ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : داستان "گرگ آدمخوار "



Demon King
31-03-2014, 11:53
به نام خدا

عنوان کتاب : گرگ آدم خوار
نویسنده : صادق آقا زاده
ناشر : تبریز, انتشارات یاس نبی


مقدمه




داستان گرگ آدم خوار که در این کتاب نقل شده است اگر چه نام افسانه به خودش گرفته است ولی یک واقعیت است و هنوز خیلی ها چیز هایی از یک گرگ آدمخوار در خاطره هایشان مانده است. این واقعه حدودا بعد از سلطنت فتحعلی شاه در ایران اتفاق افتاده است.
نویسنده سعی کرده مطالب فصل های گوناگون را به هم ربط دهد و از آنها رمانی جذاب و خواندنی برای خوانندگان به وجود آورد. اکثر ماجرا هایی که در هر کدام از فصول کتاب آمده کاملا واقعی است و اینجانب اکثر آن مطالب را در مورد گرگ آدمخوار از مرحوم پدرم و دیگر ریش سفیدان محلی شنیده ام.
شخصیت حسن خان که در این کتاب مطرح گردیده یک شخصیت مجازی است و برای جذاب شدن داستان به آن اضافه شده است و این کار باعث شده است که فصول کتاب یک روند کاملا منطقی به خود گیرند. در این کتاب سعی شده است که لابه لای داستان ارزش های دینی نیز گنجانیده شود تا قشر جوان ضمن مطالعه این داستان جذاب از آنها نیز بهره گیرند.
اینجانب لازم میدانم از همه ی کسانی که مرا در نوشتن این افسانه یاری و ارشاد نمودند مخصوصا از برادرم مهدی که ایده اصلی چندین فصل از کتاب را مدیون ایشان هستم, صمیمانه تشکر و قدردانی نمایم. همچنین از خداوند متعال خواهانم که این نوشته ی ناقابل مورد رضایت درگاه حق قرار گیرد و توانسته باشم خدمتی به فرهنگ کشور عزیزمان ایران کرده باشم.


" مهر 1388 - صادق آقازاده "


( دوستان خواهش میکنم از متن طولانی فصل های رمان وحشت نکنید این رمان به قدری زیباست که من حاضر شدم این همه نوشته رو تایپ کنم برای شما پس ارزششو داره برای خوندن فصل هاش چند دقیقه ای وقتتون گرفته بشه. )

مرسی ... :»

Demon King
31-03-2014, 20:35
فصل اول ( گرگی در قفقاز ):

بعد از دوره ی دوم جنگ های ایران و روسیه که نهایتا منجر به عقد قرارداد های گلستان و ترکمنچای شد, آشفتگی زیادی در نواحی شمال غرب ایران به وجود آمد. روس ها توانستند قسمت اعظمی از خاک ایران را که شامل نواحی شمالی رود ارس میشد, از ایران جدا کنند; نواحی فوق شامل چندین ایالت بزرگ از جمله آذربایجان شمالی, ارمنستان و گرجستان بود و تا دربند ادامه میافت و شاید وسعت اراضی از دست رفته از مساحت کنونی ایران بیشتر باشد و شاهان قاجار دیگر نخواستند و یا نتوانستند اقدامی برای بازپسگیری زمینهای فوق انجام دهند.
از مهمترین اراضی از دست رفته زمین های موسوم به زمین های سیاه قفقاز بود که بسیار حاصلخیز بود و کشاورزان آن منطقه نمیتوانستند زمینهای خودشان را رها کنند و به وطن اصلی خود یعنی ایران و آذربایجان جنوبی در جنوب رود ارس برگردند.
بعد از اتمام جنگ خیلی ها دارایی خود را در آنسوی رود ارس به قیمت ناچیزی فروختند و عشق به وطن آنهارا ناچار به مهاجرت به قسمت های پایین رود ارس وادار کرد. این افراد که از آن سوی رودخانه آمده بودند به اوتایلیلار مشهور شدند. افراد تازه وارد در شهر های جنوب رود ارس در استان های آذربایجان فعلی که جهت راحتی آنها را آذربایجان جنوبی میخوانیم, ساکن شدند. مردم آذربایجان حنوبی از شمالیها به گرمی استقبال کردند و اکثرا آنهارا در خانه هایشان جای دادند و کم کم توانستند برای آنها خانه و باغ و زمین و پشم خریداری کنند و اسباب راحت آنها را فراهم سازند.
مردمانی که از آذربایجان شمالی آمده بودند هروقت فرصت میافتند از خاطرات جنگ میگفتند و افسوس وطن از دست رفته ی خویش را میخوردند.
تقریبا همه ی صحبت مردم از جنگ و مهاجرت و اینگونه مسائل بود, فقط در این میان تعدادی از مردمانی که از زمین های سیاه قفقاز آمده بودند صحبت از گرگی خون آشام و هولناک مینمودند که هر از چندگاهی به آدمیان حمله میکرد و معمولا بچه هارا میربوده و خود ناپدید میشده است.
اکثر کسانی که از گرگ سخن میگفتند, مطالبی را که از دیگران شنیده بودند بازگو میکردند و خودشان گرگ را ندیده بودند; در نتیجه مردم به این موضوع زیاد اهمیت نمیدادند و آنرا یک داستان به حساب میآوردند تا اینکه سرانجام یک روز تعدادی از مهاجران که به تبریز آمده بودند صحبت از گرگی کردند که خودشان آنرا به چشم دیده بودند. مردم دور و بر آنها جمع شدند و یک نفر پرسید که شما این گرگ رو کجا دیدید و آیا او واقعا آدمخوار بوده است و شما چرا اورا نکشتید؟ آنان گفتند که ما گرگ را در قفقاز دیدیم و این گرگ از گرگ های معمولی بسیار بزرگ تر بود و رنگ او سیاه و خاکستری بود, این گرگ ظاهری بسیار ترسناک داشت و هیچکس نمیتوانست حتی به چشم های او نگاه کند و هرکسی که به چشم های او نگاه کند موهای بدنش سیخ میشود و حتی نمیتواند از جای خود حرکت کند; در نتیجه گرگ به او حمله میکند و آن فرد اگر بچه باشد گرگ اورا میگیرد و با خود میبرد و چند روز بعد استخوان های بچه پیدا میشود و اگر آن فرد آدم بزرگی باشد گرگ ابتدا گلوی اورا میدرد سپس جگر اورا از سینه هایش درمیآورد و با خود میبرد.
آنها توضیح دادند که تا کنون چندین جسد پیدا شده است که سینه ی آنها توسط این گرگ خالی شده است و این گرگ آنقدر در میان مردم وحشت ایجاد کرده است که مردم به محض دیدن آن فرار میکنند و کسی را توانایی مقابله با آن گرگ نیست.
این اتفاقات در قفقاز رخ داده بود و چون فاصله تبریز با قفقاز چندصد کیلومتر بود در نتیجه مردم تبریز به این موضوع زیاد اهمیت ندادند و خطر گرگ آدمخوار را جدی نگرفتند.
هیچکس به درستی نمیداند که گرگ آدمخوار چندین نفر را در قفقاز خورده بود; زیرا او بیشتر روستا های دور افتاده و یا ایلات و عشایر را که دائما از جایی به جای دیگر نقل مکان میکنند, مورد حمله قرار میداد, ولی چندین روزی بود که دیگر خبری از گرگ آدمخوار نبود.



اگر خدا بخواهد ادامه دارد ...

Ahmad
31-03-2014, 22:57
این کتاب به تازگی به چاپ رسیده و حتی گذاشتن لینک نسخه‌ی الکترونیکی آن درست نیست.
چه رسد به متن داستان (هرگونه کتاب) که نوشتن و یا گذاشتن آن در تاپیکی، دیگر جایی در ادبیات ندارد.