PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : عصبانی شدن صدا بلند کممممک



mojt90
12-05-2020, 20:06
سلام
دوستان من مشکلی دارم نمی دونم بیماری روانیه . و باید چیکار کنم .
کسی یکم بلند صحبت میکنه حتی کلمه ای ای رو بلند میگه . سریع عصبی میشم . تا حدی که به خود زنی میرسه یا حتی شکستن چیزی . بیشتر تمایل به خود زنی پیدا میکنم . یا کوبیدن سر به هر چیز سخت اصلا و ابدا این طور نبودم از وقتی سربازی رفتم اینطور شدم ۳ سال از سربازی برگشتم ک اینطوریم . چی کار کنم آیا باید آرامبخش مصرف کنم ؟ کممک کنید .:sad:
نمیخوام روانپزشک برم.

ksra
12-05-2020, 21:36
سلام
دوستان من مشکلی دارم نمی دونم بیماری روانیه . و باید چیکار کنم .
کسی یکم بلند صحبت میکنه حتی کلمه ای ای رو بلند میگه . سریع عصبی میشم . تا حدی که به خود زنی میرسه یا حتی شکستن چیزی . بیشتر تمایل به خود زنی پیدا میکنم . یا کوبیدن سر به هر چیز سخت اصلا و ابدا این طور نبودم از وقتی سربازی رفتم اینطور شدم ۳ سال از سربازی برگشتم ک اینطوریم . چی کار کنم آیا باید آرامبخش مصرف کنم ؟ کممک کنید .:sad:
نمیخوام روانپزشک برم.

سلام
منم این مشکل رو دارم .....:sad:
چند وقت پیش بخاطر اینکه با مشت زدم به ستون بتونی ساختمون دستم مچش مو برداشت .... یه موس هم تلفات دادم.
از وقتی که اوضاع خراب شد و اوضاع خراب هم دقیقا مصادف شد با سربازی بعد که برگشتم اونجا خیلی اعصابم خورد بود . از طرفی فشار و .... کلا ریخته منو بهم.
دیروز یارو داشتم وارد زیر پل میشدم از اونور پل چراغ میده میگه نیا (هنوز وارد پل نشده 200 - 300 متر مونده تا بیاد توی زیر پل ) اومدم داخل بعد دنده عقب نمیگیره و فش میده میگم بابا من زودتر اومدم تو پل نصفشو اومدم تو داری از اونور چراغ میدی میگی برو عقب من رد شم ؟ خوب صبر کن من رد میشم . شروع کرد به داد و بیداد و آبرو ریزی . یارو خوابید وسط خیابون و میگفت من رفتم جنگ جانباز شدم و .... خلاصه حرصم در اومد و بهش گفتم مرتیکه مگه من گفتم برو جنگ ؟! فلان لقت خودت رفتی . آقا اینو گفتم یارو آتیشی شد .....:whistle: دست به یقه شدیم و اینا فش مادر داد و من هم روی فش حساس ....:wac: یدونه خوابوندم زیر گوشش سرخ شد مثل گوجه ....:D هیچی مردم منو گفتن برو برو منم دیگه واینسادم و گازشو گرفتم اومدم خونه ...:دی الان یادش میوفتم کلی خندم میگیره... واقعا داستان خنده داری شد. این جریان مال 3 روز پیشه.
ولی الان میگم این رفتار اصلا خوب نیست ... آدم باید خودشو کنترل کنه.
این داستانو واست تعریف کردم که شاید تو هم خندت بگیره. حالت واسه چند لحظه بهتر بشه.
ببین سعی کن ترانه های شاد گوش کنی (ترانه غذای روحه یادت باشه )
هر موقع عصبی شدی یه لیوان آب سرد یا دوش آب سرد بگیر.
یا اگر عصبانی شدی داستان رو توی کاغذ بنویس و بعد پارش کن بریزش بیرون.
من اینارو انجام دادم یکم آروم تر شدم . ولی انتظار معجزه نداشته باش.
داستان خواستی بازم برات تعریف میکنم .;) یکم بخندیم باهم :دی
موفق باشید.

ژیان
13-05-2020, 00:05
سربازی آدم رو عصبانی میکنه درسته. اگه میخواهی حالت خوب بشه اول اینکه از دیگران هیچ انتظاری نداشته باش دوم اینکه خودت فقط میتونی شرایط رو تغییر بدی پس باید یه تصمیم درست بگیری. گناه و ظلم هم نکن چون روحت رو نابود میکنه و هرچی سنت بالاتر بره حالت بدتر میشه. درکل شرایط خودت رو تغییر بده دیگه عصبانی بودن اول از همه خودت رو نابود میکنه اطرافیانت هم حالشون بهم میخوره ازت کم کم.

ksra
13-05-2020, 00:11
سربازی آدم رو عصبانی میکنه درسته. اگه میخواهی حالت خوب بشه اول اینکه از دیگران هیچ انتظاری نداشته باش دوم اینکه خودت فقط میتونی شرایط رو تغییر بدی پس باید یه تصمیم درست بگیری. گناه و ظلم هم نکن چون روحت رو نابود میکنه و هرچی سنت بالاتر بره حالت بدتر میشه. درکل شرایط خودت رو تغییر بده دیگه عصبانی بودن اول از همه خودت رو نابود میکنه اطرافیانت هم حالشون بهم میخوره ازت کم کم.
لامصب سربازی غروبا دل آدم میگره و یاد مادرش میوفته . وقتی که مادر گریه میکنه و آش پشت پا واست میپزه.
هیچوقت یادم نمیره....

mojt90
13-05-2020, 15:12
سلام
منم این مشکل رو دارم .....:sad:
چند وقت پیش بخاطر اینکه با مشت زدم به ستون بتونی ساختمون دستم مچش مو برداشت .... یه موس هم تلفات دادم.
از وقتی که اوضاع خراب شد و اوضاع خراب هم دقیقا مصادف شد با سربازی بعد که برگشتم اونجا خیلی اعصابم خورد بود . از طرفی فشار و .... کلا ریخته منو بهم.
دیروز یارو داشتم وارد زیر پل میشدم از اونور پل چراغ میده میگه نیا (هنوز وارد پل نشده 200 - 300 متر مونده تا بیاد توی زیر پل ) اومدم داخل بعد دنده عقب نمیگیره و فش میده میگم بابا من زودتر اومدم تو پل نصفشو اومدم تو داری از اونور چراغ میدی میگی برو عقب من رد شم ؟ خوب صبر کن من رد میشم . شروع کرد به داد و بیداد و آبرو ریزی . یارو خوابید وسط خیابون و میگفت من رفتم جنگ جانباز شدم و .... خلاصه حرصم در اومد و بهش گفتم مرتیکه مگه من گفتم برو جنگ ؟! فلان لقت خودت رفتی . آقا اینو گفتم یارو آتیشی شد .....:whistle: دست به یقه شدیم و اینا فش مادر داد و من هم روی فش حساس ....:wac: یدونه خوابوندم زیر گوشش سرخ شد مثل گوجه ....:D هیچی مردم منو گفتن برو برو منم دیگه واینسادم و گازشو گرفتم اومدم خونه ...:دی الان یادش میوفتم کلی خندم میگیره... واقعا داستان خنده داری شد. این جریان مال 3 روز پیشه.
ولی الان میگم این رفتار اصلا خوب نیست ... آدم باید خودشو کنترل کنه.
این داستانو واست تعریف کردم که شاید تو هم خندت بگیره. حالت واسه چند لحظه بهتر بشه.
ببین سعی کن ترانه های شاد گوش کنی (ترانه غذای روحه یادت باشه )
هر موقع عصبی شدی یه لیوان آب سرد یا دوش آب سرد بگیر.
یا اگر عصبانی شدی داستان رو توی کاغذ بنویس و بعد پارش کن بریزش بیرون.
من اینارو انجام دادم یکم آروم تر شدم . ولی انتظار معجزه نداشته باش.
داستان خواستی بازم برات تعریف میکنم .;) یکم بخندیم باهم :دی
موفق باشید.

سلام

دقیقا من هم با بقیه همین مشکل رو دارم :D

من کاری به کار کسی ندارم ولی دیگران خیلی رو مخم راه میرن . :)

مثلا دارم راه میرم تو خیابون یکمی شونم برخورد میکنه به طرف ، سریع عذر خواهی میکنم میگم ببخشید . بع دیگه طرف ول کن نیست و فش میده :blink:

میگم عاقا اشتباه از من بود ببخشید . طرف ول کن نیست . شاید هر کی به طور من میخوره اینطوریه :دی

mojt90
13-05-2020, 15:14
سربازی آدم رو عصبانی میکنه درسته. اگه میخواهی حالت خوب بشه اول اینکه از دیگران هیچ انتظاری نداشته باش دوم اینکه خودت فقط میتونی شرایط رو تغییر بدی پس باید یه تصمیم درست بگیری. گناه و ظلم هم نکن چون روحت رو نابود میکنه و هرچی سنت بالاتر بره حالت بدتر میشه. درکل شرایط خودت رو تغییر بده دیگه عصبانی بودن اول از همه خودت رو نابود میکنه اطرافیانت هم حالشون بهم میخوره ازت کم کم.

به خدا قسم به قدری این سربازی روح و روان آدم رو به هم میریزه نرفتنش عواقبش کمتره . ;)

ژیان
13-05-2020, 16:34
به خدا قسم به قدری این سربازی روح و روان آدم رو به هم میریزه نرفتنش عواقبش کمتره . ;)

البته به خوبی هم داره که آدم شناس میشی! من تو سربازی بدترین ضربه هارو از کسانی خوردم که بیشترین لطف رو در حقشون کرده بودم. یکی از پاسداری و بدبختی رسوندم به قسمت بی زحمت اداری اما همون آدم انگار بزرگترین دشمنش من بودم! یکیشون چون تازه اومده بود تو گروهان و راه خونه اشون دور بود دلم براش می سوخت و میرسوندمش و صبح هم میاوردم یه جورایی راننده آژانسش شده بودم اما همین آدم وقتی به خاطر شرایط سنیش شد ارشد با من بیشتر از همه لج افتاده بود! :blink: ولی خب باعث شد آدم شناس بشم و از اشتباهات بزرگتر دوری کنم و دیگه میدونم چطوری با مردم برخورد کنم و همه تلاشم رو میکنم هیچ لطفی در حق کسی نکنم که بعدا دچار سوزش نشم. فقط خانواده و پدر و مادر به بقیه لطف کنی فقط حسرت میخوری.

ksra
13-05-2020, 16:47
سلام

دقیقا من هم با بقیه همین مشکل رو دارم :D

من کاری به کار کسی ندارم ولی دیگران خیلی رو مخم راه میرن . :)

مثلا دارم راه میرم تو خیابون یکمی شونم برخورد میکنه به طرف ، سریع عذر خواهی میکنم میگم ببخشید . بع دیگه طرف ول کن نیست و فش میده :blink:

میگم عاقا اشتباه از من بود ببخشید . طرف ول کن نیست . شاید هر کی به طور من میخوره اینطوریه :دی

سلام.
من توی این 22 سال زندگی 1000 تا از این داستانا دارم . یکی اون که یارو اومد پایین و یکی هم توی مدرسه داداش کوچیکم .
آقا این رفته بود مدرسه یه پسره اذیتش میکرد (اون موقع کلاس دوم بود ) من آخر سر گفتم بزنش هرچی دستت اومد بزنش...:biggrin: اونم نمیدونم از کجا چماق پیدا کرده زده بود سر همکلاسیش رو شکسته بود....:blink: چشت روز بد نبینه گفت به بزرگترت بگو بیاد مدرسه . مام 20 سالمون بود رفتیم و گفتم من داداش بزرگش هستم ( برادرم از ترس به من گفته بود من نزدم ) رفتم پیش مدیر گفتم بابا این نزده . بعد دیدم یاااااااااااااااااحسین....:w eird: 30 نفر دقیقا شاهد اومد گفت این زده . مدیرشون گفت دیدی این زده ؟ گفتم با چی زده ؟ گفت با چوب . (اینجا رو داشته باشید. ) منم طلبکارانه گفتم اصلا چوب تو مدرسه چیکار میکرده؟! اگر میزد چش بچه رو کور میکرد من چیکار باید میکردم؟! الان برم اداره شکایت کنم؟! مدیر ازم عذر خواهی کرد مام اومدیم خونه و دادشم هم مدرسه ....:n05::n08::n09::n09::n09::n09::n09::n09::n09:
خلاصه خواستم بگم که وقتی یخورده بشینی و فکر کنی و اینجور داستانا یادت بیاد و بخندی حالت بهتر میشه.
بعضیا (از اون بچیگشون ) خیلی عذر میخوام اصلا کرم دارن! داری راهت رو میری یکدفعه میان اذیت میکنن.
یکبار رفیقم خونمون بود . شبش قرار بود بریم عروسی . این توی راهرو خونمون نشته بود کفشش رو واکس میزد . منم داشتم زیر پله سیگار میکشیدم.(قضیه مال 8 ماه پیشه ) یکدفعه گفتم مهدی؟! تو کف کفشتم واکس میزنی؟! یکدفعه از ترسش گفت (سلام بابا.!!!.) :27: اون یکی رفیقا تو خونه از خنده مرده بودن ..:n08::n08::n08::n08::n08:
این دستانا رو بخونی یکم حالت واسه امروز بهتر میشه.
حالا بخند یکم :دی:دی
دوباره خواستی برات بازم تعریف میکنم.
موفق باشی.

ksra
13-05-2020, 16:51
البته به خوبی هم داره که آدم شناس میشی! من تو سربازی بدترین ضربه هارو از کسانی خوردم که بیشترین لطف رو در حقشون کرده بودم. یکی از پاسداری و بدبختی رسوندم به قسمت بی زحمت اداری اما همون آدم انگار بزرگترین دشمنش من بودم! یکیشون چون تازه اومده بود تو گروهان و راه خونه اشون دور بود دلم براش می سوخت و میرسوندمش و صبح هم میاوردم یه جورایی راننده آژانسش شده بودم اما همین آدم وقتی به خاطر شرایط سنیش شد ارشد با من بیشتر از همه لج افتاده بود! :blink: ولی خب باعث شد آدم شناس بشم و از اشتباهات بزرگتر دوری کنم و دیگه میدونم چطوری با مردم برخورد کنم و همه تلاشم رو میکنم هیچ لطفی در حق کسی نکنم که بعدا دچار سوزش نشم. فقط خانواده و پدر و مادر به بقیه لطف کنی فقط حسرت میخوری.

دقیقا. یکسری درس ها توی سربازی هست که هیچجای زندگی نیست!
یکیش اینه . یکیشم که خوشبحالی مادرا و همسرا میشه اینه که دیگه سر غذا نق نق نمیکنی.!:D اینقدر آشغال به خوردت میدن همچی میخوری!:D ولی سربازی آدم رو میسازه.
موفق باشید.

mojt90
13-05-2020, 17:06
سلام.
من توی این 22 سال زندگی 1000 تا از این داستانا دارم . یکی اون که یارو اومد پایین و یکی هم توی مدرسه داداش کوچیکم .
آقا این رفته بود مدرسه یه پسره اذیتش میکرد (اون موقع کلاس دوم بود ) من آخر سر گفتم بزنش هرچی دستت اومد بزنش...:biggrin: اونم نمیدونم از کجا چماق پیدا کرده زده بود سر همکلاسیش رو شکسته بود....:blink: چشت روز بد نبینه گفت به بزرگترت بگو بیاد مدرسه . مام 20 سالمون بود رفتیم و گفتم من داداش بزرگش هستم ( برادرم از ترس به من گفته بود من نزدم ) رفتم پیش مدیر گفتم بابا این نزده . بعد دیدم یاااااااااااااااااحسین....:w eird: 30 نفر دقیقا شاهد اومد گفت این زده . مدیرشون گفت دیدی این زده ؟ گفتم با چی زده ؟ گفت با چوب . (اینجا رو داشته باشید. ) منم طلبکارانه گفتم اصلا چوب تو مدرسه چیکار میکرده؟! اگر میزد چش بچه رو کور میکرد من چیکار باید میکردم؟! الان برم اداره شکایت کنم؟! مدیر ازم عذر خواهی کرد مام اومدیم خونه و دادشم هم مدرسه ....:n05::n08::n09::n09::n09::n09::n09::n09::n09:
خلاصه خواستم بگم که وقتی یخورده بشینی و فکر کنی و اینجور داستانا یادت بیاد و بخندی حالت بهتر میشه.
بعضیا (از اون بچیگشون ) خیلی عذر میخوام اصلا کرم دارن! داری راهت رو میری یکدفعه میان اذیت میکنن.
یکبار رفیقم خونمون بود . شبش قرار بود بریم عروسی . این توی راهرو خونمون نشته بود کفشش رو واکس میزد . منم داشتم زیر پله سیگار میکشیدم.(قضیه مال 8 ماه پیشه ) یکدفعه گفتم مهدی؟! تو کف کفشتم واکس میزنی؟! یکدفعه از ترسش گفت (سلام بابا.!!!.) :27: اون یکی رفیقا تو خونه از خنده مرده بودن ..:n08::n08::n08::n08::n08:
این دستانا رو بخونی یکم حالت واسه امروز بهتر میشه.
حالا بخند یکم :دی:دی
دوباره خواستی برات بازم تعریف میکنم.
موفق باشی.

اره . اصلا ملت عصبی تر از من هستن :laughing::D . به طرف میگی عذر خواهی میکنم غلط کردم ول کن نیست :whistle::biggrin: