مشاهده نسخه کامل
: آنا کارنینا / لیو تولستوی /فاراز سیمونیان/ انتشارات گوتنبرگ
انا کارنینا از نظر ادبی حد کمال است .
هیچ یک از اثار ادبی اروپا در این روزگار به پای ان نمیرسد
داستایفسکی
" صفحه اول "
aphrodite-
03-03-2014, 00:49
.
پاراگراف اول :
همه خانواده های نیکبخت شبیه یکدیگرند اما چگونگی سیاه بختی هر خانواده ای
مختص به خود ان هست
انا کارنینا .. تولستوی/
.
aphrodite-
03-03-2014, 01:16
داستان از این قرار است
شاید با دیدن اسم آنا کارنینا فکر کنید داستان درباره دختری به نام آنا است اما شاید بیشتر از نیمی از داستان درباره او باشد اما بقیه داستان درباره مردی به نام «لوین» است. هر چند این دو نفر دورادور هم را می شناسند اما فقط در آخر داستان با هم روبرو می شوند.
درباره نویسنده
تولستوی یک روس واقعی بود. اینقدر واقعی که وقتی به دنیا آمد، لقب کنت را به ارث برد. کلی مال و منال به اسمش شد و تا آخر عمرش زندگی اشرافی داشت. او جزو معدود نویسنده های تاریخ ادبیات است که از همان اول دستش به دهانش می رسید و لازم نبود برای نان شبش داستان و مقاله بنویسد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
aphrodite-
03-03-2014, 01:18
.
فیلم هایی که از کتاب اقتباس شد
از سال 1976 تا به حال شش فیلم از روی داستان آنا کارنینا اقتباس شده است. فیلم آخر را هم سال پیش جو رایت که یک کارگردان انگلیسی و متخصص ساختن اقتباس های ادبی است، ساخته است.
اگر کتاب را دوست داشتید
جنایت و مکافات / داستایفسکی
فاوست / ایوان تورگنیف
آنا کارنینا آخرین کتاب از مجموعه رمان های گروه داستان خوانی ما بود. کتابی که انتخاب شد، درباره اش کلی بحث شد، ناشر و مترجم برگزیده اش هم اعلام شداما هیچ وقت خوانده نشد. یعنی گروه از هم پاشید و به شکل دسته جمعی آن را نخواندیم. در یکی از همان روزهایی که هم به تصویر زن روی جلد زل می زدم و هم در حسرت نخواندن گروهی رمان بودم، به سرم زد که شروعش کنم. طولانی بود و انگیزه بالا می خواست خواندنش، اما آن تصویر روی جلد، آن نام «آنا کارنینا» به شدت وسوسه ام می کرد.
بالاخره شروع کردم و 30 صفحه 30 صفحه جلو می رفتم. اسم های سخت و شبیه به هم این روس ها با مهمانی های بزرگ و تو در تو گیجم کرده بود. و تمام این گیجی ها با حضور زنی از هم پاشید. در آغاز غریب بود و نا آشنا اما کار به جایی رسید که مشابهش را پیدا کردم. اول نمی فهمیدم قضیه از کجا آب می خورد. فقط زنی نا آشنا به نظرم بسیار آشنا می آمد و کمی بعد متوجه شدم این «آنا»ی عجین شده با خیال من است که در لباس این زن ظاهر شده است.
«آنا» از آن شخصیت هایی نبود که بگویم به شدت با آن همذات پنداری می کردم. او زیبا بود اما مغموم، متعلق به جایی شبیه همانجا که از آن آمده بود، داستان ها! اما از آنهایی بود که جایش را در ذهن کسی که به آن دل می سپارد باز می کرد. هنوزم بعد از گذشت شش هفت سال از خواندنش وقتی به یادش می افتم، احساس می کنم دوستی را در گوشه ای جا گذاشته ام. جایی در گذشته که منتظر است خودم را به او برسانم. مظلوم و باوقار در همان پسه پشته ها.
منبع : برترین ها .
.
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.