مشاهده نسخه کامل
: گرگ / هرمان هسه / علیاصغر حداد / مجموعهی نامرئی / ماهی
از سری داستانهای کوتاه که توسط کاربر نوشته میشود
این بار داستانی دیگر از هرمان هسه و از کتاب مجموعه داستانهای کوتاه به زبان آلمانی یعنی "مجموعهی نامرئی" و با نام "گرگ" .
ابتدا یک زندگینامه کوتاه از نویسنده که در کتاب نوشته شده و سپس داستان در چند قسمت.
تاپیک کتاب:
مجموعهی نامرئی/مجموعهی 45 داستان کوتاه از 26 نویسندهی آلمانی زبان/علی اصغر حداد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دو داستان دیگر از این کتاب:
ستارهای بر فراز جنگل اثر اشتفان تسوایگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سؤال امتحانی شمارهی 2 ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تصویرها از تاپیک: گــــــــــــرگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Hermann Hesse
(1877-1962)
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هرمان هسه، فرزند یک مبلغ دینی، در سال 1891 در مدرسهی علوم دینی آغاز به تحصیل کرد، اما در بهار سال 1892 از مدرسه گریخت.
سپس چندی در کارهای گوناگون از جمله تراشککاری و ریختهگری به کارآموزی پرداخت.
از 1895 تا 1903 در کتابفروشیها کار میکرد.
از سال 1904 به نویسندگی روآورد.
در سال 1911 به هند سفر کرد.
در سال 1923 تبعهی سوییس شد، و به اینت رتیب با به قدرت رسیدن هیتلر مورد پیگرد و آزار قرار نگرفت.
آثار او اغلب جنبهی اعتقادی، حال و هوای رمانتیک نو، و رنگی از امپرسیونیسم و نوعی روانکاوی ظریف دارند.
هسه در سال 1946 جایزهی نوبل گرفت.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کوههای فرانسه تا آن زمان چنان زمستان سرد و سهمگین و دیرپایی به خود ندیده بود.
هفتهها میشد که هوا زلال و سرد و بیجنبش بود.
برف-دشتهای پهناورِ کوهپایه روزها، تیره و دلگیر، در زیر آسمان لاجوردی گسترده بودند، و شبها ماه، کوچک و شفاف، از فراز آنها میگذشت، ماهی سرد و عبوس که رنگی زردگون داشت و پرتو نافذ آن روی برف به کبودی میزد، چنانکه گویی خود سرمای مجسم است.
مردم از هر راه و جادهای پرهیز میکردند، بهویژه از بلندیها. همه، خموده و ناخشنود، به کلبههای روستایی خود پناه بده بودند، کلبههایی که پنجرههای سرخگونشان شبها، در پرتوِ سیمین ماه، دودآلود و کدر مینمود و زودهنگام خاموش میشد.
برای وحوش ناحیه روزگار سختی بود. کوچکترها دستهدسته یخ میزدند؛ حتی پرندگان نیز از سرما جان میباختند و پیکرهای نزارشان طعمهی بازها و گرگها و کلاغها میشد.
اما خود اینها نیز از سرما و گرسنگی در امان نبودند. در آن کوهها چند گروه گرگ زندگی میکردند که نبود طعمه آنها را سخت تنگ هم گرد آورده بود.
روزها گرگها تکتک به شکار میرفتند.
اینجا و آنجا گرگی را میدیدی که نزار، گرسته، و چشم و گوش تیزکرده، چونان شبحی بیصدا و گریزان، بر برف خط میکشید و سایهی باریکش همپای او بر سطح برف میلغزید.
بوکشان، پوزهی نوکتیز خود را در باد بالا میگرفت و هز از گاه زوزهای خشک و جانخراش سرمیداد.
اما شبها گلهوار میرفتند و با زوزههای ناهنجار تا حریم دهکدهها پیش میآمدند.
آنجا چارپا و مرغ خانگی یافت میشد، اما همه از دستبرد مصون بودند؛ در پس نردهای استوار هر پنجره، تفنگی آمادهی شلیک بود.
طعمه، حتی شده سگی کوچک، بهندرت به چنگ میآمد.
تاکنون از میان گله، دو گرگ با گلوله از پا درآمده بودند.
سرما سر پایان نداشت. گرگها اغلب بیجنبوجوش و سر در لاک، کنار هم کز میکردند، خود را با گرمای یکدیگر گرم میساختند، و دلنگران بهسوی پهنهی مرگزده گوش تیز میکردند، تا آنکه ناگهان یکی از عذاب گرسنگی بهجان میآمد و با زوزهای سهمناک از جا میپرید.
سپس دیگران همه پوزه بهسوی او میگرفتند، بهلرزه میآمدند و همآوا زوزه سرمیدادند، زوزهای و حشتناک و پر از گلایه و تهدید.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سرانجام، بخش کوچکتر گله تصمیم به مهاجرت گرفت و صبحگاهان کنامها را ترک کرد، گرد آمد، و در هوای سرد و زلال، برآشفته و بیمناک، دم بر آورد و سپس پرشتاب و هماهنگ به راه افتاد.
برجایماندگان، با چشمان گشاد و بلورین رد آنها را گرفتند، یک دو دَه گامی بهدنبالشان تاختند؛ آنگاه دودل و درمانده ایستادند و آرامآرام به کنام خالی خود بازگشتند.
مهاجران به هنگام نیمروز از هم جدا شدند.
از آن میان سه گرگ بهسوی خاور و کوهستان یورا Jura در سوییس رویآوردند و دیگران همچنان راه جنوب را پیش گرفتند.
آن سه، گرگهایی زیبا و نیرومند اما سخت تکیده بودند. شکمهای فرو رفته و شیریرنگشان که از دو سوی آن دندهها با حالتی نزار بیرون زده بود، به باریکهنواری چرمین میمانست.
دهانهایشان خشک بود و چشمهای گشادشان تهی از فروغ امید.
این سه گرگ تا عمق کوهستان یورا پیش آمدند؛ در دومین روز میشی شکار کردند و روز سوم سگی و کرهاسبی تازهپا.
روستاییان خشمگین از هر سو به تعقیبشان برخاستند.
کوهستان یورا که پر از دهکده و شهرک است، از این دزدان بیگانه سراسر ترس و وحشت شد.
نامهرسانهای سورتمهسوار مسلح شدند، هیچکس بیاسلحه از دهکدهای به دهکدهی دیگر نمیرفت.
گرگها، در این سرزمین بیگانه، پس از آن شکار جانانه، آسودهخاطر و در عین حال بیمناک بودند.
اما سرانجام به خود غره شدند و در روز روشن به اصطبل یک گاوداری زدند.
فضای تنگ و دمکردهی اصطبل را موموی گاوها، چقچق درهمشکستن نردههای چوبین، کوبش سم، و نفسهای خفه و تند انباشت.
اما این بار چند آدم سر زسیدند.
برای شکار گرگها جایزه تعیین شده بود، و این خود شهامت روستاییان را دو چندان میکرد.
دو گرگ از پا درآمدند. گردن یکی به گلولهای شکافت و دیگری نیز به ضرب تبری کشته شد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گرگ سوم جان به در برد و چندان دوید تا نیمهجان روی برفها افتاد. جوانترین و زیباترینشان بود، خوشرو و رشید با عضلاتی بس نیرومند و چابک.
زمانی دراز نفسنفسزنان بر جای ماند. دایرههایی سرخ و خونین در برابر چشمانش میچرخیدند.
گهگاه صفیرکشان نالهای جانخراش سر میداد. پرواز تبری پشتش را زخمی کرده بود. با اینهمه دوباره جان گرفت و پس از چندی توانست برخیزد.
تازه در این لحظه بود که دریافت از ترس جان تا کجا دویده است.
دورادورش نه خانهای دیده میشد، نه انسانی. در برابرش کوهی عظیم و پوشیده از برف سر برافراشته بود. کوه شاسرال Chasseral.
تصمیم گرفت آن را دور بزند. تشنگی آزارش میداد. پس، از لایهی یخزده و سخت برف چند تکه به پوزه گرفت.
در آن سوی کوه بلافاصله به دهکدهای رسید.
شامگاه فرا میرسید. در جنگل انبوهی کمین کرد و سپس در پی بوی گرم اصطبلها راستِ پرچین خانهها را گرفت و پیش خزید.
کسی در کوی و بزرن نبود. بیمزده و آزمند در میان خانهها چشم گرداند.
تیری شلیک شد. گرگ بهسرعت سر بلند کرد و چون غرش دومین تیر برخاست، بهگریز خیز برداشت.
تیر خورده بود.
شکم شیریرنگش از پهلو آغشته به خون بود و قطرههای درشت خون پیوسته فرو میچکید.
با اینهمه توانست با خیزهای بلند بگریزد و خود را در آن سوی دهکده به کوه پر درخت برساند.
آنجا با گوشهای تیزکرده لحظهای خاموش ماند.
از دو سو صدای گامها و فریادهایی شنید. بیمناک سر به سوی کوه بالا گرفت.
کوه فراز تندی داشت. پر درخت بود و دشوار میشد از آن بالا رفت. اما چارهای نبود. نقسنفسزنان خود را از ستیغ کوه پر درخت بالا کشید، در همان حال، آن پایین غُلغُلهی نفرین و امر و نهی و نور فانوس، دامنهی کوه را در مینوردید. گ
رگ زخمی از کوه پر درخت و نیمهتاریک، لرزان، بالا میرفت و خون تیرهرنگ آرامآرام از پهلویش فرو میچکید.
یک دو روزی میشد که سرما کاهش یافته بود.
آسمان در باختر از ابری تیره پوشیده بود و نوید بارش میداد.
hamid3369
02-06-2015, 22:46
یادش بخیر تو تاریخ ادبیات بود د میان گرگ بیان گرترود
حیوان خسته سرانجام خود را به قله رساند.
اکنون در حوالی مونکروزن Mont Crosin ، بر فراز دهکدهای که از آن میگریخت، در برف-دشتی بزرگ با شیبی ملایم ایستاده بود.
احساس گرسنگی نمیکرد، اما زخم پهلو سوزشی پنهان بر جانش میزد.
از پوزهی فروآویختهاش رنجمویهای آرام بیرون میآمد.
قلبش سنگین و دردناک میزد.
دست مرگ را همچون باری سنگین و وصفناپذیر بر پیکر خویش احساس میکرد. تناور کاج تکافتاده و پرشاخهای او را بهسوی خود خواند.
پای درخت بر زمین نشست و غمناک به درون شب تیره و برفی خیره شد.
پاسی گذشت. نوری سرخگون بر برف افتاد، نوری ملایم و شگفت. از جا برخاست و نالهکنان سر نحیف خود را بهسوی نور گرفت.
چشمش به ماه افتاد که گرد و درشت، سرخ، همچون کاسهی خون در جنوب خاوری سر بر میداشت و در آسمان تیره آرامآرام بالا میآمد. هفتهها میشد که ماه چنین بزرگ و سرخ دیده نشده بود.
نگاه غمناک حیوان محتضر در حباب تار ماه آویخته ماند و دوباره زوزهی نزار و دردآلودش تهی از هر آهنگی، در دل شب طنین افکند.
صدای گامها و پرتو فانوسها نزدیک شد.
روستاییانی با بالاپوشهای ضخیم، شکارچیان، و پسربچهای با کلاهپوستی و پاپوشهای ژنده، پای در برف میکوبیدند و نزدیک میشدند.
فریاد شادی سردادند؛ گرگ محتضر را یافته بودند.
در تیر بهسویش شلیک کردند، که هر دو به خطا رفت. سپس دریافتند که حیوان در آستانهی مرگ است؛ پس با چوب و قنداق تفنگ به جانش افتادند.
گرگ دیگر ضربهها را حس نمیکرد.
با پیکری درهمشکسته بهسوی سنت ایمر Saint Immer از کوه پایینش کشیدند.
قهقهه میزدند، به خود مینازیدند، و به یاد باده و قهوهای که در انتظارشان بود، سرخوش بودند؛ سرود میخواندند و ناسزا میگفتند.
هیچیک زیبایی جنگل برفپوش و شکوه بلندیها و ماه سرخگون را ندیدند.
ماه اکنون بر فراز شاسرال آویخته بودو پرتو کمفروغش بر لولهی تفنگ و بلورهای برف، و در چشمان شکستهی گرگ جانباخته میشکست.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
▨
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.