PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : نظم و نثر فلسفی و عرفانی



محمد7966
12-04-2016, 06:42
سلام خدمت دوستان

لطفا نظم و نثر فلسفی و عرفانی رو همراه با نام شاعر یا نویسنده آن، در این تایپیک بنویسید.

لطفا سعی شود مطالب طولانی قرار ندهید.
با تشکر از دوستان:n16:

محمد7966
12-04-2016, 06:45
قومی متفکرند اندر ره دین************قومی به گمان فتاده در راه یقین

میترسم از آن که بانگ آید روزی******* کای بیخبران راه نه آنست و نه این

عمر خیام

حیزون
12-04-2016, 06:48
این شعر در دنیای امروزی فیس بوکی خیلی معنی میده و از بابا طاهر عریان هست


مکن کاری که همچی ننگت آیو

جهان به این فراخی تنگت آیو



با اینکه ایشان اهل لرستان بودن و لی این دو مصرع به گویش کرمانی نزدیک تره

جالبه

محمد7966
12-04-2016, 19:46
دوزخ آشامان جنت بخش روز رستخیز

حاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنند

مولانا

محمد7966
13-04-2016, 09:46
ما تهی دستان عاشق پیشه ایم
سفره لبخند و نان، ما را بس است

یک نگاه مهربان، ما را بس است
پرتویی از آسمان، ما را بس است

رحیم زریان

محمد7966
13-04-2016, 16:02
من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

عمر خیام

محمد7966
14-04-2016, 09:59
عمر سودا نیست، ای سوداگران خود پرست

بیشـتر جــــــو، بیشتــــر دارد زیـــان بیـــــش را


جــــان بـــــدر بـــرد آنکه سودای جهانداری نداشت

ای جـــــوان کـــــن گــــوش پنــــــد پیر خیر اندیش را



گـــــر ســــری آزاده میــــخواهـــی رهــــا کــــن زور و زر

ایــن تعلقهـــاست کــــافزون مــــی کــــند تشــــویش را...

رحیم معینی کرمانشاهی

حیزون
14-04-2016, 11:54
بر سگ شهری همیشه سنگ آید و جفا

کز او که جز سگ صید نیاید به چنگ

حیزون
14-04-2016, 12:01
از فضائل شیخ ما این است

که شیره را خورد و گفت شیرین است

آنچه در جوی میرود آب است

نمد سبزوار از پشم است

عصبانی شدن همان خشم است

محمد7966
14-04-2016, 16:48
سکه­ ي زندگي دو رو دارد***** گاه غمگين و گاه غمگيني

شاخه­ هاي هميشه بالائي**** ريشه­ هاي هميشه پائيني

عاقبت ميهمان يک نفريم****** مرگ با طعم تلخ شيريني

فاضل نظری

محمد7966
15-04-2016, 19:43
نیکی و بدی که در نهاد بشر است****شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل ****چرخ از تو هزاربار بیچاره تر است

عمر خیام

محمد7966
16-04-2016, 01:33
در افسانه‌ای آمده است که امپراطور چین همۀ مُورّخان روزگار خود را جمع کرد و گفت، می‌خواهم همۀ تاریخ گذشته را برای من بنویسید تا وقتی آن را می‌خوانم از هرچه در تاریخ رخ داده است باخبر باشم. آنها ۳۰سال مهلت خواستند تا چنین تاریخی بنویسند. بعد از ۳۰سال خبر دادند که به اندازۀ ۱۰۰بار شتر کتاب نوشته شده است که می‌خواهند آنها را پیش شما بیاورند. ایشان گفت، وقت ندارم صد بار شتر کتاب بخوانم. به مُورّخان بگویید بروند و کتاب‌ها را خلاصه کنند. ۱۰سال دیگر به آنها فرصت داد تا آن کتاب‌ها را خلاصه‌ترکنند. گفتند ۱۰بار شتر کتاب آماده شده است. گفت بفرستید تا آن را خلاصه‌تر کنند. رفتند و سال‌ها بعد برگشتند. یک بار شتر کتاب آماده کرده بودند. باز هم گفت وقت و فراغت بال ندارم که همۀ آنها را بخوانم. به همین ترتیب باز هم آن را خلاصه‌تر کردند. بعد از مدّت‌های مدید وقتی امپراطور در بستر احتضار بود به یاد آورد که مُورّخان هنوز تاریخ را گزارش نداده‌اند. گفت بگویید مُورّخان بیایند. یک مُورّخ آمد و گفت من به نمایندگی همۀ مُورّخان آمده‌ام.

..امپراطور گفت؛ می‌دانی که در آخرین لحظات زندگی خود هستم و فرصت ندارم کل تاریخ بشر را بخوانم. کل تاریخ بشر را در یک جمله بگو تا ببینم که بالاخره چه گذشته است. آن مُورّخ گفت، ای امپراطور! به نظر می‌آید که کل تاریخ بشر را می‌توان چنین خلاصه کرد:
“آمدند،
رنج بردند،
و رفتند..”

محمد7966
17-04-2016, 23:24
شب آرامي بود
ميروم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد، هديه‌اش داد به من
خواهرم تكه‌ي ناني آورد، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين
با خودم مي‌گفتم:
زندگي، راز بزرگيست كه در ما جاريست
زندگي فاصله‌ي آمدن و رفتن ماست
رود دنيا جاريست
زندگي، آبتني كردن در اين رود است
وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمده‌ايم
دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي‌گردد؟
هيچ!!!

سهراب سپهری

donkeyoxte
18-04-2016, 00:38
مرا تو بی سببی نیستی
به راستی صلت کدام قصیده ای , ای غزل
ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی...

"شاملو"

محمد7966
18-04-2016, 23:06
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است

کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کــــــــند وجدان را
حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است

رحیم معینی کرمانشاهی

محمد7966
19-04-2016, 13:37
خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز می‌گفت که کار ما با شیخ بوسعید همچنانست ‏که پیمانۀ ارزن. یک دانه شیخ بوسعید است و باقی منم. مریدی از آن شیخ بوسعید آنجا حاضر بود، ‏چون آنرا بشنید از سر گرمی برخاست و پای افزار کرد و پیش شیخ آمد و آنچه از خواجه امام مظفر ‏شنیده بود با شیخ بگفت.

شیخ گفت: «برو و با خواجه امام مظفر بگوی که آن یک دانه هم تویی، ما هیچ ‏چیز نیستیم.»

اسرار التوحید

محمد7966
21-04-2016, 19:03
چنان تنهایی وحشتناکی احساس می‌کردم که خیال خودکشی به سرم زد. چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچ‌کس، مطلقاً هیچ‌کس از مرگم متأثر نخواهد شد و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود.

ژان پل سارتر،تهوع

محمد7966
23-04-2016, 10:30
وقتی از سقراط می پرسیدند: اهل کجاست،نمی گفت اهل آتن،میگفت اهل دنیا.(کتاب تسلی بخش های فلسفه،آلن دوباتن)

محمد7966
24-04-2016, 03:10
عابدي را گفتم اي دست من و دامان تو
كن دعايي ، تا نهم پايي در اين ميدان تو





گفت از طاعت چه داري ، كوفتم بر سر كه آه
گفت آهت را بمن ده ، هر چه دارم زان تو


معینی کرمانشاهی

محمد7966
25-04-2016, 00:41
فعالیت یا انفعال ؛ کدام بهترند ؟!

یک کسی کنار دریا نشسته بود و هرقت گرسنه اش می شد یک ماهی می گرفت و می پخت و می خورد، یکی اومد رد بشود گفت تو همیشه اینجا دراز کشیده ای؟ گفت آره، گفته چرا دراز کشیده ایی؟ گفت برای اینکه هر وقت گرسنه ام می شود یک منبع غذا جلویم باشد، گفت خب آنوقت بقیه اش را چکار می کنی؟ گفت بقیه اش آسمان را نگاه می کنم، امواج را نگاه می کنم و ...، گفت که خب احمق تو که با سه تا از این ها حالت خوب می شود، ولی روزی 50 تا از این را می توانی بگیری، روزی 50 تا بگیر 3تایش را بخور 47 تایش را بفروش، گفت بفروشم که چه بشود؟ گفت بفروش که کم کم سرمایه پیدا می کنی، گفت سرمایه پیدا کنم که چی؟ گفت کم کم یک بلمی می گیری میری به وسط دریا ماهی های درشت تر می گیری، گفت بعد چی می شه؟ گفت هی ثروتت هم زیاد می شود، بعد کشتی های عظیمی راه می اندازی که میرن در اعماق دریا، نهنگ و فلان و بهمان، گفت بعد چی می شه؟ گفت فلان و فلان و فلان، گفت بعد چی می شه؟ گفت هیچی اونوقت قشنگ می تونی بیای کنار دریا دیگه همه چیز برات آسوده است، کارگرها دارند برایت کارهایت را انجام می دهند، نوکر و خدم و حشمی، خودت هم می نشینی اقیانوس را نگاه می کنی دریا را نگاه می کنی، گفت خب احمق من همین الان هم همین کار را می کنم.

ویتمن،نویسنده آمریکایی

محمد7966
25-04-2016, 10:49
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟



زان که بر این پرده ی تاریک،

این خاموشی نزدیک،



آنچه می خواهم نمی بینم،
و آنچه می بینم نمی خواهم.

شفیعی کدکنی

محمد7966
28-04-2016, 05:30
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

من می نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادرزاد

عمرخیام

محمد7966
29-04-2016, 05:08
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد

آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد

از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد

قیصر امین پور

محمد7966
04-05-2016, 12:10
زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم
زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و
اندازه ی یک عمر بیابان دارد .
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!

“ سهراب سپهری

محمد7966
08-05-2016, 03:24
خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

قیصر امین پور

محمد7966
09-05-2016, 20:54
روزی توماس آکوئینی در یکی از رواق های بزرگ کلّیسای در رم نشسته بود و برای راهبان مسیحی تدریس می کرد. یکبار راهبی از در درآمد و گفت: استاد الاغی در آسمان داره پرواز می کند. ایشان هم تأملی کرد و با زحمت این بدن را کشید و به بالکن رفت. در ایوان ایستاد و به آسمان هرچه نگاه کرد طبعاً الاغی ندید. برگشت و نشست. شاگردان گفتند استاد شما نابغه-ترین نابغه اید. با آن علم، با آن قدرت تفکّر، با آن فهم عمیق، با آن تجارب، چیزی که یک بچّه را فریب نمی دهد شما را فریب داده و رفتید که در آسمان یک الاغ را ببینید؟ اصلاً برایتان عجیب نبود که یک الاغ در آسمان پرواز بکند؟ تعجّب نمی کردید که در آسمان یک الاغی پرواز بکند؟ آن وقت جواب آکوئینی این بود: بله خیلی برایم عجیب بود که در آسمان الاغی پرواز بکند امّا بین دو امر تعجّب برانگیز گیر کردم. آن که باز هم تعجّبش کمتر بود را به آن ترتیب اثر دادم؛ یکی اینکه خیلی تعجّب برانگیز است که یک الاغی در آسمان پرواز بکند، یکی هم اینکه خیلی تعجّب برانگیز است که یک راهب دروغ بگوید. ولی اوّلی باز تعجّب برانگیزیش کمتر بود. اینکه راهبی دروغ بگوید تعجّب برانگیزتر از این است که یک الاغی در آسمان پرواز بکند. این بود که گفتم هر عاقلی بین امری که کمتر تعجّب برانگیز است و امری که بیشتر تعجّب برانگیز است. خب آنی که کمتر تعجّب برانگیز است را باید انتخاب کند آن وقت این بود که باور کردم که لابد الاغ دارد، پرواز می کند.

محمد7966
11-05-2016, 05:37
در ادبيات بودايي آمده كه دو سالك بودايي داشتند سفر مي كردند، آن‌ها در راه به رودخانة خروشاني رسيدند (در تعاليم بودايي، طالبان سير و سلوك بايد يك جا آرام نگيرند و بايد هميشه در سفر باشند)، دختري را ديدند كه در كنار رودخانه ايستاده و چون رودخانه خروشان بود، نمي تواند از رودخانه عبور كند، يكي از آن دو سالك به دختر پيشنهاد كرد كه اگر مي-خواهيد، بر روي دوش من سوار بشويد تا من شما را به آن سوي رودخانه ببرم. آن دختر بر دوش آن مرد سوار شد و سالك، آن دختر را به آن طرف رودخانه بُرد .او نيز از دوش سالك پياده شد و رفت. آن دو سالك ادامة طريق كردند، سه روز بعد در يك جايي براي صبحانه نشسته بودند كه سالك دوم به سالك اول گفت كه تو آن روز كار زشتي كردي كه دختر را بر دوش خودت سوار كردی. سالك اول گفت، من آن دختر را سه دقيقه بر دوش خود سوار كردم اما اينك احساس مي كنم كه آن دختر سه روز است كه بر دوش ذهن تو سوار است. آنچه در بيرون رخ داد چندان مهم نبود اما چيزي كه مهم است آن است كه در درون تو مي گذرد. وقتي دختر بر دوش من بود، همچون وزن‌ اي بر دوش من بود به مدت سه دقيقه، و هيچ تغيير حالي در من روي نداد. اما تو كه بعد از سه روز اين مسئله را پيش مي كشي، معلوم است كه در اين سه روز، آن دختر دائما سوار بر ذهن تو بوده است.

محمد7966
12-05-2016, 08:18
گفته شده است «امام فخر رازي» در لحظات آخر عمرش مي گريسته است. از او پرسيدند چرا گريه ميكني؟ شما كه «امام المشككين» و «امام فخر رازي» هستي. گفت امروز صبح فهميده ام كه يك مطلبي را كه پنجاه سال به نفع آن قلم ميزده ام، خطا بوده است.حالا مي گويم نكند اين معامله كه با اين فقره ی خاص معلوم من صورت گرفت، معامله اي باشد كه همه ی فقرات معلومات مرا در بر گيرد؟اگر اين طور باشد من با مجموعه اي اغلوطه و خطا اندر خطا از دنيا مي روم.

محمد7966
14-05-2016, 02:02
گر رود از پی خوبان دل من معذور است

درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود

حافظ

محمد7966
15-05-2016, 11:53
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

هوشنگ ابتهاج

محمد7966
19-05-2016, 13:08
ابوسعید شیخی را پرسید که یا شیخ به چه مشغولی ؟
گفت : به نوشتن شرح حال شما .
ابو سعید گفت :
ای شیخ ، شرح حال نویس مباش ، کاری کن که شرح حال تو را بنویسند .

محمد7966
20-05-2016, 10:27
"تا امروز، با همنشینی که همکیش من نبود مخالفت می‌ورزیدم. لکن امروز دلِ من پذیرای همه‌ی صورت‌ها شده است، چراگاه آهوان است و بتکده‌ی بتان و صومعه‌ی راهبان و کعبه‌ی طائفان و الواح تورات و اوراق قرآن. دین من اینک، این عشق است، و هر کجا که کاروان عشق برود دین و ایمان من هم به دنبالش روان است."
محی الدین عربی اندلسی، عارف قرن ششم و هفتم هجری


پ.ن: اصل مطلب بالا به صورت شعر عربی بوده که دکتر عبدالکریم سروش آن را به نثر فارسی ترجمه کرده است.

محمد7966
24-05-2016, 23:39
سقراط میگفت:باید به سخن هر کسی گوش کرد؛هیچ سخنی نیست که ما از شنیدنش بی نیاز باشیم،چون وقتی می توان گفت من از سخن شما بی نیازم که از شما عالمتر باشم،ولی وقتی همه جاهل باشیم،پس سخن هر کسی از ما برای دیگری شنیدنی است،باید یک سینه گشاده و شرح صدری داشت برای اینکه هر سخنی را از هر کسی شنید،شاید در آن سخن حقیقتی نهفته باشد که من بدان عالم نباشم.

استاد ملکیان،تاریخ فلسفه،جلد یک،صفحه112

محمد7966
27-05-2016, 19:08
کوچکتر که بودیم

ایمانمان بزرگتر بود!!

بادبادک میساختیم و نمیترسیدیم که باد نباشد

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻋﺬﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ!

ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ﻋﺬﺍﺏ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧَﺒُﻮَﺩ
ﺁﻥﺟﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟

ابوسعید ابوالخیر
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خداگو با خداجو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
بسا مشرک که خود قرآن بدست است
نداند در حقیقت بت پرست است

مهدی سهیلی

محمد7966
30-05-2016, 18:42
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ...

گروس عبدالملکیان

محمد7966
05-06-2016, 14:16
دیگر پذیرفتم
که تنهایی بدیهی ست
حتی اگر ازآسمان، آدم ببارد!

رویا باقری

محمد7966
06-06-2016, 23:29
معلومات صرفاً وسیله ای برای رسیدن به معرفت است، و فی نفسه کم ارزش و یا اصولاً بی ارزش است؛

شیوه ی تفکر است که از مرد فیلسوف می سازد.

آرتور شوپنهاور

محمد7966
08-06-2016, 03:55
در حسرتِ زندگیِ دیگران. برای این است که از بیرون که نگاه می‌کنی، زندگیِ دیگران یک کلّ است که وحدت دارد، امّا زندگیِ خودمان، که از درون نگاهش می‌کنیم، همه‌اش تکّه‌تکّه و پاره‌پاره به‌نظر می‌آید. هنوز هم در پیِ سرابِ وحدت می‌دویم.

آلبرکامو

senator2011
08-06-2016, 04:01
در حسرتِ زندگیِ دیگران. برای این است که از بیرون که نگاه می‌کنی، زندگیِ دیگران یک کلّ است که وحدت دارد، امّا زندگیِ خودمان، که از درون نگاهش می‌کنیم، همه‌اش تکّه‌تکّه و پاره‌پاره به‌نظر می‌آید. هنوز هم در پیِ سرابِ وحدت می‌دویم.

آلبرکامو

این تاپیک برا شماست کلا؟:n02::n08:
ساعت 5 صبح تاپیک فلسفی اپ میکنی ماشالله

محمد7966
09-06-2016, 05:58
عارف کامل کسی است که هر معبودی را ـ در هر صورتی ـ جلوه حق ببیند که حق در آن صورت خاص، عبادت می شود. از این روست که همه آنها را «اله» نامیده اند با این که آن معبود، گاه سنگ است و گاه درخت، گاه حیوان است و گاه انسان، و گاه ستاره است و گاه فرشته

ابن عربی -فصوص الحکم

محمد7966
12-06-2016, 05:30
تو عقب خوشبختی پرسه می‌زنی. با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمی‌شود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی به‌آدم چشمک بزند...

چشم‌هایش / بزرگ علوی

محمد7966
13-06-2016, 15:10
ما از این هستی ده روزه به تنگ آمده ایم
وای بر خضر که زندانی عمر ابد است....

صائب تبریزی

محمد7966
07-08-2016, 19:55
می‌توانم بگویم روشنفکران ما اعم از دینی و غیردینی، لائیک و سکولار- در این دهه‌های اخیر - همه روشنفکر سیاسی‌اند و علت‌العلل مشکلات جامعه را رژیم سیاسی حاکم می‌دانند. حتی روشنفکران روحانی مثل مرحوم طالقانی. ‌ روشنفکران چپ این نقش را برای مناسبات اقتصادی قائل‌اند و البته سیاست را هم برآمده از مناسبات اقتصادی می‌دانند. اما به نظر من- شاید گزاف باشد- ما روشنفکر فرهنگی نداشتیم یعنی روشنفکری که معتقد باشد یگانه مشکل یا علت‌العلل مشکلات جامعه‌ی ما فرهنگ است. من همیشه گفتم و نوشتم که از این نظر روشنفکران ما همه خودشان را نمایندگان و سخنگویان مردم می‌دانند در برابر رژیم. یعنی گویی 75 میلیون مردم ایران همه بره‌ی معصوم بی‌گناه و نازنین‌اند و حیف که هزار تا گرگ دارند آن‌ها را می‌درند. در ادبیات ما از زمان مشروطه این را می‌شود دید: «مردم شریف ما»، «مردم نجیب ما»، ... پس ما باید نماینده‌ی آن‌ها باشیم و حق‌شان را بگیریم! روشنفکری تا الان نگفته است که 75 میلیون مردم ایران 75 میلیون گرگ کوچولو هستند و ده هزار گرگ قوی‌تر از دل همین گرگ‌ها بیرون آمده‌اند و رشد کرده‌اند و رفته‌اند آن بالا نشسته‌اند. شاید بنده اولین کسی باشم که این حرف را زده‌ام، که ما خودمان این چنین هستیم که سیاست‌مان آن است. رژیم‌های سیاسی به دست خود ما درست می‌شوند. به تعبیری تا فرهنگ ما این است با دخالت خارجی یا با آشوب داخلی یا با انقلاب یا به شکل مسالمت‌آمیز رژیم‌ها عوض بشوند باز خودمان بسیج می‌شویم تا رژیم جدید را تبدیل کنیم به رژیم قبلی بعد باز کلی خسارت مالی و جانی متقبل بشویم تا بتوانیم آن را عوض کنیم. و این دور ادامه دارد تا زمانی که فرهنگ ما همین است.

سخنرانی استاد مصطفی ملکیان و سوسن شریعتی در بنیاد فرهنگی شریعتی در هشتادمین زادروز دکتر علی شریعتی

محمد7966
30-08-2016, 01:23
نیست ما را کار با رد و قبول کفر و دین

هم ز اقرار و هم از انکار فارغ گشته ایم

صائب تبریزی

محمد7966
17-04-2017, 01:23
هفت عامل غیرمعرفتی از منظر ویلیام جیمز
ويليام جيمز در سخنراني بسيار کلاسيك و معروفش به نام «ارادة معطوف به باور»، ادعايي را اولين بار به عنوان يك روانشناس و فيلسوف، به صورت بسيار صريح مطرح کرد و آن اينكه، ايشان گفت برخلاف چيزي که ما تا به الان تصور ميکرده ايم آراء و نظرات ما، همه اش ناشي از استدلال نيست. يعني اگر من معتقدم الف، ب است، معتدم جيم، واو نيست، معتقدم بعضي از ه ها، واو نيستند و هر اعتقادي که من دارم، فكر نكنيد به ازاي هر يك از اين اعتقاداتم، يك دليل پشتيباني کننده هم دارم. يك نوع تناظر يك به يك بين فقرات معلومات من و فقرات اعتقادات من با ادله پشتيباني کنندة آنها وجود ندارد. اينگونه نيست. ايشان در آن سخنرانيش ميگويد ما انسانها عقايدي را که داريم از راههاي مختلفي کسب کرده ايم.
يك بخش عظيمي از عقايدمان به خاطر تلقين دوران کودکي است. پدران، مادران، برادران و خواهران بزرگتر و معلمان و مربيان ما، عقايدشان را به ما تلقين کرده اند. اين تلقين پذيري و القاءپذيري، بخشي از عقايد ما را تشكيل دادهاست.
بخشي از عقايد ما ناشي از ترسهاي ماست.
بخشي از عقايد ما ناشي از اميدهاي ماست، يعني گاهي وقتها ما چون اميد داريم که فلان چيز وجود داشته باشد، معتقد ميشويم فلان چيز وجود دارد. يا چون ترس داريم از اينكه فلان چيز وجود داشته باشد، ميگوييم فلان چيز وجود ندارد.
بخشي از عقايد ما ناشي از عشقهاي ماست
بخشي از عقايد ما ناشي از نفرتهاي ماست.
بخشي از عقايد ما ناشي از منافع فردي ماست
بخشي از عقايد ما ناشي از منافع گروهي و جمعي ماست.
بخشي از عقايد ما هم ناشي از اين است که برايش استدلال داريم.
فقط يك بخش از عقايد ما ناشي از اين است که برايشان استدلال داريم و اين بخش اخير که عقايد ناشي از استدلال ماست، به نظر جيمز کمترين بخش عقايد ما را تشكيل ميدهد؛ کمترين عقايد ما، عقايدي است که ما بسودش استدلال داريم. خود اين سخن يعني چه؟ خود اين سخن يعني در فرآيند اتخاذ عقيده، در فرآيند رأي پيدا کردن ما، عوامل غيرمعرفتي هم مؤثرند. چون در اين 8عامل که از قول ويليام جيمز شمردم، فقط آخري اش، عامل معرفتي است و بقيه عوامل غيرمعرفتي اند و با اينكه عوامل غيرمعرفتي اند، چقدر در رأي پيدا کردن ما تأثير دارند.
مصطفی ملکیان،سنتگرایی،تجدد گرایی،پساتجددگرایی،جلسه 5،سال 78

محمد7966
15-09-2017, 09:02
متفکرینی که آهسته آهسته سبب ایجاد پست مدرنیسم شده اند
1-هیوم: ديويد هيوم، يكي از نكاتي که خيلي به آن توجه پيدا کرد و مدت مديدي از عمر فكري خود را معطوف به آن کرد اين گفته قدما بود که مي گفتند که بر انسان غرائز و احساساتي حكومت مي کند ولي فرق انسان و حيوانات اين است که ساير حيوانات کاملاً چشم و گو ش بسته تابع احساسات وعواطف و غرائزشا ن هستند، انسان هم عواطف و احساسات و غرائز خود را نبايد تعطيل بكند ولي بايد تحت حاکميت عقل بياورد. به تعبير متداولتر امروز، زير کنترل عقل بياورد. ديويد هيوم نشان داد که اين کنترل عقل بر احساسات وعواطف و غرائز نه ممكن است و نه مطلو ب. اولاً امكان پذيرنيست ثانياً اگر امكان پذير هم بود چيز مطلوبي نبود. يعني اگرعقل مي توانست يك چنين سيطره اي را اعمال کند، اين نفوذ و سيطره چيز مطلوبي نبود. اين اولين رخنه اي است که در سد سكندرعقل افتاده است . البته ديويد هيوم خود زماني زندگي مي کرد که آن زمان ، زمان مدرنيزم بود و خودش هم به معنايي به مدرنيزم کمك کرده بود اما رگة فكري اي در افكارش پديد آمد که آرام آرام به ضد مدرنيزم انجاميد.

2-کانت: کانت در جملة معروفي که فلسفة او را در اين جمله ميشود خلاصه کرد.او ميگويد عقل بشر به جاي اينكه آينه باشد عينك است . تصوير آينه اي از عقل بشر تصور غلطي است .براي اينكه سخن او را خيلي ساده بيان کنم مي گويم که فرض کنيد اين عينكي که بر چشم ما هست رنگ شيشه هايش سرخ رنگ بود و من با زدن اين عينك فوراً حكم مي کردم همة اشياء جهان هستي به رنگ سرخ هستند. اما اگر شخص منطقي اي بودم مي گفتم من با اين عينك کل جهان هستي را به رنگ سرخ مي بينم اما جهان هستي خود، يكي از اين سه احتمال در موردش مي رود، يا کل جهان هستي هم سرخ است ، يا هيچ قسمتي از قسمتهاي جهان هستي سرخ نيست يا تكه هايي سرخ و تكه هايي ناسرخ است . حال براي اينكه ببينيم جهان هستي واقعاً کدام يك از اين سه تا است بايدعينك را برداريم. کانت مي گفت ذهن ،عينك روح انسان است . در واقع هر وقت روح ما مي خواهد به جهان توجه کند از پشت عينك ذهن اين عالم را مي بيند. حال اگر به مثالمان برگرديم سه احتمال در مورد عالم هستي مي دهيم . يكي اينكه کل جهان هستي به همان صورتي است که ما مي بينيم ، يكي اينكه هيچ قسمتي از جهان هستي به آن صورتي که ما ميبينيم نيست و يكي اينكه قسمتهايي به همان صورتي است که ما ميبينيم و قسمتهايي نه .در مثالمان براي تعيين صحت احتمالها عينكمان رابرمي داشتيم در اينجا هم بايد عينكها را برداريم اما مسأله بر سر اين است که اين عينك ديگر برداشتني نيست . به نظر او چيزي که ما دريافت مي کنيم حاصل کنش و واکنش ذهن ، با عالم واقع است . اين هم يك مقدار موضع عقل را تضعیف کرد.

3-مارکس: مارکس چيزي که به آن توجه داشت اين بود که انسانها گاهي آن چيزي را که حقيقت مي پندارند تحت تأثيرمنافع طبقاتي خود حقيقت مي پندارند ولي اين تحريف واقعيت،آگاهانه صور ت نمي گيرد. مثل اينكه من بخواهم بدانم بچه ام وقتي در اتاق تنهاي تنهاي تنها است چطور نگاه مي کند اما تا مي خواهم ببينم چطور نگاه مي کند وارد اتاق مي شوم و تا وارد اتاق مي شوم آن تنهايي که مي خواستم از دست مي رود و در واقع در مورد آزمايش خودم که تنهايي بچه بود دخل و تصرف کردم . مارکس در حقيقت مي گفت ما کاملاً ناآگاهانه واقعيت از تحریف شده دريافت مي کنيم آن هم به خاطر منافع طبقاتي خود. اما اين تحريف به هيچ وجه تحت اختيار و آگاهي ما نیست.

4-فروید: فرويد مي گويد ما به همة ساحتهاي رواني خودمان آگاهي نداريم بلكه به يك بخش از ساحت رواني خودآگاهي داريم. (هرکس نسبت به خودش ). قدما مي گفتند هر چيزي که در ساحت آگاهي ماست در ساحت رواني ما است و هر چيز ي که در ساحت روان ماست در ساحت آگاهي ماست . يعني فكر مي کردند دايرة آگاهي و روان در دايرة کاملاً منطبق به هم هستند. فرويد نخستين کسي بود که نشان داد اتفاقاً ساحت روان ما بسيار گسترده تر از ساحت آگاهي ماست. او مثالي که استفاده مي کرد مثال کوه يخ بود که اگر در اقيانوس ، کوه یخ پديد بيايد آن قسمتي که از آب بالا میزند در واقع 0.1 کل حجم کوه یخ است و 0.9 بقیه زیر آب است.در مورد روان هم فرويد مي گفت به همين صورت است .او آن قسمتي از روان را که مورد آگاهي ما بود روان آگاه و قسمت ديگر را روا ن ناآگاه مي ناميد يا ضمير آگاه و ضمير ناآگاه . فرويد مي گفت ما تحت فشار روان ناآگاه خود يك سلسله کارهايي مي کنيم و يا يك سلسله مواضعي مي گيريم و يا يك سلسله عقايدي پيدا مي کنيم بعد فكر مي کنيم براي اين کارها و عقايد و مواضع خودمان دليل داريم مثلاً اگر کسي بپرسد که چرا ميگويي خدا وجود دارد ميگوئيم به اين دليل يا اگر بگويد چه دلايلي بر جاودانه بودن انسان داري ، مي گويم دليل دارم . ما خودمان گمانمان بر اين است که کارهايي که مي کنيم مواضعي که ميگيريم يا عقايدي که پيدا مي کنيم و ايمانهايمان و اميدهايمان و باورهایمان ،انتظاراتمان ، عشقهایمان و نفرتهایمان همه تابع يك نظام استدلاليند در حاليكه در واقع ما تحت فشار روان ناخودآگاهمان در سطح خودآگا ه يك عقايدي پيدا مي کنيم بعد از پيدا شدن اين عقايد براي اينكه خودمان را منطقي جلوه دهيم به سود عقايدمان دليل مي آوريم به تعبير فرويد همة آن چيزي که بشر استدلال مي دانست چيزي جز دليل تراشي نيست . فرق استدلال و دليل تراشي در اين است که در استدلال من اول هيچ رأيي ندارم بعد از اينكه استدلال پروسه اش تمام شد بعد ميرسم به اينكه الف ب است اما در دليل تراشي من اول « الف ب است » را انتخاب کرده ام بعد به سود « الف ب است » شروع مي کنم در ضرابخانة فكري ام ، ابزاري را فراهم مي کنم که به سود « الف ب است » بتوانم از آن استفاده کنم.

5-نیچه: نيچه با استدلالهايي اثبات کرد، انسان خواست اوليه اش کسب قدرت است. تمام خواسته هاي ديگر، فرزندان خواست قدرت او هستند. آن چيزي که بر کل بشر حاکم است اراده معطوف به قدرت است . همه خواسته هاي ديگر جلوه هاي ارادة معطوف به قدرتند و در اين ارادة معطوف به قدرت ، معرفت هم مي گنجد. يعني آنچه ما آن را معرفت مي ناميم ، آن چيزي که گزارش مطابق با واقعي از عالم واقع گمانش ميکنيم ، در واقع گزارش مطابق با واقع نيست ، گزارشي است که به ما قدرت مي بخشد. اين که انسانها چه گزاره اي را قبول بكنند و اينكه چه گزاره اي را پس بزنند و رد بكنند براساس اين است که چه گزاره اي در جهت قدرت دادن به آنها و چه گزاره اي در جهات تضعيف آنهاست . انسانها به همان اندازه که دليل ندارند براي اينكه انسان جاودانه است دليل هم ندارند براي اينكه جاودانه دانستن انسانها به آنها احساس قدرت مي دهد که اگر انسان را جاودانه ندانند احساس ضعف و زجر مي کنند. همين سخن نيچه را فوکو متفكر فرانسوي دنبال کرد.



وجه مشترك همة اين متفكران يك نوع بي اعتمادي نسبت به اين تصور بود که ما تصويرهايي مطابق با واقعي از جهان هستي داريم است . ولي هر کدام از اينها اين بي اعتمادي را به صورتي تقويت کرده اند.مجموعة چيزي که اينها گفته اند نوعي سوءظن نسبت به قوه هاي ادراکي بشر است. يعني گفته اند با سوءظن نگاه کردن واقع بينانه تر است .از اين جهت به اين جريان فكري گاهي هرمنوتيك سوءظن گفته مي شود. يعني يك نوع تفسيري به دست ما ميدهد که اين تفسير براي ما سوءظن ايجاد مي کند. گاهي هم از اين متفكران تعبير مي شود به متفكراني که طرفدارا ن تاريكخانه ايدئولوژي هستند. چون اينها در واقع نشان دادند گويا، در تاريكخانه عكاسي به سر مي بريم . در تاريكخانه عكاسي هر چيزي به صورت وارونه نشان داده مي شود.

مصطفی ملکیان،سنتگرایی،تجددگرایی ،پساتجددگرایی،جلسه اول،سال 78