PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم / هاروکی موراکامی / مجتبی ویسی / نشر چشمه



Йeda
29-04-2015, 12:38
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم




نویسنده

هاروکی موراکامی


مترجم

مجتبی ویسی


تعداد صفحات

173 صفحه



سلام

بخشی از آنچه مترجم می‌نویسد:


هاروکی موراکامی که به سورئالیسم و پست‌مدرنیسم گرایش دارد همواره در آثارش به مقولاتی چون بحران هویت و رابطه، سقوط ارزش‌های انسانی، خلأ معنویات و تاثیرات مخرب ذهنیت معطوف

به کار در جامعه‌ی ژاپن می‌پردازد. اما در کتابی که پیش رو دارید او از خودش می‌گوید، از امور شخصی و برنامه‌های روزمره‌اش، چیزهایی که دوست دارد یا ندارد، خاطراتش، و در کل فلسفه‌ی

زیست و نوع نگاه خود را به پدیده‌ها و رخدادها برای ما آشکار می‌سازد. البته در این راه شیوه‌ای متفاوت اختیار کرده و می‌کوشد با سهیم کردن خواننده در تجربه‌ی دویدن روزانه‌اش، او را با خود

همپا کند.او دویدن را جزئی لاینفک از حرفه‌ی نویسندگی‌اش می‌داند و بر آن اصرار دارد و به همین دلیل به هیچ‌وجه حاضر نیست از آن دست بردارد. این دو برای او در هم تنیده شده‌اند، انگار دویدن

استعاره‌ای باشد از فعالیت هر روزه‌ی او در دل جریان زندگی. شاید ه همین دلیل کتاب خاطرات خود را بر محور دویدن بنا کرده‌است. روایتش البته خطی نیست. از حال به گذشته می‌زند و بالعکس،

گاه‌گاهی هم از واقعیت به خیال گریز می‌زند تا در نهایت، تصویری کامل از منِ شکل‌گرفته‌ی خود را به نمایش بگذارد.






موراکامی نیز در بخشی از مقدمه‌ی کتاب می‌نویسد:


قصد ندارم به پند و اندرز‌هایی متوسل شوم، نظیر این‌که: «بسیار خب بچه‌ها، بیایید هر روز بدویم تا بدن‌مان سالم بماند.» به جای آن، کشیده‌ام چکیده‌ی افکارم را درباره‌ی دویدن و معنا و مفهوم آن

از دید خود گردآوری کنم. کتابی است که در آن به تفکر در باب موضوعات مختلف پرداخته‌ام و خواسته‌ام تفکرا به بیرون نیز درز پیدا کند.

...
این کتاب دربرگیرند‌ی نکاتی است که می‌توان از آن‌ها تحت عنوان درس‌های زندگی یاد کرد، هر چند خود من هیچ‌یک از آن‌ها را فی‌نفسه فلسفه نمی‌نامم. درس‌ها و آموزه‌هایی شخصی هستند،

شاید نه چندان دندان‌گیر، که از طریق واداشتن بدن به حرکت فراگرفته‌ام و به واسطه‌ی آن‌ها کشف کرده‌ام که رنج‌کشیدن اختیاری است. شاید این درس‌ها به کار شما نیاید. دلیلش ساده است.

کسی که در این صفحات به تصویر کشیده شده، من هستم، آدمی با خصوصیات شخصی من.


پ.ن:
این احتمال وجود داره که بعد از خواندن کتاب علاقه‌ی زیادی به دویدن پیدا کنید :دي
اگر دیگر آثار موراکامی را خوانده‌اید حتما سری هم به این کتاب بزنید و اگر خوانده‌اید بخشی از آن را بنویسید.



[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Йeda
29-04-2015, 12:45
فصل اول
چه کسی به میک جَگر می‌خندد؟
5اوت 2005 - کائوآئی، هاوایی


امروز جمعه پنجم اوت 2005 در کائوآئی در ایالت هاوایی هستم. هوا به طرزی باورنکردنی صاف و آفتابی است. یک ابر هم در آسمان دیده نمی‌شود و انگار حتا مفهوم ابر هم در ذهن نمی‌گنجد. مثل همیشه اوخر ژوئیه وارد شهر شدم و آپارتمانی اجاره کردم. صبح‌ها که هوا خنک است پشت میز تحریر می‌نشینم و از هر دری چیزی می‌نویسم. مثل الان که دارم این‌ها را می‌نویسم: راجع به دویدن که تا هر جا دلم بخواهد می‌توانم ادامه بدهم. تابستان است و هوا طبیعتا گرم. هاوایی را جزایر تابستان ابدی نامیده‌اند ولی از آنجا که در نمیکره‌ی شمالی واقع شده، چهار فصل خاص خودش را ــ البته به نوعی بحث‌برانگیز ــ دارد.


تابستانش قدری گرم‌تر از زمستان است. من مدت زیادی در کمبریج ماساچوست اقامت داشته‌ام ــ تابستان‌ها آن‌جا با آن خوای گرم و خفقان‌آور و آن‌همه آجر و بتون مثل جهنم است ــ و هاوایی در آن مقطع از سال در قیاس با کمبریج مثل بهشت است. این‌جا نیازی به کولر ندارید، فقط کافی است پنجره را باز بگذارید تا نسیمی روح‌بخش وارد اتاق شود. اهالی کمبریج همیشه از این‌که می‌شنوند می‌خواهم ماه اوت را در هاوایی بگذرانم حیرت می‌کنند. مدام از من می‌پرسند: «چرا می‌خواهی تابستان را در آن منطقه‌ی گرم سپری کنی؟» نمی‌دانند این‌جا چه‌جور جایی است و بادهای دائم استوایی از جانب شمال‌شرقی تابستان‌هایش را چه‌قدر خنک می‌کند. نم‌دانند زندگی این‌جا چه لذت‌بخش است و آدم می‌تواند راحت و سرخوش کم بدهد، در سایه‌سار درختان کتاب بخواند و یا اگر هوس کرد، مثل هر کس دیگری،‌برود و تنی به آب بزند.

Йeda
01-05-2015, 18:42
در دوهای استقامت تنها رقیبی که باید بر آن غلبه کرد خود است، کسی که قبلا بوده‌اید.

فصل اول | صفحه ۲۴

Йeda
02-05-2015, 15:48
هر کس معیارهایی برای زندگی خود دارد و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم. تفاوت‌ها به ناسازگاری‌ها دامن می‌زند و مجموعه‌ی ناسازگاری‌ها می‌تواند منجر به بروز سوءتفاهم‌هایی بزرگ شود. نتیجه آن‌که عده‌ای در این میان ممکن است به طرزی غیرمنصفانه زیر تیغ نقد بروند.

فصل اول | صفحه ۳۲

Йeda
03-05-2015, 10:50
به آسمان نگاه می‌کنم، در پی نشانه‌ای از رحمت، ولی نمی‌یابم. فط ابرهای بی‌تفاوت تابستان را می‌بینم که به سمت اقیانوس آرام در حرکت‌اند. آن‌ها حرفی برای گفتن ندارند. ابرها همیشه کم‌حرف‌اند. شاید نباید به آن‌ها نگاه کنم.آن‌چه من نیاز دارم، نگاه کردن به درون خود است. خیره شدن به درون چاهی عمیق. آیا آن‌جا رحمتی یافت می‌شود؟نه، هیچ‌چیز نمی‌بینم جز سرشت خود. همان سرشت تنها، یک‌دنده، تک‌رو و اغلب خودمدار که درعین حال به خود مشکوک است ــ همان‌که تا به مشکلی برمی‌خورد، می‌کوشد از دل آن وضعیت نکته‌ای طنزآمیز، بیرون بکشد. این ماهیت را مثل چمدانی کهنه در طول مسیری دراز و پر گردوغبار همواره با خود حمل کرده‌ام. حمل آن از سر علاقه و دلبستگی نبوده است. جابه‌جایی‌اش با آن محتویات سنگین طاقت‌فرساست، ضمن آن‌که ظاهری افتضاح دارد و جای‌جایش پوسیده است. من آن‌را حمل می‌کنم چون اساسا قرار نبوده که چیز دیگری را حمل کنم. با این همه، انگار روزبرزو بیشتر به آن خو گرفته‌ام، همان‌طور که شاید شما بپندارید.



فصل هشتم | صفحه 151-150