ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : درچه سنی دچار بحران فلسفی شدید ؟



navidbozorgtar
24-06-2016, 13:17
دوستان نمیدونم این حس رو تجربه کردین یا نه که انگار یه زمانی هست که دنیای دور و بر / قوانین / خانواده و خیلی چیزای دیگه برات رمز الود جلوه میکنه ... من کیم؟/ این که کجاییم ؟ / چرا دچار سیکل مدرسه دانشگاه کار زن و بچه میشیم ؟ / چرا هستیم ؟ و از این جنس سوالا ... من به شخصه در 18 سالگی این "تحول" برام رخ داد ... برای ممن اینجوری بود که حس خوبی حداقل اولاش نداشتم چون یجورایی واقعا گوشه گیر شده بودم و فط دنبال مطالبی بودم که به سوالاتم جواب بده ( جدا از اینکه فهمیدم فقط خودت به سوالات خودت میتونی جواب بدی و کتاب و صحبت های نیچه و ازین دست ته تهش یه نوع طرح کلی میده بهت ) ...
خوش حال میشم دوستان سن "بحران فلسفی" خودشون رو بگن با یک مختصر توضیحی یعنی نه فقط بیاین سن رو بگین !
دوستان توجه داشته باشین سنی که این سوالات مثل دغدغه شده بود نه اینکه صرفا یک سوال گذرا به حساب بیاد ( نمیدونم گرفتین یا نه ؟ )

Captain_America
24-06-2016, 15:00
من اسمش رو تحول نمی گزارم چون دوره خاصی تو زندگیم نبوده که بگم تو یه سنی برام این سوالات پیش اومده باشه ، بهتره بهش تکامل بگم.
کلا از وقتی یادم میاد حتی به عنوان کودک و نوجوان اعتقادات مذهبی نداشتم ولی اون سوالات مشابه شما زیاد برام بود و از اون جایی که رشته ام هم در دبیرستان انسانی و در دانشگاه حقوق بود نظرات و آرا مختلف رو مطالعه میکردم .
بیشتر الان به چرایی فکر نمیکنم بلکه به چگونگی فکر میکنم . یه فرصت برای زندگی تو این سیاره بدستم رسیده سعی میکنم انسانیت رو هم که نشه خودم رو به عنوان یک انسان یه گام به جلو بکشونم.

navidbozorgtar
24-06-2016, 17:00
من اسمش رو تحول نمی گزارم چون دوره خاصی تو زندگیم نبوده که بگم تو یه سنی برام این سوالات پیش اومده باشه ، بهتره بهش تکامل بگم.
کلا از وقتی یادم میاد حتی به عنوان کودک و نوجوان اعتقادات مذهبی نداشتم ولی اون سوالات مشابه شما زیاد برام بود و از اون جایی که رشته ام هم در دبیرستان انسانی و در دانشگاه حقوق بود نظرات و آرا مختلف رو مطالعه میکردم .
بیشتر الان به چرایی فکر نمیکنم بلکه به چگونگی فکر میکنم . یه فرصت برای زندگی تو این سیاره بدستم رسیده سعی میکنم انسانیت رو هم که نشه خودم رو به عنوان یک انسان یه گام به جلو بکشونم. اخه ببین من قبل اون سن چجوری بگم یه ادم کاملا اهل عشق و حال بودم و عملا اصلا سوالی برام پیش نمیومد یجورایی ... میگذروندم فقط با مهمونی و سالن فوتسال و اهنگ و فیلم و ... حالا برای اون فرد چنین نوع سوالاتی و وقتی که براشون میزاشتم عملا تحول بود ( در واقع معتقدم این اتفاق و یه بنده خدایی (!) بزرگترین تحولات زندگیم بودن ) ... مثلا من برای فهمیدن کامل کتاب ژن خودخواه کلی رفتم مبحث ژن و سلول رو که یادم رفته بود رو مطالعه کردم تا بهتر بفهمم ...

Captain_America
24-06-2016, 17:58
اخه ببین من قبل اون سن چجوری بگم یه ادم کاملا اهل عشق و حال بودم و عملا اصلا سوالی برام پیش نمیومد یجورایی ... میگذروندم فقط با مهمونی و سالن فوتسال و اهنگ و فیلم و ... حالا برای اون فرد چنین نوع سوالاتی و وقتی که براشون میزاشتم عملا تحول بود ( در واقع معتقدم این اتفاق و یه بنده خدایی (!) بزرگترین تحولات زندگیم بودن ) ... مثلا من برای فهمیدن کامل کتاب ژن خودخواه کلی رفتم مبحث ژن و سلول رو که یادم رفته بود رو مطالعه کردم تا بهتر بفهمم ...
نمیدونم والا ، تجربه شخصی هر فرد از وقایع و تحولات زندگیش متفاوت هست.
هر چقدر هم الان دارم می‌نویسم و پاک میکنم نمیدونم چجور بگم یا اصلا چی بگم!
ولی تاپیک خیلی خوبی هستش اگه دوستان دیگه هم تجربه هاشون رو مطرح کنند استفاده میکنیم.

Reza Azimy_RW
25-06-2016, 14:13
من تو سن 17-18 سالگی به بعد بود این درگیری فلسفی پیش اومد برام
به نظر من بستگی به ضریب هوشی داره که کِی به مهمترین سوال زندگیت فکر کنی خیلیا تو سن 50 سالگی هم به این موضوع فکر نکردن و فقط چیزایی که از بقیه شنیدن ( مثل مسائل دینی و .. ) رو قبول کردن
مثل همین جناب Captain_America ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به نظر من تا 90 سال دیگه هم به این فکر نمیافته که از کجا اومده چون به خیال خودش میدونه یا... :دی :n06:

amirmahmod
12-07-2016, 21:11
دوستان نمیدونم این حس رو تجربه کردین یا نه که انگار یه زمانی هست که دنیای دور و بر / قوانین / خانواده و خیلی چیزای دیگه برات رمز الود جلوه میکنه ... من کیم؟/ این که کجاییم ؟ / چرا دچار سیکل مدرسه دانشگاه کار زن و بچه میشیم ؟ / چرا هستیم ؟ و از این جنس سوالا ... من به شخصه در 18 سالگی این "تحول" برام رخ داد ... برای ممن اینجوری بود که حس خوبی حداقل اولاش نداشتم چون یجورایی واقعا گوشه گیر شده بودم و فط دنبال مطالبی بودم که به سوالاتم جواب بده ( جدا از اینکه فهمیدم فقط خودت به سوالات خودت میتونی جواب بدی و کتاب و صحبت های نیچه و ازین دست ته تهش یه نوع طرح کلی میده بهت ) ...
خوش حال میشم دوستان سن "بحران فلسفی" خودشون رو بگن با یک مختصر توضیحی یعنی نه فقط بیاین سن رو بگین !
دوستان توجه داشته باشین سنی که این سوالات مثل دغدغه شده بود نه اینکه صرفا یک سوال گذرا به حساب بیاد ( نمیدونم گرفتین یا نه ؟ )

شاید باورتون نشه ولی من تو سن حدودا 14 سالگی زمانی که همه بچه ها به فکر چیزای دیگه بودن من داشتم به این سوالات فکر میکردم و واقعا یکی از دلایلی که باعث افسردگیم شده بود همین بود احساس میکردم کسی درکم نمیکنه میتونم بگم شاید کلا 1 درصد بچه ها هم به این موضوعات فکرم نمیکردن بعدا که بزرگتر شدم دیدم هی این سوالات دارن بزرگ تر و بزرگ تر میشه به نظرمن افرادی که به این سوالات فکر میکنن انسان های عمیقی هستن و خلاف جهت بقیه شنا میکنن منظور من این نیست که بقیه به این موضوعات فکرم نمیکنن ولی روش انقدر متمرکز نمیشن که به عنوان یک بحران بدوننش وذهنشون رو درگیر کنه خیلی از انسان های موفق هم به اینصورت بودن به خاطر همین تعداد انسان های موفق انقدر کمه و به این موضوع سخت نگیر چون باعث رشد و پیشرفت میشه. اگر کسی به این سوالات مهم فکر کرد ولی نتونست جوابشو پیدا کنه آرام آرام به دلیل مشغله کاری کمرنگ تر میشه ولی تا ابد این سوالات درش وجود داره اما به صورت پوشیده شده و کمرنگ تر شده به نظر من فقط خود طرفه که میتونه جواب این سوالات رو پیدا کنه یکی از چیزایی که خیلی کمک میکنه به این موضوع اینکه هر حرفی هر سخنی از هر منبعی رو بی دلیل نپذیریم و بهش شک کنیم تعصب نداشته باشیم و به هیچ عنوان کاری نداشته باشیم که دیگران دارن چه راهی رو میرن.

امید رض
12-07-2016, 21:32
من ازهمون اول ابتدایی که میرفتم مدرسه این سوالا به ذهنم رسید وحتی کوچ ترین چیزا منو تو فکربرده بود حتی مسخره ترین حتی به عشق وعاشقی هم فکرمیکردم وعاشق هم شده بودم فکربدنکنید :n37:وهمه این افکار تا پایان اخرین سال تحصیلیم که 17سالم بود ادامه داشت ولی همش از ذهنم یهو پاک شد الانم که تو خدمتم وبه افکاره گذشتم فکرمیکنم میخندم که چرا وقتم رو سره سوالاتی کردم که زمینی ودنیوی بود ......بحران فلسفی ربطی به سن نداره..حتی دردوران پیری هم دچار بحران فلسفی میشیم .............من اجازه دارم تاهمین قدر صحبت کنم ...

Переклад не
13-07-2016, 08:58
منم اینطوری بگم که یه مواقعی هست یه درگیری ذهنی بوجود میاد اما بعده گذشت یه مدت مثلا دو سه ساله اصلا اون حس درگیری از وجود آدم پاک میشه . من خودم دور و برای 16 سالگیم یهو احساس پوچی بهم دست داد . خودمو در مقابل یه مسئولیت خیلی بزرگ میدیدم و بدجوری اضطراب و ترس بهم دست میداد . دلیلش هم بعضی از سوالات فلسفی بود که شاید عادی و دارای پاسخ بودن اما طرح شدنش در اون مقطع و اون زمان درگیرم میکرد و کار به جایی میرسید که احساس پوچی شدید و مرگ میکردم

شما فرض کنید کلبه ای وسط جنگل قرار داره . شما میخواید برید داخل کلبه . یه باز تو روز روشن میرید یه بارم تو شب ظلمات . احساساتتون در هر دو حالت روز و شب یکیه اما شرایطی که شب داره باعث میشه احساساتتون نسبت به محیط و فعال انفعالات درونیتون تبدیل به ترس شدید بشه
این مسئله ی بحران فلسفی و ... هم دقیقا همچین هست . سوالات و احساسات همون سوالات و احساسات عادی هستن اما مقطع زمانی که طرح بشن باعث میشه ما واکنشمون بهش شدید یا ضعیف بشه

stabesh
13-07-2016, 12:57
سلام
منم از 17 سالگی واقعا این سوالات برام مهم شد قبلشم بود اما به این صورت نبود و تا حالا هم که 28 ساله ام هنوز این سوالات رو دارم کسی هم جوابشو نمیدونه یعنی برای هر کس جواب خاصی داره بستگی داره به چی قانع بشی درسته که وقتی مشغله داشته باشی و درگیر کارای دنیوی باشی کمرنگ میشه اما گاهی به خودت میای و دوباره میری دنبالش من که هنوز جواب قانع کننده ای پیدا نکردم و اگه پیدا کردم حتما اطلاع رسانی می کنم

Sent from my GT-N7100 using Tapatalk

hamed29
13-07-2016, 23:10
سلام

جواب: 13-14 سالگی

اما بعد...
عرض کنم که من جدیداً به بُعد زمان یه ارادت خاصی پیدا کردم:n02:

شاید برای شما پیش اومده باشه سر مسئله ای با کسی بحثتون شده و طرف همون موقع حاضر به پذیرش حرف شما نشده. بعد از مدت ها اومده گفته که فلانی تازه به این نتیجه رسیدم که حق با تو بود. یا حتی خود ما؛ حرف دیگری رو قبول نکردیم ولی با گذشت زمان متوجه شدیم که طرف راست میگفته

فکر میکنم باید هم به خودمون و هم به دیگران زمان بدیم تا به موقع با واقعیت ها مواجه بشیم و اونها رو با اختیار و میل بپذیریم نه با اکراه و زور.
هیچ کس نمیتونه به زور خودش یا دیگری رو وادار به پذیرش یک فلسفه یا جهانبینی خاص بکنه

کارکرد فلسفه پاسخگویی به سوالات بنیادین هست. اما انسان همیشه ظرفیت پذیرش واقعیت ها رو نداره. لازمه ی مواجه شدن با چرا های بنیادین داشتن شهامت هست. شهامت اینکه بپذیریم که نمیدانیم و یا اینکه ممکنه جهانبینی فعلی ما تماماً غلط باشه. و هر کسی هم چنین شهامتی نداره. پس بی دلیل نیست که اغلب آدم ها عاطل و باطل زندگی میکنن و فقط امورات روزمره خودشون رو میگذرونن.

تجربیات تاریخی که در اثر گذشت زمان به دست میاد جزء جدا نشدنی از زندگی انسان و حتی جامعه هستند و به پاسخگویی به چراها و چگونگی ها کمک میکنن.