتند از بابل و رود سر.... پلاژی گرفتند دررامسر
به چالوس ونوشهر هم سر زدند..... زتفریح بر سیم آخر زدند
تهمتن به آب اندرون عزم کرد....برای شنا عزم خود جزم کرد
چو یاد آمدش از نشست سران.... وتقسیم دریای مازندران
خروشید چون شیر و شد خشمگین..... به دریا نظر کرد و گفت این چنین:
تمام خزر مال ما بوده است.... ازاوّل به آخر و تا بوده است
نیازی به گفتار و اجلاس نیست....و معلوم باشد خزر مال کیست
نه از ارمنستان نه از ترکمن..... نه از روس و تاجیک جای سخن
چرا ادعاهای واهی کنند؟....ز دریای ما میل ماهی کنند ؟
هواداری از ماهی خاویار.....شده قصّۀ باردار و ویار
مگر خود چلاقیم کز خاویار..... در آریم پوند و فرانک و دلار
پوتین را بکوبم به گرز گران.... که یادش رود قول های مامان 1
سر راه ِ اُف نیز سد می کنم.... خزر را به شدّت رصد می کنم
شود رخش چون ببر مازندران.... بدرّاند از هم یکان تا یکان
خودم در خزر یکه تازی کنم..... جلوگیری از باند بازی کنم
کنم صادر هر جنس ارز آوری / که دارد به کل جهان مشتری
نداده اگر نفت یک ذرّه حال ......برم برسر ِ سفره گاز شمال
واز سود صیّادی و خاویار.... فلسطینیان را کنم نونوار
زپوند و دلارات گاز شمال ..... به افغانیان می دهم نیز حال
نباید که این نکته پنهان کنم.....کمی هم نظر سوی لبنان کنم
اگر سهم سوریه از یاد رفت ..... مخور غم ، به او داده ام پول نفت
اگر چیزکی ماند در جیب من.... به همشهریان می دهم بی سخن
چنین گفت تهمینه کی پور زال....ز جیب که می بخشی این گونه مال؟
مگر که خزر مال بابات هست؟.... که بخشی به هرکس که با هات هست
اگر باشد این گونه برنامه ات.... گمانم که حتّی دهی خانه ات
به تو گر که آرام واطلس دهند.... برای چنین بخشش امّا کمند
تهمتن به « جاوید» روکرد و گفت..... به تهمینه گو کم بزن حرف مفت
سخاوت فقط نزد ایرانی است...... همان گونه که گفتم و دانی است
گرسنه سر خود به بالین نهیم.... ولی نان به همسایگان می دهیم

1- اشاره به این گفتۀ پوتین که من در جوانی هم قول های زیادی به مادرم داده ام

محمد جاوید
27-12-2008, 00:01
رجــاء واثــق بــودی پــــدر بــرای دلــم
زگــاه رفـتـنـت ابــری شــده هـوای دلــم
شبی كه بی تـو سـحر شـد هزار يلدا بود
نــوای مــرغ ســحر بــود هــمـنوای دلـم
زنـد زدوريــت ايــن دل گـلو گـلو فـريــاد
مگر نمـی شنوی روزوشـب صدای دلم؟
مـبـاد لـحـظـه ای كـز يـاد تـو شـوم غافل
هـميشه نـام تو نقش است بر سرای دلـم


روزعيد غدير پدر را از دست دادم

اين چند بيت هم براي سنگ قبرش سرودم:

تا كه بابا ذكر يارب ياربش ازسر گرفت
شد رها از قيد دنيا ،مرغ روحش پر گرفت
در سحر گاه غدير خم خدايي گشت و رفت
لحظۀ ديدار برلب ذكر يا حيدر گرفت
بانك تكبير مؤذن چون دل شب را شكافت
با ملائك شد قرين و خانه اي بهتر گرفت
شد پدر « جاويد» در فردوس و با لطف خدا
برگۀ آزادي اش از ساقي كوثر گرفت

محمد جاوید
29-12-2008, 00:30
يار من

شكر ايزد يار بنده با حيا ست... نه قرشمال است و نه ظالم بلاست
طفلي اصلا آدمي ولخرج نيست... نزد او دو ضربدر دو چارتاست
اسم سرويس طلا نشنيده است... گرچه اسم نازنين او طلاست
اهل پارتي يا كه كافي شاپ نيست... راه ديسكو را نمي داند كجاست
نه به فكر تاتو و ميكاپ لب ... نه به فكر بيني رو به هواست
با مـِش و هاي لايت هم بيگانه است... رنگ موي او فقط سدر و حناست
فيلم اكشن را نمي بيند ولي... عاشق برنامۀ راز بقاست
فست فود هرگز نخورده تا به حال ... طفلكي تنها خوراكش شورباست
او نمي داند فـَشن كيلويي چند...بهترين مد پيش او شال و قباست
الغرض هرچه بخواهي عاقل است... پخته و البته خيلي با خداست
گرچه كه قرني زعمرش رفته است... ليك صاف و ساده مثل بچه هاست
تا شنيد اين نكته را « جاويد» ، گفت... اين چنين ياري يقيناً كيمياست

ياريك صد ساله تسكين دل است... موجب آرامش هر منزل است

ENTEZAR
29-12-2008, 08:18
تسلیت عرض میکنم جناب جاوید عزیز

انشالله که غم آخرتون باشه

روحشون شاد

الهم صل علی محمد و آل محمد

محمد جاوید
29-12-2008, 23:23
تسلیت عرض میکنم جناب جاوید عزیز

انشالله که غم آخرتون باشه

روحشون شاد

الهم صل علی محمد و آل محمد


از ابراز لطف شما ممنونم

محمد جاوید
03-01-2009, 01:04
رباعيات محرمي

آن شيخ كه اين گونه سخن مي راند
هيچ از هدف قيام او مي داند؟
اي وا اسفا كه در شب قتل حسين
مداح به جاي نوحه «رپ » مي خواند
***********************
در مجلس روضه سور و ساطي بر پاست
در هيئت ما عجب بساطي بر پاست
من در عجبم كه در چنين ماه عزا
در هيئتيان چه انبساطي برپاست
*********************
لب تشنگي حسين (ع)معنا دارد
مردانگي اش چه جاي حاشا دارد
پاسخ بده پس به خاطر تشنگي اش
تا خرخره نوشيدن تو جا دارد؟

********************
ياران حسين تشنه اند و نالان
در آن برهوت گشنه و سرگردان
ما قابلمه در دست ولي در هيئت
از بابت يك پرس غذا دل نگران
*********************
صد كار گناه در خفا خواهد كرد
هرچند به خويشتن جفا خواهد كرد
در ماه عزا ولي چنان سينه زند
كه آن ور شهر هم صدا خواهد كرد

محمد جاوید
11-01-2009, 00:34
چشمها را بايد شست

طرح خوبي دارم
تا كه از ديدن هر منظره ای
خوش خوشانت بشود
وبه بالا نرود از تو فشار
و شود باعث تسكين عصب
طرح خوبم اين است:
«چشم ها را بايد شست»
«جور ديگر بايد ديد»
عينكي بايد زد فوق مدرن
تا ببيني گاهي
چيزها را نـُقلي
يا زماني ديگر
گنده بيني هرچيز
مثلاً اين جوري:
بهرۀ بانكي و ميزان تورم را ريز
رقم برق و تلفن هم نيز
در عوض فيش حقوق وپاداش
رقم سهم عدالت را هم
گنده تر از يك گاو
يا كه نقلي بيني
قيمت مسكن و نرخ ارزاق
از عدس تا به سماق
دشمني را چون بوش
پيش چشمت بشود همچون موش
دوستان را چون شير
گنده بيني و شجاع
وام ميليوني را
عددی ده رقمی انگاري
مبلغش تا به قيامت تقسيط
چشم را چون شستي
پاك بيني همه زشتي ها را
قاتلان را مظلوم
فاسدان را صالح
سارقان را عابد
رانت خوران را بيني
غصه دار ِ مردم
همه محتاج به نان شب خود
عينك فوق مدرنت گاهي
خوش به حالت بكند
چون كه مي بيني با آن
صحنه هايي جالب
كارت بنزين ِهمه پر بنزين
به حساب همه واريز شده يارانه
سال يك بار نه ، كه ماهانه
و صد البته همه با مدد رايانه
« هيچكس تنها نيست»
همه همراهي دارند بدون بلوتوث
كه نبيند هرگز
فيلمهاي خفن آن جوري
دختران خانۀ بخت
پسران بر سر كار
در در ِ دانشگاه
پدري مي بيني خنده كنان
مي زند بشكن و مي فرمايد
بارالاها شكرت، رايگان شد تحصيل
و كمي آ ن ورتر
داخل انجمن طنز نشسته « جاويد»
شاد و شنگول و بدون ترديد
مي نويسد طنزی
با خطوط قرمز
وچه جالب ناك است
صفحۀ اول يك نشريه
طنز را مي چاپد

محمد جاوید
17-01-2009, 23:22
عاشقي كن

مسئولی گفت : مشکلات اقتصادی خانواده ها با عاشق بودن حل می شود

عاشقي كن جان من تا مشكلت آسان شود
درد بي درمان تو با عاشقي درمان شود
با يكي « آي لاو» گفتن مي شود كارت درست
از براي « گُشنه» هر يك« لاو» قرصي نان شود
گر كه عاشق باشي و در كار خود ثابت قدم
دشت بي آب و علف در پيش تو بُستان شود
ديو زشت فقر تا بيند دوتا عاشق ، رَوَد
پشت كوه قاف و از چشم همه پنهان شود
يا همين غول تورم لعنت الله وعليه
با صداي مرغ عشقي ناگهان بي جان شود
آي عاشق مژده بادا چون كه حتماً خانه ات
درخيابان ظفريا جردن تهران شود
بابت ماشين خيالت تخت باشد همچنين
چون نصيبت خودرويي بالاتراز پيكان شود
شغل خوبي هم به دست آري و اين را هم بدان
مزد تو با خرج خانه كاملاً ميزان شود
گر كه بقالي بفهمد عاشقي، با خنده اي
جنس را مفتي دهد دستت ، دلت شادان شود
گر نداري فرش، با معجون عشق و عاشقي
زير پايت چند تخته قالي كرمان شود
هي نگوچيزي نمي ماسد زعشق و عاشقي
يا نگو كي بهر فاطي عاشقي تنبان شود؟
من يقين دارم كه (مجنون) هم مرفه بوده است
پس چرا چيز ِ عياني مثل اين كتمان شود؟
دوش با من گفت (وامق) با كمال دلخوشي
آن طرف* هم هرچه عاشق خواست حتماً آن شود
گفت با«جاويد » رندي گر تو هم عاشق شوي
از قبال طنز جيبت پر ، لبت خندان شود

*آن طرف هم = ظاهراً مراد آن دنيا مي باشد

محمد جاوید
24-01-2009, 23:35
نوشابه اي براي خود


شاعرم ،شاعر طناز اگر بگذارند... نيستم اهل قر و ناز اگر بگذارند
طنز مي گويم و از گفتۀ خود دلشادم... مي شوم با همه دمسازاگر بگذارند
همه گويند كه من مثل( عبيدم ) جداً...مي كند گفته ام اعجاز اگر بگذارند
خودم البته يقينم شده در عالم طنز... مي شوم نامي و تك تاز اگر بگذارند
پاي در كفش همه مي كنم و مي دانيد... نيستم در خط (اغماض ) اگر بگذارند
همچو رزمندۀ بي باكم و با نيش قلم... حمله را مي كنم آغاز اگر بگذارند
مي زنم نيش به هر غدۀ چركين مثلا... تا كنم مسئله را باز اگر بگذارند
تا به گوشش برود گفتۀ من مسئولي ... بارها مي كنم ابراز اگر بگذارند
يا اگر روي دمم پا بگذارند كسان... مي شوم كاشف صد راز اگر بگذارند
طنزهايم همگي بانمك و شيرينند... پارادوكسي ست بدن سازاگر بگذارند
ذره بين دارم و هرعيب نمايان بكنم ... مي شوم گاه خبر ساز اگر بگذارند
به به و چه چه مردم نكند مغرورم...نيستم در خط پرواز اگر بگذارند
در پي سوژه به هر سوي روان مي گردم...از طبس تا بم و اهواز اگر بگذارند
گر كه سوژه نتوان يافت لذا بالاجبار... مي چرانم دو سه تا غاز اگر بگذارند
من ِ« جاويد» اگر ترشي ليته نخورم... مي شوم حافظ شيراز اگر بگذارند

كرده ام بابت خود باز در اين شعر بلند.... سه عدد پپسي پرگاز دوتايش كوكا

Alireza_SA
26-01-2009, 16:37
دست ما را بفشار و سر ما را افراز..........گو محمد نکند ناز اگر بگذارند
"ماندگار"م لقب و همچو شما جاویدم........ شود این رابطه آغاز اگر بگذارند!

Alireza_SA
29-01-2009, 10:50
ای کاش که استاد پذیرد ما را
شاگرد شویم و پای درس طنزش
استاد تواند که برد تا به بهشت
یا با "نه" خود راست برد تا آتش
ای کاش دلش نرم به حرفی بشود
ای صاحب اشعار قشنگ و دلکش
استاد! شوم کنون فدای "بله" ات؟
یا بهر "بفرما" ت کنم اینجا غش؟

محمد جاوید
30-01-2009, 00:53
ای کاش که استاد پذیرد ما را
شاگرد شویم و پای درس طنزش
استاد تواند که برد تا به بهشت
یا با "نه" خود راست برد تا آتش
ای کاش دلش نرم به حرفی بشود
ای صاحب اشعار قشنگ و دلکش
استاد! شوم کنون فدای "بله" ات؟
یا بهر "بفرما" ت کنم اینجا غش؟



ماندگار باشي هميشه دوست من

محمد جاوید
01-02-2009, 23:06
چند خواهش كوچك
***************************
كاشكي با تو رفاقت داشتم ... يا كمي عقل وشهامت داشتم
كاش بودم با تو اصلاً قوم و خويش... تا كه مي شد وضع من بهتر زپيش
كاشكي با تو پسر دايي شوم... سوي يك پست مهم راهي شوم
كاش بودم با عمويت آشنا ... يا كه با (با بات ) مي رفتم شنا
گر بخواهي پاچه خارت مي شوم... تا قيامت جان نثارت مي شوم
جان مولا خواهشم را رد نكن... راه بالا رفتنم را سد نكن
چند وقتي رانت خوارم كن بــَبـَم....بر خر بختي سوارم كن بــَبـَم
يا به من پست وزارت را بده... ترس را بستان ، جسارت را بده
يا كمي احساس من را حس بكن... چاكرت را راهي مجلس بكن
يا سفيرم كن اقلاً با وفا... تا كنم در خارج از كشور صفا
من كه عمري زندۀ اجباري ام...مردۀ يك پست استانداري ام
نان خشكم را از اين پس چرب كن... ثروتم را در نهايت ضرب كن
مشتي « قدرت» چاكر دم پايي ات... نوكر عمه ، عمو و دايي ات
جان اين « جاويد » ما را وصل كن... راضي از كردار خود يك نسل كن

محمد جاوید
10-02-2009, 23:37
چگونه طنز بگويم
*********************************
ناصحي گفت بگو طنز ولي البته... ازمضرات زن و مادر و آبجيش بگو
درصد نرخ تورم اگه بالا رفته .... به تو چه ، از اثرات بد يك ديش بگو
از سياست كه ندارد پدر و مادر وجد... ابداً هيچ نگو ،از سفركيش بگو
تورو اصلاً سننه مسئلۀ سفره و نفت... برو ازمنظره هاي پل تجريش بگو
تيم ملي اگه سه كرد ولش،هيچ نگو... در عوض از هنر قرمز و آبيش بگو
هي نده گير به مسئول فلان قسمت شهر... ولي از شعلۀ سوزندۀ آتيش بگو
به تو مربوطه مگه درصد بيكاري و جرم... تو برواز ستم گرگ به يك ميش بگو
شيشه و اكس فراوان شده اما به تو چه...پس تو از خاصيت موز و گرميش بگو

ول كن اين قافيه سخت و برو پردۀ بعد... از فداكاري دهقان فداكار بگو
بكش آن زيپ دهان پرت و پلا هيچ نگو... از كمالات زن قاسم نجاربگو
هي نگو خانه نداره پسر بيكارم ... از مزاياي قوانين « خش » كاربگو
شهر ما خانۀ ما هست وليكن ننويس... در عوض از مدل پاچۀ شلوار بگو
اگه رانتي بشود ميل ، گواراي وجود...ولي تواز تـُپـُق مجري اخبار بگو
جنگ و دعواي چپ و راست اصولا به تو چه... جوكي از مسئلۀ سرقت اشعار بگو
خارج از گود نـَشين و نگو هي لنگش كن... داخل گود برو از گچ ديوار بگو
مشتي « جاويد » به تو لـُب كلامم اينه... ول كن اين طنز و فقط يكسره ليچار بگو

محمد جاوید
21-03-2009, 01:26
سال گاو

سال جديد اومده در وا كنين
اونو تو خونه ها ي خود جاكنين
سال جديد چيزي سرش نمي شه
گاوه، ازهيچي خبرش نمي شه
مواظب شاخاي گـُندش باشين
باهاش پسر خاله و قاطي نشين
اگه رو شاخ گاو بچرخه امسال
مي زنه بدجور به همه ضدحال
يهوديدي ويرش گرفت و خر شد
اوضاعمون از اين كه هس بتر شد
شايد جنون گاوي اش گــُل كنه
سال جديد آدما رو خُل كنه
بده به ما به جاي گندم و نون
كاه و سبوس و يونجۀ فراوون
سهميه بندي كنه شير و ماسش
بالا بره دك وپـُز وكلاسش
يا بگه گاوا بايد آدم بشن
يه باره نه ، يواش و كم كم بشن
يهو ديدي گاو حسن عزيز شد
يه شامپو زد به جونش و تميز شد
اون كه نداش چيزي به نام پسّون
يه پروتـُز گذاش درس عين اون
حالا ديگه هم شير داره هم پسون
شيرش مي ده به كشور هندسّون
رونق مي ده به صادرات شيري
به جاش مياد بنز و فيات شيري
مشتي حسن ميشه يه آقا زاده
بادي به غبغب وپراز افاده
اون زن تركي رو ديگه نمي خواد
خاله قزي ديگه بهش نمياد
او ديگه عاشق جنيفر ميشه
ماشين عشق مشتي پنجر ميشه
اكتور هاليوود ميشه مش حسن
بهتراز اون چه بود ميشه مش حسن
يهو ديدي كانديد فيلم كن شد
كاپ طلا نصيب مش حسن شد
اتل متل توتوله شد قديمي
گاو حسن كوتوله شد قديمي
حالا (حِسي جَك ) شده مشتي حسن
ستاره اي تك شده مشتي حسن
وقتي خلاصه (اوضا گا بي) ميشه
چغندرم قاطي گلابي مي شه
آمشتي « جاويد » تو در سال گاو
شايد شدي كپي بـِرنارد شاو
...................................
در پرانتز:

عيد اومده پاشو تماشا بكن
درهاي خونه رو به روش وا بكن
مهمون اگه ديدي كه پشت دره
درو ببندو عيدو حاشا بكن
*****************
گرچه سال گاو باشد سال نو
ليك گاهي كاملا خر مي شود
مي زند خود را به خنگي ظاهراً
وضع مان البته بدتر مي شود



سال نو مبارك

محمد جاوید
23-03-2009, 23:43
سازمان ملی جوانان بحث داغ «ازدواج نیمه مستقل » را این روزها مطرح کرده است. طبق این طرح ازدواج نیمه مستقل، دختران و پسرانی که در سن ازدواج تشریف دارند، پس از جاری شدن صیغۀ عقد تا زمانی که از نظر اقتصادی به وضعیت مطلوبی نرسیده اند، در خانۀ پدری خود شرف حضور دارند.

ازدواج نیمه مستقل
***********************************
دختری دارم که کرده ازدواج// آن هم از انواع نیمه مستقل
شوهرش شاغل ولیکن بنده از // ذکر نام شغل او اینجا خجل

چند سالی رفته از این ازدواج// دختر اما بيخ ريشم مانده است
چارتا بودیم و حالا ده شدیم// خوب دامادم خرش را رانده است

دخترم با بچه هایش سهم من// سهم بابای پسر ، تنها پسر
شش شكم زاييده دختر تا به حال // كرده در قلبم فرو يك نيشتر

دختران دخترم هم تازگی // فکر این جور ازدواج افتاده اند
چند تا داماد نیمه مستقل//ظاهراً رفته سفارش داده اند

کی شود مطلوب وضع اقتصاد ؟// تا شود اعلام استقلا لشان
شرشان کی می شود کم از سرم // من که فوتیدم از این اعمالشان

چون که با « جاوید» گفتم این سخن // نیشنخندی داد تحویل حقیر
گفت ای ابله تو هم فوراً برو // يك چنين زن مثل دامادت بگير

Shahin King
23-03-2009, 23:53
چون با فتو شاپ آشنا شد
یک باره چه خوشگل و بلا شد
آن عمه قزی شصت ساله
در عکس مثال پانکیا شد
از لطف و کرامت فتو شاپ
آفتابۀ مس یهو طلا شد

سلام

جــالــب بــود :31:

استاد جاوید ، ما همیشه از شعر های زیبای شما استفاده می کنیم .
موفق و سلامت باشید .

قربانت
شاهین :11:

محمد جاوید
26-03-2009, 01:06
سلام

جــالــب بــود :31:

استاد جاوید ، ما همیشه از شعر های زیبای شما استفاده می کنیم .
موفق و سلامت باشید .

قربانت
شاهین :11:

ممنون از لطف شما دوست عزيز

محمد جاوید
26-03-2009, 01:09
بيا تا برويم

موسم گشت و گذر هست بیا تا برویم
تا که بنزین سفر هست بیا تا برویم
چون که از جانب اقوام در این تعطیلات
باز امکان خطر هست بیا تا برویم
باز امسال برای جُل و آوار شدن
خانه ها تحت نظر هست بیا تا برویم
گرچه در راه خطر هاست ولی ماندن تو
باعث خون جگر هست بیا تا برویم
گر شبیخون بزند خاله ویا عمه قزی
ماندنت عین ضررهست بیا تا برویم
حال و مالت زشبیخون همه محفوظ شوند
این سفر سکۀ زر هست بیا تا برویم
گر که خواهی بگریزی زبلای شب عید
چاره اش رفتن ِ در * هست بیا تا برویم
گرچه صد لیتر تو را تا ده بالا ببرد
باز هم مانع شر هست بیا تا برویم
راحت از فکر هتل باش که درآبادی
دشت ، یا کوه وکمر هست بیا تا برویم
چادری باید و پیک نیکی ویک زیرانداز
فکرکن سیزده بدر هست بیا تا برویم
کوه و صحرا و درو دشت و بیابان خدا
مایۀ حظ بصر هست بیا تا برویم
گفت« جاوید » به همسر که بلای امسال
گوییا عمه قمر هست بیا تا برویم
لیک افسوس زنش گفت که گاوت زایید
عمه جانت پس در هست، مبارک باشد

*: رفتن ِ در = همان در رفتن خودمان است
اين شعر در عيد سال گذشته سروده شده

محمد جاوید
31-03-2009, 00:20
خدايا شكرت

شادي وعيد كياني است خدايا شكرت
موسم سورچراني است خدايا شكرت
دوش ديدم كه ملائك همه جا جار زدند:
باز امسال گراني است خدايا شكرت
خرج لامصب من با رقم دخل حقير
باز مشغول تباني است خدايا شكرت
قيمت پسته و آجيل در اين اول سال
برتر از بُرد يماني است خدايا شكرت
با دو تا حملۀ گاز انبري مهمانان
صاحب ِ خانه رواني است خدايا شكرت
از فشار زن و فرزند وخريد شب عيد
پاره اين جيب كتاني است خدايا شكرت
دستمزدم بدهد دولت فرخنده ، ولي
ظرف سي ثانيه فاني است خدايا شكرت
از گراني و تورم چو بگويي ، گويند
اين مقولات جهاني است خدايا شكرت
قيمت نفت كه يك روز به آن نازيديم
كمتر از قيمت راني است خدايا شكرت
عيد و گشت و دَدَر ولطف جناب سارق
حاصلش خانه تكاني است خدايا شكرت
زين همه نعمت بي حد كه نصيب بعضي ست
سهم ما باد وزاني است خدايا شكرت
موش توي تله افتاده و در سال جديد
نوبت گاو چراني است خدايا شكرت
موش هرچند كه رفته ولي اين گاو امسال
در پي موش دواني ست خدايا شكرت
صرفه جويي است شعار همه امسال ، ولي
اين سخن حرف چاخاني ا ست خدايا شكرت
ما به ولخرجي و اصراف ارادت داريم
مصرف از ما عصباني است خدايا شكرت
مشتي « جاويد» هم از گفتن اين شعر بلند
مقصدش مزه پراني است خدايا شكرت
........................................
در پرانتز:

زبان حال اعضاي تيم ملي ايران:

در غيبت او اگرچه ما مي برديم
از يمن حضور او ولي گل خورديم
از هالۀ نور او همه كورشديم
از جام جهاني به خدا دور شديم

محمد جاوید
11-04-2009, 23:44
تحويل شما
*************************
سال نو با مشكل بسيار تحويل شما
خسته و وامانده تر از پار تحويل شما
لحظۀ تحويل آمد، خوب تحويلش بگير
با دعاي يا اولوالابصار... تحويل شما
بي تعارف او خودش تشريف فرما مي شود
چار فصل سال بالاجبار تحويل شما
آنفولانزا دارم اما در پي تحويل سال
بوسه اي از اين لب بيمار تحويل شما
چون شنيدم ميهمان را دوست مي داريد،پس
لشكري از ساوه و بيجار تحويل شما
چادروپيك نيك و زيلو چند ديگ وقابلمه
شد سوييتي گوشۀ بلوار ، تحويل شما
روز سيزده با طبيعت بس كه قاطي ميشوند
كوهي از آشغال و ته سيگار تحويل شما
مستراحي گرشود پيدا در اين ايام خوش
توي صف يك لشكر تاتار تحويل شما
خشك سالي ماند بيخ ريش ما از سال قبل
جاي سبزه صد بيابان خار تحويل شما
رفت در سوراخ آن موش دو مثقالي ، ولي
گاوبا يك هيكل پروار تحويل شما
در هواي روح بخش و دلكش فصل بهار
اين ركود و سردي بازار تحويل شما
از نبود مرغ و ماهي روي سفره غم مخور
در عوض مرغان ماهيخوار تحويل شما
انتخاباتي است در خرداد برپا ظاهراً
چند كانديداي خوش گفتار تحويل شما
از سوي هركانديدا اين دور هم مانند قبل
وعده ها در قالب طومار تحويل شما
حل نشد چون مشكلات اقتصادي سال پيش
اقتصاد نسبتاً بيمار تحويل شما
بابت اخذ عوارض يا وصول ماليات
چشم هاي كاملاًً بيدار تحويل شما
باز هم امسال در سيماي جمهوري ما
فيلم تكراري و هي اخبار تحويل شما
آدم يك رو و صادق چون ندارد ارزشي
(شصت چي) با چهرۀ بسيار* تحويل شما
در تصادف باز در سكّوي اول مانده ايم
جاده هاي از خطر سرشار تحويل شما
مي ترقــّد وزرش ما باز در سال جديد
سر مربي با دوصد اطوارتحويل شما
ِ از سوي ويران سل و گمراه اول جملۀ
مشترك دست از سرم بردار تحويل شما
دختران سال گذشته چون كه ارشاديده اند
تنگي و كوتاهي شلوار تحويل شما
دوش با من گفت رندي، در پس اين كارها
دست هاي زشت استكبار تحويل شما
چون حديث قصۀ ما قـّدِ صدها مثنوي است
هفتصد من كاغذ آچار(a4) تحويل شما
گفت زيدي بس كن اي « جاويد» واز سانسور بترس
گفتمش اين تيغ لاكردار تحويل شما

*ظاهرا غرض مردي با يك يا دو هزار چهره مي باشد

محمد جاوید
29-04-2009, 00:44
من نه

آدمي مي شناسم از باباش
ارث بسيار دارد و من نه
زن آرام و ساكتي گويي
مثل ديوار دارد و من نه
دور از چشم همسرش رعنا
دوسه تا يار دارد و من نه
گرچه يك بار ازدواجيده
قصد تكرار دارد و من نه
در حساب سپرده اش طفلي
پول سرشار دارد و من نه
بيسواد است گرچه اين يارو
دوسه جا كار دارد و من نه
بابت پست هاي دولتي اش
چند طومار دارد و من نه
در دروغ و چاخان و پررويي
يد بسيار دارد و من نه
از زمين هاي غصبي مردم
دوسه هكتار دارد و من نه
روي پيشاني اش به لطف ريا
يك دوآثار دارد و من نه
در ولاالضّالين كشيدن حمد
خيلي اصرار دارد و من نه
مي كشد جانماز را از آب
چون كه اجبار دارد و من نه
سفرعمره و تمتع را
سي چهل بار دارد و من نه
با خانم هاي بد حجاب و لوند
ميل پيكار دارد و من نه
وبه عنوان آمر ِ معروف
لگد انگار دارد و من نه
نهي از منكرش تماشايي است
مشت در كار دارد و من نه
به خيال خودش براي وطن
قصد ايثار دارد و من نه
از امورات كاملاً سري
كسبِ اخبار دارد و من نه
با توجه به كسبِ اين اخبار
نبض بازار دارد و من نه
دوش« جاويد» گفت او حتماً
lمهرۀ مار دارد و من نه

محمد جاوید
12-05-2009, 00:06
دوست دارم

« دلي دارم خريدار محبت»
هرآن كس را كه بينم دوست دارم
گزينش نيست دراين كار ِ بنده
به عكس ميوه، درهم دوست دارم
چه من يك روز دنبالش بيافتم
چه او آيد به سويم ، دوست دارم
ندارد فرق بيتا با ستاره
سحر را قدر شبنم دوست دارم
منيژه ، مه لقا، مهناز و مهوش
مونا و ماهرخ هم دوست دارم
نمي آيد خوشم از قرتي بازي
همه را مثل آدم دوست دارم
نپرس از من چرا؟ دست خودم نيست
هميشه من همينم ، دوست دارم
نباشد عشق من يك بار مصرف
من آن ها را دمادم دوست دارم
به غير از دختران فوق، كيسي
اگر گردد فراهم دوست دارم
به دانشگاه رفتم ديدم اي واي
در آن جا هم يك عالم دوست دارم
يكي مي گفت گر با حاجي آقا
شوم امروز محرم دوست دارم

ولش كن قافيه چون لامروت
سه چارتا چيز ديگر دوست دارم
برايم خوشگلي اصلا مهم نيست
سياه و چاق و لاغر دوست دارم
دلم چون آسمان صاف است و گنده
دو كوكب با سه اختر دوست دارم
هميشه چون كه در بند دل هستم
دل و دلدار و دلبر دوست دارم
سياسي نيستم پس از چپ و راست
بيايد هرچه دختر دوست دارم
كسي كه كرده اصلاح اصولي
به خوبي صورت و سر دوست دارم
خودم باهوشم اما دختران را
كمي خنگ و غضنفر دوست دارم
آهاي اي دختران فكّ و فاميل
شما را بيشتر تر دوست دارم
اگرچه عقد چيز خيلي خوبي است
وليكن صيغه بهتر دوست دارم
زنم را نيز البته بگويم
نه رودر رو كه از بر دوست دارم
تمام شاعران را بس كه خوبند
هميشه مثل همسر دوست دارم
شنيد اين گفته چون « جاويد» وارفت
مثال موشكي روي هوا رفت
زسويم چون كه احساس خطر كرد
تلفن زد صد و ده را خبر كرد

محمد جاوید
18-05-2009, 23:06
وللش

انتخابو وللش سورو بچسب
دايره و تنبك و شيپورو بچسب
هركي كه كباب اون مشتي تره
توو ستادش برو و اورو بچسب
كباب بره و بريوني و مرغ
كمي هم ماهي هامورو بچسب
تراول هاشو بگيرو دِ فرار
راه پرپيچ و خم و دورو بچسب
(محسن) و( مهدي) و( مير و) وللش
اون كه داره هاله نورو بچسب
تو هم اي كانديد خوب و محترم
حرفاي گـُنده و پر شورو بچسب
بگو آزادي ميدم به خانما
دامن و روسري تورو بچسب
گشت ارشادو ببر زير سؤال
رأي اون زناي ناجورو بچسب
با دمكراسي حسابي حال بده
بستن قيچي و سانسورو بچسب
واسۀ خوشان خوشان جوونا
بحث برداشتن كنكورو بچسب
ساسي مانكن رو ولش كن كاكو جون
برو اون اندي و منصورو بچسب
(اوباما) خيلي سياهه ، وللش
( آنجلا مركل ِ) مو بورو بچسب
تو متينگا داد بزن آهاي جوون:
عصر آزاديه ، پاسورو بچسب
ويسكي و شيشه بزن داخل رگ
بعدشم منقل و وافورو بچسب
رفقاي با كلاس ميخواي چيكار
آدم عشقي و كيفورو بچسب
تو خيابون اگه ديدي دختري
مُخشو تريت بكن، تورو بچسب
گفتمان فايده به حالت نداره
لب ِ چون كندوي زنبورو بچسب
اگه اين چيزا بهت حال نمي ده
رو به قبله كن پا رو ، گورو بچسب
بعدشم اگه كه بردنت بهشت
همه چي رو ول كن و حورو بچسب
مشتي «جاويد» رو ولش كن تو بهشت
من ِ كانديداي مشهورو بچسب

محمد جاوید
03-07-2009, 00:31
بالاخره مانديم

اگر بار گران بوديم مانديم
اگرنامهربان بوديم مانديم
اگرمانند سنگ پاي قزوين
براي اين و آن بوديم مانديم
اگر با هاله جان نور روزي
رفيق ِ دل ستان بوديم مانديم
براي خوش خوشان مردم خود
طرفدار چاخان بوديم مانديم
براي مفسدان اقتصادي
اگر تنها فغان بوديم مانديم
زن بابا براي ملت خود
مامان ِ ديگران بوديم مانديم
وبا چاوز فقط در اين سه چار سال
اگر هم داستان بوديم مانديم
اگر با پول بيت المال هر روز
به يك كشور روان بوديم مانديم
در اين مدت خلاصه هرچه بوديم
به كام دشمنان بوديم مانديم
اگراز گنده گويي هاي« جاويد»
چو يك آتشفشان بوديم مانديم

محمد جاوید
03-07-2009, 00:34
براي ندا

باز دستي پليد ماشه چكاند
هدفش قلب يك قناري بود
آن كه در قلب كوچكش هردم
جويباري زعشق جاري بود

زد و افتاد وغرق در خون شد
پيرمردي ندا ندا مي كرد
وقناري در آخرين لحظه
وطنش را فقط صدا مي كرد

پرسبزش زخون دل رنگين
چشمها مات ِ اين دنائت بود
كس ندانست كشتن اين مرغ
به كدامين گناه و علت بود

محمد جاوید
07-07-2009, 23:58
پسرم

پسرم اينقدر بهانه چرا؟
داد و فرياد توي خانه چرا؟
باز ايراد هاي جورواجور
گاه با خواهش وگهي با زور
گير لپ تاب مي دهي هر روز
كلّه ام تاب مي دهي هر روز
يا فلان گوشي بلوتوث دار
شده موضوع بحث تو هر بار
روز وشب فكر ديدن سي دي
درخط تازه هاي دي وي دي
مي زني تيپ، موي سيخ سيخي
شده تكيه كلام تو ،بيخي*
توي آيينه گر نگاه كني
شكل خود ، حتماً اشتباه كني
كه منم اين كه موي اوسيخي است ؟
يا كه اين يك جوان مريخي است؟
پسر خوب هيچ مي داني
ادبيات چاله ميداني
شده در گفته هاي تو پيدا
ميكني استفاده گاه به گاه
شده ورد زبان تو مثلاً
عشقي و سوتي و خفن ،عمراً
يا براي خوش آمد برو بچ
مي شوي با تمام آن ها مَچ
معني اين برو بچ و مَچ هم
تو به من ياد داده اي پسرم
و من از اين برو بچ نادان
شده ام نا اميد و دل نگران
گرچه بس فوق العاده اي پسرم!!
ولي البته ساده اي پسرم
مي خوري گول صحبت برو بچ
مغز تو مي شود خزانۀ گچ
كم كمك درس مي شود تعطيل
مي كني كارهاي هردمبيل
لامپ اخلاق را كه آف كني
مي روي نم نمك خلاف كني
تا بجنبي شب است وتاريكي است
پيش رو كوره راه ِ باريكي است
انتهايش رسد به تركستان
گاهي اوقات هم به قبرستان
پسرم كوره راه را برگرد
راه چون شب سياه را برگرد
نوجواني و شور و شر داري
پيش رو راه پر خطر داري
جادۀ صاف هم همين بغل است
معني اش همت و كمي عمل است
پند « جاويد » گوش كن پسرم
چون كه من ناسلامتي پدرم

*بيخي = بيخيال

محمد جاوید
23-07-2009, 00:40
نماز اولي ها



جمعه ، به نماز جمعه ترغیب شدیم
يك عالمه فيض برده ، تهذيب شديم
تعقيب نمازچون صوابي است بزرگ
البته پس از نماز تعقیب شدیم
************************
هرچند نماز اولي مي باشم
من عاشق فرزند علي مي باشم
من آمده ام دوباره فرياد كنم
خاشاك وخسم اگر، ولي مي باشم

محمد جاوید
06-08-2009, 23:22
كج
********************
واي از آن روزي كه گردد اندكي
دانش و فرهنگ و استعداد كج
شهر هرتي مي شود هر جا كه شد
قامت بيداد سيخ و داد كج
فكر دانشجو كج و مُعوج شود
آن زماني كه شود استاد كج
روزگاري شد اگر بابا قناس
پس يقيناً مي شود اولاد كج
كي كند شوخي خدا با هر كه شد
در زمين مانند قوم عاد كج
واي بر ما دل خوشان ِ خوان غيب
روزگاري گر شود امداد كج
گر كه هشتت كج شود نـُه نيز هم
تا ثريا مي رود اعداد كج
پا شود از دندۀ كج نو عروس
تا ببيند ظاهر داماد كج
رشد آدمها توقف مي كند
آن زماني كه شود ارشاد كج
پيكر شيرين شود قطعاً قناس
گر شود دست و دل فرهاد كج
بس كه كج بختيم گفتم با خودم
بوده شايد بخت قوم ماد كج
با چنين وضع كجي، ترسم شود
برج آزادي (همان شهياد ) كج
شادمان البته گاهي مي شويم
گر كه گردد قـّد استبداد كج
برج پيزا از كجي معروف شد
كاش مي شد يك كمي ميلاد كج
پس كجي هميشه نامطلوب نيست
بستگي دارد چه چيزي باد كج
گفت با «جاويد» رندي كج خيال
هست اشعار تو از بنياد كج

محمد جاوید
21-08-2009, 19:18
بيگانه

در عجب هستم كه اين بيگانه كيست؟
ردّ پايش هست هرجا گرچه نيست
چند ده سالي است مشتش مي زنيم
هم به پوز و هم به پشتش مي زنيم
هرچه مي كوبيم بر فك و دهان
باز سرحال است اين بيگانه جان
دنده اش پهن است گويي اين هوا
مي زني اورا نمي پرسد چرا؟
غربي اش بدجور غوغا مي كند
گرچه مشت خويش را وا مي كند
شرقي اش اما كمي زيرك تر است
خشتك او نيز البته تر است
لامروت ياوه گويي مي كند
از همه كس عيب جويي مي كند
عامل بيكاري قشر جوان
باعث ترشيدن دوشيزگان
قهر و درگيري بابا با ننه
رشد قيمت هاي كالا اين همه
خشكسالي ها و قهر آسمان
سرنگوني هواپيمايمان
بي شك و ترديد حتماً كار اوست
كار اين بيگانۀ كله كدوست
كارمندان را حمايت مي كند
از گراني ها شكايت مي كند
مي نمايد گاهگاهي اعتصاب
تا كند اوضاع كشور را خراب
كارهاي گنده گنده كار اوست
اعتراض و حرف و لـُنده كار اوست
هركجا فرياد آزادي به پاست
دست يك بيگانه حتماً بر ملاست
تازگي ها باز بلوا كرده است
رأي داده بعد حاشا كرده است
مي زند فرياد راي ما چه شد؟
منتخب از جانب ما ها كه شد؟
هي خودش را جاي ملت جازده
حرف هاي گنده گنده را زده
گفته باشم او براي خود يلي است
كار او يك انقلاب مخملي است
خشتكش را باز بايد جر دهيم
خويش را هم لذتي وافر دهيم
پس تو اي « جاويد» از او دور شو
جاي خود بنشين و لال و كور ش

محمد جاوید
27-08-2009, 01:02
رمضان

هر کس رَم از آن است ، به فکر رمضان نیست
او فاش خورَد روزه و در فکر اذان نیست
گر صد رمضان آید و صدها برود باز
چون که رَم از آن است ، زیادی نگران نیست
***********************************
چو کم شد کار در آغاز و پایان
اداره شد برای من گلستان
چه می شد ماه روزه دائمی بود
ومهر دولت محمود تابان

محمد جاوید
03-09-2009, 23:14
اعتراف
**************************
در كمال صحت و عقل و شعور
خالي از هرگونه جبر و ضرب و زور
مي نمايم نزد مردم اعتراف
تا شوم از درد وجدانم معاف
عامل اخراج آدم از بهشت
كشتن هابيل وصدها كار زشت
عامل گمراهي فرزند نوح
سحر و جادو جمبل و احضار روح
جملگي از كارهاي بنده است
ازخطاي بندۀ شرمنده است
يوسف ِ يعقوب را در قعر چاه
من فرستادم بدون يك گناه
شمر هم در كربلا با امر من
كرد آن كاري كه لرزد جان و تن
نقشۀ من بود جنگ نهروان
خيلي خالي بود جاي دوستان
طبق دستورات من ميرزا رضا
كشت روزي ناصرالدين شاه را
دير ياسين را خودم كردم خراب
تل زعتر را خودم بستم به آب
انقلاب مخملي كار من است
قتل فرزند علي كار من است
حال با همكاري روباه پير
كرده ام موجي به پا با نام (مير)
چون خوشم مي آمد از رنگ چمن
سبز شد ناگاه رنگ موج من
واقعاً زندان مرا تغيير داد
گرچه وجدان درد اول گير داد
هرخري در بند آدم مي شود
از گناهانش يهو!! كم مي شود
حال با اين اعترافات قشنگ!!
مي شوم از سرخوشي مست و ملنگ
گفت با «جاويد» زيدي ناقلا
كاش مي كردند زنداني مرا
تا كه شايد يك كمي آدم شوم
صاحب هرچيز مي خواهم شوم

محمد جاوید
28-09-2009, 23:37
اصلاح الگوي مصرف

همسرم اصلاح مصرف مي كند آن هم چه جور
گاه با ارشاد و صحبت گاه گاهي هم به زور
صرفه جويي مي كند در پختن و در دوخت و دوز
هست آپ توديت كارش يا به قول ما به روز
مي شمارد لپه ها و لوبيا را درخورشت
صرفه جويان را حواله ميدهد ناف ِبهشت
در خورشتش هركسي يابد دو كنجه بيشتر
مي زنم هر روزبر آن جاي خود يك نيشتر
جاي روغن در غذاها دنبه و پي مي كند
بچه ام با خوردنش رودار (پي پي )مي كند
جاي ليوان ، آب مي نوشيم با قطره چكان
واي از آن روزي كه آيد خانۀ ما ميهمان
رفته از يادم زماني را كه ماهي خورده ام
تازه آن هم در سفر، در بين راهي خورده ام
جامه مي دوزد برايم ناقلا بي آستين
پاچۀ تنبان من سي سانت مانده تا زمين
وصله پشت وصله مي كوبد به جوراب حقير
جاي قالي زير پاي ما بُود تنها حصير
روشني خانۀ ما با چراغ موشي است
كار او البته پيش ديگران روپوشي است
مي رويم حمام البته دو هفته در ميان
چون كه واتر گوييا دارد براي ما زيان
بابت اصلاح الگوي نفوس ، اين پرفسور
رختخوابش را جدا فرموده با صد داد و غــُر

پول هاي حاصل از اصلاح مصرف را طرف
در حسابش جمع كرده چون كه دارد صد هدف
مي خرد با پول هاي بي زبانم كيف و كفش
مي رود با هر خريدش در فلان جايم درفش
اين طلا هايي كه همسر بر خودش آويخته
بابت هرتكه اش خون دلم را ريخته
آستين جامه ها و پاچۀ شلوار من
شد النگوي طلا ورفت در دستان زن
پول آب و برق را داده به جراح زبل
تا شود قدري جوانترتر ز سنـّش در سجل
الغرض در باب اصلاحات دربين زنان
همسر من هست البته يقيناً قهرمان
گفت با « جاويد» رندي بذله گو و تيز هوش
راه درمانت نمي باشد به غير ازمرگ موش
آن هم البته اگر طبق همين الگو خوري
دور خواهي كرد عزراييل و گردي بستري

محمد جاوید
12-11-2009, 00:24
آقا فعلا نيا


آقا بنشين جاي خودت محكم تر
ما را كه نبيني غم و دردت كمتر
اين جمعه و جمعه هاي ديگر تو نيا
تا بلكه شويم بعد از اين آدم تر
**********************
هر جمعه كه مي رود شوي غمگين تر
هرچند كني غربت ما را باور
مانده است هنوز تا كه آدم بشويم
آقا بپران خيال ما را از سر
***********************
آقا به خدا هنوز زود است نيا
دور و برمان پر از حسود است نيا
كو سيصد و سيزده نفر پا به ركاب؟
از شرم رخ همه كبود است نيا
************************
دنيا دلش از نژاد آدم خسته است
از كار بشر دل جهان بشكسته است
آقا به شما نيز ترحم نكنند
صدها خر دجال در اينجا بسته است
*************************
آقا به خدا غمينم و دل مرده
هرجمعه در انتظارم و افسرده
تابلكه بدانم كه چه تيمي در ليگ
بازنده شده و يا چه تيمي برده
*************************
هرجمعه سحر نيامده بيداريم
هرچند در اين روز همه بيكاريم
ما منتظريم تا بيايي، اما
اين جمعه نيا داربي فوتبال داريم

محمد جاوید
14-11-2009, 00:01
گاه عاشقي

از زبان دختر:

مادر به خدا دختركت دختر شد
صد درس ز عشق و عاشقي از بر شد
البته فضولي مرا مي بخشي
گفتم كه بداني ، موقع شوهر شد
************************
چندي ست كه كينه در دلم نيست شده
در مكتب عشق نمره ام بيست شده
در قلب رئوف و عاشق من ، نام ِ
فرهاد و فريبرز وفري ليست شده
************************
از زبان پسر:

در مكتب عشق شهرياري كردم
بر اسب مراد تك سواري كردم
با هركه دلم را به نگاهي مي برد
در اسرع وقت صيغه جاري كردم
********************
بابا به خدا سبز شده پشت لبم
شيرين شده صحنه هاي روياي شبم
لبخند مليح دختر همسايه
بالا برده فشار و مقدار تبم
*********************
بابا شده قلب پسرت خانۀ عشق
آيند كبوتران سوي لانۀ عشق
سازد جهت ورود صدها دختر
در داخل قلب خويش پايانۀ عشق

محمد جاوید
29-11-2009, 00:20
زن نامه

جنگيدن با زنان هنر مي خواهد
مقدار سه كيلويي جگر مي خواهد
البته به جزدو مورد بالايي
اعصاب قوي و گوش كر مي خواهد
***********************
قربان زنم كه خيلي خيلي نازه
با بود و نبود بنده هم مي سازه
البته اگرهم كه بگيره ايراد
يك گوش كنم درو يكي دروازه
***********************
اي زن حركات ويژه را كمتر كن
كمتر سخنان مادرت از بـَر كن
اي من به فداي تو و مادر جونت
يك بار بيا دروغمو باور كن
***********************
از دست اوامرات هرروزۀ زن
من مانده ام و گوشۀ زندان خفن
البته به من علاقه دارد طفلي
آيد به ملاقات و دهد موز به من
**********************
گفتي كه بلاست زن ، بگو نازل شِه
هم خونه و يار من در اين منزل شِه
البته جوونمو خودش مي فهمه
حيفه كه شناسنامه ام باطل شِه

محمد جاوید
17-01-2010, 23:44
قسطي

اي واي زدست روزگار قسطي
چون كرده مرا (يه) مايه دار قسطي
من هيچ نبودم و نمي دانستم
حتي زدن داد و هوار قسطي
يك بانك به بنده داد از روي وفا
يك عالمه پول و اعتبار قسطي
پيكان قراضه ام زلطف اين بانك
تبديل شده به جاگوار قسطي
يك خانه خريده ام شمال تهران
با قالي و مبل ِ نونوار قسطي
از دولتي سر ِ عزيز اين بانك
هر روز رسد شام و ناهار قسطي
گفتم به زن حامله ام با شدت
بايد بكند فقط ويار قسطي
آن هم نه ويار ماهي و بوقلمون
بلكه هوس سيب و انار قسطي
حتي به تظاهرات هرگاه روم
دَر مي كنم از خودم شعار قسطي
منبعد دگر ماست نمي بندم، جز
در باديه و ديگ و تغار قسطي
القصه تمام چيزهايم قسطي است
پاييز و زمستان و بهار قسطي
از بس كه به چيز قسطي عادت كردم
بايد بخرم سنگ مزار قسطي
هر گاه كه بانك خواهد از من پولش
في الفور كنم بنده فرار قسطي
از بابت بهره نيز يك دانه بيلاخ
تقديم كنم به بانك دار ِ قسطي
« جاويد » به طعنه گفت بايد بزنم
خود را ز اراجيف تو دار ِقسطي

محمد جاوید
04-02-2010, 23:08
چي بود چي شدم

روزگاري چه وقاري داشتم
گرچه دور خود حصاري داشتم
دختري بودم شكيل و دلربا
واقعاً چشم خماري داشتم
تازه با اين خوشگلي ، در صورتم
گاه قصد دستكاري داشتم
از پدر خيري نديدم، در عوض
مادر سرمايه داري داشتم
گرچه بعضي حسرت خر داشتند
من ولي بنز سواري داشتم
با خودم هميشه و در هركجا
كارت هاي اعتباري داشتم
از جهازم هيچ چيزي كم نبود
تي وي و فرش و بخاري داشتم
از دو دانشگاه در چين و ژاپن
دكتراي افتخاري داشتم
پس مثال بعضي از ما بهتران
چند جايي شيفت كاري داشتم
از براي انتخاب همسرم
شرط هاي بي شماري داشتم
من خوشم مي آمد از گلزار ، ليك
از براد پيت هم وياري داشتم
هركه در مي زد براي امر خير
انتظار افتخاري داشتم
چون خوشم مي آمد از آواز او
با صدايش روزگاري داشتم
هر كه آمد اخ اخ و واخ واخ زدم
گرچه چشم اشكباري داشتم
گاه از بي شوهري در كله ام
فكر كار انتحاري داشتم
تا فراموشم شود اين فكر شوم
ميل پيكي زهر ماري داشتم

الغرض پيدا نشد كيسي (برام)
سن من مي رفت بالاتر مدام
مرد رويا هاي من پيدا نشد
بخت من با هيچ چيزي وا نشد
در نمي كوبيد ديگر هيچ كس
افتخاري نه ، كه حتي خرمگس
چون كه با «جاويد» گفتم شرح حال
گفت اي مغرور ِ از حُسن و جمال
چون كه خود كردي دگر تدبير نيست
گرچه حالا نيز خيلي دير نيست
از خودم ايثاركي در مي كنم
مدتي را با شما سر مي كنم
مي نمايم بنده تجديد فراش
فكر حرف مفت اين وآن نباش
گفتمش تو ظاهراً فيت مني
افتخاري و براد پيت مني
پس قبلتُ گفتم و راضي شدم
بي خيال صحبت ماضي شدم

محمد جاوید
13-03-2010, 00:58
طنز هاي كوتاه

ماتیم ودوچشم خود به در دوخته ایم
در آتش زندگی خود سوخته ایم
خود سوخته ایم وبس مصیبت اینکه
بابای پسرهای پدر سوخته ایم
....................................
از بارش هر تگرگ مي ترسم من
از قاتل شاخ وبرگ مي ترسم من
آخر چكنم دست خودم نيست ببم
از مرگ به حد مرگ مي ترسم من
..................................
هريك از ما حلقۀ يك زنجيريم
البته كه دير وزود هم مي ميريم
چون مهر خروجي بخورد بر پاسپورت
ويزاي خود از دست اجل مي گيريم
....................................
وقتي كه آمد او مرا حالي به حالي كرد
يك بار ديگر سيمهايم اتصالي كرد
با چشم نازك كردن و ابرو پرانيدن
درخواست هايش را به بنده خوب حالي كرد
........................................
انگار دوبار بنده عاشق شده ام
از بس كه طرف لونده عاشق شده ام
يك بار شدم عاشق و گاوم زاييد
اين بار براي خنده عاشق شده ام
....................................
وقتي كه طرف هرهر و كركر خنديد
در سينه دل بنده گروپي لرزيد
اما تو نگو به شكل من مي خندد
مادر به عزا به تيپ اينجانب...يد

Alireza_SA
16-05-2010, 13:35
السلام علیک یا استاذ!

محمد جاوید
17-05-2010, 23:04
بر اساس گزارشات دقيق

براساس گزارشات دقيق، اسم امسال ظاهراً ببر است
باز هم آن كه ياور ظفر است ،طبق معمول ظاهراً صبر است
براساس گزارشات دقيق، ديگر امسال سال پيروزي است
سال مشت و لگد به گردۀ غرب ،هديه اما به شرق توپوزي است
براساس گزارشات دقيق ،هسته ها مي شود غني امسال
دشمن از غصه منفجر گردد ،يا كه گيرد تهوع و اسهال
مطمئنم شَديد در امسال ،ما هدفمند خوشه مي چينيم
آي اي شرق و غرب لاكردار،چشمتان كور باد ما اينيم
هرچه نوزاد زايد از مادر ،ميليونر مي شود به لطف كسان
باد خواهد وزيد و خواهد برد ،با خودش توده هاي خار و خسان
پيش بيني كنم كه سال جديد ،مرغ همسايه غاز مي گردد
و فضاهاي بسته و راكد ، كاملاً باز ِ باز مي گردد
نظر هيچ كس در اين كشور ،مطلقاً ماوراء قانون نيست
قاضي محترم نمي پرسد ،متهم باجناق و دايي كيست
رفع توقيف مي شود فوراً ،از تمام جريده هاي عزيز
ولي البته سردبير امسال ، جان باباي خويش كرم نريز
كرم گاهي دهد به دستت كار، مي شود روزنامه ات توقيف
مي روي با تمام اهل قلم ،باز هم شادمانه توي ِ قيف
براساس گزارشات دقيق ،به هوا مي كنيم صد موشك
رو نمايد به آسمان هر شب، هر كه دارد به اين سخن ها شك
چيل هر كس ز فرط خوشحالي ،مي شود باز قد ِ دروازه
مغزهايي كه الفراريديد ،باز آييد چون كه در بازه
سر ِ ما گرم ميشود خيلي ،چون كه ايثار مي كند سيما
فيلمهاي جومونگ و يانگوم را ، ديگر انبار مي كند سيما
با كُره كاملاً به هم زده ايم ، از ژاپن فيلم مي خريم امسال
مي نماييم جاي يانگوم جان ، با اوشين باز مثل سابق حال
به عطينا نمي رود امسال، پول نفتي كه مال ملت هست
گرچه كه سال قبل مشتي هوگو ،بار خود را به لطف بعضي بست
نشر هر گونه كذب گردد ول ،راست گويند جمله مسئولين
چه شده خنده مي كنيد چرا ،همه در جاي خويش ميلولين؟
راست مي گويم آن چه مي گويم ، خنده بر گفته هاي من قدغن
چه كسي گفت كار هر خر نيست ،جان من خـُرد كردن خرمن؟
گاو نرها عقيم و مرد كهن ،رفته دنبال بز چرانيدن
چه كسي گفته مانده روي زمين ، پشته هاي بزرگي از خرمن؟
الغرض طبق پيش بيني ما ،كار« جاويد» سكه مي گردد
در امورات طنز و گير سه پيچ ،صاحب عنوان و يكه مي گردد

محمد جاوید
04-07-2010, 23:10
شعر حراجي
***********************

خواست از من يك نفر شعري قشنگ
تا دهد هديه به يارش در فرنگ
گفتمش بر روي چشمانم ، ولي
قبل از آن حل كن تو از من مشكلي
گفت يارو مشكلت حل مي كنم
مشكلت از بيخ منحل مي كنم
چيست آن مشكل كه سازم چاره اش
لطف كن توضيح ده درباره اش
گفتمش مشكل فقط اسكن بود
چون كه من بسم لله و او جن بود
شعر مجاني نمي گويم داداش
فكر شعر بند تنباني نباش
خرج دارد زندگاني جان من
تازگي دوتـّا شده تنبان من
مصرعي از هر رباعي صد دلار
مي ستانم با كمال افتخار
بابت هر مصرعي از يك غزل
مي ستانم پول يك شيشه عسل
گر قصيده در كنم از بهر تو
آب خواهد خورد سيصد تا يورو
هر دوبيتي را به يك سكه طلا
مي سرايم اي رفيق با صفا
مثنوي اما كمي ارزان تر است
چون كه وزن و قافيه آسان تر است
بابت هر چارپاره چار ميش
يا كه پول رفت و برگشت به كيش
شعر نو را چون حراجش كرده ام
راحت از باج و خراجش كرده ام
تا شنيد اسم حراج آن ناقلا
گفت هستم دوستدارت با وفا
عاشق اسم حراجم اي رفيق
دشمن هرگونه باجم اي رفيق
گرچه يار ما خودش خيلي كس است
چند بيتي شعر نو او را بس است
جيب هايم چون كه پر از خالي است
يك شپش در داخل آن والي است
گر كه پولي داشتم اي بي خبر
مي خريدم از برايش شمش زر
چون كه فهميدم نمي ماسد از او
هرگز حتي پول يك كيلو لبو
در نمودم چند بيتي شعر نو
دادم و گفتم برو جانم برو
يك زرنگي كردم اما اين ميان
هجو گفتم جاي مدح آن جوان
گوش كن « جاويد» از من اين شعار
جنس حراجي ندارد اعتبار

محمد جاوید
17-11-2010, 13:13
احتكار
*********************
« بشنو از ني چون حكايت مي كند »
درد دل ها را روايت مي كند
في المثل درد دل يك محتكر
كز هدفمندي شكايت مي كند
او كه با عشق به مردم روز و شب
حق آن ها را رعايت مي كند
او كه در انبارخود اجناس را
حفظ تا حد نهايت مي كند
اين عمل در روغن و ماش و عدس
تا برنج و رُب سرايت مي كند
چون كه شد كمياب، آن جنس كذا
سوي دكان ها هدايت مي كند
مي رساند دست مردم جنس را
خدمت خود را به غايت مي كند
گر نباشد يك چنين فرد خدوم
از شكم ها كي حمايت مي كند؟
هر كه مي گويد كه اين خيرالبشر
با چنين كاري جنايت مي كند
شوخي بي مزه كرده ،بي خيال
يك حسود حتماً سعايت مي كند
محتكر را ذكر خير ! مردمان
مطمئن هستم كفايت مي كند
گرچه البته به وضع جيب خود
تا حدودي هم عنايت مي كند
ليك چون انگيزۀ او خدمت است
پس به نوعي هم عبادت مي كند
قافيه تغيير دادم چون كه او
در عبادت هم درايت مي كند

گفت با «جاويد» ابن المحتكر
اي كه سر هم مي كني اين شِرّ و ور
گر كني اشعار خود را احتكار
مي شوي يك عابد سرمايه دار

محمد جاوید
24-11-2010, 23:44
عاقبت طنز پرداز
*************************
«این که خاک سیهش بالین است »
كپي نورمن ومستر بين است
گرچه او نيز ادب داشت ولي
«اختر چرخ ادب پروين است»
طنز مي گفت به شيريني قند
مگس ِ دور وبَرَش از اين است
خنده مي كاشت به لبها و همين
كار او مستحق تحسين است
معتقد بود كه بايد خنداند
خنده بر درد و مرض تسكين است
بود ممنون ز خود و مي فرمود
ژنتيكي سخنم شيرين است
آن كه آن گونه صفا مي بخشيد
« سائل فاتحه و یاسین است »
نگذاريد لحد بر جسدش
چون برايش به خدا سنگين است
گـُل بريزيد اگر جاي لحد
قبرش از بوي گل عـِطرآگين است
مشكل ديگر او در آن زير
قلوه سنگ خشن زيرين است
بگذاريد به زيرش پر قو
بي تشك دست و پـِلش خونين است
جهت چارۀ تاريكي قبر
لامپ صد وات كمي تسكين است
به نكيرين بگو تا بروند
فرد طناز معاف از (سين؟) است
گرچه خوابيده در اين زير ولي
روح او در بر ِ حورالعين است
نه كه يك حور ، كه هر روز يكي
كارشان جمله فقط تمكين است
حور زيبا و بساز است و صبور
و خوراكش دوسه تايي تين است
حور اهل نق و ايراد كه نيست
توي فردوس همين آيين است
مانده مبهوت كه اين جنس لطيف
اصل اصل است يا ميدن چين است
دارد از زور خوشي مي تركد
تا قيامت روشش همچين است
نه غم خرج ثريا دارد
نه به فكر شكم شروين است
تا چنين بزم و بساطي بر پاست
او كجا ياد زنش نسرين است؟

هاتفي گفت به «جاويد» بدان


هر كه خنداند كسي را به جهان
توي فردوس به او كام دهيم
روز يك حور به او وام دهيم

محمد جاوید
15-01-2011, 23:59
اكس
******************
قرصي از اكس خوردم و يكهو
پر در آوردم و شدم چون سار
سير كردم در عالم هپروت
خار گل شد به پيشم و گل خار
صورت پر چروك همسر من
شد به چشمم قشنگ چون گل نار
آن بر و روي از رده خارج
چون گلي شد كه خورده بوي بهار
اند سوهان روح مادراو
نرم شد چون حرير لاكردار
پسر ريقو و مفنگي من
تنه اش شد سه تاي سرو و چنار
خانۀ شصت متري ام شد برج
موتورم شد شبيه يك جاگوار
تـُف ماسيده در خيابان ها
سكه شد سكه اي تمام بهار
جاي ليوان آب در سفره
بشكۀ نفت در يمين و يسار
موش شد غول زشت بيكاري
كل مردم نشسته بر سر كار
شد حقوق بخور نمير حقير
سال ِسيصد هزارو شصت دلار
دوستم اشغري كه بود پپه
شد دبير سفارت بلغار
دوستان وكيل در مجلس
همه قبراق و سر خوش وبيدار
هر وزيري درون كابينه
داشت تزهاي جالب بسيار
پيش برنامه هاي جالب شان
لنگ مي زد كـُمـَيت اسكتبار
از وزير و وكيل و خرد و كلان
همه از وعدۀ چاخان بيزار
مفسدان جمله در غل و زنجير
همه در انتظار چوبۀ دار
پخش مي شد هر آن چه از تي وي
پيش چشمم جديد و بي تكرار
مشتي «جاويد» هم به چشم حقير
شاعري شد قوي شبيه(بهار)
كاشكي تا ابد توهم اكس
بود با بنده يا اولوالابصار

محمد جاوید
16-01-2011, 00:07
معجزه عكس
***********************
استاندار كرمان بعد از زلزلۀ اخير در كرمان گفت:
در بازرسي يك منزل مشاهده شد كه سه ديوار آن بر اثر زلزله فروريخته بود و يك ديوار كه عكس احمدي نژاد بر آن نصب بوده سالم مانده است


بشنو از من چون حكايت مي كنم
اكتشافي را روايت مي كنم
با چنين كشف بزرگ و بي بديل
با بهايي اندك و كاري قليل
مي توان محكم ترين كاشانه ساخت
مي شود با خشت و گِل هم خانه ساخت
روزگار آهن و آجر گذشت
دورۀ سيمان و آرماتور گذشت
سنگ و آجر مي شود ازبيخ رد
باز بايد مثل اول خشت زد
خانه با اين طرح ارزان مي شود
خانۀ خالي فراوان مي شود
بابت حفظ بنا از زلزله
تا نگردد هيچ ديواري يله
عكسي از عبد خداوند جليل
بنده اي محمود و مردي بي بديل
كوفت بايد بر در و ديوار خود
بيمه بايد كرد حتمن كار خود
هر كجا با عكس او تزيين شود
پايداري بنا تضمين شود
عكس محكم مي كند هر سازه را
سخت مي سازد بناي تازه را
عكس كاري آسماني مي كند
با بلاها هم تباني مي كند
عكس كار سنگ و سيمان مي كند
هر تكاني را پشيمان مي كند
اكتشافم مي كند غوغا به پا
مي شود تكثير عكسش بارها
كشور ژاپن خريدارش شود
موجب گرمي بازارش شود
بايد البته كمي هشيار بود
چون كه چين اين عكس را خواهد ربود
گر كپي سازي كند از روي آن
مي كند تخته سريعن اين دكان
آي تهراني برو راحت بخواب
دور كن از خويش ترس و اضطراب
چون كه داري جاي عكسش اصل آن
پس بگو( باي باي)، خدا حافظ تكان
گفت با « جاويد» روزي يك نفر
گر كه افتادي زماني در خطر
عكسي از محمود يارت مي شود
چون دژي محكم حصارت مي شود

محمد جاوید
23-02-2013, 23:00
غيبت مي كنيم:

در خيابان،كوچه و بازار غيبت مي كنيم
در اداره پشت ميز كار غيبت مي كنيم
توي مترو با فريبرز و منوچهر و جواد
در خصوص بيني ستار غيبت مي كنيم
توي واحد مي چپيم و با بغل دستي خود
از وزير كشور بلغار غيبت مي كنيم
يوسف گم گشته پيدا شد ولي ما هم چنان
از زليخا روز يكصد بار غيبت مي كنيم
تا تورم اندكي بالا و پايين مي پرد
از مدير مركز آمار غيبت مي كنيم
گرچه آمارش دقيق و علمي و بي اشتباه است!
من نمي دانم چرا رودار غيبت مي كنيم؟
روز ده نوبت عنايت مي شود تنبان شرق
در عوض از غرب و استكبار غيبت مي كنيم
گر رييس سازماني ميز را چسبيده است
بي خودي ما از وزير كار غيبت مي كنيم
حال ِ ما را بوي نفت سفره در هم مي كند
نفت را ول كرده از آن « يار » غيبت مي كنيم
« يار » داده مسكني آكنده از «مهرش» به ما
نا سپاسي كرده از معمار غيبت مي كنيم
هر نفر را داده ويلايي هزار و چند متر
ما وليكن از گچ ديوار غيبت مي كنيم؟
جنس هاي خوب و اعلا آمده از چين، ولي
دائمن از چين لاكردار غيبت مي كنيم
اين گراني كرده ما را گيج مثل قوم كهف
ضمن گيجي از هواي غار غيبت مي كنيم
« گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن »
با دعاي يا الولابصار غيبت مي كنيم
کلبه احزان اگر روزی گلستان هم شود
از كلاغ و بلبل و از سار غيبت مي كنيم
در بيابان ما به شوق كعبه با دو مي رويم
ليك از سنگ و كلوخ و خار غيبت مي كنيم
گفت با «جاويد» زيدي من نفهميدم چرا
اين چنين اين گونه با اصرار غيبت مي كنيم؟

محمد جاوید
24-02-2013, 22:37
آدرس سر راست:


دختری زیبا به راه مدرسه
شد اسیر مردکی پر وسوسه
گفت مردک: من به قربانت شوم
می شود یک لحظه مهمانت شوم؟
گفت دختر:مردک بی آبرو
من «فریبایم» نه که برگ کدو
از چه رو آخر مزاحم می شوی
چون سگی دنبال من هی می دوی؟
نام فامیلی «یغما »را مگر
تا کنون نشنیده ای ای بی هنر؟
از «خیابان ارم کوی پری»
«کوچه ی اول پلاک آخری»
هیچ تا حالا گذارت بوده است؟
در مسیرش کفش تو فرسوده است؟
تا کنون« هجده بهار» از عمر را
کرده ام طی ای جوان ناقلا
من که بابایم« تجارت »می کند
احترامت را رعایت می کند
ورنه می آمد تو را می زد تشر
تا به مامانت بگویی تو پدر
او« جهازم» را مهیا کرده است
در خریدش وه چه غوغا کرده است
« مبل و ال سی دی و یخچال و فریز »
هست تازه اندکی از این جهیز
«خانه ای» را در «خیابان غدیر»
کرده نامم،حال از حسرت بمیر
با چنین حسن و کمالاتی بگو
می گذارم با تو آیا راندوو؟!!
گفت با «جاوید» این مرد جسور
ای بنازم این همه فهم و شعور
دست من را گرچه پس زد ظاهرن
بود این دختر ولیکن اهل فن
او همان کس که دلم می خواست بود
آدرسش هم کاملن سر راست بود