Mohammad Hosseyn
21-06-2014, 03:35
مارکس این اندیشمند بزرگ تاریخ حقیقتا که بود و چه گفت ؟
این همه دعوا و تفاسیر متفاوت از گفته هایش بخاطر چیست ؟
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سعی میکنم برای شروع گفتگومون مطلبی کوتاه بر طبق عرف انجمن تقدیمتون کنم که از سواد اندکم از مارکس و مطالب دانشنامه ای موجود در فضای مجازی اومده و امیدوارم شروعی باشه برای اینکه از دانسته های همدیگه در مورد این اندیشمند بهره ببریم و همزمان نقد ها و نظرها رو بشنویم ...
زندگینامه
کارل مارکس در سال 1818 میلادی در شهر «تریر» در «راینلند» آلمان به دنیا آمد. خانواده او در اصل یهودی بودند اما برای اشتغال راحتتر پدر به وکالت، اسما" پروتستان شدند. کارل در 17 سالگی برای خواندن رشته حقوق (به اصرار پدرش) به دانشگاه «بن» رفت اما پس از مدتی حقوق را رها کرد و به تحصیل در رشته فلسفه پرداخت. او در سال 1842 برای مدت کوتاهی سردبیر «روزنامه راین» شد. مارکس از آنجا که در آلمان نمی توانست آزادانه سخن بگوید به دعوت سالنامه «آلمانی-فرانسوی» به پاریس رفت. او با حضور در پاریس اولین بار به سوسیالیستها پیوست و در آنجا به خاطر مقاله های کمونیستی و انقلابی اش مجبور به پناهندگی شد. وی در سال 1844 در پاریس با فردریش انگلس (پسر کارخانه دار نساجی آلمانی) آشنا شد که انگلس تا آخر عمر همراه و همدم او بود. به دلیل فشار آلمان بر فرانسه در مورد کمونیستهای آلمانیِ ساکن فرانسه، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل رفت. وی در سال 1848 به دلیل انقلاب فرانسه پس از سه سال زندگی در بروکسل دوباره به پاریس و بعد به کلن (آلمان) بازگشت اما سرانجام در 24 اوت 1849 به انگلستان رفت. همچنین در سال 1848 به دعوت مجمع اتحادیه کمونیست ها به همراه انگلس کتاب «مانیفست کمونیست» را نوشت. از نکات جالب زندگی وی این است که در انگلستان می خواست به استخدام راه آهن در آید اما به خاطر خط ناخوانایش وی را نپذیرفتند. وی به دلیل فعالیتهای سیاسی برای اتحادیه کمونیستها آنقدر فقیر شده بود که فقط قادر بود نان و سیب زمینی آن هم نه به اندازه کافی بخرد. اما وضع خانواده او آنقدر بد بود که 5 تا از بچه های وی قبل از یک سالگی مردند و یک پسر 8 ساله به نام ادگار به دلیل سل مرد و یکبار هم همسر او ینی فن وست فالن بچه مرده به دنیا آورد و آخر فقط 3 دختر به نامهای لورا، ینی و اله نور داشت . کارل مارکس هم به علت ذات الریه در 14 مارس 1883 جان به جان آفرین تسلیم کرد.
اندیشه ها
ماتریالیسم تاریخی : ماتریالیسم تاریخی سنگ بنای نظریه مارکس درباره تاریخ به شمار می آید. او در مقدمه کتاب «نقد اقتصاد سیاسی» (1859) بیان کرده است:«شیوه تولید در زندگی مادی تعیین کننده خصوصیات اجتماعی، سیاسی و روندهای معنوی زندگی است. این آگاهیِ انسانها نیست که زندگیشان را تعیین می کند بلکه بر عکس، زندگی اجتماعی آنان است که آگاهی شان را تعیین می کند. ... در کار تولید اجتماعی، انسانها وارد روابط معینی می شوند که چاره ناپذیر و مستقل از اراده آنان است. ... . کل این روابط تولیدی ساخت اقتصادی (زیربنا) جامعه را تشکیل می دهد».
در ماتریالیسم تاریخی مارکس دو مفهوم کلیدی وجود دارد :
· نظریه طبقاتی : «تاریخ جوامعی که تاکنون موجود بوده اند، تاریخ نبردهای طبقاتی است». جامعه بشری پیوسته منقسم به طبقاتی بوده است که در تعقیب منافع طبقاتی شان با یکدیگر برخورد داشته اند.
· زیربنا و روبنا : زیربنای هر جامعه، نظام اقتصادی و نیروهای تولیدی و مناسبات طبقاتی ناشی از آن می باشد. روبنا، نهادهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی می باشد. روبنا دو وجه دارد: 1- شکلهای حقوقی و نهادی اجتماعی، یعنی دولت و دستگاه قضایی و سیاسی 2- ایدئولوژی، یعنی مجموعه باورها و اندیشه های اخلاقی، سیاسی، دینی و فلسفی که در خدمت توجیه شکلِ نهادیِ جامعه اند و به ویژه در خدمت توجیه نظام مالکیت. به نظر مارکس، میان زیربنا و روبنا رابطه علت و معلولی کمابیش یکسویه وجود دارد و هر تحول انقلابی در زیرینا به تحول انقلابی در روبنا می انجامد.
نظریه از خود بیگانگی : از خود بیگانگی به وضعی اطلاق می شود که در آن انسانها تحت چیرگی نیروهای خود آفریده شان قرار می گیرند و این نیروها به عنوان قدرت های بیگانه در برابرشان می ایستند. انسان در همه نهادهایی که گرفتارش شده است با از خود بیگانگی رو به روست اما به نظر مارکس از خود بیگانگی در محل کار از همه بیشتر اهمیت دارد. به نظر مارکس از خود بیگانگی در قلمرو کار چهار جنبه دارد: 1- از محصولی که تولید می کند 2- از فراگرد تولید 3- از خودش 4- از اجتماع همگنانش. مثال برای از خود بیگانگی: در نظام سرمایه داری، کارگر برای کس دیگری کار می کند بنابراین کار فرد برای خود او جنبه خارجی دارد یعنی متعلق به خودش نیست. در نتیجه کارگر با کارش، خودش و هستی بیگانه می شود. همچنین از خود بیگانگی برای کسی که ده سال در یک کارخانه شکلات سازی کار می کند، چهار جنبه دارد: 1- از خودِ شکلات (به عنوان محصول کار) 2- از کار شکلات سازی 3- از خودش 4- از همکارانش.
نظریه ی ارزش : اساس ارزش، تنها بر "کار" نهاده شده و تنها، بازوی انسان است که ممکن است خلاق ارزش باشد. اختراع، سازمانگذاری و مدیریت، هیچکدام ارزشزا نیستند. مبنای ارزش هر کالای تولیدشده، تنها مقدار کار نهفته در آن است و این مقدار کار، تنها واحد معقول، مشترک و قابل سنجش است؛ تا بتوان برای ارزش کالاها و مبادله آنان یافت. بنابراین به عقیده ی مارکس ارزش اضافی ناشی از فرایند تولید سهم خالق آن ارزش و نیروی کار است که سرمایه دار آنرا از او دریغ کرده و به نوعی اورا استثمار می کند.
=========
چند سوال متداول و مهم :
مارکس از چه کسانی در ارائه اندیشه هایش متاثر بود؟
مارکس از شاگردان هگل بود که در دوران جوانی به جمعیت نئوهگلی ها پیوست که به نوعی منتقد اندیشه های هگل بوده اند. همچنین او بشدت تحت تاثیر ماتریالیسم فویرباخ بود و در واقع شاکله ی اصلی اندیشه های مارکس از ادغام دیالکتیک هگل و ماتریالیسم فویرباخ بدست آمده . ضمن آنکه میتوان ارتباطی بین اندیشه های مارکس و آدام اسمیت پدر علم اقتصاد و یا دیوید ریکاردو دیگر اقتصاددان مشهور کلاسیک و همچنین روسو فیلسوف رمانتیک فرانسوی یافت.
فرق هگل و مارکس در چیست ؟
هگل و مارکس هر دو تاریخ را از دیدگاه دیالکتیک و فرایند تز و انتی تز و سنتز مورد بررسی قرار داده و این را روند قطعی تاریخ می شمردند. اما مارکس سعی کرده است "ماده" را به جای "ایده" بنشاند و رویکرد ماتریالیستی را جایگزین رویکرد ایده آلیستی کند. بنابراین از دیدگاه مارکس موتور محرک تاریخ زندگی مادی بشر یا شیوه ی تولید یا در معنایی عام اقتصاد است.
آیا مارکس منتقد سرمایه داری است ؟
هم بله و هم خیر.
خیر از این جهت که کار مارکس مبتنی بر تفسیر و توضیح تاریخ از آنچه بوده به آنچه هست و خواهد شد ، است. در این روند مارکس سعی میکند از قضاوت های ایدئولوژیک و اخلاقی دوری کند و صرفا آنچه که در تاریخ رخ داده را بیان کند. از آنجایی که مارکس نسبت به مسائل روبنایی مثل اخلاقیات دیدگاه تاریخی دارد بنابراین نمیتوان نظام اخلاقی یا ارزشی از تفکر او استخراج کرد بنابراین قضاوت ارزشی در تفکر او امری ناممکن است.
بله از این جهت که مارکس به واقعیت های موجود در نظام سرمایه داری و تضادهای موجود اشاره کرده و با توجه به آنها سرانجام این نظام را نابودی می داند. اگر این به معنی انتقاد است ، بله مارکس منتقد نظام سرمایه داری بوده است .
بنابراین جدای از بازی کلمات ، تاکید مارکس بر واقعیت تاریخی موجود است تا قضاوت های ارزشی.
آیا فروپاشی نظام های کمونیستی دنیا به معنی شکست اندیشه های مارکس است؟
به نظر می رسد خیر !
یکی از مهمترین نکاتی که مارکس در فروپاشی نظام سرمایه داری توسط انقلاب های کمونیستی به آن اشاره میکند ویژگی های اقتصادی جامعه در زمان انقلاب است. از دیدگاه مارکس زمانی انقلاب کمونیستی رخ خواهد داد که کشوری به حد نهایت صنعتی شدن رسیده باشد. در حالی که هیچ کدام از انقلاب های کارگری دنیا در چنین شرایطی رخ ندادند. به نظر می رسد این انقلاب ها نتیجه ی سوء استفاده ی برخی جریان ها یا افراد از گسترش اندیشه های ضد سرمایه داری در آن دوره است و این مسئله به وضوح در حکومت های خودکامه ی افرادی چون استالین و گورباچوف و ... دیده می شود. اشاره ی مارکس به مارکسیست نبودن خودش و همچنین اعدام بسیاری از چهره های مارکسیستِ دنباله رو اندیشه های ناب مارکس در این دوره نشان دهنده ی گسل بین اندیشه های مارکس و حکومت های به اصطلاح کمونیستی دوران است .
آیا مارکس طرفدار دیکتاتوری است ؟
خیر !
همانطور که گفته شد کار مارکس بیان آنچه که بوده و هست و خواهد بود ، می باشد . نه بیان آنچه باید باشد ! از دیدگاه او دیالکتیک تاریخ تعیین میکند چه نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر جامعه خواهد بود. دیکتاتوری پرولتاریا در اندیشه های مارکس بیان دوره ی گذار از سوسیالیسم به کمونیست است که در فرایند نابودی نظام سرمایه داری بوجود می آید و وسیله ایست برای پیاده سازی آنچه اراده ی عام خواهان آن است یعنی کمونیسم یا جامعه ای بی طبقه.
===============
موارد بسیار زیاد دیگری هست که میشد اشاره کرد ... بابت ضعف نوشته عذر میخوام همونطور که گفتم در حد سوادم بود و در بحث و گفتگو میشه وارد هرکدوم از اینها شد و بررسی کرد . مایلم پست رو با دو مطلب به پایان ببرم .
معرفی کتاب هایی در مورد مارکس به زبان فارسی از نشریه ی مهرنامه :
yon.ir/mWnK
توصیف کوتاه سارتر فیلسوف شهیر قرن بیستم از مارکسیسم :
من مارکسیسم را یگانه فلسفه ی دوران کنونی می دانم فلسفه ی دوران ما که نمی توان فراسوی آن رفت و… برآنم که آن را ایدئولوژی هستی بخوانم و روش جامع آن را قلمروی درون مارکسیسم که هم زمان هم موجب زایش آن است و هم رد و انکار آن… .
اغلب بر این حقیقت تاکید کرده ام که یک بحث ضد مارکسیستی در واقع تنها تجدید حیات مفهومی ما قبل مارکسیستی است. و به اصطلاح ورای مارکسیسم و فراتر از آن رفتن هم در بدترین حالت، تنها بازگشتی به {اندیشه} ما قبل مارکسیستی است؛ و در بهترین حالت، کشف دوباره ی اندیشه ای در خود{حوزه ی } فلسفه ای که شخص گمان می کند فراتر از آن رفته است…
متن کامل مقاله ی اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم نوشته ی سارتر :
yon.ir/pMon
این همه دعوا و تفاسیر متفاوت از گفته هایش بخاطر چیست ؟
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سعی میکنم برای شروع گفتگومون مطلبی کوتاه بر طبق عرف انجمن تقدیمتون کنم که از سواد اندکم از مارکس و مطالب دانشنامه ای موجود در فضای مجازی اومده و امیدوارم شروعی باشه برای اینکه از دانسته های همدیگه در مورد این اندیشمند بهره ببریم و همزمان نقد ها و نظرها رو بشنویم ...
زندگینامه
کارل مارکس در سال 1818 میلادی در شهر «تریر» در «راینلند» آلمان به دنیا آمد. خانواده او در اصل یهودی بودند اما برای اشتغال راحتتر پدر به وکالت، اسما" پروتستان شدند. کارل در 17 سالگی برای خواندن رشته حقوق (به اصرار پدرش) به دانشگاه «بن» رفت اما پس از مدتی حقوق را رها کرد و به تحصیل در رشته فلسفه پرداخت. او در سال 1842 برای مدت کوتاهی سردبیر «روزنامه راین» شد. مارکس از آنجا که در آلمان نمی توانست آزادانه سخن بگوید به دعوت سالنامه «آلمانی-فرانسوی» به پاریس رفت. او با حضور در پاریس اولین بار به سوسیالیستها پیوست و در آنجا به خاطر مقاله های کمونیستی و انقلابی اش مجبور به پناهندگی شد. وی در سال 1844 در پاریس با فردریش انگلس (پسر کارخانه دار نساجی آلمانی) آشنا شد که انگلس تا آخر عمر همراه و همدم او بود. به دلیل فشار آلمان بر فرانسه در مورد کمونیستهای آلمانیِ ساکن فرانسه، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل رفت. وی در سال 1848 به دلیل انقلاب فرانسه پس از سه سال زندگی در بروکسل دوباره به پاریس و بعد به کلن (آلمان) بازگشت اما سرانجام در 24 اوت 1849 به انگلستان رفت. همچنین در سال 1848 به دعوت مجمع اتحادیه کمونیست ها به همراه انگلس کتاب «مانیفست کمونیست» را نوشت. از نکات جالب زندگی وی این است که در انگلستان می خواست به استخدام راه آهن در آید اما به خاطر خط ناخوانایش وی را نپذیرفتند. وی به دلیل فعالیتهای سیاسی برای اتحادیه کمونیستها آنقدر فقیر شده بود که فقط قادر بود نان و سیب زمینی آن هم نه به اندازه کافی بخرد. اما وضع خانواده او آنقدر بد بود که 5 تا از بچه های وی قبل از یک سالگی مردند و یک پسر 8 ساله به نام ادگار به دلیل سل مرد و یکبار هم همسر او ینی فن وست فالن بچه مرده به دنیا آورد و آخر فقط 3 دختر به نامهای لورا، ینی و اله نور داشت . کارل مارکس هم به علت ذات الریه در 14 مارس 1883 جان به جان آفرین تسلیم کرد.
اندیشه ها
ماتریالیسم تاریخی : ماتریالیسم تاریخی سنگ بنای نظریه مارکس درباره تاریخ به شمار می آید. او در مقدمه کتاب «نقد اقتصاد سیاسی» (1859) بیان کرده است:«شیوه تولید در زندگی مادی تعیین کننده خصوصیات اجتماعی، سیاسی و روندهای معنوی زندگی است. این آگاهیِ انسانها نیست که زندگیشان را تعیین می کند بلکه بر عکس، زندگی اجتماعی آنان است که آگاهی شان را تعیین می کند. ... در کار تولید اجتماعی، انسانها وارد روابط معینی می شوند که چاره ناپذیر و مستقل از اراده آنان است. ... . کل این روابط تولیدی ساخت اقتصادی (زیربنا) جامعه را تشکیل می دهد».
در ماتریالیسم تاریخی مارکس دو مفهوم کلیدی وجود دارد :
· نظریه طبقاتی : «تاریخ جوامعی که تاکنون موجود بوده اند، تاریخ نبردهای طبقاتی است». جامعه بشری پیوسته منقسم به طبقاتی بوده است که در تعقیب منافع طبقاتی شان با یکدیگر برخورد داشته اند.
· زیربنا و روبنا : زیربنای هر جامعه، نظام اقتصادی و نیروهای تولیدی و مناسبات طبقاتی ناشی از آن می باشد. روبنا، نهادهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی می باشد. روبنا دو وجه دارد: 1- شکلهای حقوقی و نهادی اجتماعی، یعنی دولت و دستگاه قضایی و سیاسی 2- ایدئولوژی، یعنی مجموعه باورها و اندیشه های اخلاقی، سیاسی، دینی و فلسفی که در خدمت توجیه شکلِ نهادیِ جامعه اند و به ویژه در خدمت توجیه نظام مالکیت. به نظر مارکس، میان زیربنا و روبنا رابطه علت و معلولی کمابیش یکسویه وجود دارد و هر تحول انقلابی در زیرینا به تحول انقلابی در روبنا می انجامد.
نظریه از خود بیگانگی : از خود بیگانگی به وضعی اطلاق می شود که در آن انسانها تحت چیرگی نیروهای خود آفریده شان قرار می گیرند و این نیروها به عنوان قدرت های بیگانه در برابرشان می ایستند. انسان در همه نهادهایی که گرفتارش شده است با از خود بیگانگی رو به روست اما به نظر مارکس از خود بیگانگی در محل کار از همه بیشتر اهمیت دارد. به نظر مارکس از خود بیگانگی در قلمرو کار چهار جنبه دارد: 1- از محصولی که تولید می کند 2- از فراگرد تولید 3- از خودش 4- از اجتماع همگنانش. مثال برای از خود بیگانگی: در نظام سرمایه داری، کارگر برای کس دیگری کار می کند بنابراین کار فرد برای خود او جنبه خارجی دارد یعنی متعلق به خودش نیست. در نتیجه کارگر با کارش، خودش و هستی بیگانه می شود. همچنین از خود بیگانگی برای کسی که ده سال در یک کارخانه شکلات سازی کار می کند، چهار جنبه دارد: 1- از خودِ شکلات (به عنوان محصول کار) 2- از کار شکلات سازی 3- از خودش 4- از همکارانش.
نظریه ی ارزش : اساس ارزش، تنها بر "کار" نهاده شده و تنها، بازوی انسان است که ممکن است خلاق ارزش باشد. اختراع، سازمانگذاری و مدیریت، هیچکدام ارزشزا نیستند. مبنای ارزش هر کالای تولیدشده، تنها مقدار کار نهفته در آن است و این مقدار کار، تنها واحد معقول، مشترک و قابل سنجش است؛ تا بتوان برای ارزش کالاها و مبادله آنان یافت. بنابراین به عقیده ی مارکس ارزش اضافی ناشی از فرایند تولید سهم خالق آن ارزش و نیروی کار است که سرمایه دار آنرا از او دریغ کرده و به نوعی اورا استثمار می کند.
=========
چند سوال متداول و مهم :
مارکس از چه کسانی در ارائه اندیشه هایش متاثر بود؟
مارکس از شاگردان هگل بود که در دوران جوانی به جمعیت نئوهگلی ها پیوست که به نوعی منتقد اندیشه های هگل بوده اند. همچنین او بشدت تحت تاثیر ماتریالیسم فویرباخ بود و در واقع شاکله ی اصلی اندیشه های مارکس از ادغام دیالکتیک هگل و ماتریالیسم فویرباخ بدست آمده . ضمن آنکه میتوان ارتباطی بین اندیشه های مارکس و آدام اسمیت پدر علم اقتصاد و یا دیوید ریکاردو دیگر اقتصاددان مشهور کلاسیک و همچنین روسو فیلسوف رمانتیک فرانسوی یافت.
فرق هگل و مارکس در چیست ؟
هگل و مارکس هر دو تاریخ را از دیدگاه دیالکتیک و فرایند تز و انتی تز و سنتز مورد بررسی قرار داده و این را روند قطعی تاریخ می شمردند. اما مارکس سعی کرده است "ماده" را به جای "ایده" بنشاند و رویکرد ماتریالیستی را جایگزین رویکرد ایده آلیستی کند. بنابراین از دیدگاه مارکس موتور محرک تاریخ زندگی مادی بشر یا شیوه ی تولید یا در معنایی عام اقتصاد است.
آیا مارکس منتقد سرمایه داری است ؟
هم بله و هم خیر.
خیر از این جهت که کار مارکس مبتنی بر تفسیر و توضیح تاریخ از آنچه بوده به آنچه هست و خواهد شد ، است. در این روند مارکس سعی میکند از قضاوت های ایدئولوژیک و اخلاقی دوری کند و صرفا آنچه که در تاریخ رخ داده را بیان کند. از آنجایی که مارکس نسبت به مسائل روبنایی مثل اخلاقیات دیدگاه تاریخی دارد بنابراین نمیتوان نظام اخلاقی یا ارزشی از تفکر او استخراج کرد بنابراین قضاوت ارزشی در تفکر او امری ناممکن است.
بله از این جهت که مارکس به واقعیت های موجود در نظام سرمایه داری و تضادهای موجود اشاره کرده و با توجه به آنها سرانجام این نظام را نابودی می داند. اگر این به معنی انتقاد است ، بله مارکس منتقد نظام سرمایه داری بوده است .
بنابراین جدای از بازی کلمات ، تاکید مارکس بر واقعیت تاریخی موجود است تا قضاوت های ارزشی.
آیا فروپاشی نظام های کمونیستی دنیا به معنی شکست اندیشه های مارکس است؟
به نظر می رسد خیر !
یکی از مهمترین نکاتی که مارکس در فروپاشی نظام سرمایه داری توسط انقلاب های کمونیستی به آن اشاره میکند ویژگی های اقتصادی جامعه در زمان انقلاب است. از دیدگاه مارکس زمانی انقلاب کمونیستی رخ خواهد داد که کشوری به حد نهایت صنعتی شدن رسیده باشد. در حالی که هیچ کدام از انقلاب های کارگری دنیا در چنین شرایطی رخ ندادند. به نظر می رسد این انقلاب ها نتیجه ی سوء استفاده ی برخی جریان ها یا افراد از گسترش اندیشه های ضد سرمایه داری در آن دوره است و این مسئله به وضوح در حکومت های خودکامه ی افرادی چون استالین و گورباچوف و ... دیده می شود. اشاره ی مارکس به مارکسیست نبودن خودش و همچنین اعدام بسیاری از چهره های مارکسیستِ دنباله رو اندیشه های ناب مارکس در این دوره نشان دهنده ی گسل بین اندیشه های مارکس و حکومت های به اصطلاح کمونیستی دوران است .
آیا مارکس طرفدار دیکتاتوری است ؟
خیر !
همانطور که گفته شد کار مارکس بیان آنچه که بوده و هست و خواهد بود ، می باشد . نه بیان آنچه باید باشد ! از دیدگاه او دیالکتیک تاریخ تعیین میکند چه نظام سیاسی و اقتصادی حاکم بر جامعه خواهد بود. دیکتاتوری پرولتاریا در اندیشه های مارکس بیان دوره ی گذار از سوسیالیسم به کمونیست است که در فرایند نابودی نظام سرمایه داری بوجود می آید و وسیله ایست برای پیاده سازی آنچه اراده ی عام خواهان آن است یعنی کمونیسم یا جامعه ای بی طبقه.
===============
موارد بسیار زیاد دیگری هست که میشد اشاره کرد ... بابت ضعف نوشته عذر میخوام همونطور که گفتم در حد سوادم بود و در بحث و گفتگو میشه وارد هرکدوم از اینها شد و بررسی کرد . مایلم پست رو با دو مطلب به پایان ببرم .
معرفی کتاب هایی در مورد مارکس به زبان فارسی از نشریه ی مهرنامه :
yon.ir/mWnK
توصیف کوتاه سارتر فیلسوف شهیر قرن بیستم از مارکسیسم :
من مارکسیسم را یگانه فلسفه ی دوران کنونی می دانم فلسفه ی دوران ما که نمی توان فراسوی آن رفت و… برآنم که آن را ایدئولوژی هستی بخوانم و روش جامع آن را قلمروی درون مارکسیسم که هم زمان هم موجب زایش آن است و هم رد و انکار آن… .
اغلب بر این حقیقت تاکید کرده ام که یک بحث ضد مارکسیستی در واقع تنها تجدید حیات مفهومی ما قبل مارکسیستی است. و به اصطلاح ورای مارکسیسم و فراتر از آن رفتن هم در بدترین حالت، تنها بازگشتی به {اندیشه} ما قبل مارکسیستی است؛ و در بهترین حالت، کشف دوباره ی اندیشه ای در خود{حوزه ی } فلسفه ای که شخص گمان می کند فراتر از آن رفته است…
متن کامل مقاله ی اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم نوشته ی سارتر :
yon.ir/pMon