ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : هستی شناسی | Ontology ( فلسفــه هستــی )



V E S T A
20-01-2014, 17:41
هستی‌شناسی یا وجودشناسی (Ontology) شاخه‌ایست از فلسفه که به مطالعهٔ بودن، هستی یا وجود می‌پردازد. دانش هستی‌شناسی در پی تشخیص و شرح رده‌های بنیادین و ارتباطات آنها در هستی یا عالم وجود برمی‌آید، تا بدین وسیله به تعریف موجودات و انواع آنها درآن چارچوب قادر گردد.هستی‌شناسی (Ontology) مطالعه فلسفی سرشت بودن، وجود یا واقعیت به طورکلی ونیز مقوله‌های عمده بودن وروابط آنهاست. به صورت سنتی بخشی از شاخه عمده فلسفه متافیزیک به حساب می آید که با پرسش‌های مربوط به چیستی موجودات، انواع، مقوله بندی؛ سلسه مراتب و زیرشاخه ها، تفاوتها و شباهتهای موجودات سروکار دارد.
آنتولوژي قصد شناخت جهان را داشتند و از اين رو آنتولوژي را «هستي شناسي» مي گوييم.

هستي شناسي يا به عبارت بهتر فهم چگونگي و علت امور در دنياي بيروني بود. يكي از مهمترين و اصيل ترين ويژگي هاي اين شناخت، تبيين يا ارائه توضيحي براي پديدارها بود. اين نوع خاص تبيين كه حكماي طبيعي با توسل بدان درصدد فهم چرايي امور بيروني بودند هماني است كه خدايان آلمپ را از اريكه قدرت به زير كشيد و به دوران اسطوره هاي خدايگاني پايان داد؛ چرا كه اصلي ترين ويژگي تبيين حكماي طبيعي تكيه بر نيروي فهم و علت يابي به واسطه همين پديدارهاي معمولي دنياي خارجي بود.البته بسيار ساده لوحانه است اگر تبيين را خاص دوران فلسفي يونان باستان بدانيم. لازم به ذكر است كه در دنياي اسطوره ها و اصولاً دنياي پيشافلسفي نيز با پديده تبيين روبه رو هستيم. اصلاً خود خدايان ساكن در كوه آلمپ و تقابل نيروهاي ايشان با يكديگر در نهايت منجر به ارائه تبيين رويدادها و توضيح امور بيروني جهان نزد انسان پيشافلسفي بوده است اما آنچه در نهايت تفكر فلسفي را از اسطوره اي جدا مي كند نه خود تبيين بلكه تغيير در چگونگي تبيين بوده است.

برهمين اساس علوم مختلف بويژه علوم پايه چون فيزيك، شيمي، زيست شناسي، زمين شناسي و... ادامه همان سنت هستي شناسانه حكماي طبيعي يونان باستان هستند. منتها در هر يك از اين علوم هستي در يكي از وجوه اساسي و بنيادين خود مورد مطالعه و بررسي قرار مي گيرد. البته خالي بودن اين علوم از نوع خاص تلقي فلسفي موجب برخي انتقادات به اصل شناخت در دنياي امروزي بوده است كه بنا به اعتقاد برخي فلاسفه از تفكر فلسفي هستي شناسانه بسيار فاصله گرفته و بشدت جزيي نگر شده است. نكته بسيار مهم ديگر اين كه عموماً اين طور به نظر مي رسد كه در هستي شناسي امرعيني (Objective) موضوع شناخت است. البته واقعيت و عيني بودن دنياي خارج و يا حتي موجوداتي كه علوم به منظور تبيين دنياي خارج پيشنهاد مي دهند موضوع مناقشات فراواني است. با اين همه حتي بحث در اين موارد نيز جنبه آنتولوژيك و هستي شناسانه دارد. به عنوان مثال رودلف كارنپ،از فلاسفه بنام علم، پرسش «آيا الكترون واقعاً وجود دارد » را پرسشي آنتولوژيك و در حوزه فلسفه متعارف قرار داده و بنابر اصول خاص مكتب فلسفي خود آن را پرسشي غيرعلمي قلمداد مي كند.

در واقع چنين به نظر مي رسد كه اگر بتوان نوع فعاليت علوم مختلف بويژه علوم پايه را نوعي هستي شناسي قلمداد كرد به ازاي آن پاره اي پرسش هاي هستي شناختي نيز وجه كاملاً فلسفي دارند. از آن قبيلند پرسش از واقعيت دنياي خارج و يا بحث در مورد صفات و عوارض كلي موجودات و نيز وجود و همچنين جايگاه وجودي چيزها و نسبت آنها با يكديگر و مسائلي از اين دست ..

پرسش هایی مانند :

هستی چیست؟

چه ویژگی های مشترکی بین موجودات زنده وجود دارد؟

سرچشمه و منشا وجودی وجود کدام است؟

گوهر بنیادین و ریشه پنهان آن چیست و از کجاست؟

منابع:

1)ویکی پدیا
2)ایران/فرهنگ و اندیشه/سال چهاردهم/شماره4027

V E S T A
21-01-2014, 20:02
هَستی یا وُجود در تداول معمولی به معنای جهانی است که ما از راه حس‌های خود نسبت به آن آگاهی داریم. این مفهوم در شاخه هستی‌شناسی از فلسفه معنای تخصصی‌تری گرفته‌است.

رابطه میان هستی و زمان جستاری بسیار مشکل‌آفرین است. بیشتر فیلسوفان بر این باورند که برای هستی یک مدت مشخصی از زمان را می‌شود در نظر گرفت. اما برخی دیگر از فیلسوفان، زمان را یک «توهم» می‌نامند. برخی دیگر، زمان را امری واقعی می‌دانند اما باور دارند که چیزی به نام زمان نقطه‌ای یعنی زمان بدون مدت هم وجود دارد.


حتی فیلسوفانی که زمان را تنها یک واقعیت نسبی قلمداد می‌کنند وجود فرایند «تبدیل» را می‌پذیرند. منظور از تبدیل، دگرگونی‌هایی است که در اجسام جداگانه در مدت زمان وجودشان رخ می‌دند. پذیرش مفهوم تبدیل، مشکلی را پیش می‌آورد به نام پایایی. پرسشی پیش‌آمده اینست که با این‌همه تبدیل که در یک جسم در حین موجودیتش روی می‌دهد تا چه اندازه می‌توان برای آن جسم یک هویت قائل شد.

برای هستی در کلیتش اغلب یک هویت پایدار در نظر گرفته می‌شود اما در مورد این‌که کل هستی نیز مانند اجسام درونش آغاز و پایان دارد اختلاف نظر هست.


فیلسوفان معتقد به اصالت و تقدم وجود بر این باورند که هستی موجودات دو جنبه دارد: ذات یا ماهیت، و هستی. به باور آنان زمانی که موجودی به سبب خودآگاهی بر ماهیت خود تأثیر نهاد و شناسه‌های ویژه‌ای پیدا کرد از مرحلهٔ ذات به مرحله وجود می‌رسد.

منبع:

ویکی پدیا

V E S T A
26-06-2014, 23:16
شاید مهم ترین مساله ای که فلسفه- به عنوان شاخه ای از درخت تنومند شناخت بشری - در طول تاریخ حیات و حیات تاریخی خود، کوشیده به آن پاسخ دهد و آن را به عنوان معمایی بغرنج حل کند، مسأله هستـی شنـاسی است. هستـی چیست؟ سرچشمه و منشا وجـودی وجود کدام است؟ گوهر بنیادین و ریشه پنهـان آن چیست و از کجـاست؟




حل سایر مسائل اساسی فلسفه، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، آشکار یا ضمنی، بستگی تام به پاسخی دارد که به این پرسش های بنیادین داده می شود، و در ارتباط تنگاتنگ با نوع رویکردی است که نسبت به این مسئله در پیش گرفته می شود. مسائلی چون ماهیت شناسی، پدیده شناسی، ساختارشناسی، شناخت شناسی، انسان شناسی، اخلاق شناسی، شناخت خیر و شر، آزادی و اجبار، ضرورت و تصادف، و سایر مسائل مهم دیگر فلسفی، در ارتباط با موضوع هستی شناسی و وجود شناسی طرح می شوند و پاسخ به آن ها در گرو پاسخی است که فلسفه به مسئله ی هستی شناسی می دهد.

طالس ملطی از نخستین فیلسوفانی بود که کوشید تا به مسئله هستی شناسی بپردازد و به آن پاسخی صریح و روشن بدهد. از نظر طالس آب گوهر بنیادین هستی و ماده نخستین بود و بقیه چیزها همگی از آب ساخته شده بودند. او بر این باور بود که جهان ریشه آبی داشته و زمین بر آب قرار گرفته است.

انکسیمندر- از دیگر فیلسوفان مکتب ملطی- معتقد بود که تمام اشیاء از یک نوع ماده ساخته شده اند، ولی این ماده هیچ کدام از موادی نیست که ما می شناسیم، بلکه ماده ای است نامتناهی و جاودان که همه جهان را در بر گرفته است. این ماده نخستین، در اثر تحولات درونی به صورت موادی در می آید که ما می شناسیم، و خود این مواد نیز به یکدیگر تبدیل می شوند.

انکسیمندر بر این عقیده بود که اشیاء چنان که تقدیر آن ها است، به همان اصلی باز می گردند که از آن برخاسته اند، زیرا که باید بی عدالتی های یکدیگر را در زمان مناسب جبران کنند.

انکسیمندر می گفت که مواد تشکیل دهنده جهان واقعی دو به دو مکمل و متضادند و اگر ماده اصلی جهان بخواهد از جنس یکی از آن ها باشد، می بایست تا کنون سایر عناصر را تسخیر و بر آن ها غلبه کرده و جهان را از خود انباشته باشد. به عنوان مثال، اگر آب عنصر اصلی تشکیل دهنده جهان بود بایست هوا و خاک و آتش را فرا می گرفت و از خود می آکند، و چون چنین اتفاقی نیفتاده، پس ماده نخستین و گوهربنیادین جهان بایست ماده ای خنثی و بدون مکمل و متضاد باشد، به همین دلیل انکسیمندر عقیده داشت که هیچ یک از مواد موجود در ساختمان فعلی جهان ماده بنیادین آن نیست و ماده نخستین ماده ای است متفاوت با همه مواد تشکیل دهنده ی ساختمان جهان.
انکسیمندر معتقد به حرکتی دائمی و ابدی بود که در ضمن آن جهان پدید آمده است. او هستی را مخلوق نمی دانست، بلکه آن را تکامل یافته ماده همیشه موجود می دانست که گوهر بنیادین هستی است.

انکسیمنس- سومین فیلسوف بزرگ مکتب ملطی- هوا را ماده نخستین و بنیادین هستی می دانست و بر این باور بود که هر چیز، گونه ای خاص یا ترکیبی ویژه از هوا است. او معتقد بود که روح و جسم نیز هر دو هوا هستند، اولی به نهایت رقیق و شفاف، دومی به نهایت متراکم و کدر. او آتش را نیز گونه ای هوای رقیق شده می پنداشت و می گفت: هوا چون متراکم گردد نخست به آب تبدیل می شود، سپس در اثر تراکم بیشتر به خاک و سنگ بدل می گردد. او اختلاف بین مواد مختلف را اختلافی کمّی دانست و آن را ناشی از میزان تراکم هوا می شمرد. او هوا را محیط بر همه چیز می دانست و می گفت همانطور که روح ما که از هواست ما را وجود می بخشد و حیات ما متکی به آن است، وجود جهان نیز متکی به باد و نفسی است که تمام جهان را در بر گرفته است. به گمان او جهان هم مثل سایر موجودات زنده نفس می کشید.

فیثاغورس گوهر بنیادین هستی را روحی می شمرد که به صورت اعداد تجلی می یافت. این روح به باور او موجودی است باقی و بی مرگ که به شکل گونه های گوناگون موجودات زنده در می آید و پس از آن که پاره ای از آن با موجودی پا به جهان هستی می گذارد، و دورانی معین را همراه آن می گذراند، هنگام مرگ جسمانی، از وجود آن موجود خارج شده و بار دیگر همراه پیکر موجودی دیگر به جهان باز می گردد.

فیثاغورث همه چیز را عدد می دانست و بر این باور بود که نسبت های عددی صحیح بین چیزها به آن ها هویت و موجودیت می بخشد، و به پاره های روح آغازین اجازه نمود و بروز مادی می دهد، بنابراین نسبت های عددی ساده است که جهان هماهنگ و منظم و هارمونیک را پدید آورده است.

گزنوفانس معتقد بود که همه چیز از خاک و آب ساخته شده و این دو ماده، مواد بنیادین و نخستین هستی هستند. او جهان را آفریده آفریدگاری یگانه می دانست که بدون هیچگونه تلاش و تحرک، فقط به نیروی اندیشه ی خود همه چیر را به حرکت در می آورد و جنبش زاییده قدرت تفکر اوست.

هراکلیتوس آتش را ماده نخستین و گوهر بنیادین هستی می دانست و می گفت که هر چیزی همانند شعله آتش از مرگ چیزی دیگر پدید می آید: « میرا مانا است و مانا میراست. یکی در مرگ دیگری می زید و در زندگی دیگری می میرد.» ، « همه چیز از یک چیز و یک چیز از همه چیز به وجود می آید.»

از نظر هراکلیتوس آتش اصلی که گوهر بنیادین و ماده آغازین هستی است هرگز خاموش نمی شود. جهان همیشه یک آتش زنده جاوید بوده و هست و خواهد بود.

هراکلیتوس معتقد به جنگ میان اضداد بود و می گفت که جنگ پدر و پادشاه همگان است و اوست که برخی را خدا و برخی را انسان، برخی را برده و برخی را آزاد کرده است. وی جنگ را امری عمومی و ستیزه را
عدالت می دانست و می گفت: همه چیز در اثر ستیزه به وجود می آید و در نتیجه ستیزه نیز از بین می رود، و اساس هستی بر بنیان ستیزه و نزاع بین اجزای متخاصم متضاد استوار است.
هراکلیتوس روح را ترکیبی از آب و آتش می دانست که از میان این دو عنصر، آتش شریف و آب پست است.

پارمنیدس گوهر بنیادین هستی را آن یگانگی نامتناهی و نامشهود و فراتر از جنبش و تضادی می دانست که در سکون و سکوت محض به سر می برد و یکپارچه و پیوسته است و تمام جهان را از خود انباشته است، اما حواس آدمی قدرت درک و دریافت آن را ندارد و آن چه را در حرکت و تغییر و دگرگونی دائمی می بیند و سرشار از عناصر متضاد، خواب و خیالی وهم آلود و فریبنده بیش نیست.
پارمنیدس معتقد بود که حقیقت جهان واحد و بسیط و ناگسسته است، و فاقد هر گونه تشخص و تعین و تکثر است.

امپدوکلس خاک و هوا و آب و آتش را به عنوان چهار آخشیج بنیادین تشکیل دهنده هستی می شناخت و بر این باور بود که این چهار آخشیج جاودانند و فاقد تولد و مرگ. او معتقد بود که از درهم آمیزش آن ها با نسبت های معین مواد مرکبی پدید می آید که جهان را می سازد.

امپدوکلس عقیده داشت که بین آخشیج های چهارگانه، دو نیروی اصلی متضاد وجود دارد و از کنش و واکنش آن دو جهان شکل می گیرد و ساختار می یابد. او این دو نیروی متضاد را " مهر" و " ستیز" می نامید، و معتقد بود که " مهر" اجزاء را به هم پیوند می دهد و با هم ترکیب می کند، و" ستیز" آن ها را از هم می پراکند . او "مهر و ستیز" را نیز جزو گوهر های بنیادین و نخستین، و در ردیف آخشیج های چهارگانه قرار می داد.

از دید او تغییرات جهان هدفمند نیستند، بلکه در نتیجه تصادف روی می دهند و در نتیجه آن " مهر و ستیز" به طور متناوب جانشین هم می شوند، و در این روند دور و تسلسلی دائمی و بی مرگ وجود دارد، به این ترتیب که وقتی آخشیج ها به وسیله " مهر" در هم می آمیزند، " ستیز" آن ها را به تدریج از هم جدا می کند، و چون " ستیز" به طور کامل آن ها را از هم جدا کرد، "مهر" بار دیگر آن ها را به هم می پیوندد، بنابراین ماده مرکب موقت است و فقط آخشیج های چهارگانه و دو نیروی "مهر و ستیز" اصالت ذاتی دارند و بنیادین و جاویدانند.

انکساگوراس هستی را مرکب از مجموعه ای از اجزای مادی و روحی می دانست و معتقد بود که موجودات غیر زنده فقط از اجزای مادی و موجودات زنده از ترکیبی از اجزای مادی و روحی تشکیل شده اند. انکساگوراس می گفت که همه چیز بی نهایت قابل تقسیم است و هر پاره ماده، هر چقدر هم کوچک باشد، مقداری از هر عنصر را در خود دارد و اشیاء آن چیزی به نظر می رسند که از آن چیز بیشتر از سایر چیزها دارند. به عنوان مثال، هر چیزی مقداری آب دارد، ولی وقتی مایع به نظر می رسد که در صد آبش بیشتر از در صد سایر اجزایش باشد.

انکساگوراس روح را گوهری می دانست که در موجودات زنده بر همه چیزهای دیگر مسلط است، گوهری نامتناهی و آزاد که با هیچ چیز مخلوط نمی شود و بر خلاف اجزای مادی، حاوی هیچ تضاد یا ترکیبی نیست. روح از نظر انکساگوراس سرچشمه جنبش و چرخش است، و در تمام موجودات زنده اعم از انسان و حیوان دارای شکلی واحد و گوهری یگانه است.

دموکریتوس گوهر بنیادین هستی را اتم های از لحاظ فیزیکی غیر قابل تقسیم و از لحاظ فلسفی فنا ناپذیر می دانست که همیشه در جنبش و گردش بوده و خواهند بود و در فضایی تهی شناور و سرگردانند. تعداد اتم ها و انواع آن ها بی نهایت است و تفاوت آن ها فقط در شکل و اندازه هندسی و فضایی آن هاست.

از دید دموکریتوس حتی روح هم از اتم تشکیل شده است و حرکت اتم ها در روح شبیه حرکت ذرات غبار در نور خورشید است، آن هنگام که باد نمی وزد.
دموکریتوس فضای تهی را که اتم ها در آن شناورند، بی پایان می دانست و معتقد بود که در آن خالی مطلق نه بالا وجود دارد و نا پایین. او حرکت اتم ها را قانونمند و جهت دار می دانست و معتقد بود که این جنبش جاودانه بر اساس قوانین طبیعی رخ می دهد و هیچ گونه تصادف یا اختیاری در آن وجود ندارد.

توجیه هستی شناسانه ی دموکریتوس به دور از هرگونه توسل به علت غایی و هدف نهایی بود. او هستی را بر مبنای واقعیت آن و قوانین طبیعی حاکم بر آن توجیه می کرد و هیچ گونه علت غایی یا عامل خارجی را در آن دخالت نمی داد.

پروتاگوراس منکر حقیقت عینی خارج از ذهن انسان بود و عقیده داشت که تنها چیزی که شاید وجود دارد، دریافت های ناشی از حواس انسان های مختلف است که به شدت شخصی و غیر قابل انتقال است، و خارج از آن، هستی چیزی نیست، یا اگر هم هست قابل دریافت و درک نیست. او می گفت به تعداد افراد حقیقت وجود دارد و حقیقت هستی از دید هر کس، همان چیزی است که خودش درک می کند و بیرون از حیطه ادراک شخصی او چیزی وجود ندارد.

گورگیاس معتقد بود که یا در جهان هیچ چیز وجود ندارد، یا اگر هم چیزی وجود داشته باشد غیر قابل درک و شناخت است.




مهدی عاطف راد
شبکه فیزیک هوپا

laxer
27-06-2014, 02:53
پروتاگوراس منکر حقیقت عینی خارج از ذهن انسان بود و عقیده داشت که تنها چیزی که شاید وجود دارد، دریافت های ناشی از حواس انسان های مختلف است که به شدت شخصی و غیر قابل انتقال است، و خارج از آن، هستی چیزی نیست، یا اگر هم هست قابل دریافت و درک نیست. او می گفت به تعداد افراد حقیقت وجود دارد و حقیقت هستی از دید هر کس، همان چیزی است که خودش درک می کند و بیرون از حیطه ادراک شخصی او چیزی وجود ندارد.

این مورد بسیار منطقی است.

تا حدودی هم به " عدم رویت دلیل بر عدم اثبات؟" برمیگرده.

A.M.D.D.E.V.I.L
21-07-2014, 00:38
به نظر من قوانین هم مثل نظم یا نام دادن و به طور کلی به "جدا جدا دریافت کردن جهان" توسط ذهن انسان به عاجز بودن نیم کره ی راست ذهن برای دریافت اطلاعات عظیم مربوط هست .
به نظرم طبیعت با قوانین پیش نمیرود و فقط پیش میرود . شاید اصلا پیش هم نمیرود و در عین جاری بودن ساکن هست .
قوانین هیچ گاه نمیتوانند کامل باشند . نه به فرم کنونی . چون نمیشه یک کل رو با تکه تکه کردن به میلیون ها جزء به همان فرم "کل" درک کرد . فقط می شه جزء ها رو به هم ربط داد . برای درک "کل" باید آنرا از بیرون نگریست و کاملا تحت کنترل قرار داد . اما در آنصورت نیز "کل" ناقص هست چون ما از آن بیرونیم .

badboys_87
23-07-2014, 20:34
یعنی شما نظم و قوانین موجود در نظام هستی رو فقط یک نوع برداشت ذهنی انسان از محیط پیرامون میدانید؟؟؟

در حالی که خود انسان هم مجموعه ای منظم و سیستم منده

مُعین
23-07-2014, 22:58
به نظر من قوانین هم مثل نظم یا نام دادن و به طور کلی به "جدا جدا دریافت کردن جهان" توسط ذهن انسان به عاجز بودن نیم کره ی راست ذهن برای دریافت اطلاعات عظیم مربوط هست .
به نظرم طبیعت با قوانین پیش نمیرود و فقط پیش میرود . شاید اصلا پیش هم نمیرود و در عین جاری بودن ساکن هست .
قوانین هیچ گاه نمیتوانند کامل باشند . نه به فرم کنونی . چون نمیشه یک کل رو با تکه تکه کردن به میلیون ها جزء به همان فرم "کل" درک کرد . فقط می شه جزء ها رو به هم ربط داد . برای درک "کل" باید آنرا از بیرون نگریست و کاملا تحت کنترل قرار داد . اما در آنصورت نیز "کل" ناقص هست چون ما از آن بیرونیم .

با سلام...
چند تا تعریف از دیدگاه ابن سینا که اکثرا با پزشکیش میشناسنش ... اما چهره فلسفی و حکمت مشایی این سینا کم از چهره پزشکی اون نیست .
من نمیدونم این چیزایی رو که گفتید مطمئن هستید ... یا صرفا نظر خودتونه ... اگر مطمئن هستید که دچار اشتباه هستید . سعی در رفع اون کنید . اگر صرفا نظرتون هست سعی کنید ببینید مشکلتون از کجاست .
یعنی طبیعت همین طوری فقط داره پیش میره دیگه.... !!
با اجازه :
این چند تا متن رو مطالعه کنید لطفا :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
منبع جهت مطالعه تکمیلی : فلسفه , آشنایی با فلسفه اسلامی , دکتر سید حمید طالب زاده .

Stream
23-07-2014, 23:19
با سلام...
چند تا تعریف از دیدگاه ابن سینا که اکثرا با پزشکیش میشناسنش ... اما چهره فلسفی و حکمت مشایی این سینا کم از چهره پزشکی اون نیست .
من نمیدونم این چیزایی رو که گفتید مطمئن هستید ... یا صرفا نظر خودتونه ... اگر مطمئن هستید که دچار اشتباه هستید . سعی در رفع اون کنید . اگر صرفا نظرتون هست سعی کنید ببینید مشکلتون از کجاست .
یعنی طبیعت همین طوری فقط داره پیش میره دیگه.... !!
با اجازه :
این چند تا متن رو مطالعه کنید لطفا :
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


منبع جهت مطالعه تکمیلی : فلسفه , آشنایی با فلسفه اسلامی , دکتر سید حمید طالب زاده .





این حرف های ابن سینا که به اون صورت پایه و اساسی ندارند و از نظر شواهد و مدارک مستند بسیار ضعیف هستند. دانش ابن سینا از جهان طبیعت هم از اکثر کلاس دوم ابتدایی های این نسل هم پایین تر هست و مرجع گرفتن نظر ایشون کار صحیحی نیست، خودش هم بعید می دونم اگه الان وجود داشت و جهان رو می دید، از این حرف ها می زد. این جالبه که شما از موضعی صحبت می کنید که گویی این حرف های ابن سینا "حقیقت محض" است و مثل اینکه این موضع هیچ شکی نداره دوست ما اشتباه می کنه، و در نقطه عکسش تمام اساس علم اینه که هیچ چیز حقیقت محض نیست مگه چیزی که مستقیما مشاهده میشه (مثلا چرخش زمین به دور خورشید / جوش آمدن آب / فرگشت). این دقیقا اساس تفاوت در فلسفه علم مدرن و فلسفه های جهان شناسی قدیمی است، یکی اساسش رو مشاهده جهان و پیدا کردن روابط پدیده ها با همدیگه می گذاره، و دیگری اساسش رو خیالات و تصورات.

اینها واقعیت است که قوانین طبیعت ساخته انسان هستند، جهان طبیعت به نظر نمی رسه به سمت چیز خاصی پیش بره، و این حرف های ابن سینا درباره ماوراء الطبیعه و ربط دادنش به جهان شناختی و فیض حق و ... در دید علم صرفا خرافات هستند و حتی لایق بیان شدن در یک پاورقی در یک کتاب علمی هم نیستند چه برسه که اساس علم و شناخت جهان طبیعت رو بر اساس این ادعاها بگذاریم.

مُعین
24-07-2014, 20:06
این حرف های ابن سینا که به اون صورت پایه و اساسی ندارند و از نظر شواهد و مدارک مستند بسیار ضعیف هستند. دانش ابن سینا از جهان طبیعت هم از اکثر کلاس دوم ابتدایی های این نسل هم پایین تر هست و مرجع گرفتن نظر ایشون کار صحیحی نیست، خودش هم بعید می دونم اگه الان وجود داشت و جهان رو می دید، از این حرف ها می زد. این جالبه که شما از موضعی صحبت می کنید که گویی این حرف های ابن سینا "حقیقت محض" است و مثل اینکه این موضع هیچ شکی نداره دوست ما اشتباه می کنه، و در نقطه عکسش تمام اساس علم اینه که هیچ چیز حقیقت محض نیست مگه چیزی که مستقیما مشاهده میشه (مثلا چرخش زمین به دور خورشید / جوش آمدن آب / فرگشت). این دقیقا اساس تفاوت در فلسفه علم مدرن و فلسفه های جهان شناسی قدیمی است، یکی اساسش رو مشاهده جهان و پیدا کردن روابط پدیده ها با همدیگه می گذاره، و دیگری اساسش رو خیالات و تصورات.

اینها واقعیت است که قوانین طبیعت ساخته انسان هستند، جهان طبیعت به نظر نمی رسه به سمت چیز خاصی پیش بره، و این حرف های ابن سینا درباره ماوراء الطبیعه و ربط دادنش به جهان شناختی و فیض حق و ... در دید علم صرفا خرافات هستند و حتی لایق بیان شدن در یک پاورقی در یک کتاب علمی هم نیستند چه برسه که اساس علم و شناخت جهان طبیعت رو بر اساس این ادعاها بگذاریم.

شاید از دلایلی که فلسفه اسلامی پیشرفتی نکرد به خصوص بعد از ابن سینا یعنی بعد از حکمت مشا ... همین اسرار به وجود ذات واجب الوجود و ... باشه که علم امروز باهاش عناد داره .
البته در ورای ظاهر همیشه باطنی هم هست ...
بسیاری از فلاسفه اسلامی به حکم الحاد به قتل رسیدن... مثل شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی ... چرا که از حکمت یونان باستان و حکمت ایران تبعیت میکرد .. و . . .
شخصا همین جا بگم بنده خودم از لحاظ مسائل دینی پاک دین هستم ... . ولی نظر بسیاری از فیلسوفان برام جالب هست ...
همه ما میدونیم ذهن آدمی مدرک اشیا هست و اشیا رو به دو قسم وجود و ماهیت تقسیم میکنه یعنی همون کثرت و وحدت ... نظام جهان در عین کثرت وحدت هم داره یعنی وجود داره ... این مسئله یر میگرده به مسئله اصالت با ماهیت یا اصالت با وجود ؟ ... خب همونطور که میدونید اگر کثرت بر جهان حاکم نباشه ما قائل به تمیز بین اشیا نیستیم ! و اگر وحدت هم نباشه نقطه ی شباهتی بین اشیا و کل نظام هستی پیدا نمیکنیم!
فلاسفه مشایی به اصالت وجود و وفلاسفه اشراق به اصالت ماهیت اعتقاد بیشتری دارند ... ذوست گرامی تنها نقطه ی ضعف حکمت اسلامی اسرار به ذات واجب الوجود هست ... مشکل خاصی درش به چشم نمیخوره ... حتی همون نظریه ابن سینا که میگید در حد کتاب اول ابتدائی هست ! ؟ به نظر شما چند نفر میتونن خوب این فلسفه رو بفهمن که بفهمن ابن سینا در اون زمان اون چیزی رو میدونسته که روشنفکران ما اخیرا بهش توجه کردن! ؟ عدم وجود ذاتی که ازش نام بردم ... اما یه سری مسائل مانند مسئله جان و امنیت و .. نمیزاشته که در اون دوره عملا بیاد همه چیز رو رد کنه ... حتی ابن سینا رو هم ملحد خوندن و ...
اما مسئله نظام جهان و ... درسته که پیشرفت های امروز بشر واقعا قابل ستایش و تمجید هستن و تونستن تمام هستی رو هم مورد بررسی قرار بدن اما هدف فیلسوف چی هست :؟ فیلسوف میخواد خودش جهانی بشه عقلانی ... کار حکیم و فیلسوف با عقل انسان هست ... گاها بعضی از علم ها از نظر تعریف فلسفی علم در فلسفه علم به شما نمیان ... بعضی از علوم هم فلسفه رو نادیده میگیرن و...
و این دقیقا نشون میده که علم و فلسفه از هم جدا هستن
تعریف علم از دید فلسفه : العلم هو صورت الحاصله من الشی عند العقل ... این تعریف دقیقا ماهیت و وجود رو در بر میگیره ... در ضمن فلسفه به واقعیات مستقل از ذهن هم واقفه ... شاید یه چیزی در ذهن ما نگنجه ... شاید یه سری ماهیت هایی بدون وجود در خارج از واقعیت مصداق داشته باشن و ...
در اصل فلسفه فارابی که بیس فلسفه ایران یا اسلام هست ... چیزی به غیر از ترجمه فلسفه یونان نیست ... با یه سری دخل ها و تصرفات به علت مقتضیات جاهلانه ( ا . . .م)
من در پست های بعدی نظام جهان رو توضیح میدم از دید فلسفی ( ناگفته نماند در حال حاضر تنها با نظر ابن سینا ... ملاصدرا و شیخ شهاب درباره نظام طبیعت آشنا هستم ) لازمه نظریه چند تا فیلسوف غربی رو هم بدونم ... البته با توجه به مسائل ذکر شده و اینکه میدونم چندان تفاوتی بین نظریه های فیلسوفان اسلامی و غربی مگر در فرعیات... .. نیست سعی میکنم توضیح کاملی با ادغام نظریات فیلسوفان بدم. . .
با عرض پوزش به دلیل نادیده گرفتن عنوان تاپیک ... علم ... اما من کلیت رو در نظر گرفتم و اینکه این تاپیک زیر مجموعه علوم انسانی بود .

Stream
25-07-2014, 00:45
شاید از دلایلی که فلسفه اسلامی پیشرفتی نکرد به خصوص بعد از ابن سینا یعنی بعد از حکمت مشا ... همین اسرار به وجود ذات واجب الوجود و ... باشه که علم امروز باهاش عناد داره .
البته در ورای ظاهر همیشه باطنی هم هست ...
بسیاری از فلاسفه اسلامی به حکم الحاد به قتل رسیدن... مثل شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی ... چرا که از حکمت یونان باستان و حکمت ایران تبعیت میکرد .. و . . .
شخصا همین جا بگم بنده خودم از لحاظ مسائل دینی پاک دین هستم ... . ولی نظر بسیاری از فیلسوفان برام جالب هست ...
همه ما میدونیم ذهن آدمی مدرک اشیا هست و اشیا رو به دو قسم وجود و ماهیت تقسیم میکنه یعنی همون کثرت و وحدت ... نظام جهان در عین کثرت وحدت هم داره یعنی وجود داره ... این مسئله یر میگرده به مسئله اصالت با ماهیت یا اصالت با وجود ؟ ... خب همونطور که میدونید اگر کثرت بر جهان حاکم نباشه ما قائل به تمیز بین اشیا نیستیم ! و اگر وحدت هم نباشه نقطه ی شباهتی بین اشیا و کل نظام هستی پیدا نمیکنیم!
فلاسفه مشایی به اصالت وجود و وفلاسفه اشراق به اصالت ماهیت اعتقاد بیشتری دارند ... ذوست گرامی تنها نقطه ی ضعف حکمت اسلامی اسرار به ذات واجب الوجود هست ... مشکل خاصی درش به چشم نمیخوره ... حتی همون نظریه ابن سینا که میگید در حد کتاب اول ابتدائی هست ! ؟ به نظر شما چند نفر میتونن خوب این فلسفه رو بفهمن که بفهمن ابن سینا در اون زمان اون چیزی رو میدونسته که روشنفکران ما اخیرا بهش توجه کردن! ؟ عدم وجود ذاتی که ازش نام بردم ... اما یه سری مسائل مانند مسئله جان و امنیت و .. نمیزاشته که در اون دوره عملا بیاد همه چیز رو رد کنه ... حتی ابن سینا رو هم ملحد خوندن و ...
اما مسئله نظام جهان و ... درسته که پیشرفت های امروز بشر واقعا قابل ستایش و تمجید هستن و تونستن تمام هستی رو هم مورد بررسی قرار بدن اما هدف فیلسوف چی هست :؟ فیلسوف میخواد خودش جهانی بشه عقلانی ... کار حکیم و فیلسوف با عقل انسان هست ... گاها بعضی از علم ها از نظر تعریف فلسفی علم در فلسفه علم به شما نمیان ... بعضی از علوم هم فلسفه رو نادیده میگیرن و...
و این دقیقا نشون میده که علم و فلسفه از هم جدا هستن
تعریف علم از دید فلسفه : العلم هو صورت الحاصله من الشی عند العقل ... این تعریف دقیقا ماهیت و وجود رو در بر میگیره ... در ضمن فلسفه به واقعیات مستقل از ذهن هم واقفه ... شاید یه چیزی در ذهن ما نگنجه ... شاید یه سری ماهیت هایی بدون وجود در خارج از واقعیت مصداق داشته باشن و ...
در اصل فلسفه فارابی که بیس فلسفه ایران یا اسلام هست ... چیزی به غیر از ترجمه فلسفه یونان نیست ... با یه سری دخل ها و تصرفات به علت مقتضیات جاهلانه ( ا . . .م)
من در پست های بعدی نظام جهان رو توضیح میدم از دید فلسفی ( ناگفته نماند در حال حاضر تنها با نظر ابن سینا ... ملاصدرا و شیخ شهاب درباره نظام طبیعت آشنا هستم ) لازمه نظریه چند تا فیلسوف غربی رو هم بدونم ... البته با توجه به مسائل ذکر شده و اینکه میدونم چندان تفاوتی بین نظریه های فیلسوفان اسلامی و غربی مگر در فرعیات... .. نیست سعی میکنم توضیح کاملی با ادغام نظریات فیلسوفان بدم. . .
با عرض پوزش به دلیل نادیده گرفتن عنوان تاپیک ... علم ... اما من کلیت رو در نظر گرفتم و اینکه این تاپیک زیر مجموعه علوم انسانی بود .

من پست ها رو منتقل کردم به این تاپیک، چون تاپیک قبلی درباره Epistemology (دانش شناسی) بود که مفهوم علم در اون توضیح داده شده بود ولی مباحث مطرح شده در زمینه Ontology (هستی شناسی) بودند که مفهوم هستی رو بررسی می کردند. تعریفی که از علم آوردید دقیق نیست در مفاهیم Epistemology خودش و اینجا هم علم به عنوان مترادف دانش استفاده شده و نه مفهوم دقیق خودش (Science) - که البته مقصر زبان فارسی است و ربطی به اون تاپیک نداشت.