PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : همه ما کم و بیش روان پریش یا خواب هستیم!



Sara
28-11-2014, 02:53
خودفریفتگی
جهت بینی آدم خود فریفته چنان است که انسان تنها آن چیزهایی را که در خودش دارد، واقعی می پندارد، در صورتی که پدیده های دنیای خارجی نفساً دارای واقعیتی نیستند، بلکه فقط از دیدگاه فایده یا خطری که برای شخص دارند، احساس می شوند.

واقع بینی
استعدادی است ذهنی که دیدن مردم و اشیا را، چنانچه هستند و به طور عینی، ممکن می سازد و به شخص امکان می دهد که صور عینی را از تصاویری که زاییده ترس ها و آرزوهای خود اوست جدا کند. واقع بینی در اندیشه را خرد می نامند. وقتی می توانیم واقع بین باشیم و از خرد در اعمال روزانه یاری بگیریم که از رویاهای کودکانه همه چیز دانی و بر همه کاری توانا بودن آزاد شده باشیم.

همه بیماران روانپریش به افراط توانایی واقع بینی خود را از دست داده اند. تنها حقیقتی که در نظر این اشخاص وجود دارد دنیای درونی، یعنی تمایلات و ترس های اوست. او دنیای خارج را مظهر نشانه های دنیای درون خود و آفریده خویش می داند. همه ما وقتی که خواب می بینیم همین گونه ایم. ما در رویاهای خویش حوادثی به وجود می آوریم و داستان هایی می آفرینیم که همگی بیانی تمایلات و ترس های ما هستند و هنگامی که در خوابیم یقین داریم که محتوای رویاهای ما به اندازه آنچه در بیداری مشاهده می کنیم واقعی است. این دو نمی توانند از دنیای خارج از خودشان تصور عینی داشته باشند.
اما همه ما کم و بیش روان پریش یا خواب هستیم، همه ما تصوری غیر عینی از دنیا داریم، تصوری که در نتیجه خودفریفتگی ما آشفته و تحریف شده است. شدت و ضعف آن بستگی به درجه تحریفی دارد که خود فریفتگی ما در واقعیت ایجاد می کند.

مثال:
زنی به دکتر تلفن می زند: "می خواهم همین امروز عصر شما را ببینم."
دکتر: "امروز عصر گرفتارم، ولی می توانم فردا شما را بپذیرم."
زن: "ولی دکتر من در پنج قدمی شما زندگی می کنم."
او این مسئله را درک نمی کند که نزدیک بودن خانه او در وقت دکتر تاثیری ندارد، چون وقت خودش تلف نمی شود پس وقت دکتر هم تلف نمی شود. تنها چیزی که اهمیت دارد خود اوست.

هنر عشق ورزیدن/اریک فروم
Erich Fromm/The Art of Loving

B.Russell
28-11-2014, 14:34
اما همه ما کم و بیش روان پریش یا خواب هستیم، همه ما تصوری غیر عینی از دنیا داریم، تصوری که در نتیجه خودفریفتگی ما آشفته و تحریف شده است. شدت و ضعف آن بستگی به درجه تحریفی دارد که خود فریفتگی ما در واقعیت ایجاد می کند.


این بخش همیشه برای من هم سئوال بوده که آیا بدون وجود انسان، تصور عینی از جهان معنا میدهد؟
ناگزیر باید بگیم این انسان هست که داره سعی میکنه به جهان عینیت بده و تا میتونه اون رو در قلمرو خودش در بیاره.

شاید بتونیم بگیم هرچه مدلسازی ما از جهان جزئیات بیشتری داشته باشه تا مثال های نقض کمتری بتونه ردش کنه، تصور ما از جهان عینی تر خواهد بود که بازم ما رکن اصلی این مدلسازی هستیم.

برای همین روانپریشی و توهم و تخیل بخش مهمی از این تلاش برای مدلسازی هستند، اگر روانپریشی نباشد نمیشود روان سالم را تعریف کرد و مدل روان سالم رو به مرور کامل کرد.

در چرخه سعی و خطا، همانقدر که سعی مهم هست خطا هم مهم هست.
مشکل جایی پیش میاد که بر خطا بیشتر از سعی تاکید بشه و روانپریشی آزاردهنده بشه !!

Stream
28-11-2014, 16:44
این بخش همیشه برای من هم سئوال بوده که آیا بدون وجود انسان، تصور عینی از جهان معنا میدهد؟
ناگزیر باید بگیم این انسان هست که داره سعی میکنه به جهان عینیت بده و تا میتونه اون رو در قلمرو خودش در بیاره.

مسلما تا چیزی نباشه که جهان رو تصور کنه، تصور از جهان معنی نمی ده. حالا انسان یا سایر گونه ها یا موجوداتی در سایر نقاط کیهان.



شاید بتونیم بگیم هرچه مدلسازی ما از جهان جزئیات بیشتری داشته باشه تا مثال های نقض کمتری بتونه ردش کنه، تصور ما از جهان عینی تر خواهد بود که بازم ما رکن اصلی این مدلسازی هستیم.

برای همین روانپریشی و توهم و تخیل بخش مهمی از این تلاش برای مدلسازی هستند، اگر روانپریشی نباشد نمیشود روان سالم را تعریف کرد و مدل روان سالم رو به مرور کامل کرد.

در چرخه سعی و خطا، همانقدر که سعی مهم هست خطا هم مهم هست.
مشکل جایی پیش میاد که بر خطا بیشتر از سعی تاکید بشه و روانپریشی آزاردهنده بشه !!

خطا خود به خود در پی سعی پیش میاد. در شیوه های "سعی و خطا" در اصل کسی نمی دونه نتیجه چیست وقتی "سعی" می کنه، اگر بدونه دیگه سعی کردن کاری بی فایده است. در نهایت همیشه "خطا" مهم است چون چیزی به جز "خطا" قابل تشخیص نیست (ما فقط می تونیم نشون بدیم مدل سازی های ما از جهان "غلط" هستند یا نیستند، نمی تونیم نشون بدیم صحیح هستند).

--

کلا صنعت مغلطه خودش یکی از مثال های بارز خودفریبی است. این مغالطات در اصل اکثرشون در مغز ما بطور سخت افزاری وجود دارند و یک ذهن ناآماده و تمرین نکرده در منطق و ذهنیت انتقادی خود به خود در دام این مغالطات خواهد افتاد (و طبیعتا برخورد بد خواهد کرد وقتی این اشتباهات بهش گوشزد می شود چون تصور می کند تمام ارکان وجودی اش زیر سوال رفته است). برای همین است که اینکه "چطور فکر کنیم" خیلی مهمتر از اینه که "به چه چیزی فکر کنیم" و این باید از همون کودکی به درستی آموزش داده بشه. در جوامعی که خودفریبی از کودکی به عنوان ارزش شناخته میشه و واقع بینی نوعی ضعف هست، در نهایت مشکلات اساسی می بینیم که حاصل خودفریبی عظیم و گسترده در سطح میلیونی هستند.

ماه گذشته یک کشیش آمریکایی از یکی از منطقه های فوق العاده سنتی و محافظه کارانه یک مستند ایجاد کرده بود از سفرش به شمال اروپا و کشورهای اسکاندیناوی، و شدیدا زیر بار تعجب بود که این اروپایی ها چقدر واقع بین هستند. به شکلی که این رو به عنوان یک ضعف و مشکل اروپا مطرح می کرد. مثلا می گفت چقدر عجیب است که این افراد براشون مهم نیست رنگ پوست همسرشون تیره است و فکر می کنند خوشبختی به چیزهای دیگه مرتبط است! یا اینکه براشون فرقی نمی کنه همسایه شون شریک زندگی اش همجنس خودش هست یا وقتی می پرسید نظرشون درباره باورهای مذهبی رئیس جمهور کشورشون چیه می گفتند مگه فرقی هم برای من می کنه که ایشون فکر می کرد این افراد از مریخ اومدن. وقتی فیلم رو پخش کرد به نوعی مشخص بود در بعضی از افراد خودفریبی به حدی بالاست که واقع بینی سایر افراد رو نوعی خودفریبی می بینند تا حدی که ازش مستند درست می کنند. سوال اینجاست که حق با کیست؟ تنها راهی که برای سنجش اینکه واقعا کدوم یک از این ذهنیت ها خودفریبانه است یا واقع بینانه همون متد علمی است.

B.Russell
29-11-2014, 20:27
خطا خود به خود در پی سعی پیش میاد. در شیوه های "سعی و خطا" در اصل کسی نمی دونه نتیجه چیست وقتی "سعی" می کنه، اگر بدونه دیگه سعی کردن کاری بی فایده است. در نهایت همیشه "خطا" مهم است چون چیزی به جز "خطا" قابل تشخیص نیست (ما فقط می تونیم نشون بدیم مدل سازی های ما از جهان "غلط" هستند یا نیستند، نمی تونیم نشون بدیم صحیح هستند).


مسئله مهم در سیستم سعی و خطا این هست که رابطه بین سعی و خطا یک رابطه خطی نیست !
و همین قضیه رو جذاب و غیرقابل پیش بینی میکنه.

به عنوان مثال سعی بسیار کمی که بشر در گذشته ها در توجیه پدیده های اطرافش کرد، منجر به خطای بسیار بزرگی چون خلق موجودات ماورالطبیعه شد و این خطا به قدری انسان رو تحت تاثیر قرار داد و اورو از برقراری ساده ترین نیازهای طبیعیش دور کرد، که تو 100 تا 200 سال اخیر شاهد چنین رشد عظیمی در علم و گسترش های متد علمی بودیم.
اونم از سوی جوامعی که بیشترین تلاش برای مقابله با این بزرگ ترین خود فریبی تاریخ رو انجام دادن و میدن.

به نظر میاد علم به این خودفریبی بزرگ انسان ها در خاص فرض کردن خودشون و ربط دادن خودشون به جاهایی خیالی، خیلی مدیون باشه و چه بسا اگر این خطا تا این حد بزرگ نبود، انگیزه ای هم برای سعی بر جبرانش در میان متفکرین ایجاد نمیشد.