ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : عطش مبارزه (كتاب اول) به نگارش سوزان كالينز و برگردان مريم سعادت... انتشارات افراز 92



- Saman -
03-12-2014, 23:42
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



عنوان: عطش مبارزه (كتاب اول)

نويسنده: سوزان كالينز

مترجم: شبنم سعادت


در 408 صفحه... از انتشارات افراز... چاپ دوم 1392





اين جستار جايی است كه در مورد اين كتاب و هر چه در مورد آن می‌دانيم است...

.. من به تازگی خواندن اين كتاب رو شروع كرده‌ام و بسيار شيفته‌ی آن شده‌ام... كتاب متن روان و سليس‌ی، دارد و از همان ابتدا به سادگی با دختر جوان‌ی، آشنا می‌شويد كه نان‌اور خانه خود بوده و ناخواسته وارد كش و مكش‌ی، مرگبار می‌گردد.


البته از روی اين كتاب نيز فيلم‌ی، با همين عنوان ساخته شده است كه حتما آنرا نيز ديده‌ايد... اما اگر فيلم را تا به حال نديده‌ايد... من به شما پيشنهاد می‌كنم كه اول كتاب را مطالعه و سپس فيلم را تماشا كنيد.

- Saman -
03-12-2014, 23:44
پاراگراف اول كتاب...






از خواب برمی‌خيزم، سمت ديگر تخت سرد است. انگشتانم را در از می‌كنم، و گرمای بدن پريم را جستجو می‌كنم اما تنها رويه‌ی كرباسی و زبر تشك را حس می‌كنم. حتما خواب بد ديده و داخل رختخواب مادرم خزيده است. حتما اين كار را كرده است. امروز روز برداشت و جمع‌آوری است.

- Saman -
03-12-2014, 23:46
اين نيز نوشته پشت كتاب است...




«اين داستان مرا چند شب متوالی بيدار نگه داشت، حتی بعد از تمام شدن كتاب، در رختخواب بيدار دراز می‌كشم و در موردش فكر می‌كنم... عطش مبارزه فوق‌العاده است.»

استفنی مبر




«.بهترين نوع يك داستان ماجرايی محشر، پر خشونت و پرهيجان... واقعا معركه...»

تايمز




«تقريبا عالی‌ترين داستان ماجراجويانه‌ای است كه تاكنون خوانده‌ام.»

ريك ريوردين




«هيجان و دلهره‌ی مداوم . . . نمی‌توانستم از خواندنش دست بكشم.»

استيون كينگ





برنده شدن مشهورت می‌كند. باخت به معنای مرگ حتمی است.

در تصويری تاريك از آينده‌ی نزديك، برنامه‌ی تلويزيونی واقعی و ترسناكی در حال رخ دادن است. دوازده پسر و دوازده دختر مجبورند در رويدادی زنده كه «مسابقات عطش مبارزه» ناميده می‌شوند، ظاهر شوند. تنها يك قانون وجود دارد: بكش يا كشته می‌شوی.

وقتی كتنيس اوردين شانزده ساله قدم پيش می‌گذارد تا جای خواهرش را در مسابقات بگيرد، آن را به چشم حكم مرگ می‌بيند. اما كتنيس قبلا نيز در شرف مرگ بوده است. برای كتنيس تلاش برای زنده ماندن عادتی هميشگی شده است...

- Saman -
04-12-2014, 09:55
از صفحات 257 و 258-ام كتاب...


سرفه‌ی كوتاهی می‌كنم، آب دهانم را به‌سختی قورت می‌دهم، و شروع به آواز خواندن می‌كنم:


ميون يه علفزار،‌ زير يه بيد مجنون
يه بستری از علف، يه بالش نرم و سبز
سرتو بذار رو بالش، چشماتو هم بيارش
وقتی چشات وا بشه، خورشيد هم پيدا ميشه


بيا اين‌جا امنه، بيا اين‌جا گرمه
اين‌جا همون جاييه كه گل‌های ناز مينا مراقب تو هستن
اين‌جا همون جاييه كه روياهای شيرينت فردا حقيقت می‌شه
اين‌جا همون جاييه كه من تو رو دوست می‌دارم.



چشمان روو بسته شده و پلك‌هايش آرام تكان می‌خورد. سينه‌اش بالا و پايين می‌رود اما خيلی‌ آرام و نحيف است. بغض گلويم می‌تركد و قطرات اشك بر روی‌ گونه‌هايم می‌لغزد. اما بايد ترانه را تا آخر برايش بخوانم.


در وسط علفزار، دور از تمام انظار
در پوششی از برگ‌ها، در زير نور مهتاب
غصه‌هاتو رو رها كن، مشكل‌هاتو از تو فكرت جدا كن
وقتی كه باز صبح بشه، همه‌اش فراموش می‌شه


بيا اين‌جا امنه، بيا اين‌جا گرمه
اين‌جا همون جاييه كه گل‌های ناز مينا مراقب تو هستن



خط‌های آخر ترانه صدايم به‌سختی شنيده می‌شود.



اين‌جا همون جاييه كه روياهای شيرينت فردا حقيقت می‌شه
اين‌جا همون جاييه كه من تو رو دوست می‌دارم.



همه‌چيز در سكوت و سكون است. سپس، به طرز عجيبی، زاغ‌های‌مقلد آوازم را تقليد می‌كنند و ادامه می‌دهند.



پ.ن: اين ترانه محبوب من است و شعر آن‌را بسيار دوست دارم.

civilcal
04-12-2014, 15:55
جذابیت خاصی نداره این کتابها، من حتی فیلمش را هم نتونستم تحمل کنم! بازی بد لارنس...