bb
08-09-2006, 08:56
تبار ايرانيان:ايرانيان جزء دسته شرقى نژادى هستند که به آنها هند و اروپائى گويند. اين نژاد را از آن رو هند و اروپائى ناميدهاند که امروز از اسپانيا و پرتغال در اروپا تا ايران و افغانستان و پاکستان و هند در آسيا گسترده شده است. هند و اروپائيان خود به دستههاى شرقى و غربى تقسيم مىشوند. دستههاى غربى ملتهاى اروپائيان هستند و دستههاى شرقى ملتهائى هستند که ”هند و ايراني“ ناميده مىشوند. خود هند و ايرانىها نيز به دستههاى کوچکتر هندى و ايرانى تقسيم مىشوند.
در خود اروپا سرزمينهائى هستند که هند و اروپائى نيستند. فنلاند و هنگرى از نظر زبانشناسى و نژادى جزء دستهٔ هند و اروپائى نيستند. دسته شرقى گروه هند و اروپائى شامل هندىها و ايرانىها مىشود (او مقصود از ايران، ايرانزمين بزرگ است که سرزمين پهناورى را تشکيل مىدهد).
در مورد خاستگاه هند و اروپائيان چند فرضيه وجود دارد که برخى از آنها از نظر علمى درست نيستند و برخى ديگر بر پايههاى علمى استور هستند.
دستهاى از دانشمندان تصور مىکنند که اين هند و اروپائىها از شبهٔ جزيرهٔ اسکانديناوى آمدهاند و در اثر سرمائى که در اين نواحى توليد شده بهسوى مناطق گرمتر کوچ کرده و در اروپاى مرکزى پراکنده شدهاند و سپس به جاهاى ديگر رفتهاند. دستهٔ ديگر از دانشمندان، مرکز نخستين هند و اروپائىها را در شمال آلمان و جنوب دانمارک و در دشتهاى وسيع اين قسمت از اروپا مىدانند. اما گروه ديگرى از دانشمندان به عکس تصور مىکنند که هند و اروپائىها در آسيا بودهاند و نواحى اطراف تاجيکستان کنونى و دامنهٔ پامير را خاستگاه هند و اروپائىها مىدانند و مىپندارند که اينان از آنجا مهاجرت کردهاند، يک دسته بهسوى اروپا و دستهٔ ديگر به هند و افغانستان و ايران و آسياى کوچک رفتهاند. اما فرضيهٔ ديگر هم هست که دربارهٔ خاستگاه هند و اروپائىها بحثى نمىکند و تنها در پى يافتن محل تجمع بزرگ آنها در دورانهاى پيش از تاريخ است.
بنابر تحقيقات باستانشناسى در دورانهاى پيش از تاريخ در اطراف ”دانوب“ تعدادى مراکز بزرگ تجمع هند و اروپائى وجود دارد. بنابراين فرضيه، از ميان اين گروه هند و اروپائى قسمتى به شرق آمدهاند و قسمت ديگر بهسوى غرب رفتهاند. اين فرضيه با در نظر گرفتن محيط پراکندگى قوم هند و اروپائي، مرکز تقريبى اين پراکندگى را که از اسپانيا تا هند کشيده شده است و تقريباً ميان راه است خاستگاه قوم پراکندهٔ هند و اروپائى مىداند و چون محل تجمع اقوام ابتدائى غالباً در کنار رودهاى بزرگ بوده است، از اين رو کنار رود دانوب مىتواند جاى مناسبى براى رويش و افزايش اين قوم باشد. البته ما ميدانيم که در قرون وسطى قسمت بزرگى از شرق دانوب تا پامير را نه تنها قوم هند و اروپائى بلکه قوم ايرانى ساکن بوده است و تمام اين ناحيه حتى در دورانهاى تاريخى يعنى در دوران باستانشناسى است و ملاک ديگر آداب و رسوم و بررسى افسانهها است. مثلاً بسيارى سنگ نوشتههاى داريوش مسکن مردمان گوناگون سکائى بوده است که از نظر نژادى ايرانى هستند.
ممکن است پرسيده شود که چگونه مىتوان دانست که اينان هند و اروپائى هستند؟ پاسخ اين پرسش اين است که بازماندگان اينان به زبانهائى سخن مىگويند که از ريشه واحد زبان هند و اروپائى سرچشمه گرفتهاند. مثلاً واژههاى ”پدر“ ”مادر“ ”برادر“ و غيره در زبانهاى کهن و حتى زبانهاى امروزى سرزمينهاى مختلف اروپائى و هندى و ايرانى همانند يکديگر و از اين رو مىبايستى ريشهٔ مشترکى داشته باشند. پس يکى از ملاکهاى شناسائى نژاد، زبانشناسى است، يکى ديگر از ملاکها جمجمهشناسى و تجزيه استخوان کشکک زانو است، راه ديگر شناسائى نژادها از داستانها و افسانههاى ما ايرانىها همانند افسانههائى است که در آسياى مرکزى و اروپاى شرقى يا سوئد و نروژ هنوز وجود دارند.
[3] هند و ايرانيان
در زمانهاى بسيار دور پيش از تاريخ، هنگامى که قبيلههاى ايرانى و هندى هنوز از يکديگر جدا نشده بودند و در دشتهاى گستردهٔ آسياى مرکزى بهسر مىبردند، داراى فرمانرواى واحدى بودند که هم رئيس قبيلهها بود و هم پيشواى مذهبي. اين قبيلهها معيشت شبانى داشتند و چادرنشين بودند و در پهنهٔ گستردهاى از آسياى مرکزى که گويا در آن روزگاران آب و هواى مناسبتر و چراگاههاى گستردهاى داشت پراکنده بودند.
3] مادها
مادها قومى آريائى نژاد بودند که در آغاز قرن هفتم و پايان قرن هشتم ق ـ م دولت ماد را تأسيس کردند. سرزمين ماد را به دو قسمت کردهاند: نخست ماد بزرگ که شامل نواحى مرکزى و غربى ايران تا حدود کردستان و کوههاى زاگرس مىگشت و به آن گاهى مادراگيانا که رى و اطراف آنرا در بر داشت نيز اطلاق مىکردند. دوم ماد کوچک که شامل آذربايجان مىگشت. نام قوم ماد و کشور آنها مکرر در کتيبههاى آشورى آمده است.
[4] عهد جماعت بدوى در سرزمين ماد
عصر حجر و عصر مس:
در اينکه انسان در چه زمان سرزمين ماد را مسکون کرد و نخستين بار بدانجا گام نهاد اطلاعى در دست نيست ولى تا اين اندازه دانسته است که در عصر حجر قديم آدمى زادگان در آن خِطّه مىزيستند. درباره ساکنان سرزمين ماد در عصر حجر آنچه تاکنون بهدست آمده ناچيز است و براى مورخ کافى نيست. فقط مىتوان گفت که بر روى هم راههاى تکامل انسان عصر حجر در سرزمين ماد بهطور کلى با کشورهاى ديگرى که مستقيماً در معرض حرکت و مسير يخبندان قرار نگرفته بودند، يکسان بوده.
[4] ساکنان باستانى ماد غربى در هزاره سوم ق ـ م
هوريان و عيلاميان:
بخشى از خاک ماد در ربع سوم هزارهٔ سوم پيش از ميلاد جزء منطقهاى است که منابع کتبى بر آن پرتو افکنده، سخن گفتهاند. از آثارى که به زبان سومرى و آکدى و هوريانى در دست است. برمىآيد که در کوهپايههاى غربى زاگرس و آنجائى که بعدها ماد غربى را تشکيل مىداد، قبايل هوريان، لولوبيان و کوتيان و ظاهراً قبايل ديگرى که با عيلام قرابت داشتند، مىزيستند.
قبايلى که به زبان هوريانى سخن مىگفتند در هزاره دوم ق ـ م در بينالنهرين شمالى تا حدى در سوريه و ـ چنانچه از برخى نامهاى امکنه و اشخاص بر مىآيد ـ در سراسر فلات ارمنستان پراکنده بودند. اينان تا اواسط هزاره اول قبل از ميلاد در کنار قبايلى که منشاء ديگر داشتند باقى ماندند زبان هوريان يا اورارتوئى خويشاوندى نزديک داشت. نبشتهاى به خط آکدى و به زبان هوريانى از شخصى به نام تيشارى شاه اورکيش و ناوار از ربع هزاره سوم ق ـ بهدست ما رسيده.
[3] پارتها
پايه اقتصاد پارت بر کشاورزى و بازرگانى استوار بود و صنعت اهميت چندانى نداشت. بيشتر ساکنان شاهنشاهى روزى خود را همچون خرده مالکان يا شبانان و ”بندگان وابسته به زمين“ مالکان عمده و شايد در برخى موارد ”بندگان“ در زمين مىجستند. گوسفند و بز و گاو و خوک و اسب و خر و شتر عربى پرورش داده مىشد و حبوبات و گندم و ميوه و سبزى بهعمل مىآمد. بيشتر زمينهاى قابل کشت شاهنشاهى نيازمند فراهم کردن آب بودند، تا بر آبهاى رود و باران که ناکافى بود افزوده شود.
پارتيان پس از برافتادن سلوکيان از گرمى بازار و داد و ستد ميان مديترانه و شرق نزديک و دور بيشتر همچون دلال و نه توليد کننده سود مىبردند. در آغاز پارتيان بىگمان با بازرگانان سلوکى داد و ستد داشتند. پارتيان چين بازرگانى خويش را تا چين گسترش دادند.
پارتيان از چين، آهن، زردآلو و هلو مىبردند، و در برابر شراب و انار و شترمرغ و ديگر اقلام شگفت مىآوردند.
در شاهنشاهى پارت، توازن ثروت بهسوى جامعه مغرب کشور متمايل بود. اين عدم توازن موجب نتايج سياسى هم مىشد و از اينرو بابل محل توجه غاصبان بود، با اينکه در سده اول ميلادى وضع اقتصادى روزبهروز بدتر مىشد، ويرانگرىهاى روميان مايهٔ بىرونقى شهرها از جمله بابل و سلوکيه و آشور و شوش گشت و خرابى عيار سکهها هم نمودار فقر عمومى و روزافزون است. با اين همه کشتىها و کاروانها همواره در راه بودند و اگر راههائى بسته مىشد راه ديگرى مىپيمودند، شهرهاى الحضر و پالمير همچنان رونق خود را داشت.
در رأس جامعه پارتى شاه قرار داشت، معمولاً دسترسى به او ناممکن مىنمود. تا جشن و تختخواب او زرين بود. آنانکه بار مىيافتند مىبايد پيشکشى مىبردند. کلاه شاه از کلاه نوک تيز سکائى به نيم تاج ساده و آنگاه به تاج استوانهاى جواهر نشان تغيير يافت. بر گردن او يقهاى فلزى و جامعه او با تزئينات ريز و دقيق و باريک آراسته شده بود. به قول ژوستن و پلوتارک رعاياى شاه با اقليتى از آزادان و انبوهى بندگان وابسته به ارباب تقسيم مىشدند. اما اين سخنان را نويسندگان آنها در توصيف سپاه آوردهاند. اساس جامعهٔ ايران بهطور کلى از خانواده يا تيره و قبيله تشکيل مىشد. آزادان همانا شاهان فرودست و اشراف و ديوانيان دستگاه شاهى و خانواده ايشان بودند. بندگان و وابستگان ارباب فرودستان اشراف و کشاورزان وابسته به زمين بودند. با آنکه در پارت بندگى و بندهدارى وجود داشته است. اما شواهد آن فراوان نبوده است. امتياز ميان بنده در جنگ بهاسارت افتاده با آنان که براى اداى دين فروخته مىشدند در اواخر زمان اشکانيان آشکار شد. اما بهطور کلى بندگى در پارت کمتر از سرواژ يعنى بندگان وابسته به زمين بوده است.
خاندان فرمانروائى اشکانى هم از بخش شمالى همين جامعه برخاسته بود. در فارس گروه ديگرى مىزيستند که به لهجه جنوب غربى زبان فارسى ميانه سخن مىگفتند که از فارسى هخامنشيان ريشه گرفته بود و فرمانروايان خود را شاه مىخواندند و نامهاى داريوش و اردشير در ميان آنها فراوان است.
در کنار ايرانيان مردمان و جامعههاى ديگرى مىزيستند. مغرب پارت را آراميان و در بيابانها عربان زير نظارت دقيق پارتيان در حرکت و رفت و آمد بودند.
پارتيان بهگفتهٔ آمين مارسلن شهرساز بودند و شهرهائى چون تيسفون و بلاشگرد و الحضر و تجديد بنا نسا و مرو از آنان است. حتى بزرگترين شهرهاى پارتي، امروزه کوچک مىنمايد. از همه اين جامعهها چه آنانکه از قديم وجود داشتهاند و چه آنها که بهدست يونانيان يا ايرانيان پى افکنده مىشدند جمعيت خواه از لحاظ نژادى و خواه از نظر سياسى بسيار در هم آميخته و در هم بود. نامهاى شاهان ميسن نمودار ريشه نژاد شرقى گوناگون هستند، که بىگمان اصل به آنها مىرسانند. جامعههاى بازرگانى پالمير فىالمثل داراى انبارها و مؤسسات متعلق به همشهريان پالميرى در همه شهرهاى عمدهٔ بازرگانى مغرب پارت مانند بابل و سلوکيه ... و بلاشگرد و جاهاى ديگر بودند. در دورا اوروپوش در آميختهاى از نامهاى يونانيان و ساميان بهدست آمده است که گواهى است بر در آميختگى بسيارى از مردم اين شهر شاهنشاهي. بىگمان بسيارى از جامعهها در شهرها تا سالها هويت يونانى و بابلى و آشورى و غيره را نگاه داشتند و در بسيارى نامهاى ايرانى بر سفال شکستهها يافتهاند. ولى تنها در روستاها و قبائل هويت کامل و خالص نژادى شده بود.
از جامعه بزرگ پارتى و زندگى روزمره آنان نويسندگان کهن، و کاوشهاى باستانشناسى و برخى اطلاعات جسته و گريخته بهدست مىدهند در جامعه پارت هم مانند بيشتر جامعههاى شرقى مرد برترى کامل دارد.
به روايتى زنان گرفتار محدوديتهاى فراوانى بودند. بيشتر خانهها از خشت خام و مانند امروزه در پيرامون حياط ساخته شده بودند. شبها بسيارى چراغهاى روغنى برمىافروختند، کوزهها و گلدانهاى پارتى نخست تقليدى بود از ظرفهاى شرقى و سلوکي. اندکاندک ظرافتهاى يونانى از آنها رخت بربست و به شکلهاى خشن درآمدند.
پارتيان مردمى مىگسار بودند، اما به گفته ژوستن در صرف خوراک امساک مىکردند. در نسا بسيارى سفالهاى شکسته يافتاند که بيشتر از سده اول پيش از ميلاد است و در پيرامون خمخانهها يافتهاند. پارتيان گوشت شکار و نان فطير و تخمير شده و ميوه تازه و خشک و سبزى و براى آنانکه ميسر بود ماهى مىخوردند. بر خاصيت سبزىها و ادويه آگاه بودند از شيوه آشپزى آنان نمىدانيم.
طبقات اشراف و بازرگانان از تجارت و بهرهگيرى از روستائيان از زندگى فراخ و خوش برخوردار بودند، مجسمههاى ظريف و زيبا شايد اين شيوه زندگى آنان است.
توانگران پارتى در کاخها و بنگاههاى بزرگ خويش طرفهاى زرين و سيمين بسيار مرغوب و ظريف بهکار مىبردند. کاسهها با نقش برگ و گياه خرزهره و شوکت اليهود و رز يا گلهاى سرخ و شکل آدميان آراسته شده بود.
بردبارى اشکانيان در امور دينى اجازه شکوفائى به بسيارى مذاهب را در قلمرو ايشان مىداد. بسيارى مجسمههاى کوچک پيدا شده در مغرب ايران که با سبک يونانى و شرقى ساخته شدهاند. نمودار بسيارى از خدايان است و اين نمايشگر وجود وسايل نذرى دينى است.
معمارى از زمين لرزه که بگذريم اوضاع اقليم پارت ساختمانهاى بسيار سست را هم حفظ مىکرد. هواى گرم و خشک سبب مىشد که مردم مانند امروز ساختمانهاى بسيار ساده با خشت خام بسازند. پى يا درگاههاى اين بناها که از آب يا شانه يا پاى مردم ويران شده و گزند ديده است اگر با آجر يا سنگ ساخته شده بود بسيار بيشتر دوام داشت. گاهى آجر هم بهکار مىبردند و آن براى ساختمانهاى مهم همچون کاخ فرمانروايان و پرستشگاهها بود. سنگ هنگامى بهکار مىرفت که مقدار زيادى در دسترس بود يا وضع مادى اقتضاء مىکرد.
برخى از شهرهاى پارتى چون تيسفون و الحضر و بخش رشد کرده مرو بيشتر به دايره مىماند.
در درون يک شهر پارتى مهمترين ساختمان معمولاً ارگ (مرکز امور ديواني) و پرستشگاهها بود. بازار هم چه بسا که اهميت داشت.
[3] کاسىها
کاسىها مردمانى بودند که قبل از مهاجرت آريائىها در قسمتهاى غربى ايران مىزيستند و اثرات عميقى در تاريخ بابل و ايلام از خود بهجاى گذاشتند. با همه اين تفاصيل مىتوان نتيجه گرفت نجد ايران که از بيابانهاى لميزرع و کوهستانهاى صعبالعبور تشکيل شده ظاهراً نبايستى موردعلاقه و در نتيجه تهاجم اقوام خارجى قرار گيرد ليکن يورشها و مهاجرتهاى اقوام گوناگون خلاف اين امر را به ثبوت مىرساند زيرا اين سرزمين واسطهاى بوده بين تمدن و فرهنگ خاور دور و خاور نزديک.
شواهد و مدارکى مربوط به مهاجرت دستهجمعى اقوام و سفرهاى جنگى مهاجمينى که ايران را در دورههاى تاريخى مورد حمله و هجوم قرار دادهاند در دست است و ما از اين نقل و انتقالات و حملهها اطلاع کامل داريم اما با وجودىکه اين پديده يقيناً در اعصار ماقبل تاريخ ايران نيز به وقوع پيوسته به واسطه نبودن اسناد و آثار ابرى از ابهام و تاريکى اين رويدادها را پوشانيده است در حال حاضر محققين و متبعين مىتوانند از روى قرائن و اماراتى که از کاوشهاى علمى استانشناسى استنباط مىگردد تا اندازهاى وضع اجتماعات ايران را در دورانهاى پيش از تاريخ مشخص سازند و ما نيز ناچاريم منابع مکشوفه را با کنجکاوى و موشکافى بررسى کنيم تا از اين راه بتوانيم به تجزيه و تحليل نتايج بزرگ تاريخى بپردازيم براى اين منظور از گذشتههاى بسيار دور آغاز مىکنيم.
قديمىترين مرجعى که در آن از قوم کاسى ياد شده متون ايلامى متعلق به عهد پوزوراينشوشيناک (۲۴۰۰ قبل از ميلاد) مىباشد از اين نوشتهها چنين استنباط مىگردد که در هزاره سوم قبل از ميلاد کاسيان چندان اهميتى نداشتهاند. متون و منابع بابلى مربوط به هزاره سوم قبل از ميلاد نيز جسته و گريخته از مللى گفتگو مىکنند که در مشرق بينالنهرين در کوهستانهاى زاگرس زندگى مىکردند و اقوام سامىنژاد جلگه بينالنهرين دائماً با آنان در جنگ و جدال بودهاند. اين اقوام از جنوب به شمال عبارت بودند از کاسيان، لولبيان و کويتان. ظاهراً علت و انگيزه اصلى لشکرکشىهاى شاهان سومر و اکد و بابل به همسايگان کوهستانى خود گرفتن اسرا و وادار کردن آنها به بردگى بود. مدارکى در دست است که نشان مىدهد در هزاره دوم نيز بردگان انواع ساکن کوهپايههاى زاگرس بينالنهرين از نظر تاب و توان و انجام کارهاى طاقتفرسا شهرت بسيار داشتهاند از جمله مدارک بهدست آمده صورت لوازم خواربار اردوگاه زنان اسير است که در زمان يکى از سلسلههاى سوم اور به بردگى درآمدهاند.
اين فهرست محتملاً در سال ۲۰۵۱ قبل از ميلاد تحرير شده از طرف ديگر حکومتهاى بينالنهرين مىکوشيدند از بهوجود آمدن دولتهاى مقتدر در همسايگى خود جلوگيرى کنند تا بتوانند نظرات و هدفهاى سياسى خود را بر اقوام و ملل جهان تحميل کنند و ثروتهاى ملل همسايه را به بينالنهرين منتقل سازند. ليکن از آغاز هزاره دوم قبل از ميلاد اقوام درههاى زاگرس بهعلت مبادلات سياسى و اقتصادى و فرهنگى با تمدنهاى مجاور مشرق و مغرب به سرعت سير تکامل و ترقى را پيمودند و به مرحله جديد تمدن و فرهنگ وارد شدند ارتباط اين اقوام با جلگه بينالنهرين تنها از راه جنگ و ستيز نبود بلکه عامل مهم و تعيين کننده موقعيت ممتاز طبيعى و جغرافيائى ردههاى حاصلخيز زاگرس بهشمار مىرفت. کليه امتعه تجارتى و کاروانهاى حامل بار و کالا اجباراً از اين منطقه عبور مىکرد گو اينکه اينان دشمن موروثى دولتهاى بينالنهرين محسوب مىشدند با وجود اين ناچار بودند که با آنان داد و ستد کنند و در همين گير و دار بود که تحت تأثير همسايگان متمدنتر از خود قرار گرفتند.
در اين دوره حکومتهاى مختلف دشت بينالنهرين با نظام عظيم بردهدارى ترقى بسيار کرده بود و در حيات سياسى و اقتصادى آنان تغييرات شگرفى بهوجود آمد. پادشاهان اين سلالهها و بزرگان و بردهداران بينالنهرين به ساختن عمارات و ابنيه و زندگى مجلل دل بستند روى هم رفته در آن روزگار داراى اقتصادى شکوفان شدند و روزبهروز نياز آنان به بازارهاى جديدى افزونتر مىگرديد تا بتوانند متاع خود را مبادله کنند و در عوض امتعه لازم را بهدست آورند کالاهائى که مورد احتياج ساکنان بينالنهرين قرار مىگرفت از سرب ـ لاجورد ـ مس ـ قلع و طلا و احجار مختلف براى ساختن قصور و معابد مجلل بود اما کوهستانيان ساکن ايران با آشنائى به تمدن بينالنهرين و تغيير وسايل و ابزار توليد به سرعت در مسير جديد تمدن گام نهادند به همين جهت هيچگاه تسليم سکنه دشت نشدند. مهمترين مردم ساکن منطقه زاگرس کاسيان بودند که محل استقرار آنان لرستان کنونى بود. آشوريان اين قوم به نام کاسى ـ Kassi مىشناختند. معلوم نيست کاسيان از چه وقت در اين نواحى ساکن شدند. آنچه مسلم است قوم مزبور از آغاز هزاره سوم قبل از ميلاد در اينجا مستقر بودهاند و در حدود ۱۷۰۰ قبل از ميلاد بهدره رودخانه دياله نفوذ کرده و از همين زمان در عرصه تاريخ مشرق قديم وارد شدند زيرا مدرک تاريخى نشان مىدهد که از اين دوره به همسايگان خود مخصوصاً بابل دستبردهائى مىزدند. اهلى کردن اسب را به کاسيان نسبت مىدهند گو اينکه از زمانهاى بسيار قديم اقوام آسياى ميانه از وجود اسب مطلع بودند.
با اکتشافاتى که طى سالهاى متمادى در منطقه غربى ايران از قبيل اطراف کرمانشاه، سنندج، شاهآباد زردلان پشت کوه، لرستان، نورآباد لرستان، سرخ دم لرستان، هيليان، جو زرد شاهآباد، تپه تيموران، دلفان اليشتر لرستان، سقز لرستان، کفترلان لرستان، تپه سبز لرستان، تيموران لرستان، هرسين کردستان به وسيله هيئتهاى داخلى و خارجى و اشخاص متفرقه انجام گرفته اشياء و آلات و ادوات متعددى از قوم کاسى بهدست آمده که معرف فرهنگ و هنر قوم مذکور مىباشد و هنر آنان بعدها در ساير تمدنهاى پراکنده فلات ايران نفوذ کرد و مىتوان گفت شيوه هنرمندان دوره تاريخى ايران در برخى از موارد از هنر کاسى الهام گرفته شده، ذوق هنر کاسىها مخصوصاً در آثار مفرغى لرستان متجلى است، اين هنر مختص قبائل کوهستانى کاسى مىباشد و با واسط هزاره دوم و اوايل هزاره اول قبل از ميلاد تعلق دارد و بيشتر آثار هنرى ساخته شده از مفرغ تزئينات اسب از قبيل لگام و زين و برگ است. ظاهراً در نظر اين قوم اسب جنبهٔ تقدس داشته است و علاوه بر آن سلاحهاى مختلفى چون گرز ـ تير ـ قمه نيز بهدست آمده، برخى از اشياء مکشوفه مفرغى جنبه مذهبى دارد چون آتشدان مفرغى و بتها که با نقش حيوانات افسانهاى داستان گيل گامش را به خاطر مىآورد و برخى از اين نقوش را مىتوان با افسانههاى اساطيرى ايران که مخصوصاً در اوستا منعکس شده مربوط دانست.
اين آثار داراى ويژگىهائى که بهجزء در کار هنرمندان کاسى نظير آن مشاهده نمىشود تزئينات پيچيده و تلفيق شدهاى که در بتهاى مفرغى چون ابوالهول نقوش انسان و حيوانات درنده ـ بز کوهى ـ شير ـ گاو ـ اسب و حيوانات افسانهاى شير بالدار و گريفونهاى مختلف ديده مىشود، نمونههاى زيبا و جالبى از کار هنرمندان چيرهدست کاسى است از ميان اشياء متنوعى که تاکنون از لرستان بهدست آمده گمان مىرود اشيائى که مربوط به عرابه مىباشد به هزاره دوم قبل از ميلاد تعلق دارد زيرا در هزاره اول عرابه کمتر در جنگها استعمال مىشد. ظروف سفالين قوم کاسى نيز جالب توجه است و با تصاوير گوناگون هندسى تزئين شده، يکى از نقوش متداول اين ظروف نقش صليب مانندى است که علامت خورشيد بوده و گاهى در مفرغهاى لرستان نيز ديده مىشود.
کاسىها اگر چند به راستى گفتهاند که کمتر فاتحانى به اندازهٔ کاسىها نشانى از قدرت خود بر مردم، بابل باقى گذاشتهاند، با اين همه آگاهى ما درباره تاريخ نخستين اين قوم بسيار اندک است از فهرست واژههاى کاسى که بهدست دبيران بابلى گردآورى شده، پارهاى تصور دربارهٔ پيوندهاى زبانى آنها مىتوان حاصل کرد. بيشتر واژههاى بهجا مانده و نيز بيشتر نامهاى اشخاص ثابت مىکنند که عامه مردم کاسى به زبانى قفقازى که شايد همسايهٔ نزديک زبان عيلامى بود سخن مىگفتند... پارهاى از ايزدان کاسى از گونهٔ ايزدان قفقازى است. مانند ساه همسان شمس.
اسب در نزد کاسىها نمادى الهى بود؛ و استفاده آنها از اين جانور که تنها پس از ورود ايشان در بابل رواج يافت.
کاسىها مردمى بودند که از جاهاى گوناگون برهم فراز آمده بودند و زمانى که ما در آن زندگى مىکنيم چندان از آنها دور شده است که جدا ساختن کامل عناصر تشکيل دهنده آنها ميسر نيست با اين همه آشکار مىنمايد که يک کاست حاکم هند و اروپائي. و بنابراين در نهايت نورديک روزگارى ميان آنها زندگى مىکرد و بر گروهى بيگانه و بيشتر از مردم قفقاز استيلا داشت. بديهى است که اين فاتحان زبان خود را به اتباع خود تحميل کنند. در مورد مردمى که با نام کاسى پا به صحنه تاريخ نهادند احتمالاً همين وضع پيش آمده است؛ اشرافيت نورديک احتمالاً با گذشت روزگار زبان خود را جز اندکى که در اسامى خاص حفظ گرديده به فراموشى سپرد. بدين ترتيب اقوام بومى شکست خود را تلافى کردند.
زاد بوم کاسىها مانند خاستگاه آنان نامعلوم است. بقاياء بعدى اشاره دارند که کاسىها از زاگرس مرکزي، در شمال عيلام به بابل فرود آمدند. نوادهٔ شاه سوم آنها مدعى سيادت بر گوتىها و برپادان PADAN و آلمان AL.MAN که بايد همان ناحيهٔ حلوان باشد، بود. در سرزمين کوهستانى شرق و شمال شرقى نام کاسىها در عهد باستان در ميان قبايل کيس و کوسى به زندگى خود ادامه دادند اما لازم است اشاره کرد که اين سند تا حد زيادى عکس اين مسئله را ثابت مىکند. زيرا در سده بيست و چهارم پيش از ميلاد يعنى در روزگارى که بسيار بعيد است که کاسىهاى واقعى در رسيده باشند. در شمال عيلام سرزمينى به نام کاشن KASHEN وجود داشت. اين امر اشاره دارد که آنها نام خود را از سرزمينى گرفتند که مدتها پيش به اشغال درآورده بودند، و اين سرزمين احتمالاً مدتهاى دراز پس از آنکه اقوام تازه و تازهترى را جذب کرد نام اصلى خود را همچنان نگه داشت . شايد سرزمين ياد شده شاهد ادغام و اختلاط عناصر گوناگون ـ هند و اروپائي، قفقازى و ديگران ـ بوده که از ترکيب آنها کاسىهاى تاريخى پديد آمدند؛ شايد اين ترکيب در سرزمينى ديگر و دورتر انجام گرفته.
در خود اروپا سرزمينهائى هستند که هند و اروپائى نيستند. فنلاند و هنگرى از نظر زبانشناسى و نژادى جزء دستهٔ هند و اروپائى نيستند. دسته شرقى گروه هند و اروپائى شامل هندىها و ايرانىها مىشود (او مقصود از ايران، ايرانزمين بزرگ است که سرزمين پهناورى را تشکيل مىدهد).
در مورد خاستگاه هند و اروپائيان چند فرضيه وجود دارد که برخى از آنها از نظر علمى درست نيستند و برخى ديگر بر پايههاى علمى استور هستند.
دستهاى از دانشمندان تصور مىکنند که اين هند و اروپائىها از شبهٔ جزيرهٔ اسکانديناوى آمدهاند و در اثر سرمائى که در اين نواحى توليد شده بهسوى مناطق گرمتر کوچ کرده و در اروپاى مرکزى پراکنده شدهاند و سپس به جاهاى ديگر رفتهاند. دستهٔ ديگر از دانشمندان، مرکز نخستين هند و اروپائىها را در شمال آلمان و جنوب دانمارک و در دشتهاى وسيع اين قسمت از اروپا مىدانند. اما گروه ديگرى از دانشمندان به عکس تصور مىکنند که هند و اروپائىها در آسيا بودهاند و نواحى اطراف تاجيکستان کنونى و دامنهٔ پامير را خاستگاه هند و اروپائىها مىدانند و مىپندارند که اينان از آنجا مهاجرت کردهاند، يک دسته بهسوى اروپا و دستهٔ ديگر به هند و افغانستان و ايران و آسياى کوچک رفتهاند. اما فرضيهٔ ديگر هم هست که دربارهٔ خاستگاه هند و اروپائىها بحثى نمىکند و تنها در پى يافتن محل تجمع بزرگ آنها در دورانهاى پيش از تاريخ است.
بنابر تحقيقات باستانشناسى در دورانهاى پيش از تاريخ در اطراف ”دانوب“ تعدادى مراکز بزرگ تجمع هند و اروپائى وجود دارد. بنابراين فرضيه، از ميان اين گروه هند و اروپائى قسمتى به شرق آمدهاند و قسمت ديگر بهسوى غرب رفتهاند. اين فرضيه با در نظر گرفتن محيط پراکندگى قوم هند و اروپائي، مرکز تقريبى اين پراکندگى را که از اسپانيا تا هند کشيده شده است و تقريباً ميان راه است خاستگاه قوم پراکندهٔ هند و اروپائى مىداند و چون محل تجمع اقوام ابتدائى غالباً در کنار رودهاى بزرگ بوده است، از اين رو کنار رود دانوب مىتواند جاى مناسبى براى رويش و افزايش اين قوم باشد. البته ما ميدانيم که در قرون وسطى قسمت بزرگى از شرق دانوب تا پامير را نه تنها قوم هند و اروپائى بلکه قوم ايرانى ساکن بوده است و تمام اين ناحيه حتى در دورانهاى تاريخى يعنى در دوران باستانشناسى است و ملاک ديگر آداب و رسوم و بررسى افسانهها است. مثلاً بسيارى سنگ نوشتههاى داريوش مسکن مردمان گوناگون سکائى بوده است که از نظر نژادى ايرانى هستند.
ممکن است پرسيده شود که چگونه مىتوان دانست که اينان هند و اروپائى هستند؟ پاسخ اين پرسش اين است که بازماندگان اينان به زبانهائى سخن مىگويند که از ريشه واحد زبان هند و اروپائى سرچشمه گرفتهاند. مثلاً واژههاى ”پدر“ ”مادر“ ”برادر“ و غيره در زبانهاى کهن و حتى زبانهاى امروزى سرزمينهاى مختلف اروپائى و هندى و ايرانى همانند يکديگر و از اين رو مىبايستى ريشهٔ مشترکى داشته باشند. پس يکى از ملاکهاى شناسائى نژاد، زبانشناسى است، يکى ديگر از ملاکها جمجمهشناسى و تجزيه استخوان کشکک زانو است، راه ديگر شناسائى نژادها از داستانها و افسانههاى ما ايرانىها همانند افسانههائى است که در آسياى مرکزى و اروپاى شرقى يا سوئد و نروژ هنوز وجود دارند.
[3] هند و ايرانيان
در زمانهاى بسيار دور پيش از تاريخ، هنگامى که قبيلههاى ايرانى و هندى هنوز از يکديگر جدا نشده بودند و در دشتهاى گستردهٔ آسياى مرکزى بهسر مىبردند، داراى فرمانرواى واحدى بودند که هم رئيس قبيلهها بود و هم پيشواى مذهبي. اين قبيلهها معيشت شبانى داشتند و چادرنشين بودند و در پهنهٔ گستردهاى از آسياى مرکزى که گويا در آن روزگاران آب و هواى مناسبتر و چراگاههاى گستردهاى داشت پراکنده بودند.
3] مادها
مادها قومى آريائى نژاد بودند که در آغاز قرن هفتم و پايان قرن هشتم ق ـ م دولت ماد را تأسيس کردند. سرزمين ماد را به دو قسمت کردهاند: نخست ماد بزرگ که شامل نواحى مرکزى و غربى ايران تا حدود کردستان و کوههاى زاگرس مىگشت و به آن گاهى مادراگيانا که رى و اطراف آنرا در بر داشت نيز اطلاق مىکردند. دوم ماد کوچک که شامل آذربايجان مىگشت. نام قوم ماد و کشور آنها مکرر در کتيبههاى آشورى آمده است.
[4] عهد جماعت بدوى در سرزمين ماد
عصر حجر و عصر مس:
در اينکه انسان در چه زمان سرزمين ماد را مسکون کرد و نخستين بار بدانجا گام نهاد اطلاعى در دست نيست ولى تا اين اندازه دانسته است که در عصر حجر قديم آدمى زادگان در آن خِطّه مىزيستند. درباره ساکنان سرزمين ماد در عصر حجر آنچه تاکنون بهدست آمده ناچيز است و براى مورخ کافى نيست. فقط مىتوان گفت که بر روى هم راههاى تکامل انسان عصر حجر در سرزمين ماد بهطور کلى با کشورهاى ديگرى که مستقيماً در معرض حرکت و مسير يخبندان قرار نگرفته بودند، يکسان بوده.
[4] ساکنان باستانى ماد غربى در هزاره سوم ق ـ م
هوريان و عيلاميان:
بخشى از خاک ماد در ربع سوم هزارهٔ سوم پيش از ميلاد جزء منطقهاى است که منابع کتبى بر آن پرتو افکنده، سخن گفتهاند. از آثارى که به زبان سومرى و آکدى و هوريانى در دست است. برمىآيد که در کوهپايههاى غربى زاگرس و آنجائى که بعدها ماد غربى را تشکيل مىداد، قبايل هوريان، لولوبيان و کوتيان و ظاهراً قبايل ديگرى که با عيلام قرابت داشتند، مىزيستند.
قبايلى که به زبان هوريانى سخن مىگفتند در هزاره دوم ق ـ م در بينالنهرين شمالى تا حدى در سوريه و ـ چنانچه از برخى نامهاى امکنه و اشخاص بر مىآيد ـ در سراسر فلات ارمنستان پراکنده بودند. اينان تا اواسط هزاره اول قبل از ميلاد در کنار قبايلى که منشاء ديگر داشتند باقى ماندند زبان هوريان يا اورارتوئى خويشاوندى نزديک داشت. نبشتهاى به خط آکدى و به زبان هوريانى از شخصى به نام تيشارى شاه اورکيش و ناوار از ربع هزاره سوم ق ـ بهدست ما رسيده.
[3] پارتها
پايه اقتصاد پارت بر کشاورزى و بازرگانى استوار بود و صنعت اهميت چندانى نداشت. بيشتر ساکنان شاهنشاهى روزى خود را همچون خرده مالکان يا شبانان و ”بندگان وابسته به زمين“ مالکان عمده و شايد در برخى موارد ”بندگان“ در زمين مىجستند. گوسفند و بز و گاو و خوک و اسب و خر و شتر عربى پرورش داده مىشد و حبوبات و گندم و ميوه و سبزى بهعمل مىآمد. بيشتر زمينهاى قابل کشت شاهنشاهى نيازمند فراهم کردن آب بودند، تا بر آبهاى رود و باران که ناکافى بود افزوده شود.
پارتيان پس از برافتادن سلوکيان از گرمى بازار و داد و ستد ميان مديترانه و شرق نزديک و دور بيشتر همچون دلال و نه توليد کننده سود مىبردند. در آغاز پارتيان بىگمان با بازرگانان سلوکى داد و ستد داشتند. پارتيان چين بازرگانى خويش را تا چين گسترش دادند.
پارتيان از چين، آهن، زردآلو و هلو مىبردند، و در برابر شراب و انار و شترمرغ و ديگر اقلام شگفت مىآوردند.
در شاهنشاهى پارت، توازن ثروت بهسوى جامعه مغرب کشور متمايل بود. اين عدم توازن موجب نتايج سياسى هم مىشد و از اينرو بابل محل توجه غاصبان بود، با اينکه در سده اول ميلادى وضع اقتصادى روزبهروز بدتر مىشد، ويرانگرىهاى روميان مايهٔ بىرونقى شهرها از جمله بابل و سلوکيه و آشور و شوش گشت و خرابى عيار سکهها هم نمودار فقر عمومى و روزافزون است. با اين همه کشتىها و کاروانها همواره در راه بودند و اگر راههائى بسته مىشد راه ديگرى مىپيمودند، شهرهاى الحضر و پالمير همچنان رونق خود را داشت.
در رأس جامعه پارتى شاه قرار داشت، معمولاً دسترسى به او ناممکن مىنمود. تا جشن و تختخواب او زرين بود. آنانکه بار مىيافتند مىبايد پيشکشى مىبردند. کلاه شاه از کلاه نوک تيز سکائى به نيم تاج ساده و آنگاه به تاج استوانهاى جواهر نشان تغيير يافت. بر گردن او يقهاى فلزى و جامعه او با تزئينات ريز و دقيق و باريک آراسته شده بود. به قول ژوستن و پلوتارک رعاياى شاه با اقليتى از آزادان و انبوهى بندگان وابسته به ارباب تقسيم مىشدند. اما اين سخنان را نويسندگان آنها در توصيف سپاه آوردهاند. اساس جامعهٔ ايران بهطور کلى از خانواده يا تيره و قبيله تشکيل مىشد. آزادان همانا شاهان فرودست و اشراف و ديوانيان دستگاه شاهى و خانواده ايشان بودند. بندگان و وابستگان ارباب فرودستان اشراف و کشاورزان وابسته به زمين بودند. با آنکه در پارت بندگى و بندهدارى وجود داشته است. اما شواهد آن فراوان نبوده است. امتياز ميان بنده در جنگ بهاسارت افتاده با آنان که براى اداى دين فروخته مىشدند در اواخر زمان اشکانيان آشکار شد. اما بهطور کلى بندگى در پارت کمتر از سرواژ يعنى بندگان وابسته به زمين بوده است.
خاندان فرمانروائى اشکانى هم از بخش شمالى همين جامعه برخاسته بود. در فارس گروه ديگرى مىزيستند که به لهجه جنوب غربى زبان فارسى ميانه سخن مىگفتند که از فارسى هخامنشيان ريشه گرفته بود و فرمانروايان خود را شاه مىخواندند و نامهاى داريوش و اردشير در ميان آنها فراوان است.
در کنار ايرانيان مردمان و جامعههاى ديگرى مىزيستند. مغرب پارت را آراميان و در بيابانها عربان زير نظارت دقيق پارتيان در حرکت و رفت و آمد بودند.
پارتيان بهگفتهٔ آمين مارسلن شهرساز بودند و شهرهائى چون تيسفون و بلاشگرد و الحضر و تجديد بنا نسا و مرو از آنان است. حتى بزرگترين شهرهاى پارتي، امروزه کوچک مىنمايد. از همه اين جامعهها چه آنانکه از قديم وجود داشتهاند و چه آنها که بهدست يونانيان يا ايرانيان پى افکنده مىشدند جمعيت خواه از لحاظ نژادى و خواه از نظر سياسى بسيار در هم آميخته و در هم بود. نامهاى شاهان ميسن نمودار ريشه نژاد شرقى گوناگون هستند، که بىگمان اصل به آنها مىرسانند. جامعههاى بازرگانى پالمير فىالمثل داراى انبارها و مؤسسات متعلق به همشهريان پالميرى در همه شهرهاى عمدهٔ بازرگانى مغرب پارت مانند بابل و سلوکيه ... و بلاشگرد و جاهاى ديگر بودند. در دورا اوروپوش در آميختهاى از نامهاى يونانيان و ساميان بهدست آمده است که گواهى است بر در آميختگى بسيارى از مردم اين شهر شاهنشاهي. بىگمان بسيارى از جامعهها در شهرها تا سالها هويت يونانى و بابلى و آشورى و غيره را نگاه داشتند و در بسيارى نامهاى ايرانى بر سفال شکستهها يافتهاند. ولى تنها در روستاها و قبائل هويت کامل و خالص نژادى شده بود.
از جامعه بزرگ پارتى و زندگى روزمره آنان نويسندگان کهن، و کاوشهاى باستانشناسى و برخى اطلاعات جسته و گريخته بهدست مىدهند در جامعه پارت هم مانند بيشتر جامعههاى شرقى مرد برترى کامل دارد.
به روايتى زنان گرفتار محدوديتهاى فراوانى بودند. بيشتر خانهها از خشت خام و مانند امروزه در پيرامون حياط ساخته شده بودند. شبها بسيارى چراغهاى روغنى برمىافروختند، کوزهها و گلدانهاى پارتى نخست تقليدى بود از ظرفهاى شرقى و سلوکي. اندکاندک ظرافتهاى يونانى از آنها رخت بربست و به شکلهاى خشن درآمدند.
پارتيان مردمى مىگسار بودند، اما به گفته ژوستن در صرف خوراک امساک مىکردند. در نسا بسيارى سفالهاى شکسته يافتاند که بيشتر از سده اول پيش از ميلاد است و در پيرامون خمخانهها يافتهاند. پارتيان گوشت شکار و نان فطير و تخمير شده و ميوه تازه و خشک و سبزى و براى آنانکه ميسر بود ماهى مىخوردند. بر خاصيت سبزىها و ادويه آگاه بودند از شيوه آشپزى آنان نمىدانيم.
طبقات اشراف و بازرگانان از تجارت و بهرهگيرى از روستائيان از زندگى فراخ و خوش برخوردار بودند، مجسمههاى ظريف و زيبا شايد اين شيوه زندگى آنان است.
توانگران پارتى در کاخها و بنگاههاى بزرگ خويش طرفهاى زرين و سيمين بسيار مرغوب و ظريف بهکار مىبردند. کاسهها با نقش برگ و گياه خرزهره و شوکت اليهود و رز يا گلهاى سرخ و شکل آدميان آراسته شده بود.
بردبارى اشکانيان در امور دينى اجازه شکوفائى به بسيارى مذاهب را در قلمرو ايشان مىداد. بسيارى مجسمههاى کوچک پيدا شده در مغرب ايران که با سبک يونانى و شرقى ساخته شدهاند. نمودار بسيارى از خدايان است و اين نمايشگر وجود وسايل نذرى دينى است.
معمارى از زمين لرزه که بگذريم اوضاع اقليم پارت ساختمانهاى بسيار سست را هم حفظ مىکرد. هواى گرم و خشک سبب مىشد که مردم مانند امروز ساختمانهاى بسيار ساده با خشت خام بسازند. پى يا درگاههاى اين بناها که از آب يا شانه يا پاى مردم ويران شده و گزند ديده است اگر با آجر يا سنگ ساخته شده بود بسيار بيشتر دوام داشت. گاهى آجر هم بهکار مىبردند و آن براى ساختمانهاى مهم همچون کاخ فرمانروايان و پرستشگاهها بود. سنگ هنگامى بهکار مىرفت که مقدار زيادى در دسترس بود يا وضع مادى اقتضاء مىکرد.
برخى از شهرهاى پارتى چون تيسفون و الحضر و بخش رشد کرده مرو بيشتر به دايره مىماند.
در درون يک شهر پارتى مهمترين ساختمان معمولاً ارگ (مرکز امور ديواني) و پرستشگاهها بود. بازار هم چه بسا که اهميت داشت.
[3] کاسىها
کاسىها مردمانى بودند که قبل از مهاجرت آريائىها در قسمتهاى غربى ايران مىزيستند و اثرات عميقى در تاريخ بابل و ايلام از خود بهجاى گذاشتند. با همه اين تفاصيل مىتوان نتيجه گرفت نجد ايران که از بيابانهاى لميزرع و کوهستانهاى صعبالعبور تشکيل شده ظاهراً نبايستى موردعلاقه و در نتيجه تهاجم اقوام خارجى قرار گيرد ليکن يورشها و مهاجرتهاى اقوام گوناگون خلاف اين امر را به ثبوت مىرساند زيرا اين سرزمين واسطهاى بوده بين تمدن و فرهنگ خاور دور و خاور نزديک.
شواهد و مدارکى مربوط به مهاجرت دستهجمعى اقوام و سفرهاى جنگى مهاجمينى که ايران را در دورههاى تاريخى مورد حمله و هجوم قرار دادهاند در دست است و ما از اين نقل و انتقالات و حملهها اطلاع کامل داريم اما با وجودىکه اين پديده يقيناً در اعصار ماقبل تاريخ ايران نيز به وقوع پيوسته به واسطه نبودن اسناد و آثار ابرى از ابهام و تاريکى اين رويدادها را پوشانيده است در حال حاضر محققين و متبعين مىتوانند از روى قرائن و اماراتى که از کاوشهاى علمى استانشناسى استنباط مىگردد تا اندازهاى وضع اجتماعات ايران را در دورانهاى پيش از تاريخ مشخص سازند و ما نيز ناچاريم منابع مکشوفه را با کنجکاوى و موشکافى بررسى کنيم تا از اين راه بتوانيم به تجزيه و تحليل نتايج بزرگ تاريخى بپردازيم براى اين منظور از گذشتههاى بسيار دور آغاز مىکنيم.
قديمىترين مرجعى که در آن از قوم کاسى ياد شده متون ايلامى متعلق به عهد پوزوراينشوشيناک (۲۴۰۰ قبل از ميلاد) مىباشد از اين نوشتهها چنين استنباط مىگردد که در هزاره سوم قبل از ميلاد کاسيان چندان اهميتى نداشتهاند. متون و منابع بابلى مربوط به هزاره سوم قبل از ميلاد نيز جسته و گريخته از مللى گفتگو مىکنند که در مشرق بينالنهرين در کوهستانهاى زاگرس زندگى مىکردند و اقوام سامىنژاد جلگه بينالنهرين دائماً با آنان در جنگ و جدال بودهاند. اين اقوام از جنوب به شمال عبارت بودند از کاسيان، لولبيان و کويتان. ظاهراً علت و انگيزه اصلى لشکرکشىهاى شاهان سومر و اکد و بابل به همسايگان کوهستانى خود گرفتن اسرا و وادار کردن آنها به بردگى بود. مدارکى در دست است که نشان مىدهد در هزاره دوم نيز بردگان انواع ساکن کوهپايههاى زاگرس بينالنهرين از نظر تاب و توان و انجام کارهاى طاقتفرسا شهرت بسيار داشتهاند از جمله مدارک بهدست آمده صورت لوازم خواربار اردوگاه زنان اسير است که در زمان يکى از سلسلههاى سوم اور به بردگى درآمدهاند.
اين فهرست محتملاً در سال ۲۰۵۱ قبل از ميلاد تحرير شده از طرف ديگر حکومتهاى بينالنهرين مىکوشيدند از بهوجود آمدن دولتهاى مقتدر در همسايگى خود جلوگيرى کنند تا بتوانند نظرات و هدفهاى سياسى خود را بر اقوام و ملل جهان تحميل کنند و ثروتهاى ملل همسايه را به بينالنهرين منتقل سازند. ليکن از آغاز هزاره دوم قبل از ميلاد اقوام درههاى زاگرس بهعلت مبادلات سياسى و اقتصادى و فرهنگى با تمدنهاى مجاور مشرق و مغرب به سرعت سير تکامل و ترقى را پيمودند و به مرحله جديد تمدن و فرهنگ وارد شدند ارتباط اين اقوام با جلگه بينالنهرين تنها از راه جنگ و ستيز نبود بلکه عامل مهم و تعيين کننده موقعيت ممتاز طبيعى و جغرافيائى ردههاى حاصلخيز زاگرس بهشمار مىرفت. کليه امتعه تجارتى و کاروانهاى حامل بار و کالا اجباراً از اين منطقه عبور مىکرد گو اينکه اينان دشمن موروثى دولتهاى بينالنهرين محسوب مىشدند با وجود اين ناچار بودند که با آنان داد و ستد کنند و در همين گير و دار بود که تحت تأثير همسايگان متمدنتر از خود قرار گرفتند.
در اين دوره حکومتهاى مختلف دشت بينالنهرين با نظام عظيم بردهدارى ترقى بسيار کرده بود و در حيات سياسى و اقتصادى آنان تغييرات شگرفى بهوجود آمد. پادشاهان اين سلالهها و بزرگان و بردهداران بينالنهرين به ساختن عمارات و ابنيه و زندگى مجلل دل بستند روى هم رفته در آن روزگار داراى اقتصادى شکوفان شدند و روزبهروز نياز آنان به بازارهاى جديدى افزونتر مىگرديد تا بتوانند متاع خود را مبادله کنند و در عوض امتعه لازم را بهدست آورند کالاهائى که مورد احتياج ساکنان بينالنهرين قرار مىگرفت از سرب ـ لاجورد ـ مس ـ قلع و طلا و احجار مختلف براى ساختن قصور و معابد مجلل بود اما کوهستانيان ساکن ايران با آشنائى به تمدن بينالنهرين و تغيير وسايل و ابزار توليد به سرعت در مسير جديد تمدن گام نهادند به همين جهت هيچگاه تسليم سکنه دشت نشدند. مهمترين مردم ساکن منطقه زاگرس کاسيان بودند که محل استقرار آنان لرستان کنونى بود. آشوريان اين قوم به نام کاسى ـ Kassi مىشناختند. معلوم نيست کاسيان از چه وقت در اين نواحى ساکن شدند. آنچه مسلم است قوم مزبور از آغاز هزاره سوم قبل از ميلاد در اينجا مستقر بودهاند و در حدود ۱۷۰۰ قبل از ميلاد بهدره رودخانه دياله نفوذ کرده و از همين زمان در عرصه تاريخ مشرق قديم وارد شدند زيرا مدرک تاريخى نشان مىدهد که از اين دوره به همسايگان خود مخصوصاً بابل دستبردهائى مىزدند. اهلى کردن اسب را به کاسيان نسبت مىدهند گو اينکه از زمانهاى بسيار قديم اقوام آسياى ميانه از وجود اسب مطلع بودند.
با اکتشافاتى که طى سالهاى متمادى در منطقه غربى ايران از قبيل اطراف کرمانشاه، سنندج، شاهآباد زردلان پشت کوه، لرستان، نورآباد لرستان، سرخ دم لرستان، هيليان، جو زرد شاهآباد، تپه تيموران، دلفان اليشتر لرستان، سقز لرستان، کفترلان لرستان، تپه سبز لرستان، تيموران لرستان، هرسين کردستان به وسيله هيئتهاى داخلى و خارجى و اشخاص متفرقه انجام گرفته اشياء و آلات و ادوات متعددى از قوم کاسى بهدست آمده که معرف فرهنگ و هنر قوم مذکور مىباشد و هنر آنان بعدها در ساير تمدنهاى پراکنده فلات ايران نفوذ کرد و مىتوان گفت شيوه هنرمندان دوره تاريخى ايران در برخى از موارد از هنر کاسى الهام گرفته شده، ذوق هنر کاسىها مخصوصاً در آثار مفرغى لرستان متجلى است، اين هنر مختص قبائل کوهستانى کاسى مىباشد و با واسط هزاره دوم و اوايل هزاره اول قبل از ميلاد تعلق دارد و بيشتر آثار هنرى ساخته شده از مفرغ تزئينات اسب از قبيل لگام و زين و برگ است. ظاهراً در نظر اين قوم اسب جنبهٔ تقدس داشته است و علاوه بر آن سلاحهاى مختلفى چون گرز ـ تير ـ قمه نيز بهدست آمده، برخى از اشياء مکشوفه مفرغى جنبه مذهبى دارد چون آتشدان مفرغى و بتها که با نقش حيوانات افسانهاى داستان گيل گامش را به خاطر مىآورد و برخى از اين نقوش را مىتوان با افسانههاى اساطيرى ايران که مخصوصاً در اوستا منعکس شده مربوط دانست.
اين آثار داراى ويژگىهائى که بهجزء در کار هنرمندان کاسى نظير آن مشاهده نمىشود تزئينات پيچيده و تلفيق شدهاى که در بتهاى مفرغى چون ابوالهول نقوش انسان و حيوانات درنده ـ بز کوهى ـ شير ـ گاو ـ اسب و حيوانات افسانهاى شير بالدار و گريفونهاى مختلف ديده مىشود، نمونههاى زيبا و جالبى از کار هنرمندان چيرهدست کاسى است از ميان اشياء متنوعى که تاکنون از لرستان بهدست آمده گمان مىرود اشيائى که مربوط به عرابه مىباشد به هزاره دوم قبل از ميلاد تعلق دارد زيرا در هزاره اول عرابه کمتر در جنگها استعمال مىشد. ظروف سفالين قوم کاسى نيز جالب توجه است و با تصاوير گوناگون هندسى تزئين شده، يکى از نقوش متداول اين ظروف نقش صليب مانندى است که علامت خورشيد بوده و گاهى در مفرغهاى لرستان نيز ديده مىشود.
کاسىها اگر چند به راستى گفتهاند که کمتر فاتحانى به اندازهٔ کاسىها نشانى از قدرت خود بر مردم، بابل باقى گذاشتهاند، با اين همه آگاهى ما درباره تاريخ نخستين اين قوم بسيار اندک است از فهرست واژههاى کاسى که بهدست دبيران بابلى گردآورى شده، پارهاى تصور دربارهٔ پيوندهاى زبانى آنها مىتوان حاصل کرد. بيشتر واژههاى بهجا مانده و نيز بيشتر نامهاى اشخاص ثابت مىکنند که عامه مردم کاسى به زبانى قفقازى که شايد همسايهٔ نزديک زبان عيلامى بود سخن مىگفتند... پارهاى از ايزدان کاسى از گونهٔ ايزدان قفقازى است. مانند ساه همسان شمس.
اسب در نزد کاسىها نمادى الهى بود؛ و استفاده آنها از اين جانور که تنها پس از ورود ايشان در بابل رواج يافت.
کاسىها مردمى بودند که از جاهاى گوناگون برهم فراز آمده بودند و زمانى که ما در آن زندگى مىکنيم چندان از آنها دور شده است که جدا ساختن کامل عناصر تشکيل دهنده آنها ميسر نيست با اين همه آشکار مىنمايد که يک کاست حاکم هند و اروپائي. و بنابراين در نهايت نورديک روزگارى ميان آنها زندگى مىکرد و بر گروهى بيگانه و بيشتر از مردم قفقاز استيلا داشت. بديهى است که اين فاتحان زبان خود را به اتباع خود تحميل کنند. در مورد مردمى که با نام کاسى پا به صحنه تاريخ نهادند احتمالاً همين وضع پيش آمده است؛ اشرافيت نورديک احتمالاً با گذشت روزگار زبان خود را جز اندکى که در اسامى خاص حفظ گرديده به فراموشى سپرد. بدين ترتيب اقوام بومى شکست خود را تلافى کردند.
زاد بوم کاسىها مانند خاستگاه آنان نامعلوم است. بقاياء بعدى اشاره دارند که کاسىها از زاگرس مرکزي، در شمال عيلام به بابل فرود آمدند. نوادهٔ شاه سوم آنها مدعى سيادت بر گوتىها و برپادان PADAN و آلمان AL.MAN که بايد همان ناحيهٔ حلوان باشد، بود. در سرزمين کوهستانى شرق و شمال شرقى نام کاسىها در عهد باستان در ميان قبايل کيس و کوسى به زندگى خود ادامه دادند اما لازم است اشاره کرد که اين سند تا حد زيادى عکس اين مسئله را ثابت مىکند. زيرا در سده بيست و چهارم پيش از ميلاد يعنى در روزگارى که بسيار بعيد است که کاسىهاى واقعى در رسيده باشند. در شمال عيلام سرزمينى به نام کاشن KASHEN وجود داشت. اين امر اشاره دارد که آنها نام خود را از سرزمينى گرفتند که مدتها پيش به اشغال درآورده بودند، و اين سرزمين احتمالاً مدتهاى دراز پس از آنکه اقوام تازه و تازهترى را جذب کرد نام اصلى خود را همچنان نگه داشت . شايد سرزمين ياد شده شاهد ادغام و اختلاط عناصر گوناگون ـ هند و اروپائي، قفقازى و ديگران ـ بوده که از ترکيب آنها کاسىهاى تاريخى پديد آمدند؛ شايد اين ترکيب در سرزمينى ديگر و دورتر انجام گرفته.