مشاهده نسخه کامل
: دریا / جان بنویل | ترجمه: اسدالله امرایی \ نشر افق ◄► The Sea \ John Banville
چه علتی داشت که من خواهان تغییر باشم،
منی که آمدهام تا در میانِ ویرانههای گذشته زندگی کنم؟!
ص7
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دریا
جان بنویل
اسدا... امرایی
انتشارات افق
212 صفحه
این رمان که به نوعی خاطرهی فردی است بنام مکس موردون از گذشتههای دور و نزدیکتر شامل دو بخش صد صفحهای است
رمان با آغازی محکم و زیبا شروع شده و در ادامه به بیان زمان کودکی، زمانی حدود پنجاه سال پیش، زمانی که مکس تنها ده سال داشته، میپزدازه.
و شما رو بارها به زمان حال و حتی زمان جوانی و خاطرههایش با آنا همسر و کلر دخترش میبره.
کتاب رو شاید وقتی میخوانید مثل من دچار کمی یکنواختی و ... شوید
اما وقتی به صفحههای انتهایی میرسه، واقعیتهایی رو برام بیان کرد که باعث شد در انتها برگردم و تصمیم بگیرم یکبار دیگر این رمان رو بخونم.
خوشحالم که هر کجا که دربارهی این کتاب مطلبی دیدم نخواندم. چون ممکن بود داستان و انتها و ... آن رو برایم مشخص کند.
این رمان پر است از توصیفهای زیبا
میتوان بخشهای زیبای فراوانی رو نوشت و ...
کتاب برندهی جایزه بوکر سال 2005 شده که در پستهای بعدی در این باره حتما خواهیم نوشت.
در این باره و دربارهی نویسنده، مطلبهای مرتبط با این کتاب و ... .
من جاشوی پیری را به یاد میآورم که کنار آتش بخاری چرت میزد
و سرانجامی مثل دریاندیدهها مییافت و باد گزندهی زمستانی پنجرهها را به لرزه درمیآورد.
وای! چه شود که مثل او باشی، که او بوده باشی.
ص 7 و 8
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جان بنویل William John Banville نویسندهی ایرلندی متولد 1945 که تا به امروز 14 رمان منتشر کرده است.
بنویل در سال 2005 برندهی جایزه بوکر برای رمان دریا و در سال 2011 جایزه کافکا را به خود اختصاص داد.
آخرین رمان او نیز "نور باستانی" یک سهگانه است که در سال 2012 جلد اول آن برندهی جایزه کتاب ایرلند شد.
منبع: ویکیپدیا En/Fa
پست بعد مصاحبهای (کمی قدیمی) با این نویسنده برای آشنایی بیشتر
دردسر كسب و كار من است
گفت وگو با جان بنويل برنده جايزه بوكر
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در سال 2005، هنگامي كه «جان بنويل» شنيد اسمش براي رمان «دريا» به عنوان برنده جايزه بوكر خوانده شد،
دور و بر تالار محل اهداي جايزه را نگاه كرد و انديشيد «مجسم كن چند تا آدم همين الان از من متنفر هستند».
در 38 سالي كه بنويل صرف داستان نويسي كرده، بي ترديد تعدادي دشمن براي خود تراشيده است: نقدهاي شديد و نيش دارش در «آيريش تايمز» و «نيويورك ريويو آو بوكس» بسياري از آنها را آزرده كرده است. افزون بر اين، گروهي خواننده ثابت و وفادار پيدا كرده است كه نثر پيچيده و ساختارهاي بلندپروازانه اش را مورد ستايش قرار مي دهند. اما در آخرين كتاب هاي اين نويسنده ايرلندي كه مجموعه رمان هاي نوآر بوده و با اسم مستعار «بنجامين بلك» چاپ و منتشر شده اند، بنويل تا حدودي از سبك باشكوه و ساختار هميشگي اش استفاده نكرده است.
بنويل - يا بايد گفت بلك - در «سقوط كريستين» چاپ شده در سال 2007 و «قوي نقره يي» كه تازه منتشر و پخش شده است، استادانه مجموعه يي از رمان هاي كارآگاهي را خلق كرده كه حوادث آنها در دل دوبلين پوشيده از مه دهه 1950 مي گذرد و شخصيتي به اسم «كوركي» كه هم آسيب شناس و هم كارآگاه است، شخصيت اصلي هر دو اين كتاب ها است.
همين تازگي ها بنويل صبح يك روز كاري وسط هفته در اتاق همايش كوچكي در محل دفتر كارش در شهر نيويورك در ميان دسته هاي امضا شده و نشده «قوي نقره يي» نشست. او كه مردي متين و خوش قيافه است و كتي چهارخانه، پيراهني راه راه و كراواتي گلدار بر تن داشت، با ويليج ويس درباره سير زندگي ادبي، هجوم به ژانر ادبيات داستاني و همزاد مرموزش صحبت كرد.
- كسب جايزه بوكر پس از اين دوره طولاني فعاليت حرفه يي به عنوان نويسنده چه حسي داشت؟
جايزه بوكر هنوز هم فوق العاده تعيين كننده و تاثيرگذار است: كتابي مثل «دريا» كه با جلد ضخيم اعلا5 يا 6 هزار نسخه فروش داشت، 75 تا 100 هزار نسخه فروخت. البته كسي آن را به عنوان نشـانه ارزش اثر آدم تلقي نمي كند. اگر پنج داور ديگر بودند، شش كتاب ديگر در فهرست نهايي قرار مي گرفتند. اما كسب اين جايزه بسيار خوشحال كننده و خوشايند بود. اتفاق غيرمنتظره بزرگي بود. خيلي بامزه بود.... چيزهايي گفتم كه اهل ادب لندن را به واقع دلخور كرد. در مصاحبه يي بلافاصله پس از اهداي جايزه گفتم خوشحالم كه مي بينم برخلاف هميشه اثري هنري فاتح جايزه بوكر شده است.
- اثري هنري به جاي اثري ماهرانه؟
بله، جايزه بوكر و در كل جوايز ادبي براي آثار ميانه رو عامه پسند و بازاري هستند و درست به همان شكلي هستند كه بايد باشند. جايزه بوكر جايزه يي است تا مردم را علاقه مند به ادبيات داستاني و خريد داستان نگه دارد. اگر هر سال اين جايزه را به كتابي از جنس كتاب من بدهند اين جايزه به سرعت محو مي شود. به همين خاطر بهتر است نصيب كتاب هاي مورد توجهي به قلم نويسندگان برجسته شود كه به تعداد زيادي فروش خواهند رفت.
- قدري غيرمنتظره بود كه براي دريا برنده بوكر شديد و براي «كتاب شواهد» كه در سال 1989 در فهرست نهايي نامزدها براي كسب جايزه بود برنده نشديد؟
بله، كتاب شواهد بايد برنده جايزه مي شد. «تسخيرناپذيران» 1997 بايد برنده مي شد. اين كتاب يك كتاب بوكري به معناي واقعي كلمه بود اما حتي در فهرست نهايي هم نبود.
- اتفاقي است از زماني كه برنده بوكر شديد بلافاصله با نامي ديگر شروع به نوشتن كرديد؟
راستش من اين كار را نكردم، بگذاريد برايتان توضيح بدهم. موقعي بود كه دريا را در سپتامبر 2004 تمام كرده بودم. در مارس 2005 نوشتن «سقوط كريستين» را شروع كردم و روزي كه فهرست نهايي نامزدهاي بوكر در سپتامبر 2005 اعلام شد، كارگزارم توانست دست نويس كامل سقوط كريستين را به ناشرم تحويل بدهد كه به شدت شگفت زده شده بود.
- خيلي سريع بوده است. شما هيچ وقت اين قدر سريع كار نمي كنيد.
در واقع «بنجامين بلك» خيلي سريع مي نويسد.... پيش از اين هيچ وقت اين جوري ننوشته بودم. در مارس 2005 به ايتاليا رفتم تا مهمان يكي از دوستانم باشم. او اتاقي به من داد و من ساعت 9 صبح دوشنبه يي نشستم و فكر كردم: «نمي دانم كه آيا قادر هستم اين كار را انجام بدهم يا نه». اما تا وقت ناهار 1500 كلمه نوشته بودم كه اين براي جان بنويل كاملاً بي سابقه و باورنكردني بود. اگر به عنوان جان بنويل در يك هفته 1500 كلمه بنويسم، دارم خيلي خوب كار مي كنم. در خودم استعدادي براي اين نوع نوشتن كشف كردم.
- در ايتاليا و در آن روزي كه 1500 كلمه نوشتيد، مي دانستيد شما داريد مي نويسيد نه جان بنويل؟
البته، زماني كه به عنوان جان بنويل مي نويسم، با قلم خودنويس روي كاغذ مي نويسم و بعد آن را روي صفحه نمايشگر (مانيتور) منتقل مي كنم. نگارش سقوط كريستين را همين طوري آغاز كردم اما بيش از حد كند بود، به همين دليل درست در همان موقع ديگر اين روش را دنبال نكرده و تركش كردم. نوشتن به عنوان بنجامين بلك، نيمه راه ميان نوشتن نقدهاي طولاني براي نيويورك ريويو آو بوكس و نوشتن كتابي جان بنويلي است. كاري ماهرانه است كه به واقع از آن احساس غرور مي كنم. اين كار نشاط و لذت بسياري به من داد. راستش قدري لذت: رضامندي بسيار. واقعاً به اين كتاب ها افتخار مي كنم، به عنوان يك نويسنده سرافرازم. در حالي كه از تمامي كتاب هاي جان بنويلي ام بيزارم و بدم مي آيد. واقعاً از آنها نفرت دارم. از كتاب هاي هر كس ديگري بهتر هستند: فقط براي من به قدر كافي خوب نيستند.
- چه موقع درباره انتخاب اسمي مستعار مصمم شديد؟
از همان ابتدا مي دانستم كه از اسمي مستعار استفاده خواهم كرد. اين اسم مستعار علني و آشكار مي شد، و من پشت آن پنهان نمي شدم. فقط مي خواستم خوانندگان بدانند اين كار چيزي متفاوت است، و اينكه اين كار يك شوخي ادبي پست مدرن پيچيده نيست.
- چگونه اسم بنجامين بلك را انتخاب كرديد؟
نخستين كتاب هايم - كه شكر خدا ديگر هيچ كس آنها را نمي خواند - شخصيتي به نام «بنجامين وايت» داشتند. به همين دليل قصد استفاده از اسم بنجامين وايت را داشتم، اما ناشرم گفت «ما فكر مي كنيم كه بلك زيباتر به نظر مي رسد، بهتر به نظر مي آيد... نزديك تر به قسمت بالاي فهرست هاي خريد كتابخانه ها قرار مي گيرد كه همگي به ترتيب الفبا هستند.» مسخره است، چند روز پيش بسته يي از اين كتاب ها از جانب ناشرها داشتم و آنها بسته را به اسم بنجامين بلك ارسال كرده بودند كه مجبور شدم قبض دريافت بسته را با اسم بنجامين بلك امضا كنم. حس بسيار غريبي بود.... به عنوان بنجامين بلك دارد خيلي بيش از حد به من خوش مي گذرد. بايد تاوانش را بپردازم. من ايرلندي هستم. اين كاري است كه ما گناه مي دانيم.
- در مقاله يي پيرامون روش كارتان نوشته ايد كه با يك فرم، يك شكل شروع مي كنيد. آيا اين امر باز هم در مورد رمان هاي بنجامين بلك مصداق دارد؟ به نظر مي آيد اين رمان ها با يك فضا (اتمسفر) آغاز مي شوند.
بله، گمان مي كنم اين امر واقعيت دارد. اين رمان ها با يك فضا آغاز مي شوند: حسي از زمان و مكان. يك كتاب جان بنويل با نوعي كشمكش در ذهنم آغاز مي شـود، پس از آن مزه دهـان آن را مي فهمم و به آن شخصيت ها و طرح داستان را مي دهم. اما اين دو رمان همان گونه كه اشاره كرديد از يك فضا آغاز مي شود. اين خوب است، بايد آن را به خاطر بسپارم.
- اقرار كرده بوديد كه «هيچ يا علاقه بسيار اندكي به شخصيت، طرح داستان، انگيزه، سبك ها، سياست، اخلاقيات يا مسائل اجتماعي» داريد...
جان بنويل علاقه يي به اين موارد ندارد.
- اما بنجامين بلك به اين مسائل علاقه دارد.
بله، دارد.
- با اين حساب شما در زمان نوشتن به عنوان بنجامين بلك قادريد سراغ موضوع ها و مسائلي برويد كه شايد پيشتر مورد علاقه تان نبود، مي توانيد خيلي سريع تر بنويسيد. آيا آزادي هاي ديگري هم وجود دارند كه از اين روش ناشي مي شوند؟
خب، من با نگاهي به گذشته فهميدم كه تبديل شدن به بنجامين بلك كاملاً آن خوش سخني و شيرين كلامي نبود كه در آن زمان گمان مي كردم هست. يك جور بازيگوشي و شيطنت بود اما اين را هم فهميده ام كه جان بنويل به تغيير نياز دارد، به چيزي نياز دارد كه رمان هاي اول شخص را از سرش بيرون كند. سقوط كريستين درست خود همان كتاب گذار و انتقال بود. به همين خاطر هم اكنون دارم كتابي مي نويسم - اين كتاب با اسم جان بنويل خواهد بود - اين كتاب جديد كه دارم روي آن كار مي كنم بيشترش به روايت سوم شخص بوده و كتابي بسيار متفاوت است. نوعي طنز تلخ و شيرين است. خانه يي در نواحي روستايي به هنگام عيد يحيي (24 ژوئن) صحنه و زمان وقوع ماجراهاي اين كتاب است. تنها صداي اول شخص در اين كتاب هرمس پيك خدايان و خداي علوم و بازرگاني و سخنوري در اساطير يونان كه كفش هاي بالدار داشته است. ناشرانم وصف اين كتاب را كه شنيدند، گفتند: «بله البته جان، يك مردم راضي كن ديگه.»
الكسيس سولوسكي / مترجم: توفان راه چمني
روزنامه اعتماد، شماره 1661 به تاريخ 8/2/87، صفحه 11 (ادبيات)
منبع: magiran
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خدایان با هم وداع کردند؛ روزی که جزر و مد غریب بهپا شد، تمام صبح زیر آسمان شیری رنگ آب خلیج بالا آمده بود و بالا آمده بود و در ارتفاعی که هیچکس پیشتر نشنیده بود، بند میشد. امواج کوچک بر شنهای داغی میلغزید که سالهای سال رطوبتی به خود ندیده بود جز نم بارانی گاه و بیگاه. کشتی باری زنگار بستهای در آنسوی خلیج سالها به گل نشسته بود و کسی به یاد نمیآورد که تکانی خورده باشد و حالا همه فکر میکردند با این امواج لابد دوباره به راه میافتد. بعد از آن روز دیگر شنا نکردم. مرغان دریایی مینالیدند و قیه میکشیدند و بیخیال شیرجه میرفتند. منظرهی آن دریای وسیع که مثل تاولی ورم میکرد، با رنگ کبودِ سربی برق خیرهکنندهای داشت. آن روز پرندهها سفیدیِ غریبی داشتند. موجها کف زرد گلآلودی بهجای میگذاشتند که در طول خط ساحل کش میآمد. در افق هیچ کشتیای به چشم نمیخورد. دیگر شنا نمیکردم. نه، شنا بیشنا.
یکی تازه از روی قبرم رد شده است. یکی.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
They departed, the gods, on the day of the strange tide. All morning under a
milky sky the waters in the bay had swelled and swelled, rising to unheard-of
heights, the small waves creeping over parched sand that for years had known
no wetting save for rain and lapping the very bases of the dunes. The rusted hulk
of the freighter that had run aground at the far end of the bay longer ago than
any of us could remember must have thought it was being granted a relaunch. I
,would not swim again, after that day. The seabirds mewled and swooped
unnerved, it seemed, by the spectacle of that vast bowl of water bulging like a
blister, lead-blue and malignantly agleam. They looked unnaturally white, that
day, those birds. The waves were depositing a fringe of soiled yellow foam along
the waterline. No sail marred the high horizon. I would not swim, no, not ever
.again
.Someone has just walked over my grave. Someone
لحظههایی هست که گذشته با چنان نیرویی ظاهر میشود که به نظر میرسد آدم را از بین میبرد.
ص 41
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.