PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : چه زمانی توی زندگی از ته دل گریه کردی؟



Demon King
14-02-2015, 22:20
سلام.

همه ی ما تو عمرمون دفعات زیادی اشک میریزیم. سر موضوعات زیاد. فوت عزیزان, شکست درسی و عشقی و ...

اما دفعات کمیه که از ته دل گریه کنیم. یعنی غم کامل مارو فرا بگیره. من فقط سه بار اینطور شدم:

1 - وقتی درباره ی یکی از عزیزانم قضاوت بسیار نابجا و زشتی کردم.

2 - وقتی پدر بزرگم از دنیا رفت. ( خیلی بهش بی احترامی میکردم. )

3 - وقتی اعتقادم رو بر اثر موضوعی سریعا عوض کردم.


باور نمیکنید اما این سه لحظه گرچه تلخ بود اما زندگی من رو تغییر داد.

واقعا این سه بار دلم میخواست خون گریه کنم و نه اشک ...

hossein blak
14-02-2015, 22:39
(کلا هر ادمی هر وقت به فکر بدهکاری هاش میوفته گریه میکنه.):n26:

+
ولی در کل من تنها یک بار اینجوری شدم و اون هم در مراسم ختم یکی از بچه های مسجد محلمون بود.

befermatooo
14-02-2015, 23:56
با توجه به اینکه که من خیلی احساسی هستم تا دلت بخواد گریه کردم اما از رو احساس .

ولی حالا که فکر میکنم می بینم فقط یه بار از ته دل گریه کردم و اون هم زمانی بود که آزمایشگاه جواب یک آزمایش را بهمون اشتباه داد . زندگیمون سیاه شده بود و زندگیم شده بود گریه :n03: . یادم میاد اون ماجرا تنم می لرزه .


من تو اون لحظات به خدا یه قولهایی داده بودم که الان اصلا انجامش نمیدم ! خیلی نامردم :n27:

alex_pk
15-02-2015, 07:00
4 سال بعد فوت مادرم یه شب خیلی تنها شدم و کمبودش رو حس کردم که تا صبح گریه کردم.

sia mohamadi
15-02-2015, 16:10
سلام رفقا
خوبین؟
من شبی که افتادم زندان
و فهمیدم باید 6 سال آب خنک بخورم
تا صبح گریه کردم
توی زندان که میدونین
اگه نقطه ضعف نشون بدی بدبختت می کنن
قربونتون
سیا

UIWe
15-02-2015, 21:10
یه دوره تو زندگیم داشتم که کارم در حد تخصصم نبود به عبارتی .. کار یک بیسواد رو میکردم . شبها که خسته خونه میرسیدم زودی میخوابیدم تا صبح زود برم سرکار قبل خواب هنزفری میذاشتم و دکلمه های غمناک خسرو شکیبایی رو گوش میکردمو ذار ذار ..طوری که بالشم خیسِ خیس میشد ..... ولی دورانی بود که یادش میوفتم حس خوبی بهم دست میده غم شیرینی داشت.

banii
16-02-2015, 01:47
13 خرداد 1393

که 1 سال از 13 خرداد 1392 گذشته بود...!

در مکانی عزیز ، شبی باشکوه ...

هیچگاه فراموش نخواهم کرد...


"یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ، جایی که افتادم به پای تو زیباترین جای نمازم بود..."






:n12:

supermax15
16-02-2015, 01:52
اخرین بار 2 شب پیش (25 بهمن 93 )ب خاطر اشتباهات گذشته و ای کاش ها و فرصت هایی ک تو زندگی داشتم ولی سمتش نرفتم

shengo_k
17-02-2015, 19:24
شکر خدا تاحالا پیش نیومده گریه کنم:n02:
خودمونیم عشقای امروزیم که نباید گریه کنی اگه برن که عشق نبودن پس نباید گریه کنید اگه بمونن که گریه نمیخواد :n05:

Atghia
17-02-2015, 19:53
اووووو اینقدر زیاده کدومش رو بگم؟:n31:
من معمولا همیشه از ته دل گریه میکنم:n28:

shahin7580
17-02-2015, 21:14
چند با ر اتفاق افتاده:

اخرین بار یه سال پیش فوت یکی از دوستام بود که تو تصادف فوت کرد.
دو سه بار هم وقتی دلم می گرفت می رفتم کوه و خوب گریه می کردم.این گریه ها نقطه عطفی شد تو زندگیم

یکیش هم زمانی بود که معشوقه ام بعداز چندماه که ازدواج کرده بود باهام تماس گرفت.خیلی ناراحت شدم از این که میدیم مثل زن هایی شده که به شوهرش خیانت میکنه و ... .

miss_ava7
17-02-2015, 21:24
راستش من برعکس اکثر دخترها اهل گریه نیستم و واکنش دیفالتم ساکت شدن و توی خودم بودنه.
با وجود اتقاقهای بدی که برام تا به حال افتاده می تونم بگم اولین و آخرین باری که از ته دل گریه کردم به خاطر فوت دختر عموم بود.
ما دو تا هم سن بودیم و مثل خواهر صمیمی، هر جا بودیم کنار هم می نشستیم و هر روز بهم زنگ میزدیم طوری که توی فامیل سر این مساله زبونزد بودیم.
23 ساله بودیم که توی راه دانشگاه تصادف کرد و همونجا کنار ماشین تموم کرد..
بدترین و گیج کننده ترین اتفاق عمرم بود.. تا یک سال هر شب از دلتنگی گریه می کردم و خیلی شبها نفسم می گرفت .. خیلی سوال توی ذهنم بود و نمی تونستم بخوابم..
3-4 سال از فوتش میگذره و منم به زندگی عادی م برگشتم اما این قضیه کاملا تصوراتم رو از مرگ و شیوه زندگی کردن توی این دنیا عوض کرد و
همون طوری که میگن: what doesn't kill you makes you stronger

banii
17-02-2015, 22:03
همین امروز صبح ساعت 5

باز دوباره کابوس ... از خواب پریدن و فریاد و بعدشم بغض و هق هق ...

3 4 ساله که وضعم همینه... با قرص زنده ام...

لعنتی ... چی کار کردی با من زنده گی ؟! چرا این زخم مث خوره افتاده توی جونم ؟!:n03:

clau
17-02-2015, 22:09
خیلی پیش اومده سر فوت پدرم سال 78

وقتی دلم میگیره و اهنگهای حضرت داریوش گوش میکنم :n37:

دیگه گریه کردن تو کشوری که از 12 ماه سال 13ماهش عزا و ماتم دارن چیز عادی به نظر میرسه:n02:

Mehrshad-msv
20-02-2015, 21:52
4 سال بعد فوت مادرم یه شب خیلی تنها شدم و کمبودش رو حس کردم که تا صبح گریه کردم.

خدا رحمتش کنه

بعد سکته مغزی مادرم البته ایشون خداروشکر در قید حیاتند...

Mehrshad-msv
20-02-2015, 21:54
یه دوره تو زندگیم داشتم که کارم در حد تخصصم نبود به عبارتی .. کار یک بیسواد رو میکردم . شبها که خسته خونه میرسیدم زودی میخوابیدم تا صبح زود برم سرکار قبل خواب هنزفری میذاشتم و دکلمه های غمناک خسرو شکیبایی رو گوش میکردمو ذار ذار ..طوری که بالشم خیسِ خیس میشد ..... ولی دورانی بود که یادش میوفتم حس خوبی بهم دست میده غم شیرینی داشت.

آره خیلی بده تا صبح خیسش کنی... اصلا یه وضع ناجوریه...

Mehrshad-msv
20-02-2015, 21:59
همین امروز صبح ساعت 5

باز دوباره کابوس ... از خواب پریدن و فریاد و بعدشم بغض و هق هق ...

3 4 ساله که وضعم همینه... با قرص زنده ام...

لعنتی ... چی کار کردی با من زنده گی ؟! چرا این زخم مث خوره افتاده توی جونم ؟!:n03:

داش یه سر به روانشناس بزن نه روانپزشک. قرصی نشی یه وقت البته فکر کنم یک دیر گفتم!

حمله های پنیکه منم داشتم خیلی فجیعی عامل اصلیش هم پرورش پوچی و نیستی در ضمیر ناخوداگاهته سعی کن عادتو عوض کنی. تغییای بزرگو تو زندگیت را بده... نترس پرواز کن فوقش می خوری زمین ولی حداقل می دونی تا حداکثر توانت زوررو زدی حالا مهم نیست چه مشکلت. ولی ...

Mehrshad-msv
21-02-2015, 12:02
راستش من برعکس اکثر دخترها اهل گریه نیستم و واکنش دیفالتم ساکت شدن و توی خودم بودنه.
با وجود اتقاقهای بدی که برام تا به حال افتاده می تونم بگم اولین و آخرین باری که از ته دل گریه کردم به خاطر فوت دختر عموم بود.
ما دو تا هم سن بودیم و مثل خواهر صمیمی، هر جا بودیم کنار هم می نشستیم و هر روز بهم زنگ میزدیم طوری که توی فامیل سر این مساله زبونزد بودیم.
23 ساله بودیم که توی راه دانشگاه تصادف کرد و همونجا کنار ماشین تموم کرد..
بدترین و گیج کننده ترین اتفاق عمرم بود.. تا یک سال هر شب از دلتنگی گریه می کردم و خیلی شبها نفسم می گرفت .. خیلی سوال توی ذهنم بود و نمی تونستم بخوابم..
3-4 سال از فوتش میگذره و منم به زندگی عادی م برگشتم اما این قضیه کاملا تصوراتم رو از مرگ و شیوه زندگی کردن توی این دنیا عوض کرد و
همون طوری که میگن: what doesn't kill you makes you stronger

البته سخته. اینقدر درگیر زندگی می شیم که یادمون می ره که اومدیم تا بریم زمانی نداره رفتن همونطور که زمانی نداره اومدن.
راستی اون جمله اخر اصلا جالب نیست و به نظر معنیش سنگدل شدنه نه قوی تر شدن پس اگرم گفتید اینجوری بگید:

what doesn't kill you makes you HARDER!

miss_ava7
21-02-2015, 15:44
البته سخته. اینقدر درگیر زندگی می شیم که یادمون می ره که اومدیم تا بریم زمانی نداره رفتن همونطور که زمانی نداره اومدن.
راستی اون جمله اخر اصلا جالب نیست و به نظر معنیش سنگدل شدنه نه قوی تر شدن پس اگرم گفتید اینجوری بگید:

what doesn't kill you makes you HARDER!

این جمله از من نیست. به نیچه نسبت دادنش و هنوزم توی آهنگها و صحبت روزمره ازش استفاده میشه و اتفاقا بار معنایی مثبت داره؛ یعنی که وقتی یه اتفاق بدی برات میفته و در نهایت ازش جون سالم به در ببری و بتونی اون روزهای سخت رو رد کنی و نشکنی، در واقع آدم قوی تر و پخته تری میشی و اون اتفاق در کنار ضربه ای که بهت میزنه تو رو رشد میده و ازت یه آدم محکم تر میسازه نه که سنگدلت کنه..

Mehrshad-msv
22-02-2015, 16:13
این جمله از من نیست. به نیچه نسبت دادنش و هنوزم توی آهنگها و صحبت روزمره ازش استفاده میشه و اتفاقا بار معنایی مثبت داره؛ یعنی که وقتی یه اتفاق بدی برات میفته و در نهایت ازش جون سالم به در ببری و بتونی اون روزهای سخت رو رد کنی و نشکنی، در واقع آدم قوی تر و پخته تری میشی و اون اتفاق در کنار ضربه ای که بهت میزنه تو رو رشد میده و ازت یه آدم محکم تر میسازه نه که سنگدلت کنه..

آدمای محم همیشه سنگدلن.. چون خودخواهند! دوست خوبم کلا با فلسفه کلامی و اخلاقیش مشکل دارم که اونم شخصیه!زیبا باش اما نشکستنی... دریا باش اما جاری...سیل باش اما بساز. عزیزمی! شکلکش نبود شرمنده!

soroosh_cz
22-02-2015, 17:00
آدمای محم همیشه سنگدلن.. چون خودخواهند! دوست خوبم کلا با فلسفه کلامی و اخلاقیش مشکل دارم که اونم شخصیه!زیبا باش اما نشکستنی... دریا باش اما جاری...سیل باش اما بساز. عزیزمی! شکلکش نبود شرمنده!

چه ربطی به خودخواهی داره؟
آدم های محکم ممکنه سنگدل باشن، ولی نه از روی خودخواهی. جایی که منطق و عقل بر احساسات غلبه کنه، آدم در برخورد با اتفاقات محکم میشه، شاید از دید دیگران سنگدلی باشه ولی تعریف سنگدلی چیزهای دیگری هست. صرفا احساساتی نبودن مبنی بر سنگدلی نیست.

متاسفانه منم جزو افرادی هستن که حتی اگر دلم بخواد، گریه ام نمیگیره :n29: یعنی ممکنه بغض گلوم رو در حد خفگی بگیره ولی گریه ام نمیگیره.
شاید 5-6 سالگی اونم سر اتفاقات جسمانی مثلا افتادن از روی دوچرخه و ... گریه کرده باشم ولی نمیدونم از ته دل حسابه یا نه :n02:

دیگه گریه نکردم در هیچ موقعی... شده اشک تو چشام جمع بشه ولی از ته دل گریه نکردم :n37: کلا احساساتی نیستم و اون اشک جمع شدن ها هم در اوج بیماری و ضعف و روشن شدن حقایقی بر من بود که فهمیدم لطف خدا چندین بار به صورت اساسی شاملم شده و باعث نجاتم شده در اصل.

کلا احساسی نبودن خوب است :n02:

Mehrshad-msv
22-02-2015, 17:23
چه ربطی به خودخواهی داره؟
آدم های محکم ممکنه سنگدل باشن، ولی نه از روی خودخواهی. جایی که منطق و عقل بر احساسات غلبه کنه، آدم در برخورد با اتفاقات محکم میشه، شاید از دید دیگران سنگدلی باشه ولی تعریف سنگدلی چیزهای دیگری هست. صرفا احساساتی نبودن مبنی بر سنگدلی نیست.

متاسفانه منم جزو افرادی هستن که حتی اگر دلم بخواد، گریه ام نمیگیره :n29: یعنی ممکنه بغض گلوم رو در حد خفگی بگیره ولی گریه ام نمیگیره.
شاید 5-6 سالگی اونم سر اتفاقات جسمانی مثلا افتادن از روی دوچرخه و ... گریه کرده باشم ولی نمیدونم از ته دل حسابه یا نه :n02:

دیگه گریه نکردم در هیچ موقعی... شده اشک تو چشام جمع بشه ولی از ته دل گریه نکردم :n37: کلا احساساتی نیستم و اون اشک جمع شدن ها هم در اوج بیماری و ضعف و روشن شدن حقایقی بر من بود که فهمیدم لطف خدا چندین بار به صورت اساسی شاملم شده و باعث نجاتم شده در اصل.

کلا احساسی نبودن خوب است :n02:

تا حدودی موافقم البته اون قضیه که می گی منم خیلی وقته برام تکرار نشده و مبنای آدم بودن و تکامل مغز اینه که بتونه انسان از طریق اشک و لبخند خودش رو تخلیه کنه .گریه نکردن نشانه خوبی نیست بلکه خود بغض نشانه ضعف و احساسی بودنه ادمه...
من و شما بخوایم و نخواییم محصول طبیعت و عوامل شیمیایی هستیم و این فرایندها لازم هست که در وجودمون ایجاد بشن چون اگر سرکوب بشند جامعه اونی می شه که الان هست و خواهد بود. اشک ریختن نشانه ضعف نیست نشانه مهم بودن چیز، مورد یا شخصیه برای شماومن... نشانه بودن من و شماست.:n11:

MR.CART
23-02-2015, 01:04
بچه ها حقیقت اینه که من دچار نارحتی یا افسردگی میشم خودمم دوست دارم گریه کنم تا حدی اروم بشم ولی اصلا اشکم درنمیاد چند سالی میشه اصلا گریه نمیکنم.

من فقط یادمه یه بار اول دبیرستان بودم بخاطر تمسخر بچه ها مدت تقریبا یه ماه هر روز گریه میکردم
یه بار هم کلاسم دوم دبستان بودم که به طرز واقعا مشکوک و بدون هیچ دلیلی گریه میکردم همش گریه اونم فقط سر کلاس مدرسه!!
کلا دیگه مدرسه رو بوسیدم گذاشتم رو تاقچه:n02:به درد ما که نخورد.

Miss Artemis
24-02-2015, 12:58
اونایی که منو میشناسن میدونن کلا از این دخترا نیستم که همه ش گریه کنم.

یادمه یکی از دوستام همیشه حواسش به من بود که کی گریه میکنم و میگفت من آخر گریه ی تو رو ندیدم تو چرا گریه نمی کنی اصلا ؟:n41:

ولی دوبار خیلی گریه کردم.

یکی ش دو سال و نیم پیش بود تقریبا وقتی پدربزرگم فوت کرد. اصلا انتظارش رو نداشتم و برام کاملا ناگهانی بود.

دومی ش هم مربوط میشه به زمانی که فکر میکردم دوربین عکاسی و لنز روش رو گم کردم ( الان فکر کنم 14 میلیون تومان باشه قیمتش ) :n38::n28:

رفته بودیم شمال وقتی متوجه شدم دوربینم همراهم نیست گفتم حتما خونه جا گذاشتمش. کل خونه رو گشتیم و از همسایه ها پرسیدیم هیچکدوم ندیده بودن.

آخرش معلوم شد رو جاکفشی جاگذاشته بودم همسایه مون برش داشته بود که کسی ندزدتش ولی متوجه نشده بوده که ما از سفر برگشتیم که بیاد پسش بده :n02:

Mehrshad-msv
24-02-2015, 17:20
چه جالناک پستا بال در اوردن رفتن!! کلا گریه خوب است حتی در شادی... شهمچون شادی یک کودک در زمان خوردن بستنی! چون شادی یک پیرمرد از دیدن یک عشق قدیمی... ببار ببار که دلم گرفت، شکستف خورد شد از این همه تظاهر، از دوستی های زودگذر از آدم ها.
به جون مادرم خوبم. گفتم که اضافه کنم مفید باشه شاید مدالم دادن!:n01: