ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : سمـــفونی مردگان / عباس معروفی



green-mind
16-08-2016, 21:33
.



سلام
یکی توییت کرده بود این کتاب رو باید خوند اگه نخونی از دستت رفته
دیروز شروع کردم خوندن داستان و اما تقریبا تا نصف خوندم بسیار نثر شیوایی داره و خوندش اینقدر لذت بخشه که تقریبا خواب و از چشم میگیره
البته متاسفانه من pdf رو دارم میخونم و خود کتاب و فعلن ندارم
اون قسمت هایی که دوستترش دارم رو با شما شیر میکنم
مرسی






داستان در مورد یک خانواده سنتی اردبیلی هست که پدر خانواده مردی خشک و مستبد هست و با همین استبداد ها و تحت فشار گذاشتن بچه ها تو کودکی باعث ایجاد یک فشار روانی توی بچه ها شده
داستان محور یکی از پسرهای خانوادس ( ایدین ) که بسیار پرشور بوده و خوب کتابخون بوده و دنبال خودش . بسیار کاراکتر محکم و مستقلی هم داشته همین باعث یک کشمکش بین اون و پدر مستبدش بوده و اینکه
علاقه مادر به پسره ( ایدین ) باعث ایجاد عدم امنیت تو برادرش و اون حس حسادت توش میشه
فعلا تا اینجا فهمیدم ..

green-mind
17-08-2016, 23:18
.

40 صفحه اخر و با زجر خوندم کتابیه که وقتی شروعش میکنی نه میتونی ازش دل بکنی نه هم اینقدر تلخه که هر لحظه میگی خوب بسه دیگه نمیتونم ادامه بدم
ولی کلا کتابیه که ذهن و شدید درگیر میکنه ...هر لحظه درگیر کاراکترها هستی در حالی که این حس و داری که کلا شخصیت ها یکشخصیت واحد باید باشند
مینویسم نظرم و راجعبش ولی الان ذهن کاملا درگیر چرایی هاست




#پست موقت

green-mind
17-08-2016, 23:28
.


جوری تربیت شده بود که رفتارش با دیگران فرق داشت دنیا را جدی تر از ان میدانست که دیگران خیال میکنند , آن شب هم فکر کردم که از ترس دچار این حالت شده
اما بعدها به اشتباه خود پی بردم و دانستم درک او اسان تر از بوییدن یک گل است , کافی بود کسی اورا ببیند
و من نمیدانم ایا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ ایا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد , و ادم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ادم پر می شود
جوری که نخواهد به چیز دیگر فکر کند . نخواهد دلش برای ادم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود . نه . او با همان پالتو بلند و بلوز دستباف زبر و پاپاخ کهنه تنها ظاهر را داشت .
این پوشش ها را که از تنش برمیداشتی , افتابت طلوع میکرد .






samphony of thedead#

green-mind
18-08-2016, 19:30
ب

.

به درخت های خشک پیاده رو جیره شد برف شاخه ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما می شکستشان ,
ادم ها هم مثل درخت بودند یک برف سنگین همیشه بر شانه های ادمی وجود داشت و سنگینی اش تا بهار دیگر حس میشد , بدی اش این بود که ادم ها فقط یک بار می مردند و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود

green-mind
18-08-2016, 19:32
.

پدر می گفت زمانی که ادم ثروتمند می شود در هر سنی باشد احساس پیری می کند.

- - - Updated - - -


.

حضورش برایم اهمیتی نداشت اما غیبتش خیلی ازار دهنده بود

green-mind
18-08-2016, 20:38
.



اما روزگار همیشه یک جور نبود روزهای خوب بود و روزهای بد هم بود , و ما بزرگتر که میشدیم بدتر می شد .

green-mind
19-08-2016, 21:05
.

احساس میکردم وقتی ادم تنها می شود تمامی غم دنیادر وجودش خیمه میزند احساس میکند ان قدر از دیگران دور شده که دیگر نمیتواند به ان ها نزدیک شود , مییند میان این همه ادم , حسابی تنهاست.

green-mind
20-08-2016, 20:01
.



ادم باید گرگ باشد که بتواند در این بازار دوام بیاورد این برادر , دلش به حال مردم بیشتر از خودش میسورد .

- - - Updated - - -



.

نه من اشتباه کردم , چیزهای قشنگ تکرار نمی شوند

green-mind
13-10-2016, 01:01
.

چه تنهایی عجیبی . پدر خیال میکرد ادم وقتی در حجره خودش تنها باشد تنهاست .نمیدانست تهایی را فقط در شلوغی حس کرد





#













دنبال چه میگردی؟
دنبال خودم!











#




















چقدر انسان تنهاست مثل پرکاه در هوای طوفانی ...








#












همیشه دلم پرپر می زد که او را ببینم نمی دانم چرا می ترسیدم اگر نیاید چه کنم؟
بهاوگفتم عشق را باید با تمام گستردگی اش پذیرفت تنها در جسم نمی توان پیدایش کرد بلکه در جسم و روح و هوا و اینه , در خواب در نفس کشیدن ها انگار به ریه می رود و ادم احساس
میکند که دارد بزرگ می شود .








#











پدر گفت : همدیگر را دوست داشته باشید , زندگی , زندگی ارزشی نداره








#











خدا میان گندم خط گذاشته حساب هرکس سوا , اما چسبیده به هم .

green-mind
13-10-2016, 01:02
.







من دنبال چیزی می گردم که گمش کردم . دارم رفته رفته تبدیل به ادمی می شوم که به فکر کردن فکر می کند حالا فکر کردن برای من عادت شده هدف شده همه اش دلم میخواهد بشینم فکر کنم.
مهم نیست که دستهام به چه کاری مشغولند










غرور عجیبی دارد با این که خوب کار می کد خوب درس میخواند , اما غرور عجیبی دارد ادم هوس میکند این غرور را بشکند .






گفت دنیا پوچ و بی ارش هست , هیچ ارزشی نداره
گفتم : حرف های خوب بزن دنیا بی ارزش نیست فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است







روز همان روز است ولی روزگار یک روزگار دیگر است








هردومان تنها بودیم اما جرات نداشتیم به زبان بیاوریم .








گفتم : هیچ دقت کرده اید ؟ روزنامه ها هیچ فرقی با هم ندارند
گفت : حتما حوصله تان سررفته بود که اوردید این جا
گفتم : نه خیلی هم کار دارم
گفت : پس چرا این همه مدت . . .
یکباره برگشتم و به چشم هایش زل زدم به نظرم امد که دلخور است , بی توجهی های من خوردش کرده بود.

rouzbeh..
04-12-2016, 17:06
بسیار عالی

green-mind
28-08-2018, 07:10
بسیار عالی

عالی ؟ فقط عالی ؟ فقط همین ؟!
کم لطفی در حق نویسندس ایم کلمه