ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : افسردگی شدید، سرطان، پوچی



Angel4
21-03-2018, 20:38
سلام دوستان – نمی دونم به این مشکل من در این تاپیک کسی پاسخی می ده یا نه ولی جای دیگه ای برای طرح مشکلم پیدا نکردم.

اول از همه بگم که قبل از همه این اتفاقات بد، دچار افسردگی بودم و تحت نظر پزشک دارو مصرف می کردم و هنوزم بعد 10 سال ادامه داره و پیش دکترم میرم ولی هیچ اتفاق خاصی در جهت بهبودم نیافتاده.

متاسفانه چند سال قبل عموم که خیلی بهم نزدیک بود رو به خاطر بیماری سرطان پانکراس و در کمتر از 4 ماه پس از تشخیص از دست دادم. ضربه روحی خیلی خیلی بزرگی بهم بود و نابودم کرد و هنوز بعد از این چند سال نتونستم باور کنم به حدی که حتی یک بار هم سر خاکش نرفتم. هنوز با این مشکل کنار نیومدم که پدرم هم سرطان گرفته و الان در حال شیمی درمانی هست، 7 ام همین فروردین ماه هم جلسه بعدی هست. واقعا نه روحا و نه جسما تحمل دیدن این روز ها رو ندارم. از درون دارم عذاب می کشم. واقعا نمی دونم چجوری باید تحمل کنم. با وجود مصرف این همه قرص های آرامش بخش باز هم خیلی شب ها نمی تونم بخوابم و تا صبح همینجور تو خونه یا محوطه محل سکونت مون راه می رم.

امسال موفق شدم مدرک کارشناسی ارشدم رو بگیرم ولی با این حال تو این 5 ماهی که گذشته کاری نتونستم پیدا کنم. سرکوفت های مدام خانواده به کنار، مدام ازم ایراد می گیرند که چرا این رشته رو خوندی و مثلا باید کنکور کارشناسی سراسری قبول می شدی و درس نخوندی و ........ . الان دیگه 10 سال از کنکور من گذشته و فکر نمی کنم حتی 1 ثانیه فکر کردن به گذشته مفید باشه. بحث بعدی شون ازدواجه که فکر نمی کنم تو این شرایط امروز هیچ پسری به راحتی حاضر به ازدواج باشه چه برسه به منی که کلی مشکل دارم.


همه اینها باعث شده حس پوچی شدیدی داشته باشم. به نظر شما چطور باید با مشکلاتم کنار بیام؟ اصلا این مشکلاتی که مطرح کردم قابل حل هستند؟ فقط یه خواهشی از دوستان دارم لطفا موعظه نکنید، منظورم تقویت معنویات و .... هاست. به خدا قسم واجبات رو به جا میارم و آدم معتقدی هستم. ولی این کار ها آرومم نکرده. راه حل واقعی ارائه بدید.

masood.ashoori789
21-03-2018, 22:11
تنها موضوعی که میخوام بهش اشاره کنم اینه که تنها شما نیستید که با مشکلات این چنینی یا مشابه چه بدتر چه بهتر مواجه هستید ، درمان های روانشناسی رو هم شخصا قبول ندارم و سرزندگی به خود آدم مربوطه ، به سرکوفت دیگران هم توجه نکنید ، چه خانواده چه اطرافیان ، همین که ارشد گرفتید نشون از توانایی شما داره حالا در هر رشته ای ، اینکه فلان رشته بازار نداره مشکل شما نیست ، علاقه تون رو دنبال کردید و این بهترین کار بوده .
عبور از این گذار گاها دست شما چه مستقیم و چه غیر مستقیم نیست ،
پذیرش شرایط ، گام بزرگی در حل مشکلات هست ،

روانپریش
21-03-2018, 22:52
بیخیالی و رها کردن تنها راه نجات شماست

Meysam Raz
22-03-2018, 01:45
توی این زمونه اگر آدم موفقی باشی همه تحسینت میکنن مهم نیست قبلش توی چه منجلابی بوده باشی ، اگر از روی شانس یا زحمت کشیدن و یا اتفاقی به یک جایی برسی تمام گذشته یادشون میره و انگار یک آدم موفق به دنیا اومدی و تا آخرش هم همینطوری
برعکس اگر کارت گیر باشه کار نداشته باشی و ... هرچقدر هم قبلش موفق بوده باشی همه یادشون میره و شروع به سرکوفت میکنن حتی اگر در سطح متوسط هم باشی همه با یک چشمی نگاهت میکنن انگار از همون اول بدبخت بودی و تا آخرش هم همینطوری
شما فقط باید قبول کنی توی همچین جامعه و با همچین مردمی زندگی میکنی

قبول کن عموی خدابیامرزت از دنیا رفته و برو سرخاکش باهاش درد و دل کن تا سبک بشی

مشکلاتی که توی زندگی آدم پیش میاد گذراست همینطوری که خوشی ها گذراست ، زندگی ما توی هر لحظه ای که هست چه غم و چه شادی اینطوری نبوده اینطوری هم نمیمونه پس هیچوقت نا امید نشو

بگرد و به همه بسپر برای کار ، نیازمندی روزنامه ، یک سری موسسه هستن کار پیدا میکنن و ... خلاصه یک کاری پیدا کن مشکلاتی که اول و در ورود به کار هست حل کن و خلاصه سرت رو توی اون موضوع گرم کن خود به خود اینطور فکر ها کمتر میشه

خیییلی ها مثل شما هستن و فقط شما تنها نیستی روت فشاره
خانواده اگر واقعا بخواد کمک کنه درک میکنه که الان کار پیدا کردن خیلی آسون نیست مگر اینکه تخصص خاصی داشته باشی یا آشنا داشته باشی ( دیدم کسی که یک بخاری نمیتونه روشن کنه یک شرکت دستشه چون باباش مایه داره و ... ) شروع زندگی بدون کار یعنی طلاق تضمینی و بدهی بیشتر بابت مهریه و سرکوفت بیشتر
بعنوان کسی که از این برهه گذشته میگم وقتی به اون موقع فکر میکنن میبینم چقدر مشکلات کوچیک بودن اما برای شخصی که اون موقع بودم واقعا مشکلات بزرگی حساب میشدن

greatpouya
22-03-2018, 15:33
فقط مشکل شما، اطرافيان بد هستند، و اگر اطرافيانتان را از دوستان آدم حسابي انتخاب کرده و بيشتر وقتتان را با آنها بگذرانيد ميبينيد که در واقع هيچکدوم از مسايلي که باهاش رودر رو هستيد اهميت ندارند و به خاطر وضعيت جامعه ما جوانها اينجور تحت فشار الکي اند و فرهنگ خراب خانواده ها و والدين.
اگر هم در شبکه تلگرام هستين پيام بدين تا بيشتر صحبت کنيم و فروم نميتونه خيلي از صحبت ها گفته بشه greatpouya
Sent from my SM-G950F using Tapatalk

Iloveu-ALL
22-03-2018, 21:52
پ.خ شد !!!!

MOHAMMAD_ASEMOONI
23-03-2018, 00:25
سلام

1- هبچ احساسی پایدار و ماندنی نیست (عصبانیت , اندوه , ترس , نگرانی , شادی , عشق , نفرت , حسادت , طمع , شهوت , تکبر , افسردگی و غیره ) پس هرگز از روی احساس تصمیم نگیرید . تصمیم باید عاقلانه باشه . تصمیم عاقلانه اولین چیزی رو که در نظر داره منافع بلند مدتِ فرد هست
2- کسی که احساس پوچی میکنه پس اطلاعاتش در مورد علتِ بودنمان در دنیا کمه و باید بیشتر وقت بذاره و بیشتر تحقیق کنه و اطلاعات مفید بیشتری کسب کنه تا تصویر حقیقتِ دنیا در ذهنش نمایان تر و آشکارتر بشه .
3- یکی بیمار بود , رفت دکتور و گفت مریضم و کلی رنج میکشم ولی حاضر نیستم آمپول بزنم و دوای تلخ بخورم !!!!!
حالا حکایت شما هم که میگین موعظه نکنین مثل همین هست . وقتی کسی گاهاً یا دائماً احساس پوچی میکنه علتش کمبود علم و دانش هست . معنویات هم از علم و دانش هست .
4- اگر در بُرهه ای از زندگی نمیتونیم مفید باشیم باید تلاش کنیم که لااقل مضر نباشیم تا این برهه کم کم بگذره .
5- خودِ داروها میتونه عامل مهمی برای بیماریها باشه . برای مشکلاتِ فکری و عقیدتی , خودِ مغز بهترین داروخانه و درمانگاه هست . فکر مثبت و صبر و شکیبائی و مثبت اندیشی معجزه میکنه
6- کار نیمه وقن با حقوق کم بهتر از بیکاری هست چون خودِ بیکاری یک عامل بزرگِ مُخرّب هست برای بدن و مغز و روحیه و گرایش به سمت بدیها و بداندیشی و مشکلاتِ روحی و روانی و جسمی و مغزی و ضعیف و ضعیف تر شدنِ مغز و بدن .

7- بعضی از انگلها میتونند باعث تغییر در روحیه و اخلاق و رفتار حیوانات و انسانها بشند مثل بی حوصلگی , پرخاشگری , تمرکز نداشتن , فراموشی , نفرت , بی اعتمادی و غیره
همین دیشب یک برنامه ی عالی دیدم در مورد کشتنِ سریع انگلهای گوارشی که به زودی در این تاپیک منتشرش میکنم إن شاء الله
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
8- اختلالاتِ هورمونی هم میتونه باعث حالتهای منفی روحی و روانی و اخلاقی بشه مثل رسیدن به سن یائسگی
9- رهبری چند روز پیش گفتند : بله , قبول داریم که کلی مشکلات هست در کشور ولی مشکلِ بی راهِ حل نداریم !!!!
یعنی اگر کوهی از مشکلات هم دارید برید ساد باشید چون همه اش قابل حله !!!
9- اگر امروز فقط به یک گلدون آب دادیم و کمی گردگیری کردیم و دو تا چیز به درد بخور یاد گرفتیم پس نه تنها مضر نبودیم بلکه مفید هم بودیم و این یعنی پوچ نبودن .

MOHAMMAD_ASEMOONI
23-03-2018, 14:18
11- افسردگی و احساس پوچی به دلیل فوت یک خوشاوند با بیماری و همچنین مبتلا شدن پدر به همون بیماری , اینها حاکی از اطلاعات کم و توقعات غیر منطقی از زندگی هست

مردم باید بمیرند . هیچ کسی هم تعهد نداده که همه باید پیرِ پیر بشند و بعدش راحت و آرام بمیرند . قبرستانها پر هست از جَنین و نوزاد و کودک و نوجوان و جوان و میان سال
مرگ درست مثل طلوع و غروب خورشید و بهار و زمستان و باران و خشکسالی و غیره هست . یعنی یک رویداد طبیعی .
بله , فرار از بیهوده مُردن کمتر از شهادت نیست اما وقتی که مرگ فرا رسید دیگه باید قبولش کرد این رویداد رو
به این جمله ی آرامبخش از خدای متعال توجه کنید :
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
کسانی که وقتی مصیبتی بر آنها نازل میشه میگویند ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم
این یکی از علامتهای انسانهایی هست که سامانه ی زندگیِ دنیا و قوانینِ ثابت و تغییرناپذیرش رو درک کرده اند و پذیرفته اند
این یعنی درک و قبولِ سامانه ی دنیا , درک کردن و قبول کردنِ قوانین دنیا , قبول کردنِ مرگ به عنوان یک رویداد طبیعی در زندگی هر انسان حتی بهترینها و برترینها

خدای متعال به اشرفُ الانبیاء والمرسلین میفرماید :

تو مُردنی هستی و همه ی اونها هم مردنی هستند .
یعنی وقتی که وقتش بشه دیگه راه فراری از مرگ نیست
12- وابستگی به اشخاص و چیزهای دیگه اشتباهه و حاکی از مشکل در قبول کردنِ قوانین دنیا . هر کسی و هر چیزی در معرض مرگ و فنا و نابودی هست دیر یا زود .
بنده هم یه زمانی اون قدیم ندیما که بچه بودم گاهی گریه میکردم یا میترسیدم و به شدت نگران میشدم از فکر کردن به مرگ والدین و اینکه اگر بمیرند چطوری زندگی کتم یدونشون ؟ .
حالا سالهاست که امتحانشون در دنیا تمام شده و به رحمت خدا رفته اند . زندگی هم هنوز جریان داره . یک روز هم یقیناً نوبت خودم میشه که بهم میگن خودکار روی میز , برگه بالا , امتحانت تمام شد و باید برگردی دیگه
منطقی نیست که توقع داشته باشیم که همه بمیرند جز ما و اقواممون و دوستانمون و همیشه خوش و خرّم به زندگی ادامه بدیم بدوم بیماری و حادثه و مشکلات و مرگ

اقوام ما و خانواده و خودمون هم جزئی از مردم دنیاییم و موقع برگشتن ما هم دیر یا زود بالاخره فرا میرسه
سامانه ی زندگی در دنیا نقص نداره . باید قبولش کرد
===========================
2 راه بیشتر نداریم:
یا دنیا و قوانینش و رویدادهاش رو قبول کنیم
یا دائم غمگین و افسرده و ناامید و ترسان و نگران باشیم و احساس پوچی کنیم
انتخاب با خودمونه و انسانِ داناتر انتخابش صحیح هست و پاداش این انتخابِ صحیح رو هم خیلی سریع میگیره آرامش روحی و قلبی در همه حال . حتی در اوج فقر مادی و تنهایی و بیماری و غیره

Angel4
23-03-2018, 17:49
دوستان سلام. متاسفانه دکمه تشکر در پست ها برای من فعال نیست. هنوز فرصت نکردم پیغام های خصوصی که شما عزیزان دادید رو چک کنم ولی به تدریج به تک تک نظرات شما پاسخ می دم. خیلی خیلی ممنون که انقدر خوب و مهربان هستید و هم نوع تون رو تو این شرایط خیلی سخت تنها نمی گذارید.

Angel4
23-03-2018, 20:09
تنها موضوعی که میخوام بهش اشاره کنم اینه که تنها شما نیستید که با مشکلات این چنینی یا مشابه چه بدتر چه بهتر مواجه هستید ، درمان های روانشناسی رو هم شخصا قبول ندارم و سرزندگی به خود آدم مربوطه ، به سرکوفت دیگران هم توجه نکنید ، چه خانواده چه اطرافیان ، همین که ارشد گرفتید نشون از توانایی شما داره حالا در هر رشته ای ، اینکه فلان رشته بازار نداره مشکل شما نیست ، علاقه تون رو دنبال کردید و این بهترین کار بوده .
عبور از این گذار گاها دست شما چه مستقیم و چه غیر مستقیم نیست ،
پذیرش شرایط ، گام بزرگی در حل مشکلات هست ،

سلام - موافقم با صحبت هاتون این قسمت پذیرش شرایط برای من خیلی سخته. راستش بحث سرکوفت دیگران هم حرف شما درسته ولی خب خانواده سال ها منتظر بوده که فرزند تحصیل کنه و بره سر کار. ولی خب این اتفاق نیافتاده. در کل موافقم با حرفاتون:n16:

Angel4
23-03-2018, 20:12
بیخیالی و رها کردن تنها راه نجات شماست

سلام - فرض کنید الان من بالای یه برج گیر کردم و هیچ راهی برای پایین اومدن نیست و شما بیایید و بگید بله بهترین راه برای تو اینه که بری پایین. خب خودم می دونم که بیخیالی تنها راه نجاته ولی خب چجوری؟ چجوری از این سرنوشت فرار کنم؟ دوست دارید بیشتر برام توضیح بدید؟

خواهش می کنم از سخنان من برداشت این رو نداشته باشید که تند صحبت کردم. فقط درکم از حرف های شما رو می گم.

Angel4
23-03-2018, 20:15
توی این زمونه اگر آدم موفقی باشی همه تحسینت میکنن مهم نیست قبلش توی چه منجلابی بوده باشی ، اگر از روی شانس یا زحمت کشیدن و یا اتفاقی به یک جایی برسی تمام گذشته یادشون میره و انگار یک آدم موفق به دنیا اومدی و تا آخرش هم همینطوری
برعکس اگر کارت گیر باشه کار نداشته باشی و ... هرچقدر هم قبلش موفق بوده باشی همه یادشون میره و شروع به سرکوفت میکنن حتی اگر در سطح متوسط هم باشی همه با یک چشمی نگاهت میکنن انگار از همون اول بدبخت بودی و تا آخرش هم همینطوری
شما فقط باید قبول کنی توی همچین جامعه و با همچین مردمی زندگی میکنی

قبول کن عموی خدابیامرزت از دنیا رفته و برو سرخاکش باهاش درد و دل کن تا سبک بشی

مشکلاتی که توی زندگی آدم پیش میاد گذراست همینطوری که خوشی ها گذراست ، زندگی ما توی هر لحظه ای که هست چه غم و چه شادی اینطوری نبوده اینطوری هم نمیمونه پس هیچوقت نا امید نشو

بگرد و به همه بسپر برای کار ، نیازمندی روزنامه ، یک سری موسسه هستن کار پیدا میکنن و ... خلاصه یک کاری پیدا کن مشکلاتی که اول و در ورود به کار هست حل کن و خلاصه سرت رو توی اون موضوع گرم کن خود به خود اینطور فکر ها کمتر میشه

خیییلی ها مثل شما هستن و فقط شما تنها نیستی روت فشاره
خانواده اگر واقعا بخواد کمک کنه درک میکنه که الان کار پیدا کردن خیلی آسون نیست مگر اینکه تخصص خاصی داشته باشی یا آشنا داشته باشی ( دیدم کسی که یک بخاری نمیتونه روشن کنه یک شرکت دستشه چون باباش مایه داره و ... ) شروع زندگی بدون کار یعنی طلاق تضمینی و بدهی بیشتر بابت مهریه و سرکوفت بیشتر
بعنوان کسی که از این برهه گذشته میگم وقتی به اون موقع فکر میکنن میبینم چقدر مشکلات کوچیک بودن اما برای شخصی که اون موقع بودم واقعا مشکلات بزرگی حساب میشدن

سلام
در مورد تخصص در کاری داشتن بله کاملا موافقم. الان در زمینه ای خاص مهارت و تجربه ای دارم که شاید به درد بخور باشه. ولی بازار واقعا اشباع هست. یعنی حتی مجانی هم حاضر نیستند براشون کار کنم. آشنا هم که ندارم.
این جمله تون حرف بزرگیه.
"بعنوان کسی که از این برهه گذشته میگم وقتی به اون موقع فکر میکنن میبینم چقدر مشکلات کوچیک بودن اما برای شخصی که اون موقع بودم واقعا مشکلات بزرگی حساب میشدن"

شاید باعث تغییری در من بشه. نمی دونم.:n16:

Angel4
23-03-2018, 21:17
فقط مشکل شما، اطرافيان بد هستند، و اگر اطرافيانتان را از دوستان آدم حسابي انتخاب کرده و بيشتر وقتتان را با آنها بگذرانيد ميبينيد که در واقع هيچکدوم از مسايلي که باهاش رودر رو هستيد اهميت ندارند و به خاطر وضعيت جامعه ما جوانها اينجور تحت فشار الکي اند و فرهنگ خراب خانواده ها و والدين.
اگر هم در شبکه تلگرام هستين پيام بدين تا بيشتر صحبت کنيم و فروم نميتونه خيلي از صحبت ها گفته بشه @
Sent from my SM-G950F using Tapatalk
سلام - آره دقیقا اطرافیان بد هستند. می دونی عمه م بهم می گه برو مسافر کش بشو. برام مهم نیست و حاضرم برای درآمد مسافرکش هم باشم ولی ماشین نداریم و پرایدمون رو امسال برای هزینه شیمی درمانی فروختیم. البته حرفش واقعا توهین بود دیگه. هر کسی یه شان و شخصیتی داره.

والا برای پیدا کردن کار هر جوری که میشده و هر راهی بوده رفتم. مثلا پیش دوستام که جایی مشغول هستند. اساتیدم که شرکت دارن. روزنامه ها و اینترنت و خلاصه همه روش ها. ولی واقعا هیچ کاری نبوده. در بهترین حالت کمی راهنمایی م کردن.

Angel4
23-03-2018, 21:25
11- افسردگی و احساس پوچی به دلیل فوت یک خوشاوند با بیماری و همچنین مبتلا شدن پدر به همون بیماری , اینها حاکی از اطلاعات کم و توقعات غیر منطقی از زندگی هست

مردم باید بمیرند . هیچ کسی هم تعهد نداده که همه باید پیرِ پیر بشند و بعدش راحت و آرام بمیرند . قبرستانها پر هست از جَنین و نوزاد و کودک و نوجوان و جوان و میان سال
مرگ درست مثل طلوع و غروب خورشید و بهار و زمستان و باران و خشکسالی و غیره هست . یعنی یک رویداد طبیعی .
بله , فرار از بیهوده مُردن کمتر از شهادت نیست اما وقتی که مرگ فرا رسید دیگه باید قبولش کرد این رویداد رو
به این جمله ی آرامبخش از خدای متعال توجه کنید :
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
کسانی که وقتی مصیبتی بر آنها نازل میشه میگویند ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم
این یکی از علامتهای انسانهایی هست که سامانه ی زندگیِ دنیا و قوانینِ ثابت و تغییرناپذیرش رو درک کرده اند و پذیرفته اند
این یعنی درک و قبولِ سامانه ی دنیا , درک کردن و قبول کردنِ قوانین دنیا , قبول کردنِ مرگ به عنوان یک رویداد طبیعی در زندگی هر انسان حتی بهترینها و برترینها

خدای متعال به اشرفُ الانبیاء والمرسلین میفرماید :

تو مُردنی هستی و همه ی اونها هم مردنی هستند .
یعنی وقتی که وقتش بشه دیگه راه فراری از مرگ نیست
12- وابستگی به اشخاص و چیزهای دیگه اشتباهه و حاکی از مشکل در قبول کردنِ قوانین دنیا . هر کسی و هر چیزی در معرض مرگ و فنا و نابودی هست دیر یا زود .
بنده هم یه زمانی اون قدیم ندیما که بچه بودم گاهی گریه میکردم یا میترسیدم و به شدت نگران میشدم از فکر کردن به مرگ والدین و اینکه اگر بمیرند چطوری زندگی کتم یدونشون ؟ .
حالا سالهاست که امتحانشون در دنیا تمام شده و به رحمت خدا رفته اند . زندگی هم هنوز جریان داره . یک روز هم یقیناً نوبت خودم میشه که بهم میگن خودکار روی میز , برگه بالا , امتحانت تمام شد و باید برگردی دیگه
منطقی نیست که توقع داشته باشیم که همه بمیرند جز ما و اقواممون و دوستانمون و همیشه خوش و خرّم به زندگی ادامه بدیم بدوم بیماری و حادثه و مشکلات و مرگ

اقوام ما و خانواده و خودمون هم جزئی از مردم دنیاییم و موقع برگشتن ما هم دیر یا زود بالاخره فرا میرسه
سامانه ی زندگی در دنیا نقص نداره . باید قبولش کرد
===========================
2 راه بیشتر نداریم:
یا دنیا و قوانینش و رویدادهاش رو قبول کنیم
یا دائم غمگین و افسرده و ناامید و ترسان و نگران باشیم و احساس پوچی کنیم
انتخاب با خودمونه و انسانِ داناتر انتخابش صحیح هست و پاداش این انتخابِ صحیح رو هم خیلی سریع میگیره آرامش روحی و قلبی در همه حال . حتی در اوج فقر مادی و تنهایی و بیماری و غیره

سلام و تشکر از نظرتون

فکر نمی کنم شما ایران زندگی کنید و یا خیلی از بیرون به زندگی نگاه می کنید. با کلیات صحبت هاتون موافقم. راه حل به نظرتون چی می تونه باشه؟

ببینید منظور من از موعظه نکردن چیز بدی نبود. مثلا الان من حرف های شما رو موعظه نمی دونم. یه صحبت منطقیه بیشتر. منظورم بعضی از دوستان بودن که کلا بحث رو منحرف می کردن.

در مورد کار هم آخه باید یه کاری باشه در مرحله اول بعد تصمیم بگیرم که نیمه وقت باشه یا تمام وقت. الان مساله اینه که کلا هیچ کاری برای من نیست. حتی یکی از دوستان بستنی فروشی داره با ایشون صحبت کردم، حتی باز هم به عنوان کارگر بستنی فروشی هم کاری پیدا نشد و لازم نداشت. نمی دونم چی بگم.:n16:

Angel4
23-03-2018, 21:33
خب من خرج تحصیلم رو مخصوصا در مقطع ارشد بیشترش رو خودم جور کردم. با کار های تایپ و ترجمه و پروژه و تدریس دروس مختلف و نگارش کتاب برای اساتید و چاپ به نام اون ها. ولی از این کار ها خسته شدم. دلم میخواد به عنوان یه مهندس در رشته خودم کار کنم. خب 10 سال درس خوندم که بتونم در رشته ای که دوست دارم کار کنم. اگر قرار بود مسافرکش یا تایپیست بشم که می تونستم از 10 سال قبل وارد بازار کار بشم. نمی دونم درکم می کنید یانه.

ببینید بحث غرور و این حرف ها نیست. فلسفه دانشگاه رفتن و درس خوندنه. این همه تلاش و هزینه و آخرش هیچی. واقعا؟؟؟:n34:

Iloveu-ALL
23-03-2018, 21:55
////// :n29:

روانپریش
23-03-2018, 22:21
سلام - فرض کنید الان من بالای یه برج گیر کردم و هیچ راهی برای پایین اومدن نیست و شما بیایید و بگید بله بهترین راه برای تو اینه که بری پایین. خب خودم می دونم که بیخیالی تنها راه نجاته ولی خب چجوری؟ چجوری از این سرنوشت فرار کنم؟ دوست دارید بیشتر برام توضیح بدید؟

خواهش می کنم از سخنان من برداشت این رو نداشته باشید که تند صحبت کردم. فقط درکم از حرف های شما رو می گم.

حرفتون درست
من خودم یه وقتایی تو زندگی میبینم دیگه هیچ راه چاره ای ندارم همه جا به بن بست میخورم میرم یه نخ سیگار میزنم خوب چه کار دیگه ای از دستم بر میاد هی خودمو بزنم بکشم چیزی درست میشه؟
بعضی چیزا تو زندگی واقعا جبر هست

Angel4
24-03-2018, 10:57
بیخیال - مشکلات من فقط توسط خودم باید حل بشه. بقیه نمی تونن کار زیادی انجام بدن.

ممنون از همه.

کسی دوست داشت باز هم به حرفاتون گوش میدم.:n16:

MOHAMMAD_ASEMOONI
24-03-2018, 19:26
خب من خرج تحصیلم رو مخصوصا در مقطع ارشد بیشترش رو خودم جور کردم. با کار های تایپ و ترجمه و پروژه و تدریس دروس مختلف و نگارش کتاب برای اساتید و چاپ به نام اون ها.
ولی از این کار ها خسته شدم. دلم میخواد به عنوان یه مهندس در رشته خودم کار کنم. خب 10 سال درس خوندم که بتونم در رشته ای که دوست دارم کار کنم.
اگر قرار بود مسافرکش یا تایپیست بشم که می تونستم از 10 سال قبل وارد بازار کار بشم. نمی دونم درکم می کنید یانه.
ببینید بحث غرور و این حرف ها نیست. فلسفه دانشگاه رفتن و درس خوندنه. این همه تلاش و هزینه و آخرش هیچی. واقعا؟؟؟:n34:

سلام
در بعضی کشورها مثل ایران - در قانون اساسی دولت مکلّف شده که برای همه کار و مسکن
اما همه اش حرف و شعار هست . قتی قانون اساسی نوشته میشد دزها و مال مردم خورها بسیار کم بودند اما حالا برعکس شده . درستکارانشون بسیار بسیار کم هستند
اصل 43 قانون اساسی :
برای تأمین استقلال اقتصادی جامعه و ریشه‏کن کردن فقر و محرومیت و برآوردن نیازهای انسان در جریان رشد، با حفظ آزادی او، اقتصاد جمهوری اسلامی ایران بر اساس ضوابط زیر استوار می شود:
1.تأمین نیازهای اساسی: مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم برای تشکیل خانواده برای همه.
2.تأمین شرایط و امکانات کار برای همه به منظور رسیدن به اشتغال کامل و قرار دادن وسایل کار در اختیار همه کسانی که قادر به کارند ولی وسایل کار ندارند، در شکل تعاونی، از راه وام بدون بهره یا هر راه مشروع دیگر که نه به تمرکز و تداول ثروت در دست افراد و گروه‏های خاص منتهی شود و نه دولت را به صورت یک کارفرمای بزرگ مطلق درآورد.
این اقدام باید با رعایت ضرورت‏های حاکم بر برنامه‏ریزی عمومی اقتصاد کشور در هر یک از مراحل رشد صورت گیرد.
3.تنظیم برنامه اقتصادی کشور به صورتی که شکل و محتوا و ساعت کار چنان باشد که هر فرد علاوه بر تلاش شغلی‏، فرصت و توان کافی برای خودسازی معنوی، سیاسی و اجتماعی و شرکت فعال در رهبری کشور و افزایش مهارت و ابتکار داشته باشد.
4.رعایت آزادی انتخاب شغل، و عدم اجبار افراد به کاری معین و جلوگیری از بهره‏کشی از کار دیگری.
5.منع اضرار به غیر و انحصار و احتکار و ربا و دیگر معاملات باطل و حرام.
6.منع اسراف و تبذیر در همه شیون مربوط به اقتصاد، اعم از مصرف، سرمایه‏گذاری، تولید، توزیع و خدمات.
7.استفاده از علوم و فنون و تربیت افراد ماهر به نسبت احتیاج برای توسعه و پیشرفت اقتصاد کشور.
8.جلوگیری از سلطه اقتصادی بیگانه بر اقتصاد کشور.
9.تأکید بر افزایش تولیدات کشاورزی، دامی و صنعتی که نیازهای عمومی را تأمین کند و کشور را به مرحله خودکفایی برساند و از وابستگی برهاند.


بیخیال - مشکلات من فقط توسط خودم باید حل بشه. بقیه نمی تونن کار زیادی انجام بدن.
ممنون از همه.
کسی دوست داشت باز هم به حرفاتون گوش میدم.:n16:

سلام
بزرگترین مشکل شما در ذهنتون و عقیدتون جا گرفته و باید تصحیح بشه
فکر نکنین بنده کنار گود نشستم میگم لِنگش کن
بنده هم کلی مشکلات دارم که بیشترش ناخواسته و اندکیش هم خودخواسته هست
کلی رویاها و آرزوهای بر باد رفته دارم
اما دنیا و مشکلاتش رو قبول کردم و شکِ قریب به یقین دارم به امتحان بودنِ زندگیِ دنیا
و یقین دارم که میگذره و بالاخره تمام میشه

مهم ترین موضوع زندگیم هم پایانِ خوش در زندگی هست و منافع بلند مدتِ خودم یعنی بعد از ترک دنیا
===========================
طرز فکر و عقیده اگر درست باشه اونوقت آرامش فکری و روحی حتمی هست حتی در اوج بیماری و فقر مادی و تنهاییِ نسبی

مردم باید درک کنند که نیومده اند دنیا برای مهمونی و خوش گذرونی . اینجا سالن امتحانه
باور ندارید ؟ نتیجه ی باور نداشتن هم نداشتن آرامش فکری و روحی هست و اسیر شدن در غم و اندوه و افسردگی و غصه و ناامیدی و احساس پوچی و افکار منفی هست

shangil
25-03-2018, 04:31
شمابی که تونستی درس بخونی یا میتونی از دید من هیچ مشکلی نداری
مشکل ندیدی دوست عزیز!

Hidden-Hunter
25-03-2018, 10:17
چسناله نمیخوام بکنم که به چسناله هام فکر کنی..

کلاس چهارم ابتدایی بودم که پدرم یک بیماری گرفت که هنوز که هنوز باهاشه..تیپ من حساس هست اینقدر فکر کردم که 14سالگی افسردگی گرفتم ووسواس عملی یک دوره موقت بود ولی خب تموم شد،16سالم بود که بهترین دوستم تصادف کرد و فوت کرد.دم کنکور بخاطر استرس کنکور باز افسردگی امد سراغم و خب به کنکور رسیدم و با ی رتبه پیام نور اوردم،بخاطر شرایط بد پیام نور باز افسردگی گرفتم و نابود شدم ،کتاب را سه بار میخوندم سر جلسه امتحان هیچی یادم نمی موند.با هزار بدبختی و دهن بگایی پیام نور تموم شد،امدم برای ارشد روانشناسی بخونم ک یک ماه قبل کنکور بخاطر استرس باز به کنکور نرسیدم،اونجا بیماریم افسردگی اساسی من شد دوقطبی ی نوع بد بیماری اعصاب ک خوب نمیشه..30روز بیمارستان اعصاب و روان بودم،بعدم که خدمت معاف شدیم ولی قبل معافیت کامل وقتی از بیمارستان امدم بخاطر شرایط شخمی قیافم مثه معتادا شده بود بخاطر شدت بیماری صورت سیاه و دستان لرزون،رفیق و همسایه ها میگفتن نکنه معتاد شدی.همون دوستایی ک قبل بیماری کمک رسان بودم تو روزای بگاییم نبودن واقعن نبودن،مهم نیست حذف کردمشون..ادمای حساس و عاطفی عاشق بچه کوچولوان دیگه ولی میدونی این بیماری ب بچم میرسه نمیتونم بچما قربانی کنم،میدونی دخترا الانم نمیتونن با ادمی که اختلال خلق داره بمونن..میدونی یک بار خودکشیم کردم ولی مادرم بدادم رسید چوون در حالت افسردگی حسابی فرد دوقطبی دپ میشه...میدونی وقتی زخم زبونا را میشنوی و فقط باید بگی درسته خودم مقصرم و نمیتونی چیزی بگی.روزای یکه 17تا قرص میخوردم شب ساعت 10میخوابیدم تا 2ظهر ،بعد بلند میشدم و ناهار میخوردم بعد بی قراری میامد سراغم از 3تا موقع خواب شب همش راه میرفتم اهنگ گوش میدادم و راه میرفتم..کلی قرص روم تست شد تا بیماریم کمتر بشه ولی این بیماری خوب نمیشه و کنترل میشه اونم در شرایط ارامش بخش همین..26سالمه ولی موها سفید شدن و صورت مثه ی ادم 35ساله شده ...

ی روز شادم ی روز دپ و گریم میگیره...بعضی وقتام نرمالم..یهو شادم یهو میرم فازافسردگی زود ب بچه های گروهم میگم رفتم دپ یکی شون انلاین باشه بهم زنگ میزنه تا بحرفیم و اروم بشم،دوستای واقعی ک ریدن.

میدونی پسر عموت بیاد بگ تو هیچ گهی نشدی بعد بگی اره همش خودم بودم و خودم،ولی ی نیگا ب زندگی خودش بندازی میبینی ، دم کنکور باباش 10تومن خرج کرد ک سراسری بیاره و انوخ رفت سر کنکور و ب ی ورش گرفت و سال بعد ازاد اورد و الان دانشگاه ازاد میخونه و ی طبقه خونه براش هست(هیچ سختی نکشیده جز ناله ک چرا بابام زیاد بهم نمیده) ...مام اندازه خودمون سختی کشیدیم و قسمتی از دانشگاه را خودم هزینه کردم ...

تو همون راننده تاکسیم میتونی بشی ولی من با این اعصاب شخمی از بیماری روز دوم با مسافرادعوادارم چون داخل خونه ماهی دوبار دعواداریم.

الانم روزی 11تا قرص میزنم 12سال قرص و بگایی ولی امید ندارما ولی رشته دانشگاهم علوم اجتماعی بود گرایش پژوهشگری ،ادمای دوقطبی حساس و جستجوگر و جزیی نگر با حافظه بالا هستن فقط میخام از رشتم و استعدادی ک فعلن بیماریم داده استفاده کنم ولی نمیدونم کسی هست کمک کنه؟؟

روضه نخوندم که دلت برام بسوزه یا بگی ای بابا اینم بگایی داره..

چوون میدونیم ی سر درد کوچیک از یک درد و دل داغون برای افراد مهمتره.

جالبه تو این بگایی هم عاشق شدیم و بگام رفتیم ولی الان میفهمم تنهام و دیگه خودممم:n06:


اهنگ های دپ خوبی که دارند ازدید من،میگی کسی هم بوده ک حالش خوب نبوده و این اهنگ را خونده و بهت ی امید میده دیگه...رپ ارامش بخش ترین اهنگای زندگیم شدن...جنبه داشته باش بگوش نری فاز خودکشیاااا:n01:


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



افسردگی یعنی زندگی کردن توی جسمی که برای زنده موندن مبارزه میکنه، همراه با ذهنی که سعی میکنه بمیره.....:n39:

Angel4
28-03-2018, 23:03
چسناله نمیخوام بکنم که به چسناله هام فکر کنی..

کلاس چهارم ابتدایی بودم که پدرم یک بیماری گرفت که هنوز که هنوز باهاشه..تیپ من حساس هست اینقدر فکر کردم که 14سالگی افسردگی گرفتم ووسواس عملی یک دوره موقت بود ولی خب تموم شد،16سالم بود که بهترین دوستم تصادف کرد و فوت کرد.دم کنکور بخاطر استرس کنکور باز افسردگی امد سراغم و خب به کنکور رسیدم و با ی رتبه پیام نور اوردم،بخاطر شرایط بد پیام نور باز افسردگی گرفتم و نابود شدم ،کتاب را سه بار میخوندم سر جلسه امتحان هیچی یادم نمی موند.با هزار بدبختی و دهن بگایی پیام نور تموم شد،امدم برای ارشد روانشناسی بخونم ک یک ماه قبل کنکور بخاطر استرس باز به کنکور نرسیدم،اونجا بیماریم افسردگی اساسی من شد دوقطبی ی نوع بد بیماری اعصاب ک خوب نمیشه..30روز بیمارستان اعصاب و روان بودم،بعدم که خدمت معاف شدیم ولی قبل معافیت کامل وقتی از بیمارستان امدم بخاطر شرایط شخمی قیافم مثه معتادا شده بود بخاطر شدت بیماری صورت سیاه و دستان لرزون،رفیق و همسایه ها میگفتن نکنه معتاد شدی.همون دوستایی ک قبل بیماری کمک رسان بودم تو روزای بگاییم نبودن واقعن نبودن،مهم نیست حذف کردمشون..ادمای حساس و عاطفی عاشق بچه کوچولوان دیگه ولی میدونی این بیماری ب بچم میرسه نمیتونم بچما قربانی کنم،میدونی دخترا الانم نمیتونن با ادمی که اختلال خلق داره بمونن..میدونی یک بار خودکشیم کردم ولی مادرم بدادم رسید چوون در حالت افسردگی حسابی فرد دوقطبی دپ میشه...میدونی وقتی زخم زبونا را میشنوی و فقط باید بگی درسته خودم مقصرم و نمیتونی چیزی بگی.روزای یکه 17تا قرص میخوردم شب ساعت 10میخوابیدم تا 2ظهر ،بعد بلند میشدم و ناهار میخوردم بعد بی قراری میامد سراغم از 3تا موقع خواب شب همش راه میرفتم اهنگ گوش میدادم و راه میرفتم..کلی قرص روم تست شد تا بیماریم کمتر بشه ولی این بیماری خوب نمیشه و کنترل میشه اونم در شرایط ارامش بخش همین..26سالمه ولی موها سفید شدن و صورت مثه ی ادم 35ساله شده ...

ی روز شادم ی روز دپ و گریم میگیره...بعضی وقتام نرمالم..یهو شادم یهو میرم فازافسردگی زود ب بچه های گروهم میگم رفتم دپ یکی شون انلاین باشه بهم زنگ میزنه تا بحرفیم و اروم بشم،دوستای واقعی ک ریدن.

میدونی پسر عموت بیاد بگ تو هیچ گهی نشدی بعد بگی اره همش خودم بودم و خودم،ولی ی نیگا ب زندگی خودش بندازی میبینی ، دم کنکور باباش 10تومن خرج کرد ک سراسری بیاره و انوخ رفت سر کنکور و ب ی ورش گرفت و سال بعد ازاد اورد و الان دانشگاه ازاد میخونه و ی طبقه خونه براش هست(هیچ سختی نکشیده جز ناله ک چرا بابام زیاد بهم نمیده) ...مام اندازه خودمون سختی کشیدیم و قسمتی از دانشگاه را خودم هزینه کردم ...

تو همون راننده تاکسیم میتونی بشی ولی من با این اعصاب شخمی از بیماری روز دوم با مسافرادعوادارم چون داخل خونه ماهی دوبار دعواداریم.

الانم روزی 11تا قرص میزنم 12سال قرص و بگایی ولی امید ندارما ولی رشته دانشگاهم علوم اجتماعی بود گرایش پژوهشگری ،ادمای دوقطبی حساس و جستجوگر و جزیی نگر با حافظه بالا هستن فقط میخام از رشتم و استعدادی ک فعلن بیماریم داده استفاده کنم ولی نمیدونم کسی هست کمک کنه؟؟

روضه نخوندم که دلت برام بسوزه یا بگی ای بابا اینم بگایی داره..

چوون میدونیم ی سر درد کوچیک از یک درد و دل داغون برای افراد مهمتره.

جالبه تو این بگایی هم عاشق شدیم و بگام رفتیم ولی الان میفهمم تنهام و دیگه خودممم:n06:


اهنگ های دپ خوبی که دارند ازدید من،میگی کسی هم بوده ک حالش خوب نبوده و این اهنگ را خونده و بهت ی امید میده دیگه...رپ ارامش بخش ترین اهنگای زندگیم شدن...جنبه داشته باش بگوش نری فاز خودکشیاااا:n01:


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])



افسردگی یعنی زندگی کردن توی جسمی که برای زنده موندن مبارزه میکنه، همراه با ذهنی که سعی میکنه بمیره.....:n39:

سلام

چه کار خوبی کردی پیام گذاشتی. من وقت نکرده بودم بیام بخونم الان خوندم کامل کامل.

من درک می کنم چی می گی. فکر نکن فقط یه حرف هست. وضعیت من هم خیلی شبیهته.

یه چیز مشترک در بیماری هر دوی ما فکر کنم بحث وضعیت مالی باشه. فکر نمی کنم تو هم در وضع خوبی باشی. دقیقا منم منتها پسر داییم مثل پسر عموته. همه چیز رو همه برای اون میخوان و همه چیز به پاش ریختن و ما هم این وسط علف هرز بودیم و کسی ندیده ما رو. جالبم اینجاست همه میگن اون بدبخته هیچی نداره و از این مزخرفات.

الان حس خاصی ندارم، تقریبا به بی انگیزگی کامل رسیدم. بعضی اوقات این حس دپرس واقعا شدیده که غیرقابل تحمله. من کسی رو ندارم که بهش زنگ بزنم و مثلا بهتر بشم. چند قرص کلونازپام پشت سر هم کمی بهترم می کنه.

من هم مدام درگیرم ولی کاری نمیشه کرد. شکست عشقی هم بله داشتم خیلی هم شدید بود ولی گذشت.

خوشحالم که وقت گذاشتی و حرف هات رو زدی.

موفق باشی. هر وقت پیام بذاری حتما میخونم.:n16:

Hidden-Hunter
28-03-2018, 23:57
سلام

چه کار خوبی کردی پیام گذاشتی. من وقت نکرده بودم بیام بخونم الان خوندم کامل کامل.

من درک می کنم چی می گی. فکر نکن فقط یه حرف هست. وضعیت من هم خیلی شبیهته.

یه چیز مشترک در بیماری هر دوی ما فکر کنم بحث وضعیت مالی باشه. فکر نمی کنم تو هم در وضع خوبی باشی. دقیقا منم منتها پسر داییم مثل پسر عموته. همه چیز رو همه برای اون میخوان و همه چیز به پاش ریختن و ما هم این وسط علف هرز بودیم و کسی ندیده ما رو. جالبم اینجاست همه میگن اون بدبخته هیچی نداره و از این مزخرفات.

الان حس خاصی ندارم، تقریبا به بی انگیزگی کامل رسیدم. بعضی اوقات این حس دپرس واقعا شدیده که غیرقابل تحمله. من کسی رو ندارم که بهش زنگ بزنم و مثلا بهتر بشم. چند قرص کلونازپام پشت سر هم کمی بهترم می کنه.

من هم مدام درگیرم ولی کاری نمیشه کرد. شکست عشقی هم بله داشتم خیلی هم شدید بود ولی گذشت.

خوشحالم که وقت گذاشتی و حرف هات رو زدی.

موفق باشی. هر وقت پیام بذاری حتما میخونم.:n16:

سلام دادا

ببخشید من بی ادبی مینویسما ولی بی ادبی را نزار پای تربیت و بی معرفتی کلن هرچی متن عامیانه تر باشه طرفی ک میخونه و اونم افسرده بیشتر با متن مچ میشه

میدونی ادمای حساس بدترین تیپ بگایی روی زمین هستن که دست خودشونم نیست از کاه کوه میسازن .

قربونت دیدم رفتی داخل دپ زیادی گفتم منم متن بزار شاید یکم ارامتر شدی

اره درد مشترک ما پوله ولی بدون ما افسرده ها باروت دم اتشیم حتی اگرم پولدارم بشیم بخاطر بیماری و تیپ حساسمون باز سر اینکه پولمونا از دست ندیم و یا اتفاقات عادی باز بگا میریم بعضی وقتا بگا رفتن جرو زندگی بعضی افراده

میدونی تو سال جدید میخوام کسی بی احترامی کرد دکمه سیکتیرشا بکشم قرار نیست چون بیمارم یا بی پولم بزارم هرکسی خواست هرچی بگه ،عیب ما ایرانیا اینه تا خودمون هیچی نباشیم تو زندگی دیگران دخالت نمیکنیم تا یکم رفتیم بالا میرسیم ب زندگی دیگرون.امدیم پیشرفت کنیم برای ارشد ک خب بگا رفتیم

علف هرز اون ادم سالمی که فکرش درست کار نمیکنه،علف هرز اون ادمیه ک برای پیشرفتش ی ادم دیگه را نابود میکنه..
میدونی فعلا همه جوونا بگا رفتن همه ناامید و ترکیدن البته ماها یکم بیشتر میترکیم...مشکل اینکه میریم تو حالت دپ کسایی هستن کمک کنند از حالت دپ خارج بشیم ولی کسی نیست کمک کنه از قابلیتامون استفاده کنیم تا میگیم بیماری افسردگی داریم خیلی راحت میگن اینم فیوز زده ولش کن اونی هم ک میاد کمک میخواد سواستفاده کنه.

اره خود منم حالت دپرسی شدید میاد مغزم هنگ میکنه ی حس خاصه حس خسته میشی از خودت هعی با خودت میگی چرا من بدنیا امدم چرا این شد چرا و کلی چرا دیگه.

من راستش داخل گروهم بچه ها هستن تا میگم دپ شدم یکی میاد پی وی یا زنگ میزنه دمشونم گرم ولی مدیر گروهی ک خودش داغون باشه وای بحال اعضاش ولی همین الان دارند داخل گروه سس شر میگن و میخندن ازادی ک من به اینا دادم باعث شد این چندتا دوست 2.5سال مارو تحمل کنن.
من کلونازپام نمیخورم،پوکساید میخورم ک برای بی قراری و افسردگی انی هست

مشکل ما بیمارن اعصاب اینه تمرکز نداریم برای انتخاب هدف،هدفا هروز د رحال گذرن چون وسواس فکری داریم،نگرانیم نمیدونیم چی میشه.

ما ادمای حساس برای همه وقت گذاشتیم جز خودمون:n15:

داداش براساس شرایط تصمیم بگیر 26سالمون شده فهمیدیم برای رسیدن به ارامش باید بعضی چیزا را نادید گرفت و بیشتر به چیزای دیگه وقت بدیم.

ادمای سالمش تو زندگی زناشویی میمونن چه برسه بما،مام ک بصورت پیشفرض بگا میریم زندگی زناشویی هم همچین گل و بلبل نیست.
‏هر چی بزرگتر میشم
هر چی بیشتر تجربه میکنم
تهش فقط یه واقعیته :
آدما فقط از دور قشنگن ....!!

انسان ها
شبیه هم عمر نمی کنند.
یکی زندگی میکند
یکی تحمل..

ما ادمای افسرده درک بالایی داریم ولی هرچی درکمون بیشتر میشه،بدتر بگا میریم:n15:

الان میان برامون روضه میخونن ک فلانی تونست پس تو هم باید بتونی، ولی ادما عواطف و احساسات و شرایط روحی و محیطی شون فرق داره

ولی خودمونیما تو همین بگایی بیماری خیلی افراد را شناختیماااا:n39:

تو هم موفق باشی دادا:n16:،مواظب خودت باش راستی اسمت چیه؟