PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعرا



soleares
15-10-2006, 20:55
شعرای کلاسیک

شعرای سده چهارم و نیمه اول سده پنجم

• رودکی
• بلخی
• دقیقی
• کسایی مروزی
• رابعه قزداری
• فردوسی
• فرخی سیستانی
• عنصری
• منوچهری دامغانی
• ابوسعید ابوالخیر


شعرای میانه قرن پنجم تا اوایل قرن هفتم هجری
• فخرالدین اسعد گرگانی
• باباطاهر
• ناصر خسرو
• مسعود سعد سلمان
• حکیم عمر خیام
• سنایی غزنوی
• انوری
• ظهیرالدین فاریابی
• خاقانی شیرازی
• نظامی
• عطار


شعرای سده هفتم تا پایان قرن هشتم هجری

• مولوی
• سعدی
• سیف فرغانی
• شیخ محمود شبستری
• امیر خسرو دهلوی
• خواجوی کرمانی
• ابن یمین
• عبید زاکانی
• سلمان ساوجی
• حافظ


شعرای قرن نهم تا اوایل قرن دهم هجری
• شاه نعمت الله ولی
• جامی
• هلالی جغتایی
• اهلی شیرازی


شعرای قرن دهم تا اوایل قرن دوازدهم هجری
• لسانی شیرازی
• وحشی بافقی
• محتشم کاشانی
• عرفی شیرازی
• شیخ بهایی
• طالب آملی
• کلیم کاشانی
• صائب

شعرای دوره بازگشت ادبی

• مشتاق اصفهانی
• فتحعلی خان صبا
• نشاط اصفهانی
• وصال شیرازی
• فروغی بسطامی
• سروش اصفهانی
• قا آنی
• یغمای جندقی

شعرای دوره مشروطه
• نسیم شمال
• ملک الشعرای بهار
• عارف قزوینی
• فرخی یزدی
• علی اکبر دهخدا
• میرزاده عشقی
• ابوالقاسم لاهوتی
• ایرج میرزا


شعرای معاصر
ملک الشعرای بهار
علی معلم
پروین اعتصامی
مظاهرمصفا
شهریار
مهدی حمیدی شیرازی
نصرالله مردانی
حسین منزوی
سهیل محمودی
حمیدسبزواری
حسن حسینی
مهرداد اوستا

soleares
15-10-2006, 20:56
غزل رودکی وار، نیکو بود
غزلهای من رودکی وار نیست
اگر چه بپیچم به باریک و هم
بدین پرده اندر مرا راه نیست
"عنصری"


زندگینامه
رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.
از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.
َ
برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.

رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.

از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .

رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیانرسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی فرارود، آن چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رسانس) ایرانی می نامند.

بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.

دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند.
بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.

بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.
هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه دشوار را بپذیرد.رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را سروده است.
درباریان و شاعران، همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.

گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.

رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان، ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان کاکی را نیز مدح کرده است.
از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.

با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.

آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد، هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است.

رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیتهایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.


سیری در آثار
کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.
جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.

تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.

وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها، قطعه ها، قصیده ها و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه فنون شعر استاد بوده است.
معرفی آثار
تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)

این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل است که تنها 129 بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی، غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.

عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.




زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.

رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.

به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.

علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.


ویژگی سخن
سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به هزار بیت نمی رسد.

از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.

گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.

با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.


نمونه اشعار
زمانه پندی آزاد وار داد مرا ----- زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز ِ نیک ِ کسان گفت تا تو غم نخوری ----- بسا کسا که به روز ِ تو آرزو مند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه ----- کرا زبان نه به بند است پای دربند است

***

اندر بلای سخت

ای آنکه غمگنی و سزاواری ----- وندر نهان سرشک همی‌باری
رفت آنکه رفت و آمد آنکه آمد----- بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟
هموار کرد خواهی گیتی را؟----- گیتی‌ست، کی پذیرد همواری؟
مستی نکن که او نشنود مستی ----- رازی مکن که نشنود او زاری
شو، تا قیـامت آیـد زاری کن! ----- کی رفته را به زاری باز آری؟
آزار بیـش بیـنی زیـن گردون ----- گر تو به هر بهانه بیـازاری
گوئی گماشته است بلائی او ----- بر هر که تو بر او دل بگماری
ابری پدیدنی و کسوفی نی ----- بگرفت ماه و گشت جهان تاری
فرمان کنی و یا نکنی ترسم ----- بر خویشتن ظفر ندهی باری
اندر بلای سخت پدیـد آید ----- فضل و بزرگمردی و سالاری

***





کلیله و دمنه رودکی
مهمترین کار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده است می توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل، قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربار سامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند.

soleares
15-10-2006, 20:58
زندگی نامه

حکیم فردوسی در "طبران طوس" در سال 329 هجری به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود و از نظر مادی دارای ثروت و موقعیت قابل توجهی بود. از احوال او در عهد کودکی و جوانی اطلاع درستی در دست نیست ولی مشخص است که در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش داشته به کسی محتاج نبوده است؛ اما اندک اندک آن اموال را از دست داده و به تهیدستی گرفتار شده است.

فردوسی از همان ابتدای کار که به کسب علم و دانش پرداخت، به خواندن داستان هم علاقمند شد و مخصوصاً به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید.

همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر به نظم در آوردن شاهنامه انداخت.

چنان که از گفته خود او در شاهنامه بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده است و پس از یافتن دستمایه ی اصلیی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرد.

او خود می گوبد:

بسی رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371 به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود فردوسی ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم بعضی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند او را یاری می کردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهایی، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود دچار فقر و تنگدستی شد.

اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال

بر خلاف آن چه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را صرفاً به خاطر علاقه خودش و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار رفته رفته ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاهی بزرگ کند و به گمان اینکه سلطان محمود چنان که باید قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت.

اما سلطان محمود که به مدایح و اشعار ستایش آمیز شاعران بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود تشویق نکرد.

علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست.

عضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بی دینی متهم شد (در واقع اعتقاد فردوسی به شیعه که سلطان محمود آن را قبول نداشت هم به این موضوع اضافه شد) و از این رو سلطان به او بی اعتنائی کرد.

ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود به فردوسی حسد می بردند و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود پست و ناچیز جلوه داده بودند.

به هر حال سلطان محمود شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: که "شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست".

گفته اند که فردوسی از این بی اعتنائی سلطان محمود بر آشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات او غزنین را ترک کرد و چندی در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود، طوس درگذشت.

تاریخ وفاتش را بعضی 411 و برخی 416 هجری قمری نوشته اند.

فردوسی را در شهر طوس، در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.





در تاریخ آمده است که چند سال بعد، محمود به مناسبتی فردوسی را به یاد آورد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجوئی کنند.

اما چنان که نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند.

از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر فوت کرده بود و گفته شده است که دختر فردوسی هم این هدیه سلطان محمود را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.

شاهنامه نه فقط بزرگ ترین و پر مایه ترین مجموعه شعر است که از عهد سامانی و غزنوی به یادگار مانده است بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران قدیم و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی است.

فردوسی طبعی لطیف داشته، سخنش از طعنه و هجو و دروغ و تملق خالی بود و تا می توانست الفاظ ناشایست و کلمات دور از اخلاق بکار نمی برد.

او در وطن دوستی سری پر شور داشت. به داستانهای کهن و به تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید.


ویژگیهای هنری شاهنامه

"شاهنامه"، حافظ راستین سنت های ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بی وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جای نمی ماند.

فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:

گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و آیین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، برخورد و مواجهه دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین روش ممکن عینیت بخشید، با تأمل در شاهنامه و فهم پیش زمینه فکری ایرانیان و نوع اندیشه و آداب و رسومشان متوجه می شویم که ایرانیان همچون زمینی مستعد و حاصل خیز آمادگی دریافت دانه و بذر آیین الهی جدید را داشته و خود به استقبال این دین توحیدی رفته اند.

چنان که در سالهای آغازین ظهور اسلام، در نشر و گسترش و دفاع از احکام و قوانینش به دل و جان کوشیدند.

اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی، ملتی کهن دارد.

ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.

شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی، تاریخی است.

فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان می نهد که به قول خودش باد و باران نمی تواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.

در برخورد با قصه های شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمی توان بسنده کرد.

زبان قصه های اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بی توجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصه های معمولی تنزل می دهد.

حکیم فردوسی خود توصیه می کند:

تو این را دوغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند.

جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.

تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب می شود همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد.

زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبت های گوناگون قرار می دهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر می خیزند و جان بر سر این کار می نهند.

برخی از پهلوانان شاهنامه نمونه های متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذرانده است.

پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند.

شخصیت های دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است.

آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.

قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه روی گردانی از مرگ است و نه پناه بردن به کنج عافیت، بلکه پهلوان در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ می دزدد.

اغلب داستانهای شاهنامه بی اعتباری دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار می خواند ولی در همین حال آنجا که هنگام سخن عاشقانه می رسد فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی موضوع را می پروراند.

نگاهی به پنج گنج نظامی در مقایسه با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایان تر می کند. در پنج گنج، شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیال انگیز دارد، در وادی حماسه چنان غریق تصویرسازی و توصیفات تغزلی شده که جای و مقام زبان حماسه را فراموش کرده است حال آنکه که فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در شأن زبان حماسه، از تخیل و تصاویر بهره می گیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسی اش پرهیز می کند.





تصویرسازی

تصویرسازی در شعر فردوسی جایی بسیار مهم دارد. شاعر با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث می برد، گویی خواننده داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است.

تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستان ها شده است.

چند بیت زیر در توصیف آفتاب بیان شده است:

چو خورشید از چرخ گردنده سر
برآورد بر سان زرین سپر

***

پدید آمد آن خنجر تابناک
به کردار یاقوت شد روی خاک

***

چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سرجنگجویان برآمد ز خواب

و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:

چو خورشید تابنده شد ناپدید
شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی

موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب می شود. انتخاب وزن متقارب که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند.

علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد.

اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است.

برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد
شکافیده کوه و زمین بر درید
بدان گونه پیکار کین کس ندید
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر
ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر
همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب
سوی غرق دارند گفتی شتاب



منبع داستانهای شاهنامه

نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.

این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور توسی" فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری" شهرت دارد و تاریخ گذشته ایران به حساب می آید.

اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.

علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون به کلی از میان رفته درباره آن نمی توان اظهارنظر کرد.

پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد.

دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت.

او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.

دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.

دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.

فردوسی استاد و هشمهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد.

از این رو می توان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.


بخش های اصلی شاهنامه

موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری

این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین می یابد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره صورت می گیرد.

در این عهد جنگها غالباً جنگ های داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگ ترین مشکل این عصر بوده است. (بعضی احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که با آریایی های مهاجم همواره جنگ و ستیز داشته اند)

در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی

دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی می نشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز می شود.

پادشاهی کیانی مانند: کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد دلاورانی مانند: زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.

سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود.

مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد از بین می رود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد، و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی

این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند.

در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا را که همان داریوش سوم است می کشد و به جای او بر تخت می نشیند.

پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آن گاه حمله عرب پیش می آید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان می رسد.

soleares
15-10-2006, 20:59
زندگینامه


در کـــارگــه کـــوزه گری رفـــــتم دوش
دیــــدم دو هـــزار کـــوزه گویا و خموش
ناگاه یکـــی کوزه بـــر آورد خـــــــروش
کــو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

امام غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری یکی از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است. سال ولادت او دقیقاً مشخص نیست. او در شهر نیشابور به دنیا آمد. به این علت به او خیام می گفتند که پدرش به شغل خیمه دوزی مشغول بوده است.

او از بزرگترین دانشمندان عصر خود به حساب می آمد و دارای هوشی فوق العاده بوده و حافظه ای نیرومند و قوی داشت. در دوران جوانی خود به فراگیری علم و دانش پرداخته به طوری که در فلسفه، نجوم و ریاضی به مقامات بلندی رسید و در علم طب نیز مهارت داشته به طوری که گفته شده او سلطان سنجر را که در زمان کودکی به مرض آبله گرفتار شده بود معالجه کرد.

او به دو زبان فارسی و عربی نیز شعر می سرود و در علوم مختلف کتابهای با ارزشی نوشته است. خیام در زمان خود دارای مقام و شهرت بوده است و معاصران او همه وی را به لقبهای بزرگی مانند امام، فیلسوف و حجة الحق ستوده اند. او در زمان دولت سلجوقیان زندگی می کرد که قلمرو حکومت آنان از خراسان گرفته تا کرمان، ری، آذربایجان و کشورهای روم، عراق و یمن و فارس را شامل می شد.

خیام معاصر با حکومت آلپ ارسلان و ملکشاه سلجوقی بود. در زمان حیات خیام حوادث مهمی به وقوع پیوست از جمله جنگهای صلیبی، سقوط دولت آل بویه، قیام دولت آل سلجوقی و... . خیام بیشتر عمر خود را در شهر نیشابور گذراند ودر طی دوران حیات خود فقط دو بار از نیشابور خارج شد سفر اول برای انجام دادن مراسم حج و سفر دوم به شهر ری و بخارا بوده است. خیام در علم نجوم مهارتی تمام داشت به طوری که گروهی از منجمین که با او معاصر بودند در بنای ساختن رصد خانه سلطان ملکشاه سلجوقی همکاری کردند و همچنین به درخواست سلطان ملکشاه سلجوقی تصمیم به اصلاح تقویم گرفت که به تقویم جلالی معروف است. خیام در دوران زندگی خود از جهت علمی و فلسفی به معروفیت رسید و مورد احترام علما و فیلسوفان زمان خود بود.

شهرت او گرچه بیشتر به شاعری است اما در واقع خیام فیلسوف و ریاضی دانی بود که به آثار ابوعلی سیناپرداخت و یکی از خطبه های معروف او را در باب یکتایی خداوند به فارسی ترجمه کرد. اولین اشاره ای که به شعر خیام شده، صدسال پس از مرگ اوست.
نوشته اند:که خیام را به تدریس و نوشتن کتاب رغبت چندانی نبود. شاید به دلیل آنکه شاگردان هوشمند برگزیده ای پیرامون خود نمی یافت و چه بسا از آن جهت که اوضاع روزگار خود را، که مقارن حکومت سلجوقیان و مخالفت شدید با فلسفه و زمان رونق بازار بحث ها و جدل های فقیهان و ظاهربینان بود، شایسته ابراز اندیشه های آزاد و بلند نمی دید. با این همه، از او نوشته های بسیار برجای مانده که در قرون وسطی به لاتین ترجمه شد و مورد توجه اروپائیان قرار گرفت.

رساله وی در جبر و مقابله و رساله ای دیگر، که در آن به طرح و پاسخگویی به مشکلات هندسه اقلیدس پرداخته، از جمله مشهورترین آثار ریاضی اوست.

خیام منجم بود و تقویم امروز ایرانی، حاصل محاسباتی است که او و عده ای از دانشمندانی دیگر، در زمان جلال الدین ملک شاه سلجوقی انجام دادند و به نام وی تقویم جلالی خوانده می شود. خیام در باب چگونگی محاسبات نجومی خود رساله ای نیز نوشته است. وی علاوه بر ریاضی و نجوم، متبحر در فلسفه، تاریخ جهان،زبانشناسی و فقه نیز بود. علوم و فلسفه یونان را تدریس می کرد و دانشجویان را به ورزش جسمانی و پرورش نفس تشویق می کرد. از همین رو، بسیاری از صوفیان و عارفان زمان، او را به خود نزدیک می یافته اند.

بنا به روایتی خیام سفرهایی به سمرقند و بلخ و هرات و اصفهان کرد و همه جا با روشنی تمام در باب حیرت و سرگشتگی فلسفی خویش سخن می گفت و معتقدات دینی را مورد تردید قرار می داد. رساله ای در کیفیت معراج، رساله دیگر درباره علوم طبیعی و کتاب های بسیار به زبان های فارسی و عربی حاصل زندگی نسبتا طولانی اوست.

از آثار معروف فارسی منسوب به عمر خیام، رساله نوروز نامه است که با نثری ساده و شیوا، پیدایی نوروز و آداب برگزاری آن را در دربار ساسانیان بازگو نموده. او در این رساله با شیفتگی تمام درباره آیین جهانداری شاهنشاهان کهن ایرانی و پیشه ها و دانش هایی که مورد توجه آنان بوده سخن رانده و تنی چند از شاهان داستانی و تاریخی ایران را شناسانده است.


ویژگیهای شعر خیام

شعر خیام، در قالب رباعی، شعری کوتاه، ساده و بدون هنرنمایی های فضل فروشانه و در عین حال حاوی معانی عمیق فلسفی و حاصل اندیشه آگاهانه متفکری بزرگ در مقابل اسرار عظیم آفرینش است. تعداد واقعی رباعیات خیام را حدود هفتاد دانسته اند، حال آن که بیش از چند هزار رباعی به او نسبت داده می شود. در دنیای ادب و هنر بیرون از مرزها، خاصه در جهان انگلیسی زبان، خیام معروف ترین شاعر ایرانی است که شهرتش از محافل علمی و ادبی بسیار فراتر رفته است. این شهرت مرهون ترجمه رباعیات او به وسیله ادوارد فیتز جرالد شاعر انگلیسی است. اوست، که در قرن نوزدهم میلادی، افکار بزرگ فیلسوف و شاعر را به جهانیان شناساند و موجب توجه همگان به این اعجوبه علم و هنر گردید.

در حدود دوازده اثر از خیام در علم و فلسفه به جای مانده است، اما همین آثار اندک، وی را در سراسر جهان به شهرت رسانده است. از مهمترین آنها" کتاب جبر" اوست که بهترین اثر در نوع خود در ریاضیات است. از دیگر آثار او می توان به رساله فی شرح ما اشکال من مصادرات اقلیدس، رساله فی ابراهین علی المسائل الجبر و المقابله (جبر خیام)، میزان الحکم، رساله الکون و التکلیف، الجواب عم ثلاث مسائل اضیاء العقلی، رساله فی الوجود، رساله فی کلیه الوجود، نوروزنامه و کتاب الزیج الملکشاهی که به رومی نیز ترجمه شده ، اشاره کرد.





اشعار خیام بیشتر به زبان پارسی و تازی هستند مضمون عمده رباعیات خیام شک و حیرت، توجه به مرگ و فنا و تذکر در مورد مغتنم شمردن عمر آدمی است.

سرانجام شاعر بزرگ در سال 517 ﻫ . ق در شهر نیشابور دارفانی را وداع گفت.

او قبل از مرگ خود محل آرامگاه خود را پبش بینی کرده بود که نظامی عروضی در ملاقاتی که با وی داشته این پیش بینی را اینطور بیان کرده : "گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان می کند ." نظامی عروضی بعد از چهار سال که از وفات خیام می گذشت به شهر نیشابور رفته و به زیارت مرقد این شاعر بزرگ رفته و با کمال تعجب دید که قبر او درست در همان جایی است که او گفته بود.


ویژگی سخن
خیام در زمینه ادبیات و شعر، بیشترین معروفیت را در رباعیات به دست آورده چون رباعیات او بسیار ساده و بی آلایش و دور از تکلف و تصنع نوع زبان شعری است در عین اینکه شامل فصاحت و بلاغت است دارای معانی عالی و استوار است. خیام در این رباعیها افکار فلسفی خود را به زیباترین شکل بیان می کند و این رباعیها را غالباً در دنبال تفکرات فلسفی خود سروده و به همین علت است که خیام در زمان خود شهرتی در شاعری نداشته و بیشتر به عنوان حکیم و فیلسوف معروف بوده اما بعدها که رباعیهای لطیف و فیلسوفانه او مشهود شد نام او در شمار شاعرانی قرار گرفت که شهرت جهانی پیدا کردند. خصوصیات دیگری که در اشعار خیام نمودار است این است که سخنش در کمال متانت و سنگینی است.

اهل شوخی و مزاح نیست، با کسی کار ندارد چون او حکیمی است متفکر، دنبال سخنوری نیست و هنگامی که در اشعارش دقت می کنیم متوجه می شویم که افکار شعری او بر دو یا سه موضوع بیشتر نیست: یادآوری مرگ، تأسف بر ناپایدار بودن زندگی و بی اعتباری روزگار. از میان شعرای بزرگ ایران کمتر کسی به اندازه خیام است که شهرت جهانی داشته باشد چون اشعار او به زبانهای مختلف ترجمه شده است.


گزیده ای از اشعار
ابر آمد و باز بر سر سبزه گزیست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست



بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است



می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصل از ایام جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سر مست
خوش باش دمی که زندگانی این است


بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی







از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دو راهه آز و نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز



ای دل! غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور



در دایره ای که آمدن ،رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست



این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم ایام مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت


معرفی آثار
آنچه که از آثار خیام وجود دارد یا تاریخ نویسان وجود آنها را ذکر کرده اند رساله ها و مقالاتی است که او در علوم مختلف نوشته است که عبارتند از:
1- رساله ای در جبر و مقابله
2- رساله ای در شرح اصول اقلیدس
3- زیج ملکشاهی یا زیج جلالی
4- رساله ای در طبیعیات
5- رساله در وجود
6- رساله فلسفی که در آن از حکمت الهی در آفرینش عالم و تکالیف مردم و عبادات بحث می کند.
7- رساله ای در اختلاف فصول و اقالیم
8- نوروز نامه که درباره رسوم و اعیاد ایرانیان به ویژه تاریخ و آداب ایرانیان در روز عید نوروز است.
9- دیوان رباعیات
10_ رساله فی براهین الجبر و المقابله
11_ رساله تکلیف
12-رساله ای در شرح مشکلات کتاب مصادرات اقلیدس
13_رساله روضه القلوب
14_رساله ضیاء العلی
15_رساله میزان الحکمه
16_رساله ای در صورت و تضاد
17_ترجمه خطبه ابن سینا
18_رساله مشکلات ایجاب
11_رساله ای در بیان زیگ ملک شاهی
12_رساله نضام الملک در بیان حکومت
13_رساله لوازم الا کمنه
14_اشعار عربی خیام
15_عیون الحکمه
16_رساله معراجیه
17_رساله در علم کلیات
20_رساله در تحقیق معنی وجود
21_رساله ای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب

soleares
15-10-2006, 21:01
احسنت زهی سخنور چست
کاز نکته دهان عالمی شست
می داد چو نظم نامه را پیچ
باقی نگذاشت بهر ما هیچ
«امیر خسرو دهلوی»


زندگینامه
حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید نظامی گنجوی از داستانسرایان بزرگ و استادان مسلم در سرودن شعر تمثیلی و بزمی است. او در سال 525 در شهر گنجه متولد شد و همه عمر را به جز سفر کوتاهی که به دعوت قزل ارسلان (581-587) به یکی از نواحی نزدیک گنجه کرد، در وطن خود باقی ماند تا در سال 614 یا 619 در همین شهر وفات کرد و به خاک سپرده شد.

چنانچه از اشعار او معلوم می شود «فضیلت نظامی منحصر به شعر و شاعری نبوده و از جوانی به فنون ادب و تاریخ و قصص علاقه داشته و درتحصیل علم همت کرده و مخصوصاً درنجوم صاحب اطلاع بوده است چنانکه خود گوید:

هر چه هست از دقیقه های نجوم----- با یکایک نهفته های علوم
خواندم و هر ورق که می جستم ----- چون ترا یافتم ورق شستم

دوران زندگی نظامی با دوره حکومت اتابکان آذربایجان و موصل و شروانشاهان هم زمان بوده است. تعلق خاطر نظامی به تصوف زندگانی وی را بیشتر با زهد و عزلت همراه کرده و این امر او را از وابستگی به دربارهای سلاطین دور کرده است. .






پنج گنج
مهمترین اثر او «پنج گنج» یا «خمسه» است که تعداد ابیات آن را تا حدود 20 هزار بیت نوشته اند. وعبارتست از: مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر، اسکندرنامه، که تمامی مثنویها به سبک عراقی است.

قدیمی ترین مثنوی نظامی مخزن الاسرار است و بهترین آنها خسرو و شیرین است.

1- قدیم ترین مثنوی نظامی مخزن الاسرار است. مخزن الاسرار شامل 2260 بیت است. این مثنوی در حدود سال 570 به نام فخرالدین بهر شاه بن داود (متوفی 622) به نظم درآمد و مشتمل بر 20 مقاله در مواعظ و حکم است 2260 بیت دارد و حاوی اندیشه های زاهدانه و عارفانه است. در هر مقاله پس از شرح عنوان مقاله، برای تأثیرگذاری بیشتر داستانی کوتاه اما پر محتوا و دلنشین روایت شده است.

2- مثنوی خسرو و شیرین شامل 6500 بیت است. این مثنوی داستان عشق خسرو پرویز پادشاه ساسانی به شیرین شاهدخت ارمنی می باشد و در سال 576 به پایان رسیده و از طرف شاعر به اتابک شمس الدین محمد جهان پهلوان بن ایلد گز (567-581) تقدیم شده است.

3- مثنوی لیلی و مجنون شامل 4500 بیت است که به سال 584 به نام شروانشاه ابوالمظفر اخستان سروده شده است در این مثنوی داستان پر سوز و گداز عشق مجنون (قیس عامری) از قبیله بنی عامر و لیلی دختر سعد که از داستانهای مشهور تازی در دوره جاهلیت می باشد به رشته نظم درآمده است.





4- مثنوی هفت پیکر یا هفت گنبد یا بهرامنامه است که در 5136 بیت به سال 593 به نام علاء الدین کرپ ارسلان پادشاه مراغه سروده شده است. این داستان از جمله قصه های ایرانی مربوط به دوره ساسانی است و شرح روابط بهرام گور (420-348 میلادی) با هفت دختر از پادشاهان هفت اقلیم است که بهرام برای هر کدام گنبدی به رنگی خاص بر پا می کند و هر روز از هفته را میهمان یکی از آنان می شود و داستانی از هر کدام می شود.

5- مثنوی اسکندرنامه است که شامل 10500 بیت و در دو بخش به نامهای شرفنامه و اقبالنامه به نظم درآمده است. در بخش اول نظامی اسکندر را به صورت فاتحی بزرگ و در بخش دوم در لباس حکیم و پیامبری خردمند معرفی می کند. نظم این مثنوی در سال 599 به اتمام رسیده و به نام نصرت الدین ابوبکر محمد جهان پهلوان نامگذاری شده است.


سبک نظامی
نظامی از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم ابن زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستانسرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانسته است شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است.

وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته است.

با وجود آنکه آثار نظامی از نظر اطناب در سخن و بازی با لفاظ و آوردن اصطلاحات علمی و فلسفی و ترکیبات عربی فراوان و پیچیدگی معانی بعضی از ابیات ،قابل خرده گیری است، ولی «محاسن کلام او به قدری است که باید او را یکی از بزرگترین شعرای ایران نامید و مخصوصاً در فن خود بی همتا و بی نظیر معرفی کرد.

از مخزن الاسرار:
در توحید
ای همه هستی زتو پیدا شده----- خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کائنات ----- ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت و پیوند نه ----- تو به کس و کس به تو مانند نه
آنچه تغیر نپذیرد توئی ----- آنچه نمرده است و نمیرد توئی
ما همه فانی و بقابس تر است----- ملک تعالی و تقدس تر است
ساقی شب دستکش جام تست ----- مرغ سحر دستخوش نام تست
پرده بر اندازد و برون آی فرد ----- گر منم آن پرده به هم در نورد
عجز فلک را به فلک وانمای ----- عقد جهان راز جهان واگشای
ای به ازل بوده و نابوده ما ----- وی به ابد مانده و فرسوده ما
دور جنبیت کش فرمان تست ----- سفت فلک غاشیه گردان تست


نظامی در بزم سرایی، بزرگترین شاعر ادبیات پارسی است. به جرأت می توان گفت که او در سرایش لحظه های شادکامی بی همتاست، زبانش شیرین است و واژگانش نرم و لطیف، و گفتارش دلنشین. آن گونه که در بازگویی لحظه های رزم، نتوانسته از فشار بزم رهایی یابد به اشعار رزم نیز ناخودآگاه رنگ غنایی داده است.
شاعر بزرگ سده ششم، خود را به اخلاق پایبند می داند و برخلاف بسیاری از شاعران و سرایندگان، هرگز در سروده هایش بی پرده سخن نگفته است.
نظامی گنجوی استاد مسلم شعر غنایی و داستانهای عاشقانه در ادب فارسی است.


برجستگیها و ویژگیهای شعر نظامی
1- تشبیهات و توضیحات او، زیبا و هنرمندانه و بسیار خیال انگیزند.
2- در تصویر جزئیات طبیعت و حالات، بسیار تواناست.
3- انتخاب الفاظ و کلمات مناسب که نتیجه آشکار آن، موسیقی شعر اوست.
4- ایجاد ترکیبات خاص و ابداع و اختراع معانی و مضامین نو و دلپسند.
5-تازگی معانی و ابداع ترکیبات تازه که در شعر نظامی به وفور یافت می شود، کلام وی را گاهی دچار ابهام می کند، علاوه بر اینها کثرت «لغات عربی» و «اصطلاحات علوم» و «اصول و مبانی فلسفه و معارف اسلامی» سخن این شاعر را دشوار و پیچیده کرده است.

soleares
15-10-2006, 21:02
زندگی نامه


عطار از شعرا و نویسندگان قرن ششم هجری قمری است.

نام اصلی او "فرید الدین ابوحامد" بوده است و اطلاع دقیقی از سال تولد او در دست نیست و تاریخ ولادتش را از سال 513 هجری قمری تا 537 هجری قمری دانسته اند.

عطار در روستای "کدکن" که یکی از دهات نیشابور بود به دنیا آمد و از دوران کودکی او جزئیات خاصی در دست نیست.

پدر عطار به شغل عطاری (دارو فروشی) مشغول بوده و "فریدالدین" هم پس از مرگ پدرش به همین شغل روی آورد.

عطار علاوه بر دارو فروشی به کار طبابت هم مشغول بود و خود در این مورد می گوید:

به داروخانه پانصد شخص بودند ----- که در هر روز نبضم می نمودند


آنچه مسلم است عطار در اواسط عمر خود دچار تحولی روحی شد و به عرفان روی آورده است.

در مورد چگونگی این انقلاب روحی داستانهایی وجود دارد که درستی آنها از نظر تاریخی معلوم نیست ولی معروف ترین آنها این است که روزی عطار در دکان خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهید از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد .

درویش به او گفت : ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟

عطار گفت : همانگونه که تو از دنیا می روی . درویش گفت :تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت : بله ، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا رفت.

عطار چون این را دید شدیدا" منقلب گشت و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد.

او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت عارف رکن الدین رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود.

عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماورالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد.

در مورد مرگ عطار نیز روایت های مختلفی وجود دارد و بعضی می گویند که او در حمله مغولان به شهر نیشابور به دست یک سرباز مغول کشته شد و زمان مرگ او احتمالاً بین سالهای 627 یا 632 هجری قمری بوده است.

آرامگاه عطار در نزدیکی شهر نیشابور واقع شده است.






ویژگی های آثار

عطار شاعری است که شیفته عرفان و تصوف است. کلام عطار ساده گیر است. او با سوز و گداز سخن می گوید و اگر چه در فن شاعری به پای استادانی چون سنایی نمی رسد ولی سادگی گفتار او وقتی با دل سوختگی همراه می شود بسیار تأثیرگذار است.

عطار در مثنوی "منطق الطیر" با بیان رموز عرفان، سالک این راه را قدم به قدم تا مقصود می برد.

عطار در سرودن غزل های عرفانی نیز بسیار توانا است و اندیشه ژرف او به بهترین شکل در این اشعار نمود یافته است.

عطار برای بیان مقصود خود از همه چیز از جمله تمثیلات و حکایت هایی که حیوانات قهرمان آن هستند بهره جسته است و امروزه می توان مثنوی "منطق الطیر" را یکی از مهمترین فابل ها در ادب فارسی دانست.

بدون شک عطار سرمایه های عرفانی شعر فارسی را - که سنایی آغازگر آن است- به کمال رساند و به راستی می توان گفت که عطار راه را برای کسانی چون مولوی باز کرده است.

عطار از معدود شاعرانی است که در طول زندگی خود هرگز زبان به مدح کسی نگشود و هیچ شعری از او که در آن امیر پادشاهی را ستوده باشد یافت نمی شود.


آثار

دیوان اشعار:

1- مجموعه قصاید و غزلیات عطار، که بیشتر آنها عرفانی و دارای مضمونهای بلند صوفیانه است به نام "دیوان عطار" چند بار چاپ شده است.

از میان مثنویهایی که بی گمان از اوست می توان به این آثار اشاره کرد:




2- منطق الطیر

این مثنوی، که حدود 4600 بیت دارد مهم ترین و برجسته ترین مثنوی عطار و یکی از مشهورترین مثنویهای تمثیلی فارسی است.

این کتاب که در واقع می توان آن را "حماسه ای عرفانی" نامید، عبارت است از داستان گروهی از مرغان که برای جستن و یافتن سیمرغ – که پادشاه آنهاست- به راهنمایی هدهد به راه می افتند و در راه از هفت مرحله سهمگین می گذرند.

در هر مرحله گروهی از مرغان از راه باز می مانند و به بهانه هایی یا پس می کشند تا این که، پس از عبور از این مراحل هفتگانه که بی شباهت به هفت خان در داستان "رستم" نیست، سرانجام از این گروه انبوه مرغان که در جستجوی "سیمرغ" بودند تنها "سی مرغ" باقی می مانند و چون به خود می نگرند در می یابند که آنچه بیرون از خود می جسته اند- سیمرغ- اینک در وجود خود آنهاست.

منظور عطار از مرغان، سالکان راه و از "سی مرغ" مردان خدا جویی است که پس از عبور از مراحل هفت گانه سلوک – یعنی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا- سرانجام حقیقت را در وجود خویش کشف می کنند.

3- الهی نامه

این منظورمه در واقع مجموعه ای است از قصه های گوناگون کوتاه و مبتنی بر گفت و شنود پدری با پسران جوان خود که بیهود در جستجوی چیزهایی برآمده اند که حقیقت آن با آنچه عامه مردم از آن می فهمند تفاوت دارد.

4- مصیبت نامه

از دیگر منظومه های مهم عطار مصیبت نامه است که در بیان مصیبت ها و گرفتاری های روحانی سالک و مشتمل است بر حکایت های فرعی بسیار که هر کدام از آنها جذاب و خواندنی است.

در این منظومه شیخ نیشابور خواننده را توجه می دهد که فریفته ظاهر نشود و از ورای لفظ و ظواهر امر، به حقیقت و معنی اشیا پی ببرد.

5- مختار نامه

عطار یکی از شاعرانی است که به سرودن رباعیات استوار و عمیق عارفانه و متفکرانه مشهور بوده است.

رباعیات وی گاهی با رباعیات خیام، او بسیار نزدیک شده و همین امر سبب گردیده است که بسیاری از آنها را بعدها به خیام نسبت دهند و در مجموعه ترانه های وی به ثبت برسانند.

همین آمیزش و نزدیکی فکر و اندیشه، کار تمیز و تفکیک ترانه های این دو شاعر بزرگ نیشابوری را دشوار کرده است.

6- تذکرة الاولیا

عطار از آغاز جوانی به سرگذشت عارفان و مقامات اولیای تصوف دلبستگی زیادی داشته است.

همین علاقه سبب شده است که او سرگذشت و حکایات مربوط به نودو هفت تن از اولیا و مشایخ تصوف را در کتابی به نام تذکرة الاولیا گردآوری کند.

بیش از او در کتاب کشف المحجوب هجویری و طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی نیز چنین کاری صورت گرفته است. اگر چه این دو کتاب به علت قدیمی تر بودن همیت دارند ولی تذکرة الاولیای عطار، نزد فارسی زبانان شهرت بیشتری پیدا کرده است. این کتاب در سالهای آخر سده ششم یا سالهای آغاز سده هفتم هجری تألیف شده است.

-------------


نمونه آثار

نمونه ای از شعر عطار

دریغا

ندارد درد ما درمان دریغا ----- بماندم بی سرو سامان دریغا

در این حیرت فلک ها نیز دیری است----- که میگردند سرگردان دریغا

رهی بس دور میبینم در این ره----- نه سر پیدا و نه پایان دریغا

چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان----- ز جان دردا و از جانان دریغا

پس از وصلی که همچون یاد بگذشت ----- در آمد این غم هجران دریغا

***

نمونه ای از نثر عطار از "تذکرة الاولیاء"

حکایتی از ذوالنون مصری

نقل است که جوانی بود و پیوسته بر صوفیان انکار کردی.
یک روز شیخ انگشتری خود به وی داد و گفت: "پیش فلان نانوا رو و به یک دینار گرو کن".
انگشتری از شیخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شیخ آمد و گفت: "به یک درم بیش نمی گیرند".
شیخ گفت: "پیش فلان جوهری بر تا قیمت کند." ببرد. دو هزار دینار قیمت کردند. باز آورد و با شیخ گفت. شیخ گفت: "علم تو با حال صوفیان، چون علم نانواست بدین انگشتری". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست.

حکایتی از بایزید بسطامی

نقل است که شیخ را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره داشت و همه شب از تاریکی می گریست، که چراغ نداشت.
شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ایشان بردی، تا کودک خاموش گشتی.
چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکایت شیخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنایی شیخ آمد، دریغ بُوَد که به سر تاریکی خود باز رویم".
حالی بیامد و مسلمان شد.

soleares
15-10-2006, 21:03
زندگی نامه

سعدی تخلص و شهرت «مشرف الدین» ، مشهور به «شیخ سعدی» یا «شیخ شیراز» است.

درباره نام و نام پدر شاعر و هم چنین تاریخ تولد سعدی اختلاف بسیار است.

سال تولد او را از 571 تا 606 هجری قمری احتمال داده اند و تاریخ درگذشتش را هم سالهای 690 تا 695 نوشته اند.

سعدی در شیراز پای به هستی نهاد و هنوز کودکی بیش نبود که پدرش در گذشت.

آنچه مسلم است اغلب افراد خانواده وی اهل علم و دین و دانش بودند.

سعدی خود در این مورد می گوید:

همه قبیله ی من، عالمان دین بودند ------- مرا معلم عشق تو، شاعری آموخت

سعدی پس از تحصیل مقدمات علوم از شیراز به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه به تکمیل دانش خود پرداخت.

او در نظامیه بغداد که مهمترین مرکز علم و دانش آن زمان به حاسب می آید در درس استادان معروفی چون سهروردی شرکت کرد.

سعدی پس از این دوره به حجاز، شام و سوریه رفت و در آخر راهی سفر حج شد.

او در شهرهای شام (سوریه امروزی) به سخنرانی هم می پرداخت ولی در همین حال، بر اثر این سفرها به تجربه و دانش خود نیز می افزود.

سعدی در روزگار سلطنت "اتابک ابوبکر بن سعد" به شیراز بازگشت و در همین ایام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفرید و به نام «اتابک» و پسرش سعد بن ابوبکر کرد.

برخی معتقدند که او لقب سعدی را نیز از همین نام "سعد بن ابوبکر" گرفته است.







پس از از بین رفتن حکومت سلغریان، سعدی بار دیگر از شیراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت.

در بازگشت به شیراز، با آن که مورد احترام و تکریم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور به خلوت پناه برد و مشغول ریاضت شد.

سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالک سرزمینهای دور و غریب بود؛ او خود را با تاجران ادویه و کالا و زئران اماکن مقدس همراه می کرد. از پادشاهان حکایتها شنیده و روزگار را با آنان به مدارا می گذراند.

سفاکی و سخاوتشان را نیک می شناخت و گاه عطایشان را به لقایشان می بخشید. با عاشقان و پهلوانات و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان به جبر و اختیار همنشین می شد و خامی روزگار جوانی را به تجربه سفرهای مکرر به پختگی دوران پیری پیوند می زد.

سفرهای سعدی تنها جستجوی تنوع، طلب دانش و آگاهی از رسوم و فرهنگهای مختلف نبود؛ بلکه هر سفر تجربه ای معنوی نیز به شمار می آمد.

سنت تصوف اسلامی همواره مبتنی بر سیر و سلوک عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالک، مسافری است که باید در هر دو وادی، سیری داشته باشد؛ یعنی سفری در درون و سفری در بیرون.

وارد شدن سعدی به حلقه شیخ شهاب الدین سهروردی خود گواه این موضوع است.

ره آورد این سفرها برای شاعر، علاوه بر تجارب معنوی و دنیوی، انبوهی از روایت، قصه ها و مشاهدات بود که ریشه در واقعیت زندگی داشت؛ چنان که هر حکایت گلستان، پنجره ای رو به زندگی می گشاید و گویی هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمایش به شیوه ای یقینی بیان می شود. گویی، هر حکایت پیش از آن که وابسته به دنیای تخیل و نظر باشد، حاصل دنیای تجارب عملی است.

شاید یکی از مهم ترین عوامل دلنشینی پندها و اندرزهای سعدی در میان عوام و خواص، وجه عینی بودن آنهاست. اگرچه لحن کلام و نحوه بیان هنرمندانه آنها نیز سهمی عمده در ماندگاری این نوع از آثارش دارد.

از سویی، بنا بر روایت خود سعدی، خلق آثار جاودانی همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بیانگر این نکته است که این شاعر بزرگ از چه گنجینه ی دانایی، توانایی، تجارب اجتماعی و عرفانی و ادبی برخوردار بوده است.

آثار سعدی علاوه بر آن که عصاره و چکیده اندیشه ها و تأملات عرفانی و اجتماعی و تربیتی وی است، آیینه خصایل و خلق و خوی و منش ملتی کهنسال است و از همین رو هیچ وقت شکوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.


ویژگی های آثار سعدی

آنچه که بیش از هر ویژگی دیگر آثار سعدی شهرت یافته است، "سهل و ممتنع" بودن است.

این صفت به این معنی است که اشعار و متون آثار سعدی در نظر اول "سهل" و ساده به نظر می رسند و کلمات سخت و نارسا ندارد.

در طول قرن های مختلف، همه ی خوانندگان به راحتی با این آثار ارتباط برقرار کرده اند.

اما آثار سعدی از جنبه ی دیگری، "ممتنع" هستند و کلمه ی "ممتنع" در اینجا یعنی دشوار و غیرقابل دسترس.

وقتی گفته می شود شعر سعدی "سهل و ممتنع" است یعنی در نگاه اول، هر کسی آثار او را به راحتی می فهمد ولی وقتی می خواهد چون او سخن بگوید می فهمد که این کار سخت و دشوار و هدفی دست نیافتنی است.

بعضی دیگر از ویژگی های آثار سعدی عبارتند از:

نکات دستوری

نکات دستوری در آثار سعدی به صحیح ترین شکل ممکن رعایت شده است.

عنصر وزن و موسیقی، منجر به از بین رفتن یا پیش و پس شدن ساختار دستوری در جملات نمی شود و سعدی به ظریف ترین و طبیعی ترین حالت ممکن در لحن و زبان، با وجود تنگنای وزن، از عهده این کار برمی آید.

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد

قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست





در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت، که سر زخاک برآرم

به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم

حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم

جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم

ایجاز

ایجاز یعنی خلاصه گویی و یا پیراستن شعر از کلمات زاید و اضافی.

دوری از عبارت پردازی های بیهوده ای که نه تنها نقش خاصی در ساختار کلی شعر بلکه از زیبایی کلام نیز می کاهند، در شعر و کلام سعدی نقش ویژه ای دارد.

از سویی این ایجاز که در نهایت زیبایی است، منجر به اغراق های ظریف تخیلی و تغزلی می شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می کند.

در شعر سعدی هیچ کلمه ای بدون دلیل اضافه یا کم نمی شود.

گفتم آهن دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی

به دلت کز دلم به در نکنم

سخت تر زین مخواه سوگندی

ریش فرهاد بهترک می بود

گر نه شیرین نمک پراکندی

کاشکی خاک بودمی در راه

تا مگر سایه بر من افکندی ...

ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبک نیست، بلکه پراز اندیشه و درد است.

در دو حکایت زیر از "گلستان" به خوبی مشاهده می شود که سعدی چه اندازه از معنی را در چه مقدار از سخن می گنجاند:

حکایت: پادشاهی پارسایی را دید، گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم.»

حکایت: یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.»

موسیقی

سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی ساز در سبک و زبان اشعارش سود می جوید. وی اغلب از اوزان عروضی استفاده میکند.

علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره می برد که هر کدام به نوعی موسیقی کلام او را افزایش می دهند؛ عواملی همچون انواع جناس، هم حروفیهای آشکار و پنهان، واج آرایی، تکرار کلمات، تکیه های مناسب، موازنه های هماهنگ لفظی در ادبیات و لف و نشرهای مرتب و ...

استفاده از این عناصر به گونه ای هنرمندانه و زیرکانه صورت می گیرد که شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن که متوجه صنایع به کار رفته در شعر او شود، جذب زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها می شود.

در غزل زیر سعدی نهایت استفاده را از عوامل موسیقی زای زبان برده است، بی آن که سخنش رنگ تکلف و تصنع به خود بگیرد.

تکرارهای هنرمندانه ی کلمات، هم حروفی ها و وزن مناسب شعر و همچنین لحن عاطفی و تعزلی کلام سعدی را چون شربتی شیرین و گوارا به جان خواننده می ریزد:

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست

باز آ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم

گفتی زخاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب

در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

طنز و ظرافت

طنز و ظرافت جایگاه ویژه ای در ساختار سبکی آثار سعدی دارد.

البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفکر این شاعر بزرگ بر می گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است.

سعدی به یاری لحن طنز، خشکی را از کلام خود می گیرد و شور و حرکت را بدان باز می گرداند.

با همین طنز، تیغ کلامش را تیز و برنده و اثرگذار می کند.

طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در کنار مرهم. سالها بعد، لسان الغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در شعر خود استفاده ها برد:

با محتسب شهر بگویید که زنهار

در مجلس ما سنگ مینداز که جام است

یا

کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی

به نقد اگر نکُشد عشقم، این سخن بکشد

soleares
15-10-2006, 21:04
آثار سعدی

از سعدی آثار گوناگونی به نظم و نثر موجود است که عبارتند از:

1- بوستان یا سعدی نامه، که در واقع اولین اثر اوست و در سال 655 تمام شده است. گویا سعدی آن را در ایام سفر خود سروده و هم چون ارمغانی در سال ورود خود به وطن بر دوستانش عرضه کرده است.

موضوع این کتاب که از عالی ترین آثار قلم توانای سعدی و یکی از شاهکارهای شعر فارسی است، اخلاق و تربیت و سیاست و اجتماعیات است.

این کتاب ده بخش دارد به نام های: عدل، احسان، عشق، تواضع، رضا، ذکر، تربیت، شکر، توبه، مناجات و ختم کتاب.

سعدی این کتاب را که حدود چهارهزار بیت دارد به نام اتابک ابوبکر بن سعد کرده است.

2- گلستان، شاهکار نویسندگی و بلاغت فارسی است که سعدی آن را در سال 656 تألیف کرده است.

3- قصاید عربی، که حدود هفتصد بیت می شود و شامل موضوعات غنایی و مدح و اندرز و مرثیه است.

4- قصاید فارسی، در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان معاصر سعدی است.

5- مراثی، شامل چند قصیده بلند در رثای مستعصم بالله -آخرین خلیفه عباسی که به فرمان هلاکو کشته شد- و نیز مرثیه هایی برای چند تن از اتابکان فارس و وزرای آن زمان است.

6- ملمعات و مثلثات و ترجیعات: که شمال اشعاری در قالب های خاص مانند ترجیع بند و ... است.

7- غزلیات، که خود شامل چهار بخش است؛ طیبات، بدایع، خواتیم و غزلیات قدیم.

8- مجالس پنجگانه، این کتاب به نثر است و در بردارنده ی خطابه ها و سخنرانی های سعدی است.

هر چند موضوع آن ارشاد و نصیحت است اما از لحاظ جوهر نویسندگی به پای گلستان نمی رسد.

9- نصیحة الملوک، در پند و اخلاق و چندین رساله ی دیگر به نثر در موضوعات گوناگون.

10- صاحبیه، که مجموعه چند قطعه فارسی و عربی است و بیشتر آنها در ستایش شمس الدین صاحب دیوان جوینی وزیر دانشمند دوست عصر اتابکان است و به همین دلیل آن را "صاحبیه" نامیده است.

11- خبیثات، مجموعه ای است از اشعار هزل آمیز، که هر چند اغلب آنها خوشایند نیست ولی چند غزل و رباعی دارد که نمونه ای از لطیفه های آن دوران هستند و از این جهت قابل بررسی اند.

مجموعه ی این آثار "کلیات سعدی" نامیده می شود. که تحت همین عنوان بارها بارها چاپ شده است.


نمونه آثار

نمونه ی شعر از "بوستان"

سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید

شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خورد

پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟

پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز

مرا گر چه هم سلطنت بود بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش

محالست اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندربرم

توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نباید ز مردم سگی




نمونه ای از غزل سعدی

شب عاشقان بی​دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

soleares
15-10-2006, 21:08
زندگی نامه

حافظ شیرازی، شمس الدین محمد

(سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران

زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی

در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره

سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه

روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از

این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت.

خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به

دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون

سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده

است.

اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.

سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع

که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به

نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار

خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.




اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و

خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی

شیراز نهاد.

مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ

علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و

مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و

داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به

بندر هرمز همواره در شیراز بود.

وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون

هند نیز راه یافت.

نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و

پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن

سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و

طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.


ویژگی های شعر حافظ

برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:

1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی

رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.
چنان که در بیت زیر "شب تاریک" و "گرداب هایل" و . . . را می توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر و تأویل کرد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات

این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) "مراعات النظیر" نامیده می شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

به روابط حاکم بر اجزاء این ادبیات دقت کنید:

ز شوق نرگس مست بلند بالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست
کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم

3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها

ادبیات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحنی خاص را برای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و اندوهگین.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

***

من و انکار شراب این چه حکابت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد

***

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

4- طنز

زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد آورده است.
پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام، ولی به ز مال او قافست

باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد

5- ایهام و ابهام

شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.
نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:
اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.
دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه های زمان در امان می داشت.

سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد:

دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست

ایهام در کلمه "عهد" به معنای "زمانه" و "پیمان"

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زبن نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

ایهام در ترکیب "نقد قلب" به معنای "نقد دل" و "سکه قلابی"

عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما

ایهام در کلمه "دوران" به معنای "عهد و دوره" و "دورگردانی ساغر"

تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.


جهان بینی حافظ

از مهمترین وجوه تفکر حافظ را می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند.

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟

من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کشدم می رویم

2- عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد.

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش

4- فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی

به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

فرصت شما و صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن

5- انتظار و طلب موعود،

انتظار رسیدن به فضایی آرمانی از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:




مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که از انفاس خوشش بوی کسی می آید

***

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

***

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

***

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

soleares
15-10-2006, 21:09
زندگینامه
تولد وحشی گویا در اواسط نیمه اول قرن دهم در بافق که بر سر راه یزد و کرمان واقع است، اتفاق افتاد و چون بافق را گاهی از توابع کرمان و گاه از توابع یزد به حساب می آورند، وحشی را گاهی یزدی و گاهی کرمانی گفته اند.

دوره اول زندگی وحشی در زادگاهش سپری شد. وحشی در این مدت به جز برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی نیز به کسب دانش و ادب مشغول بود.

وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساکن شد و به شعر و مدح پادشاهان ان شهر مشغول بود تا اینکه در سال 991 هجری در گذشت.
خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده های متوسط بافق بود. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل های ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.
وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.

وحشی شاعری بلند همت، حساس، وارسته و گوشه گیر بود با وجود اینکه شاعران هم عصر او برای برخورداری از نعمتهای دربار گورکانی هند، امیران و بزرگان این دولت، به هند مهاجرت می گردند؛ وحشی نه تنها از ایران بیرون نرفت بلکه حتی از بافق تنها مدتی به کاشان رفت و پس از آن تمام عمرش را در یزد اقامت کرد.
او شاعری را تنها برای بیان اندیشه ها و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال و زراندوزی.
دوره کمالش در شاعری را در یزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود، تنها رجال و بزرگان یزد و کرمان را مدح کرد. در دیوانش یک قصیده در مدح شاه تهماسب و ماده تاریخی درباره وفاتش دیده می شود اما حامی واقعی او میرمران، حاکم یزد بود.


سیری در اشعار
کلیات وحشی بافقی بیشتر از نه هزار بیت است که شامل قصیده، ترکیب بند ، ترجیع بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی می شود.

ترکیب بند ها و ترجیع بندهایش به خصوص مربع و مسدس آنها، همگی از جمله نظمهای دل انگیز دوره صفوی است.




ساقی نامه ی طولانی او که به شکل ترجیع بند سروده، در نوع خود کم نظیر است که بعد از وحشی توسط شاعران دیگر با همان وزن و همان مضمون بارها مورد تقلید و جوابگویی قرار گرفت. به همین اندازه مسدس ترکیبها و مربع ترکیبهای او در شعر غنایی ارزشمند است و در نهایت زیبایی چنان ساخته شده که کمتر کسی است که تمام یا قسمتی از آن را به خاطر نسپرده باشند. اگر چه وحشی مبتکر این نوع ترکیب بند نیست، اما در این شیوه بر تمام شعرای شعرهای غنایی برتری دارد، به طوری که کسی در مقام استقبال و جوابگویی به آنها برنیامده است.

غزلهای او سرآمد اشعارش است و از نظر ارزش و مقام، جزو رتبه های اول شعر غنایی فارسی است. در اکثر آنها، احساسات و عواطف شدید و درد و تألم درونی شاعر با زبانی ساده و روان و دلپذیر با نیرومندی هر چه تمامتر بیان شده است.

مثنویهای وحشی بیشتر به استقبال و در مقام جوابگویی به نظامی سروده شده است. دو مثنوی او به نامهای ناظر و منظور و فرهاد و شیرین به استقبال خسرو و شیرین نظامی است. مثنوی اول او در 1569 بیت و در سال 996 هجری به پایان رسید.

مثنوی دوم او بی شک یکی از شاهکارهای ادبیات در دراماتیک فارسی است که در همان زمان حیات شاعر شهرت بسیار یافت؛ اما وحشی نتوانست بیش از 1070 بیت از آن را بسراید و کار ناتمام او را شاعر معروف قرن سیزدهم هجری، وصال شیرازی با افزودن 1251 بیت به پایان رساند و بعد از وصال، شاعر دیگری به نام صابر، 304 بیت دیگر بر این منظومه افزوده دیگر است.

وحشی همچنین مثنوی معروف دیگری به نام خلد برین دارد که باز هم به پیروی از نظامی و بر وزن مخزن الاسرار است. همچنین از وحشی، مثنویهای کوتاه دیگری در مدح و هجو و مانند آنها باقی مانده که ارزش مثنویهای دیگر او را ندارد.

ویژگی سخن
وحشی بافقی بی شک یکی از شاعران بارز و نام آور عهد صفوی است که اهمیت او در سبک خاص بیان اوست.

مضمونها و ظرایف شاعرانه و بیان احساسات و عواطف و نازک خیالهای او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گاه آنها را با زبان محاوره بیان می کند و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را می زند و همین به شاعری او ارزش و اعتبار فراوان می دهد.

او سعی می کند از استفاده بیش از حد اختیارات شاعری دوری کند و در عوض کوشش خود را برای بیان اندیشه ها و تفکرات عالی خود که بیشتر به همراه احساسات و عواطف گرم است به کار می گیرد.

او زبانی ساده و پر از صداقت را بر می گزیند و همین دلیلی است که در عهد خود به عنوان تواناترین شاعر مکتب وقوع محسوب می شود.




در اشعار وحشی، واژه های مشکل و ترکیب های عربی بسیار کم دیده می شود؛ اما به جای آن از واژه ها و ترکیب های رایج زمان خود بسیار استفاده کرده است.

وحشی همچنین به صنایع و آرایه های لفظی نیز توجه نمی کرد؛ جز آنکه برای استواری کلامش ضروری بوده باشد. گر چه وحشی در مثنویهایش بیشتر از نظامی و در غزل از غزلسرایان نام آور گذشته استقبال می گرد اما خود نیز طبعی مبتکر داشت چنانکه اکثر غزلهای او بعدها توسط شاعران دیگر مورد استقبال واقع شد.


نمونه اشعار

سپهر قصد من زار ناتوان دارد
که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد

جفاى چرخ نه امروز می رود بر من
به ما عداوت دیرینه در میان دارد

به کنج بی کسى و غربتم من آن مرغى
که سنگ تفرقه دورش ز آشیان دارد

منم خرابه نشینى که گلخن تابان
به پیش کلبه ى من حکم بوستان دارد

منم که سنگ حوادث مدام در دل سخت
به قصد سوختنم آتشى نهان دارد

کسى که کرد نظر بر رخ خزانى من
سرشک دمبدم از دیده ها روان دارد

چه سازم آه که از بخت واژگونه من
بعکس گشت خواصى که زعفران دارد

دلا اگر طلبى سایه ى هماى شرف
مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد

ز ضعف خویش برآ خوش از آن جهت که هماى
ز هر چه هست توجه به استخوان دارد

گرت دهد به مثل زال چرخ گرده ى مهر
چو سگ بر آن ندوى کان ترا زیان دارد

بدوز دیده ز مکرش که ریزه ى سوزن
پى هلاک تو اندر میان نان دارد

کسى ز معرکه ها سرخ رو برون آید
که سینه صاف چو تیغ است و یک زبان دارد

چو کلک تیره نهادى که می شود دو زبان
همیشه روسیهى پیش مردمان دارد

ز دستبرد اراذل مدام دربند است
چو زر کسى که دل خلق شادمان دارد

کسى که مار صفت در طریق آزار است
مدام بر سر گنج طرب مکان دارد

خود آن که پشت بر اهل زمانه کرد چو ما
رخ طلب به ره صاحب الزمان دارد

شه سریر ولایت محمد بن حسن
که حکم بر سر ابناى انس و جان دارد

کفش که طعنه به لطف و سخاى بحر زند
دلش که خنده به جود و عطاى کان دارد

به یک گداى فرومایه صرف می سازد
به یک فقیر تهى کیسه در میان دارد

soleares
15-10-2006, 21:10
زندگینامه
میرزا محمد علی فرزند میرزا عبدالرحیم بازرگان تبریزی متخلص به صائب و معروف به میرزا صائب بین سالهای 1000-1007 هجری در تبریز به دنیا آمد.


صائب از خاک پاک تبریز است ----- هست سعدی گر از گل شیراز


در 1012 هجری که شاه عباس قلعه تبریز را فتح کرد،پدرش همراه عده ای از بازرگانان ثروتمند از تبریز به اصفهان آمد تا سیاست جدید شاه عباس را که می خواست پایتخت تازه بنیان صفوی را با ثروت و فعالیت بازرگانان رونق
دهد، تحقق یابد. محمد علی در این شهر پرورش یافت و بزرگ شد، در آغاز جوانی به سفر حج مشرف شد و پس از زیارت خانه خدا به آستان بوسی حضرت رضا علیه‌السلامتوفیق پیدا کرد.


شکرالله که بعد از سفر حج صائب ----- عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم


وقتی به اصفهان برگشت و مدتی در آنجا اقامت کرد،قصد سفر هند کرد. بر خلاف میل پدر و خانواده پایتخت ایران را ترک و راهی هند شد.

در سال 1034 از اصفهان بیرون رفت. آنچه با خود از وطن می برد دفتر شعری بود که وقتی به کابل رسید ،به خدمت ظفر خان والی آنجا رسید و در سایه دوستی و اکرام او آرامش یافت ،به مرتب کردن آن پرداخت و اولین دیوان اشعار خود را سامان داد.

چو زلف سنبل اوراق من پریشان بود
نداشت طره شیرازه روی دیوانم
تو غنچه ساختی اوراق باد برده من
و گرنه خار نمی ماند از گلستانم

در سال 1042 که ظفرخان به امر شاهجهان به نیابت پدرش حاکم کشمیر شد، هنوز صائب و پدرش در هند بودند و ظفرخان را در کشمیر همراهی می کردند، آنان پس از مدتی اقامت در کشمیر عازم ایران شدند. اقامت او در هند حدود نه سال طول کشید.

صائب شهرهای مشهد، قم، کاشان، اردبیل، تبریز را سیاحت کرد، سفری هم در رکاب شاه عباس ثانی به مازندران رفت و صفای این ناحیه بخصوص شهر اشرف (بهشهر) را ستود. در قم به دیدن مولی عبدالرزاق لاهیجی متخلص به فیاض رفت و این دیدار به دوستی انجامید و در سفر کاشان با ملا محسن فیض کاشانی ملاقات و مشاعره کرد.

سال های عمر او به استناد این بیت هشتاد یا متجاوز از هشتاد سال بود.

دو اربعین بسر آمد ز زندگانی من
هنوز در خم گردون شراب نیم رسم

سال وفاتش به نقل از محمد بدیع سمرقندی که سه سال پس از وفات او به اصفهان آمده و قبرش را زیارت کرده است 1087 هجری قمری می باشد. قبر صائب در باغچه ای در اصفهان -در خیابانی که به نام او نامگذاری شده است -قرار دارد.


ویژگیهای فردی
صائب مردی دیندار و معتقد به فرایض و سنن اسلامی بوده است. مذهب او شیعه دوازده امامی است. بعیدنیست که به جهت علاقه و ارادت شدید به مولانا جلال الدین بلخی که در حدود صد غزل به استقبال وی رفته است دچارشور و حالی آشکارشده و از مولانا به «ساغر روحانی»، «آدم عشق»، «مرشد روح»، «شمس حقیقت» و امثال اینها تعبیر کرده است. مثل این بیت:

از گفته مولانا مدهوش شدم صائب
این ساغر روحانی صهبای دگر دارد

در اینکه صائب با آن همه ابیات بلند عارفانه مرد روشن بینی است شکی نیست ولی آیا او صوفی بوده و طریقه ای هم داشته است، نمی توان نظری ابراز کرد زیرا سندی در دست نیست. تنها می گوییم که عرفان صائب، عرفان الهی است.
شماره ابیات او را به اختلاف از هشتاد تا سیصد هزار نوشته اند به علاوه که بیست هزار بیت ترکی هم به او منسوب می دانند.

صائب به شهادت اشعار خود و قول معاصرانش مردی فرشته خو، کم آزار و متواضع بوده، تمام تذکره نویسان از محامد او سخن گفته اند. خوش طینتی او بقدری است که همه شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است و در دیوان وی شاید به بیش از نام پنجاه شاعر برسیم که شعرشان را استقبال کرده و از آنان با تجلیل و محبت نام برده است.

صائب از معدود شاعرانی است که در زمان حیات، آوازه ی سخنش قلمرو زبان دری (ایران، هندوستان، عثمانی) را فتح کردو مشتاقان سخنش از دور و نزدیک و برخی پای پیاده به اصفهان می شتافتند تا به دیدار او برسند. نویسندگان تذکره های نصرآبادی، قصص خاقانی، سرو آزاد، کلمات الشعرا همه استادی او را ستوده اند.


ویژگی سخن

صائب تنها شاعری است که پس از حافظ طریقه ای مستقل و ممتاز دارد.او نماینده کامل سبک زمان و زبان مردم خویش است، محال است بتوان جای او را در این سبک- که دویست سال زبان ادبی ایران و هند و عثمانی بود و بر ذوق و حال مردم بسیاری از این سرزمین ها حکومت می کرد- با سبکی دیگر پر کرد، به عبارت دیگر تمام محسنات سخن شعرایی چون نظیری، طالب آملی و کلیم که هر کدام از جهتی مورد توجه اند در صائب یکجا وجود دارد، پس می توانیم اگر او را فرد اعلای سبک هندی یا اصفهانی و مقتدای شعرای این سبکبدانیم.
از این سبک که قبل از او همه جا به طرز تازه برده می شد پس از او به طرز صائب نام برده شد و تذکره نویسان همه شعرای این شیوه را پیروان طرز صائب بشمار آوردند.
در دوره صفویه شاید هیچ شاعری به اندازه صائب تبریزی نتوانسته است در شعر، مضمون آفرینی کند و شیوه ای نو چه از جهت محتوا و چه از لحاظ ترکیب کلمات و شکل ظاهری شعر و تعبیرات و تشبیهات بیافریند. از این رو صائب را می توان نماینده واقعی شعر دوره صفویه و سبک هندی دانست. او در قالبهای گوناگون، شعر می سراید اما غزل را بیش از انواع دیگر می پسندد.
به نظر او در شعر اصالت با معنی است شاعر باید حرفی برای گفتن داشته باشد و این سخن باید همچون کشف تازه ای اعجاب انگیز باشد. آسان نگری و آسان گذری سخن را بی قدر می سازد. برای یافتن مضمون در جهانی که همه چیز کهنه و مکرر است راهی نیست جز اینکه روش نگریستن و برداشتن نو شود، آن وقت است که از هر حقیقت خارجی و هر دریافت وجدانی مضامین متعدد بدست خواهد آمد.

یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است

منابع مضمون های صائب انسان است و جهان، خلقیات آدم که خلقت دوگانه دارد، نیمی فرشته و نیمی اهریمن، و جهان که مجموعه ایست از تضادها، جمع نور است و ظلمت و حیات است و ممات، ذهن او مدام می کوشد که نسبتی و رابطه ای بین انسان و طبیعت و طبیعت و انسان برقرار کند. تجربه او در میدان زندگی شخصی و انفرادی نیست تجربه ای کلی است. مثلاً با اینکه آن سیاح تذکره نویس سمرقندی در وصف عمارت و باغ او در عباس آباد اصفهان نوشته است: «رفیع ترین عمارات و وسیع ترین این سراها دولتخانه میرزا صائب است که زبان گفتار از عهده بیان کرد آن بر نمی آید مگر کار شنودن را به دیدن رسد.» سروده است:

دل دشمن به تهی دستی من می سوزد
برق ازین مزرعه با دیده تر می گذرد
چون داغ لاله سوخته نانیست روزیم
آنهم فلک که به خون جگر می دهد مرا

تضادی که در گفته های صائب می بینیم ،حاکی از کوشش او برای یافتن مضامین نو است. این نوع سخن که نمونه کاملش غزل سبک هندی است به سالهای بسیار قبل از صائب حتی به زمانی قبل از خواجه و در حقیقت بعد از سعدی بر می گردد و در عصر صفوی حسن غزل در اختصاص داشتن هر بیت آن یک معنی و اندیشه خاص است.

بیهوده است اگر عشق و شیدایی را در دیوان صائب جستجو کنیم، شور عاشقی سعدی و شیدایی مولانا ابداً در غزل های او نیست.
از موضوعات رایج غزل صائب حسب حال است، حساسیت شدید و بیقراری و شیدایی، مردم گریزی، حیا و نرم خویی، فرار از تقلید و تعریف از خود ،از مشخصه های روحیه صائب است.





آرامگاه صائب تبریزی


عنصر خیال در شعر صائب و شاعران سبک هندی از مهمترین عناصر سبکی است و حضوری گسترده و متنوع در شعر این شاعران دارد.
صورتهای گوناگون بیانی تخیل، همچون تشبیه، استعاره، کنایه و تمثیل به وفور در آثار صائب و ... به چشم می‏خورد.

ارسال المثل از صنایع مورد توجه صائب و شاعران سبک هندی بود. اما نکته جالب این است که بسیاری از مصرعهای برجسته این گروه از شاعران و به ویژه صائب به خاطر دلنشینی و مقبولیت خاصش در بین مردم در زمان شاعر و پس از او به صورت ضرب المثلهای رایج زبانزد مردم می‏شد.
.
تمثیل که از ویژگیهای عمده این سبک به شمار می‏رود، این است که شاعر در یک مصرع، مطلب و مضمونی اخلاقی یا عرفانی است، بیان می‏کند و در مصرع دوم با ذکر مثالی از طبیعت، اشیا و یا آوردن تصویری محسوس، دلیلی برای اثبات آن می‏آورد.

. تمثیلات شعر صائب کلیم و بیدل از معروفترین تمثیلات شعر فارسی است:
من از بی‏قدری خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی‏گردد از این بالانشینیها


ظالم به ظلم خویش گرفتار می‏شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را


ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست


جسم خاکی مانع عمر سبک رفتار نیست
پیش این سیلاب کی دیوار می‏ماند به جا


تعداد بالای ردیفهای اسمی در شعر صائب، از دیگر ممیزات شعر او به سبک هندی است. ردیفهای اسمی از علل عمده توسعه خیال در شعر است؛ چرا که شاعر ناچار می‏شود در هر بیت تصویری بسازد که به نوعی با ردیف ارتباط دارد، ردیفهایی نظیر: رقص، خط، شمع، حرف، گل، صبح، رنگ و آفتاب مکرر مورد استفاده صائب است .


مطالعه آثار متقدمین گاه به نوعی داد و ستد ادبی (و یا گفتگو) منجر می‏شود. جواب دادن به شعر یکدیگر داد و ستدی ازاین نوع بود .

نظری گذرا به دیوان صائب نشان می‏دهد که این شاعر بزرگ چه مقدار تتبع و تأمل در آثار شاعران متقدم و معاصر خود داشته است:
فتاد تا به ره طرز مولوی، صائب
سپند شعله فکرش شده‏ست کوکبها


این جواب آن غزل صائب، که می‏گوید کلیم
هر چه جانکاه است در این راه، دلخواه من است


ز بلبلان خوش الحان این چمن صائب
مرید زمزمه حافظ خوش الحان باش


صائب از درد سر هر دو جهان باز رهی
سر اگر در ره عطار نشابور کنی


این غزل را از حکیم غزنوی بشنو تمام
تا بدانی نطق صائب پیش نطقش الکن است


صائب به تماشا و تفریح جهان آمده است و در این تماشا، دیدنیهای طبیعت را با برخی از مفاهیم و مضامین موجود در زندگی انسانی بیان می کند.
شعر وی با عموم مخاطبان ارتباط برقرار می‏کند و این ارتباط به قدری صمیمی است که مخاطب احساس می‏کند به مضمون اندیشه شاعر قبلا ‏اندیشیده ؛ اما توان بیان آن را در خود نمی‏یافته است.


نمونه اثر
از بس مکدرست در این روزگار صبح
از دل نمی‏کشد نفس بی‏غبار صبح
رخسار نو خط تو خوش آمد به دیده‏اش
از شب کشیده سرمه دنباله‏دار صبح
گلدسته بهشت برین، روی تازه است
برگ شکوفه‏ای است از این شاخسار صبح
تر می‏کند به خون شفق نان آفتاب
از راستی، چه می‏کشد از روزگار صبح

soleares
15-10-2006, 21:11
مورخان ادبیات ایران، میرزا شفیع شیرازی، معروف به میرزا کوچک و متخلص به «وصال» را نیز یکی از بزرگترین شعرای عهد فتحعلی شاه و پسرش محمد شاه می شمارند. وصال در زمان سلطنت کریم خان زند، به سال 1192 یا 1193 (و به روایتی 1197 ه ق) در یک خانواده محترم شیراز از پدری به نام محمد اسماعیل پا به عرصه وجود نهاد و علوم متداول زمان خود را نزد دانشمندان عصر، از جمله میرزا ابوالقاسم سکوت، از عرفای نامی، فرا گرفت و نوشتن انواع خط را آموخت و در سایه استعداد ادبی و خط خوب و آواز خوش به محافل انس راه یافت و نخستین اشعار خود را با تخلص «مهجور» تنظیم کرد.

هنگامی که فتحعلی شاه برای بازدید خطه فارس به شیراز رفت، مکارم و فضایل وصال را شنید و وی را به حضور طلبید. وصال قرآنی را که با هفت نوع خط نوشته و در تذهیب و تجلید آن هنرمندی بسیار به کار برده بود، به شاه تقدیم کرد و قصیده¬ای نیز خواند که چند بیت آن چنین است.

گویند شاه وصال را به اسراف در کسب کمال ستود و دو هزار تومان صله داد و سالیانه مبلغی نقد و مقداری جنس مستمری برای وی تعیین کرد.

وصال مردی مهربان و خوش محضر و درویش بوده و در میان اهل عرفان و ادب دوستان بسیار داشته و به خصوص با قاآنی طرح روابط نزدیک ریخته است و اوقاتی را که قاآنی در شیراز بوده است غالباً با هم گذرانده اند. در اواخر عمر نابینا شد و در سال 1262 ه ق، زمان سلطنت محمد شاه قاجار، به سن 69 سالگی در شیراز درگذشت.

وصال اطواق الذهب زمخشری را به فارسی برگردانده و رسالاتی نیز به نظم و نثر و حکومت و کلام موسیقی و عروض و تفسیر احادیث تألیف کرده و نیز کتابی به نام صبح وصال به طرز گلستان نوشته است.

دیوان وصال در مجلد بزرگی در تهران چاپ سنگی شد و مشتمل است بر مدایح و مرائی و مثنویها و غزلها و آثار دیگر او.

شعر وصال

وصال در فنون شعر استاد است و در عین تقلید از پیشینیان، صفات اصلی بهترین نمونه های شعر کلاسیک را حفظ کرده است. او مثنوی بزم وصال را در بحر تقارب ساخت و داستان شیرین و فرهاد وحشی را، که ناتمام بود، به قدری خوب و استادانه به پایان رساند که هر منتقد دقیق در تشخیص و بیان تفاوت آغاز و انجام داستان، دچار اشکال می¬شود. استقبال های زیبا و فراوان وی از غزلیات سعدی نیز همه به دقت و اصابت نظر ممتازند.

وصال شاعری است مداح و قصیده سرا و دارای همه صفات یک شاعر درباری او فتحعلی شاه و محمد شاه و شجاع السطنه و فرمانفرما و چندتن از بزرگان فارس را مدح گفته است و دیوانش به قول خود او «انباشته از مدح بزرگان است». با این همه او نیز مانند سلف خود، سید محمد سحاب، بیهودگی شاعری درباری را دریافته بوده و از پیشه ای که در پیش گرفته بود رنج می برده است.

اندیشه های نو و مضامین بکر یا آزمایشهای مستقل لفظی در دیوان او نمی یابیم و هر چه دارد انعکاس ماهرانه و استادانه ای از سخن شعرای بزرگ گذشته است و بس. با این وصف خواندن اشعار او لذت هنری بزرگی در خواننده ایجاد می¬کند و هر سطر از اشعارش، بیتی از شعر استادان کهن را به خاطر می¬آورد. مرثیه های شورانگیز وصال، که به سبک و روش محتشم کاشانی سروده، بر شهرت ادبی او بسیار افزوده است.

soleares
15-10-2006, 21:13
زندگی نامه





محمد تقی، پسر محمد کاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی است و در سال 1304 هـ ق. در مشهد به دنیا آمده است.

پدر بهار با آنکه ملک الشعرای زمان خود بود دوست نداشت پسرش به شعر و شاعری روی آورد، اما علیرغم خواست پدر، بهار شاعری را از چهارده سالگی آغاز کرد.

در اوایل، اطرافیان فکر می کردند که او اشعار پدرش را به نام خودش می خواند و شاعر بودن بهار را باور نداشتند.
سرانجام کار بهار با مدعیان به جایی رسید که قرار شد بهار به صورت بدیهه سرایی با لغاتی که مخالفشان می گویند، در حضور جمع شعری بسازد.

در مجلسی که به همین منظور ترتیب داده شده بود از بهار خواستند تا با چهار کلمه : چراغ، نمک ، چنار و تسبیح، چهار مصراع به وزن رباعی بگوید و بهار این رباعی را در چند لحظه ساخت:

به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک
کس میوه نچیده است از شاخ چنار

باز رباعی دیگری با این چهار کلمه مطرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت:

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه مشت است و درفش
جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست

پس از مرگ پدر بهار، به فرمان مظفرالدین شاه لقب ملک الشعرایی به پسر واگذار گردید.

محمدتقی تخلص خود را نیز از "بهار شیروانی"، یکی از شاعران عهد ناصرالدین شاه گرفت.

"بهار" ادب فارسی را نزد پدر آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر "ادیب نیشابوری" رفت. بهار از چهارده سالگی به اتفاق پدر در مجالس آزادی خواهان شرکت می کرد و در سال 1324 هـ.ق که نهضت مشروطه به پیروزی رسید، "بهار" بیست سال داشت.

"بهار" در دوره استبداد صغیر در خراسان به چاپ روزنامه خراسان پرداخت و بعد از فرار محمدعلی شاه که در همه شهرها جشن برپا شد، اشعاری سرود که در جشنهای ملی مشهد خوانده می شد.

او در سال 1328 هـ.ق در مشهد به انتشار روزنامه "نوبهار" پرداخت که به علت حملات تند بر ضد فشار روسها و دخالت آنان در سیاست داخلی کشور اهمیت خاصی داشت و پس از یک سال انتشار توقیف شد. بهار سپس روزنامه ای به نام "تازه بهار" را چاپ کرد که آن هم توقیف شد و بهار به تهران تبعید گردید.

اشعار آغاز جوانی بهار، که ملک الشهرای آستان قدس رضوی بود، بیشتر زمینه های مدح داشت، مانند: مدح امام هشتم ، مدح حضرت ختمی مرتبت، مدح مظفرالدین شاه . . . و بهار در آن اشعار از استادان قدیم شعر فارسی پیروی می کرد.

بعد از مشروطیت و ورود به جرگه آزادی خواهان او شعر خود را وقف آزادی کرد. اشعار "بهار" در این دوره پرشور و صمیمی است او با سیاستهای استعماری به پیکار برمی خیزد.
او با تصویر اوضاع و احوال زمان خود، مردم را به شرکت امور سیاسی و اجتماعی فرا می خواند.

پس از جنگ جهانی اول "بهار" که به تهران تبعید شده بود به مشهد بازگشت و چاپ روزنامه "نوبهار" را از سرگرفت. در سال 1332 هـ.ق به نمایندگی مجلس برگزیده شد و به تهران آمد و نزدیک سه سال به انتشار روزنامه "نوبهار" ادامه داد.

"بهار" در سال 1334 هـ.ق با ایجاد جمعیتی به نام "دانشکده"، شاعران و نویسندگان جوان را در آن جمعیت گرد آورد و در سال 1336 هـ.ق به انتشار مجله "دانشکده" دست زد. این مجله اگر چه بیش از یک سال دوام نکرد، اما از بهترین مجلات آن زمان بود.

"بهار" در دوره چهارم مجلس نیز به نمایندگی انتخاب شد و با مرحوم مدرس در صف اکثریت بود و از سران معروف گروه اکثریت به شمار می رفت.

"بهار" در ششمین دوره هم به نمایندگی مجلس رسید و بعد از آن دیگر به مجلس قدم نگذاشت.

بعد از این سالها "بهار" رو به تدریس و تعلیم آورد و هفده سال از عمر اخود را به دور از سیاست گذراند.

بعد از شهریور ماه 1320 هـ. ش مدتی به وزارت فرهنگ منصوب شد و وزارت او چند ماهی بیش نپایید. بهار در دوره پانزدهم هم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و به مجلس رفت اما به سبب مبتلا شدن به بیماری سل برای معالجه به سوییس سفر کرد.

او پس از معالجه در 1328 هـ.ش به ایران بازگشت و در اول اردیبهشت ماه 1330 هـ.ش درگذشت.






آثار بهار

1- دیوان اشعار، که شامل قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مسمط، مثنوی، غزل و قطعه است.
2- سبک شناسی، در سه جلد در باره سبک نوشته های منثور فارسی است.
3- تاریخ احزاب سیاسی.
4- تصحیح برخی از متون کهن، مانند: تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی.
5- انتشار روزنامه و مجلاتی که در شرح احوالش از آنها نام برده شد.


سبک بهار در شعر

"بهار" قصیده سراست و از پیروان شعر قدیم است.

امتیاز "بهار" در آن است که با وجود پایبندی به مکتب شعر قدیم توانسته است شعر خود را با خواسته های ملت هماهنگ سازد.

"بهار" در دوره دوم فعالیت ادبی، قدم به قدم با زمان پیش می آید و به طرز و اسلوب جدید رغبت می کند و به تجدد می گراید و با شاعران جوان و متجدد همکاری می کند.

او هرگونه تجدد در ادبیات را می پذیرد، ولی سعی می کند اصول و سنت های قدیمی را حفظ کند.




بهار از یک سو شیفته نمونه ها و یادگارهای شعر قدیم است و از سوی دیگر از تحول زمان بیخبر نیست. به سبک و زبان و آهنگ گویندگان قدیم سخن می گوید و با این همه میل دارد روشهای جدید را با اصول شعر کهن سارش دهد.

بهار با همه میل و ادعا به تجدد دوستی، می کوشد که افکار و احساسات خود و مسائل نوین را در همان اشکال و قالبهای کهن بریزد.

مستزادهای او از نظر روان بودن و هماهنگی در مضامین و مصراع های بلند و کوتاه بسیار جالب است.

در مثنوی ها و قطعات، غالباً نکات و معانی اخلاقی به کار برده است و لحن بیان نظامی و سنایی و جامی را به یاد آورد. او در همان حال که به حافظ و سعدی و عراقی نظر دارد، لغات و اصطلاحات خاص اهل سیاست و روزنامه نویسان هم عصر خود را نیز به کار می برد.

قصاید او محکم و سنگین و گرم است. شور حماسی که در طبع او هست، قصایدش را والا باشکوه کرده است. البته سردی حرمان و نومیدی نیز در قصایدش به چشم می خورد.

اشعاری که بهار برای دوستان خود سروده، همه لطیف و ساده و آکنده از شوق و صفاست.

مزیت سخن بهار در این است که توانسته است الفاظ ساده و عامیانه را در میان لغات و ترکیبات کهنه و جاافتاده سبک خراسانی و سبک عراقی وارد کند.




نمونه هایی از شعر بهار

مرغ سحر ناله سر کن----- داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار، این قفس را----- برشکن و زیر و زبر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ----- نغمه آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصه این خاک توده را----- پر شرر کن، پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد----- آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است----- ابر چشمم ژاله بار است

این قفس چون دلم----- تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین----- دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نگه ای تازه گل از این----- بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن

مرغ بی دل، شرح هجران----- مختصر کن مختصر کن مختصر کن

***

برخیزم و زندگی ز سرگیرم ----- وین رنج دل از میانه برگیرم

باران شوم و به کوه و در بارم----- اخگر شوم و به خشک و تر گیرم

زان نی شرری به پا کنم وز وی----- گیتی را جمله در شرر گیرم

soleares
15-10-2006, 21:13
عارف پسر ملاهادی متخلص به عارف در شهر قزوین تولد یافت، تحصیلات خود را در هفده‌سالگی بپایان رسانید، غزلیات واشعار دیگرش شورانگیز وحاوی مضامین ملی ووطن‌پرستی بود، در اواخر عمر گوشه‌گیری کرد به تصنیف شکلی نوداد.

کلیات دیوان عارف چاپ شده است مشتمل بر 97 غزل، 89 تصنیف و12 شعر هجویه میباشد.

با اینکه تعداد اشعار این شاعر کم است، با اینحال مسأئل اجتماعی وسیاسی یک ربع قرن رادربردارد.

عارف درآغازکارادبی خود ازدرک اهمیت وقایع سیاسی بسیاردور بود،نخست بشیوه متقدمان با همان مضمون ومحتوی وقالی، شعرمیسرود. امارفته رفته با آشنائی بیشتر بامحیط واوضاع واحوال اجتماعی وبروز وقایع انقلابی، بشاعری انقلابی، میهن‌پرست، مبارزه راه سعادت وجلوگیری ازستم ستمگران بدل میگردد وسرانجام مدافع سرسخت آزادی میشود0

انقلاب مشروطه درشکل گرفتن شخصیت حق‌طلبی وآزادیخواهی عارف نقشی عمده داشت ومبارزه بارژیم سلطنت رابشدت دنبال میکردوحکومت جمهوری رامی‌ستود وبدست آوردن آزادی ملی واجتماعی رامنوط به بدست گرفتن اسلحه وبرانداختن ریشه استبداد می‌پنداشت0

شعارانقلابی عارف درخدمت هدفها وآرمانهای آزادیخواهانه وروشنفکرانه روزگارش بود0

عارف بااستفاده ازقالب تصنیف وآمیختن اشعار خویش باامثال وحکم وضرب‌المثل‌های عادی مردم شعر خود راهر چه بیشترساده وروان ساخت وبقول د0 س کامیسلروف:“ آثار عارف قزوینی نمونة مناسبات جدید انقلابی نسبت بشعرونمودار پرهیز ازتفنن وشاخص تبدیل ادبیات بیک وسیله واقعی مبارزه درراه آرمانهای ملی است0“

نقل ازکتاب عارف شاعر مردم ترجمه غلامحسین متین

عشق به میهن درتمامی دوران‌های زندگانی دشوار شاعر بچشم میخورد0 درست قبل ازمرگ نوشت: من یک ایرانی پاک که برای اوهیچ چیز گرانبهاتر ازوطنش نیست بوده وباقی خواهم ماند، بگذار که درگمنامی بمیرم وآرزوی من این است که ملتم نیرومندتر وسر‌بلند وکشورم شکوفا باشد …..“کلیات دیوان عارف ص457 نقل از کتاب عارف شاعرمردم تألیف گ‌گ‌گامین ترجمه غلامحسین متین

در دوران انقلاب مشروط عارف بیشتر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک بسر برد“ ظاهراً“ وقایع انقلابی، بقدری شاعر جوانرا تحت سیطره خود گرفته بودند که بقیه مسائل زندگی اورادردرجه دوم اهمیت قرار میداده است0 اوتمامی استعدادخویش رادر موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب میکند دکتر رضازاده شفق مینویسد“ عارف ازنخستین روزهای نهضت مشروطه درایران، همراه ملت درمبارزه باآن روبروبود0“

درین احوال اشعار عارف درجراید چاپ ودرمعابر بوسیله مردم خوانده میشدوازهمین دوره بعنوان شاعر ملی، وطن‌پرست ومبارزه شهرت بسیار یافت0

پیام دوشم از پیر می‌فروش آمد
بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد

هزارپرده زایران درید استبداد
هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد

زخاک پاک شهیدان راه آزادی
ببین که خون سیاوش چنان بجوش آمد

برای فتح جوانان جنگجو، جامی
زدیم باده وفریاد نوش! آمد

زخواب غفلت هر آن دیده‌ای که بیدار است
بدین گناه اگرکور شد،سزاوار است

زده است یکسره خود رابراه بدمستی
قسم بچشم تو، ما، مست وخصم بدبیدارست

نالة مرغ اسیر، این همه، بهروطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس، همچو من است

خانه‌ای کوشودازدست اجانب آباد
زاشک ویران کنش آن خانه، که بیت‌الحزن است

جامه‌ای کونشود غرقه بخون بهروطن
بدرآن جامه، که ننگ تن وکم ازکفن است

آن کسی را که دراین ملک سلیمان کردیم
ملت امروز یقین کرد که اواهر من است

همه اشراف بوصلت خوش، همچوخسرو
رنجبردرغم هجران توچون کوه کن است0

چه ظلم‌ها که از گردش آسمان ندیدم
بعیر مشتی دزد، همره کاروان ندیدم

دراسن رمه بجز گرگ دگر شبان ندیدم
بپای گل بجز زحمت باغبان ندیدم
همتی ای خلق اگر ایران پرستید
ازچه درین مرحله، ایمن نشستید! ؟

منتظر روزی، ازین بدتر هستید
صبر ازاین بیش، دگر جاندارد

گرمی نبری رنج، توانگر نگردی
این ره عشق است، دلابرنگردی

شمع صفت سوز که تاکشته گردی
عارف بیدل سرپرواندارد

ناله مرغ اسیر، این همه، بهروطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است

تانفس باقی است نام دوست باشد برزبانم تاکه جانی هست نقش یار باشد درضمیرم

گرنکردم خدمت، این دانم خیانت هم نکردم شکر ایزدراکه عارف نی وکیلم، نی وزیرم

بزرگان؟ جملگی، مست غرورند خدا کسی فکر مانیست

زانصاف ومروت سخت دورند خدا، کسی فکر مانیست

رعیت بیسواد وگنگ وکورند خدا،کسی فکر مانیست

هفده، هجده، نوزده وبیست ای خدا، کسی فکر مانیست

ازخون جوانان وطن لاله دمیده، ازفاتم سروقدشان، سروخمیده

درسایة‌گل، بلبل ازین غصه خزیده گل نیز چون درغمشان جامه دریده
شد مسلمانی مابین وزیران تقسیم (حبیبم )
هرکه تقسیمی خود کرد بدشمن تقدیم (حبیبم )

حزبی اندرطلبت برسراین راُی مقیم (حبیبم)
کافریم اربگذاریم که ایمان برود (حبیبم )

پیام دوشم ازپیر می‌فروش آمد بنوش باده که یک ملتی به هوش آمد

بادخزان پیرهن گل درید دامن گل شد زنظر ناپدید
سروچویعقوب ازین غم خمید غصه قد سروکمان میکند
خارجه درمجلس ماجا گرفت نرگس شهلا ده ایما گرفت
نابود بادظلم چوضحاک ماردوش تابود وهست کاوه حداد زنده باد
به هیچ مملکت وملک این نبود ونیست بدست گرگ، شبانی رها کند گله را

“ 000 دردایره کلام عارف، واژه‌هائی وارد میشوند که برای شعر سنتی، بیگانه وغیر معمولی هستند: انقلاب ، حزب، فراکسیون، استبداد، آزادی، اجنبی، ملی، قانون‌اساسی، سیاست دولت، هموطن، اشراف، رنجبر، پلیس، مردم، آموزش و پرورش، استقلال، خائن و0000 نقل ازکتاب عارف شاعغر مردم تاُ لیف گ ک گامین ترجمه غلامحسین متین
چندزپلی تیک اجانب بخوانید؟ تابکی زدست عدو درعذابند
منتظرروزی، ازین بدتر هستید، ازچه درین مرحله، ایمن نشستید؟
همتی ای خلق، گرایران پرستید گرنبری رنج، توانگری نگردی
این ره عشق است دلا ! برنگردی شمع صفت سوزکه، تا کشته گردی
خرابه‌ای شد ایران ومرکز دزدان کنم چه چاره که این جا، پناهگاه من است
اگرچه عشق وطن میکشد مرا، اما خوشم بمرگ، که این دوست، خیرخواه من است
زتربت من اگر سر زندگیاه واز آن برنگ خون ، گل اربشکفد گیاه من است
زراه رنج چو بمنزل نمی‌رسی، بر‌گرد براه راست که این راه شاهراه من است
حقوق خویش زمردان، اگر زنان گیرند دراین میان من وصددشت زن- سپاه من است
گریزد هرکه زظلمی بمأمنی، عارف شراب خانه درایران، پیاهگاه من است
هروقت زآشیانةخودیاد میکنم نفرین بخانواده صیاد میکنم

یادرغم اسارت ، جان میدهم بباد یاجان خویش ازقفس آزاد می کنم

آتش بجان چند تن افتد، که بیگناه بی موجبی، به ملتی آتش بجان زدند

از پرده کار زهد فروشان برون فتاد روزی که پا بدائره امتحان زدند

ایران چنان تهی شد از هرکسی، که دست ایرانیان بدامن این ناکسان زدند

از من مپرس چونی؟ دلی چوکاسه‌خونی زاشک پرس که افشا نمود راز درونی

حکومت موقتی چه کرد؟ به که نشنوی گشود در سرای جم بروی اجنبی

ای دیده خون ببار که یک ملتی زبون رفته است ومن دوبدیدةبیدارم آرزوست

ایران خراب‌تر زدوچشم تو ای صنم اصلاح کار، از تو ، درین کارم آرزوست

بیدارم هرکه گشت در ایران زود بدار بیدار و زندگی بی دارم آرزوست

ایران فدای بلهوسی های خائنین گردیده یک قشون فداکارم آرزوست

“….عارف برخلاف اغلبی از گذشتگان در قسمتی از اشعار خود ترجمان احساسات طبقه عامه وآزادیخواه ملت ایرانست. اگر فی‌المثل بعضی از معروفترین قصاید منوچهری قصیده شمعیه یا از بهترین قصاید انوری را در یک مجمع ایرانی بخوانید اغلب تأثیرات ادبی و بدیعی درحاضرین خواهید دید ولی اگر از غزلیات عارف خوانده شود بعضی از آنها می‌تواند حاضرین را به هیجان آورد وباعماق قلوب واحساسات آن‌هافرورود. خود دلیل این مدعا خوانده شدن تصانیف وغزلیات اوست در سرتاسر ایران چون اینها تعبیرات ادبی احساسات ملتند، کسانی که در کنسرت‌های عارف شرکت داشته از اشعار دلدوز او را در نغمه دلسوز ومؤثر او شنیده وهیجان ورقت وتأثر مستهمین را دیده‌اندمیتوانند پایةتاثیر این شاعر شورانگیزودلیر ایرانرا بهتر بسنجند.“

عارف تملق کسی رانگفت، زندگی سراسر باتنگرستی داشت، هرچند گاه ازخانه‌ای بخانه‌ای میکوچید،اغلب رفقای خودمیشد وازنابسامانی‌های ایران دستخوش اندوه میشد0“ نقل ازقستی ازمقاله رضازاده شفق درمقدمه کلیات دیوان عارف0

“000 عارف شادروان دردوره ظلمانی استبداد زیست می‌نموده وباهرطبقه ازجامعه تماس داشته وبخوبی ازریاکاری وسالوس وعوام فریبی وفجایع ومظالم واجحافات وتجاوزات استبدادیان دردوره استبداد واقف بوده ودرشئون اجتماعی هم جز خواب غفلت وخستگی وجمودت چیز دیگری ملاحظه ننموده واین وضعیت رابرای نسل معاصر وآینده قابل تحمل ندانسته، لذادر صدد برآمده که بوسیله کنسرت‌ها وسرودهای هیجان‌انگیز (وگاهی تلخ‌) خود بنیان واساس موجودةزمامداران آن دوره زادرهم شکند وملت رااز خواب بیدار وازغفلت هشیار نموده، سازمان تازه ونوی بوجود آورد تاجامعه ایرانی بتواند ازچنگال مظالم استبدادآزادگرددو روی این نظریه با صراحت لهجه و بیان روشن و اشعار دلپسند سودمند وغزلیات شیوای با معنی با ذکر نظائر وامثال، منظور ومرام خود را در طی قطعات دلپذیر ونافذ وعمیق ابراز داشته وگاهی عنان اختیار از کف داده با گفتن اشعار مهییج وگاهی تندوزننده در انتقاد از رفتار ظالمانةزمامداران وبیان اصلاحات مملکت ومبارزه با عناصر فاسدةمستبده اشعار نفر سروده است . اینست که اشعار ملی دلنشین وبیانات نمکین او در تیپ مخالفین تأثیر تلخ وناگوار ودرطبقات دیگر نشاط تازه وهیجان بی‌اندازه بوجودآورده تأثیر بزرگی در پیشرفت کارآزادیخواهان نموده است.

نتیجه و عکس‌ العمل این ایمان پاک وحسن‌نظر که از سرچشمه میهن‌خواهی تراوش کرده بود که براثر سعایت وبدخواهی عده‌ای از عناصر مستبده ومفسده جوآن شادروان منزوی وگوشه‌نشین شده، دچار تیره‌بختی و دست‌تنگی و فشار سخت درامرارمعاش وگذرانیدن روزگار گردید000 از سیف آزاد فروردین 1337 نقل ازمقدمه کلیات دیوان عارف.

soleares
15-10-2006, 21:14
زندگی نامه

علی اکبر دهخدا در سال 1297 هجری قمری در تهران به دنیا آمد. پدر دهخدا، خانباباخان اهل قزوین بود و پیش از تولد وی به تهران آمده و در این شهر ساکن شده بود.

علی اکبر ده ساله بود که پدرش وفات کرد و دهخدا با سرپرستی مادر به تحصیل خود ادامه داد.

یکی از فضلای آن عصر به نام شیخ غلامحسین بروجردی تعلیم دهخدا را عهده دار بود.

دهخدا غالباً می گفته که هر چه دارد، بر اثر تعلیم آن بزرگ مرد است.

بعدها که مدرسه سیاسی در تهران افتتاح شد، دهخدا در آنجا به تحصیل پرداخت. به علت همسایگی با مرحوم حاج شیخ هادی نجم آبادی، دهخدا با وجود کمی سن از محضر آن مرد استفاده می کرد و در همان زمان به فرا گرفتن زبان فرانسوی پرداخت و سپس به اروپا رفت و در آنجا زبان فرانسه و معلومات جدید را تکمیل کرد.

بازگشت دهخدا به ایران همزمان با آغاز مشروطیت بود و در آن هنگام وی در انتشار روزنامه صوراسرافیل که از جراید معروف مشروطیت بود با میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل و میرزا قاسم تبریزی به همکاری پرداخت.

پس از تعطیل مجلس در دوره محمدعلی شاه، دهخدا با جمعی از آزادی خواهان به اروپا رفت.

در سویس سه شماره از روزنامه صوراسرافیل را منتشر کرد و سپس به استانبول رفت و در آنجا نیز در انتشار روزنامه "سروش" با آزادی خواهان همکاری کرد.

پس از خلع محمدعلی شاه، دهخدا از طرف مردم تهران و کرمان به نمایندگی مجلس برگزیده شد و به درخواست آزادی خواهان به مجلس رفت.

در دوران جنگ جهانی اول دهخدا در یکی از روستاهای چهارمحال بختیاری منزوی بود و پس از جنگ به تهران آمد و از کارهای سیاسی کناره گرفت و به خدمات علمی و فرهنگی مشغول شد و سرانجام در هفتم اسفند ماه 1334 هجری شمسی در تهران وفات کرد و در قبرستان ابن بابویه به خاک سپرده شد.






آثار دهخدا

1-امثال و حکم که در چهار جلد شامل امثال فارسی است و در کنار آنها اصلاحات و کنایات و موضوعات فراوانی را نیز نقل کرده است.

2- ترجمه عظمت و انحطاط رومیان تألیف منتسکیو که تاکنون به چاپ نرسیده است.

3- ترجمه روح القوانین اثر منتسکیو که چاپ نشده است.

4- فرهنگ فرانسه به فارسی که شامل لغات علمی، تاریخی، ادبی، جغرافیایی و طبی است و مرحوم دهخدا معادلهای دقیق آنها را به دست داده است و این کتاب نیز تاکنون به طبع نرسیده است.

5- شرح حال ابوریحان بیرونی که همزمان با سالگرد تولد بیرونی تالیف شده و به چاپ رسیده است.

6- حاشیه بر دیوان ناصر خسرو که دهخدا در تصحیح اشعار و توضیح بعضی نکات مطالبی بر این دیوان افزوده است.

7- تصحیحاتی در دیوان سید حسن غزنوی که چاپ شده است.

8- تصحیحاتی بر دیوانهای حافظ، منوچهری، فرخی، مسعود سعد، سوزنی دارد.

9- چرند و پرند که مجموعه مقالات انتقادی دهخداست و در صوراسرافیل چاپ شده است.

10- دیوان اشعار که حاوی اشعار گوناگون دهخدا است.

11- لغت نامه که مفصل ترین کتاب لغت در زبان فارسی است و علاوه بر آن اعلام نیز با شرح و تفصیل در این کتاب آمده است.

دهخدا برای تالیف این کتاب نزدیک چهل سال وقت صرف کرده و نزدیک صد نفر با وی همکاری داشته اند.




خود درباره این کتاب نوشته است:

"مرا هیچ چیز از نام و نان به تحمل این تعب طویل جز مظلومیت مشرق در مقابل ظالمین ستمکار مغربی وا نداشت. چه برای نان همه طرق به روی من باز بود، و با ابدیت زمان نام را نیز چون جاودانی نمی دیدم پای بند آن نبودم و می دیدم که مشرق باید به هر نحو شده است با اسلحه تمدن جدید مسلح گردد، نه اینکه این تمدن را خوب می شمردم، چه تمدنی که دنیا را هزاران سال اداره کرد، مادی نبود".


سبک دهخدا

دهخدا در ادبیات عهد انقلاب مشروطه مقامی ارجمند دارد، او باهوشترین و دقیق ترین طنزنویس این عهد است.

او با نثر ویژه ای که در نوشتن مقالات انتقادی صوراسرافیل به کار برد نمونه ای از نثر طنز و انتقادی فارسی را ابداع کرد. دهخدا هر حادثه ای را دستاویز قرار می داد تا به استبداد بتازد.

نکته مهم در طنزهای دهخدا عشق و علاقه و دلسوزی به حال مردم خرده پا است. دهخدا با نمایاندن جهات تاریک زندگانی، جهت روشن و امیدبخش آن را هرگز فراموش نمی کرد. او به بطالت و تنبلی و بی شعوری می تاخت. مقالات طنزآمیز او با امضای "دخو" انتشار یافت.


اشعار دهخدا

اشعار دهخدا را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

نخست اشعاری که به سبک متقدمان سروده، بعضی از این سروده ها دارای چنان استحکامی است که تشخیص آنها از گفته های پیشینیان دشوار است.

دوم اشعاری که در آنها تجدد ادبی به کار رفته است. مسمط "یاد آر ز شمع مرده یار آر" از بهترین اشعار جدید فارسی به شمار می آید.

سوم اشعار فکاهی او که به زبان عامیانه سروده شده است.

دهخدا جزو معدود شاعران دوره مشروطیت است که جهان بینی و جهان نگری روشنی دارد. هرگز دچار احساسات نمی شود و شعار نمی دهد.

دهخدا اشعارش را در قالبهای معهود مثنوی، غزل، مسمط، قطعه، دوبیتی و رباعی سروده است.

مضامین اشعار او: وطن پرستی، دادخواهی، رسوا کردن ظالمان و حاکمان نالایق و مبارزه با ریاکاری و دورویی است.

یکی از ویژگیهای شعر دهخدا طنز تلخ و گزنده اوست که با تحلیل قوی و سرشارش همراه می شود.

نمونه ای از شعر دهخدا

این شعر را دهخدا در سوگ جهانگیرخان صوراسرافیل سروده است:

یاد آر ز شمع مرده یار آر
ای مرغ سحر، چو این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار
محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یار آر
ای مونس یوسف، اندر این بند
تعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شکر خند
محسود عدو به کام اصحاب
رفتی بر یار و خویش و پیوند
آزاد تر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند
در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرم
ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق نگارخانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز کف قرار و تمکین
زان نوگل پیش رس که در غم
ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی، فسرده یاد آر

soleares
15-10-2006, 21:15
سید محمدرضا پسر حاج سید ابوالقاسم در شهر همدان تولد یافت از هفت سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس در ادبیات فارسی و زبان فرانسه تحصیل و مدتی بعنوان مترجمی کار کرد. در 15 سالگی به اصفهان رفت، آنگاه به تهران آمد. در جریان جنگ جهانی اول به ترکیه رفت و چند سالی در استانبول ماندگار شد و مدتی بطور مستمع آزاد در رشته علوم اجتماعی و فلسفه در دارالفنون بابعالی استفاده کرد. چندی بعد از استانبول به همدان و از آنجا به تهران آمد.

عشقی علاوه بر سرودن اشعار جالب با مضامین تازه مقاله نیز می‌نوشت و شخصاً روزنامه قرن بیستم را منتشر کرد اما بیش از 17 شماره از این جریده چاپ نشد.

عشقی با نوشتن مقالات و نمایشنامه‌ها و اشعار میهنی شهرتی فراوان یافت.

اپرای رستاخیز شهریاران ایران- ایده‌آل یا سه تابلوی عشقی (1- شب مهتاب 2- روز مرگ مریم 3- سرگذشت پدر مریم، و اشعار مختلف و مقالات متعدد برخی از آثار این شاعر نویسنده است.

به وثوق‌الدوله که قرارداد 1919 را به نفع انگلستان و به زیان ایران بست تاخت و او را نکوهش بسیار کرد در نتیجه به امر وثوق‌الدوله به زندان افتاد.

عشقی چون مخالف نوکران اجنبی و خائنان به ملت ایران یعنی رضا قلدر بود، بوسیله سه نفر آدمکش هدف گلوله قرار گرفت و چند ساعت بعد در بیمارستان نظمیه درگذشت.

عشقی با مناعت طبع می‌زیست در حالیکه سخت گرفتار فقر و تنگدستی بود. و بخلاف عقیده وثوق‌الدوله که گفته بود: “ هر کس پول داد برای او باید کار کرد وجدان عقیده، مسلک موهوم است.“ عمل کرد و با کمال آزادگی و وارستگی زیست.

چهار مقاله تحت عنوان الفبای فساد نوشت که در آن سیاه کاری‌های وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه و نظایر آنها را سخت مورد انتقاد قرار داد.

عشقی برای از میان بردن رجال فاسد سیاسی پیشنهاد می‌کرد که سالی یک بار پنج روز آن صرف ریختن خون خائنان به کشور شود در صورتیکه این کار اجرا شود سال دیگر امثال وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه به جان و مال ملت تجاوز نمی‌کنند.

عشقی شهید شد، غم میهن همیشه خورد نوشید گرچه جام شهــادت ولی نمـرد

ماند همیشه زنده و جاوید در جهـــــان آنکس که نام نیک چو او از جهان ببرد


عشقی شهید شد ز جـهان نا امید گشـت نامی ز خود نهاد بنیکی- سعیـد گشت

هرگز نرفته و نرود نــامش از جهــــان هر عاشقی که در ره میهن شهید گشت

هر چه من ز اظهار راز دل‌تحاشی ‌میکنم بهر احساسات خودمشکل‌تراشی‌میکنم

ز اشک خود بر آتش دل آب‌پاشی‌میکنم باز طبعم بیشتر، آتش فشـــانی میکند

زانزلی‌تابلخ‌وبم‌رااشک‌ من‌گل کرده است غسل برنعش وطن‌خونابه‌دل‌کرده‌است

دل دگر پیرامن دلدار را، ول کـرده است بر زوال ملک دارا، نوحه خوانی‌می‌کند

دست و پای گله‌با دست‌شبانشان‌بسته‌اند خوانی‌اندرملک‌ما،ازخون‌ لق‌آراسته‌اند

گــرگهای آنگلوساک بــر آن بنشسته‌اند هیئتی‌هم‌برشان،خوان گسترانی می‌کند!

رفت‌شاه‌ورفت‌ملک‌ورفت‌ اج‌ورفت‌تخت باغبان‌زحمت‌مکش‌کزریشه‌ کندنداین‌درخت

میهمانان وثوق‌الدوله، خونخوارند سخت ای‌خـدا با خون ما این میهمانی‌ میکند!

ای وثوق‌الدوله! ایـران ملک بابایت نبود! اجرت المثــل متاع بچگی‌هـایت نبود

مزدکــار دختــر هر روزه یکجایت نبود تا که بفروشی بهـر کو زرفشانی‌میکند!

ماشاءالله بود یک دزد این هزار اندر هزار یک‌شتربرده‌است‌آی‌واین قطاراندر قطار

این‌چه‌سری‌بود؟رفت‌آنپا ی‌داره این پایدار باز هم صد ماشاءالله زندگــانی میکند!

یارب‌این‌مخلوق را از چوب بتراشیده‌اند؟ برسراین‌خلق، خاک مردگان پاشیده‌اند؟

دررگ‌این‌قوم‌جای‌حس‌وخ ن‌ بشاشیده‌اند کاین‌چنین‌باخصم‌جانش‌را یگانی‌می‌کند!

به بحـــال خویشتن این مردم افسرده را مرده‌اند این مردم آگه کن دل آزرده را

به‌که‌تقسیمش‌کننداین‌مل ک‌صاحب مرده را تا بردش آنکس که بهترپاسبانی‌می‌کند!

ای عجب دندان ز استقلال ایران کنده‌اید! زنده‌ای ملت! سوی‌گوازچه‌بخرامیده‌اید

دست از تابوت بیــرون آورید ار زنده‌اید گفته شدکاین‌نیم‌مرده‌سخت‌جان ی‌ می‌کند

اینکه بینی آید زگفتار (عشقی) بوی خون از دل خونینش این گفتـار می‌آیدبرون

چشم بد بحـــــرای این سرچشمة خون زین سپس زیرش‌زمجرای‌زبانی‌می‌کن د!

soleares
15-10-2006, 21:17
مقدمه
پروین اعتصامی، شاعره نامدار معاصر ایران از گویندگان قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین گویندگان مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است.
در جامعه ما با همه اهتمام و نظام فکری اسلام به تعلیم و تربیت عموم و لازم شمردن پرورش فکری و تقویت استعدادهای زن و مرد، باز برای جنس زن به علت نظام مرد سالاری امکان تحصیل و پرورش تواناییهای ذوق کم بوده و روی همین اصل تعداد گویندگان و علماء زن ایران در برابر خیل عظیم مردان که در این راه گام نهاده اند؛ ناچیز می نماید و پروین در این حد خود منحصر به فرد است.

رمز توفیق این ارزشمند زن فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر نامور اوست که علیرغم محرومیت زن ایرانی از امکانات تحصیل و فقدان مدارس دخترانه، خود به تربیت او همت گماشت و دختر با استعداد و با سرمایه معنوی خود را به مقامی که در خورد او بود رسانید.

پدر پروین میرزا یوسف اعتصامی (اعتصام الملک) پسر میرزا ایراهیم خان مستوفی ملقب به اعتصام الملک از اهالی آشتیان بود که در جوانی به سمت استیفای آذربایجان به تبریز رفت و تا پایان عمر در همان شهر زیست.

یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جزء کتابهای درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت .
کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بیخبری عموم از اهمیت پرورش بانوان در جامعه ایرانی رخ می نمود.

اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.






زندگینامه
رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند و سخندان خود که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود، به رشد پرداخت.

در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت.

در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد.

او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند.

"پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود."

خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند.

پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت.

این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد.

پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت.
شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همگامی این دو طبع مخالف نمی توانست دیری بپاید و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.

با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود.

بعد از آن واقعه تأثیرانگیز پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار ناب خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت در حالی که بعد از آن سالها می توانست عالی ترین پدیده های ذوقی و فکری انسانی را به ادبیات پارسی ارمغان نماید. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.

در تهران و ولایات، ادبا و شعرا از زن و مرد اشعار و مقالاتی در جراید نشر و مجالس یادبودی برای او برپا کردند.

در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت و دنیای فارسی زبان از ظهور بلبل داستانسرای دیگری در گلزار پر طراوت و صفای ادب فارسی آگاهی یافت و از غنچه معطر ذوق و طبع او محفوظ شد.
پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.


ویژگی سخن
او در قصایدش پیرو سبک متقدمین بویژه ناصرخسرو است و اشعارش بیشتر شامل مضامین اخلاقی و عرفانی می باشد. پروین موضوعات حکمتی و اخلاقی را با چنان زبان ساده و شیوایی بیان می دارد که خواننده را از هر طبقه تحت تاثیر قرار می دهد. او در قدرت کلام و چیره دستی بر صنایع و آداب سخنوری همپایه ی گویندگان نامدار قرار داشته و در این میان به مناظره توجه خاص دارد و این شیوهء را که شیوهء شاعران شمال و غرب ایران بود احیاء می نماید. پروین تحت تاثیر سعدی و حافظ بوده و اشعارش ترکیبی است از دو سبک خراسانی و سبک عراقی .

چاپ اول دیوان که آراسته به دیباچه پر مغز شاعر و استاد سخن شناس ملک الشعرای بهار و حاوی نتیجه بررسی و تحقیق او در تعیین ارزش ادبی و ویژگیهای سخن پروین بود شامل بیش از یکصد و پنجاه قصیده و مثنوی در زمان شاعر و با قطعه ای در مقدمه از خود او تنظیم شده بود. پروین با اعتقاد راسخ به تأثیر پدر بزرگوارش در پرورش طبعش، دیوان خود را به او تقدیم می کند .

***

نمونه اثر
این قطعه را برای سنگ مزار خود سروده است

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب چروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است


قریحه سرشار و استعداد خارق العاده پروین در شعر همواره موجب حیرت فضلا و دانشمندانی بود که با پدرش معاشرت داشتند، به همین جهت برخی بر این گمان بودند که آن اشعار از او نیست.
پروین اعتصامی بی تردید بزرگترین شاعر زن ایرانی است که در طول تاریخ ادبیات پارسی ظهور نموده است. اشعار وی پیش از آنکه بصورت دیوان منتشر شود در مجلد دوم مجله بهار که به قلم پدرش مرحوم یوسف اعتصام الملک انتشار می یافت چاپ می شد (1302 ـ 1300 خورشیدی) دیوان اشعار پروین اعتصامی که شامل 6500 بیت از قصیده و مثنوی و قطعه است تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است.
مقدمه دیوان به قلم شادروان استاد محمد تقی ملک الشعرای بهار است که پیرامون سبک اشعار پروین و ویژگیهای اشعار او نوشته است.


سخن آخر
عمر پروین بسیار کوتاه بود، کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشت که در دورانی این چنین کوتاه شهرتی فراگیر داشته باشد. پنجاه سال و اندی است که از درگذشت این شاعره بنام می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند و بسیاری از ابیات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاری گشته است.
شعر پروین شیوا، ساده و دلنشین است. مضمونهای متنوع پروین مانندباغ پرگیاهی است که به راستی روح را نوازش می دهد. اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون ستاره ای تابناک بر دیوان پروین می درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می فرمایند در پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را به سوی سعی و عمل امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال، همت، اقدام نیکبختی و فضیلت سوق می دهد.
سرانجام آنکه او دیوان خوبی و پاکی است .

soleares
15-10-2006, 21:18
زندگینامه
سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال 1285 هجری شمسی در روستای زیبای « خوشکناب » آذربایجان متولد شده است.




او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل وعارف روزگار خود بود که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود.

شهریار که دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب در کنارکوه افسونگر « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاک طینت روستا و در حریم آن کوه سحرانگیز به ذهن سپرد.
او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود . بی شک سرایش این شعر کودکانه ، گواه نبوغ و قریحه شگفت انگیز او بود.
شهریار شرح حال دوران کودکی خود را در اشعار آذربایجانیش بسیار زیبا،تاثیر گذار و روان به تصویر کشیده است.
طبع توانای شهریارتوانست در ابتدای دهه سی شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع و عظیم« حید ربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند .
او در این منظومه بی همتا در خصوص دوران شیرین کودکی و بازیگوشی خود در روستای خشکناب سروده است:
قاری ننه گئجه ناغیل دییه نده ،
( شب هنگام که مادر بزرگ قصه می گفت، )
کولک قالخیب قاپ باجانی دویه نده،
(بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می کوبید،)
قورد کئچی نین شنگیله سین ییه نده،
( هنگامی که گرگ شنگول و منگول ننه بز را می خورد،)
من قاییدیب بیر ده اوشاق اولایدیم!
(ای کاش من می توانستم بر گردم و بار دیگر کودکی شوم !)

شهریار دوران کودکی خود را درمیان روستائیان پاکدل آذربایجانی گذراند. اما هنگامی که به تبریز آمد مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد. دوران تحصیلات اولیه خود را در مدارس متحده ، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با قرائت و کتابت السنه ترکی ، فارسی و عربی آشنا شد.
شهریار بعدا به تهران آمد و در دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسه ی طب تحـصیل کردو در چـند مریض خانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذراند ولی د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیش آمدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شد و با وجود مجاهـدتهـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود؛ چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزی تهـران داخل شد .

شهـریار در تـبـریز با یکی از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره این وصلت دودخـتر به نامهای شهـرزاد و مریم است.

از دوستان شهـریار مرحوم شهـیار، مرحوم استاد صبا، استاد نـیما، فـیروزکوهـی، تـفـضـلی، سایه وزاهدی رامی تـوان اسم بـرد.
وی ابتدا در اشعارش بهجت تخلص می کرد. ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و یک بار مصراع:
«که چرخ این سکه ی دولت به نام شهریاران زد»
و بار دیگر
«روم به شهر خود و شهریار خود باشم»
آمد از این رو تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد.

اشعار نخستین شهریار عمدتا بزبان فارسی سروده شده است.
شهریار خود می گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می خواندم وی به طعنه می گفت:
"پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود!"
این قبیل سفارشها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار طبع خود را در زبان مادریش نیزبیازماید و یکی از بدیعترین منظومه های مردمی جهان سروده شود.


سیری در آثار
شهـرت شهـریار تـقـریـباً بی سابقه است، تمام کشورهای فارسی زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه یک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را می سـتایـند.

منظومه «حیدر بابا سلام» در سال 1322 منتشر شد واز لحظه نشر مورد استقبال قرار گرفت.
"حـیـدر بابا" نـه تـنـهـا تا کوره ده های آذربایجان، بلکه به ترکـیه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـیه و جـمهـوری آذربایجان چـنـدین بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نیست ترک زبانی منظومه حـیـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.
این منظومه از آثار جاویدان شهریار و نخستین شعری است که وی به زبان مادری خود سروده است.
شهریار در سرودن این منظومه از ادبیات ملی آذربایجان الهام گرفته است.
منظومه حیدربابا تجلی شور و خروش جوشیده از عشق شهریار به مردم آذربایجان است ، این منظومه از جمله بهترین آثار ادبی در زبان ترکی آذری است، و در اکثر دانشگاههای جهان از جمله دانشگاه کلمبیا در ایالات متحده‌آمریکا مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است و برخی از موسیقیدانان همانند هاژاک آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبی بر آن ساخته است.

اشعار ولایی
عمق تعلقات دینی و توجهات مذهبی خانواده و نیز شخص استاد شهریار به حدی است که عشق به ائمه اطهار علیه‌السلام در بسیاری از اشعارش عینا هویداست.
او در نعت حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می فرماید:

ستون عرش خدا قائم ازقیام محمد------- ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد
بجز فرشته عرش آسمان وحی الهی------- پرنده پر نتوان زد به بام محمد
به کارنامه منشور آسمانی قرآ ن-------- که نقش مهر نبوت بود بنام محمد...

شهریار در شعر یا علی علیه‌السلام در مورد حضرت امیر المومنین علیه‌السلام می فرماید:

مستمندم بسته زنجیروزندان یاعلی------- دستگیر ای دستگیر مستمندان یا علی
بندی زندان روباهانم ای شیر خدا--------- می جوم زنجیر زندان را به دندان یا علی

اشعار شهریار در ستایش امام اول شیعیان جهان سرآمد سلسله مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیه‌السلام است.

علی ای همای رحمت توچه آیتی خدارا-------- که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
دل اگرخداشناسی همه در رخ علی بین------- به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن-------- که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را ...

شهریار جانسوزترین اشعار خود را تقدیم حضرت سید الشهداء علیه‌السلام و حماسه ابدی او کرده است:

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین --------- روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
ازحریم کعبه جدش به اشکی شست دست ------مروه پشت سرنهاداماصفا دارد حسین... .








ویژگی سخن
شهریار روح بسیار حساسی دارد. او سنگ صبور غمهای نوع انسان است.اشعار شهریار تجلی دردهای بشری است.
او همچنین مقوله عشق را در اشعار خویش نابتر از هر شعری عرضه داشته است.
در ایام جوانی و تحصیل گرفتار عشق نا فرجام ، پر شرری می گردد. عشق شهریار به حدیست که او در آستانه فارغ التحصیلی از دانشکده پزشکی ،درس و بحث را رها می کند و دل در گرو عشقی نا فرجام می گذارد :

دلم شکستی و جانم هنوز چشم براهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
اما این عشق زمینی بال پرواز او را بسوی عشق نامحدود آسمانی می گشاید.

قفسم ساخته و بال و پرم سوخته اند
مرغ را بین که هنوزش هوس پرواز است!
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام ------------- تا زپروانه کمی عاشقی آموخته ام

عجبا که این عشق مسیر زندگی شهریار را تغییر دادو تاثیری تکان دهنده بر روح و جان شهریار نهاد و جهان روان او را از هم پاشید.

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند----------- درشگفتم من چرا ازهم نمی پاشد جهان

این عشق نافرجام بحدی در روح و روان او ماندگار شد که حتی هنگام بازگشت معشوق، عاشق به وصل تن نداد .

آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ------------ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا!؟

شهریارهمانگونه که به سرزمین مادری و رسوم پدر خود عشق می ورزد اشعار بسیار نغزی در خصوص مقام مادر و پدر به زبانهای ترکی و فارسی سروده است:

گویند من آن جنین که مادر ------- از خون جگر بدو غذا داد
تا زنده ام آورد به دنیا ---------- جان کند و به مرگ خود رضا داد
هم با دم گرم خود دم مرگ --------- صبرم به مصیبت و عزا داد
من هرچه بکوشمش به احسان ------ هرگز نتوانمش سزا داد
جز فضل خدا که خواهد اورا --------- با جنت جاودان جزا داد

شهریار در شعر بسیار لطیف «خان ننه» آنچنان از غم فراق مادربزرگ عزیزش می نالد که گویی مادربزرگش نه بلکه مادرش را از دست داده است!

عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـریار در غـزل عید خون و قصاید مهـمان شهـریور، آذربایـجان، شـیون شهـریور و بالاخره مثـنوی تخـت جـمشـید به زبان شعـر بـیان کرده است.

شهریار شاعر سه زبانه است. او به همه زبانها و ملتها احترامی کامل دارد. در اشعار او بر خلاف برخی از شعرای قومگرا نه تنها هیچ توهینی به ملل غیر نمی شود بلکه او در جای جای اشعارش می کوشد تا با هر نحو ممکن سبب انس زبانهای مختلف را فراهم کند. اشعار او به سه زبان ترکی آذربایجانی،فارسی و عربی است .

soleares
15-10-2006, 21:19
اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگی شهریار در خلال اشعارش خوانده میشود و هر نوع تفسیر و تعبیری که در آن اشعار بشود، به افسانه زندگی او نزدیک است.

عشقهای عارفانه شهریار را میتوان در خلال غزلهای انتظار؛ جمع وتفریق؛ وحشی شکار؛ یوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ ونای شبان و اشک مریم: دو مرغ بهشتی....... و خیلی آثار دیگر مشاهده کرد.

محرومیت وناکامیهای شهریار در غزلهای گوهرفروش: ناکامیها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوی شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بیان شده است. خیلی از خاطرات تلخ و شیرین او در هذیان دل: حیدربابا: مومیای و افسانه شب به نظر میرسد.

در سراسر اشعار وی روحی حساس و شاعرانه موج می زند, که بر بال تخیلی پوینده و آفریننده در پرواز است.و شعر او در هر زمینه که باشد از این خصیصه بهره مندست و به تجدد و نوآوری گرایشی محسوس دارد.شعرهایی که برای نیما و به یاد او سروده و دگرگونیهایی که در برخی از اشعار خود در قالب و طرز تعبیر و زبان شعر به خرج داده, حتی تفاوت صور خیال و برداشت ها در قال سنتی و بسیاری جلوه های دیگر حاکی از طبع آزماییها در این زمینه و تجربه های متعدد اوست
.قسمت عمده ای از دیوان شهریار غزل است.سادگی و عمومی بودن زبان و تعبیر یکی از موجبات رواج و شهرت شعر شهریار است.

شهریار با روح تاثیرپذیر و قریحه ی سرشار شاعرانه که دارد عواطف و تخیلات و اندیشه های خود را به زبان مردم به شعر بازگو کرده است. از این رو شعر او برای همگان مفهوم و مأنوس و نیز موثر ست.
شهریار در زمینه های گوناگون به شیوه های متنوع شعر گفته است شعرهایی که در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده, نیز کم نیست.
تازگی مضمون, خیال, تعبیر, حتی در قالب شعر دیوان او را از بسیاری شاعران عصر متمایز کرده است.
اغلب اشعار شهریار به مناسبت حال و مقال سروده شده و از این روست که شاعر همه جا در درآوردن لغات و تعبیرات روز و اصطلاحات معمول عامیانه امساک نمی کند و تنها وصف حال زمان است که شعر اورا از اشعار گویندگان قدیم مجزا می‌کند.


ماه من در پرده چون خورشید غماز غروب
گشت پنهان و مرا چون دشت رنگ از رخ پرید
چون شفق دریای چشمم موج خون میزد که شد
آفتاب جا و د ا نتابم ز چشمم ناپدید

سرانجام خورشید حیات شهریارملک سخن و افتاب زندگی ملک الشعرای بی بدیل ایران پس از هشتاد وسه سال تابش پر فروغ در کوهستانهای آذربایجان غروب کرد.
اما او هرگز نمرده است زیرا اکنون نام او زیبنده روز ملی شعر و ادب ایران و نیز صدها،میدان،خیابان،مرکز فرهنگی،بوستان و ... در کشورمان ونیز در ممالک حوزه های ترکستان(آسیای مرکزی) و قفقازیه و ترکیه می باشد.
27 شهریور ماه سال 1367 شمسی سالروز وفات آن شاعرعاشق و عارف بزرگ است.
در آنروز پیکرش بر دوش دهها هزار تن از دوستدارانش تا مقبره الشعرای تبریز حمل شد و در جوار افاضل ادب و هنر به خاک سپرده شد .


روز ملی شعر و ادب
بیست و هفتم شهریور ماه سالروز خاموشی شهریار شعر ایران با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی " روز ملی شعر و ادب " نامیده شده است.







نمونه آثار
در راه زندگانی

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را----- نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را
کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم----- به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده رامانـم----- که شب در خــواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی ----- چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی ----- که در کامم به زهر آلود شهد شادمانـــی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل ----- خدایــا بــا کـه گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده ----- به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را
به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان ----- خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتـن----- که از آب بقا جویند عمــــر جاودانـی را

soleares
15-10-2006, 21:21
من آن آسمانی سروش خدایم
که فخری به حوا و آدم ندارم
مسیحای مریم شناسد به معجز
کمی از مسیحای مریم ندارم
سخندان شناسد که من اوستادم
که استادی کس مسلم ندارم
به سحر سخن راه اعجاز پویم
بسی گویم و ژاژ و درهم ندارم
به هر سبک و هر بحر و هر شیوه گفتم
که دانند همتا و همدم ندارم
همه شاهکار است گفتارهایم
به اندیشه و لفظ ماتم ندارم
سخن هر چه گفتم همه نغز گفتم
شکرهای آلوده باسم ندارم
"دکتر حمیدی"


زندگی نامه

دکتر مهدی حمیدی از شاعران بنام و چهره های درخشان ادبیات معاصر ایران است. وی در سال 1293 شمسی در شیراز پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش مرحوم سید محمد حسن ثقة الاعلام از بازرگانان معروف شیراز بود که در دوره های اول مجلس شورای ملی، از آن شهر به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.

مادرش بانو سکینه آغازی یکی از زنان دانشمند و تربیت شده و اصیل بودکه خود شاعره ای سخن سنج به شمار می رفت. وی در حدود چهل سال قبل که فرهنگ ایران و مخصوصاً تعلیم و تربیت دوشیزگان با مخالفتهای زیادی مواجه بود در شیراز به تأسیس مدرسه ای بنام "عفتیه "که در حقیقت مادر تمام مدارس دخترانه فارس محسوب می شود، همت گماشت.

دکتر حمیدی بیش از دو سال و نیم نداشت که پدرش درگذشت و تربیت او به مادرش محول شد. تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه شعاعیه و دوره متوسطه در دبیرستان سلطانی شیراز به پایان رسید و در سال 1313 برای ادامه تحصیلات به تهران آمد به دانشسرای عالی داخل شد و به سال 1316 در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول به اخذ لیسانس نائل گردید.
حمیدی پس از اخذ لیسانس به کارمندی فرهنگ در آمد و برای انجام خدمت سربازی به تهران مراجعت کرد و به دانشکده افسری واردشد و یک سال بعد درجه ستوان دومی برای خدمت افسری به شیراز برگشت.
او در سال 1325 از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسى موفق به اخذ دکترا و در رشته الهیات به تدریس مشغول شد.

در دوران معلمى عاشق یکى از دانش‏آموزان خود شد و غزل معروف «گر تو شاه دخترانى من خداى شاعرانم» را سرود که نام حمیدى را بر سر زبان‏ها انداخت.
این حادثه که منجر به ناکامی شد، کتابهای "عشق دربدر" و "اشک معشوق" را که محصول این عشق سوزان اوست به وجود آورد. کتابهای "پس از یکسال" و "سبکسریهای قلم"نیز در این مدت منتشر شد.

اولین مجموعه شعرش را در سال 1321 با عنوان «از یاد رفته» منتشر کرد که تماماً در قالب غزل بود.
حمیدى شاعرى بود که در جبهه مخالف نیما یوشیج و نوگرایان ایستاد و در پایان سال 1321 دومین دفتر شعرش را به نام «عصیان» به دست چاپ سپرد.
حمیدى در سال 1324 قصیده «مصاحبه با نیما پیشواى نوپردازان» را منتشر کرده بود که در جبهه شعرای کلاسیک و مخالفان نیما یوشیجاو را در صف اول قرار داد. او بعد از شهریور 20 با قصاید حماسى‏وار پیرامون شرایط نابسامان سیاسى و اجتماعى ایران و در حمله به اشغالگران بیگانه و جدایى خواهان آذربایجان، مورد توجه خاص و عام واقع شد و به او لقب «شاعر ملى» داده بودند.

در همین سال مجموعه اشعاری به نام "شکوفه ها" را انتشار داد و عده ای از شعر شناسان با انتشار این دیوان ظهور شاعری بزرگ را مژده داده اند.

پس از آثار مزبور "شاعر در آسمان" و "فرشتگان زمین" و "عصیان" که در حقیقت متمم دیوان اشک معشوق است به وسیله دکتر حمیدی انتشار یافت.
مجموعه این آثار که نظم و نثر را به منتها درجه دلفریبی و زیبایی رسانده بود از عموم نقاط ایران چشمها را به شیراز مهد سعدی و حافظ متوجه ساخت .
«شکوفه‏ ها و نغمه‏ هاى جدید» و «سال‏هاى سیاه» شامل اشعار وطنى و سیاسى- انتقادى، «پس از یک سال» و «اشک معشوق» شامل اشعار عاشقانه که همچنان تجدید چاپ مى‏شود، «ده فرمان» و «طلسم شکسته» عناوین بخشى از آثار اوست.

حمیدى در حوزه ترجمه نیز گاه گاهى فعال مى‏شد و حاصل آن قطعه «زمزمه بهشت» مجموعه شعرى از کنستانتین دینالد و رمان «ما و شش پنى» از سامرست موام بود، این اثر بعدها با عنوان «ماه و شش پشیز» توسط پرویز داریوش به فارسى برگردانده و منتشر شد.
دکتر حمیدى بعد از انقلاب اسلامى نیز کتاب‏هاى «شعر در عصر قاجار» و «فنون شعر و کالبدهاى پولادین آن» را منتشر کرد و کتاب «دریاى گوهر» سه مجلد از مجموعه بهترین شاعران و نویسندگان معاصر جهان را که در سال‏هاى قبل از انقلاب ترجمه و منتشر کرده بود، تجدید چاپ نمود

دکتر حمیدى در تیرماه سال 1365 چشم از جهان فرو بست و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد.


سیری در اشعار
بطور کلی آثار حمیدی از دو نوع شعر تشکیل شده است، یکی اشعار تقلیدی و دیگری ابتکاری.
اشعار تقلیدی حمیدی به سبک ترکستانی است و از شعرای متقدم پیروی می کند و در این میان به فردوسی و فرخی و منوچهری و مسعود سعد ارادت بیشتری دارد.

حمیدی حال و طراوتی را که در سخنان فرخی است با سوز و گداز کلام مسعود می آمیز دو تار و پودشان را از دل خود می گیرد و بیانات خویش را چنان موثر و دلنشین ادا می کند که در موقع خواندن به قول نظامی عروضی: "وقت باشد که از اشعار او موی بر اندام بر پای خیز دو جای آن بود که آب از چشم برود."

روی هم رفته سخنان حمیدی پر طراوت، روان، جاندار، دلنشین و گوشنواز است و همه وقت یک آهنگ و موسیقی مخصوص با خویش دارد؛ و مثل این است که موسیقی آن نیز در خود شعر تعبیه شده و به همراه آن نواخته می شود.

او در تجسم مناظر و حالات مختلف بسیار تواناست، شبهای هجر، روزهای انتظار، دقایق وصل و لحظات وداع را با رموز عاشقی و جفاکاری به طوری وصف می کند، که خواننده به جزئیات مشاهدات و مقاصد او آشنا می شود و تمام مناظر را پیش چشم می بیند.


معرفی آثار

آثار منظوم:

شکوفه ها- پس از یک سال- اشک معشوق- سالهای سیاه- زمزمه بهشت- طلسم شکسته- ده فرمان

آثار منثور:

سبکسریهای قلم- عشق دربدر(3 جلد)- شاعر در آسمان فرشتگان زمین- عروض حمیدی (درباره فن عروض و شامل عقاید شاعر درباره این فن)

تألیفات:

دریای گوهر(3 جلد)- بهشت سخن (2 جلد)- شاهکارهای فردوسی



ویژگی سخن
حمیدی از میان شعرای کهن بیشتر به سبک ناصر خسرو متمایل است؛ با این فرق که شعر حمیدی از مشکلات و پیچیدگی های آن شاعر بزرگ دور است. زبان شعر این شاعر، بسیار ساده تر و لطیف تر و نیز مضمون شعر او نیز با شعر ناصر خسرو و بسیار متفاوت است. حمیدی از شعرای سبک موسوم به "سبک عراقی" از جمله نظامی گنجه ای نیز تاثیر بسیار پذیرفته است اما در کل باید او را بیشتر شاعری غنایی و بعد از آن موضوعات شعر او را بیشتر سیاسی، اجتماعی و وطنی دانست.

حمیدی هیچ علاقه ای به کار و سبک شعر نیما نداشت و با آن به شدت مخالف بود، چنانکه در زمان حیاتش سرزنش های بسیاری از طرفداران سبک نیمایی شنید.

مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی در "چشمه روشن" درباره حمیدی می گوید: "شاعری است سریع التأثیر و آتشین طبع و نستوه و با واکنشهای روحی شدید در برابر هر چه بر او می گذرد.از عشق و دوستی و محبت یا بی وفایی و مخالفت گرفته تا موضوعات اجتماعی.
این حالات و تجربه ها در شعرهای متنوع او جلوه گر است. به علاوه آنچه را نیز در بیان احوال درونی انسان و مسایل و مصائب بشری سروده و رنگ حکمت و اندیشه ورزی دارد باید بر این مجموعه افزود خاصه که آثاری است ژرف و پرمعنی در مجموعه آثار او برخی اشعار برجسته نظیر در امواج سند، بت شکن بابل، مرغ سقا، معنای عمر، جام شکسته و امثال آنها کم نیست".


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد ----- فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی ----- رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب----- که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا----- کجا عاشقی کرد آن جا بمیرد
شب مرگ از بیم آن جا شتابد----- که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم ----- ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد ----- شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش واکن ----- که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

soleares
15-10-2006, 21:22
زندگینامه

مهرداد اوستا (محمد رضا رحمانی) شاعر و نویسنده ی معاصر در17 اردیبهشت سال 1308
شمسی در خانواده ای اهل شعر در شهر `بروجرد` به دنیا آمد. پدر مادرش `حاج دوخا محمد` متخلص به `رعنا`
شاعری بسیار خوش ذوق و توانا بود .

سخاوتمندی حاتم گونه ی او باعث شد تا در سن 3 سالگی با بخشیدن لباس تن خود به یکی از کودکان همسن و سالش تحیر همگان را برانگیزد.

در 10 سالگی با سرودن شعر- آنهم موزون و مقفی- مورد تشویق یکی از آموزگارانش قرار گرفت، گوئی خود نیز به استعداد شگرف خویش واقف بود، زیرا در 12 سالگی شهر بروجرد را برای خود کوچک دید و راه تهران را پیش گرفت و تا پایان عمرپر بارش در این شهر اقامت گزید.

پس از سپری کردن دوره دبیرستان، ضمن تدریس در مدارس و دبیرستانها، تحصیلات آکادمیک خویش را تا اخذ مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه ادامه داد و به دلیل اندوخته های خارق العاده ذهنی اش در زمینه ادبیات و علوم انسانی در سن 25 سالگی بعنوان جوانترین استاد جذب دانشگاه شد و در سن 30 سالگی به عضویت شورائی درآمد که رساله دکترای دانشجویان دوره دکتری ادبیات فارسی را تأئید یا رد می نمود.

مطالعه شبانه روزی وی باعث گردید در مدت کوتاهی بر ادبیات فارسی، عرب و بطور کلی ادبیات جهان تسلط کامل پیدا کند و بعنوان یکی از سخنرانان برنامه `مرزهای دانش` رادیو، که در آن زمان از وزین ترین برنامه های رادیوئی بود در کنار اساتید بزرگی همچون `محیط طباطبائی` و `ضیأالدین سجادی` به سخنرانی بپردازد.

این ادیب گرانقدر و شاعر بزرگ با آنکه در همه زمینه های شعری قدرت خویش را به نمایش می گذاشت، اما به قصیده بیشتر از سایر انواع شعر عشق می ورزید و به حق لقب بزرگترین قصیده سرای معاصر بعد از ملک الشعرای بهار را از آن خود ساخت.

او با تصحیح `دیوان سلمان ساوجی` در سن 22 سالگی و انتشار نخستین مجموعه شعر خود با نام `از کاروان
رفته` تحسین بسیاری از صاحبنظران را نسبت به خود برانگیخت.

در سال 1327 همزمان با ورود به دانشگاه تهران به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به عنوان مسئول سامان دادن به کتابخانه های موجود و مقالات و کتب ادبی این وزارتخانه و نیز دبیر در چندین دبیرستان تهران به فعالیت پرداخت. در سال 1330 با کسب مدرک کارشناسی به ادامه ی تحصیل رشته ی فلسفه در دانشگاه تهران پرداخت.

استاد اوستا ضمن تدریس در دانشگاه تهران سفرهای متعددی را به کشورهای مختلف انجام داد و آثار و اشعار ارزشمندی از خود بر جای نهاد. سرانجام در سال 1370 در سن 62 سالگی در اثر عارضه قلبی در گذشت و پیکر وی در قطعه مشاهیر ادب و هنر ایران در تهران به خاک سپرده شد.


ویژگی سخن
سبک اوستا به شیوه‌ی شعرای خراسانی و بیشتر به ناصرخسرو، خاقانی و مسعود سعد نزدیک است. در اندیشه‌های شاعرانه‌اش غالباً دقایق فلسفی و تفکرات حکیمانه را می‌پروراند و به فلسفه نسبی نزدیک می‌شود. او معتقد است که «یک هنرمند باید فرزند زمان خود باشد و اگر احیاناً خود نیازمندیهای زیادی از نظر مادی ندارد باید آنقدر روحیه‌ی حساس و تأثیرپذیری داشته باشد که دردها و نیازمندیهای اکثریت مردم را درک کند و آینه‌ی گویای رنج و شادی مردم زمان باشد».


معرفی آثار
1. تصحیح دیوان سلمان ساوجی
2. تصحیح دو رساله از خیام، «رساله‌ی وجود» و «نوروزنامه»، با شرح حال خیام
3. کتاب فلسفه و منطق و روان‌شناسی برای دبیرستانی‌ها
4. از کاروان رفته- مجموعه‌ی شعر
5. شراب خانگی، ترس محتسب خورده
6. حماسه‌ی آرش
7. پالیزبان- مجموعه‌ی نثر، داستان
8. امام، حماسه‌ای دیگر


استاد اوستا بیش از 40 اثر تحقیقی و یا تألیفی در زمینه ادبیات و هنر از خود به یادگار گذاشته که بیش از 20 اثر آن در زمان حیات ایشان وبقیه بعداً منتشر شده است.

"راما" (در شعر)، "پالیزان" و "از امروز تا هرگز" (در نثر داستانی)، "تیرانا" (در نثر انتقادی)، "عقل و اشراق" (در فلسفه)، "اندیشه فلاسفه شرق و غرب"، "روش تحقیق در دستور زبان و شیوه نگارش فارسی"، "رساله ای در فلسفه، منطق، روانشناسی واخلاق"، "روش تحقیق درزیباشناسی" و "نقد و بررسی افسانه های ملل" (در چندین جلد)، "منطق کلام حافظ" و "منطق کلام فردوسی"، "منطق کلمات"، "منطق حماسی مهابرات"، "نقد وبررسی آثار سنائی"، "تصحیح کلیات شیخ سعدی"، "تصحیح دیوان ابوسعید ابوالخیر"، "تحلیل نوروز نامه و رساله وجود حکیم عمر خیام نیشابوری"، "تحلیل فلسفی و علمی پیرامون اصول ادیان"، "لحن شناسی پیرامون آثار و افکار بزرگان سخن ایران"، "روش تحقیق در تاریخ هنر"، "تصحیح مجدد دیوان سلمان ساوجی"، "روش تحقیق در تحولات فکری و فلسفی در اروپا و آسیا"، "سیر مکاتب هنری در ایران"، "هدف هنر در شرق و هدف آن در اروپا"، "مکاتب هنری در شرق"، "مکاتب هنری در اروپا"، "مکاتب فلسفی در اروپا"، "مکاتب فلسفی درآسیا"، "هدف نهائی در شرق و غرب"، "کارنامه شعر معاصر"، "کارنامه نثر معاصر" و "تأثیر ادبیات ایران بر ادبیات جهان" (در تحقیق)، "اشک وسرنوشت" (تألیف) میباشند.

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو

راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو

گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو

ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو

غمخوار دل ای می نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو

بر خلوت دل سرزده یک ره درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟

من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو


سال شمار زندگی
نخستین شعرش را در سن ده سالگی در کلاس پنج ابتدایی سرود. این شعر دربارهٔ واقعهٔ عاشورا بود. معلمانش با این شعر وی را تشویق به سرودن شعر کردند.
در ۱۲ سالگی از بروجرد به تهران آمد و دوره دبیرستان را در پایتخت گذراند.
پس از گرفتن دیپلم ادبی، به استخدام آموزش و پرورش در آمد.
در سال ۱۳۲۷، تحصیلات عالی خود را در رشتهٔ معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران آغاز کرد و آن را تا گرفتن درجهٔ فوق لیسانس فلسفه ادامه داد.
در سال ۱۳۳۲، نخستین اثر وی که تصحیح دیوان سلمان ساوجی بود، بوسیلهٔ انتشارات زوار به چاپ رسید.
پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مهرداد اوستا مردم را به مبارزه فرا میخواند

در شهریور ۳۲ به جرم مخالفت با رژیم شاه به زندان افتاد. وی اشعاری در مبارزه با رژیم شاه داشت که میتوان به شعر زیر که در سال ۱۳۳۵ سروده بود اشاره کرد:
خانه‌ها ویران، پی آبادی کاخی چراست؟
تا سزد خودکامه‌ای را دستگاه خودسری

سال ۱۳۳۳، سال آغاز تدریس وی در دانشگاه تهران، در همین سال نیز ازدواج کرد.
سال ۱۳۳۵، با سباستین مونه فیلسوف شرق شناس فرانسوی آشنا شد.
سال ۱۳۳۹، نخستین مجموعه شعر او به نام" از کاروان رفته" منتشر شد.
سال ۴۴، سفر به اروپا
سال ۵۱، دومین مجموعه شعر وی به نام" شراب خانگی ترس محتسب خورده" را در قالب قصیده منتشر کرد.
پس از پیروزی انقلاب، سمتهای وزارت فرهنگ و آموزش عالی، ریاست دانشگاه تهران، ریاست مجتمع عالی هنر و... را عهده دار شد.
سال ۶۲،سفر به فرانسه
سال ۶۷، سخنرانی درباره شعر و شخصیت حافظ در کنگره ی بزرگداشت حافظ
سال ۶۹، شرکت در برزگداشت خلیل الله خلیلی شاعر بزرگ افغانستان
سال 70درگذشت در اثر حمله قلبی

soleares
15-10-2006, 21:24
نیما یوشیج

سهراب سپهری

احمد شاملو

حمید مصدق

فروغ فرخزاد

فریدون مشیری

مهدی اخوان ثالث

منوچهر آتشی

قیصر امین پور

طاهره صفار زاده

سیاوش کسرایی

هوشنگ ابتهاج

سلمان هراتی

فاطمه راکعی

محمد رضاشفیعی کدکنی

مهدی سهیلی

نصرت رحمانی

یغما گلرویی

یدالله رویایی

محمود مشرف آزاد تهرانی

علی موسوی گرمارودی

ساعد باقری


__________________________________________________ _____________________________________


نیما یوشیج



نام اصلی نیما یوشیج، علی اسفندیاری است. او در آبان 1276 شمسی در " یوش" در استان مازندران به دنیا آمد.

نیما نخستین شاعر نوپرداز در ایران نبود، پیش از او نیز افراد دیگر، چون ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت و ... بیرون از قالب های رسمی اشعاری سروده و منتشر کرده بودند.

ولی نیما کسی بود که با دقت زیاد و صرف وقت بسیار (حدود 38 سال) توانست قالبهای کهن را در هم بریزد و راهی نو پیش پای شعر فارسی باز کند.

کودکی نیما (به قول خویش) در بین شبانان و آرامش کوهستان گذشت.

مقدمات درسی را در مکتب خانه ی ده آموخت و سپس به تهران آمد. در تهران او به مدرسه ی کاتولیک "سن لوئی" که دروسش به زبان فرانسه تدریش می شد رفت و آشنایی او به زبان فرانسه، سرآغاز دگرگونی در وی شد.

نیما خود می نویسد:"تمام خیالات من برای شناسایی چیزهای خوبی بود که می خواستم فقط با آن شناسایی بر همسران خود تفوق یابم... در پانزده سالگی می رفتم مورخ شوم، گاهی نقاش می شدم و ... خوشبختانه هر نوع قوه خلاقه در من وجود داشت، ولی مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار، که "نظام وفا" شاعر به نام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت."

نظام وفا غزل سرایی بود که نیما "افسانه" را به او تقدیم کرد.

نیما همزمان با تحصیل در مدرسه ی سن لویی به آموزش زبان عربی پرداخت.

در سال 1298 شمسی در سن 22 سالگی به استخدام دولت درآمد، ولی کار اداری را دوست نداشت.

در سال 1300 شمسی نخستین کتاب شعرش را یک مثنوی بود به نام "قصه ی رنگ پریده خون سرد"، با سرمایه ی شخصی در 30 صفحه منتشر کرد.

تاریخ سرایش این شعر 1299 شمسی و امضای سراینده ی آن "نیما نوری" بود.

"نیما" نام قهرمانی طبری، به معنای قوس و کمان بزرگ است.




در پاییز 1301 شمسی نیما شعر "ای شب" را می سراید.

"ای شب"، انحرافی جدی و بنیادی از شعر سنتی نبود ولی شور و سوزی که در شعر بود نام شاعر را بر سر زبان ها انداخت، به ویژه آنکه در نشریه ی ادبی معتبر "نوبهار" نیز چاپ شده بود که نشریه ی ادبای شناخته شده آن زمان بود.

در دی ماه همین سال نیما شعر "افسانه" را می سراید و آن را در چند شماره ی پیاپی در مجله ی "قرن بیستم"، (به مدیریت میرزاده ی عشقی) به چاپ می رساند.

"قرن بیستم" تندروترین و بی پرواترین نشریه ی ادبی- سیاسی آن سال ها بود و اثر افسانه در جامعه چنان بود که نیما به عنوان شاعر "افسانه" شناخته می شود.

ولی افسانه با همه ی نوآوری ها و ارزش و اعتبارش، چهره ی انقلابی نیما را مشخص نمی کند.

انقلاب نیما با دو شعر "ققنوس" (بهمن 1316 ش) و "غراب" (مهر 1317 ش) آغاز می شود و او این دو شعر را در مجله "موسیقی" که یک مجله دولتی بود منتشر کرد.

نکته ی قابل توجه این است که در فاصله ی افسانه تا ققنوس (1300 تا 1316) نیما فقط اشعاری در قالب سنتی می سرود.

نیما یوشیج علاقه ای به انتشار اشعارش، به ویژه در مجلات نداشت. او جز همین چند شعر که در فاصله ای حدود بیست سال در" قرن بیستم" و مجله ی "موسیقی" چاپ کرد، تا پایان عمرش دو سه شعر دیگر منتشر کرد.

نیما یوشیج از سال های بیست به بعد، هر روز منزوی تر شد و پس از کودتای 1332 اعتمادش را از همه، جز یکی دو تن که در نامه ها از آنها یاد کرده است، از دست داد ولی بهترین اشعارش را نیز در همین سال ها سروده است.

در مطالعه شعر نیما آنچه توجه را بیشتر جلب می کند، نگاه تازه او به طبیعت و جهان است.

توجه او به درختان، گیاهان، حیوانات و حتی حشرات یادآور نوعی دقت نظر است که در دیگران کمتر دیده می شود.

اما مهم ترین ویژگی شعر نیما که سرآغازی برای حرکت دیگران نیز شد، کوتاه و بلند کردن مصراع های شعر است.

نیما "وزن" را برای شعر ضروری می دانست ولی معتقد بود یکسان بودن طول مصراع ها در یک شعر مهم نیست.

(در شعر کهن علاوه بر رعایت وزن طول مصراع ها نیز با هم برابر است)




در واقع نیما از وزن و قافیه که مربوط به شعر کهن است، سود می برد ولی با بلند و کوتاه کردن مصراع ها، جان تازه ای به شعر می بخشد.

نیما در شب 13 دی ماه 1338 ش در گذشت.

نمونه هایی از اشعار نیما:

ای آدمها!

ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان

***


آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!

***

موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"...

می تراود مهتاب


می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

***

می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند

soleares
15-10-2006, 21:25
سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.

سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی از پدرش یاد کرده است (خیال پدر) یکسال بعد از مرگ او سروده است:

در عالم خیال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر
یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود

مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی سهراب را به عهده گرفت و سپهری او را بسیار دوست می داشت.

دوره کودکی سپهری در کاشان گذشت. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام این شهر گذرانید.

سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیات را دوست داشت و به خوش نویسی علاقه مند بود.

سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار
ندارم من دمی از درد آرام

در مهرماه 1319 سپهری به دوره دبیرستان قدم گذارد و در خرداد ماه 1326 آن را به پایان رساند.

سهراب از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند.

در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت.

سال بعد او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد.

اولین کتاب سپهری با نام "مرگ رنگ" در تهران منتشر شد که به سبک نیما یوشیج بود.

سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام "زندگی خواب ها" در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.

از سال 1332 به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس، رم و هند و شرکت در نمایشگاه ها و آموختن و تدریس نقاشی گذشت، تا جایی که بعضی او را "شاعری نقاش" خوانده اند و بعضی دیگر "نقاشی شاعر".

سهراب در سال 1337 دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق انده" را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب به انضمام "زندگی خواب ها" زیر عنوان "آوار کتاب" منتشر شد.

در این کتاب می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد و همچنین شور و شوق آمیختگی با طبیعت را- که در شعرهای بعدی کاملاً واضح می شود- بیشتر دید.

در "شرق اندوه" سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند.

دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.





شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند "صدای پای آب" آغاز شد. در "صدای پای آب" است که محتوای ویژه ی شعر سپهری فرمش را می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از "صدای پای آب" به بعد به هماهنگی می رسند.

"صدای پای آب"، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.

این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان همان سال منتشر شد.

سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه ها و مجلات و فقط با دوستان اندک و تنهایی خود می زیست و بدین سبب از طرف نشریات جدی گرفته نشده بود، در سال 1345 با انتشار شعر بلند "مسافر" که یکی از درخشان ترین شعرهای فارسی است، بزرگی و شاعری اش را بر نشریات تحمیل کرد.

"مسافر" تأمل و سیر و سفر شاعر است در فلسفه ی زندگی.

"جحم سبز" هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنها است.

"حجم سبز" پایان آخرین جستجوی های سپهری در شعر "مسافر" اوست. گویی پاسخ همه پرسش ها را یافته و به همه حقایق رسیده است.

شاعر دیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند که بیاید و پیام آورد: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد ...

هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری "ما هیچ، ما نگاه" است.

در این کتاب بر خلاف مجموعه"حجم سبز" و دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" شاعر روی به یأس دارد. اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.

سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در "هشت کتاب" گرد آورد.

"هشت کتاب" نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است، از اعتراضات سیاسی تا شور جست و جو و ره سپردن در عرفانی زمینی.

"هشت کتاب" یکی از اثر گذارترین و محبوب ترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.


سپهری در سال 1357 به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال 1358 برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه 1359 ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست.

نخست قرار بود که طبق خواست خودش او را در روستای"گلستانه" به خاک بسپارند، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اینکه طغیان رود، مزارش را از بین نبرد او را در صحن "امامزاده سلطان علی" دهستان مشهد اردهال به خاک سپردند.

soleares
15-10-2006, 21:27
نمونه ای از شعر سهراب سپهری از مجموعه "حجم سبز"

به باغ هم‌سفران

صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

---

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

***

مرا گرم کن
(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

***

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.
من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

***

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید. ~~

soleares
15-10-2006, 21:28
زندگینامه




فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جدپدری اش به واسطه ماموریت ادرای به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمد در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه مندان به شعر بود و در خانواده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش می رسید.

مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چندسال دوباره به تهران باز گشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفته خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم و با عنوان عمر ویران».

او از دوران نوجوانی به شعر علاقمند شد و ازهمان سالها شعر سرودن را آغاز کرد بطوری که دراولین سالهای دوران دانشجویی دفتری از غزل و مثنوی داشت و از 1330 به بعد آثارش را انتشار داد و علاقمندان بسیاری پیدا کرد.

مادرش اعظم السطنه ملقب به خورشید به شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر میگفته، و پدرمادرش، میرزا جواد خان مؤتمن الممالک نیز شعر میگفته و "نجم "تخلص میکرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است.

مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. روزها به کار مشغول بودو شبها به تحصیل ادامه داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد کرد، اما او کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحه معرفی شدند.




مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را برعهده داشت.

فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به کار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار (متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل کردند.

مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریبا از پانزده سالگی شروع کرد. سروده های نوجوانی او تحت تأثیر شاهنامه خوانی های پدرش شکل گرفته که از آن جمله این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست:
چرا کشور ما شده زیر دست
چرا رشته ملک از هم گسست
چرا هر که آید زبیگانگان
پی قتل ایران ببندد میان
چرا جان ایرانیان شد عزیز
چرا بر ندارد کسی تیغ تیز
برانید دشمن ز ایران زمین
که دنیا بود حلقه، ایران نگین
چو از خاتکی این نگین کم شود
همه دیده ها پر زشبنم شود

انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴).





خود او درباره این مجموعه میگوید: «چهارپاره هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج(سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمدزهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعرانی نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بی اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی، فردوسی و ... را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.»

مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. این آشنایی با موسیقی و تئاتر ایران از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری به او منتقل شده بود. فضل الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی میکرد و منزل او در خیابان لاله زار قرار داشت و در آن سالهایی که از مشهد به تهران می آمدند هر شب شب موسیقی گوش میکردند. مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه تار یا ویولون میپرداختند، و مشیری که در آن زمان ۱۵-۱۴ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می داد.

فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت آمریکا از جمله در دانشگاه های برکلی و نیوجرسی به طور بی سابقه ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

سرانجام...
فریدون مشیری پس از نیم قرن حضور در فضای شعر زمانه اش ، سرانجام در آبان ماه 1379 در سن 74 سالگی بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست.


سیری در اشعار
فریدون مشیری از دوران خردسالی به شعر علاقه داشت و در دوران دبیرستان و سال اول دانشگاه دفتری از غزل و مثنوی ترتیب داد.آشنایی با شعر نو و قالب های آثار او را از ادامه شیوه کهن باز داشت.
مشیری، نه اسیر تعصبات سنت گرایان شد، نه مجذوب نوپردازان. راهی را که او برگزید، تعادلی در شعر نوین ایران بود. به این معنا که، او شکستن قالبهای عروضی، و کوتاه و بلند شدن مصرع ها و استفاده ی بجا و منطقی قافیه را پذیرفته و از لحاظ محتوی و مفهوم هم با نگاهی تازه و نو به طبیعت، اشیاء، اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک اندیشی های خاص خود، به شعرش چهره ای کاملاً مشخص داده بود .
استاد فقید، دکتر عبدالحسین زرین کوب، درباره فریدون مشیری گفته است: « با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون، واژه به واژه با ما حرف می زند، حرفهایی را میزند که مال خود اوست، نه ابهام گرایی رندانه، شعر او را تا حد هذیان، نامفهوم می کند و نه شعار خالی از شعور آن را به وسیله مریدپروری و خودنمایی می سازد. شعر او، زبان در سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی ریا عشق را می ستاید، انسان را می ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد.»

فریدون مشیری در دوران شاعری خود، در هیچ دورانی متوقف نشد، شعرش بازتابی است از همه مظاهر زندگی و حوادثی که پیرامون او در جهان گذشته و همواره، ستایشگر خوبی و پاکی و زیبایی، و بیانگر همه احساسات و عواطف انسانی بوده و بیش از همه خدمتگزار انسانیت است.



ویژگی سخن
بی گمان شاعر در هر جایگاه اجتماعی که ایستاده باشد نخستین مولفه مردمی بودنش است ، و به اعتقاد بسیاری از اهل نظرفریدون مشیری شاعری از دیار مهربانی و شعرش ، همواره پر از لحظه های عشق و عاطفه های مردمی بود .

او شاعری است که با سادگی و صمیمیت و قلب مهربان و اشعار لطیفش، شاعر ، مهربانی، طبیعت و انسانیت نام گرفته است . لطافت کلام او و صداقت او درشعر باعث شد که در دهه 30 در شمارمهمترین شاعران معاصر قراربگیرد.آثار اولیه مشیری بصورت شعر موزو ن و مقفی بود که سرودن آن را هیچگاه ترک نکرد .

مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست . ادیبی که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید.

مشیری از همان دوران نوجوانی و جوانی به حوزه شعر عشق می ورزید و زبان عاشقانه سرایی را پیوسته بر جسته و بر جسته تر می کرد .او پیوسته پاسدار مهربانی بود :

هر جا که رسیده ام سخن از مهر گفته ام
آوخ ، پاسخی به سزا کم شنفته ام !!

در حیات شعریش پیوسته انسان و عشق را ستوده و به ویژه در سالهای اخیر این سروده ها پیوسته با رنگ و بوی وطن دوستی و انسان گرایی بومی نیز همراه بود .



آثار
کتابهای شعر :
تشنه توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن سرا، لحظه ها و احساس، آواز آن پرنده غمگین.

گزینه های اشعار :
پرواز با خورشید، برگزیده ها، گزینه اشعار سه دفتر، دلاویزترین، یک آسمان پرنده، و همچنین برگزیده ای از کتاب اسرار التوحید به نام یکسان نگریستن.

فریدون مشیری، سال ها در برخی از مجلات معروف سال های گذشته همچون: ماهنامه سخن، مجله گشوده، سپید و سیاه قلم زده و همکاری نزدیکی با نشریات داشته است.


پشت این نقاب خنده، پشت این نگاه شا د
چهره خموش مرد دیگری است
مرد دیگری که سالهای سا ل
درسکوت و انزوای محض
بی‌امید بی‌امید بی‌امید زیسته
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده
هرزمان به هربهانه
با تمام قلب خود گریسته


با رودکی تا نیما
مشیری شاعری توانا و صاحب سبک بود ، شعر او به‌شکلی اصیل و نرم ریشه در شعر اصیل و کهن دارد گویی که او ادامه‌یی از جویباری ست که از دوران رودکی آغاز شد و در گذر از قرنها از نیما عبور کرد.
مشیری در وادی شعر نیمایی موفق شد کارهایی را در کمال زیبایی و نرمش خلق کند و به‌عنوان یکی از شاعران مورد علاقه و احترام مردم مطرح باشد . شعر مشیری شعری نجیب، آرام، انسانی و عاشقانه است . رمانتسیمی نرم با لایه‌یی از واقعگرایی از ویژگی شعر اوست . در زمینه سبکهای می‌توان خصائص سبک عراقی را در شعرهای او باز یافت. شعر مشیری شعریست که برای عموم قابل درک است .

نمونه‌ای از شعرهای لطیف مشیری که دریاد اغلب شعردوستان هست شعری است بنام کوچه که شاید بتوان او را گویای شخصیت کامل شعری مشیری دانست.

بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
درنهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
...
درباره مشیری و شعر مشیری منتقد ین بسیاری نظر داده‌اند اما درمیان منتقدین خارجی ردلف گلیکه، نویسنده وپژوهشگر سویسی که دررشته ادبیات فارسی دری تحصیل وتحقیق کرده در مقاله‌ای بنام « die tot» درباره شعر فریدون مشیری چنین داوری کرده‌است: "چنین به نظر می‌رسد که فریدون مشیری چون معدودی از شاعران رسالت دارد که به شکرانه وسعت دانشش و اطمینان و حساسیت درجمله‌بندی اش آن شکاف مصنوعی را که درگذشته ی نزدیک کشمکش‌هایی میان نوپردازان و سنت‌گرایان ایجاد شده بود ،ببندد. "

soleares
15-10-2006, 21:29
.... گلبانک ز شوق گل شاداب توان داشت /من نوحه سرای گل افسرده خویشم /شادم که دگر دل نگراید سوی شادی/ تا داد غمش ره، بر سرا پرده خویشم/ پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل /خون موج زد از بخت بد آورده خویشم /گویند که: «امید و چه نومید!» /ندانند من مرثیه خوان وطن مرده خویشم ( م- امید)



رندگینامه
مهدی اخوان ثالث متخلص به امید در سال 1307 شمسی در خانواده ای «خراسانی شده» در مشهد متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستانها و دبیرستانهای مشهد به پایان برد، و از هنرستان صنعتی همین شهر فارغ التحصیل شده پس از فراغ از تحصیل و دو سال اقامت در زادگاه خود به سال 1327 شمسی راه تهران در پیش گرفت و به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و «خاک دامنگیر ری» بیش از دو سه بار به او مجال اقامت کوتاه در زادگاهش را نداد. او ذوق و مایه شعری را از مادرش به ارث برد و گاهگاه اشعاری به شیوه شاعران متقدم و بخصوص شاعران خراسانی می سرود. امید پس از اندک زمانی در سرودن قصیده به سبک متین خراسانی و مثنوی و غزل شهرتی پیدا کرد و از سال 1326 تا سال 1330 شمسی که نخستین مجموعه شعرش «ارغنون» منتشر شد قدرت و چیره دستی وی در انواع شعر کلاسیک آشکار گردید. «ارغنون» که نمونه اشعار عاشقانه و مسائل اجتماعی بود در حقیقت: کارنامه سالهای اولیه اقامت وی در حوزه ادبی تهران بشمار رفت.






با انتشار مجموعه دوم اشعارش: «زمستان» در سال 1334 قدرت شاعری امید بیش از پیش بر همگنان روشن شد. در این مجموعه گرایش امید به شیوه «پیشنهادی نیما» ونوآوری آشکارتر می شود. ما در این مجموعه شعر با شاعری روبرو می شویم که در عین آشنایی عمیق با شعر گذشته ایران مخصوصاً اشعار خراسانی با هوشیاری و بیداری خاصی به شیوه نوسرائی و «نیمائی» گرایش پیدا کرده و در عین حال پیوند خود را با شعر قدیم از غزل و مثنوی همچنان استوار نگهداشته است. در مجموعه «آخر شاهنامه» که در سال 1337 شمسی منتشر شده است و مجموعه «ازین اوستا» که در سال 1344 شمسی نشر یافته باید نمونه های کمال یافته و هموار شده شعر امید در آنها جستجو کرد.

اخوان همچنین علاقه و اشتیاق زیادی به موسیقی داشت و در واقع در زندگی هنریش شعر و موسیقی با هم پیوندی ناگسستنی داشتند؛ به طوری که شعرهایش چنان با عروض شعر فارسی آمیخته و موسیقی کلامش آنچنان تاثیرگذار است که نمی توان آنها را از شعرش جدا کرد و این نشان می دهد که اخوان با موسیقی سنتی آشنایی بسیار داشته است.
از دوره کودکی به موسیقی چنان علاقه داشته که میل آموختن این هنر یک دم رهایش نمی کند تا اینکه عاقبت نواختن تار را می آموزد و این نیاز تا پایان عمرش با او باقی میماند. گرچه در ابتدا پدرش که مردی مذهبی است و با نواختن تار او مخالف است اما پسر، پدر را متقاعد می کند که موسیقی هنر است و پدر رضایت داده؛ حتی برای او معلم موسیقی می گیرد. گر چه در ابتدا برای احترام پدر، مدت کوتاهی از موسیقی دوری کرد اما سرانجام خواسته درونیش از او وادار کرد که دوباره به این هنری روی آورد.

اخوان از همان دوره ابتدایی و دبیرستان نسبت به هنر و ادبیات آنچنان علاقه مند بود که همیشه عمق مطالب را جستجو می کرد و سعی می کرد تا هنر و ادب این مرز و بوم را به طور عمیق بشناسد. اشعار شاعران را می خواند و درباره برخی از آنها سوالات بسیاری برایش پیش می آمد و این به خاطر ذوق شعری ای بود که در وجودش شعله می افروخت و گاه مانع از این می شد که او شعری را به طور تمام و کمال بپذیرد و این باعث می شد که ساعتها مشغول بررسی یک یا چند بیت از آن شعر باشد .
اما شعرهایی که باعث بزرگی و نام آوری اخوان شد بی شک قصاید و غزلیات زمان جوانی اش نبود، بلکه پس از آشنا شدن با نیما یوشیج و شناختن او، مسیر شاعری اخوان عوض شد و به نوسرایی روی آورد و در این طرز جدید بود که توانست شعر نیمایی را به گونه ای به کار برد که خود صاحب سبکی تازه و مستقل شود. او با بهره گیری از شعر شاعران کهن، اشعار خود را با زبانی ساده در قالب شعر نو ریخت و موضوعات انسانی و جهانی را در آنها بیان کرد.

بعد از سال 1357 کتابهای درخت پیر و جنگل، آورده اند که فردوسی، بدعتها و بدایع نیما یوشیج، دوزخ اما سرد، در حیاط کوچک پاییز در زندان، زندگی می گوید اما بازدید زیست و ترا کهن مرز و بوم دوست دارم، انتشار یافتند.

در سال 1358 مدتی در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانکلین سابق) به کار مشغول شد، اما این کار مدت زیادی طول نکشید. بعد از این تقریباً خانه نشین بود و زندگی اش به سختی می گذشت. در این زمان اخوان بیشتر در انزوا زندگی می کرد و حتی کارهای هنری اش نیز کم شده تا جایی که هیچ شعر فوق العاده ای هم نسرود. تنها در سال پایانی عمرش از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان به این کشور دعوت شد. او در این سفر به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارک، سوئد و نروژ رفت و در همه جا توسط ایرانیان مقیم این کشورها مورد استقبال بی نظیر قرار گرفت. در این سفر همسر وفادارش و نیز دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی و گروهی دیگر از دوستانش با او بودند. او همچنین در این سفر با دوستان قدیمش یعنی ابراهیم گلستان، رضا مرزبان، اسماعیل خویی و دیگر دوستان دیدار کرد و روزها و ساعتهای خوشی را با آنها گذراند.

اخوان در 29 تیر ماه 1369 به ایران بازگشت اما بلافاصله در بستر بیماری افتاد و هنوز چند روزی از مرگ دکتر پرویز ناتل خانلری نگذشته بود که او نیز در بیمارستان مهر بستری شد و سرانجام ساعت 10:30 شب یکشنبه، 4 شهریور سال 1369 شمسی در گذشت. جسد او به توس انتقال پیدا کرد و در باغ شهر توس در کنار مقبره حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک سپرده شد.



ویژگی سخن
امید بعد از «نیما» که در حقیقت رسالت نهضت شعر فارسی معاصر را در نو سرائی بر عهده داشت از جمله شاعرانیست که توانست هنر «نیما» را بی واسطه عمیقاً درک کند و در عین حال اصالت و ابتکار خود را حفظ نماید.

زبان شعر امید بسیار غنی و نیرومند است، احاطه وسیع او به مواریث ادبی گذشته فارسی، این مجال را برایش فراهم کرده است که اندیشه هایش را هر چه بلیغتر و مؤثرتر در شعرش بگنجاند. در زبان شعر امید، زبان شعر قدیم خراسان، مخصوصاً زبان استاد طوس فردوسی تجلی می کند و در کنار کلمات سنگین و گاه مهجور گذشته، ترکیبات و تعبیرات کاملاً تازه که خاص خود اوست زبان شعرش را برای بیان و القای هر نوع اندیشه هموار می کند. در شعرهای نقلی و قصیده ای بمناسبت و در موقع لزوم، از زبان محاوره استفاده می کند و در همه حال زبان شعرش بسیار صمیمی و در عین حال سخت فاخر و بلند است. زبان شعر اخوان «سمبلیک» است، اما روشنی اندیشه و دقت در انتخاب «سمبل ها» شعرش را برای اهل معنی توضیح می دهد!

فرم شعر امید همان اوزان عروضی «نیمایی» است که گسترش معقول و لازم شعر کلاسیک است. با این تفاوت که امید پیشنهاد «نیما» را درباره وزن شعر، کاملاً تکامل و تحقق بخشیده است و قواعد و دقایق فنی آنرا تنظیم و تکمیل کرده و خود در اشعارش آن اصول و قواعد را بکار می بندد. بر خلاف «نیما» که در وزن گاه مسامحاتی دارد، امید در سلسه مقالاتی تحت عنوان «نوعی وزن در شعر معاصر فارسی» به تفصیل و تشریح این مبحث بسیار مهم پرداخته و مشکلی شناسایی وزن شعر نو را حل کرده است.

محتوی شعر امید، صرف نظر از تأملات گاه و بیگاه عاشقانه و تازگیها و نوعی عرفان، بیشتر درباره مسائل اجتماعی وزندگی، اندیشه هائی را در بر دارد؛ به عبارت دیگر شعر وی روایت رویداده ها و برداشت حادثه هائی است که شاعر آنها را به چشم دیده و خود نیز در آن ماجراها سری پر شور و آزاده داشته است. شعر امید بیشتر اوقات مشتمل بر اندیشه های اجتماعی است، اگر چه ممکن است همه داوریهایش مورد اتفاق واقع بینان نباشد ولی این نکته را به یقین می توان از شعرش دریافت که شاعر در برابر حوادث و جریانات سیاسی کشورش بی تفاوت نیست، بلکه حساسیت خاصی در پاره ای موارد دارد که در حد خود مغتنم است.

امید علاوه بر چهار مجموعه شعرش که در بالا یاد کردیم، بطور کلی در شعر فارسی صاحبنظر است. مقالات مختلف تحقیقی و عمیق او در معرفی جنبه های تازه ای از شعر قدیم عموماً و شناسایی رسالت و هنر «نیما» خصوصاً دارای ارزش فوق العاده و منحصر به خود اوست. در زمینه شناخت و شناسایی هنر «نیما» و شعر امروز کتاب منتشر نشده امید به نام «بدعتها و بدایع نیما یوشیج» در درجه اول اهمیت است. چند فصل از این کتاب به تدریج در مجلات ادبی کشور منتشر شده است. علاوه بر این فصول، مقالاتی در تحقیق و نقد شعر دارد که هر یک در حد خود بسیار آموزنده و ابتکار آمیز است.
موفقیت امید در بیان دقیقترین احساسهای درونی و آرمانهای اجتماعی که از روح آزادمنش وی مایه می گیرد و آوردن استعارت و تمثیلات اصیل ایرانی در شعر، به بهترین صورت و استوارترین لفظ، موجب شده است که در ردیف بهترین شعرای معاصر و از پیروان شعر زمان خویش نامبردار و شناخته شود.

نمونه اثر
هدیه

مریز باده عشقم به خاک ره نچشیده ----- بنوش از آنکه مرا دست آب نا طلبیده
برابر تو چه حاجت مرا به ذکر محبت ----- که اشک گوید و رخسار زرد و رنگ پریده
مریض عشقم وگیرد زبانم، ای شکرین لب ----- ببخش اگر سخن سر کنم بریده بریده
پسند خاطرم از آن شدی که در همه عالم ----- بخوبی تو کسی را، ندیده ام، نه شنیده
اگر چه ترکی و بیگانه با محبت و الفت ----- «چه آشنا نگهی داری، ای غزال رمیده»
مباد آنکه شود پای پیچ عمر تو آهم----- که در فراق تو پیچم به خود چومار گزیده
بیا که گرد کدورت زچهره تو بشویم ----- به روشنائی اشکی چنین به چهره دویده
بیا که هدیه خوبی کنم نثار قدومت ----- دلی شکسته و عمری به خاطر تو تپیده
بیا جوانی خود را به کام دل گذرانیم ----- که عمر چون سپری شد، پرنده ایست پریده
امید، بنده ترکی غزلسراست که گوید: ----- «نوشتم این غزل نغز با سواد دویده»

soleares
15-10-2006, 21:31
زندگینامه




قیصر امین‏پور متولد دوم اردیبهشت 1338 دزفول است .وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد و دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال 1376اخذ کرد. وی فعالیت هنری خود را از حوزه اندیشه و هنر اسلامی در سال 1358 آغاز کرد .

در سال 1367 سردبیر مجله سروش نوجوان شدو از همین سال تاکنون در دانشگاه الزهرا و تهران به تدریس اشتغال دارد.

در سال 1382 نیز به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد. اولین مجموعه شعرش را با عنوان "تنفس صبح" که بخش عمده آن غزل بود و حدود بیست قطعه شعر آزاد؛ از سوى انتشارات حوزه هنرى در سال 63 منتشر کرد و در همین سال دومین مجموعه شعرش "در کوچه آفتاب" را در قطع پالتویى توسط انتشارات حوزه هنرى وابسته به سازمان تبلیغات اسلامى به بازار فرستاد.

امین‏پور که با تفکر دینى و انقلابى همراه با انقلاب بوده با توقع کارکردى انقلابى از شعر در قالب کلاسیک، عمدتاً به رباعى و دوبیتى توجه نشان داده و در فصل‏بندى کتاب عناوینى چون "فصلى با مردان خدا" و :فصلى با شهادت و شهیدان خدایى" و "گزیده رباعى‏ها و دوبیتى‏هاى انقلاب" را ثبت و ضبط مى‏کند که در فاصله سال‏ هاى 57 تا 62 سروده بود.

در سال 1365 "منظومه ظهر روز دهم" توسط انتشارات برگ وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به بازار مى‏آید که شاعر در این منظومه 28 صفحه‏اى ظهر عاشورا، غوغاى کربلا و تنهایى عشق را به عنوان جوهره سروده بلندش در نظر مى‏گیرد. سال 69 برگزیده دو دفتر تنفس صبح و در کوچه آفتاب با عنوان »گزیده دو دفتر شعر« از سوى انتشارات سروش از وى منتشر مى‏شود. »
"آینه ‏هاى ناگهان" تحول کیفى و کمى امین‏پور را بازتاب مى‏دهد؛ در این مرحله امین‏پور به درک روشن‏ترى از شعر و ادبیات مى‏رسد. اشعار این دفتر نشان از تفکر و اندیشه‏اى مى‏دهد که در ساختارى نو عرضه مى‏شود. آینه ‏هاى ناگهان، امین‏پور را به عنوان شاعرى تأثیرگذار در طیف هنرمندان پیشرو انقلاب تثبیت مى‏کند و از آن سو نیز موجودیت شاعرى از نسل جدید به رسمیت شناخته مى‏شود.

در اواسط دهه هفتاد دومین دفتر از اشعار امین‏پور با عنوان "آینه ‏هاى ناگهان 2"منتشر مى‏شود که حاوى اشعارى است که بعدها در کتاب‏هاى درسى به عنوان نمونه ‏هایى از شعرهاى موفق نسل انقلاب مى‏آید.

در همین دوران است که برخى از اشعار وى همراه با موسیقى تبدیل به ترانه ‏هایى مى‏شود که زمزمه لب‏هاى پیر و جوان مى‏گردد. پس از تثبیت و اشتهار، ناشران معتبر بخش خصوصى علاقه خود را به چاپ اشعار امین‏پور نشان مى‏دهند و در اولین گام، انتشارات مروارید گزینه اشعار او را در کنار گزینه اشعار شاملو، فروغ، نیما و... به دست چاپ مى‏سپارد که در سال 78 به بازار مى‏آید. "گل‏ها همه آفتابگردانند" جدیدترین کتاب امین‏پور نیز در سال 81 از سوى انتشارات مروارید منتشر شد که به چاپ‏هاى متعدد رسید و با استقبال خوبى روبه‏رو شد.

دکتر قیصر امین ‏پور در سال 1382 علی رغم تمایلش از سردبیری سروش نوجوان استعفا داد ، و هم‏اکنون ضمن عضویت در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسى؛ در دانشگاه تهران و الزهرا تدریس می کند وبه کارهاى پژوهشى مشغول است.


ویژگی سخن




قیصر امین پور پیش از آنکه به عنوان شاعر کودک و نوجوان به شمار آید در جامعه ادبی امروز به خاطر ویژگی های شعری اش شناخته شده است و شعرهای عمومی اش بیشتر از شعرهای کودکانه و نوجوانانه اش بر سر زبانهاست. از نیمه ی دوم دهه شصت بود که قیصر امین پور به ثبات زبان و اندیشه در شعرش دست یافت. هر چند جامعه ادبی او را به عنوان یک ادیب آکادمیک و استاد دانشگاه می شناسد ولی حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان هنوز قیصر را از آن خود می داند. دو دفتر "به قول پرستو" و "مثل چشمه- مثل رود" آوازه خوبی دارند.

در طلیعه دفتر "به قول پرستو" شاعر با طرح چند پرسش ارتباط خود را با مخاطب آغاز می کند:

چرا مردم قفس را آفریدند؟ ----- چرا پروانه را از شاخه چیدند؟

چرا پروازها را پر شکستند؟----- چرا آوازها را سر بریدند؟



قالبهای مورد علاقه همین پور عبارتند ار:چهارپاره – غزل – دو بیتی- قالب نیمایی- مثنوی


ویژگی های شعری

الف: مضمون بکر

هوشیاری و دقت نظر امین پور از او شاعری مضمون یاب و نکته پرداز ساخته است. مضمون یابی و نکته پردازی او از نوعی نیست که وی را از واقعیت ها دور ساخته و نازک اندیشی های معما گونه را به ذهن و زبانش راه دهد. (مثل شاعران سبک هندی)

ویژگی زبان او در عین سادگی و روانی، از زیبایی چشمگیری برخوردار است.

مثلاً شعرهای لحظه سبز دعا- حضور لاله ها- لحظه شعر گفتن

ب: اندیشه های نو

یک تفکر سنتی در این مورد بر این باور است که هر چه بوده، گذشتگان و دیگران سروده و نوشته اند. پس آنچه سروده و نوشته می شود، تازگی و طراوت ندارد و دست کم تفسیری از آثار آنان است. اما پاسخی دیگر هست که می گوید: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز و به خلق و کشف مدام هنری باور دارند.

قیصر یکی از شاعرانی است که در این زمینه تلاش خوبی را سرگرفت.

در قطعه "راه بالا رفتن" این نوگرایی در مضمون و اندیشه دیده می شود.

ج: زبان امروزی

امین پور در شعرهایش می کوشد از زبان امروزی در نهایت سلاست و روانی استفاده کند و رعایت کامل قوانین بکار گرفتن فرهنگ کنایات و اصلاحات به جمعیت زبان او کمک می کند. او در شعر "بال های کودکی" بیش از هر شعری فرهنگ زبانی توده مردم را وارد کرده است.

د: گوناگونی موضوعات

موضوعات برگزیده او ،عام و متعلق به نوجوانان و مردم است و تازگی و طراوت خوبی دارند و این فعالیت و حجم ذهنیت او را نشان می دهد.

هـ: وزن

یکی از راههای ارتباط با کودکان و نوجوانان در شعر استفاده از وزن ریتمیک و واژه های موزون و خوش آهنگ است و امین پور از این اوزان و نیز دیگر اوزان برای عام در شعرهایش به تنوع استفاده کرده است.


نمونه شعر

خلاصه خوبیها برای امام خمینی، از کتاب تنفس صبح




لبخند تو خلاصه خوبیهاست ----- لختی بخند خنده گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است ----- صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها----- هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی----- از پشت شیشه دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان----- آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن----- ای آن که ارتفاع تو دور از ماست

قصیر امین پور، در حوزه ی شعر کودک و نوجوان نامی آشناست ولی مانند بعضی از شاعران، در حوزه ی شعر کودک مکث چندانی از خود نشان نداد و بیشتر توجه خود را به نوجوانان معطوف داشت. نمونه آثار او در بخش شعر نوجوان: مثل چشمه، مثل رود(1368)- به قول پرستو(1375)- تنفس صبح(1363)- در کوچه انقلاب (1363)

راز زندگی: از کتاب به قول پرستو- نشر زلال- چاپ اول 1375

غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!


آثار
1- تنفس صبح
2- در کوچه آفتاب
3- مثل چشمه ، مثل رود
4- ظهر روز دهم
5- آینه‏ های ناگهان
6- گل‏ها همه آفتابگردانند
7- گزینه اشعار « مروارید »
8- بی بال پریدن
9- طوفان در پرانتز
10- به قول پرستو « مجموعه شعر نوجوان »
11-سنت و نو آوری در شعر معاصر

soleares
15-10-2006, 21:33
«طاهره صفار زاده» از جمله شاعرانى است که دوره هاى متعدد شعرى را تجربه کرده است. شاید اگر نگاهى دقیق و موشکافانه به دوران شاعرى او داشته باشیم نه تنها دوره هاى متعدد را در طول زمان، بلکه در هر دهه نیز مى توان شناسایى کرد. اما آنچه سبب شد «طاهره صفار زاده» به ویژه پس از انقلاب مورد توجه قرار بگیرد پیوند او با انقلاب و همسویى شعر هاى او با روحیه مذهبى مردم در آن دوره بود.

در یک برداشت کلى مى توان شعر صفار زاده را به سه دوره تقسیم کرد. سه دوره که اگرچه گاهى نزدیکى هایى با همدیگر دارند اما از بنیاد و اساس تفاوت هاى چشمگیرى بین آنها وجود دارد. حتى گاهى این تفاوت ها چنان بارز است که احساس مى شود یا شاعر آنها با هم فرق مى کند.

دوره اول از ابتداى مطرح شدن او به عنوان شاعر- با کتاب رهگذر مهتاب در سال ۴۱- آغاز مى شود و تا قبل از انتشار کتاب «سفر پنجم» ادامه مى یابد.«صفار زاده» به مانند تمام شاعران هم نسل خود با وزن و قافیه و شعر کلاسیک کار خود را آغاز کرد و اندکى بعد هم مجذوب شعر نیمایى شد.در این زمان آنچه در شعر صفار زاده وجود دارد، تجربه هاى فردى و احساساتى جوانى است که هنوز به هیچ چیز به صورت جدى نگاه نمى کند.

در این زمان شعر صفار زاده نه تنها با دیگر هم نسلان خود تفاوت محسوسى ندارد، بلکه از فضاى اجتماعى و فرهنگى زمان خود نیز به شدت متاثر است. فضاهاى عاشقانه، احساس تباهى نسبت به محیط اطراف ، رنج هاى شاعرانه و... در این دوره حتى گاهى او را از شاعران زمان خود نیز متاثر مى بینیم. در برخى از شعر ها فروغ فرخزاد تاثیر جدى بر شعر او گذاشته و او با ذهن و زبانى شعر نوشته که فروغ آن را خلق کرده و از آن استفاده مى کرد. البته در این دوره هم از شعر او نشانه هایى از اعتراض به شرایط فرهنگى جامعه در آن زمان و یا ابراز احساسات عدالت جویانه به چشم مى خورد.

گذر «صفار زاده» از شعر نیمایى به شعر بى وزن یکى از بزرگ ترین پیشرفت هاى او محسوب مى شد و او در شعرى بى وزن بود که توانست به زبانى مستقل دست پیدا کند. زبانى ساده بدون آرایه هاى لفظى. این زبان بزرگ ترین کمک را به شعر «صفار زاده» کرد. او با استفاده از این زبان مى توانست آنچه را که در ذهن دارد به سادگى به شعر تبدیل کند.

زبان او سادگى و جسارت خاصى را داشت. شاعر با توسل به این زبان نه تنها توانست از تقید هاى وزن و آهنگ کلام رهایى یابد بلکه قالب درستى براى بیان اندیشه یافت. همین سادگى زبان براى او زمینه اى شد تا به راحتى بتواند شعر هاى بلندش را بنویسد. شعر هاى بلند براى «طاهره صفار زاده» مجالى بود تا بتواند در شعر به اندیشه دست یابد و بدون تاثیرپذیرى از دیگران مفاهیم خاص ذهنى اش را خلق کند. در این مرحله آرام آرام شعر او از کلام یک شاعر احساساتى فاصله مى گیرد و او فرصتى مى یابد که مفاهیم جدیدى را خلق کند.

برخى از این شعر ها بسیار درخشان است، به ویژه آنکه زبان مناسب با منطق شاعرانه به پیوستگى مناسبى رسیده و دقیقاً آنچه خلق شده شاعرانه است. شاید حتى بتوان گفت که برخى از این شعر ها نمونه هاى بسیار خوبى براى شعر بى وزن فارسى در دهه ۴۰ محسوب مى شوند.

ذهن «صفار زاده» در این نوع شعر ها، ذهنى پرسشگر و جست وجوگر است. او زمانى که به سراغ فرهنگ اروپایى یا آمریکایى و یا حتى فرهنگ هندى مى رود، داراى ذهنى کنجکاو است که سعى در جست وجوى مفاهیم دارد. او سعى دارد هر پدیده اى را به گونه اى دیگر ببیند و هر مولفه اى را به زبان شاعرانه توضیح دهد. در میان احساسات و بیان شاعرانه او نیز گاهى درمى یابیم که شاعر دچار سرگشتگى است، نمى تواند شکل واحدى را انتخاب کند و حتى نمى تواند از سوژه واحدى صحبت کند. براى همین شعر هاى بلند مى نویسد که بتواند دائماً تغییر مسیر داده و در یک شعر موضوعات متعددى را وارد کند.

آنچه در شعر او هنوز به چشم مى خورد روحیه روشنفکرى است که از فضاى روشنفکرى جهان در آن سال ها تاثیر مى پذیرد. شاعر با آنچه در ذهن او وارد شده و آنچه که مطالعه کرده و خوانده در یک کشمکش ذهنى به سر مى برد. نه مى توان گفت فضاى ذهنى غربى را کاملاً مى پذیرد و نه مى توان گفت طرح اندازى جدیدى بر اساس شخصیت و نگاه خود به جهان دارد. گویى راه گریزى براى او جود ندارد جز آنکه هر چه را دیده و یا تجربه کرده به زبان شعر بیان دارد.اینگونه شعر هاى «صفار زاده» تا پایان کتاب «طنین در ولتا» ادامه پیدا مى کند.

البته در این میان نباید ادامه تحصیل او در خارج از کشور را فراموش کرد چرا که برخورد او با جهان غرب و زندگى در آمریکا تاثیراتى را بر شعر او دارد که انکار ناپذیر است. شاعر در اینجا به پلى مبدل مى شود که آنچه در جهان بیرون از او وجود دارد را به شعر منتقل کند.بنابراین مثلثى شکل مى گیرد که یک ضلع آن شاعر است و ضلع دیگر جهان پیرامون او. ضلع سوم یعنى شعر کامل کننده این وضعیت است و جایى است که شاعر خودش را در پیوند با جهان خارج احساس مى کند.




«سفر پنجم» حلقه ارتباطى است بین دو تجربه متفاوت شعر. در کتاب «سفر پنجم»، «صفار زاده» آرام آرام شرایطى را در شعر تجربه مى کند که بتواند به یک شخصیت منسجم دست پیدا کند. شخصیتى که صرفاً مصرف کننده فکر نیست بلکه تولید کننده اندیشه است و اندیشه اى را استفاده مى کند که از رابطه او با شعر حاصل شده است.

او در «سفر پنجم» سعى مى کند مفاهیم را به سمت بومى شدن و سرزمینى شدن سوق دهد.در اینجا است که او به جاى آنکه از «مظاهر تمدن غربى» در شعر استفاده کند به سراغ مظاهر مذهبى _ دینى مى رود. در واقع چرخش او در همه زمینه ها است. هم اسطوره هاى ذهنى شاعر را در بر مى گیرد و هم دایره واژگانش را و در نهایت مفاهیمى که مى خواهد به آنها برسد اما همان طور که اشاره شد سفر پنجم صرفاً نقش یک حلقه ارتباطى را دارد.«صفارزاده» هر چه به مفاهیم ساده بومى نزدیک مى شود ناچار است ساختار و ساختمان شعر را به همان اندازه ساده کند چرا که مخاطبان او هم آرام آرام عوض مى شوند.

مرحله دوم شعر او اغلب افراد ساده جامعه مخاطب قرار مى گیرند. او مى خواهد حرف هایى بزند که دیگر از پیچیدگى خاصى برخوردار نیستند بلکه معنا و مفهوم ساده اى را مى رسانند.

«سفر سلمان» که کتاب با آن آغاز مى شود شعر ى است بلند که البته مختصات آن با شعر هاى بلند قبلى او متفاوت است. «سفر سلمان» شکلى روایى دارد .

در این مرحله جاى هر سطر و هر کلمه مشخص است و شاعر قصد دارد از کنار هم چیدن این پازل به یک مفهوم مشخص برسد. مفهوم مشخصى که از قبل در ذهن او وجود داشته است.

در «سفر پنجم» صفارزاده نشان مى دهد که تغییرات عمیق و وسیعى در آثار بعدى او به وجود خواهد آمد. تغییراتى که شعر را یکسر متفاوت از آثار گذشته مى کند.

«سفر پنجم» براى نخستین بار در سال (۵۶) منتشر شد. درآن سال هنوز تعداد نویسندگان و شاعرانى که بتوان گفت به ادبیات متعهد گرایش دارند چندان زیاد نبود. عده آنها بسیار کم و اغلب به صورت کاملاً فردگرا و جداى از هم کار مى کردند.

در این دوره «صفارزاده» زیربناى شعرى خود را به عنوان یک شاعر انقلابى _ اسلامى ساختارسازى کرد. از این جا به بعد او شعر انقلابى خود را آغاز کرد. این شعر ویژگى هاى خاص خود را داشت که با کل دوران شاعرى او کاملاً متفاوت بود. شعر در شرایط انقلابى دیگر نمى تواند از پیچیدگى برخوردار باشد .البته در این شعر هم شور و نشاط تازه اى وجود داشت و هم بى پروا و گستاخ. این ویژگى هایى که شعر انقلابى را مى سازد اغلب شعر را از ادبیات دور مى کند و به سمت یک اسلحه یا وسیله مبارزه مى برد. «صفارزاده» که در سفر پنجم آرام آرام راهى را تجربه مى کرد که از شعر گذشته فاصله بگیرد و سعى مى کرد شعرش محصول اندیشه و تفکر خود باشد این ژرف نگرى و تفکر در شعر را رها مى کند و تا حدودى هیجان زده مى نویسد.

از این جهت بیشتر مى توان شعر این سال هاى او را با اوایل دوران شاعرى او مقایسه کرد. شاید به همین دلیل احساسى بودن و هیجان زده شدن شعر است که برخى از اولین شعرهاى او نظیر «کودک قرن» به شعرهاى انقلابى او نزدیک مى شود همانندى بسیارى پیدا مى کند.

او از این طریق به موفقیت در عامه مردم مى رسد چرا که آنچه مردم مى توانند با آن ارتباط برقرار کنند فضاى شعرى است که حلقه هاى ارتباطى با شعر کلاسیک داشته باشد و صنایع لفظى نه تنها حلقه هاى ارتباط با شعر کلاسیک است بلکه همچون وزن، مردم به شکل علامت آن را همراه ضرورى شعر مى دانند.

مسئله در اینجا است که شرایط انقلابى به سرعت ایجاد مى شود و با سرعت بسیار زیادى زبان و ادبیت زبانى خاص خود را خلق مى کند. اما این زبان به بخش کوتاهى از تاریخ مربوط مى شود و با تغییر آن شرایط زبان هم به سرعت تغییر مى کند. در نتیجه ادبیات این دوران داراى تنهایى مى شود. در این میان شاعرانى که با فاصله گرفتن از زبان و کلمات ویژه انقلاب و پرداختن به مفاهیم انقلاب شعر مى سرایند طبیعتاً شعرشان کمتر دچار فراموشى مى شود.

دوره سوم شعر «صفارزاده» پس از شرایط هیجانى انقلاب شکل دیگری مى گیرد. زمانى که انقلاب پایان یافته و هیجان ها فروکش کرده است. شاعر مى تواند بیشتر به شعر خود فکر کند. فرصت بیشترى دارد که آن را ویرایش کند و از افتادن به دام فضاهاى کلاسیک پرهیز کند.




در دوره سوم مفاهیم دینى و اخلاقى را گزارش مى کند.اما این را هم باید اضافه کرد که بیان او با دوره پیش فرق چشمگیرى دارد او بسیارى از شعرها را با دقت و وسواس زیاد مى نویسد دیگر دچار هیجان و احساس نیست و از تکنیک هایى که قبلاً در شعر بهره مى گرفت دوباره استفاده مى کند.

صفارزاده در دوره سوم شاعرى خود به نوعى آرامش مى رسد نه بى قرارى هاى دوره اول را دارد و نه هیجانات و احساس گرایى دوره دوم را. او در این دوره بیش از هر چیز به خود این اجازه را مى دهد که منطقى باشد. با مسائل به گونه اى برخورد مى کند که آنها وجود دارند.

صفارزاده از جمله شاعرانى است که توانست در همان آغاز شاعرى به زبان خاص خود برسد. به وجود آمدن یک زبان که تحت تاثیر کسى نباشد کمک بسیارى به او کرد، تا بتواند شاعرى مستقل باقى بماند و به دنبال مسائل دیگرى در شعر باشد.

صفارزاده با تکیه بر زبان خود سه دوره شعرى را براساس جست وجوى مفاهیم سپرى کرد. شاید اگر او داراى زبان ویژه اى نبود و مشکل به دست آوردن زبان را داشت، این همه فرصت براى پرداختن به مفاهیم را نداشت.

soleares
15-10-2006, 21:34
به نام خدا



سلمان هراتی در سال 1338 هجری شمسی در روستای "مرزدشت" تنکابن، در خانواده ای مذهبی پا به عرصه وجود نهاد.

دوران ابتدایی را در روستا گذراند و از سنین نوجوانی با قلم و دفتر و کتاب، انس و الفت گرفت.

از همان ابتدای جوانی به دلیل فقر مادی، برای گذراندن معاش به شاگردی می پرداخت و با چوپانان محلی (گالشها) به چوپانی می رفت و از همین رهگذر با ترانه های محلی آشنایی پیدا کرد.

از سال 1352 به نوشتن روی آورد و سرودن شعر را تجربه کرد.

فوق دیپلمش را در سال 1362 در رشته هنر گرفت و بلافاصله به کار تدریس هنر در روستاهای تنکابن مشغول شد.

سلمان با شعر متعهد پیوندی ناگسستنی داشت و از همین روست که صمیمیت و خلوص و بی پیرایگی در اشعارش موج می زند و شعر او را از شعر دیگر معاصران متمایز می سازد.

از سلمان هراتی سه مجموعه با نامهای "از این ستاره تا آن ستاره" ، "از آسمان سبز" و "دری به خانه خورشید" به چاپ رسیده است.

زنده یاد سلمان هراتی یقیناً یکی از مصادیق شعر انقلاب است.

از او اگر چه بر پیشانی زمانه جز سه دفتر شعر باقی نیست اما همین سه دفتر کافی است تا بتوان در همه قالب های شعری نمونه های کاملی از شعر انقلاب را یافت.

سلمان هراتی در آبانماه 1365 هـ.ش در راه رفتن به مدرسه، بر اثر تصادف جان باخت.

نمونه ای از شعر سلمان هراتی:

تو مثل ستاره

تو مثل ستاره
پر از تازگی بودی و نور
و در دستت انگشتری بود از عشق
و پاکیزه مثل درختی
که از جنگل ابر برگشته باشد

***

سرآغاز تو
مثل یک غنچه سرشار پاکی
زمین روشنی تو را حدس می زد
تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد

***

و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام
بوی تو را داشت

***

من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد...

soleares
15-10-2006, 21:35
زندگینامه




محمدرضا کدکنی، مشهور به م. سرشک در نوزدهم مهر ۱۳۱۸ در روستای کدکن (که یکی از روستاهای قدیمی نیشابور قدیم است)، متولد شد.
وی مقدمات علوم دینی از قبیل جامع المقدمات و کفایه آخوند خراسانی را نزد پدرش میرزامحمد شفیعی کدکنی فراگرفت و پس از ورود به حوزه علمیه خراسان از محضر استادان بزرگ حوزه خراسان از جمله حاج شیخ هاشم قزوینی و ادیب نیشابوری کسب فیض کرد.

پانزده سال از دوران کودکی و نوجوانی کدکنی صرف فراگیری علوم قدیم و آمد و رفت به حوزه های علمیه آن روز خراسان شد. او پس از مطالعه دروس جدید و موفقیت در امتحان وارد دانشگاه مشهد شد و در زمره دانشجویان استادان بزرگی نظیر: دکتر فیاض، دکتر یوسفی و دکتر رجایی درآمد.

در سالهای بعد از 1332 ﻫ. ش با همکاری تنی چند از جوانان شاعر و اهل ادب انجمن ادبی تشکیل دادند که بیشتر طرفداران شعر نو و ادبیات داستانی و ترجمه ادبیات فرنگی بودند که دکتر علی شریعتی نیز از جمله اعضای آن انجمن بودند. استاد شفیعی پس از عزیمت به تهران در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دوره فوق لیسانس خود را گذراند ، سپس دوره دکترای زبان و ادبیات عرب را نیز پشت سر گذاشت و از محضر استاد فروزانفر و دکتر پرویز ناتل خانلری بهره ها برد و با درجه دکتری در زبان فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد، سپس دانشیار گروه ادبیات فارسی و ادبیات تطبیقی دانشگاه تهران شد.

او مدتی در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس سنا و سپس به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک شناسی و نقد ادبی به کار مشغول شد. دکتر شفیعی همچنین مدتی را بنا به دعوت دانشگاههای آکسفورد انگلستان و پرینستون آمریکا به عنوان استاد به تدریس و تحقیق اشتغال داشت. از دکتر شفیعی تا کنون دهها نوشته و مقاله و تألیفات بسیاری به چاپ رسیده است.


سیری در اشعار
م. سرشک شاعری را با غزل آغاز کرد. وی در سال ۱۳۴۴ با انتشار کتاب «زمزمه ها» و بعدها در مجموعه های دیگر توانایی خود را در سرودن غزل و قالبهای دیگر به خوبی نشان داد. هرچند زمزمه ها در حال و هوای سبک هندی سروده شده است اما تعلق خاطر شاعر به شاعران خراسانی در آن به چشم می خورد.
کد کنی‌ در اوان‌ جوانی‌ به‌ شعر و شاعری‌ پرداخت‌. وی‌ نام‌ (م‌. سرشک‌) را برگزید و طی‌ آشنایی‌ با ‌نیمایوشیج سبک‌ شعر نو را انتخاب‌ کرد. پس از این او قالب و بیان سنتی را رها کردو به سوی شکل و زبان شعر نیمایی روی آورد و نیز شعر غنایی و تغزلی را تقریبا کنار می گذارد و به شعر اجتماعی و حماسی جدید پرداخت. این تغییرو تحول درمجموعه «شبخوانی» و «از زبان برگ» به خوبی نمایان است.

نخستین‌ مجموعه‌ های‌ شعر استادکدکنی‌ بنام‌ (شبخوانی) و ( زمزمه‌ ها) در سال‌ 1344 و مجموعه‌ (از زبان‌ برگ‌) در سال‌1347 در مشهد منتشر شد. معروف‌ ترین‌ دفتر شعر شفیعی‌ کد کنی‌ ( در کوچه‌ باغهای‌نیشابور) در سال‌ 1350 منتشر شد و او را به‌ اوج‌ شهرت‌ رساند. سایر آثار وی‌ نیز در دهه‌50 شمسی‌ انتشار یافتند ولی‌ از لحاظ سبک‌ شعری‌ و هنری‌ در در درجه‌ پائین‌ تری‌ ازمجموعه‌ در کوچه‌ باغهای‌ نیشابور قرار داشتند. دکتر شفیعی‌ کد کنی‌ در سالهای‌ پس‌ ازانقلاب‌ اسلامی بیشتر به‌ تحقیقات‌ ادبی‌ و نقد و معرفی‌ متون‌ قدیمی‌ سرگرم‌ بوده‌ است‌ وهمچنان‌ به‌ انتشار اشعار خود ادامه‌ می‌ دهد. سروده‌ (هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی) یکی‌ از ناب‌ ترین‌ اشعار م‌. سرشک‌ است‌ که‌ در زمره‌ ماندگارترین‌ اشعار معاصر فارسی‌ قلمداد شده‌ است‌.
او با انتشار مجموعه «در کوچه باغهای نشابور» در سال ۱۳۵۰ نشان دادکه به زبان و ساخت و صورت مشخصی دست یافته و شعرش در مسیر تکامل افتاده و راه واقعی خود را یافته است.



آخرین اثردکتر شفیعی کدکنی مجموعه «هزاره دوم آهوی کوهی» است که در سال ۱۳۶۷ منتشر شد. در این مجموعه شاعر، به ویژه در اشعاری که از دهه شصت به بعد سروده، به زبان تازه ای دست یافته است. ساخت و صورت اشعارش مستحکم تر و موسیقایی تر، زبانش پیچیده تر و اندیشه هایش فلسفی تر شده است و همین امر باعث شده که اشعار او در این دفتر بیشتر طرف توجه خواص قرار گیرد.

در اشعار دکتر شفیعی‌ کد کنی‌ چند ویژگی‌ به‌ چشم‌ می‌ خورد: شاعر به‌ سنت‌های‌ادبی‌ ایران‌ و اسلام‌ دلبستگی‌ دارد و این‌ رایحه‌ فرهیختگی‌ را در اشعار خود به‌ بهترین‌ نحومنعکس‌ کرده‌ است‌، دیگر اینکه‌ طبیعت‌ و محیط طبیعی‌ استان‌ خراسان‌ را در اشعار خودآشکار کرده‌ و خواننده‌ را با آمیزه‌ای‌ از خاطرات‌ تاریخی‌ خود و طبیعت‌ عبوس‌ خراسان‌ آشنا می‌ سازد. اشعار دکتر کدکنی‌ غالبا رنگ‌ اجتماعی‌ دارد و اوضاع‌ جامعه‌ ایران‌ دردهه‌های‌ چهل‌ و پنجاه‌ شمسی‌ در شعر او به‌صورت‌ تصاویر ، رمزها و کنایه‌ها جلوه‌ گراست.

‌استاد شفیعی‌ کدکنی‌ با بهره‌ گیری‌ از پشتوانه‌ غنی‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ و عربی‌ وانس‌ با زبان‌ دری‌ (زبان‌ دیرین‌ مردم‌ خراسان‌) از چهره‌ های‌ سرشناس‌ شاعران‌ نوپردازمعاصر است‌ و در اشعار خود، جدای‌ از دیدگاه‌های‌ انسانی‌ و اجتماعی‌، پدیده‌های‌ زیبای‌جهان‌ شاعرانه‌ اش‌ را بصورتی‌ دلکش‌ و زیبا به‌ خوانندگان‌ عرضه‌ می‌ دارد.

او در عرصه تالیف و تصحیح و ترجمه و نقد و تحقیق، بی هیچ تردیدی، چهره ای ممتاز در ادبیات ایران است.

کتابهای «صور خیال در شعر فارسی»، «موسیقی شعر»، «اسرار التوحید» و دهها کتاب و مقاله دیگر وی امروزه، در زمره آثار مرجع به شمار می روند.

سفر به خیر
- «به کجا چنین شتابان؟»
گَوَن از نسیم پرسید.
- «دل من گرفته زینجا،
هوس سفر نداری
زغبار این بیابان؟»
- «همه آرزویم، اما
چه کنم که بسته پایم....»
- «به کجا چنین شتابان؟»
- «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سراین.»
- «سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران،
برسان سلام ما را.»


ویژگی سخن
دکتر شفیعی از استادان بارز و متبحر ادبیات معاصر ایران و از محققین بزرگ به شمار می رود که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب نظر است و در شعر و شاعری نیز مقام والایی دارد و صاحب سبک و شیوه خاصی است که او را به عنوان شاعری پیش رو می شناسند و یکی از ویژگیهای شخصیتی دکتر شفیعی این است که وی در محافل ادبی به ندرت ظاهر می شود و بیشتر در انزوای اهل ادب به سر می برد.


معرفی آثار
آنچه که از آثار و تالیفات دکتر شفیعی به چاپ رسیده است عبارتند از:
زمزمه ها، شب خوانی، از زبان برگ، در کوچه باغهای نیشابور، از بودن و سرودن، مثل درخت در شب باران، بوی جوی مولیان، صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، ادوار شعر فارسی، شعر معاصر عرب، گزیده غزلیات شمس، حزین لاهیجی زندگی و زیباترین غزلهای او، شاعر آینه ها، بیدل و سبک هندی، اسرار التوحید از محمد بن منور، حالات و سخنان ابو سعید، ابو روح میهنی، مختار نامه، مجموعه رباعیات عطار، مرموزات اسدی در مرموزات داودی نجم الدین رازی، ترجمه تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا از نیکلسون و ...

Boye_Gan2m
16-10-2006, 15:17
ميرزا عباس، فرزند آقا موسي بسطامي ( کسي که آغا محمد خان قاجار به تهمت سخن چيني و نمامي يک گوش او را بريد) در سال 1213 ه. ق. در عتبات به دنيا آمد و شانزده سال بيش نداشت که پدرش درگذشت و پسر تهيدست و بي سرپرست ماند و با مادرش به ايران آمد و نزد عموي خود دوستعلي خان به مازندران رفت و در ساري اقامت گزيد.

ميرزا عباس سواد نداشت، اما چندان رنج برد که نوشتن و خواندن آموخت و بيشتر اوقاتش را صرف مطالعه در ديوان غزلسرايان بزرگ مانند سعدي و حافظ کرد تا آنکه در نتيجه مطالعه و ممارست، خود نيز غزلهايي سرود و " مسکين " تخلص کرد. دوستعلي خان که خزانه دار شاه بود، هنگام مراجعت از مازندارن برادرزاده اش را نيز با خود به تهران آورد و به خدمت و به خدمت فتحعلي شاه معرفي کرد. مسکين غزلي را که در مدح شاه ساخته بود به عرض رسانيد و پسند افتاد و به فرمان شاه براي خدمت نزد شجاع السلطنه والي خراسان عازم مشهد شد. شجاع السلطنه مقدم او را گرامي داشت و سمت منشي گري به او داد و پس از چندي، مسکين به نام امير زاده فروغ الدوله، يکي از پسران شجاع السلطنه، تخلص خود را به " فروغي " تبديل کرد.

همينکه قاآني به خدمت شجاع السلطنه به خراسان درآمد، فروغي با او آشنا شد و پس از چند سال اقامت در مشهد، هر دو به اتفاق شجاع السلطنه به کرمان رفتند؛ تا در سال 1249 ه. ق. که شجاع السلطنه به تهران آمد، فروغي هم با او وارد تهران شد.

فروغي تا آخر سلطنت فتحعلي شاه و بعد چندي در دوره محمد شاه، در تهران زيست و چند بار به خدمت محمد شاه رسيد و از او نوازشها ديد و پس از مدتي به عتبات رفت.

پس از مراجعت از عراق به واسطه استغراق در احوال و آثار عرفا، مثل بايزيد بسطامي و منصور حلاج، تغيير حال داد و از مردم دوري گزيد و زندگي را به درويشي و اعتزال گذرانيد.

داستان شوريدگي و غزلهاي عارفانه فروغي به سمع ناصرالدين شاه رسيد، او را خواست و ملاطفت کرد و چندان شيفته وي شد که هر وقت غزلي مي سرود، بر وي مي خواند و فروغي آن را تکميل مي کرد.

يکي از غزلهاي ناصرالدين شاه که فروغي به پايان برده چنين است:

دوست نبايد ز دوست در گله باشد مرد نبايد که تنگ حوصله باشد

ده دله از بهر چيست عاشق معشوق؟ عاشق معشوق به که يکدله باشد

با گله خوش نيست روي خوب تو ديدن ديدن رويت خوش است بي گله باشد

فروغي بر آن افزود:

دوش به هيچم خريد خواجه و ترسم باز پشيمان از اين معامله باشد

رهرو عشق بايد از پي مــقـــصـــود در قـدمـش صـد هـزار آبله باشد

آنکه مسلسل نمود طــره لـيــلي خواست که مجنون اسير سلسله باشد

تند مران، اي دليل ره که مـبــادا خسته دلي در مـيــان قافله باشد

زيب غزل کردم اين سه بيت ملک را تـا غـزلم صــدر هــر مراسله باشد

با غزل شاه نکته سنج " فروغي " من چه بگويم که قابل صله باشد؟



فروغي همچنان با وجدوحال و دور از مردم زندگي مي کرد و ماهي يک بار نزد شاه مي رفت و غزلهاي تازه خود را به عرض مي رسانيد تا آنکه در 25 محرم سال 1274 ه. ق. پس از يک کسالت شديد در شصت سالگي وفات کرد.

فروغي، چنانکه گفته شد، مردي بوده درويش و وارسته. گويند مردم در صحت عقايد او حرف داشته اند. ميرزا ابراهيم نيشابوري متخلص به " مشتري " از معارضان و هجوگويان او، در قطعه شکاريه اي که بعد از فوت فروغي سروده، چنين آورده است:

در اعتقادش مردم بسي سخن گويند همي ندانم در کفر مرد يا اسلام

جلال الدين ميرزا، که خودش هم اهل سخن است، در مقام تمجيد او گفته: " اول بار که به حضور سلطان عصر، ناصرالدين شاه، خلدالله ملکه، مشرف شد، مخاطب و معاتب گرديد از اينکه دعوي ربوبيت کرده و به اين لطيفه خود را مستخلص ساخت، بلکه قرين انعام و احسان گرديد که من هفتاد سال دويده ام حال به سايه خدا ( يعني شاه ) رسيده ام، کي به خدا خواهم رسيد. چه جاي آنکه خود دعوي خدايي کنم؟"

هنر او در غزلسرايي است و در غزل از سعدي پيروي مي کند. در سخن او چندان ابداع ابتکاري نيست. مضامين شعري او همان است که بارها پيش از او و پس از او در غزل فارسي تکرار شده است. اما رواني و شيوه بيان و سوز و گداز عرفاني که در اشعارش هست، وي را در شاعري مقامي داده و موجب شهرتش شده و بعضي از غزلهاي او، با اينکه مضمون نو و مطالب تازه اي ندارد، به سبب زيبايي آهنگ و فصاحت بيان، رواج و شهرت بسيار يافته است.

يک غزل از او:

آخر ايـن نالـه سـوزنده اثــرها دارد شب تاريک فروزنده سحرها دارد

غافل از حال جگر سوخته عشق مباش که در آتشکده سينه شررها دارد

ناله سر مي زند از هر بن مويم چون ني به اميدي که دهان تو شکرها دارد

تو در آيئنه نظر داري و ز آن بــخــبــري که به رخــسار تو آيئنه نـظـرها دارد

در خور ناوک آن ترک کمان ابرو کيست؟ آنکه از سينه صد پـاره سپرها دارد

تو پـسـنــد دل صاحـبـنـظـرانـي، ورنه مادر دهر به هرگوشه پسرها دارد

تيره شد روز " فروغي " به ره عشق مهي که نهان در شکن طره قمرها دارد

Boye_Gan2m
16-10-2006, 15:19
ميرزا رحيم يغما، پسر حاجي ابراهيم قلي به سال 1196 ه. ق. در يک ولايت بسيار فقير و کم جمعيت ايران ايران، دهکده خور بيابانک از توابع جندق، به دنيا آمد. روزگار کودکي وي با رنج و سختي فراوان گذشت. در شش هفت سالگي کار مي کرد و در بيرون ده شتر مي چراند، تا معاش خانواده خود را تامين کند. گويند روزي يغما با گله خود به دشت درآمد، امير اسماعيل خان عرب عامري که يکي از مالکين عمده و فرمانرواي آن سامان بود، بر او بگذشت و او را نزد خود خواند و پرسشها کرد. يغما جواب گفت و امير را حاضر جوابي و ادب او پسند افتاد. امير او را نزد خود برد و پسر خود خواند و به تربيتش همت گماشت. يغما در چند سال خواندن و نوشتن و رسوم و کمالات مرسوم را از سواري و تيراندازي آموخت و در شمار نامه بران پدرخوانده خود درآمد و چندي نگذشت که امير به استعداد فوق العاده اين جوان در نويسندگي پي برد و وي را منشي خصوصي خود ساخت. در اين هنگام بود که يغما براي نخستين بار با تخلص " مجنون " به سرودن اشعار آغاز کرد.

در سال 1216 ه. ق. مناسبات اسماعيل خان با دولت تيره شد و مرکز، سپاه بر سر او فرستاد. اسماعيل خان در جنگ شکست خورد و به خراسان گريخت و دارايي او به دست فاتحان افتاد و مردي به نام جعفر سلطان از طرف سردار ذوالفقار خان حاکم سمنان و دامغان براي تمشيت امور جندق گمارده شد. جعفر سلطان بودن جواني باسواد و شايسته مانند يغما را در سپاه خود لازم دانسته، منشي جوان را به کار سربازي و سپاهيگري واداشت. اما يغما به اين ظلم فاحش تن در نداد و به حمايت خود سردار به منشيگري او منصوب شد و شش سال با اين سمت نزد او ماند و روزگارش بالا گرفت. اما اين ترقي براي او مايه نکبت و وبال شد، همکاران يغما بر وي رشک بردند و نزد سردار که مردي تند خو و بد زبان بود از او سعايت کردند تا سردار بر وي خشمگين شد و به چوبش بست و در سياهچال انداخت و کساني براي ضبط دارايي و سرکوبي خويشان او به جندق فرستاد.

شاعر پس از خلاصي از زندان نام خود را به ابوالحسن و تخلص خود را به يغما تبديل کرده، جامه درويشي پوشيد و سالها " از بيداد سردار در فراخاي ايران در بدر بود و هر ماه و هر هفته پيدا و نهفته به مرزي ديگر پاي فرسا و آسيمه سر" در اين ميان سفري هم به بغداد و کربلا رفت تا آنکه سرانجام " بيگناهي او و روسياهي بدخواه " روشن شد و سردار " اندک اندک از ديو خويي باز آمد و به مردم رويي انباز گشت " و با شاعر " از آن بيش که شايد و در بند ستايش آيد، ساز سازش و شناخت و راز مهر و نواخت سرود و ديگر هر کس هر چه گفت گوش نداد" و يغما به زادگاه خود بازگشت. و چون اقامت در جندق و ياد روزهاي پيشين و ظلم و ستمي که بر او و خانواده اش گذشته بود، بر وي سخت ناگوار و از هر کاري بيزار بود. لاجرم شش ماه بعد، از راه يزد روانه تهران شد. به حکم تصادف با حاجي ميرزا آقاسي، وزير مقتدر ايران، ملاقات کرد. وزير که با همه علايق دنيوي ميل وافر به تصوف داشت و خود را از صوفيان صافي عقيدت مي دانست، به زودي مريد او شد. ستاره اقبال يغما از سر نو اوج گرفت و با سلطه و نفوذي که در وزير داشت، به زودي در دربار محمد شاه داراي عزت و احترام و صاحب نام و نشان شد. ولي از اين قدرت و نفوذ استفاده نکرد و يگانه عطيه اي که از شاگرد عاليقدر خود پذيرفت، وزيري حکومت کاشان بود.

در موقع اقامت وي در کاشان واقعه ننگيني اتفاق افتاد. يغما اين واقعه را در منظومه اي به نام خلاصةالافتضاح به رشته نظم کشيد و استعداد خود را در هجاگويي به بروز رساند. خانواده اي که تحقير شده بود، به تمام وسايل متشبث شد که گويند انتقام بکشد. رشوه و افترا کار خود را کرد امام جمعه کاشان او را به شرب خمر و بي اعتنايي به قواعد شرع متهم کرد و در نماز جماعت بي دين و مرتدش خواند. از طرف ديگر جمعي به حمايت از او برخاستند و حاجي ملا احمد نراقي، روحاني دانشمند مشهور که محکمه فتوي داشت، در اين راه کوشش فراوان کرد و يغما بر حسب ظاهر به جهت رفع تهمت توبه کرد و لباس زهد پوشيد.

اين دو غزل محصول همان زمان است:

بهار ار باده در ساغر نمي کردم، چه مي کردم؟ ز ساغر گر دماغي تر نمي کردم، چه مي کردم؟

هوا تر، مي به ساغر، من ملول از فکر هشياري اگر انديشه ديگر نمي کردم، چه مي کـــردم؟

تا آنجا که:

ز شيخ شهر جان بردم به تـــزوير به مسلماني مدارا اگر به اين کافــر نمي کردم، چه مي کردم؟

اما اين همه سودي نبخشيد و يغما ديگر نتوانست در کاشان بماند و ناچار باز از خانه و خانمان خود دست کشيده و به سير و سياحت پرداخت و چندي در هرات زيست و بالاخره در هشتاد سالگي به ميهن خود بازگشت و روز سه شنبه 16 ربيع الثاني از سال 1276 ه. ق. در ده خور درگذشت و همانجا نزديک مقبره سيد داود به خاک سپرده شد.

يغما اعتماد و اعتنايي به جمع و ترتيب منشآت و اشعار خود نداشت تا آنکه جاجي محمد اسماعيل نام را با وي دوستي و آشنايي دست داد و او آثار يغما را که به گفته خود او " چون عقدي گسيخته بود و نقدي از کيسه ضبط فرو ريخته، پس از کـّد بسيار و جـّد بيشمار در يوزه کنان از هر بقعه رقعه اي و از هر شقه حقه اي اندوخته و به کلک ضبط در سلک ربط کشيد " و همه را پس از مرگش پسر ارشد او، ميرزا عبدالباقي طبيب، به سعي و اهتمام اعتضاد السلطنه، وزير علوم و صنايع، در مجلد بزرگي به قطع رحلي در سال 1283 ه. ق. در تهران چاپ کرد.

سلطان محمد ميرزا سيف الدوله، متخلص به " سلطان "، چهل و چهارمين پسر فتحعلي شاه، که شاهزاده اي با فضل و هنر بود و تاليفاتي از نظم و نثر پارسي و تازي دارد و پس از جلوس محمد شاه بيست سال در تهران با يغما معاشر و محشور بوده، در مقدمه اي که به سال 1292 ه. ق. بر ديوان خود نگاشته گويد:

مکرر به گوش خود از زبان يغما شنيدم که اين دوست عامي - يعني حاجي محمد اسماعيل - مرا در عالم رسوا و بدنام خواهد کرد. بعضي اشعار و مکاتيب مردم را به من در دفتر و ديوان مي برد و چندانکه ابرام مي کنم و سوگند مي خورم از من نيست، از دفتر خارج کن و مرا بد نام و رسوا مخواه، باور نمي دارد و در ضبط آنها حريصتر مي شود.

نثر يغما

آثار نثري يغما عبارت از همان مجموعه نامه هاي فراوان اوست که به پسران متعدد خود ( ميرزا اسماعيل هنر، ميرزا محمد علي خطر، ميرزا احمد صفايي و ميرزا ابراهيم دستان ) و بعضي از شاهزادگان و دانشمندان و دوستان و کسان خود نوشته است. اين نامه ها که ثلث ديوان او را در بر گرفته، اگر چه بسيار مغشوش و مکرر و متاسفانه از قيد تاريخ آزاد و به علاوه همچنانکه ذکر شد، با منشآت ديگران در آميخته است، ماخذ گرانبهايي است براي مطالعه و تحقيق در احوال مولف يغما در اين نامه ها از کسان زيادي که بعضي از آنان اشخاص شناخته اي هستند، نام مي برد؛ از شاهزادگان سيف الدوله و بهاءالدوله و از حاج محمد اسماعيل ، يار ديرينه و جامع ديوان خود، به نيکي ياد ميکند؛ قاآني را « داراي سخن و داناي کهن » و فاضل خان گروسي را « مهربان خداوند » و خود را نــســبــت بـــه او « مملوک ارادتمند » مي نامد.

يغما از زبان عربي بيزار بوده و بسياري از نامه هاي خود را به پارسي « سره » نوشته، بدين قرار که به جاي کلمات رايج عربي لغات فراموش شده فارسي به کار برده است. شايد علت اين امر آن باشد که وي تحصيلات عميق نکرده و به رموز دستور زبان و ادبيات عرب به حد کمال آشنا نبوده است. چنانکه خود در نامه اي به يـــکـــي از دوســـتـــان گـويـد « دريغا که عربي ندانم و بيسوادان را فضيلت فروشي بي ادبي است » اما اين عدم تبحر در زبان و ادب عرب موجب شده که زبان ملي فارسي را به خوبي فرا گيرد و بنابراين تنها به تحقيق و تتبع در دواوين اساتيد سخن قناعت نکرده، بلکه فرهنگ بزرگ " برهان قاطع " را با دقت و حوصله زياد تصفح ظاهرا تکلمه اي نيز بر آن نوشته است.

يغما در نتيجه اين مطالعات عاقبت معتقد شده که ايرانيان مي توانند از لغات عربي بي نياز باشند.

شعر يغما

يغما شاعري است بسيار سخن. اشعاري که از وي باقي مانده عبارت است از دو مجموعه غزليات قديمه و جديده، پنج منظومه کوتاه هزلي و مقدار زيادي مراثي و قطعات و ترجيعات و رباعيات.

اين اشعار را مي توان از حيث مضمون به چهار دسته تقسيم کرد:

1- غزليات معمولي نسبتاً شيوا و دلپذير که به سبک قدما سروده شده و مي رساند که گوينده در هنر شاعري قدرت و استعداد کافي داشته است.

2- هزليات که از همه آثارش جالبتر و شهرت وي در حقيقت مرهون آنهاست و عبارتند از: "سرداريه" که براي سرگرمي سردار ذوالفقار خان سروده، و آن غزلياتي است که بدون پيوستگي خاص در کنار هم قرار گرفته و همه با دشنامهاي رکيک و قبيح شروع و به مدح سردار ختم مي شود؛ "قصابيه" و "احمدا"، که هر دو از حيث شکي و مضمون تفاوتي با سرداريه ندارند؛ مثنوي "خلاصةالافتضاح"، که ذکر آن گذشت؛ مثنوي "صکوک الدليل"، که در هجو سيد قنبر روضه خوان ساخته و او را رستم السادات ناميده؛ و بسياري قطعات و ترجيعات و رباعيات در هجو و هزل.

اشعار هزلي يغما از حيث صنعت شعري دست کمي از غزليات او ندارد و صفت مميزهً آنها همان فضاحت فوق العاده و دشنامهاي بي پرده اي است که در سطر سطر آنها ديده مي شود. هزليات يغما شايسته بازگفتن و ترجمه کردن به زبانهاي ديگر نيست. سرتاسر اين اشعار از فحشهاي زشت بازاري و بيرون از حد ادب پر است. تکيه کلام شاعر در هزليات " زن قحبه " است که حتي خودش را نيز بدين صفت مي خواند و اين لطيفترين ناسزايي است که وي در هزليات خود بکار مي برد. يغما سرتاسر دنيا را از زمين و آسمان و پيدا و نهان، از باختر تا حدود خاوران " زن قحبه باز" مي داند و در نظر وي غير از "ارواح مکرم" آنچه از دور و نزديک در نظر آيد، همه زن قحبه و زن قحبه نهادند. يغما حتي از " حساب بار رستاخيز يزدان " تعجب مي کند که براي اين " زن قحبه خر مردم " چه درگاه و ديواني برپا کرده است!

اما نبايد فراموش کرد که اين نفرت و اکراه و اين بدگويي و فحاشي ناشي از فساد و آلودگي محيطي است که شاعر در آن زندگي مي کرده است. راست است که يغما در اغلب موارد به فکر انتقامجويي شخصي است و از اين حيث به هجاگويان مکتب قديم مي پيوندد، اما هيچ شاعر و هجو نويسي تا روزگار يغما معايب و مفاسد زمان خود را مانند او بيرحمانه فاش نکرده است.

شعراي رند و قلندر ايران مانند حافظ و هم مکتبان او از دست کساني که در محراب و منبر جلوه مي کنند، هميشه خون به دل و ناله بر لب داشته اند. اما بدگويي يغما از دين فروشان و رياکاران رنگ و آهنگ ديگري دارد. زباندرازي جسورانه او به شيخ و صوفي و واعظ و همچنين متوليان امور زمان خود دشنام ساده نيست، بلکه حمله اي است به وضع کهنه و فرسوده کشور و همه کساني که مسبب، يا سررشته دار آن هستند. يغما به حوادث و پيشامدهايي که او را ناراحت و مشوش داشته اند، توجه دارد، ولي براي پيکار با علل فساد و ريشه کن کردن آن مجهز نيست. وي که باز آمده محيط خود و پرورش يافته سنن قديمه است، آن وسعت نظر را ندارد که به کنه امور پي ببرد. اين است که بر همه خشم مي گيرد و از همه کس بيزاري مي جويد و بانگ فرياد او به هر سوي کشور پراکنده مي شود و به گوش ديگر نيکمردان و چاره جويان ايران مي رسد.

3- اشعار مملو از ياس و بدبيني که دنباله يا عکس العمل طبيعي همان جوش و خروش احساسات و هيجانات روحي است.

عهدي که يغما در آن مي زيست، هنوز از تحولات آينده به دور بود و وضع زمان به وي اجازه نمي داد که هنر اصلي خود را، که عبارت از هزل و هجو و انتقاد بود، در امور و شئون اجتماعي بيازمايد. پس به ياس و بدبيني مطلق باز ميگردد و به انديشه هاي عرفاني، که آنهمه از آنها بيزار بوده، مي گرايد و از فحش و ناســزاگـــويــي و بــه قــول خـود از آن " بيهده گفته ها " توبه و انابه مي کند.

4- مراثي يغما، که قسمتي از آنها براي آهنگهاي ضربي ساخته شده و شاعر خود، آنها را نوحه سينه زني يا سنگ زني مي نامد، در ديوان وي جايگاه مخصوصي دارند. شاعر در اينجا از شکل نسبتا جديدي، کــــه در ادبــيــــات فــارسي " مستزاد " ناميده مي شود، بهره مند شده نوع تازه اي از مراثي به وجود آورده است، که به سرودهاي ملي شباهت دارد. اشعار انقلابي بعد از سال 1324 ه. ق. و مقدار زيادي شعرهاي فکاهي که در جرايد عهد مشروطيت مي بينيم، به صورتي که يغما پديد آورده، سروده شده است.

يغما نسبت به زمان خود مرد روشنفکري است. او مانند قاآني در محيط خود خفه نشده و تماشاگر مطيع و منقاد حوادث نيست. با کمال خشونت و سرسختي به زندگاني موجود اعتراض مي کند و آنچه را که زشت و پليد و ناپسند مي يابد، به باد فحش و ناسزا مي گيرد. يغما پيشاهنگ گويندگان طنزهاي سياسي آينده است. او زود آمد و سرخورد و اگر يک قرن بعد به دنيا آمده بود، شايد در ميان نويسندگان عهد انقلاب ايران مقام رهبري و پـــيــــشـــوايي مي يافت.

قطعاتي از هزليات يغما:

چه جنت؟ نه آن جنت اي خوش عمل که در وي روان است شير و عسل

سبيل از کنــاري شـــراب طــهـــور ســرا پــا لــب بــــام لــبـــريز حـــور

به هر گوشه سالوسکي ديو سالار گـــرفـــته پري پيکري در کــــنـــار

ز غوغاي خر صالحان پيش و پــس چــو بــرانـگــبـــيــن ازدحـــام مگس

فـــقـــيـــران درافــکــنده سجاده ها تـجـرع کــن از گــونه گــون باده ها

به هر محفل اين زمره کـيــسـه بـر شــکــمـهـا ز الــوان فـــردوس پـر

يــکــي چـون خــر بـارکـش در وحل فــرو رفــتــه تــا گــردن انـدر عسل

يــکــي در تغني، يــکـي در سماع يـکــي در تجرع، يــکــي در جماع

يکي همچو دزدان برآورده رخــت پـي مـيـوه بــر شاخـه هاي درخت

يــکــي بــر لب کـوثر افتاده مست فرو هشته نظم تماسک ز دست

Boye_Gan2m
16-10-2006, 15:31
جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني خطيبي بکري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يکي از بزرگترين عارفان ايراني و از بزرگترين شاعران درجه اول ايران بشمار مي رود. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ بود و گويا نسبش به ابوبکر خليفه ميرسد و پدرش از سوي مادر دخترزاده سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود و به همين جهت به بهاءالدين ولد معروف شد.

وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت. چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت، بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خد خراسان را ترک کرد. از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزيره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه) سلطان علاءالدين کيقباد سلجوقي که عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت کرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد. هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت کرد.

پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي کرد. سپس تا سال 645 هجري که شمس الدين تبريزي رحلت کرد جزو مريدان و شاگردان او بود. آنگاه خود جزو پيشوايان طريقت شد و طريقه اي فراهم ساخت که پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقه مولويه معروف شد. خانقاهي در شهر قونيه بر پا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت. آن خانقاه کم کم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالک شرق پيروان بسيار دارد. جلال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينکه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت کرد. وي يکي از بزرگترين شاعران ايران و يکي از مردان عالي مقام جهان است. در ميان شاعران ايران شهرتش بپاي شهرت فردوسي، سعدي، عمر خيام و حافظ ميرسد و از اقران ايشان بشمار ميرود. آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده است. اين عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندي انديشه و بيان ساده و دقت در خضال انساني يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار ميرود. يکي از بلندترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست. سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يک نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي او بوده و اين کار را وسيله تفهيم قرار داده است. اشعار وي به دو قسمت منقسم ميشود، نخست منظومه معروف اوست که از معروف ترين کتابهاي زبان فارسي است و آنرا "مثنوي معنوي" نام نهاده است. اين کتاب که صحيح ترين و معتبرترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند. دفاتر شش گانه آن همه بيک سياق و مجموعه اي از افکار عرفاني و اخلاقي و سير و سلوک است که در ضمن، آيات و احکام و امثال و حکايتهاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يکي از شاگردان خود بنام حسن بن محمد بن اخي ترک معروف به حسام الدين چلبي که در سال 683 هجري رحلت کرده است به نظم درآودره. جلال الدين مولوي هنگامي که شوري و وجدي داشته، چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است، به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با کمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته. نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده و در اين موقع بواسطه فوت زوجه حسام الدين ناتمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنباله آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است. قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسيار قطوري است شامل نزديک صدهزار بيت غزليات و رباعيات بسيار که در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به کليات شمس تبريزي و يا کليات شمس معروف است. گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص کرده است و در ميان آن همه اشعار که با کمال سهولت ميسروده است، غزليات بسيار رقيق و شيوا هست که از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد.

جلال الدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاءالدين احمد معروف به سلطان ولد که جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه داده است. وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار ميرود و مطالبي را که در مشافهات از پدر خود شنيده است در کتابي گرد آورده و "فيه مافيه" نام نهاده است. نيز منظومه اي بهمان وزن و سياق مثنوي بدست هست که به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت ميدهند اما از او نيست. ديگر از آثار مولانا مجموعه مکاتيب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست.

هرمان اته، خاور شناس مشهور آلماني درباره جلال الدين محمد بلخي (مولوي) چنين نوشته است:

«به سال ششصد و نه هجري بود که فريدالدين عطار اولين و آخرين بار حريف آينده خود که ميرفت در شهرت شاعري بزرگترين همدوش او گردد، يعني جلال الدين را که آن وقت پسري پنجساله بود در نيشابور زيارت کرد. گذشته از اينکه (اسرارنامه) را براي هدايت او به مقامات عرفاني به وي هديه نمود با يک روح نبوت عظمت جهانگير آينده او را پيشگويي کرد.

جلال الدين محمد بلخي که بعدها به عنوان جلال الدين رومي اشتهار يافت و بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين و در عين حال بزرگترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاءالدين ولد در ششم ربيع الاول سال ششصد و چهار هجري در بلخ به دنيا آمد. پدرش با خاندان حکومت وقت يعني خوارزمشاهيان خويشاوندي داشت و در دانش و واعظي شهرتي بسزا پيدا کرده بود. ولي به حکم معروفين و جلب توجه عامه که وي در نتيجه دعوت مردم بسوي عالمي بالاتر و جهان بيني و مردم شناسي برتري کسب نمود. محسود سلطان علاءالدين خوارزمشاه گرديد و مجبور شد بهمراهي پسرش که از کودکي استعداد و هوش و ذکاوت نشان ميداد قرار خود را در فرار جويد و هر دو از طريق نيشابور که در آنجا به زيارت عطار نايل آمدند و از راه بغداد اول به زيارت مکه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطيه رفتـند. در آنجا مدت چهار سال اقامت گزيدند؛ بعد به لارنده انتقال يافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند. در آنجا بود که جلال الدين تحت ارشاد پدرش در دين و دانش مقاماتي را پيمود و براي جانشيني پدر در پند و ارشاد کسب استحقاق نمود. در اين موقع پدر و فرزند بموجب دعوتي که از طرف سلطان علاءالدين کيقباد از سلجوقيان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونيه که مقر حکومت سلطان بود عزيمت نمود و در آنجا بهاءالدين در تاريخ هيجدهم ربيع الثاني سال ششصد و بيست و هشت هجري وفات يافت.

جلال الدين از علوم ظاهري که تحصيل کرده بود خسته گشت و با جدي تمام دل در راه تحصيل مقام علم عرفان نهاد و در ابتداء در خدمت يکي از شاگردان پدرش يعني برهان الدين ترمذي که 629 هجري به قونيه آمده بود تلمذ نمود. بعد تحت ارشاد درويش قلندري بنام شمس الدين تبريزي درآمد واز سال 642 تا 645 در مفاوضه او بود. شمس الدين با نبوغ معجره آساي خود چنان تأثيري در روان و ذوق جلال الدين اجرا کرد که وي به سپاس و ياد مرشدش در همه غزليات خود بجاي نام خويشتن نام شمس تبريزي را بکار برد. هم چنين غيبت ناگهاني شمس، در نتيجه قيام عوام و خصومت آنها با علوي طلبي وي که در کوچه و بازار قونيه غوغائي راه انداختند و در آن معرکه پسر ارشد خود جلال الدين يعني علاءالدين هم مقتول گشت. مرگ علاءالدين تأثيري عميق در دلش گذاشت و او براي يافتن تسليت و جستن راه تسليم در مقابل مشيعت، طريقت جديد سلسله مولوي را ايجاد نمود که آن طريقت تا کنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلال الدين انتخاب مي گردند. علائم خاص پيروان اين طريقت عبارتست در ظاهر از کسوهً عزا که بر تن مي کنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعي عرفاني يا سماع که بر پا ميدارند و واضع آن خود مولانا هست. و آن رقص همانا رمزيست از حرکات دوري افلاک و از رواني که مست عشق الهي است. و خود مولانا چون از حرکات موزون اين رقص جمعي مشتعل ميشد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهي سرشار مي گشت؛ آن شکوفه هاي بي شمار غزليات مفيد عرفاني را ميساخت که به انظمام تعدادي ترجيع بند و رباعي ديوان بزرگ او را تشکيل ميدهد. بعضي از اشعار آن از لحاظ معني و زيبايي زبان و موزونيت ابيات جواهر گرانبهاي ادبيات جهان محسوب ميشود.

اثر مهم ديگر مولانا که نيز پر از معاني دقيق و داراي محسنات شعري درجه اول است، همانا شاهکار او کتاب مثنوي يا به عبارت کامل تر "مثنوي معنوي" است. در اين کتاب که شايد گاهي معاني مشابه تکرار شده و بيان عقايد صوفيان بطول و تفضيل کشيده و از اين حيث موجب خستگي خواننده گشته است. آنچه به زيبايي و جانداري اين کتاب اين کتاب مي افزايد، همانا سنن و افسانه ها و قصه هاي نغز و پر مغزيست که نقل گشته. الهام کنند مثنوي شاگرد محبوب او "چلبي حسام الدين" بود که اسم واقعي او حسن بن محمد بن اخي ترک، است. مشاراليه در نتيجه مرگ خليفه (صلاح الدين زرکوب) که بعد از تاريخ 657 هجري اتفاق افتاد، بجاي وي بجانشيني مولانا برگزيده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال بهمين سمت مشغول ارشاد بود تا اينکه خودش هم به سال 683 هجري درگذشت. وي با کمال مسرت مشاهده نمود که مطالعه مثنوي هاي سنائي و عطار تا چه اندازه در حال جلال الدين جوان ثمر بخش است. پس او را تشويق و ترغيب به نظم کتاب مثنوي کرد و استاد در پيروي از اين راهنمايي حسام الدين دفتر اول مثنوي را بر طبق تلقين وي برشته نظم کشيد و بعد بواسطه مرگ همسر حسام الدين ادامه آن دو سال وقفه برداشت. ولي به سال 662 هجري استاد بار ديگر بکار سرودن مثنوي پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومه بزرگ خود را در شش دفتر به پايان برد.

بهترين شرح حال جلال الدين و پدر و استادان و دوستانش در کتاب مناقب العارفين تأليف شمس الدين احمد افلاکي يافت ميشود. وي از شاگردان جلال الدين چلبي عارف، نوهً مولانا متوفي سال 710 هجري بود. همچين خاطرات ارزش داري از زندگي مولانا در "مثنوي ولد" مندرج است که در سال 690 هجري تأليف يافته و تفسير شاعرانه ايست از مثنوي معنوي. مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست، و او به سال 623 هجري در لارنده متولد شد و در سال 683 هجري به جاي مرشد خود حسام الدين بمسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجري درگذشت. نيز از همين شخص يک مثنوي عرفاني بنام "ربابنامه" در دست است.»

از شروح معروف مثنوي در قرنهاي اخير از شرح مثنوي حاج ملا هادي سبزواري و شرح مثنوي شادروان استاد بديع الزمان فروزانفر که متأسفانه بعلت مرگ نابهنگام وي ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوي چاپ و منتشر شده است. و همچنين شرح مثنوي علامه محمد تقي جعفري تبريزي بايد نام برد.

عابدين پاشا در شرح مثنوي اين دو بيت را به جامي نسبت داده که درباره جلال الدين رومي و کتاب مثنوي سروده:

آن فـريــدون جــهـــان مــعــنـــوي بس بود برهان ذاتش مثنوي

من چه گويم وصف آن عالي جناب نيست پيغمبر ولي دارد کتاب

شيخ بهاءالدين عاملي عارف و شاعر و نويسنده مشهور قرن دهم و يازدهم هجري درباره مثنوي معنوي مولوي چنين سروده است:

من نمي گويم که آن عالي جناب هست پيغمبر، ولي دارد کتاب

مـثــنــوي او چــو قــرآن مــــدل هادي بعضي و بعضي را مذل

ميگويند روزي اتابک ابي بکر بن سعد زنگي از سعدي مي پرسيد: "بهترين و عالي ترين غزل زبان فارسي کدام است؟"، سعدي در جواب يکي از غزلهاي جلال الدين محمد بلخي (مولوي) را ميخواند که مطلعش اين است:

هر نفس آواز عشق ميرسد از چپ و راست ما بفلک ميرويم عزم تماشا کراست

اکنون چند بيت از مثنوي معنوي مولوي به عنوان تبرک درج ميشود:

يـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرا يـار تـوئی , غار تـوئی , خواجه نگهدار مـرا

نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی سينه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا

نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا

قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی قند تـوئی , زهر تـوئی , بيش ميازار مـرا

حجره خورشيد تـوئی , خانـه ناهيـد تـوئی روضه اوميد تـوئی , راه ده ای يار مـرا

روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در يـوزه تـوئی آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده اين بار مـرا

دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی پخته تـوئی , خام تـوئی , خام بمـگذار مـرا

اين تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی راه شـدی تا نبـدی , اين همه گفتار مـرا

*******

مرده بدم زنده شدم ، گريه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم

ديده سيرست مرا ، جان دليرست مرا زهره شيرست مرا ، زهره تابنده شدم

گفــت که : ديوانه نه ، لايق اين خانه نه رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفــت که : سرمست نه ، رو که از اين دست نه رفتم و سرمست شدم و ز طرب آکنده شدم

گفــت که : تو کشته نه ، در طرب آغشته نه پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفــت که : تو زير ککی ، مست خيالی و شکی گول شدم ، هول شدم ، وز همه بر کنده شدم

گفــت که : تو شمع شدی ، قبله اين جمع شدی جمع نيم ، شمع نيم ، دود پراکنده شدم

گفــت که : شيخی و سری ، پيش رو و راه بری شيخ نيم ، پيش نيم ، امر ترا بنده شدم

گفــت که : با بال و پری ، من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم

گفت مرا دولت نو ، راه مرو رنجه مشو زانک من از لطف و کرم سوی تو آينده شدم

گفت مرا عشق کهن ، از بر ما نقل مکن گفتم آری نکنم ، ساکن و باشنده شدم

چشمه خورشيد توئی ، سايه گه بيد منم چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان يافت دلم ، وا شد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم ، دشمن اين ژنده شدم

صورت جان وقت سحر ، لاف همی زد ز بطر بنده و خربنده بدم ، شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بی حد تو کامد او در بر من ، با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم ، از فلک و چرخ بخم کز نظر و گردش او نور پذيرنده شدم

شکر کند چرخ فلک ، از ملک و ملک و ملک کز کرم و بخشش او روشن و بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بر ديم سبق بر زبر هفت طبق ، اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم يوسف بودم ز کنون يوسف زاينده شدم

از توا م ای شهره قمر ، در من و در خود بنگر کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم

*****

ای عاشقان , ای عاشقان من خاک را گوهر کنم وی مطربان , وی مطربان دف شما پر زر کنم

باز آمدم , باز آمدم , از پيش آن يار آمدم در من نگر , در من نگر , بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم , شاد آمدم , از جمله آزاد آمدم چندين هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم

آنجا روم , آنجا روم , بالا بدم بالا روم بازم رهان , بازم رهان کاينجا بزنهار آمدم

من مرغ لاهوتی بدم , ديدی که ناسوتی شدم دامش نديدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

من نور پاکم ای پسر , نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نيستم , من در شهوار آمدم

ما را بچشم سر مبين , ما را بچشم سر ببين آنجا بيا , ما را ببين کاينجا سبکسار آمدم

از چار مادر برترم وز هفت آبا نيز هم من گوهر کانی بدم کاينجا بديدار آمدم

يارم به بازار آمدست , چالاک و هشيار آمدست ورنه ببازارم چه کار ويرا طلب کار آمدم

ای شمس تبريزی , نظر در کل عالم کی کنی کندر بيابان فنا جان و دل افکار آمدم

*****

اندک اندک جمع مستان می رسنـــد اندک اندک می پرستان می رسنـــد

دلنوازان ناز نازان در ره اند گلعذاران از گلستان می رسنـــد

اندک اندک زين جهان هست و نيست نيستان رفتند و هستان می رسنـــد

جمله دامنهای پر زر همچو کان از برای تنگ دستان می رسنـــد

لاغران خسته از مرعای عشــق فربهان و تندرستان می رسنـــد

جان پاکان چون شعاع آفتــاب از چنان بالا بپستان می رسنـــد

خرم آن باغی که بهر مريــمان ميوه های نو ز مستان می رسنـــد

اصلشان لطفست و هم واگشت لطف هم ز بستان سوی بستان می رسنـــد

*****

دل من کار تــو دارد , گل گلنار تــو دارد چه نکوبخت درختی که برو بار تــو دارد

چه کند چرخ فلک را ؟ چه کند عالم شک را ؟ چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تــو دارد

بخدا ديو ملامـت برهد روز قيامت اگر او مهر تــو دارد , اگر اقرار تــو دارد

بخدا حور و فرشته , بدو صد نور سرشته نبرد سر , نپرد جان , اگر انکار تــو دارد

تو کيی ؟ آنک ز خاکی تو و من سازی و گويی نه چنان ساختمت من که کس انکار تــو دارد

ز بلا های معظم نخورد غم , نخورد غم دل منصور حلاجی , که سر دار تــو دارد

چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه تو مپندار که آن مه غم دستار تــو دارد

بمر ای خواجه زمانی , مگشا هيچ دکانی تو مپندار که روزی همه بازار تــو دارد

تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی نه کليد در روزی دل طرار تــو دارد

بن هر بيح و گياهی خورد رزق الهی همه وسواس و عقيله دل بيمار تــو دارد

طمع روزی جان کن, سوی فردوس کشان کن که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تــو دارد

نه کدوی سر هر کس می راوق تــو دارد نه هران دست که خارد گل بی خار تــو دارد

چو کدو پاک بشويد ز کدو باده برويد که سر و سينه پاکان می از آثار تــو دارد

خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها که دل و جان سخنها نظر يار تــو دارد

بنما شمس حقايق تو ز تبريز مشارق که مه و شمس و عطارد غم ديدار تــو دارد

******

شمس و قمرم آمد , سمع و بصرم آمد وان سيم برم آمد وان کان زرم آمد

مستی سرم آمد نور نظرم آمد چيز دگر ار خواهی چيز دگرم آمد

آن راه زنم آمد , توبه شکنم آمد وان يوسف سيمين بر , ناگه ببرم آمد

امروز به از دينه , ای مونس ديرينه دی مست بدان بودم , کز وی خبرم آمد

آنکس که همی جستم , دی من بچراغ او را امروز چو تنگ گل , بر رهگذرم آمد

دو دست کمر کرد او , بگرفت مرا در بر زان تاج نکورويان نادر کمرم آمد

آن باغ و بهارش بين , وان خمر خمارش بين وان هضم و گوارش بين چون گلشکرم آمد

از مرگ چرا ترسم کو آب حيات آمد وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد

امروز سليمانم کانگشتريم دادی وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد

از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم يارب چه سعادتها که زين سفرم آمد

وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم وقتست که بر پرم چون بال و پرم آمد

وقتست که در تابم چون صبح درين عالم وقتست که بر غرم چون شير نرم آمد

بيتی دو بماند اما , بردند مرا , جانا جايی که جهان آنجا بس مختصرم آمد



عبدالرحمن جامي مينويسد:

« بخط مولانا بهاءالدين ولد نوشته يافته اند که جلال الدين محمد در شهر بلخ شش ساله بوده که روز آدينه با چند کودک ديگر بر بامهاي خانه هاي ما سير ميکردند. يکي از آن کودکان با ديگري گفته باشد که بيا تا از اين بام بر آن بام بجهيم. جلال الدين محمد گفته است: اين نوع حرکت از سگ و گربه و جانوارن ديگر مي آيد، حيف باشد که آدمي به اينها مشغول شود، اگر در جان شما قوتي هست بيائيد تا سوي آسمان بپريم. و در آن حال ساعتي از نظر کودکان غايب شد، فرياد برآوردند، بعد از لحظه اي رنگ وي ديگرگون شده و چشمش متغير شده باز آمد و گفت: آن ساعت که با شما سخن مي گفتم ديدم که جماعتي سبز قبايان مرا از ميان شما برگرفتند و بگرد آسمان ها گردانيدند و عجايب ملکوت را به من نمودند؛ و چون آواز فرياد و فغان شما برآمد بازم به اين جايگاه فرود آوردند.»

و گويند که در آن سن در هر سه چهار روز يکبار افطار مي کرد. و گويند که در آن وقت که (همراه پدر خود بهاءالدين ولد) به مکه رفته اند در نيشابور به صحبت شيخ فريد الدين عطار رسيده بود و شيخ کتاب اسرارنامه به وي داده بود و آن پيوسته با خود مي داشت.....

فرموده است که: مرغي از زمين بالا پرد اگر چه به آسمان نرسد اما اينقدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد، و همچنين اگر کسي درويش شود و به کمال درويشي نرسد، اما اينقدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهاي دنيا برهد و سبکبار گردد.....

يکي از اصحاب را غمناک ديد، فرمود همه دل تنگي از دل نهادگي بر اين عالم است. مردي آنست که آزاد باشي از اين جهان و خود را غريب داني و در هر رنگي که بنگري و هر مزه يي که بچشي داني که به آن نماني و جاي ديگر روي هيچ دلتنگ نباشي.

و فرموده است که آزاد مرد آن است که از رنجانيدن کس نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانيدن را نرنجاند.

مولانا سراج الدين قونيوي صاحب صدر و بزرگ وقت بوده، اما با خدمت مولوي خوش نبوده. پيش وي تقرير کردند که مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب يکي ام؛ چون صاحب غرض بود خواست که مولانا را برنجاند و بي حرمتي کند. يکي را از نزديکان خود که دانشمند بزرگ بود فرستاد که بر سر جمعي از مولانا بپرس که تو چنين گــفـته اي؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسيار بده و برنجان. آن کس بيامد و بر مولانا سؤال کرد که شما چنين گفته ايد که من با هفتاد و سه مذهب يکي ام؟! گفت: گفته ام. آن کس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد، مولانا بخنديد و گفت: با اين نيز که تو مي گويي هم يکي ام. آنکس خجل شده و باز گشت. شيخ رکن الدين علاءالدوله سمناني گفته است که مرا اين سخن از وي به غايت خوش آمده است.

از وي پرسيدند که درويش کي گناه کند؟ گفت: مگر طعام بي اشتها خورد که طعام بي اشتها خوردن، درويش را گناهي عظيم است. و گفته که در اين معني حضرت خداوندم شمس الدين تبريزي قدس سره فرمود که علامت مريد قبول يافته آنست که اصلا با مردم بيگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بيگانه افتد چنان نشيند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسير در زندان.

و در مرض اخير با اصحاب گفته است که: از رفتن من غمناک مشويد که نور منصور رحمهالله تعالي بعد از صد و پنجاه سال بر روح شيخ فريدالدين عطار رحمةالله تجلي کرد و مرشد او شد، و گفت در هر حالتي که باشيد با من باشيد و مرا ياد کنيد تا من شما را ممد و معاون باشم در هر لباسي که باشم.

محمد جاوید
17-10-2006, 00:50
با تشکر از ایجاد این تایپیک مفید بد نیست در این جا یادی از شاعر و طنزپرداز نامی مرحوم عمران صلاحی بکنیم:

گاهشمار زندگی و آثار عمران صلاحی

١٣٢٥-١٠ اسفند تولد در تهران(اميريه)
١٣٣٢- تحصيل در دبستان صنيع الدوله(قم)
١٣٣٥- تحصيل در دبستان قلمستان(تهران)
١٣٣٧- تحصيل در دبستان شهريار و دبيرستان امير خيزی(تبريز)
١٣٤٠- چاپ اولين شعر در مجلة اطلاعات كودكان – مرگ ناگهانی پدر
١٣٤١- تحصيل در دبستان وحيد(تهران)
١٣٤٥- همكاری با روزنامة توفيق – آشنايی با پرويز شاپور
١٣٤٧- چاپ اولين شعر نيمايی در مجلة خوشه به سردبيری احمد شاملو
١٣٤٩- انتشار كتاب ”طنز آوران امروز ايران” با همكاری بيژن اسدی پور – فوق ديپلم مترجمی از دانشگاه تهران
١٣٥٠- خدمت نظام وظيفه در تهران ، تبريز ، كرمانشاه ، مراغه
١٣٥٢- همكاری با گروه ادب امروز راديو به دعوت نادر نادرپور – استخدام در راديو تهران
١٣٥٣- انتشار كتاب ”گريه در آب” – ازدواج با هايده وهاب‏زاده
١٣٥٥- انتشار متاب ”قطاری در مه”
١٣٥٦- انتشار كتاب ”ايستگاه بين راه” – نمايشگاه مشترك كاريكاتور با پرويز شاپور و بيژن اسدی‏پور در نگارخانه تخت جمشيد – شعر خوانی در ١٠ شب كانون نويسندگان ايران
١٣٥٧- تولد اولين فرزند (ياشار)
١٣٥٨- انتشار كتاب ”هفدهم” – سفر به تركيه ، يونان ، بلغارستان
١٣٦١- تولد دومين فرزند (بهاره) – انتشار كتاب ”پنجره دن داش گلير” به تركی
١٣٦٧- گشايش صفحة ”حالا حكايت ماست” در مجله دنيای سخن
١٣٧٠- انتشار كتاب ” روياهای مرد نيلوفری”
١٣٧٣- انتشار ويژه نامة مجلة ”عاشقانه” در آمريكا
١٣٧٤- انتشار كتاب ”شايد باور نكنيد” در سوئد
١٣٧٥ – بازنشستگی از صدا و سيما – همكاری با گل‏آقا – همكاری با شورای عالی ويرايش
١٣٧٧- انتشار كتاب ” يك لب و هزار خنده” و ”حالا حكايت ماست”
١٣٧٨- انتشار گزينة اشعار – سخنرانی در شش شهر سوئد
١٣٧٩- انتشار كتاب ” آی نسيم سحری”، ”ناگاه يك نگاه”،”ملا نصرالدين”، از گلستان من ببر ورقی” و ” باران پنهان”
١٣٨٠- انتشار كتاب‏های ”هزار و يك آينه” و ”آينا كيمی” به تركی

سرقت

شيره را از حبه ی انگور سرقت می كنند
شهد را از لانه ی زنبور سرقت می كنند
دست ماليدم به خود، چيزی سر جايش نبود!
سارقان بی پدر بدجور سرقت می كنند!
احتياجی نيست از ديوار و در بالا روند
سارقان با "كنترل از دور" سرقت می كنند
عده ای راحت ميان مبل خود لم می دهند
از طريق عده ای مزدور سرقت می كنند
روز روشن، زنده ها را از ميان كوچه ها
مرده را هم نيمه شب از گور سرقت می كنند
برق را از سيم ها و آب را از لوله ها
دود را از حقه ی وافور سرقت می كنند
می برندت سوی خلوت، می كنندت پشت و رو
با زبان خوش نشد با زور سرقت می كنند!
جای اينكه سكه ای در كاسه ی كوری نهند
كاسه را هم از گدای كور سرقت می كنند
نيست چون تفريح و شادی توی اين شهر بزرگ
عده ای تنها به اين منظور سرقت می كنند!
خواستم دنبال مأموری روم، ديدم ولی

soleares
17-10-2006, 16:07
زندگينامه‌ی منوچهر آتشي:




دوم مهرماه 1310 در روستاي به نام "دهرود" دشتستان جنوب متولد شدم, خانواده ما جزء عشاير زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود 4 نسل پيش به جنوب مهاجرت كرده بودند.
نام خانوادگي من به دليل اينكه نام جد من "آتش‌‏خان زنگنه" بود"آتشي" شد، پدرم فردي باسوادي بود و به دليل علاقه‌‏اي كه سرگرد اسفندياري كه در جنوب به رضاخان كوچك مشهور بود, پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم كارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد.





در سال 1318 به مكتب خانه رفتم در همان سال‌‏ها قرآن و گلستان سعدي را ياد گرفتم ولي به دليل شورشي كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از كنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسي بوشهر ثبت نام كردم و تا كلاس چهارم در اين مدرسه بودم و در تمام اين دوران شاگرد اول بودم و كلاس پنجم را به دليل تغيير محل سكونت در مدرسه گلستان ثبت نام كردم.





كلاس ششم را با موفقيت در دبستان گلستان به پايان رساندم, در اين سال‌‏ها بود كه هوايي شدم و دلم براي روستا تنگ شد و با مخالفت‌‏هايي كه وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتيم و در چاهكوه بود كه با عشق آشنا شدم و اولين شعرهايم نيز مربوط به همين دوران است.





البته مساله علاقمندي من به شعر و شاعري به دوران كودكي‌‏ام باز مي‌‏گردد خيلي كوچك بودم كه به شعر علاقه‌‏مند شدم، اما اولين تجربه عشقي در چاهكوه اتفاق افتاد او نيز توجهي پاك و ساده دلانه به من داشت, آن دختر خيلي روي من تاثير گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد.





شاعر مجموعه"آواز خاك" در ادامه با بيان اين نكته كه در آن سال‌‏ها ترانه‌‏هاي زيادي سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطاني كه بعدها به آن دچار شد رد پايي اين عشق در تمام اشعار من به چشم مي‌‏خورد.





پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبيرستان سعادت به پايان رساندم, در آن سال‌‏ها بود كه اشعارم را روزنامه‌‏هاي ديواري كه در اين مدرسه درست كرده بوديم منتشر مي‌‏كردم و حتي در اين سال‌‏ها در چند تئاتر نيز نقش‌‏هايي ايفاء كردم.





او در ادامه با بيان اين نكته كه پس از اتمام دوره دبيرستان به دانشراي عالي راه پيدا كرده است و به عنوان معلم مشغول به تدريس شده, گفت: در همين سال‌‏ها اولين شعرهايم را در مجله فردوسي منتشر كردم و اين شعرها محصول سرگشتگي در كوه‌‏ها و دره‌‏هاست كه به صورت ملموس در اشعار من بيان شده‌‏اند.






آشنايي با حزب توده تاثيرات بسيار زيادي بر آثار من گذاشت و شعرهاي زيادي براي اين حزب با نام‌‏هاي مستعار در روزنامه‌‏هاي آن روزها منتشر كردم و حتي در 29 مرداد پس از كودتا در ايجاد انگيزه به كارگران براي شورش نقش بسزايي داشتم, ولي با مسائلي كه براي حزب به‌‏وجود آمد,؛ از اين حزب فاصله گرفتم و فعاليت جدي سياسي من به نوعي پايان يافت.






من تاكنون دوبار ازدواج كرده‌‏ام كه هر دو بار كه بي‌‏ثمر بوده است, همسر اولم با اين كه دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلي به دليل بيماري كه داشت فوت كرد) به دليل اينكه من حاضر نشدم با او به آمريكا بروم از من جدا شد و دخترم شقايق نيز در حال حاضر در آلمان وكيل است. در سال 1361 ازدواج ديگري داشتم كه آنهم به انجام نرسيد و يك دختر نيز از اين ازدواج دارم.





فعاليت‌‏ام را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغل‌‏هاي متعددي را تجربه كردم, مدتي با صدا و سيما همكاري داشتم, مسئول شعر مجله تماشا بودم, مشاور ادبي نشريات و انتشارات مختلف بوده‌‏ام و در حال حاضر نيز در نشريه كارنامه مشغول هستم.






من با اين سن ام هيچ كتابي نيست كه در حوزه فعاليت‌‏ام ناخوانده مانده باشد, اگر كساني كه به شعر علاقه‌‏مند هستند و حس مي‌‏كنند قريحه شعري دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاري عبث و بيهوده است.

soleares
20-10-2006, 18:20
نگاهی به زندگی پیرهرات

درباره زندگی و شرح حال پیر هرات، اطلاعات زیادی در دست نیست و جز در چند کتاب -که قابل اعتمادترین آنها "نفحات الانس "عبدالرحمن جامی است- شرح حال قابل توجهی درباره او باقی نمانده است.

خواجه عبدالله انصاری در سال 396 هـ.ق به دنیا آمد و در سال 481 هـ.ق در گذشت و در "گازرگاه" هرات به خاک سپرده شد.

پدر او ابومنصور انصاری از فرزندان ابو ایوب انصاری است که حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هنگام هجرت به مدینه، در منزل او فرود آمدند.

ابومنصور، مردی طالب دانش و معارف دینی بود، اما پس از آنکه به هرات آمد و تشکیل خانواده داد از دنیای مورد علاقه اش که همان عرفان بود دور افتاد ولی با این وجود در طریق صداقت و ایمان، نخستین آموزگار فرزند خویش خواجه عبدالله بود.

خواجه عبدالله اولین راهنمای زندگی و نخستین مشوق خورد را در راه کسب علم و معرفت، پدر خویش می داند و می گوید:

"من هفتاد و اند سال علم آموختم و نوشتم و رنج بردم. در اعتقاد، اول از پدر خود آموختم که صادق بود و متقی و با ورع، که کسی آن چنان نتوانستی بود".

خواجه عبدالله انصاری از نوابغ عصر خود به شمار می آمد. او در عصری می زیست که از یک سو فقر و ظلم بیداد می کرد و از دیگر سو تمایل عموم مردم به اندیشه های دینی و عرفانی تا جایی بود که گوشه و کنار شهرهایی همچون هرات و نیشابور پر از خانقاه های صوفیان بود.

تعداد زیاد خانقاه ها در دوره کودکی و جوانی خواجه عبدالله انصاری در خراسان و به ویژه در هرات و نیشابور به اندازه ای است که این گمان را بر می انگیزد که بیشتر مردم یا خود صوفی بوده اند یا به این گروه علاقه داشته اند.

خواجه عبدالله انصاری، از همان دوران کودکی و نوجوانی، نبوغ خود را در فهم و درک مسائل دینی نشان داد. براساس آنچه خود خواجه عبدالله گفته است در نه سالگی به راحتی قادر به خواندن و نوشتن بود و در حدود هفتاد هزار بیت شعر فارسی و صد بیت شعر عربی از معاصران و متقدمان خود را حفظ کرده بود.

از حفظ بودن سیصد هزار حدیث با چندین هزار سند معتبر نیز بیانگر نبوغ او در سالهای بعدی عمرش بوده است.

خواجه عبدالله در تالیف احادیث به جا مانده از حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رنج و سختی زیادی کشید، تا جایی که خود می گوید:

"آنچه من کشیده ام در طلب حدیث مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هرگز کس نکشیده باشد. یک منزل از نیشابور، زیاد باران می آمد، و من در رکوع می رفتم و جزوه های حدیث، به شکم باز نهاده بودم تا تر نشود."

خواجه عبدالله حتی لحظه ای از عمر گرانقدر خود را در بطالت و بیهودگی تلف نکرد، تا جایی که از طلوع سپیده دم تا پاسی از نیمه شب، یا وقت خود را به قرائت آیات کلام الله مجید و تامل در آن سپری می کرد و یا در کنار عالمان به موعظه ها و گفته های آنان گوش می کرد. او می گوید:

"همه روز بنوشتمی و روزگار خود بخش کرده بودم. چنانکه مرا هیچ فراغت نبودی."

بدیهی است در آن شرایط ناسازگار که فقر و تهیدستی خصوصیت بارز حیات مادی آن دوره بود، در جستجوی دانش بودن و همه عمر خود را صرف کسب معرفت کردن، کار ساده ای به نظر نمی رسید. خواجه عبدالله انصاری در اوج فقر جز به "معرفت" نمی اندیشید.

خواجه عبدالله در این مورد گفته است:

"بامداد پگاه به مقری شدمی به قرآن خواندن؛ چون باز آمدمی، به درس مشغول شدمی، به شب در چراغ، حدیث می نوشتمی و فراغت نان خوردن نبودی. مادر من نان پاره لقمه کرده بودی و در دهان من می نهادی در میان نوشتن. حق سبحانه و تعالی مرا حفظی داده بود که هر چه زیر قلم من گذشتی، مرا حفظ شدی."

خواجه عبدالله در حدیث و شعر و شرع، در محضر علمای بسیاری حضور داشت، اما کسی که رموز تصوف و حقیقت را به او نمود، شیخ ابوالحسن خرقانی بود. خواجه عبدالله خود می گوید:

"اگر من خرقانی را ندیدمی، حقیقت ندانستمی و همواره این با آن در می آمیختمی، یعنی نفس با حقیقت."

نخستین ملاقات خواجه عبدالله با خرقانی هنگامی است که در سال 424 به قصد زیارت خانه خدا، هرات را ترک می کند و هنگام بازگشت از سفر حج، با خرقانی روبرو می شود.

خرقانی نیز با دیدن خواجه عبدالله که جوانی پرشور و هوشمند بود، او را گرامی داشت و خواجه عبدالله در این مورد می گوید:

"مریدان خرقانی مرا گفتند که سی سال است که تا با وی صحبت می داریم. هرگز ندیده ایم که کسی را چنان تعظیم کند که تو را و چنان نیکو داشت که تو را."

خواجه عبدالله به دیدار ابوسعید ابی الخیر هم رفته است.

خواجه عبدالله درباره شیوه زندگی صوفیانه خود می گوید:

"من بسیار به جامه عاریتی مجلس کرده ام و بسیار به گیاه خوردن و آن وقت یاران داشتم و دوستان و شاگردان، همه توانگر بودند، هر چه من خواستمی بدادندی، اما من نخواستمی و بر ایشان پیدا نکردم و من گفتمی چرا ایشان خود ندانند که من هیچ ندارم و از هیچ کس چیزی نخواهم؟ من خُرد بودم هنوز، که پدر من دست از دنیا بداشت و دنیا همه بپاشید و ما را در رنج افکند، و ابتدای درویشی و محنت ما از آن وقت بود. من به زمستان جبه نداشتم، و سرمای عظیم بود و در همه خانه من بوریا یکی بود، چندان که بر وی بخفتمی، و نمد پاره ای که بر خود پوشیدم. اگر پای را بپوشیدمی سر برهنه شدی. و اگر سر را بپوشیدمی پای برهنه شدی؛ و خشتی که زیر سر نهادمی و میخی که جامه لباس بر آن کردمی و بیاویختمی."

از خواجه عبدالله آثار زیادی به جا مانده است که اغلب آنها به نثر مسجع و آهنگین است.

خواجه عبدالله شعر هم می سروده ولی بیشتر شهرتش به سبب رساله های متعدد اوست.




آثار او عبارتند از:

ترجمه طبقات صوفیه: که آن را به لهجه "هروی" ترجمه کرده است.

تفسیر قرآن: که اساس کار ابوالفضل میبدی در تألیف کتاب "کشف الاسرار" قرار گرفت.

رساله های مناجات نامه، نصایح، زادالعارفین، کنزالسالکین، قلندرنامه، محبت نامه، هفت حصار، رساله، دل و جان، رساله ی واردات و الهی نامه که همگی به نثر مسجع هستند.

***

نمونه ای از نثر مسجع خواجه عبدالله در مناجات نامه

الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی، دریاب که می توانی

الهی، عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم؛ گفتی و فرمان نکردم، درماندم و درمان نکردم.

الهی، اگر تو مرا خواستی من آن خواستم که تو خواستی.

الهی، بهشت و حور چه نازم، مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم.

الهی، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و برگشت های ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گیر و به کرم، پای دار،

الهی حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.

soleares
20-10-2006, 18:54
نیای جامی دانشمند پارسی بود از محله ی دشت درولایت اصفهان وظاهرا در اواخر عمر به خراسان امده بود .پدر جامی هم- که نظام الدین احمد دشتی خوانده می شد- در ولایت جام قاضی بود و با تقوی و حرمت می زیسث. عبدالرحمن – که بعدها نورالدین و عمادالدین لقب گرفت – بسال817 در خرجردجام بدنیا آمد. درکود کی همراه پدر به هرات آمد وچندی بعد در مدرسه نظامیه انجا اقامت گزید . درین شهر چنانکه در ان روزگاران رسم بود، زبان عربی و فنون بلاغت و علوم شرعی را از استادان وقت فرا گرفت. پس از ان به حکمت روی اورد و با شوق وعلاقه بمطالعه کتب پرداخت . چندی بعد ب سمرقند رفت ودرانشهر که بروزگار شاهرخ والغ بیگ مرکز دانشمندانعصر بود بکسب دانش پرداخت . درهمین دوره ی دانشجویی، بقوت حافظه و قدرت استدلال خویش بعضی استادان خود را نیز در مبا حثه مغلوب کرد و همین نکته موجب مزید شهرت او شد. دربازگشت به هرات شوقی به تصوف یافت. به سعد الدین کاشغری پیوست ودرطریقتنقشبندیه درامد. خواجه کلان پسر سعدالدین دخترخویش بدو داد واین جاه وقدر وی را درنزد اهل هرات بیفزود. بعد از سعد الدین نیزکه خلافت نقشبندیه به خواجه عبیدالله احرار رسید جامی به وی دست ارادت داد. حتی برای دیدار او به مرو وسمر قند سفر کرد. در طی این مسافرت ها همهجا با تکریم وتجلیل دانشمندان وعارفان مواجه بود ، همه جا در خانقاه هاو مدرسه ها باحرمت واکرام تلقی می شد واقوال واثار اومورد تحسین می گشت. نام اوران عصر که غالبا شاهد قدرت وغلبه وی بودند، خیلی زود ناچار شدند بفضیلت او اعتراف کنند. درنیمه دوم عمری کهبیشتر ان در هرات گذشت ،جامی دانشمندی بلند اوازه بود. به هرچیز دانستنی علاقه می ورزید ودرهر چیز که می دانست بر دیگر مدعیان برتری داشت.از صرف ونحو وعروض وموسیقی گرفته تا فقه وحدیث وحکمت وعرفان همه چیز مورد علاقه او بود ودرهمه چیز کتابی ورسا له یی تالیف کرده بود.از اینها گذشته قریحه شاعری نیز داشت و مثل شاعران معاصر خویش میتوانست با هنر های گوناگون که داشت توجه پادشاهان و شاهزادگانعصر را-که همه بشعر و هنر علاقه یی صادقانه می ورزیدند- بخود جلب کند. اما وقار و بی نیازی عالمانه او را از ستایشگری دور داشت.با آنکه هنر های او از ریاضی و معما و حکمت گرفته تا شعر و انشاء مورد توجه و علاقه شاهزادگان وقت بود ؛ وی تا حدی که ممکن بود از ستایشگری و ممدوح جوئی خودداری کرد . اما همین نکته سبب مزید حشمت و شهرت او شد . بی نیازی و آزادگی او امیران و شاهزادگان عصر را طالباو کرد.روشنی فکر و حضور ذهن او نیز که صحبت او را لطائف و بذله ها می آگند بیشتر موجب علاقه معتقدان در حق وی گشت.ازین رو بی آنکه وی خود بطلب شهرت و نفوذ بر آمده باشد شهرت و نفوذ بدر خانه اش آمد. در آثار معاصران نام اومثل نام یک پادشاه یاد می شد و آنچه دولتشاه , امیر علیشاه , بابر , واصفی , فخر الدین صفی , عبدالغفور لاری , و سام میرزا , درباره وی نوشته اند حکایت از همین قبول و شهرت بی سابقه او دارد.درین زمان خانواده وی از جهت دانش و تقوی در همه هرات اهمیت بسیار داشت . برادرش محمد که در حیات وی در گذشت ادیب و فاضل و موسیقی دان بود. خواهر زاده اش هاتفی خرجردی که غالبا در مسافرت بود بشاعری شهرت داشت . پدر زنش خواجه کلان از بزرگان نقشبندیه و پسر سعد الدین کاشغری بود. خواهر زنش را فخرالدین صفی شاعر و واعظ و نویسنده گرفته بود و بدینگونه وی با ملا حسین کاشفی واعظ و نویسنده نام آور عصر نیز منسوب بود . امیر علیشاه نوائی وزیر و امیر مشهور نیز با وی دوستی داشت و مثل شاگرد و خویشاوند او بود شاعران و ادیبان و صوفیان فقیهان هرات با وی بحرمت و ادب سلوک میکردند و خود وی بیشتر اوقات را در کادر مطالعه و تالیف و تصنیف میگذاشت. غیر از دیوانهای شعر و مثنویات گونه گون کتابها و رساله های بسیار نیز در رشته های مختلف پدیدمیآورد .بیش از چهل , پنجاه رساله و کتب ازین گونه بوی نسبت داده اند که در آنها از نحو و عروض و قافیه و معما گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و کلام مجال بیان یافته است. نقد النصوص در شرح فصوص ابن عربی ,نفحات الانس در ذکر احوال مشایخ و بر اساس طبقات الصوفیه , اشعه اللمعات در شرح لمعات عراقی , و بهارستان در تقلید از گلستان شیخ را ازین جمله مخصوصاً باید نام برد .بعضی از این لحاظ او را با ابن عربی برابر میشمرد. در شصت سالگی به عزیمت حج از خراسان بیرون آمد و چهار ماه در بغداد ماند اما در آنجا گرفتار تهمت و تعصب عوام شیعه شد و در یک مجلس انبوه ناچار شد خود را از اسناد عداوت نسبت بخاندان پیغمبر که مخالفانش بوی داده بودند تبرئه کند. این مجلس اگر چند وی را غالب نشان داد اما بغداد و متعصبان آن را در نظر وی سخت منفور کرد . از بغداد جامی به کربلا و نجف رفت و سپس راه حجاز پیش گرفت. در بازگشت از حج چندی در دمشق و حلب توقف کرد . در حلب سلطان عثمانی وی را به روم دعوت کرد اما شیخ راه آذر بایجان پیش گرفت در آنجا نیز اوزن حسن وی را به اقامت در تبریز دعوت کرد.جامی نپذیرفت و ملازمت مادر پیر خویش را که درین سفر با وی بود بهانه آورد. ورود او به هرات موجب مسزات اهل هرات-خاصه سلطان و امیر- گشت . باقیمانده عمر را شاعر در هرات به انزوا و مطالعه یا با فاضه و معاشرت با شاگردان و معتقدان خویش بسر برد. یک بار هم برای ملاقات خواجه عبیدالله بسمرقند رفت , زندگی او در سادگی و وارستگی تمام میگذشت . مجلس او اگنده از لطف و ظرافت بود . فخرالدین صفی که خویشاوند اوست فصلی از کتاب لطائف الطوایف خود را به لطایف وی اختصاص داده است. بعد از وفات او نیز امیر علیشیر کتابی-نامش خسمه المتحیرین- در بیان حالات و مقامات وی نوشت .
جامی در شاعری آوازه بلند داشت اما در حقیقت شاعری را فرود شان خویش میدید و گه گاه از آن اظهار ملال میکرد. با اینهمه در شاعری-بیش و کم – سرآمد معاصرانخویش بود. توجه بصنعت و اصرار در اطناب شعر او را غالباملال انگیز کرده است . با ایتهمه قدرتی که در بیان تعالیم . افکار صوفیه و مهارتی که در ترجمه مضامین عربی بشعر فارسی دارد.قابل توجه است. اما بهر حال وی را شاعری قوی , مبتکر , و آفریننده نمی توان شناخت آنچه نام وی راشاعری قوی , مبتکر و آفریننده نمی توان شناخت . آنچه نام وی را در شاعری بلند آوازه کرد ظاهراً شهرت دانش و جاه او بود . البته شعر وی از آنچه در آن زمان ار یک عارف و ملا توقع میرفت برتر بود با اینهمه هیجان و شوری که در سخن شاعران واقعی هست در کلام این ملای مدرسه دیده نمیشد. جوانی او در مدرسه و در لا بلای اوراق کتابهای اهل مدرسه تباه شده بود و اگر در وجود وی هرگز قریحه قریحه یی واقعی بود آن را در خاموشی خانقاه ها و در غوغای مدرسه ها گم کرده بود . با اینهمه آن حس چالشگری و پیکارجوئی که در زیر رواق مدرسه ها اقران او را واداشته بود تا با فقیهان «لم و لا نسلم در اندازند»* و متکلمان را در بحث و جدل مغلوب کنند وی را بمعارضه با شاعران – علی الخصوص شاعران نامدار – نیز کشانده بود . شاعری او یک نیاز درونی و یک حاجت روحانی نبود نوعی تفنن و تمرین طالب علمانه بود . محرک وی درد و شوری نبود که با طوفان و جهش الهام و هیجان بیرون بریزد و بشعر تبدیل شود فکر طبع آزمایی و قدرت نمایی ملایی بود که در قلمرو و شعر نیز – مثل قلمرو علم – نمی خواست هیچکس رااز خود برتر ببیند. از این رو ست که شعر وی غا لبا جزتقلید کلام استادان کهن چیزی نشد و بعضی بدخواها ن وی را بسرقت اشعار قدما متهم کرده اند . این تهمت البته گزاف است لیکن درحقیقت کلام او از آن لطیفه یی کهشعر واقعی است غا لبا خالی است واز شعر جز صورت ظاهری ندارد. شعری نیست که مثل سیل تیره وخروشا نی بجوشد وپیش برود واز میان صخره ها وسنگهای وحشی کوره راههای بدعت راه تازه ایی پدید آورد ، سخنی است که روشن اما ارام و بی سروصدا مثل جویباری که ازدشت هموار میگذرد حرکت میکند ودر بستر شناخته ی سنت های کهن راه خود را پیش می گیرد. نه از شنت های کهن سرمی پیچد و نه چیز تازه ای پدید می اورد. در چنین شعری نه اوجی هست نه عمقی . مثل شعر استادان ادب است ،بی عیب و بی رمق.
یکسالی قبل از وفات ریا،بخواهش امیر علی شیر دیوان های خود را بتقلیداز امیرخسرودرسه دفتر مرتب کرد : فاتحه الاشباب حاوی اشعار دوران جوانی , واسطه العقد شامل اشعار اواسط عمر , و خاتمه الحیات مشتمل بر اشعار دوران پایان زندگی . درین دیوانها البته هم قصاید و غزلیات هست , هم مقطعات ورباعیات . اما غالب آنها چیزی جز تقلید از خسرو و حافظ و سلمان و دیگران نیست . با اینهمه از مطالعه آنها تحول فکر و ذوق شاعر را میتوان دریافت . گذشته ازین شعر او در بیان مقاصد صوفیه روشنی خاصی دارد . هیچ یک از شاعران دوره قدیم صوفی اندیشه وحدت وجود را بدرستی و روشنی او بیان نکرده است چانکه کلام شاه نعمه الله ولی درین باب لطف و رنگ شاعرانه ندارد و شعر شمس مغربی هم از روشنی بیان جامی بی بهره است .
هفت اورنگ او هم در واقع تخته مشقی است که شاعر در آن غالباً سبک خسرو و نظامی را تمرین کرده است . تحفه الاحرار جز تقلیدی از تقلیدی از مخزن الاسرار نظامی نیست . در همان شیوه است , با همان گونه خطابهای عرفانی و قصه های اخلاقی . لیلی و مجنونش هم با آنچه نظامی و امیر خسرو و درین بابگفته اند تفاوت ندارد . همان وزن است و همان شیوه . جز آنکه بر روایات عربی بیشتر تکیه دارد و تأثیردیوان منسوب به قیس بنی عامر در آن بیشترست . در چند مثنوی هم سعی کرده است تا از تقلید از مخزن الاسرار یافته است و در یوسف و زلیخا حکایت تازه یی جهت تتبع خسرو و شیرین پیدا کرده است . این داستان که ازقرآن گرفته شده است و غیر از جامی نیز بعضی شاعران آن را نظم کرده اند بر خلاف بیشتر قصه های عشقی , آنکس که در آتش محرمان و تمنا می سوزد زن است اگر چه مرد نیز نوبت خویش را از دست نمیدهد . گذشته ازین دو مثنوی که شاعر در آن تا حدی از تقلید صرف رسته است خردنامه اسکندری او نیز جالب است . چون بر خلاف اسکندر نامه نظامی و امیر خسرو و جنگ نامه نیست خرد نامه است . گزارش گفت و شنود های حکیمانه است که بین اسکندر و فیلسوفان یونان رفته است یا سخنانی که این فیلسوفان در مرگ عبرت انگیز اسکندر گفته اند . درین سخن ها جای انعکاس صدای سعدی نیز به گوش میرسد . سلسله الذهب از حیث صورت و معنی یادآور حدیقه سنایی است . مثل همان کتاب طرح و نقشه روشنی هم ندارد اما مطالب آن روی هم رفته عبارتست از بیان اسرار و رموز شریعت و طریقت و نیز مثل آن مشحون است از قصه ها و تمثیلات . درست است که در بعضی قصه های آن - چون داستان عتیبه و ریا – انعکاس صدای نظامی در هفت گنبد تکرار میشود لیکن طرح کتاب چیزیست بین حدیقه و بوستان . یک مثنوی کوچک نیز در این هفت اورنگ عارف جام هست که با وجود ظاهر محقر اهمیت آن بسیارست : سلامان و ابسال . این یک داستان رمزی است که در وزنمثنوی ملای روم سروده شده است وشاعر در طی آن قصه یی فلسفی را که از سلسله کتب هرمسی بود است و ظاهراً از روی یک ترجمه منسوب به حنین بن اسحق , بنظم فارسی در آورده است . درین داستان سلامانی جوانی است که ولادت او بی واسطه مادر و پدر روی داده است و هرمانوس پادشاه یونان او را بکمک و ارشاد یک حکیم پرورده است و به فرزند گرفته است . سلامان بدام محبت دایه خویش – ابسال نام – گرفتار میشود و این عشق شگفت بی تناسب آنها را وامیدارد که از دست هرمانوس بگریزد اما شاه بکمک جام گیتی نمای خویش آنها را باز می یابد و آخر برای آنکه سلامان را ازین محنت خلاصی دهد ابسال را درون یک آتش جادویی هلاک میکند بین این روایت و آنچه حنین گفته است البته تفاوت هست . چنانکه سلامان و ابسال بابن سینا نیز با این هردو تفاوت دارد . در داستان جامی سلامان کنایه است از روح و نفس ناطقه که مبتلای تن شده است و رهایی او از این دامتعلق بدان بسته است که تن نابود شود و از میان برود . جامی در نظم این داستان بشیوه مثنوی جلال الدینسخن رانده است و قصه در قصه آورده است با آنکه اطناب در جزئیات و آوردن قصه ها و تمثیلات گوناگون در طی حکایت تا حدی آن را ملال انگیز کرده است , داستان خالی از لطف و عمق نیست این قصه فلسفی بفرانسوی و انگلیسی هم ترجمه شده است و شیوه رمزی آن اهمیت خاص دارد . از یک نظر این اثر کوچک جامی را شاید بتوان عمیق ترین اثر او دانست.

magmagf
23-10-2006, 06:30
مسعود سعد سلمان از شاعران نیمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم است. وی مانند پدر خود در دستگاه غزنویان دوره دوم تقرب و احترام خاصی داشته است.

وقتی سلطان ابراهیم بن مسعود حکومت هندوستان را به پسرش سیف الدوله محمود می دهد وی مسعود سعد را به منادمت با خود به هندوستان می برد. اما پس از چندی سیف الدوله محمود بر اثر طغیان، به فرمان پدر محبوس و مقید می شود و مسعود سعد نیز که از ندیمان بوده است به زندان می افتد. در این ماجرا شاعر مدت ده سال در قلعه های "سو" و "دهک" و "نای" زندانی می شود.

بعضی احتمال داده اند که علت زندانی شدن مسعود گذشته از تقرب او به سیف الدوله محمود، بدخواهی و حسادتی بوده است که بعضی شاعران دربار غزنوی نسبت به او روا می داشته اند.

در هر حال در وهله اول ده سال از زندگی مسعود در زندان می گذرد و اگر چه یک چند پس از ده سال آزادی خود را به دست می آورد اما مجدداً به علت برخی عوامل سیاسی و اجتماعی به زندان می افتد و باز مدت هشت تا ده سال دیگر در زندان "مَرَنج" محبوس می شود و سرانجام به سال 500 هجری از زندان آزاد می گردد اما دیگر پیر و فرسوده شده است، بیست سال تحمل و زندان به طور کلی او را از تاب و توان انداخته است. با این همه زندان برای او مایه تفکر و اندیشه بوده است.
او در زندان از "بهرامی" نامی علم نجوم می آموزد. در زندان غالباً کتاب می خواند و شعر می گوید.

شعرهایی که در زندان می سراید در واقع شرح چگونگی زندگی او در زندان است. زندانهایی سرد و یخ زده با زندانبانانی خشن و بی رحم و بدین ترتیب نخستین بار مفهوم تازه ایی وارد شعر می شود: توصیف زندان، چگونگی زندگی در زندان و احساسی که به شاعر از ماندن در زندان دست می دهد و این نوع شعر را حبسیه می گویند. حبسیه های مسعود عالی ترین شعرهای اوست.

این اشعار از آنجا که زندگی واقعی شاعر ریشه می گیرد و شاعر با تمام وجود به توصیف آن می پردازد، قدرت القایی شدیدی پیدا می کند و شعرهایی می شود ارزنده و پر احساس.

نظامی عروضی درباره این گونه اشعار مسعود می گوید: "ارباب خرد و اصحاب انصاف دانند که حبسیات مسعود در لو به چه حد است و در فصاحت به چه پایه بود. وقت باشد که من از اشعار او همی خوانم موی بر اندام من برپای خیزد و جای آن بود که آب از چشم من برود..."

مسعود غیر از حسبیات بعضی عقاید در مدح امیران و پادشهان دارد که غالباً ارزنده است. در قالب مسمط به طریقه منوچهری و نیز قطعه و رباعی در دیوان او می توان یافت که شاید ارزش و اهمیت قصاید او را ندارد.

مسعود در سبک شعر تا حدی فردوسی و عنصری را در نظر داشته است با این همه ادعا دارد که کلامش از فصاحت و بلاغت فراوان برخوردار است. یک جا می گوید:

در فصاحت بزرگ ناوردم ------ در بلاغت فراخ میدانم

و در جای دیگر شعر خود را تازه می داند و معتقد است نه لفظی از کسی به عاریه گرفته است و نه معنی در کلام و شعرش تکرار کرده است:

اشعار من آن است که در صفت نظمش ----- نه لفظ مُِِِعار است و نه معنی مُثنی

در هر حال قدرت او در بیان معانی و خلق ترکیبات متناسب و حسن تنسیق انکارناپذیر است و شعرش سرشار از تعبیرات و ترکیبات و تشبیهات و توصیفات تازه و بکر است و یکی از عالیترین نمونه های سبک خراسانی و شاید به واسطه هین صفات و خصوصیات است که شعر مسعود زبان زد اهل فضل می شود و به قول خودش همه جا به عنوان شاهد و برهان از آن استفاده می کنند:

ظاهراً مسعود به زبان عربی و هندی هم شعر می سروده است که چیزی از آن در دست نیست.

وفات او در 515 اتفاق می افتد و گویا عمر او قریب هشتاد سال بوده است

magmagf
23-10-2006, 06:34
در عرصه شعر و ادبيات‌ جهان‌، آثار منظوم‌ شاعران‌ ايراني‌ از مقامي‌ شايسته‌ و والا برخوردار است‌. شعر و ادب‌ اين‌ سرزمين‌ اسلامي‌، همچون‌ گوهري‌ است‌ كه‌ در هر گوشه‌ از عالم‌، صدف‌ سينه‌هاي‌ عاشقان‌، هنردوستان‌ و صاحبنظران‌، آن‌ را در خود جاي‌ داده‌ است‌.

يكي‌ از اين‌ چهره‌هاي‌ درخشان‌، كه‌ همانند گوهري‌ تابناك‌ و ستاره‌اي‌ پرفروغ‌، آسمان‌ شعر و ادب‌ كشورمان‌ را منوّر گردانيده‌، شاعر گرانقدر و پارسا، بانو سپيدة‌ كاشاني‌ است‌.سپيده‌ كاشاني‌، فرزند حسين‌، در مردادماه‌ سال‌ 1315 شمسي‌ در كاشان‌ به‌ دنيا آمد.

«كوير بود و گرما. آتش‌ بود و عطش‌. پدر به‌ زيارت‌ سلطان‌ ميراحمد(1) رفته‌ بود. هنگامي‌ كه‌ برگشت‌، او را ديد و نماز شكر به‌ جاي‌ آورد. در آن‌ محله‌، در آن‌ روز، هيچ‌كس‌ مانند حاج‌ حسين‌ با كوچي‌ خوشبخت‌ نبود. عطر گُلهاي‌ محمدي‌ در هوا موج‌ مي‌زد و آمدن‌ نوزادش‌ را شادباش‌ مي‌گفت‌. نام‌ مولود را سُرور اعظم‌ گذاشتند؛ با آنكه‌ از گريستن‌ باز نمي‌ماند. او آمده‌ بود. بهار بود در آن‌ تابستان‌ گرم‌.»

در سال‌ 1322 و پس‌ از خواهر و برادرهايش‌ به‌ مدرسه‌ رفت‌، و در يازده‌ سالگي‌ اولين‌ شعر خود را سرود.

«مادر قرآن‌ مي‌خواند. دخترك‌ را در دامان‌ خود نشانده‌ بود. با مهرباني‌ دست‌ بر پرنيان‌ موهايش‌ مي‌كشيد و خواندن‌ كتاب‌ خداوند را به‌ دلبندش‌ مي‌آموخت‌. باورش‌ نمي‌شد كه‌ او چنان‌ شعر زيبايي‌ سروده‌ باشد. چند ديوان‌ شعر در خانه‌ داشتند. اگر پيش‌ از آن‌، او را در حال‌ خواندن‌ يكي‌ از كتابها ديده‌ بود، آن‌قدر تعجب‌ نمي‌كرد.»

پس‌ از پايان‌ تحصيلات‌ متوسطه‌، در منزل‌ پدر، به‌ ادامة‌ تحصيل‌ پرداخت‌.

«...بايستي‌ از مدرسة‌ آقابزرگ‌ و آموزگاران‌ خوبش‌ دل‌ مي‌بريد. خانه‌هاي‌ قديمي‌ و كوچه‌هاي‌ خلوت‌ و خاموش‌ كاشان‌، بايستي‌ چشم‌ به‌ راه‌ كسي‌ مي‌ماندند كه‌ به‌ ديدارش‌ عادت‌ كرده‌ بودند.

متين‌ و باوقار، شيرين‌ و نازآلود گام‌ برمي‌داشت‌ و مي‌گذشت‌. چادر سياه‌ و تميزش‌، چون‌ دامن‌ پر رمز و راز شب‌ بود. چشمهاي‌ سياه‌ و معصومش‌، يادآور ستارة‌ ناهيد بود، با طلوع‌ زودهنگامش‌.

سالهاي‌ مدرسه‌ چه‌ زود گذشته‌ بود! انگار هنوز هم‌ آن‌ كودك‌ شاد، هر صبح‌ در آستانة‌ در مي‌نشست‌، چشم‌ بر سنگفرش‌ كوچه‌ مي‌دوخت‌ و به‌ رهگذران‌ سلام‌ مي‌كرد. در چهرة‌ دختركان‌ اُرمَك‌پوشي‌ كه‌ از مدرسه‌ باز مي‌گشتند، سالهاي‌ خوش‌ آينده‌ را مي‌ديد، و با آنها همراه‌ مي‌شد.

«برنامه‌هاي‌ پدر، دقيق‌ و منظم‌ به‌ پيش‌ مي‌رفت‌. استاد مي‌آمد، درس‌ مي‌گفت‌ و مي‌رفت‌. اما سپيده‌، به‌ گفته‌هاي‌ او قانع‌ نبود. آسماني‌ پهناورتر مي‌خواست‌ و پروازي‌ دورتر. سخن‌ از برپايي‌ دانشگاه‌، او را به‌ انديشه‌ وا مي‌داشت‌؛ انتظاري‌ شيرين‌، كه‌ پايانش‌ دور و نزديك‌ بود.

فرزند كوچك‌ خانواده‌، نوجواني‌ شده‌ بود. در باور پدر و مادر و خواهر و برادرها نمي‌گنجيد. اما، بايستي‌ به‌ نبودنش‌ عادت‌ مي‌كردند، و با جاي‌ خالي‌اش‌ خو مي‌گرفتند و دم‌ نمي‌زدند. بايستي‌ آنها در خانه‌ مي‌نشستند، و در هياهوي‌ بي‌پايان‌ بچه‌هاي‌ شاد، سپيده‌ را مي‌ديدند كه‌ همراه‌ با همسالانش‌ بازي‌ مي‌كرد و قهقهه‌ سر مي‌داد. در سكوت‌ اتاقها، خدمتگزار پير خانه‌ را مي‌ديدند كه‌ جواني‌اش‌ را در آنجا سپري‌ كرده‌ بود و به‌ دختر كوچكشان‌ مهر و محبتي‌ مادرانه‌ داشت‌. سپيده‌ او را دوست‌ مي‌داشت‌ و در خلوت‌ دلخواهش‌ دعا مي‌كرد او هرگز نميرد، و پيرتر از آنكه‌ بود، نشود.»

ادامة‌ تحصيل‌ در دانشگاه‌، آرزويي‌ بزرگ‌ بود كه‌ دست‌ يافتن‌ به‌ آن‌ در آن‌ سالها، به‌ دشواري‌ ممكن‌ بود. پس‌ از مدتها انتظار و در پي‌ ازدواج‌ با يكي‌ از اقوام‌ خود، به‌ تهران‌ آمد.

«...آفتاب‌، باز هم‌ همان‌ آفتاب‌ سوزان‌ كوير بود، و افق‌، زيبايي‌ گذشته‌ها را داشت‌، و طلوع‌ و غروب‌ خورشيد، تماشايي‌ بود. پدربزرگ‌ از سفري‌ دور برنگشته‌ بود؛ اما سوغاتي‌، فراوان‌ آورده‌ بود؛ سوغاتيهايي‌ كه‌ سپيده‌ و شوهرش‌ را به‌ خانه‌هاي‌ قديمي‌ و كوچه‌هاي‌ معطر كاشان‌ مي‌برد و در آسمان‌ صاف‌ و بيكرانه‌، و در غوغاي‌ خاموش‌ ستارگان‌ زمردين‌، ميهمان‌ مي‌كرد.

با ديدن‌ آن‌همه‌ زيبايي‌، روزهايي‌ را به‌ ياد مي‌آوردند كه‌ همبازي‌ يكديگر بودند. روزهاي‌ عيد و شبهاي‌ ماه‌ رمضان‌، هردو خانواده‌ در ايوان‌ بزرگ‌ خانه‌ جمع‌ مي‌شدند و با گرمي‌ و شور، اوقات‌ را مي‌گذراندند...»

«پس‌ از آن‌، تا پايان‌ عمر در اين‌ ديار به‌ سر برد. حاصل‌ اين‌ وصلت‌، سعيد و سودابه‌ و علي‌ بودند، كه‌ چون‌ گلهاي‌ باغ‌ بهشت‌، در فضاي‌ پر از صميميت‌ و صفاي‌ خانه‌ شكفتند و به‌ زندگي‌ ايشان‌ طراوت‌ و نشاط‌ بي‌پايان‌ بخشيدند.

تا سالها ادارة‌ امور خانه‌، سرپرستي‌ از فرزندان‌ و همسرداري‌، زمان‌ فراغت‌ را تنگ‌ مي‌كرد، و مجالي‌ براي‌ سرودن‌ شعر باقي‌ نمي‌گذاشت‌. پس‌ از آن‌، و همزمان‌ با رشد و بالندگي‌ بچه‌ها، اندك‌ اندك‌ زمان‌ براي‌ تكاپو در عرصه‌هاي‌ فرهنگي‌، فراهم‌ شد. در اين‌ دوره‌ از زندگي‌، سعيد و سودابه‌ نيز همچون‌ پدر، او را در آن‌ حال‌ تنها مي‌گذاشتند، و درياي‌ ژرف‌ سكون‌ و آرامش‌ شاعر را بر هم‌ نمي‌زدند. گاه‌ نيز با فرزند كوچك‌ خانواده‌ همبازي‌ مي‌شدند.»

سپيدة‌ كاشاني‌ از سال‌ 1347 همكاري‌ خود را با مطبوعات‌ كشور آغاز كرد. پس‌ از آن‌، بيشتر مجله‌هايي‌ كه‌ صفحات‌ ادبي‌ پرباري‌ داشتند، اشعار او را به‌ چاپ‌ رساندند.

در آن‌ سالها، انجمنهاي‌ ادبي‌ متعددي‌ در پايتخت‌ تشكيل‌ مي‌شد. سپيدة‌ كاشاني‌ گاه‌ به‌ همراه‌ همسر خود، در بعضي‌ از آن‌ جلسه‌ها شركت‌ مي‌كرد. حضور او، توجه‌ و احترام‌ حاضران‌ نكته‌سنج‌ را برمي‌انگيخت‌، و آنها را به‌ انديشيدن‌ وامي‌داشت‌؛ شاعري‌ والا و باوقار، كه‌ سروده‌هايش‌ اغلب‌ توسط‌ يكي‌ از شركت‌كنندگان‌ قرائت‌ مي‌شد، و از سبك‌ و روش‌ تازه‌اي‌ برخوردار بود.

جوانان‌ علاقه‌مندي‌ كه‌ به‌ آن‌ شعرخواني‌ها راه‌ مي‌يافتند، اندك‌ اندك‌ درمي‌يافتند كه‌ او و همسرش‌ ـ جواد عباسيان‌ ـ از خانواده‌اي‌ باايمان‌ و سعادتمند هستند، و نه‌فقط‌ به‌ خاطر هنرشان‌، بلكه‌ به‌ سبب‌ داشتن‌ اخلاق‌ و كردار نيكو، بسيار عزيز و محترم‌اند.

در سال‌ 1349شمسي‌، سپيدة‌ كاشاني‌ پدر خود را از دست‌ داد. چند سال‌ پيش‌ از آن‌ هم‌، داغ‌ جدايي‌ از مادر، دلش‌ را به‌ آتش‌ كشيده‌ بود.

«...ماه‌ رمضان‌ به‌ آخِر رسيد، ولي‌ سپيده‌ كاشاني‌ در هيچ‌ جلسه‌ شعرخواني‌ عصر شنبه‌اي‌ حاضر نشد. در هفتة‌ بعد از عيد فطر، با جامة‌ سياه‌ به‌ آنجا آمد. هم‌ او و هم‌ همسرش‌، لباس‌ سياه‌ پوشيده‌ بودند. پدر، سپيده‌ را تنها گذاشته‌، و در مسير جاودانگي‌، تا كوچه‌هاي‌ كودكي‌اش‌ سفر كرده‌ بود.

...از بام‌ پر كشيد، آن‌ مرغكِ سپيدپرِ مهربانِ من‌.

تا خواستم‌ طلوع‌ رُخَش‌ بنگرم‌، دريغ‌؛ ناگه‌ غروب‌ كرد.

چون‌ گل‌ شكفت‌ و ريخت‌.

من‌ خود به‌ گوش‌ خويش‌ شنيدم‌ كه‌ ناگهان‌،

ناقوس‌ هجر، تا انتهاي‌ گنبد نيلي‌ طنين‌ فكند.

لرزيد پشت‌ من‌،

فرمان‌ حق‌، نداي‌ حق‌ از ره‌ رسيده‌ بود...»

اگرچه‌ سروده‌هاي‌ او بيشتر در قالب‌ غزل‌ بود، لكن‌ شعري‌ را كه‌ در مرگ‌ پدر و سوگ‌ مادر سرود، هردو با وزن‌ شكسته‌ و به‌ شيوة‌ نيمايي‌ بودند:

«..مادر هنوز هم‌،

آن‌ تك‌ستاره‌اي‌ كه‌ به‌ آن‌ خيره‌ مي‌شديم‌

شب‌، بر فراز خانة‌ ما جلوه‌ مي‌كند

و بر سكوت‌ و غربت‌ من‌، خيره‌ مي‌شود.

من‌ بارها، بر صفحة‌ آن‌، چهرة‌ تو را، منقوش‌ ديده‌ام‌.

بسيار در خيال‌

آن‌ را، به‌ ياد روي‌ تو در بر كشيده‌ام‌...

...هرجا كه‌ بگذرم‌

هرجا كه‌ بنگرم‌

پر مي‌كشد به‌ تربت‌ پاكت‌ نگاه‌ من‌!»

دو سال‌ پس‌ از آن‌ حادثه‌، با تشويق‌ همسر و اصرار آشنايان‌، شعرهاي‌ خود را در يك‌ دفتر جمع‌آوري‌ كرد. براي‌ گُلچين‌ آثارش‌، نظر چند شاعر توانا را هم‌ جويا شد. آنها، آگاه‌ از شيوة‌ خاص‌ سخنسرايي‌ او، كوشيدند تا آن‌ گوهرهاي‌ ارزشمند، جلوه‌گاه‌ و منظر شايسته‌اي‌ بيابد.

پس‌ از ماهها، كار به‌ نتيجه‌ رسيد. او بر نخستين‌ دفتر شعرهايش‌، نام‌ «پروانه‌هاي‌ شب‌» را گذاشت‌.

در سال‌ 1352 شمسي‌ «پروانه‌هاي‌ شب‌» چاپ‌ شد و به‌ دست‌ كساني‌ رسيد كه‌ در سروده‌هاي‌ صاحب‌ اثر، زباني‌ تازه‌، مفاهيمي‌ عميق‌ و هوايي‌ تازه‌ و دلپذير مي‌ديدند.

آشنايي‌ با ديوانهاي‌ شعر پيشينيان‌، و آگاهي‌ از رمز و رازهاي‌ نهفته‌ در غزلهاي‌ حافظ‌ و مولوي‌، به‌ بيشتر غزلهاي‌ چاپ‌شده‌ در كتاب‌، قوام‌ و استحكام‌ بخشيده‌ بود. هر شعر، گُلي‌ خوش‌بو و رنگ‌ بود كه‌ حتي‌ با پرپر شدن‌ و ريختن‌، رنگ‌ و عطر را با خود داشت‌:

«دمي‌ جستجو كن‌، كه‌ در دفتر من‌ بيابي‌ مرا اي‌ گل‌ خاطر من‌.

به‌ هر سطر، از پاي‌ اندوه‌ نقشي‌ به‌ هر گام‌، آوازِ چشم‌ ترِ من‌.

مرا دستها پر شد از طول‌ باران‌ بلند است‌ از بختِ خوش‌، اختر من‌.

چه‌ شد سِحْرِ يشمين‌ باغ‌ بهاران‌ كه‌ سبزه‌ به‌ خواب‌ست‌ در باور من‌.

سحر جامه‌ از نام‌ من‌ كرده‌ بر تن‌ چرا شب‌ كشيده‌ست‌ سر از برِ من‌.

من‌ آن‌ بوتة‌ بي‌پناه‌ كويرم‌ كه‌ خاكِ تب‌آلود شد بستر من‌.

زمستان‌ سردي‌ست‌ در سينه‌ پنهان‌ گرانبار دردي‌ست‌ بر پيكر من‌.

مرا آتشي‌ هست‌ در جان‌، كه‌ ترسم‌ به‌ درياچة‌ باد ريزد پر من‌.

مرا بي‌من‌ اي‌ دوست‌ آنگه‌ شناسي‌ كه‌ در دست‌ باد است‌ خاكستر من‌!»

در يكي‌ از جلسه‌هاي‌ عصر شنبه‌، اين‌ كتاب‌ و محتواي‌ آن‌، موضوع‌ گفتگو قرار گرفت‌ و چند شعر آن‌ نيز خوانده‌ شد. پس‌ از آن‌، چند هفته‌نامه‌ كه‌ براي‌ همكاري‌ شايسته‌ تشخيص‌ داده‌ شده‌ بودند، سعي‌ داشتند تا در هر شماره‌، شعر تازه‌اي‌ از اين‌ شاعر داشته‌ باشند.

قدم‌ اول‌، مطمئن‌ و درست‌ برداشته‌ شده‌ بود. براي‌ ادامة‌ راه‌، جاي‌ ترديد و دودلي‌ نبود. از صاحب‌ اثر خواسته‌ شد تا دفتر دوم‌ شعرهايش‌ را نيز آماده‌ كند. اما، او درنگ‌ كرد.

انتظار و توقع‌ روزافزون‌ علاقه‌مندان‌، جايي‌ براي‌ سهل‌انگاري‌ و پسرفت‌ باقي‌ نمي‌گذاشت‌. در پاسخ‌ به‌ مشتاقاني‌ كه‌ تكرار چاپ‌ «پروانه‌هاي‌ شب‌» را از او مي‌خواستند، پاسخ‌ مي‌داد: «من‌ شعر ديروز خود را قبول‌ ندارم‌. از چاپ‌ اين‌ كتاب‌ كه‌ يك‌ سال‌ گذشته‌ است‌!»

شنيدن‌ اين‌ جواب‌، از شاعري‌ كه‌ در زماني‌ كوتاه‌، نخستين‌ اثرش‌ ناياب‌ شده‌ بود، حيرت‌انگيز به‌ نظر مي‌رسيد.

از سوي‌ ديگر، سپيدة‌ كاشاني‌ نگران‌ جدايي‌ از كساني‌ بود كه‌ آنها را همچون‌ فرزندان‌ خود دوست‌ مي‌داشت‌. او، براي‌ حفظ‌ مهر و محبت‌ آنها و ادامه‌ زندگي‌ به‌ آن‌گونه‌ كه‌ از پدر و مادرش‌ آموخته‌ بود، ارزشي‌ فراوان‌ قايل‌ بود.

به‌ هر بهانه‌، سعي‌ داشت‌ تا آنچه‌ از كتاب‌ خداوند و احكام‌ الهي‌ مي‌داند، به‌ ديگران‌ بياموزد. همسايه‌ها و آشنايان‌ دور و نزديك‌، كه‌ براي‌ آموختن‌ قرآن‌ و علوم‌ ديني‌ در خانه‌شان‌ جمع‌ مي‌شدند، از او حسن‌ خلق‌ و خداشناسي‌ و امانتداري‌ مي‌آموختند.

آن‌ كارگاههاي‌ علم‌ و انديشه‌، كه‌ قرآن‌ و نهج‌البلاغه‌ را از تاقچه‌ها به‌ عمق‌ دلها برد، و آن‌ جمع‌ پرمهر، كه‌ از صفا و نور سرشار بود و كتابهاي‌ دعا و راز و نياز را بر زبانها جاري‌ مي‌ساخت‌، تا طلوع‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ادامه‌ يافت‌، و پس‌ از آن‌ فجر باشكوه‌ نيز، به‌ شيوه‌اي‌ شايسته‌، برگزار گرديد.

سپيدة‌ كاشاني‌، در يكي‌ از روزهاي‌ سال‌ 1358، هنگامي‌ كه‌ كمتر از يك‌ سال‌ از پيروزي‌ انقلاب‌ شكوهمند اسلامي‌ مردم‌ ايران‌ به‌ زعامت‌ «امام‌ خميني‌» مي‌گذشت‌، دعوت‌ شد تا به‌ ادارة‌ راديو برود.

در روزهاي‌ پرشور انقلاب‌ اسلامي‌، از شعرهاي‌ او براي‌ ساختن‌ سرودهاي‌ انقلابي‌استفاده‌ شده‌ بود:

«به‌ خون‌ گر كشي‌ خاك‌ من‌، دشمن‌ من‌

بجوشد گل‌ اندر گل‌ از گلشن‌ من‌.

تنم‌ گر بسوزي‌، به‌ تيرم‌ بدوزي

جدا سازي‌ اي‌ خصم‌، سر از تن‌ من‌.

كجا مي‌تواني‌، ز قلبم‌ ربايي‌

تو عشق‌ ميان‌ من‌ و ميهن‌ من‌.

مسلمانم‌ و آرمانم‌ شهادت

تجلّيِ هستي‌ست‌، جان‌ كندن‌ من‌.

مپندار اين‌ شعله‌ افسرده‌ گردد

كه‌ بعد از من‌ افروزد از مدفن‌ من‌.

نه‌ تسليم‌ و سازش‌، نه‌ تكريم‌ و خواهش

بتازد به‌ نيرنگ‌ تو، توسن‌ من‌.

كنون‌ رود خلق‌ است‌ درياي‌ جوشان‌

همه‌ خوشة‌ خشم‌ شد خرمن‌ من‌.

من‌ آزاده‌ از خاك‌ آزادگانم‌

گل‌ صبر مي‌پرورد دامن‌ من‌.

جز از جام‌ توحيد هرگز ننوشم‌

زني‌ گر به‌ تيغ‌ ستم‌ گردن‌ من‌.

بلند اخترم‌، رهبرم‌، از در آمد

بهار است‌ و هنگام‌ گل‌ چيدن‌ من‌.»

اين‌ دعوت‌، برايش‌ غافلگيركننده‌ و هيجان‌انگيز بود. با اين‌ حال‌، با توكل‌ بر خداوند، آن‌ را پذيرفت‌ و به‌ آن‌ اداره‌ رفت‌.

تا آن‌ روز، هرگز راضي‌ نشده‌ بود كه‌ با قبول‌ مسئوليتهاي‌ گوناگون‌، از انجام‌ وظايف‌ مهم‌ تعليم‌ و تربيت‌ فرزندان‌، خانه‌داري‌ و تدبير منزل‌ شانه‌ خالي‌ كند. از آن‌ به‌ بعد نيز، انجام‌ كارهاي‌ خانه‌، همسرداري‌ و سرپرستي‌ فرزندانش‌ را مقدس‌ مي‌شمرد، و به‌ عهده‌دار بودن‌ آن‌ افتخار مي‌كرد.

يك‌ سال‌ پس‌ از همكاري‌ او با ادارة‌ راديو، آقاي‌ مجيد حداد عادل‌، شاعر معاصر، «حميد سبزواري‌»، را مأمور تشكيل‌ «شوراي‌ شعر و سرود» كرد. پس‌ از آن‌ مأموريت‌ و بعد از سنجش‌ دقيق‌ تواناييها و استعدادها، عاقبت‌، كار اين‌ شورا آغاز شد. استاد مهرداد اوستا، محمود شاهرخي‌، علي‌ معلم‌، مجتبي‌ كاشاني‌(2) و سپيدة‌ كاشاني‌، از اعضاي‌ اين‌ شورا بودند.

سپيدة‌ كاشاني‌، در همان‌ روزها و زماني‌ كه‌ هجوم‌ دشمن‌ به‌ خاك‌ وطن‌ و آغاز جنگ‌ تحميلي‌ نزديك‌ بود، در گفتگويي‌ كه‌ با مجله‌ «سروش‌» انجام‌ داد، گفت‌: «امروز موقع‌ آن‌ رسيده‌ كه‌ ديگر شعر را به‌عنوان‌ يك‌ سلاح‌ تيز و برّنده‌ جدي‌ بگيريم‌... شعر امروز ما مي‌تواند با مروري‌ در آيات‌ قرآن‌، انقلابي‌ به‌ وجود آوَرَد، و از اين‌ درياي‌ يگانه‌، گوهرها برگيرد.»

هنوز كمتر كسي‌ آغاز جنگ‌ را باور داشت‌. هياهوي‌ بي‌امان‌ زندگي‌، هر صداي‌ دوري‌ را خاموش‌ مي‌كرد. اما، در آن‌ گفتگو، سخن‌ از ارزشهاي‌ والايي‌ به‌ ميان‌ آمده‌ بود كه‌ هر خواننده‌اي‌ را به‌ انديشيدن‌ وامي‌داشت‌: «سوده‌(3)، شاعرة‌ عرب‌، كه‌ شيفتة‌ عدالت‌ حضرت‌ علي‌ عليه‌السلام‌ بود، در بسياري‌ از جنگها در ركاب‌ مولاي‌ خود حركت‌ مي‌كرد و با اشعار حماسي‌اش‌، سربازان‌ اسلام‌ را تشويق‌ مي‌كرد... پروين‌ اعتصامي(4)‌، در نجابت‌ و حيا و در بلندي‌ انديشه‌ و شيوايي‌ سخن‌، كم‌نظير بود...»

او بارها به‌ همراه‌ پسرش‌ در جبهه‌هاي‌ جنگ‌ حضور يافت‌ و از نزديك‌، مقاومت‌ و ايثار رزمندگان‌ دلير و باايمان‌ اسلام‌ را ديد. گاه‌ تا هفته‌ها در آنجا ماند و برگ‌ برگ‌ دفتر عاشقي‌ را كه‌ آنها ورق‌ مي‌زدند، ديد و دريافت‌. شجاعت‌ و بي‌باكي‌اش‌ گاه‌ آنچنان‌ بود كه‌ فرزند جوانش‌ را به‌ غبطه‌ وامي‌داشت‌.

شعله‌هاي‌ آتش‌ جنگ‌ فرو نمي‌نشست‌. لشكر خصم‌، دريايي‌ بي‌پايان‌ بود، و سراسر، موجهاي‌ سهمگين‌ و ويرانگر. در دفاع‌ از وطن‌، نوجوانان‌ و جوانان‌، در كنار كهنسالان‌ و پيران‌ سپيدمو، تنها را چون‌ ساحلي‌ صبور سپر كرده‌ بودند. هر سو هنگامة‌ نبرد بود و لجة‌ خونهاي‌ پاك‌. آنها سرودي‌ جاويدان‌ را سر داده‌ بودند كه‌ خاموشي‌ نداشت‌.

مادر و فرزند، از خرمشهر، هويزه‌ و پادگان‌ حميد(5) ديدار كردند. سپس‌ به‌ سوي‌ سنگرهاي‌ «كوت‌ شيخ‌»(6) راه‌ پيمودند، تا به‌ شهر سوسنگرد و بستان‌، كه‌ آماج‌ گلوله‌هاي‌ دشمن‌ شده‌ بود، قدم‌ بگذارند.

او، در آخرين‌ باري‌ كه‌ از جبهه‌ بازمي‌گشت‌، چون‌ دفعه‌هاي‌ پيش‌، دفتر شعرش‌ خالي‌ و سپيد باقي‌ مانده‌ بود. اما اين‌بار، غمي‌ ناآشنا، چون‌ پاره‌هاي‌ سرب‌، بر دل‌ بي‌آرام‌ سپيده‌ فرو نشسته‌ بود. در انتظار حادثه‌اي‌ تلخ‌ به‌ سر مي‌برد. هنگامي‌ كه‌ با اضطراب‌ قدم‌ به‌ خانه‌ گذاشت‌، همسرش‌ را در بستر بيماري‌ ديد. پس‌ از آن‌، پرستاري‌ از او را وظيفة‌ اصلي‌ خود قرار داد.

سپيده‌ كاشاني‌، تا يك‌ سال‌ پس‌ از آن‌ ـ كه‌ همسرش‌ را از دست‌ داد ـ به‌ همراه‌ فرزندان‌ خود، از او كه‌ همواره‌ در راه‌ زندگي‌ و پيمودن‌ پيچ‌ و خم‌هاي‌ روشن‌ و تاريكش‌ همراه‌ و همدلش‌ بود، نگهداري‌ كرد.

در سال‌ 1363 به‌ همراه‌ فرزندش‌ و شاعران‌ بزرگي‌ چون‌ قدسي‌ خراساني‌، مشفق‌ كاشاني‌، گلشن‌ كردستاني‌، محمود شاهرخي‌، حميد سبزواري‌ و استاد مهرداد اوستا، براي‌ ديدار شهريار(7)، به‌ تبريز سفر كرد.

از ديدار شاعر هشتادساله‌ و مرثيه‌سراي‌ بزرگ‌، چشمها روشن‌ شد. در خانة‌ استاد شهريار، كه‌ ساده‌ و بي‌پيرايه‌، ولي‌ مرتب‌ و پاكيزه‌ بود، مهرباني‌، صفا و روشنايي‌ موج‌ مي‌زد.

بي‌خبر از گذشت‌ زمان‌، گفتند و شنيدند. سپيدة‌ كاشاني‌ كه‌ در آن‌ جمع‌ صميمانه‌، حضور پروين‌ اعتصامي‌ را احساس‌ مي‌كرد، از اين‌ بانوي‌ سخنور پرسيد. شهريار پاسخ‌ داد: «...به‌ نظرم‌ پيش‌ از من‌، پروين‌ اعتصامي‌ است‌، كه‌ عفت‌ و عصمت‌ و اخلاقش‌ كامل‌ بود. اهل‌ معصيت‌ نبود. تزكيه‌ داشت‌. اخلاق‌ و شخصيت‌ او والا و بالاست‌. از نظر فن‌ و صنعت‌، هيچ‌ عيبي‌ در شعرش‌ نيست‌. ديوان‌ يكدست‌ مانند ديوان‌ او، كم‌ داريم‌. دليلش‌ هم‌ همان‌ است‌ كه‌ پروين‌، پاك‌ و پاكيزه‌ بود. او شعرهاي‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ فراواني‌ دارد...»

سال‌ 1367 هجري‌ شمسي‌، آغازي‌ دوباره‌ براي‌ فعاليتهاي‌ هنري‌ و فرهنگي‌ سپيدة‌ كاشاني‌ بود. او كه‌ پس‌ از مرگ‌ همسر، تا چند سال‌ از حضور در جمع‌ اهالي‌ شعر و ادب‌ پرهيز داشت‌، با تشويق‌ خانواده‌ و آشنايان‌، دوباره‌ در راهي‌ كه‌ آمده‌ بود، پيش‌ رفت‌.

براي‌ راديو، برنامه‌هاي‌ گوناگوني‌ كه‌ مخاطب‌ آن‌ رزمندگان‌ بودند نگاشت‌، و سرودهاي‌ دلكش‌ و روح‌نواز نوشت‌. همچنين‌، در شهادت‌ بزرگاني‌ چون‌ شهيد دكتر سيدمحمد حسيني‌ بهشتي‌(8)، و مهندس‌ مجيد حداد عادل‌، شعر سرود:

«سحر شكفتي‌ و بر اوج‌ نور لانه‌ گرفتي‌

غروب‌، شعله‌كشان‌ در شفق‌ زبانه‌ گرفتي‌.

چنان‌ غريو كشيدي‌ ميان‌ بستر گُلها

كه‌ سكر خواب‌ خوش‌ از عطر رازيانه‌ گرفتي‌.

نسيم‌ مويه‌كنان‌ آمد از حماسة‌ توفان‌

پر از شميم‌ تو، كان‌ جام‌ جاودانه‌ گرفتي‌.

... ...

تويي‌ ستارة‌ ثاقب‌، من‌ آن‌ سپيدة‌ فجرم

كه‌ در زلال‌ نگاهم‌، چو نور لانه‌ گرفتي‌.»

«اي‌ اختر برج‌ ادب‌ برخيز

بار دگر با دشمن‌ پركينه‌ بستيز.

بار دگر سر كن‌ سرود لاله‌ها را

روشن‌ كن‌ از ديدار خود، چشمان‌ ما را.

سنگر به‌ سنگر رفتي‌ و ميدان‌ به‌ ميدان

هرگز نشد باور تو را، مرگ‌ شهيدان‌.

ما نيز فقدان‌ تو را باور نداريم‌

اما فِراقت‌ را عزيزا، سوگواريم‌.

اي‌ عارف‌، اي‌ عاشق‌، بخوان‌ شعر رهايي

از «لن‌ تنالوا البر»(9) و آيات‌ خدايي‌.

تفسير كن‌، تفسير، فرمان‌ خدا را

بنماي‌ بر صاحبدلان‌، راه‌ هدي‌ را...»

سپيدة‌ كاشاني‌، در روزهايي‌ از سال‌ 1367 و در گرماي‌ ماه‌ دوم‌ تابستان‌ همان‌ سال‌، با ديدار نوجواناني‌ كه‌ از نبردي‌ پيروزمندانه‌ بازمي‌گشتند و در آستانة‌ پايان‌ تجاوز دشمن‌ ، سرود «سپاه‌ محمد(ص‌)» را به‌ آنها هديه‌ كرد:

«برادر شكفته‌ گل‌ آشنايي

فرو ريخت‌ ديوارهاي‌ جدايي‌.

به‌ ياران‌ اسلام‌ بادا مبارك

طلوع‌ دگر بارِ اين‌ روشنايي‌.

قيامي‌ است‌ قائم‌ به‌ آيات‌ قرآن‌

عبادي‌ است‌ مُلْهِمْ ز عشق‌ خدايي‌.

به‌ ميدان‌ درآييم‌ بازو به‌ بازو

بتازيم‌ تا فجرِ صبحِ رهايي‌.

سپاه‌ محمد(ص‌) مي‌آيد، سپاه‌ محمد(ص‌) مي‌آيد...»

در روز بيست‌ و ششم‌ همان‌ سال‌، براي‌ بار آخَر به‌ عيادت‌ استاد شهريار، كه‌ با بذل‌ توجه‌ رئيس‌ جمهور وقت‌(11) در اتاق‌ شمارة‌ 513 بيمارستان‌ مهر تهران‌ بستري‌ شده‌ بود، رفت‌.

چند هفته‌ بعد، شعري‌ كه‌ او در مرگ‌ خالق‌ «حيدربابا»(12) سروده‌ بود، در بيشتر روزنامه‌ها و حتي‌ روزنامه‌هاي‌ جمهوري‌ آذربايجان‌، به‌ چاپ‌ رسيد، و دوستداران‌ سيمرغ‌ سهند را تسكين‌ داد:

«هلا اي‌ عندليب‌ گلشن‌ عرفان‌، خداحافظ

پريشان‌ كرده‌اي‌ مجموع‌ مشتاقان‌، خداحافظ‌.

ز توفان‌ غمت‌ پر ريخت‌ گلهاي‌ وداع‌ آنگه‌

كه‌ گلباران‌ ره‌ بر ديده‌ شد دامان‌، خداحافظ‌.

ز سوگت‌ خلوتي‌ با شعر حافظ‌ داشتم‌، فرمود:

بگو اي‌ خضر داناي‌ سخندانان‌، خداحافظ‌.

...

غزالان‌ غزل‌ را خوش‌ به‌ بند آورده‌اي‌ اينك‌

بمان‌ اي‌ حافظ‌ تبريز جاويدان‌، خداحافظ‌.»

او، بي‌دريغ‌ از بزرگان‌ دين‌ و علم‌ و ادب‌ ياد مي‌كرد و شعرهايي‌ تازه‌ در تجليل‌ از آنها مي‌سرود.

در هنگام‌ بازگشت‌ رهبر و بنيانگذار انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌(13)، لبهايش‌ اين‌ شعر را زمزمه‌ كردند:

«چارده‌ قرن‌ بسي‌ گُل‌ وا شد

از يكي‌ روحِ خدا پيدا شد.

گلي‌ آزاده‌ ز صحراي‌ خمين

خونش‌ آميخته‌ با خون‌ «حسين‌»(ع‌).

گل‌ صد برگِ خِرد، پَرافشان‌

آمد و آمد و آمد چون‌ جان‌.

آمد و داروي‌ بيماران‌ شد

چلچراغ‌ ره‌ بيداران‌ شد

شد ز آزادگي‌اش‌ سرو خجل

چون‌ به‌ پا خاست‌، نگون‌ شد باطل‌.

...»

و در جمع‌ ميهمانان‌ ايراني‌ و پاكستاني‌، از علامه‌ اقبال‌ لاهوري‌(14) چنين‌ ياد كرد:

«اي‌ چراغ‌ لاله‌، چون‌ خورشيد تابد نام‌ تو

مي‌وزد در گُلْستان‌ شعر ما، پيغام‌ تو.

سرفراز از توست‌ لاهور، اي‌ بلنداقبالِ ما

كاين‌ چنين‌ شد مركب‌ اقليمِ عرفان‌، رامِ تو.

اي‌ خوش‌ آن‌ مرگي‌ كه‌ عمر جاودان‌ دارد ز پي‌

اي‌ خوش‌ آن‌ آغاز و آن‌ شورآفرين‌ فرجامِ تو.

آشيان‌ تا سدره‌ بردي‌ اي‌ همايِ قافِ عشق

خاك‌ گر بگرفت‌ در آغوش‌ خود، اندام‌ تو.

دفتر دلهاي‌ ما بگشاي‌، تا در فصلِ خون

ناله‌ خيزد از درون‌ تربتِ آرامِ تو.

آه‌ اي‌ علامه‌، اي‌ اقبال‌، اي‌ مرد سخن‌

شد معطّر ملك‌ عرفان‌ از شميمِ نامِ تو.»

در حضور دانشجويان‌ شهر سعدي‌ و حافظ‌، شعري‌ را خواند كه‌ پيش‌ از سرودن‌ آن‌، وضو ساخته‌ بود:

«گر غبار از سر كويش‌ به‌ مباهات‌ بريم‌

گوهر جان‌ به‌ سراپردة‌ آيات‌ بريم‌

تا ز دل‌ زنگ‌ ملال‌آور آفات‌ بريم‌.

«خيز تا خرقة‌ صوفي‌ به‌ خرابات‌ بريم‌

شطح‌ و طامات‌، به‌ بازار خرافات‌ بريم‌.»

نغمه‌ سر داد در اين‌ گلكده‌ تا مرغ‌ سحر

رفتم‌ از دست‌ و ز خويشم‌ نبود هيچ‌ خبر.

هاتفم‌ گفت‌: در اين‌ نشئه‌ به‌ پا خيز، مگر.

«سوي‌ رندان‌ قلندر به‌ ره‌آوردِ سفر

دلق‌ بسطامي‌ و سجادة‌ طامات‌ بريم‌.»

عاشقان‌ سوخته‌ در سلسلة‌ تقديرند

در بر جلوة‌ ذات‌، آينة‌ تصويرند.

اين‌ چه‌ عشقي‌ است‌ كه‌ عشاق‌ در آن‌ زنجيرند!

«تا همه‌ خلوتيان‌ جام‌ صبوحي‌ گيرند

چنگ‌ صبحي‌ به‌ درِ پيرِ مناجات‌ بريم‌.»

به‌ چراغاني‌ دل‌ شو، به‌ فروغِ پرهيز

چشمة‌ مهر كن‌ و جوهر جان‌، در او ريز.

سخن‌ خواجه‌ گُهر بنگر و در گوش‌ آويز.

«حافظ‌ آب‌ رخ‌ خود بر درِ هر سفله‌ مريز

حاجت‌ آن‌ به‌ كه‌ بَرِ قاضي‌ حاجات‌ بريم‌.»

سپيدة‌ كاشاني‌ با اشتياق‌ فراوان‌ در جلسة‌ قرائت‌ قرآن‌ و روضه‌خواني‌ كه‌ هر هفته‌ برپا مي‌شد، شركت‌ داشت‌. در يكي‌ از همان‌ روزها، از بيماري‌ بنيانگذار كبير انقلاب‌ خبر دادند. پس‌ از آن‌، همه‌ هفته‌ مراسم‌ دعا براي‌ بهبودي‌ امام‌ ادامه‌ يافت‌. تا آنكه‌ خبر هجرت‌ ابدي‌ او منتشر شد. چه‌ تلخ‌ و ناگوار بود آن‌ روز!(16) شبي‌ تاريك‌ و ظلماني‌، در برابر روزي‌ روشن‌؛ روزي‌ كه‌ امام‌ آمده‌ بود:

«وامصيبت‌، وامصيبت‌، وايِ ما

ناله‌ مي‌ريزد كنون‌ از ناي‌ ما!

وا اماما، شعله‌ در خرمن‌ زدي‌

آتشي‌ سوزنده‌ در دامن‌ زدي‌.

مهربانِ ما، شدي‌ نامهربان

اي‌ امام‌ عاشقان‌ و عارفان‌!

گفته‌ بودي‌ يارِ مايي‌ اي‌ امام‌

خود نكردي‌ رسمِ ياري‌ را تمام‌.

ديدمت‌ آن‌ سوي‌ مه‌ پنهان‌ شدي

در حريم‌ كبريا مهمان‌ شدي‌.

آخِرْ اي‌ جان‌، داغ‌ ما را مرهمي‌

كس‌ نبيند اين‌چنين‌ سنگين‌ غمي‌.

ماه‌ ما، افتاده‌اي‌ اندر محاق‌

بعد از اين‌، ما و غم‌ و ذكر فِراق‌...»

در سال‌ 1370 و زماني‌ كه‌ تصميم‌ گرفته‌ بود پس‌ از هيجده‌ سال‌ كه‌ از چاپ‌ اولين‌ كتابش‌ مي‌گذشت‌، دومين‌ مجموعه‌ اشعار خود را جمع‌آوري‌ و منتشر كند، احساس‌ بيماري‌ و ناتواني‌ به‌ سراغش‌ آمد. پس‌ از مدتي‌ كوتاه‌، از بيماري‌ خود، كه‌ سرطان‌ بود، اطلاع‌ يافت‌.

«مادر، شانه‌ به‌ شانه‌اش‌ مي‌آمد. همان‌ چادر مشكي‌ را به‌ سر داشت‌ كه‌ پدر در آخرين‌ سفر برايش‌ آورده‌ بود. همان‌ چادر مشكي‌ تميز و معطري‌ كه‌ در شميم‌ خوشِ گل‌ سرخ‌ پيچيده‌ شده‌ بود و از سالها پيش‌، سپيده‌ آن‌ را به‌ يادگار داشت‌.»

هنگامي‌ كه‌ از علاج‌ناپذيري‌ بيماري‌اش‌ مطمئن‌ شد، مرگ‌ زيبا و همراه‌ با سربلندي‌ را برگزيد. در همان‌ روزها، به‌ همراه‌ اعضاي‌ شوراي‌ شعر، به‌ كشور تاجيكستان‌ سفر كرد. پس‌ از بازگشت‌، به‌ درخواست‌ پزشك‌ معالج‌ خود، در بيمارستان‌ بستري‌ گرديد.

در سال‌ 1371 و در پاييزي‌ غم‌انگيز، براي‌ تكميل‌ معالجه‌، به‌ كشور انگلستان‌ اعزام‌ شد. در آن‌ ديار، غمِ دوري‌ از دختر بزرگ‌ و مهربانش‌، سودابه‌، را نداشت‌. در بيمارستان‌ بزرگي‌ بستري‌ شده‌ بود تا در نوبت‌ تعيين‌شده‌ و پس‌ از تهيه‌ كليه‌، عمل‌ جراحي‌ لازم‌ انجام‌ گيرد. اما پيش‌ از مهلت‌ تعيين‌شده‌ و پس‌ از چند ماه‌ انتظار، دفتر زندگي‌اش‌ برهم‌ آمد!

«...در مجلسي‌ كه‌ ترتيب‌ خواهيد داد از تمام‌ دوستان‌ و آشنايان‌ بخواهيد كه‌ مرا ببخشند و حلال‌ كنند. اگر در مدت‌ زندگي‌ جسارت‌ كرده‌ام‌، از آنها صميمانه‌ اميد بخشش‌ دارم‌. دعا كنيد من‌ با اجر شهادت‌ از دنيا رفته‌ باشم‌!

معبود تويي‌، از تو امان‌ مي‌خواهم‌ زان‌ چشمة‌ سرمدي‌، نشان‌ مي‌خواهم‌.

گفتي‌ كه‌ شهيد، زندة‌ جاويد است‌ يارب‌، ز تو عمرِ جاودان‌ مي‌خواهم‌...»

ديگر گلدان‌ شمعداني‌ كه‌ سپيدة‌ كاشاني‌ آن‌ را با خود از زادگاهش‌ به‌ تهران‌ آورده‌ بود، عطرافشاني‌ نمي‌كرد. زمستان‌ بود. در سكوت‌ شب‌، دست‌ باد، گلدان‌ شمعداني‌ عطري‌ را بر زمين‌ انداخته‌ و شكسته‌ بود...

محل‌ خاكسپاري‌ اين‌ شاعر پارسا، مقبرة‌ 953، جنب‌ قطعه‌ 26 بهشت‌ زهرا(س‌) ست‌.

جز كتاب‌ «پروانه‌هاي‌ شب‌»، كه‌ در سال‌ 1352 به‌ چاپ‌ رسيد، و اضافه‌ بر چهل‌ سرود ماندگار، كتابهاي‌ ديگري‌ از او منتشر شده‌ است‌، كه‌ به‌ قرار ذيل‌ است‌:

هزار دامن‌ گل‌ سرخ‌؛ حوزة‌ هنري‌ سازمان‌ تبليغات‌ اسلامي‌؛ 1373.

سخن‌ آشنا؛ وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامي‌؛ 1373.

آنان‌ كه‌ بقا را در بلا ديدند؛ حوزة‌ هنري‌ سازمان‌ تبليغات‌ اسلامي‌؛ 1375.

گزيدة‌ آثار؛ انتشارات‌ نيستان‌؛ 1380.

روحش‌ شاد، و قرين‌ رحمت‌ الهي‌ باد

magmagf
23-10-2006, 06:38
فروغ فرخزاد
در دی ماه 1313 ه.ش در تهران کودکی چشم به هستی گشود که بعدها همگان را غرق در حیرت کرد . مردم آن روز با شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف او را در بی پروایی به حافظ تشبیه کرد و نوشت :"که اگر فروغ در قدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد ، حافظ دیگری خواهیم داشت." فروغ قدرت مطالعه، تحقیق و استعداد های شعری خود را از پدرش گرفت و از مادر هم صفا و مهربانی و سادگی را. پدر شعر می خواند و فروغ با علاقه گوش می داد که با ابیات آشنا شود .استعداد فروغ در نوجوانی به حدی بود که معلم انشایش باور نمی کرد که خودش انشاهایش را بنویسد . اولین شعر او با سبک نو شروع شد و او در شعرهایش بی آنکه شعار بدهد یا فلسفه ببافد با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند . فروغ زبانش با زبان مردم عادی یکی بود. سرانجام در سال 1345 فروغ در تصادفی ناگهانی و غیر منتظره جان باخت و زمین بار دیگر عزاپوش شد. خود فروغ مدتی قبل از مرگش در جایی نوشته بود " می ترسم زودتر از آن چه فکر کنم بمیرم و کارهایم ناتمام بماند و این درد بزرگیست" .

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید!
او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
....
آن آتشی که در دل ما شعله می کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود...
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکارهء رسوا نداده بود..
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
" هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما"

نويستده اين دو شاعر: فرنازخ

فروغ فرخزاد 15 دي ماه 1313 در خانواده اي متوسط بدنيا آمد . پدرش شخصيتي دو سويه داشت . يك افسر ارتش مستبد كه در كودتاي رضاخان نقش داشت و يك عاشق شعر كه در مي بست و با اشعار حافظ و سعدي راز و نياز مي كرد . فروغ از نوجواني شعر مي سرود و نقاشي مي كرد . براي فرار از فضاي بسته محيط خانوادگي بسيار زود با پرويز شاپور ازدواج كرد و بسيار زود نيز از او جدا شد . ثمره اي ازدواج « كاميار» نام گرفت .

در سال 1331 نخستين مجموعه شعر خود ا با نام «اسير» و در سال 1335 دومين آن ا با نام «ديوار» منتشر كرد . در بيست و دو سالگي سومين مجموعه شعر را با نام «عصيان» ني بدست چاپ سپدد . خود وي بعدها اين هر سه را به ارزش و حاصل احساسات سطحي يك دختر جوان دانست .

در سال 1337 فروغ به چنان آگاهي نسبت به ارزش هاي فكري خود مي رسد كه در مي يابد مي تواند در شعر به راهي جدا از ديگران برود . در همين سال سينما توجه او را جلب مي كند و در كار ساختن بسياري از فيلمهاي مستند با « ابراهيم گلستان » همكاري مي كند . در سال 1338 براي آموختن فن سينما به انگلستان مي رود و برداشت درخشان سينمائي او هنگامي جلوه مي كند كه فيلم «‌خانه سياه است »‌را از زندگي جذاميان در جذامخانه تبريز مي سازد . در سال 1342 در نمايشنامه «‌شش شخصيت در جستجوي نويسنده » بازي چشمگيري دارد و در زمستان همان سال خبر مي رسد كه فيلم «‌خانه سياه است » جايزه اول فستيوال « اوبرهاوزن »‌را برده است و منتقدين اروپائي به شايستگي از او تجليل مي كنند . و باز در همان سال كه سال اوج نبوغ اوست با يك مجموعه تازه « تولدي ديگر » در شعر او و در شعر امروز ايران آغاز مي شود .

در سال 1343 به آلمان و ايتاليا و فرانسه سفر مي كند . سال بعد در دومين فستيوال سينماي مؤلف در « پزارو » شركت مي كند تعهيه كنندگان سوئدي ساختن چند فيلم را به او پيشنهاد مي كنند و ناشران اروپائي مشتاق نشر آثارش هستند اما در دوشنبه 24 بهمن ماه همان سال آخرين برگ از دفتر زندگي كوتاه و پربارش ورق مي خورد .

magmagf
23-10-2006, 06:40
زندگينامه

افضل الدين ابراهيم بن علي خاقاني حقايقي يكي از بزرگترين شاعران ايران است كه رقيب انوري در قصيده سرايي مي باشد. پدرش به شغل درودگري مشغول بود كه خاقاني بارها در اشعار خود به درودگري پدرش اشاره كرده است و مادرش از مسيحياني بوده كه اسلام آورده و مسلمان شده است. عموي او كافي الدين عمر بن عثمان مردي طبيب و فيلسوف بود كه خاقاني تا سن 25 سالگي تحت نظر او بود كه بارها او از عمويش به نيكي ياد كرده است. بعد از اينكه او علوم ادبي و حكمي را نزد عمويش فرا گرفت به خدمت ابوالعلاء گنجوي كه در زمان خود شاعر بزرگي بوده رسيد و به فراگيري فنون شاعري پرداخت.



ابو العلاء گنجوي شاعر دربار شروان شاه بود كه بعدها او به احترام درخواست استاد خود ابوالعلاء و همچنين به احترام خاقان يا حكمران شيروان تخلص حقايقي را به خاقاني تبديل كرد. بعد از وارد شدن به خدمت خاقان فخر الدين فريدون شروانشاه خاقاني از شاعران دربار شروانشاهان شد و هدايا و صله هاي گرانبها و بسياري دريافت كرد. ولي بعد از مدتي از خدمت در دربار خسته شد و به اميد ديدار با استادان خراسان و دربارهاي ديگر آرزوي سفر به عراق و خراسان را كرد ولي شروانشاه اجازه نداد كه او به اين سفر برود و همين تصميم باعث ناراحتي شاعر شد و او پنهاني به سمت عراق حركت كرد؛ اما در نزديكي ري بيمار شد و نتوانست به سفر خود ادامه بدهد به ناچار بازگشت و مدتي را در حبس گذراند. پس از آزاد شدن به قصد حج و زيارت خانه خدا از شروانشاه اجازه خواست و پس از كسب اجازه سفر خود را آغاز نمود و در اين سفر بود كه ايوان مداين را در نزديكي بغداد ديد و آن قصيده معروف خود را در اين باره سرود.



هنگامي كه خاقاني از سفر حج بازگشت و به دربار شروانشاه آمد بنا بر دلايل نامعلومي بين او و شروانشاه تيرگي و كدورتي به وجود آمد كه باعث به حبس كشيدن اين شاعر شد و بعد از مدتي با اصرار عزالدوله نجات يافت كه حبس خاقاني باعث سرودن چند قصيده حبسيه زيبا شد كه بسيار معروف است.



خاقاني بعد از آزاد شدن به سفر حج رفت و در هنگام بازگشت به شروان، پسرش را كه جواني به نام رشيدالدين بود از دست داد و بعد از مدتي همسرش را نيز از دست داد كه اين حوادث باعث شد كه خاقاني از دربار كناره بگيرد و گوشه گير شود و در اواخر عمر در تبريز زندگي مي كرد و در همان شهر در سال 595 ﻫ . ق دارفاني را وداع گفت و در مقبرة الشعرا، در محله سرخاب تبريز مدفون شد.



در مورد خاقاني گفته شده كه بين او و استادش ابوالعلاء گنجوي كه او را به دربار كشاند و باعث پيشرفت او شد در سالهاي بعد دشمني پيش آمد كه تاريخ نويسان گفته اند به علت پيشرفتها و معروفيتي كه خاقاني در زمينه شعر و شاعري پيدا كرد استاد او يعني ابوالعلاء نسبت به او حسادت مي ورزيد و بارها شاعر جوان را مورد استهزا قرار داد و شاعر جوان هم نسبت به او نيز هجونامه اي سروده است. خاقاني در طول حيات خود نه تنها به مدح شروانشاه پرداخته بلكه امراي ديگر را نيز مدح گفته مانند خواررزمشاهيان. از شاعران معاصر خود با چند تن روابطي دوستانه و يا دشمني داشته و همچنين با نظامي و رشيدالدين وطواط نيز هم دوره بوده است. او با نظامي رابطه دوستانه و محكمي داشته ولي با رشيدالدين ابتدا روابطي خوب داشته ولي بعد به دشمني تبديل شد. كمتر شاعري مانند خاقاني مي باشد كه در زمان خود با عده ایي از شاعران و عالمان زمان خود روابط نزديك داشته و به آن درجه از معروفيت رسيده باشد.





ويژگي سخن
خاقاني از جمله بزرگترين شاعران قصيده گوي ايران و يكي از بزرگان ادب فارسي است. قصيده هاي او و ساير اشعارش از شيوايي و فصاحت و تعبيرات و كنايه هاي بسيار ظريف و مشكل برخوردار است كه براي فهم آن مانند اشعار انوري به تفسير مشروح نيازمند است. خاقاني به علت اينكه در اغلب علوم و اطلاعات زمان خود احاطه داشته توانسته است مضامين علمي خاصي در شعر ايجاد كند كه قبل از او، اين روش در شعر سابقه نداشته و همچنين او در شعر فارسي از كلمات و لغات عربي بسياري استفاده كرد كه تمام اينها سبب شده كه در ظاهر فهم اشعارش مشكل شود. او شاعري بسيار حساس و زود رنج بوده كه حوادث و وقايع روزگار، وي را سخت تحت تأثير قرار مي داد تا آنجا كه در تمام قصايدش از بي وفايي مردم و بد روزگار شكوه مي كند چون او هم رنج زندان و هم ماتم از دست دادن عزيزان خود را ديده و همين امر باعث شده كه او مراثي را بسرايد كه اشعار مراثي او واقعاً ساده و از دل بر آمده و نشان دهنده احساسات دروني او مي باشد.




معرفي آثار
او داراي ديوان اشعاري است كه شامل قصايد و مقطعات و ترجيعات و غزلها و رباعيات است و يك مثنوي نامه به نام تحفة العراقين دارد كه به نام جمال الدين ابو جعفر محمد بن علي اصفهاني - وزير و از رجال معروف قرن ششم - سروده است كه اين منظومه را خاقاني در شرح نخستين مسافرت خود به مكه و عراقين (عراق عرب و عراق عجم) سروده و در ذكر هر شهر از رجال و معاريف آن ياد كرده و در آخر هر كدام ابياتي را به مناسبت موضوع آورده است كه اين مثنوي نامه علاوه بر مشخصات ذكر شده داراي مضامين عارفانه نيز هست.



***



گزيده اي از اشعار

صبحدم چون كله بندد آه دودآساي من
چون شفق در خون نشيند چشم شب پيماي من

مجلس غم ساخته است و من چو بيد سوخته

تا به من رواق كند مژگان مي پالاي من

تير باران سحر دارم سپر چون نفگند

اين كهن گرگ خشن باراني از غوغاي من

اين خماهن گون كه چون ريم آهنم پالود و سوخت

شد سكاهن پوشش از درد دل در واي من

مار ديدي در گياپيچان كنون در غار غم

مار بين پيچيده بر ساق گيا آساي من

اژدها بين حلقه گشته خفته زير دامنم

ز آن نجنبم ترسم آگه گردد اژدرهاي من

تا نترسند اين دو طفل هندو اندر مهد چشم

زير دامن پوشم اژدرهاي جان فرساي من
دست آهنگر مرا در مار ضحاكي كشيد

گنج افريدون چه سود اندر دل داناي من

آتشين آب از خوي خونين برانم تا به كعب

كه آسيا سنگي است بر پاي زمين پيماي من

حبيب من بر صد ره خارا عتابي شد ز اشك

كوه خارا زير عطف دامن خاراي من

روي خاك آلود من چون كاه بر ديوار حبس

از رخم كهگل كند اشك زمين انداي من

چون كنار شمع بيني ساق من دندانه دار

ساق من خاييد گويي بخت دندان خاي من

تا كه لرزان ساق من بر آهنين كرسي نشست

مي بلرزد ساق عرش از آه صور آواي من

بوسه خواهم داد و يحك بند پند آموز را

لاجرم زين بند چنبردار شد بالاي من

در سيه كاري چوشب روي سپيد آرم چو صبح

پس سپيد آيد سيه خانه به شب مأواي من

پشت بر ديوار زندان روي بر بام فلك

چون فلك شد پر شكوفه نرگس بيناي من

محنت و من روي در روي آمده چو جوز مغز

فندق آسا بسته روزن سقف و محنت زاي من

غصه هر روز و يارب يارب هر نيمه شب

تا چه خواهد كرد يارب يارب شبهاي من

هست چون صبح آشكارا كاين صباح چند را

بيم صبح رستخيزست از شب يلداي من

روزه كردم نذر چون مريم كه هم مريم صفاست

خاطر روح القدس پيوند عيسي زاي من

نيست بر من روزه در بيماري دل ز آن مرا

روزه باطل مي كند اشك دهان آلاي من

اشك چشمم در دهان افتد گه افطار از آنك

جز كه آب گرم پستي نگذرد از ناي من

پاي من گويي بدرد كج روي مأخوذ بود

پاي را اين دردسر بود از سر سوداي من

ز آنكه داغ آهنين آخر دواي دردهاست

ز آتشين آه من آهن داغ شد بر پاي من

ني كه يك آه مرا هم صد موكل بر سر است

ور نه چرخشي مشبك ز آه پهلو ساي من



***



شاهد روز از نهان آمد برون خوانچه زر ز آسمان آمد برون

چهره آن شاهد زربفت پوش از نقاب پرنيان آمد برون

نقب در ديار مشرق برد صبح خشت زرين ز آن ميان آمد برون

شاه انجم از قباي فستقي همچو فستق ز استخوان آمد برون

نعره مرغان بر آمد كالصبوح بيدلي از بند جان آمد برون

بامدادان سوي مسجد مي شدم پيري از كوي مغان آمد برون

من به بانگ مؤذنان كز خمكده بانگ مرغ زند خوان آمد برون

عاشقي توبه شكسته همچو من از طواف خم ستان آمد برون

دست من بگرفت و اندر خانه برد با من از راز نهان آمد برون

گفت مي خور تا برون آيي زپوست لاله نيز از پوست ز آن آمد برون

مي خوري به كز ريا طاعت كني گفتم و تير از كمان آمد برون

پاي رندان بوسه زن خاقانيا خاصه پا كز جهان آمد برون



***

خاقانيا چو آب رخت رفت در سؤال مستان نوال كس كه وبال آشناي اوست

بر خستگي دل مطلب مرهم قبول نه دل نه مرهمي كه جراحت فزاي اوست

آن را كه بشكنند نوازش كنند باز يعني كه چون شكست نوازش دواي اوست

پنداري آن شتر كه شكستند گردنش پر زر از آن كنند كه آن خونبهاي اوست

گيرم كه كان زر شود آن گردن شتر او را زر چه سود كه سودش بقاي اوست



***



ز آن زلف مشك رنگ نسيمي به ما فرست يك بوي سر به مهر به دست صبا فرست

ز آن لب كه تا ابد مدد جان ما از اوست نوشي به عاريت ده و بوسي عطا فرست

چون آگهي كه شيفته و كشته توايم روزي براي ما زي و ريزي به ما فرست

بندي ز زلف كم كن و زنجير ما بساز قندي ز لب بدزد و خونبها به ما فرست

بردار پرده از رخ و از ديده هاي ما نوري كه عاريه است به خورشيد وافرست

گاهي به دست خواب پيام وصال ده گه بر زبان باد سلام وفا فرست

خاقاني از تو دارد هر دم هزار درد آخر از آن هزار يكي را دوا فرست

magmagf
23-10-2006, 06:45
ابن يمين

قرن 8

امير فخرالدين محمود بن امير يمين الدوله طغرايي مستوفي، يكي از شاعران مشهور ايران در قرن هشتم هجري و ساكن "فريومد" خراسان بود. پدرش مردي فاضل و متصدي تحرير طغرا در آغاز حكمها بود و وي نيز به طغرايي شهرت يافت. ابن‌يمين از جواني در شمار شاعران و منشيان عهد خويش درآمد و چنانكه خود در مقدمه ديوانش گفته مقام استيفا يافت و "مستوفي" خوانده شد.

ديوان ابن‌يمين در جنگي به غارت رفت و او ناگزير شد با گرد آوردن شعرهاي پراكنده خويش و افزودن اشعاري كه بعد از اين واقعه سروده بود ديواني جديد ترتيب دهد. ديوان جديد او كه اكنون در دست است با مقدمه اي كه شاعر بر آن نوشته است، از قصيده، غزل، تركيب بند، قطعه و رباعي، در حدود پانزده هزار بيت دارد.

سخن او روان، منسجم و خالي از تكلف و علم فروشي و به تمام معني دنباله سبك ساده گويان خراساني است.

قطعه هاي ابن‌يمين به سبب در برداشتن پند و اندرز و طعن و طنز، رواج و شهرت بسيار يافت. در قصيده و مثنوي سرايي هم توانا بود.

ابن‌يمين شاعري شيعي مذهب بود و ذوق عرفاني هم داشت و از قديمترين شاعراني است كه به تصريح از ائمه و نيز شهيدان كربلا سخن گفته است.

جز مدح، ابن‌يمين گاه به هزل نيز مي پردازد و سخن خود را اينگونه بيان مي‌دارد.

آخرين قسمت زندگي ابن‌يمين در زادگاهش "فريومد" به سرآمد. تاريخ درگذشت او را 673 يا 675 و يا 679 ه‍.ق نوشته اند.

Boye_Gan2m
23-10-2006, 23:26
۱۳۳۴/۱/۱ - تولد - روستای مَرغاب، ايذه بختياری، خوزستان.
فرزند سوم خانواده‌ای چهارده‌نفره. پدر: کشاورز، شاعر و شاهنامه‌خوان. مادر: خانه‌دار

۱۳۴۰ - شيوع بيماری حصبه در ولايت، مرگ‌ومير کودکان، درگذشت برادر کوچکتر (عبدالله) بر اثر بيماری حصبه
کوچ دائمی خانواده به مسجد سليمان و نجات علی از بيماری حصبه.

۱۳۴۱ - ورود به دبستان سعدی در مسجد سليمان

۱۳۴۳ - تاسيس روزنامه ديواری "ناقوس" در دبستان (ماهانه) و درج اولين زمزمه‌های کودکانه در همين روزنامه.
تصادف شديد با اتومبيل، قطع اميد پزشکان از بازگشت صالحی به زندگی.
صالحی از سال اول دبستان، کار و نان‌آوری را در کنار تحصيلات تجربه می‌کند: شاگرد پادو، آب‌يخ فروشی، تدريس خصوصی همکلاسی‌های خود، خرازی فروشی، شاگرد بنايی و فعلگی.

۱۳۴۷ - ورود به دوره‌ی اول دبيرستان - دبيرستان ۲۵ شهريور مسجدسليمان
ادامه‌ی کار تهيه و تنظيم روزنامه‌ی ديواری "ناقوس" در دبيرستان تا دو سال، اما سرانجام به علت درج شعرهای معارض با شرايط، روزنامه ديواری تعطيل می‌شود.

۱۳۵۰ - معرفی شعر صالحی در راديوهای استان خوزستان (آبادان و اهواز) و حمايت مهدی اخوان ثالث از شعر صالحی. چاپ اشعار ايشان در مجله‌ی بومی شرکت نفت، به اهتمام ابوالقاسم حالت.
ادامه‌ی مشاغل گوناگون و سخت در ياری رساندن مالی به خانواده.

۱۳۵۱ - شرکت در اولين شب شعر مسجد سليمان در کنار شاعران پيشکوست و دبيران شاعر اهل جنوب و استقبال مردم از شعر صالحی.
پاره‌ای از شعر "شبان" که سال ۱۳۵۰ سروده شد و سال ۱۳۵۱ در شب شعر خوانده شد:
شب،
شرجی،
نان و ستاره و نفت،
حتما
شبانی که شبان آمد
شبان هم رفت.

ورود صالحی به دوره‌ی دوم دبيرستان و انتخاب رشته‌ی رياضيات.

۱۳۵۲ - احضار صالحی به دفتر دبيرستان که توسط دو غريبه بازجويی می‌شود و سرانجام از او می‌خواهند که در شعر و انشاهايی که سر کلاس می‌خواند، دست از انتقاد و معارضه با شرايط بردارد. صالحی مدتی سکوت می‌کند.

۱۳۵۳ - احضار مجدد و تنبيه و تهديد از سوی مقامات وقت. صالحی ترک تحصيل می‌کند.
بازی در نمايشنامه‌ی "چشم در برابر چشم" اثر غلامحسين ساعدی. اين نمايش تنها دو شب در شهر اجرا و سپس گروه را از ادامه‌ی کار بازمی‌دارند.
استقبال جرايد پايتخت از شعر صالحی.

۱۳۵۴ - به درخواست رئيس دبيرستان و خواهش خانواده، صالحی بر سر کلاس درس بازمی‌گردد و ديپلم رياضی را می‌گيرد.
سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ صالحی همراه تنی چند از شاعران پيش‌کسوت و هم‌نسل خود جريان "موج ناب" را در شعر سپيد پی‌ريزی می‌کند. منوچهر آتشی و نصرت رحمانی در تهران از اين جريان پيشرو حمايت می‌کنند و برای شعر صالحی ويژه‌نامه‌هايی در مطبوعات جدی و معتبر ادبی منتشر می‌کنند. (ديدار صالحی با اخوان ثالث، منوچهر آتشی، منوچهر نيستانی، نادر نادرپور و سهراب سپهری در تهران)
اواخر ۱۳۵۴ اعزام به خدمت نظام وظيفه. سه ماه در پادگان لشکرک تهران که به علت نافرمانی، دو ماه آن را صالحی در زندان گذراند. سه ماه خدمت در پادگان صُفه اصفهان که قريب به چهار هفته‌ی آن را صالحی در زندان گذراند. او در يکی از مصاحبه‌هايش گفته است: "قادر نبودم زور و جور و تحميل بی‌دليل رنج را تحمل کنم". دو ماه و هجده روز خدمت در قوشچی رضاييه، که در واقع درجه‌ی گروهبان سومی او را حذف کرده و به قوشچی رضاييه تبعيدش کرده بودند. سرانجام پس از سی روز در قوشچی، صالحی به دليل ضعف بينايی و رفتارهای غير قابل کنترل (به زعم فرماندهان) معافيت پزشکی می‌گيرد و سال ۱۳۵۵ به مسجد سليمان باز می‌گردد. در تمام اين مدت اشعارش به صورت مستمر در جرايد مرکز به چاپ می‌رسيده است.

۱۳۵۵ - تلاش در راه تحکيم موج ناب در شعر.
انتخاب مشاغلی مثل معلمی (تدريس خصوصی)، تدريس رياضيات در سطح دبيرستان و کتاب‌فروشی.
استخدام موقت در شرکت ساختمانی خارج از شهر به عنوان سرنگهبان، مسئول خريد و حسابدار. اعتراض صالحی به سران شرکت اروپايی پرزيسيون به دليل به تعويق افتادن حقوق کارگران و دعوت نگهبانان به اعتصاب. احضار صالحی، محاکمه و کسر سه ماه حقوق.

۱۳۵۶ - دی ماه اين سال نام صالحی همراه با هوشنگ گلشيری در داستان‌نويسی و پرويز فنی‌زاده در بازيگری، به عنوان برنده‌ی جايزه‌ی فروغ فرخزاد در شعر اعلام می‌شود.
صالحی سه روز به تهران می‌آيد، تقاضای استخدام در مطبوعات از سوی سردبيران را رد می‌کند و به مسجد سليمان بازمی‌گردد. اما در کمال تعجب به او گفته می‌شود که: "تو اخراجی!" صالحی از شرکت ساختمانی اخراج می‌شود و به تدريس خصوصی فيزيک، شيمی و رياضيات در سطح دبيرستان می‌پردازد.

۱۳۵۷ - صالحی از گروه "موج ناب" فاصله می‌گيرد. او در اين باره گفته است: "حس می‌کردم همه‌ی ما شاعران موج ناب داريم شبيه هم می‌شويم. درک و دريافتم درست بود. ديگر زبان موج ناب جوابگوی احوال و خلاقيت من نبود. يکی دوبار با دوستان شاعرم درباره‌ی نقض تقطيع غلط و سطربندی سنتی در شعر سفيد بحث کردم و گفتم اين شيوه‌ی زيرهم نويسی و پراکنده کردن کلمات بر صفحه‌ی سپيد کاغذ درست نيست!"

۱۳۵۸ - يازدهم اردی‌بهشت اين سال صالحی تصميم می‌گيرد تا برای اقامت دايمی در تهران، شهر خود را ترک کند. او بر اين باور بود که ماندن در مسجد سليمانِ محروم، دستاوردی جز استمرار محروميت (حتی در خلاقيت) ندارد. بی‌آن که کسی يا آشنايی در تهران داشته باشد، با صد تومان، مدرک ديپلم و مدرک معافيت از نظام وظيفه، راهی تهران می‌شود.
بعد از تحمل سختی‌های بسيار، پاييز ۱۳۵۸ در کنکور رشته‌ی ادبيات دانشکده هنرهای دراماتيک قبول می‌شود، و همزمان با حمايت اسماعيل خويی، غلامحسين ساعدی، نسيم خاکسار و عظيم خليلی به عضويت کانون نويسندگان ايران درمی‌آيد و در مطبوعات آزاد مشغول به کار می‌شود.

۱۳۵۹ - در جريان انقلاب فرهنگی، زخمی می‌شود و سپس در مسجد سليمان محاکمه شده و مورد کيفر قرار می‌گيرد.
شهريور ۱۳۵۹ صالحی با دشواری توانست مجددا به تهران بازگشته و به کار روزنامه‌نگاری و شعر خود بپردازد. اما با تعطيلی روزنامه‌ها، او نيز بيکار می‌شود.

۱۳۶۰ - برای گذران زندگی به مشاغل گوناگونی در تهران روی می‌آورد: کتاب‌فروشی کنار خيابان، دکه‌ی کبابی، رانندگی و مسافرکشی، کار در مهدکودک‌های تهران به عنوان قصه‌گوی کودکان، مربی شنا و نجات غريق، و چاپ دفاتر شعر و استقبال ناشران و مردم از کتابهای صالحی.

۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ - در پی حوادثی، دچار مشکلات عصبی و بيماری، سکوت و گريز از مجامع فرهنگی می‌شود. اما با حمايت دوستان بی‌دريغ‌اش، به زندگی طبيعی خود بازمی‌گردد.

۱۳۶۳ - نقض تقطيع سنتی و سطربندی کلاسيک در شعر سپيد، و پيشنهاد "تقطيع هموار و مدرن" و ايجاد واکنش‌های مختلف از سوی شاعران در برابر اين پيشنهاد. اما سرانجام صالحی موفق می‌شود تا امروز دستاورد او را در سرنوشت شعر سپيد ببينيم. قريب به دو دهه است که کليه آثار و کتب تازه در شعر و يا اشعار مندرج در مطبوعات، به روش صالحی تقطيع می‌شوند. (رجوع شود به کتاب "شعر در هر شرايطی" و ديگر مصاحبه‌های صالحی در اوايل دهه‌ی هفتاد.)
صالحی در همين سال ازدواج می‌کند. همسر او که تحصيل‌کرده‌ی آمريکاست، صاحب و مدير مهدکودک است. صالحی بارها گفته است که بدون حمايت همسرم،‌ شايد حتی شعر را هم کنار می‌گذاشتم.

۱۳۶۴ - بنيان‌گذاری "جنبش شعر گفتار" - زبان ساده و فاهمه‌ی صالحی - و حرکت موثر و ملی او در سرنوشت شعر پيشرو پارسی، و پيشنهاد راهی تازه و فراگير در "شعر زبان" (رجوع شود به کتاب "شعر در هر شرايطی") که با آغاز دهه‌ی هفتاد به جريانی همگانی بدل و بويژه مورد استقبال نسل‌های پوياتر قرار گرفت.
بعد از اين سنت‌شکنی بود که جريان‌های جوان ديگری از دل "جنبش شعر گفتار" به در آمد. صالحی با اين جنبش به يکی از موثرترين شاعران زنده تبديل شده و با کاستِ "نامه‌ها" حقانيت اين راه را تثبيت کرد.
علی صالحی معتقد است که: "ريشه‌ی شعر گفتار به گات‌های اوستا بازمی‌گردد. معمار نخست آن حافظ است و نيما و شاملو هم چند شعر نزديک به اين حوزه سروده‌اند. اما فروغ دقيقا يک شاعر کامل در "شعر گفتار" است. من تنها برای اين حرکت "عنوانی دُرُست" يافتم و سپس در مقام تئوريسينِ مولف، مبانی تئوريک آن را کشف و ارائه کردم. همين!"

۱۳۶۴ تا ۱۳۷۳ - تلاش و پويش در راه تحکيم و توسعه‌ی "جنبش شعر گفتار".

۱۳۶۹ تا ۱۳۷۹ - دبير سرويس ادبی و صفحه شعر مجله "دنيای سخن".

۱۳۷۳ تا ۱۳۸۰ - شرکت در مجامع ادبی و فرهنگی بين‌المللی در کانادا، سوئد و آمريکا. سخنرانی و شعرخوانی در دانشگاههای کشورهای ميزبان.
سرآغاز ترجمه‌ی شعر صالحی به زبان‌های فرانسه، عربی، آلمانی، انگليسی، ارمنی، روسی و کردی به صورت پراکنده در مطبوعات جوامع نامبرده. ترجمه دو دفتر شعر از صالحی در کردستان عراق (به زبان کردی) و استقبال از شعر او. پيوند و دوستی با "شيرکو بی‌کَس" شاعر نامدار کردستان عراق و ديگر شاعرانی مثل لطيف هملت، رفيق صابر، عبدالله پَشيو، و ...

۱۳۷۸ - بازگشت و فعاليت مجدد در کانون نويسندگان ايران

۱۳۸۰ - انتخاب صالحی از سوی مجمع عمومی به عنوان يکی از دبيران اصلی کانون نويسندگان ايران که تا هم‌اکنون (۱۳۸۲) اين وظيفه را ادامه می‌دهد.
او بارها در همين زمينه از سوی مراجع قضايی و دادگاهها احضار و مورد بازجويی قرار گرفته است.

۱۳۸۲ - صالحی به عنوان سردبير، يک شماره مجله "معيار ادبی" را منتشر کرد که متعاقبا ممنوع‌المصاحبه و از ادامه کار در مجله محروم می‌شود.

Boye_Gan2m
23-10-2006, 23:35
شل سیلوراستاین در 25 سپتامبر 1932 در شیکاگو متولد شد.

نام کامل او «شلدن آلن سیلوراستاین» (Sheldon Allan Silverstein) بود.

او در سال 1950 در ارتش آمریکا به خدمت فراخوانده شده و از همان زمان، کار نقاشی کارتونی را برای برخی مجلات آغاز کرد.

سیلوراستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می نویسد که این دو کار- نقاشی و نوشتن- تنها اموری بودند که وی در آنها موفق بود:

"وقتی بچه بودم، حدود 12 الی 14 سالگی، بیشتر ترجیح دادم که یک بازیکن بیس بال باشم و یا با دوستانم معاشرت داشته باشم. اما بیس بال بلد نبودم و خوشبختانه دختران و پسران دور و برم هم چندان از من خوششان نمی آمد. در این مورد، کاری از دست من بر نمی آمد. بنابراین شروع به نوشتن و نقاشی کردم و خوشبختانه در این دو زمینه، کسی را نداشتم که از او تقلید کنم، و یا تحت تأثیرش قرار بگیرم. بنابراین کم کم به سبک خودم دست پیدا کردم و قبل از این که با آثار نویسندگان و هنرمندان دیگر آشنا شوم، مشغول کارهای خلاقانه شدم.

در واقع حدود سی سالگی بود که به طور جدی با آثار نویسندگان دیگر آشنا شدم. در آن زمان با وجود این که مورد توجه مردم قرار گرفته بودم، اما باز هم، کار را به هر چیز دیگر ترجیح می دادم، چون دیگر کار کردن برایم به شکل عادت درآمده بود."

معروف ترین آثار سیلور استاین، آثاری است که او برای کودکان نوشته است، هر چند بیشتر آثار او در گروه سنی خاصی نمی گنجد و به نظر می رسد که همه آدمها در هر سنی می توانند مخاطب او قرار بگیرند.

آثاری از او که در کتابفروشی های کودک به فروش می رسند هم از سوی مخاطبان بزرگسال مورد توجه زیادی قرار می گیرند و این از ویژگیهای خاص اشعار اوست که همه گروههای سنی می توانند با آن هم ذات پنداری کنند.

اشعار او، در عین برخورداری از عنصر طنز، صریح، ساده و تکان دهنده هستند و هر یک، جنبه ای از زندگی را از بعدی جدید، به نمایش می گذارند. بعدی که با نظریات شناخته شده فلسفی، روان شناختی و جامعه شناسی کاملاً تفاوت دارد و نوع نگاه و فلسفه جدیدی را به زندگی مطرح می کند.




فلسفه ای که در طی آن، انسان با ابزار طنز و سادگی، به درک صادقانه ای از خود و جهان پیرامونش نائل می شود.

سبک نگارش سیلوراستاین، سرشار از شور و انرژی و احساسی است. ویژگی اساسی نگاه او، آزادی و رهایی از هر گونه قید و بندی است که احساس و ادراک انسان را دچار قالبها و کلیشه های از پیش تعریف شده می کند.

خود او در مقدمه کتاب «چراغی زیر شیروانی» می گوید: "من آزادم، هر کجا که دلم می خواهد می روم و هر کاری که دلم می خواهد انجام می دهم و معتقدم هر کسی باید چنین زندگی کند. نباید به هیچ کس وابسته بود".

بسیاری از کسانی که فکر می کنند سیلوراستاین تنها نویسنده ای برای کودکان است، وقتی می فهمند که بزرگسالان بیشتر از کودکان، از آثار او استقبال می کنند، بسیار متعجب می شوند.

اما بزرگ ترها سیلوراستاین را بخشی از وجود خود می دانند. چرا که حرفهای ناگفته آنها را با زبان طنز بیان می کند. یکی از لقب هایی که در مورد سیلوراستاین داده شده این است: "مردی که کودکی اش را در چمدانی با خود می برد".

وقتی که سیلوراستاین در سال 1960، نخستین کتاب کودکش را به نام «درخت بخشند» به چاپ رساند، خیلی زود به عنوان نویسنده موفق کودکان به شهرت رسید.

هجو، نوعی سادگی و نادانی ماهرانه و بازی استادانه با لغات، از ویژگی های کار اوست. گویی که او با طبیعت انسان های هر سنی آشناست. برخلاف آنچه به نظر می رسد سیلوراستاین از ابتدا تصمیم نداشت نویسنده یا تصویر گر کتابهای کودکان شود.

اولین بار یکی از دوستانش سیلوراستاین را قانع کرد که برای کودکان بنویسد و اولین کتاب او "درخت بخشنده" که بعدها با موفقیت زیادی روبرو شد.

ابتدا توسط یک ویراستار مردود شناخته شد. چرا که به نظر می رسد کتاب میان ادبیات کودک و بزرگسال دست و پا می زند و چون مخاطب مشخصی ندارد، فروش خوبی نخواهد داشت.

البته بعدها هر دو گروه کودک و بزرگسال از این کتاب استقبال کردند و کتاب "رقصهای مختلف" که حاوی مجموعه شعرها و قصه هایی برای کودکان است نیز مورد توجه بزرگسالان قرار گرفت. نویسنده در این کتاب از ورای طنز، نگاهی به پوچی و هرج و مرج حاکم بر جامعه بزرگسالان دارد و همین موضوع جاذبه اصلی کتاب از دید بزرگترها است.

سیلوراستاین، با نگاه دو گانه و طنزآمیز خود، نویسنده ای است که تحت هیچ قالب معین و بر چسب خاصی نمی گنجد.

روح جسور و آزاد او هیچ گونه محدودیتی را بر نمی تابد و این سرزندگی مورد توجه هر انسانی با هر سن و موقعیتی قرار می گیرد.

سبک او، نو و منحصر به فرد است، چرا که به قول خودش: "خوشبختانه کسی در اطرافم نبود که از او تقلید کنم، پس راه خودم را دنبال کردم...."




!آثار
آثار سیلوراستاین عبارتند از:

نمایشنامه :بانو و ببر"
"درخت بخشنده"
"جایی که پیاده رو تمام می شه"
"نوری در اتاق زیر شیروانی"
"قطعه گمشده"
"آشنایی قطعه گمشده با دایره بزرگ"
"لافکادیو"
"همت به روایت مردم کوچه و بازار"
"یک زرافه و نصفی"


نمونه آثار
از کتاب جایی که پیاده رو تموم می شه

اختراع

موفق شدم، موفق شدم!
حدس بزنین موفق به چه کاری شدم!
یه چراغ اختراع کردم که پریزش به خورشید می خوره.
خورشید خودش به قدر کافی پر نوره
لامپ هم به کفایت قدرتمنده
ولی، ای وای، فقط یه چیز کار رو خراب کرده ...
سیم به اندازه کافی بلند نیست.

چاشنی آسمون

یه تیکه ای از آسمون
کنده شده و
از توی درز پشت بون
افتاد درست توی آش من،
تالاپ!
می خوای راستش رو بگم برات؟
من معمولاً از آش عدس بدم میاد
اما به هر حال می دونم
که این رو تا آخر می خورم!
چه خوشمزه س، خوشمزه
(فقط چون از تو سقف افتاده، یک کم طعم گچ میده)
اما خیلی خوشمزه س، خدا جونم
می تونم قد یه دریا از این آتش بخورم
یه ذره چاشنی آسمون
چه طعمی عوض می کنه، خدا جون.

Boye_Gan2m
23-10-2006, 23:44
درباره قيصر امين پور




لحظه هاى كاغذى


- قيصر امين پور شاعر، اديب و فارسى پژوه متولد ، 1338 گتوند خوزستان

- ترك تحصيل از رشته دامپزشكى دانشگاه تهران 1357

- ترك تحصيل از رشته علوم اجتماعى دانشگاه تهران 1363

- اخذ دكتراى ادبيات فارسى از دانشگاه تهران با راهنمايى دكتر شفيعى كدكنى 1376

- تدريس در دانشگاه الزهرا 70 - 1367

- تدريس در دانشگاه تهران 1370 تاكنون

- دبير شعر هفته نامه سروش 71-60

- سردبير ماهنامه ادبى - هنرى سروش نوجوان 83- 67

- عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسى

- برخى از آثار او عبارتند از: ظهر روز دهم (برنده جايزه جشنواره كتاب كانون پرورش فكرى) به قول پرستو (برنده جايزه جشنواره كتاب كانون پرورش فكرى) تنفس صبح، در كوچه آفتاب، منظومه روز دهم، توفان در پرانتز، بى بال پريدن، گلها همه آفتاب گردانند و...

- برنده تنديس مرغ آمين 1368

- برنده تنديس ماه طلايى (برگزيده شعر كودك و نوجوان 20 سال انقلاب)

اگر بخواهيم شعرى از جنگ بگوييم حتماً سرآمد شاعران آن، قيصر امين پور به يادمان خواهد آمد همانكه روزگارى براى من و هم نسلانم سروده بود:


مى خواستم شعرى براى جنگ بگويم

ديدم نمى شود

ديگر قلم زبان دلم نيست.

گفت:

بايد زمين گذاشت قلم ها را

ديگر سلاح سرد سخن كار ساز نيست

بايد براى جنگ

از لوله تفنگ بخوانم

با واژه فشنگ

قيصر امين پور در آستانه دهه پنجم عمرش اما ديگر به دنبال واژه و فشنگ نيست. چه مدتهاست كه زادگاه و سرزمين مادرى اش به دور از «وضعيت خطر» و «آژير قرمز» نفس مى كشد. با اين همه گويى غبار آن سالهاى نه چندان همچنان بر چهره شاعر «خانه هاى خونين» و «عروسك خون آلود» تازه مانده كه گاه به گاه به ياد آن ايام داغ ولى تازه مى كند. گر چه «اين حرمهاى داغ دلش را ديوار هم توان شنيدن نداشته است.» از همين روست شايد كه امين پور لحظه هاى كاغذى اش را مى سرايد و مى گويد:

خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى

شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى

لحظه هاى كاغذى را روز و شب تكرار كردن

خاطرات بايگانى، زندگى هاى ادارى

آفتاب زرد وغمگين، پله هاى رو به پايين

سقف هاى سرد و سنگين، آسمان هاى اجارى

عصر جدول هاى خالى، پارك هاى اين حوالى

پرسه هاى بى خيالى، نيمكت هاى خمارى

رونوشت روزها را روى هم سنجاق كردم:

شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها

خاك خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى

روى ميز خالى من، صفحه باز حوادث

درستون تسليت ها، نامى از مايادگارى

قيصر امين پور، چنانچه از شعرهايش مى آيد، جنوبى است و اهل «گتوند». منطقه اى در محدوده دزفول. به همين خاطر هست كه جنگ را مى توان در اشعار روزگار جوانى اش به ديده ذهن ديد و پريشان شد و باريد. او كه در سال 1338 متولد شده، تا سال 1357 در همان منطقه به تحصيل پرداخت و در اين سال بود كه براى ادامه تحصيلات و ورود به دانشگاه تهران عزيمت كرد.

امين پور جوان در بدو ورودش به تهران و آغاز تحصيلات دانشگاهى جذب حوزه هنرى آن سالها مى شود و آشنايى اش با شاعران جوانى كه در حوزه هنرى گردآمده بودند او را به حضور در جمع آنان كشاند و باعث شد تا او تحت تأثير ياران هم سلك و مرامش و به اشتياق شاعرانگى هايش رشته تحصيلى اش را از علوم اجتماعى به ادبيات تغيير دهد.

او در سال 1366 به همراه دوستان نويسنده و شاعرش، بيوك ملكى و فريدون عموزاده خليلى، نشريه سروش نوجوان را طراحى و منتشر كرد كه تا چندى پيش هم انتشار اين مجله و مسؤوليت قيصر امين پور در سمت سردبيرى ادامه داشت.



از سال 1367 امين پور تدريس در دانشگاه الزهرا را آغاز كرد و دبيرى بخش ادبيات فصلنامه هنر و مسؤوليت در دفتر شعر جوان را به كارهاى خود ضميمه كرد كه تاكنون ادامه دارد. امين پور در سال 1376 با دفاع از رساله خود با عنوان «سنت و نو آورى در شعر معاصر» كه با راهنمايى دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى به سامان رسيده بود و موفق به اخذ مدرك دكتراى ادبيات فارسى از دانشگاه تهران شد و بعدها اين پايان نامه در شمارگان بالايى به چاپ رسيد.

قيصر امين پور درباره اين اثر مى گويد: « پيشنهاد بررسى درباره اين موضوع از طرف استاد ارجمند دكتر شفيعى كدكنى بود و من از ميان موضوعات مختلف، اين موضوع را به ضرورت بحث سنت و نوآورى، براى پايان نامه دكترى برگزيدم.»(1)

او مى گويد: «دشوارى كار آنجا بود كه چون من به نسلى آرمانگرا تعلق دارم و كار ادبى و خلاق را براى خود انجام مى دهم، شعرى كه دلم مى خواهد مى نويسم و هيچ كس هم در آن دخالت ندارد، فكر كردم در كار تحقيقى هم مى شود، اين گونه بود؛ اما چنين نبود.»(2)

او ادامه مى دهد:« به هر حال من، آدمى دوزيست بودم. هم در مطبوعات هستم و هم در دانشگاه. دانشگاه از من توقعى داشت و لابد انتظار داشت از چشم انداز سنت، نو آورى را بررسى كنم و دوستان مطبوعات بر عكس. بين اين دو ديدگاه سرگردان بودن مشكل كار من بود و موقعى اين مسأله حل شد كه تصميم گرفتم يك چشم سوم برگزينم و به قول گادامر يك جور فاصله گرايى.»(3)

با اين همه آنچه پس از بررسى اين كتاب نصيب خواننده مى شود، اين موضوع است كه امين پور در اين كتاب قصد نداشته تا تاريخ معاصر ادبيات را به رشته تحرير درآورد. چه ،كار اين كتاب به جاى اينكه تاريخ ادبيات باشد، اين است كه سنت و نو آورى را با توجه به تفكيك تعاريف سنت به معناى دينى و ادبى، به شكل دو عرصه لازم و ملزوم نگاه مى كند. او در اين كتاب از نظريه پردازى پرهيز كرده و به بررسى مكاتب مختلف پرداخته است.

اهميت اين كتاب به زعم كسانى چون ضياء موحد در آن است كه بعد از حافظ تماماً نقد شعر ما تقليد و چسبيدن به قالبهاى آهنين تا دوره مشروطه است و كتابهاى شعر ما از اول تا زمان حاضر تماماً تكرار و امر به تقليدات و اينكه مبادا پايتان را از سنت بيرون بگذاريد.

موحد متذكر مى شود: اگر كسى عظمت نيما را با اين كتاب نفهمد و متوجه نشود كه جاى اين آدم در تاريخ شعر ما كجاست، در جاى ديگرى نمى فهمد. من واقعاً بى طرفانه مى گويم كه با اين كتاب حق نيما ادا شده است.(4)

گرچه اين كتاب در سال 1372 آماده به چاپ بود اما به اقتضاى اينگونه پژوهشهاى دانشگاهى دامنه موضوع معين و محدود بود و تبديل آن به كتاب نيازمند گسترش و پرورش يا پردازش بيشتر بود. پس قيصر امين پور به اميد ادامه پژوهش و كشاندن دامنه سخن تا شعر امروز و شاخه هاى گونه گونش، در چاپ آن تا سال 1383 دريغ كرد. با اين همه خودش مى گويد: دريغا كه در اين درنگ 5 ساله، از بسيارى كار و گرفتارى و بيمارى و ديگر پيشامدهاى ناگوار روزگار، حتى فرصت و فراغت بازنگرى در آن را نداشته ام چه رسد به بازنگارى.



آثار قيصر امين پور در محافل و جشنواره هاى ادبى همواره مطرح بوده و هستند. چنانكه او درسال 1368 توانست تنديس مرغ آمين را از جايزه ويژه نيما دريافت كند و دو كتابش با نام هاى «ظهر روز دهم» و «به قولى پرستو» در همان سالهاى نشريعنى در سال هاى 1365 و 1375 جايزه جشنواره كتاب كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوان را از آن خود كرد.

قيصر امين پور همچنين جايزه تنديس ماه طلايى را كه به برگزيدگان شعر كودك و نوجوان 20 ساله اخير تقديم شده است، به دست آورده است.

درباره كتاب معروف او «سنت و نو آورى در شعر معاصر» برخى از اهالى شعر و ادب معتقدند كه او درباره شاملو كمى بى عنايتى كرده و به حرفهاى اخوان بيشتر پرداخته كه شايد مأخذ لازم را در اختيار نداشته و درباره بعضى ها هم مثل خانلرى و توللى، گزينش غير لازم صورت گرفته است.

با اين همه بسيارى از كارشناسان مثل محمود فتوحى معتقدند كه اين كتاب امين پور در نوع خودش اولين پژوهش جدى دانشگاهى است كه به مسأله سنت و تجدد پرداخته است. او درباره اين كتاب مى گويد: «بررسى كتاب را مى توان از سه نظر تاريخ ادبى، مدرنيزم و توهم مدرنيزم و جامعه شناسى ساختگراى تكوينى مورد بررسى قرار داد و به نظر من از فصل نهم تا پانزدهم كتاب ماهيتاً نگرش تاريخ ادبى دارد؛ اما شاهد آن سنت تاريخ نويسى كه خلأيى 80 ساله محسوب مى شود، نيستيم و در اين كتاب تا حدى جبران شده است. در حقيقت بخش هاى مغفول تاريخ ادبيات مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلاً تقى رفعت، محمد مقدم و تندركيا مورد توجه هستند؛ اما مثلاً پروين اعتصامى در اين كتاب نمى تواند جايگاهى داشته باشد.»(5)

چنانچه پيش از اين آمد امين پور محصول تلاش فكرى سالهاى 57 و نسل دوم انقلاب است. او كه در سال 1357 زادگاهش را براى تحصيل در رشته دامپزشكى در دانشگاه تهران ترك كرده بود و پس از مدتى از اين رشته انصراف داده بود و به رشته علوم اجتماعى نقل مكان كرده بود و باز هم اين رشته را پس زد و در رشته موردعلاقه اش ادبيات سرانجام گرفته بود، در همان سالها در شكل گيرى حلقه هنرى و انديشه اسلامى در حوزه هنرى با افرادى چون سيد حسن حسينى، سلمان هراتى، محسن مخملباف، حسام الدين سراج، محمدعلى محمدى، يوسفعلى مير شكاك، حسين خسروجردى و ... همكارى داشت. گروهى كه بنيانگذاران جوان حوزه هنرى نام گرفتند و بعد ترها چهره هايى چون سهيل محمودى، ساعد باقرى، عبدالملكيان، كاكايى و فاطمه راكعى و عليرضا قزوه نيز به آنان پيوستند. البته هشت

سال بعد يعنى در سال 1366 او به همراه بسيارى از هم دوره اى هايش، از حوزه هنرى خارج شد و 2 سال بعد به كمك دوستانش دفتر شعر جوان را راه اندازى كرد.



امين پور در دهه هاى دوم و سوم زندگى اش شاعرى انقلابى و جنگ زده مى نمايد و شعرهاى دوران جنگش از نوادر ادبيات جنگ و پايدارى آن سالهاست. اوخودش در پاسخ به اين سؤال كه «قضاوت شما در مورد شعر دفاع مقدس از ابتدا تا كنون چيست؟» مى گويد: قضاوت به ويژه براى ادبيات و هنر دوره هاى خاص، بسيار دشوار است. منظور از دوره هاى خاص دوره هايى مانند مشروطيت، انقلاب، جنگ و دفاع مقدس است كه انگار شعر و ادبيات در اين دوره ها وظيفه، كار كرد و رسالت و در نتيجه گويى تعريف ديگرى پيدا مى كند. بنابراين اگر بخواهيم با همان معيارهاى آرمانى و هميشگى دوره هاى ديگر به سراغ اين دوره ها برويم چه بسا كه دست خالى بر گرديم و گمان كنيم كه خبرى از هنر و ادبيات نبوده است. در حالى كه در بررسى چنين دوره هايى بهتر است كه به جاى نقد ايده آل به نقد رئال بيشتر بپردازيم. يعنى واقعگرايانه تر نگاه كنيم نه صرفاً آرمانى و ايده آل.

امين پور كه تجربه تدريس و مقطع راهنمايى را در فاصله سال هاى 60 تا 62 در كارنامه خود دارد، از سال 67 نيز به تدريس در دانشگاه الزهرا پرداخت، اما شروع تدريس او در دانشگاه تهران به سال 1370 بر مى گردد كه همچنان ادامه دارد.

فعاليت هاى قيصر امين پور سال گذشته از فعاليت هاى مطبوعاتى اش فاصله گرفت و از مهرماه سال گذشته نيز به همراه كامران فانى، حسن انورى، محمد على موحد، يدالله ثمره، سليم نيسارى و هوشنگ مرادى كرمانى، به عضويت فرهنگستان زبان و ادب فارسى در آمد.

قيصر امين پور و اشعارش هر چه كه باشند، نمونه كامل زبان نسل دوم انقلاب است. نسلى كه از آرمان گرايى رفته رفته به واقع گرايى رخ پوشانده و همين واقع گرايى موجب نوشدن افكار و آراى آنها را داشته است. شايد به همين خاطر باشد كه اشعار دهه آخر عمر امين پوربيش از پيش مورد استقبال و اشتياق نسل سوم انقلاب قرار گرفته است و آنها در كتابخانه هاى خود لااقل يكى از ديوان هاى او را در كتابخانه خود به غنيمت برده اند. بهتر است مهرگان امروز را با يكى از اشعار امين پور به پايان و از خواندنش لذت ببريم:

سراپا اگر زرد وپژمرده ايم

ولى دل به پاييز نسپرده ايم

چوگلدان خالى لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

دلى سربلند و سرى سربه زير

از اين دست عمرى به سر برده ايم

magmagf
23-10-2006, 23:45
كيميا جون تاپيك شعراي قشنگ كه يك جا ديگه بود اينجا زندگي نامه مي زديم . نه ؟

magmagf
23-10-2006, 23:46
انوري ابيوردي

قرن 6

اوحدالدين محمد يا علي ابن اسحاق انوري ابيوردي، قصيده سراي بزرگ قرن ششم، در قريه بدنه از ولايات ابيورد خراسان متولد شد و چون ابيورد در جنب دشت خاوران بود، در آغاز "خاوري" تخلص مي كرد.

دوران جواني انوري، در طوس به تحصيل علوم رايج روزگار از جمله رياضي، نجوم، ادبيات، فلسفه، ادبيات عرب، علوم عقلي و نقلي و موسيقي گذشت. در جواني به دربار سلطان سنجر راه يافت و بخش اعظم زندگيش در دربار او سپري شد.

انوري مردي عشرت طلب بود و ميراث فراواني كه از پدر به ارث برده بود را در اندك زماني صرف عيش و نوش كرد و در نهايت به دليل تنگدستي به شاعري روي آورد و از روي ضرورت به مدح افراد گوناگون پرداخت. در واقع براي اين شاعر نمي توان اخلاقي ثابت تعيين كرد زيرا در شرايط مختلف، حالاتي گوناگون از خود بروز مي دهد كه تصميم گيري در مورد اخلاق او را دشوار مي سازد؛ يك روز قانع است و قناعت را كيميا مي داند و روزي ديگر به تقاضا مايل مي شود و كمترين چيز را از ممدوح خود مي طلبد، گاهي به فلسفه روي مي آورد و از شعر مي گريزد و گاهي به هجو و هزل ديگران مي پردازد. در نهايت شاعري است دنيايي و به لذات نفساني متمايل.

ويژگي شعري انوري:

انوري داراي طبعي مقتدر و فكري نيرومند و مدام در پي معاني ديرفهم بود. با همه اقتدار طبع با نظر دقيق و غور كامل شعر مي گفته است و به گفته خود تا از عهده يك سخن برون آيد، صد بار به عقده در مي شد. در نتيجه اين دقت، توانسته سبكي مخصوص اختراع كند. بزرگترين وجه اهميت او در استفاده از زبان محاوره در شعر است!

magmagf
23-10-2006, 23:47
بهرام گور ـ بهرام بن یزدگرد سابور، وهرام، بهرام پنجم ـ
قرن 3 هجری
پانزدهمین پادشاه ساسانی بود كه جلوس او 421 و فوت او 438 میلادی ذكر شده است. عوفی، شمس قیس، دولتشاه و رضا قلی‌خان هدایت او را نخستین شاعر پارسی‌گو دانسته‌اند و همگی بیت زیر را به او نسبت داده‌ و آن را نخستین شعر فارسی خوانده‌اند:
منم آن پیل دمان و منم آن شیر یله/ نام من بهرام گور و پدرم بوجبله
این بیت، با تفاوت در بعضی كلمات، به چند صورت نقل شده كه احتمالاً در طی زمان اصلاح شده و تغییر یافته است. داستانهای بسیاری درباره‌ی شجاعت او در جنگها، عشق‌بازیها و شكارهای او نقل كرده‌اند كه هم در ادبیات و هم نقاشی ایران رواج و شهرت یافته و قرنهای بسیار، زیور پرده‌های نقاشی و قالی‌ها بوده است!

magmagf
23-10-2006, 23:49
شاملو ، احمد
شاعر - مقاله نويس-مترجم - داستان نويس

سال و محل تولد: 1304 - تهران
سال و محل وفات: 1379 تهران

زندگينامه: احمد شاملو در سال 1304 در تهران متولد شد. تحصيلات کلاسيک نامرتبي داشت؛ زيرا پدرش که افسر ارتش بود اغلب از اين شهر به آن شهر اعزام مي شد و خانواده هزگز نتوانست براي مدتي طولاني جايي ماندگار شود. در سال 1322 به سبب فعاليت هاي سياسي به زندانهاي متفقين کشيده شد، و اين در حقيقت تير خلاصي بود بر شقيقه همان تحصيلات نامرتب. به سال 1325 براي بار نخست، در سال 1336 براي بار دوم، و در سال 1343 براي سومين بار ازدواج کرد. از ازدواج اول خود چهار فرزند دارد، سه پسر و يک دختر. احمد شاملو در سوم مرداد ماه سال 1379 چشم از جهان فروبست.

آثار: اولين اثري که از شاملو منتشر شد، مجموعه کوچکي از شعر و مقاله بود که در سال 1326 به چاپ رسيد. پس از آن آثار بسياري از اين شاعر، نويسنده، مترجم و محقق به چاپ رسيده است که براي سهولت بر حسب موضوع تقسيم بندي مي شود:
مجموعه شعر: قطعنامه، آهنگها و احساس، هواي تازه، باغ آينه، آيدا و آينه، لحظه ها و هميشه، آيدا: درخت و خنجر و خاطره، ققنوس در باران، مرثيه هاي خاک، شکفتن در مه، ابراهيم در آتش، دشنه در ديس، ترانه هاي کوچک غربت، ناباورانه، آه! مدايح بي حوصله و...

مجموعه هاي منتخب: از هوا و آينه ها، گزيده اشعار، اشعار برگزيده کاشفان فروتن شوکران، شعر زمان ما: احمد شاملو، گزينه اشعار.

شعر ( ترجمه ): غزل هاي سليمان، همچون کوچه اي بي انتها ( از شاعران معاصر جهان )، هايکو، ترانه شرقي و اشعار ديگر(کورکا) ترانه هاي ميهن تلخ ( ريتسوس و کامپانليس )، سياه همچون اعماق آفريقاي خودم ( لنگستن هيوز )، سکوت سرشار از ناگفته هاست ( برگردان آزاد شعرهاي مارگوت بکل )، چيدن سپيده دم ( برگردان آزاد شعرهاي مارگارت بکل ). قصه: زير خيمه گر گرفته شب، درها و ديوار بزرگ چين.

رمان و قصه ( ترجمه ): لئون مورن کشيش ( بئاتريس بک )، برزخ ( ژ. روورز )، خزه ( ه. پوريه )، پابرهنه ها ( ز. استانکو)، نايب اول(روبر مرل)، قصه هاي بابام ( ا. کالدول )، پسران مردي که قلبش از سنگ بود ( موريو کايي )، 81490 ( آ. شمبون )، افسانه هاي هفتاد و دو ملت ( 3 جلد )، دماغ ( آگوتا گاوا )، افسانه هاي کوچک چيني، دست به دست ( و. آلبا )، سربازي از يک دوران سپري شده، زهر خند، مرگ کسب و کار من است ( روبر مرل )، لبخند تلخ، بگذار سخن بگويم ( دچو نگارا )، مسافر کوچولو، عيسي ديگر - يهودا ديگر! ( بازنويسي رمان " قدرت و افتخار " گراهام گرين ).

نمايشنامه ( ترجمه ): مفتخورها ( چي کي )، عروسي خون ( لورکا )، درخت سيزدهم ( ژيد )، سي زيف و مرگ ( روبر مرل )، نصف شب است ديگر، دکتر شوايتزر ( ژ. سبرون ).

شعر و قصه براي کودکان: خروس زري - پيرهن پري، قصه هفت کلاغون، پريا، ملکه سايه ها، چي شد که دوستم داشتند؟(ساموئل مارشاک)قصه دختراي ننه دريا، قصه دروازه بخت، بارون، قصه يل و اژدها.

مجموعه مقالات: از مهتابي به کوچه، انگ از وسط گود ( مقالات سياسي، سخنراني ها و مصاحبه ها).

آثار ديگر: حافظ شيراز، افسانه هاي هفت گنبد ( نظامي )، ترانه ها ( ابوسعيد، خيام، باباطاهر)، خوشه ( يادنامه شبهاي شعر مجله خوشه به مثابه جنگ شعر امروز )، کتاب کوچه و ....

magmagf
23-10-2006, 23:57
سال و محل تولد: 853ق -
سال و محل وفات: 923ق
زندگينامه: اصفى هروى ،آصف بن نعيم الدين نعمت الله بن علاءالدين على قهستانى . (853-923ق) ,شاعر. پدرش وزير سلطان ابو سعيد تيمورى بوده است و ظاهراً بنا بر سابقه‌‌اى كه به وزيران لقب آصف (وزير حضرت سليمان) ميدادند كلمه «آصفى» را تخلص خويش قرارداده است . جد آصفى, علاءالدين على نيز در عهد امير تيمور خدمت ديوانى ميكرده است . آصفى باامير عليشير نوايى محشور بودو نزد شاهزاده ميرزا بديع‌‌الزمان تقرب داشت و خدمت سلطان حسين بايقرا را نيز دريافت. خواجه آصف غزل و قصيده را نيكو مىسرود و در رباعى و مثنوى نيز استادى داشت, و مثنويى نيز بر وزن «مخزن الاسرار» سروده است «ديوان» اشعار او به اهتمام هادى ارفع به طبع رسيده است هر چند در تاريخ وفات او بين 920تا 928 ق اختلاف آراء وجود دارد, ولى بنا برماده تاريخى كه در مرگ وى در «تذكره نصر آبادى» آمده است چنين بر مى آيد كه 923ق صحيح تر باشد.

آثار: آتشكده آذر (2/750-752),ايضاح‌‌المكنون (1/483),تاريخ ادبيات در ايران(4/369-374),تاريخ نظـــــــــم ونثــر (308-309) تحفه سامى (165),تذكره روز روشن (10),تذكره نصر آبادى(471),تذكرةالشعراء(584-586حبيب‌‌السير (4/354) دانشنامه ايران و اسلام (1/102),الذريعه(9/8-9),روضـة‌‌الصفــا(7/290),ريحــــــــــانه (1/49-50),فرهنگ سخنوران (9), لغت نامه (ذيل/آصفى),مجالس النفائس (58-59, 231-232 )موادالتواريخ (358- 359), نام آوران فرهنگ (93-94), هفت اقليم (2/326-327), يغما (س 17,ش ,6 ص282-284.فرهنگ اثر آفرینان

saye
24-10-2006, 02:34
شهيار قنبري متولد 1329، فرزند هنر پيشه و خواننده قديمي حميد قنبري(اولين خواننده ده آهنگهاي پاپ در ايران)است.
ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ


در تهران به دنيا آمده ام.هزار سال زيسته ام،اما هنوز و همچنان 17 ساله ام.
حرفه كه نه،زندگي ام شعر است و واژه بازي،از 15 سالگي.
در ميانه دهه شصت ميلادي به بريتانياي نه چندان كبير مي روم.
اوج ترانه بيدار را شهادت مي دهم .
همه را مي بينم و ياد مي گيرم.


سال 1965 است.
نوجواني من در موسيقي پاپ گره مي خورد.

سال 1968،
سال اعتراض به جنگ ويتنام.در تظاهرات بزرگ لندن شركت مي كنم.
همه را مي بينم.همه را مي خوانم.همه را مي شنوم.
ديگر ترديد ندارم كه شاعر خواهم شد.ترانه خواهم نوشت.
به ايران برميگردم و در نشريه هفتگي مي نويسم.
براي راديو تهران.صبحهاي جمعه برنامه هايي به نام "آواي موسيقي" مي سازم.
در تلوزيون،گوينده و ترانه نويس برنامه"زنگوله ها"مي شوم.
جايي براي كشف استعدادها،صداهاي نو!


در 18 سالگي با "ستاره آي ستاره"و "ديگه اشكم واسه من ناز مي كنه"به رداي ترانه مي رسم.
ترانه شناسنامه من مي شود.

نوزده سالگي من،
ترانه "قصه دو ماهي" است.سر آغاز ترانه نوين ايران زمين.
و از آن پس:
اگه بموني..قصه بره و گرگ..حرف...نفس...هجرت...جمعه...م ردتنها...هفته خاكستري ... كودكانه...آوار...نجواها...بوي خوب كندم...نفرين نامه .... هميشه غايب ....سقوط... نياز...چند صد ترانه!


در 25 سالگي
فيلم "شام آخر" را با بازي "پرويز فني زاده" مي نويسم و كارگرداني مي كنم.
پيش از آن هم در فيلم "خانه خراب"كاتر نصرت كريمي بازي مي كنم.

پيش از هجرت هم،
فيلم موزيكالي به نام "پاييز"،ايستگاه آخر" براي تلويزيون مي سازم كه هرگز پخش نمي شود.

در كنار سيمين بهبهاني،فريدون مشيري،يدالله رويايي و عماد خراساني،عضو شوراي ترانه هاي روز راديو ايران مي شوم.

پيش از ترك وطن ،يك مجموعه شعر خواني به نام "يك دهان آوازسرخ"
منتشر مي كنم
يك مجموعه شعر و ترانه هم به نام "پيشمرگانه ها" يا "اگه همه شاعر بودند" با صداي خود در تهران صبط مي كنم و در پاريس به بازار مي فرستم.




در اين سالها دو كتاب منتشر مي كنم:
درخت بي زمين-دريا در من.

و شش آلبوم ديگر با صداي خودم:
قدغن-سفرنامه-برهنگي-صداي درخت بي زمين - در مهر آباد.

بيش از شش سال است كه يك برنامه راديويي به نام "قدغن ها" دارم.
سفري تا بلنداي زيبايي آفرينان ايران و جهان.
بيش از همه ترانه نوشته ام.نمايشهاي راديويي و تلويزيوني ساخته ام.
كاري به نام غزلنمايش به روي صحنه برده ام.
سيزدهم آگوست 1999 هم،به عنوان شاعر-ترانه خوان ايراني، در "جشنوارهي جازسن خوزه San Jose Jazz Festival"
كه از مهمترين جشنواره هاي موسيقي آمريكاست حضور مي يابم و چند ترانه به فارسي،انگليسي و فرانسه مي خوانم كه تجربه درخشاني ست
و پنجره اي ديگر بر منظره هايي تماشايي تر.
و هنوز و همچنان:
شعر خوردن،شعرنوشيدن،شعربوييدن ،شعرگريستن،شعر خنديدن، شعر خوابيدن و شعر نفس كشيدن،تنها كسب و كار من است.

saye
24-10-2006, 02:35
وليام شكسپير شاعر و نمايشنامه نويس درخشان انگليس و جهان ، در آوريل 1564 در استراتفورد به دنيا آمد .
پدرش از صاحب منصبان ديواني بود كه ظاهرا بعدها دچار مشكلات مالي شد.
به نظر مي رسيد كه پس از اتمام تحصيلات پايه ، شكسپير براي ادامه تحصيل به دانشگاه آكسفورد ياكمبريج نرفت.
در دوران جواني اش افسانه فراواني است و مدرك معتبر اندك.
اولين مدرك اين دوران مربوط به ازدواج او در سال 1582 است.
به هر حال بر اساس اسناد موجود ، او در سال 1592 از هنرپيشگان و نمايشنامه نويسان به نام لندن بوده است.


در دوران ملکه الیزابت ، تاتر رونق بسیاری داشت و کمپانی های متعدد تاتر فعال بودند .
شکسپیر هنرپیشه ، نمایشنامه نویس و سهامدار اصلی کمپانی "مردان لرد چمبرلین" بود .
این گروه نمایشی در سال 1599 معروف ترین سالن تاتر دوران یعنی گلوب Globe (کره) را بنیان نهاد .
اما فعالیت های ادبی شکسپیر به نمایشنامه نویسی محدود نمی شد .
به سال 1593 منظومه اساطیری عاشقانه "ونوس و آدونیس Venus and Adonis" و سال بعد اثر بزرگ تر " تاراج لوکریس The Rape of Lucrese" را به حامی خود اشرافزاده ساوث همپتون اهدا کرد .
در سال 1597 شکسپیر خانه زیبایی در استرانفورد خرید


در سال 1598 محقق انگلیسی ، فرانسیس میرز "Meres" در کتاب خود گنجینه ذوق ، شكسپير را با ادیبان بزرگ سبک رم قیاس می کند و او را سر آمد نویسندگان کمدی و تراژدی می داند .
قدر مسلم این که تا سال 1600 ، شكسپير کمدی های خود ، دو نجیب زاده ورونا ، رویای شب نیمه تابستان ، تاجر و نیزی ، کمدی اشتباهات ، و تلاش بییهوده عشق را نوشته بود .
در این دوران او نگارش نمایشنامه های تاریخی خود ریچارد سوم ، هنری چهارم و شاه جان را نیز به پایان برد .
نمایش های تاریخی در دوران رنسانس بسیار محبوب و رایج بود و بر اساس کتبی چون وقایع نگار اثر "هالینشد Holinshed" به باز سازی تاریخ انگلستان میپرداخت.
در آغاز قرن بعد شكسپير رمانتیک - کمدی های خود هر طور که بخواهید ، هیاهوی بسیاری برای هیچ ، و شب دوازدهم را آفرید .
دهه بعد را به آفرینش تراژدی های بزرگش هملت ، مکبث ، اتللو ، شاه لیر و آنتونی و کلوپاترا پرداخت .


فرانس ميرز مي نويسد كه "غزلواره هاي شكربار" شكسپير در جمع دوستان شاعر شهرت دارد.

هر چند غزلواره "سانت Sonnet " به عنوان يك قالب شعري غنايي در آن زمان رونق داشته ، اما سروده هاي شكسپير با غزلواره هاي معاصران و پيشينيان او تفاوت بسيار دارد.

دوره كامل اين ترانه ها گوياي يك قصه است ، هر چند جزييات آن مبهم باشد.



به راستي برخي از زيباترين سروده هاي شكسپير در متن نمايشنامه هاي او آمده است :

ترانه بامدادي Aubade ، آواز شباني Pastoral ، عاشقانه ها و ترانه ها ، و چكامه هاي روايي از زبان خنياگران سرگردان .

اين ترانه ها وجوه مختلف نبوغ شكسپير را آشكار مي كند ، هم چون قريحه شاعرانه او ، طنز و شوخ طبعي اش ، و حساسيت خارق العاده اش به ديدني ها و شنيدني ها زندگي در انگلستان.





وقتي شكسپير در سال 1616 در گذشت ،

مجموعه نمايشنامه هاي او منتشر نشده بود.
تنها بعضي آثار او در نسخه هاي جدا گانه به نام "كوارتو Quatrain"
و بدون ويرايش خود او چاپ شده بود.

در سال 1623 كليات نمايشنامه اي او به نام "نخستين فوليو First Folio" منتشر شد.

در اين كتاب نامه اي خطاب به همه خوانندگان هست
كه در آن توصيه مي شود شكسپير را بارها و بارها بخوانيم ،
و اگر او را نپسنديم بدان معناست كه دركش نمي كنيم.

در اين مجموعه ، سند مهم ديگري هم آمده
و آن قطعه شعري است از "بن جانسن Ben Jonson"
سراينده ، اديب ، نمايشنامه نويس و رقيب سر سخت شكسپير كه در آن
وليام شكسپير را از همه شعراي انگلستان و حتي اروپا برتر مي شمارد.
اين شعر با مطلبي آغاز مي شود كه امروز همگان مي پذيرند :



سر فراز باش ، اي بريتانياي من ،
تو سراينده اي را به جهان بخشيده اي
كه صحنه هاي اروپا سراسر به او مديون اند.

او نتها شاعر زمانه
كه شاعر همه زمان ها بود!

saye
24-10-2006, 02:45
رهی معیری


رهي معيري، متخلص به «رهي» فرزند محمدحسن خان مويد خلوت در دهم اردبيهشت ما ۱۲۸۸ هجري شمسي در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چندگاهي قبل از تولد رهي رخت به سراي ديگر کشيده بود.
تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تهران به پايان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلي چند انجام وظيفه کرد و از سال ۱۳۲۲ رياست کل انتشارات و تبليغات وزارت پيشه و هنر منصوب گرديد.
رهي از اوان کودکي به شعر و موسيقي و نقاشي علاقه و دلبستگي فراوان داشت و در اين هنر بهره اي به سزا يافت. هفده سال بيش نداشت که اولين رباعي خود را سرود:
کاش امشبم آن شمع طرب مي آمد وين روز مفارقت به شب مي آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست اي کاش که جانف ما به لب مي آمد
در آغاز شاعري، در انجمن ادبي حکيم نظامي که به رياست مرحوم وحيد دستگردي تشکيل مي شد شرکت جست و از اعضاي مؤثر و فعال آن بود و نيز در انجمن ادبي فرهنگستان از اعضاي مؤسس و برجسته آن به شما مي رفت. وي همچنين در انجمن موسيقي ايران عضويت داشت. اشعارش در بيشتر روزنامه ها و مجلات ادبي نشر يافت و آثار سياسي، فکاهي و انتقادي او با نام هاي مستعار «شاه پريون»، «زاغچه»، «حقگو»، «گوشه گير» در روزنامه «باباشمل» و مجله «تهران مصور» چاپ مي شد.
رهي علاوه بر شاعري، در ساختن تصنيف نيز مهارت کامل داشت. ترانه هاي: خزان عشق، نواي ني، به کنارم بنشينَ، آتشين لاه، کاروان و ديگر ترانه هاي او مشهور و زبانزد خاص و عام گرديد و هنوز هم خاطره آن آهنگها و ترانه هاي شورانگيز و طرب افزا در يادها مانده است.
رهي در سال هاي آخر عمر در برنامه گل هاي رنگارنگ راديو، در انتخاب شعر با داوود پيرنيا همکاري داشت و پس از او نيز تا پايان زندگي آن برنامه را سرپرستي ميکرد.
رهي در طول حيات خود سفرهايي به خارج از ايران داشت که از جمله است: سفر به ترکيه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهير شوروي در سال ۱۳۳۷ براي شرکت در جشن انقلاب کبير، سفر به ايتاليا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، يک بار در سال ۱۳۴۱ براي شرکت در مراسم يادبود نهصدمين سال در گذشت خواجه عبدالله انصاري و ديگر در سال ۱۳۴۵، عزيميت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ براي عمل جراحي، آخرين سفر نعيري بود.
رهي معيري که تا آخر عمر مجرد زيست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجي طولاني و جانکاه از بيماري سرطان بدرود زندگاني گفت و در مقبره طهيرالاسلام شميران مدفون گرديد.
رهي بدون ترديد يکي از چند چهره ممتاز غزلسراي معاصر است. سخن او تحت تاثير شاعراني چون سعدي، حافظ، مولوي، صائب و گاه مسعودسعد و نظامي است. اما دلبستگي و توجه بيشتر او به زبان سعدي است. اين عشق و شيفتگي به سعدي، سخنش را از رنگ و بوي سيوه استاد برخوردار کرده است به گونه اي که همان سادگي و رواني و طراوت غزلها سعدي را از بيشتر غزلهاي او ميتوان دريافت.
اگر بخواهيم با موازين کهن - که چندان اعتباري هم ندارد- سبک شعر رهي را تعيين کنيم، بايد او را در مرزي ميان شيوه اصفهاني و عراقي قرار دهيم، زير بسياري از خصوصيات هريک از اين دو سبک را در شعر او ميبينيم، بي آنکه بتوانيم او را به طور مسلم منتسب به يکي از اين دو شيوه بشماريم.
گاه گاه، تخيلات دقيق و انديشه هاي لطيف او شعر صائب و کليم و حزين و ديگر شاعران شيوه اصفهاني را به ياد ما مي آورد و در هما لحظه زبان شسته و يکدست او از شاعري به شيوه عراقي سخن ميگويد.
رنگ عاشقانه غزل رهي، با اين زبان شيته و مضامين لطيف تقريبا عامل اصلي اهميت کار اوست، زيرا جمع ميان سه عنصر اصلي شعر - آن هم غزل- از کارهاي دشوار است.

ياد ايامي
ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم در ميان لاله و گل آشياني داشتم
گرد آن شمع طرب مي سوختم پروانه وار پاي آن سرو روان اشک رواني داشتم
آتشم بر جان ولي از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجماني داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهي چون غبار از شکر سر بر آستاني داشتم
در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود در زمين با ماه و پروين آسماني داشتم
درد بي عشق زجانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
بلبل طبعم «رهي» باشد زتنهايي خموش نغمه ها بودي مرا تا هم زباني داشتم

...

magmagf
24-10-2006, 03:00
سال و محل تولد: سده ي ششم هـ.ق. - مرو
زندگينامه: وی ملقب به شرف الحكماء بود و در "مرو" به دنيا آمد و در آن جا نشو و نمو يافت. معاصر "سلطان سنجر سلجوقي" (511- 552) بود و با "اديب صابر" دوستي و معاشرت داشت و براي يكديگر شعر مى فرستادند. وي همچنين همعصر با "حكيم انوري" بود. كه با هم خصومت داشتند و به هجو يگديگر مى پرداختند.

آثار: فتوحي در نظم و نثر استاد بود.

منابع: تاريخ ادبيات در ايران(2/688- 690)، تذكره روز روشن(603)، الذريعه(9/808)، ريحانه(4/295- 296)، سخن و سخنوران(361)، فرهنگ سخنوران(689)، لباب‌الالباب(2/148- 153)، لغت نامه (ذيل/اثيرالدين)، مجمع‌‌الفصحا (2/630- 932)، هفت اقليم(2/16- 20)، يادگار(س 2، ش 9، ص 74- 75).

saye
24-10-2006, 03:01
امروز نسل جوان ما شاعرى به نام «فريدون كار» را به خاطر نمى آورد. او در سال هاى اول دهه سى از شاعران مطرح كشور بود. كم وبيش همتا و همطراز نادر نادرپور، نصرت رحمانى، ه . ا. سايه، فريدون مشيرى، فروغ فرخ زاد، سيمين بهبهانى و ديگر شاعران جوان آن زمان، بسيارى براى او آينده اى درخشان پيش بينى مى كردند دست كم نظير آنچه برخى از شاعران هم زمان او به آن رسيدند.

در آن سال ها شعر در كشور ما منزلتى خاص پيدا كرده بود. بعد از 28 مرداد 1332 بسيارى از جوانان ما در اثر سرخوردگى سياسى به شعر و افيون پناه بردند. بعضى شاعر شدند. بعضى افيونى شدند. بعضى شاعر افيونى شدند. «فريدون كار» هم از روشنفكران جوانى بودكه در اين طبقات قرار گرفت از آنجا كه صفحات شعر مجله اى را هم در دست داشت هم خودش زود به شهرت رسيد هم به كسان ديگربراى رسيدن به شهرت كمك كرد.

چندى قبل كه خبر درگذشت او را شنيدم سال ها به عقب برگشتم. به ياد نخستين روزهاى آشنايى با او افتادم.

... اوايل سال 1332 بود. آخرين ماه هاى پرالتهاب دولت ملى دكتر مصدق. دوران آزادى بى قيد و بند احزاب و مطبوعات. اوج فعاليت حزب توده با نام هاى مختلف و بدون ذكر اسم حزب توده. زمان رواج درگيرى هاى خيابانى بين هواخواهان آيت الله كاشانى، دكترمظفر بقائى، حسين مكى با طرفداران دكتر مصدق و جبهه ملى، جنگ راستى ها با چپى ها، شاهى ها و ضدشاهى ها و دوران رونق شعرنيمائى و شعر سياسى.

در چنين حال و هوائى من به عنوان مدير عامل چاپخانه مسعود سعد خودم را براى انتشار مجله سپيد و سياه آماده مى كردم. روزها به جاى آنكه در دفتر بنشينم و به كار مديريت بپردازم، وقتم را در شعبات مختلف چاپخانه مانند حروفچينى، صفحه بندى، ماشين خانه صحافى و اتاق تصحيح و غلطگيرى مى گذراندم. اين اتاق ها محل رفت و آمد مشتريان چاپخانه بود و مشترى هاى چاپخانه، نويسنده هاشاعرها و روزنامه نويس ها بودند كه من اشتياق زيادى به آشنائى با آنها داشتم.

يكى از كسانى كه در آن زمان در چاپخانه رفت و آمد داشت جوانى بود به نام «فريدون كار» يا درست تر بگويم «فريدون كار خيران»متواضع، باادب و صميمى اندامى باريك، چهره اى استخوانى و رنگ پريده چشم هائى سياه و نافذ و طبق سنت زمان سبيلى نازك و به ادعاى خودش روحى عاشق پيشه داشت. با همه، حتى كارگران با احترام رفتار مى كرد. مى گفتند شاعر است. مشغول چاپ كتاب شعرى از خودش بود. طى همان مدت كوتاه كه با او آشنا شدم مرا قانع كرد برخلاف ميل و تصميم قبلى ام، صفحاتى از مجله را به چاپ شعراختصاص دهم. در طرحى كه قبلاً براى سپيد و سياه تهيه كرده بودم جائى براى شعر وجود نداشت اما از همان شماره اول تا سال ها بعدبه توصيه او صفحاتى را به چاپ شعر و نقد كتاب و معرفى شاعران و نويسندگان اختصاص دادم.

در نخستين شماره مجله سپيد و سياه كه در تاريخ 18 مرداد 1332 منتشر شد. «فريدون كار»اشعارى از: امير معزى شاعر قرن ششم، دكتر مهدى حميدى شاعر مشهور معاصر، صدرالدين الهى از شاعران جوان و گمنام آن زمان و خودش چاپ كرد. شعر «فريدون كار» با اين ادبيات شروع مى شد:

اين كيست كه جويمش به تشويش

روزان و شبان بى قرارى

خواهم به كنارش آرميدن

زين روست كه خوانمش به زارى



اين كيست كه قلب آرزومند

پيوسته به راه اوست لرزان

جسمى به اميد اوست زنده
............
با خواندن اين شعر مىتوان پذيرفت كه فريدون كار بيست و سه چهار ساله ذوق شاعرى داشت. در شماره نهم مجله شعر ديگرى از «فريدون كار» با عنوان ياد دوست چاپ شد:

زچشمى كه مى سوخت از رنج و حسرت

فرو ريخت اشكى به دامانم امشب

فغانى به دل مرد و اشكى فرو ريخت

به بالين تب گشت درمانم امشب

كجا شد در اين شرح هجران كجا شد

چرا از وفا نيست مهمانم امشب

چو مرغى كه آزاديش رفته از كف

به كنج قفس زار و نالانم امشب

گهر بارم از چشم و سيماب ريزم

به ياد رخ دوست حيرانم امشب

شعرى كه در شماره 12 سپيد و سياه از «فريدون كار» چاپ شد «ابهام» نام داشت:

چه مى گويد به من با چشم گريان

چه مى كاود درون خسته من

چه مى خواهد ز اندوه نگاهش

چه مى خواهد به گوش بسته من



به پيش روى او خاموش، خاموش

ز رنجى سر به سر غمگين نشستم

نگاهى از سر حسرت فكندم

به دل اندوه ديرين را شكستم



چرا دايم به خاموشى گرايد؟

چه دارد با من اين رنج دمادم؟

چه مى جويد بدين سوداى باطل؟

چه مى خواهد زقلب نامرادم؟

در شماره 13 مجله شعر «شام يلدا» را از او مى توان خواند:

دور آنجا كه خفته مرغ سحر

راحت از غصه هاى بود و نبود

دور آنجا كه آذرخش زمان

مى درخشد زابرهاى كبود

و بعد از چند سطر مى گويد:

دورتر زين سپهر پهناور

دورتر زين جهان زيبائى

من و فكر وى از سر پردرد

اى دريغا زشام يلدائى

اين هم شعر «خيال» فريدون كار

كه بر اين پله گذارد پاى؟

كه زند حلقه بر اين آهن؟

كه زكوبنده بپرسد كيست؟

كه به پرسنده بگويد من؟

كه بر اين كلبه خاموشى؟

نفحه مهر و وفا بارد؟

كه در اين مهد فراموشى؟

قصه لطف و صفا آرد؟

بعد از چند سطر با اين بيت به پايان مى رسد

كه بر ا ين راه بپويد؟ ـ او!

كه در اين رنج بماند؟ ـ من!

و حالا شعر «پيامى هم نيامد» فريدون كار را بخوانيم:

ترن آهسته و غمگين و نالان

تن خود مى كشد بر سينه دشت

مرا افسرده مى دارد در آغوش

ديار آشنا بگذشت، بگذشت

و بعد از چند سطر:

اميد افروز شام آرزويم

تجلى مى كند بر دشت و صحرا

تجلى مى كند با هر نگاهم

سر و زلفش به عطر صد تمنا

تا اين زمان «فريدون كار» هنوز شعر بزرگش را نسروده بود. شعرى كه هر شاعر با آن به اوج شهرت مى رسد اما «فريدون كار» بيست و سه چهار سال بيشتر نداشت و براى اين كار وقت باقى بود. بسيارى از شعرشناسان اميدوار بودند و مى گفتند او در سال هاى بعد شعرهاى شيواترى خواهد سرود.

اين سخن ديگران بود اما ارزشى كه من براى «فريدون كار» قائل هستم به شاعرى او ختم نمى شود. كارف بزرگ «كار» معرفى شاعران جوان و گمنام با چاپ كردن اشعارشان در مجله بود. دراختيار داشتن صفحات شعر مجله سپيد و سياه كه در آن زمان از مجله هاى مشهور و پرتيراژ بودبه او امكان مى داد شعر شاعران گمنامى را كه هيچ نشريه و ناشرى حاضر به چاپ اشعارشان نمى شد، چاپ كند. او به عنوان يك راهنما به بسيارى از شاعران جوان كمك كرد تا مسيرسنگلاخ و برفراز و نشيب «از گمنامى تا شهرت» را آسان تر بپيمايند.

اين كارى بود كه بعضى از شاعران ديگر هم در آن ايام مى كردند مانند نصرت رحمانى كه صفحات شعر مجله روشنفكر در اختيارش بود. مجله هاى فردوسى و اميد ايران و اطلاعات هفتگى و تهران مصور كه صفحه هاى شعر داشتند امّا برنامه هاى فريدون كار در اين زمينه بى نظيربود. اگر بگويم او باعث شناساندن و شهرت دست كم ده پانزده شاعر جوان و گمنام آن زمان شدسخنى به گزاف نگفته ام.

يك روز «فريدون كار» با يك زن جوان لاغر اندام با رنگى مهتابى و چشم هائى سياه كه به دختران تازه بالغ شباهت داشت به دفتر مجله آمد و او را اين طور معرفى كرد:

ـ فروغ فرخ زاد يك شاعر با ذوق و بى پروا!

فروغ در سفرى از جنوب به تهران با «فريدون كار» از نزديك آشنا شد. او از مدتى قبل با«فريدون كار» مكاتبه داشت. شعر مى فرستاد و او در مجله چاپ مى كرد. در اين سفر «فريدون كار» فروغ را به محافل ادبى برد. او را با شاعران معروف آشنا كرد. بعد او را نزد عبدالرحيم جعفرى مدير خوش فكر انتشارات اميركبير برد و سبب شد اميركبير نخستين كتاب شعر فروغ راچاپ كند. در آن زمان كسى كتاب شعر شاعران گمنام را چاپ نمى كرد. اين كار ريسك بزرگى محسوب مى شد. اما فريدون خواست جعفرى هم كرد.

منظور من از نوشتن اين مطلب آن نيست كه بگويم اگر «فريدون كار» نبود فروغ فرخ زاد شاعرنمى شد و اگر شاعر مى شد مشهور و جاودانى نمى شد. در وجود فروغ جوهر شعر مى جوشيد وبه هر حال روزى فوران مى كرد. اما همه مى دانيم چه بسيار شاعران، نويسندگان، نقاشان و به طور كلى هنرمندان كه ذوق و استعداد داشتند اما چون امكان ابراز آن را پيدا نكردند هنرشان هدررفت.

«فريدون كار» ستونى در مجله باز كرده بود و در آنجا شاعران جوان و گمنام را در مورداشعارى كه برايش مى�?فرستادند راهنمائى مى كرد. به جز اين برايشان نامه مى نوشت، با آنهاملاقات مى كرد. وسيله چاپ كتاب شعرشان را فراهم مى ساخت. از متصديان صفحات ادبى مجله هاى ديگر مى خواست اشعار آنها را چاپ كنند. طى چند سالى كه «فريدون كار» به اين كارمى پرداخت بدون اغراق ده ها نفر با كمك و راهنمايى او شاعر شدند و چندين نفر به شهرت رسيدند. يادش گرامى باد.

اين كه برشمردم گوشه هائى از خدمت «فريدون كار» به شاعران معاصر بود اما او به خودش ظلم كرد. ظلم او اين بود كه ناگهان در عين شهرت و موفقيت كارش را در ايران رها كرد و به انگلستان رفت. تا اين زمان «كار» چندين كتاب در زمينه هاى مختلف منتشر كرده بود: يك مجموعه داستان به نام «ميعاد» يك مجموعه شعر به نام «تلخ» كتابى به نام «قديمى ترين مكاتب فلسفى يونان» و ترجمه چند كتاب براى كودكان و كتاب «غلط ننويسيم» كه نخست آن را با نام مستعار «علامه» در مجله سپيد و سياه منتشر كرد بعد به صورت يك كتاب مستقل روانه بازارساخت. انتشار اين كتاب سر و صداى زيادى برپا كرد. عده اى بر آن انتقادهائى وارد كردند و از آن ايرادهائى مى گرفتند امّا با توجه به آنكه جزو نخستين كتابهائى بود كه در اين زمينه منتشر مى شددر حد خود يك خدمت محسوب مى شد استقبال از آن هم خوب بود.

سفر اول فريدون كار به انگلستان كوتاه بود. دوستانش آن را براى فرا گرفتن زبان و آشنائى بادنياى غرب مفيد مى دانستند. در بازگشت يك كلاس آموزش زبان انگليسى با سبكى جديدافتتاح كرد. از آنجا كه نامش هنوز مشهور و داراى جاذبه بود آگهى هاى آن در مجله سپيد و سياه سبب شد شاگردان بسيارى به آموزشگاه زبان او مراجعه كردند. او در مدتى كوتاه محلى مناسب در خيابان حافظ براى آموزش زبان كرايه كرد، خانه اى كوچك در حوالى خيابان صفى عليشاه خريد. چون برعكس شاعران و هنرمندان ديگر عقل معاش داشت سرمايه قابلى گردآورد. بارديگر شور زندگى در وجودش شكفت. به گفتن شعر پرداخت. براى صدمين بار عاشق شد بارديگر شهرت و موفقيت به او لبخند زد. اما به دليلى كه هرگز نفهميدم و او هم درباره اش چيزى نگفت شعر و شاعرى را كنار گذاشت. شهرتى را كه نيمه دشوارش را پيموده بود رها كرد. از منابع در آمد كار و نشر كتاب گذشت. خانه و اثاث زندگى را فروخت و براى هميشه به انگلستان رفت آن هم در سال هاى اول دهه چهل خورشيدى كه كسى ايران را براى اقامت دائم در خارج ترك نمى كرد.

فدا كردن يك زندگى شاعرانه، عاشقانه، پرشور و شعر و آميخته با شهرت و رفاه در ايران براى يك زندگانى آرام، و بى هيجان در لندن باعث اعجاب همه دوستان و آشنايان «فريدون كار»شد. بارها به وسيله نامه و طى سفرهائى كه در آن زمان به انگلستان كردم از او خواستم ارتباطش را با مجله قطع نكند. براى مجله شعر بفرستد. اما در تمام اين مدت شعرى از او به دستم نرسيد.گاهى شعرهائى از دكتر گلچين گيلانى شاعر نامدار معاصر و مصاحبه هايى با مسعود فرزاد اديب فرزانه برايم فرستاد اما از خودش هيچ...

هجرت فريدون كار از وطن حتماً بنا به يك مصلحت بود. اما هر چه بود «فريدون كار»مصلحت انديش «فريدون كار» شاعر را كشت. گمان من اين است كه طى اين چهل سال او اصلاًشعرى نگفت چون طى اين مدت طولانى در هيچ يك از نشريات داخلى و خارجى شعرى از اونديدم. گوئى شاعران و نويسندگان ما براى آفرينش هنرى بايد در ايران بمانند. به جز «فريدون كار» دوست و همكار ديگرم در مجله سپيد و سياه يعنى «دكتر حسن هنرمندى» كه مدتى طولانى صفحات ادبى مجله را اداره مى كرد و شاعرى خوب بود، طى اقامت چندين ساله در پاريس شعرى نگفت كه ارزش كارهاى گذشته اش را داشته باشد و سرانجام هم كارش به خودكشى كشيد.

درباره مرگ فريدون كار فقط يك روزنامه يك خبر سه چهار سطرى چاپ كرد در حاليكه اگرحمايت مؤثر او را از تعدادى از شاعران در زمان گمنامى شان مورد نظر قرار دهيم جاى آن راداشت كه دست كم آنها كه اكنون شهرت دارند از او ياد مىكردند.

magmagf
24-10-2006, 03:03
سال و محل تولد: دوران زندگی 446هـ. ق. -
زندگينامه: از داستان سرايان بزرگ ايران معاصر و مداح "امير ابوطالب طغرل بيگ محمد بن ميكائيل سلجوقي" (429- 455هـ.ق.)، بود. از دانش هاي روزگار خود آگاهي داشته و زبان پهلوي را نيز مى دانسته و از ادبيات عربي نيز آگاه بوده است. شهرتش به واسطه منظومه عاشقانه "ويس و رامين" است كه به تشويق "ابوالفتح مظفر نيشابوري" از زبان پهلوي به نظم آورد و به نام او در (446 هـ.ق.) به پايان برد.

آثار: ويس و رامين

منابع: آتشكده آذر(2/804- 805)، با كلروان حله(69- 83)، تاريخ ادبيات در ايران(2/370- 383)، تاريخ گزيده(743)، تاريخ نظم ونثر(51- 52)، دائرةالمعارف فارسي(2/1846)، الذريعه(9/813- 814)، سخن و سخنوران(362- 438) شاعران بي ديوان(530- 531)، شعراي گرگان و مازندران(218- 220)، صبح گلشن(313)، فرهنگ ادبيات فارسي(532)، فرهنگ سخنوران(692- 693)، كارنامه بزرگان(57- 58)،كشف‌‌الظنون(2025)،گنج سخن(1/180- 191)، گنج و گنجينه(557- 560)، لباب الالباب(2/240)، لغت نامه(ذيل/فخرالدين، فخرالدين گرگاني، فخري گرگاني)، مجمع الفصحا(2/934- 936)، المعجم في معايير اشعار العجم(82)، مؤلفين كتب چاپي(1/563)، هفت اقليم(3/103- 105)، يغما(س 10، ش 9، ص 417- 421)، ش 10، ص 461-464).

saye
24-10-2006, 03:31
يادى از عماد خراسانى

و يك گفتگوى منتشر نشده

استاد عماد خراسانى در سه شنبه 28 بهمن ماه درگذشت و كار مجله به پايان رسيده بود كه اين خبر به ما رسيد. در خزان 1381 حدود يك ماه پيش از برگزارى مراسم نكوداشت استاد عمادخراسانى، به اتفاق سيّدفريد قاسمى، سهيل محمودى، قاسمعلى فراست، پرويز گلچين معانى،عليرضا پوراميد و چند تن ديگر به «خانه عماد» رفتيم. در آن عصر پاييزى گپ و گفتى با استادعماد در گرفت كه ضبط شد. آنچه در پى مى آيد گزيده اى از متن پياده شده از نوار است، كه به يادش اينجا چاپ مى كنيم.

على دهباشى
- استاد از خودتان بگوييد، متولد چه سالى هستيد؟

در 1299 در مشهد متولد شدم؛ روزش معلوم نيست؛ مأمور ثبت روزش را معلوم نكرده؛ فقط نوشته 1299. در 3 سالگى مادرم�?مرحوم شد، در 6 سالگى پدرم. پدربزرگ و مادربزرگ زحمت من را قبول كردند. يك مزرعه داشتيم در 40 فرسخى مشهد، به اسم «كاهوخرمن» و خلاصه تحت سرپرستى پدربزرگ و مادربزرگ، بزرگ شدم. بعد از اينكه مرحوم شدند ديگر به خدا واگذار شدم؛ البته مادربزرگم تا اين اواخر زنده بود؛ درس خواندم ولى رياضياتم ضعيف بود و ضريب داشت؛ 52 نمره از فارسى و ديكته گرفته بودم وخلاصه بقيه اش را نتوانسته بودم از رياضيات نمره بياورم؛ اين بود كه تجديد شدم. آن وقت�?ها امتحان تجديدى 6 - 7 ماه بعد بود؛ دراختيار آنها بود. من هم نخواندم و زحمتى نكشيدم؛ خوب آدم وقتى زحمتى نكشد، نتيجه اى هم نمى برد.

- استاد! شعر را از چه سالى شروع كرديد؟

از 9 سالگى تقريباً، البته آن هايى كه من مى گفتم شعر نبود، در آن روزگار. ولى دايى اى داشتم به نام «حسن على تقوى» براى اينكه من را تشويق كند خيلى زحمت مى كشيد؛ ميهمانى مى داد و به من تكليف شعر خواندن مى كرد؛ خوب من هم تشويق مى شدم. و آن زمان،خوب فرق شعر خوب را از بد نمى فهميدم چيزهايى مى گفتم.

- آيا دايى شما، شما را پيش استادان شعر مى بردند، كه شعرتان را نشان بدهيد و عيب هايش را بگيرند؟

نه؛ فقط تشويقم مى كرد كه شعر بخوانم.

- خودتان بعدها، با چه استادانى آشنا شديد و شعرتان را با آن ها كار كرديد؟

والله، استادى به آن صورت نداشتم، من خودم به ادبيات علاقه داشتم، دنباله اش را گرفتم؛ خوب به يك نتيجه اى هم رسيدم؛ ولى چندان خودم را قبول ندارم.

- استاد! شما از 5 ميليون فرزند بيشتر داريد يا كمتر؟!

خيلى كمتر.

- فكر كنم بيشتر باشد؛ چون كسى نيست كه اهل كتاب باشد و استاد عماد خراسانى را نشناسد يا حتى، اصلاً نشناسد؛ولى وقتى شعرش را به هر زبانى بشنود؛ خوشش نيايد.

والله، نسبت هايى به من دادند كه پسر عماد خراسانى...، من پسرى نداشتم؛ اصلاً فرزندى نداشتم؛ زنى كه گرفتم همان موقع مرحوم شد؛ اصلاً زنى نداشتم و فرزندى نداشتم و شعرى هم دارم با عنوان: به فرزند نداشته خويش... .

- درباره ازدواجتان كمى بگوييد، جالب است.

24 - 25 ساله بودم كه ازدواج كردم، با يك خانمى كه تهران زندگى كرده بود و مشهد يك خرده اى از نظر امكانات زندگى مشكل بود؛ بعد او را برده بودند، مسجد، آب آنجا كثيف بوده يايك چنين چيزى... آمده بودند تهران، ميهمانخانه اجاره كرده بود آن ها خرجش را داشتند و تهران گذاشتنش مريض خانه و نتيجه اى نگرفتند و مرحوم شد. به رحمت خدا رفت ولى اصلاً از كارمن مطلع نبودند. تخلص من، اول، تا يك مدت كوتاهى «شاهين» بود. تا مدتى «عمادالدين برقعى»، سپس «عماد خراسانى» بود. آن هم «فريدون مشيرى» خدا بيامرز باعث شد و نام «عمادخراسانى» مشيرى برايم انتخاب كرد.

- آقاى عماد! همين كه يك عده دوست دارند از اسم شما استفاده بكنند و خودشان رابه شما منتسب كنند علامت اين نيست كه شما در كارتان موفق بوديد؟

چرا، همين طور است. ولى خيلى از اين نسبت ها راضى نيستم.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


چند سال پيش من اين خبر را ديدم كه نوشته بودند؛ استاد عماد خراسانى (دور ازجون شما) فوت كرده وقتى اين خبر را شنيديد چه حسى داشتيد؟

خنده ام گرفت، كه راجع به آدم زنده اى بنويسند كه فوت كرده ]الان [ آن خانم، خانم ]...[؟! يك همچنين چيزى، كتاب چاپ كرده؛ تحقيق نكرده، تنبلى كرده و تحقيق نكرده بود، ديگر آن خانم ?تحقيق نكرده وگرنه آن خانم من را مى�?شناخته.

- ولى شما از شنيدن اين خبر خنديديد؛ حالا به نظر شما نسبت آدم ها با مرگ چگون ?است و چيست؟

آدم ها مى آيند به دنيا و مى روند؛ مى گويد:

از اينجا به كجا مى روي

چرا آمديم و چرا مى رويم

شعر از من نيست از كس ديگر است.

- از شعر شاعران جديد چيزى مى خوانيد؟ با شاعران جديد چه قدر آشنا هستيد؟

بله، با اخوان خيلى دوست بودم؛ يك عكسى هم هست با زن و فرزندش گرفتيم. آدم خيلى شوخ و با نمكى بود. آدم سير نمى شد از مصاحبتش.

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

- دوستى شما با اخوان از راه شعر بود يا نه، دوستى اى بود كه بعد به شعرمى انجاميد؟ يعنى چون شاعر بوديد با هم دوست بوديد؟

بله خوب، خيلى نزديك فكر مى كرديم.



- امّا او بيشتر در شعر نو فعاليت مى كرد و كمتر غزل مى سرود، ولى شما در زمينه ديگر، آيا بحث و مجادله در زمينه شعر با هم داشتيد؟

نخير، من از شعر نو اخوان خوشم مى آمد، وادارش مى كردم بخواند.



- آيا اخوان شما را وادار نمى كرد شعر نو بگوييد؟



نه البته يك شعر بعد از مرحوم شدنش گفتم:



زين سفر نامده رفتى به سفر بار دگر



سفرى كش نبود دولت ديدار دگر



آمده بود پيش من، من رفته بودم مشهد، همديگر را نديديم كه او مرحوم شد.



- چرا از مشهد به تهران آمديد؟ در تهران چه كارهايى كرديد؟ وارد چه انجمنها ومحافل شعرى شديد و از چه كسانى تأثير گرفتيد؟



در سال 31 به تهران آمدم؛ اندكى در اين انجمن ها حاضر مى شدم ولى چيزى به آدم اضافه نمى كردند ممكن بود چيزى كم كنند ولى اضافه نمى كردند.



- آيا در تهران جايى تدريس مى كرديد؟ كلاسى داشتيد؟ كسانى بودند كه از محضرشما استفاده بكنند و شعرشان را نشان بدهند؟ پاتوق شما كجاها بود؟



با اخوان بودم، از شعر نو هم خيلى دور نبودم. اخوان واقعاً شعر نيما را زنده كرد. در «زمستان»بهار بود.



- رابطه شما با مرحوم نيما چگونه بود؟



يك شب او را ديدم و بعد از آن ديگر نديدم.



- رابطه شما با دانشگاه چگونه بود، زمانى كه به تهران آمديد؛ آيا با محافل دانشگاهى رفت و آمد داشتيد؟



نخير، من آدمى منزوى بودم؛ خيلى با مردم حشر و نشر نداشتم.



- بسيارى از ادبا و هنرمندان و بخصوص علما، كسانى كه اينگونه كار مى كنند،اساساً آدم هاى منزوى هستند؛ فكر مى كنيد چرا؟



شايد خوى و خصلت اينگونه اقتضا مى كند.



- كسانى هم كه اين افراد را دوست دارند يك حقى دارند، دوست دارند اين افراد راببينند از محضرشان استفاده كنند، از آن ها ياد بگيرند آن حق چه مى شود؟! آن ها بايدبيايند اين افراد را كشف كنند؟!



ياد گرفتن كه ندارد ولى اينگونه مجالس نشانه آن است كه به فكر افتاده اند.



- اين به نظر شما خيلى دير نيست؟



خوب، دير هست.



- ولى شما مقصر نيستيد؟!



نخير.



- كسانى كه بايد كشف كنند و بيايند و بگردند...



بله؛ خيلى دير هست ولى خوب باز هم هر وقت اين قضيه را دنبال كنند به صلاح است.



- استاد! زمانى كه شما منزوى بوديد تفريح گاههاى شما كجا بوده؟ حال مى گوييم درونگرا در حقيقت آيا مى رفتيد براى خودتان تفريحى بكنيد؟



مى رفتم مشهد باغ ملى اى داشت؛ آنجا مى رفتم و دوستان را مى ديدم.



- در ايام جوانى در تهران چى؟ تهران كجا مى رفتيد.



تهران تقريباً هيچ جا، دوستان مى آمدند خانه ما. گاهى ما مى رفتيم پيش دوستان، دور و برتهران، يك سفر هم رفتيم به لندن براى معالجه.



- درباره مرحوم مشيرى و تخلصتان مى شود بيشتر بفرماييد.



بله، روزنامه «ايران ما» شعر از ما چاپ مى كرد و بالايش مى نوشت عماد مشهدى، آن موقع آقاى مشيرى مجله روشنفكر را دا شت در صفحه هنريش ديدم يك غزل از من چاپ كرده وبالايش نوشته «عماد خراسانى» خوشم آمد از اين تخلص. اسم بنده، سيدعماد الدين برقعى است؛ و از ايشان تشكر كردم كه باعث شد كه از اين تخلص استفاده كنم.

magmagf
24-10-2006, 23:05
سال و محل تولد: ۱۳۰۴ - دامغان
سال و محل وفات: ۱۳۶۰
زندگينامه: اسماعيل شاهرودی (متولد دامغان: ۱۳۰۴) با نام شاعری «آينده» از شاعران جوانی بود که در طی اين سالها استعداد سياسی بالايی از خود نشان داد. پس از مدتی تحصيل در شاهرود به تهران آمد و آموزگاری را برگزيد. در سالهای نيمه دوم دهه بيست به حزب توده پيوست و با پيشرفت و لياقتی که در شعر سياسی از خود نشان داد، عنوان « فرزند حزب» و «شاعر خلق» را به خود اختصاص داد. به همين دليل پس از شکست نهضت ملی (۲۸ مرداد ۱۳۳۲) ممنوع القلم شد و به فشار روحی و افسردگی سختی دچار گرديد. شاهرودی از دانشگاه تهران ليسانس هنرهای زيبا گرفت و علاوه بر يک دوره تدريس در دبيرستانهای تهران و دانشگاه عليگر هند، مدتی با لغت نامه دهخدا و نيز يا محمد معين برای تدوين فرهنگ فارسی همکاری داشت. در سال ۱۳۴۴ به دنبال دوران کوتاهی که در بازداشت بود، تعادل روحی خود را از دست داد و تا پايان عمر (آدز ۱۳۶۰) به حالت عادی بازنگشت. از آينده در سالهای اول دهه سی مجموعه آخرين نبرد (۱۳۳۰) و در دهه چهل، آينده( ۱۳۴۹) و در دهه بعد دو مجموعه راه راه راه (۱۳۵۰) و آی ميقات نشين (۱۳۵۱) به چاپ رسيده است. آخرين نبرد او همان سالها توجه نيما را به خود جلب کرد، به طوری که در سال ۱۳۲۹، پيش از آن که به چاپ برسد بر آن مقدمه ای مفصل نوشت و بسياری از اشعار آن را تحسين کرد. شاهرودي شاعري آرام وبه دور از جنجال هاي ادبي آن سال ها بود و به اعتقاد اغلب منتقدين به زبان و سبكي در شاعري رسيده بود كه او را از شاعران هم نسلش متمايز مي كرد.

آثار: مجموعه آخرين نبرد (۱۳۳۰) ،آينده( ۱۳۴۹) ،مجموعه راه راه راه (۱۳۵۰) و آی ميقات نشين (۱۳۵۱)

منابع: منزلگاه مشاهیر

magmagf
24-10-2006, 23:06
سال و محل تولد: 730 هـ.ق -
سال و محل وفات: 827/834/ 837 هـ.ق
زندگينامه: سيد نورالدين شاه نعمت‌‌‌الله ولي كوه بنائي كرماني متخلص به "سيد" و گاه متخلص به "نعمةالله"، مشهور به "ولي". وي در "ماهان" كرمان متولد شد. پس از كسب مقدمات علم نزد "شيخ ركن‌‌الدين شيرازي"، "شيخ شمس‌‌‌الدين مكي"، "جلال‌الدين خوارزمي" و "قاضي عضدالدين" به سير و سلوك پرداخت. به "مصر"، "مغرب"، "مكه"، "ماوراءالنهر" و "سمرقند" سفر كرد. به كرمان بازگشت و خانقاه و باغ حمام بنا نهاد و سلسله ی نعمةاللهيه را به وجود آورد. وي در زمان حياتش شهرت و نفوذ بسيار و مريدان فراواني داشت كه از آن جمله مردم عامي و شاهان و شاهزادگان ايران و هند را مى توان نام برد. به طوري كه در ميان سلسله‌‌‌هاي باقي‌‌‌مانده صوفيان هنوز هم دسته‌اي معروف و مهم مى باشند. وي از جمله بزرگان تصوف معتقد به شيعه بود و مورد توجه شيعيان. وي در يكصد و سه سالگي در ماهان درگذشت و در همان جا دفن شد. بعدها به امر "سلطان احمد بهمني" پادشاه "دكن" بقعه‌اي براي او ساخته شد كه اكنون زيارت گاه معروفي است. پس از وي بنا بر وصيتش پسرش "سيد خليل‌‌الله" به جاي وي نشست.

آثار: در مناقب وي كتابهاي بسيار تأليف شده از جمله: «سوانح‌‌الايام في مشاهدات العوام/ سلسله العارفين»؛ تأليف صنع‌الله نعمةاللهي كه پس از (1066هـ.ق.) نوشته شده. از جمله آثارش: «ديوان» شعر كه سيزده هزار بيت حاوي اشعار عرفاني و توضيحاتي در مورد عقايد صوفيه؛ «رساله اصطلاحات»؛ «رساله قل هو الله احد»؛ «رساله توكل»؛ «رساله تحقيقات»؛ «مكاشفات»؛ «تعريفات»؛ «آداب خلوت».

منابع: آتشكده آذر(2/620- 621)، از سعدي تا جــامي(459، 682- 693)، تـــاريخ ادبيات در ايران(4/28- 233)، تاريخ نظم و نثر(187- 190)، تذكرةالشعراء(371-379)، حبيب‌السيـــر(4/7-8)، دائــرةالــمعارف فـــارسي(2/1446)، دنباله جستجو در تصوف(1/95-200)،الذريعه(9/1215-1216)،رساله‌هاي حضرت سيد نورالدين(مقدمه/3-24) رياض‌العارفين(144- 148)، ريحانه(6/339)، ستارگان كرمان(233- 239)،صبح گلشن(214، 532، 534)،طبقات اعلام‌الشيعه(قرن9/147)، طرائق‌الحقايق(3/403)، فــرهنــگ سخنوران(946-947)، لغت نامه(ذيل/نعمت‌الله)، مؤلفين كتب چاپي(6/630-633)، مجمع‌الفصحا(2/87- 101)، مجمــل فصيحــي(ذيل/سال834)، مجمـــوعه درترجمه احوال شاه نعمت‌الله ولي، معجم‌‌‌المؤلفين(13/111).

saye
25-10-2006, 01:58
وصاف الحضره

قرن 7 و8 ه.ق

اديب شهاب الدين (شرف الدين) عبدالله بن عزالدين فضل الله شيرازي، ملقب به "وصاف الحضره" و متخلص به "شرف" و مشهور به "وصاف"، از اديبان، مورخان و شاعران معروف قرن هفتم و هشتم هجري است. در حدود سال 663ه.ق در شيراز به دنيا آمد و تحصيلات خود را در همان شهر به پايان برد. سپس مانند پدر به خدمت در دربار دولت ايلخانان در فارس پرداخت و از خواص "خواجه صدرالدين احمد خالدي زنجاني"- نايب امير طغاجار حاكم فارس- گرديد و اديب شهاب الدين نيز او را مدايح بسيار گفته است.

وصاف از سال 699 يعني از حدود سي و شش سالگي به قصد كامل كردن كتاب "جهانگشا" اثر "جويني" شروع به نوشتن كتاب معروفش "تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار" كرد و گويا مي خواست براي آن كتاب كه ارزش ادبي خاصي يافته بود نظيري ترتيب دهد اما نتوانست از عهده تقليد انشاء استادانه جويني برآيد و دچار تصنع شد. اين كتاب به نام "تاريخ وصاف" نيز شهرت يافته است.

موضوع "تجزيه الامصار"، بيان وقايع تاريخ ايلخانان ايران و تاريخ شاهان و اميران اطراف از سال 656 تا 728 ه.ق- يعني تا نيمي از عهد سلطان ابوسعيد بهادر- است. كتاب وصاف در پنج مجلد تنظيم يافته و از ويژگيهاي آن دربرداشتن بسياري از مطالب درباره وضع اجتماعي عهد نويسنده و انتقاداتي است كه از اوضاع نا به سامان مردم زمان خود در زير چنگال ايلخانان، كرده است.

سبك انشاء وصاف الحضره در اين كتاب كاملا مصنوع و همراه با مبالغات شگفت انگيز در استفاده از واژگان و تركيبات و امثال و اشعار عربي و نيز آوردن لغات مهجور و دشوار و ذكر اخبار و احاديث و به كار بردن انواع صنايع در كلام است. اما به هر حال كتاب او، هم از نظر تاريخي و هم داشتن لغات و تركيبات قديم فارسي و برخي قطعات زيباي منظوم و منثور قابل توجه است.

وصاف الحضره علاوه بر نثر متكلف، در شعر عربي و فارسي نيز دست داشته و بسياري از ابيات، قصايد و قطعات خود را در كتاب خويش آورده است و البته شعر او نيز به روش شاعران متصنع نزديكتر است.

مقبره وصاف در شيراز، ميان تكيه "خواجه حافظ" و تكيه "چهل تنان" است.

saye
25-10-2006, 01:59
دقیقی

ابو منصور محمد بن احمد دقیقی (وفات حدود ۳۷۰ ه.ق.) شاعر بزرگ ایرانی بود. زادگاه وی بنا به روایات گوناگون، توس، بلخ، سمرقند و بخارا ذکر شده است.

وی یکی از پیشگامان شاهنامه سرایی در ادبیات فارسی محسوب میگردد. دقیقی در زمان امارت سامانیان کار شاهنامه سرایی آغاز کرد. او که در دربار امیران سامانی میزیست، پس از یک دوره طولانی سکوت از ترس سرکوب بیگانگان، سکوت را شکست و این کار شگفت را آغاز نمود. از اشعار دقیقی بر میآید که وی گرایش زیادی به می و دین زردشتی داشته است. باور متقدمان این است که وی نظم شاهنامهاش را بدستور امیر نوح بن نصر سامانی آغاز نموده است. به قولی هزار بیت و به قول حمدالله مستوفی صاحب تاریخ گزیده سه هزار بیت و به گفته عوفی هزار بیت آنرا در ظهور زرتشت و جنگ گشتاسپ و ارجاسپ به نظم آورد ولی ناگهان به علت نامعلومی بدست غلامش کشته شد.

saye
25-10-2006, 02:00
امير خواند محمد بن امير برهان الدين خاوند شاه

837- 903 ه.ق

امير خواند محمد بن امير برهان الدين خاوند شاه، نام كامل اوست. وي در بلخ متولد شد. تاريخ تولد او را 837 ه.ق نوشته اند. از جواني به هرات رفت و در آنجا به اتمام تحصيلات خود در علوم مختلف معقول و منقول، همت گماشت. با وجود نزديكي به "امير عليشير نوايي" و "سلطان حسين بايقرا"، به مشاغل ديواني روي نياورد و در اواخر عمر نيز كارش به انزوا كشيد تا در رمضان 902 به علت بيماري به هرات منتقل شد و در سال 903 ه.ق درگذشت.

اثر معروف مير خواند "روضة الصفا في سيرة الانبياء و الملوك و الخلفا" است كه آن را به نام امير عليشير نوايي پرداخته است. ميرخواند در جمع آوري اين تاريخ مفصل از آثار مختلف عربي و فارسي كه پيش از او در ذكر احوال انبياء، پادشاهان و علما تأليف شده بود استفاده كرد.

رضا قلي هدايت، ذيلي بر اين كتاب در سه جلد- تا حوادث زمان خود- نگاشته و آن را به اسم "ناصرالدين شاه قاجار"، "روضة الصفاي ناصري" ناميده است.

magmagf
25-10-2006, 03:07
سال و محل تولد: شهريورماه 1339 - تهران
زندگينامه: ساعد باقري در شهريورماه 1339 در تهران متولد شد. فعاليت او در شعر و شاعري با ورود به جلسات حوزة انديشه و هنر اسلامي در سال 1360 وارد مرحله‏اي جدي تر شد و از سال 1363 به عضويت شوراي شعر آ‎ن نهاد هنري درآمد و در سال 1366 به اتفاق ديگر اعضاي شورا ( دكتر قيصر امين‏پور ، دكتر سيد حسن حسيني ، سهيل محمودي و محمدرضا محمدي نيكو ) از حوزه كه اكنون حوزه هنري سازمان تبليغات ناميده مي‏شد خارج شد و همان زمان در راديو ، كه از سال 1362 به عنوان نويسنده و گوينده برنامه‏هاي هنري و ادبي در آنجا مشغول فعاليت بود، بخش كارشناسي شعر را در برنامه جنگ جوان راديو به عهده گرفت. او در اين برنامه در كنار بررسي منتقدانه آثار شاعران جوان ، بخش « با شاعران آينده» را نيز طراحي و اجرا كرد كه بسياري از شاعران مطرح سال‏هاي بعد نخستين بار در اين برنامه به جامعه هنري و ادبي معرفي شدند. سرانجام نيز در همين برنامه ضرورت وجود نهادي را براي شعر جوان كشور پيشنهاد كرد كه اين پيشنهاد به گوش مسئولان وقت وزارت ارشاد رسيد و منجر به دعوت از او و مهندس محمدرضا عبدالملكيان شد تا دفتر شعر جوان را طرّاحي كنند و بدينگونه در سال 1368 دفتر شعر جوان با همراهي اين دو تن و دكتر قيصر امين پور ، دكتر فاطمه راكعي و دكتر سيد حسن حسيني شكل گرفت.

آثار: مجموعه هاي شعر: 1- "نجواي جنون " چاپ اول انتشارات برگ 1363 2- "ترانه‏ هاي شيدايي" مجموعه شماره 30 از گزيده ادبيات معاصر انتشارات نيستان 3- "پياده روي در اتوبوس" مجموعه در دست چاپ 4- ”يارالي اوخومالار – ترانه‏هاي زخمي” مجموعه در دست چاپ اشعار و ترانه ها به زبان آذري تحقيق: كتاب ” شعر امروز” پژوهشي با همراهي و همكاري محمدرضا محمدي نيكو در زمينه سير تحول هريك از قالبهاي كهن و نوين در شعر امروز فارسي. انتشارات الهدي 1371 همچنين وي در سالهاي اخير بيشتر در زمينه ترانه سرايي فعاليت داشته و از جمله آثار او در اين زمينه مي‏توان به ”هفت ترانه‏ها” ، مجموعه ” هنگامه” با صداي عليرضا افتخاري ، مجموعه چهار ترانه ” يار نازنين” با صداي حسام الدين سراج و ترانه ” شبانگاهان” با صداي مختاباد اشاره كرد.

soleares
25-10-2006, 11:39
ايرج‌ ميرزا جلال‌ الملك‌ شاعر تواناي‌ ايران‌ در اواخر دوره‌ ‌قاجاريه در سال‌ 1251ه.ش‌ در تبريز بدنيا آمد . پدر وي‌ غلامحسين‌ ميرزا ملقب‌ به‌ صدر الشعرا(با تخلص‌ بهجت‌)از شعراي‌ معروف‌ عصر خود بود و جدش‌ ملك‌ ايرج‌ ميرزا پسر فتحعلي‌ شاه‌ نيز اهل‌ شعر وادب‌ بود وبا تخلص‌ انصاف‌ شعر مي‌ سرود.
ايرج‌ ميرزا در دامان‌ چنين‌ خانواده‌اي‌ رشد و نمو يافت‌ و بعد ها از نظر جوهر شعر وپايه‌ شعري‌ بر پدر و جد و تقريبا تمام‌ شاهزادگان‌ قاجار برتري‌ يافت‌. وي‌ در دوران‌ كودكي‌ به‌ فراگيري‌ زبان‌ و ادبيات‌ فارسي‌ ، فرانسه‌ و عربي‌ پرداخت‌ و در نزد اساتيد بزرگ‌ زمان‌خود محمد تقي‌ عارف‌ اصفهاني‌ و ميرزا نصراله‌ بهار تحصيل‌ كرد.
ايرج‌ شاعري‌ را از نو جواني‌ آغاز كرد و امير نظام‌ گروسي‌ حاكم‌ تبريز نيز او را تشويق‌ به‌ شعر و شاعري‌ نمود و به‌ او لقب‌ فخر الشعرا داد وي‌ در شانزده‌ سالگي‌ ازدواج‌ كرد ولي‌اين‌ ازدواج‌ زود هنگام‌ فرجامي‌ نداشت‌ زيرا سه‌ سال‌ بعد همسر و پدرش‌ درگذشتند .بعد ازمرگ‌ پدر ايرج‌ از جانب‌ مظفر الدين‌ ميرزا وليعهد به‌ سرودن‌ قصايد و اشعار مداحي‌ و رسمي‌ در مراسم‌ و اعياد موظف‌ گرديد و صدر الشعرا لقب‌ گرفت‌ ولي‌ از قبول‌ آن‌ امتناع‌ كرد و از شاعري‌ دربار وليعهد كناره‌ گرفت‌.
وي‌ در جواني‌ مدتي‌ منشي‌ مخصوص‌ پيشكار آذربايجان‌ ميرزا علي‌ خان‌ امين‌الدوله بود و با وي‌ به‌ تهران‌ آمد. در سال‌ 1314 ه.ق‌ به‌ همراه‌ قوام‌ السلطنه‌ به‌ اروپا رفت‌ ودر بازگشت‌ شغل‌ مناسبي‌ در دار الانشء يافت‌ و در سال‌ 1324 به‌ وزارت‌ معارف‌ منتقل‌ شد و دبيرخانه‌ آن‌ وزارت‌ را تأسيس‌ كرد; در طي‌ مدت‌ خدمت‌ او در اين‌ وزارتخانه‌ با ابتكارايرج‌ ميرزا وزارت‌ معارف‌ اداره‌ عتيقه‌ جات‌ را تأسيس‌ نمود.ايرج‌ ميرزا در سال‌ 1337 به‌ عنوان‌ بازرس‌ اداره‌ كل‌ ماليه‌ خراسان‌ روانه‌ مشهد شد و طي‌ مدت‌ 5 سال‌ اقامت‌ خود در اين‌ استان‌ وارد مهم‌ترين‌ مرحله‌ از فعاليتهاي‌ ادبي‌ خود شد و به‌ ويژه‌ قيام‌ كلنل‌ محمد تقي‌خان‌ پسيان تأثير زيادي‌ بر افكار ايرج‌ برجاي‌ نهاد. اين‌ شاعر بلند آوازه‌ بهترين‌ شاهكارهاي‌هنري‌ خود را در طي‌ اين‌ چند سال‌ خلق‌ كرد.
سالهاي‌ پاياني‌ عمر ايرج‌ ميرزا با فقر و پريشاني‌ گذشت‌ و در سال‌ 1344 ه.ش‌ درتهران‌ درگذشت‌ و در گورستان‌ ظهير الدوله‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
زندگي‌ ادبي‌ اين‌ شاعر داراي‌ دو مرحله‌ بود. در مرحله‌ اول‌ كه‌ دوران‌ جواني‌ ايرج‌ بود وي‌ در قالب‌ قصيده‌ به‌ ستايش‌ رجال‌ و خوشامد و تهنيت‌ پرداخت‌ ولي‌ در مرحله‌ دوم‌ كه‌ مصادف‌ با دوران‌ پختگي‌ شاعر بود از شاعر درباري‌ بودن‌ كناره‌ گرفت‌ و با پشت‌ سرگذاشتن‌ تجربيات‌ ارزنده‌ و جهان‌ بيني‌ تازه‌اي‌ كه‌ در اثر سفر اروپا و كسب‌ معرفت‌ و كمالات‌ بدست‌ آورده‌ بود مسائل‌ و مضامين‌ تازه‌اي‌ در دنياي‌ شعرش‌ پديدار شد و سبك‌ جديدي‌ به‌ وجود آورد. بيشتر اشعار موجود در ديوان‌ او نيز كه‌ داراي‌ اعتبار ادبي‌ والايي‌اند در اين‌ دوه‌ سروده‌ شده‌اند; مضامين‌ و انديشه‌ هاي‌ شعر ايرج‌ در انتقاد از وضع‌ سياسي‌ واجتماعي‌ كشور، وطن‌ دوستي‌، تشويق‌ جوانان‌ به‌ دانش‌ آموزي‌ و فراگيري‌ علوم‌ و فنون‌جديد و بخصوص‌ علاقه‌ به‌ مادر و تجليل‌ سپاس‌ از مقام‌ مادر بود ايرج‌ ميرزا در اين‌ ارتباط يكي‌ از زيباترين‌ اشعار خود را به‌ نام‌ قلب‌ مادر سرود كه‌ در زمره‌ زيباترين‌ اشعار بازمانده‌ از ادبيات‌ مشروطيت‌ است‌ و سبب‌ شهرت‌ فراوان‌ او شد.
مهم‌ترين‌ آثار اين‌ شاعر بلند آوازه‌ عبارت‌ است‌ از:
- ديوان‌ اشعار
- مثنوي‌ عارفنامه‌
- مثنوي‌ زهره‌ و منوچهر
- ادبيات‌ ايرج‌

magmagf
25-10-2006, 13:16
سال و محل تولد: سده ي سيزدهم -
سال و محل وفات: 1291هـ. ق.
زندگينامه: وی فرزند "ملا محمد" و متخلص به "شهاب" بود. او ملقب به "تاج‌‌الشعراء" اصل وي از "سميرم" بود. وي به "تهران" آمد و مورد توجه و عنايت "ميرزا آقاسي صدراعظم" و بعدها "امير كبير" و "ميرزا آقا خان نوري" قرارگرفت. وي عضو انجمن ادبي "ابوالفقراء" در "اصفهان" نيز بود. از او قصايد و قطعات متيني از خود به جاي گذاشته از احياگران "سبك خراساني" است. در "اصفهان" درگذشت. وي به دستور امير كبير دوازده مجلس از وقايع زندگي امام حسين(ع) را به نظم درآورد و «ديوان» شعري از او به جاي مانده است. گويا برادرزاده‌‌‌اش "طغرل" اشعار او را با تحريف، به نام خود مى خوانده است.

آثار: قصیده ها، قطعه ها و «ديوان»

منابع: از صبا تا نيما(1/79)، تذكرةالــقبور(146)،حــديقةا شعراء( 2/889- 899)، الذريعه(9/522)، ريحانه(3/263- 264)، سبــك شنــاسي(3/348)، گنج شايگان(244- 333)، مجمع‌الفصحا(4/476- 486) لغت نامه(ذيل/تاج‌‌‌الشعراء)، المآثروالآثار(204)، يادگار(س 5، ش 1و2، ص144- 154)، مصطبه خراب(97).

saye
25-10-2006, 20:45
ابوالمعالي نصرالله بن محمد بن عبدالحميد منشي

"ابوالمعالي نصرالله بن محمد بن عبدالحميد منشي"، از نويسندگان معروف قرن 6 و از منشيان دربار غزنوي بود. عده اي اصل او را از غزنين و عده اي از شيراز مي دانند.

وي از آغاز جواني در زمان سلطنت "بهرام شاه غزنوي" وارد امور ديواني شد و پس از به سلطنت رسيدن "خسرو شاه غزنوي"، سمت دبيري يافت و در زمان سلطنت "خسرو ملك" به وزارت رسيد. سرانجام- با بدخواهي ديگران- مورد خشم شاه قرار گرفت و تا آخر عمر زنداني بود.

اثر معروف او ترجمه استادانه اش از "كليله و دمنه" است. او اين ترجمه را به نام "ابوالمظفر بهرام شاه غزنوي" كرده و به همين دليل اين ترجمه به "كليله و دمنه بهرامشاهي" نيز مشهور است.

نصرالله منشي يكي از چيره دست ترين نويسندگان زبان پارسي است كه در نثر مصنوع كتابش نمونه والاي زيبايي و بلاغت به شمار مي رود، كه اين بيانگر قدرت و تسلط او بر زبان و ادب پارسي و عربي نيز مي باشد.

saye
25-10-2006, 21:01
فکر نمیکنید بهتره اول تاپیک اسامی شاعر هایی رو که مشخصاتشون نوشته شده رو فهرست بندی کنید !
کم کم داره تعداد صفحات زیاد میشه
و امکان اینکه مطلب تکراری ارسال بشه زیاد میشه

.................

شمس تبريزی

سلطانالاوليا و الاقطاب تاج المعشوقين شمسالدينوالحق، محمدبن علی بن ملك تبريزی به سال 582هجری قمری در تبريز قدم به عرصة هستی نهاده استنسب شريفش به تركان قبچاق منتهی ميگردد در اينرابطه مولوی ميگويد (زهی بزم خداوندی زهی ميهايشاهانه - زهی يغما كه ميآرد شه قبچاق تركانه) دردوران جوانی در تبريز به (شيخ ابوبكر سلهباف) عارفمشهور آن عصر اظهار ارادت نموده و در محضرش ازرموز طی مراحل عرفان به كسب اطلاعاتی موفق گرديدهاست و از اين مصاحبت شورسر و جنب و جوشی بر اوعارض شده كه نتوانسته است در وضع زندگی آسايشيداشته باشد و خودش گفته كه تمام ولايتها را از شيحابوبكر سلهباف دريافتم معالوصف از حضور او استغناياحساس كرده به فكر درك حضور شيوخ شهرهای ديگرميافتد از تبريز رخت سفر بربسته سياحت در عالم را درجستجوی اوتاد وجهة همت خود قرار ميدهد و در جاييقرار نميگيرد. عدهيی از ساكنين طريقت عرفان او راملقب به (كامل تبريز)ی ميگردانند و جماعتی ازمسافران صاحبدل احتمالاً برطی الارض او، او را مستمي'به (طاير) يعنی پرنده مينمايند مخالفانش او را (شمسآفاقي) لقب ميدهند هدفشان نسبت ولگرد دادن بر اوبوده است شمس چون بر حلب وارد ميشود مقيم يكی ازحجرههای مدرسةيی آن شهر ميشود و در آنجا متحملچهارده ماه رياضت ميگردد و از نمط سياه لباس بر تنميكند شمس را در سير سلوك عرفان افراط استيلاداشته ولی از يك جهت منزهترين دامن را در طريقت بهخود اختصاص داده آن هم اين است كه در رديف اماماحمد غزالي، ركنالدين عراقي، كمال فجندی و امثالهمقرار نگرفته است تا به صبيان بازی از خود تمايل نشانبدهد وقتی كه به بغداد وارد ميشود و با اوحدالدينكرمانی شيخ يكی از خانقاههای مهم بغداد ملاقاتمينمايد از او استفساد ميكند در چيستی شيخاوحدالدين ميگويد ماه را در ميان آب طشت ميبينم(يعنی در رخ غلام زيبا جمال حق را) شمس تبريزيميگويد اگر در پشت گردنت دنبل نداشتی به آسمانمينگريستی خود ماه را در آنجا ميديدی ضمناً پس ازرسيدن در قونيه به محضر جلالالدين مولوی در شصتسالگی با دختری بنام كيميا ازدواج ميكند كه اين كار راغلام بارگان مبادرت نورزيدهاند. شمس تبريزی دستارادت به شيخ ركنالدين سجاسی متوفای 606 هجريقمری داده او به شمس اشاره نموده كه به قونيه رفته وجلال مولوی را به طريقت هدايت نمايد. دربارة شرح حال شمس تبريزی ميتوان از سه مأخذمهم استفاده نمود اين سه مأخذ مثنوی بهاءالدين سلطانولد فرزند مولانا جلالالدين مولوی و رسالة فريدونبناحمد سپهسالار و كتاب مناقبالعارفين شمسالديناحمد افلاكی است كه به سال 718 هجری قمری نوشتهاين سه مأخذ مخصوصاً مناقبالعارفين شمستبريزی رادر سير سلوك عرفان آنچنان در فراز و نشيب قراردادهاند كه جهت صحيح بر حركت او معين نيست و آثارخودش هم حاكی از سرگردانی او در شريعت و طريقتاوست او از سران معتقدين وحدت وجود به افراطميباشد و در شريعت اين قول افلاكی كه شمس گفت (هركس در عهد خود به مسند مردی نشسته بعضی كاتبوحی بودند و بعضی محل وحی اكنون جهد كن كه هر دوباشی هم محل وحی حق و هم كاتب وحی خود) حق وحساب او را تصفيه ميكند. گفتيم شمس جهت مجذوب ساختن جلالالدين مولويبه اشارة شيخ سجاسی ميبايست به شهر قونيه برودولی عدهيی بر اين سرند كه شمس تبريزی اقاليم را زيرپا نهاد و نظير خود را در لفظ و معنا نيافت چون كمالاتاو به حدّ كمال رسيده بود در جستجوی اكملی بود كهروز شنبه بيست و ششم جماديالاخرای 642 هجريقمری كه مصادف بود با 26/9/623 شمسی در قونيهحضور مولانا جلالالدين بلختی ثم رومی را درك نمودمولوی فقيه حنبلی و مدرس علوم دينی بود شمس او راچنان مجذوب خود ساخت كه از تدريس علوم منقول دلبر داشت و به تقديس قديس اعظم نوظهور خود يعنيشمس تبريزی پرداخت سه ماه هر دو در حجرة خلوتنشستند و بر كسی ظاهر نشدند النهايه اين ملاقات يكفقيه حنبلی را به اعرفالعارفين و اشعرالشاعرين مبدلساخت كه مثنوی و ديوان شمس تبريزی و فيه و مافيه وساير آثار مولوی ثمرة شجرة اين ملاقات ميباشند. شمس در مولوی چنان شور درسر و سودا در دل بهجوشش ميآورد كه تنها خودش را در نظر او مجسمميدارد تا آنجا كه مولوی ميگويد (پير من و مراد من -درد من و دوای من فاش بگفتم اين سخن - شمس من وخدای من - كعبة من كنشت من - مونس روزگار من -دوزخ من بهشت من - شمس من و خدای من) الی آخردر چنين حال مولوی ديگر از آن خود نيست از شريعتدل برداشته است مدرسه شريعت او بر مركز سماع ورقص مبدل گرديده است شمستبريزی هم دم از انسانسالاری ميزند و حديث (مَنْ عَرَفَ نفسه فَقَدْ عَرَفَ رَبِّهُ)را تفسير به رأی ميكند و ميگويد وقتی خودش راشناخت خدا را شناخت پس خودش همين خداست سخنرا به جايی ميكشاند كه در مقالاتش ميگويد (او (يعنيپيغمبر) ندانم از چه حيا داشت كه نگفت مَنْ عَرَفَ نفسيفَقَدْ عَرَفَ رَبِّهُ هر كه مرا شناخت پس خدايش را شناخت)اين بيان نمونهيی از مقالات اوست در ساير مقالاتمسلك وحدت وجودی و انسان سالاری خود را درمراحل خطرناك قرار ميدهد و پا از هندوئيسم هم كه در(الله، انسان، عشق) خلاصه است فراتر مينهد بر سرشيطان كه در نظام الله سالاری شرّ مطلق و عدوالله وعدوالناس مسلّم است غسل توبه ميريزد و رئوفالناس ميگرداند كار به جايی ميانجامد كه مردم شهرقونيه و علما و بعضی از عرفا از همه بيشتر فرزند دوممولوی علاءالدين محمد عليه شمس تبريزی قيام كرده واذيت آزارش را وجهة همت خود قرار ميدهند در اينحئص و بئص كيميا زن فرشته جمالش هم در اثر ايجادحادثهئی هستی خود را از دست ميدهد. يك هفته پساز فوت او روز پنجشنبه بيست يك ماه شوال سال 643پس از مرور 457 روز سكونتش در قونيه ناگهان ازابصارالناس غايب ميگردد جلال الدين مولوی در آتشمفارقتش ميسوزد و ميسازد و ميگويد: (ای صباحالی زخدّ و خال شمس الدين بيار - عنبر ومشك ختن از چين به قسطنطين بيار - من نه تنهاميسُرايم شمس دين و شمس دين - ميسرايد عندليباز باغ و كبك از كوهسار) الی آخر كه غزل زيباييميباشد تاب مفارقت او را نياورده فرزندش سلطان ولدرا مأمور بر جستجوی شمس ميگرداند او پس ازانقضای پانزده ماه شمس را از دمشق به قونيه ميآورد وبر دل پدرش آرامش ميبخشد اما كار در اينجا خاتمهنميپذيرد آتش كينه و ديك مخالفين را بر جوششميافزايد ميكوشند كه غيبت صغرای شمس را به غيبتكبری مبدل گردانند تحمل ندارند كه شمس موسيقی راتا حدودی (وحی ناطق پاك) و نوای چنگ را تا حد(قرآن فارسي) انگاشته و به مولوی بر گفتن اين بيت ولوبعد از ناپديد شدنش هم باشد بگو يا ند (خشك سيم وخشم چوب و خشك پوست از كجا ميآيد اين آوازدوست) و تحمل ندارند شمس بگويد (آن لحظه كهصادقی بر قصد موسی اگر در مشرق بود محمد در مغربهر دو بر قصند و وجدشان حاصل شود) چگونه بر غيبتكبرايش مخالفين موفق شدند اقوال گوناگون ذكر شدهاست كه به نقل يكی پرداخته ميشود. مولوی را با شمسمجالستی بود چند نفر از دراويش آمدند شمس را احضارنمودند شمس از جای برخاست در حالی كه متذكر اينذكر بود (به پای مرگ ميبرندم) او را به محلی آوردندكه طرح كشتنش را در آنجا كشيد بودند ضرباتی بر اووارد ساخته به حياتش خاتمه دادند و جسدش را درچاهی افكندند كه بعدها پسر بزرگ مولوی او را بيرونكشيد و در جوار جدش به خاك سپرد اين حادثه به سال645 هجری قمری اتفاق افتاد گروهی هم بر اين قولند كهاز نظر ايشان غايب گرديد كه باوری بيش نيستعبدالرحمن جامی هم در نفحات الانس متذكر شده كهشمس را به سال 645 در قونيه كشتند.

magmagf
26-10-2006, 01:18
شاعر و نمايشنامه نويس ترك زبان و فارسى گوى



سال و محل تولد: 1227/1228 ق - شكى
سال و محل وفات: 1295 ق
زندگينامه: آخوند زاده ,فتحعلى , فرزند ميرزا محمد تقي خامنه‌‌اى (1227/1228- 1295 ق) شاعر و نويسنده ترك زبان و فارسى گوى ايرانى تبار . وى در شكى متولد شد در قشون روس , عنوان مترجمى نايب السلطنه قفقاز و درجه سرهنگى گرفت وى مروج مبادى فرهنگ اروپايى بين مسلمين بود و آثار متعددى به زبانهاى تركى, فارسى و عربى نوشت كه حاوى نكات انتقادى بود گويا آخوند زاده نخستين كسى بود كه در باب معايب خط رايج در درميان ترك زبانان وفارسى زبانان و لزوم تغيير آن رساله ها نوشت و حتى الفباى اختراعى خاصى را جاى آن پيشنهاد كرد . وى با تخلص صبوحى اشعار فارسى نيز مى سرود و «ديوان»شعر دارد . از حيث نمايشنامه هايش به او لقب «موليرشرق» داده اند آثار او عبارت اند از : «قصص سعبه» يا «نمايشنامه‌‌هاى هفتگانه» كه ميرزاجعفر قراجه داغى به عنوان «تمثيلات» آنها را از تركى به فارسى ترجمه كرده است .

آثار: «ديوان»شعر- «قصص سعبه» يا «نمايشنامه‌‌هاى هفتگانه» (در فارسي )تمثيلات

منابع: ادبيات نمايشى (1/123- 186),از صبا تا نيما (1/342- 358) از نيما تا روزگار ما (38- 40), تاريخ ادبيات در دوره بازگشت (1/154-155-157- 171) , دانشمنـدان آذربايجان (2ـ 7)دانشنامه ايران و اسلام (1/39), ريحانه (1/42- 43) شرح حال رجال (3/55- 58)فرهنگ سخنوران (549) لغت نامه (ذيل / فتحعلى )مؤلفين كتب چاپى (4/759- 762), دايرةالمعارف فارسى(1/70), الذريعه(9/2). فرهنگ آثار

magmagf
26-10-2006, 01:21
محقق ادبيات و شاعر



سال و محل تولد: 1286ش - تبريز
سال و محل وفات: 1364ش
زندگينامه: (ح 1286-1364ش), نويسنده و شاعر متخلص به دانش.در تبريز متولد شد . نياى پدريش عباس ميرزا بود و از طرف مادر سلسله نسبش به خواجه نصيرالدين طوسى ميرسد آرين در شر حال خود در «كتاب امروز» مىگويد:” روزو ماه و حتى سال تولدم را به درستى نمىدانم ,آنچه از اين بابت در شناسنامه‌‌ام آمده راه به جائى نمى برد زيرا مستند به بياض ويادداشت پشت جلد كتابى نيست.“ وى در مدرسه‌‌اى در تبريز كه اسماعيل امير خيزى مديريت و تعليمات آن را بر عهده داشت, تحصيل كرد از همدرسان وى, دكتر رعدى آذرخشى, دكتر على اصغر حريرى, محمد حسين شهريار و ديگران بودند از معلمان وى ابوالقاسم فيوضات تقى رفعت و سيد احمد كسروى . تقى رفعت نخستين شخصى بود كه وى را با ادبيات نو آشنا ساخت . وى هنگامى كه در كلاس ششم دبيرستان تحصيل ميكرد شش شماره از «مجله ادب»را انتشار داد .او سى سال در دارائى خدمت كرد .

آثار: (ترجمه) «ناصر خسرو و اسماعيليان» برتلس؛ «از صبا تا نيما»؛ «از نيما تا روزگار ما».

منابع: آدينه (ش1, ص11), آينده (س12,ص 115- 116),چيستا(س,ص 322)

RooS
26-10-2006, 14:59
گفت وگو با علی اصغر شعردوست

شهریار یك منظومه است

مهدی یزدانی خرم

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

بخش اول
با علی اصغر شعردوست در یكی از بعدازظهرهای گرم تابستانی و در دفتر كارش در خیابان وزرا گفت وگو كردیم. شعردوست كه دلیل اصلی انتخاب روز ملی شعر ایران به نام «شهریار» بود، طی چند سال گذشته مخاطب آرا و نظرهای موافق و مخالف در این باب بوده است. همین قضیه باعث شد تا در این گفت وگو از او بخواهیم دلایل و چگونگی نامگذاری روز ملی شعر به نام شهریار را روایت كند. میان من و شعردوست فاصله یك میز است، میزی كه انتهایش به دیواری ختم می شود كه تصویر قاب شده ای از شهریار بر آن میخكوب شده است.

از علی اصغر شعردوست درباره خودش و فعالیت هایش می پرسم. او كه در طول چهل و چهار سال عمرش سوابق و پست های مختلفی داشته این چنین می گوید: «به سال ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمدم. در خانواده مذهبی و نسبتا مشهور تحصیلاتم را تا مقطع لیسانس در دانشگاه های تهران و تبریز طی كردم. در رشته ادبیات تطبیقی دكترا گرفتم. از آغاز فعالیت های اداری ام باید به مسئولیت رادیوی تبریز در سال ۱۳۵۸ و بعد مسئولیت شبكه سراسری رادیو تهران و مدیریت حوزه های مختلف صداوسیما اشاره كنم. در مدیریت های مختلف وزارت ارشاد حضور داشته ام. چندین سال مدیر انتشارات بین المللی الهدی بودم كه تاسیس مراكز نشر ایران در آسیای مركزی، قفقاز و انتشار صدها عنوان كتاب در حوزه تفكر اسلامی و ایرانی محصول آن دوره است. همچنین دبیر شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی و سپس مدیرعامل انتشارات سروش بودم. در حوزه مطبوعات فعالیت هایی داشته ام مانند كمك به تاسیس روزنامه جام جم و نشریاتی مانند سروش بانوان و اندیشه و مدیر مسئولی و سردبیری هفته نامه سهند موسسه اطلاعات. در داخل كشور، به عنوان ناشر برگزیده، خادم نشر و عناوینی اینچنین برگزیده شده ام. عضو آكادمی علوم چند كشور از كشورهای پیرامون هستم. همچنین در اتحادیه نویسندگان كشورهای تاجیكستان، آذربایجان، روسیه و قزاقستان هم عضو هستم. در دوره ششم مجلس شورای اسلامی نماینده مردم تبریز و مخبر كمیسیون فرهنگی و عضو شورای عالی پژوهشی مركز پژوهش های مجلس بوده ام. از دیگر فعالیت هایم باید عضویت هیات امنای بنیاد ایران شناسی از آغاز عضویت هیات امنای كتابخانه های عمومی كشور و... اشاره كنم». شعردوست كه خارج از فعالیت های اداری فراوانی كه در تمام این سال ها درگیر آن بوده و هست آثاری را نیز در حوزه های مختلف فرهنگی تالیف كرده است.
از این آثار می پرسم و او اشاره می كند: «تالیفاتی دارم كه در خارج نیز چاپ شده و برخی در خارج به عنوان كتاب های برگزیده شناخته شده اند. مثلا كتاب «چشم انداز شعر امروز تاجیكستان» كه در آن كشور به عنوان كتاب سال انتخاب شد یا كتاب هایی مانند چشمه خورشید، یادگار روزگار، مجلس نشین قدس و كارهایی دیگر.»
شعردوست كه هم اكنون مشاور فرهنگی وزیر امور خارجه و همچنین دبیر شورای عالی ایرانیان خارج از كشور است طراح اصلی انتخاب روز وفات شهریار به عنوان روز ملی شعر بود. او هم به عنوان پیشنهاد دهنده و هم تصویب كننده این طرح ضرورت این انتخاب و چگونگی و دلیل اش را این طور روایت می كند: «من بله، طراح این موضوع بودم. دلیل این كه اصلا چرا ما یك روز به نام روز شعر و ادب لازم داریم چند جنبه دارد. اول این كه در تقویم كشور ما برای بسیاری از مناسبت های مهم روزهایی وجود دارد. در حوزه فرهنگ هم برای مقوله های مختلف فرهنگی، روزهایی در تقویم وجود دارد. مثلا ما در سال چند نوبت از كتاب و كتابخوانی، كتاب نویسی و... تجلیل می كنیم. درباره تئاتر و سینما حداقل دو فستیوال سالانه داریم. موسیقی هم همین طور. اما شعر كه یكی از اركان و عناصر تشكیل دهنده تاریخ ماست چه شاید عالی ترین و ناب ترین صورت هنری است كه در كلام مجال بروز پیدا می كند و كمتر ملتی را در جهان پیدا می كنیم كه این همه به شعر پرداخته باشد. منزلت شعر نزد ما ایرانیان بدان پایه است كه «به رغم ساختار وهمی شعر» ارزشمندترین مفاهیم دینی، هنری و تاریخی ما همواره به صورت شعر بوده است. ما در همه ادوار تاریخ با شعر نوشت و خواند داشته ایم. جالب توجه این كه با وجود این همه قرابت و موانست با شعر كمتر به بحث و تفسیر و تبیین ماهیت آن پرداخته ایم. گویی از فرط روشنی بوده كه از نگاه ما دور مانده است. در تقویم ما روزی به نام شعر و ادب وجود نداشت. شما در سال های پیش و پس از انقلاب، هیچ وقت ندیدید كه مثلا شاعر نمونه انتخاب بشود، شعر نمونه انتخاب بشود. روز شعری باشد و... این در حالی است كه علاوه بر ضرورت هایی كه به دلیل پیشینه، احساس می شود در بعضی كشورها كه سابقه و قوام شعری ما را هم ندارند، روزی به این نام وجود دارد. از شعردوست در باب چگونگی طی مراحل و شكل گیری این جریان می پرسیم و این كه جریان اصلا از كجا آغاز شد. او می گوید: «در دوران نمایندگی در مجلس بود كه احساس كردم علاوه بر ضرورت ها ظرفیتی وجود دارد كه این پیشنهاد را مطرح كنم و روزی را به نام روز بزرگداشت شعر و ادب ایران در تقویم بگنجانم. اما این روز چه روزی باید باشد البته در همین مرحله هم منتقدینی داشتم كه چرا یك ترك زبان می خواهد درباره شعر و ادب فارسی پیشنهاد مطرح كند... در میان مناسبت هایی كه به دنبال آنها بودیم، در جست وجوی روزی بودیم كه ترجیحا باید با شعر و ادب نسبتی می داشت. یعنی روزی كه می خواهیم از شعر و ادب تجلیل كنیم. روزی باشد كه همگاه با موضوعیتی متناسب با شعر و ادب باشد.پس به صورت طبیعی دنبال مشاهیر رفتیم.»
یكی از بحث هایی كه آن روزها مطرح شد این بود كه چرا برای این روز، روز تولد یا مرگ بزرگان شعر كلاسیك ایران در نظر گرفته نشد. شعردوست در این باره می گوید: «با ارزیابی ای كه كردم، دیدم برای بزرگان شعر و ادب كلاسیك و حتی مشاهیر فلسفه و طب در تقویم ما روزهایی وجود دارد. برای فردوسی ۳۵ اردیبهشت، برای خیام ۲۸ اردیبهشت، برای حافظ ۲۵ مهر، برای مولوی ۳۰ مهر، برای عطار، برای شیخ بهایی و... در ضمن دوست داشتم شخص یا روزی كه برای بزرگداشت شعر و ادب انتخاب می شود، نسبتی هم با دوران خود ما داشته باشد. در بین معاصرین بی هیچ حب خاصی نسبت به شهریار كه در آستانش بوده ام، در حضورش زیسته ام، نفس كشیده ام و در اینجا به روان بلندش درود می فرستم صادقانه عرض كنم به پژوهش جامعی دست زدیم كه بین معاصرین چه كسی می تواند به این نام و به این مناسبت انتخاب شود. بی هیچ تردیدی تفوق شهریار بین شاعران هم دورانش معلوم و ما را به این انتخاب رساند.» از شعر دوست درباره معیارهایی كه شهریار را شایسته مبدا قرار گرفتن برای روز ملی شعر ایران قرار می دهد، می پرسیم او می گوید: «چرا شهریار در تاریخ ادبیات هر سرزمینی در هر عصر و دورانی نوابغی وجود دارند كه تعدادشان انگشت شمار است. در تاریخ ما چهره هایی چون فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی، خاقانی، مولوی، صائب و... در حكم اركان شعری ما هستند. اما عرض كردم چون استاد شهریار سرآمد معاصران بود پیشنهاد كردم. این آدم تكرار نمی شود. به گواهی بسیاری از متخصصان و استادان برجسته، منتقدان و حتی ذوق عمومی كشور ما، او درخشان ترین چهره معاصر شعر ایران است. شهریار در جایگاهی است كه شاید رقبای او هم تفوق اش را پذیرفته اند. بی گمان اقبال شهریار در طول عمر پربركتش برای همه كس معلوم بوده. دلیل این است كه ما در مورد شهریار، نه یك شاعر بلكه چند شاعر را در كنار هم می بینیم. اول اینكه او یكی از بزرگ ترین شاعرانی است كه پاسدار سنت های ادبی این سرزمین اند. الفت او به حافظ و سعدی و مولوی در تكوین شخصیتش بسیار نقش داشت و به این دلیل او در قالب های شعر سنتی آثار بسیار بلندی دارد. آثارش در هر قالبی هم از نظر قوت و كیفیت هم از نظر كمیت درخور توجه اند. از طرفی دیگر او با استقبال از آثار حافظ، تبحر خود را در هماوردی با اركان شعر فارسی به نمایش گذاشته و از سوی دیگر تنها به انتقال آن تجارب اكتفا نكرده بلكه در جریان تداوم سنت های ادبی، یكسری نگرش های نویی هم دارد.» درباره این نوآوری می پرسیم و اینكه كجای كار شهریار باعث می شود ما او را نوآور بدانیم. شعردوست می گوید: «شهریار را باید به عنوان مبدع غزل نو در شعر ایران شناخت. در واقع مجموعه ای به نام مكتب شهریار از مجموعه این سروده ها به وجود آمده است. پس از دوره بازگشت و مشروطیت، شهریار احیاگر غزلی است كه در آن دوران در عصر فترتش به سر می برده. ما مناسبت های مختلف داریم كه خود شهریار این را عنوان می كند. آثارش هم در این موضوع بسیار زیبا است.
مثل غزل: از تو بگذشتم و بگذاشتمت بادگران رفتم از كوی تو لیكن عقب سر نگران ما گذشتیم و گذشت آن چه تو با ما كردی تو بمان و دگران وای به حال دگران ... در هر حال ما با شاعری روبه رو هستیم كه مكتب شهریار را آفریده مثل شعر دو مرغ بهشتی. یا نوع كارهایی كه شهریار به نیما نوشته و سروده های نیما برای او آثاری مانند دو مرغ بهشتی، هذیان دل و مومیایی باز تفوق خاصی به شهریار داده است.» درباره نیما می پرسیم و اینكه آیا روابط دوستانه شهریار و نیما و برخی تاییدها در انتخاب این روز بی تاثیر نبوده است شعردوست توضیح می دهد:«این دو با هم گفت و شنود شعری داشتند و نوعی هم اندیشی احساسی و عاطفی بین شان وجود دارد.
نیما در جایی می گوید: «رازیست كه آن نگار می داند چیست رنجی ست كه روزگار می داند چیست آنی كه چو غنچه در گلو خونم از اوست من می دانم و شهریار می داند چیست... شهریار هم جواب داده كه: نیما غم دل گوكه غریبانه بگوییم سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم... استاد مرحوم شریعتی هم در كتاب كویر می گوید: كیست كه بگوید ماه در كویر كبود و بی كرانه آسمان تنها نیست، در انبوه هزاران ستاره ای كه او را همواره در میان گرفته اند و همیشه در پی اش روانه اند، غریب نیست، كو آشنای ماه، كو خویشاوند ماه. چقدر این شعر شهریار خطاب به نیما هیجان دارد. نیما غم دل گو كه غریبانه بگوییم... این هم یكی دیگر از وجوه امتیاز شهریار كه بزرگانی مثل نیما، صادق هدایت، آل احمد، اعتصامی و... راجع به آفرینش ادبی او همواره با نوعی تواضع یاد می كردند. شاید برای خوانندگان جالب باشد كه بدانند برای اولین دیوان شهریار منتشر شده به سال ۱۳۱۰ ملك الشعرای بهار، سعید نفیسی، و پژمان بختیاری مقدمه نوشته اند. مثلا ملك الشعرا نوشت كه: «در آسمان ادب ایران شهریار نه یك ستاره كه یك منظومه است. این تعبیر در ۲۵سالگی شهریار عنوان شده است.» «شعردوست» اشاره ای به برخی منتقدان می كند كه ترك زبان بودن شهریار را دلیل مناسبی برای گزینش او نمی دانند، در حالی كه می دانیم، شهریار قسمت عمده ای از اشعارش را به فارسی سروده و در ضمن همان طور كه همه می دانند شهریار یكی از اركان شعرتركی به حساب می آ ید. با این حساب به نظر شعردوست قضیه این طور است: «یك بخش از وجوه امتیاز شهریار كه مرا در این گزینش مصمم تر كرد، همین بود كه او ترك ز بان است. البته انتقاد بسیاری به این قضیه وارد شد ولی این امتیاز او است كه شهریار ترك زبان كه یكی از عناصر مقدم شعر تركی دوران ما است یكی از حلقه های بزرگ ایرانیت هم به شمار می آ ید. شهریار شاید كمتر از ۳ هزار بیت شعر تركی دارد كه البته از نظر كیفی گشاینده مشی و روشی ویژه اند كه در جای خود می توان درباره شان بحث كرد اما در مقابل ۳۰ هزار بیت شعر فارسی دارد. البته شعر تركی شهریار صرف نظر از كمیت آن باعث حیات زبان تركی در دوران ممنوعیت زبان و در عصر ستم شاهی بوده است. او به رغم همه تلاش هایی كه از گذشته برای مصادره شهریار وجود داشت كه شعر آذری و آذربایجانی بودن استاد را به عنوان یك عامل جدایی طلبانه عنوان كنند او در كنار صیانت از زبان مادری این توطئه ها را به خوبی دریافته و پاسخ های درخوری به آنها داد. شهریار همواره گفته: ایران، اسلام، تشیع و زبان تركی آذری كه زبان مادری ما هست. سروده های فراوانی در این باب از استاد وجود دارد در جایی می گوید: تركی ما بس عزیز است و زبان مادری لیك اگر ایران نگوید، لال باد از وی زبان... این وجه امتیاز بزرگ شهریار بوده كه در قوام ایرانیت و یكپارچگی آن می كوشد. شهریار ترك زبان خالق حیدربابا منظومه باشكوه سهندیه شاعری است كه نه تنها در آذربایجان و ایران بلكه در كشورهای پیرامون هم آوازه اش پیچیده است. ایران و ایرانیت و عشق به آن هم یكی از وجوه امتیازی بود كه ما را به این انتخاب تشویق كرد.» از شعردوست می پرسیم كه آیا نوع زندگی اجتماعی شهریار هم در آرای او و همفكرانش تاثیر داشته است. او پاسخ می دهد: «این ویژگی مهمی است. استاد دهه آخر از سال ۵۷ تا ۶۷ عمرش را به عنوان دهه جهاد قلمی عنوان كرده. همواره با مردم زیسته، در لحظات و آنات آنها بوده. با اشك آنها اشك ریخته، با شادی شان شادی كرده و در واقع به عنوان یك شاعر همیشه در صحنه بوده است. او خودش را به عنوان شاعری مردمی بی آنكه نیازی به آن داشته باشد جاودان كرده است.
او در جایگاهی بود كه به مدح كسی نیاز نداشت چرا كه او در سال ۱۳۱۰ از سوی ملك الشعرای بهار در آسمان شعر ایران به عنوان نه یك ستاره بلكه یك منظومه خطاب شده است. من در تاریخی كه این مناسبت را پیشنهاد كردم، اقبال عمومی او را بیرون از مرز شعر شهریار نیز تفحص كردم. در آن زمان چاپ یازدهم اشعارش به زبان روسی، بیست و هشتم به زبان آذربایجانی در باكو، دهم در تركیه، بیست و هشتم در تاجیكستان انجام شده بود. دیدم كه اگر هر چاپ فقط ۱۰ هزار نسخه هم باشد درحالی كه در جمهوری های شوروی سابق كتاب كمتر از ۱۰۰ هزار نسخه تیراژ نداشت در خارج از كشور، شهریار حداقل یك میلیون خواننده دارد. در بین شاعران این عصر و حتی پیش از آن كدام شاعر ایرانی با این اقبال در خارج از كشور مواجه شده است البته باید حساب فردوسی، حافظ و سعدی را جدا كرد این دلیل مهمی بود. او در حیات ده ساله اش بعد از انقلاب كه بسیاری از شاعران یكی دو شعری برای رفع تكلیف سرودند بی آنكه كسی از او بخواهد با سروده: تو اگر سروی كه چون سر بكنی سرها بیارایی، به مناسبت ورود امامره به ایران، همراهی با مردم و انقلاب اسلامی را آغاز می كند و تا روزی كه توان داشته ادامه می دهد. استاد در شرایطی انقلاب را همراهی می كرد كه بعضی اوقات هجوش می كردند و سنگ به خانه اش پرتاب می كردند. اما او مستقیم و استوار ایستاده بود و همراهی با كاروان هایی كه به جبهه های جنگ می رفتند را وظیفه خود می دانست. حتی اجازه نمی داد از او تجلیل كنند می گفت: وظیفه ام را انجام داده ام. در مناسبت ۸۰ سالگی استاد وقتی به اصرار از استاد خواستند، گفتند این تجلیل از شهریار نیست و تجلیل از شعر و ادب است، قبول كرد و چكامه معروف تجلیل تحمیلی را سرود.
به هر حال اینها بخشی از دلایل ما بوده است و احتمالا با این عرایض خوانندگان شما و منتقدان بی غرض مجاب شوند كه ما نه به گذشتگان بی احترامی كردیم و نه به اساتید و بزرگان آسمان شعر و ادب.» سئوال دیگر این است كه روند كاری این فعالیت از كی شروع شد، چطور تصویب شد و آیا هیاتی در صدر این كار بوده است شعردوست می گوید: «من این طرح را در سال ۱۳۷۹ طی نامه ای برای رئیس جمهور محترم وقت جناب آقای خاتمی نوشتم. بخشی از نامه این است كه: جناب آقای رئیس جمهور، مستحضرید بی شك می توان استاد سیدمحمدحسین شهریار را از شاعران بزرگ ایران زمین در دهه های اخیر نامید. جامعیت و ممتاز بودن استاد شهریار در حوزه های مختلف شعر اعم از فارسی و تركی آذری، فضایل اخلاقی و یك دهه حیات پرنشاط همراه با انقلاب اسلامی كه استاد از آن به عنوان جهاد قلمی یاد كرده است و همچنین شهرت فراوان وی به عنوان محبوب ترین شاعر كشور در نظرخواهی های متعدد پیش و پس از انقلاب اسلامی و اشتهار ایشان در كشورهای پیرامون، ضروری می نماید كه نام استاد شهریار و به این طریق شعر، به عنوان یك نوع ادبی كه مردمان ایران زمین در جهان به آن اشتهار دارند، همه ساله گرامی داشته شود. به دلایل مذكور و ضرورت های فراوانی كه جناب عالی و اعضای محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگ عمومی بر آن وقوف كامل دارید، پیشنهاد می كنم روز ۲۷ شهریورماه كه همزمان با وفات استاد فرزانه روانشاد است به عنوان روز ملی شعر و روز بزرگداشت استاد شهریار در كشور نامگذاری شود. طبعا این اقدام علاوه بر تكریم از شخصیت جهانی شهریار ملك سخن كه در همه كشورهای پیرامون و سال گذشته در مقر یونسكو گرامی داشته شد، بزرگداشت علم و فضیلت و هنر و آفرینش های هنری و رونق شعر در كشور خواهد شد... به دنبال این نامه آقای رئیس جمهور آن را به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارجاع دادند. این شورا پس از بحث و بررسی اولیه به شورای فرهنگ عمومی كه در حقیقت كمیته تخصصی شورای عالی انقلاب فرهنگی تلقی می شد ارجاع كرد. بعد از چند جلسه، موافقین و مخالفین در شورا حضور پیدا كردند و نظراتشان را ابراز كردند. نظر شورای عمومی به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارجاع شد حقیر را به عنوان طراح این موضوع و پیشنهاددهنده نه در همه جلسات كه فقط در یك جلسه برای پاسخ به انتقادها دعوت كردند به هر حال، شورای عالی انقلاب فرهنگی در جلسه ای رسمی با ارائه گزارش شورای فرهنگ عمومی و استماع نظرات موافقین و مخالفین به این مناسبت رای داد. در واقع چیزی كه ابلاغ شد مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی بود كه رئیس جمهور به عنوان رئیس آن را ابلاغ فرمودند. اما درباره مشورت هم بله من با افرادی صحبت كردم. ولی اینكه در نقدها فراوان بود كه من باید این طرح را به جاهایی ارسال می كردم و بررسی می شد، نه این وظیفه من نبود. من طراح بودم، هر كسی هم می تواند هر طرحی بدهد اما جایی كه مصوب طرح او است، موظف است كه از كارشناس استفاده كند و در این موضوع هم از كارشناسی زبده و حتی شهریار شناسان و شهریار ستیزان معروف هم دعوت كرده و نظرشان را شنید.» از شعر دوست می خواهیم اگر می شود نام های این گروه كارشناسی را عنوان كند. او می گوید: «ترجیح می دهم اسم از كسی نبرم اما از بعضی از افرادی كه نقدهایشان در مطبوعات با اسم و رسم و حتی چاشنی كاریكاتور و طنز چاپ شده، می توانم نام ببرم. هرچند برخی از این افراد هم دوست ما هستند و هم از شاعران برجسته كشور. مثلا مرحوم منوچهر آتشی از افرادی بودند كه با این قضیه مخالف بود. ایشان برخلاف برخی افراد كه دلیل نمی آوردند، اقامه دلیل می كردند. مثلا او را به نوعی مقابل با فردوسی قلمداد می كردند كه با وجود فردوسی چرا شهریار. ولی این بیراهه رفتن است كه ما اصلا اینجا در عظمت فردوسی بحثی نداریم. یا مثلا یكی از همین دست اندركاران شعر كه در مطبوعات نیز نفوذی دارند و برخی مطبوعات بی توجه به محتوای فرمایشاتشان فقط به وزانت نامشان، مطالبشان را استفاده می كنند. ایشان از كتاب شاهنامه استاد امین ریاحی جملاتی برداشته اند و گفته اند كه فردوسی با این عظمت كجا و شهریار كجا استدلال در مخالفت این گونه بود. حتی برخی كه متعصبانه اظهار كرده بودند كه شاعری كه بیشتر سروده هایش تركی است، نمی تواند شاعر ملی ایران باشد در حالی كه به كمیت شاعر تركی شهریار در مقابل فارسی اشاره كردم. به قول یكی از شاعران ارادتمند استاد اینجا دیگر به ترازوی عقل نیاز نیست با ترازوی بقالی هم می شود فهمید كه شعر فارسی شهریار ده برابر شعر تركی استاد از نظر كمی است. آن آدم هر قدر ادعای بزرگی بكند حتما حتی یك بار سروده های شهریار را نخوانده یا حتی دوره ای از دیوان او را در كتابخانه ندارد. متاسفانه بعضی حسادت ها باعث می شود برخی افراد به ظاهر معنون اظهاراتی بكنند كه حتی نقل آن را در اینجا جایز نمی دانم.»



منبع : روزنامه شرق

magmagf
27-10-2006, 09:05
نويسنده‌ و شاعر



سال و محل تولد: 1134 هجري‌ قمري‌ - اصفهان
سال و محل وفات: هجري‌ قمري‌ در قم‌
زندگينامه: لطفعلي‌ بيگ‌ بن‌ آقاخان‌ بيگدلي‌ متخلص‌ به‌ آذر، نويسنده‌ و شاعر معروف‌ عهد ‌افشاريه و زنديه‌ در سال‌ 1134 هجري‌ قمري‌ در اصفهان بدنيا آمد. پدر وي‌ آقا خان‌ ازبزرگان‌ طايفه‌ شاملو بود و مقارن‌ فتنه‌ افغان‌ والدينش‌ او را به‌ اجبار به‌ قم‌ بردند. لطفعلي‌ پس‌ از چهارده‌ سال‌ اقامت‌ در اين‌ شهر، در بدو جلوس‌ نادر شاه به‌ دليل‌ اينكه‌ پدرش‌ به‌ حكومت‌ لار و بنادر خليج‌ فارس‌ انتخاب‌ شده‌ بود به‌ شيراز سفر كرد. لطفعلي‌ پس‌ از فوت‌ پدر به‌ زيارت‌ حج‌ رفت‌ و پس‌ از بازگشت‌ در اصفهان‌ اقامت‌ گزيد. وي‌ مدتي‌ در خدمت‌ عادل‌ شاه‌ افشار سمت‌ مستوفي‌ و نويسنده‌ داشت‌ و پس‌ ازروي‌ كار آمدن‌ سلسله‌ زنديه در گوشه‌ عزلت‌ به‌ نويسندگي‌ و شاعري‌ پرداخت‌. اين‌ شاعر توانا سرودن‌ شعر را در بيست‌ سالگي‌ آغاز كرد و نخست‌ تخلص‌ والد وسپس‌ نكهت‌ و عاقبت‌ آذر را برگزيد و در كنار شعرايي‌ نظير هاتف‌ اصفهاني ، مير مشتاق‌،رفيق‌ اصفهاني‌ و صباحي‌ كاشاني‌ در شمار شعراي‌ طراز اول‌ زنديه‌ قرار گرفت‌. وي‌ ازشاعران‌ پيشگام‌ نهضت‌ بازگشت‌ ادبي به‌ سبك‌ عراقي بود و اشعار خود را در اين‌ سبك‌ مي‌سرود. ديوان‌ اشعار وي‌ حاوي‌ هفت‌ هزار بيت‌ بود كه‌ در تاراج‌ اصفهان‌ از بين‌ رفت‌. اين‌ شاعر بزرگ‌ در سال‌ 1195 هجري‌ قمري‌ در قم‌ درگذشت‌. بزرگ‌ترين‌ اثر ادبي‌ لطفعلي‌ بيك‌ آذر بيگدلي‌ كه‌ از آن‌ طريق‌ به‌ شهرت‌ زيادي‌ دست‌ يافت‌ كتاب‌ آتشكده‌ آذر بود كه‌ به‌ نام‌ كريم‌خان‌ نوشته‌ شده‌ است‌. بخش‌ اعظم‌ اين‌ كتاب‌ در مورد شعراي‌ ايراني‌ پيش‌ از شاعر است‌ كه‌ در منتهي‌ شهرت‌ خود بوده‌اند و اسامي‌ آنها به‌ ترتيب‌ اسامي‌ شهرها و كشورهاي‌ زادگاهشان‌ تنظيم‌ شده‌ است‌. نويسنده‌ همچنين‌ به‌ شرح‌ حال‌ شصت‌ تن‌ از معاصران‌ خود پرداخته‌ وطي‌ يك‌ بررسي‌ كوتاه‌ تاريخي‌مصيبت‌هايي‌ را كه‌ در طي‌ پنجاه‌ سال‌ از حمله‌ افاغنه‌ تا آسايش‌ كريم‌ خان زند بر ايران‌ واردآمده‌ است‌ را شرح‌ مي‌دهد و به‌ فقدان‌ شعرا و اديبان‌ اين‌ دوره‌ اشاره‌ مي‌كند:(تفريق‌ بال‌ واختلال‌ حال‌ بحديست‌ كه‌ كسي‌ را حال‌ خواندن‌ شعر نيست‌ تا به‌ گفتن‌ شعر چه‌ رسد.) آذر در تأليف‌ اين‌ اثر بزرگ‌ سي‌ سال‌ وقت‌ صرف‌ كرد.

آثار: آثار اين‌ شاعر توانا عبارت‌ است‌ از: آتشكده‌ آذر -ديوان‌ اشعار - مثنوي‌ يوسف‌ و زليخا بر وزن‌ گلشن‌ راز، مشتمل‌ بر دوازده‌ هزار بيت‌ كه‌ از اين‌ مثنوي‌ يك‌هزار و پانصد بيت‌ در آتشكده‌ آورده‌ شده‌ است‌. -دفتر نه‌ آسمان‌ ( شرح‌ حال‌ شعراي‌ معاصر آذر)

magmagf
27-10-2006, 09:07
شاعر



سال و محل تولد: 1306 - رشت
زندگينامه: هـوشنگ ابـتهـاج در سال 1306 در شهـر رشت زاده شد. دوره آموزش دبـستاني را در هـمين شهـر و آموزش دبـيرستاني را در تهـران به پايان رساند. وي مدتهـا به عـنوان مدير کـل شرکت دولتي "سيمان تهـران" به کار اشتـغـال داشت. چـند سالي نيز از سال 1350 تا 1356 برنامه "گـل هاي تازه" و "گـلچـين هـفـته" راديو ايران را سرپـرستي مي کرد. ابتهـاج در دوران دبـيرستان به سرودن شعـر پـرداخت و در هـمان سالهـا اولين دفـتر شعـر خود را به نام "نخـستـين نغـمه ها" منـتـشر کرد. وي با سرودن شعـرهاي عاشـقانه آغاز کرد اما با کتاب "شبگـير" خود که حاصل سال هاي پـر تب و تاب پـيش از 1332 است، به شعـر اجتماعي روي آورد. در شعـر سايه، دو گـرايش عـمده به چـشم مي خورد: گـرايش عاشقانه و گـرايش اجـتماعـي، و شايد نيازي به گـفتن نباشد که در گـرايش اول، بسيار نيرومندتر و موفـق تر است. وي که خود از زهـروان نوگـرايي در شعـر ايران بود، پس از چـندي عـمدتا به غـزلسرايي به شيوه قـديم پـرداخت و اکـنون او را بـيشتر با غـزلهايش مي شناسند تا شعـرهاي نو شيوه اش.

آثار: دفـترهاي شعـر: نخـستـين نغـمه ها - 1325 سراب - 1320 سياه مشق - 1332 شبگـير - 1332 زمين، برگـزيده ي شعـر - 1334 چـند برگ از يلدا - 1334 يادگـار خون سرو - 1360 آينه در آينه، برگـزيدهً شعـر - 1368

magmagf
27-10-2006, 23:49
انديشمند , نويسنده , محقق, روزنامه نگار, استاد دانشگاه و شاعر



سال و محل تولد: 1266 - مشهد
سال و محل وفات: 1330 تهران
زندگينامه: بهار (1266-1330 ش) انديشمند , نويسنده , محقق, روزنامه نگار, استاد دانشگاه و شاعر , متخلص به بهار در مشهد متولد شد , پدر وي ملك الشعراي آستان قدس رضوي بود .بهار تحصيلات مقدماتي را نزد پدر آموخت وعلوم ادبي وعربي متداول زمان خود را از استادان مشهور خراسان چون اديب نيشابوري فراگرفت.در نوجواني پدر خود را از دست داد و از همان اوان شعر مي سرود .بعد از مرگ پدر , به فرمان مظفرالدين شاه , لقب ملك الشعرايي استان قدس رضوي را يافت. وي در نهضت مشروطه طلبان مجاهدتها كرد.در سال 1328 ق هفته نامه تازه بهار را نشر داد.در سال 1333 ق از طرف مردم مشهد به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب شد و رهسپار تهران گرديد.در سال 1336 ق انجمن ادبي دانشكده را با مجله دانشكده كه منتسب به همان انجمن بود , تاسيس كرد و در همان سال به تجديد انتشار روزنامه نوبهار همت گماشت. در سال 1338 ق مديريت روزنامه ايران كه غير رسمي بود , به وي محول گرديد . از طرف مردم تهران دو بار به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد و در سال 1324 ش به وزارت برگزيده شد.در دانشكده ادبيات تهران نيز تا پايان عمر تدريس مي كرد.وي واپسين قصيده سراي بزرگ فارسي است.وي در تهران وفات يافت و در گورستان ظهيرالدوله به خاك سپرده شد.از او آثار زيادي به جا مانده است از جمله سبك شناسي , تاريخ احزاب سياسي , مجموعه مقالات و ديوان اشعار در دو جلد.

آثار: سبك شناسي , تاريخ احزاب سياسي , مجموعه مقالات و ديوان اشعار در دو جلد

magmagf
27-10-2006, 23:50
حكيم، نويسنده، عارف، اديب، شاعر



سال و محل تولد: سده ي هفتم - مَرَق
سال و محل وفات: 667 هـ.ق.
زندگينامه: وی متخلص به "افضل" و معروف به "باباافضل" ولادت او در "مَرَق" بين "اصفهان و كاشان" اتفاق افتاد. باباافضل بيش تر در زادگاه خود به اعتكاف، تدريس، تأليف، تحقيق و مباحثه روزگار مى گذرانيد. نسبت تعليم "خواجه نصير توسى" با يك واسطه به او مى رسد. وى مدتى از عمر خود را به علت رشك حاسدان و سخن چينى آنها در زندان گذرانده است، كه با توجه به گفته‌‌هاى "صفا" حبس وى سخت مورد ترديد است. شيوه ی نثر بابا افضل بسيار پخته و به اصول متقدمان نزديك است. در رسالات خود كوشيده لغات فارسى را به جاى اصطلاحات عربى قراردهد. وى چند رساله در تصوف و سلوك حكمت به زبان فارسى دارد با متنى بسيار فصيح. مجموع رسائل وى تحت عنوان "مصنفات باباافضل" نشر يافته است، اين رسايل بيانگر انديشه‌‌هاى حكمى و تفكراتى است كه بر نويسنده دست مى داده است و همچنين بيان كننده موعظه ها، حكمت ها و حقايق عرفانى است. مدفن وى در مرق كاشان است. تاريخ وفات وى را به اختلاف (606، 707 و 664 هـ.ق.) نوشته‌اند كه درست تر آن همان است كه در بالا ذكر شد.

آثار: "المفيد للمستفيد"، ترجمه "رساله نفس" ارسطو؛ "جاودان نامه" يا "جاويد نامه"، "ره انجام نامه"؛ يا "آغاز و انجام"؛ "انشاء نامه"؛ "مدارج الكمال"؛ "ساز و پيرايه شاهان پر مايه"؛ "منهاج المبين"؛ "عرض نامه"؛ "مبادي موجودات نفساني"؛ "مكتوبات"، "رباعيات"؛ "رساله در منطق" ترجمه "رساله تفاحه"؛ ارسطو.

magmagf
27-10-2006, 23:51
شاعر



سال و محل تولد: اواسط قرن‌ نهم‌ هجري‌ قمري‌ - شيراز
سال و محل وفات: ‌ 925 ه.ق‌ - مشهد
زندگينامه: بابا فغاني‌ شيرازي‌ شاعر ايراني‌ عهد آق‌ قويونلو و اوايل‌ سلطنت‌ شاه‌ اسماعيل‌ اول‌صفوي متخلص‌ به‌ فغاني‌، در اواسط قرن‌ نهم‌ هجري‌ قمري‌ در شيراز به‌ دنيا آمد.وي‌ تحصيلات‌ خود را در زادگاهش‌ انجام‌ داد واز دوره‌ نوجواني‌ به‌ مطالعه‌ و بررسي‌ اشعار شعراي‌ بزرگ‌ ايران‌ پرداخت‌ و سرودن‌ شعر را آغاز كرد. بابا فغاني‌ درسي‌ سالگي‌ عزم‌ سفر خراسان‌ كرد و چندي‌ در هرات‌ (انهدام‌ هرات‌)بسر برد و به‌ خدمت‌ عبدالرحمن‌ جامي نيز رسيد، ولي‌ از اهالي‌ هرات‌ اقبال‌ چنداني‌ نديد و ناگزير عزم‌ آذربايجان‌ كرد و به‌ تبريز رفت‌. وي‌ در اين‌ شهر در سلك‌ شعراي‌ دربار سلطان‌ يعقوب‌ آق‌ قويونلو درآمد و از سلطان‌ لقب‌ بابا گرفت‌; پس‌ از مرگ‌ يعقوب‌ كه‌ مصادف‌ بودبابي‌ ثباتي‌ اوضاع‌ سياسي‌ تبريز، فغاني‌ به‌ شيراز بازگشت‌ و در اوايل‌ سلطنت‌ شاه‌ اسماعيل‌ صفوي‌ به‌ خراسان‌ رفت‌ و در ابيورد سكونت‌ گزيد. در اين‌ شهر چندي‌ به‌ ميخوارگي‌ وشرابخواري‌ پرداخت‌ و سپس‌ از اعمال‌ نادرست‌ خود توبه‌ كرد و مجاور مشهدالرضا(ع‌)شد و اشعار و قصايدي‌ در منقبت‌ ائمه‌ اطهار (ع‌) سرود. وي‌ سرانجام‌ در سال‌ 925 ه.ق‌ در مشهد درگذشت‌ و در قدمگاه‌ دفن‌ گرديد. بابا فغاني‌ از سرآمدان‌ عصر خود بود و چون‌ در سرودن‌ غزل‌ و اشعار عاشقانه‌ راه‌ وطريقت‌ حافظ را مي‌ پيمود شعراي‌ معاصر به‌ او لقب‌ حافظ كوچك‌ داده‌ بودند، با اين‌ حال‌اين‌ شاعر غزل‌ سرا در سرودن‌ اشعار خود سبك‌ و سياق‌ خاصي‌ داشت‌ و تعبيرات‌ و احساسات‌ شور انگيز و عواطف‌ رقيق‌ عاشقانه‌ را به‌ زيباترين‌ نحوي‌ در اشعار خود بكار مي‌برد. اين‌ شيوه‌ خاص‌ كه‌ اساس‌ آن‌ در باريك‌ انديشي‌ و نازك‌ خيالي‌ بود سرمنشأ سبك‌ موسوم‌ به‌ سبك‌ هندي قرار گرفت‌ و صائب‌ تبريزي بعدها در غزلهاي‌ خود شيوه‌ سخنوري‌ فغاني‌ را مد نظر قرار داد.

آثار: ديوان‌ اشعار

magmagf
30-10-2006, 00:09
سال و محل تولد: 1196 ه.ق‌ - دهكده‌ خور و بيابانك‌ از توابع‌ جندق‌
سال و محل وفات: 1276 ه.ق‌ - جندق‌
زندگينامه: ميرزا رحيم‌ متخلص‌ به‌ يغما از شعراي‌ غزلسراي‌ عهد محمد شاه‌ قاجار است‌. وي‌در سال‌ 1196 ه.ق‌ در دهكده‌ خور و بيابانك‌ از توابع‌ جندق‌ به‌ دنيا آمد; يغما كودكي‌ خود را بارنج‌ و سختي‌ فراوان‌ گذراند و در سن‌ هفت‌ سالگي‌ در بيرون‌ ده‌ شتر مي‌ چراند و از اين‌طرف‌ معاش‌ خانواده‌ خود را تأمين‌ مي‌ كرد. يغما در نوجواني‌ به‌ سمت‌ منشي‌ حاكم‌ جندق‌ برگزيده‌ شد و در اين‌ زمان‌ اولين‌ اشعار خود را با تخلص‌ مجنون‌ آغاز كرد. در سال‌ 1216 ه.ق‌ حاكم‌ مزبور سر به‌ طغيان‌ برداشت‌ و در جنگ‌ با سردار اعزامي‌ از مركز شكست‌ خورد و فراري‌ شد. با اين‌ حال‌ يغمابه‌ سبب‌ ادب‌ و لياقت‌ خود به‌ منشيگري‌ سردار ذوالفقار خان‌ حاكم‌ سمنان‌ و دامغان‌ برگزيده‌ شد و مدت‌ شش‌ سال‌ در نزد وي‌ بود.يغما در سال‌ 1222 ه.ق‌ بر اثر تلقينات‌ سوءاطرافيان‌ سردار كه‌ به‌ شهرت‌ شاعر رشك‌ مي‌ بردند مورد خشم‌ سردار ذوالفقار خان‌ قرار گرفت‌ و پس‌ از فلك‌ چند ماه‌ به‌ سياهچال‌ افتاد و كليه‌ اموالش‌ نيز ضبط و توقيف‌ شد. يغماي‌ جندقي‌ پس‌ از آزادي‌ نام‌ و تخلص‌ خود را به‌ ابوالحسن‌ يغما تغيير داد وجامه‌ درويشي‌ پوشيد و پس‌ از چند ماه‌ سير و سياحت‌ از راه‌ يزد به‌ تهران رفت‌. وي‌ درتهران‌ مورد توجه‌ حاجي‌ ميرزا آقاسي‌ صدراعظم‌ محمد شاه‌ قاجار كه‌ فردي‌ صوفي‌ مسلك‌ بود قرار گرفت‌ و موقعيت‌ بالايي‌ در دربار يافت‌ .يغما پس‌ از چندي‌ به‌ حكومت‌ كاشان‌ منصوب‌ شد و سپس‌ به‌ هرات‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در سال‌ 1276 ه.ق‌ در زادگاهش‌ درگذشت‌. يغماي‌ جندقي‌ شاعري‌ وارسته‌ بود كه‌ هيچگاه‌ به‌ مدح‌ شاه‌ و درباريان‌ نپرداخت‌ . از وي‌ غزل‌ هاي‌ زيبايي‌ به‌ يادگار مانده‌ كه‌ در زمره‌ بهترين‌ غزل‌ هاي‌ عهد قاجاريه‌ بشمار مي‌رود يغما از جمله‌ شعراي‌ اين‌ دوره‌ بود كه‌ در صدد پالايش‌ زبان‌ فارسي‌ از لغات‌ بيگانه‌ برآمد و لذا در اكثر اشعار خود از لغات‌ اصيل‌ پارسي‌ استفاده‌ مي‌ كرد. از اين‌ شاعر توانا اشعاري‌ در قالبهاي‌ مختلف‌ شعري‌ اعم‌ از غزل‌، قصيده‌، رباعي‌ و ترجيع‌ بند و همچنين‌ هجوياتي‌ به‌ يادگار مانده‌ است‌ كه‌ بخصوص‌ هجويات‌ او انعكاسي‌ از خشم‌ شاعر نسبت‌ به‌ وضعيت‌ نابسامان‌ اجتماعي‌ جامعه‌ خود مي‌باشد. يغما همچنين‌ اشعار مذهبي‌ زيبايي‌ ازجمله‌ مرثيه‌ هايي‌ در وصف‌ واقعه‌ كربلا سروده‌ كه‌ در مراسم‌ نوحه‌ خواني‌ و سينه‌ زني‌ دهه‌ عاشورا قرائت‌ مي‌شود.

آثار: ديوان اشعار

magmagf
30-10-2006, 00:10
شاعر



سال و محل تولد: سده ي هشتم - فريومد
سال و محل وفات: 724 هـ.ق.
زندگينامه: وی مشهور به "طغرايي" بود. اصلش ترك و پدر "ابن يمين" است. وي در زمان "محمد خدابنده" (703- 716هـ.ق.)، در "فريومد" ساكن و مورد توجه "علاءالدين محمد فريومدي"، صاحب ديوان و وزير خراسان بود. او با فرزندش مكاتبات، مراسلات و مشاعراتي داشته است كه مشهور است. وي در قصبه ی "فريومد" درگذشت و همان جا به خاك سپرده شد.

آثار: "ديوان" شعر. صاحب "ريحانه الادب" كتاب هاي زير را به او نسبت داده است: "انشاء طغرل"، به نام مجموعه ی منشات؛ "انوار المبارك"؛ "چشمه ی فائز"، "كليات طغري"، مجموعه ی اشعار؛ "مجموعه الغرائب"؛‌ "المرآت المفتوحه". مؤلف تذكره ی "روز روشن" كتاب "تاريخ يميني" را كه متضمن وقايع حكومت سلطان محمد غزنوي است، از آن وي مي داند.

magmagf
30-10-2006, 00:12
نويسنده و نغمه سراي كودكان



سال و محل تولد: خرداد ماه 1298 - تهران
سال و محل وفات: 1368
زندگينامه: يميني شريف در اول خرداد ماه 1298 در پامنار ديده به جهان گشود. در پنج سالگي وارد ‌مدرسه شد و تابستانها به مكتب ميرفت. رفتار خشن و محيط نامأنوس اين مراكز تربيت كودكان در ايران آن زمان او را به شدت رنج ميداد. روش تدريس ثقيل در مدارس آن زمان نيز عامل موثري در شكل گيري طرز تفكر وي درباره نياز به دگرگوني در سيستم تدريس و تعليم و تربيت بود. وقتي در سال 1317 به ‌دانشسراي مقدماتي راه يافت، در آنجا به كتابهاي خارجي براي كودكان دست يافت و براي اولين بار در مقابل چشمان خود تصاوير زيبا و موضوعات جالب و ساده ويژه كودكان يافت. از آن پس به تهيه كتابهاي مشابهي براي كودكان ايران همت گمارد و اين امر را با ترجمه يك كتاب انگليسي و سرودن اشعار ويژه كودكان آغاز كرد. يميني شريف نويسنده و نغمه سراي كودكان يكي از پركارترين نويسندگان و شاعران كودكان در جهان بود. اعتقاد وي به نياز به دگرگوني سبك آموزش خواندن و نوشتن در ايران منجر به تاليف كتاب كلاس اول ابتدايي به نام "دارا و آذر" كه سالها در مدارس تدريس ميشد گرديد. او با در نظر گرفتن احتياجات و روحيات بچه ها، در خلال اشعار خود با زباني ساده و آهنگين درسهاي زندگي را به آنان ميآموخت، در شعر زيباي "ما بچه ها قايقرانيم پاروزني خوب ميدانيم چه پسريم چه دختريم كار كه داريم خوشحالتريم" او با زباني ساده اهميت كار و مسئوليت و رويگرداني از تبعيض جنسي را خاطرنشان ميكند. در شعر "فرزندان ايران" كه شايد يكي از مشهورترين اشعار وي باشد اهميت مهرورزي به وطن را ميآموزد. "ما گلهاي خندانيم/ فرزندان ايرانيم/ ما سرزمين خود را/ مانند جان ميدانيم. . ." در سال 1335 اولين شماره مجله كيهان بچه ها، به پيشنهاد او و جعفر بديهي از طرف موسسه كيهان انتشار يافت. اهميت كار فردي مانند يميني شريف كه زندگي خود را وقف بچه ها كرده بود با نظري كوتاه به وضع تعليم و تربيت كودكان در ايران آن زمان روشنتر ميشود. روش مرسوم آن بود كه بچه ها را با تحكم و بدون توجه به روحياتشان مجبور به انجام كار ميكردند. وقتي در بهار سال 1368 در آمريكا بر وي معلوم شد كه علاجي براي بيماريش وجود ندارد، در پاسخ اصرار دوستان و استفاده بيشتر از امكانات پزشكي خارج گفت:«من فرزند آن آب و خاكم، بايد در كوهپايه هاي البرز و در خاك ري دفن شوم.» و چنين هم شد. وي در بيست و هشتم آذرماه 1368 چشم از جهان فروبست. در آخرين دوبيتي كه در روزهاي واپسين زندگي براي حك بر روي سنگ مزار خويش سرود گفته است: «من نغمه سراي كودكانم شادست ز مهرشان روانم عباس يميني شريفم گيريد ز كودكان نشانم»

آثار: فهرست كتابهاي منتشر شده او شامل 30 كتاب از جمله "آواز فرشتگان"، "نيم قرن در باغ شعر كودكان"، "گربه هاي شيپورزن"، "دو كدخدا"، "بازي با الفبا"، "فري به آسمان ميرود"، "آواي نوگلان"، "در ميان ابرها"، "گلهاي گوناگون"، "آه ايران عزيز"، "داستان خر و خركچي" و "خانه باباعلي" است. كتاب "آواز فرشتگان" اولين كتاب او در سال 1325 به چاپ رسيد و آخرين كتابهايش "جدال در پرتگاه توچال" و "فارسي زبان ايرانيان" در سال 1368 چندي قبل از درگذشت او به چاپ رسيدند.

magmagf
30-10-2006, 20:47
طبيب و شاعر



سال و محل تولد: سده ي دهم - خواف
سال و محل وفات: حدود 950هـ.ق.
زندگينامه: وی متخلص به "يوسفي" بود. اصل او از "خواف" بود و در "ماوراءالنهر" دانش آموخت. او سال هاي زيادي از عمر خود را در "هرات" گذراند. در اواخر عمر به "هندوستان" رفت و به دربار بابرشاه و همايون شاه راه يافت و ملازم آنان گرديد و به نام آن دو، ‌چند كتاب تأليف نمود. وي عاقبت در همان ديار از دنيا رفت. در "هديه العارفين" سال مرگ وي (966 هـ.ق.) ذكر شده است. اهميت يوسفي به ويژه در آن است كه براي آسان كردن دانش پزشكي چند منظومه در اين فن سرود.

آثار: منظومه "علاج الامراض"، درباره ی نشانه هاي بيماري و مداواي آن ها، مشتمل بر دويست و هشتاد و نه رباعي و شرح آن به نام "جامع الفوائد" يا "طب يوسفي"؛ قصيده اي در "حفظ الصحه"،‌ به نام بابر شاه، كه در آن شرايط حفظ صحت را در خوردن، آشاميدن و خواب و بيداري ، در فصل ها و هواهاي مختلف بيان كرده است؛ "رياض الادويه"، به نام همايون شاه در (946هـ.ق.)؛ مثنوي "مأكول و مشروب"، در (946هـ.ق.)، در مورد تدبيرهاي پزشكي براي خوردني ها و آشاميدني ها؛ منظومه ی "فوائد يوسفيه" يا "فوائد الاخيار"، در طب و رويا، در (912هـ.ق.)،كه در هر دو يا سه بيت آن يكي از مسئله ‌هاي پزشكي توضيح داده شده است؛ "بدايع الانشاء" يا "انشاي يوسفي"، در (940هـ.ق.) براي پسرش رفيع الدين حسين؛ "جواهر اللغه" يا "بحرالجواهر"، در بيان واژه ها و اصطلاحات پزشكي.

magmagf
30-10-2006, 20:48
شاعر



سال و محل تولد: عهد افشاريه‌ و زنديه‌ - اصفهان‌
سال و محل وفات: 1198
زندگينامه: سيد احمد حسيني‌ متخلص‌ به‌ هاتف‌ از شعراي‌ نامي‌ ايران‌ در عهد افشاريه‌ و زنديه‌ است‌. وي‌ اصالتا از خانواده‌اي‌ آذربايجاني‌ بود ولي‌ در اصفهان‌ بدنيا آمد; سيد احمد دركودكي‌ به‌ تحصيل‌ علوم‌ قديمه‌ و از جمله‌ ادبيات‌ فارسي‌ و عربي‌،طب‌، منطق‌ و حكمت‌ پرداخت‌ و گذشته‌ از علم‌ طب‌ كه‌ در آن‌ تسلط داشت‌، به‌ يكي‌ از سرآمدان‌ زبان‌ عربي‌ مبدل‌ گشت‌ و اشعاري‌ به‌ زبان‌ عربي‌ سرود. هاتف‌ در جواني‌ به‌ سرودن‌ اشعار خود پرداخت‌ و در طول‌ زندگي‌ آرام‌ خود از مدح‌ شاهان‌ و روي‌ آوردن‌ به‌ دربار سلاطين‌ خود داري‌ كرد و بيشتر به‌ مطالعه‌ و حكمت‌ و عرفان‌مشغول‌ بود. وي‌ در سال‌ 1198 درگذشت‌. هاتف‌ اصفهاني‌ شاعري‌ توانا و مسلط به‌ زبان‌ و ادبيات‌ فارسي‌ بود; وي‌ از سبك‌ شعراي‌ متقدم‌ ايران‌ به‌ ويژه‌ حافظ و سعدي‌ پيروي‌ مي‌ كرد و طبع‌ خود را در سرايش‌ تمامي‌قالبهاي‌ شعري‌ اعم‌ از غزل‌ ،قصيده‌ و رباعي‌ ، ترجيع‌ بند و تركيب‌ بند آزمود. شهرت‌ عمده‌ هاتف‌ به‌ سبب‌ شاهكار بزرگ‌ ادبي‌ او (ترجيع‌ بند عرفاني‌) است‌ كه‌ در آن‌ هم‌ از حيث‌حسن‌ تركيب‌ الفاظ و هم‌ از حيث‌ توصيف‌ معاني‌ داد سخن‌ داده‌ است‌. وي‌ مرثيه‌ هاي‌ زيبايي‌ نيز با استفاده‌ از ماده‌ تاريخ‌ (حروف‌ ابجد) در مرگ‌ بزرگان‌ و دوستان‌ خود سرود كه‌ اين‌ اشعار از ارزش‌ بالايي‌ برخوردارند.

آثار: مهم‌ترين‌ اثر باقي‌ مانده‌ از هاتف‌ اصفهاني‌ ديوان‌ اشعار او و چند صد بيت‌ شعر به‌زبان‌ عربي‌ است‌.

magmagf
31-10-2006, 22:28
شاعر



سال و محل تولد: 520 ه ق - شروان‌ آذربايجان‌
سال و محل وفات: 595 ه ق
زندگينامه: حكيم‌ افضل‌ الدين‌ بديل‌ بن‌ علي‌ خاقاني‌ ملقب‌ به‌ حسان‌ العجم‌ شاعر و سخن‌سراي‌ بزرگ‌ ايراني‌ و ازقصيده‌گويان‌ درجه‌ اول‌ قرن‌ ششم‌ هجري‌ در سال‌ 520 ه. ق‌ در شروان‌ آذربايجان‌ تولد يافت‌. پدر وي‌ نجيب‌ الدين‌ علي‌ مروي‌ نجار بود و مادرش‌ نيز از خانواده‌هاي‌ عيسوي‌ آن‌ ولايت‌ به‌ شمار مي‌رفت‌ كه‌ به‌ اسلام‌ گرويده‌ بود. روزگار كودكي‌ شاعر نامدار توأم‌ با سختي‌ و معيشت‌ بود و پس‌ از مرگ‌ زود هنگام‌ پدرش‌ تحت‌ حمايت‌ مادر و عمويش‌ كافي‌ الدين‌ عمر بن‌ عثمان‌ كه‌ طيبب‌ و فيلسوف‌ بود درآمد. خاقاني‌ از كودكي‌ داراي‌ هوش‌ واستعداد شگرفي‌ بود و همين‌ استعداد و ذكاوت‌ توجه‌ عمويش‌ را به‌ او معطوف‌ ساخت‌ و در كنف‌ حمايت‌ وي‌ به‌ تحصيل‌ دانش‌هاي‌ متداول‌ روزگار خويش‌ از ادبيات‌ عرب‌ و فارسي‌ و حديث‌ و منطق‌ و فلسفه‌ و قرآن‌ پرداخت‌ و گذشته‌ از عمو و پسر عموي‌ دانشمندش‌ از بزرگاني‌ همچون‌ ابوالعلاء گنجوي‌(1) شاعر دربار شرو انشاه‌ نيز بهره‌ها آموخت‌. تحصيل‌ گسترده‌ همه‌ شاخه‌هاي‌ علوم‌ كه‌ در ظرف‌ چند سال‌ بطول‌ انجاميد در روحيه‌ و آثار افضل‌ الدين‌ اثرات‌ عميقي‌ بر جاي‌ گذاشت‌ و هنوز جواني‌ بيش‌ نبود كه‌ با كمك‌ ابوالعلاء گنجوي‌ به‌ دربار خاقان‌ اكبر فخرالدين‌ منوچهر شروانشاه‌ (از شاهان‌ محلي‌ غرب‌ ايران‌ كه‌ باج‌ گزار سلجوقيان عراق‌ بود) راه‌ يافت‌ و در زمره‌ شاعران‌ چيره‌دست‌ ديار خود جاي‌ گرفت‌. خاقاني‌ پس‌ از جاي‌ گرفتن‌ در دربار شروانشاه‌ تخلص‌ پيشين‌ خود، حقايقي‌، را به‌ كناري‌ نهاد و به‌ افتخار آن‌ پادشاه‌ خود را خاقاني‌ خواند. اين‌ دوران‌، عصر شكوه‌ و رونق‌ شاعر جوان‌ بود چرا كه‌ ابوالعلاء گنجوي‌ نيز كه‌ شيفته‌ كمالات‌ شاگرد خود شده‌ بود دختر خوش‌ را به‌ او داد و سعي‌ كرد جايگاه‌ شاعر جوان‌ را در دربار شروانشاه‌ مستحكم‌ سازد. خاقاني‌ در دوره‌ اقامت‌ خود در دربار منوچهر شروان‌ شاه‌ صله‌هاي‌ هنگفت‌ و جايزه‌هاي‌ گرانبهايي‌ از آن‌ پادشاه‌ دريافت‌ نمود ولي‌ چندي‌ نگذشت‌ كه‌ در اثر سعايت‌ بدخواهان‌ و حسادت‌ پدرزنش‌ ابوالعلاء گنجوي‌، شاعر از اقامت‌ در دربار شاه‌ و مداحي‌ و تملق‌ گويي‌ كه‌ چندان‌ با مذاق‌ او سازگار نبود دلتنگ‌ و ملول‌ گشت‌ و با وجود مخالفت‌ شروان‌ شاه‌، به‌ شوق‌ ديدار بزرگان‌ علم‌ و ادب‌ ساير ديار و عرضه‌ هنر و استعداد خود به‌ دربار ساير شاهان‌ ايران‌ زمين‌ بويژه‌ در مشرق‌ ايران‌ رهسپار ري‌ و خراسان گشت‌.(2) خاقاني‌ پس‌ از ورود به‌ ري‌ مدتي‌ را در اين‌ شهر سپري‌ نمود و در حالي‌ كه‌ سوداي‌ پيوستن‌ به‌ دربار سلطان‌ سنجر پادشاه‌ بزرگ‌ سلجوقي‌ را داشت‌ با شنيدن‌ خبر فرو پاشيدن‌ امپراطوري‌ سلجوقيان‌ بدست‌ تركان‌ غز نااميد و مغموم‌ به‌ شروان‌ بازگشت‌. با اين‌ حال‌ رجعت‌ به‌ ميهن‌ چندان‌ ميل‌ و رغبت‌ او را برنينگيخت‌ بويژه‌ كه‌ بين‌ او و پدر زنش‌ نيز كدورتي‌ سخت‌ حاصل‌ شده‌ بود و دو طرف‌ به‌ هجو يكديگر پرداخته‌ بودند. از اين‌ روي‌ شاعر كه‌ دل‌ در سوداي‌ سفر به‌ ساير مناطق‌ را داشت‌ پس‌ از مدتي‌ كوتاه‌ بار ديگر در سال‌ 551 ه .ق‌ ميهن‌ خود را ترك‌ گفت‌ و عازم‌ سفر حج‌ گشت‌ و پس‌ از انجام‌ فرائض‌ ديني‌ در بغداد به‌ خدمت‌ المتقي‌ لامرا... خليفه‌ عباسي‌ رسيد و در ادامه‌ سفر پس‌ از بازديد از خرابه‌هاي‌ كاخ‌ مداين‌ و شهر اصفهان به‌ شروان‌ بازگشت‌. ره‌ توشه‌ خاقاني‌ از اين‌ سفر سرودن‌ سفرنامه‌ تحفه‌ العراقين‌ بود كه‌ در آن‌ شاعر شرح‌زيارت‌ خانه‌ خدا و شهرهاي‌ سر راه‌ و بزرگاني‌ را كه‌ ملاقات‌ نموده‌ آورده‌ و در انتها نيز از احوال‌ و روزگار خود سخن‌ رانده‌ است‌. شاعر بزرگ‌ قصيده‌سرا پس‌ از بازگشت‌ در سال‌ 554 ه.ق‌ بار ديگر به‌ دربار شروانشاه‌ پيوست‌ ولي‌ چندي‌ نگذشت‌ كه‌ با شاه‌ اختلاف‌ پيدا كرد وبه‌ مدت‌ يك‌ سال‌ در قله‌ شابران‌ محبوس‌ شد و در اين‌ مدت‌ چند حبسيه‌ زيبا سرود كه‌ از بهترين‌ اشعار از اين‌ نوع‌ در ادبيات‌ فارسي‌ به‌ شمار مي‌روند. خاقاني‌ در سال‌ 569 ه. ق‌ براي‌ دومين‌ بار عازم‌ سفر حج‌ شد و پس‌ از دو سال‌ كه‌ به‌ شهر خود بازگشت‌ با مصيبت‌ عظيمي‌ مواجه‌ شد و آن‌ در گذشت‌ پسر بيست‌ ساله‌اش‌ بود. سال‌هاي‌ آخر عمر خاقاني‌ با درد و رنج‌ فراوان‌ همراه‌ بود و او سختي‌هاي‌ فراواني‌ را چه‌ از دوستان‌ و چه‌ از دشمنان‌ خود متحمل‌ گشت‌ و پس‌ از سفري‌ به‌ تبريز در سال‌ 580ه.ق‌ چند سال‌ در اين‌ شهر اقامت‌ گزيد و سرانجام‌ نيز در همين‌ شهر در گذشت‌ و در قبرستان‌ معروف‌ آن‌ شهر موسوم‌ به‌ مقبره‌الشعرا مدفون‌ گشت‌.(3) خاقاني‌ را استاد سخن‌ فارسي‌ و از قصيده‌گويان‌ درجه‌ اول‌ ايران‌ دانسته‌اند كه‌ اگرچه‌ شاعري‌ مديحه‌ سرا بود ولي‌ شاعري‌ را به‌ منزله‌ حرفه‌اي‌ براي‌ كسب‌ درآمد پيشه‌ خود نساخته‌ بود. وي‌ در اشعار خود از كليه‌ معارف‌ زمان‌ خود استفاده‌ كرده‌ است‌ و درصدد بوده‌ تا تسلط خود را بر كليه‌ اين‌ علوم‌ و همچنين‌ در صنايع‌ لفظي‌ در پيش‌ چشم‌ خوانندگان‌ خود به‌ نمايش‌ گذارد. حكيم‌ شروان‌ اگرچه‌ هم‌ در علم‌ و هم‌ در شعر پايگاه‌ بلندي‌ داشت‌ ولي‌ نخستين‌ و بزرگ‌ترين‌ شاعري‌ بود كه‌ علم‌ را در خدمت‌ شعر گرفت‌ كه‌ البته‌ اين‌ امر سبب‌ ايجاد دشواري‌هايي‌ نيز در درك‌ اشعار وي‌ گشته‌ است‌. با اين‌ حال‌ بايد گفت‌ كه‌ اين‌ دشواري‌ها نه‌ از تمايل‌ شاعر به‌ مبهوت‌ ساختن‌ و تحت‌ تأثير قرار دادن‌ خواننده‌ ناشي‌ مي‌شود و نه‌ از لذت‌ سطحي‌ و كم‌ مايه‌ او در استفاده‌ از كلام‌ مصنوع‌ و متقيد; بلكه‌ از غناي‌ فكري‌ او سرچمشه‌ مي‌گيرد كه‌ تراز انديشه‌ و دانش‌ خوانندگان‌ شعرش‌ را با خود برابر فرض‌ مي‌كند. خاقاني‌ علاوه‌ بر استواري‌ ومحكمي‌ اشعارش‌، در زبان‌ عربي‌ نيز مانند فارسي‌ تبحر داشته‌ و به‌ الفاظ و تركيبات‌ ادبي‌ آن‌ زبان‌ تسلط كاملي‌ داشته‌ است‌. در قصايد خاقاني‌ بويژه‌ قطعاتي‌ كه‌ در وصف‌ كعبه‌ و نعت‌ حضرت‌ رسول‌ و نظاير آن‌ سروده‌ ديانت‌ و زهد حكيم‌ متجلي‌ است‌ و ظاهرا روحانيت‌ و ايمان‌ او در اثر دوبار زيارت‌ عاشقانه‌ خانه‌ خدا و چشيدن‌ گرم‌ و سرد روزگار و ديدن‌ ابرار و اشرار تقويت‌ گشته‌ است‌. شاعر سخن‌ سنج‌ در اشعار زيباي‌ خود مردم‌ را به‌ پرهيز از بدي‌ و روي‌ آوردن‌ به‌ نيكي‌ فراخوانده‌ است‌ و اگر چه‌ تا حدودي‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ روزگار خود بدبين‌ است‌ ولي‌ با اين‌ حال‌ مردمان‌ رابه‌ نيكي‌ و فداكاري‌ سوق‌ داده‌ است‌. خاقاني‌ در زندگي‌ ناآرام‌ خود سختي‌ها و دشواري‌هاي‌ فراواني‌ ديد و حسادت‌، فقدان‌ دوستان‌، خيانت‌ و حبس‌ ضربات‌ سنگيني‌ بر او وارد آورد و موجب‌ درون‌ نگري‌ او شد. زيباترين‌ اشعار اين‌ شاعر شيرين‌ گفتار كه‌ انديشه‌هاي‌ او را به‌ بهترين‌ صورت‌ بيان‌ كرده‌ است‌ قصيده‌هايي‌ است‌ كه‌ در آن‌ شاعر از خويشان‌ و دوستان‌ و مردم‌ شروان‌ شكوه‌ كرده‌ است‌ و عالي‌ترين‌ و بي‌پيرايه‌ترين‌ احساسات‌ انسان‌ دوستانه‌ خود را نمايان‌ ساخته‌ است‌. وي‌ در غزليات‌ زيباي‌ خود تنفرش‌ را از ظاهرپرستي‌ و تملق‌ آشكار ساخته‌ و انسان‌ها را به‌ معني‌ پرستي‌ دعوت‌ كرده‌ است‌. بزرگ‌ترين‌ ويژگي‌ خاقاني‌ قوت‌ انديشه‌ و مهارت‌ او در تركيب‌ الفاظ و خلق‌ معاني‌ و ابتكار مضامين‌ جديد و پيش‌ گرفتن‌ راههاي‌ خاص‌ در توصيف‌ و تشبيه‌ است‌ و هيچ‌ قصيده‌ و قطعه‌ و شعر او نيست‌ كه‌ از اين‌ جهات‌ تازگي‌ نداشته‌ باشد. لطف‌ ضمير خاقاني‌ در منعكس‌ ساختن‌ وقايعي‌ كه‌ در كشور ايران‌ در دوره‌ همعصر شاعر روي‌ داده‌ از جمله‌ حادثه‌ خون‌ آلود هجوم‌ تركان‌ غز به‌ ايران‌ و ويراني‌هايي‌ كه‌ در خراسان‌ به‌ بار آمد بخوبي‌ منعكس‌ است‌.قصيده‌اي‌ كه‌ در وصف‌ ايوان‌ مداين‌ و ويرانه‌هاي‌ كاخ‌ شاهي‌ ساسانيان سروده‌ است‌ نيز بخوبي‌ حسرت‌ او را از درهم‌ شكستن‌ عظمت‌ ايران‌ نشان‌ مي‌دهد و خاقاني‌ سعي‌ كرده‌ از اين‌ طريق‌ مردمان‌ را به‌ بي‌اعتباري‌ دنيا فرا خواند. مهمترين‌ آثار برجاي‌ مانده‌ از اين‌ شاعر توانا عبارت‌ است‌ از كليات‌ ديوان‌ در برگيرنده‌ انواع‌ قالب‌هاي‌ شعري‌ اعم‌از غزل‌ و رباعي‌ و مثنوي‌ تحفه‌العراقين‌. در مثنوي‌ تحفه‌العراقين‌ مطالب‌ و مضامين‌ گوناگون‌ از قبيل‌ وصف‌ طبيعت‌ و طبايع‌ و نقل‌ مواعظ و مدح‌ انبياء و ائمه‌ و تعريف‌ بلاد و بويژه‌ مكه‌ و مقامات‌ متبركه‌ و شرح‌ مناسك‌ حج‌ و شرحي‌ ازخود شاعر و خويشانش‌ آمده‌ است‌. اين‌ وسعت‌ اطلاعات‌ به‌ همراه‌ به‌ كار بردن‌ غريب‌ترين‌ كلمات‌ عربي‌ و اصطلاحات‌ نجومي‌ و فلسفي‌ و تاريخي‌ و جغرافيايي‌ و امثال‌ آن‌ به‌ همراه‌ استعاره‌ها و باريك‌انديشي‌ در آفرينش‌ مضمون‌هاي‌ تازه‌ و تركيب‌هاي‌ خاص‌، رنگ‌ و بوي‌ خاصي‌ به‌ آثار اين‌ قصيده‌سراي‌ بزرگ‌ بخشيده‌ و عمق‌ دانش‌ او را به‌ نمايش‌ گذاشته‌ است‌. از معروف‌ترين‌ اشعار خاقاني‌ دو قصيده‌ يكي‌ در وصف‌ و مدح‌ مكه‌ و ديگري‌ ايوان‌ مداين‌ است. --------------------------> 1- نظام‌ الدين‌ محمد و ابوالعلاء گنجوي‌ از شاعران‌ و قصيده‌سرايان‌ معروف‌ آذربايجان‌ (500 ـ 554 ه. ق‌) و از شعراي‌ معاصر خاقاني‌ است‌ كه‌ در دربار شروانشاه‌ مي‌زيسته‌ است‌. وي‌ در اشعار خويش‌ به‌ فضل‌ خود باليده‌ و خويشتن‌ را از سخن‌سرايان‌ بزگ‌ ايران‌ دانسته‌ است : ( بچون‌ مني‌ كه‌ ز اقران‌ خود سبق‌ بردم‌/ گر اهل‌ گنجه‌ تفاخر كنند هست‌ روا // ... ضميرم‌ ابر و سخن‌ گوهرست‌ و دل‌ دريا / زبان‌ منادي‌ و دل‌ گوهر و زمانه‌ بها// بهر دياري‌ گفتار من‌ غريب‌ و شريف‌ / بهر بلادي‌ اشعار من‌ روان‌ و روا) 2- خاقاني‌ با حكيم‌ نظامي‌ گنجوي‌، رشيد الدين‌ رطواط، فلكي‌ شيرواني‌ و اثيراخسيكتي‌ هم عصر بوده‌ است‌ ولي‌ جداي‌ از نظامي‌ با هيچيك‌ از ديگر شاعران‌ ياد شده‌ رابطه‌ خوبي‌ نداشت‌. 3- اختلاف‌ پدر زن‌ و داماد به‌ كينه‌ و دشمني‌ شديدي‌ مبدل‌ گشت‌ و تا پايان‌ مرگ‌ ابوالعلاء گنجوي‌ ادامه‌ يافت‌. اين‌ دو شاعر يكديگر را به‌ سختي‌ هجو كردند و خاقاني‌ حتي‌ پدرزنش‌ را به‌ قرمطي‌ و اسمايعل‌ بودن‌ (كه‌ در آن‌ روزگار تهمتي‌ بسيار سنگين‌ بود) متهم‌ ساخت‌. چند بيت‌ از هجويه‌ تند و گزنده‌ ابوالعلاء در حمله‌ به‌ شاگرد و داماد خويش‌ چنين‌ است‌: (... تو اي‌ افضل‌الدين‌ اگر راست‌ پرسي‌ / به‌ جان‌ عزيزت‌ كه‌ از تو نه‌ شادم‌ // درودگر و سر بود نامت‌ به‌ شروان‌ / به‌ خاقانيت‌ من‌ لقب‌ بر نهادم‌ // به‌ جاي‌ تو بسيار كردم‌ نكويي‌ / ترا دختر و مال‌ و شهرت‌ بدادم‌/ / چرا حرمت‌ من‌ ندادي‌ تو؟ چون‌ من‌ / ترا هم‌ پدرخوانده‌، هم‌ اوستادم‌…) //

آثار: مهمترين‌ آثار برجاي‌ مانده‌ از اين‌ شاعر توانا عبارت‌ است‌ از كليات‌ ديوان‌ :در برگيرنده‌ انواع‌ قالب‌هاي‌ شعري‌ اعم‌از غزل‌ و رباعي‌ و مثنوي‌ تحفه‌العراقين‌. در مثنوي‌ تحفه‌العراقين‌ مطالب‌ و مضامين‌ گوناگون‌ از قبيل‌ وصف‌ طبيعت‌ و طبايع‌ و نقل‌ مواعظ و مدح‌ انبياء و ائمه‌ و تعريف‌ بلاد و بويژه‌ مكه‌ و مقامات‌ متبركه‌ و شرح‌ مناسك‌ حج‌ و شرحي‌ ازخود شاعر و خويشانش‌ آمده‌ است.‌

magmagf
01-11-2006, 19:31
شاعر



سال و محل تولد: اول آذرماه سال 1306 خورشيدي - در تهران
سال و محل وفات: آدينه 24 دي‌ماه 1378، تهران
زندگينامه: بيژن جلالي - شاعر معاصر - در آخرين شب آبان‌ماه؛ يا به‌عبارتي، اول آذرماه سال 1306 خورشيدي، در تهران به دنيا آمد. از سال 1325 تا 1331 چندماهي در رشته‌ي فيزيك دانشگاه تهران و چند سال در رشته علوم طبيعي دانشگاه‌هاي تولز و پاريس درس خواند. البته همه آنها نيمه‌كاره ماند؛ زيرا علاقه به شعر و ادب، مسائل فكري و ادبي و گشت و گذار آزاد در زمينه‌هاي فلسفه، هنر و ادبيات، او را از انضباط و نظم درس خواندن دور كرد. در بازگشت، در رشته زبان و ادبيات فرانسوي دانشگاه تهران، نام نوشت. دوره ليسانس را به پايان برد و از سال 1325 تا مدتي، به كارهاي گونه‌گوني پرداخت. در دبيرستان‌ها انگليسي درس داد؛ چندي هم مسؤول آزمايشگاه دبيرستان ايرانشهر بود. زماني هم در موزه مردم‌شناسي وزارت فرهنگ به كار پرداخت، چون دوره مردم شناسي را در موزه مردم‌شناسي پاريس گذرانده بود؛ سرانجام به كار در شركت فرانسوي آنتروپوز مشغول شد و با استفاده از بورس اين شركت، يك دوره اقتصاد نفت را در پاريس به پايان برد؛ كار اداري رسمي را در شركت نفت و شركت پتروشيمي پي گرفت و در سال 1359 بازنشسته شد. علاقه به شعر و ادبيات، فلسفه، فكر و عرفان، زندگي در محيط فرهنگي خاندان هدايت، گفت و گو با دايي‌اش صادق هدايت و تاثيرپذيري از او و اقامت پنج‌ساله دوره جواني در فرانسه، پيوندهايي ميان جلالي و نوشتن به وجود آورد ـ گاه به فارسي، گاه به فرانسوي. البته ابتدا آنها را جدي نمي‌گرفت؛ اما پس از اينكه به ايران بازگشت و توانست با فراغ بيشتري بخواند، بينديشد و بنويسد، تامل‌هاي شاعرانه‌اش نظم گرفت و توانست از اداي معاني ذهني خود برآيد. او از آغاز دهه 1340 اين تامل‌ها را به نشر سپرد. سروده‌هايش، در مجموع با تلقي مثبت و گشاده‌رويانه‌اي از اهل شعر و ادب معاصر رو به رو شد؛ هرچند شعرهايش همه سپيد بود و به نسبت همسالانش، تا حدي دير به انتشار آنها پرداخت. جلالي، ازدواج نكرد؛ زندگي‌اش در سكوت و با آرامش و تلالويي خاص ادامه داشت. چند روزي پس از نيمه آذرماه، دچار سكته مغزي شد كه بيش از يك ماه را در اغما گذراند و در روز آدينه 24 دي‌ماه 1378، در هفتاد و دو سالگي، زندگي را بدرود گفت.

آثار: روزها (1341)، دل ما و جهان (1344)، رنگ آب‌ها (1350)، آب و آفتاب (1362) و روزانه‌ها (1373) و نيز سه گزينه شعرها: بازي نور (به انتخاب شاپور بنياد 1369)، درباره شعر (به انتخاب شاعر 1377)، و ديدارها (گزينه شعرها از 1375 تا 1378).

magmagf
03-11-2006, 09:38
شاعر و نويسنده



سال و محل تولد: 1319 - كرمان
زندگينامه: احمدرضا احمدى روز سى‏ام ارديبهشت 1319 در كرمان به دنيا آمد. سال 42 در رشته ادبى از دبيرستان دارالفنون تهران ديپلم گرفت، پس از آن به تدريس در كرمان مشغول شد و مدت دو سال در اين كار دوام آورد. سال 44 مجدداً به تهران آمد. او اولين دفتر شعرش را با عنوان »طرح‏ها« در قطع خشتى سال 41 منتشر كرد؛ زمانى كه جدال سنت‏گرايان و نوپردازان نيمايى در اوج بود و بخش بزرگى از جامعه به درك ضرورت تحول شعر نرسيده بودند و ميانه‏روهايى چون توللى، مشيرى و... به چهارپاره‏سرايى روى آورده بودند و اين قالب با اقبال عمومى روبرو بود و اين در حالى بود كه شاملو سبك سپيدسرايى را بر كرسى نشانده بود. از طرف ديگر احمدى شيوه تازه‏اى در شعر نو پيشنهاد مى‏كرد و با چاپ »روزنامه شيشه‏اى« در سال 42 توسط نشر طرفه به‏عنوان شاعرى آوانگارد شناخته شد. احمدى در سال 46 راهى آمريكا شد و مدت يك سال در اين كشور مقيم شد. تجربه سفر، شناخت جهان و افق‏هاى تازه‏تر سبب شد كه شاعر در بازگشت يعنى در سال 47 مجموعه »وقت خوب مصائب« را به بازار بفرستد. ناشر اين اثر، كتاب زمان بود؛ ناشرى كه آثار روشنفكرانى چون حقوقى، رحمانى، ابوالحسن نجفى، مصطفى رحيمى و... را منتشر مى‏كرد. احمدى با انتشار اين شعرهاى سهل و ممتنع جايگاه خود را در شعر ايران تثبيت كرد. احمدى پس از يك سال اقامت در آمريكا به ايران بازگشت و از سال 49 كار در كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان را انتخاب كرد و تا سال 73 كه بازنشسته شد، در همين مؤسسه فعاليت داشت. احمدى هيچ‏گاه شعرش را در خدمت ايدئولوژى خاصى قرار نداد و هميشه ذات شعر برايش مهم‏تر از هر چيز بود؛ در دورانى كه جامعه روشنفكرى با طرح مباحث »هنر براى مردم« و »هنر براى هنر«، دومى را تخطئه مى‏كرد و شعر سياسى را بر صدر مى‏نشاند. احمدى در حوزه ادبيات كودك و نوجوان نيز يكى، دو كتاب منتشر كرد كه »من فقط سپيدى اسب را گريستم« برنده جايزه بهترين كتاب شد. »ما روى زمين هستيم« دومين كتاب وى در همين حوزه در سال 52 چاپ و منتشر شده است. بعد از انقلاب كه فضاى جامعه تغيير كرد و به ناگزير سمت و سوى بسيارى از شاعران و شعرهايشان تغيير كرد، احمدى با همان سبك و سياق شعرش را پى گرفت و در سال 64 نشر نقره مجموعه شعر »هزار پله به دريا مانده است« را از وى چاپ و منتشر كرد، همچنين پنج سال بعد »قافيه در باد گم مى‏شود« به بازار آمد. در ابتداى دهه هفتاد نشر مركز كتابى از دفترهاى پيشين شاعر را تحت عنوان »همه آن سال‏ها« منتشر كرد. »لكه‏اى از عمر بر ديوار بود« )نشر نويد شيراز - سال 72)، »ويرانه‏ هاى دل را به باد مى‏سپارم« )نشر زلال - سال 73) و »از نگاه تو در زير آسمان لاجوردى« )شركت همگام - سال 76) از ديگر كتاب‏هاى وى بودند كه به بازار آمدند. نشر دارينوش مجموعه شعر »يادگارى« را در سال 77 از احمدرضا احمدى منتشر كرد و سال بعد نشر سالى كتاب »عاشقى بود كه صبحگاه دير به مسافرخانه آمده بود« را كه شامل شعرهاى جديد شاعر بود چاپ و منتشر كرد. انتشارات كتاب نيستان هم از مجموعه »گزيده ادبيات معاصر« برگزيده‏اى از شعرهايش را در سال 78 راهى كتابفروشى‏ها كرد. احمدى تنها يك دختر 21 ساله به نام ماهور دارد كه در رشته موسيقى از هنرستان ملى موسيقى در تهران فارغ‏ التحصيل شده است. وى هم‏اكنون با حقوق بازنشستگى و حق تأليف آثارش در تهران زندگى مى‏كند.

آثار: -طرح‏ها -وقت خوب مصائب - من فقط سپيدى اسب را گريستم - هزار پله به دريا مانده است - همه آن سال‏ها - لكه‏اى از عمر بر ديوار بود« -ويرانه‏ هاى دل را به باد مى‏سپارم -از نگاه تو در زير آسمان لاجوردى -يادگارى -عاشقى بود كه صبحگاه دير به مسافرخانه آمده بود -گزيده ادبيات معاصر

magmagf
03-11-2006, 09:38
شاعر



سال و محل تولد: 1285 هـ.ش. - تبريز
سال و محل وفات: 1320هـ.ش.
زندگينامه: وی فرزند "ميرزا يوسف خان اعتصام‌‌‌الملك" بود و در خانواده‌‌‌اي ادب دوست و دانشمند در "تبريز" به دنيا آمد و بيش تر عمرش را در "تهران" گذراند. پروين، ادبيات فارسي و عربي را نزد پدر آموخت و تحصیلات خود را در "كالج آمريكايي" به پايان رسانيد. پس از فراغت از تحصيل در دفتر همان مدرسه مشغول به كار شد. در سال (1313 هـ.ش.) با پسر عموي پدرش ازدواج كرد و به "كرمانشاه" رفت،بعد از دو ماه و نيم خانه ی شوهر را ترك كرد و به تهران بازگشت. او به دلیل بيماري "حصبه" در گذشت و در "قم" به خاك سپرده شد. پروين از همان كودكي كه به سرودن شعر پرداخت، نشان داد كه از قريحه‌‌‌‌اي سرشار برخوردار است، علاوه اين امر موجب دلگرمي و تشويق زنان ايراني علاقمند به كارهاي اجتماعي بودند، شد. بعد از مدت كوتاهي پروين جزو گويندگان سرآمد زمان خود گرديد.

آثار: از آثار او "ديواني" شامل قصیده ها، قطعه ها، مفردات، مثنوي و غزل از وي بر جاي مانده است. او در شعر خود دو سبك خراساني و عراقي را با هم تركيب كرد. بيش تر مقطعه ها وي به طرز مناظره است، اشعار پروين سرشار از مهر مادري و دلسوزي نسبت به تهيدستان و يتيمان و حتي شفقت به جانوران است.

magmagf
03-11-2006, 09:39
شاعر



سال و محل تولد: 1322 - تهران
زندگينامه: وي در سال 1322 در تهران متولد شد. وي فارغ‌التحصيل در رشته ي مهندسي الكترونيك مي‌باشد، اما به دليل علاقه به شعر وارد اين عرصه شده و موفقيتهاي زيادي را در اين زمينه كسب كرده است. از جمله مسووليت هاي اجرايي ايشان مي‌توان به مسوول گروه شعر حوزه هنري، عضو شوراي شعر استان تهران، عضو شوراي شعر ستاد اقامه نماز، كارشناس شعر بنياد جانبازان و مسئول صفحه ي ادبي روزنامه رسالت و عضو سياست ‌گذاري واحد ادبيات حوزه هنري اشاره كرد. وي تا به حال حدود 15 عنوان كتاب تأليف و گردآوري كرده است، كه از ميان آثارشان كتاب «دل و دريا» موفق به كسب جايزه شده است. همچنين ايشان از طرف همايش انديشه و قلم ارتش در سال 83 به‌عنوان چهره ي ماندگار معرفي شدند.

آثار: «جهت نگاه» 1369، «گزيده ادبيات معاصر» شماره 24 و «دل و دريا» 1383.

magmagf
05-11-2006, 20:02
تذكره نويس و شاعر



سال و محل تولد: 1124 هـ.ق. - اصفهان
سال و محل وفات: 1170هـ.ق.
زندگينامه: وی متخلص به "واله"، فرزند "محمدعلي خان بيگلر بيگي" و معروف به "شش انگشتي" بود. در "اصفهان" به دنيا آمد. از طايفه ی "لزگي" و داغستاني الاصل بود. گويند نسبش به "عباس بن عبدالمطلب"، عموي پيامبر اكرم(ص) مي رسد. جد اعلاي او در فتنه ی چنگيز ره داغستان رفت. واله مدتي در خدمت سلطان صفوي بود و بعد از فتنه ی "افغان" در جواني به "هندوستان" مسافرت كرد و به عهد "محمد شاه" (1131- 1161هـ.ق.) و "احمد شاه" (1161-1167هـ.ق.)، سلاطين هند،به منصب و لقب "خان زمان بهادر ظفر" جنگ رسيد. وي به دو زبان تركي و فارسي شعر مي‌گفت و با "اميرغلام علي آزاد بلگرامي" هم نشین و معاشر بود.او در "دهلي" يا "شاه جهان آباد" در گذشت. سال درگذشت وي را (1161،11656و 1169هـ.ق.) نيز ذكر كرده اند.

آثار: "رياض الشعراء"، در (1161هـ.ق.)؛ "ديوان" شعر، مشتمل بر چهار هزار بيت

magmagf
09-11-2006, 04:11
شاعر



سال و محل تولد: 930 هجري‌ قمري‌ - بافق‌
سال و محل وفات: 997 هجري‌ قمري‌
زندگينامه: كمال‌ الدين‌ بافقي‌ متخلص‌ به‌ وحشي‌ از شعراي‌ مشهور دوره‌ ‌صفويه است‌. وي‌ درسال‌ 930 هجري‌ قمري‌ در بافق‌ بدنيا آمد و تحصيلات‌ مقدماتي‌ خود را در زادگاهش‌ سپري‌ نمود. وحشي‌ در جواني‌ به‌ يزد رفت‌ واز دانشمندان‌ و سخنگويان‌ آن‌ شهر كسب‌ فيض‌ كرد و پس‌ از چند سال‌ به‌ كاشان‌ عزيمت‌ نمود و شغل‌ مكتب‌ داري‌ را برگزيد. وي‌پس‌ از روزگاري‌ اقامت‌ در كاشان‌ و سفر به‌ بندر هرمز و هندوستان‌، در اواسط عمر به‌ يزد بازگشت‌ و تا پايان‌ عمر در اين‌ شهر زندگي‌ كرد. وحشي‌ بافقي‌ در سال‌ 997 هجري‌ قمري‌در سن‌ شصت‌ و يك‌ سالگي‌ درگذشت‌ . اين‌ شاعر بزرگ‌ روزگار خود را با اندوه‌ و سختي‌ و تنگدستي‌ و تنهائي‌ گذراند و دراشعار زيبا و دلكش‌ او سوز و گداز اين‌ سالهاي‌ تنهايي‌ كاملا مشخص‌ است‌ . وي‌ غزل‌ سراي‌ بزرگي‌ بود و در غزليات‌ خود از عشقهاي‌ نافرجام‌ ،زندگي‌ سخت‌ و مصائب‌ و مشكلات‌ خود ياد كرده‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌ وحشي‌ رباعيات‌ ، ترجيع‌ بند، تركيب‌ بند و مثنوي‌هاي‌ زيبايي‌ از خود به‌ يادگار گذاشته‌ كه‌ تبحر و تسلط او را بر شعر و ادبيات‌ فارسي‌ نشان‌ مي‌دهد. از شاهكارهاي‌ هنري‌ وحشي‌ بافقي‌ مي‌ توان‌ به‌ مثنوي‌ فرهاد و شيرين‌ اشاره‌ كرد كه‌ ناتمام‌ ماند و بعد ها وصال‌ شيرازي‌ از شعراي‌ بزرگ‌ ‌قاجاريه آن‌ را تكميل‌ كرد. وي‌ تركيب‌بندهاي‌ زيبايي‌ نيز در سوگواري‌ امام‌ حسين‌(ع‌) و بزرگان‌ سروده‌ است‌.

آثار: آثار باقي‌ مانده‌ از وحشي‌ بافقي‌ عبارتست‌ از: -ديوان‌ اشعار -مثنوي‌ خلد برين‌ -مثنوي‌ ناظر و منظور -مثنوي‌ فرهاد و شيرين‌

magmagf
10-11-2006, 03:32
اديب، مورخ و شاعر



سال و محل تولد: حدود 663-719هـ.ق. - شيراز
سال و محل وفات: 730هـ.ق.
زندگينامه: وی متخلص به "شرف" و ملقب به "وصّاف الحضره" بود. در "شيراز" به دنيا آمد و همان جا نشو و نما يافت. او مانند پدرش در شمار عمّال ديواني دولت "ايلخانيان" در "فارس" درآمد و از خواص "خواجه صدرالدين احمد خالدي زنجاني"، نايب "امير طغارجار" حاكم فارس گرديد. مدتي نيز مورد لطف "خواجه رشيدالدين فضل الله" و "غازان خان" و "سلطان الجايتو" قرارگرفت. وي علاوه بر مقام بلند خود در نثر متكلف مصنوع، در شعر عربي و فارسي نيز دست داشته كه بسياري از بيت ها و قطعه ها و قصیده های خود را در كتاب خويش ذكر كرده است. قبر وي مابين "تكيه ی چهل تنان" و "حافظيه" است.

آثار: "تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار"، معروف به "تاريخ وصاف"، در ذكر وقايع تاريخي ايلخانيان، در پنج مجلد؛ "ديوان" شعر.

magmagf
12-11-2006, 06:41
عالم، اديب، شاعر، عارف و خطاط



سال و محل تولد: 1197هـ.ق. - شيراز
سال و محل وفات: 1262هـ.ق.
زندگينامه: وی فرزند "محمد اسماعيل"، مكني به "ابواحمد"و مشهور به "ميرزاكوچك" بود. وي از هنرمندان ذوفنون بود كه در "شيراز" به دنيا آمد. خاندانش در دوره ی "صفويان"، "افشاريان" و "زنديان" داراي مناصب ديواني بودند و خود نيز از بزرگان دانش، ادب و هنر در دوره ی "فتح علي شاه" و "محمدشاه قاجار" بود. او در آغاز جواني به تحصيل دانش پرداخت و از علوم و فنون عصر خويش بهره ی كافي يافت و چون داراي ذوق و مشرب عرفاني بود، دل در صحبت مشايخ صوفيه بست و به "ميرزا ابوالقاسم سكوت" سر سپرد. "ميرزا محمدشفيع" در نوشتن خطوط سبعه استاد بوده و به ويژه، در نسخ ونستعليق مهارت به سزايي داشته است. از شاگردان وي درخط نستعليق، "ميرزافتح علي حجاب شيرازي" است. در شعر، عمده ی شهرت او به واسطه ی غزل ها عارفانه و مرثيه های شورانگيزي است كه به پيروي از "محتشم كاشاني" سروده است. همچنين قصیده هاي نيز در مدح شاهان قاجار و بزرگان شيراز دارد. وي در نخستين شعرهای خود مهجور تخلص مي كرد، اما پس از آشنايي با ميرزا ابوالقاسم سكوت تخلص "وصال" را برگزيد. وصال علاوه بر اين فضايل، صدايي خوش داشت و مشهور است كه "سه تار" نيز مي نواخته است. وي گويا در نقاشي،تذهيب و صحافي متبحر بوده و آورده اند هنگامي كه فتحعلي شاه براي بازديد خطه ی فارس به شيراز رفته بود، وصال، قرآني را كه با هفت نوع خط نوشته و در تذهيب و تجليد آن هنرمندي بسيار به كار برده بود، به شاه تقديم كرد و فتحعلي شاه نيز كمالات وي را ستود. از همنشینان و معاشران او "قاآني شيرازي" است. وصال در طول حياتش، يك بار به عزم سفر هندوستان، از زادگاه خود به "بوشهر" رفت، ليكن در آن جا از سفر خود منصرف شد و دوباره به شيراز بازگشت. وي در اواخر عمر نابينا شد و سپس در شيراز درگذشت و در بقعه ی "شاهچراغ" به خاك سپرده شد.

آثار: مثنوي "بزم وصال"، در هفت هزار بيت؛ تكميل "فرهاد و شيرين" وحشي بافقي؛ ترجمه ی "اطواق الذهب" زمخشري، به فارسي؛ "سفينه"، در تفسير احاديث قدسيه؛ "صبح وصال"، به سبك "گلستان" سعدي؛ "ديوان" شعر. از خطوط او: يك نسخه "اوصاف الاشراف" خواجه نصير، به قلم كتابت متوسط، با رقم: "حرره العبد الاقل محمد شفيع المشهور بميرزا كوچك، المتخلص بوصال سنه 1239"؛ ادعيه ی نيم ربعي، نسخ كتابت و نستعليق كتابت خفي خوش، با رقم: "اقل ... ميرزا كوچك مسمي بمحمد شفيع متخلص بالوصال... 1243"؛ يك نسخه "كليات" سعدي، به قلم نستعليق كتابت خفي خوش، با رقم: "حرره العبد...ميرزاكوچك ابن المرحوم ميرزامحمداسمعيل الشيرازي... سنه ی 1245"؛ يك نسخه دفتر اول "مثنوي" مولانا، به قلم كتابت خفي عالي، با رقم:"... محمدشفيع المشتهر به ميرزاكوچك المتخلص بوصال في دارالعلم شيراز 1246"؛ يك نسخه "حديقه الحقيقه" سنايي، به قلم كتابت جلي خوش، با رقم: "كتبه العبد العاصي محمدشفيع متخلص بوصال الشيرازي... سنه ی هزار و دويست و پنجاه و پنج"؛ چند نسخه از كلام الله مجيد، به خط نسخ و رقاع عالي و خوش، با تاريخ هاي 1236، 1254، 1255و 1259 ق و قطعات مختلف ديگر.

magmagf
15-11-2006, 05:47
شاعر



سال و محل تولد: 1192 ه.ق‌ - شيراز
سال و محل وفات: 1264 - شيراز
زندگينامه: ميرزا شفيع‌ شيرازي‌ معروف‌ به‌ ميرزا كوچك‌ و متخلص‌ به‌ وصال‌ يكي‌ از شعراي‌ بزرگ‌ عهد فتحعلي‌ شاه‌ و محمد شاه‌ قاجار است‌. وي‌ در سال‌ 1192 ه.ق‌ در شيراز به‌ دنيا آمد و علوم‌ متداول‌ زمان‌ خود را نزد دانشمندان‌ خطه‌ فارس‌ از جمله‌ ميرزا ابوالقاسم‌ سكوت‌ عارف‌ بزرگ‌ فراگرفت‌ و نوشتن‌ انواع‌ خط را آموخت‌ و در سايه‌ استعداد ادبي‌ ،خط خوب‌ و آواز خوش‌ به‌ محافل‌ ادبي‌ شيراز راه‌ يافت‌. وصال‌ از جواني‌ به‌ شعر و شاعري‌ روي‌ آورد و نخستين‌ اشعار خود را با تخلص‌ مهجور سرود و بعد ها تخلص‌ وصال‌ را برگزيد. وي‌ جداي‌ از شعر و ادبيات‌ از اساتيد بزرگ‌ خوشنويسي‌ بود و قرآني‌ را كه‌ با هفت‌ نوع‌ خط نوشته‌ و در تذهيب‌ و تجليد آن‌ هنرمندي‌ بسيار بكار برده‌ بود به‌ فتحعلي‌ شاه‌ قاجار تقديم‌ كرد. اين‌ شاعر بزرگ‌ مردي‌ مهربان‌ و درويش‌ مسلك‌ بود و روزگار خود را با شعر وشاعري‌ و شركت‌ در محافل‌ عرفاني‌ و ادبي‌ سپري‌ نمود و در سال‌ 1264 در زمان‌ سلطنت‌ محمد شاه‌ در سن‌ 69 سالگي‌ در زادگاهش‌ درگذشت‌. هنر بزرگ‌ وصال‌ شيرازي‌ در سرودن‌ غزليات‌ زيبا بود و در غزل‌ سعدي و حافظ راسرمشق‌ خود قرار داده‌ بود.در مثنوي‌ نيز مهارت‌ داشت‌ و چند منظومه‌ زيبا در قالب‌ مثنوي‌سرود كه‌ از شاهكارهاي‌ هنري‌ عصر او بشمار مي‌آيند. وي‌ در ساير سبكهاي‌ كلاسيك‌ شعر نيز تسلط خود رانشان‌ داده‌ است‌ و بعنوان‌ نمونه‌ داستان‌ ‌شيرين و فرهاد را كه‌ ناتمام‌ بود به‌قدري‌ خوب‌ و استادانه‌ به‌ پايان‌ رساند كه‌ تشخيص‌ و بيان‌ تفاوت‌ آغاز و انجام‌ داستان‌ بسيار مشكل‌ است‌. وصال‌ شيرازي‌ جداي‌ از شاعري‌ و خوشنويسي‌ در فقه‌ ،فلسفه‌ و موسيقي‌ نيز ازسرآمد گان‌ روزگار خود بود.

آثار: وي‌ در طول‌ زندگي‌ آثار زيبايي‌ به‌ يادگار گذاشت‌ كه‌ عبارتنداز: - ديوان‌ اشعار مشتمل‌ بر پانزده‌ هزار بيت‌ - مثنوي‌ بزم‌ وصال‌ - تكميل‌ مثنوي‌ ناتمام‌ فرهاد و شيرين‌ وحشي‌ - ترجمه‌ اطواق‌ الذهب‌ زمخشري‌ - صبح‌ وصال‌

magmagf
17-11-2006, 07:51
شاعر، نويسنده و بازيگر



سال و محل تولد: 1319 ش - كرمان
زندگينامه: احمدرضا احمدي در 30 ارديبهشت 1319 در كرمان در خانواده‌ اي مذهبي چشم به جهان گشود. جد پدري وي ثقه ‌الاسلام كرماني و جد مادري ‌اش آقا شيخ محمود كرماني است. حاج محمدرضا كرماني از فعالان نهضت مشروطيت در كرمان، دايي مادري احمدي است. پدر وي مصطفي از كارمندان وزارت دارايي و نيز از درويشان حلقه ذوالرياتين بود. احمدرضا تحصيلات ابتدايي را در دبستان كاوياني كرمان و بعد از كوچيدن خانواده‌اش به تهران در سال 1326 در مدرسه ‌هاي ادبي و صفوي تهران و دوره ي متوسطه را در دبيرستان دارالفنون ناصرخسرو و هدف شماره 3 طي كرد و در سال 1345 با اخذ ديپلم ادبي از دارالفنون فارغ‌التحصيل شد و دوره ي سربازي را با عنوان سپاهي دانش در روستاي ماهونك كرمان گذراند. پس از پايان خدمت در گروه صنعتي بهشهر، گروه تبليغات استخدام شد. مدتي بعد با انتشارات روزن به همكاري پرداخت و سردبيري مجله روزن را بر عهده گرفت. در سال 1349 براي گذراندن دوره‌اي يك ماهه در رشته انيميشن كودكان راهي آمريكا شد. از مهر همان سال تا 1358 مديريت توليد صفحه و نوار كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان را داشت و از سال 1358 با سمت ويراستاري در مركز انتشارات كانون به كار پرداخت و در سال 1373 بازنشسته شد. احمدي در سال 1343 به همراه نادر ابراهيمي، اسماعيل نوري علاء، مهرداد صمدي، محمدعلي سپانلو، بهرام بيضايي، اكبر رادي، جعفر كوش‌آبادي، مريم جزايري و جميله دبيري گروه ادبي طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسيس كرد. انتشار دو شماره مجله طرفه و تعدادي كتاب در زمينه شعر و داستان از فعاليت هاي اين گروه است. او در سال 1355 همكاري با برنامه راديويي ظهر روز هفتم را با تهيه‌كنندگي مسعود بهنود در نگارش و قرائت متن پذيرفت. «طرح» نام نخستين دفتر شعر احمدي است. اين دفتر زمينه پديد آمدن جرياني را در شعر نو فارسي فراهم كرد كه بعدها موج نو نام گرفت.

آثار: به طور كلي فعاليتهاي احمدي را مي‌توان به ٥ بخش زير تقسيم كرد: 1ـ شعر 2ـ نثر 3ـ ادبيات كودك 4ـ نوار كاست و اشعار صداي او 5ـ سينما: بازيگري.

magmagf
25-11-2006, 20:34
نويسنده, روزنامه نگار و شاعر



سال و محل تولد: 1318ق - اصفهان
زندگينامه: ربيع انصاري اصفهاني. (تو 1318ق), نويسنده, روزنامه نگار و شاعر. وي در اصفهان به دنيا آمد تحصيلات خود را در اين شهر انجام داد. سپس به اروميه رفت و در آن شهر «روزنامه كيوان» را منتشر ساخت.

آثار: «افشاي حقايق پاسخ به اعلاميه 29 آذر سيد ضياءالدين»؛ «جنايات بشر يا آدم فروشان قرن بيستم»؛ «سيزده عيد وضع اجتماعي زن».

magmagf
27-11-2006, 06:23
شاعر و اديب



سال و محل تولد: سده ي هشتم -
سال و محل وفات: 769/772هـ.ق
زندگينامه: محمود ابن يمين الدين فريو مدى طغرائى بیهقی. پدرش از تركانى بود كه از ماوراءالنهر به خراسان آمده بودند .با در بار ابوسعيد و طغا تيمور مراوده داشت. ابن يمين نخست در ديوان استيفا مشغول به كار شد. سپس به تبريز رفت و در دستگاه غياث‌‌‌‌الدين محمد فرزند رشيدالدين فضل‌‌‌‌‌الله به خدمت مشغول به کار شد. از آنجا عازم عراق عجم شد و سپس به زادگاهش بازگشت. وى علاءالدين محمد فريومدى را مى ستود و با سربداران روابط خوبی داشت. در (743 هـ.ق) در نبرد ميان وجيه‌‌‌‌‌الدين مسعود سربدارى با ابوالحسين محمد بن غياث‌‌‌‌‌‌‌الدين كرت "ديوان" اشعارش گم شد و گويا به اسارت آل كرت در آمد . در دربار آل كرت به گردآورى مجدد "ديوان" اشعارش همت گماشت. سپس به سبز‌‌‌‌‌‌‌‌وار رفت و انزوا گزيد. شعر وى بر خلاف گويندگان معاصر وى ساده و دور از تكلَّف است. در سرودن قطعه بيش از ديگر قالب ها تبحر داشت.

آثار: "ديوان شعر"، مثنوى "مجلس افروز" از جمله آثار باقیمانده ی از اوست. وى از نخستين شاعرانى است كه در مناقب امامان و درباره ی فاجعه كربلا شعر سروده است. از شاگردان برجسته وى مى توان به ابوعلى فارسى اشاره كرد.

magmagf
28-11-2006, 20:40
شاعر و موسيقيدان



سال و محل تولد: - - سمرقند
سال و محل وفات: وف300ق سمرقند
زندگينامه: (وف300ق), شاعر و موسيقيدان. از مردم سمرقند بود, برخى اورا اولين شاعر فارسى گوى مىدانند, ولى اين قول اساسى ندارد, چه وى معاصر رودكى است و پيش از او و رودكى شعراى طاهريه و صفاريه بودند. ابن‌‌الاحوض از موسيقيدانان مشهور بود, كه خوارزمى و فارابى و صفى‌‌الدين ارموى اختراع شهرود را به دست وى مى دانند.

magmagf
28-11-2006, 20:40
شاعر



سال و محل تولد: 333ق -
زندگينامه: (ز333ق), شاعر . در اواخر عصر رودكى و اوائل عهد فردوسى مى زيست. تولد وى مقارن با روزگار سامانيان بود, ابوشكور امير نوح بن نصر بن احمد بن سامانى را مدح مى گفت. از تأليفات او مثنوى «آفرين نامه» است كه در حدود سالهاى 333 تا 336 ق آن را فراهم آورد, ظاهراً مثنويهاى ديگرى هم داشته است. او نخستين شاعرى است كه مثنوى داستانى ساخت. ابيات و قطعات پراكنده‌‌اى كه از وى باقى است روى هم رفته به 400 بيت نمى رســـــد .

آثار: آفرين نامه»

magmagf
30-11-2006, 19:14
شاعر و كاتب



سال و محل تولد: - -
سال و محل وفات: وف بعد از 532ق
زندگينامه: ابو طاهر خاتونى بجلى, حسين بن حيدر بن حسين. (وف بعد از 532ق), شاعر, كاتب, ملقب به موفق‌‌الدين, موفق‌‌الدوله , معين‌‌لملك, و معين‌‌الدين. وى از بزرگان دولت سلجوقى بود. سبب شهرت او به خاتونى , ظاهراً از آن رو است كه چندى متصدى امور و مستوفى گوهر خاتون , همسر محمد ابن ملكشاه سلجوقى بود. از دوران كودكى و نوجوانى او اطلاعى در دست نيست. بنا بر اين, مى توان گفت كه ابو طاهر از ابتداى كار خود تا پايان عمر در دربار سلجوقى خدمت كرد و به كار دبيرى و خدمت ديوانى مشغول بود. در شهر ساوه كتابخانه‌‌اى بزرگ به ابوطاهر منسوب بود , وى كتابخانه ارزشمند خودرا وقف جامع ساوه كرد. اين كتابخانه معتبر احتمالاً در حمله مغول از ميان رفت. ابوطاهر نزد بزرگانى چون ابو مظفر, محمد ابيوردى و ناصح‌‌الدين ابوبكر احمد ارجانى تحصيل كرد. اديبان و شاعران آن روزگار كه او را مدح گفته‌‌اند, از او با عنوان استادالموفق ياد كرده كه از وى «ديوانى» بر جاى نمانده است, ولى در تذكره ها و برخى از كتابهاى ادب لغت و تاريخ ابياتى از او نقل شده و صاحب «الذريعه» به نقل از «آثارالبلاد» قزوينى «ديوانى» را به وى نسبت داده است. برخى از اشعار فارسى ابوطاهر خاتونى را عمادالدين كاتب به عربى ترجمه كرد. دولتشاه سمر قندى در «تذكرةالشعراء» از دو كتاب او نام برد يكى كتاب «مناقب‌‌الشعراء»كه در احوال شاعران پارسى گوى است, ديگرى «تاريخ آل سلجوق» كه به ذكر احوال سلاطين و امراى اين سلسله اختصاص داشته و متضمن مشاهدات شخصى ابوطاهر بوده, و از آثار ديگر وى «شكارنامه ملكشاه»كه مؤلف «راحةالصدور» آن را به خط مؤلف ديده است. آنچه به نام ابوطاهر باقى است رساله كوتاهى است به زبان عربى با عنوان «تنزيرالوزيرالزيرالخنزير» در لعن و ذكر مثالب نصيرالملك وزير سلطان محمدبن ملكشاه. در بعضى از تذكره‌‌ها و برخى تواريخ اسم اورا اصم يا معين‌‌الدين اصم گفته‌‌اند, و چنين بر مى‌‌آيد كه شهرت او به اصم به سبب سنگينى گوشش بود, و ظاهراً در دوره سلطنت سنجر يعنى اواخر عمر به اين نام معروف شد.

آثار: مناقب‌‌الشعراء - تاريخ آل سلجوق - ديوان اشعار

magmagf
01-12-2006, 03:41
شاعر



سال و محل تولد: س ششم ق -
سال و محل وفات: -
زندگينامه: (س ششم ق), شاعر.وى از اهالى مرو ومعاصر سلطان سنجر و از شاعران دربار او بود. در لطف طبع يگانه و در وفور هنر نادره زمانه بود وى عمدتاً رباعى مى سرود. از اوست: تا از دل يكــــدگر خبر يافته‌‌ايــــــــم از كينه و مهر هردو دل تافته‌‌ايم مــن در طلب رضا و او در پى خشــــــــم انصاف بده كه موى بشكافته‌‌ايــــــم

آثار: ديوان

magmagf
01-12-2006, 03:42
شاعر



سال و محل تولد: س ششم هـ.ق -
زندگينامه: وى از اهالى مرو و معاصر سلطان سنجر و از شاعران دربار او بود. در لطف طبع يگانه و در وفور هنر نادره ی زمانه بود وى عمدتاً رباعى می سرود. از اوست: تا از دل يكــــدگر خبــــر يافته‌‌‌‌‌‌ايــــــــم از كينه و مهر هر دو دل تافته‌‌‌‌‌‌ايم مــن در طلب رضـــا و او در پى خشــــــــم انصاف بده كه موى بشـــكافته‌‌‌‌‌‌ايــــ ــم

آثار: رباعيات

magmagf
03-12-2006, 06:18
شاعر



سال و محل تولد: س ششم ق - گنجه
زندگينامه: ابوالعلاء گنجوى, نظام‌‌الدين محمود. (س ششم ق), شاعر. از اهالى گنجه و ملك‌‌الشعراى زمان خود واستاد حكيم خاقانى و فلكى شروانشاه بود و در نزد ملوك شروان معزز و مكرم. وى منوچهر و فرزندان وى را مدح مى‌‌كرد, حكايت رنجش وى از خاقانى و مهاجات ركيك او در كتب تذكره مسطور و مشهور است. اشعار بازمانده از وى اندك است.

آثار: اشعار

magmagf
16-12-2006, 06:56
شاعر و كاتب



سال و محل تولد: - -
سال و محل وفات: وف 400/401 بخارا
زندگينامه: ابوالفتح بستى, نظام‌‌الدين عميد, على بن محمد الحسين. (وف 400/401), شاعر و كاتب. ابتدا در دربار سامانيان به شغل دبيرى اشتغال دلشت و بعد از آن به خدمت امير بست پيوست و تا هنگامى كه ناصرالدين سبكتكين بر امير بست غلبه يافت, سمت دبيرى داشت ابوالفتح از بيم او متوارى شد, ليكن سبكتكين كه بر مرتبه او در دانش وقوف داشت وى را به خدمت خواند و به دبيرى برگزيد ابوالفتح تا پايان عمر سبكتكين صاحب ديوان رسائل او بود و در اوايل سلطنت محمود نيز همچنان در شغل خود باقى ماند تا عاقبت به جهاتى سلطان بر او متغير شد. وى در شعر و نثر عربى مهارت بسيار ودر هردو شهرت داشت و داراى دو ديوان بود يكى تازى و ديگرى فارسى. در بخارا در گذشت . ابوالفتح چند رساله در انشاء نيز نوشته است.

آثار: ديوان اشعار

vahide
16-12-2006, 17:03
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نادر نادرپور روز شانزدهم خردادماه 1308 هجري خورشيدي برابر با 6 جون 1929 ميلادي در خانواده ای فرهنگ دوست و هنر شناس در تهران بدنیا آمد.

دوره هاي دبستان و دبيرستان را در همان شهر گذراند و براي تحصيل در رشته ادبيات فرانسه به دانشگاه سوربن در پاريس رفت.

پس از گرفتن ليسانس به تهران بازگشت و در طول ساليان متمادي، نخست در بخش خصوصي و سپس به عنوان کارشناس پيماني در وزارت فرهنگ و هنر، به انتشار ماهنامه هاي " هنر و مردم " و " نقش و نگار " ادامه داد و مدتي مسئوليت سردبيري آنها را بر عهده داشت.

سپس در سال 1343، براي تکميل مطالعات خود در زبان و ادبيات ايتاليايي به آن سرزمين رفت و در شهرهاي پروجا و رم به تحصيل پرداخت.

پس از بازگشت به ايران، از سال 1351 تا 1357، سمت سرپرستي گروه ادب امروز را در راديو تلويزيون ملي ايران عهده دار بود و برنامه هايي درباره زندگي و آثار نوآوران ادب معاصر ساخت گه پاره اي از آنها سنديت تاريخي يافت و به شناساندن ادبيات امروزي ايران و جهان، ياري کرد.

در مرداد ماه ماه 1359 از تهران به پاريس رفت و تا ارديبهشت ماه 1365 در آن شهر اقامت داشت. در همانجا، به عضويت افتخاري اتحاديه نويسندگان فرانسه برگزيده شد و در مجامع و گردهمايي هاي گوناگون شرکت جست و سخن راند.

در بهار سال 1365 به دعوت بنياد فرهنگ ايران در بوستون، عازم آمريکا شد و از آن پس، به سخنراني هاي متعدد در دانشگاه هاي هاروارد، جرج تاون، يو.سي.ال.اي، برکلي و اروين پرداخت و پاره اي از برنامه هاي ادبي و فرهنگي خود را،چه از طريق تدريس در کلاسها و چه از راه سخن گفتن در راديو و تلويزيون، آغاز کرد.

نادر پور، 9 مجموعه از اشعار خويش را به ترتيب زير انتشار داد:

چشم ها و دست ها - 1333
دختر جام - 1334
شعر انگور - 1337
سرمه خورشيد - 1339
گياه و سنگ نه، آتش - 1357
از آسمان تا ريسمان - 1357
شام بازپسين - 1357
صبح دروغين - 1360
خون و خاکستر - 1367

هفت جلد از اين مجموعه ها با چاپ هاي متعدد در تهران و هشتمين آن، نخست در پاريس و سپس همراه جلد نهم توسط شرکت کتاب در لوس آنجلس منتشر شده است. علاوه بر اين مجموعه ها، دو جلد برگزيده اشعار نادر نادرپور نيز در تهران، بارها به طبع رسيده است.

از اين اشعار، ترجمه هاي گوناگون به زبانهاي فرانسه، انگليسي، روسي، آلماني، و ايتاليايي انتشار يافته است. نادر پور، اشعار بسياري از شاعران بزرگ فرانسوي و ايتاليايي را به فارسي ترجمه کرد و مجموعه اي از آثار گروه اخير را زير عنوان " هفت چهره از شاعران معاصر ايتاليايي " به همراهي " بيژن اوشيدري " انتشار داد.

نادر پور در بهار سال 1379 در آمريکا از دنيا رفت.

magmagf
18-12-2006, 06:29
شاعر و حكيم



سال و محل تولد: س چهارم و پنجم ق -
سال و محل وفات: س چهارم و پنجم ق
زندگينامه: ابوالهيثم گرگانى, احمد بن حسن. (س چهارم و پنجم ق), شاعر و حكيم. وى شاعر اسماعيلى مذهب است كه علاوه بر شاعرى در حكمت نيز استادى يگانه بود و محمد بن سرخ از شاگردان وى بوده است. از اشعار ابوالهيثم, تنها قصيده‌‌اى به نام «چون وچرا» در هشتادو هشت بيت باقى مانده است كه مشتمل بر سؤالاتى است در باره بسيارى مسائل, بى آنكه خود آنها را جواب گفته باشد. بعد از او دو تن آن را شرح كرده‌اند يكى ابو معين ناصر بن خسرو قباديانى بلخى شاعر و نويسنده مشهور اسماعيلى مذهب كه به خواهش عين‌‌الدوله ابوالمعالى على بن اسد بن حارث, امير بدخشان, كتاب «جامع‌‌الحكمتين» را در اين باب نوشت و پيش از او محمد بن سرخ نيشابورى كه در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم قمرى مى زيست كتابى مفصل در شرح هفتاد و شش بيت از اين قصيده ترتيب داده است. مطلع اين قصيده چنين است : يكى است صورت هرنوع را نيست گذار چرا كه هيئت هر صورتى بـود بسيـــــار

آثار: قصيده‌‌اى به نام «چون وچرا»

magmagf
24-12-2006, 06:21
شاعر



سال و محل تولد: س نهم ق -
زندگينامه: (س نهم ق), شاعر. اهل ابيورد بود و از شاعران نامي خراسان در قرن نهم هجري. طاهر در روزگار سلطان بايسنقر ميرزا(802- 838ق) مى زيست و بيشتر غزل مىسرود. وي از شاگردان عصمت بخاري و از معاصران بساطي سمرقندي و خيالي بخارايي (م 870ق) بود.

آثار: دیوان

magmagf
26-12-2006, 20:31
شاعر



سال و محل تولد: - -
سال و محل وفات: وف551ق
زندگينامه: اتسز خوارزمشاه, علاءالدين/ علاءالدوله, ابوالمظفر بن محمد بن انوشتگين قرجه‌‌اى. (وف551ق), شاعر. خانواده اتسز در اصل از غلامان ترك بودند و جدش از طرف سلطان ملكشاه سلجوقى به امارت رسيد . اتسز گرچه دست نشانده دولت سلجوقى بود اما چون در امر حكومت استقلال داشت, شايد بتوان اورا بنيانگذار سلسله خوارزمشاهيان به شمار آورد كه از آن پس مستقل بودند و در آغاز سده هفتم قمرى توانستند در مدت كوتاهى خودرا به صورت بزرگترين قدرت در جهان خاورى اسلام پيش از فتنه مغول در آوردند. اتسز پادشاهى فاضل و خوش طبع و به وفور علم ودانش سرآمد پادشاه زمان خود بود. جوينى و عوفى فضل و مهارت اتسز را در سرودن شعر فارسى مى ستايند و ظاهراً در بار وى محفلى براى اديبان برجسته بود شعراى سلجوقى مانند اديب صابر قصيده‌‌هائى در مدح او سروده‌‌اند؛ ولى از جمله كسانى كه با اتسز ارتباط خاصى داشت رشيدالدين وطواط شاعر و منشى معروف بود كه وظيفه شاعر و مبلغ در بار را انجام مى داد .زمخشرى نيز فرهنگ خود «مقدمةالادب» را به همين شاه اهدا كرد .

آثار: اشعار

magmagf
28-12-2006, 19:44
شاعر



سال و محل تولد: س ششم ق -
سال و محل وفات: 563, 570و 577 ق
زندگينامه: اثير اخسيكثى . (س ششم ق), شاعر. منسوب به اخسيكث از شهرهاى ماوراءالنهر. در شعر خود رااثير و اثير اخسيكثى خوانده است, ولى تذكره نويسان متأخر نام اورا اثيرالدين ضبط كرده‌‌اند. اثير معاصر ركن‌‌الدين ارسلان بن طغرل سلجوقى بود, كه علاوه بر مدح وى اتابك ايلدگزو فرزندان اورا نيز مدح گفته است. وى با مجيرالدين بيلقانى رقابت داشته و يكديگر هجو گفته‌‌اند با خاقانى نيز معارضه داشت, ولى از سبك او و سنائى غزنوى و انورى ابيوردى تقليد مى كرد. ناقدان سخن اثير را در رديف شاعران درجه اول قصيده گوى قرارداده‌‌اند, اگر چه نتوانست خودرا به پاى خاقانى برساند ليكن در بسيارى از موارد توانسته است در خلق معانى به وى نزديك شود. تاريخ و محل وفات اورا 563, 570و 577 ق در خلخال ضبط كرده‌‌اند و ظاهراً يكى از دو قول اخير صحيح تر است .«ديوان» او در تهران به طبع رسيده است .

آثار: ديوان

♪PSA♪
31-12-2006, 11:56
شعرای کلاسیک

شعرای سده چهارم و نیمه اول سده پنجم

• رودکی
• بلخی
• دقیقی
• کسایی مروزی
• رابعه قزداری
• فردوسی
• فرخی سیستانی
• عنصری
• منوچهری دامغانی
• ابوسعید ابوالخیر


شعرای میانه قرن پنجم تا اوایل قرن هفتم هجری
• فخرالدین اسعد گرگانی
• باباطاهر
• ناصر خسرو
• مسعود سعد سلمان
• حکیم عمر خیام
• سنایی غزنوی
• انوری
• ظهیرالدین فاریابی
• خاقانی شیرازی
• نظامی
• عطار


شعرای سده هفتم تا پایان قرن هشتم هجری

• مولوی
• سعدی
• سیف فرغانی
• شیخ محمود شبستری
• امیر خسرو دهلوی
• خواجوی کرمانی
• ابن یمین
• عبید زاکانی
• سلمان ساوجی
• حافظ


شعرای قرن نهم تا اوایل قرن دهم هجری
• شاه نعمت الله ولی
• جامی
• هلالی جغتایی
• اهلی شیرازی


شعرای قرن دهم تا اوایل قرن دوازدهم هجری
• لسانی شیرازی
• وحشی بافقی
• محتشم کاشانی
• عرفی شیرازی
• شیخ بهایی
• طالب آملی
• کلیم کاشانی
• صائب

شعرای دوره بازگشت ادبی

• مشتاق اصفهانی
• فتحعلی خان صبا
• نشاط اصفهانی
• وصال شیرازی
• فروغی بسطامی
• سروش اصفهانی
• قا آنی
• یغمای جندقی

شعرای دوره مشروطه
• نسیم شمال
• ملک الشعرای بهار
• عارف قزوینی
• فرخی یزدی
• علی اکبر دهخدا
• میرزاده عشقی
• ابوالقاسم لاهوتی
• ایرج میرزا


شعرای معاصر
ملک الشعرای بهار
علی معلم
پروین اعتصامی
مظاهرمصفا
شهریار
مهدی حمیدی شیرازی
نصرالله مردانی
حسین منزوی
سهیل محمودی
حمیدسبزواری
حسن حسینی
مهرداد اوستا

سلام.

کمک کمک

نیاز فوری به زندگینامه و آثار و نمونه هایی از منوچهری دامغانی دارم.
تو رو خدا سریع

Dash Ashki
31-12-2006, 12:53
سلام...
دوست عزیز اگه درخواستی داری تاپیک تو صفحه اصلی انجمن بزن تا دوستان راحتتر درخواست شما رو ببینند و بتونند به شما کمک کنند نه در این قسمت.
امیدوارم در پست های بعدی دقت کنی. :)

این دو لینک احتمالا میتونه کمکت کنه.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

مرسی

Faani
31-12-2006, 12:55
منوچهري
ابوالنجم احمد بن قوص دامغاني
شاعر مشهور ايران در اوايل قرن پنجم هجري(اوايل قرن يازدهم ميلادي)
ولادتش در اواخر قرن چهارم در دامغان اتفاق افتاد و وفاتش را بسال 432 هجري (1040 ميلادي)نوشته اند
زندگاني درباريش نخست در دستگاه فلك المعالي و منوچهربن قابوس ديلمي(423-403 هجري مطابق با 1031-1012 ميلادي)و بعد از آن در دستگاه سلطان مسعود غزنوي(432-421 هجري مطابق با 1040 تا 1030ميلادي) سپري شد و لقب شعري او ماخوذست از نام منوچهري قابوس.
اوايل زندگاني او در تحصيل ادب عربي گذشت و همين اطلاع از زبان و ادب عربي مايه آن شد كه ا-منوچهري بعضي از قصائد شاعران تازه گوي را استقبال كند و حتي گاه اوزان آنها را نيز تقليد كند و 2-در استعمال كلمات عربي معتقد بحد و قيدي نباشد و 3- بسياري از افكار تازيان را از قبيل عبور از بوادي,وصف شتر ,ند به بر اطلال و دمن ذكر عرائس شعر و امثال آنها در سخنان خود بياورد.
با تمتم اين احوال منوچهري بسبب داشتن تخيلات نو و افكار و مطالب و مضامين جديد و مهارت در بيان و چيرگي در وصف و ايراد استعمارات و تشبيهات بسيار دقيق و قدرت طبع جوال خود در رديف شاعران بزرگ قرار گرفته است.
وي مناظر مختلف طبيعت را از بيابان و كوه و جنگل و گلزار و مرغزار و آسمان و ابر و باران و موجودات گوناگون مو ضوع اوصاف رايع قرار داده و هيچ يك از اجزا آن مناظر را از نظر خود دور نداشته است.
عشرت طلبي و اندك سالي اين شاعر باعث شده است كه در وصف شراب و بيان آرزوها و خواستاري لذات گوناگون افراط كند و گويا جان خود را هم بر سر افراط در شرابخواري و درك لذائذ جسماني گذاشته باشد.
خميريه هاي او تا عهد وي بهترين خمريات زبان فارسي شمرده شده است و او در وصف رز و شراب بر رودكي و بشار مرغزي بسيار پيشي گرفته و مضامين بسيار نوي را بميان آورده است و اين مضامين و اوصاف نو را بيشتر در نوع خاصي از شعر بنام مسمط كه خود در زبان فارسي متداول كرده بود بكار برده است.


سپيده دم

چو از زلف شب باز شد تابها
فرو مرد قنديل محرابها
سپيده دم از بيم سرماي سخت
بپوشيد بر كوه سنجابها
به مي خوارگان ساقي آواز داد
فكنده بزلف اندرون تابها
ببانگ نخستين ازين خواب خوش
بجستيم ما همچو طبطابها
عصير جوانه هنوز از قدح
همي زد بتعجيل پرتابها
از آواز ما خفته همسايگان
بي آرام گشتند در خوابها
بر افتاد بر طرف ديوار من
ز بگمازها نور مهتابها


1-تاب:چين و شكن
2-قنديل:شمع و چراق
3-طبطاب:گوي كه بچوگان زنند
4-عصير:شيره انگور
5-عصير جوانه:نوعي از آب انگور كه كمي مستي آورد
6-پرتاب:روشني,پرتو
7-بگماز:پياله شراب ,شراب

Faani
31-12-2006, 13:01
سلام...
دوست عزیز اگه درخواستی داری تاپیک تو صفحه اصلی انجمن بزن تا دوستان راحتتر درخواست شما رو ببینند و بتونند به شما کمک کنند نه در این قسمت.
امیدوارم در پست های بعدی دقت کنی. :)

این دو لینک احتمالا میتونه کمکت کنه.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

مرسی

البته صحبت ايشون كاملا متينه اگر در صفحه اصلي درخواستتون رو مطرح كنيد زودتر به مقصود مي رسيد به هر حال اميد وارم مفيد بوده باشه

♪PSA♪
31-12-2006, 13:48
سلام...
دوست عزیز اگه درخواستی داری تاپیک تو صفحه اصلی انجمن بزن تا دوستان راحتتر درخواست شما رو ببینند و بتونند به شما کمک کنند نه در این قسمت.
امیدوارم در پست های بعدی دقت کنی. :)

این دو لینک احتمالا میتونه کمکت کنه.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

مرسی


ممنون از لطف شما دوست عزیز و همینطور FAANI عزیز
( من نمی دونم این دکمه تشکر کدوم .... رفته )

magmagf
31-12-2006, 19:49
شاعر



سال و محل تولد: تو 1300ش - شهرك گزبرخوار از توابع اصفهان
زندگينامه: اديب برومند, عبدالعلى, فرزند مصطفى قلى. (تو 1300ش), شاعر, متخلص به اديب وى در شهرك گزبرخوار از توابع اصفهان متولد شدخواندن و نوشتن را در زادگاه خود فراگرفت و پس از آن به اصفهان رفت و دوره دبستان ودبيرستان را در آنجا گذراندسپس براى ادامه تحصيل به تهران آمد و پس از اخذ ليسانس حقوق به وكالت پرداخت. از اين زمان سرودن شعر را آغاز كرد. و از اشعار ملك‌‌الشعراى بهار و ايرج ميرزا مايه گرفت اديب از سبك شعراى خراسان پيروى مى كرد. از سال 1324 اشعارش در روزنامه‌‌هاى اصفهان و تهران چاپ شد. پيرامون غزلهاى حافظ تحقيق كرده كه طبع شده است. .

آثار: از آثارش: «مجموعه اشعار»؛ «ناله‌‌هاى وطن»؛ «سرود رهائى», «درد آشنا» «افكار امروز» و كتاب «هنر قلمدان», در نقاشى و نقاشان

Boye_Gan2m
01-01-2007, 10:51
ابوالقاسم حسن عنصري بلخي (وفات سال 431 هجري قمري)، فرزند احمد، از شعراي فارسي سرا بود.

عنصري در بلخ به دنيا آمد و پس از تحصيلات ابتدايي به کار بازرگاني اشتغال يافت. عنصري در کار تجارت چندان موفق نشد و در يکي از سفرها اموالش توسط راهزنان غارت شد؛ پس به ناچار باز به فکر تحصيل افتاد.

عنصري توسط يکي از برادران سلطان محمود به دربارغزنويان راه يافت و پس از گذشت زمان کوتاهي عنوان ملکالشعرايي دربار را از آن خود کرد و در رأس حدود چهارصد نفر از سخنوران و شاعران قرار گرفت. عنصري در دربار محمود چنان ثروتي جمع کرد که زبانزد شعراي بعدي گشت، چنانچه خاقاني شرواني در اين باره گفته است: «شنيدم که از نقره زد ديگدان / ز زر ساخت آلات خوان عنصري».

ميگويند که ديوان شعر عنصري مشتمل بر سي هزار بيت بوده است، که در اثر گذشت زمان از بين رفته است، ولي آثار پراکنده بسياري از انواع شعر پارسي از وي بجاي مانده و در دست است.

soleares
01-01-2007, 14:45
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

ابوالحسن علي بن جولوغ متخلص به ‹‹فرخي›› (- 429 ق) از شاعران بزرگ دربار سلطان محمود غزنوي است. فرّخي در سيستان به دنيا آمد و در جواني ابتدا به دربار چغانيان رفت و ابوالمظفر احمدبن محمد امير چغاني را مدح كرد و مورد نوازش واقع گرديد پس از آن به دربار غزنوي روي نهاد و مورد اكرام سلطان محمود قرار گرفت. بخش عمدﮤ قصايد فرّخي در مدح سلطان محمود و درباريان اوست. فرّخي از قصيده سرايان برجستـﮥ او شعر فارسي است.

soleares
01-01-2007, 14:49
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

فخرالدين اسعد گرگاني (- حدود 466 ق) از شاعران گرانقدر سدﮤ پنجم هجري است. شاهكار او منظومـﮥ عاشقانـﮥ ويس و رامين است كه شاعر آن را به خواهش خواجه عميد مظفر نيشابوري- حاكم اصفهان- از زبان پهلوي به فارسي دري نقل كرده است. اصل داستان ويس و رامين به دورۀ اشكاني منسوب است و فخرالدين اسعد آن را در حدود 446 ق به پايان برده است. ويس و رامين از منظومه هاي برجسته ادب فارسي است و صورت كهن بسياري از واژه هاي فارسي در آن ديده مي شود.

soleares
01-01-2007, 15:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

باباطاهر
باباطاهر عريان (- حدود 410 ق) از شاعران عارف سدۀ پنجم هجري است. از زندگاني او اطلاع زيادي در دست نيست.فقط در بعضي كتب صوفيه ذكري از مقام معنوي و درويشي و صفت تقواي او آمده است. ظاهراً او معاصر با طغرل سلجوقي بوده و تذكره نويسان دربازه ملاقات اين شاه با باباطاهر داستان هايي را ساخته و پرداخته اند. عمدۀ شهرت بابا طاهر در ايران به واسطﮥ دو بيتي هاي اوست كه به لهجـﮥ لري سروده شده و در اكثر آنها شاعر از پريشاني و تنهايي ياد كرده و از هجران شكايت مي كند. از او اثري به عربي به نام كلمات قصار باباطاهر نيز در دست است.

magmagf
02-01-2007, 06:29
اديب‌ و شاعر

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سال و محل تولد: 1281 - نيشابور
سال و محل وفات: 1344 - مشهد
زندگينامه: شيخ‌ عبدالجواد اديب‌ و شاعر معروف‌ ايران‌ در اواخر دوره‌ سلطنت‌ ‌قاجاريه درسال‌ 1281 در نيشابور به‌ دنيا آمد. وي‌ در چهار سالگي‌ بر اثر بيماري‌ آبله‌ بينائي‌ چشم‌ راست‌ و قسمتي‌ از چشم‌ چپ‌ خود را از دست‌ داد ولي‌ با اين‌ حال‌ علوم‌ مقدماتي‌ را در نيشابور سپري‌ كرد و در سال‌ 1297 ه .ق‌ براي‌ ادامه‌ تحصيل‌ به‌ مشهد نقل‌ مكان‌كرد. عبدالجواد در مدارس‌ خيرات‌ خان‌ و مدرسه‌ فاضل‌ خان‌ علوم‌ ادبي‌ و شعر و زبان‌ عربي‌ را فراگرفت‌ و پس‌ از مطالعه‌ و تحقيق‌ در متون‌ ادبي‌ و احاطه‌ به‌ لغت‌ و شعر عرب‌ چهل‌ و سه‌ سال‌ در مدارس‌ اشاره‌ شده‌ به‌ تدريس‌ و تعليم‌ شاگردان‌ خود پرداخت‌. اديب‌ نيشابوري‌ علاوه‌ بر فنون‌ ادبي‌، در علوم‌ رياضي‌ و نجوم‌ و فقه‌ و اصول‌ نيز صاحب‌ نظر بود و شاگردان‌ بزرگي‌ از جمله‌ ملك‌ الشعراء بهار، بديع‌ الزمان‌فروزانفر،محمد علي‌ بامداد و محمد پروين‌ گنابادي‌ را تربيت‌ كرد و به‌ مراكز دانشگاهي‌معرفي‌ نمود. شهرت‌ عمده‌ اديب‌ به‌ سبب‌ اشعار زيبا و شيرين‌ او بود كه‌ رگه‌ هايي‌ قوي‌ از عرفان‌ در اين‌ سروده‌ ها ديده‌ مي‌ شود. اديب‌ نيشابوري‌ در سرودن‌ شعر در ابتدا ازطريقه‌ قاآني پيروي‌ مي‌كرد و بعد ها به‌ ‌فرخي و منوچهري‌ شاعران‌ متقدم سبك‌ خراساني متمايل‌ شد و اشعاري‌ در اين‌ سبك‌ به‌ دو زبان‌ فارسي‌ و عربي‌ منتشر ساخت‌. اديب‌ نيشابوري‌ در تمام‌ عمر مجرد زندگي‌ كرد و در سال‌ 1344 در مشهد درگذشت‌ و در دارالسياده دفن شد.

آثار: از اين‌ عالم‌ و شاعر بزرگ‌ ديوان‌ شعري‌ مشتمل‌ بر پنج‌ هزار بيت‌ قصيده‌ و غزل‌ ورباعي‌ در مجموعه‌اي‌ به‌ نام‌ لئالي‌ مكنون‌ برجاي‌ مانده‌است‌. وي‌ ظاهرا تقريراتي‌ در (شرح‌معلقات‌ سبع‌) ،( تلخيص‌ شرح‌ خطيب‌ تبريزي‌ بر حماسه‌ بي‌تمام‌) و رساله‌ اي‌ در جمع‌عروض‌ فارسي‌ و ادبي‌ نيز انجام‌ داده‌ كه‌ هيچكدام‌ بطور مستقل‌ به‌ چاپ‌ نرسيده‌ است‌.

soleares
02-01-2007, 17:22
ايرج‌ ميرزا جلال‌ الملك‌ شاعر تواناي‌ ايران‌ در اواخر دوره‌ ‌قاجاريه در سال‌ 1251ه.ش‌ در تبريز بدنيا آمد . پدر وي‌ غلامحسين‌ ميرزا ملقب‌ به‌ صدر الشعرا(با تخلص‌ بهجت‌)از شعراي‌ معروف‌ عصر خود بود و جدش‌ ملك‌ ايرج‌ ميرزا پسر فتحعلي‌ شاه‌ نيز اهل‌ شعر وادب‌ بود وبا تخلص‌ انصاف‌ شعر مي‌ سرود.
ايرج‌ ميرزا در دامان‌ چنين‌ خانواده‌اي‌ رشد و نمو يافت‌ و بعد ها از نظر جوهر شعر وپايه‌ شعري‌ بر پدر و جد و تقريبا تمام‌ شاهزادگان‌ قاجار برتري‌ يافت‌. وي‌ در دوران‌ كودكي‌ به‌ فراگيري‌ زبان‌ و ادبيات‌ فارسي‌ ، فرانسه‌ و عربي‌ پرداخت‌ و در نزد اساتيد بزرگ‌ زمان‌خود محمد تقي‌ عارف‌ اصفهاني‌ و ميرزا نصراله‌ بهار تحصيل‌ كرد.
ايرج‌ شاعري‌ را از نو جواني‌ آغاز كرد و امير نظام‌ گروسي‌ حاكم‌ تبريز نيز او را تشويق‌ به‌ شعر و شاعري‌ نمود و به‌ او لقب‌ فخر الشعرا داد وي‌ در شانزده‌ سالگي‌ ازدواج‌ كرد ولي‌اين‌ ازدواج‌ زود هنگام‌ فرجامي‌ نداشت‌ زيرا سه‌ سال‌ بعد همسر و پدرش‌ درگذشتند .بعد ازمرگ‌ پدر ايرج‌ از جانب‌ مظفر الدين‌ ميرزا وليعهد به‌ سرودن‌ قصايد و اشعار مداحي‌ و رسمي‌ در مراسم‌ و اعياد موظف‌ گرديد و صدر الشعرا لقب‌ گرفت‌ ولي‌ از قبول‌ آن‌ امتناع‌ كرد و از شاعري‌ دربار وليعهد كناره‌ گرفت‌.
وي‌ در جواني‌ مدتي‌ منشي‌ مخصوص‌ پيشكار آذربايجان‌ ميرزا علي‌ خان‌ امين‌الدوله بود و با وي‌ به‌ تهران‌ آمد. در سال‌ 1314 ه.ق‌ به‌ همراه‌ قوام‌ السلطنه‌ به‌ اروپا رفت‌ ودر بازگشت‌ شغل‌ مناسبي‌ در دار الانشء يافت‌ و در سال‌ 1324 به‌ وزارت‌ معارف‌ منتقل‌ شد و دبيرخانه‌ آن‌ وزارت‌ را تأسيس‌ كرد; در طي‌ مدت‌ خدمت‌ او در اين‌ وزارتخانه‌ با ابتكارايرج‌ ميرزا وزارت‌ معارف‌ اداره‌ عتيقه‌ جات‌ را تأسيس‌ نمود.ايرج‌ ميرزا در سال‌ 1337 به‌ عنوان‌ بازرس‌ اداره‌ كل‌ ماليه‌ خراسان‌ روانه‌ مشهد شد و طي‌ مدت‌ 5 سال‌ اقامت‌ خود در اين‌ استان‌ وارد مهم‌ترين‌ مرحله‌ از فعاليتهاي‌ ادبي‌ خود شد و به‌ ويژه‌ قيام‌ كلنل‌ محمد تقي‌خان‌ پسيان تأثير زيادي‌ بر افكار ايرج‌ برجاي‌ نهاد. اين‌ شاعر بلند آوازه‌ بهترين‌ شاهكارهاي‌هنري‌ خود را در طي‌ اين‌ چند سال‌ خلق‌ كرد.
سالهاي‌ پاياني‌ عمر ايرج‌ ميرزا با فقر و پريشاني‌ گذشت‌ و در سال‌ 1344 ه.ش‌ درتهران‌ درگذشت‌ و در گورستان‌ ظهير الدوله‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
زندگي‌ ادبي‌ اين‌ شاعر داراي‌ دو مرحله‌ بود. در مرحله‌ اول‌ كه‌ دوران‌ جواني‌ ايرج‌ بود وي‌ در قالب‌ قصيده‌ به‌ ستايش‌ رجال‌ و خوشامد و تهنيت‌ پرداخت‌ ولي‌ در مرحله‌ دوم‌ كه‌ مصادف‌ با دوران‌ پختگي‌ شاعر بود از شاعر درباري‌ بودن‌ كناره‌ گرفت‌ و با پشت‌ سرگذاشتن‌ تجربيات‌ ارزنده‌ و جهان‌ بيني‌ تازه‌اي‌ كه‌ در اثر سفر اروپا و كسب‌ معرفت‌ و كمالات‌ بدست‌ آورده‌ بود مسائل‌ و مضامين‌ تازه‌اي‌ در دنياي‌ شعرش‌ پديدار شد و سبك‌ جديدي‌ به‌ وجود آورد. بيشتر اشعار موجود در ديوان‌ او نيز كه‌ داراي‌ اعتبار ادبي‌ والايي‌اند در اين‌ دوه‌ سروده‌ شده‌اند; مضامين‌ و انديشه‌ هاي‌ شعر ايرج‌ در انتقاد از وضع‌ سياسي‌ واجتماعي‌ كشور، وطن‌ دوستي‌، تشويق‌ جوانان‌ به‌ دانش‌ آموزي‌ و فراگيري‌ علوم‌ و فنون‌جديد و بخصوص‌ علاقه‌ به‌ مادر و تجليل‌ سپاس‌ از مقام‌ مادر بود ايرج‌ ميرزا در اين‌ ارتباط يكي‌ از زيباترين‌ اشعار خود را به‌ نام‌ قلب‌ مادر سرود كه‌ در زمره‌ زيباترين‌ اشعار بازمانده‌ از ادبيات‌ مشروطيت‌ است‌ و سبب‌ شهرت‌ فراوان‌ او شد.
مهم‌ترين‌ آثار اين‌ شاعر بلند آوازه‌ عبارت‌ است‌ از:
- ديوان‌ اشعار
- مثنوي‌ عارفنامه‌
- مثنوي‌ زهره‌ و منوچهر
- ادبيات‌ ايرج‌

magmagf
05-01-2007, 13:48
شاعر



سال و محل تولد: - - اصفهان
سال و محل وفات: 1024ق
زندگينامه: رضي اصفهاني. (و ف 1024ق), شاعر. از سادات اصفهان بود كه در روزگار شاه عباس صفوي به هندوستان سفر كرد. و پس از چندي به اصفهان بازگشت. و در همان جا درگذشت. وي علاوه با استادي در شعر, در فن سخن سنجي نيز توانا بود. از آثار وي: «ديوان» شعر است از اوست: به جان آمد دلم از نا صبوري/ نصيب جان دوري بــاد دوري//

آثار: ديوان» شعر

magmagf
12-01-2007, 03:46
شاعر و روزنامه نگار



سال و محل تولد: 1287 ش - باز قلعه از توابع كهدم رشت
سال و محل وفات: 1338ش صوفيه
زندگينامه: افراشته رشتى, محمد على, فرزند جواد. (1287-1338ش), شاعر و روزنامه نگار. متولد باز قلعه از توابع كهدم رشت بود. در همان جا به تحصيل پرداخت براى تأمين زندگى ناچار شد خيلى زود دنبال كسب و كار برود. شاگردى عطارى, تحصيلدار تجارتخانه, معلم , هنرپيشه,راننده, كارمندشهردارى, مقاطعه كار, روزنامه نويس, معمار, و مجسمه سازشد. با همه طبقات دوست بود و مى دانست مردم در سر چه مى پرورانند. آشنائى با احوال مردم به اشعار افراشته لحن خاصى مى داد, ساده شعر مى سرود و حرف مى زد. روزنامه فكاهى «چلنگر» را در سالهاى 1329-1332ش منتشر كرد. اين روزنامه محشون از گفتارهاى سياسى و انتقادى منظوم و فولكورهاى اقوام مختلف كشور بود. ودر بين دهقانان و كارگران نفوذ فراوان يافت و به علت انتقادهاى تند مكرراً توقيف شد. وى در بلغارستان درگذشت و در صوفيه به خاك سپرده شد.

آثار: «مجموعه شعر»؛ «چهل داستان طنز نويس»؛ «آى گفتى»؛ «طبابت من درآوردى»؛ «مكتب نو»؛ «تعزيه‌‌ها, نمايشنامه‌‌ها, و سفرنامه طنز گونه».

magmagf
26-01-2007, 09:04
شاعر و متفكّر



سال و محل تولد: 1294 ق / هفتم نوامبر 1877 م - سيالكوت
سال و محل وفات: 1357 ق / بيست و يكم آوريل 1938 م
زندگينامه: شاعر فارسي گوي و متفكّر پاكستاني، كه با خطاب هاي "شاعر مشرق"، "حكيم امّت" و "مصوّرپاكستان" نيز ياد مي شود. پدرش "شيخ نور محمّد" ( متوفي 1347-1348 ق /1929 م ) و مادرش "امام بي بي" بود. او در شهر "سيالكوت" واقع در "استان پنجاب پاكستان" متولّد شد. درباره ی تاريخ تولد او اختلاف روايت است. خود اقبال، در يكي از يادداشت هايش، آن را سوم ذوالقعده (1294 ق / 1876 م) نوشته است، امّا در بسياري از مقالات و منابعي كه در حين حيات اقبال منتشر شده است، تاريخ تولد او (1870 م)، ( 1872 م)، (1875 م)، (1876 م) نيز آمده است كه خود اقبال هيچ سعي در تكذيب آن ها نداشته است. اكنون دولت پاكستان سوم ذوالقعده (1294 ق / هفتم نوامبر 1877 م) را به طور رسمي تاريخ تولّد اقبال پذيرفته است. اقبال علوم ابتدايي را در سيالوكت در محضر "مولوي مير حسن شاه" ( متوفي 25 سپتامر 1929 ) و دانشكده ی "سكاچ مشن" فراگرفت و پس از گذراندن امتحان كلاس دوازدهم (ديپلم)، در (1313 ق/ 1895 م) به "لاهور" رفت و در دانشكده ی دولتي آن دوره هاي ليسانس و فوق ليسانس را با موفقيت به اتمام رسانيد. در اين دانشكده، مستشرق معروف انگليسي، سرتامس آرنولد ( 1864 – 1930 م )، استاد فلسفه بود. اقبال تا (1323 ق / 1905 م) در دانشكده خاورشناسي دانشگاه پنجاب لاهور عربي تدريس مي كرد؛ سپس، براي ادامه ی تحصيلات عالي رهسپار اروپا شد و در دانشكده ی "ترينيتي دانشگاه كيمبريج" پيش دوره هايي را گذرانيد. همان جا با ايران شناسان و دانشمندان معروف، مانند "ادوارد براون" و "رينولد آلن نيكلسون"، آشنا شد كه باعث احياي علاقه اقبال به فارسي، عربي، ايران و فيلسوفان ايراني شد. در (1325 ق / 1907 م) به "آلمان" رفت و در "دانشگاه مونيخ" به اخذ درجه دكتري در رشته فلسفه نايل آمد. در سال بعد به وطن بازگشت. رساله ی دكتري او تحت عنوان سير فلسفه مابعد الطّبيعه، در ايران از علاقه او به فلسفه اسلامي عرفاني حكايت مي كند. اقبال در لاهور به وكالت دادگستري پرداخت و تا پايان عمر شغل خود را تغيير نداد و از همين راه امرار معاش كرد. در (1341 – 1342 ق / 1923 م)، دولت بريتانيا به پاس خدمات ادبي اقبال لقب "سر" به او داد كه براي مسلمانان مبارز شبه قاره اندكي موجب تأسّف شد؛ تأسّف از اين بابت كه ممكن بود اين كار اقبال را از حق گويي بر ضدّ استعمار انگليسي باز دارد؛ امّا اقبال گفت: "اگرچه زندگي عملي من مؤمنانه نيست، امّا قلب من مؤمن است." در (1350 ق / 1931 م)، اقبال براي شركت در دومين كنفرانس ميزگرد دولت بريتانيا در موضوع آينده ی سياسي شبه قاره به لندن سفر كرد. در بازگشت از راه ايتاليا و مصر به فلسطين رسيد و به دعوت مفتي بزرگ فلسطين، "سيّد امين الحسيني"، در مؤتمر عالم اسلامي سخنراني كرد. در (1351 ق / 1932 م)، براي شركت در سومين كنفرانس ميزگرد دوباره از پاريس به لندن رفت و در راه برگشت به اسپانيا رفت و از بناهاي تاريخي دوره حكومت اسلامي ديدن كرد. در اول رجب (1325 ق / 12 اكتبر 1933 م)، به دعوت "محمد نادرشاه افغان" به افغانستان رفت. دولت افغان در تأسيس دانشگاه و تجديد نظام آموزشي كشور از نظريات اقبال استفاده كرد. اقبال در آرزوي سفر به حجاز بود و مقدمات سفر فراهم شده بود، امّا به سبب بيماريي كه در (1353 ق / 1934 م)، عارض او شد از اين سفر بازماند، و سرانجام در بيستم صفر (1357 ق / بيست و يكم آوريل 1938 م) در لاهور درگذشت؛ او را در ضلع جنوبي محوّطه ی مسجد پادشاهي لاهور به خاك سپردند. در اوايل قرن بيستم ميلادي نهضت هاي بيداري مردم و استقلال طلبي در هند ادامه داشت. اقبال در (1344 – 1345 ق / 1926 م)، در مجلس محلّي قانون گذاري پنجاب، به نمايندگي مردم لاهور انتخاب شد و در سياست علمي هند قدم نهاد. در (1347 ق / ژانويه 1929 م)، به نمايندگي مسلم ليگ در كنفرانس سراسري احزاب اسلامي هند، در دهلي، شركت كرد. مصوّبات اين كنفرانس موجبات اتّحاد حزب هاي اسلامي را فراهم آورد. در (1349 ق / دسامبر 1930 م) در "الله آباد" گردهمايي سالانه مسلم ليگ برگزار شد. رياست گردهمايي بر عهده اقبال بود. در اين جلسه او خطابه ی معروف خود را ايراد کرد كه اساس استقلال پاكستان شد. اقبال به اين نتيجه رسيده بود كه با نظريه ی ملّي گرايي نمي توان هند را متحد نگاه داشت. از لحاظ نظريات و عقايد ملّت اسلامي را ملّت مستقل و جداگانه مي شمرد و به همين سبب تحقّق احكام علمي اسلامي تشكيل دولت مستقلّ مسلمانان را ضروري مي دانست.

آثار: آثار ادبي. اقبال خود را به سه زبان فارسي، اردو و انگليسي نگاشته است. آثار فارسي و اردوي او معمولاً مجموعه هاي اشعار اوست . آثارفارسي. 1. "اسرار خودي"، كه در (1333 ق / نوامبر 1914 م) سروده شد. سپس دنباله و مكمّل آن را به نام "رموز بي خودي" سرود كه در (1336 ق / نوامبر 1917 م) به اتمام رسيد. در اين دو مثنوي، اقبال فلسفه زندگي را با ديد خاصّ خود درباره ی "بيخودي" بيان كرده و تكاليف فرد را در جامعه اسلامي آرماني نشان داده است، در اسرار خودي به انديشه حافظ شيرازي تاخته است كه به زعم او انسان را به عافيت جويي، فرار از حقايق تلخ زندگي و گوشه نشيني مي كشاند. هر دو مثنوي چندين بار جداگانه و يك جا، از جمله به كوشش محمد حسين مشايخ فريدوني، با عنوان "نواي شاعر فردا"، منتشر شده است؛ 2. مجموعه ی "پيام مشرق" كه در (1341 – 1342 ق / 1923م)، در پاسخ به ديوان غربي – شرقي حكيم آلماني، "گوته"، سروده شد و همان سال اولين بار در لاهور انتشار يافت. اقبال، در اين مجموعه، از حقايق ديني و اخلاقي و ملّي سخن مي گويد كه افراد و جوامع با ادراك آنها مي توانند باطن خود را تربيت كنند. اگر چه او با طرز تفكر "حافظ" موافق نبوده است، امّا در غزليات خود، كه به عنوان "ميِ باقي" در اين مجموعه آمده است، نشان مي دهد كه كاملاً متأثر از حسّ زيبايي شناسي حافظ است و در طرز پيرو اوست؛ 3. "زبور عجم"، كه شامل مجموعه غزليات و دو مثنوي كوتاه و گلشن راز جديد و بندگي نامه است و در (1345 – 1346 ق / 1927 م) فراهم آمد، اوّلين بار در (1345 ق / ژوئن 1927 م) در لاهور منتشر شد. در غزليات افكار عرفانی، حكمت آميز و عاشقانه با ديد خاص فلسفي بيان شده است. اقبال در گلشن راز جديد، همان پرسش هايي را كه محمود شبستري در گلشن راز، پاسخ داده بود، از ديد فلسفه ی "خودي" جواب داده است ؛ 4. "جاويد نامه". در (1349 – 1350 ق / 1931 م) پايان يافت و اولين بار در شوّال (1350 ق / 1932 م) در لاهور به طبع رسيد . اقبال در اين مجموعه اشعار، كه مهم ترين اثر او به زبان فارسي است، به راهنمايي "مولانا جلال الدّين محمّد رومي" به سير و سفري خيالي در افلاك مي پردازد و در آنجا ضمن ملاقات با ارواح حكماي غربي و شرقي، شاعران و عارفان به شيوه ی پرسش و پاسخ گفتگو مي كند؛ در واقع نظر خود را درباره ی زندگي، مسائل و حقايق سياسي و اجتماعي و نهضت هاي معاصر به صورت نمايشنامه اي رويايي بيان مي دارد. اقبال اين كتاب را به فرزند خود "جاويد اقبال" اهدا كرده است؛ 5. "پس چه بايد كرد، اي اقوام شرق ؟" و مثنوي "مسافر"، دو مثنوي جداگانه است. پس چه بايد كرد؟ كه عنوان آن اشاره به اثر مشهور "تولستوي" ( پس چه بايد كرد ؟، 1886 م ) است، در (1355 ق / 1936 م) سروده شد و شامل آراء شاعر درباره ی اوضاع سياسي و اجتماعي شبه قاره و كشورهاي هم جوار است. مثنوي مسافر، مشتمل بر تأمّلات و مشاهدات اقبال در سفر افغانستان( 1933 م ) است. هر دو مثنوي با هم در (1936 م) در لاهور انتشار يافت؛ 6. "ارمغان حجاز"، آخرين مجموعه ی اشعار فارسي و اردو است كه پس از وفات اقبال، در (1357 ق / 1938 م)، در لاهور چاپ شد. اقبال در آخرين ايّام زندگي براي سفر حجاز آماده مي شد و در عالم خيال تأثيرات اين سفر تحقّق نيافته را به صورت اشعاري سرود كه در اين مجموعه گرد آمده است. كلّيات اشعار فارسي اقبال لاهوري، كه شامل مجموعه هاي سابق الذكراست، به كوشش "احمد سروش" در (1338 ق / 1963 م) در تهران و به كوشش جاويد اقبال مكرّر در لاهور به چاپ رسيده است. آثار اردو. 1. "بانگ درا". اوّلين مجموعه ی اشعار اردوي اقبال است كه در (1342 ق / 1924 م) فراهم آمد و در سپتامبر همان سال نخستين بار در لاهور انتشار يافت. اين اثر مجموعه چكامه ها و غزلياتي است كه ما را با تكوين و ارتقاي فكر اقبال آشنا مي كند؛ 2. بال جبريل. مجموعه اشعاري مشتمل بر قطعات و غزليّات است كه در (1353 ق / 1934 م) گرد آمد و اولين بار در (1353 ق / 1935 م) در لاهور به طبع رسيد. ناقدان سخن اين كتاب را در اوج شعر اردو اقبال مي دانند؛ 3. "ضرب كليم"، در (1354 ق / 1936 م) جمع آوري و در آوريل همان سال منتشر شد. اين مجموعه منظومه هاي مختلف اقبال را در بر دارد كه به گفته ی او اعلان نبرد با روزگار است. 4. "علم الاقتصاد"، اوّلين كتاب منثور اقبال است كه در (1322 ق / 1904 م) در موضوع سياست مدن نگاشته شد و همان سال در لاهور به طبع رسيد. آثار انگليسي. مهم ترين اثر او به زبان انگليسي همان سير فلسفه مابعدالطبيعه در ايران، رساله دكتري اوست كه در (1325 ق / 1907 م) پايان يافت و در (1326 ق / 1908م) در لندن منتشر شد و ترجمه ی فارسي آن به قلم "امير حسين آريانپور"، با عنوان سير فلسفه در ايران، در (1347 ش) در تهران به چاپ رسيد. مجموعه سخنراني ها، نامه ها، گفتارها و يادداشت هاي متفرقه او نيز به صورت كتاب تدوين و طبع شده است. برخي آثار اقبال به زبان هاي زنده ترجمه و كتاب هاي متعدد به زبان هاي مختلف درباره ی او نوشته شده است. در پاكستان و هند يا، با حمايت دولت پاكستان در دانشگاه هاي خارج از كشور، كُرسي اقبال شناسي و مؤسسات اقبال شناسي به وجود آمده است، از جمله مي توان به آكادمي اقبال پاكستان در لاهور و كرسي اقبال در "هايدلبرگ آلمان" اشاره كرد. در افكار فلسفي اقبال تأثير مولوي بسيار عميق است؛ او مولوي را "مرشد رومي" خطاب كرده است. در مثنوي سرايي، از مولوي و در رباعي گويي از "بابا طاهر عريان همداني" تتبع كرده است. اقبال از لحاظ ساختار و تكنيك در شعر فارسي دست به تجارب نوي زده است كه ابتكاري در تاريخ هزار ساله شعر فارسي است.

magmagf
03-02-2007, 22:18
شاعر



سال و محل تولد: س ششم ق -
سال و محل وفات: 563, 570و 577 ق
زندگينامه: اثير اخسيكثى . (س ششم ق), شاعر. منسوب به اخسيكث از شهرهاى ماوراءالنهر. در شعر خود رااثير و اثير اخسيكثى خوانده است, ولى تذكره نويسان متأخر نام اورا اثيرالدين ضبط كرده‌‌اند. اثير معاصر ركن‌‌الدين ارسلان بن طغرل سلجوقى بود, كه علاوه بر مدح وى اتابك ايلدگزو فرزندان اورا نيز مدح گفته است. وى با مجيرالدين بيلقانى رقابت داشته و يكديگر هجو گفته‌‌اند با خاقانى نيز معارضه داشت, ولى از سبك او و سنائى غزنوى و انورى ابيوردى تقليد مى كرد. ناقدان سخن اثير را در رديف شاعران درجه اول قصيده گوى قرارداده‌‌اند, اگر چه نتوانست خودرا به پاى خاقانى برساند ليكن در بسيارى از موارد توانسته است در خلق معانى به وى نزديك شود. تاريخ و محل وفات اورا 563, 570و 577 ق در خلخال ضبط كرده‌‌اند و ظاهراً يكى از دو قول اخير صحيح تر است .«ديوان» او در تهران به طبع رسيده است .

آثار: ديوان

magmagf
07-02-2007, 06:39
شاعر



سال و محل تولد: تو 1300ش - شهرك گزبرخوار از توابع اصفهان
زندگينامه: اديب برومند, عبدالعلى, فرزند مصطفى قلى. (تو 1300ش), شاعر, متخلص به اديب وى در شهرك گزبرخوار از توابع اصفهان متولد شدخواندن و نوشتن را در زادگاه خود فراگرفت و پس از آن به اصفهان رفت و دوره دبستان ودبيرستان را در آنجا گذراندسپس براى ادامه تحصيل به تهران آمد و پس از اخذ ليسانس حقوق به وكالت پرداخت. از اين زمان سرودن شعر را آغاز كرد. و از اشعار ملك‌‌الشعراى بهار و ايرج ميرزا مايه گرفت اديب از سبك شعراى خراسان پيروى مى كرد. از سال 1324 اشعارش در روزنامه‌‌هاى اصفهان و تهران چاپ شد. پيرامون غزلهاى حافظ تحقيق كرده كه طبع شده است. .

آثار: از آثارش: «مجموعه اشعار»؛ «ناله‌‌هاى وطن»؛ «سرود رهائى», «درد آشنا» «افكار امروز» و كتاب «هنر قلمدان», در نقاشى و نقاشان

magmagf
11-02-2007, 03:58
شاعر



سال و محل تولد: - -
سال و محل وفات: و ف بين 538-542ق
زندگينامه: اديب صابر ترمذى, شهاب‌‌الدين صابربن اسماعيل. (و ف بين 538-542ق), شاعر. از شعراى نامى عهد سلاجقه بزرگ بود كه اصل وى از بخارا و شيعى مذهب بود. وى بيشتر عمر خودرا در خراسان گذراند و جزو خاصان دستگاه مجدالدين ابو جعفر على بن حسين موسوى , رئيس خراسان بود و به واسطه او مداحى سلطان سنجر را برگزيد. در شعر به سبك فرخى مايل بود. همه شعرا و فصحا مانند عبدالواسع جبلى و رشيدالدين وطواط و حكيم انورى وحكيم سوزنى به جهت متكلف و سهل و ممتنع بودن بيانش اورا بسان استاد دانسته‌‌اند. صابر در پايان زندگى به خوارزم رفت و قصايدى در مدح اتسز خوارزمشاه سرود و در همان ديار هنگامى كه اتسز دو تن از فدائيان اسماعيليه را مأمور كرد تا با زخم كارد جان سلطان سنجر را بگيرند, اديب ماجرا را به سطان خبر داد و اتسز هم به كيفر اين عمل او بفرمود تا دست و پاى وى را بسته و در رود جيحون غرق كردند. از شاعران خراسان كسى نزديكتر از او به روش فرخى يعنى سهل و ممتنع شعر نگفته است. «ديوان» وى شامل شش هزار واندى بيت است .

magmagf
11-02-2007, 03:59
عالم وشاعر



سال و محل تولد: 1260 ق - سرحد پيشاور و افغانستان
سال و محل وفات: 1349ق تهران
زندگينامه: اديب پيشاورى سيد احمد فرزند سيد شهاب‌‌الدين . (1260-1349ق), عالم وشاعر. معروف به اديب. در سرحد پيشاور و افغانستان متولد شد علو م ادبى و عربى را در زادگاه خود فرا گرفت سپس به افغانستان رفت و طى اقامت دو ساله خود در كابل نزد آخوند ملامحمد مشهور به آل ناصر دانش آموخت. بعد به غزنين رفت و در باغ فيروزه, آرامگاه حكيم سنائى غزنوى اقامت گزيد و آنجا نزد سعدالدين غزنوى تلمّذ نمود. وى در بيست و د و سالگى به مشهد آمد و در آن شهر رياضى را نزد ميرزا عبدالرحمان و علوم عقلى را در محضر آخوند ملا غلامحسين شيخ‌‌الاسلام آموخت . سپس به سبزوار رفت و دو سال از محضر حاج ملا هادى سبزوارى و آخوند ملا محمد فرزند وى و آخوند ملا اسماعيل استفاده كرد بعد به مشهد بازگشت و در مدرسه ميرزا جعفر ساكن و به اديب پيشاورى يا اديب هندى مشهور شد در مشهد مورد توجه ميرزا سعيد خان گرمرودى, نايب‌‌التوليه آستان قدس رضوى قرار گرفت و بنا به تقاضاى وى به تهران آمد و ميهمان محمد خان قوام الدوله شد. و به تعليم و نشر ادب پرداخت وى علاوه بر فنون ادبى و عربى و حفظ اشعار و نحو ولغت وحكمت رياضيات در حسن خط نيز استاد بود اديب تا پايان عمر مجرد زيست و سر انجام در منزل يحيى خان قراگوزلو, وزير معارف در گذشت, و در امامزاده عبدالله تهران دفن شد.

آثار: «ديوان» اشعار مشتمل بر چهار هزار و دويست بيت قصيده و غزل فارسى و سيصد و هفتاد بيت قصايد و قطعات عريى به انضمام دو رساله در بديهيات اوليه و تصحيح «ديوان ناصر و خسرو»؛ «قيصر نامه»؛ حواشى و تعليقات بر «تاريخ بيهقى»؛ ترجمه فارسى «اشارات» شيخ‌‌الرئيس كه نا تمام ماند ؛ حاسيه بر «شرح ابن ابى الحديد» بر نهج‌‌البلاغه.

magmagf
16-02-2007, 11:32
سال و محل تولد: اول آذرماه سال 1306 خورشيدي - در تهران
سال و محل وفات: آدينه 24 دي‌ماه 1378، تهران
زندگينامه: بيژن جلالي - شاعر معاصر - در آخرين شب آبان‌ماه؛ يا به‌عبارتي، اول آذرماه سال 1306 خورشيدي، در تهران به دنيا آمد. از سال 1325 تا 1331 چندماهي در رشته‌ي فيزيك دانشگاه تهران و چند سال در رشته علوم طبيعي دانشگاه‌هاي تولز و پاريس درس خواند. البته همه آنها نيمه‌كاره ماند؛ زيرا علاقه به شعر و ادب، مسائل فكري و ادبي و گشت و گذار آزاد در زمينه‌هاي فلسفه، هنر و ادبيات، او را از انضباط و نظم درس خواندن دور كرد. در بازگشت، در رشته زبان و ادبيات فرانسوي دانشگاه تهران، نام نوشت. دوره ليسانس را به پايان برد و از سال 1325 تا مدتي، به كارهاي گونه‌گوني پرداخت. در دبيرستان‌ها انگليسي درس داد؛ چندي هم مسؤول آزمايشگاه دبيرستان ايرانشهر بود. زماني هم در موزه مردم‌شناسي وزارت فرهنگ به كار پرداخت، چون دوره مردم شناسي را در موزه مردم‌شناسي پاريس گذرانده بود؛ سرانجام به كار در شركت فرانسوي آنتروپوز مشغول شد و با استفاده از بورس اين شركت، يك دوره اقتصاد نفت را در پاريس به پايان برد؛ كار اداري رسمي را در شركت نفت و شركت پتروشيمي پي گرفت و در سال 1359 بازنشسته شد. علاقه به شعر و ادبيات، فلسفه، فكر و عرفان، زندگي در محيط فرهنگي خاندان هدايت، گفت و گو با دايي‌اش صادق هدايت و تاثيرپذيري از او و اقامت پنج‌ساله دوره جواني در فرانسه، پيوندهايي ميان جلالي و نوشتن به وجود آورد ـ گاه به فارسي، گاه به فرانسوي. البته ابتدا آنها را جدي نمي‌گرفت؛ اما پس از اينكه به ايران بازگشت و توانست با فراغ بيشتري بخواند، بينديشد و بنويسد، تامل‌هاي شاعرانه‌اش نظم گرفت و توانست از اداي معاني ذهني خود برآيد. او از آغاز دهه 1340 اين تامل‌ها را به نشر سپرد. سروده‌هايش، در مجموع با تلقي مثبت و گشاده‌رويانه‌اي از اهل شعر و ادب معاصر رو به رو شد؛ هرچند شعرهايش همه سپيد بود و به نسبت همسالانش، تا حدي دير به انتشار آنها پرداخت. جلالي، ازدواج نكرد؛ زندگي‌اش در سكوت و با آرامش و تلالويي خاص ادامه داشت. چند روزي پس از نيمه آذرماه، دچار سكته مغزي شد كه بيش از يك ماه را در اغما گذراند و در روز آدينه 24 دي‌ماه 1378، در هفتاد و دو سالگي، زندگي را بدرود گفت.

magmagf
16-02-2007, 17:00
شاعر و روزنامه‌ نگار



سال و محل تولد: ‌1277 ه.ق‌ - گازران‌ از توابع‌ فراهان‌ اراك‌
سال و محل وفات: 1326 ه.ق‌ در تهران‌
زندگينامه: ميرزا محمد صادق‌ حسيني‌ ملقب‌ به‌ اديب‌ الممالك‌ فراهاني‌ شاعر و روزنامه‌ نگارمعروف‌ دوره‌ قاجاريه‌ كه‌ بعد ها در عرصه‌ شعر و روزنامه‌ نگاري‌ به‌ شهرت‌ رسيد، در سال‌1277 ه.ق‌ در قريه‌ گازران‌ از توابع‌ فراهان‌ اراك‌ به‌ دنيا آمد. وي‌ در نوجواني‌ پدرش‌ را ازدست‌ داد و در اثر پريشاني‌ وضع‌ مادي‌ به‌ تهران آمد و پس‌ از طي‌ مدارج‌ معمول‌ آن‌ زمان‌،فنون‌ ادبيات‌ فارسي‌ و عرب‌ را از اساتيد فن‌ آموخت‌. ميرزا پس‌ از چندي‌ يكي‌ از سرآمدان‌ سخنور عصر خود گشت‌ و مورد اكرام‌ و توجه‌ شاهزاده‌ طهماسب‌ ميرزا مؤيد الدوله‌ قرارگرفت‌. ميرزا محمد صادق‌ در سال‌ 1309 ه.ق‌ به‌ اتفاق‌ امير نظام‌ گروسي‌ كه‌ دوست‌ صميمي‌ او بود وبه‌ حكومت‌ كرمانشاه منصوب‌ شده‌ بود به‌ آن‌ شهر رفت‌ و تا سال‌ 1313در كرمانشاه‌ اقامت‌ گزيد. وي‌ سپس‌ در سال‌ 1314 به‌ تهران‌ بازگشت‌ و از طرف‌ مظفر الدين‌شاه لقب‌ اديب‌ الممالك‌ را دريافت‌ كرد. اديب‌ الممالك‌ در همان‌ سال‌ كه‌ امير نظام‌ به‌پيشكاري‌ كل‌ آذربايجان‌ منصوب‌ شد به‌ اتفاق‌ او به‌ تبريز رفت‌ و در سال‌ 1316 ه.ق‌ روزنامه‌ ادب‌ را در اين‌ شهر منتشر كرد. اديب‌ در سال‌ 1318 ه.ق‌ از تبريز به‌ قفقاز رفت‌ و درآنجا با كمك‌ احمد بيك‌ آقايف‌ قراباغي‌ روزنامه‌ ارشاد را به‌ زبان‌ تركي‌ و فارسي‌ منتشر نمود. وي‌ پس‌ از چندي‌ روزنامه‌ ادب‌ را در مشهد منتشر ساخت‌ و در سال‌ 1324 روزنامه‌ عراق‌ عجم‌ را در تهران‌ تأسيس‌ كرد. اديب‌ الممالك‌ مدتي‌ نيز سردبير روزنامه‌ ايران‌ دولتي‌بود. وي‌ در روزهاي‌ انقلاب‌ مشروطيت نقش‌ فعالي‌ بر عهده‌ داشت‌ و همزمان‌ با صدور فرمان‌ مشروطه و گشايش‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ به‌ سردبيري‌ روزنامه‌ مجلس‌ منصوب‌ گرديد. سالهاي‌ پاياني‌ عمر اديب‌ الممالك‌ در وزارت‌ دادگستري‌ و عدليه‌ گذشت‌ ولي‌ وي‌همچنان‌ فعاليت‌ اصلي‌ خود را روزنامه‌ نگاري‌ مي‌دانست‌. شهرت‌ عمده‌ اديب‌ الممالك‌ جداي‌ از روزنامه‌ نگاري‌ و درج‌ مقالات‌ اديبانه‌، در شعر و شاعري‌ بود و اين‌ شاعر آزاده‌ به‌ويژه‌ در جريان‌ نهضت‌ مشروطيت‌ اشعار و ترجيع‌ بند هاي‌ زيبايي‌ سرود كه‌ در بيداري‌ وروشنگري‌ مردم‌ نقش‌ زيادي‌ داشت‌. اديب‌ در سرودن‌ گونه‌ هاي‌ مختلف‌ شعري‌ اعم‌ ازقصيده‌ ،مسمط و ترجيع‌ بند تسلط كامل‌ داشت‌ و در اشعار خود وضعيت‌ آشفته‌ كشور دراواخر دوره‌ قاجاريه‌ و نفوذ بيگانگان‌ در ايران‌ را بطور كامل‌ به‌ نمايش‌ گذاشته‌ است‌ : برخيز شتربانا بربند كجاوه‌ كز چرخ‌ همي‌ گشت‌ عيان‌ رايت‌ كاوه‌ وز شاخ‌ شجر برخاست‌ آواز چكاوه‌ وز طول‌ سفر حسرت‌ من‌ گشت‌ علاوه‌ بگذر بشتاب‌ اندر از رود سماوه‌ وز ديده‌ من‌ بنگر درياچه‌ ساوه‌ وز سينه‌ ام‌ آتشكده‌ پارس‌ نمودار * ...امروز گرفتار غم‌ و محنت‌ رنجيم‌ در داو فره‌ باخته‌ اندر شش‌ و پنجيم‌ با ناله‌ و افسوس‌ درين‌ دير سپنجيم‌ چون‌ زلف‌ عروسان‌ همه‌ در چين‌ و شكنجيم‌ هم‌ سوخته‌ كاشانه‌ و هم‌ باخته‌ گنجيم‌ مائيم‌ كه‌ در سوك‌ و طرب‌ قافيه‌ سنجيم‌ جغديم‌ به‌ ويرانه‌ هزاريم‌ بگلزار * ...افسوس‌ كه‌ اين‌ مزرعه‌ را آب‌ گرفته‌ دهقان‌ مصيبت‌ زده‌ را خواب‌ گرفته‌ خون‌ دل‌ ما رنگ‌ مي‌ ناب‌ گرفته‌ وز سوزش‌ تب‌ پيكر ماتاب‌ گرفته‌ رخسار هنر گونه‌ مهتاب‌ گرفته‌ چشمان‌ خرد پرده‌ زخوناب‌ گرفته‌ ثروت‌ شده‌ بي مايه‌ و صحت‌ شده‌ بيمار * اديب‌ الممالك‌ فراهاني‌ در سال‌ 1326 ه.ق‌ در تهران‌ در گذشت‌ و در آستانه‌حضرت‌ عبدالعظيم‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. از وي‌ دههامقاله‌ و ديوان‌ اشعاري‌ مشتمل‌ بربيست‌ و دو هزار بيت‌ به‌ يادگار مانده‌ است‌.

آثار: دههامقاله‌ و ديوان‌ اشعاري‌ مشتمل‌ بربيست‌ و دو هزار بيت‌

magmagf
16-02-2007, 17:02
اديب‌ و شاعر

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سال و محل تولد: 1281 - نيشابور
سال و محل وفات: 1344 - مشهد
زندگينامه: شيخ‌ عبدالجواد اديب‌ و شاعر معروف‌ ايران‌ در اواخر دوره‌ سلطنت‌ ‌قاجاريه درسال‌ 1281 در نيشابور به‌ دنيا آمد. وي‌ در چهار سالگي‌ بر اثر بيماري‌ آبله‌ بينائي‌ چشم‌ راست‌ و قسمتي‌ از چشم‌ چپ‌ خود را از دست‌ داد ولي‌ با اين‌ حال‌ علوم‌ مقدماتي‌ را در نيشابور سپري‌ كرد و در سال‌ 1297 ه .ق‌ براي‌ ادامه‌ تحصيل‌ به‌ مشهد نقل‌ مكان‌كرد. عبدالجواد در مدارس‌ خيرات‌ خان‌ و مدرسه‌ فاضل‌ خان‌ علوم‌ ادبي‌ و شعر و زبان‌ عربي‌ را فراگرفت‌ و پس‌ از مطالعه‌ و تحقيق‌ در متون‌ ادبي‌ و احاطه‌ به‌ لغت‌ و شعر عرب‌ چهل‌ و سه‌ سال‌ در مدارس‌ اشاره‌ شده‌ به‌ تدريس‌ و تعليم‌ شاگردان‌ خود پرداخت‌. اديب‌ نيشابوري‌ علاوه‌ بر فنون‌ ادبي‌، در علوم‌ رياضي‌ و نجوم‌ و فقه‌ و اصول‌ نيز صاحب‌ نظر بود و شاگردان‌ بزرگي‌ از جمله‌ ملك‌ الشعراء بهار، بديع‌ الزمان‌فروزانفر،محمد علي‌ بامداد و محمد پروين‌ گنابادي‌ را تربيت‌ كرد و به‌ مراكز دانشگاهي‌معرفي‌ نمود. شهرت‌ عمده‌ اديب‌ به‌ سبب‌ اشعار زيبا و شيرين‌ او بود كه‌ رگه‌ هايي‌ قوي‌ از عرفان‌ در اين‌ سروده‌ ها ديده‌ مي‌ شود. اديب‌ نيشابوري‌ در سرودن‌ شعر در ابتدا ازطريقه‌ قاآني پيروي‌ مي‌كرد و بعد ها به‌ ‌فرخي و منوچهري‌ شاعران‌ متقدم سبك‌ خراساني متمايل‌ شد و اشعاري‌ در اين‌ سبك‌ به‌ دو زبان‌ فارسي‌ و عربي‌ منتشر ساخت‌. اديب‌ نيشابوري‌ در تمام‌ عمر مجرد زندگي‌ كرد و در سال‌ 1344 در مشهد درگذشت‌ و در دارالسياده دفن شد.

آثار: از اين‌ عالم‌ و شاعر بزرگ‌ ديوان‌ شعري‌ مشتمل‌ بر پنج‌ هزار بيت‌ قصيده‌ و غزل‌ ورباعي‌ در مجموعه‌اي‌ به‌ نام‌ لئالي‌ مكنون‌ برجاي‌ مانده‌است‌. وي‌ ظاهرا تقريراتي‌ در (شرح‌معلقات‌ سبع‌) ،( تلخيص‌ شرح‌ خطيب‌ تبريزي‌ بر حماسه‌ بي‌تمام‌) و رساله‌ اي‌ در جمع‌عروض‌ فارسي‌ و ادبي‌ نيز انجام‌ داده‌ كه‌ هيچكدام‌ بطور مستقل‌ به‌ چاپ‌ نرسيده‌ است‌.

magmagf
23-02-2007, 00:26
سال و محل تولد: نيمه ي اول قرنِ يازدهم ق -
سال و محل وفات: -
زندگينامه: وی فرزند ميرزا مؤمن، از شاعران عصر صفوي در نيمه اول قرنِ يازدهم ق است. تاريخ تولد او به درستي معلوم نيست. منابع متأخر آن را، به اختلاف، سال هاي (1009 ق و 1029 ق) ذكر كرده اند؛ اما از آنجا كه "ملك نساء بيگم"، دختر شاه عباسِ اول، همسرِ او بوده و در 1038 ق در گذشته است، سال تولد او در (1009 ق) درست تر مي نمايد. نسبتِ شهرستاني شاعر به سبب آن است كه او از "شهرستان" يكي از بخش هاي "اصفهان"، برخاسته بود و چنان كه از منابع برمي آيد خاندانش از سادات شهرستان بودند. اسير، دانش هاي مقدماتي را در اصفهان فراگرفت و به نوشته تذكره نويسان و نيز به تصريح سروده هاي خودش شاگردِ "فصيحي هروي" بوده، كه در (1031 ق) همراه شاه عباس به اصفهان رفته بود. اسير، برخلاف شيوه ی معمولِ شاعرانِ روزگارِ صفوي، به هندوستان سفر نكرد، اما آوازه ی او به هند رسيد و شاعران پارسي گوي هند از شيوه شاعري او پيروي كردند. كليم كاشاني نيز كه در هندوستان به سر مي برد از اسير به عنوان "ميرزا" و "استاد" خود، ياد كرده است. از شرح احوالي كه نصرآبادي از برخي شاعران معاصر با اسير به دست داده است، چنين برمي آيد كه خانه او محفل ادب دوستان بوده است. به گفته ی تربيت، اين شاعر از آن رو "اسير" تخلص مي كرد كه پس از مرگِ شاه عباس، در دربار شاه صفي مغضوب و زنداني شد، ولي اين سخن درست نمي نمايد، زيرا اسير در ديوانِ خود، علاوه بر اين كه همه جا همين تخلص را به كار برده، بارها شيخ صفي را ستوده است. بيشتر تذكره ها به تاريخِ وفات اسير در (1049 ق) و مرگ ِ زود هنگامِ او اشاره كرده اند؛ در حالي كه ماده تاريخي كه اسير برايِ سالِ مرگِ شاه صفي ( مقتول 1052 ق ) ساخته است، نشان مي دهد كه او دست كم تا اين زمان زنده بوده است. صفا، تاريخ در گذشت او را در (1069 ق) محتمل دانسته و بر آن است كه او زمان سلطنتِ شاه عباس دوم ( 1052 – 1077 ق ) را نيز درك كرده است. قضاوتِ تذكره نويسان و صاحب نظران درباره ی ارزش شعر اسير متفاوت است. برخي، مانندِ "صائب تبريزي" و "كليم كاشاني" شعر او را ستوده و حتي وي را شاعري صاحب دانسته اند كه برخي از شاعِران پارسي گوي هند به استقبال وي شعر گفته اند. در مقابل، برخي ديگر از تذكره نويسان و اديبان، اعم از متقدم و متأخر، او را شاعري كم مايه معرفي كرده اند. اسير، در غزل سرايي مهارت داشت و ويژگي غزل او با استفاده از اوزانِ كوتاه و وحدت موضوع است. همچنين غزليات وي را نزديك سبك عراقي و آميخته به باريك انديشي سبك هندي دانسته اند. قصيده هاي او داراي تجديدِ مطلع و درون مايه عاشقانه است، برخي از آن ها نيز در ستايش پيامبر ( ص ) و ائمه و به ويژه حضرت علي (ع) است. به نوشته ی نصرآبادي، ديوان اسير مشتمل بر بيست هزار بيت در انواع قالب هاي شعر بوده است، ولي نسخه اي كه اكنون از آن در دست است در حدود ده هزار بيت و شامل قصيده، غزل، چند مثنوي و رباعي است. ديوانِ او اول بار در (1296 ق) در لكهنو و سپس در (1314 ق) در كانپور هند چاپ شد. گزيده اي از آن در (1348 ش) در مشهد منتشر شده است. به علاوه، سه شرح بر ديوان او نوشته اند: دو شرح با عنوان شرح ديوانِ اسير از معجز كابلي و از شارحي ناشناس؛ شرح ديگري موسوم به گلشن معاني ، از مهتاب رائي.

آثار: ديوان شعر

magmagf
03-03-2007, 23:14
شاعر ، داستان نويس و پژوهشگر



سال و محل تولد: 1350 - همدان
سال و محل وفات: -
زندگينامه: در سال 1350 در همدان چشم به جهان گشوده و در هجده سالگی به تهران آمده است. دارای مدرك كارشناسی زبان و ادب فارسی و كارشناسی ارشد ادیان و عرفان است. او مدیراجرایی دوره اول تا سوم جشنواره كودكان و نوجوانان و دوره دهم جشنواره كتاب كانون بوده و با گروه شعر انجمن میلاد شهر همدان نیز همكاری دارد. كتاب سیری در نگارستان نقاشی ایران او در جشنواره كتاب كانون و كتاب سیری درگلستان خوشنویسی او در جشنواره رشد و نیز كتاب خدا با دوستان خود صمیمی است او در جشنواره كتاب سال سلام بچه‌ها برگزیده شده است.

آثار: درحال چاپ قله آسوس (داستان بلند)، زندگی اخوان ثالث، مجموعه دریچه بر دیوار، اشراقیها (مجموعه شعر بزرگ‌سالان). كودك و نوجوان: مهربان‌تر از نسیم (مجموعه شعر)، خدا با دوستان خود صمیمی است (مجموعه شعر). زندگی‌نامه‌ها: كلهر (خوشنویس)، حسین بهزاد (نقاش) بزرگ‌سالان: واژه‌های لال (مجموعه شعر)، گل چاربرگ (مجموعه شعر)، گزیده رباعیات بیدل دهلوی (همراه پژوهش درباره بیدل واندیشه‌های او)، هفت شهر عشق (گزیده‌ای از شعر، نقد و معرفی)، چلیپای قلم (داستان بلند)، آبروی فقر (داستان بلند)، سیری در گلستان خوشنویسی، سیری در نگارستان نقاشی ایران.

magmagf
13-03-2007, 02:29
سيد محمد باقر (1217-1331ق) فرزند سيد مهدي بن محمد علي از شاعران نيمه دوم سده سيزدهم و نيمه اول سده چهاردهم.وي اصلاً از سادات رضوي کاشان بود،اما در دزفول به دنيا آمد.
در جواني به تحصيل علوم شرعي و ادبي پرداخت و پس از چندي در جامه درويشي به گردش در ايران پرداخت.
در مازندران گرفتار ترکمنان شد،اما از بند آنان گريخته به مشهد رفت و دو سال در بقعه خواجه ربيع معتکف گرديد.پس از سفري به کرمانشاه در تهران اقامت گزيد و از ناصرالدين شاه لقب فصيح السلطنه گرفت و با مقرري دولتي زنگي مي کرد.
پس از صد و چهارده سال زندگي در راه نجف درگذشت.آشفته در انواع شعر دست داشته و مجموعه اشعاري را که در مدح ائمه اطهار(ع) سروده بود در دفتري گرد آورده به نام ضياءالمنير در تهران به طبع رسانده است.

magmagf
22-03-2007, 16:58
فقيه، حكيم و شاعر



سال و محل تولد: 451هـ.ق - مرو يا غزنين
زندگينامه: بعضى او را اهل مرو و برخى اهل غزنين می دانند. لقب اسكافى وى به اين دليل بود كه پدر يا اجداد وى كفشگر بودند؛ البته در بعضى از منابع شغل خودش را نيز كفشگر نوشته‌‌‌‌‌‌اند. در زمان سلطنت سلطان مسعود غزنوى می زيست و علاوه بر شاعرى مسند تدريس نيز داشت و مردمان را رايگان علم و ادب می آموخت. او داراى"ديوان" شعر نيز بود و ابوالفضل بيهقى اشعار وى را در تاريخ خود آورده است .

آثار: ديوان اشعار

magmagf
22-03-2007, 17:00
روزنامه نگار و شاعر



سال و محل تولد: 1288 - قزوين
سال و محل وفات: 1352
زندگينامه: اشرف‌‌الدين حسينى قزوينى گيلانى, سيدشمس‌‌الدين محسن, فرزند سيد احمد. (1288-1352), روزنامه نگار و شاعر متخلص به ساعى. معروف به نسيم شمال. او در قزوين متولد شد. خواندن و نوشتن را را نزد شيخ عبدالرحيم قزوينى فرا گرفت. مقدمات صرف ونحو و منطق وبيان تا سطوح را از محضر ملاعلى طارمى برغانى صالحى در مدرسه صالحيه قزوين آموخت و در حدود سال 1305ق به عتبات رفت. در كربلا از حوزه علمى ميرزا علامه برغانى صالحى و ميرزا علينقى برغانى صالحى سالها بهره گرفت. در حدود سال 1310ق به قزوين بازگشت و در زنجان ساكن شد. عرفان و حكمت و رياضيات را نزد ميرزا ابراهيم مسگر زنجانى آموخت بعد به تبريز رفت ودر حدود سال 1313ق به قزوين مراجعت كرد و در مدرسه صالحيه مشغول تعليم و تعلم شد. در اين مدرسه با افكار آزاديخواهان آشنا شد. در سال 1316ق براى بار دوم عازم كربلا شد و به حوزه درس استاد خود ميرزا على برغانى ملحق گرديد. با سابقه ذهنى كه داشت مبارزات سياسى خود را در كربلا فعالانه آغاز كرد. سپس به ايران بازگشت و در رشت به شغل كتابت پرداخت و روزنامه «نسيم شمال» را از سال 1325ق تا انحلال مشروطه اول به طور غير مرتب انتشار داد. وى در گير ودار كشاكش ميان مشروطه خواهان و محمد على شاه و اطرافيانش در اشعارى كه مى سرود و در روزنامه‌اش چاپ مى كرد, از زشتكاريهاى شاه و طرفداران سلطنت مطلقه به شدت انتقاد مى كرد و آنان را به باد مسخره مى گرفت. با فتح تهران و غلبه آزاديخواهان به تهران آمد و با كمك مادى و معنوى محمد ولى خان سپهسالار در سال 1327ق انتشار «نسيم شمال» را ادامه داد. از آنجا كه روزنامه جنبه فكاهى و طنز آميز داشت, بيشتر مورد توجه مردم قرارگرفت و او شهرت زيادى كسب كرد. درشعر زبان محاوره را برگزيد و ضمن فكاهى بودن, جنبه طنزآميز و انتقادى داشت. در حقيقت سيداشرف‌‌الدين در نظم فارسى راهى گشود كه تا قبل از او كمتر به آن توجه داشتند. گويا در اواخر عمر به جنون مبتلا شد و دستاويزى شد تا اورا به تيمارستان انداختند. نسيم شمال در فقر و تنگدستى درگذشت.

آثار: اشعار وى بيش از بيست هزار بيت است كه خود او شمارى از آنها را در دفترى كه«باغ بهشت» نام دارد جداگانه منتشر كرده است. از ديگر آثارش: «ديوان» اشعار, كتاب مختصرى در حكمت كه در رشت چاپ شده است «عزيزو غزال»؛ «ارفع نامه»؛ «نهضت بانوان»؛ «تاريخ سلاطين ايران»؛ به نظم كه در تهران چاپ شده است؛ «بشارت ظهور».

magmagf
22-03-2007, 17:01
شاعر و نويسنده



سال و محل تولد: فروردين 1300 - اصفهان
زندگينامه: »سايه سال‏ها« زندگينامه ژاله اصفهانى به قلم خودش بود كه براى نخستين بار در آلمان و سپس در سال 1379 در تهران چاپ و منتشر شد. ژاله اصفهانى متولد فروردين 1300 در اصفهان به دنيا آمد. ژاله به دليل علاقه وافر به شعر، از دوران كودكى براى خود و عروسك‏ هايش شعر مى‏گفت. هنوز دوران دبيرستان را تمام نكرده بود كه اشعار خود را در قالب غزل در نشرياتى چون »اخگر« و »باختر امروز« به دست چاپ مى‏سپرد. نخستين دفتر شعرش با عنوان »گل‏هاى خودرو« را در سن 23 سالگى به بازار فرستاد. سال 1325 وارد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران شد و در همين دوران با يكى از افسران نيروى هوايى ازدواج كرد و راهى تبريز شد. هنوز چندى از اين ازدواج نمى‏گذشت كه به همراه همسرش راهى شوروى شد و در شهر باكو اقامت گزيد و تا مقطع ليسانس را در دانشگاه باكو سپرى كرد و به زبان روسى و انگليسى تسلط پيدا كرد. نخستين ترجمه ‏هايش از اشعار شاعران كلاسيك روس بود كه به فارسى برگرداند. ژاله اصفهانى پس از مدتى راهى مسكو شد و تحصيلات خود را تا اخذ مدرك دكترا پى گرفت و رساله دكتراى خود را درباره زندگى و آثار ملك‏الشعراء و بهار نوشت. ژاله اصفهانى دو دهه در فاصله سال‏هاى 1960 تا 1980 در آكادمى علوم اتحاد جماهير شوروى در بخش ادبيات جهان شهر مسكو به پژوهش و تحقيق در زمينه شعر نو زد و آثارى چون »نيما يوشيج پدر شعر نو« و »شعر نو چيست« را به زبان روسى نوشت و منتشر كرد. ژاله اصفهانى در همين دوران به بررسى تطبيقى شعر نو ايران با شعر افغانستان و تاجيكستان مشغول شد و كتابى درباره »عارف قزوينى« منتشر كرد. مجموعه اشعارى كه از وى در اين مدت منتشر شده بيش از بيست مجموعه برآورد مى‏شود كه به زبان‏هاى روسى، آذرى و فارسى است كه دفترهاى شعر فارسى را به خط سيرليك به چاپ سپرد. مجموعه شعرى تحت عنوان »زنده رود« در سال 1965 در مسكو منتشر كرد كه وجه سياسى و شعارى آن برجسته بود و همين مجموعه سبب ممنوع‏القلم شدن او در ايران گرديد تا اينكه با پيروزى انقلاب اسلامى در سال 58 در ايران تجديد چاپ شد. »نقش جهان« كتاب ديگرى از اشعار وى در سال 59 به بازار مى‏آيد. ژاله در همين سال به ايران باز مى‏گردد و دفترى از اشعار خود تحت عنوان »اگر هزار قلم داشتم« راهى كتابفروشى‏ها مى‏كند. اين شاعر كه اغلب آثارش را در قالب كلاسيك مى‏سرود. كم‏كم در قالب نيمايى نيز تجربه‏اندوزى كرد و از سال 62 به ترتيب »البرز بى‏شكست« و »هر گلى بويى دارد« در سال 65 و »اى باد شرطه« در سال 66 و »خروش خاموشى« در سال 71 و »سرود جنگل« در سال 74 و »ترنم پرواز« و »پوچ در پوچ« دو مجموعه‏اى كه در سال 76 راهى بازار شد. از ژاله اصفهانى در سال 77 مجموعه شعر »پوچ در پوچ« جزء پنج كتابى بود كه به مرحله نهايى كتاب سال راه يافت. بخشى از كتاب‏هاى اصفهانى در كشورهايى چون انگلستان، آلمان، آمريكا و سوئد چاپ و منتشر شده و آخرين كتابش »سايه سال‏ها« خود زندگينامه‏اى بود كه در سال 79 در ايران چاپ و منتشر شد.

آثار: گل‏هاى خودرو / نيما يوشيج پدر شعر نو / شعر نو چيست / عارف قزوينى / زنده رود« / »نقش جهان« / البرز بى‏شكست/هر گلى بويى دارد« در سال 65/»اى باد شرطه« در سال 66 /خروش خاموشى« در سال 71 /»سرود جنگل« در سال 74 /ترنم پرواز«/پوچ در پوچ«/ »سايه سال‏ها« زندگينامه

Marichka
22-03-2007, 20:20
رودکی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فردوسی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

حکیم عمر خیام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نظامی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عطار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سعدی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آثار سعدي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
حافظ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وحشی بافقی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
صائب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وصال شیرازی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ملک الشعرای بهار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
عارف قزوینی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
علی اکبر دهخدا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میرزاده عشقی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پروین اعتصامی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شهريار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سبک شناسی آثار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مهدی حمیدی شیرازی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مهرداد اوستا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شعرای نوگرا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سهراب سپهري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فریدون مشیری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مهدی اخوان ثالث ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
قیصر امین پور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
طاهره صفار زاده ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سلمان هراتی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
محمد رضاشفیعی کدکنی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فروغي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
يغما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گاهشمار زندگی و آثار عمران صلاحی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
منوچهر آتشي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خواجه عبدالله انصاری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جامي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مسعود سعد سلمان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سپيده كاشاني ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فروغ فرخزاد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خاقاني شرواني ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابن يمين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سيد علی صالحی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شل سیلور استاین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
قيصر امين پور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
انوري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بهرام گور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
احمد شاملو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اصفي هروي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شهيار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وليام شكسپير ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
رهی معیری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فتوحي مروزي، اثيرالدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فريدون كار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فخري گرگاني، فخرالدين اسعد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
استاد عماد خراسانی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شاهرودی، اسماعيل ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نورالدين شاه نعمت‌‌‌الله ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وصاف الحضره ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دقیقی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
امير خواند محمد بن امير برهان الدين خاوند شاه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ساعد باقري ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ايرج‌ ميرزا جلال‌ الملك‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شهاب اصفهاني، ميرزا نصرالله ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابوالمعالي نصرالله بن محمد بن عبدالحميد منشي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شمس تبريزی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آخوند زاده ، فتحعلى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آرين پور، يحيى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شهریار یك منظومه است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آذر بيگدلي‌ ، لطفعلي‌ بيگ‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابـتهـاج، هـوشنگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بهار ، ميرزا محمد تقي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بابا افضل كاشانى، افضل‌‌‌‌الدين محمد بن حسن/حسين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بابا فغاني‌ شيرازي‌ ، فغاني‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
يغماي جندقي، ميرزا رحيم‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
يمين فريومدي، امير يمين الدين طغرايي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
يميني شريف، عباس ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
يوسفي خوافي، يوسف بن محمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
هاتف‌ اصفهانی، سيد احمد حسيني‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
خـاقـانـي، حكيم‌ افضل‌ الدين‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جلالي ، بيژن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
احمدرضا احمدي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پروين اعتصامي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
واله داغستاني، علي قلي خان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وحشي‌ بافقي‌ ، كمال‌ الدين‌ بافقي‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وصاف الحضره، شهاب الدين/ شرف الدين عبدالله بن فضل الله شيرازي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وصال شيرازي، ميرزا محمدشفيع ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
وصال‌ شيرازي‌ ، ميرزا شفيع‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
احمدی، احمدرضا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
انصاري اصفهاني، ربيع ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابن يمين، امير فخرالدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابو حفض سغدى، حكيم ابن احوض ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابو شكور بلخى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابو طاهر خاتونى بجلى، حسين بن حيدر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابوالحسن طلحه، شهاب الدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابوالعلاء گنجوى، نظام‌‌الدين محمود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابوالفتح بستى، نظام‌‌الدين عميد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نادر نادرپور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابوالهيثم گرگانى، احمد بن حسن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابيوردي، طاهر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اتسز خوارزمشاه، علاءالدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اثير اخسيكثى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
منوچهريابوالنجم احمد بن قوص دامغاني ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب برومند، عبدالعلى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابوالقاسم حسن عنصري بلخي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب‌ نيشابوري‌ ، عبدالجواد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اصفهاني، رضي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
افراشته رشتى، محمد على ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اقبال لاهوري، محمَّد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اثير اخسيكثى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب برومند، عبدالعلى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب صابر ترمذى، شهاب‌‌الدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب پيشاورى، سيد احمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جلالي ، بيژن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب‌ الممالك‌ فراهاني‌، ميرزا محمد صادق‌ حسيني‌ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب‌ نيشابوري‌ ، عبدالجواد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اسيرِ شهرِستاني يا اصفهاني، ميرزا جلال الدين محمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
الماسی، مهدی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آشفته دزفولي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اسكافى مروزى، ابو حنيفه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اشرف‌‌الدين حسينى، سيدشمس‌‌الدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اصفهانى ، ژاله ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اصفهاني، رضي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
افراشته رشتى، محمد على ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اقبال لاهوري، محمَّد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابوالهيثم گرگانى، احمد بن حسن ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ابيوردي، طاهر ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اتسز خوارزمشاه، علاءالدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اثير اخسيكثى، ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب برومند، عبدالعلى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب پيشاورى، سيد احمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اديب صابر ترمذى، شهاب‌‌الدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اسدى طوسى، ابو نصر على ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اسكافى مروزى، ابو حنيفه ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اسيرِ شهرِستاني يا اصفهاني، ميرزا جلال الدين محمد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اشرف‌‌الدين حسينى، سيدشمس‌‌الدين ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اصفهانى ، ژاله ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اصفهاني، رضي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
افراشته رشتى، محمد على ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اقبال لاهوري، محمَّد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
الهى قمشه‌اى، شيخ محى الدين مهدى ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
الماسي، مهدي ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])

magmagf
25-03-2007, 01:35
شاعر



سال و محل تولد: - - اصفهان
سال و محل وفات: 1024ق
زندگينامه: رضي اصفهاني. (و ف 1024ق), شاعر. از سادات اصفهان بود كه در روزگار شاه عباس صفوي به هندوستان سفر كرد. و پس از چندي به اصفهان بازگشت. و در همان جا درگذشت. وي علاوه با استادي در شعر, در فن سخن سنجي نيز توانا بود. از آثار وي: «ديوان» شعر است از اوست: به جان آمد دلم از نا صبوري/ نصيب جان دوري بــاد دوري//

آثار: ديوان» شعر

magmagf
25-03-2007, 01:37
شاعر و روزنامه نگار



سال و محل تولد: 1287 ش - باز قلعه از توابع كهدم رشت
سال و محل وفات: 1338ش صوفيه
زندگينامه: افراشته رشتى, محمد على, فرزند جواد. (1287-1338ش), شاعر و روزنامه نگار. متولد باز قلعه از توابع كهدم رشت بود. در همان جا به تحصيل پرداخت براى تأمين زندگى ناچار شد خيلى زود دنبال كسب و كار برود. شاگردى عطارى, تحصيلدار تجارتخانه, معلم , هنرپيشه,راننده, كارمندشهردارى, مقاطعه كار, روزنامه نويس, معمار, و مجسمه سازشد. با همه طبقات دوست بود و مى دانست مردم در سر چه مى پرورانند. آشنائى با احوال مردم به اشعار افراشته لحن خاصى مى داد, ساده شعر مى سرود و حرف مى زد. روزنامه فكاهى «چلنگر» را در سالهاى 1329-1332ش منتشر كرد. اين روزنامه محشون از گفتارهاى سياسى و انتقادى منظوم و فولكورهاى اقوام مختلف كشور بود. ودر بين دهقانان و كارگران نفوذ فراوان يافت و به علت انتقادهاى تند مكرراً توقيف شد. وى در بلغارستان درگذشت و در صوفيه به خاك سپرده شد.

آثار: «مجموعه شعر»؛ «چهل داستان طنز نويس»؛ «آى گفتى»؛ «طبابت من درآوردى»؛ «مكتب نو»؛ «تعزيه‌‌ها, نمايشنامه‌‌ها, و سفرنامه طنز گونه».

magmagf
25-03-2007, 01:38
شاعر و متفكّر

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سال و محل تولد: 1294 ق / هفتم نوامبر 1877 م - سيالكوت
سال و محل وفات: 1357 ق / بيست و يكم آوريل 1938 م
زندگينامه: شاعر فارسي گوي و متفكّر پاكستاني، كه با خطاب هاي "شاعر مشرق"، "حكيم امّت" و "مصوّرپاكستان" نيز ياد مي شود. پدرش "شيخ نور محمّد" ( متوفي 1347-1348 ق /1929 م ) و مادرش "امام بي بي" بود. او در شهر "سيالكوت" واقع در "استان پنجاب پاكستان" متولّد شد. درباره ی تاريخ تولد او اختلاف روايت است. خود اقبال، در يكي از يادداشت هايش، آن را سوم ذوالقعده (1294 ق / 1876 م) نوشته است، امّا در بسياري از مقالات و منابعي كه در حين حيات اقبال منتشر شده است، تاريخ تولد او (1870 م)، ( 1872 م)، (1875 م)، (1876 م) نيز آمده است كه خود اقبال هيچ سعي در تكذيب آن ها نداشته است. اكنون دولت پاكستان سوم ذوالقعده (1294 ق / هفتم نوامبر 1877 م) را به طور رسمي تاريخ تولّد اقبال پذيرفته است. اقبال علوم ابتدايي را در سيالوكت در محضر "مولوي مير حسن شاه" ( متوفي 25 سپتامر 1929 ) و دانشكده ی "سكاچ مشن" فراگرفت و پس از گذراندن امتحان كلاس دوازدهم (ديپلم)، در (1313 ق/ 1895 م) به "لاهور" رفت و در دانشكده ی دولتي آن دوره هاي ليسانس و فوق ليسانس را با موفقيت به اتمام رسانيد. در اين دانشكده، مستشرق معروف انگليسي، سرتامس آرنولد ( 1864 – 1930 م )، استاد فلسفه بود. اقبال تا (1323 ق / 1905 م) در دانشكده خاورشناسي دانشگاه پنجاب لاهور عربي تدريس مي كرد؛ سپس، براي ادامه ی تحصيلات عالي رهسپار اروپا شد و در دانشكده ی "ترينيتي دانشگاه كيمبريج" پيش دوره هايي را گذرانيد. همان جا با ايران شناسان و دانشمندان معروف، مانند "ادوارد براون" و "رينولد آلن نيكلسون"، آشنا شد كه باعث احياي علاقه اقبال به فارسي، عربي، ايران و فيلسوفان ايراني شد. در (1325 ق / 1907 م) به "آلمان" رفت و در "دانشگاه مونيخ" به اخذ درجه دكتري در رشته فلسفه نايل آمد. در سال بعد به وطن بازگشت. رساله ی دكتري او تحت عنوان سير فلسفه مابعد الطّبيعه، در ايران از علاقه او به فلسفه اسلامي عرفاني حكايت مي كند. اقبال در لاهور به وكالت دادگستري پرداخت و تا پايان عمر شغل خود را تغيير نداد و از همين راه امرار معاش كرد. در (1341 – 1342 ق / 1923 م)، دولت بريتانيا به پاس خدمات ادبي اقبال لقب "سر" به او داد كه براي مسلمانان مبارز شبه قاره اندكي موجب تأسّف شد؛ تأسّف از اين بابت كه ممكن بود اين كار اقبال را از حق گويي بر ضدّ استعمار انگليسي باز دارد؛ امّا اقبال گفت: "اگرچه زندگي عملي من مؤمنانه نيست، امّا قلب من مؤمن است." در (1350 ق / 1931 م)، اقبال براي شركت در دومين كنفرانس ميزگرد دولت بريتانيا در موضوع آينده ی سياسي شبه قاره به لندن سفر كرد. در بازگشت از راه ايتاليا و مصر به فلسطين رسيد و به دعوت مفتي بزرگ فلسطين، "سيّد امين الحسيني"، در مؤتمر عالم اسلامي سخنراني كرد. در (1351 ق / 1932 م)، براي شركت در سومين كنفرانس ميزگرد دوباره از پاريس به لندن رفت و در راه برگشت به اسپانيا رفت و از بناهاي تاريخي دوره حكومت اسلامي ديدن كرد. در اول رجب (1325 ق / 12 اكتبر 1933 م)، به دعوت "محمد نادرشاه افغان" به افغانستان رفت. دولت افغان در تأسيس دانشگاه و تجديد نظام آموزشي كشور از نظريات اقبال استفاده كرد. اقبال در آرزوي سفر به حجاز بود و مقدمات سفر فراهم شده بود، امّا به سبب بيماريي كه در (1353 ق / 1934 م)، عارض او شد از اين سفر بازماند، و سرانجام در بيستم صفر (1357 ق / بيست و يكم آوريل 1938 م) در لاهور درگذشت؛ او را در ضلع جنوبي محوّطه ی مسجد پادشاهي لاهور به خاك سپردند. در اوايل قرن بيستم ميلادي نهضت هاي بيداري مردم و استقلال طلبي در هند ادامه داشت. اقبال در (1344 – 1345 ق / 1926 م)، در مجلس محلّي قانون گذاري پنجاب، به نمايندگي مردم لاهور انتخاب شد و در سياست علمي هند قدم نهاد. در (1347 ق / ژانويه 1929 م)، به نمايندگي مسلم ليگ در كنفرانس سراسري احزاب اسلامي هند، در دهلي، شركت كرد. مصوّبات اين كنفرانس موجبات اتّحاد حزب هاي اسلامي را فراهم آورد. در (1349 ق / دسامبر 1930 م) در "الله آباد" گردهمايي سالانه مسلم ليگ برگزار شد. رياست گردهمايي بر عهده اقبال بود. در اين جلسه او خطابه ی معروف خود را ايراد کرد كه اساس استقلال پاكستان شد. اقبال به اين نتيجه رسيده بود كه با نظريه ی ملّي گرايي نمي توان هند را متحد نگاه داشت. از لحاظ نظريات و عقايد ملّت اسلامي را ملّت مستقل و جداگانه مي شمرد و به همين سبب تحقّق احكام علمي اسلامي تشكيل دولت مستقلّ مسلمانان را ضروري مي دانست.

آثار: آثار ادبي. اقبال خود را به سه زبان فارسي، اردو و انگليسي نگاشته است. آثار فارسي و اردوي او معمولاً مجموعه هاي اشعار اوست . آثارفارسي. 1. "اسرار خودي"، كه در (1333 ق / نوامبر 1914 م) سروده شد. سپس دنباله و مكمّل آن را به نام "رموز بي خودي" سرود كه در (1336 ق / نوامبر 1917 م) به اتمام رسيد. در اين دو مثنوي، اقبال فلسفه زندگي را با ديد خاصّ خود درباره ی "بيخودي" بيان كرده و تكاليف فرد را در جامعه اسلامي آرماني نشان داده است، در اسرار خودي به انديشه حافظ شيرازي تاخته است كه به زعم او انسان را به عافيت جويي، فرار از حقايق تلخ زندگي و گوشه نشيني مي كشاند. هر دو مثنوي چندين بار جداگانه و يك جا، از جمله به كوشش محمد حسين مشايخ فريدوني، با عنوان "نواي شاعر فردا"، منتشر شده است؛ 2. مجموعه ی "پيام مشرق" كه در (1341 – 1342 ق / 1923م)، در پاسخ به ديوان غربي – شرقي حكيم آلماني، "گوته"، سروده شد و همان سال اولين بار در لاهور انتشار يافت. اقبال، در اين مجموعه، از حقايق ديني و اخلاقي و ملّي سخن مي گويد كه افراد و جوامع با ادراك آنها مي توانند باطن خود را تربيت كنند. اگر چه او با طرز تفكر "حافظ" موافق نبوده است، امّا در غزليات خود، كه به عنوان "ميِ باقي" در اين مجموعه آمده است، نشان مي دهد كه كاملاً متأثر از حسّ زيبايي شناسي حافظ است و در طرز پيرو اوست؛ 3. "زبور عجم"، كه شامل مجموعه غزليات و دو مثنوي كوتاه و گلشن راز جديد و بندگي نامه است و در (1345 – 1346 ق / 1927 م) فراهم آمد، اوّلين بار در (1345 ق / ژوئن 1927 م) در لاهور منتشر شد. در غزليات افكار عرفانی، حكمت آميز و عاشقانه با ديد خاص فلسفي بيان شده است. اقبال در گلشن راز جديد، همان پرسش هايي را كه محمود شبستري در گلشن راز، پاسخ داده بود، از ديد فلسفه ی "خودي" جواب داده است ؛ 4. "جاويد نامه". در (1349 – 1350 ق / 1931 م) پايان يافت و اولين بار در شوّال (1350 ق / 1932 م) در لاهور به طبع رسيد . اقبال در اين مجموعه اشعار، كه مهم ترين اثر او به زبان فارسي است، به راهنمايي "مولانا جلال الدّين محمّد رومي" به سير و سفري خيالي در افلاك مي پردازد و در آنجا ضمن ملاقات با ارواح حكماي غربي و شرقي، شاعران و عارفان به شيوه ی پرسش و پاسخ گفتگو مي كند؛ در واقع نظر خود را درباره ی زندگي، مسائل و حقايق سياسي و اجتماعي و نهضت هاي معاصر به صورت نمايشنامه اي رويايي بيان مي دارد. اقبال اين كتاب را به فرزند خود "جاويد اقبال" اهدا كرده است؛ 5. "پس چه بايد كرد، اي اقوام شرق ؟" و مثنوي "مسافر"، دو مثنوي جداگانه است. پس چه بايد كرد؟ كه عنوان آن اشاره به اثر مشهور "تولستوي" ( پس چه بايد كرد ؟، 1886 م ) است، در (1355 ق / 1936 م) سروده شد و شامل آراء شاعر درباره ی اوضاع سياسي و اجتماعي شبه قاره و كشورهاي هم جوار است. مثنوي مسافر، مشتمل بر تأمّلات و مشاهدات اقبال در سفر افغانستان( 1933 م ) است. هر دو مثنوي با هم در (1936 م) در لاهور انتشار يافت؛ 6. "ارمغان حجاز"، آخرين مجموعه ی اشعار فارسي و اردو است كه پس از وفات اقبال، در (1357 ق / 1938 م)، در لاهور چاپ شد. اقبال در آخرين ايّام زندگي براي سفر حجاز آماده مي شد و در عالم خيال تأثيرات اين سفر تحقّق نيافته را به صورت اشعاري سرود كه در اين مجموعه گرد آمده است. كلّيات اشعار فارسي اقبال لاهوري، كه شامل مجموعه هاي سابق الذكراست، به كوشش "احمد سروش" در (1338 ق / 1963 م) در تهران و به كوشش جاويد اقبال مكرّر در لاهور به چاپ رسيده است. آثار اردو. 1. "بانگ درا". اوّلين مجموعه ی اشعار اردوي اقبال است كه در (1342 ق / 1924 م) فراهم آمد و در سپتامبر همان سال نخستين بار در لاهور انتشار يافت. اين اثر مجموعه چكامه ها و غزلياتي است كه ما را با تكوين و ارتقاي فكر اقبال آشنا مي كند؛ 2. بال جبريل. مجموعه اشعاري مشتمل بر قطعات و غزليّات است كه در (1353 ق / 1934 م) گرد آمد و اولين بار در (1353 ق / 1935 م) در لاهور به طبع رسيد. ناقدان سخن اين كتاب را در اوج شعر اردو اقبال مي دانند؛ 3. "ضرب كليم"، در (1354 ق / 1936 م) جمع آوري و در آوريل همان سال منتشر شد. اين مجموعه منظومه هاي مختلف اقبال را در بر دارد كه به گفته ی او اعلان نبرد با روزگار است. 4. "علم الاقتصاد"، اوّلين كتاب منثور اقبال است كه در (1322 ق / 1904 م) در موضوع سياست مدن نگاشته شد و همان سال در لاهور به طبع رسيد. آثار انگليسي. مهم ترين اثر او به زبان انگليسي همان سير فلسفه مابعدالطبيعه در ايران، رساله دكتري اوست كه در (1325 ق / 1907 م) پايان يافت و در (1326 ق / 1908م) در لندن منتشر شد و ترجمه ی فارسي آن به قلم "امير حسين آريانپور"، با عنوان سير فلسفه در ايران، در (1347 ش) در تهران به چاپ رسيد. مجموعه سخنراني ها، نامه ها، گفتارها و يادداشت هاي متفرقه او نيز به صورت كتاب تدوين و طبع شده است. برخي آثار اقبال به زبان هاي زنده ترجمه و كتاب هاي متعدد به زبان هاي مختلف درباره ی او نوشته شده است. در پاكستان و هند يا، با حمايت دولت پاكستان در دانشگاه هاي خارج از كشور، كُرسي اقبال شناسي و مؤسسات اقبال شناسي به وجود آمده است، از جمله مي توان به آكادمي اقبال پاكستان در لاهور و كرسي اقبال در "هايدلبرگ آلمان" اشاره كرد. در افكار فلسفي اقبال تأثير مولوي بسيار عميق است؛ او مولوي را "مرشد رومي" خطاب كرده است. در مثنوي سرايي، از مولوي و در رباعي گويي از "بابا طاهر عريان همداني" تتبع كرده است. اقبال از لحاظ ساختار و تكنيك در شعر فارسي دست به تجارب نوي زده است كه ابتكاري در تاريخ هزار ساله شعر فارسي است.

mamo
05-04-2007, 11:23
سلام دوستان
خیلی ممنون

من یه تحقیق مینویسم و توی تحقیقم باید منابع روحتما ذکرکنم.
میتونین زحمت بکشین منابع رو واسم بگین
هرچه منابع زیاد تر بهتر (راستی الکی نباشه آبروم بره ... )

magmagf
05-04-2007, 22:20
سال و محل تولد: س چهارم و پنجم ق -
سال و محل وفات: س چهارم و پنجم ق
زندگينامه: ابوالهيثم گرگانى, احمد بن حسن. (س چهارم و پنجم ق), شاعر و حكيم. وى شاعر اسماعيلى مذهب است كه علاوه بر شاعرى در حكمت نيز استادى يگانه بود و محمد بن سرخ از شاگردان وى بوده است. از اشعار ابوالهيثم, تنها قصيده‌‌اى به نام «چون وچرا» در هشتادو هشت بيت باقى مانده است كه مشتمل بر سؤالاتى است در باره بسيارى مسائل, بى آنكه خود آنها را جواب گفته باشد. بعد از او دو تن آن را شرح كرده‌اند يكى ابو معين ناصر بن خسرو قباديانى بلخى شاعر و نويسنده مشهور اسماعيلى مذهب كه به خواهش عين‌‌الدوله ابوالمعالى على بن اسد بن حارث, امير بدخشان, كتاب «جامع‌‌الحكمتين» را در اين باب نوشت و پيش از او محمد بن سرخ نيشابورى كه در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم قمرى مى زيست كتابى مفصل در شرح هفتاد و شش بيت از اين قصيده ترتيب داده است. مطلع اين قصيده چنين است : يكى است صورت هرنوع را نيست گذار چرا كه هيئت هر صورتى بـود بسيـــــار

آثار: قصيده‌‌اى به نام «چون وچرا»

magmagf
05-04-2007, 22:21
شاعر



سال و محل تولد: س نهم ق -
زندگينامه: (س نهم ق), شاعر. اهل ابيورد بود و از شاعران نامي خراسان در قرن نهم هجري. طاهر در روزگار سلطان بايسنقر ميرزا(802- 838ق) مى زيست و بيشتر غزل مىسرود. وي از شاگردان عصمت بخاري و از معاصران بساطي سمرقندي و خيالي بخارايي (م 870ق) بود.

آثار: دیوان

magmagf
05-04-2007, 22:22
شاعر



سال و محل تولد: - -
سال و محل وفات: وف551ق
زندگينامه: اتسز خوارزمشاه, علاءالدين/ علاءالدوله, ابوالمظفر بن محمد بن انوشتگين قرجه‌‌اى. (وف551ق), شاعر. خانواده اتسز در اصل از غلامان ترك بودند و جدش از طرف سلطان ملكشاه سلجوقى به امارت رسيد . اتسز گرچه دست نشانده دولت سلجوقى بود اما چون در امر حكومت استقلال داشت, شايد بتوان اورا بنيانگذار سلسله خوارزمشاهيان به شمار آورد كه از آن پس مستقل بودند و در آغاز سده هفتم قمرى توانستند در مدت كوتاهى خودرا به صورت بزرگترين قدرت در جهان خاورى اسلام پيش از فتنه مغول در آوردند. اتسز پادشاهى فاضل و خوش طبع و به وفور علم ودانش سرآمد پادشاه زمان خود بود. جوينى و عوفى فضل و مهارت اتسز را در سرودن شعر فارسى مى ستايند و ظاهراً در بار وى محفلى براى اديبان برجسته بود شعراى سلجوقى مانند اديب صابر قصيده‌‌هائى در مدح او سروده‌‌اند؛ ولى از جمله كسانى كه با اتسز ارتباط خاصى داشت رشيدالدين وطواط شاعر و منشى معروف بود كه وظيفه شاعر و مبلغ در بار را انجام مى داد .زمخشرى نيز فرهنگ خود «مقدمةالادب» را به همين شاه اهدا كرد .

آثار: اشعار

magmagf
05-04-2007, 22:24
شاعر



سال و محل تولد: س ششم ق -
سال و محل وفات: 563, 570و 577 ق
زندگينامه: اثير اخسيكثى . (س ششم ق), شاعر. منسوب به اخسيكث از شهرهاى ماوراءالنهر. در شعر خود رااثير و اثير اخسيكثى خوانده است, ولى تذكره نويسان متأخر نام اورا اثيرالدين ضبط كرده‌‌اند. اثير معاصر ركن‌‌الدين ارسلان بن طغرل سلجوقى بود, كه علاوه بر مدح وى اتابك ايلدگزو فرزندان اورا نيز مدح گفته است. وى با مجيرالدين بيلقانى رقابت داشته و يكديگر هجو گفته‌‌اند با خاقانى نيز معارضه داشت, ولى از سبك او و سنائى غزنوى و انورى ابيوردى تقليد مى كرد. ناقدان سخن اثير را در رديف شاعران درجه اول قصيده گوى قرارداده‌‌اند, اگر چه نتوانست خودرا به پاى خاقانى برساند ليكن در بسيارى از موارد توانسته است در خلق معانى به وى نزديك شود. تاريخ و محل وفات اورا 563, 570و 577 ق در خلخال ضبط كرده‌‌اند و ظاهراً يكى از دو قول اخير صحيح تر است .«ديوان» او در تهران به طبع رسيده است .

آثار: ديوان

magmagf
12-04-2007, 06:46
شاعر



سال و محل تولد: تو 1300ش - شهرك گزبرخوار از توابع اصفهان
زندگينامه: اديب برومند, عبدالعلى, فرزند مصطفى قلى. (تو 1300ش), شاعر, متخلص به اديب وى در شهرك گزبرخوار از توابع اصفهان متولد شدخواندن و نوشتن را در زادگاه خود فراگرفت و پس از آن به اصفهان رفت و دوره دبستان ودبيرستان را در آنجا گذراندسپس براى ادامه تحصيل به تهران آمد و پس از اخذ ليسانس حقوق به وكالت پرداخت. از اين زمان سرودن شعر را آغاز كرد. و از اشعار ملك‌‌الشعراى بهار و ايرج ميرزا مايه گرفت اديب از سبك شعراى خراسان پيروى مى كرد. از سال 1324 اشعارش در روزنامه‌‌هاى اصفهان و تهران چاپ شد. پيرامون غزلهاى حافظ تحقيق كرده كه طبع شده است. .

آثار: از آثارش: «مجموعه اشعار»؛ «ناله‌‌هاى وطن»؛ «سرود رهائى», «درد آشنا» «افكار امروز» و كتاب «هنر قلمدان», در نقاشى و نقاشان

magmagf
12-04-2007, 06:46
عالم وشاعر



سال و محل تولد: 1260 ق - سرحد پيشاور و افغانستان
سال و محل وفات: 1349ق تهران
زندگينامه: اديب پيشاورى سيد احمد فرزند سيد شهاب‌‌الدين . (1260-1349ق), عالم وشاعر. معروف به اديب. در سرحد پيشاور و افغانستان متولد شد علو م ادبى و عربى را در زادگاه خود فرا گرفت سپس به افغانستان رفت و طى اقامت دو ساله خود در كابل نزد آخوند ملامحمد مشهور به آل ناصر دانش آموخت. بعد به غزنين رفت و در باغ فيروزه, آرامگاه حكيم سنائى غزنوى اقامت گزيد و آنجا نزد سعدالدين غزنوى تلمّذ نمود. وى در بيست و د و سالگى به مشهد آمد و در آن شهر رياضى را نزد ميرزا عبدالرحمان و علوم عقلى را در محضر آخوند ملا غلامحسين شيخ‌‌الاسلام آموخت . سپس به سبزوار رفت و دو سال از محضر حاج ملا هادى سبزوارى و آخوند ملا محمد فرزند وى و آخوند ملا اسماعيل استفاده كرد بعد به مشهد بازگشت و در مدرسه ميرزا جعفر ساكن و به اديب پيشاورى يا اديب هندى مشهور شد در مشهد مورد توجه ميرزا سعيد خان گرمرودى, نايب‌‌التوليه آستان قدس رضوى قرار گرفت و بنا به تقاضاى وى به تهران آمد و ميهمان محمد خان قوام الدوله شد. و به تعليم و نشر ادب پرداخت وى علاوه بر فنون ادبى و عربى و حفظ اشعار و نحو ولغت وحكمت رياضيات در حسن خط نيز استاد بود اديب تا پايان عمر مجرد زيست و سر انجام در منزل يحيى خان قراگوزلو, وزير معارف در گذشت, و در امامزاده عبدالله تهران دفن شد.

آثار: «ديوان» اشعار مشتمل بر چهار هزار و دويست بيت قصيده و غزل فارسى و سيصد و هفتاد بيت قصايد و قطعات عريى به انضمام دو رساله در بديهيات اوليه و تصحيح «ديوان ناصر و خسرو»؛ «قيصر نامه»؛ حواشى و تعليقات بر «تاريخ بيهقى»؛ ترجمه فارسى «اشارات» شيخ‌‌الرئيس كه نا تمام ماند ؛ حاسيه بر «شرح ابن ابى الحديد» بر نهج‌‌البلاغه.

magmagf
20-04-2007, 03:25
شاعر



سال و محل تولد: - -
سال و محل وفات: و ف بين 538-542ق
زندگينامه: اديب صابر ترمذى, شهاب‌‌الدين صابربن اسماعيل. (و ف بين 538-542ق), شاعر. از شعراى نامى عهد سلاجقه بزرگ بود كه اصل وى از بخارا و شيعى مذهب بود. وى بيشتر عمر خودرا در خراسان گذراند و جزو خاصان دستگاه مجدالدين ابو جعفر على بن حسين موسوى , رئيس خراسان بود و به واسطه او مداحى سلطان سنجر را برگزيد. در شعر به سبك فرخى مايل بود. همه شعرا و فصحا مانند عبدالواسع جبلى و رشيدالدين وطواط و حكيم انورى وحكيم سوزنى به جهت متكلف و سهل و ممتنع بودن بيانش اورا بسان استاد دانسته‌‌اند. صابر در پايان زندگى به خوارزم رفت و قصايدى در مدح اتسز خوارزمشاه سرود و در همان ديار هنگامى كه اتسز دو تن از فدائيان اسماعيليه را مأمور كرد تا با زخم كارد جان سلطان سنجر را بگيرند, اديب ماجرا را به سطان خبر داد و اتسز هم به كيفر اين عمل او بفرمود تا دست و پاى وى را بسته و در رود جيحون غرق كردند. از شاعران خراسان كسى نزديكتر از او به روش فرخى يعنى سهل و ممتنع شعر نگفته است. «ديوان» وى شامل شش هزار واندى بيت است .

آثار: ديوان

magmagf
20-04-2007, 03:29
شاعر



سال و محل تولد: - - طوس
سال و محل وفات: و ف465ق
زندگينامه: اسدى طوسى, ابو نصر على بن احمد بن منصور . (و ف465ق), شاعر. در طوس متولد شد. به آذربايجان رفت و مداح ابودلف شيبانى شد. او معاصر قطران تبريزى بود. وى بعد از فردوسى بزرگترين حماسه سراى ملى ادب فارسى است. در شاعرى قوى طبع و باريك انديش و ژرف بين بود. و در انتخاب كلمات خوش آهنگ و تركيبات مأنوس در بحر متقارب استاد بود .

آثار: از آثار وى: «گرشاسب نامه» كه شامل چهارهزار بيت به تقليد شاهنامه بين سالهاى 456تا 458 ق به فرمان امير ابودلف, پادشاه نخجوان و وزير او سروده شده است ؛«قصايد مناظره » چهار مناظره است تحت عنوان «مناظره آسمان و زمين», «مغ و مسلمان », «نيزه و كمان», «شب و روز». اين نوع ادبى از ابتكارات وى محسوب شده. «لغت فرس» را كه قديميترين فرهنگ موجود زبان فارسى است و براى اردشير ديلمسپار نجمى شاعر تأليف كرد. ازكتاب «الابنيه عن حقايق الادويه» منصور هروى نسخه‌‌اى در دست است كه به خط اسدى است .

magmagf
20-04-2007, 03:30
فقيه، حكيم و شاعر



سال و محل تولد: 451هـ.ق - مرو يا غزنين
زندگينامه: بعضى او را اهل مرو و برخى اهل غزنين می دانند. لقب اسكافى وى به اين دليل بود كه پدر يا اجداد وى كفشگر بودند؛ البته در بعضى از منابع شغل خودش را نيز كفشگر نوشته‌‌‌‌‌‌اند. در زمان سلطنت سلطان مسعود غزنوى می زيست و علاوه بر شاعرى مسند تدريس نيز داشت و مردمان را رايگان علم و ادب می آموخت. او داراى"ديوان" شعر نيز بود و ابوالفضل بيهقى اشعار وى را در تاريخ خود آورده است .

آثار: ديوان اشعار

magmagf
26-04-2007, 20:28
شاعر



سال و محل تولد: نيمه ي اول قرنِ يازدهم ق -
سال و محل وفات: -
زندگينامه: وی فرزند ميرزا مؤمن، از شاعران عصر صفوي در نيمه اول قرنِ يازدهم ق است. تاريخ تولد او به درستي معلوم نيست. منابع متأخر آن را، به اختلاف، سال هاي (1009 ق و 1029 ق) ذكر كرده اند؛ اما از آنجا كه "ملك نساء بيگم"، دختر شاه عباسِ اول، همسرِ او بوده و در 1038 ق در گذشته است، سال تولد او در (1009 ق) درست تر مي نمايد. نسبتِ شهرستاني شاعر به سبب آن است كه او از "شهرستان" يكي از بخش هاي "اصفهان"، برخاسته بود و چنان كه از منابع برمي آيد خاندانش از سادات شهرستان بودند. اسير، دانش هاي مقدماتي را در اصفهان فراگرفت و به نوشته تذكره نويسان و نيز به تصريح سروده هاي خودش شاگردِ "فصيحي هروي" بوده، كه در (1031 ق) همراه شاه عباس به اصفهان رفته بود. اسير، برخلاف شيوه ی معمولِ شاعرانِ روزگارِ صفوي، به هندوستان سفر نكرد، اما آوازه ی او به هند رسيد و شاعران پارسي گوي هند از شيوه شاعري او پيروي كردند. كليم كاشاني نيز كه در هندوستان به سر مي برد از اسير به عنوان "ميرزا" و "استاد" خود، ياد كرده است. از شرح احوالي كه نصرآبادي از برخي شاعران معاصر با اسير به دست داده است، چنين برمي آيد كه خانه او محفل ادب دوستان بوده است. به گفته ی تربيت، اين شاعر از آن رو "اسير" تخلص مي كرد كه پس از مرگِ شاه عباس، در دربار شاه صفي مغضوب و زنداني شد، ولي اين سخن درست نمي نمايد، زيرا اسير در ديوانِ خود، علاوه بر اين كه همه جا همين تخلص را به كار برده، بارها شيخ صفي را ستوده است. بيشتر تذكره ها به تاريخِ وفات اسير در (1049 ق) و مرگ ِ زود هنگامِ او اشاره كرده اند؛ در حالي كه ماده تاريخي كه اسير برايِ سالِ مرگِ شاه صفي ( مقتول 1052 ق ) ساخته است، نشان مي دهد كه او دست كم تا اين زمان زنده بوده است. صفا، تاريخ در گذشت او را در (1069 ق) محتمل دانسته و بر آن است كه او زمان سلطنتِ شاه عباس دوم ( 1052 – 1077 ق ) را نيز درك كرده است. قضاوتِ تذكره نويسان و صاحب نظران درباره ی ارزش شعر اسير متفاوت است. برخي، مانندِ "صائب تبريزي" و "كليم كاشاني" شعر او را ستوده و حتي وي را شاعري صاحب دانسته اند كه برخي از شاعِران پارسي گوي هند به استقبال وي شعر گفته اند. در مقابل، برخي ديگر از تذكره نويسان و اديبان، اعم از متقدم و متأخر، او را شاعري كم مايه معرفي كرده اند. اسير، در غزل سرايي مهارت داشت و ويژگي غزل او با استفاده از اوزانِ كوتاه و وحدت موضوع است. همچنين غزليات وي را نزديك سبك عراقي و آميخته به باريك انديشي سبك هندي دانسته اند. قصيده هاي او داراي تجديدِ مطلع و درون مايه عاشقانه است، برخي از آن ها نيز در ستايش پيامبر ( ص ) و ائمه و به ويژه حضرت علي (ع) است. به نوشته ی نصرآبادي، ديوان اسير مشتمل بر بيست هزار بيت در انواع قالب هاي شعر بوده است، ولي نسخه اي كه اكنون از آن در دست است در حدود ده هزار بيت و شامل قصيده، غزل، چند مثنوي و رباعي است. ديوانِ او اول بار در (1296 ق) در لكهنو و سپس در (1314 ق) در كانپور هند چاپ شد. گزيده اي از آن در (1348 ش) در مشهد منتشر شده است. به علاوه، سه شرح بر ديوان او نوشته اند: دو شرح با عنوان شرح ديوانِ اسير از معجز كابلي و از شارحي ناشناس؛ شرح ديگري موسوم به گلشن معاني ، از مهتاب رائي.

آثار: ديوان شعر

magmagf
26-04-2007, 20:29
روزنامه نگار و شاعر



سال و محل تولد: 1288 - قزوين
سال و محل وفات: 1352
زندگينامه: اشرف‌‌الدين حسينى قزوينى گيلانى, سيدشمس‌‌الدين محسن, فرزند سيد احمد. (1288-1352), روزنامه نگار و شاعر متخلص به ساعى. معروف به نسيم شمال. او در قزوين متولد شد. خواندن و نوشتن را را نزد شيخ عبدالرحيم قزوينى فرا گرفت. مقدمات صرف ونحو و منطق وبيان تا سطوح را از محضر ملاعلى طارمى برغانى صالحى در مدرسه صالحيه قزوين آموخت و در حدود سال 1305ق به عتبات رفت. در كربلا از حوزه علمى ميرزا علامه برغانى صالحى و ميرزا علينقى برغانى صالحى سالها بهره گرفت. در حدود سال 1310ق به قزوين بازگشت و در زنجان ساكن شد. عرفان و حكمت و رياضيات را نزد ميرزا ابراهيم مسگر زنجانى آموخت بعد به تبريز رفت ودر حدود سال 1313ق به قزوين مراجعت كرد و در مدرسه صالحيه مشغول تعليم و تعلم شد. در اين مدرسه با افكار آزاديخواهان آشنا شد. در سال 1316ق براى بار دوم عازم كربلا شد و به حوزه درس استاد خود ميرزا على برغانى ملحق گرديد. با سابقه ذهنى كه داشت مبارزات سياسى خود را در كربلا فعالانه آغاز كرد. سپس به ايران بازگشت و در رشت به شغل كتابت پرداخت و روزنامه «نسيم شمال» را از سال 1325ق تا انحلال مشروطه اول به طور غير مرتب انتشار داد. وى در گير ودار كشاكش ميان مشروطه خواهان و محمد على شاه و اطرافيانش در اشعارى كه مى سرود و در روزنامه‌اش چاپ مى كرد, از زشتكاريهاى شاه و طرفداران سلطنت مطلقه به شدت انتقاد مى كرد و آنان را به باد مسخره مى گرفت. با فتح تهران و غلبه آزاديخواهان به تهران آمد و با كمك مادى و معنوى محمد ولى خان سپهسالار در سال 1327ق انتشار «نسيم شمال» را ادامه داد. از آنجا كه روزنامه جنبه فكاهى و طنز آميز داشت, بيشتر مورد توجه مردم قرارگرفت و او شهرت زيادى كسب كرد. درشعر زبان محاوره را برگزيد و ضمن فكاهى بودن, جنبه طنزآميز و انتقادى داشت. در حقيقت سيداشرف‌‌الدين در نظم فارسى راهى گشود كه تا قبل از او كمتر به آن توجه داشتند. گويا در اواخر عمر به جنون مبتلا شد و دستاويزى شد تا اورا به تيمارستان انداختند. نسيم شمال در فقر و تنگدستى درگذشت.

آثار: اشعار وى بيش از بيست هزار بيت است كه خود او شمارى از آنها را در دفترى كه«باغ بهشت» نام دارد جداگانه منتشر كرده است. از ديگر آثارش: «ديوان» اشعار, كتاب مختصرى در حكمت كه در رشت چاپ شده است «عزيزو غزال»؛ «ارفع نامه»؛ «نهضت بانوان»؛ «تاريخ سلاطين ايران»؛ به نظم كه در تهران چاپ شده است؛ «بشارت ظهور».

magmagf
26-04-2007, 20:30
شاعر و نويسنده



سال و محل تولد: فروردين 1300 - اصفهان
زندگينامه: »سايه سال‏ها« زندگينامه ژاله اصفهانى به قلم خودش بود كه براى نخستين بار در آلمان و سپس در سال 1379 در تهران چاپ و منتشر شد. ژاله اصفهانى متولد فروردين 1300 در اصفهان به دنيا آمد. ژاله به دليل علاقه وافر به شعر، از دوران كودكى براى خود و عروسك‏ هايش شعر مى‏گفت. هنوز دوران دبيرستان را تمام نكرده بود كه اشعار خود را در قالب غزل در نشرياتى چون »اخگر« و »باختر امروز« به دست چاپ مى‏سپرد. نخستين دفتر شعرش با عنوان »گل‏هاى خودرو« را در سن 23 سالگى به بازار فرستاد. سال 1325 وارد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران شد و در همين دوران با يكى از افسران نيروى هوايى ازدواج كرد و راهى تبريز شد. هنوز چندى از اين ازدواج نمى‏گذشت كه به همراه همسرش راهى شوروى شد و در شهر باكو اقامت گزيد و تا مقطع ليسانس را در دانشگاه باكو سپرى كرد و به زبان روسى و انگليسى تسلط پيدا كرد. نخستين ترجمه ‏هايش از اشعار شاعران كلاسيك روس بود كه به فارسى برگرداند. ژاله اصفهانى پس از مدتى راهى مسكو شد و تحصيلات خود را تا اخذ مدرك دكترا پى گرفت و رساله دكتراى خود را درباره زندگى و آثار ملك‏الشعراء و بهار نوشت. ژاله اصفهانى دو دهه در فاصله سال‏هاى 1960 تا 1980 در آكادمى علوم اتحاد جماهير شوروى در بخش ادبيات جهان شهر مسكو به پژوهش و تحقيق در زمينه شعر نو زد و آثارى چون »نيما يوشيج پدر شعر نو« و »شعر نو چيست« را به زبان روسى نوشت و منتشر كرد. ژاله اصفهانى در همين دوران به بررسى تطبيقى شعر نو ايران با شعر افغانستان و تاجيكستان مشغول شد و كتابى درباره »عارف قزوينى« منتشر كرد. مجموعه اشعارى كه از وى در اين مدت منتشر شده بيش از بيست مجموعه برآورد مى‏شود كه به زبان‏هاى روسى، آذرى و فارسى است كه دفترهاى شعر فارسى را به خط سيرليك به چاپ سپرد. مجموعه شعرى تحت عنوان »زنده رود« در سال 1965 در مسكو منتشر كرد كه وجه سياسى و شعارى آن برجسته بود و همين مجموعه سبب ممنوع‏القلم شدن او در ايران گرديد تا اينكه با پيروزى انقلاب اسلامى در سال 58 در ايران تجديد چاپ شد. »نقش جهان« كتاب ديگرى از اشعار وى در سال 59 به بازار مى‏آيد. ژاله در همين سال به ايران باز مى‏گردد و دفترى از اشعار خود تحت عنوان »اگر هزار قلم داشتم« راهى كتابفروشى‏ها مى‏كند. اين شاعر كه اغلب آثارش را در قالب كلاسيك مى‏سرود. كم‏كم در قالب نيمايى نيز تجربه‏اندوزى كرد و از سال 62 به ترتيب »البرز بى‏شكست« و »هر گلى بويى دارد« در سال 65 و »اى باد شرطه« در سال 66 و »خروش خاموشى« در سال 71 و »سرود جنگل« در سال 74 و »ترنم پرواز« و »پوچ در پوچ« دو مجموعه‏اى كه در سال 76 راهى بازار شد. از ژاله اصفهانى در سال 77 مجموعه شعر »پوچ در پوچ« جزء پنج كتابى بود كه به مرحله نهايى كتاب سال راه يافت. بخشى از كتاب‏هاى اصفهانى در كشورهايى چون انگلستان، آلمان، آمريكا و سوئد چاپ و منتشر شده و آخرين كتابش »سايه سال‏ها« خود زندگينامه‏اى بود كه در سال 79 در ايران چاپ و منتشر شد.

آثار: گل‏هاى خودرو / نيما يوشيج پدر شعر نو / شعر نو چيست / عارف قزوينى / زنده رود« / »نقش جهان« / البرز بى‏شكست/هر گلى بويى دارد« در سال 65/»اى باد شرطه« در سال 66 /خروش خاموشى« در سال 71 /»سرود جنگل« در سال 74 /ترنم پرواز«/پوچ در پوچ«/ »سايه سال‏ها« زندگينامه

magmagf
07-05-2007, 03:02
شاعر



سال و محل تولد: - - اصفهان
سال و محل وفات: 1024ق
زندگينامه: رضي اصفهاني. (و ف 1024ق), شاعر. از سادات اصفهان بود كه در روزگار شاه عباس صفوي به هندوستان سفر كرد. و پس از چندي به اصفهان بازگشت. و در همان جا درگذشت. وي علاوه با استادي در شعر, در فن سخن سنجي نيز توانا بود. از آثار وي: «ديوان» شعر است از اوست: به جان آمد دلم از نا صبوري/ نصيب جان دوري بــاد دوري//

آثار: ديوان» شعر

magmagf
07-05-2007, 03:03
افراشته رشتى، محمد على



شاعر و روزنامه نگار



سال و محل تولد: 1287 ش - باز قلعه از توابع كهدم رشت
سال و محل وفات: 1338ش صوفيه
زندگينامه: افراشته رشتى, محمد على, فرزند جواد. (1287-1338ش), شاعر و روزنامه نگار. متولد باز قلعه از توابع كهدم رشت بود. در همان جا به تحصيل پرداخت براى تأمين زندگى ناچار شد خيلى زود دنبال كسب و كار برود. شاگردى عطارى, تحصيلدار تجارتخانه, معلم , هنرپيشه,راننده, كارمندشهردارى, مقاطعه كار, روزنامه نويس, معمار, و مجسمه سازشد. با همه طبقات دوست بود و مى دانست مردم در سر چه مى پرورانند. آشنائى با احوال مردم به اشعار افراشته لحن خاصى مى داد, ساده شعر مى سرود و حرف مى زد. روزنامه فكاهى «چلنگر» را در سالهاى 1329-1332ش منتشر كرد. اين روزنامه محشون از گفتارهاى سياسى و انتقادى منظوم و فولكورهاى اقوام مختلف كشور بود. ودر بين دهقانان و كارگران نفوذ فراوان يافت و به علت انتقادهاى تند مكرراً توقيف شد. وى در بلغارستان درگذشت و در صوفيه به خاك سپرده شد.

آثار: «مجموعه شعر»؛ «چهل داستان طنز نويس»؛ «آى گفتى»؛ «طبابت من درآوردى»؛ «مكتب

magmagf
11-05-2007, 09:00
شاعر و متفكّر

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

سال و محل تولد: 1294 ق / هفتم نوامبر 1877 م - سيالكوت
سال و محل وفات: 1357 ق / بيست و يكم آوريل 1938 م
زندگينامه: شاعر فارسي گوي و متفكّر پاكستاني، كه با خطاب هاي "شاعر مشرق"، "حكيم امّت" و "مصوّرپاكستان" نيز ياد مي شود. پدرش "شيخ نور محمّد" ( متوفي 1347-1348 ق /1929 م ) و مادرش "امام بي بي" بود. او در شهر "سيالكوت" واقع در "استان پنجاب پاكستان" متولّد شد. درباره ی تاريخ تولد او اختلاف روايت است. خود اقبال، در يكي از يادداشت هايش، آن را سوم ذوالقعده (1294 ق / 1876 م) نوشته است، امّا در بسياري از مقالات و منابعي كه در حين حيات اقبال منتشر شده است، تاريخ تولد او (1870 م)، ( 1872 م)، (1875 م)، (1876 م) نيز آمده است كه خود اقبال هيچ سعي در تكذيب آن ها نداشته است. اكنون دولت پاكستان سوم ذوالقعده (1294 ق / هفتم نوامبر 1877 م) را به طور رسمي تاريخ تولّد اقبال پذيرفته است. اقبال علوم ابتدايي را در سيالوكت در محضر "مولوي مير حسن شاه" ( متوفي 25 سپتامر 1929 ) و دانشكده ی "سكاچ مشن" فراگرفت و پس از گذراندن امتحان كلاس دوازدهم (ديپلم)، در (1313 ق/ 1895 م) به "لاهور" رفت و در دانشكده ی دولتي آن دوره هاي ليسانس و فوق ليسانس را با موفقيت به اتمام رسانيد. در اين دانشكده، مستشرق معروف انگليسي، سرتامس آرنولد ( 1864 – 1930 م )، استاد فلسفه بود. اقبال تا (1323 ق / 1905 م) در دانشكده خاورشناسي دانشگاه پنجاب لاهور عربي تدريس مي كرد؛ سپس، براي ادامه ی تحصيلات عالي رهسپار اروپا شد و در دانشكده ی "ترينيتي دانشگاه كيمبريج" پيش دوره هايي را گذرانيد. همان جا با ايران شناسان و دانشمندان معروف، مانند "ادوارد براون" و "رينولد آلن نيكلسون"، آشنا شد كه باعث احياي علاقه اقبال به فارسي، عربي، ايران و فيلسوفان ايراني شد. در (1325 ق / 1907 م) به "آلمان" رفت و در "دانشگاه مونيخ" به اخذ درجه دكتري در رشته فلسفه نايل آمد. در سال بعد به وطن بازگشت. رساله ی دكتري او تحت عنوان سير فلسفه مابعد الطّبيعه، در ايران از علاقه او به فلسفه اسلامي عرفاني حكايت مي كند. اقبال در لاهور به وكالت دادگستري پرداخت و تا پايان عمر شغل خود را تغيير نداد و از همين راه امرار معاش كرد. در (1341 – 1342 ق / 1923 م)، دولت بريتانيا به پاس خدمات ادبي اقبال لقب "سر" به او داد كه براي مسلمانان مبارز شبه قاره اندكي موجب تأسّف شد؛ تأسّف از اين بابت كه ممكن بود اين كار اقبال را از حق گويي بر ضدّ استعمار انگليسي باز دارد؛ امّا اقبال گفت: "اگرچه زندگي عملي من مؤمنانه نيست، امّا قلب من مؤمن است." در (1350 ق / 1931 م)، اقبال براي شركت در دومين كنفرانس ميزگرد دولت بريتانيا در موضوع آينده ی سياسي شبه قاره به لندن سفر كرد. در بازگشت از راه ايتاليا و مصر به فلسطين رسيد و به دعوت مفتي بزرگ فلسطين، "سيّد امين الحسيني"، در مؤتمر عالم اسلامي سخنراني كرد. در (1351 ق / 1932 م)، براي شركت در سومين كنفرانس ميزگرد دوباره از پاريس به لندن رفت و در راه برگشت به اسپانيا رفت و از بناهاي تاريخي دوره حكومت اسلامي ديدن كرد. در اول رجب (1325 ق / 12 اكتبر 1933 م)، به دعوت "محمد نادرشاه افغان" به افغانستان رفت. دولت افغان در تأسيس دانشگاه و تجديد نظام آموزشي كشور از نظريات اقبال استفاده كرد. اقبال در آرزوي سفر به حجاز بود و مقدمات سفر فراهم شده بود، امّا به سبب بيماريي كه در (1353 ق / 1934 م)، عارض او شد از اين سفر بازماند، و سرانجام در بيستم صفر (1357 ق / بيست و يكم آوريل 1938 م) در لاهور درگذشت؛ او را در ضلع جنوبي محوّطه ی مسجد پادشاهي لاهور به خاك سپردند. در اوايل قرن بيستم ميلادي نهضت هاي بيداري مردم و استقلال طلبي در هند ادامه داشت. اقبال در (1344 – 1345 ق / 1926 م)، در مجلس محلّي قانون گذاري پنجاب، به نمايندگي مردم لاهور انتخاب شد و در سياست علمي هند قدم نهاد. در (1347 ق / ژانويه 1929 م)، به نمايندگي مسلم ليگ در كنفرانس سراسري احزاب اسلامي هند، در دهلي، شركت كرد. مصوّبات اين كنفرانس موجبات اتّحاد حزب هاي اسلامي را فراهم آورد. در (1349 ق / دسامبر 1930 م) در "الله آباد" گردهمايي سالانه مسلم ليگ برگزار شد. رياست گردهمايي بر عهده اقبال بود. در اين جلسه او خطابه ی معروف خود را ايراد کرد كه اساس استقلال پاكستان شد. اقبال به اين نتيجه رسيده بود كه با نظريه ی ملّي گرايي نمي توان هند را متحد نگاه داشت. از لحاظ نظريات و عقايد ملّت اسلامي را ملّت مستقل و جداگانه مي شمرد و به همين سبب تحقّق احكام علمي اسلامي تشكيل دولت مستقلّ مسلمانان را ضروري مي دانست.

آثار: آثار ادبي. اقبال خود را به سه زبان فارسي، اردو و انگليسي نگاشته است. آثار فارسي و اردوي او معمولاً مجموعه هاي اشعار اوست . آثارفارسي. 1. "اسرار خودي"، كه در (1333 ق / نوامبر 1914 م) سروده شد. سپس دنباله و مكمّل آن را به نام "رموز بي خودي" سرود كه در (1336 ق / نوامبر 1917 م) به اتمام رسيد. در اين دو مثنوي، اقبال فلسفه زندگي را با ديد خاصّ خود درباره ی "بيخودي" بيان كرده و تكاليف فرد را در جامعه اسلامي آرماني نشان داده است، در اسرار خودي به انديشه حافظ شيرازي تاخته است كه به زعم او انسان را به عافيت جويي، فرار از حقايق تلخ زندگي و گوشه نشيني مي كشاند. هر دو مثنوي چندين بار جداگانه و يك جا، از جمله به كوشش محمد حسين مشايخ فريدوني، با عنوان "نواي شاعر فردا"، منتشر شده است؛ 2. مجموعه ی "پيام مشرق" كه در (1341 – 1342 ق / 1923م)، در پاسخ به ديوان غربي – شرقي حكيم آلماني، "گوته"، سروده شد و همان سال اولين بار در لاهور انتشار يافت. اقبال، در اين مجموعه، از حقايق ديني و اخلاقي و ملّي سخن مي گويد كه افراد و جوامع با ادراك آنها مي توانند باطن خود را تربيت كنند. اگر چه او با طرز تفكر "حافظ" موافق نبوده است، امّا در غزليات خود، كه به عنوان "ميِ باقي" در اين مجموعه آمده است، نشان مي دهد كه كاملاً متأثر از حسّ زيبايي شناسي حافظ است و در طرز پيرو اوست؛ 3. "زبور عجم"، كه شامل مجموعه غزليات و دو مثنوي كوتاه و گلشن راز جديد و بندگي نامه است و در (1345 – 1346 ق / 1927 م) فراهم آمد، اوّلين بار در (1345 ق / ژوئن 1927 م) در لاهور منتشر شد. در غزليات افكار عرفانی، حكمت آميز و عاشقانه با ديد خاص فلسفي بيان شده است. اقبال در گلشن راز جديد، همان پرسش هايي را كه محمود شبستري در گلشن راز، پاسخ داده بود، از ديد فلسفه ی "خودي" جواب داده است ؛ 4. "جاويد نامه". در (1349 – 1350 ق / 1931 م) پايان يافت و اولين بار در شوّال (1350 ق / 1932 م) در لاهور به طبع رسيد . اقبال در اين مجموعه اشعار، كه مهم ترين اثر او به زبان فارسي است، به راهنمايي "مولانا جلال الدّين محمّد رومي" به سير و سفري خيالي در افلاك مي پردازد و در آنجا ضمن ملاقات با ارواح حكماي غربي و شرقي، شاعران و عارفان به شيوه ی پرسش و پاسخ گفتگو مي كند؛ در واقع نظر خود را درباره ی زندگي، مسائل و حقايق سياسي و اجتماعي و نهضت هاي معاصر به صورت نمايشنامه اي رويايي بيان مي دارد. اقبال اين كتاب را به فرزند خود "جاويد اقبال" اهدا كرده است؛ 5. "پس چه بايد كرد، اي اقوام شرق ؟" و مثنوي "مسافر"، دو مثنوي جداگانه است. پس چه بايد كرد؟ كه عنوان آن اشاره به اثر مشهور "تولستوي" ( پس چه بايد كرد ؟، 1886 م ) است، در (1355 ق / 1936 م) سروده شد و شامل آراء شاعر درباره ی اوضاع سياسي و اجتماعي شبه قاره و كشورهاي هم جوار است. مثنوي مسافر، مشتمل بر تأمّلات و مشاهدات اقبال در سفر افغانستان( 1933 م ) است. هر دو مثنوي با هم در (1936 م) در لاهور انتشار يافت؛ 6. "ارمغان حجاز"، آخرين مجموعه ی اشعار فارسي و اردو است كه پس از وفات اقبال، در (1357 ق / 1938 م)، در لاهور چاپ شد. اقبال در آخرين ايّام زندگي براي سفر حجاز آماده مي شد و در عالم خيال تأثيرات اين سفر تحقّق نيافته را به صورت اشعاري سرود كه در اين مجموعه گرد آمده است. كلّيات اشعار فارسي اقبال لاهوري، كه شامل مجموعه هاي سابق الذكراست، به كوشش "احمد سروش" در (1338 ق / 1963 م) در تهران و به كوشش جاويد اقبال مكرّر در لاهور به چاپ رسيده است. آثار اردو. 1. "بانگ درا". اوّلين مجموعه ی اشعار اردوي اقبال است كه در (1342 ق / 1924 م) فراهم آمد و در سپتامبر همان سال نخستين بار در لاهور انتشار يافت. اين اثر مجموعه چكامه ها و غزلياتي است كه ما را با تكوين و ارتقاي فكر اقبال آشنا مي كند؛ 2. بال جبريل. مجموعه اشعاري مشتمل بر قطعات و غزليّات است كه در (1353 ق / 1934 م) گرد آمد و اولين بار در (1353 ق / 1935 م) در لاهور به طبع رسيد. ناقدان سخن اين كتاب را در اوج شعر اردو اقبال مي دانند؛ 3. "ضرب كليم"، در (1354 ق / 1936 م) جمع آوري و در آوريل همان سال منتشر شد. اين مجموعه منظومه هاي مختلف اقبال را در بر دارد كه به گفته ی او اعلان نبرد با روزگار است. 4. "علم الاقتصاد"، اوّلين كتاب منثور اقبال است كه در (1322 ق / 1904 م) در موضوع سياست مدن نگاشته شد و همان سال در لاهور به طبع رسيد. آثار انگليسي. مهم ترين اثر او به زبان انگليسي همان سير فلسفه مابعدالطبيعه در ايران، رساله دكتري اوست كه در (1325 ق / 1907 م) پايان يافت و در (1326 ق / 1908م) در لندن منتشر شد و ترجمه ی فارسي آن به قلم "امير حسين آريانپور"، با عنوان سير فلسفه در ايران، در (1347 ش) در تهران به چاپ رسيد. مجموعه سخنراني ها، نامه ها، گفتارها و يادداشت هاي متفرقه او نيز به صورت كتاب تدوين و طبع شده است. برخي آثار اقبال به زبان هاي زنده ترجمه و كتاب هاي متعدد به زبان هاي مختلف درباره ی او نوشته شده است. در پاكستان و هند يا، با حمايت دولت پاكستان در دانشگاه هاي خارج از كشور، كُرسي اقبال شناسي و مؤسسات اقبال شناسي به وجود آمده است، از جمله مي توان به آكادمي اقبال پاكستان در لاهور و كرسي اقبال در "هايدلبرگ آلمان" اشاره كرد. در افكار فلسفي اقبال تأثير مولوي بسيار عميق است؛ او مولوي را "مرشد رومي" خطاب كرده است. در مثنوي سرايي، از مولوي و در رباعي گويي از "بابا طاهر عريان همداني" تتبع كرده است. اقبال از لحاظ ساختار و تكنيك در شعر فارسي دست به تجارب نوي زده است كه ابتكاري در تاريخ هزار ساله شعر فارسي است.

magmagf
09-06-2007, 08:18
شاعر ، داستان نويس و پژوهشگر



سال و محل تولد: 1350 - همدان
سال و محل وفات: -
زندگينامه: در سال 1350 در همدان چشم به جهان گشوده و در هجده سالگی به تهران آمده است. دارای مدرك كارشناسی زبان و ادب فارسی و كارشناسی ارشد ادیان و عرفان است. او مدیراجرایی دوره اول تا سوم جشنواره كودكان و نوجوانان و دوره دهم جشنواره كتاب كانون بوده و با گروه شعر انجمن میلاد شهر همدان نیز همكاری دارد. كتاب سیری در نگارستان نقاشی ایران او در جشنواره كتاب كانون و كتاب سیری درگلستان خوشنویسی او در جشنواره رشد و نیز كتاب خدا با دوستان خود صمیمی است او در جشنواره كتاب سال سلام بچه‌ها برگزیده شده است.

آثار: درحال چاپ قله آسوس (داستان بلند)، زندگی اخوان ثالث، مجموعه دریچه بر دیوار، اشراقیها (مجموعه شعر بزرگ‌سالان). كودك و نوجوان: مهربان‌تر از نسیم (مجموعه شعر)، خدا با دوستان خود صمیمی است (مجموعه شعر). زندگی‌نامه‌ها: كلهر (خوشنویس)، حسین بهزاد (نقاش) بزرگ‌سالان: واژه‌های لال (مجموعه شعر)، گل چاربرگ (مجموعه شعر)، گزیده رباعیات بیدل دهلوی (همراه پژوهش درباره بیدل واندیشه‌های او)، هفت شهر عشق (گزیده‌ای از شعر، نقد و معرفی)، چلیپای قلم (داستان بلند)، آبروی فقر (داستان بلند)، سیری در گلستان خوشنویسی، سیری در نگارستان نقاشی ایران.

magmagf
09-06-2007, 08:19
حكيم, عالم و شاعر



سال و محل تولد: 1320 ق - شهرضا (قمشه)
سال و محل وفات: 1392ق
زندگينامه: الهى قمشه‌اى, شيخ محى الدين مهدى, فرزند ملاابوالحسن. (1320-1392ق), حكيم, عالم وشاعر, متخلص به الهى. در شهرضا (قمشه) متولد شد. مقدمات علوم فقه و اصول و حكمت را از شيخ هادى قمشه‌اى و ديگران آموخت و جهت تكميل آن به اصفهان رفت و در خدمت آقا شيخ محمد حكيم خراسانى و پس از آن در خراسان در محضر مرحوم آقا بزرگ حكيم مشهدى و آقا شيخ اسدالله يزدى مشغول شد تا در حكمت و فلسفه صاحب نظر شد . مدتى نيز در حوزه درس آيت‌الله حاج آقا حسين قمى و ميرزا مهدى اصفهانى حاضر گشت سپس به تهران آمد .و در مدرسه عالى سپهسالار به تدريس حكمت و فلسفه پرداخت همچنين به سمت استاد زبان عربى در دانشكده دانشگاه تهران و استاد فلسفه در دانشكده الهيات (معقول و منقول) تدريس كرد. وى در تهران وفات يافت و در قم در جوار حضرت معصومه (ع), به خاك سپرده شد.

آثار: از آثار منثور وى: «رساله‌اى در فلسفه كلى»؛ «شرح رساله حكيم فارابى»؛ «رساله‌اى در سيــر و ســلوك»؛ حاشيه‌‌اى بر «مبدأ و معاد» ملاصدرا؛ «رساله‌اى در مراتب ادراك»؛ «رساله‌اى در مراتب عشق».واز آثارمنظوم وى: «نغمه عشاق», «ديوان», شعر؛«نغمه حسينى», كه تاريخ بزرگترين شهيد اسلام است؛ «نغمه الهى». و از ديگر آثار او «ترجمه قرآن مجيد», «ترجمه صحيفه سجاديه»؛ «ترجمه مفاتيح‌الجنان»؛ و «تصيح و تحشيه تفسيرابوالفتح رازى».

t.s.m.t
12-01-2009, 23:30
درباره ی یونس امره ( 1240-1320م )

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

t.s.m.t
12-01-2009, 23:40
دیوان یونس امره



برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید